ادعانامه ای عليه اشغالگری اسرائيل
لوموند ۳ ژوئن ۲۰۰۶
ترجمه ی سعيد رهرو

اشاره: تا درون جبهه ی دشمن منسجم است کاری چندان عليه او نمی توان انجام داد. ادامه ی مبارزه ای همه جانبه در داخل و خارج سرانجام نيروی متجاوز و سرکوبگر را با تناقضات داخلی مواجه خواهد کرد و او را از درون به تسليم خواهد کشاند. از نيکسون نقل کرده اند که آنچه آمريکا را به قبول شکست در ويتنام واداشت نه موشک های سام ۷ و سام ۷ شوروی بلکه جوانان آمريکايی بودند که در خيابانها دست در دست يکديگر عليه جنگ به تظاهرات پرداختند. دوگل هم زمانی صدای انقلاب مردم استقلال طلب الجزاير را شنيد که در فرانسه فريادهای اعتراض به ادامه ی جنگ استعماری به مسأله ی روز همگان بدل شد. شاه هم به همين ترتيب «صدای انقلاب مردم را» شنيد. آمريکای متجاوز و امپرياليست نيز به همين نحو بايد فرياد توده های ستمديده را بشنود. اما انسجام درونی دشمن به آسانی فرو نمی ريزد. اين ثمره ی مبارزه ای پرحوصله و درازمدت است. فشار مبارزه ی همه جانبه بايد چنان مستمر باشد که حاکمان بفهمند ديگر تکيه بر سرنيزه و ادامه ی حکومت برايشان ميسر نيست.
باری، با ادامه ی مبارزات مردم فلسطين و مقاومت آنان، جبهه ی درونی دشمن دارد ترک بر می دارد. آنچه در اينجا می خوانيد تنها نمونه ای ست (مترجم).

گوينده ی درجه ی اول کانال ۱ تلويزيون اسرائيل، پس از تقريباٌ ۴۰ سال خدمت وفادارانه در تلويزيون دولتی، راه ديگری در پيش گرفت. حييم باوين که ۷۲ سال دارد، در يک فيلم مستند که دارای ۶ بخش است و هم اکنون در کانال ۲ تلويزيون خصوصی اسرائيل نشان داده می شود، ادعانامه ی شديد اللحنی عليه اشغال سرزمين های فلسطينی توسط اسرائيل ارائه داده است. به نظر مستعمره نشينان (کولون ها) که قرار است نوار غزه را در ماه اوت تخليه کنند و لذا از همين حالا دچار نگرانی اند، اين خيانتی غيرقابل بخشش است. نمايندگان کولونها خواستار شده اند که «آقای تلويزيون» از کار برکنار شود.

حييم باوين دو سال، دوربين به دست، سرزمين های اشغالی را زيرپا گذاشت، با متعصب ترين کولون های ساحل غربی به گفتگو پرداخت و صحنه های روزمره ی زندگی فلسطينی ها را که جلوی پست کنترل نظامی مجبور به توقف و انتظارند به تصوير کشيد. حرف های تند و خشونت آميز و نژادپرستانه ی کولون ها، تکبر و بيرحمی سربازان، تحقير فلسطينی ها (حتی اگر زن، بچه يا سالخورده باشند) که در فيلم «زمين کولون ها» گزارش شده تازگی ندارد و طی چهار سال انتفاضه [دوم] رابطه بين اسرائيلی ها و فلسطينی ها هرچه بدتر شده است. اما شخصيت تهيه کننده ی اين فيلم مستند و کانال ۲ تلويزيون که تصميم گرفته اين واقعيات را پيش چشم همگان بگذارد و فيلم را در برنامه اول سرشب پخش کند نيرويی استثنائی به اين شهادت ها می دهد.

حييم باوين که خود يکی از بنيانگذاران تلويزيون دولتی اسرائيل است تا کنون به اين بسنده می کرد که با حفظ بی طرفی آشکار، برنامه ی اخبار سرشب را اجرا کند. اما اين مرد که محبوبيت عامه دارد، به رغم اينکه از فيلمش دفاع می کند به اردوی «چپ ها» پيوسته که استعمارگری و اشغال را تقبيح و تحقير می کنند. او می گويد: «من نيستم که بيشتر به چپ متمايل شده ام، بلکه جامعه است که بيشتر به راست درغلتيده است». به عقيده ی تام سِگِو، يکی از مفسران بزرگ اسرائيل موضعگيری حييم ياوين می تواند شهروند عادی اسرائيلی را به فکر بيندازد که «اين آقا، وجدان اسرائيل است و اگر او به اين نتيجه گيری ها رسيده چه بسا خيلی ها همين احساس را داشته باشند».

چنين واکنشی از يک شهروند عادی اسرائيلی به اين دليل طبيعی می نمايد که حييم ياوين صريحاً در فيلم اظهار می دارد: «از سال ۱۹۷۷ که سرزمين های فلسطينی به اشغال اسرائيل درآمد، ما فاتحان بيرحم و اشغالگرانی بوده ايم که ملتی ديگر را که مدعی مالکيت همين سرزمين است سرکوب کرده ايم.» و اضافه می کند: «ما بايد به يک انقلاب در ذهنيت خود دست بزنيم. فلسطينی ها يک ملت اند و ما بايد اين سرزمين را با آنها قسمت کنيم». اين ژورناليست که در فيلم خود به کولون ها امکان داده است که هرچه می خواهند بگويند بر همدستیِ جامعه ی اسرائيل با کولون ها انگشت می گذارد و نشان می دهد که چگونه طی ۳۸ سال، اين جامعه استعمار سرزمين فلسطين را (که هم اکنون مورد انتقاد واقع شده) تأييد و تشويق کرده است. حيثيت و محبوبيت حييم باوين به او امکان می دهد که کولون ها را که معمولاً از گفتگو با مطبوعات خودداری می کنند به سخن گفتن و بحث بکشاند. او با دوربينی که در دست دارد به راه خود ادامه می دهد، سربازان را به پرسش می گيرد و می کوشد دربرابر يک پست کنترل نظامی بين رهگذری فلسطينی که دختربچه اش را که به گريه افتاده به همراه دارد و سرباز مأمور کنترل که به آنها اجازه عبور نمی دهد ميانجی شود و با جمله ی زير تماشاگر را به فکر می اندازد:

«برای رهايی از اين فلاکت حقيقتاً کاری از دستم ساخته نيست، جز آن که اين وضع را به تماشای عموم بگذارم تا نه خودم، نه کسانی که با من همنظر اند نتوانيم فردا بگوييم که ما هيچ نديديم و نشنيديم و ندانستيم».

مردم اسرائيل از اين پس، با فيلم «زمين کولون ها» مانيفستی ضداستعماری در دست دارند که به خصوص برايشان قابل فهم است. اينک که کمتر از سه ماه به تخليه ی نوار غزه باقی مانده، تهيه ی اين فيلم اقدامی ست بجا که در کنار کتابی که اخيراً تحت عنوان «زمين اربابان» منتشر شده قرار می گيرد. يک ژورناليست چپگرا به نام آکيو الدار و يک استاد دانشگاه به نام اديت زرتال مشترکاً اين کتاب کم نظير و فشرده را نوشته اند. آنها نيز به سبک خود اقدامات اشغالگرانه ی اسرائيل را افشا و محکوم می کنند.

(منتشر شده در آرش شماره ۹۲ اوت ـ سپتامبر ۲۰۰۶)

در حالی که ۸۵۰۰ اسرائيلی غزه را ترک کرده اند، طی کمتر از يک سال، ۱۲ هزار نفر در ساحل غربی مستقر شده اند
ژيل پاری
لوموند ۲۹ اوت ۲۰۰۵
ترجمه ی سعيد رهرو

فردای روزی که ارتش اسرائيل آخرين کولون های يهودی را از غزه تخليه کرد، يک نظرخواهی عمومی که در روزنامه ی اسرائيلی يديعوت احرنوت، مورخ ۲۶ اوت، منتشر شده نشان می دهد که اکثريت، يعنی ۵۴ درصد از پاسخ دهندگان، از برچيدن کولونی های جديد در ساحل غربی جانبداری می کنند و ۴۲ درصد با اين نظر مخالف اند. با و جود اين، بنا بر آنچه در روزنامه ی معاريف آمده مستعمره سازی (ساختن کولونی های مهاجرنشين يهودی) کاهش نيافته است. اين روزنامه در همان تاريخ خاطر نشان می کند که بنا به آماری که وزارت کشور اسرائيل منتشر کرده در فاصله ی سپتامبر ۲۰۰۴ تا ژوئيه ۲۰۰۵ تعداد ۱۲ هزار نفر از کولون ها در ساحل غربی مستقر شده اند که استقرار ۶ هزار نفر از آنان فقط در سال ۲۰۰۵ صورت گرفته است.

بنا بر روزنامه ی معاريف، از زمانی که نقشه ی عقب نشينی از غزه مطرح شده ۱۸ هزار نفر کولون های جديد در متعصب ترين کولونی های ساحل غربی از جمله در شهرک های شديداً مذهبی نزديک به خط سبز (خط آتش بس سال ۱۹۶۷) مستقر شده اند. از آنجا که عقب نشينی از غزه تنها شامل ۸۵۰۰ نفر شده، آمار کولونی سازی و استقرار مستعمره نشينان آشکارا رو به فزونی ست. از اين پس، شمار کولونی ها در ساحل غربی از ۲۵۰ هزار نفر تجاوز می کند تازه اگر ۲۰۰ هزار نفر ساکنان کولونی های برپا شده در بخش شرقی بيت المقدس را به حساب نياوريم.

در چنين وضعی، مصادره ی جديد سرزمين های اطراف بيت المقدس که روز چهارشنبه ۲۴ اوت اعلام شد اعتراضات فلسطينی ها و نيز نيروهای چپ اسرائيل و بخشی از مطبوعات را برانگيخته است. دولت اسرائيل برای مقابله با مخالفت دولت آمريکا با کولونی سازی های جديد، در ابتدای سال جاری طرح ايجاد کولونی جديدی را پيش کشيد تا محاصره ی محله های عربی بيت المقدس را (که فلسطينی ها اميدوارند روزی پايتخت شان را در آنجا برپا سازند) تکميل کند. اعلام مصادره ی ۱۲۰ هکتار زمين های فلسطينی در اين منطقه و ايجاد ساختمان يک مرکز فرماندهی پليس بين بيت المقدس و کولونی معال آدوميم که در نقطه ای شرقی تر قرار گرفته به عنوان تلاش تازه ای تلقی می گردد تا از تقسيم احتمالی اين شهر در آينده جلوگيری کند.

اين اقدامات ممکن است ائتلاف دولتی بين آريل شارون و حزب کار را که به منظور اجرای کامل عقب نشينی از غزه صورت گرفته بود تهديد کند. وزيران حزب کار در کابينه ی کنونی با ايجاد اين مرکز فرماندهی پليس مخالف اند. ايتال کابل دبير کل حزب کار که رهبری آن را شيمون پرز بر عهده دارد گفته است: وزرای حزب کار ممکن است در حوالی ماه نوامبر دولت را ترک کنند چون آخرين عمليات مربوط به عقب نشينی از غزه تا آن موقع به پايان می رسد، امری که احتمالاً انتخابات پيش از موعد را به دنبال خواهد داشت. وزير سابق دارايی بنيامين نتانياهو که در آغاز عمليات خروج از غزه، به اعتراض از دولت استعفا کرد، احتمالاً نامزدی خود را برای رياست حزب (دست راستی) ليکود که فعلاً شارون رياست آن را بر عهده دارد، اعلام نمايد.

سرانجام، اگر کارهای مربوط به تخريب کولونی های غزه به دست اسرائيلی ها ادامه يابد، باز هم مذاکره با فلسطينی ها درباره ی راه های ورود به اين نوار باريک زمين دشوار خواهد بود. مطبوعات اسرائيل نوشته اند که دولت اسرائيل می خواهد همچنان ورود کالاها و اشخاص را از مصر به غزه، خود در کنترل داشته باشد و اين راه عبور از داخل خاک اسرائيل بگذرد. فلسطينی ها که می ترسند اين امر مبادله ی کالاها و عبور اشخاص را همچون امروز فلج کند خواستار آن اند که يک طرف ثالث، احتمالاً اروپائيان، در اين قضيه حضور داشته باشند.

اين مناقشه در حالی رخ می دهد که اسرائيلی ها و مصری ها توافق کرده اند تا ۷۵۰ پليس را در طول مرز ۲۰ کيلومتری با مصر مستقر کنند تا از قاچاق اسلحه به غزه اجتناب شود.


(منتشر شده در آرش شماره ۹۲ اوت ـ سپتامبر ۲۰۰۵)

رادیو پژواک: مصاحبه با تراب حق شناس

 
در مورد عقب نشينی اسرائيل از نوار غزه
ونکوور (کانادا)

 

قرار بود به دعوت دوست گرامی نجمه موسوی مطلبی بمناسبت روز جهانی زن برای مجله آرش بنويسم اما تقارن آن با سفر اخيرم به فلسطين اين امکان را فراهم نکرد٠ اين سفر اما خود موضوع مناسبی است برای نوشته حاضر٠
بهانه اين سفر برگزاری کنفرانسی بود که با مشارکت پروژه تحقيقاتی که در دانشگاه يورک در تورنتو در دست بررسی دارم و وزارت امور زنان فلسطين و دانشگاه فلسطينی القدس در اورشليم شرقی، در روزهای ٥ تا ٧ ماه مارس در رام‌الله برگزار شد. در اين مطلب به جنبه‌های خاصی از تلاش و مبارزه زنان فلسطين اشاره می‌کنم که معمولاً در مطبوعات به آنها نمی‌پردازند و آن مباحثات و مبارزات درونی جامعه فلسطين درباره جايگاه زنان و خواست‌های آنان است‌. اتفاقاً اين بخش از زندگی زنان است که سر شار از نکات آموختنی و جالب برای همه کسانی است که پيچيدگی‌های مبارزه فمينيستی را در شرايط مبارزه ملی درک می‌کنند‌.

