چاپ
دسته: مقالات
و نگاهی به کتاب «زنان سال صفر» نوشتهء آذر درخشان
حبیب ساعی (از تحریریه اندیشه و پیکار)
مسئلهء زن و جنسیت در برگیرندهء مجموعه ای از مباحث است که بیش از دویست سال مبارزات زنان را دربر می گیرد و عرصه های نوینی را در زمینهء عام رهائی انسان از یوغ استثمار می گشاید.
این مسئله در پیج و خم مبارزات عینی زنان همواره وجه معینی را برجسته ساخته و در هر دوره ای مضمونی از خود را در قالب حقوقی بیان کرده و آن را موضوع جدال سیاسی ساخته است.
اما مبارزات هر دوره، سؤالات و پیوندهای جدیدی را در عرصهء نظری آشکار کرده و ضرورت رهیافت های نوینی را پیش پای این جنبش و نیز جنبش کمونیستی قرار می دهد و آن را به تعمق بیشتر وامیدارد.
هرچند نخستین ایده های مربوط به آزادی زنان به رنسانس و فعالیت برخی از زنان متعلق به طبقه اشراف برمی گردد، اما خواست انقلابی برابری حقوق مردان و زنان، همزاد انقلاب کبیر فرانسه است. در این دوران انقلابی ست که زنان وسیعاً در مبارزه با نهادهای فئودالی پا به پای مردان شرکت دارند و به موازات این مبارزه، خواهان دستیابی به حقوقی هستند که می رود تا بنام حقوق بشر برای مردان به رسمیت شناخته شود. در میان این شیرزنان باید از چهره هائی مثل تروآنی دو مریکور یاد کرد که در جریان انقلاب، خطاب به خلق، فراخوان مسلح شدن می داد، و نیز کلر لا کومب که در تسخیر کاخ ورسای و فتح زندان باستیل نقش به سزایی داشت. همگان چهرهء ماریان سمبل آزادی که در صحنهء نبرد پرچم جمهوری را به دست دارد، و نقاش بزرگ، اوژن دو لاکروا آن را جاودانه کرده است به یاد دارند. این تابلو نمودی از نقش زنان در انقلاب فرانسه است و پیروزی جمهوری. شرکت مستقل زنان در فرایند انقلاب با نام شخصیتی مثل اُلمپ دو گوژ رقم خورده که در سال ۱۷۹۱، در پاسخ به سکوتی که در بیانیه حقوق بشر و شهروندان ۱۷۸۹ نسبت به مسئلهء زنان حاکم بود، "بیانیهء حقوق زنان و شهروندان زن" را منتشر می سازد و در آن خواهان برابری حقوق مدنی و سیاسی زنان و مردان می گردد. صدای المپ از پس ۲۰۰ سال مبارزه هنوز طنین انداز است، زمانی که فریاد می کشید: «اگر زنان حق آن را دارند که بالای سکوی اعدام روند، پس حق آن را نیز باید داشته باشند که بر سکوی سخنرانی بایستند.»
او در کنار خواست حقوق برابر زن و مرد، از نخستین کسانی بود که از حق طلاق زنان دفاع کرد و این حق را بالاخره در دوران انقلاب برای زنان به دست آورد. آرمان المپ کسب حقوق برابر از راه تحقق مجموعه ای از اصلاحات در نهادهای جامعه بود: حق برخورداری از آموزش و پرورش، حق کار، حق مالکیت و همینطور حق رأی؛ در یک کلام برخورداری از حقوق برابر با مردان در مقابل قانون. از آنجا که این حرکتی تاریخی در بطن جامعهء فئودالی آن روز است، تقریباً همزمان با المپ، در انگلستان نیز این خواست ها مطرح می گردد. در سال ۱۷۹۲ زن ادیب بریتانیائی، ماری وولزتون کرفت اثری به نام دفاع از حقوق زن را منتشر می سازد و  در آن خواهان آزادی یکسان زنان نسبت به مردان و حق آموزش و پرورش زنان می گردد. اما تحقق این خواست ها با افت و خیز فراوان، بیش از دو قرن در غرب طول می کشد و هنوز در بسیاری از کشورها موضوع مبارزهء شجاعانهء جنبش زنان است.
خود المپ در افت و خیز انقلاب و در دفاع از آزادی به گیوتین سپرده می شود و در واقع حق طلاق تنها حقی ست که زنان از انقلاب کبیر کسب می کنند. قرن نوزدهم قرن پر فراز و نشیبی برای مبارزات زنان است. در این سال ها نقش سوسیالیست های اتوپیست ، مثل فوریه و سن سیمونی ها بسیار برجسته است. مبارزات زنان وارد عرصهء مبارزات زحمتکشان می گردد. در جریان انقلاب های ۱۸۳۰ و ۱۸۴8 خواست های زنان اعتلا می یابد و روزنامه های ویژهء زنان منتشر می شود. چهره های دورانساز فلورا تریستان و یا کمی بعد، لوئیز میشل، نام خود را نه تنها در عرصهء مبارزات زنان، بلکه در عرصهء مبارزات کارگری و سوسیالیستی نیز ثبت می کنند. فلورا تریستان به مسئلهء حیاتی نقش مبارزهء زنان در خانواده اشاره می کند و جملهء معروفی که بعدها زبانزد کل جنبش چپ است از آن اوست. او می گوید: «زن پرولتر مرد است». و به این ترتیب بر تضاد و ستم مضاعفی که بر زنان اعمال می گردد انگشت می گذارد.
به موازات این مبارزات در اروپا، مبارزات زنان در آمریکا نیز به موفقیت هائی دست پیدا می کند. در قرن نوزدهم در بعضی از ایالات آمریکا زنان اجازهء وکالت می یابند و در وایومینگ در سال ۱۸۶۹ حق رأی به دست می آورند. اولین کشوری که حق رأی زنان را به رسمیت می شناسد، زلاند نو است در سال ۱۸۹۳    که آغازگر فرایندی ست که رفته رفته و طی بیش از پنجاه سال تمام جهان را می پیماید.
در انگلستان در سال ۱۹۲۸ بالاخره با یک سلسله مبارزات شدید، زنان این حق را کسب می کنند. اما در کشوری مثل فرانسه به رغم نقش انقلابی زنان در تمام تحولات انقلابی، حق رأی تا سال ۱۹۴۵ برای زنان میسر نمی گردد.
