در ادای احترام به ميگِل اِنريکِز۱
ترجمه بهرام قديمی

کارلوس فاسيو،‮ ‬روزنامه نگار اروگوئه ای از ادواردو گاله آنو نقل می کند‮ : »‬هر کسی به شيوه ای که حقش است می ميرد‮...« ‬ميگل پس از هجوم ارتش به قصر‮ »‬مونِدا‮« ‬و شهادت رئيس جمهور مشروع و منتخب شيلی،‮ ‬رهبری مقاومت ضدديکتاتوری را به عهده داشت‮. ‬آلنده وقتی ديگر فشار به‮ »‬کاخ ملی‮« ‬آغاز شده بود به دخترش بآتريس‮   ‬Beatris‮ ‬گفت‮:‬‭ ‬‮»‬حالا ديگر نوبت ميگل است‮«. ‬ميگل همواره مورد احترام سالوادر آلنده بود‮. ‬
در روز‮ ‬۵‮ ‬اکتبر سال‮ ‬۱۹۷۴‮ ‬اين خبر در جهان پخش شد‮: ‬ميگل انريکز،‮ ‬دبيرکل جنبش چپ انقلابی‮ - ‬مير،‮ ‬در حال نبرد جان باخت‮. ‬در اين روز‮ ‬۵۰۰‮ ‬سرباز تا به دندان مسلح به خانهء تيمی ميگل حمله کردند‮. ‬دو نفر از رفقا توانستد با شکستن محاصره بگريزند،‮ ‬رفيق و همسر ميگل،‮ ‬کارمِن کاستييو‮ ‬Carmen Castillo‮ ‬زخمی می شود،‮ ‬رهبر مير دوساعت مقامت کرده،‮ ‬دست آخر‮ ‬غربال شده جان می سپارد‮. ‬ميگل که تنها سی سال عمر کرد،‮ ‬مانند چه گوارا پزشک بود‮. ‬وی در حالی که در کميتهء‭ ‬مرکزی مير فعاليت می کرد،‮ ‬دانشگاهش را به عنوان دومين دانشجوی برجستهء سال در شيلی به پايان رساند‮.‬
در‮ ‬۸‮ ‬اکتبر سال‮ ‬۱۹۶۷‮ ‬چريک آرژانتينی‮- ‬کوبائی،‮ ‬ارنستو چه گوارا در بليوی اعدام شده بود‮. ‬خاطرهء انسان هائی که برای آزادی آمريکا پيکار کردند و جان باختند،‮ ‬جاودان بر جای ماند‮. ‬همان طور که کارمن کاستييو به هوگو گوسمن گفت‮: »‬نبايد فرهنگ مرده پرستی راه انداخت‮« (‬روزنامهء لاخورنادا‮ ‬۶‮ ‬اکتبر‮ ‬۲۰۰۴‮)‬،‮ ‬اما پيش می آيد که انسان هائی از نوع‮ »‬چه‮«‬،‮ ‬ميگل،‮ ‬سندينو،‮ ‬فابوندو مارتی و‮... ‬در حافظهء جمعی زنده می مانند‮. ‬طبيعی ست که به هيچ وجه به مفهوم مطلق ديدن ديدگاه ها و اعمالشان نيست،‮ ‬کما اين که زاپاتيست ها از ميان جنگل های انبوه لاکندونا برخاسته،‮ ‬با ديدگاه های نوينی،‮ ‬با درس گرفتن از اشتباهات انقلابيون گذشته،‮ ‬شيوهء جديدی از مبارزه را عرضه می کنند‮.‬
روز جمعه‮ ‬۸‮ ‬اکتبر در شهر مکزيک مراسم گراميداشتی به مناسبت‮ ‬۳۷‮ ‬مين سالروز اعدام ارنستو چه گوارا و سی امين سالروز به خاک افتادن ميگل انريکز برگزار شد‮.‬
در اين مراسم هوگو گوسمن،‮ ‬روزنامه نگار شيليائی،‮ ‬کارلوس فاسيو،‮ ‬روزنامه نگار اروگوئه ای و سرخيو راميرز،‮ ‬عضو جبهه زاپاتيستی آزاديبخش ملی و سردبير نشريهء ربلديا‮ (‬شورش‮) ‬سخنرانی کردند‮. ‬در کنار آن پيام معاون فرمانده شورشی مارکوس با صدای خودش پخش شد‮. ‬همين پيام در روز‮ ‬۸‮ ‬اکتبر‮ ‬۲۰۰۴‮ ‬در استاديوم ويکتور خارا در سانتياگوی شيلی،‮ ‬در مراسم گراميداشت خاطرهء ميگل انريکز پخش شد‮.‬
در زير ترجمهء پيام فرمانده دوم مارکوس را به ميگل انريکز و همه کسانی که برابر ستم و استثمار پرچم سفيد بر نيفراختند،‮ ‬تقديم می کنيم‮.‬
مکزيک،‮ ‬بهرام قديمی‮ - ‬اکتبر‮ ‬۲۰۰۴

در ادای احترام به ميگِل اِنريکِز۱
ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی
مکزيک
اکتبر‮ ‬۲۰۰۴

به خلق شيلی‮:‬
به جوانان شيليائی‮:‬
برادران و خواهران شيليائی،
به نام زنان،‮ ‬مردان کودکان و سالمندان ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی با شما سخن می گويم‮. ‬ارتشی که اکثريت عظيمش را بوميان مايا تشکيل می دهند که در کوهستان های جنوب شرقی مکزيک دربرابر نئوليبراليسم مقاومت می کنند‮.‬
همهء شما جوانان شيليائی درودهای زاپاتيستی ما را پذيرا باشيد‮.‬
سپاسگزاری می کنيم از برادران و خواهرانی که امروز اين امکان را در اختيار ما قرار داده اند تا کلام ما به شيلی شورشگر برسد‮.‬
از شما می خواهيم کلام مان را در خشمتان،‮ ‬در دردتان و بخصوص در اميدتان جای دهيد‮.‬
از زاپاتيست های مکزيک،‮ ‬از مبارزه مان،‮ ‬از مطالبات مان،‮ ‬از رؤياهای مان،‮ ‬از کابوس های مان،‮ ‬و از مقاومت مان حرفی نخواهم زد‮. ‬به علاوه،‮ ‬در مقايسه با مردان و زنان،‮ ‬به خصوص فرزندان اين آب و خاک،‮ ‬که در آسمان آمريکای لاتين درخشيدند،‮ ‬ما زاپاتيست ها هنوز نور اندکی هستيم از آن دورها‮.‬
نه‮. ‬حالا کلام مان برای وحدت بخشيدن به درودهايمان و ادای احترام مان به يک فرد آمريکای لاتينی ست،‮ ‬به يک شيليائی از جنبش چپ انقلابی‮- ‬مير‮ ‬Movimiento de Izquierda Revolucionaria- MIR،‮ ‬که در نبرد با ديکتاتوری پينوشه در‮ ‬۵‮ ‬اکتبر‮ ‬۱۹۷۴‮ ‬به خاک افتاد‮.‬
امروز کلام ما برای درود فرستادن به ميگل انريکز اسپينوزا ست‮.‬
و امروز،‮ ‬امروز که زير آسمان آمريکای لاتين،‮ ‬آسمانی که از براوو‮ ‬Bravo‮ ‬تا پاتاگونی۲‮ ‬Patagonia‮ ‬رنج می کشد،‮ ‬قدرتمندان مشتی خاک در دستمان می فشارند و به ما می گويند‮: »‬اين آن چيزی ست که از ميهنت باقی مانده‮«.‬
و امروز،‮ ‬همان ها،‮ ‬آن بالائی ها،‮ ‬تصويری را نشان مان می دهند از جغرافيائی که بر بخشی از خاکمان تحميل کرده اند‮:‬
آن جا که پرچمی بود،‮ ‬امروزه مرکز خريدی ست‮. ‬آن جا که تاريخی بود،‮ ‬دکه ای ست برای فروش‮ ‬غذای سريع‮. ‬آن جا که کوپيهوئه۳‮ ‬می شکفت،‮ ‬امروزه صحرائی ست بی آب و علف‮. ‬آن جا که خاطره بود،‮ ‬امروزه فراموشی ست،‮ ‬به جای عدالت،‮ ‬صدقه‮.‬
به جای ميهن،‮ ‬انبوه ويرانه ها،‮ ‬به جای حافظه،‮ ‬روزمره گی‮. ‬به جای آزادی،‮ ‬قبر،‮ ‬به جای دمکراسی،‮ ‬اسپوت های تبليغاتی،‮ ‬به جای واقعيت،‮ ‬يک مشت ارقام‮.‬
آنها،‮ ‬بالائی ها به ما می گويند‮: »‬اين آينده ای ست که قولش را به تو داديم،‮ ‬از آن لذت ببر‮«.‬
به ما اين را می گويند،‮ ‬و دروغ‮ ‬می گويند‮. ‬اين آينده شباهت زيادی به گذشته دارد‮. ‬و اگر با دقت بنگريم،‮ ‬شايد ببينيم که آنها،‮ ‬آن بالائی ها همان ديروزی ها هستند‮. ‬همان هائی که،‮ ‬مثل ديروز،‮ ‬از ما می خواهند که صبر،‮ ‬بلوغ،‮ ‬احتياط و تمکين داشته باشيم و حساب پس بدهيم‮. ‬اين را قبلاً‭ ‬ديديم،‮ ‬قبلاً‮ ‬شنيديم‮.‬
ما زاپاتيست ها يادمان هست‮. ‬از کوله پشتی چريکی مان حافظه مان را در می آوريم،‮ ‬و از جيب اونيفرم عمليات جنگی مان‮. ‬چيزها به ياد داريم‮. ‬
زمانی بود که آمريکای لاتين همين جا دم دست بود‮.‬
کافی بود دستت را دراز کنی تا بتوانی قلب خلق های آمريکای لاتين را لمس کنی‮. ‬
کافی بود کمی چشم بچرخانی تا آذرخش گستردهء آمازون،‮ ‬جای زخم محو نشدنی جبالِ‮ ‬آند،‮ ‬هستیِ‮ ‬قد برافراختهء اکونکگوا،‮ ‬بی کرانگیِ‮ ‬خاک آتش،‮ ‬و ناآرامی هميشگی پوپوکاتِپتِل۴‮ ‬را ببينی‮. ‬و همراه با آنها،‮ ‬خلق هائی را که به آن ها نام و زندگی بخشيدند‮.‬
زمانی بود که شيلی و سراسر آمريکای لاتين بيشتر به مکزيک نزديک بود تا آن امپراتوری ای که از شمالِ‮ ‬جغرافيائی و اجتماعی،‮ ‬ما را از کسانی که در همسايگی تاريخی با آن ها شريک بوديم،‮ ‬بزور دور می کند‮.‬
زمانی بود‮. ‬
شايد هنوز آن زمان باشد‮. ‬
امروز هم مثل ديروز،‮ ‬پول تکبر را برادر می کند‮.‬
امروز هم مثل ديروز،‮ ‬از دست قدرتمندان چند مليتی،‮ ‬قدرت نظامی خارجی می کوشد خاکمان را پايمال کند،‮ ‬گاهی با دام اونيفرم های محلی،‮ ‬و گاهی با مستشار،‮ ‬سفارتخانه،‮ ‬کنسولگری و مأمور مخفی‮.‬
امروز هم مثل ديروز،‮ ‬اين پول ها می کوشند مدارک محلی برای گوريل هائی که در خدمتشان بودند جعل کنند و برای شان معافيت از مجازات بخرند‮. ‬ما می دانستيم وقتی اين گوريل ها از‮ »‬ميهن‮«‬‭ ‬حرف می زدند،‮ ‬منظورشان شيلی،‮ ‬آرژانتين‮. ‬اروگوئه،‮ ‬بليوی و برزيل نبود‮. ‬نه،‮ ‬پرچمی را که احترام می کردند راه راه بود و ستارگانش مغشوش بود‮.‬
امروز هم مثل ديروز،‮ ‬شمالِ‮ ‬منازعه طلب و وحشی اين ستارهء سوسياليستی را که در دريای کارائيب می درخشد محاصره می کند و می کوشد آن را خفه کند‮.‬
امروز هم مثل ديروز،‮ ‬دولتهای بعضی از کشورهای ما همچون نوکرانی نفرت انگيز در تعهدی ناشرافتمندانه برای رام کردن خلق کوبا،‮ ‬به اربابانشان خدمت می کنند‮.‬
امروز هم مثل ديروز،‮ ‬آن امپراتوری که نقش پليس جهانی را لغو کرده و قوانين،‮ ‬حقوق و خلق ها را زير پا له می کند،‮ ‬همان امپراتوری سابق است‮.‬
امروز هم مثل ديروز،‮ ‬کسی که می کوشد پايه های دولت های محلی قانونی و مشروعی را که تابعش نيستند‮ (‬ديروز شيلی،‮ ‬امروز ونزوئلا،‮ ‬هميشه کوبا‮) ‬به لرزه درآورد،‮ ‬همان ديروزی ست‮.‬
امروز هم مثل ديروز،‮ ‬همان سيستمی که بنايش بر دروغ،‮ ‬نيرنگ،‮ ‬تقلب و ديکتاتوری پول است،‮ ‬می کوشد به ما درس دمکراسی،‮ ‬آزادی و عدالت بدهد‮.‬
امروز هم مثل ديروز،‮ ‬همانی که درد،‮ ‬فقر و مرگ را برای خلق های آمريکای لاتين دمکراتيزه می کند،‮ ‬همان ديروزی ست‮.‬
امروز هم مثل ديروز،‮ ‬آن که تعقيب می کند،‮ ‬آن که شکنجه می کند،‮ ‬آن که زندانی می کند،‮ ‬آن که می کشد،‮ ‬همان ديروزی ست‮.‬
امروز هم مثل ديروز،‮ ‬با ما می جنگند،‮ ‬گاهی با گلوله،‮ ‬گاهی با برنامه های اقتصادی،‮ ‬هميشه با دروغ‮.‬
امروز هم مثل ديروز،‮ ‬ترور واقعی،‮ ‬تروری که از بالا می آيد،‮ ‬برای توجيه خود از خدا ياری می طلبد‮.‬
امروز هم مثل ديروز،‮ ‬کوشش می کنند پنهان دارند که خدائی هست که مشوق و برانگيزانندهء آنها ست،‮ ‬ولی اين خدا،‮ ‬خدای پول است‮.‬
امروز هم مثل ديروز،‮ ‬در بعضی کشورها بزدل ها دولت اند‮.‬
امروز هم مثل ديروز،‮ ‬وظيفه نشناسی ها را با دلايل پيچيده ملبس می کنند،‮ ‬با همه پرسی،‮ ‬با لباس های مارک دار و با آئينه هائی که معکوس نشان می دهند‮.‬
شايد هنوز همان زمان است‮.‬
شايد نه‮.‬
زيرا امروز،‮ ‬با لباس پيچيده و جديدی که بربريت به تن دارد،‮ ‬لباسی که از سود اقليتی،‮ ‬و زيان ديگران تهيه شده،‮ ‬دارد يک جنگ جهانی تمام عيار عليه بشريت به پيش می برد‮.‬
کشورهای کاملی ويران شده اند‮.‬
سرزمين ها را متصرف می شوند‮.‬
جغرافيای جهانی مجدداً‮ ‬تنظيم می شود‮.‬
مرزها برای پول فرو می ريزند و دربرابرِ‮ ‬مردم بلندتر می شوند‮. ‬کوشش بر آن است که فرهنگ های تاريخیِ‮ ‬خلق های ما با جلفيگری های آنی جايگزين شوند‮.‬
در برخی نقاط به جای دولت های ملی،‮ ‬کفيل های منطقه ای گمارده اند‮.‬
منابع طبيعی،‮ ‬خاک و تاريخ مان به ثمن بخس به فروش می رسند؛ و می خواهند بر فراز رشته کوهستان هائی که آمريکا را از جنوب براوو‮ ‬Bravo‮ ‬تا خاک آتش‮ ‬Tierra del Fuego‮ ‬به هم پيوسته و يکی می کند،‮ ‬تابلوهائی نصب کنند که خبر می دهند،‮ ‬اخطار می کنند و تهديد می کنند‮: »‬به فروش می رسد‮«.‬
فقرا و بی چيزها،‮ ‬يعنی اکثريت عظيم بشريت توقيف و طبقه بندی شده اند‮. ‬توقيف شده از شأن انسانی شان،‮ ‬و طبقه بندی شده در حومهء شهرهای بزرگ‮. ‬در برخی کشورها،‮ ‬در گوشه کنار های برنامه های دولتی از هم اکنون دربارهء زوايای آينده تصميم می گيرند،‮ ‬اما نه در پارلمان و ساختمان های ملی دولتی،‮ ‬بلکه در شوراهای صاحبان بورس شرکت های چند مليتی‮.‬
امروزه استثمار وحشيانه تر از هرزمان ديگری در تاريخ بشريت است‮. ‬امروزه وقاحت،‮ ‬آئين فلسفی کسانی ست که می کوشند بر کرهء ارض حکومت کنند،‮ ‬يعنی آن هائی که همه چيز دارند،‮ ‬بجز شرم‮.‬
امروزه جنگ عليه بشريت،‮ ‬يعنی عليه حق،‮ ‬جهانی تر از هر زمانی ست‮.‬
امروزه در همهء جبهه ها و در همهء کشورها جنگ است‮.‬
اگر ديروز مخالفت،‮ ‬مبارزه و مقاومت در مقابل منطق احمقانهء سود وظيفه بود،‮ ‬امروزه صاف و ساده موضوع بر سر ادامهء حيات فردی،‮ ‬محلی،‮ ‬منطقه ای،‮ ‬ملی،‮ ‬قاره ای و جهانی ست‮.‬

برادران و خواهران شيلی‮:‬
زمانی بود که آمريکای لاتين همين جا دم دست بود‮.‬
شايد هنوز همان زمان باشد‮.‬
شايد حافظه ای جمعی که به عنوان آمريکای لاتينی به ما شخصيت می بخشد،‮ ‬از درون تقويم،‮ ‬نام و تاريخ هائی را بردارد تا بگويد،‮ ‬تا به ما بگويد که ميهنی بزرگتر از آن که پرچم به ما می دهد وجود دارد‮. ‬
تقويم،‮ ‬با چه تعداد از نامهای پرشمار می تواند دردِ‮ ‬خاک هايمان را بپوشاند؟
اگر در آمريکای ما چه گوارا يکی از نام هائی ست که توسط آن اکتبر برمی خيزد،‮ ‬تقويم انسان های اعماق که ما باشيم،‮ ‬درخشان می گردد وقتی خود را اين گونه بنامد‮: ‬در گواتمالا تورسيوس ليما۵‮ ‬و يون سوسا،‮ ‬در السالوادر روکه دالتون،‮ ‬در نيکاراگوئه کارلوس فونسِکا،‮ ‬در کلمبيا کميلو تورِز،‮ ‬در برزيل کارلوس لامارکا و ماريگِلا،‮ ‬در بوليوی اينتی و کوکو پِدرو،‮ ‬در اروگوئه رائول سِنديک،‮ ‬در آرژانتين روبرتو سنتوچو،‮ ‬و در مکزيک سزار يانیِز‮.‬
و فقط از چند نفر اسم بردم از بسيارانی که در آمريکای لاتينِ‮ ‬ما در زمان و با شيوهء خود مصمم شدند چخماق اميد را بزنند و به مقدار عشقی که آمريکای لاتين از ما ميطلبد،‮ ‬مقداری سرب افزودند‮... ‬و مقداری خون‮... ‬خون خودشان را‮.‬
مشکل همهء‭ ‬اين چيزهائی که در تقويم ما درد آور اند اين است که به سادگی نمی روند‮. ‬نه،‮ ‬بالعکس،‮ ‬همچون وامی برجای می مانند،‮ ‬به سان دينی که بايد تسويه حساب کرد تا بدون شرم و بدون رنج نامشان را بر زبان آورد‮.‬
کسانی هستند که اشاره می کنند مردان و زنانی که راه شورش مسلحانه را برگزيدند و يا برمی گزينند به نوعی دچار افسون مرگ اند،‮ ‬ذوق شهادت دارند،‮ ‬آرزوهای مسيحانه؛ و فقط و فقط می خواهند در ترانه های اعتراضی جای بگيرند،‮ ‬در شعر،‮ ‬در آوازهای خلقی،‮ ‬روی پيراهن جوانان و در دکه های سوغات فروشیِ‮ ‬توريسم انقلابی‮.‬
کسانی هستند که فکر می کنند و می گويند آرمانها شکست می خورند وقتی مبارزين راه شان،‮ ‬يعنی کسانی که آنها را زندگی می کنند،‮ ‬می ميرند‮.‬
کسانی هستند که می گويند اکتبر درد آور آمريکای لاتين در شيلی،‮ ‬اروگوئه،‮ ‬آرژانتين،‮ ‬بوليوی،‮ ‬مکزيک و سراسر آمريکای لاتين اميد را شکست و قطعه قطعه کرد‮.‬
ممکن است اينطور باشد‮. ‬اما ممکن است که نباشد‮.‬
اين هم ممکن است که کسانی چون ميگل مسلح شدند تا بگويند‮ »‬نه‮«‬،‮ ‬آنها در واقع داشتند به صبحی که آنزمان دور بود،‮ »‬آری‮« ‬می گفتند‮.‬
ممکن است کسانی مانند ميگل بر کلام خود آتش نهادند،‮ ‬برای آتش زدن مرگ اين کار را نکردند،‮ ‬بلکه برای درخشاندن زندگی‮.‬
ممکن است کسانی مانند ميگل فکر و شليک کردند،‮ ‬اين کار را برای ورود به موزهء نوستالژی انقلابی انجام ندادند،‮ ‬بلکه به اين جهت بود که خلق ها همه،‮ ‬جائی در جهان داشته باشند‮.‬
ممکن است تقويمی که در آن صبح جريان خواهد داشت،‮ ‬نامی نداشته باشد،‮ ‬يا بهتر از آن،‮ ‬همهء نام ها را داشته باشد‮.‬
زيرا ممکن است برای اين باشد که‮ ‬غايبينی که دردشان را در همهء ماه های آمريکای لاتينی می کشيم،‮ ‬در تقويم،‮ ‬ضربدر کوچکی گذاشته باشند،‮ ‬مانند همين ضربدرِ‮ ‬دردآورِ‮ ‬اين روز‮ ‬۵‮ ‬اکتبر‮.‬
ممکن است،‮ ‬زيرا اين‮ ‬غايبين،‮ ‬به جای استخوان،‮ ‬از خود،‮ ‬عشق به مبارزه و اميد برجای می گذارند،‮ ‬که به قول ما زاپاتيست ها برای‮ »‬تغيير جهان‮« ‬است‮.‬
ممکن است‮.‬
ممکن است که اميد،‮ ‬مانند آمريکای ما از حافظه تغذيه می کند‮. ‬
و ممکن است که حافظه چيزی نباشد،‮ ‬مگر چسبی برای متحد کردن اميدی که در تقويمی که بالائی ها به ما حقنه می کنند درهم شکسته است‮.‬
ممکن است اين حافظه ای که ما را فرامی خواند تا باز آمريکای لاتين را همين جا دم دست بياوريم‮. ‬ارثيه ای نيست که اين دردها برايمان،‮ ‬همراه با وصيتنامه،‮ ‬برجای گذاشته اند،‮ ‬بلکه وظيفه ای را به ما نشان می دهد‮.‬
ممکن است‮.‬
شايد برای آن که بدانيم اين جائيم و همراه با آنها که اينجا نيستند‮.‬
زيرا ممکن است امروز مثل ديروز نباشد‮.‬
يک انقلابی شيليائی،‮ ‬از آن دسته که وقتی گيتاری را به چنگ می گرفتند،‮ ‬زلزله در ميگرفت،‮ ‬ويکتور خارا،‮ ‬شايد در فکر زمانی بود که ما بر دوش می کشيم و گفت،‮ ‬به ما گفت،‮ ‬به ما می گويد‮: »‬وقتی خورشيدی که بر ما می تابد رنگ حقيقت را ببرد،‮ ‬يافتن سايه حقيقت سخت است‮«. ‬و گفت،‮ ‬به ما گفت،‮ ‬به ما می گويد‮: »‬انشالله راهی را برای پيمودن بيابم‮«.‬
و در خاک های داغ‮ ‬بود،‮ ‬مدت ها پيش،‮ ‬که مانوئل رودريگز،‮ ‬انگار که راه را نشان دهد گفت،‮ ‬به ما گفت،‮ ‬به ما می گويد‮:‬‭ ‬‮»‬هنوز ميهن داريم،‮ ‬شهروند‮«.‬
و يکی ديگر،‮ ‬او هم شيليائی،‮ ‬همين جا در اين نزديکی،‮ ‬و زير ساچمهء‭ ‬توپی که قلبش را می جست،‮ ‬استواریِ‮ ‬انسانی آگاه را داشت که بگويد،‮ ‬که به ما بگويد‮:‬‭ ‬‮»‬به همين زودی ها،‮ ‬بازهم بلوارهای بزرگی باز خواهد شد که بر آن انسان آزاد گام بزند،‮ ‬تا جامعه ای بهتر بنا کند‮«.‬
ممکن است که امروز مثل ديروز نباشد‮.‬
ممکن است درس گرفته باشند،‮ ‬بزودی جائی که دفترچه های تاريخ آمريکای لاتين را خط خطی می کردند،‮ ‬حروف خود را اصلاح کنند و به روشنی،‮ ‬بتوان کسانی را ديد که از اعماق به آن می نگرند و تا آخر بتوان خواند که‮ »‬دمکراسی‮«‬،‮ »‬آزادی‮« ‬و‮ »‬عدالت‮« ‬واژه هايی هستند کليدی و در قلب تأکيد می گذارند،‮ ‬يعنی در قسمت چپ سينه ای کلکتتيو،‮ ‬سينه ای جمعی که ما باشيم‮.‬
می خواستم بگويم پيروزی از آن ماست،‮ ‬آينده از آن ما خواهد بود،‮ ‬که هزار زنجير را از هم می گسليم،‮ ‬که آزادی افقی نزديک است؛ اما ما زاپاتيست ها بر اين باوريم که دليل تحقق پيروزی اين نيست که سرنوشتی پنهان يا محتوم آن را رقم زده،‮ ‬بلکه اين است که برايش کار و مبارزه می کنيم‮.‬

برادران و خواهران‮:‬
کلام ما می خواهد به شما اين را بگويد‮:‬
اگر به درستی رگ باز آمريکای لاتين شيلی نام دارد،‮ ‬و در خونش نه آی‮ - ‬تی‮ - ‬تی۶،‮ ‬دارد نه آناکوندا کوپر،‮ ‬نه يونايتد فروت،‮ ‬نه فورد،‮ ‬نه بانک جهانی،‮ ‬نه پينوشه و نه نام های ديگری برای ملبس شدن اين و آن در اين روزها،‮ ‬بلکه در آن خون کارگرانش جريان دارد،‮ ‬خون دهقانانش،‮ ‬دانشجويانش،‮ ‬بوميان ماپوچه اش۷،‮ ‬زنانش،‮ ‬جوانانش،‮ ‬ويکتور خارايش،‮ ‬ويولِتا پارايش،‮ ‬سالوادر آلنده اش،‮ ‬پابلو نِرودايش،‮ ‬مانوئل رودريگِزش،‮ ‬و حافظه اش‮.‬

برادران و خواهران شيلی‮:‬
درودهای ما را که ستايشگر و دوستدارتان هستيم بپذيريد،‮ ‬درودهای ما زاپاتيست های مکزيکی را‮.‬

درود،‮ ‬بر شيلی‮!‬
از کوهستان های جنوب شرقی مکزيک
معاون فرمانده شورشگر مارکوس
مکزيک،‮ ‬اکتبر‮ ‬۲۰۰۴

بعدالتحرير‮: ‬ببخشيد اگر کلامم خطابه ای نبود،‮ ‬همانندِ‮ ‬خطابهء کسانی که زندگی و مرگشان،‮ ‬سی سال بعد،‮ ‬امروز ما را صلا می زند‮. ‬در واقع ما تنها می خواستيم از اين برنامه استفاده کنيم تا از همهء شما متواضعانه و محترمانه بخواهيم که به نام ما يک گل کوپيهوئه سرخ بر خاکی بنهيد که حافظش باشد،‮ ‬و به او بگوئيد که اين جا،‮ ‬در کوهستان های جنوب شرقی مکزيک هم اکتبر ميگل نام دارد‮.‬
۱‮- ‬Homenaje a Miguel Enríquez Espinoza, Ejército Zapatista de Liberación Nacional, ۵ de Octubre del ۲۰۰۴‮ ‬
۲‮ - ‬Valle de Bravoدر مزيک و‮ ‬Patagonia‮ ‬در شيلی قرار دارد‮.‬
۳‮- ‬Copihue‮ ‬،‮ ‬سمبل شيلی‮ ‬،‮ ‬نوعی گل شيپوری ست که در افسانه های بوميان ماپوچه Mapuche‮ ‬اين گل در پی عشقی تراژيک بين دونفر از دو قبيلهء بومی دشمن،‮ ‬زاده می شود‮. ‬نام علمی آن‮ ‬Lapageria rosea‮ ‬است‮. ‬نک به‮:‬
‮ ‬http‭://‬www.wordiq.com/definition/Copihue
۴‮- ‬Amazonas‮ ‬جنگل های آمازون،‮ ‬Andes‮ ‬کوهستان های آند در پرو،‮ ‬Aconcagua‮ ‬کوهستان های اکونکاگوا در بوليوی،‮ ‬Popocatéptl‮ ‬آتشفشان پوپوکاتپتل در مکزيک
۵‮- ‬Ernesto Che Guevara, Turcios Lima, Zon Sosa, Roque Dalton, Carlos Fonseca, Camilo Torres, Carlos Lamarca, Carlos Marghela, Inti, Coco Peredo, Raúl Sendic, Roberto Sntucho, César Yáñez
۶‮- ‬ITT, Anaconda Copper, United Fruit, Ford, Pinocht
۷‮- ‬Mapuche, Víctor Jara, Violeta Parra, Salvador Allende, Pablo Neruda, Manuel Rodríguez, Miguel Enríquez



به جلسهٌ‮ ‬تدارک برگذاری سالگرد ارتش زاپاتيستی آزادی بخش ملی
و معرفی کتاب‮ »‬EZLN‮: ‬۲۰‮ ‬و‮ ‬۱۰،‮ ‬آتش و کلام‮!«‬
نوشتهٌ‮ ‬خانم گلوريا راميرز۱