*****

اگر استقبال گرم دوستان جوان فلسطينی در فرودگاه بن‌گوريون در نيمه راه تل‌آويو و اورشليم برای همکاران کانادايی ما بطور دلپذيری تعجب آور بود، برای من و سعيد رهنما يادآور آشنای ميهمان نوازی معمول شرقی بود که طعم دلنشين آن را دور از وطن تنها در سفر به خاورميانه چشيده‌ايم‌. يک‌سره به اورشليم شرقی می‌رويم چون حتا دوستان همراه که برای اولين بار بود به منطقه سفر می‌کردند علاقه‌ای به ديدن تل‌آويو نداشتند. "نرمين" ،"خولا" و "نوين"، دانشجويانی که در تابستان گذشته، همراه با جمعی ديگر برای گذراندن يک دوره فشرده ميهمان پروژه ما در دانشگاه يورک بودند حال ميزبان ما در توقف کوتاهمان در اورشليم هستند. همگی اهل اورشليم اند و دارای کارت هويت اورشليم که بدون آن حتا امکان ورود به اورشليم شرقی تحت کنترل اسراييل را نداشتند‌. در اولين روز کنفرانس جوانی فلسطينی اهل الخليل (حبرون) تعريف می‌کرد که برادرش به جرم ورود غير قانونی به اورشليم به سه ماه زندان و پرداخت جريمه‌ای معادل هزار دلار آمريکايی محکوم شده و بهمين سبب خود او سال‌هاست که از مرز اورشليم عبور نکرده است.
در طول اين سفر بارها شاهد نشانه‌های تنش بين فلسطينی‌های مقيم اورشليم و ساير فلسطينی‌های ساکن کرانه غربی بوديم. داشتن کارت هويت اورشليم مزايايی دارد که مهم‌ترين آن آزادی نسبی برای عبور و مرور بين اورشليم و کرانه غربی است. اما دارندگان کارت هويت اورشليم در عين حال در مقابل سياست اسراييل برای" فلسطينی زدايی" اورشليم مسئوليت بيشتری را بر عهده دارند. برای نمونه يکی از دوستان فلسطينی ،عايشه، که استاد دانشگاه القدس در رام‌الله است، ناچاراً هزينه زيادی را بابت آب وبرق و ماليات برای خانه‌اش در اورشليم می پردازد تا حق اقامت اورشليم را از دست ندهد و اين در حالی است که عبور وقت گير از ايستگاه بازرسی بين دو شهر که گاهی يکی دو ساعت طول می کشد او را از ديدار منظم پدر و مادرش که در اورشليم زندگی می کنند محروم کرده. به هر رو برخورداری از تسهيلاتی که ساکنين اورشليم از آن بهرمندند نوعی تعارض سياسی و اختلاف را دامن زده است بعضی از ساکنين کرانه غربی گاهی فلسطينی های مقيم اورشليم را بيشتر اسراييلی می دانند تا فلسطينی.
توقف ما در اورشليم کوتاه است. با اين حال فرصت داريم با دوستان همراه به "شهر قديمی" سری بزنيم و از الاقصی و قبه‌الصخره ديدن کنيم. در مقايسه با سفر قبلی در تابستان دوسال پيش، به نظر می‌رسد هم سربازان اسراييلی و هم محافظين فلسطينی اين اماکن انعطاف پذيرتر هستند. اما رکود اقتصادی به قوت گذشته به چشم می خورد و تعداد توريست‌ها انگشت شمار است. اعلام گاه و بيگاه حکومت نظامی و بستن مرز ميان کرانه غربی و اورشليم که وسيله‌ای است برای قدرت نمايی نيروی اشغالگر و ارعاب و تحقير مردم فلسطين و يادآوری اين واقعيت به آنان که زندگی آنها در کنترل اسراييل است نيز تاثيرات منفی جدی بر اورشليم شرقی دارد. و بهمين سبب هم ميهمانی دانشگاه به افتخار هيئت کانادايی که قرار بود در اورشليم برگزار شود در ساعت آخر منتفی ميشود چرا که مرز بين "ابو ديس" و اورشليم بی هيچ دليلی بسته ميشود و ميزبانان ما امکان ورود به اورشليم را ندارند.
هنوز يک روز به شروع کنفرانس مانده و دوستان فلسطينی ما را به بحرالميت می‌برند. سراسر کناره اين دريای نمک را پلاژ های اسراييلی پوشانده‌اند و بر خلاف کناره آنسوی ديگر دريا در طرف اردن هيچ راه دسترسی مجانی به آب که از نظر بهداشتی مزايای فراوانی دارد موجود نيست و فلسطينی ها ناچاراً بايد وروديه نسبتاً زيادی را به صاحب پلاژ اسراييلی بپردازند.
صرفنظر از اينکه چند بار از ايستگاه‌های بازرسی اسراييلی عبورکرده باشم هميشه ديدن سربازان مسلح اسراييلی که با بی ادبی و نخوت و داد و فرياد اوراق هويت فلسطينی‌ها را بازديد می‌کنند، بعضی‌ها را هل می‌دهند و بسته های ديگران را باز می‌کنند، برايم اندوه بار و عصبانی کننده است. و نيز هميشه از شکيبايی و متانت عابرين فلسطينی در مواجهه با سربازان اسراييلی شرمگين و متعجب می‌شوم. اين بار هنگام عبور از مرزبين اورشليم و رامل‌الله در (کالابريا) مدارک ما را بازرسی نمی‌کنند هر چند که ما نيز مثل ديگران بايد از تاکسی پياده شويم و پس از حدود پانزده دقيقه راهپيمايی از روی سنگ و نخاله در آن طرف مرز تاکسی ديگری به مقصد رام‌الله بگيريم. هيولای بتونی اسراييل يا ديوار جدا سازی کرانه غربی درست جلو چشم ما است‌.
ساختن ديوار برای جدا کردن کرانه غربی که از ميان شهرک‌ها و مزارع فلسطينی می‌گذرد زندگی مردم را بمراتب مشقت بارتر ساخته. در بعضی مناطق که ديواردر فاصله ميان خانه‌های فلسطينی و زمين‌های زراعی آن ها امتداد يافته خانواده ها (عمدتا زنان) را مجبور کرده تا يا زمين را بحال خود رها کنند و يا برای رسيدن به زمين‌شان مسافت زيادی را برای عبور از "دروازه"‌های معدودی که در کنترل سربازان اسراييلی است طی کنند. در مناطق ديگر ديوار که درست از وسط شهر عبور داده شده با ايجاد فاصله بين خانه و مدرسه، رفت و آمد کودکان فلسطينی را تبديل به يک راهپيمايی طولانی و سخت کرده. گاهی فاصله ده دقيقه‌ای به يکساعت يا بيشتر افزايش پيدا کرده و در مواردی بچه ها بايد از تپه های پر سنگلاخ عبور کنند تا بموقع به دروازه‌های مربوط که در ساعات معينی بسته ميشود برسند ٠ مدت انتظار پشت دروازه نيز کاملا به ميل و اراده سربازان اسراييلی است ٠ واقعيت اين است که هدف اصلی دولت اسراييل از ساختن ديوار نه تامين ايمنی بيشتر برای اسراييل که تصرف هر چه بيشتر زمينهای کرانه غربی است٠
دوست فلسطينی ما ،سلام حمدان، در پاسخ به ابراز خشم و تنفر ما که چگونه می‌شود در مقابل چنين بی عدالتی و بی حرمتی عکس العمل شديدی نشان نداد، بسادگی پاسخ می‌دهد که "اين درست چيزی است که اشغالگران ميخواهند‌. غرض آن‌ها تحريک ما به نشان دادن چنين عکس العمل‌هايی است‌‌. اما راه ما خشونت نيست‌." شکيبايی و بلوغ سياسی او ما را شرمنده می‌کند. روزی هم که در راه بحرالميت به شهر اريحا (جريکو) وارد می شديم شاهد اين شکيبايی در مضمون ديگری بوديم. تابلو بزرگی در مدخل شهردر صف نوبت ايستگاه بازرسی به زبان انگليسی و عربی اعلام می‌کند که برای رفاه بيشتر اهالی ايستگاه بازرسی در دست باز سازی است و از مزاحمت ايجاد شده عذرخواهی می‌کند‌. چه طنزتلخی! همين‌جا ديدن گروهی کودک دبستانی فلسطينی که زير آفتاب داغ جريکو منتظر ورود به شهر هستند و گه و بيگاه دسته جمعی در جستجوی سايه از يک گوشه به گوشه ديگر حد مرزی می‌دوند، گزندگی طنز را تشديد می‌کند‌. بطری بزرگی آب بدست يکی از بچه‌ها می‌دهيم و حيرت می‌کنيم که چگونه کودکان ٦، ٧ ساله با شکييباييی منتظر نوبت خود برای نوشيدن آب دور هم جمع می‌شوند‌. همه به وضوح تشنه‌اند اما ياد گرفته‌اند که بدون تجاوز و تعرض و محروم کردن ديگران از اين حق منتظر نوبت بمانند‌.
اما شکييبايی در سرزمين اشغال شده کار آسانی نيست٠ در مسير سفر به بحرالميت عايشه از جوانانی می‌گويد که به عمليات انتحاری دست ميزنند‌. می‌گويد بدن جوانانی که در تمام عمر شاهد چنين بی‌عدالتی هستند بمب سياری است که هر لحظه در معرض انفجار است. می‌گويد خودش گه و بيگاه بچه‌های خود را سؤال پيچ می‌کند که مبادا داوطلب عمليات انتحاری شده باشند و اين مشکل جدی بسياری از مادران فلسطينی است.
من و سعيد سال‌ها پيش‌، يکی دو سال پس از اشغال سرزمين‌های کرانه غربی در ١٩٦٧،جريکو را ديده بوديم. هنوز حالت انتظار، شوک و ناباوری را که مثل غباری روی شهر افتاده بود بياد داشتم و مشتاق بودم دوباره اين قديمی‌ترين شهر خاورميانه را که طی هزاره‌های متمادی هرگز از سکنه خالی نبوده دوباره ببينم‌. گرمای متبوع، و عطر بهارهای نارنج نمی‌تواند احساس دلمردگی را از شهر بگيرد. به يکی از رديف رستوران‌های شهر ميرويم. جای بزرگ و دلبازی است که شايد گنجايش ١٥٠ نفر را داشته باشد، اما ما تنها مشتريان صاحب نگون‌بخت اين کافه هستيم. ظاهراً در گذشته جريکو بخاطر هوای هميشه معتدل و طبع ملايم و انعطاف پذيری فرهنگی مردم‌اش پاتوق جوانان اورشليم و رام‌الله بوده و بندرت جای خالی در رستوران‌های‌اش پيدا می‌شده است. فضای دل‌مرده و غمبار سی و چند سال پيش را دوباره احساس می‌کنم.
سر انجام به رام‌الله می رويم. کنفرانس با پيام پرزيدنت محمود عباس (ابومازن)‌، سخنرانی وزير امور زنان، زهيره کمال‌، و من از طرف دانشگاه يورک‌، باحضور چند تن از وزرای دولت فلسطين و شخصيت‌های فلسطينی از جمله هنان اَشراوی و نمايندگان سازمان‌های بين المللی فعال در فلسطين آغاز می‌شود. من دل نگران سعيد هستم که بخاطر ناراحتی قلبی در بيمارستان المقاصد در اورشليم شرقی بستری است‌. اما شور و علاقه برگزار کنندگان و شرکت کنندگان و ابراز محبت و همبستگی دوستان و همکاران فلسطينی که در چند سال گذشته از موهبت دوستی شان برخوردار بوده‌ايم تاثير آرام کننده و اطمينان بخشی دارد.
نماينده پرزيدنت عباس تعهد دولت فلسطين را به تحقق برابری کامل حقوقی و اجتماعی زنان و رفع بی عدالتی های جنسيتی تاکيد می‌کند و مواردی مثل سن ازدواج ، حق طلاق و حضانت را بر می‌شمرد و نيز به برنامه دولت برای باز گرداندان فلسطينی‌های رانده شده از سرزمين مادری و بازگرداندان اعتماد بنفس فلسطينی‌ها اشاره می کند.‌
ارتباط اين موارد با يکديگر روشن است. اما جالب آنکه کنفرانس نيم‌ساعت ديرتر از موعد مقرر شروع می شود چرا که وزير امور زنان فلسطين را در ايستگاه بازرسی اسراييل نگه داشته بودند. بی شک راه درازی تا آزادی فلسطين و تحقق برنامه دولت برای بازگرداندن اعتماد بنفس فلسطين در پيش است. با اين حال انتظار ورود وزير با عصبيت و ناشکيبايی حضار و برگزارکنندگان همراه نيست. اين نيز جنبه ديگری از شکيبايی فلسطينی است که در آن‌ها نهادی شده. ويژگی ديگری که جالب توجه يافتم بی‌تکلف بودن روابط حاظرين با مقامات دولتی بود که عاری از هر نوع تشريفات معمول و متداول بود.
وزارت زنان که همراه با دانشگاه يورک يکی از چهار نهاد برگزار کننده کنفرانس است در نوامبر سال ٢٠٠٣ تأسيس شده. در چندين سال گذشته به دفعات شانس گفتگو و تبادل نظر با زهيره کمال را که حال وزير امور زنان است داشته‌ام. زهيره در گروه جبهه خلق برای آزادی فلسطين و جبهه دموکراتيک فلسطين فعاليت داشته و رياست کميته مرکزی جبهه دموکراتيک را در اراضی اشغالی بعهده داشته و عضو گروه مذاکرات صلح اسلو نيز بوده است. پس از توافقنامه صلح اسلو زهيره کمال از جمله کسانی بود که عليرغم انتقادات‌اش به روند صلح آن را بعنوان تنها انتخاب ممکن برای مردم فلسطين در شرايط موجود پذيرفته و همراه با جمع وسيعی از کادرها و اعضاء از جبهه دموکراتيک جدا شده.
پيام زهيره کمال عمدتاً يادآوری پيوند مبارزات و خواسته های زنا ن فلسطين با زنان جهان و همه مردم تحت ستم است. کم‌تر بر موقعيت خاص فلسطين و بيشتر بر ارتباط اشکال مختلف ستم در سطح جهان تکيه دارد. به ياد انتقاد ادوارد سعيد در يکی از آخرين نوشته هايش ميافتم که ضرورت اين همبستگی جهانی را در جنبش مقاومت فلسطين ياد آور شده بود.
هم در پيام زهيره کمال و هم در گفتگو با ساير زنان نشانه‌های انرژی و اميدواری جديدی بچشم می‌خورد. موفقيت در تصويب طرح ٢٥% سهميه زنان (يا حد اقل دو نماينده) در انتخابات شوراهای محلی در اين اميدواری بی تا ثير نيست. می‌گويند بدون سهميه امکان نداشت زنان بخصوص در مناطق مذهبی و محافظه کار مثل (ابوديس) به شوراها راه پيدا کنند. اما صرف وجود سهميه سبب شده در بعضی نقاط مثل دهکده (ابود) تعداد نمايندگان زن از ميزان سهميه نيز بالاتر رود. ايجاد چنين امکانی برای مشارکت زنان بخوبی نشان می‌دهد که سياست مترقی دولتی تا چه حد می‌تواند نقش پيشبرنده داشته باشد. هدف بعدی تلاش برای تصويب سهميه زنان در شورای قانون‌گزاری فلسطين است. بسياری از زن‌ها با توجه به قوت مرد سالاری و ديدگاه‌های سنتی در شورا مبارزه سختی را در اين مورد پيش بينی می‌کنند. اَين نيز گفتنی است که هنگام سخنرانی نماينده ابو مازن که از افراد محافظه کار الفتح است آشکارا پچ پچ اعتراضی زنان به گوش می‌رسيد که شايد بيانگر بی‌اعتمادی آنان به وعده های دولت در زمينه حقوق زنان بو د. وزارت امور زنان با هدف ايجاد چارچوب حقوقی و سياسی برای پاسخ‌گويی به خواسته ها و مسايل زنان، برنامه سه سال آينده خود را بر سه نکته محوری طراحی کرده: فعال‌تر کردان زنان در نقش‌های تصميم‌گيری و سياست گذاری‌، کاهش فقر زنان بخصوص زنان جوان سرپرست خانواده‌، ارتقاء آموزش فنی و حرفه‌ای برای زنان جوان. اين برنامه‌ها را بايد به ناچار در قالب اين مرحله از مبارزات مردم فلسطين و نيازهای عاجل زنان ارزيابی کرد. با اين‌حال براحتی می‌توان جای پای فرهنگ پدر سالاری و محافظه کاری سياسی و فرهنگی را مشاهده کرد. بی شک نفوذ فزآينده بينش مذهبی، محبوبيت سازمان حماس و هواداران آن در دولت و سازمان الفتح در تحميل برخورد محافظه کارانه وزارت زنان بی تاثير نبوده.
تعداد مساوی زن و مرد در ميان همکاران وزارت زنان که در اداره کنفرانس همکاری داشتند نيز نکته‌ای در خور توجه بود. در حقيقت حضور بسيار فعال مردان چه در ميان برگزارکنندگان و چه در ميان سخنرانان و شنوندگان، در کنفرانسی که حول مسايل مربوط به نقش جنسيت در تجربه غربت و مهاجرت سازمان داده شده بود از نقاط قوت کنفرانس بود.
در همين رابطه از رييس بخش مطالعات زنان در دانشگاه بيرزيت، يکی از معروف‌ترين دانشگاه‌های فلسطينی، شنيديم که تقريباً پنجاه در صد از دانشجويان دانشکده مطالعات زنان را مردان جوان تشکيل می دهند. مقايسه اين وضعيت با مطالعات زنان در کانادا که در هيچ مقطعی بيش از حدود ٢ تا ٣% دانشجويان مرد را جذب نمی‌کند، بخصوص با توجه به کليشه های رايج در غرب در باره روابط جنسيت وشدت مرد سالاری و خشونت مردان در خاور ميانه، نکته در خور توجهی بود. نکته ديگری که وزير امور زنان و يکی ديگر از مسئولين آن وزارت خانه بر آن تآکيد می‌کردند اين بود که وزارت زنان نه قصد انرا دارد و نه اين را درست ميداند که خود را جايگزين جنبش زنان کند٠ هر دو تآکيد شان برضرورت وجود و ادامه جنبش زنان مستقل از دولت بود.
يکی از درخشان‌ترين لحظات کنفرانس جلسه بحث و مجادله بين دو نسل زنان فلسطينی درباره مسايل سياسی و فرهنگی جامعه و نقش جنبش زنان بود. نسل قديمی زنان نسل جديد را بعنوان نسل سازمان‌های غير دولتی "ان٠ جی٠ او" می ناميد و نسل جديد به اعتراض پاسخ می داد که خود شما "ان٠ جی٠ او٠" ها را ايجاد کرديد و اعتراض‌تان نه به نفس وجود اين سازمان ها بلکه به نوع فعاليت‌های آنها در زمينه مسايلی از قبيل خشونت عليه زنان‌، دموکراسی و حقوق بشر است که بنظر شما مسايل عاجل امروز ما نيستند.
انتقادات عمده زنان جوان‌تر به نسل قبلی حول مسايلی مثل وابستگی به احزاب سياسی‌، نبود دموکراسی در جنبش، رونويسی روش‌های مردان در احزاب سياسی، روابط سلسله مراتبی، ترس و ترديد در به چالش طلبيدن تابوهای فرهنگی‌، عدم برخورد به فساد سياسی و مالی و بی اعتنايی به نظرات نسل جوان جنبش و مشارکت ندادن آنها در تصميم گيری ها دور می زد. آن‌ها بدرستی استدلال می‌کردند که جنبش سياسی بدون جنبش اجتماعی و فرهنگی قادر نيست جامعه و معتقدات سنتی آن را به چالش طلبد و دليل عدم وجود جنبش اجتماعی و فرهنگی رامحافظه کاری نسل اول جنبش زنان، دنباله روی شان از احزاب سياسی و عدم تمايل يا ناتوانی‌شان در انطباق با شرايط جديد می‌دانستند که نهايتاً به کناره گيری زنان جوان و ايجاد بحران در جنبش زنان انجاميده. سخنران ديگری اين بحران را مشکل کل جامعه عرب و نه فقط مساله فلسطين قلمداد می‌کرد.
نسل قديمی‌تر زنان بنوبه خود از بی تفاوتی، نخبه گرايی و مادی گرايی نسل جوان "ان٠ جی٠ او" انتقاد می‌کرد که تعهد سياسی لازم را به جنبش مقاومت فلسطين ندارد و ملاحظات مالی و کسب درآمد بيشتر آن‌ها را به کار در سازمان‌های "ان٠ جی٠ او" سوق داده و بناگزير شعارها و خواسته‌های سازمان‌های بين المللی را که به فلسطين کمک مالی می‌کنند پيش می برند. آن‌ها اسدلال می کردند که بر اين اساس، الويت جنبش زنان فلسطين را سازمان‌های کمک دهنده بين المللی که به مصالح و نيازهای عاجل محروم‌ترين اقشار زنان بی توجه‌اند، تعيين می کنند. به گفته يکی از سخنرانان اين گروه، در گذشته ديد روشن‌تری از اهداف جنبش زنان وجود داشت و آن تغيير واقعيات سياسی بعنوان پيش شرط آزادی زنان بود. اما نسل "ان٠ جی٠ او" خواهان برابری جنسيتی در شرايطی است که فلسطين تحت اشغال به‌سر می برد و به استدلال او بدون آزادی سياسی آزادی زنان ميسر نخواهد بود.
نکته بسيار مهم ديگر در اين گفتگوها مربوط به تنزل مشارکت زنان در انتفاضه دوم در مقايسه با انتفاضه اول بود. يکی از سخنرانان در زمينه مشکلات مشارکت زنان در انتفاضه دوم، که حال عمدتاً خدمات پشت جبهه را در بر عهده دارند، استدلال می کرد که رشد گرايشات محافظه کارانه در جنبش زنان که انعکاس محافظه کاری احزاب است بر اشکال و تقليل مشارکت زنان در انتفاضه دوم تاثير گذاشته. اما ديگران لزوماً با اين نظر توافقی نداشتند. در حاشيه ذکر اين نکته لازم است بسياری از ناظرين جنبش زنان، دليل تنزل مشارکت مستقيم زنان در انتفاضه دوم را نتيجه نظامی شدن جنبش می دانند.
هرچند بسياری از بحث‌های مربوط به رابطه جنبش زنان و جنبش ملی برای ما مضمون آشنايی بود که در ايران نيز با آن مواجه بوده و هستيم، اما شفافيت گفتگوها و تلاش برای به بحث گذاشتن آشکار آنها بجای پرده پوشی به بهانه سوء استفاده دشمن، نشان از بلوغ سياسی جنبش زنان فلسطين داشت.
با اينحال واقعيت تلخی که در جامعه فلسطين، نيز در ديگر جوامع عربی، قابل مشاهده است رشد محافظه‌گرايی فرهنگی و اجتماعی تحت تاثير مذهب در سطح جامعه و درميان احزاب از جمله در الفتح است که يکی از مشکلات جدی جنبش زنان فلسطين برای پيشبرد مبارزه فرهنگی است.
در گفت‌و‌گويی که با عبدا لمجيد حمدان، دبيرکل سابق حزب کمونيست فلسطين (الشعب فعلی) داشتم و اميدوارم خلاصه‌ای از آن را بزودی به اطلاع خوانندگان آرش برسانم، او افزايش گرايشات مذهبی را يکی از عوارض پوپوليسم در جنبش آزادی فلسطين ذکر ميکرد. در حقيقت نشانه‌های اين گرايش محافظه کارانه بوضوح در سطح جامعه از جمله افزايش تعداد زنان محجبه قابل مشاهده است. در همين رابطه نوع استفاده از حجاب نيز متفاوت است. حجاب بعضی از دختران جوان مشابه زنان جوان خانواده‌های مذهبی در ايران بطور کامل اندام و موی آن‌ها را می پوشاند و اثری از آرايش در صورت آن‌ها پيدا نيست. اينها هواداران و يا اعضاء سازمان حماس يا جهاد اسلامی‌اند. بعضی ديگر تنها موی خود را کاملاً زير روسری پنهان می‌کنند اما آرايش بسيار غليظ و لباس‌های بسيار تنگ و بدن نمای آن‌ها بشدت جلب توجه می‌کند. اين گروه از زنان محجبه معمولاً به سازمان الفتح وابسته‌اند و يا تحت فشار خانواده‌ها مجبور به استفاده از حجاب می‌شوند. در اين سفر نتوانستم در حجاب رفتن دو تن از دختران دانشجو راکه در تابستان گذشته بدون کوچک‌ترين نشانه‌ای از حجاب يا رفتار اسلامی در کانادا ميهمان ما بودند چگونه تحليل کنم.
آنچه مسلم است جنبش فلسطين در آزمون سختی برای انتخاب نظام سياسی آينده قرار دارد. افزايش نفوذ هواداران حماس و گرايشات مذهبی در جامعه واقعيتی است که به گمان من هنوز از سوی رهبران جامعه جدی گرفته نمی‌شود. يکی از استادان دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه بيرزايت می‌گفت دانشجويان مسلمان و هواداران حماس نه تنها بشدت افزايش يافته بلکه آن‌ها روز بروز اعتماد بنفس بيشتری پيدا کرده و متهاجم‌تر می‌شوند بطوری که اگر فيلمی در کلاس نمايش داده شود که مورد تآييدشان نباشد خيلی ساده نمايش فيلم را قطع می‌کنند.
در گفتگو بابعضی از فعالين سياسی فلسطينی من متأسفانه آمادگی لازم برای آموختن از تجارب ديگران، از جمله تجربه ايران را کمتر مشاهده کردم. گرايش عمده معمولاً تکيه بر تفاوت کيفيت جنبش سياسی در فلسطين و ايران، دلايل متفاوت رشد گرايشات مذهبی و حتا تفاوت عناصر و رهبران مذهبی در فلسطين و ايران است که بنظر من نشانه بی توجهی به تفاوت عمل رهبران يک جنبش سياسی در اپوزيسيون و همان رهبران در قدرت سياسی است. در اين ميان تفاوت برداشت زنان و مردان در برخورد به مذهبی شدن جنبش و آينده سياسی فلسطين قابل توجه است و بيشتر زن‌ها از گسترش مذهب ابراز نگرانی می‌کردند، شايد به اين دليل که اين زنها هستند که هم اکنون فشارهای مستقيم و غير مستقيم فرهنگی و اجتماعی حماس را بطور روزمره تجربه می کنند. بعضی از آن‌ها تا آن حد پيش می رفتند که به سادگی می‌گفتند زندگی در فلسطين تحت اشغال اسراييل به زندگی در فلسطين تحت حکومت حماس ترجيح دارد. در حالی که بسياری از مردان اگر بطور آشکار يا ضمنی از حماس پشتيبانی نکنند، امکان ايجاد يک حکومت مذهبی در فلسطين را يا غير ممکن می‌داستند و يا از آن تهديدی احساس نمی‌کردند. به همين دليل نيز تلاش لازم برای تحليل جدی و واقع بينانه از اين شرايط، مشخص ساختن نقاط اشتراک و اختلاف با جنبش مذهبی درباره مسايل فرهنگی- اخلاقی، تلاش برای نزديکی بيشتر با مردم عادی بخصوص در کمپ های پناهندگی که پيش شرط کار فرهنگی است و خالی نکردن اين ميدان برای جنبش حماس و جهاد اسلامی، و مهم‌تر از همه ، بحث جدی درباره نوع نظام سياسی آينده فلسطين بچشم نمی‌خورد. دو سال پيش نيز که به دعوت سازمان "فدا" من و سعيد رهنما در يک جلسه بحث و گفتگو با کادرها و اعضاء آن سازمان به وجود تشابه بين جنبش مذهبی فلسطين و ايران اشاره داشتيم، پاره‌ای از شرکت کنندگان، سازمان حماس را خطری جدی نمی‌ديدند. بحث ما اين بود که علاوه بر تلاشی که صرف مبارزه با اشغال اسراييل می‌شود بايد به خطرات جنبش بنيادگرای اسلامی و نيز مسايل بعد از پايان اشغال نيز توجه جدی داشت؛ چرا که اين خطر وجود دارد که بعد از پايان اشغال حتا نتوانيد همين جلسه شبيه امروز را نيز بر گزار کنيد. بايد توجه داشت که سازمان "فدا" که از جبهه دموکراتيک خلق منشعب شده، به نسبت آن جريان و نيز جبهه خلق برای آزادی فلسطين، که هر دو با سازمان حماس همکاری دارند، به خطرات رشد جنبش مذهبی باور دارد.
به هر حال همه اين موارد بروشنی در انقلاب ايران تجربه شده اما به نظر می‌رسد نياموختن از تاريخ يکی از ويژگی‌های تأسف آور جنبش های سياسی جوامع خاورميانه است.

