لوموند ۱۷ مه ۲۰۰۸
ترجمه تراب حق شناس

يادداشت مترجم:
در شصتمين سالگرد برپايى دولت اسرائيل، مردم فلسطين شصتمين سالگرد "النكبة" (فاجعهء از دست رفتن فلسطين)، و شصتمين سالگرد مقاومت و مبارزهء عادلانهء خود را برپا مىدارند. اساس جنبش صهيونيستى اين بود كه براى نجات يهوديان اروپا از يهودستيزى بايد در فلسطين دولتى يهودى برپا شود زيرا فلسطين "سرزمينى ست بدون مردم" و بايد به "مردمى بدون سرزمين، يعنى يهوديان" داده شود. اسرائيل پس از ۵۰ سال كه از اين تصميم گذشت (يعنى از ۱۸۹۸ تا ۱۹۴۸) با تمهيدات و همكارى كامل و همه جانبهء قدرتهاى سرمايه دارى و امپرياليستى به وجود آمد. اين نه آغاز ماجرا، بلكه پايان يك مرحله از آن بود. واقعيت اين ماجرا را در هرجاى رسمى، از سازمان ملل متحد تا كتاب هاى درسى اسرائيل و نيز كل فرهنگ و آموزش در كشورهاى غربى و بلوك شرق وارونه نشان دادند و حق فلسطينى ها زيرپا گذاردند. گاه برحسب ضرورت هاى سياسى، در حرف، به حق ضايع شدهء فلسطينى ها و آوارگى ۷۷۰ هزار نفر از آنان اشاره اى كردند ولى درعمل جز به سود متجاوز گامى برداشته نشد. اسرائيل را دموكراتيك خواندند با اينكه همه مى دانند كه اين "كشور نه قانون اساسى دارد، نه مرزهاى مشخص؛ و اينكه اسرائيل دولتى يهودى ست و قوانين مذهبى در آن دست بالا را دارد. ازدواج يهودى با غيريهودى امكان ندارد، مراسم مذهبى روز شنبه همه جا اجبارى ست حتى در هواپيماى العال. اگر همين امروز چندين حزب آشكارا يهودى بنيادگرا و فاشيست از دولت كناره گيرى كنند، دولت اسرائيل سقوط مىكند. قدرت خاخام ها در ارتش رو به افزايش است و اگر دعاى دستجمعى و مناجات سربازان اسرائيلى در فاصله يك آتش بس را ببيند مناجات حزب اللهى ها در جبهه به نظرتان ناچيز مىآيد. كمتر دروغى بزرگتر از دموكراتيك بودن كشورى ست كه به گفتهء ماكسيم رودنسون، خود واقعيت و رويدادى استعمارى ست (Un fait colonial) و بر ويرانهء موجوديت و سركوب مستمر ملتى ديگر بنا شده است.
بارى، از بركت و به اعتبار مبارزهء مستمر و همه جانبهء مردم فلسطين امروز وجدان هاى بيدار در اسرائيل به سخن درآمده اند و مورخين جديد اسرائيلى آشكارا از غصب سرزمين فلسطين به زور، و از اخراج اهالى آن طبق نقشه اى كه از سالها پيش تعيين شده بوده و تا همين اواخر يعنى تا ۵۰ سال سرى نگاه داشته شده بوده سخن مىگويند.
ما علاقه مندان به مطالعه دربارهء اين قضيهء عادلانه، سياسى و انسانى را به مطالعهء آثار مورخين جديد اسرائيلى فرا مىخوانيم. اگر روى گوگل فقط عبارت "مورخين جديد" را به يكى از زبان هاى رسمى از جمله به انگليسى (New historians) جستجو كنيد، به حقايق فراوانى دربارهء تاريخ اسرائيل دست خواهيد يافت. به خصوص آثار ايلان پاپه (Ilan Pappe) و شلومو ساند (Shlomo Sand) هردو استاد دانشگاه اسرائيل.

آنچه در زير مىآيد گوشه اى ست از واقعيت اسرائيل و فلسطين كه از لوموند ۱۷ مه به فارسى ترجمه شده است. (مه ۲۰۰۸)

هر سال، روز ۳۰ مارس، كسانى كه به آنها اعراب اسرائيلى يا فلسطينى هاى اسرائيل مىگويند به مناسبت "روز زمين" به تظاهرات خيابانى دست مى زنند. ۳۲ سال است كه آنها چنين مى كنند، يعنى از سال ۱۹۷۶ كه ۶ نفر از آنان در اعتراض به مصادرهء زمينهاشان توسط دولت يهود (Etat juif) در تيراندازى نيروهاى اسرائيلى كشته شدند. در سالهاى اخير دامنهء اين تظاهرات و مطالبات آن گسترش بيشترى يافته و جمعيت فراوانترى را به سوى خود جلب مىكند.
امسال، آنها تصميم گرفتند شهر قديمى عربى يافا (Jaffa) را كه نزديك تلاويو قرار دارد به صورت پل ارتباطى تظاهرات درآورند. پانصد خانواده ار محلهء عجمى (Ajami) به اخراج از خانه هاشان تهديد شده اند و علت آن، عدم رعايت بهداشت و خانه سازى غير قانونى اعلام شده است. جمال زحالقه، رهبر حزب عربى "بلد" (و نمايندهء پارلمان اسرائيل) مىگويد: "شصت سال پيش، اعراب را دستجمعى از يافا اخراج كردند. چنين چيزى ديگر هرگز تكرار نخواهد شد".
فلسطينىهاى اسرائيل، چه مسلمان و چه مسيحى، امروز سربلند كرده اند. آنها تصميم گرفته اند دست روى دست نگذارند، حقوق خود را مطالبه كنند و براى كسب آن به مبارزه ادامه دهند. آنان به نيروى خويش آگاهى دارند و هرچه متشكلتر مىشوند. شمار آنان هم اكنون يك ميليون و نيم نفر است، يعنى ۲۰ درصد جمعيت اسرائيل. از سال ۱۹۴۸ كه دولت اسرائيل تشكيل شده، آنها به لحاظ نظرى شهروند كامل اسرائيل محسوب مىشوند. در آن زمان تعدادشان ۱۶۰ هزار نفر بود. [اما بايد گفت] كه در همان سال، ۷۷۰ هزار نفر از همميهنانشان از خانههاشان اخراج شده، به كشورهاى همسايه يا به سرزمينهاى اشغالىِ [بعدى، يعنى ساحل غربى و غزه] گريخته و به اميد بازگشت به شهرها و روستاهاشان، كليد خانههاشان را هم نگه داشته بودند. اما روستاها با بولدوزر صاف شده، خانهها اشغال، و مزارع مصادره گرديده بود.
يوسف جبارين، استاد دانشگاه حيفا و مؤسس كانون عربى قانون و سياست، در گفتگو با خبرنگار ما در ام الفحم مىگويد: "شصت درصد از مين هاى ما در سال ۱۹۴۸ مصادره شد. اين حركت ادامه يافته، به طورى كه امروز به سختى مىتوان گفت كه ۳ و نيم درصد از سرزمين اسرائيل به ما تعلق دارد. ديگر براى ما چيزى نمانده كه از ما بگيرند. اين است كه مراتع چادرنشينان صحراى نقب را مصادره مىكنند. بايد اضافه كنم كه نزديك به ۳۰۰ هزار نفر از ما [فلسطينى هاى اسرائيل] پناهندگان داخلى هستند، يعنى به دليل اينكه روستاهاشان ويران شده از آنجا كوچ كرده اند ولى مجاز نيستند به خانههاشان بازگردند. اينها را "غايبان حاضر" (به انگليسى present absents) مى نامند.
براى مثال، در اكتبر ۱۹۴۸، اهالى روستاى بيرام واقع در جليل عليا با جمعيتى درحدود هزار نفر از دهقانان مسيحى از خانههاشان اخراج شدند. اسرائيلىها به آنان قول دادند كه پس از جنگ مىتوانند به خانههاشان بازگردند. چنين نشد. آنها به دادگاه شكايتهاى فراوان كردند. هرچند دادگاه حق را به دهقانان داد، ولى نظاميان از بازگشت آنان جلوگيرى كردند و در سپتامبر ۱۹۵۳ روستا بمباران شد. حتى امروز هم ممكن نيست بتوان ويرانه ها را بازسازى كرد. كل اهالى عرب كه در محدودهء دولت اسرائيل باقى مانده اند تا سال ۱۹۵۶ زير فرمان حكومت نظامى قرار داشتند با همهء محدوديت هايى كه اين امر مى تواند براى اهالى به دنبال آورد. يوسف جبارين با اعتراض مىگويد: "امكان نداشت بتوان از دهكده اى به دهكدهء ديگر رفت. مدت ۱۸ سال ما عاطل و باطل مانديم و هنوز انتظار مىكشيم خسارتهايى را كه به ما وارد شده جبران گردد".
ام الفحم دركنار ناصره (Nazarette) مهمترين شهر عربى اسرائيل است. از زمانى كه اهالى اين شهر روابط همبستگى خود را با برادران فلسطينى شان درساحل غربى تقويت كرده اند، اين شهر به صورت نوك پيكان نارضايتى و اعتراض فلسطينى هاى اسرائيل درآمده است. ابتدا انتفاضهء دوم بود و سپس ساختن ديوار [موسوم به ديوار امنيتى، ديوار جداسازى (۱)] كه به خصوص در اين ناحيه به قلمرو دولت آيندهء فلسطين آشكارا تجاور كرده و سپس قانون مورخ ۲۰۰۳ كه نزديك شدن خانواده هاى فلسطينى اسرائيل را با فلسطينى هاى ساحل غربى ممنوع مى كند، بدين منظور كه جمعيت عرب در درون دولت يهودى افزايش نيابد. معافيت مطلق از مجازات كه دادگاه براى افرادى از پليس قائل شد كه ۱۳ تن از فلسطينى هاى اسرائيل را در سال ۲۰۰۰ در جريان يك تظاهرات مسالمتآميز در دفاع از قربانيان انتفاضه كشته بودند كاتاليزورى بود براى بيدارى فلسطينى هاى اسرائيل.
اين حكم دادگاه كه به عنوان امرى ضدعدالت تلقى شده سطح آگاهى ها را بالا برده است. ممدوح اغباريه، رئيس اتحاديهء دانشجويان عرب مىگويد: "اعراب اسرائيل شهروندان درجهء دوم اند. پس از آن تظاهرات (سال ۲۰۰۰)، ۲۹ تن ديگر از فلسطينى هاى اسرائيل كشته شده اند و هرگز حتى يك مورد سراغ نداريم كه پليس محكوم شده باشد. اين به خوبى نشان مىدهد كه دولت اسرائيل چه نگاهى به ما دارد".
يك دانشجوى اهل حيفا كه در ام الفحم اقامت دارد مىگويد: "زمانه اى كه درآن اعراب فرودست و مطيع باشند بسر رسيده است. پدران ما جرأت نمىكردند صدايشان را بلند كنند. رهبران سابق ما دربرابر اشغال جيك نزدند. همهء اينها ديگر تمتم شده است. ما مىخواهيم به تبعيض و جدائى، به سركوب، به تبعيض نژادى پايان دهيم. ما خواستار برابرى حقوق و فرصت هاى برابر هستيم. ما مىخواهيم نسلى باشيم كه به خود اعتماد دارد. ما با دولت اسرائيل به عنوان يك دولت يهودى مخالفيم، زيرا يهودى بودنِ دولت با دموكراتيك بودنِ در تناقض است. دموكراسى يعنى براى همهء مردم". دانشجويانى كه در محوطهء آفتابى دانشگاه دور او گردآمده اند سخنانش را تأييد مىكنند. برخى از آنان مصادرهء زمينها را "بزرگترين دزدى تاريخ" توصيف مىكنند. احمد از تبعيض موجود در درون دانشگاه و امتيازاتى كه به غيراعراب داده مىشود خشمگين است.
از نظر اسد غانم، استاد علوم سياسى، دانشجويان ديگر چيزى را كه به تعبير او "يك رژيم قومسالار" (Ethnocratique) است تحمل نمىكنند. "در اين رژيم تنها يك قوم كنترل امور را در دست دارد زيرا خود را برتر از ديگران مىپندارد. تحقير و نابودى ديگران بخشى از روش زندگى صهيونيستى ست". از نظر اين استاد "چنين وضعيتى ديگر نمىتواند ادامه يابد، زيرا زندگى ما را فلاكتبار مىكند و زندگى خودشان را فلاكتبارتر. آنها همواره درترس بسر مىبرند. اين نتيجهء وضعى ست كه بر سر فلسطينى ها درآورده اند. اينها همه خطرناك اند و نابودكنندهء خويش. بايد كشور را صهيونيسم زدايى و استعمارزدايى كرد كه به سود همگان است". اسد غانم خواستار بايكوت انتخابات اخير بود، زيرا همين كه بتوان رأى داد به اسرائيل امكان مىدهد كه از دموكراسى دم بزند، درحالى كه انتخابات چيزى جز يك نيرنگ نيست.
طى ماههاى اخير مواردى از پرتاب سنگ [به سوى اتومبيلهاى اسرائيلى] در جادههاى جليل [گاليله] و در دشت ساحلى وجود داشته و نگرانى نيروهاى امنيتى را فراگرفته است. يك سال پيش شين بت (سازمان امنيت داخلى اسرائيل) هشدار داده بود كه "راديكاليسم در بين اعراب اسرائيل رو به تشديد و گسترش است" و به تعبير روزنامهء پرخوانندهء معاريو مىتواند در ميانمدت به "تهديدى استراتژيك" تبديل شود. آيا يك انتفاضه در داخل اسرائيل نطفه مىبندد؟ دانشجويان حيفا براى عمليات پرتاب سنگ برد چندانى قائل نيستند، به خصوص كه خودشان، همگى، راه و روش غيرخشونتآميز را مىپسندند. ممدوح اغباريه بدين نخو از نظر خود دفاع مىكند: "ما دموكراتيم. ما تروريست نيستيم. ما نمىخواهيم يهوديان را به دريا بريزيم. ما مىخواهيم با هم زندگى كنيم و دربارهء آيندهمان باهم و بر اساس برابرى با يكديگر تصميم بگيريم".
سازمانهاى فراوان و متنوعى در ده سال اخير پا گرفته كه از حقوق فلسطينىها در اسرائيل دفاع مىكنند و خواستار پايان تبعيض هستند. نفوذ اين جنبش ها روزافزون است آنها خواستار لغو قوانين تبعيضآميزى هستند كه خريد زمين را از يهوديان براى اعراب ممنوع مىكند. همين طوراستخدام اعراب در نهادهاى دولتى كه عملاً ممنوع است. آنها خواستار سهم مساوى از خزانهء دولتى و سوبسيد (يارانه) هستند. درحال حاضر، كسانى كه خدمت نظام را انجام داده باشند و تنها به همين دليل مى توانند از امتيازات فوق برخوردار باشند.
يك سياست تبعيض مثبت [به سود كسانى كه بى بهره بوده اند برقرار شده] ولى نتيجه اى در راه نيست و شكاف بين يهوديان و اعراب هرچه بيشتر مىشود. ژاك بندولاك، دكتر در اقتصاد تأييد مىكند كه: "براى اعراب [اسرائيلى] هيچ بودجه اى وجود ندارد، هيچ طرح زيربنائى و هيچ امتياز مالياتى دركار نيست. اعراب سالها تحت حكومت نظامى قرار داشتند و حالا هم به حال خود رها شده اند". ۸/۵۴ درصد از فلسطينى هاى اسرائيل در زير خط فقر بسر مىبرند (در سال ۲۰۰۳ اين رقم ۳/۴۸ درصد بود)، درحالى كه نسبت يهوديانى كه در چنين وضعى بسر مىبرند ۲۰،۳ درصد است. نرخ بيكارى آنان هم چهار رقم بيشتر از يهوديان است. فلسطينىهاى اسرائيل در رشد اقتصادى سه سال گذشته كه بيش از ۵ درصد بوده به حال خود رها شده اند.
احمد حجازى، يك فلسطينى اسرائيل كه مدير توسعهء [اقتصادى و...] مجموعه اى متشكل از ۵۵ خانوار (۲۵۰ نفر) است كه نيمى از آنان عرب و نيمى ديگر يهودى هستند و "واحهء صلح" نام دارد خاطر نشان مىكند: "كاملاً روشن است كه اسرائيل نمىخواهد همهء افراد كشور برابر با يكديگر به شمار روند. به منظور آنكه خصلت يهودى كشور حفظ شود شمار آئين نامههاى تبعيضآميز رو به افزايش است و گفتگو هرچه دشوارتر مىشود. هربار كه پيشنهادهايى ارائه مىدهيم ما را متهم مىكنند كه ستون پنجم دشمن ايم و مىخواهيم اساس دولت را برهم بزنيم".
اين روستا كه در كنار لاترون واقع شده تنها نمونهء همزيستى بين دو جامعهء فلسطينى و يهودى ست. از نظر احمد حجازى "اين يك نمونه، يك سرمشق است كه ثابت مىكند ما مىتوانيم باهم زندگى كنيم و در عين حال، شكلى ست از اعتراض عليه سياست تبعيضآميز دولت". به گمان وى، تنها راه حل، ايجاد يك دولت دومليتى ست كه هركدام هويت خاص خودشان را نگه دارند.
در اوضاع كنونى، زمان حقيقتاً مناسب درآغوش كشيدن يكديگر نيست. ۶۴ درصد يهوديان اسرائيل هرگز پا به بخش عرب نشين نمىگذارند و ۷۵ درصد موافق اخراج و كوچ دادن آنها به ساحل غربى هستند. در كنست (پارلمان) درگيرى بين نمايندگان عرب و نمايندگان جناح راست هرچه بيشتر شده است. انى اتام، نمايندهء ناسيوناليست و مذهبى اعلام كرده است: "روزى خواهد رسيد كه ما شما را از اين ساختمان [مجلس] و از سرزمين مردم يهود بيرون خواهيم كرد". اويگدور ليبرمن، نمايندهء ديگر پارلمان و ناسبوناليست، همتاى عرب خود احمد طيبى را "تروريست" خطاب مىكند و طيبى به او جواب مىدهد "تو مهاجرى فاشيست هستى كه به سرزمينى آمده اى كه به تو تعلق ندارد". در نظر آقاى ليبرمن شكى نيست كه "اعراب از دموكراسى سوء استفاده مىكنند".
(منتشر شده در آرش شماره ۱۰۱)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـ طول اين ديوار ۷۳۰ كيلومتر و ارتفاع ۸ تا ۹ متر است كه بخش اعظم مستعمرات اسرائيلى را دربر مىگيرد. اين ديوار بخش هاى وسيع ترى از سرزمينى را كه قرار بوده در آن دولت فلسطين تشكيل شود به سود اسرائيل مصادره مى كند. محاصرهء فلسطينى ها را تنگتر مى كند و حيات روزانهء آنان را با اختلال جدى مواجه مىسازد. دادگاه بين المللى لاهه كشيدن اين ديوار را غيرقانونى دانسته كه بر اساس آن بايد ويران شود ولى اسرائيل به اين حكم توجهى ندارد. براى اطلاع بيشتر رك. از جمله به:
www.peykarandeesh.org/old/felestin/fel.pdf/Divare-Nang.pdf