پس از جنگ جهانی دوم مرکز ثقل خواست های زنان و مبارزه شان در غرب تغییر می کند. اگر در  موج اول فمینیسم که از انقلاب بورژوائی نشانه گرفته بود مسئلهء مرکزی مبارزه با پدرسالاری و دست یابی به برابری و حقوق شهروندی بود، در نیمهء دوم قرن بیستم، مسائل زنان از عرصهء عام مباحث حقوقی فراتر رفته، به حیطهء خصوصی روابط مرد و زن و مباحث ویژه زنان پرداخته، در ریشه یابی ستم جنسی، مفهوم زن بودن را به پرسش می کشد. این بار جنبش زنان خواسته هائی را مطرح می سازد که به موقعیت فیزیکی زن و آن ستم جنسی ای که در ارتباط با این مختصات فیزیکی بر او اعمال می شود متمرکز است.
مشخصاً شعارهای مبارزات زنان در این دوره ، حق جلوگیری از بارداری، حق سقط جنین، مبارزه با خشونت جنسی، تجاوز، تحقیر جنسیتی، و... در یک کلام، تأکید بر تمامیت جسمی و استقلال جسمی زنان است. در همین دوره است که با آثار تئوریکی همچون نوشته های سیمون دوبوار یا بتی فریدن روبرو می شویم که مشخصاً به وجوه اجتماعی تعریف زن می پردازند و با درهم شکستن افسانهء تعریف زن بر پایه درکی  نا تورالیستی ابعاد نظری جدیدی به مسئله می بخشند.   
به موازات این تحول نظری، جنبش زنان هرچه متشکل تر می گردد. تشکیل «سازمان ملی زنان» در سال ۱۹۶۶، «جنبش آزادی زنان در ایالات متحده»، و همچنین «جنبش آزادی زنان» در فرانسه در پایان سال های شصت با تأثیرپذیری از جنبش انقلابی ۱۹۶۸، به مبارزات زنان بعد و قدرت جدیدی می بخشد و بسیاری از پیروزی های آتی زنان مدیون این فعالیت هاست.
همان طور که می دانیم در جوامع غربی در آخرین دهه های قرن بیستم، بخشی از خواسته های تاریخی جنبش زنان، چه موج اول همزمان با انقلاب فرانسه و چه موج دوم یعنی پس از جنگ جهانی دوم، به برکت مبارزات بی امان زنان، دست کم به لحاظ حقوقی و صوری، محقق گشت. واکنش جامعهء سرمایه داری به  موج انقلابی ۱۹۶۸ و خواست های مهمی که در چارچوب مناسبات زن و مرد مطرح می کرد، به خوبی نشان داد که جامعهء بورژوایی گذشته از استثماری که بر زنان در حوزهء تولیدی می رود، در عمل، نمی تواند رهائی زنان را از استثمار جنسی بپذیرد. مبارزه زنان در غرب به خوبی تنگی چارچوب آزادی زن تحت نظام سرمایه داری را نشان می دهد؛ مطالبات زنان این بار نه صرفاً در مقابل قانون و در سطح حقوقی، بلکه در مناسبات واقعی منعکس است.
پل لافارگ در متنی مربوط به سال ۱۹۰۴ در عین دفاع از حقوق زنان، خوشبینی خود را نسبت به مناسبات سرمایه داری در برخورد به ستم جنسی بیان می کند. او معتقد است که رشد سرمایه داری زنان را از بردگی مناسبات پدرسالارانه نجات خواهد داد و هرچه بیشتر وظایف خانگی زنان را به بیرون از خانه و به سطح تولید اجتماعی منتقل خواهد کرد. بدین ترتیب او مثل کل جریان مارکسیسم سنتی، عملاً به ویژگی مبارزات زنان کم بها داده و معتقد است که با نیل به سوسیالیسم این ستم خود به خود برطرف خواهد شد.

اما حرکت کند و ژرف تاریخی به ما چه می گوید؟ چرا از المپ دوگوژ تا امروز، یعنی بیش از دویست سال جامعه سرمایه داری در مقابل خواست زنان برای برابری مقاومت می کند؟ چطور سرمایه داری به رغم تمام پیشرفت های تکنیکی محیرالعقولش این تصور خوشبینانهء لافارک را محقق نمی کند و زنان را باز و همواره به محدودهء تعریف زن و وظایف خاصی که به او تحمیل کرده است می راند؟  پاسخ دقیقاً آنجاست که زن برای سرمایه داری، کارگری مثل دیگران نیست. پاسخ به این سؤال مرکزی را باز زنان در جریان مبارزهء بی امان خود فراهم کرده اند.
پس از جنبش انقلابی ۱۹۶۸ و در واکنش به مقاومتی که بورژوازی در مقابل دستاوردهای فرهنگی و اجتماعی ۱۹۶۸ از خود نشان داد، زنان با اتکا به دستاوردهای تئوریک سال های ۱۹۵۰ - ۱۹۶۰ در اجتماعی بودن تعریف زن و فرایند تربیتی، فرهنگی و تاریخی «زن شدن»، یعنی جدا کردن این تعریف از مختصات فیزیکی زنان و تمایزات آن نسبت به مردان، فصل جدیدی در «مسئلهء زن» گشود و مجموعه ای از تحقیقات تحت عنوان مسئلهء اجتماعی «جنسیت» را پایه ریخت. این تحقیقات که از سال های ۱۹۸۰ - ۱۹۹۰ در غرب آغاز شد، شامل تمام مباحثی می شود که تعیین کنندهء جنسیت انسان در جامعه است و این که چطور جامعهء سرمایه داری به زنان و مردان نقش از پیش تعیین شده ای در انطباق با منافع نهائی سرمایه تحمیل کرده است. تحقیقات مربوط به مسئلهء جنسیت که به بررسی ریشه ها و نقش های اجتماعی و نحوهء شکل گیری مناسبات جنسیت می پردازد، در عین حال پرتو جدیدی بر کل کارکرد جامعه و فرایند تولید و بازتولید اجتماعی می افکند.
اگر جنبش زنان تا کنون به مبارزه با نمودهای تبعیض میان زن و مرد می پرداخت، نگرش مربوط به مسئلهء جنسیت به ریشه یابی این مناسبات پرداخته و شکل گیری جنسیت ها را بنا بر الگوهای فرهنگی - سیاسی و تاریخی، در یک کلام اجتماعی، نشان می دهد.