(منتشر شده در آرش شماره ۹۱)

نويسنده و مبارز صلح طلب اسرائيلی
ترجمه ی تراب حق شناس

اشاره:
رسانه های جهانی غالبا از حقيقت ماجراهايی که زير سرپوش فرآيند صلح بين اسرائيل ـ فلسطين می گذرد، سخنی نمی گويند. حرف های دلخوش کنک گوش فلک را کر کرده ولی غصب اراضی فلسطينی، مستعمره سازی ها و ديوار کشيدن ها و طفره رفتن اسرائيل از اجرای قطعنامه های ملل متحد و قراردادهای دوجانبه ادامه دارد. توده های فلسطينی تحت فشاری که بيش از حد توانشان است از خود شکيبايی بسيار نشان داده اند. با بدبينی کامل به عواقب سياست يک بام و دوهوايی که اسرائيل و آمريکا اعمال می کنند، می توان شکست تلاش های اخير برای به اصطلاح رسيدن به راه حلی مسالمت آميز را پيش بينی کرد. هيچ نيرويی نيست که اشغالگر را سر جای خود بنشاند و خواهيم ديد که باز هم گناه را به گردن فلسطينی ها خواهند انداخت. اما مردم به مقاومتشان ادامه می دهند و به هيچ رهبری اجازه نخواهند داد که به خواست های اسرائيل و آمريکا که مستلزم به خاک سپردن آرمان استقلال طلبانه ی فلسطين است تسليم گردد.
در اينجا، ديدگاه يک مبارز صلح طلب اسرائيلی را که فرآيند صلح و علل شکست آن را ده سال پس از امضای «توافق اصولی اسلو» بررسی می کند می آوريم. به خوانندگان علاقه مند پيشنهاد می کنيم اين مقاله را مطالعه کنند تا ببينند علل واقعی شکست «فرآيند صلح» چيست (مترجم).
ده سال پس از خوشحالی های اسلو، فرآيند صلح بين اسرائيل و فلسطينی ها مرده و دفن شده است. مذاکرات و تمام ابتکارهايی که به منظور استعمارزدايی مطرح شده بود جای خود را به جنگ آرامسازی داده که در آن نيروهای نظامی انبوه تمام قدرت آتش و ويرانگری خود را به کار می برند تا فلسطينی ها را تسليم کنند. ببينيم چه شده که امروز به چنين رکود همه جانبه و سريعی رسيده ايم؟ هدف های جديد هرکدام از دو طرف چيست؟

اسلو و اسرائيلی ها:
رهبران اسرائيل همان زمان که توافق اصولی اسلو را امضا می کردند بين خود اختلاف نظر داشتند. يک دسته بدين باور بودند که تنها راه برای رسيدن به صلح با فلسطينی ها اين است که به اشغال پايان داده شود. در اين صورت، با استعمارزدايی از سرزمين های فلسطينی که در ژوئن ۱۹۶۷ اشغال شده، راه برای برپايی يک دولت مستقل فلسطينی باز خواهد شد و فرآيند همزيستی مسالمت آميز بين دو ملت آغاز خواهد گرديد. ابهاماتی که در اين رابطه وجود داشت عبارت بود از اينکه: آيا فلسطينی ها آماده خواهند بود که دربرابر برپايی دولت فلسطين، از حق بازگشت آوارگان صرف نظر کنند؟ در باره ی بيت المقدس به چه مصالحه ای تن درخواهند داد؟ اما به رغم اين ابهامات، يوسی بلين [رئيس يک حزب دست چپی و سهيم در کابينه ی رابين و باراک] و ديگر مذاکره کنندگان اسلو هدفشان اين بود که اسرائيلی ها از سرزمين های اشغالی عقب نشينی کنند و طرح استقلال فلسطين به اجرا درآيد.
اما منظور دسته ی فوق به هيچ رو مورد توافق همگان نبود، حتی در خود دولت اسرائيل هم کسانی با چنان هدفی مخالف بودند. به نظر بسياری، فرآيند صلح چيزی نبود جز وسيله ای که اداره ی سرزمين های اشغالی به نحوی کم خرج تر صورت گيرد، بدين ترتيب که از يک طرف، فلسطينی ها و اسرائيلی ها را از هم جدا کنند و از طرف ديگر، اهالی فلسطينی را از فضای حياتی شان جدا سازند يعنی اسرائيل اداره و کنترل زمين، آب، مرزها و حرکت اشخاص و کالاها را در دست داشته باشد و يک دولت فلسطينی مسؤول اداره و امور روزمره ی زندگی فلسطينی ها باشد (آموزش و پرورش، بهداشت، امنيت داخلی و اقتصاد) و به ازای اين خودمختاری، فلسطينی ها تضمين امنيت اسرائيل را بر عهده گيرند.
بيانيه ی توافق اصولی اسلو دوره ی گذاری شش ساله را پيش بينی ميکرد که مشخصه اش، در واقع، يک خودمختاری کمابيش گسترده بود. اما اگر در نظر ياسر عرفات، پس از اين دوره ی خودمختاری و جابجايی بخشی از نيروهای اسرائيلی، بايد نوبت به استعمار زدايی و استقلال می رسيد، بسياری از رهبران سياسی و به خصوص نظامی اسرائيلی معتقد بودند که همکاری فلسطينی ها با اين نظام خودمختاری نشانه ای ست از اين که اين مدل می تواند همان راه حل نهايی باشد.
اسحاق رابين مدتها ترديد کرد و سرانجام در تابستان ۱۹۹۵، يعنی چند ماه پيش از کشته شدنش، بود که فکر کرد استعمارزدايی سرزمين های اشغالی را حقيقتا به اجرا درآورد. اما ديگر دير شده بود. ارتش که مأمور شده بود مذاکرات را آغاز کند و طرح عقب نشينی از مناطق اشغالی را عملی سازد، راه را بر استعمارزدايی بست: به جای مذاکرات، به سرعت، فرمان های نظامی جايگزين کرد، قراردادهای امضا شده را يکجانبه لغو کرد، سررسيد اجرای توافق ها را (که به ندرت در بيانيه ی اسلو مشخص شده بود) سريعا تغيير داد و به ويژه به سازماندهی مجدد فضای عمليات، حول يک محور درجه ی اول يعنی وجود و گسترش کلنی ها، پرداخت.
يکجانبه گری؛ تقدم مسائل امنيتی بر هر مسأله ی ديگر؛ ادامه ی مستعمره سازی؛ و بالاخره جدا سازی دو طرف. اينها چهار مشخصه ی اصلی برخورد اسرائيل به «فرآيند صلح» بود. و وقتی رابين خواست مسير را به خصوص روی دو مشخصه ی اول تصحيح کند، به دست يک فعال دست راستی اسرائيل ترور شد، در حالی که از دو سال پيش، کارزاری کينه توزانه و به هدف غيرقانونی جلوه دادن نخست وزير در جريان بود.

گزينش انجام شده
قتل اسحاق رابين به معنی پيروزی کسانی بود که به دلايل مختلف با فرآيند اسلو مخالف بودند. بعد از پرانتز کوتاه و فاجعه آميز نخست وزيری شيمون پرز، سه نخست وزير بر سر کار آمدند که هرکدام از همان روز نخست، مخالفت خود را با فرآيند اسلو نشان دادند. بنيامين نتانياهو به بهانه های مختلف فرايند اسلو را معلق گذاشت و ايهود باراک آن را از پای درآورد. سپس نوبت به آريل شارون رسيد که به جای اسلو بديل ديگری به اجرا درآورد.
غير از نپذيرفتن چشم انداز استعمارزدايی و برپايی يک دولت واقعا مستقل فلسطينی در گستره ی به هم پيوسته ی غزه و ساحل غربی، سياست مشترک اين سه نخست وزير اسرائيل چه بود؟ اين سياست را می توان در پنج نکته خلاصه کرد:
کلنی سازی های موجود و نيز دست کم بخشی از کلنی سازی های برنامه ريزی شده به هيچ رو نبايد زير سؤال برود.
بهتر است که اسرائيلی ها ديگر اداره ی امور روزمره ی فلسطينی ها و از جمله امنيت داخلی را اگر ممکن باشد به عهده نداشته باشند.
هدف از هر راه حل موقتی يا نهائی اين است که حد اکثر امنيت برای اسرائيلی ها فراهم آيد.
چه در جريان فرآيند مذاکرات و چه پس از آن، به هيچ رو نبايد با فلسطينی ها به عنوان يک طرف برابر برخورد کرد. بنا براين، مذاکرات نمی تواند بر پايه ی برابری طرفين جريان يابد و اصل تساوی حقوقی دو طرف بايد قاطعانه از مذاکرات کنار گذارده شود.
اين پنج نکته بر سه محور استوار است: ادامه ی مستعمره سازی، ادامه ی روابط استعماری، جداسازی.
آنچه ايهود باراک را از دو همتای ديگرش (نتانياهو و شارون) متمايز می سازد اين است که با ترکيبی از تفرعن بی حد و جهل اش از واقعيت اوضاع اعراب و فلسطين، پيش خود باور کرده بود که طرحی بر اساس اين سه محور می تواند مورد قبول ياسر عرفات قرار گيرد: اگر عرفات چنين «پيشنهاد سخاوتمندانه» ای را نپذيرد انتقام سختی بايد پس بدهد و اگر ملتش از وی، در اين امتناع از تسليم شدن، حمايت کند او نيز تاوان گزافی خواهد پرداخت. در پی يک کارزار سراپا دروغ و بی سابقه، و بدين هدف که نشان دهند عرفات هرگز قصد نداشته به مصالحه ای دست يابد و اينکه هدف استراتژيک وی نابودی اسرائيل است، باراک از ارتش می خواهد سناريويی را که از مدتها پيش برای درهم شکستن تشکيلات خودمختار فلسطين آماده کرده بود به اجرا بگذارد و مردم فلسطين را مجبور کند به تسليم تن دهند.
اين است که برنامه ای حقيقی برای آرام سازی زير سرپوش مبارزه با تروريسم به اجرا در می آيد، درست همان برنامه و منظوری که سه سال پيش از آن، رهبر نومحافظه کاران، بنيامين نتانياهو طرح ريزی کرده بود. اين برنامه ی آرام سازی صدها کشته برجا گذاشت و تازه پنج ماه بعد بود که نخستين سوء قصد انفجاری [فلسطينی] به اجرا درآمد. اما فلسطينی ها تسليم نشدند. باراک در انتخاباتی که خود آن را پيش انداخته بود شکست خورد.

طرح شارون
برخلاف ايهود باراک، جانشين او آريل شارون هرگز اعتقاد نداشته که می توان طرح تسليم را به عرفات تحميل کرد.
برعکس، او معتقد است که زير ضربات آرام سازی، ممکن است يک «يک رهبری پراگماتيک» طرح وی را بپذيرد. توجه داريم که شارون طرحی دارد که آن را از سال ۱۹۷۸، زمانی که در نخستين کابينه ی مناحيم بيگين، وزير مستعمره سازی در اراضی اشغالی بود، آماده کرده است. شارون اين طرح را در مناسبت های متعدد به خصوص در مصاحبه ای طولانی با آری شاريت، خبرنگار روزنامه ی هاآرتس در مارس ۲۰۰۱ چند هفته پس از انتخاباتش با وضوح تمام مطرح کرده است. اين طرح را می توان در ۱۰ نکته خلاصه کرد:
فلسطينی ها صلح می خواهند، اما نه آن صلحی که ما حاضريم به آنها عرضه کنيم.
جنگ استقلال اسرائيل (جنگ ۱۹۴۸) هنوز به پايان نرسيده و ما ۵۰ سال ديگر پيش رو داريم تا مستعمره سازی (colonisation) فلسطين («ارض اسرائيل») را به پايان بريم. خطای بزرگ رابين اين بود که می خواست مرزها را تثبيت کند
[توجه داريم که اسرائيل هرگز مرزهايش را تعيين نکرده است! مترجم] زيرا اين امری نيست که تا ۵۰ سال آينده در دستور کار باشد (شارون در جای ديگری می گويد تا صد سال ديگر).
فلسطين همان اسرائيل است، اما بايد يهودی باشد. فلسطينی ها چه کار خواهند کرد؟ کمال مطلوب اين است که به اردن بروند (بر هزاران پوستر در اسرائيل اين عبارت به چشم می خورد: «اردن همان دولت فلسطين است» و طرح «ترانسفر» ــ اخراج و کوچ دستجمعی فلسطينی ها از وطن شان ــ که تعبير خوش آب و رنگی ست برای پاک سازی قومی، برنامه ی سياسی يک بخش عمده از احزابی ست که از دولت شارون پشتيبانی می کنند. از آنجا که اين طرح، اگر در موقعيت مناسبی صورت نگيرد خطرناک محسوب می شود بايد وسيله ی ديگری برای اخراج فلسطينی ها از فلسطين پيدا کرد.
بديل «ترانسفر» عبارت است از جمع آوری آنان در اردوگاه ها و کانتون ها در مناطقی که به هر صورت، امکانات مستعمره سازی بسيار محدود است و فلسطينی ها خواهند توانست، اگر مايل باشند، آن را دولت (های) فلسطينی (ها) بنامند.
محدوده ی مرزها را اسرائيل يکجانبه تعيين خواهد کرد و خودش، البته، راه های ورود به آنها و نيز منابع طبيعی (به ويژه آب) را در کنترل خواهد داشت.
کشيدن ديوار ــ که شارون بعدها به اين طرح پيوست ــ محدوده ی کانتون ها و بانتوستان ها را تسهيل خواهد کرد. غزه نخستين کانتون فلسطينی خواهد بود.
اگر امکان داشته باشد و بتوان «رهبرانی پراگماتيک» پيدا کرد که طرح اسرائيل را بپذيرند، چه بهتر، و گرنه اين طرح يکجانبه به آنان تحميل خواهد شد.
اگر احتمالا فلسطينی ها اعلام کنند که حاضرند چنين طرحی را بپذيرند شارون آماده است آن را «طرح گذار دراز مدت» (کذا) بنامد! اينکه می گويد «طرح گذار» برای اين است که فلسطينی ها بتوانند طی مدتی بسيار دراز (۵۰ سال يا ۱۰۰ سال!) آن را بپذيرند و به خوبی نشان دهد که از اين حد فراتر نخواهد رفت...
شارون مسلما يک بولدوزر است، همان طور که رسانه های گروهی اسرائيل وی را چنين لقب می دهند، بولدوزری که هرچيزی را بر سر راهش له می کند. اما می داند کجا برود و برای رسيدن به هدفش در به کار بردن هيچ وسيله ای ترديد نمی کند. در درک او از واقعيت تنها يک نقطه ی کور وجود دارد، چنانکه در درک پيشينيان اش نيز چنين نقطه ی کوری وجود داشت و آن اينکه از درک ظرفيت مقاومت اهالی فلسطين عاجز است.

ملتی مقاوم
به رغم هزاران کشته و زخمی و معلول، به رغم هزاران خانه ی ويران شده، دهها هزار درخت ريشه کن شده، به رغم عمليات فراوان تخريب، به رغم بستن راه های عبور و مرور و محاصره، ملت فلسطين کوچکترين اثری از تسليم از خود نشان نمی دهد.
فلسطينی ها قادر نيستند تنها با نيروی خود، اسرائيل را وادارند حقوق آنان را پس بدهد تا به استقلال خويش دست يابند. در دنيا و در خاور ميانه ای که تحت سلطه ی فلسفه ی جنگ سراسری، دائمی و پيشگيرانه قرار دارد توازن قوا به شدت به زيان آنها ست. با وجود اين، آنها به نحوی خارق العاده ثابت کرده اند که چه ظرفيت شگفت انگيزی برای به شکست کشاندن طرح اسرائيل مبنی بر تسليم آنان دارا هستند. با مقاومتی که بيشتر منفی ست ( به عربی، صمود) تا مثبت، با مقاومتی که بيشتر فردی ست تا آنکه ساختاری اجتماعی داشته باشد، آنها تجزيه (اتميزاسيون) و محدود و محصور ماندن را نپذيرفته اند. اراده ی زندگی، اراده ی برخورداری از يک زندگی را در همه حال: زير بمباران، در شهرها و روستاهای محاصره شده و رو در روی خشونت و اعمال قدرت دلبخواهی نظاميان حاضر در همه جا با تصميم قاطعانه دنبال کرده اند.
خيلی ها فستيوال بين المللی سينما در رام الله را به ريشخند گرفتند و گفتند خرده بورژواهای مرفه اين شهر در يک سالن نوساز خيلی لوکس نشستند تا فيلم تماشا کنند و به حرف های کارگردان هايی که از سراسر دنيا به رام الله رفته بودند گوش بدهند. من به هيچ رو با اين ريشخند موافق نيستم چرا که اين فستيوال، خود يک عمل مقاومت است، خيزشی ست عليه مرگ و محاصره شدگی، عليه پروژه ی جدی اسرائيل برای «وحشی قلمداد کردن» فلسطينی ها. مگر نه اين است که نيروهای اشغالگر پروژکتور را توقيف کردند؟ مگر نه اين است که کوشيدند از ورود کارگردانان خارجی به فلسطين و ورود تماشاچيان به رام الله جلوگيری کنند؟ و به رغم همه ی اينها فستيوال برپا شد: نمادی از پيروزی زندگی بر اراده ی آشکار قتل زندگی.
به مدرسه رفتن، به عمه و خاله سر زدن، پيش دندان پزشک رفتن ــ همه ی اينها اعمال مقاومت است که لازمه اش عبور از ديوارها، دور زدن از موانع ودر يک کلام، سرسختی برای رسيدن به مقصد است. همين مقاومت است که سياست آرام سازی اسرائيل را به شکست کشانده و ما را وا می دارد که ادامه ی خشونت سياست آرام سازی را با کشته هايش، با ويرانگری ها و رنجهايی که برای فلسطينی ها به بار می آورد و امواج سوء قصدها که به نحوی ادواری جامعه ی مدنی اسرائيل را عزادار می سازد تا سال های دراز مورد توجه قرار دهيم.