 

بنیانگذار جبههء خلق برای آزادی فلسطین در ۲۶ ژانویه در سن ۸۲ سالگی در اردن درگذشت.

شاهین ترازو. من این ارزیابیِ منصفانه را از یکی از رقبای سیاسی او شنیده ام نه از یکی از طرفدارانش. هانی الحسن، یکی از بنیانگذاران جنبش الفتح، زمانی که سفیر سازمان آزادیبخش فلسطین در تهران بود (۱۳۵۹) این تعبیر را دربارهء حبش به کار برد و افزود هر زمان که مقاومت فلسطین از راه انقلابی و اصیل و خردمندانهء خود منحرف شود، این ژرژ حبش است که هشدار می دهد.
نگارنده به یاد دارد که در اواسط دههء ۱۹۷۰، زمانی که بین فلسطینی ها بحث بر سر این بود که «آیا با اسرائیل باید مذاکره کرد یانه»، ژرژ حبش طی نطقی در عدن (پایتخت یمن جنوبی آن زمان) بر ضرورت رد راههایی که به نظرش سازشکارانه و تسلیم طلبانه بود تأکید ورزید و افزود که ما این موضع را برای تاریخ می گیریم. او می دانست که موضع گیری اش برخلاف جریان است و احتمال نمی داد که کسی بدان گوش سپارد، از این رو آن را «برای تاریخ» معرفی می کرد. می دانیم که روشنفکر متعهد و انقلابی گاه چاره ای ندارد جز آن که بر موضع اصولی خویش به عنوان موضعی برای تاریخ پای فشارد. آخرین موضع وی علیه قرارداد اسلو که منجر به کناره گیری اش از رهبری جبههء خلق در نیمهء دههء ۱۹۹۰ شد نیز بر همین پایه شکل گرفت.
ابتدا نگاهی کوتاه به زندگی پرتحرک، مؤثر و پربار او بیندازیم:
ژرژ حبش در سال ۱۹۲۶ در شهر لِد (یا لیدا) نزدیک تل اویو امروز زاده شد. در خانواده ای مسیحی و مرفه بزرگ شد. هنگام تشکیل دولت اسرائیل (۱۹۴۸) ۲۲ سال داشت و شاهد نفی بلد یعنی اخراج همیشگی خود و همشهریانش از زادگاهشان بود. او که عمیقاً تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته بود و در حالی که دانشجوی رشتهء پزشکی دانشگاه آمریکایی بیروت بود به سازماندهی سلسله تظاهراتی میپرداخت که طی آنها چند تن از دوستانش کشته شدند. در دههء ۱۹۵۰ همراه با شماری از همفکرانش از کشورهای مختلف عربی جنبش ناسیونالیست های عرب (حرکة القومیین العرب) را پایه گذاری کرد که در مناطق مختلف جهان عرب شعبه داشت. حبش خود در شعبهء عَمان (پایتخت اردن) کار میکرد. آنها برای آوارگان فلسطینی درمانگاه و مدرسه میساختند و خود حبش تا سال ۱۹۵۸ پزشک این درمانگاه بود. او یکبار حتی کاندیدای نمایندگی مجلس اردن شد که انتخاب نگردید و پس از کودتای معروف اردن علیه نخست وزیر ملی آن کشور (یعنی سلیمان نابلسی که او را با مصدق مقایسه می کنند) و تشدید سرکوب، راه های مبارزهء قانونی را رها کرد.
جنبش ناسیونالیستهای عرب (۱) یکی از سه جریان مهم ملی و میهن پرستی عرب در دههء ۱۹۵۰ و ۶۰ است، دوتای دیگر، یکی حزب بعث است و دیگری ناصریسم (یعنی جنبشی که در رأس آن عبدالناصر رئیس جمهور وقت مصر قرار داشت). شعبهء یمنی همین جنبش ناسیونالیستهای عرب است که در بخش جنوبی یمن، مستعمرهء انگلیس، به مقاومت و مبارزهء مسلحانه دست زد و باعث شد که انگلستان از آن منطقه برود و جمهوری دموکراتیک یمن جنوبی در نوامبر ۱۹۶۷ پدید آید. شعبهء آنها در کویت هم در آن سالها خطی ملی، دموکراتیک و لائیک را دنبال میکرد که نسبتاً نیرومند بود و ارگانی داشت به نام «الطلیعه» [به معنی آوانگارد، پیشگام]. جنبش مزبور در عراق و سوریه و مصر و برخی دیگر از کشورهای عرب هم فعال بود یا هوادارانی داشت ولی رقیبان آن که بعثی ها و ناصریستها بودند در عین برخی همکاری ها که با هم داشتند مانع از پیشرفت آن گردیدند. البته مواردی هم بوده که این جنبش به ناصریسم امید زیاد داشته است.
پس از شکست اعراب در سال ۱۹۶۷، جنبش ناسیونالیستهای عرب علناً علیه ناصریسم موضع گرفت و آن را «حرکتی خرده بورژوایی و محکوم به شکست» نامید و رابطهء خود را با آن قطع کرد.
جنبش ناسیونالیستهای عرب پس از ۱۹۶۷ به واحدهای کشوری تقسیم شد و بخش فلسطینی آن در دسامبر ۱۹۶۷ تشکیلاتی به وجود آورد که بر مارکسیسم - لنینیسم به مثابهء ایدئولوژی خود تأکید میکرد و جبههء خلق برای آزادی فلسطین (PFLP) نام گرفت. چیزی نگذشت که دو انشعاب مهم در این جبهه پدید آمد یکی جبههء خلق... (فرماندهی کل) به رهبری احمد جبریل، و دیگری جبههء دموکراتیک ... به رهبری نایف حواتمه. به گمان نگارنده مشخصهء انشعاب اول گرایش به وابستگی به سوریه بود و در دومی گرایش به وابستگی به شوروی. ژرژ حبش در برابر هردو جریان انشعابی مقاومت کرد و از طرف آنان متهم به راستروی شد، ولی جبههء وی در عین حفظ روابط دوستی با دو کشور مزبور، نمی خواست استقلال سازمان خود را از دست بدهد. گفتنی ست که سه سال قبل از تشکیل جبههء خلق، جنبش الفتح نخستین عملیات نظامی خود را علیه اسرائیل در اول ژانویه ۱۹۶۵ انجام داده و جو سیاسی منطقه را تا حد زیادی تغییر داده بود. جبهه ابتدا کوشش خود را مصروف عملیات در داخل سرزمین های اشغالی نمود و آن را اساس کار اعلام میکرد و در این راه کوشش های جدی داشت.
پس از آنکه عبدالناصر طرح راجرز (وزیر خارجهء وقت آمریکا) مبنی بر جداسازی نیروهای اعراب و اسرائیل را پذیرفت، مخالفت حبش با رژیم های عربی شدت بیشتری یافت و گرایش فکری چپ در او تقویت گردید. با اینکه روابط خوبی با شوروی و بلوک شرق داشت، از آنجا که وجود دو دولت در فلسطین (یکی عربی و دیگر یهودی: اسرائیل) را نمی پذیرفت، شوروی در سال ۱۹۷۴ تبلیغاتی علیه وی به راه انداخت و او را «انقلابی نما» نامید. در سال ۶۹ استراتژی جبههء خلق در مبارزهء مسلحانه با اسرائیل که قبلاً بر تاکتیک عملیات داخل فلسطین، و نه در مرزهای آن، پافشاری می کرد به تاکتیک تازه ای کشیده شد و به طراحی عملیات خارجی زیر شعار «دشمن را هرجا باشد تعقیب کنیم» پرداخت. طراح و سازمان دهندهء این نوع عملیات که دست به چندین هواپیما ربایی زد یکی از دوستان و همکلاسان قدیمی حبش دکتر ودیع حداد بود. بد نیست اشاره کنیم که الفتح با این نوع عملیات مخالف بود. استدلال جبههء خلق برای دست زدن به هواپیماربایی این بود که وقتی اسرائیل و حامیانش دارند سرِ ما را می برند و حقوقِ ملی و انسانی ملتی را لگدمال می کنند و دنیا بی خبر است یا با بی اعتنائی سکوت می کند، از طریق تعقیب دشمن در هر جای جهان، ما به دنیا اخطار می کنیم که آن ها نیز ممکن است مزهء رنج را بچشند. عملیاتی که جبهه انجام داد عمدتاً هدف تبلیغاتی یا فشار بر دشمن و تأثیر بر افکار عمومی داشت، نه کشتن مسافرانی که به هیچ رو مستقیماً در اشغال و رنج های بیشمار فلسطینی ها دست نداشتند. ارزیابی جبهه این بود که این عملیات خبر فاجعهء فلسطین را به گوش کل جهانیان می رساند. در نتیجهء مبارزهء همه جانبهء و مستقیم مردم فلسطین و از جمله اینگونه عملیات، وکلای مدافع و روشنفکران متعددی در اروپا (به رغم محکوم کردن تروریسم) به این نتیجه رسیدند که برای پایان دادن به فاجعهء فلسطین باید کاری کرد و از عاملان اینگونه عملیات در دادگاه ها و مطبوعات دفاع کردند. دستگیری لیلا خالد، دختری فلسطینی که به هواپیماربائی دست زده بود و طرح قضیه و دفاع از او در اروپا سروصدای فراوان به راه انداخت.
حوادث سپتامبر سیاه اردن ۱۹۷۰ و خروج نیروهای ساف از آن کشور و انتقال به لبنان مرحله ای مهم در حیات جبههء خلق نیز محسوب میشود.
اما تنها دو سال بعد و پس از چند نمونه از اینگونه عملیات خارجی، جبههء خلق این تاکتیک را پایان داد و دکتر ودیع حداد، مسؤول طراحی این عملیات که از این تصمیم راضی نبود از فعالیت سازمانی کنار گذارده شد.
جبههء خلق برای آزادی فلسطین که عضو کمیتهء اجرائی سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) بود در سال ۱۹۷۴ در برابر سیاست عرفات دائر بر قبول احتمالی راه حل مبتنی بر مذاکره موضعگیری کرد و از کمیتهء اجرائی ساف بیرون آمد و با دیگر نیروهائی که همین مخالفت را داشتند جبهه ای به نام رفض (امتناع) تشکیل داد اما پنج سال بعد طرح عرفات دائر بر «راه حل انتقالی» (یعنی قبول هرقسمت از فلسطین که بتواند آزاد شود) را پذیرفت و به کمیتهء اجرائی بازگشت.
تجاوز اسرائیل به لبنان و اشغال این کشور تا بیروت و خروج نیروهای ساف از این کشور در سال ۱۹۸۲ محدودهء فعالیت حبش را تنگتر کرد. حبش موجودیت ساف را دستاورد مهم سیاسی مبارزات مردم فلسطین می دانست و هر زمان که ساف نیز زیر ضربه ای قرار می گرفت، به رغم مخالفتی که با رهبری یاسر عرفات داشت، به دفاع از ساف می پرداخت. حبش هیچگاه سیاست وحدت - انتقاد را در رابطه با ساف رها نکرد. زمانی که یکی از نیروهای مخالف رهبری عرفات به ریاست احمد جبریل با همکاری دولت سوریه پایگاه عرفات در شمال لبنان را زیر ضربهء توپخانه قرار داد، مجلهء الهدف ارگان جبهه حبش طرح روی جلد را با یک قطرهء درشتِ خون منتشر کرد و هشدار داد که دیگر بس است! از خط سرخ نباید گذشت!