ارتش زاپاتيستی آزادی بخش ملی
مکزيک‮ ‬۱۰‮ ‬نوامبر‮ ‬۲۰۰۳

روز به خير،‮ ‬عصر به خير،‮ ‬شب به خير‮. ‬سوپ مارکوس۲‮ ‬با شما سخن می گويد‮. ‬مقدم همه تان گرامی باد‮.‬
در اينجا حضور يافته ايم تا مراسم آغاز بزرگداشت يک تاريخ را برگذار کنيم و به معرفی کتابی بپردازيم که بخش بزرگی از اين تاريخ را شرح می دهد‮. ‬با وجود آن که می شود طور ديگری فکر کرد،‮ ‬اما آن تاريخی که بايد باز گفت و آن را بزرگ داشت،‮ ‬تاريخ‮ ‬۲۰‮ ‬سال و‮ ‬۱۰‮ ‬سال‮ ‬EZLN‮ (‬ارتش زاپاتيستی آزادی بخش ملی‮) ‬نيست‮. ‬می خواهم بگويم،‮ ‬فقط اين نيست‮. ‬بسياری افراد خود را شريک اين هر دو دوره می دانند‮. ‬منظورم هزاران نفر از ساکنين روستاهای بومی شورشگر نيست،‮ ‬منظورم هزاران نفراز‮ ‬مرد،‮ ‬زن،‮ ‬کودک و سالمند در مکزيک و سراسر جهان هم هست‮. ‬تاريخی که بزرگداشت اش را آغاز می کنيم،‮ ‬تاريخ همهٌ‮ ‬اين مردان و زنان نيز هست‮.‬
آن چه حالا می نويسم و می گويم،‮ ‬خطاب به همهٌ‮ ‬اين افراد است که بدون آن که در صفوف‮ ‬EZLN‮ ‬باشند،‮ ‬با ما در يک ايده شريک اند،‮ ‬با آن زندگی و برايش مبارزه می کنند‮: ‬برپا کردن جهانی که در آن همهٌ‮ ‬جهان ها بگنجند‮. ‬اين قضيه را می توان اين گونه نيز بيان کرد که ما جشن تولدی می خواهيم که همهٌ‮ ‬جشن تولدها در آن بگنجند‮.‬
بنا براين جشن را به گونه ای آغاز کنيم که جشن ها در بيست سال پيش در کوهستان های جنوب شرقی مکزيک،‮ ‬آغاز شد‮: ‬يعنی با بازگو کردنِ‮ ‬تاريخ‮.‬
بنا به تقويم ما،‮ ‬تاريخ‮ ‬EZLN،‮ ‬قبل از آغاز جنگ،‮ ‬هفت مرحله داشت‮.‬
اولين مرحله،‮ ‬زمانی ست که کسانی که‮ ‬EZLN‮ ‬را تشکيل می دادند انتخاب شدند‮. ‬اين موضوع تقريباً‮ ‬اواخر‮ ‬۱۹۸۲‮ ‬بود‮. ‬تمرين های يکی‮ - ‬دوماهه در جنگل سازماندهی می شد،‮ ‬که در آن مهارت شرکت کنندگان افزايش می يافت،‮ ‬تا سرانجام معلوم شود چه کسی می تواند‮ »‬از پس کار برآيد‮«.‬
مرحلهٌ‮ ‬دوم،‮ ‬مرحلهٌ‮ »‬پيوند زدن‮« ‬بود‮. ‬يعنی تأسيس واقعی‮ ‬EZLN‮.‬