جنبش صلح؟
کارزار فريبکارانه ای که ايهود باراک و بخشی از سازمان مخفی اطلاعات اسرائيل به راه انداختند بدترين پيآمدش اين بود که جامعه ی اسرائيل پذيرفت که تروريسم و خيل قربانبان آن امری ست گريزناپذير. سابقا، جنبش صلح برای آنکه اسرائيلی ها را قانع کند که با سياست مبنی بر «اسرائيل بزرگ» و مستعمره سازی و اشغال مخالفت ورزند دو استدلال در اختيار داشت: از يکی اينکه برای ادامه ی اشغال و سياست استعماری بايد با جان انسانها، با پول، با فداکردن کيفيت زندگی و جامعه تاوان آن را پرداخت و ديگر آنکه با ادامه ی سياست استعماری، ما در انزوای بين المللی قرار می گيريم و فشارهای بين المللی را بايد تحمل کنيم.
از وقتی که گفته شده ما در «جنگ برای بقاء» و با نيروهای ويرانگر درگير هستيم، استدلال اول همه ی تأثير خود را از دست داده است. دربرابر دشمنی که منظورش نه مصالحه بلکه نابودی اسرائيل است تنها راهی که می ماند جنگ پيشگيرانه و دائمی ست. با کسانی که سياست نابودی اسرائيل را دنبال می کنند هيچ مصالحه ای ممکن نيست. اين بديهی ست!
جنبش صلح، که فراموش نکنيم خود در ساختن و پرداختن اين افسانه ی مرگبار سهيم بود، طی سه سال هيچ پيشنهادی نداشت که ارائه دهد زيرا اعلام می کرد که کشته شدن افراد نه نتيجه ی اشغال و سرسختی سياسی رهبران ما ــ از جمله حزب کارگر که دوباره در کابينه ی شارون جا خوش کرده اند ــ بلکه نتيجه ی سرسختی ياسر عرفات است. يادمان هست که [دو نويسنده] اب يهوشو و آموس اوز در روزنامه های بزرگ فرانسه مقالاتی نوشتند و فلسطينی ها را متهم کردند که قصد نابودی اسرائيل را دارند. بنابر اين، اگر خودآزار نيستيم، چرا بايد از برنامه ی مصالحه ای که «صلح طلبان» مطرح می کنند جانبداری کنيم؟ چرا بايد «به توافق اسلو بازگرديم»؟ در حالی که آن توافق چيزی جز يک مانور فلسطينی نبوده است! در چنين وضعيتی، گفتمان بديلی که هزاران مبارز جنبش ضد استعماری از جمله ائتلاف زنان برای نيل به صلحی عادلانه، انجمن تعايش (همزيستی) و گوش شالوم (جمعيتی برای صلح به رهبری يوری آونيری)، خاخام های طرفدار حقوق بشر و کانون اطلاعاتی بديل و به ويژه و بهتر از همه ی اينها، نافرمانان از خدمت نظام و معترضين نيروهای ذخيره مطرح می کنند، اينها دربرابر اجماع نوينی که بر محور جنگ بقاء به وجود آمده وزنه ای ندارد.
اما «ابتکارهای جديد صلح» (به ويژه ابتکار ژنو) بايد گفت که غياب کامل آنها از گفتگوهای عمومی و انعکاس نداشتن آنها، به خصوص بيانگر آن است که سخنگويان اين ابتکارهای جالب و بالقوه اميد بخش عاجز از آن اند که اين اجماع در مورد جنگ دائمی را زير سؤال برند، زيرا چنين موضعی مستلزم اين است که آنها شديدا و صريحا از خود و نقشی که در شکل گيری اين اجماع داشته اند (وقتی می گفتند «تقصير از عرفات است»، «فلسطينی ها قابل اعتماد نيستند»، «تشکيلات خود مختار حقيقت را نمی گويد و به دو زبان حرف می زند») انتقاد کنند و به خصوص اعتراف کنند که مسؤوليت خونهايی که طی چهار سال گذشته به زمين ريخته شده و نيز شکست فرآيند صلح به عهده ی اسرائيل است نه فلسطين. بدون چنين نقدی از خود، هيچ طرح صلحی گوش شنوايی در اسرائيل نخواهد يافت... زيرا فرض عمومی در اسرائيل بر اين است که ما شرکائی برای معاهده ی صلح نداريم و طرف مقابل ما کسانی هستند که نابودی اسرائيل را می خواهند و آنقدر خطرناک اند که حتی از حرف صلح و ميانه روی هم غر و لندشان بلند می شود.

چارچوب بين المللی:
استدلال قوی ديگر که نيروهای صلح طلب به طور سنتی مطرح می کردند مبتنی بر« فشارهای بين المللی» بود. واقعيت اين است که سياست استعماری اسرائيل را جامعه ی بين المللی هرگز نپذيرفته و حتی ايالات متحده که طی سه دهه ی گذشته هرگز از حمايت نظامی، اقتصادی و ديپلماتيک (وتو در شورای امنيت) از اسرائيل دريغ نداشته، برداشت سياسی واحدی با دولت های مختلف اسرائيل ندارد و حتی گاه سرسختی اين دولت و برخی از ماجراجويی های جنگ طلبانه ی آن را برای ثبات نظم آمريکايی در منطقه خطرناک ارزيابی می کند (توجه شود به فشارهايی که جرج بوش ـ پدر ـ در سال ۱۹۹۱ به اسحاق شامير وارد آورد تا مستعمره سازی ها را متوقف کند و در مذاکرات صلح مادريد شرکت جويد).
ترس از خصومت با جامعه ی بين المللی ــ و قبل از همه با ايالات متحده ــ برخلاف برخی حرفهای بيمارگونه ی پرگويان، در اسرائيل بيش از هرچيز ديگری واقعيت دارد، به طوری که حکومت شامير به اين دليل سقوط کرد که مردم اسرائيل نمی خواستند ايالات متحده را خشمگين کنند... چنان که نمی خواستند از ۱۰ ميليارد دلار ضمانت های بانکی [که آمريکا بلوکه کرده بود] صرف نظر نمايند.
تا زمانی که گروه نومحافظه کاران در واشنگتن فرمانروايی می کنند، اسرائيل هيچ ترسی از فشار احتمالی جامعه ی بين المللی نخواهد داشت. بين سياست های ديک چنی، پل ولفوويتز، ريچارد پرل و غيره با سياست مشاوران سياسی و نظامی شارون چنان همآهنگی و جذب متبادلی وجود دارد که هرگز پيش از اين وجود نداشته است. جنگ همه جانبه، دائمی و پيشگيرانه با «تروريسم فلسطينی» بخشی از جنگ سراسری، دائمی و پيشگيرانه ی واشنگتن با تروريسم بين المللی و به خصوص تروريسم اسلامی ست.
از اين بدتر: در ۱۴ آوريل ۲۰۰۴ بوش بر پيشفرض های اسرائيل صحه گذاشت و با اين کار نه تنها ازديگر نيروهای جامعه ی بين المللی گسست کرد، بلکه از سياست سنتی ايالات متحده ــ هرچند صوری و غير الزامی بود ــ نيز فاصله گرفت. جرج بوش در نامه ای به آريل شارون که کمی بعد در دو مجلس کنگره به تصويب رسيد، اظهار داشت که مرزهای سال ۱۹۶۷ مرزهای اسرائيل نخواهد بود و اينکه برخی مستعمرات (کلنی ها) به اسرائيل ضميمه خواهد شد و آوارگان به ميهن شان باز نخواهند گشت. مسأله ی آمريکا پيشنهادهايی نيست که قرار است بين فلسطينی ها و اسرائيلی ها به مذاکره گذارده شود، بلکه مواضعی ست که بايد در چارچوب يک راه حل، بطور يک جانبه تحميل گردد.
يکجانبه نگری، کنارگذاردن حقوق بين المللی و قطعنامه های ملل متحد و اعمال تروريسم دولتی برای تحميل استعمار مجدد جهان ــ اين است پايه های پيوند تنگاتنگ بين سياست امپرياليستی جرج بوش و استراتژی استعماری آريل شارون. اينجا ست که کارزار بين المللی در دفاع از حقوق مردم فلسطين ابعادی جهانی به خود می گيرد، يعنی جنبش های اجتماعی در سراسر جهان با دفاع از اين حقوق، نه تنها با يک بی عدالتی بسيار بزرگ و خشونت بی حساب که نسبت به حقوق يک ملت اعمال می شود، بلکه با پايگاه مقدم جنگ سراسری و استعمار مجدد جهان و به نوعی آزمايشگاه اين استعمار مبارزه می کنند. به موازات آن، فلسطينی ها با حراست از حقوق خويش، امروز در خط مقدم پيکار برای بقای تمدن انسانی و عليه توحش نوليبراليسم توسعه طلب قرار دارند. اهميت و فوريت يک همبستگی بين المللی قوی و مصمم از اينجا ناشی می شود.

(اصل مقاله مندرج به فصلنامه ی مولتی تود، شماره ۱۹، زمستان ۲۰۰۵، آدرس الکترونيکی:
www.multitude.samizdat.net )

در عراق:
طی ماه های گذشته مقاومت عادلانه و مشروع در برابر اشغال استعماری اين کشور در اشکال مختلف ادامه يافت. سرمقاله های نيويورک تايمز به روشنی از گير کردن آمريکا در تونل عراق خبر می دهند. امپرياليست های جنگ طلب که فريادهای متنوع توده های سراسر جهان عليه جنگ را ناشنيده گرفتند امروز به لطف مقاومت سرسختانه و گسترش يابنده ی مردم عراق خوابشان آشفته شده و فهميده اند که رؤيای غارت بی دردسر عراق و کل منطقه آنقدرها هم ساده نيست. من نمی دانم و کمتر کسی می داند که گروه های مقاومت که عليه آمريکا و همپيمانان خارجی و داخلی شان می جنگند به درستی کيستند. ترديد و شک در رابطه با برخی عمليات هم کاملا درست و نگران کننده است. برخی اقدامات مانند گروکان گيری و قتل های بی دليل و وحشيانه و تفرقه افکنی های قومی و مذهبی جنايتکارانه است و شايد سر نخ بعضی از آنها در دست خود اشغالگران و همدستان متنوع آنان باشد، ولی مقاومت در برابر اشغال و ضربه زدن به اشغالگر و همپالگی های او قانونی و درست است و نمی توان کسی را به هيچ بهانه ای از حق دفاع از سرزمين و حيثيت ملی و انسانی اش محروم کرد.
آمريکا هرروز بيش از پيش در باتلاق فرو می رود، شبيه تجربه ی ويتنام، و روزی که زخمی و شکست خورده از آن خارج شود همه ی ملت های منطقه مديون فداکاری های مردم عراق و سپاسگزار آنان خواهند بود. به هيچ بهانه ای نبايد از حمايت از مقاومت مردم عراق شانه خالی کرد و نبايد تحت تأثير رسانه های «بی خبری و دروغ پردازی» قرار گرفت. از موضع چپ و دموکراتيک، می توان و بايد با اصولگرايان مذهبی مخالف بود ولی نمی توان با اصل مقاومت مخالفت کرد. هرکس و هر جريانی که نمی خواهد آينده ی عراق به دست اصولگرايان بيفتد تا مبادا جهنم جديدی مثل جمهوری اسلامی در آنجا برپا شود، اين گوی و اين ميدان! در اين نبرد عادلانه و بحق وارد عمل شود و در مقاومت عليه اشغال بر آنان سبقت گيرد.
بايد اشغالگر را از اقدام به جناياتش پشيمان کرد. اينکه امروز بوش از برآوردهای نادرست هنگام شروع جنگ صحبت می کند از برکت مقاومت است. هيچ نوع همکاری (کولابوراسيون) با رژيم برخاسته از اشغال و همدستی با دشمن مقبول نيست. هيچ نوع توجيه کاری قابل بخشش نيست. اگر چپ و دموکراتی وجود دارد در چنين جايی بايد آزمايش پس بدهد. پس از تجربهء عراق، دارودستهء کاخ سفيد بايد برای اشغال يک کشور ديگر بارها استخاره کنند. از برکت مقاومت مردم عراق دست برخی فرصت طلبان که از بوش برای حمله به ايران دعوت کرده يا آن را آرزو دارند رو شده و آنان رسوا گرديده اند. جمهوری اسلامی سرمايه را بايد مبارزهء اکثريت مردم ايران که زحمتکشان اند به خاک افکند نه امثال بوش و گدايانش.

در فلسطين:
در چند ماههء اخير دو حادثهء مهم رخ داد:
نخست اينکه ياسر عرفات رهبر جنبش و رئيس منتخب مردم فلسطين در ۷۵ سالکی درگذشت. او از يک سو فرزند وضعيت خاص تاريخی و اجتماعی فلسطين و از سوی ديگر پدر جنبش ملی اين خلق برای احراز هويت ملی، رفع اشغال و کسب استقلال بود. پنجاه سال مبارزه ای دشوار که او در رأس آن قرار داشت اين دستاورد را برای قريب ۹ ميليون فلسطينی (که امروز در داخل اسرائيل، در سرزمين های اشغالی پس از جنگ ۱۹۶۷، در کشورهای همجوار فلسطين به عنوان پناهنده و نيز در کشورهای مختلف دنيا پراکنده اند)، به بار آورد: هويت آنان و حقوقشان در فلسطين که نه تنها از سوی اسرائيل، بلکه از سوی جامعهء بين المللی نيز مورد انکار قرار داشت امروز برای اکثريت کشورهای جهان چنين نيست. عرفات سه سال آخر عمر را در نوعی زندان که همان مقر فرماندهی بمباران شده اش بود اسير بود، با انواع فشارها و تحقيرهای آمريکا و همدستانش مواجه گشت و استوار ماند و سرانجام، به احتمال قريب به يقين، در نتيجه سمی که دست دشمن به جسم او وارد کرد، در يک بيمارستان نظامی در پاريس درگذشت. باری، صلاحيت های شگفت انگيز و قدرت فوق العادهء او برای مقابله با شرايط سخت و پيچيدهء سياسی و ايستادگی دربرابر ناملايمات و برون رفت از آنها موضوع تحقيقاتی جالبی در تاريخ معاصر است.
رسانه های «بی خبری و دروغ پردازی» که بنا به مصالح اسرائيل از او غول بی شاخ و دمی ساخته بودند نتوانستند احساسات صادقانهء ميليونها نفر از فلسطينی ها و اعراب و ملت های تحت ستم و عناصر آگاه جهان را سانسور کنند و نزديک دو هفته وضعيت سلامت او و آرمان فلسطين خبر اول رسانه های جهانی بود و حتی انتخاب بوش را تحت الشعاع قرار داد. مرگش نيز باعث آگاهی جهانيان به ستمديدگی ملتش و عادلانه بودن آرمان فلسطين و حقوق ملی و انسانی مردم آن گرديد. قضيهء فلسطين که به گفتهء يکی از رهبران آن، فاروق قدومی، به موجود افسانه ای هفت سر می ماند که هرکدام را بکوبند از جای ديگری سر بر می آورد، از روی تخت احتضار عرفات به اندازهء چند سال که صدايش را خفه کرده بودند، مطرح شد و فلسطين را بر سر زبانها انداخت و دشمن غاصبش را ولو موقتا به سکوت واداشت. وجدان بشريت را برای هميشه نمی توان به بند کشيد. ادامهء مقاومت هم اکنون بسياری از وجدانها را در اسرائيل و جهان بيدار کرده است.

حادثهء دوم انتخابات در فلسطين و تعيين جانشين عرفات:
آمريکا و اسرائيل می گفتند عرفات را به رسميت نمی شناسيم. مقاومت او را تروريسم می ناميدند و تروريسم دولتی اسرائيل و اشغال را که بالاترين تروريسم است ناديده می گرفتند و می گيرند. «رسانه های بيخبری و دروغپردازی» می گفتند با مرگ او آشوب و جنگ داخلی در پيش است. می گفتند اسلامگرايان چنين و چنان خواهند کرد و از اسرائيلی ها نظرخواهی می کردند. اين تيرها همه به سنگ خورد. نهادهای قانونگذاری فلسطينی به ويژه سازمان آزاديبخش فلسطين که دستاورد مهم سالها مبارزهء همه جانبهء اين ملت است کار خود را در شرايط اشغال و چک پوينت ها و صدها ممنوعيت ديگر انجام دادند و هيچ بهانه ای برای طفره رفتن از به رسميت شناختن حقوق اين ملت باقی نمانده است.
امروز که انتخابات انجام شده و محمود عباس (ابومازن) کانديدای رسمی الفتح که ستون فقرات جنبش ملی و لائيک فلسطين را تشکيل می دهد به رياست انتخاب شده اسرائيل و آمريکا انتظار دارند که فلسطين تسليم بی قيد و شرط آنان شود و اين را فلسطينی ها به هيچ کس اجازه نمی دهند. آنها آنقدر رشد و بلوغ دارند که حتی انتخابات زير اشغال را به نحوی که جهان را به حيرت واداشت برگزار کردند بدين اميد که دشمن نيرومندی مانند اسرائيل را به عقب نشينی از اراضی اشغالی پس از سال ۱۹۶۷ وادارند. انتخابات در چنين شرايطی به اين می ماند که زندانيان نماينده ای را انتخاب کنند تا با زندانبان صحبت کند. اسرائيل معاف از هر کيفری قريب چهارصد قطعنامه ملل متحد را دربارهء فلسطين به ديوار کوبيده است. قطعنامه های ملل متحد دربارهء هر کشوری لازم الاجرا ست اما حتی قطعنامه های شورای امنيت دربارهء اسرائيل الزامی نيست! اين فرزند لوس و جانی امپرياليسم حتی بر خود امپرياليسم جهانی فرمان می راند و خواستهايش را به گردن آنها می گذارد. هنوز وعده های دو کانديدای انتخابات آمريکا را به ياد داريم که بر يکديگر سبقت می گرفتند تا دل اسرائيل را بهتر از ديگری به دست آورند.
حقوق فلسطينی ها از جانب کشورهای عرب هم که دربرابر اربابان آمريکايی شان نمی توانند جيک بزنند همواره زيرپا گذارده شده. هيچ رهبر عربی جرأت نکرد طی سه سال زندانی بودن عرفات در مخروبهء رياست فلسطين در رام الله با او حتی تلفنی صحبت کند. تنها برخی از دول اروپايی و در رأس آنان فرانسه بود که به دليل تضاد منافع باقی مانده شان در منطقه گاه پا را از دايرهء ممنوعيت تماس با عرفات بيرون گذاشتند.
باری، مردم فلسطين در دفاع از استقلال خويش حتی به تنهايی به مبارزه ادامه داده و می دهند. آينده بستگی به اين دارد که اسرائيل چه کند. تنها زور است که می تواند آن را به عقب نشينی وادارد. اگر مقاومت درعراق و فلسطين اين درس را به آمريکا بدهد که خاور ميانه آنقدرها هم برای چنين گشت و گذاری مناسب نيست و آن را گورستان نمی توان پنداشت، شايد آمريکا بر اسرائيل فشار آورد و تکه هايی از حقوق بلعيده شدهء اين مردم را از گلوی حريص اسرائيل و سرمايه داران حمايتگر آن بيرون بکشد.
فلسطينی ها صدها شيوهء عمل آزموده اند: مبارزهء مسلحانه، سياسی، ديپلماتيک، اجتماعی، ادبی، هنری... انتخابات هم يکی ديگر است. مسلح شدن به پشتوانهء افکار عمومی جهانی هم يکی ديگر است. اگر در بر همان پاشنهء قديم بچرخد و اسرائيل باز راه صلح طلبی فلسطينی ها را ببندد، چنانکه بارها چنين کرده است راهی جز ادامهء انتفاضه نمی ماند. کسانی که تحت تأثير«رسانه های بی خبری و دروغ پردازی» گمان می کنند فلسطينی ها يا به اصطلاح «تندروها» خواستار صلح نيستند اشتباه می کنند. فقط اشاره می کنيم که شيخ ياسين، رهبر معنوی حماس، يک هفته پيش از کشته شدن آمادگی سازمان خود را برای پذيرفتن راهی که عرفات پيشه کرده بود به اطلاع ساف رسانيده بود ولی برای آنکه دور باطل حمله و ضد حمله ادامه يابد اسرائيل او را با هلی کوپتر هدف قرار داد و کشت. اسرائيل در برابر صلح به اصل شناسايی متقابل و پس دادن سرزمين های اشغال شدهء سال ۶۷ و ديگر حقوق از دست رفتهء فلسطينی ها معتقد نيست. شارون می گويد جنگ ۱۹۴۸ پايان نيافته و کولونها و طرفداران اسرائيل بزرگ همه شاگردان و دست پرورده های اويند. اسرائيل خود هر روز به کشتار فلسطينی ها ادامه می دهد. اعمال خشونت دولتها عليه زحمتکشان و حق طلبان خشونت نيست، اما سنگپرانی و تيرکمان داشتن و انتفاضه (قيام توده ای) خشونت است! بيش از ۱۱ هزار نفر از فلسطينی ها در زندان بسر می برند و بسياری از آنان قرار بوده ۱۰ سال پيش آزاد شوند که نشده اند. ساف از سال ۱۹۸۸ که دولت فلسطين در تبعيد را اعلام کرد قبول داشته که تنها بر ۲۲ درصد از کل فلسطين تاريخی دولت مستقل خود را بنا کند و از ۷۸ درصد صرف نظر نمايد. چه کسی بهای صلح را تا اين حد گران پرداخته است؟

