مصيبتى كه فلسطينيان امروز از سر مى گذرانند ، شباهت خيره كننده اى به مصيبت يهوديان گرفتار در چنگال خونين آلمان هيتلرى دارد. غزه امروز شبيه ترين جاست به گتوى ورشو در سال ١٩٤٣ . يهوديان زندانى شده در گتوى ورشو حدود ٣٨ در صد جمعيت شهر ورشو لهستان را در سال ١٩٤۰ تشكيل مى دادند و در فضائى كه كمتر از ٥/٤ در صد مساحت ورشو بود ، زندانى شده بودند. در نوامبر آن سال نازى ها ديوارى بر دور آن برافراشتند و براى كنترل آن نگهبانان مسلح گماردند و شروع كردند به گرد آوردن يهوديان لهستان در آن مكان. در داخل گتو ، بيكارى و گرسنگى و بيمارى چنان بيداد مى كرد كه در طى دو سال حدود يك چهارم جمعيت آن زندان بزرگ جان باختند. از اواخر سال ١٩٤٢ ارسال جمعيت گتوى ورشو به اردوگاه مرگِ تربلينكا شروع شد. يهوديان نگون بختى كه تا آن موقع مصيبت تحمل ناپذيرشان را بدون مقاومتى چشم گير تحمل كرده بودند ، با پى بردن به مقصد كاروان هاى مرگ ، به تدارك قيام پرداختند. از آغاز سال ١٩٤٣ جوانه هاى مقاومت ظاهر شد ، نازى ها براى مدتى كاروان هاى مرگ را متوقف كردند ، اما يهوديان كه به طرح شيطانى آنها پى برده بودند ، ديگر حاضر نبودند بدون مقاومت گردن شان را به دست جلاد بسپارند. و از اين جا بود كه قيام پرشكوه گتوى ورشو در ١٩ آوريل ١٩٤٣ ( در شب عيد فصح يهوديان ) شروع شد و جوانان يهودى شجاعانه به جنگى رويارو با نيروهاى ارتش آلمان برخاستند. ارتش نازى تنها با منفجر كردن و به آتش كشيدن خانه به خانه گتوى ورشو و قتل عام ساكنان آن بود كه توانست آن قيام دلاورانه را در هم بشكند.
يادآورى اين شباهتِ ناگزير ميان گتوى ورشو و غزۀ امروز ، از نظر مدافعان اسرائيل و مرعوب شدگان دستگاه هاى تبليغاتى عظيم آن ، نشانۀ بى چون و چراى يهود سيتزى شمرده مى شود ؛ اما شباهت تاريخى ميان دو قوم كشى چنان چشم گير است كه تاكنون بسيارى از انسان هاى آزادى خواه روى آن دست گذاشته اند و در ماه هاى اخير ، صحبت در باره آن به موضوعى اجتناب ناپذير تبديل شده و جالب اين است كه اشاره به اين تشابه در ميان يهوديان آزادى خواه مكررتر ديده مى شود. كافى است يادآورى كنم كه ريچارد فالك (R.Falk) گزارشگر ويژه شوراى حقوق بشر سازمان ملل متحد در باره وضع فلسطينيان در سرزمين هاى اشغالى و يكى از برجسته ترين استادان حقوق بين الملل از دانشگاه پرينستون امريكا ( كه ضمناً خودش نيز يهودى است ) وضع غزه را ، تازه مدت ها پيش از كشتارهاى ٢٢ روزه اخير ( در ژوئن ٢۰۰٧ ) ، تكرار هالوكوست ناميد. و البته به خاطر اين حقيقت گوئى مورد غضب دولت اسرائيل قرار گرفت و آنها ( در آوريل ٢۰۰٨ ) از دادن ويزاى ورود به او براى بازديد مجدد از سرزمين هاى اشغالى سرباز زدند.