در این چارچوب است که می توان به بسیاری از سؤالاتی پاسخ داد که مبارزهء طبقاتی در مقابل جنبش انقلابی قرار می دهد و مهمترین آن اینکه چرا سرمایه داری توان پاسخگوئی به خواست های زنان و متوقف کردن ستم جنسی بر آنان را ندارد. در پس خصلت جهانشمول و انتزاعی تمدن بزخاسته از تولید کالائی، مقولات جامعهء سرمایه داری خود را به لحاظ جنسی خنثی جا می زنند: کالا، دستمزد، کار، پول... همهء اینها به ظاهر فاقد جنسیت اند، پس تبعیض جنسی در کجا پنهان است؟ گفتار مسلط طوری وانمود می کند که گوئی تمام تبعیض جنسی ناشی از ساختارهای مردسالارانه در خانواده و در جامعه بوده است و حیات امروزین آنها صرفاً بیان بقایای گذشته ای به سر آمده است.
تحقیقات مدرن مربوط به مناسبات جنسیتی به خوبی نشان می دهد که تسلط مردان و مرد سالاری در جامعه نه محصول خصلت های بیولوژیک، بلکه بالعکس ناشی از اشکال اجتماعی ست که از فرایندهای تاریخی منتج شده است. در طی تاریخ، جوامعی بوده اند که در آنها مناسبات عادلانه تری میان دو جنس حاکم بوده است. از آن بالاتر، مردم شناسی تطبیقی نشان می دهد که خصلت هایی که امروزه به نظرمان کاملاً مردانه یا کاملاً زنانه می رسند در دوران های تاریخی دیگر، یعنی تحت ساختارهای اجتماعی و شیوه های تولیدی دیگر به نحوه ای کاملاً متفاوت توزیع شده بوده اند. این مردسالاری که در جوامع معاصر می بینیم، به طور ویژه در مناسبات مدرن ما جای دارد.

این سیستم برخلاف ادعایش جهانشمول و خنثی نیست. و آنچه در پس این ظاهر پنهان است تمام آن جوانبی از زندگی اجتماعی ست که از چارچوب مستقیماً پولی خارج می گردد و این بخش از فعالیت های زندگی که مشخصاً حوزهء خصوصی نام دارد، به زنان تحمیل گشته است.
این عرصه مجموعه ای از فعالیت های مشخص را شامل می گردد که در عرصهء خانگی جای دارند، یعنی خارج از حیطهء اقتصاد کالائی، مثل خانه داری، آشپزی، تمیزکردن خانه و نظافت، رتق و فتق امور مربوط به خانه، نگاهداری و مراقبت از فرزندان... اما این صرفاً مجموعه ای از فعالیت های مکانیکی نیست که به خیال لافارک بتوان آنها را به یک ماشین سپرد و یا از خانه بیرون برده، «عمومی» کرد. زن در درجهء اول مسئول ایجاد و حفظ آن چیزی ست که به آن «کانون گرم خانواده» می گوییم، یعنی پیلهء گرم ونرم و مطمئنی که در آن مرد و فرزند از های و هوی دنیای بیرون، از رقابت سرسام آور آن، از دنیای وحشی واقعی و مردانهء مقولات سرمایه داری، از سیاست، اقتصاد، علوم، فنون و تمام آنچه دنیای واقعی مردانه را می سازد، مصون و  در آسایش است و نیروی کار خود را مرمت می کند. این پیله بر چیزی استوار است که هیچ دستگاه یا نهادی نمی تواند جایگزین آن باشد، یعنی عشق و محبت و عاطفه نسبت به مرد و فرزند. اینها نیاز به کیفیات ویژهء «زنانه» دارد. به عطوفت، مهربانی، لطافت و زیبائی... یعنی مجموعه فضیلت هائی که جامعه آنرا به اصطلاح برای «دختران شایسته اش» زنانه تعریف می کند. بالعکس مردانگی با خصلت های متضادی تعریف می شود، مثل: هوش، توانائی، قدرت، قاطعیت و توانائی رقابت...
اینجاست که می بینیم مدرنیتهء جامعهء سرمایه داری این سلطهء مردان را نه تنها تخفیف نداده، بلکه به لحاظ ساختاری آن را نسبت به مردسالاری پیشاسرمایه داری شدت بخشیده ؛ در عین آنکه این مدرنیتهء سرمایه داری تمام اشکال مردسالاری سنتی را نیز در خود ادغام نموده است.
در جوامع پیشاسرمایه داری و سنتی کشاورزی چنین انشعاب و انشقاق رادیکالی میان دو حوزهء عام و خاص موجود نبود. زنان در تولید کشاورزی و پیشه وری و تأمین مایحتاج خانوار نقش بارزتری داشتند، اما اقتصادِ بازار با تبدیل کردن این اقتصاد معیشت به اقتصاد کالائی، آن را به عرصه ای مستقل تبدیل نمود و جزء تولید عام سرمایه داری کرد و هدف جستجوی حد اکثر سود انتزاعی را بر این عرصه نیز تحمیل نمود. با خارج نمودن این نوع تولید از اقتصاد طبیعی، ارزش مبادله را بر آن حاکم ساخته، آن را به تسلط مردان سپرد. چنانکه دیدیم، تحلیل مربوط به مناسبات جنسیت در سرمایه داری نشان می دهد که این ساختار اقتصادی ـ اجتماعی، بلافاصله مجموعهء پراتیک اجتماعی را به دو حوزه تقسیم می کند و این خصلتِ جنسیت دارِ تمام مقولات سرمایه است. یعنی تقسیم عمومی جامعه میان مردان و زنان. محتوای این تقسیم عمومی چیزی نیست مگر سنتز تمام جنسیتی شدن مقولات؛ یعنی ایجاد تمایز میان حوزهء خصوصی و عمومی در عرصهء اقتصاد؛ و از آن جا که شیوه تولید سرمایه داری یک اقتصاد سیاسی ست، یعنی بر فروش نیروی کار (و در نتیجه شرایط اجتماعی این فروش) تکیه دارد و کل تولید اجتماعی اش صرفاً برای بازار (و قانون ارزش) است، جامعه تمام مقاطع و لحظات بازتولید خود را به مثابه لحظاتی غیر اجتماعی از پروسهء عمومی جدا کرده، و از نظر سرمایه، چون از جنس او نیست به زنان و فعالیت مشخص آنان تخصیص می دهد.
همین چند خط کافی ست نشان دهد که چگونه سرمایه داری در ماهیت خود بر ستم جنسی استوار است. مردسالاری جنسیت آن است. این حلقهء مفقودهء تحلیل کلاسیک در برخورد به مسئلهء زن اهمیت آن را برای کمونیست ها حیاتی می سازد و به آنان یادآوری می کند که مبارزه با مرد سالاری و حقوق زنان وجه لاینفک مبارزه کمونیستی ست.