اکنون دو گزارش زير را می آوريم و از برخی مبارزان که وقتی صحبت از حمايت بی قيد و شرط از مبارزهء مردم فلسطين پيش می آيد به ياد اين می افتند که اگر جنبش مردم در آنجا «پرولتری» باشد می توانند حمايت کنند وگرنه به فکر فرو می روند و دست نگه می دارند انتظار داريم که به اين شرايط مشخص برخورد مشخص کنند و انتظاراتی را که پرولتاريای پيشرفتهء کشورهای صنعتی از انجامش بازمانده از يک مبارزهء ملی برای پس گرفتن سرزمينی غصب شده و اشغالی و بازگشت آوارگان، مطالبه ننمايند. مبادا حال شيخی را پيدا کنند که فقيری از او نان خواست ولی شيخ آنقدر مسأله از او پرسيد و گفت «که گر جواب نگفتی نخواهمت نان داد» تا آنکه بالاخره« نانش نداد تا جان داد.»
خوشبختانه مبارزهء جاری توده های زحمتکش که اکثريت قاطع جامعه های فلسطين، عراق، ايران و ... را تشکيل می دهند معطل حمايت برخی از «مبارزان سخاوتمند چپ، دموکرات، لائيک و ضدانتگريسم» نيست! عجيب است: مبارزهء ايرلندی ها مورد حمايت مارکس و خانواده اش بود ولی نمی تواند مورد حمايت «راديکالهای ما» قرار گيرد! مارکس آبراهام لينکلن را به خاطر مبارزه با تبعيض نژادی فرزند طبقهء کارگر می ناميد ولی برخی در حمايت از ماندلا ترديد می کنند! برای نويسندهء اين سطور حمايت بی قيد و شرط از حق تعيين سرنوشت خلق فلسطين و مبارزهء آن ها با اشغال و در راه استقرار جامعه ای عادی که در آن مبارزهء طبقاتی بتواند جريان يابد يک وظيفهء کمونيستی، دموکراتيک و انسانی ست. اين را سالها ست معيار صداقت و جديت مبارزاتی تلقی می کنم و بارها آزموده ام. به گمان من برای حمايت از ستمديدگان، هرجا که باشند، نياز به اجازهء هيچکس نيست. آن بينشی که مانع همبستگی با ستمديدگان جهان شود يک پايش می لنگد.
در سال ۱۹۷۵ وقتی در بغداد بودم از سفير ويت کنگ (نمايندهء جبههء آزادی بخش جنوب ويتنام) شنيدم که می گفت: «اين روزها به شدت نگران جان زتدانيان سياسی مان هستيم و می ترسيم که حکومت دست نشاندهء سايگون و آمريکايی ها [که روزهای آخرشان را در ويتنام می گذراندند قبل از تسليم شدن]، زندانيان ما را قتل عام کنند. ما به بسيج افکار بين المللی برای جلوگيری از اين فاجعه مشغوليم. ما خود را چون غريقی می دانيم که هرکس دست ما را بگيرد نه تنها رد نمی کنيم بلکه سپاسگزارش نيز هستيم.» توده های ستمديده حکم همان غريق را دارند... اگر کسی خوش ندارد که عراق، فلسطين، ايران يا هرجای ديگر به دست نيروهای ارتجاعی بيفتد يا باقی بماند چاره ای جز جنبيدن پيش رو ندارد. دنيا منتظر رؤياهای ما نمی ماند.
اينک آن دو مقاله:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در سايه ی ديوار جداسازی: غارت زمين ها و ساختن کولونی ها
انجمن اسرائيلی «گوش شالوم»
۲۸ دسامبر ۲۰۰۴

روبروی روستای فلسطينی جيوس که بخاطر کشيدن ديوار بخش اعظم زمين های خود را از دست داده است مستعمرات و مجتمع های مهاجرنشين های يهودی هردم افزايش می يابد.
روز ۳۱ دسامبر در پشتيبانی از مقاومت مدنی اهالی سرزمين های اشغالی فلسطين و به ابتکار کميتهء فلسطينی ـ اسرائيلی حمايت از جيوس، انجمن های «گوش شالوم»، «تعايش» (همزيستی)، انجمن بازسازی خانه های ويران شده و جمعی از مبارزان انترناسيوناليست با تجمع اعتراضی خود عليه ديوار و کلنی های آن اقدام به کاشتن زيتون در جيوس کردند که در نتيجهء کشيدن ديوار به خفگی دچار شده است.
در برابر جيوس که قسمت اعظم زمين های خود را در نتيجهء کشيدن ديوار از دست داده است کولونی ها هردم افزايش می يابد با اين توجيه که کولونی های جديد چيزی جز گسترش کولونی زوفان نيست. اين ساختمان سازی ها که جزئی از کولونی های جديد ديوار است مرحلهء نهائی کشيدن ديوار است. روز ۱۰ دسامبر ۳۰۰ درخت زيتون ريشه کن شد... بدين ترتيب وقتی ساختمان ها به پايان رسد اهالی جيوس بقيهء زمين هاشان را که در آن سوی ديوار قرار دارد برای هميشه از دست خواهند داد.
در سايهء طرح شارون داير بر خروج يکجانبه از غزه موج جديدی از کولونی سازی در ساحل غربی رود اردن آغاز شده است که می توان آن را در طول خط سبز (خط آتش بس جنگ ۱۹۶۷) مشاهده نمود از القانا و اورانيت در نزديکی روستای کفرقاسم و زوفين گرفته تا ريحان در شمال.
شرکتهای خصوصی متعلق به کولونها و شرکتهای دولتی اسرائيلی ساختن کولونها را از سر گرفته اند و هزاران خانه می سازند بدين منظور که خط سبز را از بين ببرند و زمين های متعلق به فلسطينی ها را به کلی غيرقابل دسترسی سازند. اين اقدامات جزئی ست از استراتژی الحاق و غارت سرزمين ها به اسرائيل که با کشيدن ديوار قرار است عملی گردد.
مبارزهء سالهای اخير موفقيت هايی، هرچند جزئی، در بر داشته است: چندين مرکز مقاومت توده ای عليه اشغال به وجود آمده که مانع پيشرفت ديوار در برخی موارد شده اما نتوانسته است در شهر قدس و تپه های الخليل کاری از پيش ببرد. بايد اشاره کرد که در وضعيت سياسی کنونی که ساختن ديوار با آن مواجه است دولت شارون از اين موقعيت استفاده کرده تا برنامه های زيربنائی را به پيش برد و وقتی باد موافق وزيد ساختن ديوار با سرعت هرچه تمام تر انجام شود.
درحالی که ساختن خود ديوار کمی کند شده، کار ساختن کولونی ها با رونق و سرعت تمام ادامه دارد که رسما آن را گسترش کولونی های پيشين توجيه می کنند تا مانور خود را از ديده ها پنهان دارند. حقيقت اين است که ما با پروژهء وسيعی از مستعمره کردن و الحاق اراضی فلسطينی روبروييم بدين منظور که فلسطينی ها بکلی از سرزمين شان سلب مالکيت شوند.
در حالی که در اسرائيل بحث بر سر تهديد کولون ها ست که حاضر نيستند کولونی های خود را در غزه تخليه کنند مستعمره کردن ساحل غربی زير پوشش ديوار و حمايت مقامات اسرائيلی از آن ادامه دارد.
تشکيل دولت ائتلافی ليکود ـ حزب کار چارچوب سياسی لازم برای الحاق اين مناطق را که در هرحال جزئی از طرح شارون ـ باراک است فراهم می سازد. طی ماه های گذشته مقامات اشغالگر در سرزمين های اشغالی وانمود می کنند که فلسطينی ها خود را با وجود ديوار تطبيق داده اند!
ديوار برای سرمايه گذارانی که کولونی ها را می سازند پوشش لازم را برای حفظ منافع شان فراهم می کند. برای کسانی که می خواهند در امنيت کامل به مستعمره سازی بپردازند، ديوار باعث می شود که آنان از اهالی فلسطينی که زمين هاشان مصادره شده جدا باشند و کولونی سازی و الحاق سريعأ صورت گيرد.
اينجا ست که وظيفهء ما ايجاب می کند برای متوقف کردن اين فرآيند وارد عمل شويم و توجه همگان را به خطير بودن اين طرح سياسی جلب کنيم. تنها در همين روستای جيوس غير از ۵ هکتار که زير ديوار رفته ۷۲ درصد از زمين های جيوس يعنی ۸۶ هکتار مصادره شده و کشاورزان فلسطينی برای آنکه به سرٍٍ زمينهای خود بروند بايد اجازهء مخصوص بگيرند که به کمتر کسی داده شده. محصولات کشاورزی روستا نابود شده، ۶ چاه به کلی غيرقابل دسترسی ست و ۱۵۰۰۰ درخت ليمو از بی آبی خشک شده است. همين که زمين کشت نشود قانون اجازه می دهد که آن را مصادره کنند و اين مقدمهء مستعمره سازی آنها ست.
گاه با اعلام اينکه اينجا منطقهء خطر است، گاه به بهانهء ضرورتهای امنيتی و گاه نيز با خريد زمين از طريق سمسارهايی که با دشمن همکاری دارند به مصادرهء زمينها می پردازند. زمين فلسطينی را «ملک دولت» اعلام می کنند و با اين کار «تداوم قلمرو ارضی» را از بين می برند.
اهالی جيوس در مبارزهء خود با کشيدن « ديوار جداسازی» پايداری می کنند. ما بايد در اين مبارزه در کنار آنان باشيم. زمان آن فرارسيده که عليه برپايی کولونی های ديوار به پا خيزيم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تونل کور: گوشه ای از وضعيت کارگران فلسطينی در غزه
ليبراسيون ۶ ژانويه ۲۰۰۵

در آغاز سالهای ۱۹۹۰ شمار کارگرانی که هرروز برای کار به اسرائيل می رفتند به حدود ۱۰۰ هزار نفر می رسيد و امروز ۷ هزار است. از گذرگاه ارتز (Eretz) که تنها راه خروج غزه به اسرائيل است فلسطينی ها به ندرت می توانند عبور کنند. بسته شدن اين راه، سرزمينی را که به شدت دچار بيکاری (حدود ۶۰ درصد) است، دارد خفه می کند.

کارگران فلسطينی که برای رفتن به سر کار خود در اسرائيل، از اين گذرگاه عبور می کنند آن را بين خودشان اسطبل می نامند. در واقع هم اين بيشتر شبيه نرده هايی ست که گاوبازان درست می کنند تا شور و حرارت گاو را کاناليزه کرده آن را به ميدان گاوبازی بفرستند. اين دالان حدود ۴۰۰ متر درازا و ۸ متر يهنا دارد. بر فراز ديوارهای بلند تورهای فلزی کارگذاشته اند تا اندکی هوا زير سقف شيروانی موجدار جريان يابد. در فاصله های منظم چراغ های پرنور و پنکه های قوی تعبيه شده است. در ته دالان کارگران به قفسه ای فلزی برخورد می کنند. يکی يکی وارد آن می شوند و از نردهء گردان سنگينی رد می شوند. سپس بايد مسير مارپيچ کوتاهی را زير چشم دوربين های متعدد طی کنند. صدايی خشن از بلندگو به آنان دستور می دهد توقف کنند، به عقب بچرخند، دستها را بالا ببرند و باز کنند، شکمشان را لخت نشان دهند، شلوارهاشان را تا ران بالا بزنند. آنها هرگز سربازانی را که در برج های مراقبت بتونی پناه گرفته اند و به آنان گاه به عبری و گاه به عربی مختصر دستور می دهند نمی بينند.
وقتی يک گروه تقريبأ ده نفره از اين گذر رد شدند نرده ای اتوماتيک باز می شود و آنها را وارد مرحلهء بعدی می کند: گاه سگ های تعليم ديده برای کشف مواد انفجاری بين آنها می چرخند و گاه سربازان با دستکش های کشف مواد انفجاری کليهء وسايل آنان را می کاوند، وسايلی که از دستگاه اسکنر نيز می گذرد. سرانجام بايد کارت اجازهء عبور درست و معتبر در دست داشت يعنی کارتی الکترونيکی پر از اطلاعات مشخص با عکس و اثر انگشت.

پيچ و خمی از بتون و سيم خاردار
کارگران فلسطينی برای آنکه بتوانند اول وقت حاضر باشند تا کار پيدا کنند، شب را در آلونکی نزديک مدخل تونل و حتی در داخل تونل روی يک تکه مقوا می خوابند. يک نمازخانهء کوچک هم هست. آب در توالت هايی که راهش بسته شده زمين را فراگرفته است. روی يک تابلو نوشته است «النظافه من الايمان» و روی تابلوی ديگری به طنز نوشته است: «وطن جميل لشعب عظيم» (وطنی زيبا برای ملتی بزرگ). گذرگاه ارتز در دورترين نقطهء شمالی نوار غزه کاملأ يک پست مرزی ست فقط يکی از دو کشور طرفين مرز را کم دارد که فلسطين باشد. در برابر حدود صد سرباز تا دندان مسلح حدود ۲۰ پليس مرزی فلسطينی بدون سلاح در اتاقک هايی که در زمستان يخ می زند و در تابستان به عنوان يک دفتر از آن استفاده می شود نشسته اند.
هر ماه که می گذرد ارتش اسرائيل اين پست مرزی را تقويت می کند. اينجا که ۱۵ سال پيش فقط مانع ساده ای وجود داشت حالا مجتمع ساختمانی عظيمی برپا ست از بتون و سيم های خاردار. هر روزنه ای دقيقأ بسته شده تا نوار غزه کاملأ عايق گردد. هرچه اسرائيلی ها تجهيزات خود را تقويت کنند فعالان فلسطينی که آمادهء منفجر کردن خويش اند برای کشف ابتکارات تازه ای جهت عبور، بر يکديگر سبقت می گيرند. کمتر از يک سال پيش، زن جوانی وابسته به جنبش اسلامی حماس در همين گذرگاه با بمبی که به پاهايش بسته بود خود را منفجر کرد و چهار سرباز اسرائيلی را کشت. چند ماه بعد مردی که بمبی در شورت خود پنهان کرده بود دستگير شد. غالبأ مقامات اسرائيلی از اينکه در چند سال اخير هيچ کوماندوی انتحاری از اينجا نتوانسته عبور کند به خود می بالند. محاصرهء اين نوار از سرزمين های فلسطينی با شبکهء درهم پيچيده از سيم های خاردار به مدلی برای ديگر «موانع امنيتی» که در ساحل غربی در دست اجرا ست تبديل شده و بر سر آن بحث های موافق و مخالف درگرفته است.
گذرگاه ارتز تنها از ساعت ۲ تا ۷ صبح به روی کارگران فلسطينی باز است. اينجا ست که ازدحام جمعيت آغاز می شود: از ۱۴ هزار کارگر که اجازهء عبور در دست دارند در بهترين حالت ۶ تا ۷ هزار نفر می توانند عبور کنند و بقيه ناگزيرند به خانه هاشان برگردند. طی دو سال گذشته چهار بار پيش آمده است که کارگرانی از ازدحام خفه شده اند يا زير دست و پا مرده اند. ابووافی که خود به چشم ديده که چگونه کارگری مرده است می گوبد: «تابستان بود. گرما کشنده بود. من نتوانستم رد شوم». اين مرد خوش برخورد ۵۵ ساله که متخصص نصب يخچال های بزرگ صنعتی ست ۲۰ سال در شهر اشدود (اسرائيل) کار کرده است واز ماه مارس گذشته ديگر نتوانسته سر کار برود. «در هرحال، صاحبکار من ديگر نتوانست روی من حساب کند و کارگران رومانی به جای من استخدام کرد.» از آن به بعد، او در اردوگاه پناهندگان شاطی که خودش با زن و ۱۰ فرزندش زندگی می کنند ساندويچ فلافل ميفروشد.