غزه پيش از آغاز يورش اخير
صحبت هاى كلى در باره فاجعه انسانى در غزه ، ممكن است تصويرى واقعى از مصيبتى كه در آنجا مى گذرد به دست ندهد. براى فهم ابعاد فاجعه ، قبل از هر چيز ، لااقل بايد شناختى اوليه از جغرافياى غزه داشته باشيم. غزه باريكه اى از سرزمين هاى اشغال شده فلسطينى است در جنوب غربى اسرائيل كه از شمال و شرق محصور است با اسرائيل ، از غرب با درياى مديترانه ، و از جنوب با مصر ( شبه جزيره سينا ). طول اين باريكه تقريباً ٤١ كيلومتر است ، عرض آن بين ٦ تا ١٢ كيلومتر ، و كل مساحت آن حدود ٣٦۰ كيلومتر مربع. در اين فضاى كوچك حدود ٥/١ ميليون نفر فلسطينى زندگى مى كنند. بنابراين تراكم جمعيت در غزه يكى از بالاترين هاى تمام جهان است. كافى است به ياد داشته باشيم كه تراكم جمعيت براى هر كيلومتر مربع در مانهاتان نيويورك ٢٥۰۰۰ نفر است و فقط در اردوگاه پناهندگان جباليا در شمال غزه ، بيش از ٧٤۰۰۰ نفر. تپه هاى شن روان بخش بزرگى از منطقه غزه را غير قابل سكونت مى سازد ؛ فقط ١٣ در صد خاك غزه قابل كشت است. بيش از نيمى از جمعيت غزه در مراكز شهرى زندگى مى كنند كه بزرگ ترين آنها شهر غزه است ، و شهرهاى ديگر عبارتند از رفح ، خان يونس ، بيت لاهيا و جباليا. نرخ رشد جمعيت در غزه بالاست ، بين ٣ تا ٥ درصد در سال و نرخ بارورى براى هر زن بين ٥/٥ تا ٦ بچه. حدود ٨۰ در صد جمعيت زير ٥۰ سال هستند و بيش از ٥۰ در صد جمعيت را كودكان زير ١٥ سال تشكيل مى دهند. بيش از ٧۰ در صد مردم اين باريكه كوچك را پناهندگان تشكيل مى دهند كه غالباً از فرزندان فلسطينيانى هستند كه از طريق پاك سازى هاى قومى سازمان هاى تروريستى اسرائيلى مانند هاگانا ، ايرگون و اشترن از ٥٣۰ شهرك و دهكده فلسطينى در سال ١٩٤٨به اين منطقه رانده شدند.
در سال ٢۰۰٦ “برنامه جهانى غذا” ٤٢ در صد مردم غزه را جزو كسانى طبقه بندى كرد كه از “ناامنى غذايى” رنج مى برند، يعنى از دسترسى مطمئن به منابع غذايى كافى و سالم براى رشد و سلامت محروم اند. اين نسبت در ٥ منطقه غزه از ٥۰ در صد فراتر مى رفت. بعلاوه حدود ٣۰ در صدِ ديگر از مردم غزه را نيز زير عنوان “آسيب پذيرى غذايى” طبقه بندى كردند ، يعنى كسانى كه در خطر غلتيدن به “ناامنى غذايى” و بدى تغذيه قرار دارند. هر چند در پانزده سال گذشته ( يعنى از توافق اسلو به بعد ) وضع اقتصادى مردم در تمام سرزمين هاى اشغالى بدتر شده ، ولى افزايش فقر در غزه شتاب بيشترى داشته است. طبق گزارش سازمان ملل ، كمتر از ٣۰ در صدِ جمعيت غزه در سال ٢۰۰۰ در فقر مى زيستند ، در حالى كه در آوريل ٢۰۰٦ اين نسبت ، به ٧٩ در صد افزايش يافته بود. بنا به ارزيابى سارا روى (Sara Roy – يكى از كارشناسان سرشناس اقتصادِ سرزمين هاى اشغالى و استاد دانشگاه هاروارد) گسترش فقر در غزه در دو سال گذشته شتاب بيشترى داشته است. او ( در تحقيقى كه دو سال پيش انجام داده ) مى گويد هر فردى كه در غزه زندگى مى كند ، ٢٣ در صد بيشتر احتمال فقيرتر بودن از يك ساكن كرانه غربى را دارد. و همين طور براى اين كه سيستم آموزشى به سطح كرانه غربى برسد ، حداقل به ٧٥۰۰ معلم و ٤٧۰۰ كلاس بيشتر نياز وجود دارد. و براى اين كه غزه بتواند در سال ٢۰١۰ دسترسى به خدمات بهداشتى را در همان سطح ٢۰۰٦ حفظ كند ، به ٤٢٥ پزشك بيشتر ، ٥٢۰ پرستار بيشتر و ٤٦٥ تخت جديد بيمارستان نياز خواهد داشت. غزه ، مخصوصاً بعد از تخليه شهرك هاى يهودى نشين در سال ٢٥۰۰ ، واقعاً به صورت يك زندان درآمد ، يك زندان روباز عظيم ، بدون امنيت غذايى كه معمولاً در هر زندانى وجود دارد. غزه تنها جايى در خاورميانه است كه فقر مردم آن در سطح فقر مردم كشورهاى جنوب صحرا در افريقاست. مرز غزه و اسرائيل با دو رديف سيم خاردار و چشمك هاى الكترونيكى محافظت مى شود. ارتش اسرائيل در مرز غزه با مصر نوار حائلى به عرض يك كيلومتر و طول ١٤ كيلومتر ايجاد كرده كه ( با اسم رمزى كه خودشان به آن داده بودند ) اكنون “كريدور فيلادلفى” ناميده مى شود ( و فلسطينى ها آن را “گذرگاه صلاح الدين” مى نامند ). اين نوار مرزى ِ كاملاً نظامى ، به عنوان خط ديده بانى براى كنترل هر نوع رفت و آمد و رابطه با ساكنان شبه جزيره سينا مورد استفاده قرار مى گرفت كه نگهبانى از آن ، هنگام عقب نشينى از غزه در سال ٢۰۰٥ به مصر سپرده شد. و تمام سواحل غزه در درياى مديترانه زير كنترل كامل گشتى هاى ساحلى اسرائيل قرار دارد. به اين ترتيب ، جمعيت غزه در داخل مرزهايى كاملاً بسته زندانى هستند و بدون اجازه اسرائيل با هيچ جا نمى توانند تماس بگيرند. آنها براى شكستن ديوارهاى اين زندان ، در زير “كريدور فيلادلفى” تونل هايى زده اند كه از طريق آنها بعضى از مواد حياتى لازم براى ادامه زندگى شان را به صورت قاچاق از شبه جزيره سيناى مصر وارد مى كنند. و يكى از هدف هاى اعلام شده ارتش اسرائيل در عمليات ٢٢ روزه ، بستن همين راه ارتباط با جهان به روى زندانيان غزه بود.
حال بگذاريد نگاه كوتاهى بيندازيم به اثرات محاصره اخير در وضع زندگى مردم غزه تا ببينيم حال و روز آنها حتى پيش از شروع حمله وحشيانه ٢٢ روزه چگونه بود. دور اخير محاصره غزه از ٥ نوامبر ٢۰۰٨ شروع شد ، يعنى از فرداى روزى كه اسرائيل با حمله هوايى و زمينى به غزه ، ٦ نفر از افراد حماس را به قتل رساند و توافق آتش بس شش ماهه با حماس را به طور يك جانبه شكست. از آن روز به بعد دولت اسرائيل راه ورود و خروج تمام لوازم ابتدايى زندگى را به روى مردم غزه بست ، از غذا و دارو و سوخت و قطعات لازم براى حفظ و تعمير سيستم هاى آب و بهداشت گرفته تا كود ، ورقه پلاستيك ، تلفن ، كاغذ ، چسب ، كفش و حتى فنجان چاى خورى. بنا به روايت آكسفام (Oxfam) در ماه نوامبر فقط به ١٣٧ كاميون مواد غذايى اجازه ورود به غزه داده شد ، يعنى به طور متوسط به ٦/٤ كاميون در روز. در حالى كه يك ماه قبل از آن ، در ماه اكتبر ٢۰۰٨ ، متوسط روزانه مواد غذايى ١٢٣ كاميون بود و در دسامبر ٢۰۰٥ ، روزانه ٥٦٤ كاميون. دو سازمان عمده تهيه كننده مواد غذايى اصلى براى مردم غزه عبارتند از “آژانس سازمان ملل براى كمك رسانى و كار ” (UNRWA) و “برنامه جهانى غذا” (WFP). اولى به تنهايى تقريباً به ٧٥۰ هزار نفر از مردم غزه غذا مى رساند و براى اين كار به ١٥ كاميون مواد غذايى در روز نياز دارد. در حالى كه در فاصله ٥ تا ٣۰ نوامبر فقط توانست ٢٣ كاميون وارد كند ، يعنى ٦ در صد مواد غذايى مورد نياز