اما وضعیت زنان ایران چگونه است؟
ما در این آستانهء روز جهانی زن، ۸ مارس که با خاطرهء کلارا زتکین و اسپارتاکیست ها گره خورده، زنان ایران را در چه موقعیتی می یابیم؟
زنان ایران در کنار مردان در انقلاب ۱۳۵۷ با شجاعت جنگیدند. طولی نکشید که با چهرهء قرون وسطائی جمهوری اسلامی روبرو شدند. ارتجاع همیشه در سرکوب انقلاب از رادیکالترین بخش های جنبش انقلابی آغاز می کند و زنان نیز این سرکوب را هنوز یک ماه از انقلاب سپری نشده ، تجربه کردند.
رژیمی که در پاسخ به زنان قهرمان، حجاب اجباری را مطرح می کند و یا شعار نفرت آور «یا روسری، یا تو سری» را توسط اوباش خود جاری می سازد، در طی این سی سال نشان داد که از به قرون وسطی فرستادن کل جامعه و به خصوص زنان، از پایمال کردن ابتدائی ترین حقوق آنان هیچ ابائی ندارد. در واقع این رژیم با زیر ضرب گرفتن این جنبش پیشرو که هرگز از مقاومت و مبارزه دست نشست، برای دیگران خط و نشان می کشد، زنان در نوک پیکان این مبارزه قرار دارند. با تئوکراسی جمهوری اسلامی، با حاکمیت یک رژیم  سرمایه داری ملبس به مذهب (که در واقع سنتزی  است  که در آن  تمام ستم های ممکن بر زنان یک جا گرد آورده شد  ) تضادی آشتی ناپذیر دارد و به همین خاطر هیچ ترفندی نتوانسته این جنبش را خفه کند: نه سرکوب عریان، نه سیاست بازی های عوام فریبانهء به اصطلاح فمینیسم اسلامی یا شرعی. در عین حال زنان به اشک تمساح ریختن غرب هم که در پردهء مدرنیسم سرمایه داری تلاش دارد این جنبش را به بیراهه بکشاند، وقعی نمی نهند.

در برخورد به این سی سال کارنامهء سیاه جمهوری اسلامی امروز اثر پر ارزشی در اختیار داریم که به قلم آذر درخشان، افت و خیز این مبارزات را قدم به قدم بررسی و تحلیل کرده است.
این اثر که نام خود را از فیلم مستند تظاهرات زنان در اسفند ۱۳۵۷ گرفته، با رادیکالیسمی کم نظیر، لحظات گوناگون مبارزهء این «زنان سال صفر» را در تمام اشکال سیاسی، حقوقی، فرهنگی و هنری بررسی کرده، با تیزبینی تضادهای نیروهای درگیر در این مبارزه، و سیاست های آنان را در برخورد به مسئلهء زن شکافته و مورد تحلیل قرار داده است.
آذر درخشان در اثر خود به موقعیت ویژهء مبارزات زنان در ایران اشاره دارد. این موقعیت ویژه در مسیر پر تلاطم تاریخ معاصر ایران برای زنان شرایطی ایجاد کرده که ما، همهء اشکال ستم بر زنان را که در جوامع غربی در برهه های گوناگون ظاهر شده اند، و بعضاً به پاس مبارزات زنان از میان رفته اند، یکجا و همزمان در یک جامعهء مشخص می یابیم. از لا به لای کتاب آذر درخشان مثال های مشخص این زن ستیزی نمایان است. از ستم مناسبات مردسالارانهء قرون وسطائی و فجایع آن، مثل قوانین حقوقی عهد دقیانوس گرفته تا سنگسار کردن، از انواع خشونت جنسی در جامعه، خانه، محیط کار گرفته تا بردگی جنسی، خرید و فروش دختران، تجاوز به زنان، حتی به زندانیان زن محکوم به اعدام، و بالاخره، از بیگاری دهقانی مختص جوامع فئودالی گرفته تا استثمار کارگران زن، و نیز از خود بیگانگی و تحقیر جنسی کارمندان زن و تبدیل شدن زنان به ماشین جوجه کشی، و ابزار تمتع جنسی... همهء این نمونه ها در جامعهء ما هر روز زنده است و به فجیع ترین شکلی بر زنان اعمال می گردد.
این دیگر نه ستم مضاعف، بلکه ستم به توان ستم است!
ما با این مجموعه ستم ها آنچنان همه جانبه و در همهء اشکال ممکن طرفیم که گوئی در موزه ای از ستم جنسی و طبقاتی قرار داریم. انگار تلاش قدرت حاکم این باشد که جامعه را از تاریخ جدا سازد. تا با خیال راحت و آسوده در دنیای راکد و متعفن خود بر زنان هر آنچه را که می خواهد نازل سازد.
اما آنچه تمام این ستم ها را در سنتز خود به نحو بسیار پیچیده ای گرد آورده، یعنی دقیقاً آنها را در کارکرد خود سنتز کرده است، سیستم سرمایه داری حاکم در ایران است که هر قطرهء این ستم ها را در چارچوب استحصال و استخراج ارزش اضافی به سودآوری رسانده است.
آذر درخشان با حوصله و مستدل، تمام این ستم ها را آشکار می کند و بر شعلهء آتش مقاومت پیگیر زنان می دمد. تحلیل های آذر آنجا رادیکال و قاطعانه است که لحظه ای سیاست بازی ها و اشک تمساح های جناح های در قدرت، یا به اصطلاح اپوزیسیون را (چه داخلی و چه خارجی) رها نکرده و به خوبی نشان می دهد که آزادی زنان رفرم بردار نیست. و عمیقاً با سرنوشت انقلاب ایران گره خورده است. به گفتهء خود آذر گوش فرادهیم که  انقلاب آتی را چگونه تصویر می کند:
"بی شک در مسیر [انقلاب] زنان تنها نیستند. مبارزات و جنبش های اجتماعی مختلفی هستند که آنان نیز با این نظام طبقاتی مردسالار در مصاف اند. جنبش زنان در کنار آنها قرار دارد. به ویژه در کنار نیرویی که هیچ منفعتی در حفظ هیچ شکلی از ستم و استثمار ندارد، یعنی طبقهء کارگر. این دو نیرو متحد استراتژیک یکدیگر محسوب می شوند. نه زنان بدون انقلاب می توانند به رهائی دست یابند، نه هیچ انقلابی بدون شرکت زنان می تواند به پیروزی دست یابد؛ چرا که قیود ستم و نابرابری بر دست و پای زنان، حلقه های همان زنجیری ست که همهء ستم دیدگان را به بند کشیده است." (زنان سال صفر- صفحه ۵۵)

مسئلهء زن و جنسیت
نگاهی به کتاب «زنان سال صفر» نوشتهء آذر درخشان
حبیب ساعی (از تحریریه اندیشه و پیکار)
مسئلهء زن و جنسیت در برگیرندهء مجموعه ای از مباحث است که بیش از دویست سال مبارزات زنان را دربر می گیرد و عرصه های نوینی را در زمینهء عام رهائی انسان از یوغ استثمار می گشاید.
