در باره ی اينکه ما دنيا را چگونه می بينيم

حالا برايتان شرح خواهيم داد که ما، زاپاتيست ها، رويدادهای جهان را چگونه می بينيم. خب، به نظر ما سرمايه داری در حال حاضر نيرومندترين قدرت است. سرمايه داری نظامی اجتماعی ست يعنی شکلی ست که بر اساس آن اشياء و اشخاص در درون يک جامعه سازماندهی می شوند، برخی اشخاص چيزهايی را مالک اند و برخی هيچ ندارند. برخی فرمان می رانند و برخی فرمان می برند. در سرمايه داری کسانی هستند که پول يعنی سرمايه و کارخانه و تجارت و مزارع و بسياری چيزهای ديگر دارند و نيز کسانی ديگر که هيچ ندارند جز نيرو و دانش و کاردانی برای کار کردن. چنان که در سرمايه داری، آنان که پول و ساير چيزها دارند فرمان می رانند و آنها که چيزی جز قدرت کار کردن ندارند فرمان می برند.

بدين ترتيب، سرمايه داری بدين معنا ست که معدودی صاحب ثروتهای کلان اند نه بدين علت که جايزه نصيبشان شده يا گنج پيدا کرده اند يا به آنها ارث پدر و مادر رسيده است، بلکه بدين علت که اين ثروتها را با استثمار شمار زيادی از انسانها به دست آورده اند. به عبارت ديگر، سرمايه داری متکی به استثمار کارگران است. بدين معنا که کارگران را «می چلاند» و آنچه را که می تواند برای آنان منفعتی داشته باشد از آنها می ستاند. اين عمل همراه با بيعدالتی صورت می گيرد زيرا سرمايه دار آنچه را که کارگر بدان نيازمند است به او نمی پردازد، بلکه دستمزدی را به او می دهد تا بتواند به زور چيزی بخورد و کمی بياسايد و روز بعد، سرِ کارِ خود برای استثمار شدن برگردد، چه در روستا باشد و چه در شهر.

بدين ترتيب است که سرمايه داری با محروم کردن ديگران يعنی دزدی ثروتمند می شود زيرا آنچه را که می خواهد مثلا زمين و ثروت های طبيعی را از ديگران می گيرد. به عبارت ديگر، سرمايه داری نظامی ست که در آن دزدها آزادند، مورد تحسين قرار می گيرند و به عنوان نمونه از آنها ياد می شود.

علاوه بر استثمار و محروم کردن ديگران، سرمايه داری به سرکوب هم می پردازد يعنی کسانی را که عليه بيعدالتی می شورند به زندان می اندازد يا به قتل می رساند.

آنچه بيش از هرچيز مورد توجه سرمايه داری ست کالاها ست زيرا وقتی کالاها را می خرد و می فروشد بر ثروتش افزوده می شود. بنابراين، سرمايه داری هرچيزی را به کالا بدل می کند: اشخاص، طبيعت، فرهنگ، تاريخ، وجدان. در نظر سرمايه داری همه چيز بايد بتواند خريد و فروش شود. سرمايه داری هرچيزی را پشت کالا پنهان می کند تا ما نتوانيم استثمار را ببينيم. در اين حالت است که کالاها در بازار خريد و فروش می شوند. واضح است که بازار علاوه بر اينکه در خدمت خريد و فروش کالاها ست برای پنهان کردن استثمار کارگران نيز به کار می آيد. برای مثال، در بازار قهوه را که به خوبی در کيسه ای يا شيشه ای بسيار زيبا بسته بندی شده می بينيم ولی دهقانی را که برای چيدن آن رنج برده نمی بينيم، چنان که استثمارگری را که دستمزد وی را به درستی نپرداخته نمی بينيم همان طور که کارگران مؤسسات بزرگ را که بی هيچ وقفه ای قهوه را بسته بندی می کنند نمی بينيم. يا مثلا دستگاهی را که می توان با آن به موسيقی گوش داد می بينيم که آن را طبق سليقه ی هرکسی درست کرده اند و موسيقی به خوبی از آن به گوش می رسد، اما آن زن کارگر را نمی بينيم که در کارخانه ساعتها جان کنده تا سيمها را به ديگر بخش های دستگاه لحيم کند و در برابر کارش جز مزدی ناچيز دريافت نکرده و چون خانه اش هم دور از محل کارش است بايد برای بازگشت به خانه پول گزافی بپردازد و علاوه بر اين ها، با اين خطر روبرو ست که او را بربايند و مورد تجاوز قرار دهند همان طور که در «سيوداد خوارس» مکزيک روی می دهد.

به عبارت ديگر، در بازار کالاها را می بينيم اما استثماری که کالاها را با آن درست کرده اند نمی بينيم. لذا سرمايه داری نيازمند بازارهای فراوانی ست، بازاری بزرگ، بازار جهانی.

نتيجه اينکه سرمايه داری امروز با سرمايه داری دوره ی پيش که سرمايه داران به استثمار کشور خود بسنده می کردند فرق دارد زيرا هم اکنون در مرحله ای ست که آن را جهانی شدن نوليبرالی می خوانند. منظور از اين جهانی شدن اين است که سرمايه داران نه تنها در يک يا چند کشور بر کارگران تسلط دارند بلکه به هر وسيله ای می کوشند بر سراسر جهان تسلط يابند. جهان يعنی زمين، کره ی زمين، و به همين دليل است که از «جهانی شدن» يعنی تمام جهان حرف می زنند.

نوليبيراليسم يعنی اين ايده که سرمايه داری آزاد است تا بر کل جهان تسلط يابد و از اين بدتر اينکه دربرابرش بايد تسليم شد، خود را با آن انطباق داد و دست به اعتراض نزد يعنی نبايد بر آن شوريد. درواقع، نوليبراليسم حکم تئوری و نقشه ی جهانی شدن سرمايه داری را دارد. نوليبراليسم دارای طرح های اقتصادی، سياسی، نظامی و فرهنگی ست. در همه ی اين نقشه ها مسأله بر سرِ سلطه بر جهان است و اينکه هرکس اطاعت نکند بايد سرکوب يا طرد شود تا ايده های شورش را به ديگران سرايت ندهد. بنا بر اين، در جهانی شدن نوليبرالی، سرمايه داران کلان که در کشورهای قدرتمند مانند ايالات متحده ی آمريکا بسر می برند خواستشان اين است که سراسر دنيا به يک شرکت بزرگ که کالا توليد می کند، به نوعی بازار بزرگ بدل شود. بازاری جهانی، بازاری برای خريد و فروش هرچيز و پنهان کردن استثمار از ديد همگان. اينجا ست که سرمايه داران جهانی شده در همه چيز دخالت می کنند، به عبارت ديگر به همه ی کشورهای دنيا می روند تا معاملات عظيم يعنی بهره کشی هاشان را به انجام رسانند. آنها هيچ چيزی را رعايت نمی کنند و هرجا بخواهند خيمه می زنند و بارگاه می سازند. در واقع، رفتار آنها به تسخير کشورهای ديگر شبيه است. به اين دليل است که ما زاپاتيست ها می گوييم جهانی شدن نوليبرالی جنگی ست برای تسخير جهان، جنگی جهانی، جنگی که سرمايه داری بدان دست می يازد تا بر جهان تسلط يابد. چنين است که گاه اين تسخير توسط ارتش هايی صورت می گيرد که به يک کشور حمله می برند و آن را با اعمال زور تسخير می کنند. اما مواردی هم هست که توسط اقتصاد صورت می گيرد: سرمايه داران بزرگ پول خود را در کشوری ديگر سرمايه گذاری می کنند يا به آن کشور قرض می دهند به اين شرط که هرچه به آن می گويند اطاعت کند. آنها نيز همراه با ايده هاشان وارد کشوری می شوند يعنی با فرهنگ سرمايه داری که فرهنگ کالاها ست و فرهنگ کسب امتياز، فرهنگ بازار.

بنابراين، آنکه تسخير می کند، يعنی سرمايه داری، تسخير را آنطور که خود می خواهد انجام می دهد. آنچه را که از آن خوشش نمی آيد ويران می کند و تغيير می دهد و آنچه را که برايش مزاحمت پديد می آورد نابود می کند مثلا کسانی که کالاهای دستاورد مدرنيته را نه توليد می کنند، نه می خرند و نه می فروشند يا کسانی را که بر اين نظم می شورند و برايش مزاحمت ايجاد می کنند. اينها را که به هيچ کاری نمی آيند او طرد می کند. به اين دليل است که بوميان [چياپاس و امثال آنان] برای جهانی شدنِ نوليبرالی مزاحم تلقی می شوند، بی ارزش به حساب می آيند و بايد آنها را نابود کرد. سرمايه داری نوليبرالی قوانينی را نيز که مانع بهره کشی های بسيار سودآورش هستند ملغی می کند. مثلا قانونی را به همگان تحميل می کند که بر اساس آن بتوان هرچيزی را فروخت و هرچيزی را خريد و چون سرمايه داری پول فراوان دارد هرچيزی را می خرد. بر اين اساس، به نظر می رسد که سرمايه داری می خواهد کشورهايی را که از طريق جهانی شدن نوليبرالی تصاحب می کند ويران نمايد. چنان که به نظر می رسد می خواهد هرچيزی را بر طبق قاعده ی مورد نظر خودش و به سبک خودش سامان دهد يعنی از آنها سود ببرد بی آنکه مزاحمش شوند. نتيجه اينکه جهانی شدن نوليبرالی يا سرمايه داری آنچه را که در اين کشورها يافت می شود ويران می کند، فرهنگشان، زبانشان، نظام اقتصادی شان، نظام سياسی شان و حتی شيوه ی مناسبات موجود بين کسانی که در اين کشور زيست می کنند. به عبارت ديگر هرچيزی که يک کشور را کشور می کند ويران می گردد.

بنابراين، جهانی شدن نوليبرالی می خواهد ملت های جهان را نابود کند تا تنها يک ملت يا يک کشور باقی بماند: کشور پول، کشور سرمايه. سرمايه داری می خواهد هرچيزی آنطور باشد که او می خواهد، به سبک خودش، و آنچه را که از نوع ديگری ست و خوش آيند او نيست مورد پيگرد قرار می دهد، به او حمله می برد يا در گوشه ای منزوی می سازد به طوری که بود و نبودش يکسان باشد.

خلاصه اينکه همانطور که می گويند سرمايه داریِ جهانی شدنِ نوليبرالی مبتنی بر استثمار، غارت، تحقير و سرکوب عليه کسانی ست که مقاومت می کنند يعنی حالا هم مانند گذشته عمل می کند اما اکنون به نحو فراگير و جهانی.

اما قضيه آنقدرها هم برای جهانی شدن نوليبرالی ساده نيست زيرا استثمارشدگان هر کشور مقاومت می کنند و تسليم نمی شوند، بلکه دست به شورش می زنند، چنانکه هستند برخی که واقعا مزاحمِ [سرمايه داری] اند و بيش از حد مقاوم اند و مانع از آن می شوند که نابودشان کنند. به اين دليل است که در سراسر جهان کسانی را می توان ديد تهيدست که برای آنکه تسليم نشوند مقاومت می کنند و می شورند، نه تنها در يک کشور بلکه در همه جا. و بدين نحو، همان طور که جهانی شدن نوليبرالی وجود دارد، جهانی شدن شورش نيز هست.

در اين جهانی شدن شورش، تنها کارگران شهرها و روستاها نيستند که فعال اند، بلکه اشخاص بسيار ديگری نيز وجود دارند که در معرض تعقيب و تحقير اند زيرا آنها نيز در برابر سلطه ی نوليبرالی سر تسليم فرود نمی آورند مانند زنان، جوانان، بوميان، همجنس گرايان مرد يا زن، مهاجران و گروه های بسيار ديگر در سراسر جهان که ما حضور آنها را تنها زمانی احساس می کنيم که فرياد بر می آورند: تحقير ما بس است. همينها هستند که بپا می خيزند و آنوقت ما آنها را می بينيم، صدايشان را می شنويم و آنها را می شناسيم.

آنگاه است که همه ی اين گروه های انسانی را می بينيم که با نوليبراليسم مبارزه می کنند يعنی عليه طرح جهانی شدن سرمايه دارانه و به نفع انسانيت می رزمند. اينها همه وحشت عظيمی در ما بر می انگيزد وقتی حماقت طرفداران نوليبراليسم را می بينيم که می خواهند با جنگها و استثمارگری شان کل انسانيت را ويران سازند. اما در همان حال، رضايت خاطر عظيمی نيز ما را فرا می گيرد آنگاه که می بينيم مقاومت و شورش در همه جا هست مانند شورش ما که هرچند نسبتاً کوچک است اما حضورمان قابل انکار نيست. چنين وضعی را ما در سراسر جهان می يابيم. اينها به ما می آموزد که ما تنها نيستيم.

۴- درباره ی اينکه ما کشورمان مکزيک را چگونه می بينيم

حالا می پردازيم به اينکه وضع مکزيک خودمان را چگونه می بينيم. خب، ما می بينيم که بر کشورمان نوليبرالها حکومت می کنند، يعنی همانطور که گفتيم، رهبران ما دارند ملت ما، ميهن ما مکزيک را ويران می کنند. هدف اين رهبرانِ بد نه بهبود زندگی توده های مردم، بلکه فقط روبراه کردن وضع سرمايه داران است. برای مثال، آنها قانونی مثل «قرارداد مبادله ی آزاد» وضع می کنند که بسياری از مردم مکزيک را به فلاکت می اندازد از دهقانان گرفته تا توليد کنندگان خرد، چرا که شرکت های بزرگ کشاورزی صنعتی اين اقشار را «می خورند» چنان که کارگران و مؤسسات کوچک را نابود می کنند زيرا اينها نمی توانند با شرکتهای بزرگ چند مليتی رقابت کنند. اين شرکتها می توانند به راحتی در کشور ما مستقر شوند بی آنکه کسی بتواند به آنها بگويد بالای چشمتان ابرو ست، بلکه از آنها خيلی هم ممنون بود. آنها حقوق و دستمزدهای خيلی پايين مورد نظرشان و نيز قيمت بالای کالاهايشان را به همگان تحميل می کنند. در واقع، همان طور که می گويند برخی از مبانی اقتصادی کشور ما مکزيک که عبارت بود از کشاورزی، صنعت و بازرگانی ملی ويران شده و تنها مواردی چند باقی مانده که مطمئناً به فروش خواهند رفت.

اينهاست آفت های بزرگ ميهن ما، چرا که در روستاها ديگر خواربار توليد نمی کنند، بلکه تنها چيزهايی که سرمايه داران بزرگ می فروشند توليد می شود و زمين های حاصلخيز هم با پشتيبانی سياستمداران با زرنگی تمام دزديده شده است. بنابر اين آنچه در روستاها می گذرد همان چيزی ست که در دوره ی پورفيريسمو می گذشت، با اين تفاوت که به جای هاسيانداس، امروز شرکت های خارجی هستند که روستاها را در فلاکت نگاه می دارند و جاهايی که اعتباراتی وجود داشت و از فرآورده های داخلی حمايت می شد، ديگر چيزی جز صدقه وجود ندارد، گاه همين هم نيست.

از نظر وضع کارگران در شهرها بايد گفت که با بستن کارخانه ها کارگران را بيکار رها می کنند يا چيزهايی به نام «مکيلادوراس» باز می کنند که خارجی اند و برای ساعتها کار، مزدی ناچيز می پردازند. اينکه قيمت محصولات مورد نياز ملت چه باشد اهميتی ندارد زيرا چه گران و چه ارزان، هيچ کس قدرت خريد آنها را ندارد. و اگر کسی در يک شرکت کوچک يا متوسط کار می کرده ديگر حالا چنين وضعی ندارد زيرا آن شرکت بسته شده يا اينکه يک شرکت بين المللی بزرگ آن را خريده است. و اگر کسی يک مغازه ی کوچک داشته او نيز ناپديد شده يا اينکه خود تبديل به کارگری قاچاقی برای شرکت های بزرگ شده که او را با خشونت هرچه تمامتر استثمار می کنند و حتی کودکان را به کار می کشند. و اگر کارگر عضو سنديکايی بوده تا حقوقش را به طور قانونی مطالبه کند باز بی نتيجه است. امروز حتی سنديکا به او می گويد که دستمزد بايد کاهش يابد يا امتيازها بايد حذف گردد، در غير اين صورت شرکت درهای خود را بسته به کشور ديگری عزيمت خواهد کرد. بعد از اينها «دکه ی کوچک يا بساط» هم هست که خود به گونه ای همان برنامه ی اقتصادی دولت است برای اينکه کارگرانِ شهر حاضر باشند در گوشه ی خيابان آدامس و کارت تلفن بفروشند. به عبارت ديگر در شهر هم جز ويرانی اقتصادی وجود ندارد.

بنابر اين وضع از اين قرار است، از آنجا که وضع اقتصادی مردم چه در شهر و چه در روستا رقت انگيز است بسياری از زنان و مردان مکزيکی ناگزيرند ميهن و سرزمين مکزيک را ترک کنند و در کشوری ديگر يعنی ايالات متحده به جستجوی کار بر می آيند. در آنجا با آنها بدرفتاری می شود و مورد استثمار قرار می گيرند، مورد پيگرد و تحقير قرار می گيرند و حتی احياناً آنها را می کشند.

نوليبراليسمی که دولت های بد بر ما تحميل می کنند نه تنها وضع اقتصادی را بهبود نبخشيده، بلکه برعکس، در روستا فقر و فاقه حاکم است و در شهرها هم کار پيدا نمی شود و وضع طوری ست که مکزيک به مکانی بدل شده است که در آن افراد به دنيا می آيند، مدتی زنده می مانند و سپس می ميرند تا برای توليد ثروتِ خارجی ها، عمدتاً ثروتمندان gringos [يانکی، آمريکايی]، کار کنند. به اين دليل است که می گوييم مکزيک تحت سلطه ی ايالات متحده است.