را. به گفته جان گينگ (John Ging) مدير آژانس سازمان ملل در غزه ، بسيارى از آنهايى كه كمك غذايى دريافت مى كنند ، كاملاً به اين كمك ها وابسته اند و بدون آن گرسنگى مى كشند. از ١٨ دسامبر ٢۰۰٨ آژانس سازمان ملل ناگزير شد تمام برنامه هاى توزيع اضطرارى و عادى مواد غذايى را به خاطر محاصره به حالت تعليق در آورد. “برنامه جهانى غذا” نيز كه به بيش از ٢۰۰ هزار نفر كمك مى داد ، با مشكل مشابهى روبروشد. آنها توانستند فقط ٣٥ كاميون از ١٩۰ كاميونى را كه مى خواستند به غزه وارد كنند و ناگزير شدند بقيه را در خاك اسرائيل انبار كنند و به اين خاطر مجبور شدند فقط در ماه دسامبر ١٥۰هزار دلار هزينه انبار به اسرائيل بپردازند.
به خاطر تمام شدن گاز ، اكثر نانوايى هاى ( ٣۰ واحد از ٤٧ واحد ) غزه بسته شدند و سازمان كشاورزى و غذا (FAO) اعلام كرد كه كمبود گاز و غذاى طيور ، جوجه كشى هاى تجارى را ناگزير كرده صدها هزار جوجه را از بين ببرند و اگر اين وضع ادامه پيدا كند در ماه آوريل همه جوجه كشى ها تعطيل خواهد شد. در حالى كه گوشت مرغ تنها منبع پروتئين ٧۰ در صد مردم غزه است.
در نتيجه محدوديت هاى اعمال شده از طرف اسرائيل براى انتقال اسكناس ، حتى بانك هاى غزه از ٤ دسامبر به بعد تعطيل شدند. و بانك جهانى اعلام كرد كه در صورت ادامه اين وضع كل سيستم بانكى غزه به زودى سقوط خواهد كرد. مختل شدن سيستم بانكى ، “آژانس سازمان ملل براى كمك رسانى و كار” را ناگزيركرد برنامه كمك هاى نقدى خود به اكثريت نيازمندان غزه را از ١٩ نوامبر ٢۰۰٨ به حالت تعليق درآورد. همين سازمان هم چنين ناگزير شد به خاطر نبود كاغذ ، مُركب و چسب ، توليد كتاب هاى درسى را متوقف سازد. يعنى ٢۰۰ هزار دانش آموزى كه در سال جديد به سر كلاس هاى شان بر گشتند ، با مشكل كتاب روبرو بودند.
روز ١٣ نوامبر به خاطر تمام شدن گازوئيل ، تنها نيروگاه غزه از كار افتاد و تعطيلى نيروگاه باعث شد كه باطرى هاى دو توربين آن خالى شوند. در نتيجه ، وقتى ده روز بعد دوباره سوخت رسيد ، نتوانستند توربين ها را به كار بيندازند. اين در حالى بود كه حدود يك صد قطعه يدكى سفارش شده براى توربين هاى نيروگاه غزه هشت ماه بود كه در انبار گمركِ بندر اشدود ( در اسرائيل ) خاك مى خوردند تا مقامات اسرائيلى اجازه ترخيص آنها را بدهند ، و گمرك اسرائيل آن قطعات را به بهانه اين كه بيش از ٤٥ روز در انبار مانده بودند ، به حراج گذاشت و در آمد ناشى از حراج آنها به حساب دولت اسرائيل واريز شد. در هفته منتهى به ٣۰ نوامبر اجازه ورود به ٣٩٤۰۰۰ ليتر گازوئيل براى نيروگاه داده شد ، يعنى ١٨ در صد حد اقل مقدارى كه دولت اسرائيل قانوناً ملزم است هر هفته به نيروگاه غزه بدهد ، با اين مقدار گازوئيل فقط مى شد يك توربين را به مدت دو روز به كار انداخت. “شركت توزيع برق غزه” اعلام كرد كه با وضع موجود بخش اعظم باريكه غزه روزانه تا ١٢ ساعت بدون برق خواهد بود. بيمارستان هاى غزه به گازوئيل و گازى متكى هستند كه از طريق تونل هاى منطقه رفح ، به صورت قاچاق از مصر آورده مى شود و حماس بر آنها ماليات مى بندد. با وجود اين ، دو بيمارستان غزه از ٢٣ نوامبر گاز لازم براى پخت و پز نداشتند.