این مسئله در پیج و خم مبارزات عینی زنان همواره وجه معینی را برجسته ساخته و در هر دوره ای مضمونی از خود را در قالب حقوقی بیان کرده و آن را موضوع جدال سیاسی ساخته است.
اما مبارزات هر دوره، سؤالات و پیوندهای جدیدی را در عرصهء نظری آشکار کرده و ضرورت رهیافت های نوینی را پیش پای این جنبش و نیز جنبش کمونیستی قرار می دهد و آن را به تعمق بیشتر وامیدارد.
هرچند نخستین ایده های مربوط به آزادی زنان به رنسانس و فعالیت برخی از زنان متعلق به طبقه اشراف برمی گردد، اما خواست انقلابی برابری حقوق مردان و زنان، همزاد انقلاب کبیر فرانسه است. در این دوران انقلابی ست که زنان وسیعاً در مبارزه با نهادهای فئودالی پا به پای مردان شرکت دارند و به موازات این مبارزه، خواهان دستیابی به حقوقی هستند که می رود تا بنام حقوق بشر برای مردان به رسمیت شناخته شود. در میان این شیرزنان باید از چهره هائی مثل تروآنی دو مریکور یاد کرد که در جریان انقلاب، خطاب به خلق، فراخوان مسلح شدن می داد، و نیز کلر لا کومب که در تسخیر کاخ ورسای و فتح زندان باستیل نقش به سزایی داشت. همگان چهرهء ماریان سمبل آزادی که در صحنهء نبرد پرچم جمهوری را به دست دارد، و نقاش بزرگ، اوژن دو لاکروا آن را جاودانه کرده است به یاد دارند. این تابلو نمودی از نقش زنان در انقلاب فرانسه است و پیروزی جمهوری. شرکت مستقل زنان در فرایند انقلاب با نام شخصیتی مثل اُلمپ دو گوژ رقم خورده که در سال ۱۷۹۱، در پاسخ به سکوتی که در بیانیه حقوق بشر و شهروندان ۱۷۸۹ نسبت به مسئلهء زنان حاکم بود، "بیانیهء حقوق زنان و شهروندان زن" را منتشر می سازد و در آن خواهان برابری حقوق مدنی و سیاسی زنان و مردان می گردد. صدای المپ از پس ۲۰۰ سال مبارزه هنوز طنین انداز است، زمانی که فریاد می کشید: «اگر زنان حق آن را دارند که بالای سکوی اعدام روند، پس حق آن را نیز باید داشته باشند که بر سکوی سخنرانی بایستند.»
او در کنار خواست حقوق برابر زن و مرد، از نخستین کسانی بود که از حق طلاق زنان دفاع کرد و این حق را بالاخره در دوران انقلاب برای زنان به دست آورد. آرمان المپ کسب حقوق برابر از راه تحقق مجموعه ای از اصلاحات در نهادهای جامعه بود: حق برخورداری از آموزش و پرورش، حق کار، حق مالکیت و همینطور حق رأی؛ در یک کلام برخورداری از حقوق برابر با مردان در مقابل قانون. از آنجا که این حرکتی تاریخی در بطن جامعهء فئودالی آن روز است، تقریباً همزمان با المپ، در انگلستان نیز این خواست ها مطرح می گردد. در سال ۱۷۹۲ زن ادیب بریتانیائی، ماری وولزتون کرفت اثری به نام دفاع از حقوق زن را منتشر می سازد و  در آن خواهان آزادی یکسان زنان نسبت به مردان و حق آموزش و پرورش زنان می گردد. اما تحقق این خواست ها با افت و خیز فراوان، بیش از دو قرن در غرب طول می کشد و هنوز در بسیاری از کشورها موضوع مبارزهء شجاعانهء جنبش زنان است.
خود المپ در افت و خیز انقلاب و در دفاع از آزادی به گیوتین سپرده می شود و در واقع حق طلاق تنها حقی ست که زنان از انقلاب کبیر کسب می کنند. قرن نوزدهم قرن پر فراز و نشیبی برای مبارزات زنان است. در این سال ها نقش سوسیالیست های اتوپیست ، مثل فوریه و سن سیمونی ها بسیار برجسته است. مبارزات زنان وارد عرصهء مبارزات زحمتکشان می گردد. در جریان انقلاب های ۱۸۳۰ و ۱۸۴8 خواست های زنان اعتلا می یابد و روزنامه های ویژهء زنان منتشر می شود. چهره های دورانساز فلورا تریستان و یا کمی بعد، لوئیز میشل، نام خود را نه تنها در عرصهء مبارزات زنان، بلکه در عرصهء مبارزات کارگری و سوسیالیستی نیز ثبت می کنند. فلورا تریستان به مسئلهء حیاتی نقش مبارزهء زنان در خانواده اشاره می کند و جملهء معروفی که بعدها زبانزد کل جنبش چپ است از آن اوست. او می گوید: «زن پرولتر مرد است». و به این ترتیب بر تضاد و ستم مضاعفی که بر زنان اعمال می گردد انگشت می گذارد.
به موازات این مبارزات در اروپا، مبارزات زنان در آمریکا نیز به موفقیت هائی دست پیدا می کند. در قرن نوزدهم در بعضی از ایالات آمریکا زنان اجازهء وکالت می یابند و در وایومینگ در سال ۱۸۶۹ حق رأی به دست می آورند. اولین کشوری که حق رأی زنان را به رسمیت می شناسد، زلاند نو است در سال ۱۸۹۳    که آغازگر فرایندی ست که رفته رفته و طی بیش از پنجاه سال تمام جهان را می پیماید.
در انگلستان در سال ۱۹۲۸ بالاخره با یک سلسله مبارزات شدید، زنان این حق را کسب می کنند. اما در کشوری مثل فرانسه به رغم نقش انقلابی زنان در تمام تحولات انقلابی، حق رأی تا سال ۱۹۴۵ برای زنان میسر نمی گردد.