خب، اين همه ی ماجرا نيست. نوليبراليسم طبقه ی سياسی را، و بهتر بگوييم سياسيون مکزيک را تغيير داده است چرا که آنها به نوعی کارکنان مغازه بدل شده اند که بايد هرکاری از دستشان بر می آيد انجام دهند تا هرچيزی را آنهم ارزان به فروش برسانند. علاوه بر اين، آنها قانون را نيز تغيير داده اند تا با لغو ماده ی ۲۷ قانون اساسی، اراضی مشاع ejidales نيز زمين های متعلق به شهرها را بتوان فروخت. چنين بود «ساليناس دی گورتاری». او و همدستانش می گفتند که اقدام آنان به سود روستاها و دهقانان است و اينکه کار دهقانان رونق خواهد گرفت و آنها زندگی بهتری خواهند داشت. آيا چنين چيزی راست است؟ وضع روستاهای مکزيک از هر زمان ديگر بدتر است و دهقانان با فلاکت بيشتری دست به گريبانند تا دوره ی پورفيريو دياز. آنها همچنين گفته اند که قصد دارند به خصوصی کردن دست بزنند يعنی شرکت های دولتی را به قول خودشان به خاطر منافع اهالی کشور به خارجی ها بفروشند زيرا شرکتهای مزبور خوب کار نمی کنند و بايد آنها را مدرن کرد و فروش آنها مقرون به صرفه است. اما به جای پيشرفت کردن، آن دسته از حقوق اجتماعی را که دستاورد انقلاب ۱۹۱۰ بود امروز لگدمال ميکنند به طوری که آدم را به خشم می آورد. آنها همچنين گفته اند که بايد مرزها را برای ورود سرمايه ی خارجی باز کرد و بدين ترتيب است که کارفرماهای مکزيکی شتابزده خواهند کوشيد امور را بهبود بخشند. اما امروز می بينيم که ديگر شرکت و مؤسسه ی ملی وجود ندارد، خارجی ها همه چيز را بلعيده اند و آنچه می فروشند بدتر از آن چيزی ست که در مکزيک رايج بود.

باری، سياستمداران مکزيک می خواهند Pemex يعنی نفت را هم که متعلق به مکزيکی ها ست بفروشند، و تنها فرق اين است که برخی می گويند همه و هرچيزی را خواهند فروخت و برخی ديگر می گويند فقط بخشی را خواهند فروخت. آنها همچنين می خواهند بيمه های اجتماعی، برق، آب، جنگلها و همه چيز را خصوصی کنند، تا آنجا که ديگر چيزی از مکزيک باقی نماند و کشور ما چيزی نباشد جز خرابه ای يا جايی برای تفريح و سرگرمی ثروتمندان جهان، و ما مردان و زنان مکزيکی خدمه ی آنان خواهيم شد که تنها در فکر آن خواهيم بود که چه به آنان تقديم کنيم در حالی که خود در نوعی زندگی سگی بسر بريم، بی ريشه، بی فرهنگ، بی وطن.

به عبارت ديگر، طرفداران نوليبراليسم می خواهند مکزيک، ميهن ما را نابود کنند. احزاب سياسی انتخاباتچی نه فقط به دفاع از مکزيک نمی پردازند، بلکه خود، قبل از هرکس ديگر، کمر به خدمت بيگانگان عمدتاً ايالات متحده می بندند و کارشان اين است که ما را فريب دهند و کاری کنند که وقتی هرچيزی را به فروش می گذارند و سود به جيب می زنند ما حواسمان متوجه جای ديگری باشد. تمام احزاب سياسی انتخاباتچی که امروز وجود دارند همين طور اند و اين فقط وضع برخی از آنها نيست. اگر درباره ی اينکه آيا آنها کار خوبی هم کرده اند يا نه تأمل کنيد خواهيد ديد که کاری جز دزدی و فريبکاری نکرده اند. آشکارا می بينيد که احزاب سياسی انتخاباتچی هميشه خانه های زيبايشان را دارا بوده اند و نيز اتومبيل های زيبا و تجملاتشان را. تازه از ما انتظار دارند از آنها ممنون باشيم و باز هم به آنها رأی بدهيم. راستش، همان طور که خودشان بعضی وقتها می گويند شرم ندارند [در متن اصلی «مادر ندارند»]، ندارند برای اينکه ميهن ندارند. چيزی که دارند فقط حسابهای بانکی ست.

اين را هم به چشم می بينيم که قاچاق مواد مخدر و انواع جرايم رو به افزايش است. گاه فکر می کنيم که بزهکاران همان طورند که در آوازها و فيلم ها به ما معرفی می کنند. شايد هم بعضی همين طور باشند ولی اينها سرکرده ی واقعی باندهای بزهکاری نيستند. سرکرده های واقعی لباس خيلی خوب می پوشند، در خارجه درس خوانده اند، شيک پوش اند، از ديده ها خود را پنهان نمی دارند، بلکه در رستوران های معروف غذا می خورند و عکس شان را در روزنامه ها می بينيم که خوش تيپ و خوش لباس در جشن هاشان شرکت دارند. اينها همان طور که گفته می شود «آدم های خوبی» هستند و برخی از آنها حتی رهبر، نماينده ی مجلس، سناتور، وزير خارجه، کارفرمای موفق، فرمانده پليس و ژنرال هستند.

آيا با اين حرف ها می خواهيم بگوييم که سياست به هيچ دردی نمی خورد؟ خير، چيزی که ما می خواهيم بگوييم اين است که اين سياست به هيچ دردی نمی خورد، زيرا مسأله اش مردم نيست، به آنها گوش نمی دهد، به کار آنها نمی پردازد، تنها در موقع انتخابات به سراغ مردم می رود. حتی به رأی آنها هم ديگر نياز ندارد. نظرخواهی ها برای نشان دادن اينکه چه کسی برنده شده کافی ست. فقط وعده می ماند که ما چنين و چنان خواهيم کرد و بعد خدا حافظ. ديگر پيدايشان نمی شود. فقط در اخبار اسم شان را می شنويم که آنها پول زيادی بلند کرده اند و دچار هيچ مشکلی هم نشده اند زيرا قانونی که خودشان تصويب کرده اند آنها را از هر خطری محافظت می کند.

چون مسأله از اين قرار است می بينييم که قانون اساسی را تحريف کرده اند و تغيير داده اند. اين قانون اساسی، ديگر قانون حقوق و آزادی های توده ی رنجبر نيست، بلکه حقوق و آزاديهای طرفداران نوليبراليسم است برای آنکه به سودهای کلانشان دست يابند. خاصيت قاضی ها هم اين است که به همين طرفداران نوليبراليسم خدمت کنند و از همينجا ست که هميشه از نوليبرال ها دفاع می کنند. آنها که ثروتی ندارند نصيب شان هميشه بی عدالتی ست، زندان است و گورستان.

خب، با وجود اين همه مغلطه که نوليبرال ها بر همه جا حاکم کرده اند مکزيکی هايی از زن و مرد هستند که متشکل می شوند، مبارزه و مقاومت می کنند.

از اين طريق بود که ما فهميديم در اينجا بوميانی وجود دارند که سرزمين شان از اينجا، از چياپاس، دور است و اينکه آنها خودمختار اند و از فرهنگ خود دفاع می کنند و زمين شان را آباد می کنند، از جنگل ها و آبهاشان حراست می کنند.

زحمتکشان روستاها هم هستند، يعنی دهقانان که متشکل می شوند و دست به تظاهرات و بسيج می زنند تا برای کشاورزی اعتبار و حمايت به دست آورند.

زحمتکشان شهر هم هستند که اجازه نمی دهند حقوق شان را از آنان بازپس گيرند يا کارشان را خصوصی کنند، بلکه علاوه بر اين، دست به اعتراض و تظاهرات می زنند تا همين اندکی را هم که دارند از آنها باز نگيرند و آنچه را که واقعاً متعلق به کشور است مانند برق، نفت، بيمه های اجتماعی، آموزش و پرورش از آنها پس نگيرند.

دانشجويان هم هستند که اجازه نمی دهند آموزش خصوصی شود و مبارزه می کنند تا رايگان، مردمی و علمی باشد يعنی پولی نباشد، همه بتوانند دانش فراگيرند و اينکه مدارس درس حماقت و کودنی ندهند.

زنان هم هستند که اجازه نمی دهند با آنان چون شيئ رفتار شود يا آنان را تحقير و توهين کنند فقط به اين خاطر که زن اند، بلکه متشکل می شوند و مبارزه می کنند تا احترام و شأنی را که به عنوان زن شايسته اش هستند به دست آورند.

جوانان هم هستند که حاضر نيستند آنها را با مواد مخدر گيج و منگ کنند و از پا بيندازند يا به خاطر سبک و رفتار زندگی شان کسی بتواند مزاحمشان شود، بلکه با موزيک شان، با فرهنگ شان و در واقع با شورش خود، به آگاهی بيشتر دست می يابند.

همجنس گرايان مرد و زن و زن نمايان و کسانی ديگر با رفتارهای جنسی ديگر هم هستند که اجازه نمی دهند کسی آنان را به مسخره بگيرد و مورد تحقير و بدرفتاری قرار دهد و احياناً آنها را بکشد به اين جرم که رفتاری مغاير ديگران دارند يا آنان را غيرعادی و بزهکار تلقی کند، بلکه متشکل می شوند تا از حق خود برای تفاوت داشتن با ديگران دفاع کنند.

کشيشان و خواهران مقدس و همچنين کسانی که آنها را عرفی می نامند نيز وجود دارند که نه جانبدار ثروتمندان اند، نه به دعا بسنده می کنند، بلکه متشکل می شوند تا با مبارزه ی مردم همراهی کنند.

کسانی هم هستند که به آنها فعالين اجتماعی می گويند. اينها مردان و زنانی هستند که تمام عمرشان را صرف مبارزه برای مردم کرده اند و همين ها هستند که در اعتصاب های بزرگ و آکسيون های کارگری، در بسيج وسيع شهروندان، در جنبش های بزرگ دهقانان شرکت دارند و در معرض سرکوب های بزرگ بوده اند و در هر وضعی باشند به رغم آنکه برخی پير شده اند از راه خود رويگردان نمی شوند و در جستجوی مبارزه، تشکيلات، عدالت به هر گوشه ای سر می زنند و سازمان های چپ، سازمان های غير دولتی، سازمان های حقوق بشر، سازمان های دفاع از زندانيان سياسی و کوشش برای بازگشت مفقودين، انتشارات چپ، سازمان های معلمين يا دانشجويان را بر پا می دارند. به عبارت ديگر، مبارزه ی اجتماعی و حتی سازمان های سياسی ـ نظامی به وجود می آورند. آنها هرگز از رفتن باز نمی مانند و بسيار چيزها می دانند زيرا ديده اند، شنبده اند، زيسته اند و رزميده اند.

بدين ترتيب کلاً می بينيم که در کشور خودمان که مکزيک نام دارد، فراوان اند کسانی که ساکت نمی نشينند، که تسليم نمی شوند، که فروخته نمی شوند. به بيان ديگر، آنها آدم هايی هستند شايسته. ما خوشوقتيم زيرا با وجود چنين انسانهايی، طرفداران نوليبراليسم به آسانی چيره نخواهند شد. شايد هم موفق شويم ميهن مان را از دزدی ها و ويرانی های بزرگ که نوليبرال ها به بار می آورند برهانيم و اميدواريم اين «ما» که می گوييم روزی بتواند همه ی اين شورشيان را يکجا دربر گيرد.

از کوهستانهای جنوب شرقی مکزيک

کميته ی مخفی انقلابی بوميان، فرماندهی کل ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی

مکزيک، ششمين ماه سال ۲۰۰۵

Sexta Declaración de la Selva Lacandona , II

en idioma Farsi (Persa) por Andeesheh va Peykar Publications

 

اين کلام بی تکلف ماست برای لمس قلوب مردمانی که مانند خود مان فروتن و ساده اند،‮ ‬ولی در همان حال منزلتی انسانی دارند و شورشگرند‮. ‬اين کلام بی تکلف ماست برای آن که شرح دهيم که مسيرمان چه بوده وامروز در کجا قرار داريم‮. ‬برای توضيح دادن آن که چگونه جهان و کشورمان را می بينيم‮. ‬برای آن که بگوئيم چه می خواهيم انجام دهيم،‮ ‬و نحوهء به عمل در آوردن آن چيست‮. ‬و برای آن که از ديگران دعوت کنيم تا برای هدف بسيار بزرگی که مکزيک نام دارد،‮ ‬و هدف بزرگتری که جهان نام دارد،‮ ‬با ما گام بردارند‮. ‬اين کلام بی تکلف ماست برای آنکه به همهء دلهائی که درستکارند و نجيب بگوئيم،‮ ‬برای مکزيک و جهان چه می خواهيم‮. ‬اين کلام بی تکلف ماست،‮ ‬زيرا معتقديم بايد همهء افرادی را که مانند خودمان هستند،‮ ‬همه جا،‮ ‬هرجا باشند و مبارزه کنند،‮ ‬فربخوانيم و به آن ها بپيونديم‮.‬

۱- ‬در بارهء آن چه هستيم‮.‬

ما ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی هستيم،‮ ‬اگرچه ما را‮ «‬نئو زاپاتيست‮» ‬نيز می نامند‮. ‬باری،‮ ‬ما زاپاتيست های‮ ‬EZLN‮ ‬در ژانويهء‮ ‬۱۹۹۴‮ ‬مسلحانه قيام کرديم،‮ ‬زيرا ديديم که ديگر اين همه شرارت قدرتمندان کافی ست،‮ ‬ديديم برخورد آن ها با ما جز اين نيست که ما را تحقير کنند،‮ ‬بدزدند،‮ ‬به زندان بيفکنند و بکشند،‮ ‬و هيچ کس نه به آن اعتراض می کند و نه عليه آن کاری می کند‮. ‬به همين دليل گفتيم‮ «‬ديگر بس است‮!»‬،‮ ‬يعنی ديگر اجازه نمی دهيم که کوچک مان کرده و بدتر از حيوان با ما رفتار کنند‮. ‬آنگاه همچنين گفتيم که دمکراسی می خواهيم،‮ ‬آزادی و عدالت برای همهء شهروندان مکزيک،‮ ‬هر چند بيشتر روی خلق های بومی متمرکز شديم‮. ‬زيرا اگر چه ما افراد‮ ‬EZLN‮ ‬تقريباً‮ ‬همه بومیِ‮ ‬چياپاس هستيم،‮ ‬اما فقط برای منافع خودمان و يا بوميان چياپاس،‮ ‬و يا فقط برای خلق های بومی مکزيک مبارزه نمی کنيم،‮ ‬بلکه می خواهيم همگام با همهء آن هائی که مانند خودمان مردمی فقير و ساده اند،‮ ‬و بسيار نيازمند،‮ ‬مبارزه کنيم،‮ ‬همراه با کسانی که از استثمار رنج بسيار می برند و پولدارها و دولت های بد در مکزيک و در جهان آن ها را‮ ‬غارت می کنند‮.‬

تاريخچهء ما از اين قرار است که ما از استثمار شدن توسط قدرتمندان خسته شديم و لذا متشکل شديم تا از خودمان دفاع کرده برای عدالت مبارزه کنيم‮. ‬ابتدا تعدامان کم بود،‮ ‬به زور به تعداد انگشتان دست می رسيد‮. ‬به علاوه از سوئی به سوی ديگر می رفتيم،‮ ‬با افراد ديگری مثل خودمان حرف می زديم و به آن ها گوش می سپرديم‮. ‬سال ها کارمان همين بود،‮ ‬مخفيانه کار می کرديم،‮ ‬يعنی بدون براه انداختن سر و صدا‮. ‬به عبارت ديگر نيرويمان را در سکوت انباشتيم‮. ‬ده سال اين طوری کار کرديم،‮ ‬بعد رشد کرديم و ديگر تعدادمان به هزاران نفر رسيد‮. ‬بعد خودمان را در سياست و استفاده از سلاح به خوبی آماده کرديم،‮ ‬و ناگهان وقتی پولدارها سال نو را جشن می گرفتند،‮ ‬روی شهرهايشان ريختيم،‮ ‬و به سادگی آن ها را اشغال کرديم‮. ‬به آن ها فهمانديم که ما را بايد به حساب بياورند‮. ‬پس،‮ ‬ثروتمندان از جانشان ترسيدند و ارتش بزرگ شان را بر سرمان ريختند تا ما را از ميان بردارند‮. ‬همان کاری را کردند که هميشه وقتی استثمارشدگان شورش کنند،‮ ‬با آن ها می کنند،‮ ‬که آدم می فرستند تا نابودشان کند‮. ‬اما نتوانستند نابودمان کنند،‮ ‬زيرا قبل از شروع جنگ به خوبی آموزش ديده و در کوهستان های مان نيرومند شده بوديم‮. ‬همان جا ارتش در جستجوی ما بود و روی سرمان بمب ميريخت‮. ‬داشتند نقشه می کشيدند که همهء بوميان را يکباره بکشند،‮ ‬چون بين زاپاتيست ها و ديگر بوميان فرقی نمی گذاشتند‮. ‬ما می گريختيم و نبرد می کرديم،‮ ‬همان طور که اجدادمان می رزميدند‮. ‬بدون آن که سر خم کنيمے،‮ ‬بدون آن که تسليم شويم،‮ ‬و بدون آن که شکست بخوريم‮.‬

بعد مردم در شهرها به خيابان می ريزند،‮ ‬و فريادشان برای قطع جنگ بلند می شود‮. ‬پس ما جنگ مان را قطع می کنيم،‮ ‬و به اين برادران و خواهران در شهرها گوش می دهيم،‮ ‬آن ها از ما می خواهند که راهی بيابيم،‮ ‬يعنی با دولت بد،‮ ‬قرار بگذاريم که بدون قتل و کشتار مشکلات حل شود‮. ‬ما مردم را به حساب آورديم،‮ ‬زيرا اين مردم همان هائی هستند که ما آن ها را‮ «‬خلق‮» ‬می ناميم،‮ ‬يعنی خلق مکزيک‮. ‬بدين ترتيب آتش را به کنار نهاديم و کلام را به ميان آورديم‮.‬