محاصره اسرائيل حتى ادامه كار سيستم آب و فاضل آب غزه را مختل كرده است. “خدمات آب شهردارى هاى ساحلى” غزه براى وارد كردن كلر ناگزير است از اسرائيل اجازه بگيرد. در اواخر ماه نوامبر ، اسرائيل در مقابل تقاضاى ورود ٢۰۰ تُن كلر ، فقط با ورود ١٨ تن موافقت كرد كه تنها مى تواند نياز يك هفته را تأمين كند. در نيمه ماه دسامبر در شهر غزه و شمال باريكه غزه ، مردم فقط ٦ ساعت در هر سه روز به آب دسترسى داشتند. سازمان بهداشت جهانى (WHO) كه بخش عمده نيازهاى دارويى و پزشكى غزه را از طريق “وزارت بهداشت” دولت خود گردان فلسطين تأمين مى كند ، از كار شكنى هاى اين وزارت خانه شِكوه دارد. محاصره اخير غزه ، ذخيره دارويى را تا سطح خطرناكى پائين آورده است. اما در سراسر ماه نوامبر ، وزارت بهداشت دولت خود گردان در كرانه غربى ، محموله هاى دارويى را به جاى ارسال به غزه ، به بهانه نداشتن فضاى كافى در انبار ، پس مى فرستاد. در هفته منتهى به ٣۰ نوامبر تنها يك كاميون مواد دارويى از رام الله وارد غزه شد كه نخستين محموله دارويى از اوائل سپتامبر به بعد بود. نمونه ديگر: هزينه سوختِ پمپ هاى فاضل آب غزه از طرف بانك جهانى تأمين مى شود كه آن را به دولت فلسطين مى پردازد ، نه به حماس. اما بانك جهانى شكوه مى كند كه اداره مربوطه در رام الله از ماه ژوئن به بعد اين بودجه را نپرداخته است.
آتش و “آتش بس” بر بالاى سر غزه
بى ترديد كشتار ٢٢ روزه اسرائيل در غزه ، مانند سركوب گتوى ورشو توسط نازى ها ، نه جنگ )به معناى دقيق كلمه ) ، بلكه نمونه انكار ناپذيرى از قوم كشى برنامه ريزى شده و جنايت جنگى بود. تلفات انسانى دو طرف درگيرى بهترين گواه اين حقيقت است: كشته هاى فلسطينيان در آن ٢٢ روز بيش از ١٣۰۰ نفر است كه ٤١۰ نفر از آنان كودك و ١۰٤ نفر زن هستند و در مجموع ، كودكان و زنان و پيران بيش از نيمى از كشته ها را تشكيل مى دهند. شمار كشته هاى اسرائيلى در مجموع ١٣ نفر است كه ٩ تن از آنان سرباز بوده اند و بنا به گزارشى چند نفر از آنان با “آتش خودى” كشته شده اند. شمار زخمى هاى فلسطينى نزديك به ٥٣٥۰ نفر است كه ١٨٥٥ نفر از آنان كودك و حدود ٨۰۰ نفر زن هستند. شمار زخمى هاى اسرائيل بيش از ٨٤ نفر گزارش نشده است. در نتيجه بمباران هاى اسرائيل بيش از ١٢۰ هزار نفر خانه هاى شان را از دست داده اند و دست كم ٢۰ هزار ساختمان آسيب ديده و بيش از ٤۰۰۰ خانه كاملاً ويران شده است. بعضى از بيمارستان ها به كرات بمباران شدند و صدمات وارد شده بر آنها بسيار سنگين