امروز دهم نوامبر سال‮ ‬۲۰۰۳‮ ‬است‮.‬
تقاضا دارم که به ما اجازه بدهيد تا روزی مثل امروز را تصور کنيم،‮ ‬اما در بيست سال پيش،‮ ‬در سال‮ ‬۱۹۸۳‮. ‬گروهی در يک خانهٌ‮ ‬تيمی،‮ ‬تجهيزاتی را که می بايستی به کوهستان های جنوب شرقی مکزيک حمل شود،‮ ‬آماده می کرد‮. ‬شايد،‮ ‬بيست سال پيش،‮ ‬تمام روز در کنترل کردن موانع و با تلاش برای جمع آوری اطلاعات در بارهٌ‮ ‬راه،‮ ‬مسيرهای بديل و زمان بندی ها،‮ ‬به شب می رسيد‮. ‬در همان حال جزئيات مسير،‮ ‬نظم و ترتيب کارها و نتايج آن بررسی می شد‮. ‬بيست سال پيش،‮ ‬شايد در چنين ساعاتی،‮ ‬داشتند سوار اتومبيل شده،‮ ‬سفرشان را به چياپاس آغاز می کردند‮. ‬آری،‮ ‬می توانستيم آنجا باشيم،‮ ‬شايد اگر از اين افراد می پرسيديم چه کاری می خواهند انجام دهند،‮ ‬مطمئناً‮ ‬به ما پاسخ می دادند‮: »‬تأسيس ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی‮«. ‬پانزده سال برای به زبان آوردنِ‮ ‬همين جمله صبر کرده بودند‮.‬
فرض می کنيم سفرشان را در روز‮ ‬۱۰‮ ‬نوامبر‮ ‬۱۹۸۳‮ ‬آغاز می کنند‮. ‬چند روز بعد به آخر جادهٌ‮ ‬خاکی می رسند،‮ ‬بارهايشان را پائين می آورند و از راننده با گفتن عبارت‮ »‬به اميد ديدار‮« ‬جدا می شوند‮. ‬و پس از آن که کوله پشتی هايشان را روی دوش گرفتند،‮ ‬از يکی از کوه ها بالا می روند از آن عبور کرده به سوی‮ ‬غرب سرازير می گردند،‮ ‬جنگل لاکندونا۳.‮ ‬پس از ساعت ها راه پيمائی،‮ ‬با‮ ‬۲۵‮ ‬کيلو بار بر دوش،‮ ‬اولين اردوگاه خود را در دل کوهستان برپا می کنند‮. ‬آری،‮ ‬شايد روز سردی بود و حتی باران می باريد‮.‬
باری،‮ ‬بيست سال پيش،‮ ‬زير سايهء انبوه درختان،‮ ‬شب زودتر فرا رسيد‮. ‬با کمک چراغ‮ ‬قوه،‮ ‬اين مردان و‮ ‬زنان از پلاستيک سقفی می زنند و با ريسمانی مانند تراوِرس ننوهايشان را محکم می کنند‮. ‬به جستجوی هيزم خشک می روند و با آتش زدن يک کيسهٌ‮ ‬کوچک،‮ ‬تودهٌ‮ ‬هيزم را شعله ور می کنند‮. ‬در پرتو آن،‮ ‬فرمانده در دفتر خاطرات روزانه اش چيزی از اين قبيل می نويسد‮: »‬۱۷‮ ‬نوامبر‮ ‬۱۹۸۳‮. ‬فلان متر ارتفاع از سطح دريا‮. ‬باران می بارد‮. ‬اردو می زنيم‮. ‬خبر جديدی هم نيست‮«. ‬در قسمت بالا و چپِ‮ ‬صفحه،‮ ‬نام اين اولين ايستگاه و راهی که همه می دانند بسيار طولانی ست،‮ ‬به چشم می خورد‮. ‬هيچ مراسم خاصی در کار نبود،‮ ‬ولی در اين روز و اين ساعت ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی ديگر تأسيس شده بود‮.‬
مطمئناً‮ ‬يک نفر برای اين اردوگاه،‮ ‬نامی پيشنهاد کرده‮. ‬شايد‮. ‬آنچه می دانيم اين است که اين گروه از شش نفر تشکيل شده بود‮. ‬اولين شش نفر شورشی‮. ‬پنج مرد و يک زن‮. ‬از اين شش تن،‮ ‬سه نفر دورگه۴‮ ‬و سه نفر بومی بودند‮. ‬نسبت‮ ‬۵۰٪‮ ‬دورگه و‮ ‬۵۰٪‮ ‬بومی هرگز ديگر در بيست سال تاريخ‮ ‬EZLN‮ ‬تکرار نشد‮. ‬نسبت زنان به مردان هم همينطور‮ (‬کمتر از‮ ‬۲۰٪‮ ‬در آن روزهای نخستين‮). ‬در حال حاضر،‮ ‬بيست سال پس از آن‮ ‬۱۷‮ ‬نوامبر،‮ ‬اين نسبت بايد حدود‮ ‬۹۸‭.‬۹٪‮ ‬بومی و حدود‮ ‬۱٪‮ ‬دورگه باشد‮. ‬نسبت زنان به مردان در حدود‮ ‬۴۵٪‮ ‬است‮.‬
اسم اين اولين قرارگاه‮ ‬EZLN‮ ‬چه بود؟ در اين مورد آن شش نفر اوليه هم نظر نيستند‮. ‬آن طور که من بعدها فهميدم،‮ ‬نام قرارگاه ها را بدون هيچ منطقی انتخاب می کردند‮. ‬به شکلی طبيعی و بدون درد و مشقت‮. ‬از گذاشتن نام های انجيلی و پيامبرگونه خودداری می کردند‮. ‬برای مثال،‮ ‬هيچ کدام از آنها چنين نامی مثلاً‮ : »‬اول ژانويهٌ‮ ‬۱۹۹۴‮« ‬ندارد‮.‬
آن طور که آن شش نفر اولی تعريف می کنند،‮ ‬روزی يکی از شورشيان را به جائی فرستادند تا ببيند آيا آن جا شرايط مناسب برای اردو زدن دارد يانه‮. ‬او بازگشت و گفت آن محل عالی ست،‮ ‬مثل‮ »‬رؤيا‮«. ‬رفقا به آن سو براه افتادند و وقتی رسيدند،‮ ‬باتلاقی يافتند‮. ‬به آن رفيق گفتند‮: »‬اين رؤيا نيست،‮ ‬کابوس است‮«. ‬از همان جا اين اردوگاه‮ »‬کابوس‮« ‬نام گرفت‮. ‬بايد اولين ماه های‮ ‬۱۹۸۴‮ ‬بوده باشد‮. ‬نام اين شورشگر پدرو۵‮ ‬بود‮. ‬بعد ستوان دوم شد،‮ ‬ستوان،‮ ‬کاپيتان دوم،‮ ‬کاپيتان اول و معاون فرمانده‮. ‬با چنين درجه ای و در حالی که رئيس فرماندهی کل زاپاتيستی بود،‮ ‬ده سال بعد،‮ ‬در اول ژانويهٌ‮ ‬۱۹۹۴،‮ ‬در اشغال شهر لاس مارگاريتاس،‮ ‬در چياپاس مکزيک۶،‮ ‬به خاک افتاد‮.‬
سومين مرحله،‮ ‬که در آن هميشه قيام پيش بينی می شد،‮ ‬زمانی ست که در فکر بقا و ادامهٌ‮ ‬حيات بوديم،‮ ‬يعنی شکار،‮ ‬ماهيگيری،‮ ‬جمع کردن ميوه ها و گياهان وحشی‮. ‬در اين دوران ما منطقه را شناسائی می کرديم،‮ ‬يعنی جهت يابی،‮ ‬راه پيمائی و توپوگرافی‮. ‬در اين دوران استراتژی و تاکتيک را از جزوات آموزشی ارتش های آمريکای شمالی و فدرال مکزيک ياد گرفتيم،‮ ‬و استفادهٌ‮ ‬محتاطانه از سلاح های گوناگون و چيزهائی که‮ »‬هنر جنگ‮« ‬می نامند‮. ‬در ضمن تاريخ مکزيک را می آموختيم و قطعاً‮ ‬زندگی فرهنگی بسيار فشرده ای داشتيم‮.‬
من در اين مرحلهٌ‮ ‬سوم به جنگل لاکندونا آمدم‮. ‬در سال‮ ‬۱۹۸۴‮. ‬حدود اوت‮ - ‬سپتامبر آن سال‮. ‬حدود‮ ‬۹‮ ‬ماه پس از آن که اولين گروه بيايد‮. ‬همراه با من دو رفيق ديگر آمدند‮: ‬يک رفيق دختر که از بوميان چول بود و يک رفيق که بومی تسوتسيل۷‮. ‬اگر درست به خاطر داشته باشم،‮ ‬وقتی من رسيدم،‮ ‬EZLN‮ ‬هفت نفر پايه ثابت داشت و دو نفر که برای کار ارتباطات و تهيهٌ‮ ‬آذوقه به شهر‮ »‬بالا و پائين‮« ‬می رفتند‮. ‬در شب،‮ ‬از روستاها عبور کرده،‮ ‬خودمان را مهندس جا می زديم‮.‬
اردوهای آن دوران نسبتاً‮ ‬ساده بود‮: ‬يک بخش داشت به نام نظارت يا آشپزخانه،‮ ‬خوابگاه،‮ ‬محل تمرين،‮ ‬پست کنترل،‮ ‬و محل‮ »‬۲۵‮ ‬و‮ ‬۵۰‮«‬،‮ ‬و مکان های تير اندازی جهت دفاع‮. ‬شايد بعضی از آنهائی که حرفم را می شنوند،‮ ‬از خود بپرسند که‮ »‬محل‮ ‬۲۵‮ ‬و‮ ‬۵۰‮« ‬ديگر چه صيغه ايست‮. ‬خوب،‮ ‬موضوع از اين قرار است که برای به اصطلاح قضای حاجت می بايستی از اردو مقداری فاصله گرفت‮. ‬برای ادرار کردن،‮ ‬می بايستی‮ ‬۲۵‮ ‬متر دور شد،‮ ‬و برای مدفوع،‮ ‬۵۰‮ ‬متر‮. ‬به علاوه می بايستی با ماشِت۸‮ ‬چاله ای کند و بعد‮ »‬توليد‮« ‬را پوشاند‮. ‬طبيعی است که اين اوضاع زمانی بود که ما،‮ ‬همانطور که بعضی ها می گويند،‮ »‬مشتی‮« ‬مرد و زن بوديم‮. ‬يعنی تعدادمان از‮ ‬۱۰‮ ‬نفر تجاوز نمی کرد‮. ‬بعدها،‮ ‬در فاصله های دورتری مستراح درست کرديم،‮ ‬ولی اصطلاح‮ »‬۲۵‮ ‬و‮ ‬۵۰‮« ‬همچنان به کار برده می شد‮.‬
قرارگاهی بود به نام‮ »‬اجاق‮«. ‬زيرا در اين محل برای اولين بار اجاق درست کرديم‮. ‬قبل از آن آتش را در سطح زمين برپا می کرديم،‮ ‬و ديگ ها‮ (‬۲‮ ‬تا ديگ‮: ‬يکی برای لوبيا و ديگری برای حيواناتی که شکار می کرديم يا ماهی هائی که می گرفتيم‮) ‬با ساقهٌ‮ ‬پيچک به يک تراورس‮ (‬تيرک عرضی‮) ‬آويزان بود‮. ‬ولی بعدها،‮ ‬که تعدادمان بيشتر شد،‮ ‬به‮ »‬دوران اجاق‮«‬،‮ ‬رسيديم‮. ‬در آن زمان تعداد شاغلين‮ ‬EZLN‮ ‬،‮ ‬۱۲‮ ‬رزمنده بود‮.‬
مدتی بعد،‮ ‬در اردويی بنام‮ »‬سرباز های تازه‮«‬۹‮(‬زيرا‮ ‬آنجا رزمندگان جديد را آموزش می دادند‮)‬،‮ ‬وارد دوران‮ »‬چرخ‮« ‬شديم‮. ‬قضيه از اين قرار است که با ماشت‮ (‬قمه‮) ‬از چوب چرخی ساختيم،‮ ‬واين چرخ گاری ای شد که با آن برای سنگر سازی،‮ ‬سنگ حمل می کرديم‮. ‬بايد خيلی وقت برده باشد،‮ ‬زيرا چرخ،‮ ‬زيادی چهارگوش بود،‮ ‬و دست آخر سنگ ها‮ ‬را روی کولمان حمل کرديم‮.‬
اردوی ديگر‮ »‬baby Doc‮« ‬نام داشت‮. »‬به احترام‮« ‬شخصی که،‮ ‬با موافقت ايالات متحده،‮ ‬خاک هائيتی را‮ ‬کاملاً‮ ‬زير کنترل گرفت‮. ‬موضوع از اين قرار است که وقتی با يک صف از رفقای تازه،‮ ‬برای اردو زدن در حوالی يکی از روستاها حرکت می کرديم،‮ ‬در راه به يک گله گراز‮ ‬،‮ ‬يا شايد يک عالمه خوک وحشی،‮ ‬برخورديم‮. ‬صف چريک ها با نظم و توانائی عقب نشينی کرد،‮ ‬يا به عبارتی،‮ ‬آن که پيشاهنگ بود،‮ ‬فرياد کشيد‮: »‬خوک ها‮«. ‬و با نيروی ترس،‮ ‬که هم موتور بود و هم سوخت آن،‮ ‬همه از درخت بالا رفتند،‮ ‬با توان مخصوصی که هرگز دوباره شاهدش نبوديم‮. ‬عده ای ديگر با شجاعت دويدند،‮ ‬ولی در جهت خلاف جائی که دشمن،‮ ‬يعنی گراز بود‮. ‬بعضی ديگر به سوی خوک های وحشی نشانه گرفتند‮. ‬پس از عقب نشينی دشمن،‮ ‬يا وقتی که خوک ها رفتند،‮ ‬خوکچه ای که بزور به اندازهٌ‮ ‬يک گربه می شد،‮ ‬به جا ماند‮. ‬او را به فرزندی پذيرفتيم و نامش را‮ ‬Baby Doc‮ ‬گذاشتيم‮. ‬زيرا در همين روز پاپا دوک دوالير۱۰‮ ‬مُرد و قصابخانه را برای ورثه اش به ارث گذاشت‮. ‬آنجا اردو زديم تا کارمان را مرتب کنيم و‮ ‬غذائی بخوريم‮. ‬آن خوک کوچولو از ما خوشش آمد،‮ ‬گمان می کنم به خاطر بوی تن مان‮.‬
اردوگاه ديگری اسمش‮ »‬از جوانی‮« ‬بود‮. ‬زيرا در آن مکان اولين گروه از جوانان شورشی،‮ ‬به نام‮ »‬جوانان شورشگر جنوب‮« ‬دوره ديدند‮. ‬هفته ای يک بار،‮ ‬اين جوانان شورشی جلسه می کردند تا با هم آواز بخوانند،‮ ‬برقصند،‮ ‬مطلبی بخوانند،‮ ‬ورزش کنند و مسابقه بدهند‮.‬
در روز‮ ‬۱۷‮ ‬نوامبر‮ ‬۱۹۸۴،‮ ‬۱۹‮ ‬سال پيش،‮ ‬اولين باری بود که سالگرد‮ ‬EZLN‮ ‬را جشن گرفتيم‮. ‬۹‮ ‬نفر بوديم‮. ‬گمان می کنم که در اردوگاهی به نام‮ »‬مارگارت تاچر‮« ‬بود،‮ ‬زبرا آنجا يک ميمون کوچک گرفته بوديم که،‮ ‬قسم می خورم،‮ ‬کلونِ‮ [‬کپی‮] »‬بانوی آهنين‮« ‬بود‮.‬
يک سال بعد،‮ ‬در‮ ‬۱۹۸۵،‮ ‬در اردوگاهی به نام واتاپيل۱۱‮ ‬سالگرد را برگذار کرديم‮. ‬اسم اين اردوگاه به خاطر گياهی بود که با برگ هايش روی‮ ‬غذا را می پوشانديم‮.‬
من کاپيتان دوم بودم‮. ‬در منطقه ای بوديم که معروف است به سيرا دِ‮ ‬المندرو۱۲،‮ ‬و ستون اصلی در کوه ديگری مانده بود‮. ‬سه شورشگر تحت فرمان من بودند‮. ‬اگر حساب يادم نرفته باشد،‮ ‬چهار نفر در اين اردوگاه بوديم‮. ‬با ترتيای تست۱۳‮ ‬شده،‮ ‬قهوه،‮ ‬پينوله۱۴ با شکر و يک بوقلمون وحشی۱۵،‮ ‬که همان روز صبح کشته بوديم،‮ ‬سالروز را جشن می گرفتيم‮. ‬ترانه بود و شعر‮. ‬يک نفر آواز می خواند،‮ ‬و يا شعری را دکلمه می کرد،‮ ‬و سه نفر ديگر با کسالتی فوق العاده تشويقش می کردند‮. ‬نوبت من که شد،‮ ‬بدون آن که دليلی قويتر از احاطهٌ‮ ‬پشه ها و تنهائی بياورم،‮ ‬در خطابه ای موقر به آنها گفتم که روزی خواهد رسيد که ما هزاران نفر خواهيم بود و کلاممان در سراسر جهان شنيده خواهد شد‮. ‬آن سه نفر ديگر شايد فقط با اين نکته موافق بودند که ترتاييای تست مان قارچ زده،‮ ‬و همين مطمئناً‮ ‬حالم را خراب کرده و هذيان می گويم‮. ‬يادم می آيد که آن شب باران می باريد‮.‬
در دورانی که مرحلهٌ‮ ‬چهارم می ناميم،‮ ‬اولين ارتباطات با روستاهای منطقه برقرار شد‮. ‬اول با يک نفر حرف می زديم،‮ ‬و او با خانواده اش در ميان می گذاشت‮. ‬پس از خانواده،‮ ‬نوبت به اهالی روستا می رسيد‮. ‬از روستا به منطقه‮. ‬بدين ترتيب،‮ ‬کم کم،‮ ‬حضور ما از حالت پچ پچ به توطئه ای همه گير بدل‮ ‬شد‮. ‬در اين مرحله،‮ ‬که همزمان با مرحلهٌ‮ ‬سوم پيش می رفت،‮ ‬EZLN‮ ‬ديگر آن چيزی نبود که در زمان آمدنمان بود‮. ‬آن زمان،‮ ‬ديگر روستاهای بومی ما را بلعيده بودند‮. ‬در نتيجه،‮ ‬رشد‮ ‬EZLN‮ ‬به لحاظ جغرافيائی آغاز شده و‮ »‬وضعيت ما خيلی فرق کرده‮« ‬بود‮. ‬به عبارتی ديگر،‮ ‬چرخ آنقدر برجستگی هايش را ساييد،‮ ‬تا دست آخر گرد شد و توانست کاری را انجام دهد که چرخ بايد بکند‮: ‬دور زدن،‮ ‬يعنی چرخيدن‮.‬
پنجمين مرحله،‮ ‬مرحلهٌ‮ ‬رشد ناگهانی‮ ‬EZLN‮ ‬است‮. ‬نظر به شرايط اقتصادی و اجتماعی،‮ ‬رشدمان از جنگل لاکندونا فراتر رفته،‮ ‬به منطقهٌ‮ ‬بلندی ها و شمال چياپاز رسيد‮. ‬
ششمين مرحله،‮ ‬مرحلهٌ‮ ‬رأی گيری در مورد جنگ،‮ ‬و آماده سازی شرايط آن است‮. ‬علاوه بر آن به اصطلاح‮ »‬نبرد کورالچِن۱۶‮«‬،‮ ‬در ماه مه سال‮ ‬۱۹۹۳،‮ ‬که اولين درگيری نظامی را با ارتش فدرال داشتيم‮.‬
دو سال پيش،‮ ‬در‮ »‬راه پيمائی به خاطر شأن و حيثيت بوميان‮«‬،‮ ‬در يکی از مناطقی که از آن می گذشتيم،‮ ‬نوعی خمره‮ [‬يا بطری چاق‮] ‬ديدم،‮ ‬مثل قابلمه ای که دهانه اش تنگ باشد‮. ‬گمان می کنم از گِل درست شده،‮ ‬و سطح بيرونی اش با قطعات آينه تزئين شده بود‮. ‬در برابر نور،‮ ‬هرکدام از قطعات کوچک آينهٌ‮ ‬سطح قابلمه‮ - ‬بطری،‮ ‬تصويری منحصر به فرد منعکس می کرد‮. ‬هر چيزی که در اطرافش بود،‮ ‬در آن انعکاس منحصر بفردی داشت،‮ ‬و در عين حال همايش آن ها رنگين کمانی از تصاوير را می مانست‮. ‬انگار که تاريخ های کوچکِ‮ ‬بسياری به هم می پيوستند تا،‮ ‬بدون آن که تفاوتشان را از دست بدهند،‮ ‬يک تاريخ بزرگتری را تشکيل دهند‮. ‬فکر کردم که تاريخ‮ ‬EZLN‮ ‬را بتوان مانند اين قابلمه‮ - ‬بطری ديد و بررسی کرد‮.‬
امروز،‮ ‬۱۰‮ ‬نوامبر‮ ‬۲۰۰۳،‮ ‬بيست سال پس از آن سفری که بنيانگذاران سازمان ما انجامش دادند،‮ ‬به ابتکار نشريهٌ‮ ‬ربلدييا کارزاری آغاز می شود،‮ ‬تا بيستمين سالگرد‮ ‬EZLN،‮ ‬و دهمين سالگرد آغاز جنگ عليه فراموشی برگزار گردد،‮ ‬و اين کتابی که عنوان اش‮ »‬EZLN‮: ‬۲۰‮ ‬و‮ ‬۱۰،‮ ‬آتش و کلام‮«‬،‮ ‬است و آن را‮ ‬گلوريا مونيز راميرز نوشته،‮ ‬معرفی گردد‮. ‬اگر می توانستم اين کتاب را جمع بندی کنم،‮ ‬هيچ چيزی بهتر از خمره يا قابلمه ـ بطری ای که با قطعات آينه تزئين شده،‮ ‬به ذهنم خطور نمی کرد‮.‬
در يک قسمت از کتاب،‮ ‬گلوريا شهادت بعضی از رفقای‮ »‬پايه های کمک رسانی۱۷‮« ‬را گرد می آورد‮. ‬مسئولين،‮ ‬کميته ها و شورشگرانی که از قطعهٌ‮ ‬آينهٌ‮ ‬خودشان در پنج مرحلهٌ‮ ‬قبل از قيام حرف می زنند‮. ‬يعنی از مراحل سوم،‮ ‬چهارم،‮ ‬پنجم،‮ ‬ششم و هفتم می گويند‮. ‬اين اولين بار است که رفقائی با بيش از‮ ‬۱۹‮ ‬سال زيستن در پيکار زاپاتيستی،‮ ‬قلب و حافظهٌ‮ ‬خود را در بارهء آن سال های سکوت می گشايند‮. ‬بدين ترتيب،‮ ‬گلوريا قادر می شود اين قطعات کوچک آينه را به قطعات کوچک بلوری بدل کند که درکِ‮ ‬ده سال اول‮ ‬EZLN‮ ‬را ممکن می کند‮.‬
می توان از اين طريق تاريخ ديگری را حدس زد،‮ ‬تاريخی که اختلاف زيادی دارد با آن چه دولت های کارلوس ساليناس دِ‮ ‬گورتاری و ارنستو زدييو۱۸‮ ‬با گزارش های پليسی تحريف شده و متناسب با خواسته هايشان،‮ ‬ساخته اند‮. ‬اين تاريخی ست با شراکت و پيوستنِ‮ ‬روشنفکرانی که تحت پوشش به اصطلاح تحقيقات‮ »‬جدی‮« ‬با کمک مبالغی که به حسابشان ريخته شده و تعريف و تمجيد هائی که از قدرت حاکم دريافت کرده اند ساخته شده تا‮ »‬واقعيت های علمی‮« ‬را به اصطلاح حل کنند‮.‬
با قطعات کوچک آينه و بلوری که گلوريا توانسته تهيه کند،‮ ‬خوانندهء کتاب متوجه می شود که تازه دارد از معمايی عظيم سر در می آورد‮. ‬معمايی که قطعهٌ‮ ‬کليدی آن،‮ ‬در اولين روز سال‮ ‬۱۹۹۴‮ ‬نهفته است،‮ ‬روزی که مکزيک،‮ ‬از طريق‮ »‬قرارداد تجارت آزاد‮«‬،‮ ‬وارد جهان اول می شد‮.‬
هفتمين مرحله،‮ ‬پيش از اين اول ژانويه بود،‮ ‬و‮ ‬EZLN‮ ‬در انتظار آن بسر می برد‮.‬
به خاطر می آورم که شب هنگام روز‮ ‬۳۰‮ ‬دسامبر‮ ‬۱۹۹۳‮ ‬در جاده اوکوسينگو ـ سن کريستوبال د لاس کازاس۱۹‮ ‬بودم‮. ‬در اين روز به مواضعی که در حوالی اوکوسينگو در کنترل ما بود،‮ ‬رفته بودم‮. ‬از طريق بيسيم وضع نيروهايمان را که در نقاط مختلفی،‮ ‬در کنار جاده،‮ ‬در طول درهٌ‮ ‬پتيويتس،‮ ‬در منطقهٌ‮ ‬مونته ليبانو و لاس تازاس۲۰ متمرکز می شدند،‮ ‬کنترل کردم‮. ‬اين نيروهای هنگ سوم پياده نظام بودند‮. ‬حدود‮ ‬۱۵۰۰‮ ‬رزمنده می شدند‮. ‬مأموريت هنگ سوم،‮ ‬اشغال شهر اکوسينگو بود‮. ‬ولی‮ »‬سر راه‮« ‬می بايستی مزارع بزرگ منطقه را گرفته،‮ ‬ششلول بندهای زمينداران بزرگ را خلع سلاح کنند‮.‬
آن گونه که به من گزارش دادند،‮ ‬بر فراز روستای سن ميگل،‮ ‬يک هليکوپتر ارتش فدرال چرخ می زد‮. ‬مطمئناً‮ ‬توجه شان به وجود تعداد زياد وسيلهٌ‮ ‬نقليه که در اين روستا جمع شده بوده،‮ ‬جلب گشته بود‮. ‬از سحرگاه بيست و نهم،‮ ‬تمام وسائط نقليه ای که از فواصل بين تپه ها می گذشتند،‮ ‬از آن ها بيرون نمی رفتند‮. ‬همهٌ‮ ‬آنها را برای بسيج هنگ سوم‮ »‬قرض‮« ‬کرده بوديم‮. ‬هنگ سوم کلاً‮ ‬از بوميان تسلتسال۲۱‮ ‬تشکيل شده بود‮.‬
در راه،‮ ‬مواضع گُردان‮ ‬۸‮ (‬که بخشی از هنگ پنجم را تشکيل می داد‮) ‬کنترل کرده بودم‮. ‬وظيفهٌ‮ ‬اين گردان در اولين قدم،‮ ‬گرفتن سر بخشداری آلتاميرانو۲۲‮ ‬بود‮. ‬بعد،‮ ‬می بايست در مسيرش چانال،‮ ‬اوخچوک و هويستان۲۳‮ ‬را تصرف کند تا بعد در حملهٌ‭ ‬به پادگان‮ »‬رنچو نئوو‮« ‬در حوالی سن کريستوبال شرکت داشته باشد‮. ‬گردان هشت تقويت شده بود‮. ‬برای اشغال آلتاميرانو روی حدود‮ ‬۶۰۰‮ ‬رزمنده حساب می کرديم،‮ ‬که بخشی از آن ها قرار بود در محل تصرف شده باقی بماند‮. ‬در حين پيشرفت،‮ ‬رفقای بيشتری به آن می پيوستند تا وقتی به رنچو نئوو می رسد،‮ ‬۵۰۰‮ ‬نفر در صفوف خود داشته باشد‮. ‬اکثريت اعضای گردان هشت را بوميان تسلتال۲۴‮ ‬تشکيل می دادند‮.‬
باز در بين راه،‮ ‬در يکی از مناطق مرتفع تر،‮ ‬توقفی داشتم تا با بيسيم با گردان‮ ‬۲۴‮ (‬اين هم از هنگ پنجم بود‮) ‬تماس بگيرم،‮ ‬که مأموريت داشت سر بخشداری سن کريستوبال د لاس کازاس را تصرف کرده،‮ ‬و سپس همراه با گردان‮ ‬۸‮ ‬به پادگان رنچو نئوو حمله کند‮. ‬گردان‮ ‬۲۴‮ ‬هم تقويت شده بود‮. ‬نيروهايش به حدود‮ ‬۱۰۰۰‮ ‬نفر می رسيد‮. ‬رزمندگانی که همگی از منطقهٌ‮ »‬بلندی ها‮« ‬و از بوميان تسوتسيل۲۵‮ ‬بودند‮.‬
به محض رسيدن به سن کريستوبال،‮ ‬وارد شهر شده به موضعی رفتم که قرارگاه مرکزی فرماندهی‮ ‬EZLN‮ ‬می شد‮. ‬از آنجا توسط بيسيم با فرماندهی هنگ يکم تماس گرفتم،‮ ‬با معاون فرمانده شورشی پدرو،‮ ‬رئيس فرماندهی کل زاپاتيستی و دومين فرمانده‮ ‬EZLN‮. ‬مأموريت وی تصرف سربخشداری لاس مارگاريتاس و پيشروی برای حمله به پادگان نظامی‮ »‬کومينتان‮«‬۲۶‮ ‬بود‮. ‬با‮ ‬۱۲۰۰‮ ‬رزمنده در صفوفش،‮ ‬گردان يک،‮ ‬گردانی نيرومند بود که اکثريت رزمندگانش را توخولابال۲۷‮ ‬ها تشکيل می دادند‮.‬
به علاوه،‮ ‬يک هنگ متشکل از بوميان چول۲۸‮ ‬در به اصطلاح‮ »‬دومين ذخيرهٌ‮ ‬استراتژيکی‮« ‬باقی ماند‮. ‬درعمق مناطق عقب نشينی ما،‮ ‬سه گردان حاضر و آمادهٌ‮ ‬ديگر در مناطق تسلتال،‮ ‬توخولابال،‮ ‬تسوتسيل و چول وجود داشتند که معروف بودند به‮ »‬اولين ذخيرهٌ‮ ‬استراتژيکی‮«.‬
آری،‮ ‬EZLN‮ ‬با بيش از‮ ‬۴۵۰۰‮ ‬رزمنده در صف مقدم آتش،‮ ‬در به اصطلاح لشگر‮ ‬۲۱‮ ‬پياده نظام زاپاتيستی و حدود‮ ‬۲۰۰۰‮ ‬رزمنده در نيروهای ذخيره علنی شد‮.‬
سحرگاه‮ ‬۳۱‮ ‬دسامبر‮ ‬۱۹۹۳‮ ‬دستور حمله،‮ ‬تاريخ و ساعت آن را تأييد کردم‮. ‬در مجموع‮: ‬EZLN‮ ‬همزمان به چهار سربخشداری،‮ ‬و سه نقطهٌ‮ ‬ديگر‮ »‬سر راه‮« ‬حمله کرد‮. ‬نيروهای پليس و ارتش را در اين مناطق تضعيف کرده،‮ ‬بعد به پادگان های بزرگ ارتش فدرال يورش برد‮. ‬تاريخ‮: ‬۳۱‮ ‬دسامبر‮ ‬۱۹۹۳‮. ‬ساعت‮: ‬۲۴‮.‬
صبح روز‮ ‬۳۱‮ ‬دسامبر‮ ‬۱۹۹۳‮ ‬تخليهٌ‮ ‬مواضع شهری ای که در برخی نقاط داشتيم خاتمه يافته بود‮. ‬توسط بيسيم به‮ ‬فرماندهی مرکزی اطلاع داده شده بود که حدود‮ ‬۱۴۰۰‮ ‬نفر از هنگ های مختلف آماده اند‮. ‬در ساعت‮ ‬۱۷،‮ ‬شمارش معکوس آغاز شد‮: »‬تا اول ژانويهٌ‮ ‬۱۹۹۴‮ ‬همراه با آنهائی که زنده ماندند‮«.‬
آن چه از اين به بعد می گويم،‮ ‬اگر نمی دانيد،‮ ‬می توانيد در اين کتاب بيابيد؛ و اگر هم آن را می دانيد،‮ ‬می توانيد به خاطر بياوريدش‮. ‬آن قابلمه ـ بطری در اين کتاب به يک فرش عظيم بدل می شود،‮ ‬که خوشبختانه در خطوط کلی اش توسط گلوريا نقاشی شده،‮ ‬و پر است از اين قطعات کوچک آينه و بلور که در لحظات مختلف زندگی‮ ‬EZLN،‮ ‬در ده سال گذشته،‮ ‬ساخته و پرداخته شده است‮. ‬يعنی از اول ژانويهٌ‮ ‬۱۹۹۴‮ ‬تا اول اوت‮ ‬۲۰۰۳‮. ‬مطمئنم که افراد بسياری آينه و بلور خود را در آن می يابند‮. ‬دقيقاً‮ ‬با همين فکر بود که در معرفی‭ ‬آن،‮ ‬اينطور نوشتم‮:‬
‮ ‬يک خانم روزنامه نگار توانست،‮ ‬با وجود مشکلات،‮ ‬از ديوار سخت و سنگين شکاکيت زاپاتيستی بجهد،‮ ‬و زندگی در روستاهای شورشگر بوميان را برگزيد‮. ‬از همان زمان با رفقا‮. ‬در رؤيا و بی خوابی،‮ ‬در شادی و‮ ‬غم،‮ ‬در بود يا نبود مواد‮ ‬غذائی،‮ ‬در تعقيب و آسايش،‮ ‬در مرگ و زندگی شريک شد‮. ‬کم کم رفقا شروع کردند وی را بپذيرند و تبديلش کردند به بخشی از جامعهء خود‮. ‬تاريخش را شرح نخواهم داد‮. ‬از جمله به اين دليل که خود او ترجيح داده تاريخ يک جنبش را شرح بدهد و نه تاريخ شخصی خودش را‮.‬
منظورم خانم گلوريا مونيوز راميرز است‮. ‬در فاصلهء‮ ‬۱۹۹۴‮ ‬تا‮ ‬۱۹۹۶‮ ‬با نشريهٌ‮ ‬مکزيکی پونتو همکاری می کرد‮. ‬برای بنگاه خبر رسانی آلمانی،‮ ‬DPA،‮ ‬برای نشريهٌ‮ ‬آمريکائی اُپينيون و برای روزنامهٌ‮ ‬مکزيکی لا خورنادا۲۹.‮ ‬صبح روز‮ ‬۹‮ ‬فوريه سال‮ ‬۱۹۹۵‮ ‬همراه با هرمن بلينگهاوزِن۳۰‮ ‬مصاحبه ای با فرمانده دوم شورشی مارکوس،‮ ‬برای رونامهٌ‮ ‬لاخورنادا انجام داد‮. ‬در سال‮ ‬۱۹۹۷‮ ‬کارش،‮ ‬خانواده اش،‮ ‬دوستانش‮ (‬و چيزهای ديگری را که فقط خود او از آن با خبر است‮) ‬ترک کرد و آمد تا در روستاهای زاپاتيستی زندگی کند‮. ‬در اين هفت سال هيچ چيز منتشر نکرد،‮ ‬اما همچنان می نوشت‮. ‬و شامهٌ‮ ‬روزنامه نگاری اش او را رها نکرد‮. ‬طبيعی ست که ديگر روزنامه نگار،‮ ‬يا فقط روزنامه نگار نبود‮. ‬گلوريا می آموخت که ديد ديگری داشته باشد،‮ ‬ديدی که خيلی از نور زنندهٌ‮ ‬نورافکن ها،‮ ‬تيرگی صحنه ها،‮ ‬رقابت و مبارزه برای کسب خبرهای اختصاصی دور است‮. ‬نگاهی که می توان در کوهستان های جنوب شرقی مکزيک آموخت‮. ‬او با صبر و حوصلهٌ‮ ‬نقده دوزان،‮ ‬قطعات واقعيت درون و بيرون زاپاتيسم را در اين ده سال زندگی علنی‮ ‬EZLN‮ ‬گرد آورد‮.‬
ما خبر نداشتيم‮. ‬تا زمان تولد‮ »‬حلزون ها‮« ‬و تشکيل‮ »‬شورای دولت خوب‮«‬،‮ ‬که نامه ای از وی دريافت کرديم که اين نقده دوزی واژه ها،‮ ‬تاريخ و حافظهء جمعی را معرفی کرده آنرا در اختيار‮ ‬EZLN‮ ‬قرار می داد‮.‬
کتاب را خوانديم‮. ‬خوب،‮ ‬آنموقع هنوز کتاب نبود،‮ ‬بلکه يک فرش گسترده و رنگا رنگ‮. ‬که نگاه به آن به ترسيم محيط مرئی زاپاتيسم در سال های‮ ‬۱۹۹۴‮ ‬تا‮ ‬۲۰۰۳،‮ ‬ده سال زندگی علنی ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی،‮ ‬بسيار ياری می رساند‮. ‬چه بهتر‮! ‬دستش درد نکند‮! ‬ما هيچ نوشتهٌ‮ ‬منتشر شده ای را نمی شناسيم که تا اين اندازه موشکافانه و کامل باشد‮.‬
به گلوريا همانطور پاسخ داديم که معمولاً‮ ‬پاسخ می دهيم،‮ ‬يعنی با يک‮: »‬موم‮...«. ‬گلوريا باز به ما نوشت و از سالگرد مضاعف گفت‮ (‬۲۰‮ ‬سال‮ ‬EZLN‮ ‬و‮ ‬۱۰‮ ‬سال آغاز جنگ عليه فراموشی‮)‬،‮ ‬از مرحل ای که با ايجاد‮ »‬حلزون ها‮« ‬و‮ »‬شورای دولت خوب‮« ‬آغاز شد،‮ ‬و چيزهائی در مورد طرح‮ ‬يک جشن از طرف نشريهٌ‮ »‬ربلدييا‮« (‬شورشگری‮). ‬و ديگر يادم نمی آيد که چه چيزهای گفت‮. ‬در ميان آن همه زيرکی و هشياری،‮ ‬يک چيز مشخص بود‮: ‬گلوريا پيشنهاد می کرد که کتاب منتشر شود تا جوانان امروز بيشتر در مورد زاپاتيسم بدانند‮.‬
فکر کردم منظور او از‮ »‬جوانان امروز‮« ‬کيست؟ و از سروان مويسس۳۱‮ ‬پرسيدم‮: »‬يعنی می خواهد بگويد که ما از جوانان امروز نيستيم؟‮« ‬سروان مويسس که مشغول زين کردن اسب بود،‮ ‬پاسخ داد‮: »‬معلومه که هستيم‮«. ‬من در حال تعمير صندلی چرخدارم‮ ‬غُروغُر می کردم که چرا داروخانهٌ‮ ‬صحرائی قرص‮ »‬وياگرا‮« ‬ندارد‮.‬
کجا بودم؟ آه،‮ ‬آری‮! ‬در مورد کتابی که هنوز به صورت کتاب در نيامده بود می گفتم‮. ‬گلوريا صبر نکرد که ما پاسخ مثبت بدهيم،‮ ‬يا اين که بگوئيم کسی چه می داند،‮ ‬يا به شيوهٌ‮ ‬خالص زاپاتيستی،‮ ‬هيچ جوابی ندهيم‮. ‬بر عکس،‮ ‬همراه با همان فرش هفت رنگ،‮ ‬يعنی پيش نويس کتابی که هنوز کتاب نبود،‮ ‬يک تقاضا هم فرستاد که آنرا با مصاحبه های چند نفره تکميلش کنيم‮.‬
رفتم سراغ‮ ‬کميته،‮ ‬و بر سطح گِل آلود آن سپتامبر،‮ ‬اين فرش‮ (‬يا پيش نويس اين کتاب‮) ‬را پهن کردم‮.‬
به خود نگريستند‮. ‬می خواهم بگويم که رفقا خودشان را ديدند‮. ‬يعنی،‮ ‬اين متن در کنار فرش بودنش،‮ ‬آينه هم بود‮. ‬هيچ نگفتند،‮ ‬ولی من فهميدم که افراد بيشتری هستند،‮ ‬خيلی بيشتر،‮ ‬که شايد اگر آن را ببينند،‮ ‬خود را در آن خواهند ديد‮.‬
به گلوريا پاسخ داديم‮: »‬به پيش‮!«.‬
اين ماجرا در اوت يا سپتامبر امسال‮ (‬يعنی‮ ‬۲۰۰۳‮) ‬رخ داد،‮ ‬درست يادم نمی آيد،‮ ‬ولی پس از‮ »‬جشن حلزون‮« ‬ها بود‮. ‬يادم می آيد که،‮ ‬آری،‮ ‬باران شديدی می باريد،‮ ‬و من داشتم از تپه ای بالا می رفتم که‮ ‬هر قدمش مانند نفرين سيزيف۳۲‮ ‬بود‮. ‬و مونارکا۳۳‮ ‬پايش را در يک کفش کرده بود که در‮ »‬راديو شورشيان،‮ ‬صدای بی صدايان۳۴‮«‬،‮ ‬يک برنامهٌ‮ ‬تکراری‮ ‬(Remix) پخش کنيم از ترانهٌ‮ »‬گيسوی رنگين‮«. ‬وقتی برگشتم تا به مونارکا بگويم که برای انجام اين کار،‮ ‬بايد از روی جسدم بگذرد،‮ ‬برای‮ ‬N‮ ‬مين بار ليز خوردم،‮ ‬ولی اين بار افتادم روی يک کُپه سنگ تيز و رانم بريد‮. ‬در حالی که داشتم زخم را برآورد می کردم،‮ ‬مونارکا،‮ ‬انگار که هيچ خبری نشده باشد،‮ ‬از بالای سرم گذشت‮. ‬آن روز بعد از ظهر،‮ ‬از‮ »‬راديو شورشيان،‮ ‬صدای بی صدايان‮« ‬برنامه پخش می کرديم‮. ‬يک اجرا از‮ »‬گيسوی رنگين‮«‬،‮ ‬که اگر بر اساس تلفن هائی که به راديو شده ارزيابی شود،‮ ‬کاملاً‮ ‬موفق بود‮. ‬من حسرت خوردم که کاش می توانستم کار ديگری انجام بدهم‮.‬
کتابی را که حالا خواننده در دست دارد،‮ ‬فرش آينه سانی است،‮ ‬که به شکل کتاب در آمده‮. ‬نمی توان آن را به ديوار چسباند يا در اطاق آويزانش کرد،‮ ‬ولی می توان رو به روی آن ايستاد و در آن ما را يافت و نيز خود را يافت‮. ‬اطمينان دارم که هم ما را خواهد يافت،‮ ‬و هم خويش را‮.‬
کتاب‮ ‬EZLN‮: ‬۲۰‮ ‬و‮ ‬۱۰،‮ ‬آتش و کلام،‮ ‬نوشتهٌ‮ ‬گلوريا مونيوزراميرز به همت نشريهٌ‮ ‬ربلدييا و روزنامهٌ‮ ‬مکزيکی لا خورنادا،‮ ‬که توسط يک زن ديگر،‮ ‬کارمن ليرا۳۵‮ ‬ويرايش شده است‮. ‬موم،‮ ‬يک زن ديگر‮. ‬صفحه بندی از افراين هرررا۳۶‮ ‬و طرح های آن اثر آنتونيو راميرز و خانم دومی،‮ ‬موم،‮ ‬باز هم زن،‮ ‬است‮. ‬عکس ها متعلق اند به آدريان ملند،‮ ‬آنخلس تورخون،‮ ‬آنتونيو توروک،‮ ‬آراسلی هرررا،‮ ‬آرتورو فوئنتس،‮ ‬کارلوس سينسِرو،‮ ‬کارلوس راموس موهاهوا،‮ ‬ادواردو وِردوگو،‮ ‬اِنياک مارتينز،‮ ‬فرانسيسکو اولورا،‮ ‬فريدا هارتس،‮ ‬جورج بارتولی،‮ ‬هاريبرتو رودريگز،‮ ‬خزوس راميرز،‮ ‬خوزه کارلوس گوزالس،‮ ‬خوزه نونيز،‮ ‬مارکو آنتونيو کروز،‮ ‬پاتريسيا آريدخيس،‮ ‬پدرو والتيررا،‮ ‬سيمون گراناتی،‮ ‬ويکتور منديولا و يوريريا پنتوخا‮. ‬تنظيم عکس ها با مسئوليت يوريريا پنتوخا بود و کنترل آن به عهدهٌ‮ ‬پريسيلا پچکو‮. ‬موم،‮ ‬باز هم زنان بيشتری‮! ‬اگر خواننده می بيند که زنان اکثريت دارند،‮ ‬همان کاری را بکند که من انجام می دهم‮: »‬سر خود را بخارانيد و بگوئيد،‮ ‬همينه که هست‮«.‬
تا آنجا که من فهميدم‮ (‬من اين مطلب را از راه دور می نويسم‮)‬،‮ ‬کتاب سه قسمت دارد،‮ ‬در يک قسمتِ‮ ‬آن مصاحبه هائی ست با رفقای پايه های کمک رسانی،‮ ‬کميته ها و سربازان شورشگر‮. ‬در اين بخش رفقای مرد و زن مطالبی از ده سال قبل از قيام را شرح می دهند،‮ ‬بايد خاطر نشان کنم که قضيه بر سر داشتن يک تصور کلی نيست،‮ ‬بلکه پاره هائی ست از يک خاطره که هنوز بايد در انتظار يکی شدن و معرفی بماند‮.‬
بدون شک،‮ ‬اين قطعات کمک زيادی به فهم آن چه در قسمت بعد می آيد،‮ ‬يعنی بخش دوم کتاب می کنند‮. ‬اين بخش نوعی جهت يابی از عمليات علنی زاپاتيسم،‮ ‬از آغاز سحرگاه اول ژانويهٌ‮ ‬۱۹۹۴،‮ ‬تا تولد‮ »‬حلزون ها‮« ‬و تشکيل‮ »‬شورای دولت خوب‮« ‬را‮ ‬شامل می شود‮. ‬آن طور که من به آن نگاه می کنم،‮ ‬موضوع بر سر گذاری همه جانبه است بر عملکرد علنی‮ ‬EZLN‮. ‬در اين بادبان برافراشتن،‮ ‬خواننده می تواند چيزهای بسياری را بيابد،‮ ‬اما يکی از آنها به وضوح به چشم می زند‮: ‬پيگير بودن يک جنبش‮.‬
در بخش سوم مصاحبه ای بامن ديده می شود‮. ‬سؤال ها را برايم فرستادند و من می بايستی در مقابل يک ضبط صوت به آنها پاسخ می دادم‮. ‬من هميشه فکر می کردم که‮ ‬Rewind‮ (‬روی ضبط صوت‮) ‬کارش‮ »‬به خاطر آوردن‮« ‬است‮. ‬به همين دليل در اين قسمت کوشش می کنم در کنار بازانديشی بعضی چيزها،‮ ‬تراز نامه ای هم از ده سال ارائه بدهم‮. ‬وقتی به تنهائی در برابر ضبط صوت،‮ ‬پاسخ می دادم،‮ ‬بيرون باران می باريد و يک نفر از‮ »‬شورای دولت خوب‮«‬،‮ ‬داشت‮ »‬فرياد استقلال‮«‬۳۷‮ ‬سر ميداد‮. ‬سحرگاه‮ ‬۱۶‮ ‬سپتامبر‮ ‬۲۰۰۳‮ ‬بود‮.‬
گمان می کنم که سه قسمت کتاب به خوبی به هم مربوط اند‮. ‬همچنين به خاطر آن که ديدی را در خود حمل می کند که به خواننده در نگريستن کمک می نمايد؛ نگريستن به ما‮. ‬اطمينان دارم که،‮ ‬مثل گلوريا،‮ ‬بسياری در نگريستن به ما،‮ ‬به خود می نگرند‮. ‬و همچنين اطمينان دارم که او،‮ ‬و بسياری ديگر،‮ ‬بخوبی به اين امر واقف اند‮.‬
و موضوع بر سر همين مطلب است‮. ‬
اين در معرفی بود،‮ ‬چون در مقدمهٌ‭ ‬کتاب،‮ ‬اينطور نوشتم‮:‬
ده سال پيش،‮ ‬در سحرگاه اول ژانويهٌ‮ ‬۱۹۹۴،‮ ‬برای دمکراسی،‮ ‬آزادی و عدالت برای تمام مکزيکی ها،‮ ‬دست به قيام مسلحانه زديم‮. ‬در يک عمل همزمان،‮ ‬هفت سربخشداری‮ ‬ايالت جنوب شرقی مکزيک،‮ ‬چياپاس،‮ ‬را تصرف کرده،‮ ‬به دولت فدرال مکزيک،‮ ‬به ارتش و پليس آن،‮ ‬اعلام جنگ نموديم‮. ‬از آن روز جهان ما را به عنوان‮ »‬ارتش زاپاتيستی آزادی بخش ملی‮« ‬می شناسد‮.‬
ولی ما خود را از پيش از آن نيز چنين می ناميديم‮. ‬EZLN در‮ ‬۱۷‮ ‬نوامبر سال‮ ‬۱۹۸۳،‮ ‬بيست سال پيش،‮ ‬تأسيس شد‮. ‬و ما به عنوان‮ ‬EZLN‮ ‬راهپيمائی در کوهستان های جنوب شرقی مکزيک را آغاز کرديم‮. ‬در حالی که پرچم کوچکی را بردوش می کشيديم با زمينه ای سياه و ستارهء سرخِ‮ ‬پنچ پری بر آن،‮ ‬و‮ ‬زير ستاره،‮ ‬به رنگ سرخ اين حروف نوشته شده بود‮: »‬EZLN‮«. ‬هنوز اين پرچم را بر دوش داريم‮. ‬پر از وصله پينه است‮. ‬ولی هنوز مهربانانه در فرماندهی کل ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی در اهتزاز است‮.‬
ولی در روحمان نيز وصله پينه داريم،‮ ‬جراحاتی که آنها را جای زخم تصور می کنيم،‮ ‬ولی گاه درست زمانی که کمتر در انتظارشان هستيم،‮ ‬سر باز می کنند‮.‬
ده سال خود را برای اين اولين دقايق سال‮ ‬۱۹۹۴‮ ‬آماده کرديم،‮ ‬نه برای دقايق بعد از آن،‮ ‬و نه برای بيست سال افزون بر آن‮. ‬قضيه بالاتر از اين ها ست،‮ ‬از سال حرف نخواهم زد،‮ ‬از تاريخ و از تقويم نخواهم گفت‮. ‬می خواهم از يک مرد بگويم،‮ ‬از يک رزمندهء شورشگر،‮ ‬از يک زاپاتيست‮. ‬خيلی حرف نخواهم زد،‮ ‬نمی توانم،‮ ‬هنوز نه‮. ‬نامش پدرو بود و در حال نبرد جان سپرد‮. ‬درجهٌ‮ ‬فرمانده دوم داشت،‮ ‬و در لحظهٌ‮ ‬به خاک افتادنش رئيس فرماندهی کل‮ ‬EZLN‮ ‬بود،‮ ‬و پس از من،‮ ‬فرمانده او بود‮. ‬نخواهم گفت که نمرده است‮. ‬مرده است و من،‮ ‬البته،‮ ‬دلم نمی خواست که او مرده باشد‮. ‬ولی پدرو مانند همهٌ‮ ‬مردگان ما،‮ ‬هر از گاهی به اين طرف ها سری می زند،‮ ‬و هر از گاهی ظاهر می شود،‮ ‬سخن می گويد و شوخی می کند،‮ ‬جدی می شود و بازهم قهوه می خواهد،‮ ‬و برای‮ ‬N‮ ‬مين بار سيگارش را آتش می کند‮. ‬حالا اين جاست‮. ‬امروز‮ ‬۲۶‮ ‬اکتبر و روز تولد او ست‮. ‬به وی می گويم‮: »‬دورد بر رفيق‮«. ‬او فنجان قهوه اش را برمی دارد و می گويد‮: »‬درود معاون‮« [‬sub‮]. ‬نمی دانم ديگر چرا اسم خودم را‮ »‬مارکوس‮« ‬گذاشتم،‮ ‬وقتی هيچکس مرا با آن خطاب نمی کند و همه به من يا‮ »‬معاون‮« ‬می گويند يا يک چيزی مشابه آن‮. ‬با پدرو حرف می زنيم‮. ‬برايش تعريف می کنم و او برايم تعريف می کند‮. ‬چيزهايی به خاطر می آوريم‮. ‬می خنديم‮. ‬جدی می شويم‮. ‬گاهی سرش‮ ‬غُرغُر می کنم‮. ‬سرش‮ ‬غُر می زنم که ديسيپلين ندارد،‮ ‬زيرا من دستور نداده بودم که بميرد،‮ ‬و او مُرد‮. ‬اطاعت نکرد‮. ‬پس سرش‮ ‬غُر می زنم‮. ‬او فقط چشمانش را بيشتر باز می کند و می گويد‮: »‬همينه که هست‮«. ‬آره،‮ ‬همينه که هست‮. ‬بعد به او نقشه ای نشان می دهم‮. ‬او نقشه نگاه کردن را خيلی دوست دارد‮. ‬به او نشان می دهم که رشد کرده ايم‮. ‬لبخند می زند‮. ‬خوزوئه۳۸‮ ‬نزديک می شود،‮ ‬سلام کرده،‮ ‬تبريک می گويد‮: »‬مبارک باشه معاون فرمانده شورشی پدرو‮«. ‬پدرومی خندد و می گويد‮ »‬لعنتی‮...! ‬تا تو بخواهی همهٌ‮ ‬اين ها را بگوئی،‮ ‬من بازهم يک سال از عمرم گذشته‮«. ‬پدرو به خزوئه و به من نگاه می کند‮. ‬من در سکوت می نشينم‮.‬
به زودی ديگر تولد کسی را جشن نمی گيريم‮. ‬هر سه نفر مان داريم از تپه ای صعود می کنيم‮. ‬يکبار وقتی استراحت می کنيم،‮ ‬خزوئه می گويد‮: »‬ديگر دهمين سال آغاز جنگ دارد فرا می رسد‮«. ‬پدرو هيچ نمی گويد،‮ ‬تنها سيگارش را آتش می کند‮. ‬خزوئه ادامه می دهد،‮ ‬و‮ ‬۲۰‮ ‬سال از روزی که‮ ‬EZLN‮ ‬متولد شد‮. ‬بايد مجلس رقص عظيمی برپاکرد‮«.‬
به آرامی تکرار می کنم‮ ‬۲۰‮ ‬و‮ ‬۱۰‮ ‬و می افزايم‮ »‬و آنهائی که جايشان خالی ست‮«.‬
حالا ديگر به قلهٌ‮ ‬تپه رسيده ايم‮. ‬خزوئه کوله پشتی اش را زمين می گذارد‮. ‬من پيپم را آتش کرده،‮ ‬با دست آن دورها را نشان می دهم‮. ‬پدرو به آن جائی که نشان می دهم،‮ ‬نگاه می کند،‮ ‬بلند می شود و می گويد،‮ ‬به خودش می گويد،‮ ‬به ما می گويد‮: »‬آری،‮ ‬حالا ديگر در افق ديده می شود‮«‬۳۹‮.‬

پدرو می رود‮. ‬خزوئه باز کوله پشتی اش را بلند کرده،‮ ‬به من می گويد بايد ادامه دهيم‮.‬
آری،‮ ‬چنين است‮: ‬بايد ادامه دهيم‮.‬
داشتم چه می گفتم؟ آه،‮ ‬آری‮! ‬ما بيست سال پيش متولد شديم و ده سال پيش،‮ ‬در سحرگاه اول ژانويهٌ‮ ‬۱۹۹۴،‮ ‬برای دمکراسی،‮ ‬آزادی و عدالت،‮ ‬دست به قيام مسلحانه زديم‮. ‬ما را به عنوان‮ »‬ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی‮« ‬می شناسند‮. ‬و روح مان،‮ ‬با وجود وصله پينه ها و جای زخم هايش،‮ ‬همچنان مانند اين پرچم کهنه ای که در آن بالا ديده می شود موج می زند‮. ‬همين پرچمی که‮ ‬ستاره ی سرخ پنج پر و حروف‮ »‬EZLN‮« ‬بر زمينهٌ‮ ‬سياهش ديده می شود‮.‬
ما زاپاتيست ها برپا ايستاده ايم‮. ‬کو چکترين ها،‮ ‬آنهائی که چهرهاشان را می پوشانند تا به چشم همگان بيايند،‮ ‬مردگانی که برای زندگی می ميرند‮. ‬و همهٌ‮ ‬اين حرف ها چرايی ی آن ده سال پيش است،‮ ‬چرايی‮ ‬يک روز اول ژانويه،‮ ‬و چرايی‮ ‬بيست سال پيش،‮ ‬در يک‮ ‬۱۷‮ ‬نوامبر،‮ ‬در کوهستان های جنوب شرقی مکزيک،‮.‬
اين جا مقدمه به پايان می رسد و متن نوشته شده توسط گلوريا مونيوز راميرز آغاز می شود‮. ‬مثل همين امروز که کلام من به پايان می رسد و کارزار‮ »‬EZLN‮ ‬،‮ ‬۲۰‮ ‬و‮ ‬۱۰،‮ ‬آتش و کلام‮«‬،‮ ‬با معرفی کتابی که گاهی قابلمه ـ بطری ست،‮ ‬پوشيده از قطعات آينه و بلور،‮ ‬و گاهی يک فرش،‮ ‬که هميشه تاريخی ست که نبايد آنرا فراموش کرد‮. ‬زيرا با فراموش کردن اش،‮ ‬خود را فراموش خواهيم کرد‮.‬
حالا ديگر آری،‮ ‬برنامه رسمی شد،‮ ‬به همهٌ‮ ‬آنهائی که در اين‮ ‬۲۰‮ ‬سال و‮ ‬۱۰‮ ‬سال،‮ ‬آتش و کلام را آوردند،‮ ‬تبريک می گوئيم‮.‬
اين تمام مطلب من است‮. ‬اگر حوصله تان سر رفت،‮ ‬فردا‮ ‬۱۱‮ ‬نوامبر به نمايشگاه هنرهای گرافيکی برويد که در مرکز فرهنگی خزوس رييس اِرولاس۴۰،‮ ‬به قرعه گذاشته می شود،‮ ‬و هم به مجلس رقص روز‮ ‬۱۴هم در سالن لس آنخلِس۴۱‮.‬
و اگر همچنان حوصله تان سر می رود،‮ ‬به خاطر اينست که چوبدست وکلای مجلس را داريد،‮ ‬برای سناتوری،‮ ‬و يا پيش کانديدائی رياست جمهوری مکزيک‮.‬
خوب،‮ ‬من می روم برای اين که ديگر صدای اولين آکوردهای‮ »‬نامه های علامت دار‮«‬،‮ ‬به گوش می رسد‮. ‬و اطمينان دارم که با کيک و پاکت شيرينی،‮ ‬نيمه شب بيدارم خواهند کرد‮.‬
بله،‮ ‬درود‮! ‬و به اميد آن که همگان ما را بيابند،‮ ‬خود را بيابند‮.‬
از کوهستان های جنوب شرقی مکزيک
و در حين باد کردن يک بادکنک،‮ ‬تا نگويند ديگر قادر به باد کردن نيست۴۲‮.‬
فرمانده دوم شورشی مارکوس
مکزيک،‮ ‬نوامبر‮ ‬۲۰۰۳‮ ، ۲۰ و ۱۰.