حاصل آن که دولت ها گفتند رفتاری مناسب خواهند داشت و مذاکره خواهند کرد و به قراردادهائی خواهند رسيد و به وعده شان عمل خواهند کرد‮. ‬گفتيم باشد،‮ ‬ولی در عين حال گفتيم خوب است با اين مردمی که برای قطع جنگ به خيابان ها ريختند نيز آشنا شويم‮. ‬پس در عين حالی که با دولت های بد مذاکره می کرديم،‮ ‬با همين اشخاص نيز حرف زديم و ديديم که اکثريت شان مردمی فقير و ساده اند،‮ ‬مثل خود ما‮. ‬و هردو طرف،‮ ‬يعنی آن ها و ما،‮ ‬به خوبی می فهميم که به چه منظوری مبارزه می کنيم‮. ‬اين مردم را‮ «‬جامعهء مدنی‮» ‬ناميديم‮. ‬زيرا اکثريت آن ها به احزاب سياسی ربطی نداشتند،‮ ‬بلکه افرادی بودند معمولی،‮ ‬مثل خود ما،‮ ‬مردمی فقير و ساده‮.‬

اما نتيجه اين شد که دولتهای بد نمی خواستند به قرار و مدار درستی برسند،‮ ‬بلکه ادعای مذاکره و قراردادش حيله و نيرنگی بيش نبود‮. ‬داشتند برای حمله به منظور ريشه کن کردن ما آماده می شدند‮. ‬چندين بار به ما حمله کردند،‮ ‬اما بر ما چيره نگشتند،‮ ‬زيرا به خوبی مقاومت کرديم و انسان های بيشماری در سراسر جهان به ياری ما بسيج شدند‮. ‬پس دولتهای بد انديشيدند که افراد بسياری متوجه اند که بر سر‮ ‬EZLN‮ ‬چه می آيد،‮ ‬آنوقت وانمود کردند که انگار هيچ خبری نيست و در همان حال ما را محاصره کردند و انتظار داشتند که چون کوهستان های ما به خودی خود دورافتاده اند،‮ ‬مردم به خاطر دوری از سرزمين زاپاتيست ها ما را از ياد ببرند‮. ‬هر چند گاه دولتهای بد می کوشيدند فريب مان بدهند و يا به ما حمله کنند،‮ ‬مانند فوريهء‮ ‬۱۹۹۵‮ ‬که تعداد کثيری نظامی سرمان ريختند،‮ ‬اما شکست نخورديم‮. ‬زيرا همان طور که گاه کسانی بما گويند،‮ ‬ما تنها نبوديم و انسان های بسياری به ما ياری رساندند و به خوبی مقاومت کرديم‮.‬

خوب،‮ ‬ديگر دولتهای بد مجبور بوند با‮ ‬EZLN‮ ‬قرارداد ببندند،‮ ‬اين قراردادها را‮ «‬قراردادهای سن آندرس‮» ‬ناميديم،‮ ‬زيرا نام بخشداری ای که در آن اين قراردادها امضاء شد‮ «‬سن آندرس‮» ‬است‮. ‬در اين مذاکرات تنها ما نبوديم که با دولتهای بد حرف می زديم،‮ ‬بلکه افراد و سازمان های زيادی که برای خلق های بومی مکزيک مبارزه می کردند،‮ ‬يا می کنند،‮ ‬شرکت داشتند‮. ‬همه کلامشان را بزبان می آوردند و همه با هم قرار می گذاشتيم که با دولتهای بد چگونه حرف بزنيم‮. ‬مذاکرات اين گونه بود،‮ ‬فقط زاپاتيست ها در يک طرف و دولت در طرف ديگر نبود،‮ ‬بلکه زاپاتيست ها همراه بودند با خلق های بومی مکزيک و حاميانشان‮. ‬پس در اين قراردادها دولت های بد گفتند که حقوق خلق های بومی مکزيک را به رسميت خواهند شناخت و به فرهنگ آن ها احترام خواهند گذاشت و به آن در قانون اساسی رسميت خواهند بخشيد‮. ‬ولی به محض آن که امضاء زدند،‮ ‬دولت بد طوری رفتار کرد که انگار فراموش کرده است و سال ها بدون به اجرا درآوردن اين قراردادها سپری شد‮. ‬برعکس،‮ ‬دولت به بوميان حمله کرد تا آن ها را وادار کند که از مبارزه عقب بکشند،‮ ‬مثل‮ ‬۲۲‮ ‬دسامبر‮ ‬۱۹۹۷،‮ ‬روزی که زدييو دستور قتل‮ ‬۴۵‮ ‬مرد و زن و بزرگسال و کودک را در روستائی در چياپاس به نام اکته آل صادر کرد‮. ‬اين جنايت بزرگ به اين سادگی از خاطر زدوده نمی شود و نمونه ای ست از اين که چگونه دولت های بد در حمله و قتل کسانی که عليه بيعدالتی می شورند،‮ ‬ترديدی به خود راه نمی دهند‮. ‬و در حالی که تمام اين اتفاقات رخ می داد،‮ ‬ما زاپاتيست ها در عين مقاومت در کوهستان های جنوب شرقی مکزيک،‮ ‬هر چه در توان داشتيم برای اجرای اين توافق ها به کار برديم‮.‬

اين زمانی ست که گفت و گو با ديگر خلق های بومی مکزيک و سازمان هايشان را آغاز کرده بوديم و با آن ها قرار گذاشتيم که با هم برای هدف واحدی مبارزه کنيم،‮ ‬يعنی برايبه‮ ‬رسميت شناخته شدن حقوق و فرهنگ بوميان‮. ‬خوب،‮ ‬افراد بسياری از سراسر جهان به ما ياری رساندند،‮ ‬افراد بسيار محترمی که کلامشان بزرگ است،‮ ‬زيرا آن ها روشنفکران،‮ ‬هنرمندان و دانشمندان مکزيک و سراسر جهان اند‮. ‬همايش های بين المللی نيز برگزار کرديم،‮ ‬يعنی به گفتگو نشستيم با افرادی از آمريکا،‮ ‬آسيا،‮ ‬اروپا،‮ ‬آفريقا و اقيانوسيه‮. ‬مبارزه و اشکال کار آن ها را شناختيم،‮ ‬و آن را همايش‮ «‬انترگلاکتيک‮» ‬Intergalactico‬ ناميديم،‮ ‬فقط برای آن که مزاحی هم کرده باشيم و چون از ديگر کرات نيز دعوت کرده بوديم،‮ ‬اما به نظر می رسد که نيامدند،‮ ‬و شايد آمدند ولی خود را به ما‮ ‬روشن نشناساندند‮.‬

به هر حال دولت های بد،‮ ‬به قولشان عمل نکردند‮. ‬بنا بر اين ما طرحی ريختيم تا با تعداد بسيار زيادی از مکزيکی ها که به ما ياری می رسانند،‮ ‬حرف بزنيم تا از ما حمايت کنند‮. ‬بر همين اساس اول در سال‮ ‬۱۹۹۷‮ ‬يک راهپيمائی به سوی شهر مکزيک داشتيم که به‮ «‬راهپيمائی‮ ‬۱۱۱۱‮ ‬نفر‮» ‬معروف شد‮. ‬زيرا از سوی هر روستای زاپاتيستی يک رفيق دختر يا پسر به شهر مکزيک رفت‮. ‬ولی دولت برايش اهميتی قائل نشد‮. ‬بعد در سال‮ ‬۱۹۹۹‮ ‬در سراسر کشور يک همه پرسی برپا کرديم،‮ ‬آن جا معلوم شد که اکثريت مردم با مطالبات خلق های بومی هم عقيده اند،‮ ‬اما دولت های بد آن را هم به حساب نياوردند‮. ‬دست آخر در سال‮ ‬۲۰۰۱‮ ‬دست به راه پيمائی معروف به‮ «‬راهپيمائی برای شأن انسانی بوميان‮» ‬زديم که از حمايت ميليون ها مکزيکی و‮ ‬غير مکزيکی برخوردار شد و تا مجلس نمايندگان و سناتورها،‮ ‬يعنی تا کنگره،‮ ‬پيش رفت‮. ‬خواست اين راهپيمائی به رسميت شناخته شدن حقوق و فرهنگ بوميان مکزيک بود‮.‬

اما حاصل اين بود که نه‮! ‬که سياستمداران احزاب‮ ‬PRI‮ ‬و‮ ‬PAN‮ ‬و‮ ‬PRD‮ ‬با هم قرار و مدار گذاشتند و به همين سادگی از به رسميت شناختن حقوق و فرهنگ بوميان سرباز زدند‮. ‬اين ماجرا در آوريل‮ ‬۲۰۰۱‮ ‬اتفاق افتاد،‮ ‬و بدين شکل سياستمداران به روشنی نشان دادند که حفظ ظاهر سرشان نمی شود و بی شرم هائی هستند که به عنوان حکومتگرانی بد،‮ ‬فقط به درآمد شخصی خودشان می انديشند‮. ‬اين موضوع را نبايد از ياد برد‮. ‬در آينده خواهيد ديد بگويند که حقوق و فرهنگ بوميان را به رسميت خواهند شناخت‮. ‬ولی اين هم دروغی بيش نخواهد بود و فقط برای آن می گويند که به آن ها رأی بدهيم،‮ ‬اما آن ها فرصت خودشان را داشتند و عمل نکردند‮.‬

بدين ترتيب،‮ ‬به روشنی ديديم که گفت و گو و مذاکره با دولت های بد مکزيک،‮ ‬بيهوده است‮. ‬يعنی معنی ندارد که با سياستمداران حرف بزنيم،‮ ‬چون نه قلب پاکی دارند و نه کلامی صادق،‮ ‬بلکه دغل و فريبکارند و به وعدهاشان عمل نمی کنند‮. ‬يعنی آن روزی که سياستمداران‮ ‬PRI،‮ ‬PAN‮ ‬و‮ ‬PRD‮ ‬قانونی را به تصويب رساندند که به هيچ دردی نمی خورد،‮ ‬به يکباره مذاکرات را بر هم زدند و به وضوح گفتند که آن چه امضاء می کنند و قرار می گذارند،‮ ‬برايشان اهميتی ندارد،‮ ‬چون قول سرشان نمی شود‮. ‬پس از آن ديگر با قوای فدرال هيچ رابطه ای برقرار نکرديم،‮ ‬زيرا برداشت ما اين بود که به خاطر همين اين احزاب سياسی،‮ ‬گفت و گو و مذاکرات به شکست انجاميد‮. ‬ديديم برايشان نه خون مهم است،‮ ‬نه مرگ،‮ ‬نه رنج و عذاب،‮ ‬نه تظاهرات،‮ ‬نه نظرخواهی،‮ ‬نه سعی و کوشش،نه‮ ‬اظهار نظرها در سطح ملی و بين المللی،‮ ‬نه تماس ها،‮ ‬نه قراردادها،‮ ‬نه امضاء و قول و قرار‮. ‬بدين ترتيب سياستمداران نه تنها مجدداً‮ ‬راه را بر خلق های بومی بستند؛ بلکه همچنين ضربه ای کاری بر راه حل مسالمت آميز جنگ وارد کردند که با گفت و گو و مذاکره حاصل شده بود‮. ‬همچنين ديگر نمی توان باور کرد که به هيچ قراردادی که با کسی ببندد،‮ ‬عمل کند‮. ‬اين موضوع را ببينيد تا آن چه را که به ما رفت دريابيد‮.‬

ما همهء اين اتفاقات را ديديم و در قلب خود انديشيديم چه کار کنيم‮.‬

اولين چيزی که ديديم اين بود که قلب ما مانند سابق،‮ ‬مانند زمانی که نبردمان را شروع کرديم،‮ ‬نيست،‮ ‬بلکه بزرگتر است،‮ ‬زيرا قلوب انسان های خوب زيادی را لمس کرده ايم‮. ‬همچنين ديديم که قلب مان انگار مجروح تر و زخمی تر است‮. ‬و اين زخم به دليل اين که فريب دولت های بد را خورده ايم نيست،‮ ‬بلکه وقتی قلوب ديگران را لمس می کنيم،‮ ‬در همان حال دردهايشان را لمس می کنيم،‮ ‬يا يعنی انگار خودمان را در آينه می بينيم‮.‬

۲- در بارهء وضعيت کنونی مان

پس ما به عنوان زاپاتيست فکر نمی کرديم که دست کشيدن از مذاکره با دولت کافی ست،‮ ‬بلکه لازم بود مبارزه را به رغم وجود سياستمداران انگل و تن پرورده ادامه دهيم‮. ‬آن گاه‮ ‬EZLN‮ ‬مصمم شد تا قرادادهای سن آندرس را در زمينهء حقوق و فرهنگ بوميان،‮ ‬فقط از جانب خودش‮ (‬يعنی‮ «‬يکطرفه‮»‬،‮ ‬چون فقط از يک طرف انجام می پذيرد‮) ‬به اجرا در آورد‮. ‬طی چهار سال،‮ ‬از اواسط‮ ‬۲۰۰۱‮ ‬تا اواسط‮ ‬۲۰۰۵‮ ‬خودمان را وقف اين کار کرديم،‮ ‬و کارهای ديگری که برايتان شرح خواهيم داد‮.‬

خُب،‮ ‬بنا بر اين شروع کرديم روی بخشداری های خود مختار شورشی نيرو بگذاريم‮. ‬بخشداری خودمختار شيوهء سازماندهی دهکده های بوميان برای اداره شدن و اداره کردن است،‮ ‬و برای نيرومند تر کردن دهکده ها‮.‬‭ ‬اين شيوهء حکومت کردن من درآوردی نيست،‮ ‬بلکه محصول قرن ها مقاومت بوميان و تجربهء خود جنبش زاپاتيستی و شکل خودگردانی روستاهاست‮. ‬يعنی به اين معنی نيست که شخصی از خارج برای حکومت کردن بيايد،‮ ‬بلکه خود روستاها با هم تصميم گيری می کنند که چه کسی و چگونه حکومت کند‮. ‬و اگر فرمانبر نباشد،‮ ‬او را خلع می کنند‮. ‬يعنی اگر آن کسی که فرمان می راند،‮ ‬فرمانبرِ‮ ‬توده ها نباشد،‮ ‬دک اش می کنند،‮ ‬اختياراتش را می گيرند و به کس ديگری می دهند‮.‬

بعد ديديم که بخشداری های خودمختار همسطح نيستند،‮ ‬بلکه بعضی ها پيشرفته تر بودند و از سوی جامعهء مدنی کمک بيشتری دريافت می کردند،‮ ‬و برخی ديگر منزوی شده بودند‮. ‬يعنی نياز بود برای يکدست کردن آن ها بيشتر سازماندهی شود‮. ‬و ديديم که بخش سياسی‮ - ‬نظامی در تصميم گيری های مسئولين دمکراتيک،‮ ‬يا آن طور که می گويند‮ «‬غير نظامی‮» [‬مدنی‮] ‬دخالت می کرد‮. ‬مشکل اين جاست که بخش سياسی‮ - ‬نظامی‮ ‬EZLN‮ ‬دمکراتيک نيست،‮ ‬چون ارتش است،‮ ‬و شاهد بوديم که اين موضوع که نظاميان بالا باشند و بخش دمکراتيک پائين درست نيست،‮ ‬زيرا نبايد به شيوه ای نظامی در مورد امری‮ ‬غير نظامی تصميم گيری شود،‮ ‬بلکه بايد برعکس باشد‮: ‬بخش سياسی دمکراتيک بايد از بالا دستور بدهد و نظامی در پائين اطاعت کند‮. ‬و شايد بهتر اين است که پائين هيچ چيز نباشد،‮ ‬نظامی نباشد،‮ ‬و همه چيز برابر باشد،‮ ‬و به همين دليل زاپاتيست ها سرباز هستند برای آن که هيچ سربازی نباشد‮. ‬خوب،‮ ‬پس در برابر اين مشکل،‮ ‬بخش سياسی‮ - ‬نظامی را از اشکال خود مختار و دمکراتيک سازماندهی روستاهای زاپاتيست جدا کرديم‮. ‬بدين ترتيب کارهائی که در گذشته‮ ‬EZLN‮ ‬انجام می داد و تصميماتی را که می گرفت،‮ ‬کم کم به مسئولينی که به شکلی دمکراتيک در روستاها برگزيده شده بودند،‮ ‬واگذار شد‮. ‬طبيعی ست که چنين امری در حرف ساده،‮ ‬ولی در عمل بسيار دشوار است،‮ ‬زيرا سال ها اين وضعيت طول کشيده بود،‮ ‬اول در دورهء‭ ‬تدارک جنگ و سپس در جريان جنگ‮. ‬بدين ترتيب به امر سياسی‮ - ‬نظامی عادت کرده بوديم‮. ‬ولی هر طور که بود به انجامش رسانديم،‮ ‬چون شيوهء ماست که به هر چه می گوئيم،‮ ‬عمل کنيم‮. ‬زيرا در‮ ‬غير اين صورت چرا چيزی بگوئيم که بعد به آن عمل نمی کنيم‮.‬

اين طور بود که در اوت‮ ‬۲۰۰۳‮ ‬شوراهای دولت خوب زاده شدند و همراه با آن ها خودآموزی و تمرين‮ «‬فرماندهی در عين فرمانبری‮».‬