در سال ۱۹۸۸ که مجلس ملی فلسطین در تبعید اصل وجود دو دولت، یکی اسرائیل و دیگری فلسطین مستقل را پذیرفت، جبههء حبش حضور داشت و آن را تأیید کرد.
در سال های ۱۹۸۰ خط مشی ساف میانه رو تر شد و وقتی ساف با ایالات متحده مذاکرهء رسمی را آغاز کرد با اعتراض شدید حبش مواجه گردید ولی موجب نشد که او از ساف جدا شود. همین وضع پس از تصمیم ساف دائر بر شرکت در کنفرانس مادرید هم پیش آمد ولی باز او ماندن در ساف را برگزید. وی طبعاً با قرارداهای اسلو مخالف بود و آن را ادامهء عقب نشینی های پیشین میدانست. تحولاتی که در عراق و جهان عرب و سپس در فلسطین با برپایی تشکیلات خود مختار فلسطین پدید آمد نظر او در درون خود جبهه در اقلیت قرار گرفت و او از رهبری جبهه کناره گرفت و به جای او ابوعلی مصطفی به سمت دبیر کل جبههء خلق برای آزادی فلسطین برگزیده شد. ابوعلی مصطفی در همکاری با تشکیلات خودمختار فلسطین و در واقع قبول قرارداد اسلو به داخل فلسطین رفت ولی پس از چندی اسرائیلی ها او را ترور کردند. جانشین وی احمد سعدات هم به عنوان دبیر کل جبهه مدتی فعالیت داشت ولی هم اکنون در زندان اسرائیل بسر میبرد. جبهه در انتخابات فلسطین و دیگر نهادهای سیاسی آن همواره شرکت داشته است. هم اکنون شهردار رام الله، خانم ژانت میکائیل است که خود از خانواده ای مسیحی برخاسته و با جبههء خلق فلسطین همکاری داشته و دارد. در انتخابات عمومی، میزان آراء جبهه حدود ۷ تا ۱۰ درصد است. نفوذ جبهه در مبارزهء سیاسی نظریُ در محافل روشنفکران و تحصیل کردگان فلسطینی و عرب چشمگیر است. مجلهء الهدف، ارگان غیر رسمی جبهه که نویسنده، ناقد و هنرمند بزرگ فلسطینی غسان کنفانی آن را در آغاز سالهای ۱۹۷۰ تأسیس کرد هنوز هم منتشر میشود.
ژرژ حبش از زمانی که از موقعیت سازمانی خود کناره گرفت در دمشق و عمان بسر برد و غالباً با مشکلاتِ بیماری و کهولت سن روبرو بود. موضع گیری های قاطع او علیه راه حل های تحمیلی به جنبش فلسطین باعث شد که اسرائیل و آنچه به اصطلاح «جامعهء بین المللی» نامیده می شود علیه او تبلیغات منفی مبنی بر تروریسم و غیره راه بیندازند. سفر وی در سال ۱۹۹۲ برای معالجه به فرانسه که ابتدا با درخواست صلیب سرخ و موافقت دولت فرانسه صورت گرفت (۲۹ ژانویه ۱۹۹۲) با جنجال وسیع محافل صهیونیستی همراه شد. آن ها دولت فرانسه را ناگزیر کردند که ژرژ حبش را بدون معالجه به الجزایر برگرداند.
جالب این است که حاکمیت و نفوذ وسیع ارتجاع در عرصهء بین المللی در اوضاع کنونی باعث شده که درگذشت دکتر ژرژ حبش تقریباً با سکوت روبرو شود و روزنامهء لوموند که معمولاً در مناسبات مشابه صفحهء کاملی را به گزارش زندگی و فعالیت های شخصیتی در حد وی اختصاص می داد، به یادداشت خبری کوچکی در صفحات داخلی بسنده کند (لوموند ۲۹ ژانویه ۲۰۰۸).
به نظر می رسد که او نقش خود را به عنوان یک روشنفکر متعهد و مستقل وفادار به اصول با مواضعی که خود آن ها را «مواضعی برای تاریخ» می نامید ایفا کرد. همان طور که گفتیم به رغم مخالفتش با برخی سیاست های ساف، خشک و تر را با هم نسوزاند. وقتی مرحله ای بسر می رسید می دانست که چگونه سیاست خود را تغییر دهد. هرچند وضع عمومی عینی جنبش فلسطین همواره در ذهن او به مبارزه با اشغال و کسب استقلال ملی اولویت می بخشید ولی گرایش عمومی او به چپ بود و دفاع از مصالح زحمتکشان جامعهء فلسطین و عرب. در دریای پر تلاطم تناقض های حاکم بر جامعهء عرب و جامعهء بین المللی او کوشید درست ترین راه را برگزیند. در همکاری و ائتلاف با اتحاد شوری، با رژیم های عراق و سوریه و الجزایر، و یا در خوش بینی به رژیم جمهوری اسلامی ابتدا گام هائی برداشت که همیشه درست نبود و ناگزیر برمی گشت. در عرصهء فلسطین، او نقش منتقد مسؤول و با پرنسیپ را به خوبی ایفا کرد.
وی که از آغاز جوانی از برج عاج روشنفکری بیرون آمده و پا به میدان فعالیت اجتماعی و سیاسی انقلابی گذاشته بود، طبیعی بود که گاه به اشتباهات و حتی خطاهائی آلوده شود اما مهم این است که می توانست لغزش های خویش را ببیند و مهار کند و در مجموع، کارنامه ای از آرمانخواهی، جسارت در مبارزه، دست زدن به آزمایش و خطا، درک انحرافات و نقد و بازگشت از آن ها بپردازد.
حدود ده سال بود که دیگر در عرصهء سیاسی فلسطین فعال نبود. اما فقدانش از روز ۲۵ ژانویه که در نتیجهء سکتهء قلبی در سن ۸۲ سالگی در عمان درگذشت بیش از پیش احساس می شود. شک نیست که تجربهء او درسی برای مبارزان انقلابی فلسطین و منطقه و حتی جهان خواهد ماند (۳). سخن را دربارهء این مرد بزرگ با جمله ای از یادداشت سمیر امین در مجلهء فرانسوی آفریقا آسیا Afrique Asie مارس ۲۰۰۸ به پایان می بریم که: «ژرژ حبش مرد، اما پیکار او برای آزادی فلسطین نمرده است».
(منتشر شده در آرش ۱۰۱)
---------------------
۱ـ برای اطلاع از «جنبش ناسیونالیست های عرب» می توان به کتابی با همین نام، نوشتهء دکتر باسل کُبیسی مراجعه کرد. یادآوری می کنیم که کبیسی در پاریس و غسان کنفانی در بیروت هر دو در اوایل دههء ۷۰ میلادی به دست اسرائیلی ها ترور شدند. هردو نویسنده از کادرهای برجستهء جبههء خلق برای آزادی فلسطین بودند.
۲ـ رجوع شود به نوشته ای از نگارندهء این سطور در آرش شماره ۱۳ فوریه ۱۹۹۲ تحت عنوان «آب در خوابگه مورچگان».
۳ـ دربارهء دکتر ژرژ حبش همچنین می توانید به مصاحبهء «رادیو دموکراسی شورائی» با تراب حق شناس روی سایت همین رادیو و نیز روی سایت peykarandeesh.org مراجعه کنید.

(ترجمهء تراب حق شناس

يادداشت:
اين شعر واكنش دردناك شاعر است به دنبال درگيرى فاجعه آميز حماس - الفتح در ۲۳ ژوئن ۲۰۰۷. ترجمه از متن عربى ست كه خبرگزارى معاً (بيت لحم، فلسطين) آن را منتشر كرده و بر پيشانى شعر اين توضيح را افزوده است:
از قلب او كه با ضرباهنگ دردهاى وطن مى تپد قطعه اى شعرگونه سرريز شده، يادآور زخم هايى كه از بدِ حادثه و از وحشت فضاى سياه وطن به گودى نشسته اند؛ همان وطنى كه هنوز آثار فاجعه [۱۹۴۸] و غبار شكست [۱۹۶۷] را بر پيكر خويش احساس مى كند و ناگهان صبح يك روز درد جنگ داخلى به او حمله‌ور مى شود.


آيا بايستى اين چنين از ارتفاعى بلند فرو مى‌افتاديم و دستان به خون خويش آلوده را مى‌ديديم، تا دريابيم كه بر خلاف آنچه گمان مى برديم فرشته نيستيم؟

و نيز آيا بايستى بدين گونه در برابر همگان كشف عورت مى‌كرديم تا حقيقتمان باكره باقى نماند؟

چه دروغ بود وقتى مى‌گفتيم: ما استثنائيم!

تصديقِ خويش بدتر از دروغ گفتن به ديگرى ست!

مهربان بودن با آنان كه به ما نفرت مى‌ورزند و قساوت با آنان كه دوستمان دارند ـ همانا فرومايگىِ متكبر است و تكبر فرومايه!

اى گذشته! تو باعث تغيير ما نمى شوى، هرچند هم كه از تو دور شويم!

اى آينده! از ما مپرس كيستيد؟
و از من چه مى‌خواهيد؟ ما خود نيز نمى‌دانيم.

اى امروز، قدرى تحملمان كن، چرا كه ما جز رهگذرانى تحمل ناپذير نيستيم.

هويت يعنى آنچه به ارث مى‌گذاريم نه ميراثى كه مى‌بريم. آنچه مى‌آفرينيم نه آنچه به ياد مى‌آوريم!
هويت همان تباهى آينه است كه وقتى تصويرى را از خودمان به ما نشان دهد كه خوش آيندمان باشد، بايد بشكنيم‌اش!

چهره فروپوشيد، به خود جرأت داد و مادرش را كشت زيرا دستش تنها به شكارى چون او مى‌رسيد...
و باز زيرا دختر سربازى كه او را بازرسى مى كرده با نشان دادن پستان هاى خود پرسيده بود آيا مادرش نيز از اينها دارد؟

اگر شرم و تاريكى نبود به ديدار غزه مى‌رفتم، بى آنكه راه خانه ابوسفيان جديد را بدانم يا اين پيغمبر جديد را بشناسم.

اگر محمد خاتم الانبيا نبود، هر دار و دسته‌ پيغمبرى و هر صحابى ميليشيايى داشت!

ژوئن در چهلمين سالگردش برايمان خوش آيند بود: اگر كسى را نيافتيم تا بار ديگر ما را شكست دهد، خود را به دست خويش درهم مى‌شكنيم تا طعم آن خاطره را از ياد نبريم!

هرچه چشمانم رابكاوى... نگاهم را آنجا نمى‌يابى. فضاحتى آن را ربوده است!

قلبم از آنِ من نيست. از آنِ هيچ كس نيست. از من بريده است، بى آنكه سنگ شده باشد.

آن كس كه بر جنازهء قربانى اش، برادرش، فرياد الله اكبر سر مى‌دهد آيا مى داند كه كافر است، چون خدا را به قامت خويش مى‌بيند: خردتر از موجودى انسانى كامل الخلقه؟

آن زندانى اى كه آرزومند است زندان را به ارث برَد، لبخند پيروزى را از عدسى دوربين دزديد، اما نتوانست خوشحالى اى را كه از چشمانش سرازير بود مهار كند.