پس از جنگ جهانی دوم مرکز ثقل خواست های زنان و مبارزه شان در غرب تغییر می کند. اگر در  موج اول فمینیسم که از انقلاب بورژوائی نشانه گرفته بود مسئلهء مرکزی مبارزه با پدرسالاری و دست یابی به برابری و حقوق شهروندی بود، در نیمهء دوم قرن بیستم، مسائل زنان از عرصهء عام مباحث حقوقی فراتر رفته، به حیطهء خصوصی روابط مرد و زن و مباحث ویژه زنان پرداخته، در ریشه یابی ستم جنسی، مفهوم زن بودن را به پرسش می کشد. این بار جنبش زنان خواسته هائی را مطرح می سازد که به موقعیت فیزیکی زن و آن ستم جنسی ای که در ارتباط با این مختصات فیزیکی بر او اعمال می شود متمرکز است.
مشخصاً شعارهای مبارزات زنان در این دوره ، حق جلوگیری از بارداری، حق سقط جنین، مبارزه با خشونت جنسی، تجاوز، تحقیر جنسیتی، و... در یک کلام، تأکید بر تمامیت جسمی و استقلال جسمی زنان است. در همین دوره است که با آثار تئوریکی همچون نوشته های سیمون دوبوار یا بتی فریدن روبرو می شویم که مشخصاً به وجوه اجتماعی تعریف زن می پردازند و با درهم شکستن افسانهء تعریف زن بر پایه درکی  نا تورالیستی ابعاد نظری جدیدی به مسئله می بخشند.    
به موازات این تحول نظری، جنبش زنان هرچه متشکل تر می گردد. تشکیل «سازمان ملی زنان» در سال ۱۹۶۶، «جنبش آزادی زنان در ایالات متحده»، و همچنین «جنبش آزادی زنان» در فرانسه در پایان سال های شصت با تأثیرپذیری از جنبش انقلابی ۱۹۶۸، به مبارزات زنان بعد و قدرت جدیدی می بخشد و بسیاری از پیروزی های آتی زنان مدیون این فعالیت هاست.
همان طور که می دانیم در جوامع غربی در آخرین دهه های قرن بیستم، بخشی از خواسته های تاریخی جنبش زنان، چه موج اول همزمان با انقلاب فرانسه و چه موج دوم یعنی پس از جنگ جهانی دوم، به برکت مبارزات بی امان زنان، دست کم به لحاظ حقوقی و صوری، محقق گشت. واکنش جامعهء سرمایه داری به  موج انقلابی ۱۹۶۸ و خواست های مهمی که در چارچوب مناسبات زن و مرد مطرح می کرد، به خوبی نشان داد که جامعهء بورژوایی گذشته از استثماری که بر زنان در حوزهء تولیدی می رود، در عمل، نمی تواند رهائی زنان را از استثمار جنسی بپذیرد. مبارزه زنان در غرب به خوبی تنگی چارچوب آزادی زن تحت نظام سرمایه داری را نشان می دهد؛ مطالبات زنان این بار نه صرفاً در مقابل قانون و در سطح حقوقی، بلکه در مناسبات واقعی منعکس است.
پل لافارگ در متنی مربوط به سال ۱۹۰۴ در عین دفاع از حقوق زنان، خوشبینی خود را نسبت به مناسبات سرمایه داری در برخورد به ستم جنسی بیان می کند. او معتقد است که رشد سرمایه داری زنان را از بردگی مناسبات پدرسالارانه نجات خواهد داد و هرچه بیشتر وظایف خانگی زنان را به بیرون از خانه و به سطح تولید اجتماعی منتقل خواهد کرد. بدین ترتیب او مثل کل جریان مارکسیسم سنتی، عملاً به ویژگی مبارزات زنان کم بها داده و معتقد است که با نیل به سوسیالیسم این ستم خود به خود برطرف خواهد شد.

اما حرکت کند و ژرف تاریخی به ما چه می گوید؟ چرا از المپ دوگوژ تا امروز، یعنی بیش از دویست سال جامعه سرمایه داری در مقابل خواست زنان برای برابری مقاومت می کند؟ چطور سرمایه داری به رغم تمام پیشرفت های تکنیکی محیرالعقولش این تصور خوشبینانهء لافارک را محقق نمی کند و زنان را باز و همواره به محدودهء تعریف زن و وظایف خاصی که به او تحمیل کرده است می راند؟  پاسخ دقیقاً آنجاست که زن برای سرمایه داری، کارگری مثل دیگران نیست. پاسخ به این سؤال مرکزی را باز زنان در جریان مبارزهء بی امان خود فراهم کرده اند.
پس از جنبش انقلابی ۱۹۶۸ و در واکنش به مقاومتی که بورژوازی در مقابل دستاوردهای فرهنگی و اجتماعی ۱۹۶۸ از خود نشان داد، زنان با اتکا به دستاوردهای تئوریک سال های ۱۹۵۰ - ۱۹۶۰ در اجتماعی بودن تعریف زن و فرایند تربیتی، فرهنگی و تاریخی «زن شدن»، یعنی جدا کردن این تعریف از مختصات فیزیکی زنان و تمایزات آن نسبت به مردان، فصل جدیدی در «مسئلهء زن» گشود و مجموعه ای از تحقیقات تحت عنوان مسئلهء اجتماعی «جنسیت» را پایه ریخت. این تحقیقات که از سال های ۱۹۸۰ - ۱۹۹۰ در غرب آغاز شد، شامل تمام مباحثی می شود که تعیین کنندهء جنسیت انسان در جامعه است و این که چطور جامعهء سرمایه داری به زنان و مردان نقش از پیش تعیین شده ای در انطباق با منافع نهائی سرمایه تحمیل کرده است. تحقیقات مربوط به مسئلهء جنسیت که به بررسی ریشه ها و نقش های اجتماعی و نحوهء شکل گیری مناسبات جنسیت می پردازد، در عین حال پرتو جدیدی بر کل کارکرد جامعه و فرایند تولید و بازتولید اجتماعی می افکند.
اگر جنبش زنان تا کنون به مبارزه با نمودهای تبعیض میان زن و مرد می پرداخت، نگرش مربوط به مسئلهء جنسیت به ریشه یابی این مناسبات پرداخته و شکل گیری جنسیت ها را بنا بر الگوهای فرهنگی - سیاسی و تاریخی، در یک کلام اجتماعی، نشان می دهد.