از آن زمان تا اواسط‮ ‬۲۰۰۵‮ ‬رهبری‮ ‬EZLN‮ ‬ديگر در مورد موضوعات مدنی هيچ دستوری صادر نکرد‮. ‬اما با مسئولينی که به شيوه ای دمکراتيک از سوی روستاها انتخاب شده بودند همراهی کرد و به آن ها ياری رساند‮. ‬به علاوه نظارت داشت که در مورد کمک های رسيده و شکل استفاده از آن ها،‮ ‬به روستاها،‮ ‬جامعهء مدنی ملی و بين المللی گزارش درستی ارائه شود‮. ‬در حال حاضر داريم کار نظارت بر دولت خوب را به پايه های کمک رسانی زاپاتيستی واگذار می کنيم‮. ‬با مسؤليت های فصلی و نوبتی به صورتی که همه اين کار را ياد بگيرند و در آن نقش داشته باشند‮. ‬چرا که معتقديم خلقی که بر حکومتگرانش نظارت نداشته باشد،‮ ‬محکوم به بردگی ست،‮ ‬و ما برای آزاد بودن پيکار می کنيم،‮ ‬نه برای آن که هر شش سال فرمانروا عوض کنيم‮.‬

طی اين چهار سال‮ ‬EZLN‮ ‬همچنين پشتيبانی و تماس هائی را که طی سال های جنگ و مقاومت از سراسر مکزيک و جهان کسب کرده بود به شوراهای دولت خوب و بخشداری های خود مختار تحويل داد‮. ‬به علاوه در اين مدت‮ ‬EZLN‭ ‬آن کمک های اقتصادی و سياسی ای را بنا ساخت که به روستاهای زاپاتيست امکان می دهند با مشکلات کمتری در ساختمان خود مختاری،‮ ‬و در بهسازی شرايط شان پيشرفت حاصل کنند‮. ‬اين کمک ها چشمگير نيست،‮ ‬اما از آن چه قبل از قيام در ژانويهء‮ ‬۱۹۹۴‮ ‬بود،‮ ‬خيلی بيشتر است‮. ‬اگر شما يکی از آن تحقيقاتی که دولت ها انجام می دهند را بنگريد،‮ ‬خواهيد ديد تنها روستاهای بومی ای که شرايط زندگی شان در بهداشت،‮ ‬آموزش،‮ ‬تغذيه و مسکن بهتر شده،‮ ‬روستاهای واقع در مناطق زاپاتيستی،‮ ‬يعنی روستاهای به قول ما زاپاتيستی اند‮. ‬اين همه تنها با رشد روستاهای زاپاتيستی،‮ ‬و کمک های شايانی امکانپذير شد که ما از سوی افرادی خوب و بلند همت و سازمان هايشان از سراسر جهان که ما ايشان را‮ «‬جامعهء مدنی‮» ‬می ناميم،‮ ‬دريافت کرديم‮. ‬گوئی همهء اين افراد،‮ ‬در عمل و نه با حرافی،‮ ‬شعار‮ «‬دنيای ديگری ممکن است‮» ‬را به واقعيت بدل کردند‮.‬

پس روستاها رشد خوبی داشتند‮. ‬در حال حاضر تعداد رفقای مرد و زنی که دارند حکومت کردن می آموزند بيشتر است‮. ‬و با آن که کم کم،‮ ‬زنان بيشتری به اين قبيل کارها می پردازند،‮ ‬با وجود اين ميزان احترام به زنان،‮ ‬و شرکت ايشان در کارهای مبارزاتی هنوز کم است‮. ‬با شوراهای دولت خوب،‮ ‬هماهنگی بين بخشداری های خود مختار،‮ ‬حل مشکلات با سازمان های ديگر و ارگان های رسمی دولتی بهتر انجام می پذيرد‮. ‬در همان حال پروژه هائی که در روستاها انجام می گيرد بسيار بهتر شده‮. ‬و تقسيم پروژه ها و کمک های جامعهء مدنی از سراسر جهان در روستاها به صورتی يک دست تر در آمده‮: ‬وضع بهداشت و آموزش بهتر شده،‮ ‬با آن که هنوز خيلی مانده تا به حدی برسد که بايد باشد‮. ‬در مورد مسکن و تغذيه نيز وضع بر همين منوال است‮. ‬در برخی مناطق وضع زمين هم بهتر شده،‮ ‬چون اراضی پس گرفته شده را بين دهقانان تقسيم کرده اند،‮ ‬ولی همچنان مناطقی وجود دارد که اراضی کشاورزی به حد کافی ندارند‮. ‬کمک های جامعهء مدنی در سطح ملی و بين المللی بهتر شده،‮ ‬چون قبلاً‮ ‬هرکس به حساب خودش هرجا که ميلش می کشيد می رفت و حالا شوراهای دولت خوب آن ها را به آن جا که بيشتر نياز هست جهت می دهند‮. ‬و به همين دليل همه جا تعداد بيشتری از رفقای مرد و زن دارند ياد می گيرند با افرادی از نقاط ديگر مکزيک و جهان ارتباط برقرار کنند‮. ‬دارند ياد می گيرند احترام بگذارند و احترام بخواهند،‮ ‬دارند ياد می گيرند که جهان های زيادی وجود دارد و اين که هرکدام مکان،‮ ‬زمان،‮ ‬و شيوه ی خودش را دارد،‮ ‬و به همين دليل بايد متقابلاً‮ ‬به يکديگر احترام گذاشت‮.‬

ما زاپاتيست های‮ ‬EZLN‮ ‬خودمان را وقف نيروی اصلی مان کرديم،‮ ‬يعنی توده هائی که به ما ياری می رسانند‮. ‬بدين ترتيب وشع بهتر شد،‮ ‬يعنی کسی نيست که بگويد که سازمان و مبارزهء زاپاتيستی بيهوده بود،‮ ‬بلکه اگر ما را هم کاملاً‭ ‬نابود کنند،‮ ‬پيکارمان بدرد خورده است‮.‬

نه تنها روستاهای زاپاتيست رشد کردند،‮ ‬بلکه‮ ‬EZLN‮ ‬نيز رشد کرد‮. ‬زيرا طی اين دوران نسل های جديدی سازمان مان را اصلاح کردند‮. ‬به عبارت ديگر نيروی جديدی بدان بخشيدند‮. ‬فرماندهان مرد و زن،‮ ‬کسانی که در آغاز قيام‮ ‬۱۹۹۴‮ ‬به سن بلوغ‮ ‬نرسيده بودند،‮ ‬امروزه از دانشی برخوردارند که طی جنگ و‮ ‬۱۲‮ ‬سال گفت و گو با هزاران نفر مرد و زن از سراسر جهان اندوختند‮. ‬اعضای‮ ‬CCRI‮ [‬کميتهء مخفی انقلابی بوميان‮]‬،‮ ‬رهبری سياسی‮ - ‬سازمانی زاپاتيستی،‮ ‬حالا به افراد جديدی که وارد مبارزه مان می شوند و به آن ها که مأموريت رهبری به عهده می گيرند،‮ ‬پند و اندرز داده،‮ ‬ايشان را راهنمائی می کنند‮. ‬ديگر مدتی ست که‮ «‬کميته‮» ‬ها‮ (‬همان طور که ما خطابشان می کنيم‮) ‬نسل جديدی از فرماندهان مرد و زن را آماده کرده اند‮. ‬اين افراد پس از يک دورهء آموزش و امتحان،‮ ‬شروع می کنند با وظايف مديريت و سازماندهی آشنا شده از عهده اش بر آيند‮. ‬همين طور شورشگران مرد و زن ما،‮ ‬ميليشيا ها،‮ ‬مسؤلين محلی و منطقه ای و پايه های کمک رسانی مان که در آغاز قيام جوان بودند،‮ ‬حالا ديگر مردان و زنانی با تجربه،‮ ‬سربازان کارکشته،‮ ‬و رهبران طبيعی واحد ها و روستاهای خود هستند‮. ‬و کسانی که در سال‮ ‬۱۹۹۴‮ ‬کودک بودند،‮ ‬حالا جوانانی هستند که در مقاومت رشد کرده اند،‮ ‬و در شورشگریِ‮ ‬شايانی که توسط بزرگسالانشان برانگيخته شده،‮ ‬آموزش ديده اند‮. ‬اين جوانان دارای آموزشی سياسی،‮ ‬تکنيکی و فرهنگی هستند که خود ما،‮ ‬يعنی افرادی که جنبش زاپاتيستی را آغاز کرده ايم،‮ ‬نداشتيم‮. ‬اين جوانان حالا،‮ ‬بيش از پيش،‮ ‬هم نيروهايمان و هم پست های رهبری مان را در تشکيلات تغذيه می کنند‮. ‬و خُب،‮ ‬ما همه شاهد فريب های سياستمداران مکزيکی،‮ ‬و تخريب های ناشی از آن ها در ميهن مان بوده ايم‮. ‬ما شاهد بزرگترين بيعدالتی ها و قتل و‮ ‬غارت هائی بوده ايم که نئوليبراليسم در جهان براه انداخته است‮. ‬اما در اين مورد بعد خواهيم گفت‮.‬

بدين ترتيب‮ ‬EZLN‮ ‬در مقابل‮ ‬۱۲‮ ‬سال جنگ،‮ ‬حملات نظامی،‮ ‬سياسی،‮ ‬ايدئولوژيک و اقتصادی،‮ ‬محاصره،‮ ‬تهديد و تعقيب مقاومت کرد‮. ‬آن ها بر ما چيره نشدند،‮ ‬خودمان را نفروختيم و پيشرفت داشتيم‮. ‬تعداد بيشتری از رفقا از مناطق گوناگون به مبارزه پيوستند،‮ ‬بنا بر اين به جای آن که پس از اين همه سال ضعيف تر شويم،‮ ‬قوی تر شده ايم‮. ‬طبيعی ست مشکلاتی وجود دارد که با بيشتر جدا کردن امر سياسی‮ - ‬نظامی از امر مدنی‮ - ‬دمکراتيک می توان آن ها را حل کرد‮. ‬اما چيزهائی هم وجود دارد،‮ ‬آن هم از مهمترين چيزها،‮ ‬مثل مطالباتی که برايشان پيکار می کنيم،‮ ‬که آن طور که بايد و شايد به آن ها دست نيافته ايم‮.‬

بر اساس نگرش ما،‮ ‬و آن چه در قلب مان می بينيم،‮ ‬به نقطه ای رسيده ايم که نمی توانيم از آن بيشتر برويم،‮ ‬و به علاوه،‮ ‬اگر همين طور که هستيم بمانيم و برای پيشروی کاری نکنيم،‮ ‬ممکن است هر چه داريم از دست بدهيم‮. ‬به عبارت ديگر وقت آن رسيده که يک بار ديگر ريسک کنيم و گام خطرناکی برداريم،‮ ‬که در عين حال ارزشش را دارد‮. ‬زيرا شايد متحد با اقشار اجتماعی ديگر که همان کمبودهای ما را دارند،‮ ‬ممکن باشد آن چه را که نيازمنديم و حق مان است بدست آوريم‮. ‬در نبرد بوميان گامی نوين به پيش تنها در صورتی امکان پذير است که بومی با کارگر،‮ ‬دهقان،‮ ‬دانشجو،‮ ‬معلم،‮ ‬کارمند و‮...‬،‮ ‬به عبارت ديگر کارگران شهر و روستا،‮ ‬متحد شود‮.‬

‮(‬ادامه دارد‮...)‬

از کوهستان های جنوب شرقی مکزيک
کميتهء مخفی انقلابی بوميان‮- ‬فرماندهی کل ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی
مکزيک،‮ ‬در ششمين ماه سال ‮ ‬۲۰۰۵

Sexta Declaración de la Selva Lacandona , I
en idioma Farsi (Persa) por Andeesheh va Peykar Publications

اطلاعيهٌ کميتهء مخفی انقلابی بوميان- فرماندهی کل ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی
مکزيک ، ۲۶ ژوئن ۲۰۰۵

ترجمهء بهرام قديمی

خطاب به خلق مکزيک:
خطاب به خلق های جهان:

۱- کميتهء مخفی انقلابی بوميان- فرماندهی کل ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی به اطلاع می رساند که کار همه پرسی از ده ها هزار نفر از پايه های کمک رسانی به پايان رسيده است. بين روزهای ۲۰ تا ۲۶ ژوئن در بيش از هزار روستای بومی واقع در ايالت چياپاس در جنوب شرقی مکزيک، جلسات و مجامع عمومی برپا گشت.
۲- در اين مجامع عمومی فقط مردان و زنانی شرکت داشتند که صد در صد بومی و صد در صد مکزيکی بودند، آن ها افرادی بالغ و جزو پايه های کمک رسانی به ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی بودند که ابتدا به گزارش رهبری زاپاتيستی و تجزيه و تحليل شرايط کشور و همين طور پيشنهاد گامی نوين در مبارزه گوش سپردند.
۳- پس از تجزيه و تحليل و بحث و گفت و گو در مورد مزايا و مضرات، خطرات و ريسک های اين پيشنهاد همه با آرای فردی و آزاد نظراتشان را بيان نمودند.
۴- حاصل آن بود که ۹۸٪ از افراد اين گام جديد را تصديق کردند و کمتر از ۲٪ تصميم گرفت آن را تصديق نکند.
۵- به اين طريق با تصديق و پشتوانهء اکثريت بزرگ شورشگرانش، ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی به يک ابتکار عمل سياسی ملی و بين المللی جديد دست خواهد زد.
۶- جهت معرفی آن چه در اين همه پرسی داخلی مورد تجزيه و تحليل و بحث قرار گرفت، به علاوه توضيح ابتکارعمل جديد تصويب شده، و فراخوان به پيوستن به آن، کميتهء مخفی انقلابی بوميان- فرماندهی کل ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی در روزهای آينده يک رشته از متون را که بخش های »ششمين بيانيه از جنگل لاکندونا« را تشکيل می دهند، را منتشر خواهد کرد.

دمکراسی!
آزادی!
عدالت!

از کوهستان های جنوب شرقی مکزيک
از طرف کميتهء مخفی انقلابی بوميان- فرماندهی کل ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی
معاون فرمانده شورشی مارکوس
مکزيک، ماه ششم سال ۲۰۰۵

Comunicados del EZLN , 26.06.2005 , en el idioma Farsi (Persa) por Bahram Ghadimi

ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی مکزيک
۲۱ ژوئن ۲۰۰۵
ترجمهء بهرام قديمی

خطاب به جامعهء مدنی ملی و بين المللی:
خانم، دوشيزه، آقا، جوان، پسر، دختر:

اين يک نامهء بدرود نيست. گاه اين طور به نظر می رسد که چنين است، که اين يک نامهء بدرود است.
اما نه. اين نامه ای توضيحی ست. باری، کوششی ست که خواهيم کرد. محتوای اين نامه بايد در اصل به صورت يک اطلاعيه می آمد، ولی ما اين شيوه را برگزيده ايم. خوب يا بد، هروقت با شما سخن گفته ايم، تقريباً هميشه خودمانی ترين لحن را به کار برده ايم.
ما مردان، زنان، کودکان و سالمندان ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی هستيم. شايد ما را به خاطر داشته باشيد. ما در اول ژانويهء ۱۹۹۴ مسلحانه قيام کرديم. و از همان زمان تا به حال جنگ ما عليه فراموشی ادامه دارد ، مقاومت ما عليه جنگ نابود کننده ای که دولت های مختلف، بدون موفقيت، بر ضد ما آغاز کردند ادامه دارد.
ما در گوشه ای دوردست از کشوری که مکزيک اش می نامند بسر می بريم، گوشه ای که بدان »روستاهای بومی« می گويند، آری، همين طور به صورت جمع. زيرا به دلايلی که اين جا نمی آوريم، در اين گوشه از دنيا برای همه چيز از صيغهء جمع استفاده می شود: ما رنج می کشيم، ما می ميريم، ما می رزميم، ما مقاومت می کنيم.
خوب، همان گونه که به خوبی آگاهيد از همان سحرگاه آغازين ۱۹۹۴ پيکار و پشتکار، زندگی و مرگ مان را ابتدا با آتش و سپس فقط و فقط با کلام، وقف خلق های بومی مکزيک، و رسميت يافتن حقوق و فرهنگ شان کرديم. منطقی ست که ما زاپاتيست ها آشکارا بومی باشيم. برای آن که دقيق تر گفته باشيم، بوميان مايا. اما با وجود آن که بوميان اين کشور پايه های تغييرات بزرگ اين ملت بوده اند، همچنان قشری اجتماعی را تشکيل می دهند که بيش از همه مورد تهاجم و استثمار قرار می گيرد. اگر به کسی جنگ های نظامی، جنگ هايی که »پوشش سياسی« به آنها داده شده، جنگ های فرسايشی، تسخير و اشغال، نابود سازی، به حاشيه راندن، و اشاعهء جهل را نشان داده باشند، به ما بوميان است که نشان داده اند. جنگ عليه ما آنقدر گسترده و وحشيانه بود که اين ديد عموميت يافته است که بوميان تنها زمانی از شرايط حاشيه نشينی و فقر رها می شوند که بومی بودن خود را کنار بگذارند. ما برای نمردن و دست بر نداشتن از بومی بودنمان مبارزه کرده ايم، برای آن که بخشی از اين ملتی باشيم که بر شانه هايمان برخاست؛ ملتی که ما حکم پاهايش را داشتيم (تقريباً هميشه پا برهنه)، پائی که با آن در لحظات سرنوشت سازش گام برداشته؛ ملتی که بازوان و دستانش بوديم، که با آن زمين را به ثمربخش بودن رساند و بناها، برج ها، کليساها، و قصرهای عظيمی بپا کرد که صاحبان همه چيز با آنان فخر می فروشند؛ ملتی که ريشهء کلام، نگاه و شيوهء زندگی، يعنی فرهنگ اش هستيم.
آيا ما »به بدترشدن اوضاع دامن می زنيم«؟ شايد به اين دليل که ماه ژوئن، ششمين ماه سال است. خوب، تنها می خواستيم نشان دهيم که آغاز قيام مان فقط اين نبود که بگوييم »ما هم وجود داريم« و اين را به گوش ملتی برسانيم که از دست استبداد بالائی ها کر و لال شده بود. در عين حال به اين معنی هم بود که ما »اين هستيم و خواهيم بود... اما حالا ديگر، با شأن انسانی، با دمکراسی، با عدالت و با آزادی«. شما اين موضوع را به خوبی می دانيد، از جمله به خاطر آن که از همان زمان همراهيمان کرديد.
متأسفانه با گذشت بيش از ۷ سال تعهد در اين راه، در آوريل ۲۰۰۱، احزاب سياسی (بخصوص PRI، PAN، و PRD)(۱) و »سه قوای کشوری« ی خود گمارده (يعنی رئيس جمهور، کنگره و قضات) جهتِ به رسميت نشناختنِ حقوق و فرهنگ خلق های بومی مکزيک با هم ائتلاف کردند. بدون آن که برايشان جنبش عظيم ملی و بين المللی ای که با همين هدف برخاست و متحد شد، اهميتی داشته باشد. اکثريت قاطع، از جمله رسانه های گروهی بر اين عقيده بودند که بايد اين حساب را تسويه کرد. ولی برای سياستمداران هيچ چيزی که برايشان پول نياورد، ارزش ندارد. آنها همان طرح قانونی ای را رد کردند که خود سال ها قبل پذيرفته بودند. يعنی زمانی که قراردادهای سن آندرس امضاء شد و (۲)COCOPA طرح رفرم در قانون اساسی را پيشنهاد کرد. آنها اين کار را کردند چون فکر می کردند اگر کمی وقت بگذرد، همه فراموش خواهند کرد. شايد خيلی ها هم يادشان رفته باشد، ولی ما از ياد نبرده ايم. ما حافظه داريم و کار کار آنها بود: PRI، PAN، PRD، رئيس جمهور کشور، نمايندگان مجلس و سنا، و قضات دادگاه عالی عدالت. آری، بوميان همچنان در زير زمين اين ملت بسر می برند و به همين دليل همچنان همان نژادپرستی پانصد سال گذشته را متحمل می شوند. مهم نيست که قدرتمداران بگويند که دارند خودشان را برای انتخابات (يا پست های سود آور) آماده می کنند: آنها نه کاری به نفع اکثريت خواهند کرد، و نه به صدائی جز صدای پول گوش خواهند سپرد.
اگر ما زاپاتيست ها برای چيزی ارزش قائل شويم، آن چيز احترام به کلام، کلام امين و معقول است. در تمام اين مدت به شما گفتيم که به خاطر بوميان مکزيک مبارزه می کنيم. و عمل مان همين بود. به شما گفتيم که برای رسيدن به مطالبات مان می کوشيم از راه گفتگو و مذاکره پيش برويم. به شما گفتيم که سعی می کنيم از طريق مسالمت آميز کار کنيم. به شما گفتيم که به مبارزات بوميان معطوف خواهيم شد. همين گونه هم عمل کرديم. فريبتان نداديم.
تمام کمک هائی که شما، بزرگوارانه در اختيار اين قضيهء عادلانه قرار داديد، فقط در اين راه به کار رفت، و نه هيچ چيز ديگری. ذره ای از آن را در مسير ديگری به کار نبرديم. تمام کمک ها و ياری های انساندوستانه ای که از سراسر مکزيک و جهان دريافت کرديم، تنها و تنها در جهت بهسازی شرايط روستاهای بومی زاپاتيستی و در طرح های مسالمت آميز برای رسميت بخشيدن به حقوق و فرهنگ بوميان بکار رفت. ذره ای از آن نه خرج تهيهء سلاح شد و نه آمادگی نظامی. نه فقط به اين دليل که نيازی بدان نداشتيم (ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی توان نظامی اش را از سال ۱۹۹۴ همچنان حفظ کرده است)، بلکه بخصوص به اين علت که اگر به شما می گفتيم کمک هايتان برای يک چيز است ولی از آن برای چيز ديگری استفاده می کرديم صادقانه نبود. حتی يک شاهی از کمک هائی که برای صلحی عادلانه و در شأن انسانی دريافت کرديم، خرج جنگ نشد. برای جنگيدن نياز به کمک نداشتيم. اما برای صلح داشتيم.
طبيعی ست که از کلاممان برای آگاهی دادن و گاهی برای نشان دادن همبستگی مان با ديگر مبارزات چه در مکزيک و چه در جهان سود جستيم، ولی فقط همين قدر. بسياری دفعات می دانستيم که توان مان بيش از اين ها ست، می بايستی به خاطر تعهدمان خودداری می کرديم، چون به شما اين طور گفته بوديم که فقط و فقط برای خلق های بومی ست.
آسان نبود. آيا راه پيمائی ۱۱۱۱ نفر را به خاطر داريد؟ همه پرسی ۵۰۰۰ نفره را در سال ۱۹۹۹؟ راه پيمائی رنگ خاک را در سال ۲۰۰۱؟ خوب، تصور کنيد جه احساسی به ما دست می داد از ديدن و شنيدن اين همه بی عدالتی، و دردی که در دهقانان، کارگران، دانشجويان، معلمان، کارمندان، همجنس گرايان مرد و زن، جوانان، زنان، سالمندان، و کودکان لمس می کرديم. احساسات قلبی مان را تصور کنيد.
درد، خشم، و بيزاری ای را لمس می کرديم که برای مان آشنا بود. زيرا اين خشم و درد خودمان بود و هست. ولی آن زمان آن را در وجود افراد ديگری لمس کرديم.
واژهء »ما« را که می شنيديم مشوق مان بود، و از آن اين طور الهام می گرفتيم که می خواهد رشد کند، جمعی شود و سراسری تر . اما چون فقط بر مسئلهء بوميان تکيه داشتيم، می بايستی بدان عمل کنيم. به باور من به خاطر شيوهء ما ست که ترجيح می دهيم بميريم و به کلاممان خيانت نکنيم.
حالا داريم از دل خويش می پرسيم که آيا حرف و عمل ديگری به ميان آوريم، يا نه. اگر اکثريت نظر مثبت داشته باشد، هر چه ممکن باشد برای به عمل در آوردن آن انجام خواهيم داد. هر چه باشد حاضريم، حتا اگر مرگ تاوانش باشد، حاضريم. ما نمی خواهيم وضعيت را به صورت فاجعه تصوير کنيم، تنها به اين دليل آن را به شما می گوئيم تا روشن باشد که تا چه حد مصمم ايم به جلو برويم. مسلماً: نه »تا زمانی که پست و مقام، مبلغی پول، يا قول و قراری، بدهند يا ما را کانديدا کنند«.
شايد کسی يادش بيايد که شش ماه پيش با اين سخن شروع کرديم که: »هنوز چيزهايی مانده است و ميتوانيم کاری بکنيم«. خوب، همان گونه که روشن است وقتش رسيده بگوئيم که برای يافتن آن چه بازمانده گام برمی داريم. نه. هدف يافتن نيست، ساختن است. آری، ساختنِ »چيزی ديگر«.
در يکی از اعلاميه های روزهای گذشته به اطلاعتان رسانديم که وارد يک همه پرسی درونی شده ايم. بزودی نتايجش را خواهيم داشت و شما را در جريان امر قرار خواهيم داد. تا آن وقت از فرصت استفاده می کنيم و برايتان می نويسيم. با شما هميشه به سادگی سخن گفته ايم. همين طور با کسانی که قلب ما و حاميان مان هستند، وتان زاپاتای۳ ما، روستاهای زاپاتيستی، فرمانده دسته جمعی مان. تصميم سخت و دشواری خواهد بود، همان گونه که زندگی و مبارزهء ما هم به خودی خود هست. چهار سال تمام شرايطی را آماده می کرديم تا بتوانيم درها و پنجره هايی را در اختيار روستاهايمان قرار دهيم. تا آن ها، وقتش که رسيد، آمادگی داشته باشند انتخاب کنند که از کدام پنجره بپيوندند و چه دری را باز کنند. طريقهء ما اين گونه است. به عبارت ديگر رهبری ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی رهبری نمی کند، بلکه ره می جويد، گام، مصاحبت، سمت و سو، آهنگ شتاب، و مقصد. آنهم متعدد. بعد اين راه ها را به روستاها معرفی کرده، همراه با آنان تجزيه تحليل می کند که در صورت انتخابِ اين راه يا آن يکی، چه اتفاقی خواهد افتاد. زيرا متناسب با راهی که می رويم خوب و بد وجود دارد، به عبارتی هيچ راهی عاری از بدی نيست. سپس آن ها، يعنی روستاهای زاپاتيست نظراتشان را بيان می کنند و پس از آن که بحث کردند، بر اساس اکثريت آراء تصميم می گيرند که همه با هم کجا برويم. و بعد دستور می دهند، بعد رهبری ارتش زاپاتيستی آزديبخش ملی بايد کارها را سازمان بدهد، يا ملزومات رفتن در اين مسير را آماده کند. روشن است که رهبری زاپاتيست ها فقط آن چه را که به مغز خودش خطور می کند نمی بيند، بلکه بايد با روستاها در ارتباط بوده، قلب شان را لمس کند و همان که می گويند انجام دهد.
بنا بر اين، رهبری تبديل می شود به نگاه همه مان، گوش همه مان، تفکر همه مان، و قلب همه مان. اما از کجا معلوم، به هر دليلی رهبری نبيند، نشنود، فکر نکند، و مانند همه مان احساس نکند. يا بعضی قسمت ها را نبيند و يا چيز ديگری بشنود، و يا چيز ديگری فکر و احساس کند. خوب، برای همين، از همگان نظرخواهی می شود، برای همين، از همه سؤال می شود، برای همين بين همه قرار گذاشته می شود. اگر اکثريت بگويد نه، يعنی رهبری نقص دارد، بايد يک بار ديگر بگردد، و يکبار ديگر آنرا به روستاها معرفی و پيشنهاد کند. و همين طور ادامه می يابد تا زمانی که دسته جمعی به تصميمی برسيم. معنای اين سخن اين است که اين جا توده ها دستور می دهند.
حالا اين جمع، يعنی همهء ما، تصميمی خواهد گرفت. دارند موافق و مخالف را می سنجند. دارند خوب حساب و کتاب می کنند، هر آن چه از دست خواهد رفت و هر آن چه بدست خواهد آمد را، و می بينند که آن چه به مخاطره گذارده می شود، کم نيست. آنگاه تصميم گرفته خواهد شد که آيا ارزشش را دارد يا نه.
شايد بنا به ارزيابی برخی افراد بهای زيادی به دستاورهای مان داده شده باشد. شايد بنا به ارزيابی برخی ديگر، خشم و ننگی که در ما به خاطر ويرانی خاک و آسمان مان به دست کودن های حريص قدرت ايجاد شده، بيش از حد باشد. به هر حال، نمی توانيم دست روی دست بگذاريم، و به تماشا بنشينيم، همچون دسته ای از اوباش که ميهن مان را از هر آنچه برايش مانده و از همه علت وجودی اش که همانا شأن و منزلت انسانی ست تهی می کنند.
خوب خيلی دور شديم. اين بار داريم برايتان می نويسيم. شايد برای آخرين بار، تا قول و عهد کمک های مسئولانه تان را به خودتان بازگردانيم. دستاوردهای مان در مبارزات بوميان کم نيست. و اين بازدهی، همان گونه که به صورت علنی و خصوصی گفتيم، به خاطر کمک های شما بود. فکر می کنيم که بدون شرمندگی می توانيد به خاطر هر چيز خوبی که ما زاپاتيست ها تا به امروز همراه با شما بنا کرديم به خود افتخار کنيد. و بدانيد گام زدن افرادی مانند شما در کنار ما، افتخاری بود بيش از آن چه ما سزاوارش بوديم.
حالا خواهيم گفت که آيا دست به کار ديگری خواهيم زد يانه. و نتيجه را در وقت مناسب انتشار خواهيم داد. از همين حالا روشن می کنيم، تا سر و ته پيش گوئی ها را به هم بياوريم، که اين »چيز ديگر« به معنی هيچ گونه عمليات نظامی تهاجمی از جانب ما نيست. نه طرحی داريم و نه داريم سر شروع مجدد نبردهای تهاجمی همه پرسی می کنيم.
از فوريه - مارس ۱۹۹۴ تمام درگيری های نظامی ما تدافعی بوده و هست. دولت بايد از سوی خود اعلام کند که آيا آن ها، يعنی نيروهای فدرال و شبه نظاميان دارند خود را برای حملات نظامی آماده می کنند يا نه. PRI و PRD بايد بگويند که آيا آنان با شبه نظاميانی که در چياپاس به فرزندی پذيرفته اند، دارند حمله ای عليه ما طرح ريزی می کنند يا نه.
آری اين تصميم اکثريت زاپاتيست هاست، کسانی که تا به حال به مبارزهء مختص بوميان ياری رسانده اند می توانند، بدون شرمندگی و بدون هيچ گونه ندامت و پشيمانی راهشان را از اين »چيز ديگر« جدا کنند. يعنی از همان چيزی که فرمانده تچو در ميدان سن کريستوبال دِ لاس کازاس(۴) دو سال و نيم پيش در فوريهء ۲۰۰۳ مورد نظرش بود. علاوه بر اين، اطلاعيه ای اين جا و آن جا به چشم می خورد که راهش را جدا می کند. و می تواند برای مراجعه به ادارهء کاريابی جزو مدارک ارائه شود، زندگی نامه، جلسه ی قهوه خوری، دفتر هيئت تحريريه، ميز گرد، سن، فوروم، صحنه، پشت جلد کتاب، زير نويس،، کانديداتوری، توبه نامه، يا ستون روزنامه که به علاوه، حسنش در اين است که می توان آنرا در نمايشگاه گذاشت، يا به عنوان مدرک بی گناهی در هر دادگاهی از آن استفاده کرد (نمی دانم که آيا شما داريد می خنديد يا نه، ولی يک مورد در سال ۱۹۹۴ داشتيم، بعضی از بوميانی که دولتِ بد دستگيرشان کرده بود - و زاپاتيست نبودند - يک قاضی نامه ای از کميتهء مخفی انقلابی بوميان - فرماندهی مرکزی ارتش زاپاتيستی آزديبخش ملی را که در آن رابطهء اين افراد را با ارتش زاپاتيستی رد می کرد، معتبر شمرده، آن ها را آزاد کرد. و يا به عبارت ديگر، همان طور که وکلا می گويند »رويهء قضائی در اين مورد وجود دارد«).
ولی افرادی که از کلام تازهء ما در قلبشان پژواکی می يابند، حتا اگر اندک باشد، و احساس می کنند که راه، گام، ضرباهنگ، مصاحبت، و هدفی که برگزيده ايم، آن ها را فرا می خواند، شايد تصميم بگيرد کمک هايشان را تجديد کنند (و يا مستقيماً در کار شريک شوند)... آگاه از آن که »چيز ديگری« خواهد بود، به همين سادگی، بدون کلک، بدون فريب، بدون ريا و بدون دروغ.
از زنان و تمام دختران نوباوگان، خانم های جوان يا سالمند (و از همهء آنانی که در اين ۱۲ سال از اين يکی به آن يکی تبديل شدند) به خاطر کمک هايشان سپاسگزاريم، و به خاطر آن که به دفعات همراهی مان کردند، و دردها و گام های ما را از آن خود دانستند. از همهء اين زنان مکزيکی و از کشورهای ديگر که ياری مان کردند و با ما گام برداشتند سپاسگزاريم. هر کاری که کرديم با اکثريت قاطع شما همراه بود. شايد به آن خاطر که با شما در رنج تبعيض، تحقير ... و مرگ شريک بوديم، هرچند هر کدام به شيوه ای و در جايی.
از جنبش ملی بوميان سپاسگزاريم که خود را نفروخت به پست و مقام دولتی، نفروخت به پرداخت مخارج سفر، نفروخت به چاپلوسی هائی که قدرتمندان آن را در کاتالوگ هايشان تحت عنوان »ويژهء بوميان و حيوانات« طبقه بندی می کنند. همان جنبشی که قول و عهد ما را شنيد و قول و عهدش را به ما داد. همان که قلب اش، يعنی خانه اش را به روی ما گشود. همان که با بر افراختن رنگ مان، رنگ زمين، با همهء شأن انسانی اش مقاومت کرد و می کند.
از تمام پسران و دختران جوان مکزيک و جهان سپاسگزاريم. همان ها که در آن سال ۱۹۹۴ کودک يا نوجوان بودند. انسان های شريفی که باليدند بدون آنکه نگاه و گوششان را از ما دريغ کنند. همان ها که به جوانی رسيدند و يا با وجود ورق خوردن های تقويم همچنان جوان ماندند و با دست شورشگر خود دستان تيرهء ما را در دست فشردند و نگاه داشتند. همان ها که انتخاب کردند نزد ما بيايند تا چند روز، چند ماه يا چند سال شريک فقر ما که سرشار از مناعت طبع است شوند، شريک مبارزه مان، اميد مان، و شريک تلاش های ديوانه وارمان باشند.
از همجنس طلبان مرد، يا زن، ترانس سکسوئل ها، ترانسژنريک ها و از »هر کسی همان که هست« سپاسگزاريم. همان ها که ما را در مبارزه برای احترام به گوناگونی سهيم کردند، آگاه از اين که اين نقصی نيست که بايد پنهانش ساخت. همان ها که نشان دادند شجاعت ربطی به تِستواسترونا Testosterona ندارد و هر از گاهی از آن ها درس زيبای ديگری از شأن و شرافت انسانی گرفتيم.
از روشنفکران، هنرمندان، و دانشمندان مکزيک و سراسر جهان سپاسگزاريم که در مبارزه برای بوميان از ما حمايت کردند. کمتر جنبش يا سازمانی می تواند از اين همه حمايت (هميشه انتقادی و از اين بابت سپاسگزاريم)، اين همه هوش، ذکاوت، و خلاقيت مفتخر باشد. می دانيد که هميشه با احترام به شما گوش سپرديم، حتا زمانی که با ديدگاه هايتان هم نظر نبوديم، و خود می دانيد پرتوی که شما می افکنيد به روشن شدن راه تاريک مان ياری رساند.
از کارگران صادق مطبوعات و رسانه های گروهی شرافتمند سپاسگزاريم. آن ها به حق آنچه را که می ديدند و می شنيدند به تمام جهان نشان دادند و بدون تحريف به کلام و راه مان احترام گذاشتند. در اين لحظات سخت که برای پرداختن به شغلتان بايد جانتان را به خطر بيندازيد، همبستگی ما نثارتان باد. شما مورد حمله قرار گرفته ايد و همانند ما عدالتی نمی يابيد.
و برای آن که کسی از قلم نيافتد، بطور کلی از همهء افرادی که صادقانه و بی ريا ياری مان دادند، سپاسگزاريم.
در آغاز اين نامه گفتم که اين نامهء بدرود نيست. خوب، نتيجه اين شد که برای برخی همان خداحافظی ست. اگرچه برای ديگران همان چيزی ست که در واقع هست، يعنی يک تجديدِ عهد... زيرا حالا می توان ديد چه چيز باقی می ماند