چه بسا علت اين است كه سناريوى شتابزده از بازيگر نيرومندتر بوده است.

ما را چه نياز به نرگس تا زمانى كه فلسطينى هستيم.

و تا زمانى كه فرق بين جامع و جامعه [مسجد و دانشگاه] را نمى دانيم، چون ريشهء لغوى واحدى دارند، ما را چه نيازى به دولت است... تا زمانى كه دولت و روزها سرنوشت واحدى دارند؟

تابلويى بزرگ بر درب يك كلوب شبانه: مقدم فلسطينى هايى را كه از نبرد باز مى‌گردند گرامى مى‌داريم. ورود آزاد است... و شرابمان ... مست نمى‌كند.

نمى‌توانم از حق كاركردنِ خود، چون يك واكسى كنار خيابان دفاع كنم. مشتريان حق دارند مرا دزد كفش قلمداد كنند! ــ چنين گفت به من يك استاد دانشگاه!

من و بيگانه عليه عمو‌زاده‌ام. من و عموزاده ام عليه برادرم و من و نيايم عليه خودم. اين است نخستين درس كلاس هاى آموزش و پرورش در دخمه‌هاى تاريكى.

نخستين كسى كه به بهشت مى رود كيست؟ آن كه با تير دشمن كشته شده، يا آن كه به تير برادر؟
فقيهى مى‌گويد: چه بسا دشمنت زادهء مادرت باشد!.

خشمم از بنيادگرايان نيست، چرا كه آنان را آداب و رسومى ويژهء خويش است. خشم من از اين ياران لائيك شان، از ياران ملحدشان است كه تنها به يك دين ايمان دارند: عكس شان در تلويزيون!

يكى پرسيد: آيا يك نگهبان گرسنه از خانه اى كه صاحب آن براى گذراندن تعطيلات تابستانى به سواحل لاجوردى فرانسه، ايتاليا يا نمى‌دانم كجا رفته دفاع مى‌كند؟
گفتم: دفاع نمى كند!
و پرسيد: آيا من + من مساوى ست با دو؟
گفتم: تو + تو كمتر از يك ايد.

از هويتم، شرمنده نيستم چرا كه هنوز در حال تكوين است، اما از برخى چيزها كه در «مقدمه ابن خلدون» آمده احساس شرم مى‌كنم *.

از اين پس، ديگر خودت نيستى!

- - - - - - - - - - - - - - -
* ظاهراً اشاره است به مفهوم عصبىّت (بيشتر معادل تعصب و نيز حميت در فارسى) در كتاب «مقدمه» اثر ابن خلدون، فيلسوف و مورخ برجسته تونسى، متولد ۱۳۳۲ميلادى (م.)
بدرود با محمود درويش

«من از آسمان نخستين خويشم
از تهيدستان كوچه پس كوچه ها
كه سرود مى‌خوانند و مقاومت ميكنند،
مقاومت ميكنند
مقاومت ميكنند».
(از شعر «احمد عرب» ۱۹۷۶)

با كمال تأسف مطلع شديم كه محمود درويش، شاعر بزرگ فلسطين و جهان عرب، هنرمندى مدرن كه با بينشى عميقاً انسانى بيش از ۴۰ سال در خط مقدم مبارزه براى كسب حقوق از دست رفتهء مردم خويش رزميد و شعرش ورد زبان مردم بود، روز شنبه ۹ اوت ۲۰۰۸ در سن ۶۷ سالگى در پى سومين عمل جراحى سخت قلب در يكى از بيمارستان هاى آمريكا درگذشته است. در اين مصيبت، ما خود را با همهء مبارزان در فلسطين و در سراسر جهان شريك ميدانيم و يقين داريم كه وى نماد رشد فرهنگى و ارزش هاى والاى خلق فلسطين و همهء بشريت باقى خواهد ماند.
ما به جاى هر سخنى دربزرگداشت آن انسان والا، و تاريخ و مبارزه خلقى كه او را پرورد، ترجمه اى از دو شعر وى را كه تا كنون بدين شكل به فارسى منتشر نشده است به دوستداران فرهنگ و هنر و شعر و مقاومت فلسطين تقديم مى كنيم و توجه خوانندگان علاقمند را به برخى ديگر از آثار او كه همواره زينت بخش سايت ما (ستون فلسطين) بوده جلب مى‌كنيم.

انديشه و پيكار
- - - - - - - - - - - - - - - -
(شاعر در اين اثر كه كمتر از يك ماه پيش، يعنى در ۲۲ ژوئيه گذشته سروده، با طنزى گزنده وضع كنونى اعراب را كه راه حلى برايش نمانده به تمسخر مى‌گيرد.)

سناريو از پيش آماده شده است
محمود درويش

فرض كنيم الآن ما فرو افتاديم
من و دشمن،
فرو افتاديم از فضا
در گودالى...
چه خواهد شد؟

سناريو از پيش آماده است:
ابتدا بختمان را انتظار مى‌كشيم...
شايد نجات دهندگان ما را اينجا بيابند
و طناب نجات برايمان بيندازند
آنوقت او ميگويد: من اول
و من ميگويم: من اول
او مرا ناسزا ميگويد و بعد من به او ناسزا ميگويم
بى هيچ فايده اى،
طناب كه هنوز نرسيده است.../

بنا بر سناريو:
من پيش خودم زمزمه ميكنم كه:
اين را ميگويند خودخواهى آدم خوش بين
بى آنكه بخواهم بدانم كه دشمنم چه ميگويد

من و او
شريكيم در يك دام
و شريكيم در بازى احتمالات
انتظار ميكشيم طناب را... طناب نجات را
تا برسيم هركدام جداگانه
و بر لبهء گودال - پرتگاه
به آنچه هنوز برايمان باقى ست از زندگى
و جنگ...
اگر توانستيم نجات بيابيم!

من و او
مى ترسيم با هم
و هيچ حرفى با يكديگر نمى زنيم
از ترس... يا چيز ديگر
آخر ما دو دشمنيم.../

چه پيش خواهد آمد اگر اژدهايى
طبق صحنه هاى سناريو
همينجا سر برسد
و فش فش كند تا ما دو ترسيده را با هم ببلعد
من و او؟

بنا بر سناريو:
من و او شريك خواهيم شد در كشتن اژدها
تا هر دو نجات يابيم با هم
يا هريك جداگانه...

اما هرگز زبان نخواهيم گشود به سپاسگزارى و تبريك
براى آنچه با هم انجام داده ايم
زيرا نه ما، بلكه غريزه
به تنهايى از خويش دفاع كرده
و غريزه هم كه ايدئولوژى ندارد...

گفتگو هم نكرده ايم
به يادم آمد مفهوم گفتگوها
در بيهودگى مشترك
وقتى پيش از اينها به من گفته بود:
آنچه مال من شده مال من
آنچه هم مال تو ست
مال من
و مال تو!

با گذشت زمان، زمان كه ماسه است و كف صابون
آنچه بين ما ست و ملال شكستند سكوت را
گفت: چه بايد كرد؟
گفتم: هيچ... همهء احتمالات را مى‌آزماييم
گفت: اميد از كجا مى‌آيد؟
گفتم از فضا
گفت: آيا فراموش نكرده اى كه من ترا دفن كرده ام در گودالى
اين چنين؟
گفتم چيزى نمانده بود فراموش كنم زيرا فردايى بى باران
دستم را محكم گرفت و كشيد... و خسته شد، دور شد
به من گفت: آيا حالا با من مذاكره ميكنى؟
گفتم: بر سرِ چه با من مذاكره ميكنى الآن
در اين گورچال؟
گفت بر سرِ سهم خودم و سهم تو
از بيهودگيمان و از گور مشتركمان
گفتم: چه فايده؟
زمان از دست ما گريخت
و سرنوشت از قاعده منحرف گشت
اينك قاتلى و مقتولى
در يك گودال خوابيده اند
... و بر شاعرى ديگر است كه سناريو را پى گيرد
تا آخرش!
(ترجمه از متن عربى: تراب حق شناس)

نشانى سايت محمود درويش با آثارى از وى به عربى و انگليسى:
www.mahmouddarwish.com

 

(نقل از كتاب: «لابى اسرائيل و سياست خارجى آمريكا»)