است. مثلاً بنا به گزارش سازمان جهانى بهداشت ، بسيارى از بخش هاى بيمارستان “القدسِ” وابسته به جامعه هلال احمر فلسطين در بمباران ١٥ ژانويه كاملاً نابود شده است. بنا به گزارش دفتر هم آهنگى كمك هاى بشردوستانه سازمان ملل در ١٨ ژانويه ، بيش از ٥۰ مركز “آژانس سازمان ملل براى كمك رسانى و كار” به شدت در بمباران ها آسيب ديده است. در غزه پناهگاه و سيستم آژير براى هشيار كردن مردم در مواقع بمباران وجود ندارد. و اكنون آژانس ناگزير است به بيش از ٥۰ هزار نفر از بى خانمان ها پناه بدهد. بسيارى از اين پناهگاه ها مدرسه هستند و تراكم جمعيت پناهنده در همه آنها تا حد غير قابل تحملى بالاست. چندين بيمارستان ، ١٨ مدرسه ، دانشگاه ها ، ساختمان هاى دولتى ، مساجد ، دادگاهها ، همچنين پل ها ، جاده ها ، نيروگاه ها و تأسيسات آب و فاضل آب ، جزو هدف هاى بمباران بوده اند. غزۀ امروز جايى است كه در آن “نه بر مرده ، بر زنده بايد گريست”. كافى است بدانيم كه بنا به گزارش سازمان ملل ٥۰ در صد كودكان غزه ميل به زنده ماندن را از دست داده اند و اين به خاطر شوك ناشى از مصيبت ها و صحنه هاى وحشتناكى است كه از سر گذرانده اند و مى گذرانند.
اسرائيل ، به كمك ماشين تبليغاتى قدر قدرتِ خود ، مى كوشد افكار عمومى جهانى را متقاعد كند كه قصد آسيب زدن به غير نظاميان را نداشته و فقط مى خواسته توانايى هاى نظامى حماس را درهم بشكند. اما شواهد و مدارك زياد نشان مى دهند كه اين يك دروغ حساب شدۀ گوبلزى است. غالب تحليل گران مستقل در رد ادعاى اسرائيل روى شواهد متعددى انگشت گذاشته اند كه به بعضى از آنها اشاره مى كنم:
يك – رهبران اسرائيل مى دانستند كه حمله نظامى گسترده به منطقه اى مانند غزه ، كه يكى از بالاترين نقاط تراكم جمعيت در سراسر جهان شمرده مى شود ، حتى با حساب شده ترين طرح ها و پيش رفته ترين سلاح ها ، نمى تواند به كشتار وسيع غير نظاميان نيانجامد.
دو – آنها مى دانستند كه همه نيروهاى مسلح فلسطينى مستقر درغزه ( چه آنهايى كه وابسته به حماس هستند و چه وابستگان سازمان هاى ديگر ) خصلت شبه نظامى دارند ، بدون سربازخانه هاى جدا از مناطق مسكونى و حتى مراكز تمركز چشم گير. مخصوصاً بازوى نظامى حماس ( يعنى تشكيلات عزالدين قسام ) كه به قول مُعين ربانى ، تقريباً در تمام دو دهه گذشته از طرف اسرائيل و دولت خود گردان فلسطين زير فشار بوده ، آرايش زير زمينى خود را هرگز ترك نكرده و تحرك خود را تا حدود زيادى از طريق حضور استتار شده در بين مردم حفظ مى كند.