ترجمه‮ ‬بهرام قديمی
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - ---

زير نويس ها:

‭(‬۱)‬‮ ‬کتاب‮ ‬EZLN: ۲۰ y ۱۰, el fuego y la palabra‮ - ‬نوشتهٌ‮ ‬Gloria Muñoz Ramírez‮ ‬و با‮ ‬ويرايشهيئت تحريريهٌ‮ ‬نشريهٌ‮ ‬شورشگری‮ ‬Revista Rebeldía‮ ‬و انتشارات‮ ‬La Jornada‮ ‬،‮ ‬چاپ مکزيک‮.‬
‮(‬۲‮) ‬سوپ مارکوس شکلی ست که خود مارکوس با طنز به کار می برد‮. ‬Sup‮ ‬شکل کودکانه ای از‮ ‬Sub‮ ‬،‮ ‬مخفف‮ ‬Subcomandante‮ ‬يعنی معاون فرمانده يا فرمانده دوم است‮. ‬در ضمن گاهی خود فرمانده مارکوس آنرا برابر موش مکزيکی کوچک ولی با هوش و تند و تيز کارتون کودکانهٌ‮ ‬سوپر اسپيدی گونزالِس قرار داده،‮ ‬مزاح می کند‮.‬
‭(‬۳)‬‮ ‬Selva Lacandona
‭(‬۴)‬‮ ‬Mestizo‮ ‬دو رگه،‮ ‬يا کسی که بومی نيست،‮ ‬اما اروپائی هم نيست،‮ ‬فرزندان اشغالگران اسپانيائی با بوميان‮.‬
‭(‬۵)‬‮ ‬Pedro
‭(‬۶)‬‮ ‬Las Margaritas, Chiapas, México
‭(‬۷)‬‮ ‬Chol, Tzotzil
‭(‬۸)‬‮ ‬Machete‮ ‬ابزارکار دهقانان،‮ ‬شبيه به قمه است و در سراسر آمريکای مرکزی معمول‮.‬
‭(‬۹)‬‮ ‬Reclutas‮ ‬سربازان تازه جذب شده‮.‬
‭(‬۱۰)‬‮ ‬Papá Doc Duvalier
‭(‬۱۱)‬‮ ‬Watapil‮ ‬
‭(‬۱۲)‬‮ ‬Sierra de Almendro
‭(‬۱۳)‬‮ ‬Trrtilla‮ ‬نان ذرت،‮ ‬غذای اصلی ساکنين مکزيک‮. ‬گاهی وقتی ترتيا کهنه می شود،‮ ‬آن را يا در روغن و يا همينطور روی ورقه ای داغ‮ ‬تست می کنند،‮ ‬و اين نان تست شده را‮ ‬Tostada‮ ‬می نامند‮. ‬در واقع شيوه ای است برای جلوگيری از اتلاف ترتيا‮.‬
‭(‬۱۴)‬‮ ‬ذرت است که اول آن را تست کرده،‮ ‬بعد آردش می کنند در گذشته،‮ ‬خوردن اين آرد تنها بين بوميان شمال مکزيک مرسوم بود‮. ‬
‭(‬۱۵)‬‮ ‬Cójola‮ ‬،‮ ‬نوعی بوقلمون وحشی که در جنگل های جنوب شرقی مکزيک يافت می شود،‮ ‬سياه رنگ است و وزن آن به حد اکثر‮ ‬۲‮ ‬کيلوگرم می رسد‮.‬
‭(‬۱۶)‬‮ ‬Batalla de Corralchén،‮ ‬پس از اطلاع از وجود يک گروه مسلح،‮ ‬ارتش فدرال تپهٌ‮ ‬کورالچن را محاصره می کند‮. ‬ابتدا رزمندگان زاپاتيست گمان می کردند که ماجرا بر سر يک مانور آموزشی ست و رفقای خودشان دارند حمله را به شکل نمايشی سازمان می دهند‮. ‬پس از آن که قضيه جدی تر شد،‮ ‬زاپاتيست ها با دادن يک کشته،‮ ‬حلقهٌ‮ ‬محاصره را شکسته،‮ ‬فرار می کنند‮. ‬با آن که مدارکی دال بر وجود يک تشکل نظامی ـ سياسی به دست ارتش مکزيک می افتد،‮ ‬دولت اين کشور،‮ ‬برای جلوگيری از بروز مشکلات در رابطه با بازار مشترک آمريکای شمالی‮ ‬NAFTA‮. ‬روی آن سرپوش می گذارد‮.‬
‭(‬۱۷)‬‮ ‬EZLN‮ ‬معمولاً‮ ‬وقتی از افراد و روستاهائی حرف می زند که در واقع پايه های اصلی آن را تشکيل می دهند،‮ ‬ولی عضو ارتش منظمش نيستند،‮ ‬آنها را پايه های کمک رسانی می نامد‮. ‬اين جدا سازی از‮ »‬هوادار‮« ‬و‮ »‬سمپات‮« ‬بيشتر از اين روست که پايه های کمک رسانی،‮ ‬در واقع در تصميم گيری های ارتش زاپاتيستی سهيم هستند‮. ‬حال آن که يک هوادار،‮ ‬معمولاً‮ ‬فقط هوادار تصميم های يک تشکل است و در پروسهٌ‮ ‬اتخاذ تصميم نقشی ندارد‮.‬
‭(‬۱۸)‬‮ ‬Carlos Salinas de Gortari, Ernesto Zedillo Ponce de Leon‮ ‬هر دو نفر سابقاً‮ ‬رئيس جمهور مکزيک بودند‮.‬
‭(‬۱۹)‬‮ ‬Ocosingo, San Cristobal de las Casas
‭(‬۲۰)‬‮ ‬Patiwitz, Monte Líbano, Las Tazas
‭(‬۲۱)‬‮ ‬Tzeltzal
‭(‬۲۲)‬‮ ‬Altamirano
‭(‬۲۳)‬‮ ‬Chanal, Oxchuc, Huiztal, Rancho Nuevo
‭(‬۲۴)‬‮ ‬ Tzeltal
‭(‬۲۵)‬‮ ‬Tzotzil
‭(‬۲۶)‬‮ ‬Comintán
‭(‬۲۷)‬‮ ‬Tojolabal
‭(‬۲۸)‬‮ ‬Chol
‭(‬۲۹)‬‮ ‬Punto, DPA-Deutche Presse Agentur, La Opinión, La Jornada
‭(‬۳۰)‬‮ ‬Herman Belinghausen
‭(‬۳۱)‬‮ ‬Mayor Moisés‮ ‬يکی از مهمترين فرماندهان نظامی ارتش زاپاتيستی
‭(‬۳۲)‬‮ ‬Sísifo‮ (‬سيزيف‮) ‬شخصيتی ست در اساطير يونان‮. ‬وی که بر مرگ چيره و عاشق بی قيد و شرط زندگی بود،‮ ‬برای آنکه از جهنم فرار کند خدايان را اغفال کرد‮. ‬به همين دليل محکوم شد که تنها با نيروی بازوانش سنگی عظيم را به بالای کوهی بغلطاند‮. ‬هر روز او سنگ را به بالا می رساند،‮ ‬و شب اين سنگ‮ ‬به پائين می‮ ‬غلطد و سيزيف مجبور است هر روز صبح،‮ ‬با آگاهی از بی پايانی کارش همين کار را تکرار کند‮.‬
‭(‬۳۳)‬‮ ‬Monarca
‭(‬۳۴)‬‮ ‬Radio Insurgente‮ ‬راديو شورشگر،‮ ‬راديوی ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی
‭(‬۳۵)‬‮ ‬Carmen Lira
‭(‬۳۶)‬‮ ‬Efraín Herrera, Antonio Ramírez, Domi. , Adrian Meland, Ángeles Torrejón, Antonio Turok, Araceli Herrera, Arturo Fuentes, Carlos Cisneros, Carlos Ramos Mamahua, Eduardo Verdugo, Eniac Martínez, Francisco Olvera, Frida Hartz, Georges Bartoli, Heriberto Rodríguez, Jesús Ramírez, José Carlo González, José Nuñez, Marco Antonio Cruz, Patricia Aridjis, Pedro Valtierra, Simona Granati, Víctor Mendiola y Yuriria Pantoja,Priscila Pacheco
‭(‬۳۷)‬‮ ‬در مکزيک رسم است که رأس ساعت‮ ‬۱۲‮ ‬شب‮ ‬۱۵‮ ‬به‮ ‬۱۶‮ ‬سپتامبر،‮ ‬در بزرگداشت استقلال اين کشور،‮ ‬رئيس دولت فرياد‮ »‬زنده باد مکزيک‮!« ‬سر می دهد‮. ‬در واقع می توان گفت که‮ »‬فرياد استقلال‮« ‬در حيطهٌ‮ ‬رسمی ترين‮ ‬ارگان قرار دارد‮.‬
‭(‬۳۸)‬‮ ‬Josué
‭(‬۳۹)‬‮ ‬اولين بند از سرود زاپاتيست ها‮: »‬حالا ديگر در افق ديده می شود،‮ ‬رزمندهٌ‮ ‬زاپاتيست‮. ‬راه را نشان می گذارد،‮ ‬برای آن ها که در عقب می آيند‮...«‬
‭(‬۴۰)‬‮ ‬Casa de Cultura Jesús Reyes Heroles
‭(‬۴۱)‬‮ ‬Salón Los Ángeles
‭(‬۴۲)‬‮ ‬اشاره به يک مثل مرد سالارانه در شهر مکزيک است که مدعی ست که هر مردی که توان باد کردن بادکنک را نداشته باشد،‮ ‬توان همخوابگی را نيز ندارد،‮ ‬و بنا بر اين ديگر جوان نيست‮.‬


مصاحبه با خاویر اِلوریگا

Javier Elorriaga Berdegué
عضو كمیتهء هماهنگی سراسری جبههء زاپاتیستی آزادیبخش ملی
و رابط بین این جبهه با ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی

رسول رحیم زاده
اكتبر ۲۰۰۰ - شهر مكزیك

س: از نظر شما، برخورد نئولیبرالیسم نسبت به جنبش توده ای چگونه است و جنبش زاپاتیستی چگونه می خواهد توده ها را علیه آن سازمان بدهد؟

ج: اگر بخواهیم كوتاه بگوئیم، نئو لیبرالیسم، فاز جدیدی از سرمایه داری است، طبعاً در پروسهء رشد سرمایه داری، كه هر روزه دامنهء استثمارش بخش بزرگتری از اقشار اجتماعی را در بر می گیرد. این سرمایه داری ای كه خود را باز تولید نكرده، و پروسهء تصمیم گیری و تولید را هر چه بیشتر متمركز می كند، این سرمایه داری بجای شركت دادن مردم، همواره و به شكلی فزاینده اقشار بیشتری از آنها را محروم می كند، این سرمایه داری در مقابل فشار رقابت موجود، نیاز دارد به كنترل هرچه بیشتر در تمام طول پروسهء تولید تا بازار، یعنی چند شركت بزرگ كه دنیا را بین خودشان تقسیم می كنند، نیاز دارند كه تولید را از كارخانه تا بازار بورس تحت كنترل داشته باشند.
نئولیبرالیسم سیستمی اقتصادی است كه شكل سیاسی و بخصوص ایدئولوژیك خویش را نیز به همراه دارد. سیستمی كه بر پایهء محروم سازی بنا شده است. بر این پایه بنا شده است كه چون فرصت های مناسب به اندازهء كافی برای همه موجود نیست، آن كسی كه ندارد، باید گورش را گم كند. باید مفقود الاثر شود، چون این منطق بازار، همان منطق  زندگی است. بی اعتنائی اجتماعی است كه كارش به افراط كشیده.
رابطهء این سیستم با دولت چیست؟ دولت ها در دوران نئولیبرال، با جهانی شدن سرمایه، از درك كهنهء دولت ملی قرن بیستم فاصله می گیرند. دولت ملی دیگر وجود ندارد، آنچه موجود است، بازارهای بزرگی هستند كه به دلایلی تاریخی و یا جغرافیائی یك دولت دارند، اما این دولت باید بدرد منافع سرمایهء جهانی بخورد، و نه منافع كشور و یا ایالت خودش. ممكن است گاهی به این یا آن شكل به قشری از بورژوازی و یا الیگارشی خودی كمك كند، ولی با این حال دیگر دولت ها در واقع آن نقشی را كه در قرن بیستم داشتند، ندارند. حالا دیگر باید به رفت و آمد آزاد اجناس، به رفت و آمد آزاد سرمایه و در برخی نقاط كه برایشان مناسب باشد، به رفت آمد آزاد افراد كمك كنند. و در مكان های دیگر كه برایشان مناسب نباشد، دولت وجود دارد، آنجا مرزها را می بندند. وقتی برای سرمایه نیاز باشد، هر دولتی باید رفت آمد آزادش را تضمین كند، باید همچنین تضمین كند كه هیچ قانونی دست و پای سرمایه داری را نبندد، و باید تضمین كند كه آنچه هست در دست چند نفر بیشتر نباشد. بنا براین دولت هائی داریم كه رهنمودهای صندوق بین المللی پول و بقیه را دنبال می كنند. از بیست سال پیش شاهد اولین موج خصوصی سازی در كشورهایمان هستیم. موجی كه با آن تمام صنایع  استراتژیك، از قبیل مخابرات، برق، نفت و غیره كه ارثیهء همان نقش كلاسیك دولت ملی بودند، باید به حیطهء سرمایهء خصوصی منتقل می شدند. بنا بر این در همهء كشورهای آمریكای لاتین، در اروپا و بقیهء جهان شاهد این خصوصی سازی جاده ها، فرودگاه ها، صنایع مخابرات، برق، نفت، معادن، ذوب آهن و غیره هستیم.
در حال حاضر داریم وارد مرحلهء دوم خصوصی سازی می شویم. این دوره شامل خصوصی سازی اراضی عمومی (دولتی) و هر نوع خدماتی ست كه جزو وظایف دولت بود، مثل تحصیل، خدمات درمانی، بازنشستگی، آب، جاده سازی و .... حالا كه كار خصوصی سازی صنایع بزرگ را به پایان رسانیده اند، سراغ خدمات می روند. بنا بر این دولت دارد خلاصه می شود در اندامی حقوقی - سیاسی و سركوبگر، كه منافع چند شركت جهانی را تضمین می كند. كه افزودن قوانینی را كه برایشان مناسب باشد را تضمین می كند، و وجود پلیس و ارتشی را جهت مقابله با  شورش ها تضمین می كند و غیره. خیالی بنظر می رسد، اما واقعیت دارد.

س: می دانیم كه صنایع نفتی در مكزیك و همین طور در ایران، به دولت تعلق دارد. روزنامه های ایران خبر از سپردن بخشی از تولیدات نفتی، به بخش خصوصی می دهند. آیا این گرایش در مكزیك هم وجود دارد؟

ج: آری. در عمل، خصوصی سازی نفت مكزیك از ده سال پیش آغاز شده است. آنها صنعت نفت را تقسیم كرده اند به خود نفت، كه در عمق خاك است و پتروشیمی اولیه و ثانویه. من از همهء كم و كیف كار مطلع نیستم، ولی می دانم كه آنچه در گذشته  پتروشیمی اولیه می نامیدند، شامل حدود ۲۰۰ تركیب می شد. طی یك رفرم در قانون تنها بیست تا بیست و پنج تركیب باقی ماندند و بقیه را بعنوان پتروشیمی ثانویه نامیدند كه خصوصی شد. امروزه صدها شركت داریم، غالباً از ایالات متحده كه در واقع  تمامی مشتقات نفتی را در دست دارند. آنچه باقی مانده حتی استخراج آنرا نیز می خواهند خصوصی كنند. با این حال از آنجا كه یكی از خواسته های خلق های مكزیك ملی بودن نفت است، برایشان بسیار سخت است، ساده نخواهد بود.

س: از اول دسامبر دولت جدید در مكزیك قدرت را در دست خواهد گرفت. آیا فكر می كنید كه در زمینهء اقتصاد تغییری در این كشور بوجود بیاورد؟

ج: به هر حال كوشش خواهند كرد تا با تغییر قانون، هر چه از پترو شیمی اولیه مانده را خصوصی كنند. سعی خواهند كرد برق را خصوصی كنند. احتمالا یك شركت دولتی خواهند داشت، اما به كمپانی های دیگری هم اجازه خواهند داد. ولی مهمتر از همه اینست كه دومین موج خصوصی سازی راه خواهد افتاد. آموزش و پرورش و بهداشت را خصوصی می كنند، حالا دارند از شهرهای خصوصی حرف می زنند. آب را در اختیار كمپانی های خصوصی قرار خواهند داد. بنا بر این از آنجا كه صنعتی باقی نمانده،  دومین موج، خدمات را خصوصی خواهد كرد. در دورهء شش سالهء جاری ریاست جمهوری زدییو (۱۹۹۴-۲۰۰۰)، فروش معادن را كه به خارجیان ممنوع بود آزاد كردند و در حال حاضر بیش از ۵۵٪  از معادن به شركت های خارجی تعلق دارند.

س: از لحاظ سیاسی چگونه خواهد بود؟ می دانیم كه در مكزیك، سازمان های كارگری و توده ای اعم از شهری و دهقانی فعالند، آیا دولت جدید می تواند خواسته های آنها را برآورده كند، و یا به شكل دیگری آنها را از میان بردارد؟

ج: دولت نمی تواند آنها را از میان بردارد. چون از طرفی تعدادشان بسیار زیاد است و از طرف دیگر خودكشی سرنوشت یك خلق نیست. در این كشور بیش از شصت میلیون فقیر داریم، بدون هیچ امیدی. می شود از مردم خیلی چیزها را گرفت، ولی دیگر امید را  نمی توانی از آنها بگیری، چون در اینصورت بجز مبارزه راهی برایشان نمی ماند. این كشور سالها با امید زنده بود، وقتی یك قشر، ایندیخنا (بومی) با رفرم كالوس سلیناس دِ گرتاری، و خصوصی سازی اراضی مشاع، امیدش را  به داشتن زمین از دست داد، دست به قیام مسلحانه زد. فوكس (رئیس جمهور جدید) نمی تواند همهء این مشكلات را از میان بردارد، باید علیه همهء این مردم بجنگد و نسل همه را از میان بردارد. ولی در عین حال به كارگر نیاز دارد و مهمتر از آن به بازار نیاز دارد. همه را نمی توان كشت. بنا بر این چه خواهند كرد؟ كنترل های پلیسی، سركوب، جذب و خریدن رهبران و غیره... ادامه خواهند داشت. از این نظر نمی شود پیش بینی كرد كه مبارزات اجتماعی كمتر خواهد شد. مبارزه اجتماعی كم نمی شود، عوض می شود.

س:  فكر می كنید كه دولت فوكس نماینده جناح خاصی از سرمایهء جهانی باشد؟

ج: او نئولیبرالیسم را نمایندگی می كند. او نظرش اینست كه نمی شود جلوی سرمایهء خصوصی را گرفت و  نمی شود سعی در كنترل آن كرد و بایستی جریان سرمایه و كالا را آزاد گذاشت. آنها به این مسئله واقعاً اعتقاد دارند. نظرشان این نیست كه باید بیشتر از  اِكسون حمایت كرد تا شِل، نه! این یك خط فكری است. بخصوص كه سازمان های بین المللىِ بزرگ مالی مثل صندوق بین المللی پول، بانك جهانی و ... آن را برایشان مشخص می كنند و ایشان بعنوان بخشی از این سیستم آنرا به اجرا در می آورند.

س: فوكس چند بار این موضوع را مطرح كرد كه ارتش را از چیاپاز بیرون خواهد برد. و می خواهد مجدداً با زاپاتیست ها به مذاكره بپردازد. شما در این مورد چه فكر می كنید، آیا او به حرفش عمل خواهد كرد؟

ج: ببینید! ما كمی گرایش به این داریم كه به آنچه دولت می گوید اهمیتی زیادی ندهیم. بلكه بیشتر كوشش می كنیم تا ببینیم كه ما، خودمان چكار می توانیم انجام دهیم. نمی توانیم از آنها هیچ انتطاری داشته باشیم. فوكس در چند كلمه، نمایندهء یك طبقه است، نمایندهء نوعی نگرش به جهان است، دنیای دیگری است. خواست هایش، آینده اش، گذشته و حالش با میلیون ها نفر مكزیكی فرق دارد. لذا این گرایش دائم وجود دارد كه ببینیم آن بالائی ها چه می كنند، ما بر این باوریم كه دیگر نمی شود به این شكل از كار ادامه داد. باید در حالیكه می دانیم كه در آن بالاها چه خبر است، بدیل خودمان را بسازیم. بنا بر این برای ما پیش گوئی این كه فوكس چه كاری خواهد كرد، جالب نیست، مهمتر اینست كه ما چه كاری می توانیم بكنیم. او متحد ما نیست. او در جستجوی راهی خواهد بود تا زاپاتیسم را به شكلی سیاسی یا نظامی نابود كند. زاپاتیسم نمی تواند با نئولیبرالیسم همزیستی داشته باشد. و ما گمان نمی كنیم كه فوكس به زاپاتیسم باور بیاورد. هر آنچه او می گوید، دروغ است، عوام فریبی است. می خواهد كار زاپاتیسم را تمام كند. می تواند كار را یا از طریق كلاسیك نابود سازی نظامی از پیش ببرد و یا به روش نابود سازی سیاسی. ولی آنچه او می خواهد نابود سازی زاپاتیسم است. بنا بر این برای چه ما حالا وقتمان را صرف این كنیم كه او همین حالا چه خواهد كرد. باید دیدمان را عوض كنیم.

س: آیا این به این معنی است كه برای جنبش زاپاتیستی، دید روشنی نسبت به آینده وجود دارد؟

ج: آری، سازماندهی از پائین. این تنها شكل سازمان دادن است. همانطور كه سرمایه شیوهء سازماندهی خودش را عوض می كند، شیوهء مقابله با  آن نیز باید تغییر كند. نمی توان با سازمان ها و دیدگاه های كلاسیك با آن مقابله كرد. نمی توان در یك كشور همچنان به طرحی از دیكتاتوری پرولتاریا اندیشید، در زمانی كه در آن كشور اكثریت پرولتر نیستند. بنا بر این هدف این دیكتاتوی چه خواهد بود؟ نمی توان مبارزهء سندیكائی كرد وقتی كه هشتاد درصد كارگران مكزیكی، از جمله بخاطر این كه در مَكیلادورها (مناطق آزاد تجاری) كار می كنند و سندیكائی در آنجا وجود ندارد، عضو سندیكا نیستند. بنا بر این باید شیوهء دیگری برای كار سیاسی یافت. شكلی از كار سیاسی كه تفاوت داشته باشد با آنچه تا به حال انجام داده ایم و با آن نتوانستیم اوضاع را عوض كنیم. باید به این موضع آگاه بود، نباید از آن وحشتی داشت. تا به آن فكر نكنیم و تغییرش ندهیم و كوشش نكنیم، همواره در زمین دشمن بازی خواهیم كرد. ممكن است گاهی در زمینش پیش برویم، ممكن است او را كیش بدهیم، اما بازی اوست. قوانین او هستند. ما دیگر نمی خواهیم روی صفحهء او شطرنج بازی كنیم. می خواهیم در تخته شطرنج دیگر، در صفحهء شطرنج زاپاتیستی بازی كنیم، دیگر مهم نیست كه چه كسی را به عنوان حریف بازی داشته باشیم، مهمتر از همه اینست كه چه كسی را برای ایجاد قوانین جدید، و برای رشد بازی، در كنارمان داریم. دشمن مقابل را فراموش می كنیم و بیشتر در جستجوی متحد خواهیم بود. چرا؟ چون تا متحدی نباشد، نمی شود بر دشمن چیره شد. هیچ كس به تنهائی نمی تواند اوضاع را عوض كند. ما به پیشتاز اعتقاد نداریم.

س: جنبش زاپاتیستی از همان ابتدای قیام ژانویهء ۹۴ كوشیده است تا همه گیر باشد. آیا این خواست بر پایهء نقد گذشتهء چپ استوار است؟

ج: مخلوطی است از انتقاد به چپ و این مسئله كه اكثریت آنها كه ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی را تشكیل می دهند، از آبادی هائی هستند كه همواره محروم بوده اند. بنا بر این  این ها در بدو رابطهء خود با جامعهء مكزیك، خودشا ن نمی توانند همان كار را تكرار كنند، آنها نمی توانند با دیگران همان طور رفتار كنند كه با ایشان رفتار شده است. وقتی تو جامعهء محروم ایندیخن (بومی) را با یك انتقاد به نه فقط چپ، بلكه به تمامی شیوه های تا كنونىِ مبارزه مخلوط كنی كه بر این اساس شكل گرفته بودند، كه تحریم كنند، (از تو می خواستند كه یك راه را انتخاب كنی، یا این راه را و یا آن راه را... اگر راه ما را انتخاب نكنی راه غلط می روی. از یك طرف چپ و همهء ایسم هایش: تروتسكیسم، مائوئیسم، كمونیسم، لنینیسم، آنارشیسم و غیره) بنا بر این به این شیوهء برخورد انتقاد شده، مطرح می شود كه چرا دیگران را محروم كنیم؟ چرا فقط یا این و یا آن؟ چرا پاسخی نیست كه كمی از این و كمی از آن را در بر بگیرد؟  در قرن بیستم هر كدام از این راه های مختلف را، به تنهائی آزمودیم، و عمل نكرد. برای چه همان كار را تكرار كنیم؟ ابلهانه خواهد بود.

س: زاپاتیست ها در فراخوان هایشان، همواره از اقشار مختلف دعوت به همكاری می كنند. با توجه به این كه در كشوری مرد سالار مانند مكزیك، هم جنس طلبی چندان روی خوشی ندارد، آیا فرا خواندن همجنس طلب ها باعث بروز نوعی جبهه گیری از طرف تودهء مردم نسبت به زاپاتیست ها نمی شود؟

ج: اگر اینطوری می شد، مشكل مردم بود. این گروه ها هم جزو محرومین هستند. این ها گروه هائی هستند كه توسط سرمایه استثمار مضاعف می شوند. از طرفی مثل هر كارگری، مثل هر فقیری، و از طرف دیگر به خاطر باورشان، به خاطر تمایلاتشان. آنها هم مانند «بومی» ها هستند. بنا بر این قشری هستند كه نیروی بالقوهء زیادی را در خود دارد. شبیه به هر كس دیگری هستند. اگر این موضوع به دلیل فرهنگی مردسالار، فهمیده نمی شود، باید این فرهنگ مردسالار را تغییر داد. بنا بر این نمی توانی بهانه بیاوری و بگوئی كه چون حالا برایم مناسب نیست، آنها را فرا نمی خوانم. زاپاتیسم كوشش می كند تا سیاست اخلاقی باشد. سیاستی كه اخلاقی نباشد، به درد نمی خورد، حتی اگر با آن پیروز هم بشوی، در واقع هیچ چیز نبرده ای. این تفاوتی بزرگ بین زاپاتیسم و سیاست سنتی است.

س: نكتهء مهم دیگر كه در تمامی همایش های زاپاتیستی به چشم می خورد اینست كه زاپاتیست ها هیچ شكلی از مبارزه را رد نمی كنند. آیا این بخاطر ساختار جامعهء مكزیك است؟

ج: نه! آنچه مهم است اینست كه مبارزه كنیم، نه این كه چگونه مبارزه كنیم. مبارزه علیه سركوب، حماقت و استثمار عملی انسانی است، بنا بر این چرا باید یك شكل از مبارزه را به شكل دیگری ترجیح داد؟ آنچه نیاز داریم این است كه مردم به یكدیگر گوش فرادهند، با یكدیگر قرار بگذارند، و ساختن آغاز كنند. افرادی هستند كه می خواهند سلاح به دست بگیرند، افرادی هم هستند كه نمی خواهند و یا نمی توانند سلاح دست بگیرند، افرادی هستند كه می توانند بنویسند، یا نقاشی بكشند، افرادی هستند كه فقط می توانند قصه بگویند، من ایدهء خاصی ندارم كه چطور، ولی می دانم كه همه می توانند مبارزه كنند. ما زاپاتیست ها دنیائی می خواهیم كه همهء دنیاها در آن بگنجند. مبارزه ای می خواهیم كه در آن همهء مبارزه ها بگنجند.
بنا بر این می شود گفت كه به خاطر گوناگونی موجود در مكزیك است، ولی می توا ن هم گفت كه به خاطر گوناگونی در سراسر جهان است. بسیار سخت است كه از یك اروپائی، مثلاً یك سوئدی، بخواهی كه مثل یك مكزیكی برزمد. چرا كه یك سوئدی شاید تمام پاسخ تمام نیازهای ابتدائی خود را داشته باشد، شاید آنچه بدست نیاورده است پاسخ به نیازش به جمع یا به شأن انسانی باشد، نمی دانم او چه نیازی دارد، ولی هر چه هست شكل دیگری دارد، و ما باید شیوهء او را برایش بپذیریم. او نمی تواند با همان شیوهء ما مبارزه كند.
برای زاپاتیسم هر كس همانطور كه می تواند، باید مبارزه كند. آنچه ما می خواهیم این است كه مبارزه كند. چگونه؟ آن طوری كه می تواند.
زاپاتیسم در واقع از دوم ژانویهء ۱۹۹۴، از سلاح استفاده نكرده است. این به معنی زمین گذاشتن سلاح نیست، بلكه سلاح برای دفاع از خود است و یا برای روزی كه باز به آن نیاز باشد. اعتقاد بر این است كه تنها با سلاح نمی توان تغییر بوجود آورد. چون تغییری كه تنها با سلاح بوجود آمده باشد، از طرف گروهی علیه یك گروه دیگر است و آنچه ما می خواهیم تغییری است كه تنها شامل ساختار دولت نمی شود، ما، به زبان قدیمی،  خواهان تغییر روابط تولیدی در جامعه هستیم. ما خواهان جامعه ای هستیم كه در آن روابط بر اساس قدرت نباشد، و نه تنها رابطهء قدرت دولت بر ملت، همچنین رابطهء قدرت صاحبكار بر كارگر، همچنین رابطهء قدرت مرد بر زن، همچنین رابطهء قدرت معلم بر شاگرد این تئوری زاپاتیستی است. جامعه ای دمكراتیك می خواهیم و آنجا دیگر قدرت نقشی ندارد. بدست گرفتن قدرت دولتی توسط سلاح چیز جدیدی نیست، بسیار قدیمی شده، و مشكل بشر را حل نكرده است.