«تنبيه دستجمعی ناعادلانه»
از ۱۰ سال پيش شمار کارگران غزه ای که برای کار به اسرائيل ميرفتند کاهش يافته است. از ۸۰ تا ۱۰۰ هزار در آغاز سال های ۱۹۹۰، در جريان اجرای قراردادهای اسلو به ۶۰ هزار کاهش يافت و با آغاز انتفاضهء دوم است که بستن راه به صورت يک سلاح سيستماتيک درآمد. از آغاز شورش در سپتامبر ۲۰۰۰ اسرائيل راههای ديگر خروجی غزه را بسته است و تمام کارگران را حتی آنان که در جنوب نوار يعنی در چهل کيلومتری اين گذرگاه زندگی می کنند مجبور کرده است که از ارتز عبور کنند. شمار کارتهای اجازهء کار به ۱۴ هزار کاهش يافته و تنها مردان ميانسال عيالمند که هيچ فرد رزمنده ای در خانواده شان يافت نشود از مزيت مهم داشتن اجازهء کار برخوردارند و اين البته تضمينی برای داشتن کار نيست: بسته شدن گذرگاه هرچه مکررتر و هرچه درازمدت تر شده است.
از زمان مرگ شيخ احمد ياسين بنيانگذار حماس در مارس ۲۰۰۴ تا کنون، هيچ کارگر اهل غزه حق عبور ندارد. حتی منطقهء صنعتی که در نزديکی گذرگاه ارتز واقع شده به دنبال عملياتی که فلسطينی ها کردند بسته شده است. آنها برای آنکه در اين منطقهء کاملأ محافظت شده با بتون و برج مراقبت بتوانند عمليات کنند تونلی کنده بودند. در آن عمليات يک سرباز اسرائيلی کشته شد. قبل از انتفاضه ۴۵۰۰ کارگر در اين منطقهء صنعتی کار می کردند و قبل از اين عمليات ۷۰۰ نفر. حدود صد کيوسک که برای فروش آشاميدنی های گازدار و سيگار وجود داشت با بولدوزر با خاک يکسان شده که يکی از آنها درست جلوی تونل بود. تانکها به شعاع ۵ کيلومتر باغ ها و همهء خانه ها را با خاک يکسان کرده اند.
يک کارمند عاليرتبهء ملل متحد می گويد: «هر سوء قصد يا پرتاب خمپارهء دست ساز از طرف فعالين، تاوانش را قبل از هرکس ديگر، کارگران می پردازند. بستن راه يک تنبيه دستجمعی غيرعادلانه و غير قابل قبول است. اين کار فقط محروميت و فلاکت و در نتيجه تروريسم را تقويت می کند» پس از درگذشت ياسر عرفات در ۱۱ نوامبر ۳۰۰ کارگر کشاورزی مجددأ اجازه يافتند که از گذرگاه ارتز عبور کنند. ۱۲ دسامبر چريک ها پست مرزی اسرائيلی شهر رفح واقع در منتها اليه جنوب نوار غزه را منفجر کردند و ۵ سرباز اسرائيلی را کشته و ۱۱ نفر رامجروح کردند. از آن به بعد اين راه را هم بسته اند.
در مرز مصر بيش از ۵ هزار فلسطينی که در حال بازگشت به غزه بوده اند معطل اند و ۱۵۰ نفرشان در منطقهء بی طرف گير کرده اند [همين خبر را لوموند ۱۵ ژانويه نيز آورده است]. از گذرگاه ارتز تنها برخی مسؤولين سياسی دستچين شده، بيمارانی که ناگزير به بيمارستان های اسرائيلی می روند و حدود ۳۰ بازرگان که با کله گنده های تشکيلات خودمختار مربوط اند می توانند عبور کنند. ابووافی ناسزا گويان می گويد: «سودجويان صادرات و وارداتی، مثل اين وزيرها که با مرسدس شان بی آنکه به ما نگاه کنند از پستهای مراقبت و موانع راحت رد ميشوند. چهار سال انتفاضه. ديگر توانش را نداريم».
سرشب، ابووافی به سراغ کارگران ديگر بيکار شده می رود. ابوالعبد کارگر برق به شوخی می گويد: «ما مثل ميمون های پيری هستيم که سر يکديگر را می جورند». آنها که سالها مجبور به کار در خارج از غزه بوده اند حتی برای بچه هاشان غريبه اند. ساعتها دور ليوان های چای گپ می زنند. ابووافی نتوانسته به اين شب های دراز بطالت زير يک لامپ کم نور عادت کند. «وقتی کار می کردم ساعت ۵ بعد از ظهر بر می گشتم. غذائی می خوردم. کمی می خوابيدم و ساعت ۱۰ شب به ارتز بر ميگشتم. و در صف می ايستادم و شب را در دالان ميگذراندم.» با يادآوردن سالهايی که به کار سخت در اسرائيل مشغول بوده هم «روزهای خوش گذشته» و هم تحقيرها را به ياد می آورد: «حق نداشتيم با خود تلفن ببريم نه حتی يک غذای مختصر و نه يک پاکت سيگار. هيچ چيز. حتی اجازهء ورودمان به اسرائيل به دلايل امنيتی در تايلون شفاف بايد ميبود. بايد لباسی به تن داشتيم بدون زيپ و کفش هم کف نازک. گاه از گذرگاه رد می شديم ولی اتوبوس رفته بود.
ابوالعبد به خاطر می آورد که ماهانه ۲ هزار شيکل [واحد پول اسرائيل] دريافت می کرده و ابووافی دو برابر او. امروز آنها اگر ۷۰۰ شيکل (۱۲۰ يورو) برای خود دست و پا کنند ماه خوبی ست. با کارهای کوچک و موقتی روزگار می گذرانند. محلهء آنها به مرحلهء قبل از رواج پول برگشته است. «همه چيز را نسيه می گيريم حتی سيگار» همه بدهکارند و هيچ کس از آنها طلبکاری نمی کند. «چه فايده دارد؟ همه همديگر را می شناسند. اگر شانس اين را داشته باشم که دو روز کار کنم فورأ بدهی خودم را به بقال سر گذر می پردازم». در غزه بيکاری به ۴۰ تا ۶۰ درصد می رسد. اما اينگونه آمار ديگر معنای چندانی ندارد. بيش از دو سوم مردم زير خط فقر به سر می برند يعنی ۲ دلار در روز. «ما شانس داريم. پسر عمويی داريم که کارمند است و به ما کمک می کند. اما خانواده هايی هستند که صرفأ با کمک های بشردوستانه زندگی می کنند». ابوالعبد ۱۰ هزار شيکل (۱۷۰۰ يورو) بابت قبض آب و برق به شهرداری بدهکار است «باز هم خوشحاليم که جرأت نمی کنند قطع کنند».
تصور وضعيتی بدتر از اين سخت است. اما اين دو نفر چندان خوش بين هم نيستند. ابووافی می گويد: «پولی که جامعهء بين المللی قول داده به جيب تشکيلات خودمختار می رود. بين ما و اسرائيلی ها اعتماد مفقود است. و دوستش دست بالا را ميگيرد. هيچ يک از دو طرف به ديگری اعتماد ندارد. با وجود اين بايد با هم زندگی کنيم. کی کويت را ساخته؟ کی اسرائيل را ساخته؟ فلسطينی ها! کاش می گذاشتند کار کنيم! اين يک آرزوی صادقانه است اما طرح شارون دائر بر خروج يکجانبه از غزه که قرار است امسال عملی شود به جدايی قطعی و هميشگی بين دو طرف شبيه است.
از همين نوار باريک غزه که کلا ۳۶۵ کيلومتر مربع است و يک ميليون و ۳۰۰ هزار فلسطينی در آن زندگی می کنند، ۴۰ درصدش در اشغال ۷۵۰۰ کولون (مهاجر يهودی) است که نصف آب اين منطقه را به خود اختصاص داده اند. اما نخست وزير اسرائيل مصمم است کنترل مرزهای زمينی، دريايی و هوايی را در دست خود حفظ کند و اينکه اگر عملياتی رخ داد ارتش اسرائيل بتواند عاملان را مورد پيگرد قرار دهد. راجی صورانی مدير مرکز فلسطينی حقوق بشر می گويد: «غزه به زندانی بزرگ تبديل خواهد شد. از حالا تا ۲۰۰۸ هيچ کارگر فلسطينی از اينجا نخواهد توانست در اسرائيل کار کند. بايد برای رفتن به قاهره با هواپيما برويم چون کالاهای ما از بندر پورت سعيد وارد می شود. اما شارون اين طرح را فداکاری جا می زند.»
بدون دسترسی به اسرائيل غزه علت وجودی ندارد. وقتی خردسال ترين بچه های ابووافی فهميدند که او عبری هم بلد است چشمشان از حيرت گرد شد. او برای ما توضيح می داد که بچه ها حق دارند. در نظر آنها اسرائيلی ها وجود ندارند. چون آنها را نديده اند. آنچه ديده اند هواپيما ست، تانک است و هلی کوپتر. اين روزهای اخير، ارتش دالان عظيمی از بتون با ۸ متر ارتفاع و همين اندازه پهنا برپا کرده و قرار است جای دالان قديمی را بگيرد که خيلی قديمی بود و نه چندان «مطمئن».
انتخابات فلسطين در شرايط اشغال به اين می ماند که زندانيان نماينده ای را انتخاب کنند تا با زندانبان صحبت کند.
قضيهء فلسطين که به گفتهء يکی از رهبران آن، فاروق قدومی، به موجود افسانه ای هفت سر می ماند که هرکدام را بکوبند از جای ديگری سر بر می آورد، از روی تخت احتضار عرفات به اندازهء چند سال که صدايش را خفه کرده بودند، مطرح شد و فلسطين را بر سر زبانها انداخت و دشمن غاصبش را ولو موقتا به سکوت واداشت. وجدان بشريت را برای هميشه نمی توان به بند کشيد. ادامهء مقاومت هم اکنون بسياری از وجدانها را در اسرائيل و جهان بيدار کرده است.
بايد اشغالگر را از اقدام به جناياتش پشيمان کرد. اينکه امروز بوش از برآوردهای نادرست هنگام شروع جنگ صحبت می کند از برکت مقاومت است. هيچ نوع همکاری (کولابوراسيون) با رژيم برخاسته از اشغال و همدستی با دشمن مقبول نيست. هيچ نوع توجيه کاری قابل بخشش نيست. اگر چپ و دموکراتی وجود دارد در چنين جايی بايد آزمايش پس بدهد. پس از تجربهء عراق، دارودستهء کاخ سفيد بايد برای اشغال يک کشور ديگر بارها استخاره کنند. از برکت مقاومت مردم عراق دست برخی فرصت طلبان که از بوش برای حمله به ايران دعوت کرده يا آن را آرزو دارند رو شده و آنان رسوا گرديده اند. جمهوری اسلامی سرمايه را بايد مبارزهء اکثريت مردم ايران که زحمتکشان اند به خاک افکند نه امثال بوش و گدايانش.

(منتشر شده در آرش شماره ۹۰، ژانويه ـ فوريه ۲۰۰۵)

ليبراسيون ۶ ژانويه ۲۰۰۵

در آغاز سالهای ۱۹۹۰ شمار کارگرانی که هرروز برای کار به اسرائيل می رفتند به حدود ۱۰۰ هزار نفر می رسيد و امروز ۷ هزار است. از گذرگاه ارتز (Eretz) که تنها راه خروج غزه به اسرائيل است فلسطينی ها به ندرت می توانند عبور کنند. بسته شدن اين راه، سرزمينی را که به شدت دچار بيکاری (حدود ۶۰ درصد) است، دارد خفه می کند.

کارگران فلسطينی که برای رفتن به سر کار خود در اسرائيل، از اين گذرگاه عبور می کنند آن را بين خودشان اسطبل می نامند. در واقع هم اين بيشتر شبيه نرده هايی ست که گاوبازان درست می کنند تا شور و حرارت گاو را کاناليزه کرده آن را به ميدان گاوبازی بفرستند. اين دالان حدود ۴۰۰ متر درازا و ۸ متر يهنا دارد. بر فراز ديوارهای بلند تورهای فلزی کارگذاشته اند تا اندکی هوا زير سقف شيروانی موجدار جريان يابد. در فاصله های منظم چراغ های پرنور و پنکه های قوی تعبيه شده است. در ته دالان کارگران به قفسه ای فلزی برخورد می کنند. يکی يکی وارد آن می شوند و از نردهء گردان سنگينی رد می شوند. سپس بايد مسير مارپيچ کوتاهی را زير چشم دوربين های متعدد طی کنند. صدايی خشن از بلندگو به آنان دستور می دهد توقف کنند، به عقب بچرخند، دستها را بالا ببرند و باز کنند، شکمشان را لخت نشان دهند، شلوارهاشان را تا ران بالا بزنند. آنها هرگز سربازانی را که در برج های مراقبت بتونی پناه گرفته اند و به آنان گاه به عبری و گاه به عربی مختصر دستور می دهند نمی بينند.
وقتی يک گروه تقريبأ ده نفره از اين گذر رد شدند نرده ای اتوماتيک باز می شود و آنها را وارد مرحلهء بعدی می کند: گاه سگ های تعليم ديده برای کشف مواد انفجاری بين آنها می چرخند و گاه سربازان با دستکش های کشف مواد انفجاری کليهء وسايل آنان را می کاوند، وسايلی که از دستگاه اسکنر نيز می گذرد. سرانجام بايد کارت اجازهء عبور درست و معتبر در دست داشت يعنی کارتی الکترونيکی پر از اطلاعات مشخص با عکس و اثر انگشت.

پيچ و خمی از بتون و سيم خاردار
کارگران فلسطينی برای آنکه بتوانند اول وقت حاضر باشند تا کار پيدا کنند، شب را در آلونکی نزديک مدخل تونل و حتی در داخل تونل روی يک تکه مقوا می خوابند. يک نمازخانهء کوچک هم هست. آب در توالت هايی که راهش بسته شده زمين را فراگرفته است. روی يک تابلو نوشته است «النظافه من الايمان» و روی تابلوی ديگری به طنز نوشته است: «وطن جميل لشعب عظيم» (وطنی زيبا برای ملتی بزرگ). گذرگاه ارتز در دورترين نقطهء شمالی نوار غزه کاملأ يک پست مرزی ست فقط يکی از دو کشور طرفين مرز را کم دارد که فلسطين باشد. در برابر حدود صد سرباز تا دندان مسلح حدود ۲۰ پليس مرزی فلسطينی بدون سلاح در اتاقک هايی که در زمستان يخ می زند و در تابستان به عنوان يک دفتر از آن استفاده می شود نشسته اند.
هر ماه که می گذرد ارتش اسرائيل اين پست مرزی را تقويت می کند. اينجا که ۱۵ سال پيش فقط مانع ساده ای وجود داشت حالا مجتمع ساختمانی عظيمی برپا ست از بتون و سيم های خاردار. هر روزنه ای دقيقأ بسته شده تا نوار غزه کاملأ عايق گردد. هرچه اسرائيلی ها تجهيزات خود را تقويت کنند فعالان فلسطينی که آمادهء منفجر کردن خويش اند برای کشف ابتکارات تازه ای جهت عبور، بر يکديگر سبقت می گيرند. کمتر از يک سال پيش، زن جوانی وابسته به جنبش اسلامی حماس در همين گذرگاه با بمبی که به پاهايش بسته بود خود را منفجر کرد و چهار سرباز اسرائيلی را کشت. چند ماه بعد مردی که بمبی در شورت خود پنهان کرده بود دستگير شد. غالبأ مقامات اسرائيلی از اينکه در چند سال اخير هيچ کوماندوی انتحاری از اينجا نتوانسته عبور کند به خود می بالند. محاصرهء اين نوار از سرزمين های فلسطينی با شبکهء درهم پيچيده از سيم های خاردار به مدلی برای ديگر «موانع امنيتی» که در ساحل غربی در دست اجرا ست تبديل شده و بر سر آن بحث های موافق و مخالف درگرفته است.
گذرگاه ارتز تنها از ساعت ۲ تا ۷ صبح به روی کارگران فلسطينی باز است. اينجا ست که ازدحام جمعيت آغاز می شود: از ۱۴ هزار کارگر که اجازهء عبور در دست دارند در بهترين حالت ۶ تا ۷ هزار نفر می توانند عبور کنند و بقيه ناگزيرند به خانه هاشان برگردند. طی دو سال گذشته چهار بار پيش آمده است که کارگرانی از ازدحام خفه شده اند يا زير دست و پا مرده اند. ابووافی که خود به چشم ديده که چگونه کارگری مرده است می گوبد: «تابستان بود. گرما کشنده بود. من نتوانستم رد شوم». اين مرد خوش برخورد ۵۵ ساله که متخصص نصب يخچال های بزرگ صنعتی ست ۲۰ سال در شهر اشدود (اسرائيل) کار کرده است واز ماه مارس گذشته ديگر نتوانسته سر کار برود. «در هرحال، صاحبکار من ديگر نتوانست روی من حساب کند و کارگران رومانی به جای من استخدام کرد.» از آن به بعد، او در اردوگاه پناهندگان شاطی که خودش با زن و ۱۰ فرزندش زندگی می کنند ساندويچ فلافل ميفروشد.