سه – اگر آنها واقعاً نمى خواستند تلفات غير نظامى بالا باشد ، دست كم مى بايست از حملات غافلگيرانه به مراكز مسكونى پر جمعيت اجتناب كنند. در حالى كه زمان شروع حمله را طورى انتخاب كرده بودند كه در همان ساعات اوليه بيشترين ضربه را وارد كنند. نوام چامسكى با اشاره به زمان حمله مى گويد: ” كمى مانده به ظهر ، هنگامى كه كودكان از مدرسه برمى گشتند و خيابان هاى پرازدحام شهر غزه از جمعيت موج مى زد ، كشتن بيش از ٢٢٥ نفر و زخمى كردن بيش از ٧۰۰ نفر فقط چند دقيقه طول كشيد ؛ آغازى خوش ىُمن براى سلاخى انبوه غيرنظاميانى كه در قفسى كوچك به دام افتاده اند و جايى براى فرار ندارند”. روز شنبه ٢٧ دسامبر عمداً براى آغاز حمله تعيين شده بود تا غافلگيرى كامل باشد. زيرا كسى فكر نمى كرد كه ارتش اسرائيل روز شنبه را (يعنى روزى كه يهوديان كار كردن در آن را حرام مى دانند) براى آغاز حمله انتخاب كند. چامسكى يادآورى مى كند كه دو هفته بعد از شنبه آغاز حمله ، كه بخش بزرگى از غزه به ويرانه تبديل شده بود و شمار كشته ها به ١۰۰۰ نفر نزديك مى شد و غالب مردم غزه به خاطر نبود آذوقه از گرسنگى رنج مى بردند ، آژانس سازمان ملل اعلام كرد كه ارتش اسرائيل به بهانه تعطيلى مراكز كنترل گذرگاه ها در روز شنبه ، حاضر نشده به محموله هاى غذايى سازمان ملل اجازه عبور بدهد. و بعد مى افزايد كه به احترام روز مقدس بايد فلسطينيان به جان آمده را از غذا و دارو محروم نمود ، در حالى كه در همان روز مقدس مى شود صدها نفر از آنها را با جت ها و هلى كوپترهاى امريكايى سلاخى كرد.
چهار – رفتار ارتش اسرائيل در آخرين روزهاى جنگ نيز مانند نخستين روز حمله ، گواه روشنى است كه آنها مى خواستند تمام مردم غزه را تنبيه كنند. در واقع اسرائيل در آخرين روزهاى جنگ در حالى كه هدف هاى نظامى مشخصى در پيش رو نداشت ، حملات خود را به مردم بى دفاع و حتى كودكان و زنان به شدت گسترش داد. جاناتان كوك ( روزنامه نگار مستقل انگليسى ) به نقل از رسانه هاى اسرائيلى يادآورى مى كند كه نيروى هوايى اسرائيل در همان چند روز اول حمله ، “بانك هدف هاى مربوط به حماس” را تماماً كوبيده بود و هدف نظامى مشخصى نداشت ، بنابراين رهبران ارتش سعى كردند تعريف شان را از ساختمان هاى وابسته به حماس گسترش بدهند. او مى گويد يكى از مقامات ارشد نظامى توضيح داد كه ” حماس جوانب زيادى دارد و ما مى كوشيم همه طيف اين هدف ها را بزنيم زيرا همه به هم ارتباط دارند و همه از تروريسم عليه اسرائيل حمايت مى كنند”. هنگام پيشروى زمينى ، تانك هاى اسرائيلى حتى از كوبيدن خانه هاى مردم عادى كوتاهى نكردند. گزارشات متعدد جاى ترديد باقى نمى گذارند كه سربازان اسرائيلى در بعضى مناطق ، زنان و كودكان را به صف كرده و تك تك به قتل رسانده اند. مسؤولان آژانس سازمان ملل براى كمك رسانى و كار تأكيد مى كنند كه ارتش اسرائيل ستادهاى آژانس را كاملاً عامدانه و به كرات بمباران كرد. و مسؤولان صليب سرخ جهانى نيز ( كه معمولاً از اعلام موضع علنى اجتناب مى كنند ) آشكارا اسرائيل را به ارتكاب جنايات جنگى متهم كرده اند.