س: دو موضوع زاپاتیسم را از جنبش های دیگر متفاوت كرده است. اولی وقتی بود كه ماركوس خود را «معاون فرمانده» خواند، و دومی شعار «برای همه، همه چیز، برای ما هیچ چیز» بود. آیا این دو موضوع ریشهء فرهنگی دارند؟

ج: فرماندهان، متعلق به كمیتهء مخفی انقلابی ایندیخنا (بومیان) هستند. آنها فرماندهان ارتش آزادیبخش زاپاتیستی هستند. چرا؟ چون آنها نمایندگان آبادی هائی هستند كه ارتش زاپاتیستی را تشكیل می دهند. ماركوس به ارتش زاپاتیستی دستور نمی دهد. او می تواند در یك موضوع تاكتیكی نظامی دستور صادر كند، اما مبارزه، مبارزه ای نظامی نیست، مبارزه ای است سیاسی. درست است كه ارتش زاپاتیستی ارتش است ولی تأكید می كنم كه این ارتش ممكن است با سلاح بجنگد، با سیاست بجنگد و یا با هر دو، اما در آن منطق ارتش حكم نمی راند. منطق آبادی ها است كه فرمان می دهد.
در مورد «برای همه، همه چیز» هم همین طور است. ایندیخنا ها در مكزیك بیش از همه محروم هستند، بنا بر این طبیعی است كه بگویند كه هیچ نداریم، و برای خودمان هم هیچ نمی خواهیم. اگر شرایط در مكزیك عوض نشود، وضع ما هم عوض نخواهد شد. دولت مكزیك هرگز نمی تواند به ما چیزی بدهد، به همین دلیل هم از دولت مكزیك چیزی نمی خواهیم.

س: آیا این كه زاپاتیست ها برای گرفتن قدرت دولتی مبارزه نمی كنند با جنبش سنتی در تضاد نیست؟

ج: همین طور است. تغییر بزرگی كه زاپاتیسم بوجود آورده این است كه برای گرفتن قدرت دولتی مبارزه نمی كند. این پاسخی كه می گوید كه مبارزه برای قدرت بدرد نمی خورد، بین آن و جنبش های دیگر فرق می گذارد. وقتی برای قدرت مبارزه می كنی، بین تو و حریفت فرقی نیست.

س: پس زاپاتیست ها برای چه مبارزه می كنند؟

ج: برای دنیائی كه در آن همهء دنیاها بگُنجند. زاپاتیست ها می گویند مبارزه برای اولین انقلاب ، باید هر جا كه انقلاب ممكن باشد، برای آن مبارزه كرد. یعنی برای زاپاتیسم یك بازیگر اجتماعی اصلی در تاریخ، مثلاً پرولتاریا برای ماركسیسم كلاسیك، وجود ندارد. زاپاتیسم می گوید كه ایندیخنا، حاشیه نشین، كارگر، استاد، دانشجو و بیكار، به یك اندازه مهم هستند. یك گروه اجتماعی كه هژمونی داشته باشد، نداریم. و به همین دلیل ما برای هژمونی هیچ گروه اجتماعی مبارزه نمی كنیم. ما برا ی مكانیسم های اجتماعی و سیاسی ای مبارزه می كنیم كه در آن دمكراسی واقعی وجود داشته باشد. كه در آن اكثریت واقعاً بتواند تصمیم بگیرد كه چه می خواهد. ما معتقدیم كه وقتی چنین فضائی وجود داشته باشد، اكثریت جامعه تصمیم به ساختن یك مكزیك دیگر خواهد گرفت. مكزیكی كه برابری در آن بسیار بیشتر باشد و بسیار كمونیستی تر، سوسیالیستی تر و یا مسیحی تر، هر طور كه می خواهی نامش را بگذار. این قدم اول مبارزه است برای آن كه مردم تصمیم بگیرند كه مبارزه شان اجتماعی بشود. در حال حاضر نه در مكزیك و نه در هیچ جای دیگر جهان چنین فضائی موجود نیست. جائی كه در آن واقعاً رابطهء قدرت نباشد و چنان دمكراسی ای در آن باشد كه مردم با آگاهی، با آزادی و بدون نیاز، بتوانند بگویند كه چه می خواهند. این اولین انقلاب است. جائی كه از آن یك انقلاب دوم آغاز خواهد شد. انقلابی برای ساختن یك كشور دیگر، یك جهان دیگر. اول باید چنین فضائی را باز گشود تا مردم بتوانند تصمیم بگیرند. نمی توان فكر كرد كه تو تئوری درست، برنامهء درست را داری، طبقهء درست را نمایندگی می كنی و بنا بر این به اكثریت جامعه خوشبختی را تحمیل خواهی كرد. این شیوه هرگز و در هیچ مكانی كاربرد نداشته است. چرا باید آنرا تكرار كنیم؟

س: می دانیم كه در آبادی های زاپاتیستی، بنا بر سنن بومیان، تصمیم گیری بر اساس رأی صورت نمی گیرد، بلكه بر اساس توافق. شیوهء تصمیم گیری در درون جبههء آزادیبخش زاپاتیستی كه در بسیاری مناطق فرهنگ دیگری بر آن حاكم است چگونه انجام می شود؟

ج: این مشكل بزرگی است كه ما در حال حاضر با آن دست به گریبانیم. جبههء زاپاتیستی، كه نه عین ارتش زاپاتیستی است و نه بخشی از آن، از لحاظ تئوری و عملی خواستار یك نوع دیگر از كار سیاسی است. می خواهیم سازمانی بسازیم كه به شكل جدیدی كار سیاسی كند. جائی كه در آن مبارزه برای قدرت ارزشی نداشته باشد. بنا بر این جبههء زاپاتیستی، مانند احزاب چپ اساسنامه و مرامنامه ای كلاسیك ندارد. از جمله به این دلیل كه ما كوشش می كنیم كه توافق مهمتر باشد از رأی گیری. كوشش می كنیم كه قبل از تصمیم گرفتن در مورد هر عمل سیاسی به یكدیگر گوش فرا بدهیم، یك دیگر را قانع كنیم و به توافق برسیم. چون در درون جبهه از یك كمیسیون و یك طبقهء سیاسی سنتی دستور نمی گیریم، كارمان راحت تر است، و البته گاهی سخت تر.

س: وقتی یك تصمیم سیاسی عاجل مطرح باشد چه می كنید؟

ج: برای بسیاری از این تصمیمات ما مطلقاً ناكام هستیم. تصمیم نمی گیریم. هیچ راهی نیست، حالا تصمیم نمی گیریم. طبیعی است كه در درون ارتش زاپاتیستی این تصمیمات گرفته می شود. ارتش زاپاتیستی یك چیز است و جبههء زاپاتیستی چیز دیگری. با این كه بطور معمول تصمیم گیریها از پائین انجام می شوند. آنجا كه تصمیمات عملیات نظامی گرفته می شود، حرفی از دمكراسی نیست. به تو می گویند روی زمین دراز بكش، بطرف راست شلیك كن و آن كه در وسط هست هوای پشت سر را داشته باشد و.... آنجا صحبت از دمكراسی نیست. ولی در پروسه های مهمی كه زاپاتیسم دارد طی می كند، آبادی ها به اندازهء كافی وقت بحث كردن دارند. آیا بادولت مذاكره می كنیم؟ آری یا نه؟ این موضوعی است كه روی آن بحث باید شود، این جا فرماندهی تصمیم نمی گیرد كه بجنگیم یا نه. آبادی ها به فرماندهی دستور می دهند كه تو حالا شلیك نمی كنی، مگر این كه به تو حمله كنند... چنین تصمیمی را دیگر نظامیان نمی گیرند، آبادی ها تصمیم می گیرند.

س: در آخرین اطلاعیهء ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی می خوانیم كه این ارتش در مقابل دولت جدید هم حاضر به صلح است و هم حاضر به جنگ. برای صلح مهمترین شرطی كه قائل می شود، اجرای قراردادهای سن آندرس است. چه كسانی و چگونه راجع به چند و چون این قراردادها تصمیم گرفتند؟

ج: قراردادهای سن آندرس تظاهر عملی آن چیزی است كه ارتش زاپاتیستی در تئوری مطرح می كند. قراردادهای سن آندرس فضائی هستند كه ارتش زاپاتیستی موفق شد در مقابل دولت مكزیك بگشاید. و از آن تاریخ به بعد شاهد تغییر در رفتار چپ در مكزیك هستیم. چپ در مكزیك چه می كرد؟ به دست آوردن سرمایهء سیاسی توسط نیروی توده ها برای مذاكره با دولت حول دو - سه خواستهء محدود آن گروه، مثلاً برای ساختن چند مسكن و یا برای افزودن حقوق یك سندیكا. این مبارزهء كلاسیك سیاسی بود. ارتش زاپاتیستی سرمایهء سیاسی و اخلاقی را بدست می آورد ولی می گوید برای من مذاكره با دولت هیچ ارزشی ندارد، برای من باز كردن یك فضای گفت و گو مهم است. بنا بر این سازماندهی مذاكرات سن آندرس از طرف ارتش زاپاتیستی این گونه است: اولین موضوع مذاكره قانون حقوق و فرهنگ ایندیخنا خواهد بود. ارتش زاپاتیستی از سیصد نفر از سراسر مكزیك دعوت می كند تا در مذاكرات شركت كنند. آنها از بخش های مختلف جنبش ایندیخنا، فرهنگیان، مردم شناسان، روشنفكران، دهقانان و غیره... هستند، هر كسی كه به نوعی در زمینه جنبش بومیان، از قبل كاری كرده بود و یا در راه آن مبارزه كرده بود دعوت شده بود. آنجا این توده ها بودند كه با دولت مذاكره می كردند و نه ارتش زاپاتیستی..... ارتش زاپاتیستی از این طریق برای همهء این بی صداها (كه صدایشان به گوش كسی نمی رسد) فضائی بوجود آورد تا با یكدیگر به گفت و گو بنشینند و در واقع آن ها بودند كه با هیئت نمایندگان دولتی به مذاكره نشستند.

از شما بسیار متشكریم.

این جنایت رژیم ایران را نیز به یاد داشته باشیم - 45 نفر قربانی از لیست بلندبالای اعدام شدگان  افغانی

http://www.youtube.com/watch?v=7ViVkcTG298

مصاحبه با ملالى جويا عضو پارلمان افغانستان

راديو پژواك - ونكوور

 

گروهی از فعالان سياسی و اجتماعی، دانشگاهيان، نويسندگان و روزنامه‌نگاران ايران در محکوميت برخوردهای اخير دولت با مهاجران افغان، بيانيه ای صادر کردند . متن اين بيانيه و امضاها به اين شرح است:

از نيمه سال گذشته خورشيدی که سياست‌های اعلام شده دولت ايران برای اخراج کارگران ومهاجران افغانی مقيم ايران به اجرا گذاشته شد، روز به روز گزارش‌های تاسف‌آورتری در اين‌باره به گوش می‌رسد. به‌ويژه آن‌چه بسيار مايه نگرانی شده است، گزارش‌هايی است که اخيراً از به‌کارگيری قوه قهريه و اعمال خشونت پليس در برخورد با کارگران و مهاجران افغان منتشر می‌شود. بر اين اساس ما امضا کنندگان اين نامه يادآوری نکات زير را به طراحان و مجريان اين سياست‌ها لازم می‌دانيم:
۱.اخراج مهاجران افغان در شرايطی که هنوز کشورشان دست‌خوش ناآرامی‌‌های پيامد جنگ‌های اخير است، و در شرايطی که هنوز معيارهای حداقلی زندگی و امنيت در بسياری از مناطق اين کشور متزلزل و دور از دست‌رس است، سياستی غير انسانی و ناپذيرفتنی است.
۲.توجيه چنين سياستی با توسل به اين استدلال که «نيروی کار افغان فرصت اشتغال بی‌کاران ايرانی را گرفته‌اند»، به اندازه خود اين سياست غير قابل قبول است. نه تنها شواهدی چون لايه‌بندی طبقاتی و تحصيلی بی‌کاران ايرانی در مقايسه با نوع مشاغلی که مهاجران در آن مشغول به‌کار هستند، و نيز شواهدی که از سياست‌های کلان‌تر اقتصادی برمی‌آيد، نشان از سستی اصل اين استدلال دارد، بلکه بايد گفت حتی در صورت صحت چنين استدلالی، راه حل در پيش گرفته شده باز هم غير انسانی و محکوم است. به علاوه، در شرايطی که دولت اجازه تحقق ساده‌ترين خواست‌های نيروی کار داخلی همچون شمول فراگير قانون کار و بيمه‌های تامينی، و حق داشتن سنديکاهای مستقل کارگری را برای تامين امنيت کار و جلوگيری از بی‌کاری نمی‌دهد، توسل به استدلال‌هايی از آن دست که در بالا آمد بيشتر پرسش برانگيز است.
۳.اجرای سياست‌ اخراج مهاجران افغان با اعمال محدوديت‌های اجتماعی گسترده‌ای بر ايشان همراه بوده است. از جمله اين محدوديت‌ها می‌توان به محروميت غير انسانی اعمال شده بر کودکان افغان برای تحصيل در ايران اشاره کرد که مدت‌هاست به انحاء گوناگون پی‌گيری می‌شود.همچنين گزارش‌های تاسف‌آوری درباره محدوديت ارائه خدمات درمانی به مهاجران نيز وجود دارد (و اين‌ها همه سوای محدوديت‌هايی مانند عدم امکان برخورداری از هرگونه بيمه‌ کاری و درمانی است که مهاجران افغان از آغاز مهاجرت‌شان در دهه‌های گذشته با آن روبه‌رو بوده‌اند). ما قوياً به‌کارگيری چنين ابزارهايی را در اجرای هر نوع سياستی درباره مهاجران محکوم می‌دانيم.
۴.از زمان اعلام سياست‌های ياد شده متاسفانه رسانه‌های وابسته به دولت به پراکندن نوعی از ادبيات نفرت عليه مهاجران پرداخته‌اند که عمدتاً متضمن استدلالی است که در بند ۲ به آن اشاره شد. گويندگان اين گفتارها اغلب با اشاره‌هايی ناسزا‌گونه افغان‌ها را عامل جرم و جنايت در ايران می‌دانند؛ يا با سوگيری‌هايی دور از ادب به نرخ بالای زاد و لد در ميان آن‌ها اشاره می‌کنند؛ يا به اشاره‌های تاريخی مغشوشی درباره دوران سقوط سلسله صفويان می‌پردازندومی‌خواهند از اين راه تاريخی مجعول از دشمنی ميان افغان‌ها و ايرانی‌ها بسازند. توسل به چنين ادبيات مشمئز کننده‌ای نه تنها بسيار غير انسانی، مذموم و محکوم است، بلکه مايه شگفتی است که چگونه برای رسيدن به اهدافی مقطعی و نامعلوم عده‌ای اجازه می‌يابند به تبليغ چنين گفتارهای خطرناکی بپردازند. ما ضمن محکوميت چنين تبليغاتی که متضمن نفی اصل برابری انسان‌هاست، نسبت به عواقب پيامدهای احتمالی وخيم آن‌ها بر روابط ميان دو ملت ايران و افغانستان نيز هشدار می‌دهيم.
با توجه به همه موارد بالا، ما امضا کنندگان اين نامه خواهان توقف طرح اخراج مهاجران افغان و رفع محدوديت‌ها و محروميت‌هايی هستيم که در راستای اجرای اين طرح اعمال می‌شوند. ما به مجريان و طراحان سياست‌های مورد بحث هشدار می‌دهيم که اعمال آنان می‌تواند سوای همه سويه‌های غير انسانی و غير اخلاقی‌اش، پيامدهای جبران‌ناپذيری بر روابط ما با همسايگان افغان‌مان داشته باشد. ما خواهان رفتاری برابر و انسانی با مهاجران هستيم و بهترين سياست را در مورد آن‌ها سياستی می‌دانيم که برپايه اصول برابری همه انسان‌ها و ملاحظه حسن همجواری با ملت افغانستان طرح شده باشد.
۱.پيام ابوطالبی
۲.بهمن احمدی امويی
۳.نوشين احمدی خراسانی
۴.علی اخوان
۵.طيبه اخوان‌مقدم
۶.منصور اسانلو
۷.محسن اسدالهی
۸.نادر اسدالهی
۹.نازی اسکويی
۱۰.بهزاد اسلامی مسلم
۱۱.رشيد اسماعيلی
۱۲.ناصر اشجاری
۱۳.مسعود اعتصامی
۱۴.اميرحسين اعتمادی
۱۵.سيد‌رضاافراز
۱۶.روحی افسر
۱۷.مريم افشار
۱۸.نسرين افضلی
۱۹.نيما اکبرپور
۲۰.حسين اکبری
۲۱.سيف‌الله اکبری
۲۲.فاطمه اله‌وردی
۲۳.آسيه امينی
۲۴.سيد علی‌النقی امينی
۲۵.علی امينی
۲۶.ستار امينی
۲۷.سيامک امينی
۲۸.شهلا انتصاری
۲۹.نيلوفر انسان
۳۰.الناز انصاری
۳۱.يونس اورنگ خديوی
۳۲.ابوالقاسم ايرانی
۳۳.محمد آشور
۳۴.سهيل آصفی
۳۵.آفام
۳۶.فرزانه آقايی‌پور
۳۷.بکتاش بابادی
۳۸.خسرو باقری
۳۹.ايران باقری(آزاده)
۴۰.فلامک بردايی
۴۱.مهردادبزرگ
۴۲.ژيلا بشيری
۴۳.حمدعلی بنی‌حسن
۴۴.ژيلا بنی‌يعقوب
۴۵.ترانه بنی‌يعقوب
۴۶.سيمين بهبهانی
۴۷.ياسر بهرامی
۴۸.بهکش بهزادی
۴۹.مسعود بهنود
۵۰.منصوره بهکيش
۵۱.کاوه بويری
۵۲.فريبرز بيانی
۵۳.حميد بی‌آزار
۵۴.بابک پاکزاد
۵۵.ايران پرورش
۵۶.داوود پزشک
۵۷.نورالدين پزشکی
۵۸.يوسف پژوم
۵۹.هژير پلاسچی
۶۰.وحيد پوراستاد
۶۱.حسين پوررضا
۶۲.مصطفی تنها
۶۳.فرهاد توانا
۶۴.ناهيد توسلی
۶۵.مجيد تولّايی
۶۶.سروش ثابت
۶۷.جاويد جاويدان
۶۸.حسين جاويد
۶۹.رضی جعفرزاده
۷۰.ناهيد جعفری
۷۱.پروين جلايی
۷۲.ايلناز جمشيدی
۷۳.نرگس جودکی
۷۴.اقدس چرونده
۷۵.محمد حاجی‌زاده
۷۶.نزهت حافظی
۷۷.همت حافظی
۷۸.منيژه حبشی
۷۹.حسين حردانی
۸۰.سهراب حسنی
۸۱.حسن حسين‌پور
۸۲.محبوبه حسين‌زاده
۸۳.عباس حسينی
۸۴.محسن حکيمی
۸۵.بهمن حميدی
۸۶.منصور حيات‌غيبی
۸۷.انور خامه‌ای
۸۸.پژمان خرسند
۸۹.بهروز خوشباف
۹۰.بهنام دارايی‌زاده
۹۱.دارين داريوش
۹۲.مزدک دانشور
۹۳.فرهاد داوودی
۹۴.منصور درياباری
۹۵.بهرام دزکی
۹۶.پرستو دوکوهکی
۹۷.احسان دولتشاه
۹۸.صنم دولتشاهی
۹۹.فرزانه راجی
۱۰۰.ترانه راد
۱۰۱.مسعود رجايی
۱۰۲.ولی رحيم‌زاده
۱۰۳.نجف رحيمی
۱۰۴.محمدرضا رحيمی‌راد
۱۰۵.محمد رضوانيان
۱۰۶.احسان رمضانيان
۱۰۷.فريبرز رييس‌دانا
۱۰۸.البرز زاهدی
۱۰۹.ناصر زرافشان
۱۱۰.مجيد زربخش
۱۱۱.سيامند زند
۱۱۲.سحر سجادی
۱۱۳.حسين سرحدی‌زاده
۱۱۴.زهرا سرحدی‌زاده
۱۱۵.فاطمه سرحدی‌زاده
۱۱۶.مينا سری
۱۱۷.آيدا سعادت
۱۱۸.سياوش سعادتيان
۱۱۹.آصف سلطان‌زاده
۱۲۰.محمد سليمانی
۱۲۱.زهره سليمانی
۱۲۲.نياز سليمی
۱۲۳.علی سنبلی
۱۲۴.فرناز سيفی
۱۲۵.منصوره شجاعی
۱۲۶.عمر شريفی
۱۲۷.اسد شقاقی
۱۲۸.شايا شهوق
۱۲۹.شهرام شيدايی
۱۳۰.عالمتاج شيرازی
۱۳۱.زهرا صادقی
۱۳۲.اسماعيل صادقی
۱۳۳.سيد علی صالحی
۱۳۴.شادی صدر
۱۳۵.زهرا صفازاده
۱۳۶.ناهيد صفايی
۱۳۷.کيوان صميمی
۱۳۸.احسان صيامی
۱۳۹.رحيم صيامی
۱۴۰.زهره صيامی
۱۴۱.نسرين طاعتيان
۱۴۲.فرزانه طاهری
۱۴۳.سيامک طاهری
۱۴۴.کاظم طاهری
۱۴۵.فريدون طاهری
۱۴۶.مصطفی طاهری
۱۴۷.رضا عابد
۱۴۸.عيسی عادلی
۱۴۹.مسعود عاشوری
۱۵۰.آرش عاشوری‌نيا
۱۵۱.پوريا عالمی
۱۵۲.فرناز عالی‌نسب
۱۵۳.آذر عباسی
۱۵۴.باقر عباسی
۱۵۵.عبداله عرفان‌طلب
۱۵۶.حميدرضا عسگری‌نژاد
۱۵۷.احمد عشقيار
۱۵۸.مهدی عقدايی
۱۵۹.دلارام علی
۱۶۰.کافيه عليمرادی
۱۶۱.محمدعلی عمويی
۱۶۲.ليونا عيسی قليان
۱۶۳.سونيا غفاری
۱۶۴.علی فايض‌پور
۱۶۵.آرش فتاحی
۱۶۶.نادر فتوره‌چی
۱۶۷.حسين فراستخواه
۱۶۸.کاظم فرج‌الهی
۱۶۹.فرزاد فرحبخش
۱۷۰.حبيب فرحزادی
۱۷۱.ليلی فرهادپور
۱۷۲.فرهاد فرهادی
۱۷۳.صادق فقيرزاده
۱۷۴.ابوالفضل فلاح
۱۷۵.فرح قادرنيا
۱۷۶.سيامک قاسمی
۱۷۷.سعيد قاسمی‌نژاد
۱۷۸.حسين قاضيان
۱۷۹.لاله قدک‌پور
۱۸۰.فرشين کاظمی‌نيا
۱۸۱.پريسا کاکايی
۱۸۲.عليرضا کرمانی
۱۸۳.روزبه کريمی‌زاده
۱۸۴.نوشين کشاورزنيا
۱۸۵.ايرج کيا
۱۸۶.منيژه گازرانی
۱۸۷.گلبرگ طريقت صابر
۱۸۸.نيلوفر گلکار
۱۸۹.جواد لگزيان
۱۹۰.محسن مالجو
۱۹۱.احسان محبوب
۱۹۲.عفت محبوب
۱۹۳.مريم محبوب
۱۹۴.امير حسين محمدی‌فرد
۱۹۵.عباس مخبر
۱۹۶.ياسر مختاری
۱۹۷.ابراهيم مددی
۱۹۸.مجيد مددی
۱۹۹.رضا مرادی‌اسپيلی
۲۰۰.حسن مرتضوی
۲۰۱.حنيف مزروعی
۲۰۲.علی معظمی
۲۰۳.مجيد ملکی
۲۰۴.جواد موسوی خوزستانی
۲۰۵.بيژن موميوند
۲۰۶.ناهيد ميرحاج
۲۰۷.جادی ميرميرانی
۲۰۸.الناز ناطقی
۲۰۹.آرش ناطقی
۲۱۰.نيما نامداری
۲۱۱. تارا نجد احمدی
۲۱۲.يداله نجفی
۲۱۳.فرشيده نسرين
۲۱۴.ناصر نصرالهی
۲۱۵.ارشيا نوری
۲۱۶.حسن نيکبخت
۲۱۷.سعيد نيکويی
۲۱۸.مريم وزيری پاشکام
۲۱۹.ميرمحمود يگانلی
۲۲۰.مهرزاد غنی پور
۲۲۱.محمد رضا حدادی
۲۲۲.ايمان پاک نهاد
۲۲۳.سحر افاضلی

(‬برگرفته از فرهنگ فرانسوی روبر‮ - ‬برای سايت انديشه و پيکار‮)‬

کشوری در آسيای مرکزی،‮ ‬با مساحت‮ ‬۶۲۵۰۸۸‮ ‬کيلومتر مربع و حدود‮ ‬۱۶‮ ‬ميليون نفر جمعيت‮ - ‬از جمله‮ ‬۱‮ ‬ميليون نفر که چادرنشين اند‮ (‬افغان ها‮) ‬و‮ ‬۵‮ ‬ميليون پناهنده در ايران و پاکستان‮ -.‬
زبان‮: ‬پشتو و دری‮ (‬فارسیِ‮ ‬شرق‮)‬،‮ ‬ازبکی،‮ ‬ترکمنی،‮ ‬قرقيزی و بلوچی‮.‬
دين‮: ‬اسلام سنی‮ (‬اکثريت‮) ‬و شيعه يعنی هزاره ای ها‮ (‬اقليت‮) ‬و هندو‮.‬
پايتخت‮: ‬کابل،‮ ‬رژيم‮: ‬جمهوری اسلامی‮.‬
اقتصاد کشور اساساً‮ ‬کشاورزی ست و محصول عمده گندم است که خوراک اصلی ست‮. ‬همين طور پنبه و انگور و ميوه های فصلی‮. ‬دامداری چه بين جمعيت اسکان يافته و چه چادر نشينان رواج دارد‮. ‬
منابع زير زمينی‮: ‬کمی نفت و گاز و نيز سنگ های قيمتی که از عهد باستان استخراج می شده و معروف است‮ (‬لعل بدخشان‮). ‬مس و آهن هم هست ولی استخراج نشده‮.‬
صنايع ابتدائی‮: ‬عمدتاً‮ ‬بافندگی،‮ ‬پنبه و پشم،‮ ‬سيمان و کود‮. ‬فقط در کابل است که صنايع متنوع وجود دارد‮.‬
بخش صنايع دستی فعال است،‮ ‬فرش و چوب و چرم‮.‬
راه آهن وجود ندارد‮. ‬شبکهء راه های شوسه هم ناتمام است‮. ‬يک خط هوايی کابل را با شهرهای ديگر مربوط می کند‮. ‬مبادلات تجاری عمدتاً‮ ‬با جمهوری های سابق شوروی و نيز هند است‮. ‬قاچاق در مرزهای ايران و پاکستان رواج دارد‮. [‬داستان توليد ترياک و هروئين هم معروف تر از آن است که تکرار کنيم‮].‬