نقش و جايگاه كنونى يهوديان در جهان به طور كلى و آن‌چه كه امروز به صورت بحث در مورد روابط غرب و به ويژه آمريكا با اسرائيل - و حتا مشخص‌تر لابى اسرائيل در آمريكا - مطرح است از زواياى ايدئولوژيك مختلف بررسى شده و هريك به لحاظى قابل تأمل است. نوشته‌ى جان ميرشايمر و استفن والت از لحاظ دقت در ارائه‌ى مطالبى كه عمدتاً غيرقابل جدل است مى‌تواند بسيار مفيد باشد. اين دو پژوهشگرِ معتبر آمريكايى كوشيده‌اند با ارائه‌ى اسناد نشان دهند كه نفوذ لابى اسرائيل در آمريكا به نفع مردم آمريكا (و با قيد احتياط به نفع مردم اسرائيل) نيست. آن‌ها در اين زمينه مجموعه‌ى همه جانبه‌يى ارائه كرده اند كه به برخى از آن‌ها مى‌توان در جاى خود استناد كرد. كاردانى، كارآيى و وسعت ارتباطات دلايلى است كه به گمان آن‌ها نفوذ لابى اسرائيل را ممكن مى‌سازد.
جنگ اخير اسرائيل عليه لبنان، سكوت تشجيع‌آميز همه‌ى كشورهاى عربى در مقابل اين حمله و حمايت همه‌جانبه‌ى كشورهاى غربى از اسرائيل بالطبع باب بحث‌هايى از اين جمله را بيش‌تر مى‌گشايد به‌ويژه آن‌كه هنوز همه‌ى عناصر اين جنگ شناخته نشده و تزهاى پيشين مانند جنگ غرب عليه اسلام ناگزير الصاقيه‌هايى مانند نوعى خاص از اسلام، و يا اسلام راديكال يا شيعى را باعث شده است تا سكوت و هم‌دلى كشورهاى عربى را توجيه كند. با اينهمه ساده‌پندارى است اگر تصور كنيم توضيح كاملى در اين زمينه وجود دارد. تا زمانى كه توضيح‌ها خواسته يا ناخواسته به جنگ تمدن‌ها يا مذاهب محدود بماند مسأله‌ى اساسى و زيربنائى مورد غفلت قرار مى‌گيرد.
زمانى جهان‌گيرى به صورت فتوحات ظاهر مى‌شد. هر قدرت محلى مى‌كوشيد قدرت منطقه‌يى شود و در صورت توانايى اقليم‌هاى ديگر را فتح كند. در طول تاريخ امپراتورى‌ها به همين صورت ايجاد مى‌شدند و نهايتاً در مصاف با قدرت‌هاى ديگر فرو مى‌پاشيدند. در سده هاى ميانه (و پيش از تشكيل دولت - ملت‌هاى مدرن) اين حركت در اروپا به صورت جنگ‌هاى صليبى تحت لواى مسيحيت طى هشت دوره جنگ در طول دويست سال به عنوان آزادسازى قدس مسيحيت را به جنگ اسلام فرستاد و اين مقارن با همان دورانى بود كه مسيحيت «صلح‌جو» در اروپا بدترين تضييقات را عليه يهوديان و مسيحيان خارج از كليساى رُم مانند مسيحيان ارتدوكس و هر آن كس كه شالوده‌ى اعتقادى اين كليسا را به نحوى از انحاء، ولو در جزئيات، زير سؤال مى‌برد اعمال مى‌كرد. جناياتى كه در سده‌هاى ميانه انجام شد، و تاريخ سرشار از اين توصيفات است، صفت هزاره‌ى سياه و ظلمانى را براى آن به ارمغان آورده است. روشنفكران، يهوديان، كولى‌ها، «جادوگران» و هر اقليتى كه تابع كليساى رُم نبود محكوم به قتل عام، كشتار، نفى بلد و مهاجرت بودند. اين‌ها را نيز مى‌توان جهان‌گيرى به شكل كهن تحت لواى دين يا نژاد (تمدن‌ها) تلقى كرد كه در بسيارى از نقاط وجود داشته است ولى در اين ميان كارنامه‌ى تمدن مسيحى به لحاظ خشونت و گسترده‌گى و ديرپايى، هم در تهاجمات خارجى و هم در سركوب داخلى، كم‌نظير است. تاريخ اما قدرت خود را اعمال كرد. پوسيده‌گى روابط فئودالى، شورش‌هاى واپسينى فئودال‌ها عليه قدرت كليساى رُم، فساد كليساى رُم، پيدايش و زايمان طولانى مذاهب پروتستانى باحمايت زمامداران محلى، و آغاز مناسبات توليدى جديد (تجارت خارجى، كشف آمريكا، بوليون طلا و عوامل ديگرى كه در اينجا مجال پرداختن به آن‌ها نيست) و سرانجام پيدا شدن مجال براى رشد و ابراز وجود روشنفكران و دانشمندان° كليساى رُم را به صورت نهاد، به سرنوشتى دچار ساخت كه از آن مى‌ترسيد. اما آن‌چه هنوز باقى بود سنت دگرستيزى بود كه در دشمنى با ساير ملل وجود داشت. دشمنى با اعراب و يهوديان كه هردو سامى هستند به صورت «سامى‌ستيزى» به عنوان ويژه‌گى يك تمدن باقى ماند.
سرمايه دارى در اروپا در خارج از شهرها يعنى در بورگ‌ها شروع شد. مكان‌هايى خارج از مناسبات و حاكميت مستقيم اصناف فئودالى. در اين نقاط فعاليت صاحبان ثروت - پيشينيان سرمايه‌داران - يعنى يهوديان به صورت نوك پيكان سرمايه‌دارى نوپا بسيار بيش از تناسب عددى اقليت يهودى بود. تضاد ميان مناسبات سرمايه‌دارى نوپا و فئودالى كهن از جمله در تشديد تضادِ هم‌زمان با هم‌كارى حاملان اين مناسبات رخ مى‌نمود و عامل جديدى شد كه به تضادهاى دينى و نژادى كهن اضافه گشت. در حالى كه سرمايه‌داران يهودى از موقعيت اقتصادى و سياسى جديد در هم‌كارى با بقاياى فئوداليسم و سرمايه‌داران نوپاى ديگر بهره مى‌بردند توده‌هاى يهودى بيش‌از‌پيش، آماج خشم توده‌هاى مردم و كليسا قرار مى‌گرفتند و سركوب‌ها، اخراج‌ها و مهاجرت‌ها تشديد مى‌يافت.
در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم كه سرمايه‌داران يهودى از موقعيت تازه يافته و ممتاز خود استفاده مى‌كردند دو نوع گرايش راديكال متضاد درميان يهوديان تحتِ ستم و روشنفكران آن‌ها شكل گرفت. گرايش راديكال مذهبى و گرايش سوسياليستى. بخش‌هاى بزرگى از حاملان گرايش اول به تدريج تحت نفوذ انديشه‌هاى صهيونيستى قرار گرفت. اين بخش تشديد سركوب مذهبى را در جايگاه خود در مناسبات اجتماعى جديد نمى‌شناخت و رهايى از آن را در فرار از آن و هجرت به سرزمين موعود مى‌پنداشت و به همين دليل مى‌توانست به سهولت مورد سوء استفاده قرار گيرد كه گرفت.
گرايش سوسياليستى اما راه نجات را در رهايى كل جامعه از مناسبات طبقاتى جديد مى‌جست. غالب يهوديان سوسياليست به فرار نمى‌انديشيدند بلكه مى‌كوشيدند همراه با ساير روشنفكران مبارزه‌ى خود را عليه سرمايه‌دارى متمركز كنند. آن‌ها رهايى خود را در رهايى جامعه از تضادهاى طبقاتى مى‌جستند. به همين جهت بسيارى از رهبران جنبش‌هاى سوسياليستى و كمونيستى جهان در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم از همين گرايش برخاسته بودند.
در جدال اين دو گرايشِ يهوديان طبيعى بود كه سرمايه‌دارى از گرايش اول حمايت مى‌كرد. تسهيل مهاجرت يهوديان از اروپا به فلسطين اهداف چندگانه‌اى را دنبال مى‌كرد. اين مهاجرت نه تنها آن‌ها را از شر اين مزاحمان كه اين بار تحت لواى صهيونيسم به خيال «احقاق حق تاريخى» خود برآمده بودند رها مى‌كرد و نوعى «راه حل نهايى» تصور مى‌شد بلكه در عين حال، عامل مزاحمى براى خصم ديرينه‌ى ديگرشان يعنى مسلمانان مى آفريد و از آن مهم‌تر بايارى رساندن به اين موج صهيونيستى و كمك به ايجاد يك پايگاه در فلسطين (يعنى سرزمينى كه خود نتوانسته بودند آن را طى جنگ‌هاى صليبى به تصرف دائم درآورند) هم به خواست پيش‌تر ناسرانجام خود مى‌رسيدند و هم با ايجاد يك مركز سرمايه‌دارى - متروپول - براى كلونياليزه كردن پيرامون عربى، قدرت و نفوذ خود را در منطقه تثبيت مى‌كردند. اين حركت زمانى آغاز شد كه منطقه هنوز تحت انقياد امپراتورى عثمانى بود. پس از سقوط عثمانى در جنگ جهانى اول، اين انگيزه نيرويى دوچندان يافت. اكنون سرمايه‌دارى غربِ فاتح كه اين مناطق تحت سيطره‌ى عثمانى به ميل خود تقسيم و تحت انقياد و «حمايت» درآورده بود رسماً مركز اشاعه‌ى مناسبات سرمايه‌دارى و نفوذ خاص خود را مى‌طلبيد و لذا اين منطقه اهميت استراتژيك فوق العاده‌اى پيدا كرد.
در خلال سال‌هاى ميان دو جنگ جهانى اين سياست ادامه يافت و انواع و اقسام مهاجران يهودى از نقاط مختلف جهان - و با انگيزه‌هاى مختلف - به اين سرزمين كوچ كردند. اگر خواست توده‌هاى يهودى فرار از سركوب بود، خواست سرمايه‌داران (سرمايه‌داران يهودى و دولت‌هاى سرمايه‌دارى غرب) همان‌طور كه گفته شد ايجاد پايگاه گسترش سرمايه دارى و كلونياليزه كردن منطقه بود. سرمايه‌دارى غرب به سرمايه‌دارى انگليس چنين سياستى را پيش از آن در نقاط مختلف جهان - آمريكا و كانادا و استراليا و زلاند‌نو و افريقاى جنوبى... - تجربه كرده بود. مهاجرت توده‌هاى مردمِ عمدتاً فقير و تحت ستم و فرارى از وضع موجود به اين مناطق جديد، دير يا زود، تحت تسلط سرمايه‌داران درآمده بود. در غالب اين مهاجرت‌ها ساكنان بومى اين مناطق قتل عام يا كاملاً به حاشيه رانده مى‌شدند و «روابط نوين» پرچم خود را پيروزمندانه برمى‌افراشت. همين كار قرار بود درفلسطين هم انجام گيرد ولى مقاومت مردم فلسطين كه بر مبناى يك تاريخ طولانى شكل گرفته بود نگذاشت روياى غرب به‌راحتى رنگ واقعيت بگيرد. اين‌جا ديگر مهاجران با سرخ‌پوستان پراكنده و كم‌شمار و بدون تجربه‌ى تاريخى يا با آبوريژن‌ها يا بوميان افريقاى جنوبى بى‌تجربه سروكار نداشتند بلكه با مردمى روبه‌رو بودند كه هم فرهنگ و تمدن تاريخى داشتند، هم تجربه‌ى مقاومت را در خلال جنگ‌هاى صليبى مى‌شناختند و به همين اندازه مهم نحوه‌ى تسلط غرب را در مناطق ديگر ديده بودند و مى‌دانستند عدم مقاومت به چه بهايى تمام خواهد شد. به‌هرحال اين راه يعنى تسهيل مهاجرت‌ها كه قرار بود راه‌حل نهايى باشد به نتايج محدودى رسيد ولى كاملاً موفق نبود. هنوز بخش بزرگى از يهوديان در اروپا بودند. قسمت بزرگى از يهوديان مهاجرت نكرده بودند و روشنفكران يهودىِ سوسياليست به فعاليت خود ادامه مى‌دادند. اين بار بخش خشن‌ترِ سرمايه‌دارى انجام «راه حل نهايى» را به عهده گرفت. قتل عام يهوديان در آلمان و اروپاى مركزى با سكوت رضايت‌مندانه (و اكنون كاملاً مستند شده‌ى كليسياى رم) يك پرده‌ى ديگر از اين تراژدى تاريخى بود.
سرمايه‌داران يهودى پيش از جنگ دوم، در خلال و پس از آن يگانگى خود را با سرمايه‌دارى جهانى مستحكم‌تر كرده بودند و توده‌هاى يهودى نيز در تمام اين دوران مانند گذشته آماج «صلح دوستى» مسيحيان بودند. اكنون پس از جنگ فرصتى فراهم شده بود كه، با يك ترفند، خشم و نفرت مردم جهان را از كشتارها و ستم‌ها در قالب موج جديدى از مهاجرت براى استوار ساختن پايگاهى كه خودِ غرب در ايجاد آن كوشيده بودند - يعنى اسرائيل - بسيج كرد. در اين بسيج جهانى نه تنها گرايش سوسياليستى يهوديان بلكه غالب احزاب سوسيال دموكراتيك و سوسياليستى سنتى نيز نقش داشتند. در حقيقت مسأله به اين صورت درآمده بود كه نفرت از كشتار فاشيستى - و از فاشيسم - به صورت دفاع از اسرائيل درمى‌آمد. موضع‌گيرى‌هاى سوسياليست‌هاى صميمى و متعهدى مانند انيشتاين و سارتر كه با هيچ قرائتى نمى‌توان آن‌ها را صهيونيست خواند نشان مى‌دهد كه دامنه‌ى توهم تا كجا بوده است. حتا بسيارى از روشنفكران ايرانى هم در آن زمان مدافع موجوديت اسرائيل شده بودند.
در اين دوران نقش شوروى هم اهميت ويژه داشت. پيش‌تر، در حين و پس از انقلاب اكتبر بسيارى از يهوديان در جنبش‌هاى ضدسرمايه‌دارى (علاوه بر اروپاى غربى و مركزى) در اروپاى شرقى و روسيه هم نقش مهمى داشتند. بسيارى از يهوديان از كادرها و رهبران جنبش‌هاى سوسيال دموكراسى (و كمونيستى) بودند و بسيارى ديگر حزب خاص سوسياليستى خود (بوند) را تشكيل داده بودند كه با ساير سوسياليست‌ها از نزديك هم‌كارى مى‌كردند چون رهايى از سركوب تزارى و يهودى ستيزى اجتماعى را در گرو برقرارى سوسياليسم مى‌دانستند. پس از انقلاب و سلطه‌ى تدريجى مناسبات استبدادى و ادامه‌ى سركوب يهوديان بسارى از يهوديان مترقى يا سوسياليست مأيوس از رهايى خود در آن جوامع به فلسطين مهاجرت كردند تا در آن جا به گمان خود مناسبات سوسياليستى به‌وجود آورند. گلدامايرها و بن گوريون‌ها همين را مى‌گفتند. تشكيل حزب كارگر اسرائيل با برنامه‌هاى شبه سوسياليستى به صورت قوى‌ترين حزب، برقرارى كيبوتزها و كمون‌ها و جوامع اشتراكى ديگر در همين راستا بود. حمايت احزاب سوسياليست در اروپا را كه در سطرهاى پيشين به‌آن اشاره شد در ادامه‌ى همين خواست مى‌توان ديد. كم‌تر كسى در آن زمان مطرح مى‌كرد كه روابطى كه در يك جامعه‌ى تحت اشغال به‌وجود خواهد آمد همه چيز خواهد بود جز سوسياليسم. فاشيسم هيتلرى هم اندكى پيش‌تر همين ادعا را تحت لواى سوسياليسم كرده بود. باوركردنى نيست كه چه‌گونه مبارزان صديق عليه فاشيسم هيتلرى اين گونه مشتاقانه هوادار جامعه‌يى با همان خصوصيات و همان ادعاها در جاى ديگر شده بودند! «سوسياليسم»، «برترى نژادى» و اين بار به جاى مسيحيت، يهوديت عليه همه. به راستى عبرت انگيز است.
مى‌دانيم كه دولت شوروى در شوراى امنيت سازمان ملل به تشكيل دولت اسرائيل رأى موافق داد. توجيهات خجولانه‌ى طرفداران استالين مبنى بر «فريب خوردن» وى در مانورهاى سياسى البته نمى تواند كسى را بفريبد. از آن طرف نيز توضيحات كاملاً متضاد مبنى بر هم‌سويى سرمايه‌دارى غرب و شوروى، از توضيح چرايى قضيه ناتوان است. شوروى حتا در قالب رقابت با غرب هم قاعدتاً نمى‌بايست با ايجاد يك پايگاه غرب در منطقه‌ى خاورميانه موافق باشد. به‌نظر مى‌رسد دركنار زدوبندهاى سياسى، توهم - توهم رهبرى سوسياليست‌ها و ايجاد يك دولت سوسياليستى يهودى - نيز يكى از عوامل مؤثر در اين زمينه بوده باشد. برقرارى سوسياليسم روى جنازه‌هاى مردمى كه صرفاً از موطن‌شان دفاع مى‌كردند.
امروز اگر سوسيال دموكراسى حتا از تظاهر به ادعاهاى گذشته‌ى خود دست برداشته است و صرفاً به عنوان يك جريان درون سرمايه‌دارى عمل مى‌كند و با روشن‌تر شدن ماهيت اسرائيل هنوز هم احزاب سوسياليست و سوسيال دموكراتيك سنتى (و نه چپ نو) دفاع از اسرائيل را بى‌محابا اعلام مى‌كنند نبايد اين تحول تاريخى را نديده انگاشت. و هژمونى صهيونيستى بر اسرائيل را از ابتدا محتوم دانست. وضعيتِ كنونى همان‌قدر مديون پيروزى سرمايه‌دارى جهانى است كه متأثر از معجونى از عدم شناخت، خيانت و دگرشدگى احزاب سوسياليستى و سوسيال دموكراتيك.
***
از اين ديدگاه پيوند كنونى سرمايه‌دارى غرب و اسرائيل نه تنها تجديد پيوند باستانى مولدين سرمايه‌دارى، نه تنها پيوند تمدن‌هايى عليه تمدن‌هاى ديگر، نه تنها يادآور و نشانه‌ى كوشش‌هاى كولونياليستى بلكه نشان‌دهنده‌ى يك نوع تجديد اعتبارِ نوكِ پيكان سرمايه‌دارى در رده‌هاى بالاى سرمايه‌ى جهانى است. سرمايه‌داران يهودى - و امروزه مى‌توان گفت صهيونيست‌ها - رهبرى سياسى و اقتصادى يهوديان را به دست دارند - چه آحاد يهوديان بخواهند و چه نخواهند. آنان در رده‌هاى بالاى سرمايه‌دارى جهانى قرار دارند. از آن جدا نيستند. عجين هستند. امروز همان‌قدر اسرائيل «آمريكا را مى‌چرخاند» كه آمريكا و به‌طور كلى سرمايه‌دارى جهانى اسرائيل را. تصور اين كه سرمايه‌داران غيريهودى آمريكا بازيچه‌ى دست يهوديان هستند آن‌قدر توهم‌آميز است و آن‌قدر ناشى از عدم شناخت مكانيسم‌هاى سرمايه‌دارى است كه تصور قديمى سوسياليست‌هاى متوهم در ايجاد روابط سوسياليستى در اسرائيل.
بدين ترتيب نفوذ لابى اسرائيل در آمريكا، كه در مقاله‌ى جان ميرشايمر و استفن والت به‌طور مستند ارائه و موجب برافروختگى اين آقايان شده است، در حقيقت به علت كارايى و كاردانى اين لابى نيست. برافروختگى بايد نسبت به كاركردِ سرمايه و سرمايه‌داران و مكانيسم‌هاى آن باشد. اسرائيل، صهيونيست‌ها و هرچه مى‌خواهيم آن‌ها را بناميم صرفاً يك پديده در شبكه‌‌ى سرمايه‌دارى جهانى هستند. البته كه بايد از پستى‌ها و جنايات صهيونيسم متأثر شد ولى نبايد اين خشم رابطه، مولدين و مولودان، يعنى سرمايه‌دارى و مكانيسم‌هايش را بپوشاند. مقالاتى مانند لابى اسرائيل مفيد هستند ولى بدون تعيين جايگاه آن لابى در كل مناسبات سرمايه دارى اين نوع روشنگرى، خواسته يا ناخواسته، به تبرئه‌ى سرمايه‌داران غيريهودى - و لابد مظلوم - يعنى بدنه‌ى سرمايه‌دارى جهانى مى‌انجامد.