در این چارچوب است که می توان به بسیاری از سؤالاتی پاسخ داد که مبارزهء طبقاتی در مقابل جنبش انقلابی قرار می دهد و مهمترین آن اینکه چرا سرمایه داری توان پاسخگوئی به خواست های زنان و متوقف کردن ستم جنسی بر آنان را ندارد. در پس خصلت جهانشمول و انتزاعی تمدن بزخاسته از تولید کالائی، مقولات جامعهء سرمایه داری خود را به لحاظ جنسی خنثی جا می زنند: کالا، دستمزد، کار، پول... همهء اینها به ظاهر فاقد جنسیت اند، پس تبعیض جنسی در کجا پنهان است؟ گفتار مسلط طوری وانمود می کند که گوئی تمام تبعیض جنسی ناشی از ساختارهای مردسالارانه در خانواده و در جامعه بوده است و حیات امروزین آنها صرفاً بیان بقایای گذشته ای به سر آمده است.
تحقیقات مدرن مربوط به مناسبات جنسیتی به خوبی نشان می دهد که تسلط مردان و مرد سالاری در جامعه نه محصول خصلت های بیولوژیک، بلکه بالعکس ناشی از اشکال اجتماعی ست که از فرایندهای تاریخی منتج شده است. در طی تاریخ، جوامعی بوده اند که در آنها مناسبات عادلانه تری میان دو جنس حاکم بوده است. از آن بالاتر، مردم شناسی تطبیقی نشان می دهد که خصلت هایی که امروزه به نظرمان کاملاً مردانه یا کاملاً زنانه می رسند در دوران های تاریخی دیگر، یعنی تحت ساختارهای اجتماعی و شیوه های تولیدی دیگر به نحوه ای کاملاً متفاوت توزیع شده بوده اند. این مردسالاری که در جوامع معاصر می بینیم، به طور ویژه در مناسبات مدرن ما جای دارد.

این سیستم برخلاف ادعایش جهانشمول و خنثی نیست. و آنچه در پس این ظاهر پنهان است تمام آن جوانبی از زندگی اجتماعی ست که از چارچوب مستقیماً پولی خارج می گردد و این بخش از فعالیت های زندگی که مشخصاً حوزهء خصوصی نام دارد، به زنان تحمیل گشته است.
این عرصه مجموعه ای از فعالیت های مشخص را شامل می گردد که در عرصهء خانگی جای دارند، یعنی خارج از حیطهء اقتصاد کالائی، مثل خانه داری، آشپزی، تمیزکردن خانه و نظافت، رتق و فتق امور مربوط به خانه، نگاهداری و مراقبت از فرزندان... اما این صرفاً مجموعه ای از فعالیت های مکانیکی نیست که به خیال لافارک بتوان آنها را به یک ماشین سپرد و یا از خانه بیرون برده، «عمومی» کرد. زن در درجهء اول مسئول ایجاد و حفظ آن چیزی ست که به آن «کانون گرم خانواده» می گوییم، یعنی پیلهء گرم ونرم و مطمئنی که در آن مرد و فرزند از های و هوی دنیای بیرون، از رقابت سرسام آور آن، از دنیای وحشی واقعی و مردانهء مقولات سرمایه داری، از سیاست، اقتصاد، علوم، فنون و تمام آنچه دنیای واقعی مردانه را می سازد، مصون و  در آسایش است و نیروی کار خود را مرمت می کند. این پیله بر چیزی استوار است که هیچ دستگاه یا نهادی نمی تواند جایگزین آن باشد، یعنی عشق و محبت و عاطفه نسبت به مرد و فرزند. اینها نیاز به کیفیات ویژهء «زنانه» دارد. به عطوفت، مهربانی، لطافت و زیبائی... یعنی مجموعه فضیلت هائی که جامعه آنرا به اصطلاح برای «دختران شایسته اش» زنانه تعریف می کند. بالعکس مردانگی با خصلت های متضادی تعریف می شود، مثل: هوش، توانائی، قدرت، قاطعیت و توانائی رقابت...
اینجاست که می بینیم مدرنیتهء جامعهء سرمایه داری این سلطهء مردان را نه تنها تخفیف نداده، بلکه به لحاظ ساختاری آن را نسبت به مردسالاری پیشاسرمایه داری شدت بخشیده ؛ در عین آنکه این مدرنیتهء سرمایه داری تمام اشکال مردسالاری سنتی را نیز در خود ادغام نموده است.
در جوامع پیشاسرمایه داری و سنتی کشاورزی چنین انشعاب و انشقاق رادیکالی میان دو حوزهء عام و خاص موجود نبود. زنان در تولید کشاورزی و پیشه وری و تأمین مایحتاج خانوار نقش بارزتری داشتند، اما اقتصادِ بازار با تبدیل کردن این اقتصاد معیشت به اقتصاد کالائی، آن را به عرصه ای مستقل تبدیل نمود و جزء تولید عام سرمایه داری کرد و هدف جستجوی حد اکثر سود انتزاعی را بر این عرصه نیز تحمیل نمود. با خارج نمودن این نوع تولید از اقتصاد طبیعی، ارزش مبادله را بر آن حاکم ساخته، آن را به تسلط مردان سپرد. چنانکه دیدیم، تحلیل مربوط به مناسبات جنسیت در سرمایه داری نشان می دهد که این ساختار اقتصادی ـ اجتماعی، بلافاصله مجموعهء پراتیک اجتماعی را به دو حوزه تقسیم می کند و این خصلتِ جنسیت دارِ تمام مقولات سرمایه است. یعنی تقسیم عمومی جامعه میان مردان و زنان. محتوای این تقسیم عمومی چیزی نیست مگر سنتز تمام جنسیتی شدن مقولات؛ یعنی ایجاد تمایز میان حوزهء خصوصی و عمومی در عرصهء اقتصاد؛ و از آن جا که شیوه تولید سرمایه داری یک اقتصاد سیاسی ست، یعنی بر فروش نیروی کار (و در نتیجه شرایط اجتماعی این فروش) تکیه دارد و کل تولید اجتماعی اش صرفاً برای بازار (و قانون ارزش) است، جامعه تمام مقاطع و لحظات بازتولید خود را به مثابه لحظاتی غیر اجتماعی از پروسهء عمومی جدا کرده، و از نظر سرمایه، چون از جنس او نیست به زنان و فعالیت مشخص آنان تخصیص می دهد.
همین چند خط کافی ست نشان دهد که چگونه سرمایه داری در ماهیت خود بر ستم جنسی استوار است. مردسالاری جنسیت آن است. این حلقهء مفقودهء تحلیل کلاسیک در برخورد به مسئلهء زن اهمیت آن را برای کمونیست ها حیاتی می سازد و به آنان یادآوری می کند که مبارزه با مرد سالاری و حقوق زنان وجه لاینفک مبارزه کمونیستی ست.