تاريخ‮:‬
تاريخ افغانستان با دوره های متناوب وحدت سياسی و تجزيه رقم خورده است‮. ‬از دورهء وحدت سياسی و حتی لشکرکشی امپراتوری آن به شمال هند گرفته تا دوره هايی که جزئی از امپراتوری هخامنشی يا زير نفوذ جانشينان اسکندر مقدونی بوده يا زمان هايی که در دورهء اسلامی،‮ ‬سلسله های‮ ‬غزنويان و صفويه بر آن فرمان می رانده اند‮. ‬از اين ها می گذريم و از‮ ‬۱۷۴۷‮ ‬شروع می کنيم که به دنبال شورش پشتوها در جنوب کشور،‮ ‬وحدت در افغانستان دوباره برقرار شد‮. ‬يک امپراتوری موقتی به رياست احمد شاه دُرّانی به وجود آمد ولی طولی نکشيد که در نتيجهء اختلافات درونی دربار و نيز قدرت گرفتنِ‮ ‬امپراتوری های رقيب‮ (‬سيک ها‮) ‬در شمال هند،‮ ‬و سپس انگليس ها،‮ ‬اين امپراتوری در هم شکست‮.‬
با وجود اين،‮ ‬انگليس ها به رغم دو جنگ استعماری‮ (‬يکی از‮ ‬۱۸۳۹‮ ‬تا‮ ‬۱۸۴۲‮ ‬و ديگری از‮ ‬۱۸۷۸‮ ‬تا‮ ‬۱۸۸۱‮) ‬نتوانستند افغانستان رابه طور کامل زير يوغ‮ ‬خود بگيرند،‮ ‬اما رژيمی تقريباً‮ ‬تحت الحمايه در آن برپا کردند که تنها از خودشان حرف شنوی داشته باشد ولی بتواند امور را در درون مرزهای خود کنترل کند‮. ‬از اين به بعد است که افغانستان چارچوب جغرافيايی کنونی اش را پيدا کرد و به صورت دولتی حايل بين امپراتوری هند و امپراتوری تزار درآمد‮.‬
در داخل کشور امير عبد الرحمان خان پايه های مديريتی متمرکز را ريخت و جانشينان اش آن را تقويت کردند‮. ‬تنها در‮ ‬۱۹۱۹‮ ‬يعنی در پايان سومين جنگ انگلستان ـ افغانستان بود که اين کشور توانست زمام سياست خارجی،‮ ‬يعنی استقلال کامل خود را به دست آورد‮.‬
امان الله خان‮ ‬۱۹۶۰‮ ‬تا‮ ‬۱۸۹۲‮ (‬پادشاه وقت‮) ‬به اصلاحاتی وسيع برای نزديک کردن کشور به اروپا و اجرای سياست‮ ‬غربی کردن کشور از طريق اجبار و اعمال زور دست زد ولی با مقاومت مردم که به شدت سنتی باقی مانده اند مواجه گرديد‮.
‬يک شورش توده ای او را سرنگون کرد و به جايش مردی عامی از اهالی تاجيک معروف به‮ »‬بچه سقا‮« ‬بر تخت نشست ولی طولی نکشيد که سرنگون شد و بازماندگان سلسلهء محمد زای‮ (‬که بعداً‮ ‬نادر شاه و محمد ظاهر شاه لقب گرفتند‮) ‬به ترتيب جای او نشستند‮.‬
سلطنت محمد ظاهر شاه در‮ ‬۱۹۷۳‮ ‬با کودتای محمد داود به پايان رسيد و روند تحولات سياسی فاجعه بارتر از پيش آغاز شد‮.‬
جمهوری اول با کودتای محمد داود و با پشتيبانی احزاب چپ برپا گرديد ولی رئيس جمهوری مايل به برقراری مجدد روابط با‮ ‬غرب يا حفظ آن نيز بود‮. ‬اين بار نوبت داود بود که در يک کودتای نظامی به رهبری سران احزاب چپ سرنگون شود‮ (‬۱۹۷۸‮).‬
نور محمد تره کی رئيس جمهوری شد و حفيض الله امين وزير خارجه‮. ‬امين در‮ ‬۱۹۷۹‮ ‬تره کی را کنار زد و خود رئيس شد ولی در دسامبر همانسال،‮ ‬در آغاز اشغال افغانستان توسط نيروهای شوروی کشته شد و يکی ديگر از سران احزاب چپ به نام ببرک کارمل به جای او نشست‮. ‬تره کی و امين با تصويبنامه های دولتی رفرم هايی را به طور يکجانبه و اجباری به اجرا گذاردند‮ (‬از جمله اصلاحات ارضی،‮ ‬حق زن در اموال شوهر متوفی،‮ ‬مبارزه با بيسوادی‮ ...) ‬که با مخالفت و شورش توده ای که اسلام گرايان و با پشتيبانی همه جانبهء آمريکا رهبری می شد مواجه گرديدند‮. ‬جنگ داخلی بين اسلام گرايان و نيروهای حکومتی رژيم را متزلزل کرد و شوروی برای حفظ رژيم مداخله نمود‮ (‬۱۹۷۹‮).. ‬جنگ افغانستان که آميزه ای از لشکرکشی استعماری و جنگ چريک های اسلامگرا بود ده سال طول کشيد تا سرانجام نيروهای شوروی که ديگر قدرت کنترل کشور را نداشتند يک طرفه از آنجا عقب نشينی کردند‮ (‬۱۹۸۹‮). ‬از اين جنگ ها‮ ‬۹۰۰‮ ‬هزار کشته بر جای ماند و شمار پناهندگان به کشورهای همسايه‮ ‬۵‮ ‬برابر گرديد‮. ‬با وجود اين،‮ ‬جمهوری دوم‮ (‬رژيم تره کی و دکتر نجيب الله‮) ‬تا‮ ‬۱۹۹۲‮ ‬که‮ »‬مجاهدين‮« ‬کابل را تصرف کردند دوام آورد‮.‬
از اين به بعد،‮ ‬جمهوری سوم افغانستان شروع می شود که گروه های مجاهدين به جنگ داخلی مشغول اند‮. ‬فاتحان جنگ با شوروی يعنی احمد شاه مسعود،‮ ‬گلبدين حکمتيار و ربانی و نيز رشيد دوستم و اسماعيل خان‮ ... ‬در عين حال که در يک دولت وزير بودند به جان يکديگر می افتند‮. ‬اختلافات قومی‮ (‬پشتو‮ - ‬تاجيک و‮ ...) ‬و طائفه ای‮ (‬سنی‮ ‬،‮ ‬شيعه‮) ‬که در زمان جنگ با شوروی تحت الشعاع قرار گرفته بود دوباره سر بر می آورد‮.‬
بعد طالبان آمدند و فجايعی به بار آوردند که به خاطر داريم و بودند تا زمانی که آمريکا پس از‮ ‬۱۱‮ ‬سپتامبر‮ ‬۲۰۰۱‮ ‬افغانستان را با بمباران های وحشتناک طالبان را از حکومت راند و حامد کرزای را بر جای آن ها نشاند‮.‬

‮[‬تحليل،‮ ‬چرايی و چگونگی اين تحولات را در جاهای ديگر بايد دنبال کرد نه در اين يادآوری کوتاه تاريخی‮].‬

حبيب حيدر (کارشناس اقتصاد کشاورزی و مشاور وزارت کشاورزی در افغانستان)
و ماری ـ پل نوگاره (روزنامه نگار)

رژيم طالبان که برافتاد افغان ها خواستاربازسازی کشورشان بودند و اميدوار به اينکه مثلاَ از دست جنگ سالاران رها شوند، خانه ها و زمين هاشان را پس از سالها تبعيد، مجدداً به دست آورند و دولت قانون بر کشور حکمفرما گردد. آنها می پنداشتند که نيروهای خارجی مسيرها و شبکه های آبياری هزارساله يعنی قنوات و کاريزها را دوباره به جريان خواهند انداخت، نظام بهداری و بهزيستی را برپا می کنند و بالاخره پيامدهای جنگی را که ۲۲ سال طول کشيد خواهند زدود.
اما واقعيت اين است که نه خارجی ها، نه افغانهايی که از تبعيد برگشتند و نه آنها که توانسته بودند همچنان در داخل برسرِپا بمانند چنين آمادگی هايی نداشتند. وظايف، بدون فکر و آمادگی قبلی، چنين تقسيم شد: ايالات متحده مبارزه با تروريسم را دنبال کند، انگليس به منع کشت خشخاش مشغول باشد و ملل متحد به انتخابات و سرپرستی از آوارگان. همچنين دوهزار سازمان غيردولتی به توسعه در روستاها بپردازند و کار بازسازی هم در دست بخش خصوصی باشد.
در مناطق روستايی که سابقاً به دليل مقاومت در معرض تخريب و ويرانی قرار داشتند و بدينوسيله تنبيه می شدند، جنگ سالاران همچنان با مسلسل هايشان فرمان می رانند، زمينها را تصرف می کنند، کمک های بين المللی را بين اين و آن تقسيم می کنند و خشخاش می کارند. از آنجا که در اين کشور حقوق سنتی حکمفرما بوده، دفتر ثبت املاک و قباله ی مالکيت وجود ندارد و اين امر راه را برای مصادره ی زمين ها و چراگاه های متعلق به عموم بازگذاشته است. حفر چاه های خصوصی هرچه بيشتر افزايش يافته و در نتيجه، سفره ی آبهای زيرزمينی حدود ده متر به گودی نشسته است.
اعتماد بين مردم زايل شده است. دهقانان سلب مالکيت شده در حلبی آبادها تلنبار می شوند. دامداری مبتنی بر کوچ ييلاق و قشلاق که برای کشت غلات و ميوه ی دره ها امری ضروری ست دو سوم تقليل يافته زيرا کوچ نشينان می ترسند جا به جا شوند. افغانستان ديگر نمی تواند نيازهای غذائی خود را تأمين کند، گندم اهدائی مؤسسات بين المللی را می خورد و مرغ از برزيل وارد می کند.
پيشه وری و هنرهای دستیِ افغانستان که مشهور و همچنان مورد تقليد و اقتباس طراحان مد است، دارد نابود می شود. در کابل حتی يک کفاش پيدا نمی کنيد، اما کفش های چينی بسيار فراوان است به دو دلار که برای تهيدستان بيش از حد گران محسوب می شود. خشخاش تقريباٌ ۶۰ درصد محصول ناخالص ملی را دربر می گيرد. اگر آن را منع کنيد کشور را کشته ايد. با توجه به اينکه در اين سرزمين بی آب، صنعت نمی تواند وجود داشته باشد، اولويت را بايد به کشاورزی، دامداری و به ايجاد کارگاه های کوچک داد. سبک خاص افغانستان اعتبار خود را حفظ کرده و تنها امکانی که اين کشور داراست همانا بازگشت به اصالت آن است.
در کابل، در اين فصل بهار، بر درخت های اندکی که بجا مانده، گل ها رنگ دود گرفته و سياه شده است. عابران پياده برای اينکه خودروهای نوع جبپ به آنها نزند بين آشغال و مدفوع که در راه ريخته زيگزاگ می زنند. خارجی ستيزی با سرعت تمام افزايش می يابد.
رؤيای افغان ها، به رغم ميلياردها دلار که به کشور سرازير شده، نقش بر آب می شود. مردم دولت را مقصر می شمارند و دولت هم پاسخ می دهد که بر کمک های دريافتی کنترلی ندارد. بسيارند کسانی که آرزوی دوره ی طالبان دارند.

از لوموند ۴ مه ۲۰۰۵
ترجمه برای انديشه و پيکار

نشريه »کريتيک« شماره ۳۴ سال ۲۰۰۳‏
ترجمه : ياسمين ميظر

‏ ‏ ‏ در پی دخالت نظامی ايالات متحده آمريکا در افغانستان و سرنگونی سريع طالبان، حضور ‏نظامی غرب در آسيای مرکزی به حد بی‌سابقه‌ای گسترش پيداکرده‌است. اين حضور نظامی شرايطی ‏را بوجود آورده است که نتايجی غير قابل پيش بينی برای مردم اين منطقه در بردارد. ‏
برای افغانها، حمله نظامی آمريکا آخرين تهاجم درليست طولانی از مداخه های خارجی است ‏که منشا آن به دوره تشکيل و استقرار کشور افغانستان در پی دخالت بريتانيا برميگردد. البته بايد گفت ‏افغانها معمولا قربانيان ساکت نقشه های خارجيان نبوده اند. آنها نه تنها سنت طولانی در مقاومت عليه ‏اشغالگران خارجی دارند، بلکه مکرر در تاريخ اين کشور، برخی گروهها از دخالت خارجيان به ‏منظور تثبيت يا تقويت موقعيت خويش در کشوری تکه‌تکه شده بهره گرفته اند و به کرات ضربه اين ‏‏«اتحادها» بر اشغالگران خارجی وارد شده است. شکست استراتژی پاکستان برای بهره گيری از ‏طالبان به منظور تبديل کردن افغانستان به يکی از اقمار پاکستان، آخرين نمونه از اين کوششها بود و ‏احتمالا ما شاهد نمونه های ديگری از شکست چنين طرح هايی خواهيم بود.

‏ اختراع افغانستان‏
‏ «همه اش تقصير انگليسی ها است» (ضرب المثل فارسی)‏
شخصيتی‎ ‎اسکاتلندی که به عنوان اولين سفير بريتانيا در سال ۱۸۰۹ به دربار امير کابل ‏فرستاده شد در گزارش خود اينگونه نوشت : «نامی برای کشورشان ندارند» (۱) -‏ ‏
يک قرن پس از آن، افغانستان هم نام داشت و هم مرز، «مرزهای علمی» که توسط خود ‏انگليسها کشيده شده بود. پادشاه افغانستان، که بريتانيا خرجش را ميداد و حمايتش ميکرد، کوشش ‏داشت نظم را در کشوری پر از اختلافات قبيله‌ای وقومی پياده کند. با اينهمه بسياری ازمردم ساکن ‏افغانستان همچنان خود را «افغان» نميدانستند، اگر چه در پی دو دهه درگيری با بريتانيا، خصوصا دو ‏جنگ افغانها با انگليسها، کوشش برای دستيابی به يک هويت مشترک آغاز شده بود.‏ ‏
‏ از اينرو ميشود گفت «افغانستان هم توسط بريتانيا شکل گرفت هم عليه آن » (۲). مشخصا اگرچه ‏افغانستان هيچگاه مستعمره نبود اما پيدايش اين کشور در آنچه انگليسها به آن «بازی بزرگ» ميگفتند، ‏نتيجه مستقيم رقابت و توطئه مشترک دو قدرت استعمارگر، بريتانيا و روسيه، در قرن نوزدهم و در ‏همکاری دوره ای با طبقه حاکمه محلی بود.
‏ افسانه ها و داستانهای تاسيس کشور افغانستان بر پايه تاريخ مبارزه عليه استعمار روس و انگليس پايه ‏ريزی شده است.‏ ‏ ‏
امپراطوری درانی‎ (Durrani)‎‏
‏ براساس اين افسانه، لويا جرگه ( شواری عالی) اتحاد قبيله پشتون ابدالی در سال ۱۷۴۷ ‏تشکيل شد و اعضای آن تصميم گرفتند پادشاهی خود را به رهبری احمد خان بنا نهند.(۳) لويا جرگه ‏ای که تقليدی از آن را درسالهای ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ ديده ايم. قرنها بود که اين سرزمين عرصهء دعوای ‏امپرطوری صفوی در غرب و امپراطوری مغول درشرق بود، دو امپراطوری که هريک مدافعان ‏خود را در ميان قبايل مزدور پيدا کرده بودند. اما در اواسط قرن ۱۸ اين دو امپراطوری وارد مراحل ‏سقوط پايانی خود شده بودند. در غياب آنها ، احمد شاه رهبری درانی ها ( نام جديد ابدالی ها) را به ‏عهده گرفت و اين امر به اتحادی ميان قبايل (۴) معمولا پراکنده درانی کشيد. اين پروسه به شکلگيری ‏امپراطوری قبيله ای درانی از ايران تا هند انجاميد (۵). مقاومت خارجی، خصوصا توسط سيک ها ‏در شرق ، از گسترش فراتر اين امپراطوری جلوگيری کرد و بالاخره آنرا را وادار به بازگشت به ‏مرزهای اوليه اش نمود. اين به نوبه خود زمينه ساز قيامهای درونی و جنگهای داخلی گشت. ‏هنگاميکه انگليسها برای اولين بار به اين سرزمين رسيدند متوجه شدند که در ورای مراسم دربار، ‏آثار امپراطوری در حال زوال و سرنگونی آشکار است. ‏
توسعه راههای بازرگانی دريايی باعث شده بود نقش شهرهای افغان که از طريق بازرگانی زمينی ‏ثروتمند شده بودند افت پيدا کند. بسياری ازاين شهرها در پی يورش مغولها ويران شده بودند. ‏‏«درانی» ها کنترل مناطق ثروتمند در هندوستان را که منبع سه چهارم باج و ماليات بود از دست داده ‏بودند (۶). اختلافات سياسی به جايی رسيده بود که پادشاهان افغان نميتوانستند از خانهای قدرتمند ‏ماليات بگيرند و اين خود باعث شد کمکهای مالی انگليس ها را سريعتر پذيرا گردند. از نظر ‏اقتصادی، افغانستان کالايی (منابع زمينی يا کشاورزی) برای اهدا به بريتانيا نداشت اما اهميتش در ‏رابطه با موقعيت استراتژيک آن بود ميان هند (جواهر امپراطوری بريتانيا) از يکسو و گسترش ‏امپراطوری روس درمرزهای جنوبی آن از سوی ديگر.‏

جنگ با انگليسها
‏ در نتيجه، هنگاميکه در دهه ۱۸۳۰، اتحادی ميان ايران و روسيه شکل گرفت، انگليسها به ‏افغانستان حمله کردند تا کانديدای مورد نظر خود را که به نظر ميرسيد از شاه کنونی کمتر مدافع ‏روسيه است، بر تاج و تخت افغانستان تحميل کنند. اين زمينه ساز اولين جنگ انگليس ـ افغان بود ‏‏(۱۸۳۹ـ۱۸۴۲). پادشاه در هند در تبعيد بود و افغانها در قيامی به رهبری «علمای» مذهبی جهاد ‏اعلام کردند. بريتانيايی ها مجبور شدند کابل را ترک کنند و «ارتش هندو» در حاليکه به سوی جلال ‏آباد در حال عقب نشينی بود به دست افغانها نابود شد. تنها تعدادی از ۱۶هزار نفر ارتش بريتانيا در ‏اين بزرگترين شکستشان درقرن ۱۹ جان سالم بردند.‏ ‏
دراين درگيری، علمای مذهبی نشان دادند نقشی تعيين کننده تر از شاه تبعيدی و رهبران قبايل ‏دارند. ميزان اعتقادات مذهبی در ميان افغانها و قدرت علما در تاثير گذاری بر زندگی روزمره همگی ‏مورد آزمايش قرار گرفت (۷). همه افغانها مسلمان هستند و ۸۰ درصدشان سنی. کليه رهبران افغان ‏در قرن ۱۹ کوشيدند با ارائه تصويری از خود به مثابه مدافع مذهب، به حکومت خويش حقانيت ‏بخشند. حتی پس ازکودتای سال ۱۹۷۸، خلقی های کمونيست مجبور بودند به سياستهای خود رنگ و ‏زبان مذهبی بدهند. البته افغانستان کشوری عمدتا سنی است و برعکسٍ ايرانٍ شيعه، روحانيتٍ ‏سازمانيافته‌ای ندارد. علما (ملاهای ديوانه به گفته انگليسها) اساتيد مذهبی خارج از ساختار قبيله ای ‏هسنند. اما در مواقع حساس، خصوصا در دوره حمله نظامی خارجی، اسلام توانسته است نقش سياسی ‏مهمی ايفا کند چرا که ميتواند ورای اختلافات قبيله ای اتحاد ميان مردمی پراکنده پديد آورد(۸). اين ‏همان نقشی بود که مذهب در پی حمله نظامی روسيه در سال ۱۹۷۹ايفا کرد و شخصيتهای جديدی ‏برای رهبری مقاومت مطرح شدند، آنهم در شرايطی که شاه در ايتاليا در تعطيلات دائمی بود و اکثر ‏اشراف کشور را ترک کرده بودند. اما مبارزه با استعمار خارجی برای آنها جنگی در دفاع از امت ‏اسلامی بود نه در دفاع از نوعی دولت ملهم از ميهن پرستی. در قرن نوزدهم جنگهای دولتمردان ‏افغان نه فقط به منظور تضعيف قيام های قبيله ای بلکه در جهت رام کردن و دولتی کردن قدرت علما ‏و اسلام صورت گرفت.‏
‏ انگليسها از شکستشان از افغان ها ياد گرفتند و به جای کوشش برای تحميل شاه مورد ‏نظرشان، پادشاه موجود را با کمکهای لازم خريداری کردند. «دوست محمد» در بازگشتش از هند ‏حاضر بود هر ارتباطی با روسيه را در ازای کمکی معادل ۲۰۰۰۰۰ پوند در سال قطع کند (۹). در ‏طول جنگ اتوريته اودرهم شکسته بود. طی چند دههء آتی او و جانشينانش کوشيدند کنترل بر کشور ‏را خصوصا درمناطق غير پشتون شمال و غرب پياده کنند.‏ ‏ ‏

عبدالرحمان خان ‏
کشورگشايی های تزاری در منطقه آسيای مرکزی پس از سال ۱۸۶۵، بريتانيا را متقاعد ساخت که ‏بار ديگردر سال ۱۸۷۸ دست به اشغال افغانستان بزند و اين آغاز دومين دوره جنگ بريتانيا ـ ‏افغانستان بود (۱۸۷۸ـ۱۸۸۰). در پی اين جنگ، انگليس افغانها را وادار کرد قرارداد تحقير آميز ‏‏«قندماک» ‏‎ (Gandamak)‎را بپذيرند؛ قراردادی که عملا افغانستان را به مدت ۴۰ سال تحت الحمايه ‏انگليس ميکرد. اما اگرچه بريتانيا موفق شد برخی شهرها را اشغال کند، علمای مذهبی بار ديگر مردم ‏را به قيام فراخواندند.
انگليسها بعد از ۱۸ ماه مجبور شدند عقب نشينی کنند. آنها پادشاه جديدی به نام ‏عبد‎ ‎الرحمان خان را به رسميت شناختند و به او پول و اسلحه دادند. «امير آهنين» ۲۰ سال به ‏سرکوب شورشهای قبيله ای و تضعيف قدرت رهبران مذهبی پرداخت. او عناصری از يک ارتش ‏متمرکز و بوروکراسی و ادارات دولتی از خود برجای گذاشت که تا سالهای ۱۹۷۰ دوام پيدا کرد. اما ‏تمرکز نتوانست قدرت اشراف را به مثابه يک طبقه تضعيف نمايد يا توسعه سرمايه‌داری را آسان ‏سازد.‏
در حاليکه عبد الرحمان در داخل نظم برقرار ميکرد، انگليسها در پی مذاکراتی با روسها، ‏مرزهای شمالی افغانستان را ترسيم ميکردند. مرزهايی که در قرارداد روس و انگليس در سال ‏‏۱۹۰۷ بدون مشورت با افغانها، رسميت پيدا کرد. علاوه بر اين انگليسها سر خود مرزهای افغانستان ‏را با ايران و هند ترسيم کردند. اين مرزها افغانستان را چون سپری تعريف ميکرد که بين مرزهای ‏دو امپراطوری بريتانيا و روس قرار ميگرفت. اين مرزها کاملا بر اساس منافع استراتژيک تعيين شده ‏بود و ربطی به مرزهای تاريخی يا ملی که کسی بشناسد نداشت. کميسيونهای گوناگون تعيين مرز يک ‏نقطه مشترک داشتند: «نوعی نبوغ در کشيدن خط مرزی در اماکن غلط، و ما همچنان با عواقب ‏تصميم هاشان روبرو هستيم» (۱۰).
‏ از همه جنجالی تر «خط ديورا ند» ‏‎(Durand Line)‎‏ بود که در سال ۱۸۹۳ برای تعيين ‏مرز بين افغانستان و هند کشيده شد. اين خط بر اساس تئوری «مرزهای علمی» کشيده شده بود که ‏تعبير نهايی آن «قابل دفاعترين مرز برای هندوستان» بود (۱۱). نتيجهء آن، تقسيم قبيله های ‏پردردسر پشتون بود اما اينان رويهمرفته طی بخش عمده ای از قرن بيستم به اين مرزها بی اعتنا ‏بودند مگر در مواقعی که به نفعشان بود، مثلا برای قاچاق. اين امر که بر افغانها تحميل شده بود، ‏هيچگاه مورد پذيرش آنها قرار نگرفت و پس از شکلگيری پاکستان در سال ۱۹۴۷، زمينه خواست ‏افغانها برای تشکيل سرزمين متحد «پشتونستان» در مرزهای افغانستانٍ امروز تقويت شد. ‏

قوميت ها
‏ ترکيب پيچيده قوميتها در افغانستان، نتيجه شيوه ترسيم مرزهای اين کشور است. تنها شيعه ‏های «هزاره» (حدود ۱۰ـ۱۵ درصد از جمعيت ۱۵ تا۲۰ ميليونی کشور) (۱۲) تماما دردرونٍ ‏مرزهای امروزی افغانستان زندگی ميکنند. حدود ۸ تا ۹ ميليون پشتون يعنی ۴۰ تا۵۰ درصد از کل ‏اين قوم در افغانستان زندگی ميکنند با تعداد مشابهی آنسوی مرز درپاکستان. ۳۰ در صد جمعيت ‏تاجيکها هستند که به زبان فارسی صحبت ميکنند ولی سنی مذهب هستند و در شهرهای بزرگ يا در ‏شمال زندگی ميکنند. گروههای ترک زبان مانند ازبکها (۱۰ در صد) و ترکمنها در شمال سکنی ‏دارند. بررسی های اخير نشان ميدهد که ۵۵ گروه قومی در درون مرزهای افغانستان زندگی ميکنند. ‏با ورود و اقامت پناهندگان و مهاجرين از اتحاد شوروی سابق، در پی شکست جنبش ضد بلشويکی ‏‏«باسماچی» در دهه ۱۹۲۰ و در فرار از کشاورزی کلکتيو در دهه ۱۹۳۰ جمعيت غير پشتون کشور ‏افزايش يافت . از اين رو بديهی بود بسياری از اين مليتها که عمدتا در شمال افغانستان ساکن بودند با ‏هر تبليغ سوسياليستی ضديت داشته باشند.‏ ‏ ‏
البته بايد تاکيد کرد که در سرتاسر تاريخ افغانستان، پشتونها غالب بودند و مدتها واژه های پشتون و ‏افغانستان مترادف بود. ساختار قبيله‌ای در ميان پشتون ها از همه قوی تر است. دولتی که پس ازسال ‏‏۱۸۴۷شکل گرفت، دولت عشيره ای بود و از ۸۴۷ا تا ۱۹۷۸ رهبران افغانستان متعلق به ‏کنفدراسيون درانیٍ قبايل پشتون بودند بجز دوره کوتاهی در ۱۹۲۹. از سال ۱۸۱۸ همه اين رهبران ‏از اعضای عشيره «محمدزای» از ايل «باراکزای» بودند. اين بدين معنی نيست که بر سرٍ قدرت ‏مشاجره نداشتند. برعکس، تاريخ فئوداليزم افغان پس از سال ۱۸۴۷ تاريخ جدايی ها، قيامهای قبيله ای ‏و کوششهای مکرر و معمولا شکست خورده دولت برای تحميل قدرت مرکزی است. البته اگرچه در ‏زندگی روزمره قوميت يا تعلق ايلی يک شخص بخش جدايی ناپذيری از هويت اوست، اين بدان معنی ‏نيست که قوميت هميشه داوی در کشمکشهای سياسی در افغانستان بوده است. بر عکس تنها در مقاطع ‏خاصی، مثلا پس از عقب نشينی شوروی در سال ۱۹۸۹ اين مسئله اهميت پيدا ميکند.‏ ‏ ‏
شهرت افغانستان به «ياغستان» (سرزمين ياغيگری) از اين تاريخ مقاومت سرچشمه ميگيرد. ‏‏«بارت» يکی از جامعه شناسان معتبر در اين مورد چنين می‌نويسد: «پشتون ها در تقابل با ‏‏"حکومت" (سرزمينهايی تحت ادارهء دولتی سازمانيافته) اند و ياغستان (سرزمين آزادی و شورش) ‏شامل دشتهايی است که در آن ديکتاتوری حاکم است و شورش به ندرت ديده می شود و مقاومت عليه ‏استبداد هميشه در کوهها ممکن است. (۱۶) . ياغستان (ياغيگری) يک مقاومت طبقاتی نيست . بهره ‏کشی (اجاره وخدمات کاری در رابطه با مالکان زمين است که تامين آب و حيوانات را بر عهده دارند ‏ونيز بدهکاری دهقانان معمولا از بدهی در مناطق مسطح (دشتها) سنگينتر است. قدرت ياغستان ‏‏(ياغيان) قدرت منفی است يعنی اگرچه نيروهای ساکن در اين منطقه ميتوانند قيام کنند، اما آنها قادر ‏نيستند جامعهء بديلی پديد آورند (۱۷). اگرچه درگيريهای بين قبايل و گروههای قومی پيوسته درپی ‏بهره گيری از دولت در خدمت منافع خود ميباشند، ايدئولوژی ياغستان نشان دهنده فاصله عميق بين ‏دولت و زندگی روزمره دهقانان افغان است (۱۸). اين مسئله زمينهء مقاومت بود عليه يک انقلاب از ‏بالا: «جمهوری دمکراتيک خلق افغانستان» و اشغال نظامی اين کشور توسط شوروی.‏
‏ ‏ در ماه مه ۱۹۱۹ سومين جنگ بريتانيا ـ افغانستان درگرفت . اين بار امير جديدی به نام ‏‏«امان الله خان» از ضعف امپراتوری انگليس استفاده کرد و مانند ۱۷۴۷ جهاد خاص خود را عليه ‏بريتانيا و اعلام استقلال افغانستان آغاز کرد. اين درگيری به نتيجه خاصی نرسيد، و برای اولين بار ‏شهرهای افغان در معرض بمباران هوايی قرار کرفتند، اما رويهم رفته جنگ تا آنجا برای انگليس بد ‏بود که اين کشور مجبور شد حاکميت افغانها را بپذيرد (اگرچه همزمان بريتانيا کمک مالی به دولت را ‏قطع کرد). ‏

کمونيستها و اسلاميها
‏ ‏« رهبر بزرگمان اين حقيقت را دريافت که ازانجا که د رکشورهای در حال توسعه طبقه ‏کارگر به يک نيروی سياسی تبديل نشده است ، نيروی ديگری هست که می تواند نظام فئودالی و ‏سرکوبگر را سرنگون سازد و در افغانستان، اين نيرو ارتش بود» حفيظ الله امين ۱۹۷۹‏ ‏ ‏
تا دهه ۱۹۶۰ ميلادی مخالفت جدی با نظام «فئودالی» که جنبش دانشجويی افغان با استفاده از ‏اصطلاحات غربی آ̃ن را محکوم ميکرد، وجود نداشت. شايد رفرميستهای بالقوه از ابتلا به سرنوشت ‏‏«ديکتاتور روشنفکر» شاه امان‌الله در دهه ۱۹۲۰ درس عبرت گرفته بودند. شکی نيست که کمونيستها ‏اين شکست را پيوسته مد نظر داشتند و مصر بودند آنرا تکرار نکنند.
‏ امان الله پس از به قدرت رسيدن در سال ۱۹۱۹، کوشيد کشور را با معيارهای غربی آشنا کند ‏و از بالا آنرا «مدرن» سازد. با دنباله روی از آتاتورک در ترکيه و رضا شاه در ايران، رفرمهای ‏گسترده ای در عرصه سياسی ، اجتماعی و اقتصادی پيشنهاد کرد تا سواد آموزی و آموزش را به همه ‏افراد جامعه برساند، به زنان حق برابر دهد، اصلاحات ارضی را پياده کند، نظام سياسی را ‏دمکراتيزه کند و دولت را از دين جدا سازد. اما يورش های قبيله ای به رهبری مالکان زمين و ‏خانها، که مخالف اصلاحات بودند، در پی اعلام «جهاد» «علما» به يک قيام سراسری تبديل شد. در ‏سال ۱۹۲۹، درحاليکه قدرت دولت رو به اضمحلال بود، شاه مجبور به تبعيد شد و يکی از رهبران ‏تاجيک در کابل قدرت را به دست گرفت. هشت ماه بعد، ايلهای پشتون با کمک انگليسها او را از ‏قدرت برکنار و اعدامش کردند (۱۹).
‏ ‏ ‏ از ۱۹۲۹ تا ۱۹۷۸، اعضای خانواده «مصاحبان» بر افغانستان حکومت کردند. ظاهر شاه، پادشاه ‏کنونی (که پس از حمله نظامی اخير ايالات متحده به افغانستان برگردانده شد) درسال ۱۹۳۳ در حالی ‏که هنوز بيست سال نداشت بر تخت سلطنت نشست و بيش از سه دهه «سلطنت کرد نه حکومت» . ‏دايی هايش تا سال ۱۹۵۳ قدرت را در دست داشتند و پسر دايی‌اش، نخست وزير داوود خان از ‏‏۱۹۵۳ تا ۱۹۶۳ قدرت را دست داشت. حاکميت مستقيم ده سالهء او در سال ۱۹۷۳ که به بهانهء ‏‏«معالجه» به ايتاليا فرار کرد، پايان يافت. در اين هنگام قحطی برکشور حاکم بود و صاحب منصبان ‏و بازرگانان از فروش کمکهای غذايی کشورهای خارجی در بازار سياه ثروتهای کلان به جيب ‏ميزدند. شاه افغان حين اقامتش در ايتاليا دريافت که پسر دايی اش، داوود، در يک کودتای غير خونين ‏قدرت را به دست گرفته و سلطنت را ملغی کرده است.
‏ افغانستان در دورهء حکومت خاندان مصاحبان، يکی ازفقيرترين کشورهای جهان باقی ماند. ‏از آغاز شکلگيری، اين کشور به قدرت اشرافيت پشتون متکی بود. دولت ماليات را از زمين داران ‏حذف کرد و به منظور دستيابی به درآمد ملی، درآمدی که خصوصا برای بودجه نظامی لازم بود، از ‏بازرگانان و خصوصا تجارت خارجی ماليات ميگرفت. پس از جنگ جهانی دوم، افغانستان به ‏جستجوی وامهای خارجی برآمد، اول به ايالات متحده آمريکا روی آورد و پس از اينکه اين کشور ‏تمايلی نشان نداد از اتحاد جماهير شوروی تقاضا کرد. تقريبا نيمی از درآمد ملی از کمکهای خارجی ‏به دست ميآمد. دولت کوشيد با انتصاب پشتونها به پستهای حساس، نظام حکومتی را پشتونی سازد. ‏قراردادهای دولتی به پشتونها داده شد و توسعه اقتصادی عمدتا در مناطق پشتون صورت گرفت. به ‏رغم سخنان پرطمطراق مدرنيست دولت، توسعه صنعتی در حداقل ممکن صورت ميگرفت. برای ‏مثال، در دهه ۶۰ نيروی کار صنعتی کمتر از ۵۰ هزار نفر بود (۲۱).‏