«تنبيه دستجمعی ناعادلانه»
از ۱۰ سال پيش شمار کارگران غزه ای که برای کار به اسرائيل ميرفتند کاهش يافته است. از ۸۰ تا ۱۰۰ هزار در آغاز سال های ۱۹۹۰، در جريان اجرای قراردادهای اسلو به ۶۰ هزار کاهش يافت و با آغاز انتفاضهء دوم است که بستن راه به صورت يک سلاح سيستماتيک درآمد. از آغاز شورش در سپتامبر ۲۰۰۰ اسرائيل راههای ديگر خروجی غزه را بسته است و تمام کارگران را حتی آنان که در جنوب نوار يعنی در چهل کيلومتری اين گذرگاه زندگی می کنند مجبور کرده است که از ارتز عبور کنند. شمار کارتهای اجازهء کار به ۱۴ هزار کاهش يافته و تنها مردان ميانسال عيالمند که هيچ فرد رزمنده ای در خانواده شان يافت نشود از مزيت مهم داشتن اجازهء کار برخوردارند و اين البته تضمينی برای داشتن کار نيست: بسته شدن گذرگاه هرچه مکررتر و هرچه درازمدت تر شده است.
از زمان مرگ شيخ احمد ياسين بنيانگذار حماس در مارس ۲۰۰۴ تا کنون، هيچ کارگر اهل غزه حق عبور ندارد. حتی منطقهء صنعتی که در نزديکی گذرگاه ارتز واقع شده به دنبال عملياتی که فلسطينی ها کردند بسته شده است. آنها برای آنکه در اين منطقهء کاملأ محافظت شده با بتون و برج مراقبت بتوانند عمليات کنند تونلی کنده بودند. در آن عمليات يک سرباز اسرائيلی کشته شد. قبل از انتفاضه ۴۵۰۰ کارگر در اين منطقهء صنعتی کار می کردند و قبل از اين عمليات ۷۰۰ نفر. حدود صد کيوسک که برای فروش آشاميدنی های گازدار و سيگار وجود داشت با بولدوزر با خاک يکسان شده که يکی از آنها درست جلوی تونل بود. تانکها به شعاع ۵ کيلومتر باغ ها و همهء خانه ها را با خاک يکسان کرده اند.
يک کارمند عاليرتبهء ملل متحد می گويد: «هر سوء قصد يا پرتاب خمپارهء دست ساز از طرف فعالين، تاوانش را قبل از هرکس ديگر، کارگران می پردازند. بستن راه يک تنبيه دستجمعی غيرعادلانه و غير قابل قبول است. اين کار فقط محروميت و فلاکت و در نتيجه تروريسم را تقويت می کند» پس از درگذشت ياسر عرفات در ۱۱ نوامبر ۳۰۰ کارگر کشاورزی مجددأ اجازه يافتند که از گذرگاه ارتز عبور کنند. ۱۲ دسامبر چريک ها پست مرزی اسرائيلی شهر رفح واقع در منتها اليه جنوب نوار غزه را منفجر کردند و ۵ سرباز اسرائيلی را کشته و ۱۱ نفر رامجروح کردند. از آن به بعد اين راه را هم بسته اند.
در مرز مصر بيش از ۵ هزار فلسطينی که در حال بازگشت به غزه بوده اند معطل اند و ۱۵۰ نفرشان در منطقهء بی طرف گير کرده اند [همين خبر را لوموند ۱۵ ژانويه نيز آورده است]. از گذرگاه ارتز تنها برخی مسؤولين سياسی دستچين شده، بيمارانی که ناگزير به بيمارستان های اسرائيلی می روند و حدود ۳۰ بازرگان که با کله گنده های تشکيلات خودمختار مربوط اند می توانند عبور کنند. ابووافی ناسزا گويان می گويد: «سودجويان صادرات و وارداتی، مثل اين وزيرها که با مرسدس شان بی آنکه به ما نگاه کنند از پستهای مراقبت و موانع راحت رد ميشوند. چهار سال انتفاضه. ديگر توانش را نداريم».
سرشب، ابووافی به سراغ کارگران ديگر بيکار شده می رود. ابوالعبد کارگر برق به شوخی می گويد: «ما مثل ميمون های پيری هستيم که سر يکديگر را می جورند». آنها که سالها مجبور به کار در خارج از غزه بوده اند حتی برای بچه هاشان غريبه اند. ساعتها دور ليوان های چای گپ می زنند. ابووافی نتوانسته به اين شب های دراز بطالت زير يک لامپ کم نور عادت کند. «وقتی کار می کردم ساعت ۵ بعد از ظهر بر می گشتم. غذائی می خوردم. کمی می خوابيدم و ساعت ۱۰ شب به ارتز بر ميگشتم. و در صف می ايستادم و شب را در دالان ميگذراندم.» با يادآوردن سالهايی که به کار سخت در اسرائيل مشغول بوده هم «روزهای خوش گذشته» و هم تحقيرها را به ياد می آورد: «حق نداشتيم با خود تلفن ببريم نه حتی يک غذای مختصر و نه يک پاکت سيگار. هيچ چيز. حتی اجازهء ورودمان به اسرائيل به دلايل امنيتی در تايلون شفاف بايد ميبود. بايد لباسی به تن داشتيم بدون زيپ و کفش هم کف نازک. گاه از گذرگاه رد می شديم ولی اتوبوس رفته بود.
ابوالعبد به خاطر می آورد که ماهانه ۲ هزار شيکل [واحد پول اسرائيل] دريافت می کرده و ابووافی دو برابر او. امروز آنها اگر ۷۰۰ شيکل (۱۲۰ يورو) برای خود دست و پا کنند ماه خوبی ست. با کارهای کوچک و موقتی روزگار می گذرانند. محلهء آنها به مرحلهء قبل از رواج پول برگشته است. «همه چيز را نسيه می گيريم حتی سيگار» همه بدهکارند و هيچ کس از آنها طلبکاری نمی کند. «چه فايده دارد؟ همه همديگر را می شناسند. اگر شانس اين را داشته باشم که دو روز کار کنم فورأ بدهی خودم را به بقال سر گذر می پردازم». در غزه بيکاری به ۴۰ تا ۶۰ درصد می رسد. اما اينگونه آمار ديگر معنای چندانی ندارد. بيش از دو سوم مردم زير خط فقر به سر می برند يعنی ۲ دلار در روز. «ما شانس داريم. پسر عمويی داريم که کارمند است و به ما کمک می کند. اما خانواده هايی هستند که صرفأ با کمک های بشردوستانه زندگی می کنند». ابوالعبد ۱۰ هزار شيکل (۱۷۰۰ يورو) بابت قبض آب و برق به شهرداری بدهکار است «باز هم خوشحاليم که جرأت نمی کنند قطع کنند».
تصور وضعيتی بدتر از اين سخت است. اما اين دو نفر چندان خوش بين هم نيستند. ابووافی می گويد: «پولی که جامعهء بين المللی قول داده به جيب تشکيلات خودمختار می رود. بين ما و اسرائيلی ها اعتماد مفقود است. و دوستش دست بالا را ميگيرد. هيچ يک از دو طرف به ديگری اعتماد ندارد. با وجود اين بايد با هم زندگی کنيم. کی کويت را ساخته؟ کی اسرائيل را ساخته؟ فلسطينی ها! کاش می گذاشتند کار کنيم! اين يک آرزوی صادقانه است اما طرح شارون دائر بر خروج يکجانبه از غزه که قرار است امسال عملی شود به جدايی قطعی و هميشگی بين دو طرف شبيه است.
از همين نوار باريک غزه که کلا ۳۶۵ کيلومتر مربع است و يک ميليون و ۳۰۰ هزار فلسطينی در آن زندگی می کنند، ۴۰ درصدش در اشغال ۷۵۰۰ کولون (مهاجر يهودی) است که نصف آب اين منطقه را به خود اختصاص داده اند. اما نخست وزير اسرائيل مصمم است کنترل مرزهای زمينی، دريايی و هوايی را در دست خود حفظ کند و اينکه اگر عملياتی رخ داد ارتش اسرائيل بتواند عاملان را مورد پيگرد قرار دهد. راجی صورانی مدير مرکز فلسطينی حقوق بشر می گويد: «غزه به زندانی بزرگ تبديل خواهد شد. از حالا تا ۲۰۰۸ هيچ کارگر فلسطينی از اينجا نخواهد توانست در اسرائيل کار کند. بايد برای رفتن به قاهره با هواپيما برويم چون کالاهای ما از بندر پورت سعيد وارد می شود. اما شارون اين طرح را فداکاری جا می زند.»
بدون دسترسی به اسرائيل غزه علت وجودی ندارد. وقتی خردسال ترين بچه های ابووافی فهميدند که او عبری هم بلد است چشمشان از حيرت گرد شد. او برای ما توضيح می داد که بچه ها حق دارند. در نظر آنها اسرائيلی ها وجود ندارند. چون آنها را نديده اند. آنچه ديده اند هواپيما ست، تانک است و هلی کوپتر. اين روزهای اخير، ارتش دالان عظيمی از بتون با ۸ متر ارتفاع و همين اندازه پهنا برپا کرده و قرار است جای دالان قديمی را بگيرد که خيلی قديمی بود و نه چندان «مطمئن».
انتخابات فلسطين در شرايط اشغال به اين می ماند که زندانيان نماينده ای را انتخاب کنند تا با زندانبان صحبت کند.
قضيهء فلسطين که به گفتهء يکی از رهبران آن، فاروق قدومی، به موجود افسانه ای هفت سر می ماند که هرکدام را بکوبند از جای ديگری سر بر می آورد، از روی تخت احتضار عرفات به اندازهء چند سال که صدايش را خفه کرده بودند، مطرح شد و فلسطين را بر سر زبانها انداخت و دشمن غاصبش را ولو موقتا به سکوت واداشت. وجدان بشريت را برای هميشه نمی توان به بند کشيد. ادامهء مقاومت هم اکنون بسياری از وجدانها را در اسرائيل و جهان بيدار کرده است.
بايد اشغالگر را از اقدام به جناياتش پشيمان کرد. اينکه امروز بوش از برآوردهای نادرست هنگام شروع جنگ صحبت می کند از برکت مقاومت است. هيچ نوع همکاری (کولابوراسيون) با رژيم برخاسته از اشغال و همدستی با دشمن مقبول نيست. هيچ نوع توجيه کاری قابل بخشش نيست. اگر چپ و دموکراتی وجود دارد در چنين جايی بايد آزمايش پس بدهد. پس از تجربهء عراق، دارودستهء کاخ سفيد بايد برای اشغال يک کشور ديگر بارها استخاره کنند. از برکت مقاومت مردم عراق دست برخی فرصت طلبان که از بوش برای حمله به ايران دعوت کرده يا آن را آرزو دارند رو شده و آنان رسوا گرديده اند. جمهوری اسلامی سرمايه را بايد مبارزهء اکثريت مردم ايران که زحمتکشان اند به خاک افکند نه امثال بوش و گدايانش.

(منتشر شده در آرش شماره ۹۰، ژانويه ـ فوريه ۲۰۰۵)
۲۸ دسامبر ۲۰۰۴

روبروی روستای فلسطينی جيوس که بخاطر کشيدن ديوار بخش اعظم زمين های خود را از دست داده است مستعمرات و مجتمع های مهاجرنشين های يهودی هردم افزايش می يابد.
روز ۳۱ دسامبر در پشتيبانی از مقاومت مدنی اهالی سرزمين های اشغالی فلسطين و به ابتکار کميتهء فلسطينی ـ اسرائيلی حمايت از جيوس، انجمن های «گوش شالوم»، «تعايش» (همزيستی)، انجمن بازسازی خانه های ويران شده و جمعی از مبارزان انترناسيوناليست با تجمع اعتراضی خود عليه ديوار و کلنی های آن اقدام به کاشتن زيتون در جيوس کردند که در نتيجهء کشيدن ديوار به خفگی دچار شده است.
در برابر جيوس که قسمت اعظم زمين های خود را در نتيجهء کشيدن ديوار از دست داده است کولونی ها هردم افزايش می يابد با اين توجيه که کولونی های جديد چيزی جز گسترش کولونی زوفان نيست. اين ساختمان سازی ها که جزئی از کولونی های جديد ديوار است مرحلهء نهائی کشيدن ديوار است. روز ۱۰ دسامبر ۳۰۰ درخت زيتون ريشه کن شد... بدين ترتيب وقتی ساختمان ها به پايان رسد اهالی جيوس بقيهء زمين هاشان را که در آن سوی ديوار قرار دارد برای هميشه از دست خواهند داد.
در سايهء طرح شارون داير بر خروج يکجانبه از غزه موج جديدی از کولونی سازی در ساحل غربی رود اردن آغاز شده است که می توان آن را در طول خط سبز (خط آتش بس جنگ ۱۹۶۷) مشاهده نمود از القانا و اورانيت در نزديکی روستای کفرقاسم و زوفين گرفته تا ريحان در شمال.
شرکتهای خصوصی متعلق به کولونها و شرکتهای دولتی اسرائيلی ساختن کولونها را از سر گرفته اند و هزاران خانه می سازند بدين منظور که خط سبز را از بين ببرند و زمين های متعلق به فلسطينی ها را به کلی غيرقابل دسترسی سازند. اين اقدامات جزئی ست از استراتژی الحاق و غارت سرزمين ها به اسرائيل که با کشيدن ديوار قرار است عملی گردد.
مبارزهء سالهای اخير موفقيت هايی، هرچند جزئی، در بر داشته است: چندين مرکز مقاومت توده ای عليه اشغال به وجود آمده که مانع پيشرفت ديوار در برخی موارد شده اما نتوانسته است در شهر قدس و تپه های الخليل کاری از پيش ببرد. بايد اشاره کرد که در وضعيت سياسی کنونی که ساختن ديوار با آن مواجه است دولت شارون از اين موقعيت استفاده کرده تا برنامه های زيربنائی را به پيش برد و وقتی باد موافق وزيد ساختن ديوار با سرعت هرچه تمام تر انجام شود.
درحالی که ساختن خود ديوار کمی کند شده، کار ساختن کولونی ها با رونق و سرعت تمام ادامه دارد که رسما آن را گسترش کولونی های پيشين توجيه می کنند تا مانور خود را از ديده ها پنهان دارند. حقيقت اين است که ما با پروژهء وسيعی از مستعمره کردن و الحاق اراضی فلسطينی روبروييم بدين منظور که فلسطينی ها بکلی از سرزمين شان سلب مالکيت شوند.
در حالی که در اسرائيل بحث بر سر تهديد کولون ها ست که حاضر نيستند کولونی های خود را در غزه تخليه کنند مستعمره کردن ساحل غربی زير پوشش ديوار و حمايت مقامات اسرائيلی از آن ادامه دارد.
تشکيل دولت ائتلافی ليکود ـ حزب کار چارچوب سياسی لازم برای الحاق اين مناطق را که در هرحال جزئی از طرح شارون ـ باراک است فراهم می سازد. طی ماه های گذشته مقامات اشغالگر در سرزمين های اشغالی وانمود می کنند که فلسطينی ها خود را با وجود ديوار تطبيق داده اند!
ديوار برای سرمايه گذارانی که کولونی ها را می سازند پوشش لازم را برای حفظ منافع شان فراهم می کند. برای کسانی که می خواهند در امنيت کامل به مستعمره سازی بپردازند، ديوار باعث می شود که آنان از اهالی فلسطينی که زمين هاشان مصادره شده جدا باشند و کولونی سازی و الحاق سريعأ صورت گيرد.
اينجا ست که وظيفهء ما ايجاب می کند برای متوقف کردن اين فرآيند وارد عمل شويم و توجه همگان را به خطير بودن اين طرح سياسی جلب کنيم. تنها در همين روستای جيوس غير از ۵ هکتار که زير ديوار رفته ۷۲ درصد از زمين های جيوس يعنی ۸۶ هکتار مصادره شده و کشاورزان فلسطينی برای آنکه به سرٍٍ زمينهای خود بروند بايد اجازهء مخصوص بگيرند که به کمتر کسی داده شده. محصولات کشاورزی روستا نابود شده، ۶ چاه به کلی غيرقابل دسترسی ست و ۱۵۰۰۰ درخت ليمو از بی آبی خشک شده است. همين که زمين کشت نشود قانون اجازه می دهد که آن را مصادره کنند و اين مقدمهء مستعمره سازی آنها ست.
گاه با اعلام اينکه اينجا منطقهء خطر است، گاه به بهانهء ضرورتهای امنيتی و گاه نيز با خريد زمين از طريق سمسارهايی که با دشمن همکاری دارند به مصادرهء زمينها می پردازند. زمين فلسطينی را «ملک دولت» اعلام می کنند و با اين کار «تداوم قلمرو ارضی» را از بين می برند.
اهالی جيوس در مبارزهء خود با کشيدن « ديوار جداسازی» پايداری می کنند. ما بايد در اين مبارزه در کنار آنان باشيم. زمان آن فرارسيده که عليه برپايی کولونی های ديوار به پا خيزيم.

شاعر فلسطينی در هلند
نسيم خاکسار

قرار نيست کسی برقصد. قرار است ما که از کشورهای مختلف دعوت شده ايم، برويم به کاخ قديمی سلطنتی هلند در آمستردام و در يکی ازسالن های بزرگ آن جا بنشينيم تا پسر ملکه بيايد و به محمود درويش شاعر بزرگ عرب و فلسطين جايزه بدهد. آن وقت ما کف بزنيم و محمود درويش شعر بخواند. از پيش آماده اجرای اين برنامه ايم.
وقتی توی راه فکر ميکنم به فلسطين و فکر می کنم به شعرهای محمود درويش به ياد ميآورم جمله ای از او را که ميگفت ما آواره ها در فرودگاه ها لو ميرويم. در فرودگاه ها پناهنده سياسی با نشان دادن گذرنامه ای که در دست دارد وجود غير قانونی و معترض و شرورش لو ميرود. گذرنامه پناهنده سياسی او، وجود او را برای ماموران بازرسی مشکوک ميکند. محمود درويش در جائی ديگر نيز گفته بود من شاعر آواره ای هستم که برای روياهای مردمم مينويسم. ميدانستم درويش بعد از مدتی آوارگی مدتی است در رام اله زندگی ميکند. در خاکی که دوست دارد.
توی راه به اين ها فکر ميکنم و به آخرين مقاله اش که درباره عرفات نوشته بود. وقتی هم سر جايم نشسته ام به همين ها فکر می کنم. در يک سمتم هلندی عرب شناسی نشسته است که کارهای محمود درويش را خوانده است و او را بزرگترين شاعر عرب می داند و در طرف ديگرم روشنفکری عراقی است که دوازده سال است در تبعيد است. در رديف جلويم زنی نشسته است که سربرگردانده و با اشتياق من را نگاه می کند و در صورتم آشنائی را ميجويد. زنی که بعد از صحبت با او درمييابم وجودش از مهر به مردم عرب سرشار است و چه زيبا و دلنشين عربی حرف می زند.
با نگاه به کارتی که به يقه کتم سنجاق شده است اسمم را ميخواند. و باز توی فکر می رود. و می گويد مطمئنم ما جائی يکديگر را ديده ايم. يادم نميآيد. ناچار هر دو کوتاه ميآئيم و می گوئيم از آشنائی با هم خوشحاليم. تبعيدی عراقی را او به من معرفی می کند. رنج کشيده ای دور از وطن که از حرف هايش می فهمم بعد از سقوط صدام سه بار به عراق رفته است. سه بار می گويد: « آن جا کسی زندگی نميکند.» چيزی شبيه به اين که مردم در آن جا همه هرروز منتظر مرگ اند. وقتی بعد با خانم جلويی به عربی سر صحبت را باز می کند من هم از سر کنجکاوی و ميل ديدن بيشتر با چشم می چرخم روی سرها تا شايد محمود درويش را پيدا کنم. گفته بودند ده دقيقه پيش در سالن بوده است. نيست. و اگر هم هست پيدا کردن اش بين چهار صد يا پانصد نفر، وقتی همه در صندلی هاشان نشسته اند مشکل است. پنج دقيقه به ساعت سه با برخاستن همه می فهمم برنامه شروع شده و خانواده سلطنتی هلند، تقريباً همه شان، وارد سالن شدهاند. ملکه پيشاپيش است و همراه است با محمود درويش که شانه به شانه اش می رود تا در رديف جلو بنشينند. محمود درويش همان قيافه ای را دارد که در عکس هايش ديده ام. شناختنش خيلی راحت است. ميروند و در سمت راست سالن، در همان سمتی که من نشستهام مينشينند. رديف جلو سمت چپ نخست وزير هلند نشسته است و جمعی از کابينه. پيشتر، کوهن، شهردار نيک خصلت آمستردام، را در بين جمعيت ديده بودم. او هم همان جاها در همان سمت نشسته است. فضا خيلی رسمی نيست. کسانی که يکديگر را می شناسند بلند می شوند و برای هم دست تکان ميدهند. از همان بدو ورود به سالن، اين حس که در اين برنامه قرار است به شعر و يا شاعری بزرگ ارج بگذارند که از سرزمين درد و رنج برخاسته، تاثير عاطفی خودش را بر آن فضای جدی و رسمی گذاشته است. با اين همه فضا جدی هم است. خانمی که مدير بنياد پرنس کلاوس است برای گشايش برنامه روی صحنه می رود و بعد از خوشامد به ملکه و خانواده سلطنتی و مهمانان حاضر برنامه را آغاز می کند. در سخنان اوست که درمييابم جايزه امسال بنياد پرنس کلاوس در پيوند با موضوع مهاجرت و تبعيد است. و معلومم ميشود جدا از محمود درويش که جايزه اصلی ادبيات نصيب او شده است، روشنفکران و هنرمندانی نيز از کشورهای افغانستان، تاجيکستان، عراق، برمه،برزيل،بهوتان (بين تبت و چين)،ترکيه،آرژانتين و مالی نيز برنده جوايزی شده اند.[۱]