آری، درود، و از صميم دل به دل، بابت همه چيز از شما سپاسگزاريم.
به نام تمام زاپاتيست های ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی
از کوهستان های جنوب شرقی مکزيک
معاون فرمانده شورشی مارکوس
مکزيک، ماه ششم سال ۲۰۰۵

بعدالتحرير: حالا معلوم شد که نمی خواستيم به بازی فوتبال فکر کنيم. يا نمی خواستيم فقط به آن فکر کنيم، زيرا روزی دربرابر انترناسيونال - ميلان بازی خواهيم کرد، يا خود مان و يا آن چه از ما باقی می ماند.
(۱) PRI- Partido Revolucionario Institucional حزب انقلاب اداری [نهادينه] شده،
PRD-Partido de la Revoluciion Democratica حزب انقلاب دمکراتيک،
PAN-Partido Accion Nacional حزب عمل ملی
(۲) COCOPA
کميسيون توافق و مسالمت ، متشکل از نمايندگان احزاب گوناگون و رسمی مکزيک
(۳) Votan Zapata
نگاه کنيد به »داستان سؤال ها« در »حکايت های آنتونيوی پير«، نوشتهء معاون فرمانده مارکوس، ترجمهء بهرام قديمی، انتشارات انديشه و پيکار
(4) Tacho, San Cristobal de las Casas

Comunicados del EZLN , 21.06.2005 , en el idioma Farsi (Persa) por Bahram Ghadimi

مکزيک ۲۰ ژوئن ۲۰۰۵
ترجمهء بهرام قديمی

به خلق مکزيک:
به خلق های جهان:
برادران و خواهران:

اولين و تنها نکته: به اطلاعتان می رسانيم که از اواسط سال ۲۰۰۲ ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی وارد فرايندی جهت سازماندهی مجددِ ساختار سياسی - نظامی خود گشت. اين سازماندهی مجدد داخلی ديگر به پايان رسيده است.
ما در مقابل يک حمله و يا عملياتی از دشمن که باعث از ميان رفتن رهبری فعلی مان شود، و يا بخواهد ما را بطور کامل از ميان بردارد، از شرايط لازم برای ادامهء حيات برخورداريم. رده های فرماندهی و توالی مسئوليت ها به روشنی مستقر شده اند. به همين شکل، در صورت حملهء نيروهای دولتی و شبه نظاميان به ما، گام هائی که بايد برداشت روشن گشته است.
کميتهء مخفی انقلابی بوميان- فرماندهی کل ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی به اطلاع می رساند که از شرايط رهبری مبارزهء زاپاتيستی برخوردار است، حتا اگر به دليل زندان، مرگ، و يا مفقودالاثر شدن، يک بخش از رهبری فعلی و شناخته شده خود و يا کل آن را از دست بدهد.
فقط همين.

دمکراسی !
آزادی!
عدالت!
از کوهستان های جنوب شرقی مکزيک
از سوی کميتهء مخفی انقلابی بوميان- فرماندهی کل ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی.
معاون فرمانده شورشی مارکوس
مکزيک، ماه ششم سال ۲۰۰۵

Comunicados del EZLN - 20.06.2005 , en el idioma Farsi (Persa) por Bahram Ghadimi

مکزيک ۲۰ ژوئن ۲۰۰۵
ترجمهء بهرام قديمی

به خلق مکزيک:
به خلق های جهان:
برادران و خواهران:

نخست - همان طور که به اطلاع رسانديم، از روز ۱۹ ژوئن ۲۰۰۵ ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی حالت آماده باش سرخ عمومی را در مناطق شورشی برقرار کرد.
دليل اين آماده باش سرخ عمومی اين است که کميتهء مخفی انقلابی بوميان - فرماندهی کل ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی تمام نيروهای شورشگر، فرماندهان، مسئولين محلی و منطقه ای و پايه های کمک رسانی اش را به مشورت فراخوانده است.
اين آماده باش سرخ ابزار دفاعی احتياطی ست. همان گونه که به خاطر داريد، در فوريهء ۱۹۹۵ در حالی که ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی داشت يک نظرخواهی درونی به پيش می برد، از سوی نيروهای دولتی مورد حمله قرار گرفت. در آن مورد عوامل خيانت ارنستو زدييو پونسه دِ لئون (در آنزمان رئيس جمهوری و امروز کارمند شرکت های چند مليتی) و موکتسوما بررَگان (آنزمان وزير دولت و امروز کارمند سليناس پليه گو) بودند.

دوم - رهبری ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی از فداکاری، استعداد و قهرمانی های پايه های کمک رسانی، مسئولين، ميليشيا و شورشگرانش به خاطر اين جنگ و مقاومت تقريباً ۱۲ ساله قدردانی می کند. هر عمل خوبی که انجام داديم و دستاوردهای مان نتيجهء تلاش آنان بود. مسئوليت همهء اشتباهات فقط بر عهدهء رهبری زاپاتيستی ست.
کميتهء مخفی انقلابی بوميان - فرماندهی کل ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی بيلانی از مرحله ای که سازمان ما در آن بسر می برد همراه با تجزيه و تحليلی از شرايط فعلی کشور را به نيروهای شورشگر ارائه می دهد. به علاوه به پايه های کمک رسانی يعنی همان ها که فرماندهی عالی جنبش ما را تشکيل می دهند، گام جديدی را برای مبارزه پيشنهاد می کند. گامی که از جمله به معنی به خطر انداختن برخی ازدستاورد های کوچک و يا بزرگ مان و تشديد تهديد و تعقيب عليه روستاهای زاپاتيست است.
به همين دليل وقتی با ساکنين شان حرف زديم، ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی رشتهء کلام را همان گونه که از اول ژانويهء ۱۹۹۴ به آن متعهد شده، به خود آن ها باز گرداند. حالا همهء زاپاتيست ها اخلاقاً آزادند که در گام بعدی، اگر اين گام در همه پرسی توسط اکثريت پذيرفته شود، همراهی با ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی را ادامه دهند، يا نه.

سوم - وقتی اين همه پرسی به اتمام رسيد، نتيجه اش را به اطلاع افکار عمومی ملی و جهانی خواهيم رساند.

دمکراسی !
آزادی!
عدالت!
از کوهستان های جنوب شرقی مکزيک
از سوی کميتهء مخفی انقلابی بوميان- فرماندهی کل ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی.
معاون فرمانده شورشی مارکوس
مکزيک، ماه ششم سال ۲۰۰۵

- - - - - - - - - -
Ernesto Zedillo Ponce de León
Mocteyuma Barragán
Salinas Pliego

Comunicados del EZLN - 20.06.2005 , en el idioma Farsi (Persa) por Bahram Ghadimi

۱۹ ژوئن ۲۰۰۵
ترجمهء بهرام قديمی

به خلق مکزيک:
به خلق های جهان:
برادران و خواهران:
امروز ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی به تمام نيروهای اين ارتش شورشگر فرمان زير را صادر می کند:
آماده باش عمومی سرخ

بر اين اساس به اطلاعتان می رسانيم:

۱- در اين لحظات درحال تعطيل کردن حلزون ها و دفاتر شوراهای دولت خوب، واقع در روستاهای زاپاتيستی اونتيک، لارئاليداد، لاگاروچا، مورليا و روبرتو برريو هستيم. در مورد مراکز بخشداری های مختلف خود مختار شورشی زاپاتيستی نيز وضع بر همين منوال است.
۲- همچنين در حال ارزيابی شرايط اعضای شوراهای دولت خوب و ديگر ارگان های خود مختار هستيم تا بتوانيم امنيت شان را تضمين کنيم. اين افراد از امروز و برای مدتی نامعلومی به شکل مخفی و با تعويض مکان انجام وظيفه خواهند نمود. اگرچه شرايط با آن چه تا به حال بوده، تغيير کرده، با اين حال هم کار پروژه ها به پيش برده خواهد شد و هم دولت خود مختار کارش را ادامه خواهد داد.
۳- در حلزون های مختلف خدمات اوليهء بهداشتی در خدمت مردم کارشان را ادامه خواهند داد. مديريت اين کار به دست افراد غير نظامی ست که کميتهء مخفی انقلابی بوميان- فرماندهی کل ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی نسبت به آن ها از هرگونه عملياتی در آينده، رفع مسئوليت می کند. و از نيروهای دولتی می خواهيم با ايشان به عنوان غيرنظامی رفتار کرده و به جان، آزادی و اموالشان احترام بگذارند.
۴- از همهء عناصر ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی که به خدمات اجتماعی در روستاهای زاپاتيستی مشغولند می خواهيم تا در صفوف خود متشکل شده، در اردوگاه های نيروهای منظم مان متمرکز گردند. در همان حال تمام برنامه های راديو شورشگر »صدای بی صدايان« بر روی امواج متوسط و کوتاه برای مدت نامعلومی قطع می گردد.
۵- همزمان با انتشار اين اطلاعيه، افراد وابسته به جامعهء مدنی ملی و بين المللی را که در اردوگاه های صلح و پروژه های مختلف در روستاها مشغول به کارند، فرا می خوانيم که مناطق شورشی را ترک کنند. و اگر تصميم آزادانه و داوطلبانهء خودشان بر ماندن باشد، با قبول خطر در چهار ديواری حلزون ها بمانند. در مورد افراد کم سن و سال خروج از مناطق زاپاتيستی اجباری ست.
۶- ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی اعلام می کند که »مرکز اطلاعات زاپاتيستی « CIS تعطيل می شود. ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی از افراد جامعهء مدنی که از روز تشکيل آن تا به حال در آن فعاليتی داشتند، سپاسگزاری می کند. کميتهء مخفی انقلابی بوميان- فرماندهی کل ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی رسماً از آن ها نسبت به عمليات آتیِ ارتش زاپاتيستی آزديبخش ملی رفع مسئوليت می کند.
۷ـ ارتش زاپاتيستی آزديبخش ملی از هر فرد و سازمان جامعهء مدنی ، سازمان های سياسی، فرهنگی، شهروندی، سازمان های غير دولتی، کميته های همبستگی و گروه های ياری دهنده ای که از سال ۱۹۹۴ به آن [ارتش زاپاتيستی] نزديک شده اند، از هر نوع عملياتی که در آينده داشته باشيم رفع مسئوليت می کند. ما از همهء اين افرادی که با صداقت و درستکاری در اين تقريباً دوازده سال به مبارزات مسالمت آميز و صلح آميز بوميان زاپاتيست جهت رسميت يافتن قانونی حقوق و فرهنگ بوميان ياری رسانده اند، سپاسگذاريم.

. دمکراسی !
آزادی!
عدالت!

از کوهستان های جنوب شرقی مکزيک
از سوی کميتهء مخفی انقلابی بوميان- فرماندهی کل ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی.
معاون فرمانده شورشی مارکوس
مکزيک، ماه ششم سال ۲۰۰۵

- - - - - -
Oventik, La Realidad, La Garrucha, Morelia, Roberto Barrios
Radio Insurgente “La Voz De Los Sin Voz”
Comunicados del EZLN- 19.06.2005- en el idioma Farsi (persa) por Bahram Ghadimi