‎`‎حزب دمکراتيک خلق افغانستان ‏
حزب دمکراتيک خلق افغانستان در سال ۱۹۶۵ تاسيس شد (۲۲). در پی انقلاب سال ‏‏۱۹۱۷روسيه بر عکس ديگر کشورهای آسيايی، حزب کمونيستی در افغانستان شکل نگرفته بود و در ‏داخل مرزهای اين کشور، جنبش کارگری يا دهقانی راديکالی وجود نداشت. برخی از اعضای پايه ‏گذار حزب دمکراتيک خلق افغانستان در جنبش رفرميست کوچکی شامل تعدادی از روشنفکران ‏افغان فعاليت داشتند و به همين خاطر دستگير يا تبعيد شده بودند ، اما افغانستان سنت مارکسيسم ‏نداشت. در دهه ۱۹۲۰، به نظر ميرسيد اتحاد جماهيرشوروی راضی است از امان الله حمايت کند.‏ ‏ ‏

در سال ۱۹۲۴ استالين دراينمورد نوشت : «مبارزه امير افغان برای استقلال افغانستان يک مبارزهء ‏بالقوه انقلابی است چرا که به رغم ديدگاههای سلطنتی امير و نزديکانش، اين مبارزه باعث تضعيف، ‏تفرقه و تقليل قدرت امپريالسيم ميشود...» (۲۳).‏
‏ اهداف بلاواسطه حزب دمکراتيک خلق افغانستان سرنگونی «هژمونی سياسی ـ اقتصادی ‏طبقه فئودال» (۲۴) از طريق يک انقلاب ملی دمکراتيک و پيروی از راه رشد غير سرمايه‌داری بود: ‏طنينی از صدای احزاب مدافع شوروی در سراسر جهان سوم. روزنامه حزب، «خلق»، بلافاصله پس ‏از شروع به انتشار ممنوع اعلام شد. عده ای روزنامه را محکوم کردند که زيادی «چپ » بوده و بر ‏اساس اين اختلاف، انشعابی در کميتهء مرکزی حزب صورت گرفت که به شکل گيری دو تشکل ‏کاملا جدا از يکديگر انجاميد: يکی خلق که رهبری آن با نور محمد ترکی و حفيظ الله امين بود و جناح ‏پرچم به رهبری «ببرک کارمل».‏ ‏
تشخيص تفاوت بين اين دو سخت بود چرا که اعلاميه‌هايشان نشان ا زپيروی از استراتژی و ‏تاکيک مشابه ميداد. رويهم رفته،«پرچم» کمی رفرميست تر بود و ميخواست با جناح «مترقی» طبقه ‏حاکم کار کند در حاليکه «خلق» بيشتر فکر «قيام» بود. حزب پرچم پس از آنکه ظاهر شاه را ‏مترقی‌ترين پادشاه آسيا خواند به «حزب کمونيست سلطنتی» مشهور شد. علاوه بر اين، مشهور بود ‏که پرچم، برده وار، مطيع حزب کمونيست اتحاد جماهيرشوروی است. اعضای «پرچم» چون ببرک ‏کارمل، به خانواده اشرافی «درانی» منسوب بودند، درحاليکه «خلقی» هايی چون «ترکی» و «امين» ‏از خانواده های متوسط تری بودند و به ايل «غيلزای» رقبای سنتی خانواده «درانی» منسوب بودند. ‏‏«خلقی» ها علاقه داشتند وجهه «چپگرايی» به خود بگيرند و از سياست شوروی کمی مستقل تر ‏باشند. حفيظ الله امين در عباراتی که می بايست باعث تحير مدافعان روس شده باشد، در سال ۱۹۷۹ ‏اعلام کرد: ‏
«قبل از انقلاب ما، طبقه کارگر همه جا ميخواست از انقلاب کبير اکتبر دنباله روی کند. اما پس از ‏انقلاب کبير ثور (ارديبهشت ۱۳۵۷) زحمتکشان ميدانند که برای انتقال قدرت از فئوداليزم به طبقه ‏کارگر ميانبری وجود دارد و انقلاب ما اين را ثابت کرد»(۲۵).‏ ‏
البته اين «پرش از مراحل» ربطی به قيام طبقه های تحت ستم نداشت، بلکه قيام نيروهای ‏نظامی بود!‏ ‏
«رهبر بزرگمان اين حقيقت را دريافت که ازآنجا که د رکشورهای درحال توسعه طبقه ‏کارگر به يک نيروی سياسی تبديل نشده است، نيروی ديگری هست که ميتواند نظام فئودالی و ‏سرکوبگر را سرنگون سازد و در افغانستان، اين نيرو ارتش بود» حفيظ الله امين ۱۹۷۹(۲۶).‏ ‏
‏ در برابر طبقه کارگری خرد و دهقانان بی خيال، «خلق » و «پرچم» اعضای خود را غالباً ‏از ميان دانشجويان، معلمان و کارمندان دولت پيدا ميکردند. هر دو جريان همچنين از ميان ارتشيانی ‏که عمدتا در شوروی آموزش ديده بودند، گاه در حاليکه هنوز آنها در شوروی بودند، عضوگيری ‏ميکردند. رويهم رفته اعضا و هوادارانشان کمتر مدافع سوسياليسم و لغو طبقات بودند و بيشتر مدافع ‏مدرنيسم و غلبه بر عقب افتادگی بودند. مهمترين سد در برابر دستيابی به اين هدف تنها عقب افتادگی ‏رژيم نبود بلکه عقب افتادگی و ناآگاهی مردم هم بود. محبوبيت شوروی ناشی از کنترل دولت آن بر ‏اقتصاد، قدرت بورکراسی دولتی و نقش رهبری بورکراتهای روشنفکر در دولت بود.‏
در کوتاه مدت «پرچم» بود که قوی شد، باروزنامه قانونی‌اش، فعاليت پارلمانی و بالاخره ‏مهمتر از همه حمايت شوروی. اين جريان موفق شد از ميان دانشجويان، کارمندان دولتی و ارتشيانی ‏که در کودتای ۱۹۷۳ داوود دخالت داشتند، عضوگيری کند . پاداش «پرچم» دستيابی به مقام های ‏دولتی در وزراتخانه ها بود. در حاليکه «خلقی» ها تا حدودی منزوی شده بودند. اماحزب خلق در ‏نتيجهء پيروزی کودتای داوود، فعاليت خود درون ارتش را دوچندان کرد.
‏ در دهه ۱۹۷۰ داوود خود زير نفوذ کشورهای نفت خيز و ثروتمند خاورميانه چون ايران، از ‏اتحاد جماهير شوروی ‏فاصله گرفت و روابط خود را پيرامون مسله پشتون با پاکستان حل کرد. مسؤولين عاليرتبه ‏‏«پرچم» در دولت و ارتش موقعيتهای خود را از دست دادند. از نظر اتحاد جماهيرشوروی داوود خان ‏مانند صدام در عراق يا سادات در مصر ، ديکتاتور جهان سومی بود که از دامنه نفوذ شوروی داشت ‏فاصله ميگرفت۰ درسال ۱۹۷۷ اتحاد جماهير شوروی ميانجی صلح بين «پرچم» و «خلق» شد. اما ‏در اين مرحله «خلق» سه برابر پرچم عضو داشت و واضح بود که جذابيت بيشتری دارد. از همان ‏موقع، ارتشيان مدافع «خلق» در پی کودتايی برای سرنگونی دولت داوود خان بودند. در ۲۷ آوريل ‏‏۱۹۷۸، «خلق» از طريق کودتا، قدرت را به دست گرفت و اين آن چيزی بود که «انقلاب کبير ‏ثور(ارديبهشت ۱۳۵۷)» ناميدند. ‏

اسلامی ها ‏ ‏
مبدا جنبش اسلامی در افغانستان به سالهای دهه ۵۰ و دانشکده فقه دانشگاه کابل برميگردد، ‏برخی از اساتيد(علما) تحت تاثير افکار اخوان المسلمين مصر قرار گرفته بودند (۲۷). در سال ‏‏۱۹۶۰ دانشجويان هسته های مخفی مطالعاتی تشکيل داده، اقدام به ترويج مذهبی و ساختن مساجد ‏نمودند. اينان هم غربگرايی (استفاده از مشروبات الکلی، بی حجابی زنان ...) و هم وابستگی دولت به ‏اتحاد جماهير شوروی را مورد حمله قراردادند. به نفوذ مارکسيسم در ميان ديگر دانشجويان اعتراض ‏داشتند و به تظاهرات چپگرايان حمله ميکردند. اين جمع، که مخالفانشان آنها را «اخوانی‌ها» ‏ميناميدند، در ميان «جنبش جوانان مسلمان» فعاليت داشتند و درمحيطهای دانشگاهی حمايت از آنها به ‏حدی بود که توانستند انتخابات دانشجويی سال ۱۹۷۰ را ببرند (۲۸).‏ ‏
سياستهای ارتجاعيشان خصوصا درقبال زنان، باعث شد که مخالفانشان آنها را به مثابه ‏‏«فئوداليستها » مورد حمله قرار دهند. اما جنبش افغان بخشی از جنبش گسترده تر و مدرن اسلام ‏سياسی بود که نقشه سياسی خاورميانه و آسيا را دردهه‌های ۶۰ و ۷۰ تغيير داد (۲۹).‏ اين اسلاميها شديدا مخالف غربگرايی در فرهنگ بودند، اما مدافع کسب علم و تکنولوژی ‏غربی. اسلام را ايدئولوژی سياسی ميدانستند و مبلغ ايجاد دولتی اسلامی، به مثابه کليد اسلامی کردن ‏جامعه بودند. از اينرو اين جمع با اسلامی‌های سنتی‌تر در تناقض قرار داشتند چرا که آنها اگرچه ‏درپی اسلامی کردن جامعه بودند اما برای اين منظور نه منتظر دولت اسلامی بودند و نه الزاما ‏خواهان چنين دولتی. اين نوع اسلاميسم نه تنها عکس العملی عليه مدرنيسم در جوامع اسلامی نبود، ‏بلکه در حقيقيت زاييده آن بود: «اسلاميسم شريعت است به اضافه برق» (۳۰).‏ ‏
در نتيجه در افغانستان نيز اسلاميسم پديده ای دانشجويی در جامعه‌ای عمدتا دهقانی بود. ‏هيچيک از مبارزين اين جنبش از طبقه حاکمه نبود (۳۱). اين جمع پيشينهء روستايی داشت، اما در ‏مدارس دولتی آموزش ديده بودند و نه در مدارس سنتی. اکثر دانشجويان اين جنبش اسلامی در ‏دانشکده های تکنيکی و فنی تحصيل ميکردند، نه در دانشکده فقه و علوم دينی. آنها از دختران ‏دانشجوهم عضوگيری ميکردند و شديدا مدافع آموزش دبيرستانی و دانشگاهی برای دختران (اگرچه ‏در مدارس دخترانه و با حجاب ) بودند. (نکته ای که بعدها فعالين اين جنبش را در تضاد با سنتگريان ‏اسلامی و طالبان قرارداد). اين جنبش اسلامی «علما» را متهم ميکرد که متحد و توجيه گر رژيم ‏هستند. آنها سلطنت و دولت را به اتهام «فساد» و «غير قانونی» بودن محکوم ميکردند. بسياری از ‏اينان حتی «امان الله » را بهتر از «مصاحبين» (خانوده سلطنتی) ميدانستند چرا که او را مدافع ‏پيشرفت، از نظر سياسی غير متعهد و بری از فساد ميدانستند (۳۲). آنان همچنين ناسيوناليسم سکولار ‏افغان را محکوم ميکردند و مخالف تشکيل «پشتونستان» متحد بودند و اين باعث محبوبيتشان در ‏دولت پاکستان شد. برای اين «اسلاميها» کليد اسلامی کردن جامعه در فعاليت سياسی بود:‏ ‏ ‏ ‏‏
«شيوه زندگی مردم بر اساس اعتقادات (به اسلام) شکل نميگيرد- نظام اقتصادی افغانستان ‏مجموعه ای از همه روندهای فاسد، استبدادی و ناعادلانهء کليه نظامهای غير اسلامی است» (۳۳).‏ ‏
‏«رفرم دولت، پيش‌شرط اصلاح جامعه و فرد است» (۳۴). برای اسلاميها، مبارزه طبقاتی ‏مقوله‌ای بيگانه بود که از خارج وارد شده است. برنامه اقتصادی آنها (مثل آنچه وجود داشت) ترکيبی ‏ذهنی از بانکداری اسلامی، دفاع از مالکيت خصوصی و انگيزهء کسب منفعت (گاه توام با دولتی ‏کردن) و عدالت اجتماعی برای فقرا بود.‏ ‏
در اوايل دهه ۷۰ اسلاميها تصميم گرفتند خارج از دانشگاهها و کالجها فعاليت کنند. به تقليد ‏کمونيستها، کوشيدند درسيستم اداری دولتی نفوذ کنند، خصوصا در بخش آموزشی و نظامی و برای ‏اولين بار، برداشت خود از اسلام را بر خلاف ميل رهبران سنتی مذهبی، به مناطق روستايی بردند. ‏ازينرو برای اولين باردچار سرکوب دولتی شدند، سرکوبی که پس از کودتای داوود خان (۱۹۷۳) ‏تشديد يافت. در پاسخ به اين سرکوب و با حمايت پاکستان، در ژوئيهء ۱۹۷۵ اسلاميها کوشش کردند ‏قيامهای نظامی در مناطق روستايی سازمان دهند. اين قيامها همه به علت عدم حمايت روستاييان با ‏شکست روبرو شد. جنبش اسلامی از بالا نتوانست در ميان روستاييان حاميان بيشتری از مدافعان ‏سوسياليسم از بالا بدست آورد. آن دسته از رهبران و مبارزانی که توانستند از اعدام و زندان فرار ‏کنند، مجبور به تبعيد در پاکستان شدند.‏ ‏
اينجا اختلافات قديمی ميان فعالين جنبش باعث انشعاب و شکلگيری دو سازمان جدا از هم ‏شد. گلبدين حکمتيار، يکی از فعالين جنبش دانشجويی بود که از قيامهای نظامی شکست خورده به ‏شدت دفاع ميکرد. او حزب اسلامی را تشکيل داد. اين حزب که درميان پشتونها قوی بود يکی از ‏نيروهای عمده جنبش مقاومت اسلامی شد و حکمتيار از مشهورترين جنگ ـ سالاران افغانستان . ‏‏«برهان الدين ربانی» که معتدل تر بود بعدها رئيس جمهور افغانستان شد و رهبر «اتحاد شمال» به ‏حساب ميآمد. او نام «جمعيت اسلامی» را برای گروه خود حفظ کرد و عمدتا از فارسی زبانان غير ‏پشتون عضوگيری کرد. هر دو جريان د رتبعيد و در انزوا بودند اما کودتای نطامی وبعد حمله ارتش ‏خارجی موقعيتشان را دگرگون کرد-‏ ‏

‏ مائوئيسم افغانی ‏ ‏‏
تنها نيروهای چپگرای افغانی که با کودتای ۱۹۷۸ حزب دمکراتيک خلق افغانستان و حمله ‏نظامی اتحاد جماهير شوروی مخالفت کردند، مائوئيستها بودند (۳۵). در دهه ۱۹۶۰ آنها بارها با ‏اسلامی ها رودرو شده بودند. يکی از ويژگيهای مائوئيستهای افغانی مخالفتشان با ناسيوناليسم پشتون ‏و برتری طلبی آن بود (۳۶). بسياری از رهبران اين جنبش از مناطقی بودند که اقليت مذهبی شيعه يا ‏ديگر اقليتهای قومی زندگی ميکنند. بسياری ازکارگران مقيم کابل هم از تاجيکها و هزاره‌ها بودند، و ‏فعاليت در ميان آنها برای مائوئيستها آسانترازحزب دمکراتيک خلق و اسلاميها بود (۳۷). در دهه ‏‏۱۹۷۰ کوشش کردند در ميان دهقانان فعاليت کنند اما در اين رابطه موفقيتی نداشتند. ‏‏
آنها کودتای سال ۱۹۷۸ را به مثابه انقلابی از بالا و تقلبی محکوم کردند و حمله نظامی شوروی را ‏عملی امپرياليستی دانستند. به همين دليل تعداد زيادی از آنها‎ ‎‏ قربانی کشتارهای دولتهای مدافع مسکو ‏شدند که از سال ۱۹۷۸ به قدرت رسيده بودند. اسلاميها غالب مائوئيستهايی را که به مناطق ‏روستايی فرار کرده بودند به قتل رساندند. به نظر ميرسد اکثر سازمانهای مائوئيستی تااوايل دهه ۸۰ ‏از بين رفته بودند. برخی مائوئيستها ، مثلا مدافعان «سازمان انقلابی کار افغانستان» موفق شدند ‏خارج از مرزهای اين کشور به حيات خود ادامه دهند (۳۸) و سازمان انقلابی زنان افغانستان (راوا) ‏که هم اکنون در اردوگاههای پناهدندگان افغان درپاکستان فعاليت گسترده دارد، هم با بنياد گرايی ‏اسلامی و هم با حمله نظامی روسيه مخالف بود و در نتيجه تعداد زيادی از فعالين اين سازمان جان ‏خود را از دست دادند. ‏

حمله نظامی و مقاومت ‏ ‏
‏ ‏«جهاد امروز برای دفاع از وطن نيست ، بلکه برای اسلام است. وطن تنها مشتی خاک ‏است»‏ ‎ ‎افغان‎ ‎اسلامی ۱۹۸۶ ‏
‏‏
‏ در سال ۱۹۷۹ اتحاد جماهير شوروی به خاک افغانستان حمله نظامی کرد تا رژيم حزب ‏دمکراتيک خلق افغانستان را از سرنگونی نجات دهد. دولت افغان قادر به مقابله با قيامهای روستايی ‏نبود و فرار ارتشيان اضمحلال تدريجی ارتش را به بار آورده بود. در حمله نظامی اتحاد جماهير ‏شوروی حفيظ الله امين و اکثر رهبری جناح خلق کشته شدند و روسها ببرک کارمل رهبر «پرچم» را ‏که توسط «خلقی» ها به تبعيد فرستاده شده بود به قدرت نشاندند. تا زمانی که روسها يک دهه بعد ‏بالاخره مجبور شدند افغانستان را ترک کنند، حدود يک ميليون افغان جان خود را از دست داده بودند. ‏اکثر آنها غير نظاميانی بودند که در بمباران هوايی ارتش روسيه (دراعمال سياست پاکسازی ) به قتل ‏رسيده بودند. ۵ مليون افغان به ايران و پاکستان پناهنده شده بودند و دو ميليون افغان ديگر درون ‏مرزهای افغانستان بی خانمان بودند.‏ ‏ ‏‏
هنگاميکه ارتش شوروی بالاخره در سال ۱۹۸۹ افغانستان را ترک کرد، اتحاد جماهير شوروی اولين ‏شکست نظامی پس از جنگ جهانی دوم را متحمل شده بود. بی‌شک تحقير ناشی از اين شکست در ‏سرنگونی کل دولت شوروی نقش مهمی داشت؛ شکستی که درظاهر، پيروزی مردم غالبا روستايی ‏در برابر يک ابرقدرت به حساب می آمد. همچنين يک پيروزی برای ايالات متحده آمريکا بود که ‏ميلياردها دلار خرج مسلح کردن نيروهای «مقاومت» درافغانستان کرده بود و بالاخره پيروزی ای ‏بود برای نيروهای اسلامی بين المللی که هم برخی از هزينه های جنگ را پرداخته بودند و هم حمايت ‏از آنرا سازمان داده بودند.‏ ‏
کمتر از يک دهه پس از آن، طالبان در پی يک جنگ داخلی و قومی خونين در افغانستان به ‏حکومت رسيدند. ايدئالهای اينان با ادعای «مدرنسيم» جنبش اسلامی در تضاد بود. در پی حملهء ‏صدام به کويت، اتحاد بين رهبران کشورهای عربی و مجاهدين جوان از هم گسسته بود. ايالات متحده ‏با همان نيروهای اسلامی که به تشکيل و بسيج آنها کمک کرده بود، هم اکنون درحال جنگ بود. ‏ ‏

قيامهای روستايی‏ ‏ ‏ در جريان اشغال افغانستان توسط نيروهای روس، گروههای تبعيدی اسلامی افغان، با همه ‏اختلافهايی که ميان خودشان وجود داشت، موفق شدند رهبری را از دست رهبران سنتی محلی خارج ‏کنند.‏ ‏
پس از کودتای ۱۹۷۸، قيام غير منتطره ای عليه دولت جديد پيش نيامده بود. اولين ‏درگيريهای نظامی درپی ورود اعضای حزب به مناطق روستايی پيش آمد. آنها با حمايت ارتش و ‏نيروهای مسلح آمده بودند اصلاحات ارضی را تحميل کنند، مدرسه بسازند و مدافعان «داوود خان» ‏را دستگير کنند. حزب هيچ سابقه فعاليت ميان دهقانان نداشت. سياستهای رفرم روستايی که پياده کرد ‏‏(تقسيم زمين، لغو بدهی روستاييان، از بين بردن شيربهای عروس، آموزش اجباری) از ديد دهقانان ‏دخالت خارجی بود که هدفی جز نابودی ساختارهای سنتی اجتماعی توسط تقويت قدرت دولت نداشت.‏ ‏ ‏‏
در نتيجه، اولين قيامها دفاع از «قوم» محلی (اهل ده يا همبستگی قومی و قبيله ای) عليه دخالت ‏نظامی دولت بود. درگيری نظامی روند سنتی جنگهای قبيله ای را دنبال ميکرد. پس از درگيری با ‏فعالين حزبی، روستاييان «مجاهد» ممکن بود به يک پست محلی دولتی حمله کنند. همينکه سرزمين ‏قوم محلی «آزاد» ميشد، درگيری به پايان ميرسيد.‏ ‏ ‏
‏ اما دولت انتقامجويی ميکرد: دستگيری، شکنجه و کشتارها رواج يافت و درگيری شدت پيدا کرد. ‏قيامها در مناطق غير پشتون چون «نورستان» و درميان «هزاره‌ها» شروع شد، يعنی مناطقی که تنها ‏در قرن گذشته تحت کنترل دولت مرکزی قرار گرفته بودند، قيام عليه رژيمی که به نظر ميرسيد در ‏آن عمدتا پشتون ها غالب هستند. پس از آن بود که اين درگيريها مناطق فارسی زبان و تاجيک زبان ‏شمال را دربرگرفت. در اواخر سال ۱۹۷۹ قيام به مناطق ايلاتی پشتون نيز رسيد.‏ ‏
‏ ‏ البته اين قيام ها در خدمت حفظ منافع مالکان زمين بود اما رهبران شورشها عمدتا چهره‌های ‏محلی (۴۱) و غالبا ملاها (۴۲) بودند که به سنت معمولی جهاد تدافعی، عليه اشغالگر اجنبی اقدام ‏ميکردند. زمينداران و خانها چندان فعال نبودند. بسياری فرار کرده بودند در حاليکه بقيه آرامش و ‏سازش را به قيام ترجيح ميدادند. نيروهای مسلح از اسلحه های به غارت برده شده يا اسلحه های ‏قديمی استفاده ميکردند و خود و فرماندهانشان متکی به کمک مادی اهالی محل (گاه با افزودن درآمد ‏از طريق قاچاق و يا ماليات ‌گيری برسر جاده ها) (۴۳) بودند. اما انتقامهای دولت و ادامه جنگ ‏اسلحه و پول بيشتر ميطلبيد. همين باعث شد که گروههای محلی به دنبال احزابی که در تبعيد تشکيل ‏شده بودند و منابع مالی خارجی آنها باشند. ‏ ‏

احزاب اسلامی ‏ ‏
پاکستان به منطور کنترل پناهندگانی که سيل وار وارد خاک کشورش ميشدند، دست به دامن ‏احزاب اسلامی شد که از سالهای ۱۹۷۰ در تبيعد بودند. اين احزاب دريافت کنندگان اصلی کمکهای ‏مالی شايانی شدند که از خارج سرازير بود. فرماندهان محلی، به منظور دستيابی به اسلحه و کمک ‏مالی راه وابستگی به يکی از اين احزاب را انتخاب کردند. با کمک پاکستان، حزب اسلامی و جمعيت ‏اسلامی به سرعت رهبری گروههای تبعيدی را از آن خود کردند . ‏
‏ برای اسلامی‌ها اين يک جنگ آزاديبخش ملی نبود بلکه مسئله مبارزه برای اسلام بود : «جهاد کنونی ‏نه برای وطن بلکه برای اسلام است. وطن تنها مشتی خاک است» (۴۴).‏ ‏
‏ ‏ کسانی که با اين هدف همسويی نداشتند ازجنبش کنار گذاشته شدند. پاکستان حاضر نشد ‏ناسوناليستهای سکولار پشتون (از گروه «ملت افغان») را به رسميت بشناسد. گروههای مائوئيست ‏خود مورد حمله جريانهای اسلامی قرارگرفتند. «خلقی» های مخالف دولت، اگرچه با نيروهای ‏مقاومت ارتباط داشتند اما کسی تشويقشان نکرد به آن بپيوندند. مشخصا مدافعان سلطنت و مدافعان ‏نظام قبلی، اگرچه در ميان پناهندگان از حمايت گسترده‌ای برخوردار بودند، عمدتا منزوی ماندند. ‏پاکستان از ورود اعضای خانواده سلطنتی به خاک اين کشور جلوگيری کرد. کوششهای متعدد برای ‏برگزاری «لويا جرگه» با سلطه سنتی ها به علت اختلافات گروهی و مخالفت پاکستان به جايی نرسيد ‏‏(۴۵). پاکستان ۷ گروه تبعيدی سنی را به رسميت ميشناخت و ميان آنها پول و سلاح هايی را که از ‏ايالات متحده و عربستان سعودی ميگرفت پخش ميکرد. کليه فرماندهان محلی برای گرفتن کمک بايد ‏به يکی از اين جريانها وابسته ميشدند. سه گروه که «سنتی» يا «معتدل» به حساب می آمدند مدافع ‏برگشت به دوران پيش از داوود خان بودند، و اين عمدتا به معنی برگشت شاه بود. چهارگروه ‏‏«بنيادگرا» يا «اسلاميست» بودند که با بازگشت سلطنت مخالف بوده خواهان تشکيل دولت اسلامی ‏بودند. گروههای اسلاميست ، خصوصا حزب حکمتيار بخش اصلی کمک های مالی خارجی را از آن ‏خود کرده بودند (۴۶). در نتيجه موقعيت گروههای سنتی و سلطنت طلب افت کرد و گروههای ‏اسلاميست روز به روز قويتر شدند (۴۷). ‏
‏ «مجاهدين» خارجی که برای کمک به مجاهدين افغان ميآمدند نيز متحد گروههای اسلاميست بودند. ‏ابتکار استفاده از داوطلبان غير افغان در جهاد، فکر نيروهای افغان نبود ، بلکه سعودی ها و اخوان ‏المسلمين و پاکستانی ها (جماعت اسلامی) اين نظر را به پيش ميبردند و سازمان جاسوسی ايالات ‏متحده (سيا) از اين ابتکار شديدا حمايت ميکرد. حدود ۳۵۰۰۰ مجاهد خارجی در کنار مجاهدين افغان ‏با ارتش شوروی ميجنگيدند و پس از خروج ارتش شوروی بسياری ديگر به افغانستان آمدند تا ‏‏«درس» بخوانند يا از مجاهدين حمايت کنند. ‏ ‏ ‏‏