بعد از صحبت ايشان، خانم ليليان گونشلاو- هو کانگ يو، رئيس هيات مديره بنياد روی صحنه ميرود و از چرائی انتخاب موضوع تبعيد و مهاجرت برای جوايز امسال صحبت ميکند. و موضوع صحبت خود را نتايج مثبت تبعيد و مهاجرت می نامد. بنا به نظر او وقتی از هر سو مردم در محاصره ی بحث های منفی درباره مهاجرين و تبعيديان هستند هيات داوری بر آن شده که تلاشش را روی تاثير مثبتی بگذارد که تبعيد و مهاجرت روی فرهنگ جوامع ديگر ميگذارند. می گويد: «امروز ما می خواهيم بر جنبه های مثبت زندگی در تبعيد و مهاجرت تاکيد کنيم. هرساله عده زيادی از کشورهای مختلف به جاهای ديگری می روند. و همين کوچ باعث ميشود دريچههای تازه ای برای آن ها و از طريق آن ها به سوی جهان گشوده شود.» او از خودش به عنوان يک نمونة تبعيدی و مهاجر که اکنون نقش مثبتی در فعاليت های فرهنگی در هلند دارد نام می برد. در مقدمه کتابی که به همين مناسبت توسط اين بنياد منتشر شده آمده است: ما گاهی فراموش می کنيم که بسياری از کشورها توسعه موفقيت آميزشان متکی بر پديده ای به نام مهاجرت بوده است. و به نقل از همين مقدمه: عصر طلائی هلند هم بدون مهاجرت کمتر طلائی می شد.
وقتی صحبت ايشان پايان می گيرد،آقای نيک بيگمن يکی از اعضای کميته جايزه بنياد روی صحنه می رود تا برندگان را يکی يکی معرفی کند. ايشان بعد از تعارفات معمول ميگويد چون غير از محمود درويش، برندگان ديگر امسال در جلسه حضور ندارند از طريق فيلم های ويديويی که از فعاليت ها شان گرفته شده معرفی آن ها انجام ميگيرد. از آن جا به بعد است که فضای سخنرانی بطور کامل در اختيار هنر و هنرمند قرار ميگيرد. شروع کار تکه ای تئاتری است از اجرای يک نمايشنامه از جوادالاسدی کارگردان برجسته عراقی که بيست و پنج سال است در تبعيد زندگی ميکند. صحنه انتخابی، رقص است. رقصی گروهی با جمعيتی حدود بيست نفر، گاه تک نفره گاهی هم دو و يا سه نفره که با آهنگ های ريتيمک و آئينی همراهی ميشود. الاسدی که در رژيم صدام مثل خيلی از هنرمندان هموطنش بين زندان و مرگ يا زندگی در تبعيد، تبعيد را انتخاب کرده بود، بعد از گريز از وطن مسافری می شود که کارهای نمايشياش را در لبنان و سوريه و اردن روی صحنه ميآورد. منتقدی عراقی در معرفی کارهايش ميگويد:او کارگردانی است که از تئاتر صحنه ای می سازد از يک زندگی واقعی که ترکيبی است از تاريکی روح و پرتوی روشن از مقاومت انسانی. اين حرف در همان تکه کوتاه و از طريق حرکات رقص بازيگران بيانی زنده و تصويری مييابد. بعد از او نوبت به تين مو شاعر برمه ای است. شاعری که چهل سال از زندگيش را در تبعيد گذرانده است. شاعری که معرفی کننده درباره اش می گويد: منبعی از الهام در دفاع از آزادی و مبارزه برای تحقق آن. شاعر می چرخد در اتاقش و پشت ميزش می نشيند تا شعری بنويسد. او شاعری است که در آغاز يکی از شعرهايش می گويد: وقتی جوان بودم لنين را ملاقات کردم اما پير که شدم عاشق اين بودم که لينکلن را ببينم.
سومين هنرمند ايوالدو برتزاو از برزيل است. او طراح رقص و درمانگری است که به جوانان رقصنده می آموزد چگونه هويت خودشان را در رقص کشف کنند. صحنه هائی از کارهايش نشان داده می شود. رقص و حرکاتی که در شکل های متنوعش پيکره های سنگی انسان ها را در رقص های بدوی تداعی می کند. صدا و شکل و رنگ و حرکات ما را احاطه می کند. سکوت جلسه ديگر سکوت يک جلسه رسمی نيست. معرفی کننده هم چرخيده و پشت به تماشاچيان صحنه را تماشا ميکند. جوانان، پسر و دختر در دسته های مجزا و گاه مختلط با ساختن زنجيری از وجود خود، مدام جا عوض می کنند و به زنجير لغزانی که از خود ساخته اند با کمک حلقههای پيوندی مدام شکل های تازه می دهند. صحنه تاريک می شود و معرفی کننده سراغ برنده ديگر می رود. برنده ديگر سازمان خدنگ اندازان يا کمان کشان بوتانی است. خدنگ اندازانی متعلق به سرزمينی کوچک بين هند و چين که با کارهای خود به جامعه شان غرور و شادی ميبخشند. و کار آن ها با اين که ريشه در تاريخ اين قوم در دفاع از خود دارد اما برای آن ها اکنون بيشتر به يک بازی شبيه است. يک بازی که آن ها را به تاريخ کهن شان و مذهب قديم شان بوديسم می پيوندد. جوانان، دختر و پسر تير و کمان در دست می رقصند و بعد در لحظاتی می ايستند و نشانه می گيرند و تيرهاشان را پرتاب ميکنند. در حرکات آن ها ما انگار تداوم کار نمايش کارگردان عراقی و رقص های جوانان برزيلی را می بينيم.
چهارمين نفر،حالت چامبل، بانوی سالخورده هشتاد و هشت ساله ای است از ترکيه که در آلمان زاده شده است و بخش عمده ای از زندگی تحقيقی اش را در خدمت اکتشافات باستان شناسی دوره پيش از تاريخ ترکيه و کمک به آن گذاشته است. او نه تنها بنيان گذار دانشکده باستان شناسی استانبول در ترکيه است بلکه آموزگاری است که در الهام بخشيدن به يکی دو نسل دانشجوی باستان شناسی نقش موثری داشته است. مسئول کميته بنياد پرنس کلاوس در معرفی او ميگويد که کميته با احترام به نقش يکتای او در ايجاد امکان تعامل بين مردم و ميراث فرهنگی شان او را شايسته اين توجه دانسته و فداکاری هائی او را در اين راه تحسين می کند. تصوير خندان او با موهای سپيد روی پرده ميافتد و سپس او را ميبينيم که دلسوزانه چمباتمه زده است پای مجسمه ای سنگی تا غبار از آن بزدايد. نفر بعدی عمرخان مسعودی از افغانستان است. مردی که در هنگام بمباران موزه کابل در سال ۱۹۹۳ و هجوم لات و لوت ها به موزه ها، يک تنه با کمک چند تن از همکاران اش بسياری از يادگارهای تاريخی را از دستبرد سارقين و غارتگران نجات داد. شب ها مخفيانه به موزه می رفت تا با مرمت خرابی هائی که در بعضی نقاط موزه پديد آمده بود از غارت شدن اشيا کهن موزه جلوگيری کند. سه سال بعد، در تمام دوره سلطه طالبان ها در افغانستان در خفا از اشيائی که در اختيارش بود نگهداری ميکرد. برای من که داستان نويسم زندگی و کار او به طرحی برای نوشتن يک رمان ميماند. گوينده می گويد از آن جا که افغانستان کهن در دنيای تجارت و ارتباطات بين کشورها ، نقش چهار راهی را داشته که مسافرين کشورهای مختلفی از آن می گذشتند، اشياءگران بهائی از روم قديم،مصر،آسيای مرکزی، چين و هند در اين سرزمين به جا مانده که معادلی از آن ها در موزه ها و جاهای ديگر پيدا نمی شود. و عمر خان با تشويق دوستانی چند برای همکاری با خود همه آن ها را در آن دوره های غارت در محلی مخفی نگه داری ميکرد. روی پرده تصوير چند مجسمهشکسته و سيمای بودای زخم خورده در باميان ميافتد. و بعد دست های عمر خان و دوستانش که پاره های شکسته مجسمه هايی را کنار هم ميگذارند.
برنده بعدی اتحاديه ای است به نام « باز کردن يادها» يا «از خاطراتت بگو» که از اتحاد هشت سازمان دفاع از حقوق بشر آرژانتينی به وجود آمده است. کار اين اتحاديه کمک کردن به قربانيان دوره ترور و وحشت در سال های بين ۱۹۷۴ تا ۱۹۸۳ در آرژانيتن است. دوره ای که در تاريخ معاصر آرژانيتن به نام دوره «نابودکردن و يا محو سازی انسان » ثبت شده است. اين اتحاديه با اين نظر که گفتکو از خاطرات به قربانيان و آسيب ديدگان روحی از شکنجه و زندان و بازداشتگاه ها و تبعيد کمک می کند تا پيوند مجدد با جامعه برقرار کند کارش را شروع کرد و هم اکنون در بايگانی فعاليت های خود بيست هزار سند مهم از قربانيان و دويست و شصت آزمايش شفاهی از آن ها دارد. اين اتحاديه وظيفه اش را تنها به اين امر خلاصه نکرده است بلکه با افشای حقايق برای مردم جهان و بايگانی کردن اسناد به دست آورده در موزه های اسناد تاريخی، قصد آن دارد که نگذارد اين واقعيات تلخ در حافظه جمعی به فراموشی سپرده شود. و جامعه انسانی از نو شاهد چنان وقايع وحشتناکی شوند. روی پرده صحنه هائی از تظاهرات مادران در آرژانتين می افتد. من و روشنفکر تبعيدی عراقی نگاهی کوتاه به هم ميکنيم. من ياد خاوران خودمان افتاده ام. و عکس هايی که از آن ديده بودم. بعد يادم به شبی به ميافتد که در آخن بودم در برنامه ای در بزرگداشت ياد قربانيان قتل عام زندانيان سياسی سال شصت و هفت در ايران. مادری که پسرش تيرباران شده بود روی صحنه رفته است. دلم ميگيرد.
ماشين جنايت تا کجاها می رود. آيا همين نهادهای فقير و کوچکی که ما در شهرهای مختلف در کوشش برای حفظ ياد قربانيان آزادی وطن مان ايجاد کرده ايم روزی اتحاديه ای بزرگ خواهد شد به نام باز کردن خاطرات؟ به خودم ميگويم: پس بنويسيم . تا می توانيم بنويسيم. نگذاريم چيزی به فراموشی سپرده شود.
برنده هشتم فرخ قاسم است. عکسش که روی پرده می افتد می شناسمش. در سفری که در سال ۱۹۹۲ به تاجيکستان داشتم با او ديدار و مصاحبه ای داشتم. و نمايشنامه رستم و اسفنديارش را ديده بودم. فرخ قاسم هنرمند خودساخته ای است. قبل از آن که به کار تئاتری رويآورد در رشته فيزيک تحصيل می کرد ولی بعد روی به آکادمی تئاتر آورد و سال های زيادی را بازيگری کرد تا بالاخره به کارگرانی در تئاتر چون کار اصلی و هميشگی اش مشغول شد. او از جمله کارگردان هائی است که عميقا فلسفی و انديشمندانه به تئاتر فکر می کند. انتخاب های او چه وقتی از کارهای نمايش نويسان کهن يونان استفاده می کند و چه وقتی اقتباس هائی از داستان های شاهنامه می کند و يا از کارهای عطار، همه در راستای نوع انديشه و نگاه او به جهان و انسان است. وقتی تکه ای از آخرين کار او را روی پرده می بينم ديدار و گفتگوئی را که با هم در شهر دوشنبه داشتيم برايم زنده می شود. فرخ قاسم در آن گفتگو گفته بود: «برای من هر آدمی که دلی حساس دارد مثلا شاعر يا هنرپيشه و يا هنرمند است بايد پيش از آن که تراژدی اتفاق بيافتد آن را در فضا احساس کند و پيشکی آن را بانگ بزند که های مردم احتياط کنيد، زيرا چيزی به وقوع خواهد پيوست. و فقط در اين صورت است که تئاتر و هنر معنی پيدا ميکند.»[۲] بعد از او به عنوان آخرين برنده از اين گروه نه نفری نوبت می رسد به آميناتا ترااوره، بانوی خيرخواهی از مالی که بيشترين تلاشش را در دادن طرح و ايجاد امکاناتی در جامعه برای رشد استعداد مردم محله های فقير نشين آفريقا گذاشته است. آميناتا تراروره ، نويسنده، پژوهشگر و سازمانده فعاليت های زنان، معتقد است که آفريقا برای حفظ آينده خود نياز به افراد با استعداد و پرورش فکر و قابليت های آن ها دارد. در اذهان مردم مالی با نام او چهره ی زنی پرکار و خستگی ناپذير تداعی می شود که درعرصه مسائل زنان و جوانان فعال است،زنی که وجودش گرما دهنده به اين گونه فعاليت های انسانی است. وقتی چهره اين زن پرشور از روی پرده محو می شود گوينده اعلام می کند اکنون نوبت به مهمان برجسته اين نشست است.
و ما نخست چهره محمود درويش را روی پرده می بينيم و بعد يک فيلم کوتاه چند دقيقه ای از روزهای او در رام اله. درويش بر تپه ای ايستاده و نظاره گر خاکی است که قطعه ای از سرزمنيش است. نگاه او را دنبال می کنيم که روی تپه ها، خانه های قديمی و کاه گلی و زيتون زارهامی گردد و بعد همراه او به اتاق کارش می رويم. با پايان گرفتن فيلم، محمود درويش و پرنس يوهان فريسو، پسر جوان ملکه از جا برميخيزند و روی صحنه می روند. پرنس فريسو بعد از خواندن متن کوتاهی جايزه صد هزار اورئی را به محمود درويش اهدا می کند. ما کف می زنيم و آن وقت محمود درويش بر پشت ميز خطابه می ايستد و متنی را که به زبان انگليسی فراهم کرده است می خواند. او در اين متن از شعرش حرف می زند و ارتباطی که از طريق شعر با مردمش می گيرد. سرزمينش فلسطين چنان در جان او ريشه دارد که از هر راهی که می رود به آن می رسد. تکه شعری را که درباره مادرش نوشته بود به انگليسی می خواند:
دلم هوای نان مادرم می کند
قهوه ای که دم ميکرد
و لمس دست هايش
سپس می گويد با اين که اين شعر را من واقعا برای مادرم نوشته ام اما مردم وقتی آن را ميخوانند، در آن مويه های من را برای فلسطين می شنوند. و مادرم برای آن ها فلسطين ميشود. درويش محمود می گويد:من در شعرم استعاره و صور خيال نمی سازم برای من چشم انداز مهم است. می گويد شعر و زيبائی هميشه آفرينندگان صلح اند. و با خواندن هر چيز زيبا، انسان ها به درک همزيستی با يکديگر می رسند و سپس ديوارها فرو می ريزند.
و بعد به عربی اين شعر را می خواند:
نشانی های روح، بيرون از اين مکان
نشانی های روح بيرون از اين مکان است. من عاشق سفرم
سفر به دهکده ای که هرگز آخرين غروبم بر سروهايش نميافتد
من عاشق درختانم
که شاهد بودند چگونه جوجه گنجشکان را با دست هايمان عذاب می داديم،چگونه ما آن سنگ ها را آماده ميکرديم.
آيا بهتر نبود که روزهای مان را می پرورانديم
تا آهسته آهسته قد کشند و اين سبزی را در آغوش بگيرند؟
من باريدن باران را دوست دارم
بربانوان چمن های دور دست. و عاشق تلالو آبم و رايحه سنگ.
آيا بهتر نبود به مصاف عمرمان ميرفتيم
و کمی بيشتر به اين آخرين آسمان قبل ازافول ماه نگاه ميکرديم؟
نشانی های روح بيرون از اين مکان است
من عاشق سفرم
با هر بادی که می وزد، اما رسيدن را هرگز دوست ندارم.

محمود درويش يکی دو شعر ديگر می خواند و بعد در کف زدن حضار پائين می آيد. شعر درويش فضا را برای هنرنمائی هنرمندان برزيلی آماده کرده است. گروه چهارنفری آن ها به شکل يک نيم دايره و با حرکتی نمايشی از گوشه راست صحنه، هنگام که هرکدام ساز مخصوص به خودشان را در دست گرفته و می زنند بالا ميآيند. خواننده و رهبر گروه، کارلين هوس، با شلواری که از زانو به پائين گشاد می شود و مثل دامن زنان لاله لايه تا روی کفش هايش که ديده نمی شود چين ميخورد و پيراهنی بی آستين که بازوهای عريان او را بيرون انداخته است پيشاپيش آن هاست. وقتی هرچهارنفرروی سن می روند، کارلين هوس به جمع و خانواده سلطنتی تعظيمی می کند و بی مقدمه برنامه اش را شروع ميکند. می خوانند و آهنگ می زنند و مجلس را به شورمياندازند. او در هنگام آواز خوانياش يکباره، با سر تکان دادن به اين سو و آن سو و بلند گو را جلو تماشاچيان گرفتن، از مردم می خواهد که در تکرار بند آوازی با او همراهی کنند. تقاضای او در وهله اول از طرف جمع با کمی تعجب روبرو می شود. و تعداد کمی همراهی می کنند و با او زير لب دم می گيرند. به نظر می آيد حضور ملکه و مهمانان رسمی و نوع مراسم برای چنين کاری آمادگی ندارد. کارلين هوس اما دست بردار نيست. و با اصرار از جمع می خواهد که با او همراهی کنند. وقتی به تعداد همسرايان افزوده ميشود. او يکباره و ناگهانی از همان روی سن می رود جلو خانواده سلطنتی و از آن ها ميخواهد به همان صورت که او می خواهد همراه با ديگران کف بزنند. در اين نوع کف زدن که علامتی برای اتحاد و همبستگی است و برای همه آشناست، دست ها از دو بر باز می شود و در بالای سر به هم می خورد و درهم می شوند. با لبخندی که از خواهش او بر روی لب ها می آيد فضای رسمی شکسته می شود. ملکه و بقيه بعد از کمی تامل و ترديد به همراهی با او دست می زنند. خواننده بعد از آن که موفق شده است فضا را بشکند، آوازش را قطع ميکند و با انگليسی ساده و با کلماتی خيلی خودمانی از خانواده سلطنتی تشکر می کند و خانواده آن ها را يک خانواده واقعی مينامد و چند بار آن را تکرار می کند. انگليسی غلط غلوط او و نوع حرف زدن بی شيله پيله اش تاثير خاصی در جمع ميگذارد. او دوباره آواز خوانی اش را از سر ميگيرد. و بعد از خواندن يکی دو آواز فضا را چنان گرم و صميمی می کند که با هر اشاره ای از جانب او همه انگار در يک مهمانی خودمانی شرکت دارند، بند آوازی را با او دم می گيرند. در اين هنگامه است که يکباره او از روی سن پائين می آيد و می رود روبروی ملکه هلند می ايستد و دستش را به نشانه دعوت به رقص به طرف او دراز می کند. چشم ها همه به سوی رديف جلو خيره می شود. بازی شيرين و دلنشينی آغاز شده است. يک دقيقه پيشش وقتی ملکه و همراهانش مشغول کف زدن بودند يکی از افراد گارد رفته بود جلو ملکه و خم شده بود و به نجوا چيزی به او گفته بود. عرب شناس پهلوی من به گفته بود که به احتمال زياد خبر مردن پرنس برنارد نود و سه ساله را به او داده است. آوازه خوان اما در دنيای خودش است. به نظر ميآيد از همان دم که آن ها را تشويق به کف زدن با مردم کرده بود تصميم گرفته است که فضای بی مرز هنر را بر فضای حد و مرز دار رسمی مسلط سازد. انگار ميخواهد بگويد در جائی که شعر خوانده می شود و شاعری بزرگ ارج گذاشته می شود جائی برای تشريفات نيست و نمی توان حصاری دور جهان بی قرار حس و هنر کشيد. ما حالا مانده ايم. با لبخند و انتظار. همه گردن کشيده اند ببينند در جلو چه رخ می دهد. دقيقه ای نمی گذرد که ملکه بر می خيزد و دست می گذارد روی شانه خواننده و هر دونفر رقص آرامی را در برابر ما شروع می کنند. تصوير جفت شان در حال رقص، بزرگ روی پرده می افتد. مردم يکباره از دل کف می زنند. لورکا ، جائی، در ستايش از آنی که در هنر هست گفته بود، آن، در هنر آن لحظه ای ست که يکباره غريو جان را در برخورد با آن می شنوی. و به رقص کولی پيری اشاره کرده بود که در برابر جمعی روی صحنه پريده بود و با يک حرکت سريع همه را به وجد آورده بود و سر جای شان ميخکوب کرده بود. اکنون، در توضيح اين رقص دونفری در برابر ما چه می توان گفت جز آن که انگار در تکه تکه از تن هر کاری که در طول اين دو ساعت نشان داده شده بود، روح بيتاب هنر يا آن لحظه اوج و عروج جان،فرصتی ميجست تا خود را از قيد و بندهای آن فضای رسمی رها کند. کارلين هوس،آوازه خوان برزيلی با دست دور کمر ملکه هلند می رقصد و ما، همه ما، برخاسته ايم و کف می زنيم. نه برای فردخاصی، بلکه تنها به احترام شعر و هنر. به احترام آن نيروی پُرتوانی که به گفته محمود درويش هميشه آفريننده صلح و آشتی است.
پديده ای که به گفته او در حضورش ديوارها فرو ميريزند.
[۱] ـ جوايز بنياد پرنس کلاوس هر ساله در ماه دسامبر در کاخ سلطنتی در آمستردام به برندگانش اهدا می شود. اين جايزه به افراد. گروه ها، سازمان ها و نهادهائی که به فرهنگ و توسعه در راستای اهداف اين بنياد کمک می کنند و در تعالی آن ها نقش سازنده ای دارند اهدا می شود. جاپزه اصلی آن معادل صدهزار اورو است که به ادبيات تعلق دارد و در حضور خانواده سلطنتی و جمعی بين المللی حدود ۴۰۰ نفر به فرد برنده اهدا می شود. و بقيه جوايز معادل بيست و پنج هزار اورو است.
[۲] - گفتگوی نسيم خاکسار و فرخ قاسموف در «فاخته فصلنامه هنر و ادبيات» به سردبيری عدنان غريفی دوره اول شماره پنجم و ششم بهار ۱۳۷۳ هلند
اول دسامبر ۲۰۰۴
هلند‏

به نقل از «کتاب شعر»
http://ketabeshear.com