قسمت دوم: دو عیب
ترجمهء بیتا منصوری و مصطفی ناصر

خب، درست است. در برابر آینه خیلی دست و دل بازم.ولی منظورم این نیست که بگویم ما طی سال اول فعالیت حلزون های زاپاتیستی و شورای دولت خوب، در علت وجودی سیاسی مان فقط دو عیب، ایراد یا لغزش داشتیم (این جا می گویند دو جا «کم» آوردیم) که به نحوی جنایت آمیزبا پرنسیپ هایمان در تضاد است: یکی مربوط می شود به موقعیت و جایگاه زنان و دیگری به رابطه بین ساختار های سیاسی ـ نظامی با دولت خود مختار.
اما از نگاه آنهایی که با حلزون های زاپاتیستی و یا شورای دولت خوب درتماس بوده اند، احتمالآ اشتباهات از اینها بیشتر است. معذالک مقداری از این اشتباهات از دینامیزم مقاومت ناشی می شود، حال آن که برخی از همین لغزش ها خیلی وقت است که درون پروسه ای به سمت حل شدن پیش می رود - دست کم این گرایش وجود داردـ. اما اشتباهات دیگری هم هست که نمی توان گفت اشتباهند (وگویی عمدی هستند). شاید مطمئن نباشم اما اشتباهات دیگری وجود دارد که ناشی می شود ازمسائلی حول وحوش جنگ ، مقاومت ومبارزه مخفی.
برای مثال، بی احترامی ما که دیگر به سنت بدل شده: غالبآ بعضی ها به حلزون های زاپاتیستی می آیند و درصددند تا با شورای دولت خوب باب مراوده بگشایند، خواه نا خواه مدتی در حالت انتظار باقی می مانند. خواستها و مشکلات، مکرر با آنها در میان گذاشته می شود اما پاسخی شنیده نمی شود («دست کم می توانند جواب بدهند که جواب نخواهند داد»، یکی از اعضای جامعهء مدنی این طور غرولند می کرد).
این مسأله شاید کمی حیرت آور به نظر رسد، اما، برای کسانی که گاهی اوقات اقیانوس ها را پشت سر می گذارند (به شکل حقیقی) تا به خاک ما بیایند، عجیب است که چیزی از آنها شنیده نشود. من «مدل» اینجائی هاست. اما حالا دیگر دارد حل می شود؛ الآن کمیسیون ایجاد شده است ـ کمیسیونی که وظایف اش را فعلآ شورای دولت خوب انجام می دهد ـ از آنهایی است که به مناطق ما می آیند استقبال می کند. (البته تا وقتی اعضای ارگان های دولت فدرال نباشند). با این وجود «کمیسیون پذیرایی» (که تقریباً همیشه از اعضای کمیته مخفی انقلابی بومیان تشکیل شده است) درهمه حلزون ها از کارکردی مشابه وهمسطح برخوردارنبوده است، و تعداد افراد جامعه مدنی که می بایستی منتظر بمانند، بیش از یک نفر است. ولی باور کنید می کوشیم تا این موضوع تکرار نشود... یا به این شدت تکرار نشود.
ازسوی دیگر باید قابل فهم باشد که ما درحال پیش بردن یک جنبش در حال شورش و مقاومت ایم. این را نیز باید اضافه کرد که چندین نسل پی در پی و به شکل مداوم قربانی تسلیم و خیانت و دروغ بوده اند، بنا براین نوعی بدگمانی طبیعی نسبت به تازه واردها می تواند قابل فهم باشد. همچنانکه در مورد کم وکیف اطلاع یافتن از قصد وغرض بازدید کردن تازه واردها از این نظر است که بدانیم که تازه وارد خبر بد یا خوب دارد. آنچه که برخی ها آن را نشانه گرایش های بورکراتیک در درون شورای دولت خوب ویا بخشداری های خودمختارمی دانند، در حقیقت، ناشی از دینامیزم تحت تعقیب قرار داشتن و خشونت های بی وقفه علیه این ارگان ها است.
اما یکی دیگراز «اشکالاتی» که سازمان های «جامعه مدنی» و به ویژه سازمان های غیر دولتی فعال در روستاها پیش می کشند و در واقع نمی توان آن را اشکال دانست:
منظورم این است که اعضای شورای دولت خوب در حال تغییرو جابجایی مداوم اند. بعد از این «گارد» که دوره اش هشت تا پانزده روز است (متناسب با اوضاع هرمنطقه متفاوت است)، شورای دولت خوب جایگزین می شود؛ اعضای سابق به کارشان در بخشداری ها باز می گردند ومسئولین جدید جای آنها را در شورا می گیرند.
افراد «جامعه مدنی» می گویند: «وقتی با یک گروه یکدیگر را درک می کنیم، آنها گروه را جابجا می کنند و باید همه چیز را دوباره از اول از سر بگیریم، تداومی وجود ندارد، چرا که ما این هفته با یک شورا به توافق می رسیم ولی در هفته بعد سروکار ما با یک شورای کاملآ جدید ومتفاوت است». افرادی هستند که به جزئیات وارد نمی شوند و این طور نسخه می پیچند: «شورای دولت خوب درهرج ومرج و بی نظمی کامل غرق شده است».
یکی از «کمیته های امنیتی» ( متشکل ازکمیته مخفی انقلابی بومیان که در هرمنطقه وظیفه کمک کردن به شورای دولت خوب را به عهده دارد) به من می گفت: «ما به طور روزمره با مشکلات دست وپنجه نرم می کنیم، وقتی دسته ای در جریان این جابجایی ها آبدیده می شود و در زمینه اداره وظایف شورا از خود کارآمدی نشان می دهد ، به منظوراستمرار این تجارب با دسته ای دیگر جایگزین می شود. مسأله به همین جا خاتمه نمی یابد، بیا و ببین! گاهی اتفاق می افتد که تمام پیکره بخشداری هاهمراه با مسئولین آن جابجا می شوند و روز از نو، روزی از نو».
شاید به نظر برسد دارم مبالغه می کنم، اما واقعیت این است که این طوری برنامه ریزی شده. واضح است که طرح این نیست که شوراها ـ اگراصطلاح جامعه مدنی را وام بگیریم ـ هرج ومرج و بی نظمی ایجاد کنند. هدف این طرح ها این است که کارکردهای شورای دولت خوب بر محور فعالیت های کلیه اعضای شوراهای خودمختاردر هر منطقه بچرخد. مقصود این است که کار حکومت کردن محدود به دسته ای خاص باقی نماند، و که دولتمرد «حرفه ای» در کار نباشد تا برای همه فرصت آموزش و فراگیری شیوه های حکومت کردن به وجود آید، و این نوع اندیشه که مدعی است حکومت کردن منحصر به « نخبگان» است کنار گذاشته شود.
درعمل، تقریباً همیشه تا همهء اعضای یک شورای خودمختاریاد بگیرند منظوراز دولت خوب چیست، انتخابات جدید درون روستاها برگزار می شود، وهمه اولیاء امورتغییر می کنند. آن هائی که یاد گرفته اند، به مزارع خود باز می گردند و افراد جدیدی وارد کار می شوند.... و روز از نو. اگر به کنه این تحلیل پی ببریم، معلوم می شود قضیه بر سر پروسه ای است که با آن کل روستا حکومت کردن خواهد آموخت.
مزیت آن چیست؟ یکی از مزیت های این کاراین است که برای مسئولین سخت تر شده که پا از گلیم خود فراتر بگذارند و به بهانهء «بغرنج» بودن وظایف حکومتی، از گزارش به روستاها در مورد استفاده از منابع و امکانات واتخاذ تصمیم ها شانه خالی کند.
هرچه بیشتر توده ها بدانند قضیه از چه قرار است، گمراه کردن و فریب آنها سخت تر خواهد بود. و کنترل حکومت شوندگان بر حکومت کنندگان بیشتر می شود.
این رویکرد زمینه های فساد وانحراف را کم می کند. اگر شما موفق به فاسد کردن یکی از اعضای شورای دولت خوب شوید، باید کل مسئولین خودمختار، به عبارتی همهء شیفت ها را فاسد کنید. چون اگر فقط با یک نفر «قرار و مداری» گذاشته شود، هیچ چیز تضمین شده نیست (فساد هم «ادامه کاری» لازم دارد). وقتی موفق شدید تمام شورا را فاسد کنید، تازه باید از اول شروع کنید، چون تا آن موقع، مسئولین عوض شده اند و کاری که با یکی «ترتیب دادید»، دیگر عمل نمی کند. بدین گونه باید همهء ساکنین بالغ روستاهای زاپاتیست را فاسد کنید. با آن که، به خوبی روشن است که وقتی موفق شوید، دیگر کودکان دیگر رشد کرده اند و بنا بر این باید کار را از نو شروع کنید....
ما به خوبی آگاه ایم که این نوع شیوه ها پیش بردن برخی ازپروژه ها را می تواند با دشواری روبرو سازد، اما آنچه در پشت سربا خود داریم، مکتبی است که درمسیریک راه پیمایی بزرگ، بذرهای شیوه های نوین حکومت کردن درآن به بار خواهد آمد. وانگهی، این «اشتباه» فرصتی است که ما می توانیم با هر نوع فسادی که ممکن است درون ارگان ها بوجود آید، مبارزه کنیم.
می دانم که وقت می گیرد. اما برای کسانی مانند ما زاپاتیست ها که طرح های درازمدت می ریزیم، ماه و سال زمان زیادی نیست.
یک «اشکال» دیگر، که اشکال نیست این است که بعضی وقتها کسانی به شورای دولت خوب رجوع می کنند تا بیانیه ای در حمایت از این جنبش یا آن سازمان بگیرند که پذیرفته نمی شود. یا از شورای دولت خوب دعوت می شود تا در یک آکسیون سیاسی شرکت کند و شورا دعوت را رد می کند. این امتناع شورا ناشی از بی علاقگی یا عدم تمایل به این حمایت ها یا مشارکت ها نیست. آخر، این نوع کارها به حوزهء فعالیت شورای دولت خوب مربوط نمی شود. برای این که این مسأله همه توده های زاپاتیستی است. نه به خاطراین که این مسائل در حوزه قضایی و یا قدرت شوراها نیست، ویا این که شورای دولت خوب نمی تواند مسئولیت نمایندگی هایی را تقبل کند که به آن ها مربوط نیست. بعلاوه، بیشتر وقتها دعوت ها ودرخواست ها به ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی مربوط می شود، ولی ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی یک چیز است و شورای دولت خوب چیز دیگر. پس سخت نگیرید و آشفته نشوید، همه ما درحال فراگیری هستیم.
برخلاف آنچه می توان پنداشت، آن اشکالاتی که ما مسئول آن هستیم به سادگی حل نمی شوند. همچنانکه در آغازقسمت دوم این ویدئو گوشزد کردم، جایگاه زنان یکی ازاشکال هایی ست که داریم، و مدت هاست آن را به دنبال خود می کشیم، وهنوز ازآن خلاص نشده ایم. سطح مشارکت زنان درمدیریت سازمانی هنوز بسیار پایین است، و درعمل حضور آنها دربخشداری های خود مختار و شورای دولت خوب وجود ندارد. با وجود آن که این موضوع محصول شراکت ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی در روستاها نیست، بلکه مسئولیتش به گردن ما نیز هست.
در حالیکه میزان مشارکت وحضور زنان در کمیته مخفی انقلابی بومیان بین 33 تا 40 درصد است، دربخشداری های خودمختار و شورای دولت خوب این میانگین به کمتر از1 درصد می رسد. زنان هنوز هم درنمایندگی شهرداری ها ویا درسطح اعضای هیئت های سرپرستی نادیده گرفته می شوند. پهنه حکومتی هنوز هم جولانگاه مردان است. موضوع از حد طرفداری از زن «سالاری» ـ امری که درمیان بالائی ها مد است [اشاره به همسر رئیس جمهور است که کوشش دارد کاندید ریاست جمهوری شود- مترجم]ـ فراترمی رود، مسأله این است که فضاهای آزادی برای بازتاب دادن مشارکت زنانی که پایه های توده زاپاتیستها را تشکیل می دهند درجایگاه حکومتی وجود ندارد.
قضیه به همین جا ختم نمی شود. با اینکه زنان زاپاتیستی نقشی بنیادین درمقاومت داشته اند و دارند، اما دربرخی مسائل اینها فقط درحد مشتی شعر وشعارباقی مانده اند. این حقیقت دارد که خشونت خانگی کاهش یافته است، اما این مسأله بیشتر به خاطرپایین آمدن مصرف الکل بوده است تا اینکه ناشی از شکل گرفتن مناسبات خانوادگی نوین یا فرهنگ نوین جنسیت باشد.
همچنین تعاون و همکاری زنان در عرصه فعالیت هایی که به خاطرشان باید روستاهایشان را ترک کنند، با محدودیت مواجه است.
موضوع این نیست که چیزی در این باره نوشته شده باشد، بلکه زنی که بدون شوهر ویا بدون بچه اش بیرون برود، به چشم بد دیده می شود و در باره اش فکرهای بد می کنند. منظورم فعالیت های «غیر زاپاتیستی» نیست، که در آن محدریت های جدی از جمله برای مردان وجود دارد. اشاره من به جلسات و دوره های آموزشی است که ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی، شورای دولت خوب و شهرداری های خودمختار، تعاونی های زنان و خود روستاها سازماندهی می کنند.
این مایه شرم است ودر شأن ما نیست اما ما باید با صداقت و پاکبازی اقرار کنیم که هنوز در موضوع زنان ما نمی توانیم خوب حساب پس بدهیم، ماهنوز درایجاد وضعیتی که زن در آن رشد کند و ایجاد فرهنگی جدید که ظرفیت و استعدادهای زنان را درعرصه هایی شکوفا کند که ادعا می شود متعلق به مردان ویا درانحصارآنهاست، توفیق نیافته ایم.
با وجود آگاهی به اینکه این وضعیت حالا حالاها ادامه خواهد داشت، امید است که یک روز با انبساط خاطرشایسته آن باشیم که دست کم بگوییم ما با ترسیم دنیای دیگری گسست با چهره کنونی دنیا را تحقق بخشیده ایم. فقط به این خاطر هم که باشد، به زحمتش می ارزد.
حقیقتآ آنچه ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی در رایطه اش با روستاها وپروسه خودگردانی آنها درآن سهیم است (وقطعآ سهم بدی نیز می باشد) رابطه ساختارهای نظامی ـ سیاسی اش با حکومت مدنی خود مختار است.
دراصل هدف این بود که ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی مردم را در فرایند خودمختاریشان همراهی ومساعدت نماید. معذالک این اشتراک گاهی اوقات به مدیریت، توصیه ودستور، فرمان و کمک های مزاحم ختم شد.
قبلآ یادآوری کردم که شیوه های سازمانیابی هرمی و مبتنی بر سلسله مراتب خصلت نمای روستاهای بومی نیست. این واقعیت که ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی سازمانی سیاسی – نظامی و مخفی ست، هنوز پروسه هائی را که باید دمکراتیک باشند آلوده می کند.
در برخی از شوراها و حلزون ها مسائلی بروز می کند که ناشی از تصمیم های فرماندهان کمیته مخفی انقلابی بومیان است، در حالی که اتخاذ این نوع تصمیم ها ومداخله درکارشوراها درحیطهء اختیارات آنها نیست. «فرمانبرـ فرمانده» گرایشی ست که سرش به دیوار می خورد، دیواری که ما خود بنا می کنیم.
این دو اشکال توجه خاص ما را طلب می کند، و مشخصا عزم ما را برای مقابله با آنها محک می زند. ما نمی توانیم تقصیرها را بر گردن محاصرهء نظامی، مقاومت، دشمن، نئولیبرالیسم، احزاب سیاسی، رسانه های جمعی، ویا بدخلقی خودمان که حاصل فراق یار و دیار است، بیاندازیم.
همین. تا آنجا که ممکن بود خلاصه کردم، چراکه آنچه که باید فشرده وموجز باشد پذیرفتن اشتباهاتی است که راه حل هایش روبه گسترش دارد.
بله، بدرود، و می فهمم که هنوزهم نفهمیده اید. ازهمین روست که من با «صبر و شکیبایی و کیفیت رزمندگان» سخن آغاز کردم.
از کوهستان های جنوب شرقی مکزیک
معاون فرمانده شورشی مارکوس
مکزیک، اگوست 2004 ، 20 و 10

بعدالتحریر:
یا شاید وقتی که سکوت می کنیم و خاموشیم، خوشکل تریم؟
چاره ای نیست، ما هر آنچه را فکر می کنیم و احساس بر زبان می آوریم. و چند نفر و چند سازمان می شناسید که بتوانید در موردشان همین حرف را بزنید؟

قسمت سوم : سه شانه
ترجمهء بیتا منصوری و مصطفی ناصر

کمترازیک لحظه، ماه برشانه های شب نمایان شد. ابرها ازهم پراکنده شدند، بسان پرده ای که کنارکشیده می شود، وسپس رد نورانی جسمی شبگرد برپهنه شب خرامیدن آغازکرد. آری، بسان داغی که دندانی برشانه می نشاند. به هنگامی که، دراوج آرزوها نمی دانی که فرو می افتی یا بالا می روی.
بیست سال پیش، درکشاکش بالا خزیدن ازاولین تپه ها به هوای بالا رفتن از کوهستان های جنوب شرقی مکزیک، درپیچ وخم جاده ای نشستم. ساعت؟ دقیقآ به یاد نمی آورم، اما گویی زمانی بود که شب لبریزاز صدای جیرجیرکها ندا می داد: بهترآن است بروم بخوابم، چنان خوابی که هیچ خورشیدی توان بیدارکردن کسی را نداشته باشد. شاید هم سحربود وآغازسپیده دم.
وقتی که می کوشیدم نفسی تازه کنم وتپش های قلب ام را آرام سازم، دراین فکربودم که آیا انتخابی کاری بی هیاهو آرام ترنخواهد بود؟ با این همه، این کوهستانها تا اکنون که پای من بدانها رسیده بدون من به خوبی روزگار گذرانده اند. از نبودنم هم دلتنگ نخواهند شد.
تا یادم نرفته باید بگویم که هنوزچپق ام را روشن نکرده بودم. درحقیقت، حتی ازجایم هم نجنبیدم. نه به خاطرمراعات دیسیپلین نظامی، بلکه ازاین جهت که تمام وجودم و هیکل زیبای آن زمانم درد می کرد. با شروع ضوابط جدید (و خود انضباطی پولادین) که تا همین امروزنیزدرمن باقی مانده است شروع کردم به لعن ونفرین استعدادم در به زحمت ودردسرانداختن خودم.
درحالی که مشغول تمرین نق نق زدن سرخودم بودم، آدم شریفی را دیدم که با کیسه ای ذرت بردوش ازتپه بالا می رفت. کیسه سنگین به نظر می رسید، و آن مرد با کمری خم شده راه می رفت. همراهان درنیمه های سربالائی تپه بارم را ازمن گرفته بودند تا از راهپیمایی عقب نیفتنم. اما آنچه سنگینی می کرد، بار زندگی بود، نه کوله پشتی. به هرصورت نمی دانم برای چه مدتی آنجا نشسته بودم که مدتی بعد آن مرد دوباره رد شد، این بار ازتپه پایین می رفت و بار نداشت. اما بازهم آن مرد شریف خمیده خمیده راه می رفت. فکرکردم «عجب!» (این تنها کاری بود که می توانستم انجام دهم بدون آن که سراپایم به درد آید)، «با گذشت زمان این طور خواهم شد، رفتارمردانه ام ازدست خواهد رفت و آینده ام همچونتصویر بمب جاذبهء جنسی به انتخابات شباهت پیدا خواهد کرد، یعنی دوز و کلک».
ودقیقآ همانطورکه انتظارمی رفت درعرض چند ماه، هنوزهیچ نشده مثل یک علامت سئوال راه می رفتم. اما نه به خاطرسنگینی کوله پشتی ام، بلکه به این دلیل که نمی خواستم دماغم در قلاب شاخه ها و پیچک ها گیر کند.
حدود یک سال بعد آنتونیوی پیررا دیدم. سحرگاهی به کلبه اش رفتم تا برایش ترتیای تست شده و «پینوله» ببرم [ذرت را اول تست کرده، بعد آردش می کنند. گاهی اوقات آن را با شکر شیرین کرده، به آن کاکائو، رازیانه و دارچین نیز می زنند. در گذشته خوردن این آرد تنها در میان بومیان شمال مکزیک مرسوم بود.- مترجم] . آنموقع ما ازآفتابی شدن بین اهالی روستاها خودداری می کردیم و فقط تعداد بسیاراندکی ازبومیان از ما خبر داشتند. آنتونیوی پیرتعارف کرد که تا اردوگاه همراهیم کند، وسپس او محموله را به دولنگه بارتقسیم کرد و کیسهء خودش را به پیشانی بندش آویخت. من بار وبندیل ام را درکوله پشتی چپاندم، چون نمی توانستم از پیشانی بند استفاره کنم. مدتی را به کمک نورچراغ قوه طی کردیم تا لب چراگاه رسیدیم، آن جا که درختها شروع می شد. کنار جویباری توقف کردیم ودرانتظارماندیم تا سپیده بدمد.
دقیقآ به یاد ندارم که چه حرف هایی بین من و آنتونیوی پیرردوبدل شد، اما آنتونیوی پیربرایم تعریف کرد که بومیان همیشه به حالت خمیده راه می روند حتی اگرباری بردوش حمل نکنند، زیرا که آنها بار دیگران را برشانه می کشند.
پرسیدم یعنی چه؟ آنتونیوی پیرگفت که نخستین خدایان، آن ها که جهان را زائیده اند، مردان و زنان را ازذرت درست کردند، این است که آنها همیشه جمعی گام برمیدارند. و ادامه داد که راه رفتن کلکتیو، یعنی اندیشیدن به دیگران، به رفیق. ». آنتونیوی پیرادامه داد: «به همین خاطراست که بومیان خمیده – خمیده راه می روند ، زیرا قلب خود و قلب های همه را برشانه هاشان حمل می کنند».
ازهمین رو فکرکردم که برای حمل چنین باری دوشانه کافی نخواهد بود.
زمان گذشت، و با آن، گذشت آنچه گذشت. ما برای پیکار آماده شدیم و اولین شکستمان هنگامی بود که با این بومیان روبرو شدیم. آنها وما خمیده راه می رفتیم، ولی این کارما ازسرغروربود ومباهات، درحالی که آنها به این خاطر که ما را حمل می کردند (اگرچه حالیمان نبود). بعد، به آنها بدل شدیم، و آن ها به ما بدل گشتند. شروع کردیم خمیده راه رفتن، خمیده ولی آگاه از این که برای این همه باردو شانه کافی نخواهد بود. پس ما دریک اول ژانویه در سال 1994 دست به قیام مسلحانه زدیم... تا شانه ی دیگری بیابیم که درگام برداشتن، یعنی در به انجام کار، یاری مان دهد.