اما وضعیت زنان ایران چگونه است؟
ما در این آستانهء روز جهانی زن، ۸ مارس که با خاطرهء کلارا زتکین و اسپارتاکیست ها گره خورده، زنان ایران را در چه موقعیتی می یابیم؟
زنان ایران در کنار مردان در انقلاب ۱۳۵۷ با شجاعت جنگیدند. طولی نکشید که با چهرهء قرون وسطائی جمهوری اسلامی روبرو شدند. ارتجاع همیشه در سرکوب انقلاب از رادیکالترین بخش های جنبش انقلابی آغاز می کند و زنان نیز این سرکوب را هنوز یک ماه از انقلاب سپری نشده ، تجربه کردند.
رژیمی که در پاسخ به زنان قهرمان، حجاب اجباری را مطرح می کند و یا شعار نفرت آور «یا روسری، یا تو سری» را توسط اوباش خود جاری می سازد، در طی این سی سال نشان داد که از به قرون وسطی فرستادن کل جامعه و به خصوص زنان، از پایمال کردن ابتدائی ترین حقوق آنان هیچ ابائی ندارد. در واقع این رژیم با زیر ضرب گرفتن این جنبش پیشرو که هرگز از مقاومت و مبارزه دست نشست، برای دیگران خط و نشان می کشد، زنان در نوک پیکان این مبارزه قرار دارند. با تئوکراسی جمهوری اسلامی، با حاکمیت یک رژیم  سرمایه داری ملبس به مذهب (که در واقع سنتزی  است  که در آن  تمام ستم های ممکن بر زنان یک جا گرد آورده شد  ) تضادی آشتی ناپذیر دارد و به همین خاطر هیچ ترفندی نتوانسته این جنبش را خفه کند: نه سرکوب عریان، نه سیاست بازی های عوام فریبانهء به اصطلاح فمینیسم اسلامی یا شرعی. در عین حال زنان به اشک تمساح ریختن غرب هم که در پردهء مدرنیسم سرمایه داری تلاش دارد این جنبش را به بیراهه بکشاند، وقعی نمی نهند.

در برخورد به این سی سال کارنامهء سیاه جمهوری اسلامی امروز اثر پر ارزشی در اختیار داریم که به قلم آذر درخشان، افت و خیز این مبارزات را قدم به قدم بررسی و تحلیل کرده است.
این اثر که نام خود را از فیلم مستند تظاهرات زنان در اسفند ۱۳۵۷ گرفته، با رادیکالیسمی کم نظیر، لحظات گوناگون مبارزهء این «زنان سال صفر» را در تمام اشکال سیاسی، حقوقی، فرهنگی و هنری بررسی کرده، با تیزبینی تضادهای نیروهای درگیر در این مبارزه، و سیاست های آنان را در برخورد به مسئلهء زن شکافته و مورد تحلیل قرار داده است.
آذر درخشان در اثر خود به موقعیت ویژهء مبارزات زنان در ایران اشاره دارد. این موقعیت ویژه در مسیر پر تلاطم تاریخ معاصر ایران برای زنان شرایطی ایجاد کرده که ما، همهء اشکال ستم بر زنان را که در جوامع غربی در برهه های گوناگون ظاهر شده اند، و بعضاً به پاس مبارزات زنان از میان رفته اند، یکجا و همزمان در یک جامعهء مشخص می یابیم. از لا به لای کتاب آذر درخشان مثال های مشخص این زن ستیزی نمایان است. از ستم مناسبات مردسالارانهء قرون وسطائی و فجایع آن، مثل قوانین حقوقی عهد دقیانوس گرفته تا سنگسار کردن، از انواع خشونت جنسی در جامعه، خانه، محیط کار گرفته تا بردگی جنسی، خرید و فروش دختران، تجاوز به زنان، حتی به زندانیان زن محکوم به اعدام، و بالاخره، از بیگاری دهقانی مختص جوامع فئودالی گرفته تا استثمار کارگران زن، و نیز از خود بیگانگی و تحقیر جنسی کارمندان زن و تبدیل شدن زنان به ماشین جوجه کشی، و ابزار تمتع جنسی... همهء این نمونه ها در جامعهء ما هر روز زنده است و به فجیع ترین شکلی بر زنان اعمال می گردد.
این دیگر نه ستم مضاعف، بلکه ستم به توان ستم است!
ما با این مجموعه ستم ها آنچنان همه جانبه و در همهء اشکال ممکن طرفیم که گوئی در موزه ای از ستم جنسی و طبقاتی قرار داریم. انگار تلاش قدرت حاکم این باشد که جامعه را از تاریخ جدا سازد. تا با خیال راحت و آسوده در دنیای راکد و متعفن خود بر زنان هر آنچه را که می خواهد نازل سازد.
اما آنچه تمام این ستم ها را در سنتز خود به نحو بسیار پیچیده ای گرد آورده، یعنی دقیقاً آنها را در کارکرد خود سنتز کرده است، سیستم سرمایه داری حاکم در ایران است که هر قطرهء این ستم ها را در چارچوب استحصال و استخراج ارزش اضافی به سودآوری رسانده است.
آذر درخشان با حوصله و مستدل، تمام این ستم ها را آشکار می کند و بر شعلهء آتش مقاومت پیگیر زنان می دمد. تحلیل های آذر آنجا رادیکال و قاطعانه است که لحظه ای سیاست بازی ها و اشک تمساح های جناح های در قدرت، یا به اصطلاح اپوزیسیون را (چه داخلی و چه خارجی) رها نکرده و به خوبی نشان می دهد که آزادی زنان رفرم بردار نیست. و عمیقاً با سرنوشت انقلاب ایران گره خورده است. به گفتهء خود آذر گوش فرادهیم که  انقلاب آتی را چگونه تصویر می کند:
"بی شک در مسیر [انقلاب] زنان تنها نیستند. مبارزات و جنبش های اجتماعی مختلفی هستند که آنان نیز با این نظام طبقاتی مردسالار در مصاف اند. جنبش زنان در کنار آنها قرار دارد. به ویژه در کنار نیرویی که هیچ منفعتی در حفظ هیچ شکلی از ستم و استثمار ندارد، یعنی طبقهء کارگر. این دو نیرو متحد استراتژیک یکدیگر محسوب می شوند. نه زنان بدون انقلاب می توانند به رهائی دست یابند، نه هیچ انقلابی بدون شرکت زنان می تواند به پیروزی دست یابد؛ چرا که قیود ستم و نابرابری بر دست و پای زنان، حلقه های همان زنجیری ست که همهء ستم دیدگان را به بند کشیده است." (زنان سال صفر- صفحه ۵۵)