(عيناً نقل از كتاب: «لابى اسرائيل و سياست خارجى آمريكا» نوشته‌ى جان ميرشايمر، استفن والت. نوام چامسكى، مايكل مسينگ، خ. پارسا؛ ترجمه‌ى حسن مرتضوى، فيروزه مهاجر، كاوه بويرى، نشر بازتاب نگار، تهران ۱۳۸۶)

ترجمه اى از سخنرانى كريس هجِس (Chris Hedges)

 

رئيس سابق دفتر نيويورك تايمز در خاورميانه كه در روز پنجشنبه ۲۲ مه ۲۰۰۸ در دانشگاه پرينستون (آمريكا) ايراد كرده است.
اسرائيل بدون ايالات متحده احتمالا وجود خارجى نداشت. در جنگ ۱۹۷۳، زمانى كه نيروهاى مصرى برخوردار از آموزش و حمايت شوروى از كانال سوئز گذشتند و سوريه اى ها در ارتفاعات گولان نيرو پياده كردند، چيزى نمانده بود كه اسرائيل نابود شود. هواپيماهاى حمل و نقل نظامى غول پيكر آمريكايى براى نجات اين كشور سررسيدند. هر نيم ساعت يك هواپيما بر زمين مى‌نشست تا ارتش درب و داغون شدهء اسرائيل را كه اغلب سلاح هاى سنگين خود را از دست داده بود تعمير كنند. تا زمانى كه جنگ به پايان رسيد‌، امريكا ۲ ميليارد و ۲۰۰ ميليون دلار كمك هاى نظامى فورى به اسرائيل داده بود.
اين مداخلهء آمريكا كه جهان عرب را به خشم آورد باعث شد كه كشورهاى صادركنندهء نفت (اوپك) با تحريم نفتى، مدتى اقتصاد كشورهاى غربى را فلج كنند. اين امر شايد برجسته ترين مثال براى حمايت حياتى بى‌وقفه اى باشد كه ايالات متحده براى دولت يهود فراهم كرده است.
دولت اسرائيل در نيمه شب ۱۴ مه ۱۹۴۸ زاده شد و آمريكا ۱۱ دقيقه بعد آن را به رسميت شناخت. از آن زمان هردو كشور در آغوش مرگبار يكديگر قفل شده اند.
واشنگتن، در آغاز روابط دوجانبه، مى‌توانست تأثيرى ميانه‌روانه داشته باشد. يك رئيس جمهور مثل آيزنهاور كه پس از اشغال غزه توسط اسرائيل در سال ۱۹۵۶ از كوره در رفته بود از او خواست كه از آنجا عقب نشينى كند و چنين شد. طى جنگ ۶ روزه ۱۹۶۷ هواپيماهاى جنگى اسرائيل كشتى آمريكايى ليبرتى را بمباران كردند. اين كشتى كه پرچم آمريكا بر آن در اهتزاز بود و ۱۵ مايل(*) از ساحل اسرائيل فاصله داشت پيام هاى تاكتيكى و استراتژيكى دو طرف را استراق سمع مى‌كرد. حملات اسرائيل باعث مرگ ۳۴ ملوان آمريكايى و ۱۷۱ نفر زخمى شد. اين حملهء عمدى براى مدت كوتاهى شور و علاقهء واشنگتن را نسبت به اسرائيل دچار سردى ساخت ولى ثابت شد كه چنين گسست‌هايى جز در حد چاله و دست انداز نبوده و راه به زودى توسط لابى (گروه فشار) اسرائيل كه هرچه مجهزتر و پيچيده‌تر شده و هرچه بيشتر نيازهاى مالى اسرائيل را برآورده مى‌كند صاف شد. اين گروه فشار دست به كار گرديد تا سياست خارجى اسرائيل و آمريكا را درهم ادغام كند.
اسرائيل از اين اتحاد فوايدى عظيم برده است. بيش از ۱۴۰ ميليارد دلار كمك مستقيم نظامى و اقتصادى آمريكا نصيبش شده و ۳ ميليارد دلار هرساله كمك مستقيم دريافت كرده است كه تقريباً يك پنجم بودجهء كمك‌هاى خارجى آمريكا ست. با اينكه بخش اعظم كمك‌هاى خارجى آمريكا مشروط به اين است كه خريدهاى نظامى مربوط به قرارداد از كالاهاى ساخت آمريكا باشد، اما اسرائيل مجاز است تا حدود ۲۵ درصد از پول كمكى را يارانهء صنايع دفاعى سودآور و فزايندهء خود كند. برخلاف ديگر ملت‌ها، اسرائيل از حساب پس دادن دربارهء اينكه پول كمكى را چگونه خرج مى‌كند، معاف است. پول‌هاى موجود هم بنا بر عادت هميشگى صرف ساختن شهرك‌هاى مهاجر نشين يهودى مى شود و نيز حمايت از اشغال سرزمين هاى فلسطينى و ساختن حصار و ديوار امنيتى كه حدوداً هر مايل آن يك ميليون دلار خرج بر مى دارد،
ديوار در تمام ساحل غربى مى‌پيچد و كانون‌هايى گسسته از يكديگر پديد مى‌آورد از اهالى فلسطين كه دچار فقر شديدند و در گتوهاى محاصره شده بسر مى‌برند. وقتى ساختن ديوار به پايان رسد حدوداً ۴۰ درصد از سرزمين فلسطين (**) را بلعيده است. اين بزرگ‌ترين عمليات غصب زمين از جنگ ۱۹۶۷ تا كنون است. اگرچه آمريكا رسماً با توسعهء شهرك سازى‌ها و كشيدن ديوار مخالف است، اما همچنان بودجهء اين اقدامات را تأمين مى‌كند.
آمريكا تقريباً ۳ ميليارد دلار براى اسرائيل منظور كرده تا سيستم تسليحاتى خود را توسعه دهد و اين امكان را برايش فراهم آورده تا به پيشرفته ترين سلاح‌ها در زرادخانهء آمريكا دسترسى داشته باشد، از جمله به هلى‌كوپترهاى تهاجمى بلاك‌هاوك و جت‌هاى جنگى اف ۱۶. ايالات متحده همچنين به اسرائيل امكان داده تا به اطلاعاتى سرى كه متحدان آمريكا در ناتو نيز از آن محروم‌اند دست پيدا كند. هنگامى هم كه اسرائيل حاضر نشد قرارداد منع گسترش سلاح‌هاى اتمى را امضا كند و خود نخستين برنامهء سلاح‌هاى اتمى منطقه را به اجرا گذاشت ايالات متحده ساكت ماند و هيچ اما و اگرى نكرد.
سياست خارجى آمريكا به ويژه در دولت كنونى بوش ادامه‌اى‌ست از سياست خارجى اسرائيل. ايالات متحده از سال ۱۹۸۲ به بعد، ۳۲ قطعنامهء شوراى امنيت را كه به انتقاد از اسرائيل پرداخته بود وتو كرده است يعنى بيش از كل تعداد وتوهايى كه ديگر اعضاى شوراى امنيت از آن استفاده كرده‌اند. آمريكا حاضر نيست در اجراى قطعنامه هاى شوراى امنيت نيز كه خود مدعى حمايت از آنها‌ست اقدامى بكند. اين قطعنامه‌ها از اسرائيل مى‌خواهند كه از سرزمين‌هاى اشغالى عقب‌نشينى كند.
دربرابر اين تبعيض فاحش هم‌اكنون شاهد خشم و نفرت اعراب هستيم. كمتر كسى‌ست كه در خاورميانه بين سياست‌هاى آمريكا و اسرائيل فرقى بگذارد. نبايد هم بگذارند. وقتى تندروهاى اسلامى حمايت آمريكا را از اسرائيل به عنوان نخستين دليل نفرتشان از آمريكا مطرح مى‌كنند، بايد به حرفشان گوش دهيم. پيامدهاى اين رابطهء يك طرفه در جنگ ويرانگرى كه در عراق جارى‌ست، در تنش روزافزون با ايران و در بحران انسانى و سياسى در غزه ادامه دارد. در لبنان نيز وضع همين طور است و حزب الله خود را آمادهء جنگى ديگر با اسرائيل مى‌كند كه به گفتهء اغلب تحليلگران خاورميانه غيرقابل اجتناب است. سياست خارجى آمريكا در خاورميانه دچار آشفتگى‌ست و اين همه به خاطر رابطهء خاصى‌ست كه بين آمريكا و اسرائيل وجود دارد. انفجار يك كشمكش منطقه اى مى‌تواند به يك كابوس با ابعادى فاجعه‌آميز بينجامد.
فراوان بودند كسانى در وزارت خارجهء آمريكا و نيز در بين طراحان سياست خارجى، كه فرارسيدن چنين وضعى را پيش‌بينى مى‌كردند. تصميم به گره زدن سرنوشت آمريكا در خاورميانه با اسرائيل از همان ابتداى امر، به نظر جمعى از كارشناسان سياست خارجى، از جمله ژرژ مارشال، وزير خارجهء پرزيدنت ترومن، مقبوليت عامه نداشت. آن‌ها هشدار مى‌دادند كه اين سياست واكنش هايى درپى خواهد داشت.
آن‌ها مى‌دانستند كه آمريكا به خاطر اين تصميم در اين منطقهء سرشار از ثروت نفتى بهاى گزافى خواهد پرداخت و مى‌ترسيدند كه اين يكى از اشتباهات بزرگ استراتژيك دورهء پس از جنگ جهانى باشد. حق با آن‌ها بود. اين تصميم امنيتِ آمريكا و اسرائيل را به خطر انداخته و آتشى افروخته است كه مى تواند كل منطقه را دچار حريق سازد.
اين اتحاد كه در اصطلاح جغراسياسى (ژئوپليتيك) معناى روشنى ندارد، اگر از ديدگاه سياست داخلى در نظر گرفته شود معنا مى‌دهد. لابى (گروه فشار) اسرائيل به نيروى مؤثرى درنظام سياسى آمريكا بدل شده است. هيچ كانديداى مهم رياست جمهورى، چه دموكرات و چه جمهورى‌خواه، جرأت ندارد از درِ مخالفت با آن درآيد. اين لابى توانست با موفقيت، كارشناسان عرب را كه با مفهوم وحدت منافع آمريكا و اسرائيل مخالفت مى‌كردند از وزارت خارجه پاكسازى كند. پشتيبانان اسرائيل صدها ميليون دلار به كانديداهاى سياسى آمريكا كه نظرى مساعد درقبال اسرائيل داشتند كمك كردند. آن‌ها كسانى را كه از اين هدف فاصله گرفتند، مثلاً پرزيدنت بوش اول را، بى‌رحمانه تنبيه كردند، زيرا مى‌گفتند كه وى به حد كافى در دفاع از اسرائيل جدى نبوده است. اين درسى بود كه كاخ سفيد دورهء بوش دوم آن را فراموش نكرد. بوش پسر نمى‌خواست كه فقط يك دوره رئيس جمهور باشد، مثل پدرش.
اسرائيل از سقوط صدام حسين دفاع كرد و هم‌اكنون از حمله به ايران دفاع مى‌كند تا از دستيابى اين كشور به سلاح هسته اى جلوگيرى كند. دخالت مستقيم اسرائيل در عمليات نظامى آمريكا در خاورميانه غيرممكن است چون مى‌تواند باعث وقوع جنگ بين دولت‌هاى عرب و اسرائيل شود. ايالات متحده كه در طول جنگ سرد از مداخلهء نظامى مستقيم در منطقه اجتناب كرد، هم‌اكنون فرمان مستقيم اسرائيل را به اجرا مى‌گذارد درحالى كه اسرائيل كنار گود به نظاره ايستاده است. در جريان جنگ خليج در سال ۱۹۹۱ اسرائيل ناظر بود همان گونه كه اكنون در جنگ با عراق.
پرزيدنت بوش كه با كاهش حمايت از جنگ در عراق روبرو‌ست علناً اسرائيل را به عنوان يك سرمشق سر دست گرفته تا نشان دهد كه مايل است عراق به چه صورتى درآيد. تصور كنيد كه چنين فكرى چه انعكاسى در كوچه و خيابان كشورهاى عربى پيدا مى‌كند. آن‌ها اسرائيل را همان گونه مى‌نگرند كه الجزايرى‌ها در جنگ آزاديبخش، فرانسوى‌هاى استعمارگر را مى‌نگريستند.
بوش اخيراً گفته است: «در اسرائيل سال‌ها‌ست كه تروريست‌ها در عمليات انتحارى‌شان جان انسان‌هاى بيگناه را مى‌گيرند. تفاوت اينجا‌ست كه اسرائيل يك دموكراسى‌ست كه به وظيفهء خود عمل مى‌كند و هيچ ممنوعيتى براى آنكه مسؤوليت‌هايش را برعهده گيرد وجود ندارد. اين نمونه‌اى‌ست خوب از موفقيتى كه ما براى عراق درنظر داريم.»
آمريكايى‌ها هرچه بيشتر در جهان منزوى مى‌شوند و دشنام مى‌شنوند. آن‌ها نسبت به تقصير خود در دچار شدن به انزوا همچنان از نعمت جهل برخوردارند. دستگاه‌هاى تبليغاتى آمريكا ساير مردم جهان را نامعقول مى‌خوانند و به آمريكايى ها اطمينان مى‌دهند كه اسرائيل دركنار ما‌ست.