شانه سوم
همچنان که پیرامون منشاء ملت مکزیک سخنان زیادی گفته می شود، تأسیس روستاهای بومی زاپاتیستی نیزدر تاریخ معاصر، افسانه های خود را دارد: ساکنین این خاک اکنون سه شانه دارند. درمقایسه با آدم های معمولی که دوشانه بیشترندارند، زاپاتیست ها شانه ی سومی را به آن افزوده اند: شانهء «جامعه مدنی» داخلی وبین المللی را.
دریکی ازقسمت های بعدی این ویدیوی «عجیب وغریب» از پیشرفت هایی که برای روستاهای زاپاتیستی بدست آمده صحبت خواهم کرد. پس خواهید دید که چه دستاوردهای عظیمی هستند، عظیم ترازآنچه ما رؤیایش را درسرمی پروراندیم.
اما حالا می خواهم برایتان تعریف کنم که این امرمقدورشد چون «کسی» شانه اش را به ما داد.
معتقدیم که بخت یارمان بود. ازهمان روزی که جنبش مان آغازگشت ازسراسر پنچ قاره جهان صدها هزارنفرازما حمایت کردند وبرای مان مایه دلگرمی فراهم کردند. به رغم همه محدودیت هایی که وجود دارد هنوزهم این جانبداری ازما ولطفی که وجود دارد فروکش نکرده است، محدودیت هایی که مربوط می شود به دوری ومسافت، تفاوت های فرهنگی و زبانی، مرزها و گذرنامه ها، اختلاف نظرهای سیاسی، مانع هایی که دولت های فدرال و ایالتی ایجاد می کنند، پست های بازرسی نظامی، اذیت و آزار و خشونت، تهدید وحملات گروه های شبه نظامی، بدگمانی ها وسوء ظن خودمان، بی ادبی ما، عدم درک دیگران توسط ما، ونیز ازناشیگری وشلختگی مان.
نه، با وجود همه این محدودیت ها (وهمه آن چیزهای دیگری که می دانیم) «جامعه مدنی» مکزیکی و بین المللی هرچه ازدستشان برآمده، برای ما وبا ما انجام داده اند.
اقداماتی که آنها انجام داده اند نه ازسردلسوزی وترحم بوده، نه ازسرنیکوکاری، نه سیاست مد روز، ونه ازسرسودای تبلیغاتی، بلکه به این دلیل که آنها به این یا آن شکل قضیه ای را از آن خود کرده اند که که برای ما به تنهائی بزرگ است: بنای دنیایی که در آن همهء دنیا ها بگنجند. یعنی جهانی که قلب همهء انسان ها را حمل کند.
دراین یک سال افراد ویا سازمانهایی دست کم ازچهل و سه کشور و نیزازسرزمین خودمان مکزیک، ازگوشه وکنارهای بسیار دورافتاده مکزیک و جهان، از جزایری کوچکی که با وجود توفان های نئولیبرال خود را حفظ کرده اند، آمدند تا ازحلزون های زاپاتیستی دیدارکنند و با شورای دولت خوب حرف بزنند (چه درمورد پروژه ها باشد، یا اهدای کمک، یا برای گفتگو و تبادل نظر، و یا صرفآ به منظور آشنا شدن با پروسه خودمختاری).
مردان و زنان بسیاری به شکل منفرد یا به عنوان سازمان ازکشورهای اسپانیا، آلمان، سرزمین باسک، اسلوانی، ایتالیا، سویس، اسکاتلند، ایالات متحده آمریکا، دانمارک، بلژیک، فنلاند، استرالیا، آرژانتین، فرانسه، کانادا، لهستان، سوئد، هلند، نروژ، برزیل، گواتمالا، ترکیه، شیلی، کلمبیا، السالوادور، پرو، یونان، پرتغال، ژاپن، افریقای شمالی (براساس آنچه درگزارش آمده، نمی دانم دقیقآ ازکدام کشور)، نیکاراگوئه، انگلستان، اروگوئه، بولیوی، اتریش، زلاند نو، اسرائیل، ایران، جمهوری چک و همه ایالت های جمهوری مکزیک. همگی شانه هایشان را به دو شانهء روستاهای ما داده اند تا ازاین طریق شرایط زندگی بومیان زاپاتیست را به شکلی رادیکال بهبود بخشند.
بنابراین، درعرض یکسال هزاران نفربه شکل منفرد یا سازمانهای توده ای، سازمانهای غیردولتی، سازمانهای امدادرسانی انساندوستانه، سازمانهای مدافع حقوق بشر، شرکت تعاونی، مقامات بخشداری در ایالتهای دیگر مکزیک و گوشه وکنار دنیا، هیئت های دیپلماتیک دیگرملتها، محققان دانش وفن، هنرپیشه، موسیقی دان، روشنفکر، مذهبی، صاحب مغازه و کارگاه کوچک، کارمند، کارگر، زن و «مرد» خانه دار، کارگر مرد و زن صنعت سکس، کسبه، فروشنده دوره گرد، فوتبالیست، دانش آموز، معلم، دکتر، پرستار، صاحب شرکت، پیمانکار، مقامات ایالتی و ازاین قبیل به حلزون ها و شوراهای دولت خوب سفر کرده اند ( گاهی با طرح های تولیدی، گاهی با کمک مالی، گاهی با گوش شنوا و با احترام تمام، گاهی با کلام برادرانه، گاهی ازسرکنجکاوی، گاهی با حمایت علمی، گاهی با امید به حل وفصل مسائل توسط گفتگوهای محترمانه و قرارداد بین طرفین برابر).
فقط از حلزون «اوونتیک» Oventic گزارش رسیده که درطی یکسال آنها با 2921 نفر ازکشورهای دیگر و 1537 نفر ازمکزیک نشست داشته اند، بدون به حساب آوردن رفقای پایه های کمک رسانی زاپاتیستی اعم از زن و مرد که به منظور حل وفصل مشکلاتشان به شورای دولت خوب مراجعه کرده اند.
شانه سوم مبارزهء زاپاتیستی رنگهای بسیار دارد، به زبانهای متعددی حرف می زند، با نگاه های گوناگونی می بیند. وهمراه با بسیاری گام بر می دارند.
با همه آنها حرف می زنیم و دوستشان داریم، می خواهیم از آنان قدردانی کنیم با سپاس.

حساب مالی
خوب، وقت حسابرسی ست. خواهش می کنم حوصله داشته باشید، زیرا بررسی حساب و کتاب همه شوراها به گردن من افتاده ، تا این گزارش را تهیه کنم. هر کدام از این شوراها «شیوه» خاص خودش را دارد که چه چیزی در جدول «دریافتها» و«پرداختها» بگذارد. به هر حال این مسألهء ساده ای نبود ولی همهء جزئیات آن را می توانید از تاریخ 16 سپتامبر همین سال از هریک از حلزون های مربوطه بخواهید.
در مجموع، پنج شورای دولت خوب که در مناطق زاپاتیستی عمل می کنند، گزارش می دهند که تقریبا دوازه میلیون و نیم پزو وارد صندوق شده است، هزینه ها و مخارج تقریباً ده میلیون، و تتمه آن حدود دو میلیون ونیم پزو است.
درهر یک از موارد مشخص اختلافات قابل ملاحظه ای در گزارش حسابرسی امور مالی شورای دولت خوب مشاهده میشود. به این دلیل است که بعضی از شوراها تمام پولی که از آن مطلع شدند گزارش کردند، یعنی، شامل حساب هایی میشود که یا آنها مستقیما دریافت میکنند و یا آن مبالغی که بخشداری های خود مختار شورشگر زاپاتیستی طبق مصوبه های شورای دولت خوب دریافت کرده اند.
گزارش شورای دولت خوب دیگر مناطق شامل آن چیز هایی است که خود آن ها مستقیما در دست داشتند، بدون حساب آن کمکهایی که بخشداری های خود مختار شورشگر زاپاتیستی دریافت کرده اند.
هم چنین اختلافات قابل ملاحظه ای در رابطه بادرآمدهای شورای دولت خوب هم وجود دارد، ودر حقیقت این امر به خاطر گستردگی شورای دولت خوب این مناطق است (مثل منطقهء لوس آلتوس و منطقه جنگل- مرز) که قلمرو وسیعی را در بر میگیرد؛ در موارد دیگر به خاطر آن است که این شوراها توسط «جامعه مدنی» بخوبی شناخته شده اند (مثل اوونتیک و لا رئالیداد)، و در برخی موارد دیگراین تفاوت ها بر میگردد به رشد و گسترش سازمانی در آن مناطق که هنوز چشمگیر و آشکار است.
با این حال به شکل تقریبی آمار و ارقام (اینجا سرراست و روند شده است، زیرا رفقا حتی یک شاهی را هم گزارش کرده اند)، این برخی اطلاعات است که در گزارش هر یک از شوراها در عملکرد یکسال شان آمده:
شورای دولت خوب دریافت سالانه پرداخت سالانه
آر. باریوس Roberto Barrios یک میلیون و ششصد هزار پزو یک میلیون پزو
مورلیا Morelia یک میلیون و پنجاه هزار پزو نهصدهزار پزو
لا گاروچا La Garrucha ششصد هزار پزو سیصد هزار پزو
اوونتیک Oventic چهارونیم میلیون پزو سه و نیم میلیون پزو
لا رئالیداد La Realidad پنج میلیون پزو چهار میلیون پزو

با این پول چه کرده اند؟ خوب، زمان حساب پس دادن می رسد. الان اجازه بدهید از پیش بگویم که هیچ بخشی از این پولها برای استفاده شخصی مصرف نشده است.
احتیاجات شخصی مسئولین حکومت خود مختاریعنی کسانی که به نوبت دولت شورای خوب را هدایت میکنند، روزهائی که در حلزون ها مشغولند، توسط روستاها و یا ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی برآورده می شود. برای مثال میانگین مخارج روزانه (بدون حساب کردن حمل و نقل و یا رفت و برگشت از روستاهای محل اقامت تا بخشداری خود مختار) یک عضوشورای دولت خوب لاگاروچا کمتراز هشت پزو است (در دیگر مناطق مقداری بیشتر می شود). در مورد اوونتیک این مخارج صفر پزو است، بخاطر اینکه مسئولین امورترتیای تست شده، لوبیا و قهوهء خود را با خودشان همراه دمی آورند، البته اگر داشته باشند(اگر هم که نداشته باشند، خوب، علف دم کرده می خورند).
شما این موضوع را مثلاً با آن چه رئیس IMSS [انستیتوی مکزیکی بیمه های اجتماعی] درمکزیک در می آورد مقایسه کنید (که مزدش را برای ازمیان بردن دستاوردهای کارگران این انستیتو می گیرد)، و یا بعنوان مثال قیمت چند حوله در اقامتگاه ریاست جمهوری کشورمان [نشریات مکزیک پرده از خرید حوله به مبلغ دو میلیون دلاربرای اقامتگاه رئیس جمهور برداشته اند- مترجم]، یا برای نمونه آنچه که پرداخت میشود برای چند تشک خانهء یک کارمندان دولت فوکس در خارج [یکی دیگر از موضوعاتی که سر و صدا راه انداخت، خرید تشک های چند هزار دلاری برای اقامتگاه نمایندهء دولت مکزیک در یکی از ارگان های اروپا در پاریس بود - مترجم]، و یا در مقایسه با حقوق نمایندگان و سناتورهای دولتی.
مثل روز روشن است که مسئولین بخشداریهای خودمختارنه محافظ شخصی دارند و نه چیزی به مشاورین پرداخت می کنند، نه هر سال ماشین های نو می خرند، نه در رستوران های شیک وپر زرق و برق غذا می خورند، و نه اعضای خانوادهء خود را در لیست حقوقی وارد می کنند.
به عبارتی تجمل وزرق وبرق از ملزومات حکومت کردن نیست.

شانهء کسی که اکنون جشن تولدش برپا ست

تجلیل از«شانهء سوم» مستلزم نام بردن از کسانی است که، به رغم سکوت ما که میتوانست دلیلی بر بیراهه رفتن، ناپدید شدن، درگیری های داخلی، غیبت ، و یا شایعاتی که در این روزها مد است باشد، هشیارانه و مصمم کوشیده اند تا هدف مبارزه ای را که اینجا در جریان است درک کنند (و شیوه ها و شرایط زمانی ای که در آن مبارزه می شود را).
گوش سپردن به آن چه آن دیگری می گوید، و بخصوص به آن چه درباره اش سکوت می کند، تنها از طریق کسانی ممکن بوده است که در مسیر مشترک با ما همراه اند و گاهیبار آن را به دوش می کشند.
اشاره من به همه آنهایی است که مسلمآ کارهای مهمتری دارند، و با این همه با دقت فراوان فرصت می کنند که ببینند و گوش بسپارند به کسانی که معمولاٌ نادیده گرفته می شوند و کسی صدای شان را نمی شنود (مگر آنگاه که رویداد های «مهمی» اتفاق بیفتد).
از کسانی حرف می زنم که مثل خود ما دراین ماه سپتامبر بیست ساله می شوند. در بخش اول فقط به شکلی گذرا از آن ها نام برده ام، زیرا برای ما آن ها فقط یک وسیلهء ارتباط جمعی نبوده اند. پس می دانید که از کسانی حرف می زنم و در باره شان می اندیشم که روزنامهء مکزیکی «لاخورنادا» را هدایت، یا در آن کار می کنند.
همچون بسیاری مردان و زنانی که از مبارزات خلق های بومی حمایت می کنند (و حمایت شان از زاپاتیستها به همین دلیل است) این «خورنالِه رو» [«آفتاب نشینان» در زبان اسپانیائی Jornamerol برابر است با آفتاب نشین، و Jornaleo به مفهوم شخصی ست که به «خورنادا»، و یا روزنامهء «لاخورنادا» تعلق داشته باشد. مارکوس با این شیوهء بازی با کلمه، در واقع کنایه به آن دارد که دست اندرکاران این روزنامهء، مانند کارگران آفتاب نشین از فردای خود با خبر نیستند.- مترجم] به خاطر مد روز، یا منفعت جوئی به توده های زاپاتیست نمی نگرند و یا به حرف هایشان گوش نمی سپارند. راه و روش آنها چیزی فراتراز کار صرفآ روزنامه نگاری است، قضیه برمیگردد به آنچه بعضی ها آن را «تعهد اخلاقی» می نامند، مسأله برسر زنده نگهداشتن خواست وآرزوی تغییری واقعی وعادلانه است، ونه صرفآ اشتیاق منفعت طلبی های مادی یا سیاسی یا هردو. نمی خواهم با گفتنن وقتی می گویم «خورنالِه رو» قصد ندارم بی عدالتی کرده، بگویم فقط آن ها دست و دلباز بوده اند، برعکس منظورم این است که آنها پیگیرند، ونظیراین آدمها زیاد نیستند ، تعداد افرادی که بتوانند این گونه حرف بزنند، و بیست سال کلامشان را حفظ کنند خیلی کم است.
شاید کمی تعجیل کردم، اما مطمئنآ آن روز، روز جشن تولد، وقتی که روزنامه «لاخورنادا» اززیرچاپ بیرون آید پرخواهد بود ازپیامهای تبریک به مناسبت بیستمین جشن تولدش، آنقدرکه پیدا کردن یک جای خالی برای چاپ پیام تبریکی که ما، کوچکترین برادرهایتان برایتان می فرستیم مشکل باشد.
هم ازاین رو ما زمان را جلوترمی اندازیم و پیشا پیش دراین روز«نه ـ جشن تولد» همگی تان را درآغوش می فشاریم. فقط یکبار، اما یکبار از آن نوعی که فقط بین برادران وجود دارد، که با آن به یکدیگر چیزهائی را می گویند که نمی توان با زبان گفت. به همان اندازه نیزامیدوارم قادر باشم خالصانه ترین آرزوی قلبی ام را (نه بعد ازمرگ) که رودرو به یکایک شما، وابستگان «خورنادا» تقدیم کنم.
و همان طور که «سیلی نقد به ازحلوای نسیه» است (آیا اینطوری نیست؟ ببخشید، پرت و پلا گوییهای کابینه دولت واگیردار است)، ما هم وقت کیک بریدن سهم مان را می خواهیم، البته می دانیم کیک هراندازه هم که بزرگ باشد، هرگز به اندازه قلبی که شما درسینه دارید نخواهد بود.
دست آخر آرزو داریم که جشن تولدتان به خوشی وسعادت برگزار شود (خودتان را زیاد خسته نکنید، چون اتفاقات زیادی خواهدافتاد که برای دیدن و شنیدن شان، به انسان های صادق نیاز خواهد بود).
به همه افراد «جامعه مدنی» تولد حلزونها وشوراهای دولت خوب را تبریک می گوئیم، و از بابت شانه سوم سپاسگزاریم.
بله، بدرود، و اگر چهرهء «پینیاتا»[Piñata عروسکی ست کاغذی که آن را با آب نبات و شیرینی جات دیگر پر می کنند. در مراسم مختلف، بخصوص در جشن های تولد، آن را با طناب آویزان می کنند و بعد به نوبت، چشمان افراد را بسته، آن ها را چند دور به گرد خود می چرخانند. بعد او باید با چوب به این عروسک آویخته بزند. آنقدر افراد عوض می شوند تا این عروسک بر اثر ضربه های چوب دستی از هم بپاشد و شیرینی های درونش روی زمین بپاشد. در اصل این سنت را اسپانیائی ها به مکزیک آوردند. در آن دوره به جای عروسک، ستاره ای با هفت شاخک، به عنوان هفت گناه کبیره آویزان می کردند. امروزه آن را به شکل افراد و یا حیوانات، می سازند.- مترجم] شبیه به بوش بود، از شما خواهم خواست دستی برسانید.

از کوهستانهای جنوب شرقی مکزیک
معاون فرمانده شورشی مارکوس
مکزیک، اوت 2004 ، 10 و 20

بعدالتحریر:
جشن تولد من آسانتر خواهد بود. کمی پوسول تلخ [نوشیدنی ست که با ذرت و شکر درست می کنند. و روستائیان آن را به عنوان غذا با خود به مزارع می برند. طبیعی ست که در صورت فقر، این پوسول یا با مقدار کمی شکر، و یا بدون آن تهیه شود. – مترجم] خواهیم خورد، نه به خاطراینکه من آن را دوست دارم، بلکه به این خاطرکه دهن بچه ها را ببندم.