دوستان خارجی ‏ ‏
جنگ افغانستان جنگ «به واسطه» بين دو ابر قدرت بود. تا اويل دهه ۱۹۸۰، بين ۱۰۰ تا ‏‏۱۵۰هزار نيروهای ارتش شوروی درافغانستان مستقر بودند، تعدادی به مراتب بالاتر از ارتش افغان ‏که بيش از ۳۰۰۰۰ سرباز نداشت. هزاران مشاور سياسی و نظامی شوروی دولت و ارتش را ‏ميگرداندند، گاهی با کمک اعضای حزب توده ايران. در اوايل دهه‏ ‏۸۰ ، جنگ افغانستان سالی ۵ ميليارد دلار برای اتحاد جماهيرشوروی خرج داشت. (۴۹) ‏کمک مالی ايالات متحده به مجاهدين افغان از ۳۰ ميليون دلار به ۶۰۰ ميليون دلار در سال در اواسط ‏دهه ۱۹۸۰ افزايش يافت و سعوديها اين مبلغ را دوبرابر کردند (۵۰).‏ ‏
‏ ‏ کمک مالی اتحاد جماهير شوروی به افغانستان مستقيما به حزب ودولت ميرسيد. کمک ايالات ‏متحده به مخالفان دولت غيرمستقيم بود. از يک طرف کمک ايالات متحده از طريق پاکستان پخش ‏ميشد و از طرف ديگر عربستان سعودی قبول کرده بود در ازای هر دلار کمک آمريکا، يک دلار ‏بپردازد و عربستان سعودی شبکه ويژه خود را برای پخش کمک مالی و گسيل داوطلبان خارجی در ‏اختيار داشت. هر دو رژيم طرح‌های خاص خود را دنبال ميکردند. طرح‌هايی که بر آينده افغانستان ‏تاثيرمستقيم گذاشت ولی گروههای اسلاميست پشتون از کمک هر دو رژيم بهره ميبردند. ‏‏
از آغاز جنگ، پاکستان امکان تشکيل دولت متحد خود را در افغانستان بررسی ميکرد، دولتی که ‏بتواند مسئله پشتون را يکبار برای هميشه حل کند و «عمق استراژيک» به دعوای پاکستان با هند بدهد ‏‏(۵۱) . در نتيجه پاکستان هم علاقه ای به سلطنت طلبان و نيروهای سکولار پشتون نداشت چرا که ‏اين گروهها در گذشته مدافع شکلگيری «پشتونستان» متحد در افغانستان بودند. پاکستان اگرچه کمک ‏مالی را به ۷ گروه مختلف تقسيم ميکرد ولی علاقه ای به تشکيل جبهه واحد درون مرزهايش (از نوع ‏سازمان آزادی بخش فلسطين به رهبری عرفات) نداشت. مديريت « خدمات متبادل اطلاعاتی» ‏مواظب بود که عمدهء کمکهای مالی و نظامی به گروه حکمتيار برسد.‏ ‏
عربستان سعودی از مسئله افغانستان استفاده کرد تا ادعای رهبری خود را بر جهان اسلام ‏خصوصا پس از انقلاب اسلامی ايران تکرار کند. عربستان در جهت دادن به مبارزات جوانان ‏مسلمان عليه شوروی (به جای ايالات متحده) نقش مهمی داشت (۵۲). يکی ديگر از اهداف مهم ‏ايالات متحده محدود کردن نفوذ ايران در جهان اسلام بود. پول عربستان سعودی عمدتا به جريانهايی ‏تقسيم ميشد که ديدگاه قوی «وهابی» ضد شيعه داشتند. البته کمک عربستان سعودی به گروه حکمتيار ‏هم ميرسيد چرا که گروه او سکتاريسم خاصی عليه گروههای غيرسنی داشت. سعودی ها همچنين ‏خرج تشکيل مدرسه های اسلامی برای پناهندگان داخل و خارج از مرزهای افغانستان را ميپرداختند. ‏گروه طالبان از اين مدارس نشات گرفتند. در نتيجهء اين وقايع، ايران از مجاهدين افغان ايزوله شد و ‏کمکهای مالی خود را تنها به گروههای شيعه ميپرداخت و حتی وقتی از اين گروهها ناراضی ميشد، ‏سازمانهای مطيع خود را تشکيل ميداد. ‏ ‏

جنگ‎ ‎داخلی ‏ ‏
وقتی ايالات متحده مجاهدين افغان را به موشکهای «ستينگر» مسلح کرد واين گروهها کنترل ‏نظامی هوايی را بدست آوردند، شکست اتحاد جماهير شوروی آغاز شد. علاوه بر اين برخی گروهها ‏چون احمد شاه مسعود اشکال جديد جنگ چريکی را جايگزين جنگهای سنتی کردند و اين هم در ‏پيروزی نظامی نهايی نقش داشت (۵۳). با اينهمه وقتی نيروهای نظامی اتحاد جماهير شوروی ‏افغانستان را ترک کردند مجاهدين هنوز حتی يک شهر عمده يا شهرک را در افغانستان به کنترل خود ‏در نياورده بودند. اينها همه همچنان زير کنترل نجيب‌الله و مدافعانش در حزب وطن بودند. ‏
‏ حزب وطن نام جديد حزب دمکراتيک خلق افغانستان بود که با ديد «آشتی ملی» نام خود را تغيير داده ‏بود اما همچنان پول و کمک نظامی اش از روسيه ميآمد. ‏
‏ اگرچه مجاهدين افغان آماده جنگ سنتی نبودند، پاکستانيها علاقه‌ی زيادی داشتند شهرهای ‏افغانستان را بدست آورند تا نفوذ خود را در آنها پياده کنند. اما کوششهای مديريت خدمات متبادل ‏اطلاعاتی (‏ISI‏) برای فشار آوردن به مجاهدين برای تسخير شهرها به فاجعه انجاميد. در جلال آباد، ‏مجاهدين ۱۰۰۰۰ نفر از دست دادند، که بالاترين رقم تلفات يک درگيری در جنگ بود. بالاخره در ‏آوريل ۱۹۹۲، جمعيت اسلامی احمد شاه مسعود که عمدتا تاجيک بودند، در اتحاد با ازبکهای گروه ‏‏«دستم» و «هزاره» ها، کابل را به تسخير خود درآوردند. ‏
‏ به رغم پيچيدگی مسئله قومی در افغانستان، قوميت در تاريخ اين کشور تعيين کننده نبوده و ‏الزاما اساس و پايهء اقدامات سياسی به شمار نميرفته است. اما تسخير کابل پروسه جدايی و خصومت ميان ‏گروههای مجاهدين را وارد مرحلهء جديدی کرد که به جنگ داخلی انجاميد. زمينه های اين جنگ ‏داخلی در دوره جنگ با روسيه شکل گرفته بود.‏ ‏
‏ طی جنگ تغييرات اساسی درتوازن قوا بين گروههای قومی شکل گرفته بود. قيام در مناطق ‏غير پشتون آغاز شده بود. در طی جنگ، اين گروهها ( تاجيکها يا سنی‌های فارسی زبان، ازبکها و ‏هزاره ها) توانايی سياسی و نظامی خودرا نشان داده بودند. پشتون ها به مراتب پراکنده تر بودند (عده ‏ای مدافع سلطنت، عده ای مدافع گروههای اسلامی) (۵۴). پس از تسخير کابل توسط احمد شاه ‏مسعود، حکمتيار و سياف با کمک نظامی و مالی عربستان و پاکستان شهر کابل را محاصره کردند تا ‏جمعيت اسلامی مسعود را از قدرت برکنار کنند. پشتونها اين شرايط را با جنگ سال ۱۹۲۹ مقايسه ‏ميکردند. طی سه سال جنگ داخلی ۵۰۰۰۰ نفردر کابل کشته شدند، اکثر آنها قربانی بمبارانهای ‏هوايی گروه حکمتيار بودند. صدها نفر در درگيريهای قومی که در آن همه گروهها شرکت داشتند ( ‏از پشتونها تا جميعت اسلامی تا هزاره ها) جان خود را از دست دادند.‏ ‏
اما پاکستان دلايل جديدی برای تسريع پيروزی متحدين وابسته به خود داشت. با فروپاشی ‏اتحاد جماهير شوروی در سال ۱۹۹۱ جمهوری‌های جديد التاسيس آسيای ميانه امکان آنرا پيداکرده ‏بودند تا نفت و گاز خود را از جنوب به آبهای بين المللی برسانند و روسيه را کناربگذارند. ايالات ‏متحده کشيدن لوله از خاک ايران را وتو کرده بود و يک کمپانی آمريکايی ‏UNOCAL‏ از همان ‏موقع، لوله کشی از طريق افغانستان و خاک پاکستان را طرح ريزی کرده بود. علاوه براين، پاکستان ‏ميخواست راههای بازرگانی را بين اين جمهوريها باز کند و نميخواست جنگ سالاران منطقه با ‏استقرار «باج مافيايی» قانونی يا غير قانونی برحمل و نقل، اين موقعيت را به خطر اندازند. هر دو ‏هدف، ايجاب ميکرد که صلح وامنيت در افغانستان برقرار شود. از اين رو پاکستان مخالف جنگ ‏داخلی بود.‏ ‏
ناتوانی حکمتيار در تسخير کابل باعث شد حامی اصلی او پاکستان از او سلب اميد کند. در ‏عوض، آنها ( پاکستانيها ) متوجه شکلگيری گروه جديدی از ميليتانتهای مسلمان شدند که رهبری آنها ‏با اعضای سابق مجاهدين بود. خودشان عمدتا از درانی های پشتون بودند و هم با حکمتيار و هم با ‏ربانی خصومت داشتند. پايگاهشان درميان دانشجويان پشتون مدارس اسلامی در مرز افغنستان و ‏پاکستان بود. اين ها «طالبان» بودند. ‏
پاکستان کمکهای همه جانبه ای به اين جريان رساند: پول، ‏اسلحه، عضوگيری از رهبران سابق مجاهدين و افسران سابق «خلقی» برای آموزش نظامی و طرح ‏ريزی عمليات نظامی (۵۶). در مدت دو سال، نيروهای کاملا مسلح طالبان که از کمک مالی بيدريغ ‏برخوردار بودند، تمام افغانستان را تحت کنترل خود درآوردند. طالبان از نارضايتی مردم از دست ‏جنگ سالاران استفاده کردند برخی از آنان راشکست دادند و سکوت برخی ديگر را با پول خريدند. ‏در سپتامبر ۱۹۹۶ طالبان کابل را به تسخير خود درآوردند.‏ ‏
‏ ‏ اين پيروزی، «انتقام پشتونها» (۵۷) بررقبای غيرپشتونشان بود و موفقيتی برای پاکستان به شمار ‏ميرفت.اما پيروزی کامل نبود چرا که احمد شاه مسعود و اتحادی از نيروهای غير پشتون توانستند ‏درشمال افغانستان باقی بمانند. ايالات متحده در آغاز از به قدرت رسيدن طالبان استقبال کرد چرا که ‏موضع ضد ايرانی آنها مطلوب بود و امنيت لازم را برای شروع کار ساختمان لوله گاز و نفت شرکت ‏آمريکايی امکان پذيرميکردند (۵۸). ايالات متحده هيچ «مسئله مورد اختلافی» در اسلام طالبان ‏نميديد. تنها پس از آنکه ايالات متحده متوجه شد اقتصاد طالبان بر پايه صدور مواد مخدر استوار است ‏واينکه آنها بن لادن را مخفی کرده اند، خانم آلبرايت (وزير خارجه کلينتون) کشف کرد که‎ ‎‏ طالبان ‏زنان را خوار و پست می شمارند (۵۹).‏‎ ‎ ‏‏

‏ سنتی يا اسلامگرا؟ ‏ ‏
در سالهای ۱۹۸۰ ارتش شوروی عمدتا شهرها را تحت سلطه خود داشت و درگيری عمدتا ‏در مناطق روستايی بود. غالبا روستاييان بودند که جان خود را از دست ميدادند. پيروزی مجاهدين تا ‏حدی پيروزی دهقانان بر شهرنشينها بود. اما پيروزی طالبان و سياستهای تبليغ شدهء آنها چون حجاب ‏اجباری زنان، زندانی کردن آنها درخانه، جلوگيری از ‏ مدرسه رفتن دختران، بريدن دست دزد، منع موسيقی يا هوا کردن بادبادک ، نشانه های ‏پيروزی اسلام سنتی دهقانی بر شهر نبود.‏ ‏ ‏
‏ طالبان خود از سنت گرايی بريده بودند. مهمترين نمود آن مخالفتشان با سلطنت و اشرافيت قديمی بود، ‏در حاليکه نيروهای سنتی از سلطنت طلبان دفاع ميکردند چرا که اينان مدافع دولتی حداقل بودند. ‏افغانستان سنتی هميشه نسبت به اقليتهای قومی و مذهبی (مسلمان و غير مسلمان) تسامح بيشتری ‏داشت اما وهابيها هميشه دقيقا به خاطر تحمل کم و سختگيری شان نسبت به اقليتها محبوبيتی نداشتند. ‏طالبان با شيعه ها و تصوف سنی خصومت داشتند. به عنوان پشتون های شونيست، گاه سعی ميکردند ‏مانع فارسی صحبت کردن مردم شوند. اگرچه «هزاره ايها» هميشه مورد ستم و توهين قرارگرفته ‏بودند، اما نوع قوم کشی که در سال ۱۹۸۹ در مزار شريف صورت گرفت در تاريخ افغانستان ‏بيسابقه بود. همچنين پوشيدن برقع، حتی در مناطق روستايی، يک سنت افغانی نيست (۶۰). اين امر ‏در جوامع سنتی پدرسالار ريشه در خانواده دارد، و کتک زدن دختران جوان توسط طالبان در ملأ ‏عام (به دليل بد حجابی يا پوشش نامناسب) گاه خشم و اعتراض خشونت‏‎ ‎بارمردان خانواده شان را ‏برمی انگيخت.‏ ‏ ‏
‏ اسلام طالبان زاييده ی جامعه سنتی نبود بلکه پديده ای بود ناشی از تربيت در اردوگاههای ‏پناهندگی پاکستان. در آنجا اين جماعت در مدارسی دينی درس ميآموختند که ترکيبی از اسلام ‏پاکستانی دئوباندی و وهابيسم سعودی را ترويج ميکردند. آميزه ای سختگرا و بی انعطاف از اسلام که ‏بر بازگشت به کتب مقدس و برپايی دولت اسلامی خالص تاکيد داشت. در افغانستان اين اسلام به ‏نيرويی تفرقه افکن ( و نه متحد کننده) تبديل شد. در موارد بالا و نيز در تعريف از اسلام اتفاق‎ ‎نظری ‏بين طالبان و بن لادن وجود داشت. ‏ ‏

انشعابهای اسلام گرايی ‏ ‏
‏ اگر شکست روسيه در سال ۱۹۸۹ بزرگترين پيروزی اسلاميها بود، بايد گفت پس از آن ‏پيروزی چندانی نداشته اند. وحدت اسلامی روز ۲ اوت ۱۹۹۰ زمانيکه صدام حسين به کويت حمله ‏کرد درهم شکسته شد(۶۱). اين مسئله همراه با پاسخ نظامی ايالات متحده، ديدگاههای سياسی در ‏سراسر خاورميانه را قطب بندی کرد. از يک طرف، عربستان سعودی نه تنها از ايالات متحده ‏حمايت کرد بلکه به ارتش آمريکا اجازه داد از خاک عربستان برای حمله به عراق استفاده کند. از ‏طرف ديگر سربازان قديمی جنگ افغانستان بيش از پيش ضد غرب شده بودند و با حکومتهای عرب ‏نيز اختلاف داشتند. اما غالبا نوعی محافظه کاری اجتماعی و ايديولوژيک داشتند که باعث ميشد بيشتر ‏بر اخلاقيات فردی، حفظ خلوص اسلامی و پيروی از شريعت تاکيد داشته باشند تا بر تدوين برنامه ‏اجتماعی اقتصادی راديکال. در دهه ۱۹۹۰ اين سربازان قديمی در بوسنی، الجزاير و مصر دخالت ‏کردند بدون آنکه درهيچيک از اين مناطق ماندگار شوند. اقدامات حيرت انگيزشان آنها را از نسل ‏جوانی که بيشتر مدافع اصلاحات تدريجی و دخالت عمومی (۶۲) بود منزوی ميکرد. البته تاثيرات ‏سياسی اين برخورد تدريجی هم هنوز مشهود نيست.‏ ‏ ‏
‏ تنها جايی که طرفداران بن لادن، که غالبا از طبقه متوسط بودند، توانستند پناهی پيدا کنند در ميان ‏فرزندان روستاييان فقيری بود که در اردوگاههای پناهندگان افغانی بزرگ شده بودند. با تشويق ‏پاکستان، آنها در ماه مه ۱۹۹۶ به افغانستان برگشتند و برای پاکستان در جنگ کشمير و برای طالبان ‏عليه «اتحاد شمال» جنگيدند. در افغانستان اين جمع سازمان اطلاعات و پليس مذهبی ( وزارت امر به ‏معروف و نهی از منکر) را اداره ميکردند. آنها يا به علت توانايی شان يا به دليل باجی که ميپرداختند ‏بيش از پيش ميان رهبری طالبان جا بازکردند و درسياست خارجی و دفاع نفوذ پيدا کردند. آنها از ‏اينکه محبوبيتی عام حتی در بين طالبان داشته باشند دور بودند. در ماههای قبل از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ ‏طالبان حتی در سطح رهبری به دو جناح، يکی ملی گرا که قصدش بازسازی کشور بود و ديگری ‏غير ملی گرا که بيش از پيش ديدگاه های انترناسيوناليستی بن لادن را مپذيرفت تقسيم شدند. ‏ ‏

پس از طالبان ‏ ‏
سرنگونی طالبان در نتيجهء حمله نظامی گستردهء ايالات متحده، کم شدن محبوبيتشان در ‏ميان مردم عادی و قطع ناگهانی کمک نظامی پاکستان رخ داد؛ کمکی که قدرت طالبان بر پايه آن ‏استوار بود۰ آينده افغانستان تا حد زيادی به تحول نقش سياسی ـ نظامی ايالات متحده در آسيای ‏مرکزی و خاور ميانه مربوط ميشود و امکان دارد که اين کشور به موقعيت حاشيه ای خود برگردد. ‏اما واضح است که پس از دو دهه جنگ، و اکنون بمباران گسترده امريکا، دو منبع قدرت و ثروت در ‏افغانستان پس از طالبان وجود خواهد داشت: کمک مالی غرب و مواد مخدر. ‏
‏ افغانستان پس از طالبان نه الزاما دمکراتيک و نه از نظر اجتماعی مترقی خواهد بود. در لويا ‏جرگه ای که رژيم جديد به سنت افغانها، فراخواند نمايندگان مدافع غرب در خانواده های اشرافی ‏قديمی با کرزای و شاه به مثابه رهبران سمبليک آن، سلطه داشتند. اين تجمع همچنين تعداد زيادی از ‏جنگ سالاران از سراسر کشور خصوصا اتحاد شمال را در بر داشت.‏ ‏ ‏‏
زير نفوذ برخی سازمانهای ياری رسانی غير دولتی غربی ، قطره‌هايی از کمک غرب ممکن است به ‏بخشهايی از جمعيت افغانستان که عمدتا در روستاها زندگی ميکنند، برسد. اما تمرکز کمک غرب و ‏آزانسهای رسمی درکابل، بيش از پيش به فاصله بين پايتخت ومناطق فقير روستايی خواهد افزود. با ‏به قدرت رسيدن اشراف قديمی و تکرار روشهای سنتی فساد مالی به منظور کسب ثروتهای عظيم در ‏جيب خودشان و معدودی کارگزارانشان در ميان نخبگان درس‌خوانده شهر نشين، کارهای درآمد پايين ‏برای باقی شهروندان خواهد ماند. مخالفت و درگيری روستاييان با چنين حکومتی اجتناب ناپذير ‏است۰‏ ‏
اقتصاد مواد مخدر همچنين در برابر تمرکز قدرت دولتی مقاومت ميکند، حتی اگر دولت و ‏سياست مداران از اين بخش بهره مالی ببرند و حتی اگر جنگ سالاران همزمان از کمک خارجی و ‏مشارکت در تجارت مواد مخدر بهره مند شوند. اقتصاد مواد مخدر بازتوليد نظام سنتی قدرت پراکنده ‏را ميطلبد. نظامی که درآن قاچاقچيان مواد مخدر جنگ سالاران از نوع جديد ميشوند. کسانی که ‏‏«محلی عمل ميکنند اما جهانی فکر ميکنند» . اين مسئله اکنون شامل ايران و پاکستان وديگر ‏جمهوری های آسيای مرکزی نيز هست. مقاومت عليه هر کوشش ايالات متحده برای آغاز جنگ با ‏مواد مخدر، درافغانستان، با تکرار مدل آمريکای جنوبی به سرعت سياسی خواهد شد.‏ حتی در منطقه ای که قدرت سياسی ايالات متحده به تازگی هژمونی بدست آورده است ، ‏ديری نخواهد گذشت که يک طبقه حاکم افغانی که با کمک مالی غرب به قدرت رسيده با چالش های ‏جدی در سطح داخلی و منطقه‎ ‎ای روبرو شود.‏‎ ‎‎ ‏
يادداشت: نشريه کرتيک وابسته به انستيتوی مطالعات مربوط به شوروی ‏‎ Institute for ‎Soviet Studies‏ در دانشگاه گلاسکو (انگليس) از سال ۱۹۷۴ منتشر شده است و از همکاری چهره ‏های شناخته شده چپ جهانی به عنوان عضو يا مشاور تحريريه برخوردار بوده است. ‏ ‏‏


‎1.‎ Mountstuart Elphinstone, An Account of the Kingdom of Caubul, Oxford University Press, ‎‎1972, first published 1815, vol 1, p 200.‎ ‎‏
2.‎ Michael Barry, Le Royaume de l'Insolence: L'Afghanistan 1504-2001, Paris, Flammarion, ‎‎2002, first edition 1984, p 154.‎ ‎‏
3.‎ Vartan Gregorian, The Formation of Modern Afghanistan, Stanford University Press, ‎‎1969, pp 46 ff.‎ ‎‏
‏4.‎ Divisions which were lamented by the seventeenth century warrior poet Khushal Khan Khattak:‎ ‎"More skilled in the swords are the Pathans than the Moghals,‎ Would only more intelligence was theirs,‎ Were the tribes but of agreement amongst themselves,‎ Emperors would prefer to bow before them."‎ Quoted in Gregorian, The Emergence of Modern Afghanistan, op cit., p 43.‎‏ ‏And also noted, this ‎time rather less prosaically, by a British general in the nineteenth century:‎ ‎"The nation consists of a mere collection of tribes, of unequal power and with divergent habits, ‎which are held together, more or less closely, according to the personal character of the chief who ‎rules them. The feeling of patriotism as known in Europe, cannot exist among Afghans, for there ‎is no common country."‎ Sir Henry Rawlinson, Britain and Russia in the East, London, John Murray, DATE, p 355.‎ ‎‏
5.‎ ‎"For the consolidation of his powers at home he (the king) relies in great measure on the ‎effects of his foreign wars." Elphinstone, An Account of the Kingdom of Caubul, vol 2, DATE, p ‎‎283.‎ ‎‏
6.‎ according to Yuri Gankovsky, "The Durrani Empire", in Afghanistan: Past and Present, ‎Moscow, 1981, p 88.‎ ‎‏
7.‎ ‎"From their conversation, one would think that the whole people, from the king to the lowest, ‎was always occupied in holy reflections." Elphinstone, op cit., PAGE No ‎‏
8.‎ Oliver Roy, Islam and Resistance in Afghanistan, Cambridge University Press, 1986, p 59.‎ ‎‏
9.‎ Michael Barry, op cit., p 156.‎ ‎‏
10.‎ Louis Dupree, Afghanistan, Princeton University Press, 1980, first published 1973, p 422. ‎According to Sir Thomas Holdich, head of the Russo-Afghan Border Commission: "we have ‎contributed much to give a national unity to that nebulous community which we call ‎Afghanistan...by drawing a boundary all round it and elevating it to the position of a buffer state ‎between England and Russia."‎ ‎‏
11.‎ Rob Hager in Richard Tapper (ed), The Conflict of Tribe and State in Iran and Afghanista, ‎Croon Helm, 1983 p 102.‎ ‎‏
12.‎ all these figures are guestimates, and are the subject of conflicting definitions and claims.‎ ‎‏
13.‎ William Vogelsang, The Afghans, Blackwell, 2002, p 16 ff.‎ ‎‏
14.‎ M. Nazif Shahrani, "Responses to the Saur Revolution in Badakshan", in M. Nazif Shahrani ‎and Robert Canfield (eds), Revolutions and Rebellions in Afghanistan: Anthropological ‎Perspectives, University of California, 1984, p 143.‎ ‎‏
15.‎ Frederik Barth, Political Leadership Among the Swat Pathans, London, The Athlone Press, ‎‎1998, first published 1959, p 133.‎ ‎‏
16.‎ Carlton Coon compares these "lands of insolence" to those of the Kurds and the Berbers: ‎Caravan: The Story of the Middle East, London, Jonathon Cape, 1951, pp 295-323.‎ ‎‏
17.‎ cf the analysis in Barry, op cit., p 96 ff.‎ ‎‏
18.‎ Cf Roy, op cit., 1986, p 10 ff.‎ ‎‏
19.‎ Leon Poullada, Reform and Rebellion in Afghanistan, 1919-1929, Cornell University Press, ‎‎1973.‎ ‎‏
20.‎ Dupree, op cit., p 477.‎ ‎‏
21.‎ Maxwell Fry, The Afghan Economy, Leiden, E.J.Brill, 1974, p 12. This officially ‎commissioned report diplomatically notes the "absence of general support for development ‎efforts" (p 215).‎ ‎‏
22.‎ cf Oliver Roy, "The Origins of the Afghan Communist Party", Central Asian Survey, vol 7, ‎number 2/3, 1988, pp 41-57.‎ ‎‏
23.‎ quoted in HŽlne Carrre d'Encausse and Stuart R. Schram (eds), Marxism and Asia, Allen ‎Lane, p 186.‎ ‎‏
24.‎ from the PDPA's Platform, 1965, in Anthony Arnold, Afghanistan's Two Party Communism: ‎Parcham and Khalq, California, Hoover Press, 1983, pp 137-148.‎ ‎‏
25.‎ Quoted in Hafizullah Emadi, State, Revolution and Superpowers in Afghanistan, Praeger, ‎‎1990, p 80.‎ ‎‏
26.‎ Kabul Times, 14-4-79, quoted in, Roy, op cit., 1986 p 85.‎ ‎‏
27.‎ The Muslim Brotherhood had been set up in the late 1920s and demanded the setting up of an ‎Islamic state to apply the sharia: "The Koran is our constitution". cf Gilles Kepel , Jihad: the ‎Trail of Political Islam, I. B. Taurus, 2002, p 27 ff.‎ ‎‏
28.‎ Roy, op cit., 1986, chapter 4, and David B. Edwards, Before Taliban: Genealogies of the ‎Afghan Jihad, University of California Press, 2002, ch 6.‎ ‎‏
29.‎ in the West these movements are often labelled "fundamentalist", which is misleading and ‎obscure their originality, since fundamentalist movements demanding a "return to the texts" and ‎the rigid application of sharia have existed throughout the history of Islam.‎ ‎‏
30.‎ Olivier Roy, The Failure of Political Islam, I. B. Taurus, 1994, pp 50-52.‎ ‎‏
31.‎ Cf INITIAL Rubin, The Fragmentation of Afghanistan, DATE, pp 90-98.‎ ‎‏
32.‎ cf Asta Olesen, Islam and Politics in Afghanistan, Curzon Press, 1995, p 239.‎ ‎‏
33.‎ From the programme of the Hezb-I Islami quoted in Rubin The Fragmentation of ‎Afghanistan p 88‎ ‎‏
34.‎ from the programme of Hezb-I Islami, quoted in Barry, op cit., p 79.‎ ‎‏
35.‎ Emadi, State, Revolution and superpowers in Afghanistan, p 103 ff.‎ ‎‏
36.‎ Dupree, op cit., p 616.‎ ‎‏
د37.‎ cf Raja Anwar, The Tragedy of Afghanistan, Verso, 1988, p 58.‎ ‎‏
38.‎ Interviews with the ALRO can be found on the website of the Labour Party of Pakistan, ‎www.labourpakistan.org ‎‏
39.‎ www.rawa.org ‎‏
40.‎ cf Roy, op cit., p 106.‎ ‎‏
41.‎ cf M. Nazif Shahrani , "Introduction", in Shahrani and Canfield (eds) Revolutions and ‎Rebellions in Afghanistan, p 50.‎ ‎‏
42.‎ M. Hassan Karkar, Afghanistan: the Soviet Invasion and the Afghan Response 1979-1982, ‎University of California Press, 1995, p 138 ff.‎ ‎‏
43.‎ Rubin, op cit., DATE, p. 186.‎ ‎‏
44.‎ Quoted in Olesen, op cit., p 288.‎ ‎‏
45.‎ Karkar, Afghanistan: the Soviet Invasion and the Afghan Response 1979-1982, DATE, p 97.‎ ‎‏
46.‎ according to a former brigadier of the I.S.I., Mohammad Yousaf (with Mark Adkin), The ‎Bear Trap, Leo Cooper, 1992, p105. Yousaf undoubtedly underestimates the amount of money ‎Hekmatyar received.‎ ‎‏
47.‎ Roy, op cit., p 129‎ ‎‏
48.‎ Olivier Roy, quoted in Ahmed Rashid, Taliban: Islam, Oil and the New Great Game in ‎Central Asia, I. B Tauris, 2000, p 130.‎ ‎‏
49.‎ Rubin, op cit., DATE, p 109.‎ ‎‏
50.‎ Rubin, op cit. DATE, p 196.‎ ‎‏
51.‎ Rashid, op cit., 2000, p186.‎ ‎‏
52.‎ Anwar-ul-haq Ahady, "Saudi Arabia, Iran and the Conflict in Afghanistan", in " in William ‎Maley (ed), Fundamentalism Reborn?: Afghanistan and the Taliban, Hurst, 1998 p 118.‎ ‎‏
53.‎ Roy, op cit., 1986, p 181.‎ ‎‏
54.‎ Barry, op cit., 1973, pp 386-7.‎ ‎‏
55.‎ Rashid, Taliban, op cit., 2000, p190.‎ ‎‏
56.‎ Anthony Davis, "How the Taliban Became a Military Force, in Maley (ed), op cit., pp 68-69.‎ ‎‏
57.‎ Oliver Roy in Maley, op cit., 1998, p 208‎ ‎‏
58.‎ Rashid, op cit., 2000, p 64‎ ‎‏
59.‎ Richard Mackenzie, "The United states and the Taliban" in Maley (ed), op cit., 1998, p 90.‎ ‎‏
60.‎ Nancy Hatch Dupree, "Women Under the Taliban", in Maley (ed), op cit., 1998, p 160.‎ ‎‏
61.‎ Kepel, op cit., 2002, p 10.‎ ‎‏
62.‎ Salwa Ismail, Rethinking Islamist Politics: Culture, the State ad Islamism, I. B. Tauris, 2002‎ ‎‏
63.‎ Cf Marc W. Herold "Karzai & Associates Trickle Down Reconstruction" ‎http://cursor.org/storries/karzai.htm ‎‏
64.‎ Mark Duffield, Global Governance and the New Wars, Zed Books, 2001, p 175. Jonathan ‎Goodhand, "From Holy War to Opium War? A Case Study of the Opium Economy in North ‎Eastern Afghanistan", in Central Asian Survey, Vol 19, No 2, 2000, p 278.‎