اسرائيل از دولت خود كه مبنى بر تبعيض نژادى‌ست پاداش‌هاى اقتصادى و نيز سياسى مى‌برد. در اين بازارِ «جامعهء بسته» (***) اسرائيل به فروش سيستم‌ها و تكنيك‌هايى دست زده است كه به ملت امكان مى‌دهد از پسِ تروريسم برآيد. اسرائيل در ۲۰۰۶ معادل ۳ ميليارد و ۴۰۰ ميليون دلار فرآورده هاى دفاعى صادر كرده است يعنى يك ميليارد دلار بيش از كمك نظامى‌اى كه از آمريكا دريافت كرده است. اسرائيل به چهارمين قدرت بزرگ فروشندهء اسلحه ارتقاء يافته است. بخش مهمى از اين رشد ناشى از فروش سلاح‌هايى‌ست كه ويژهء به‌اصطلاح امنيت داخلى‌ست.
همان‌طور كه ناعومى كلاين در مجلهء نيشن نوشته است: «فرآورده ها و خدمات كليدى عبارت است از نرده‌ها و حصارهاى مجهز به بالاترين دستگاه‌هاى الكترونيكى، هواپيماهاى تجسسى بدون سرنشين، شناسايى بيومتريك، دستگاه‌هاى كنترل سمعى و بصرى، سيستم‌هاى رديابى هويت مسافران شركت‌هاى هوايى، و سيستم‌هاى بازجويى زندانيان، به‌ويژه ابزار و فنونى كه اسرائيل آن‌ها را براى زندانى كردن [افراد] در سرزمين‌هاى اشغالى به كار برده است. به همين علت است كه آشوب در غزه و ديگر نواحى منطقه اصل ماجرا را كه در تل‌آويو است تهديد نمى‌كند، بلكه ممكن است آن را عملاً تقويت نمايد. اسرائيل آموخته است كه چگونه جنگ بى‌پايان را به يك علامت تجارى و كسب ثروت تبديل كند، ريشه كن شده‌ها را به بيرون پرتاب كند و به اشغال و محاصرهء فلسطينى‌ها بپردازد، يعنى كه نيم قرن است پيشقراول «جنگ فراگير عليه تروريسم» بوده است.
ايالات متحده دست كم به طور رسمى از اشغال پشتيبانى نمى‌كند و خواستار برپايى يك دولت فلسطينى قابل دوام است. آمريكا يك بازيگر در عرصهء جهانى ست با منافعى كه فراتر از مرزهاى خاورميانه گسترش مى‌يابد و اين معادله هم كه دشمنان اسرائيل دشمنان ما هستند به اين سادگى‌ها نيست.
جان‌مير‌شايمر و استفن‌والت در نشريهء بررسى كتاب لندن (London Review of Books) مى‌نويسند: «تروريسم يك دشمن منحصر به فرد نيست، بلكه تاكتيكى ست كه مجموعه اى از گروه‌هاى سياسى آن را به كار مى‌گيرند. سازمان‌هاى تروريستى كه اسرائيل را تهديد مى‌كنند آمريكا را تهديد نمى كنند، مگر زمانى كه عليه آنان دست به اقدامى بزند (مانند سال ۱۹۸۲ در لبنان). علاوه بر اين، تروريسم فلسطينى خشونتى تصادفى و بى‌هدف كه مستقيماً عليه اسرائيل يا «غرب» باشد نيست، بلكه عمدتاً پاسخى ست به كارزار مداوم اسرائيل براى مستعمره كردن ساحل غربى و نوار غزه. نكتهء مهمتر اينكه گفتن اين حرف كه تهديد تروريستى مشترك باعث اتحاد آمريكا و اسرائيل است، ما را به رابطهء آنان در گذشته كه علت اين وضع است متوجه مى‌سازد و آن اينكه مسألهء تروريسم تا حد زيادى معلول اتحاد تنگاتنگ بين آمريكا و اسرائيل است نه برعكس».
سياست خاورميانه‌اى ايالات متحده توسط كسانى طرح‌ريزى مى‌شود كه با لابى اسرائيل روابطى تنگاتنگ دارند. اين لابى كسانى را كه مى‌كوشند دربرابر موضع‌گيرى‌هاى ويرانگر اسرائيل بايستند مانند وزير خارجهء سابق، كولين پاول، آنان را بيرحمانه سرِ جاى خود مى‌نشاند. اين اتحاد بين آمريكا و اسرائيل در دورهء كلينتون هم وجود داشت با صف طولانى كارشناسان خاورميانه‌‌اش، از جمله دنيس‌رس هماهنگ كنندهء سياست آمريكا در اين منطقه و مارتين اينديك قائم مقام پيشين مدير كميتهء روابط عمومى آمريكا-اسرائيل، يعنى آيپك (AIPAC)، يكى از پرنفوذترين لابى‌هاى اسرائيل در واشنگتن. اما دست كم كسانى مانند اينديك و رس آدم‌هاى معقولى هستند و مى‌خواهند يك دولت فلسطينى را، هرچند غيرقابل دوام باشد، تا آنجا كه براى اسرائيل پذيرفتنى‌ست در مد نظر قرار دهند. دولت بوش به راست‌ترين جناح لابى اسرائيل روى آورد، يعنى به آنها كه نه سرِ سوزنى همدردى با فلسطينى‌ها دارند ونه تحمل يك كلمه در انتقاد از اسرائيل. اين كارشناسان جديد خاورميانه عبارتند از: اليوت‌آبرامز، جان‌بولتون، دوگلاس‌فيث و اى‌لويس ليبى بى‌اعتبار شده (مشهور به «اسكوتر» يعنى رو‌روَك)، ريچارد‌پرل، پل‌ولفويتز، و داويد‌ورمسِر.
واشنگتن يك بار مى‌خواست جلوى اسرائيل را بگيرد و با مداخله اش از برخى اقدامات افراطى اسرائيل در نقض حقوق بشر مانع شد. در عين حال، همين دولت آمريكا هر اقدام ويرانگرانهء اسرائيل را تأييد كرده از كشيدن ديوار امنيتى در ساحل غربى گرفته تا محاصرهء كامل غزه و از برانگيختن يك بحران انسانى تا تجاوز مصيبت‌بار به لبنان و انباشتن آن از بمب.
تلاش‌هاى معدود و نيم‌بند كاخ سفيد بوش در انتقاد از اقدامات اسرائيل، همه به عقب‌نشينى‌هاى شتابزده و خجالت‌بار دربرابر فشارهاى اسرائيل انجاميده است. وقتى نيروهاى دفاعى اسرائيل [منظور ارتش است] در آوريل ۲۰۰۲ ساحل غربى را دوباره اشغال كردند پرزيدنت بوش به شارون نخست وزير اسرائيل تلفن كرد و خواستار «متوقف كردن هجوم و شروع عقب نشينى» شد. اما اسرائيل هرگز چنين نكرد. پس از يك هفته اعمال فشار از طرف لابى اسرائيل و متحدان آن در كنگرهء آمريكا (كه تقريباً همهء نمايندگان را دربر مى‌گيرد) بوش تسليم شد و شارون را «مرد صلح» ناميد: اين لحظه اى خفت‌بار براى آمريكا بود و نشانه اى آشكار از اينكه چه كسى سرِ نخ را در دست دارد.
دلايل متعددى براى جنگ در عراق وجود داشت. خواست آمريكا جهت كنترل منابع نفتى، باور آمريكا به اينكه مى‌تواند حكومت‌هاى دست‌نشانده‌اى درمنطقه بكارد و ترسى واقعى، هرچند نابجا، از صدام حسين؛ اين‌ها همه در فاجعهء كنونى نقش داشته اند. اما آنچه شديداً به اين اقدام شكل بخشيده اين مفهوم است كه هرچه براى اسرائيل خوب است براى آمريكا هم خوب است. اسرائيل خواهان يك عراق خنثى شده بود. نيروهاى اطلاعاتى اسرائيلى براى آنكه قضايا به جنگ منتهى شود دربارهء سلاح‌هاى كشتار جمعى مورد ادعايشان اطلاعات غلط به آمريكا دادند و هنگامى كه بغداد در آوريل ۲۰۰۳ اشغال شد، دولت اسرائيل فوراً شروع كرد به هل دادن آمريكا به سمت حمله به سوريه. اما اين ميل شديد به حمله كم‌كم فرونشست، تا حد زيادى، به اين دليل كه آمريكايى ها به حد كافى نيرو ندارند تا عراق را محكم نگه دارند تا چه رسد به اينكه كشور جديدى را اشغال كنند.
اسرائيل در حال حاضر از طريق لابى‌هاى خود به ايالات متحده فشار مى‌آورد كه به ايران حملهء هوائى كند به رغم آنكه خود در لبنان با شكست مفتضحانه روبرو شده است. تصميم قاطع اسرائيل دائر بر اعمال زور جهت ممانعت از ايران در دستيابى به سلاح هسته‌اى، اين احتمال را به وجود مى‌آورد كه قبل از پايان دورهء كنونى بوش چنين حمله‌اى رخ دهد. كوشش‌هايى كه براى متوقف كردن فعاليت اتمى ايران از طريق ديپلماتيك صورت گرفته به شكست انجاميده است. هيچ اهميتى ندارد كه ايران براى آمريكا تهديدى محسوب نمى‌شود، حتى هيچ اهميتى ندارد كه ايران براى اسرائيل هم، كه چند صد سلاح اتمى در زرادخانهء خود دارد، تهديدى به شمار نمى‌رود. آنچه مهم است اين است كه اسرائيل مى‌خواهد سلطهء نظامى كامل بر سراسر خاورميانه داشته باشد.
اتحاد بين اسرائيل و ايالات متحده پس از ۵۰ سال به دخالت مستقيم نظامى آمريكا در خاورميانه انجاميده است. اين دخالت كه منافع آمريكا را تقويت نمى‌كند كابوسى ژئوپليتيك را افسار گسيخته رها مى‌كند. سربازان و نيروهاى دريايى آمريكا دسته دسته در جنگى بيهوده نابود مى‌شوند. عجز آمريكا دربرابر فشارهاى اسرائيل به بيشترين حد رسيده است. كاخ سفيد و كنگره، شايد براى نخستين بار، به صورت دنبالچهء منافع اسرائيل درآمده اند. در ايالات متحده ديگر بحثى در كار نيست. همهء نامزدهاى رياست جمهورى آمريكا به «بله قربان گوى» اسرائيل بدل شده اند به استثناى دنيس كوسينيچ [سناتور و يكى از كانديداهاى حزب دمكرات آمريكا در انتخابات رياست جمهورى ۲۰۰۸]. كسانى كه دربرابر اسرائيل بايستند تاوانى سخت بايد بپردازند.
اين وضعيت بدين معنا‌ست كه هيچ راه مسالمت‌آميزى براى كشمكش فلسطين‌‌اسرائيل وجود ندارد؛ بدين معنا‌ست كه درگيرى بين تروريسم اسلامى از يك طرف و ايالات متحده و اسرائيل از طرف ديگر، افزايش خواهد يافت؛ بدين معنا‌ست كه قدرت آمريكا و حيثيت آن در سراشيب و انحطاطى غيرقابل برگشت افتاده است و مى‌ترسم كه به معناى پايان نهائى تجربهء يهوديت در خاورميانه نيز باشد.
تضعيف ايالات متحده از نظر اقتصادى و نظامى باعث بروز مراكز نوينى از قدرت مى‌شود. اقتصاد آمريكا كه در نتيجهء جنگ عراق به نحوى بد اداره شده و به تحليل رفته است، هرچه بيشتر به واردات چين و به مقادير عظيم اوراق قرضهء آمريكائى كه در دست چينى‌ها‌ست وابسته مى‌شود. چين ۸۲۵ ميليارد دلار ذخيرهء ارزى در اختيار دارد. اگر پكن تصميم بگيرد رشتهء پيوند خود را با بازار اوراق قرضهء ايالات متحده، حتى با بخشى از آن، بگسلد باعث سقوط آزاد دلار خواهد شد و به سقوط بازار املاك و مستغلات ۷ تريليونى آمريكا خواهد انجاميد. بانك‌هاى فراوان موج‌وار ورشكست خواهند شد و بيكارى عظيمى به بار خواهد آمد. وابستگى فزايندهء امريكا به چين باعث هجوم چينى‌ها براى اتحاد با كشورهاى صادر كنندهء نفت مانند ايران، نيجريه، سودان و ونزوئلا شده است. چينى‌ها براى درگيرى آشكار جهانى بر سر منابع كه رو به كاهش اند خود را آماده مى‌كنند.
آيندهء شومى در پيش است. نه تنها سياست خارجى اسرائيل با منافع آمريكا خوانايى ندارد، بلكه به طور جدى بدان ضرر مى‌زند. جنگ طلبى روزافزون در خاورميانه، فراخوان‌هاى حمله به ايران، فروپاشى پروژهء امپراتورى آمريكا در عراق، همگى راه را براى رقيبان آمريكا باز گذاشته اند. چيزى كه قبلاً وجود نداشت. به سود اسرائيل نيست كه آتش يك كشمكش منطقه‌اى را روشن كند. به سود ما هم نيست. اما آنان كه گردش چرخ امور را در دست دارند به نظر مى‌رسد مصمم‌اند به نام آزادى و دمكراسى كشتى دولتى آمريكا را با سرعتى سرسام‌آور پيش چشم ما به صخره ها بكوبند.
ترجمه براى انديشه و پيكار - ژوئيه ۲۰۰۸

منبع:

http://www.truthdig.com/report/item//20070702_a_declaration_of_independence_from_israel



---------------
* هر مايل دقيقاً ۱۶۰۹ متر است. (م)
** منظور اراضى اشغال شده در سال ۱۹۶۷ است كه خود ۲۲٪ يعنى حدودا يك پنجم كل خاك فلسطين تاريخى ست. (م)
*** منظور از gated communities شهرك هاى مسكونى بسته اى است كه دائماً تحت حفاظت قرار دارد با شيوه اى از زندگى آرام، خوش و همسان براى ساكنين آن كه مدلى ست از شهرهاى خصوصى. در ايالات متحده از اين گونه جامعه ها و شهرهاى بسته فراوان وجود دارد. (م)
ــ كريس هجِس نويسندهء كتابى ست تحت عنوان: «جنگ نيرويى ست كه به ما معنا مى‌بخشد». War is the Foce that Gives us meaning

Carlos Latuff

http://www.sinkers.org/latuff
http://galeria.ezln.org.mx/thumbnails.php?album=2&page=2















براى ديدن كارهاى ديگر اين هنرمند مى توانيد به سايت هاى زير رجوع كنيد:
http://www.sinkers.org/latuff
http://galeria.ezln.org.mx/thumbnails.php?album=2&page=2

در زير بيانيهء شبكهء يهودى همبستگى بين المللى را مى‌خوانيد به مناسبت ۶۰ سال مقاومت فلسطين دربرابر استعمار، نژادپرستى و صهيونيسم، ونيز در همبستگى با فلسطينى هاى نوار غزه.
* * * * *

«سال ۲۰۰۸ شصتمين سال فاجعهء فلسطين (النكبه) است، فاجعهء نابودى ۴۰۰ روستاى فلسطينى، فاجعهء كشتارها و آوارگى ۷۵۰ هزار فلسطينى از سرزمين و خانه هاشان. از ۱۹۴۸ فلسطينى ها زير يوغ اشغال بسر مى برند، در كشورهاى ديگر آواره اند يا در خود اسرائيل شهروندانى درجه دوم اند. حملات نظامى اسرائيل عليه فلسطينيان تا همين امروز ادامه دارد. با برخوردارى از پشتيبانى دولت آمريكا و همپيمانان اش، اسرائيل از ماهها پيش، غزه را در محاصره گرفته و راه را بر تأمين مواد غذائى، آب و برق، كمك هاى انسانى و دارو بسته است. به رغم اعلام «دست برداشتن از غزه» كه [مقامات اسرائيلى] زمان عقب نشينى از كولونى ها (شهرك هاى يهودى) بر زبان آوردند، اين محاصره، بازار كار و بازرگانى را فلج كرده است.
اين به اصطلاح «دست برداشتن از غزه» راه را براى تصرف اين ناحيه توسط اسرائيل هموار كرده به طورى كه هم اكنون تمام راه هاى ورود و خروج اهالى را كه در اين بازداشتگاه كوچك گرفتار شده اند در كنترل دارد. اسرائيل هيچ استراتژى (راهبردى) جز تشديد خشونت در سر ندارد و افكار عمومى مردم اسرائيل از مسؤوليت دولت خود در اوضاع غير انسانى زندگى حاكم برغزه اطلاع بسيار اندكى دارند. اينكه معاون وزارت دفاع، ماتان ولناى، تهديد كرده است كه مردم غزه در معرض هولوكاست [همان اصطلاحى كه براى كشتار يهوديان به كار مى رود] قرار خواهند گرفت، هرچند جز يك دشنام گستاخانه نيست، اما تاكتيك نظامى اسرائيل و قصد و نيت تاريخى آن در منطقه درست همين است. ايالات متحده و اروپا نه تنها ناظر بيطرف ماجرا از دور نيستند بلكه با اسرائيل همدست اند. در حالى كه دول غربى خود را براى شصتمين سالگرد برپايى دولت اسرائيل آماده مى كنند، تدارك براى اخراج فلسطينى ها از غزه به مصر و جاهاى ديگر وتدارك يك نسل كشى جديد در جريان است.
براى ما يهوديان، اين سالگرد يادآور قضاياى ديگرى ست:
ــ ۶۰ سال انكار مشاركت يهوديان در مبارزات آزاديبخش ديگر،
ــ ۶۰ سال تصاحب و به نام خود كردنِ شكنجه و آزار يهوديان و آوارگى و كشتار آنان در اروپا به منظور سوء استفاده از اين حافظهء جمعى جهت توجيه نژادپرستى و استعمار اروپايى،
ــ ۶۰ سال آوارگى و دورى يهوديان شرقى و آفريقايى از هويت، زبان، تاريخ، فرهنگ و اصل و ريشه شان،
اين سالگرد پاى ما را در سركوب خلق فلسطين به ميان مى‌كشد و رابطهء ما را با تاريخمان به عنوان يهودى قطع مى كند و سنت ما را در مبارزه براى عدالت و پيوند مشترك با ديگر عناصر بشرى بى اعتبار مى سازد.
مقاصد تاريخى اسرائيل دربارهء منطقه تنها در چارچوب روابط اقتصادى و نظامى با انگلستان و فرانسه و به ويژه امروز با آمريكا به گونه اى كه براى هردو طرف سودمند باشد معنا مى‌داده و همچنان مى تواند امكان پذير باشد.
ما به عنوان يهودى اعلام مى‌كنيم كه دولت اسرائيل، نهادهاى صهيونيستى در سراسر جهان، دولت ايالات متحده و چند‌مليتى‌ها كه از اوضاع حاكم سود مى برند نمايندهء ما نيستند،
ما محاصرهء غزه و گسترش طرح استعمارى صهيونيستى را محكوم مى كنيم. ما همچنين اشغال عراق و برنامه هاى اقتصادى، نظامى و سياسى قدرت هاى امپرياليستى را در خاور ميانه محكوم مى كنيم.
در همبستگى با مقاومت در غزه، درعراق و به طور كلى در كشورهاى جنوب و در همبستگى با توده هاى تحت ستم در كشورهاى خودمان، ما خواستار تحقق موارد زير هستيم:
• اعمال فشارهاى بين المللى فورى بر اسرائيل براى آنكه دست از محاصرهء غزه بردارد، جريان برق به راه افتد و عبور و مرور افراد و نيز گردش فرآورده ها از غزه و به آن آزاد گردد.
• متوقف شدنِ همدستى اتحاديهء اروپا با اشغالگران آمريكايى‌ـ‌اسرائيلى كه در پشتيبانى مالى و مداخلات نظامى در سرزمين‌هاى اشغالى و در عراق، خود را آشكارا نشان مى‌دهد. در عوض، ما از اتحاديهء اروپا مى‌خواهيم كه كمك‌هاى فورى و لازم را به غزه برساند.
• بازگشايى مرز بين مصر و رفح تا مواد غذائى و دارو به غزه تحويل گردد.
• گشايش پروندهء قضائى توسط كليهء كشورها و نهادهاى بين المللى عليه هر فرد اسرائيلى كه در كشتارهاى غزه و جرائم ديگر در منطقه دست داشته است.
• تشديد كارزار بايكوت، خوددارى از سرمايه گذارى در اسرائيل و اعمال مجازات عليه آن.
• خاتمه دادن به كمك آمريكا به اسرائيل.
• اعمال فشارهاى بين المللى براى آنكه ايالات متحده و اسرائيل در دومين كنفرانس دوربان عليه نژادپرستى كه در سال ۲۰۰۹ در آفريقاى جنوبى برگزار مى‌شود شركت كنند.
در اين شصتمين سالگرد فاجعهء فلسطين، ما پيام ويژه اى به يهوديان داريم زيرا يكسان كردن منافع «يهودى» با منافع امپرياليسم براى كسان زيادى از ما امتيازهاى اقتصادى و فرهنگى به بار مى‌آورد. اين است كه ما يهوديان را به شركت در مقاومت و سهيم شدن در اقداماتى كه فلسطينى ها و مبارزين پشتيبان آنان انجام مى‌دهند، فرا مى‌خوانيم. ما از يهوديان مى‌خواهيم كه به خواست‌ها و اولويت هاى مبارزهء ملى فلسطين به ويژه حق بنيادى بازگشت آنان به وطن شان و همچنين به فراخوان فلسطينى ها به بايكوت، خوددارى از سرمايه گذارى در اسرائيل و اعمال مجازات عليه آن احترام بگذارند.
در پايان نقش مهم و قدرت نهادهاى پرشمار يهودى را يادآورى مى كنيم كه در ستم و پاكسازى قومى در فلسطين شركت دارند يا از آن پشتيبانى مى كنند و وظيفهء ما در مخالفت با آن. ما از مبارزان يهودى مى‌خواهيم كه مناسبت اين شصتمين سالگرد را مغتنم شمارند و نهادهاى مزبور را به چالش بگيرند و جشن هايى را كه به مناسبت تأسيس دولت اسرائيل برپا مى شود با اخلال و آشفتگى روبرو سازند. بدين نحو است كه ما در ادامه و در راستاى تاريخ ديرينى قرار مى‌گيريم كه يهوديان در مبارزهء رهايى بخش عليه اشغالگرى، استعمارگرى، امپرياليسم، عليه تبعيض نژادى و ستم طبقاتى شركت داشته اند».

۲ مه ۲۰۰۸ شبكه يهودى همبستگى بين المللى

Ijsn : International Jewish Solidarity Network

http://www.ijsn.net/en/

 

روزنامهء گاردين، چاپ لندن، مقاله اى را در ۳۰ آوريل چاپ كرده كه متأسفانه نظيرى براى آن در روزنامه هاى فرانسه نمى توان يافت. اين مقاله را صد تن از يهوديان امضا كرده اند و در آن به ويژه تأكيد مى‌كنند كه:
«دولتى كه هنوز هم دست به پاكسازى قومى مى‌زند، حقوق بين المللى را نقض مى كند، مجازات هاى دستجمعى وحشتناك را عليه مردم غير نظامى غزه اعمال مى‌كند و به انكار حقوق انسانى فلسطينى‌ها و آزمان هاى ملى آنان ادامه مى‌دهد. ما سالگرد تأسيس چنين دولتى را جشن نمى‌گيريم».

اينك متن مقاله را مى خوانيد كه از روى ترجمهء فرانسوى آن به فارسى درآمده است.

«نه: ما سالگرد تأسيس اسرائيل را جشن نمى‌گيريم!»

در ماه مه برخى از سازمان ها شصتمين سالگرد تأسيس دولت اسرائيل را جشن مى گيرند. اين را مى‌توان با توجه به قرنها زجر و آزار كه سرانجام به نسل كشى يهوديان در جريان جنگ جهانى دوم انجاميد، درك كرد. با وجود اين، ما يهوديانى هستيم كه اين سالگرد را جشن نمى گيريم.
حالا ديگر به درستى وقت آن رسيده است كه به روايت طرف مقابل گوش بسپاريم، روايت ملتى ديگر كه تاوان يهودى ستيزى و سياست نسل كشى هيتلرى را پرداخته است. همان طور كه ادوارد سعيد خاطر نشان كرده است: فلسطينى ها به فاجعه [۱۹۴۸] همان گونه نگاه مى‌كنند كه يهوديان به هولوكاست [نسل كشى هيتلرى].
در ماه آوريل ۱۹۴۸، در همان ماه كه كشتار وحشتناك دير ياسين و پرتاب خمپاره به غير نظاميان فلسطينى در بازار حيفا رخ داد، طرح دالت (Dalet) به اجرا گداشته شد.
هدف اين طرح، نابودى روستاهاى فلسطينى و اخراج اهالى بومى به آن سوى مرزهاى دولت (اسرائيل) بود. نه! ما اين را جشن نمى‌گيريم.
در ژوئيه ۱۹۴۸، در گرماى فرسايندهء تابستان، بدون آب و غذا، هفتاد هزار فلسطينى از شهر لد و رمله، اخراج شدند. صدها تن از آنان در راه جان خود را از دست دادند. اين حادثه معروف است به «راهپيمايى مرگ». نه! اين به هيچ رو مايهء شادى ما نمى تواند باشد!
در مجموع، ۷۵۰ هزار نفر آواره شدند. بيش از ۴۰۰ دهكده از روى نقشه حذف شد. اما اينهمه باعث نشد كه پاكسازى قومى پايان يابد. هزاران فلسطينى شهروند اسرائيل، در سال ۱۹۵۶، از منطقهء گاليله (جليل) اخراج شدند. علاوه بر اين، هزاران تن ديگر از ساحل غربى و نوار غزه اخراج شدند.
بنا بر قوانين بين المللى و همان گونه كه قطعنامه ۱۹۴ سازمان ملل متحد مقرر مى دارد آوارگان جنگ حق دارند به خانه هاشان بازگردند يا مطالبهء خسارت كنند. اسرائيل هرگز چنين حقى را به رسميت نشناخته است. نه؛ ما جشن نمى‌گيريم.
ما سالگرد دولتى را كه بر پايهء تروريسم، كشتار و غصب اراضى ملتى ديگر بنا شده جشن نمى‌گيريم.
دولت اسرائيل هنوز هم دست به پاكسازى قومى مى‌زند، حقوق بين المللى را نقض مى كند، مجازات هاى دستجمعى وحشتناك را عليه مردم غير نظامى غزه اعمال مى‌كند و به انكار حقوق انسانى فلسطينى‌ها و نفى آرمان هاى ملى آنان ادامه مى‌دهد؛ نه، ما سالگرد تأسيس چنين دولتى را جشن نمى‌گيريم.
ما زمانى جشن مى‌گيريم كه عرب ها و يهوديان، با حقوق برابر در خاور ميانه اى كه بر آن صلح حاكم است زندگى كنند.

امضاها...

(برگرفته از سايت www.europalestine.com)

همین مطلب به زبان انگلیسی:
http://www.guardian.co.uk/world/2008/apr/30/israelandthepalestinians