پنج – استفاده گسترده ارتش اسرائيل از بمباران هاى هوايى و زمينى و به كارگيرى بعضى سلاح ها ، آن هم در مناطق شهرى با تراكم جمعيت بالا ، جاى ترديدى نمى گذارد كه آنها مى خواستند به كشتار وسيع غير نظاميان دست بزنند. شكى وجود ندارد كه اسرائيل در بمباران مناطق پر ازدحام شهرى متعدد از فسفر سفيد استفاده كرده است كه در برخورد با پوست بدن انسان سوختگى هاى شديدى ايجاد مى كند و بنابراين كاربرد آن در مناطق شهرى طبق كنوانسيون هاى بين المللى ، جنايت جنگى محسوب مى شود. بعلاوه قرائن زيادى وجود دارد كه ارتش اسرائيل از بمب هاى جديدى استفاده كرده است كه ” دايم ” (DIME = dense inert metal explosive)ناميده مى شود و ظاهراً سلاحى است كه امريكايى ها به تازگى ساخته اند و هنوز در مرحله آزمايشى است و غزه را به آزمايشگاهى براى بررسى چگونگى عمل ِ آن تبديل كرده بودند. اين سلاحى است كه اعضاى بدن ، مخصوصاً بافت هاى نرم را متلاشى يا ذوب مى كند و زخم ها غالباً به مرگ منتهى مى شود. در اين بمب ها نوعى ذرات فلزى كاملاً گرَد مانند به كار گرفته شده كه در كالبد شكافى قابل رؤيت است ولى رد يابى آنها با اشعه ايكس ممكن نيست و قربانيان آن اگر از مرگ جان به در ببرند ، ممكن است گرفتار سرطان بشوند. دكتر اريك فوسه و دكتر مادس گيلبرت ( دو پزشك نروژى متخصص پزشكى اورژانس كه در همان روزهاى اول جنگ توانستند براى كمك به قربانيان بمباران ها از طريق مصر وارد غزه شوند ) شهادت داده اند كه زخم هايى را ديده اند كه با زخم هاى ناشى از بمباران هاى متعارف فرق زيادى دارند ؛ قربانيان به كسانى مى مانند كه روى مين رفته اند ، بى آن كه در بدن شان آهن پاره اى پيدا شود. و دكتر صبحى شيخ از بخش جراحى بيمارستان شفا ( به خبرنگار روزنامه ايندپندت انگليس ) گفته است ، بسيارى از عمل هاى انجام شده روى اين بيماران ، با معيارهاى عمل هاى رايج كاملاً موفقيت آميز مى نمودند ، اما با تعجب مى ديديم كه بسيارى ازبيماران يك يا دو ساعت بعد از عمل مى ميرند. با توجه به همين تلفات زياد در ميان زخمى هاى جنگ غزه است كه سازمان عفو بين الملل از اسرائيل خواست كه مشخصات سلاح هايى را كه علاوه بر فسفر سفيد در غزه به كار گرفته بگويد تا پزشكان بتوانند براى اين زخم هاى غير قابل توضيح مداواى مناسب ترى پيدا كنند. همچنين طبق بعضى گزارش ها ، در اين تهاجم وحشيانه اسرائيل از مهمات داراى اورانيوم تخليه شده نيز به طور وسيع استفاده كرده است تا جايى كه عربستان سعودى از “آژانس بين المللى انرژى اتمى” تقاضا كرده كه در اين باره تحقيق كند. البته اسرائيل هم چنان منكر به كارگيرى سلاح هاى غير متعارف در غزه است. و تا چند روز پس از پايان جنگ ، حتى استفاده از فسفر سفيد را انكار مى كرد ، ولى حالا زير فشار گروه هاى حقوق بشر ظاهراً قول داده تا در باره آن “تحقيق كند”!
شش – گزارشات مربوط به دوره تدارك اسرائيل براى حمله به غزه نشان مى دهد كه كشتار غير نظاميان از سر ناگزيرى نبوده ، بلكه محور اصلى استراتژى نظامى و سياسى رهبران اسرائيل را تشكيل مى داده است. جاناتان كوك ( يكى از مطلع ترين ناظران مسأله فلسطين و اسرائيل كه فشرده ترين گزارش هاى مربوط به اين مسأله را از سال ٢۰۰١ به اين سو تهيه كرده است ) مى گويد درست بعد از پيروزى حماس در انتخابات ژانويه ٢۰۰٦ حمله گسترده زمينى به غزه يك امر قريب الوقوع به نظر مى رسيد ، اما دولت اسرائيل على رغم حمايت افكار عمومى ، از حمله مستقيم خود دارى كرد ، زيرا رهبران اسرائيل غزه را به خوبى مى شناختند: يك اردوگاه پناهندگى غول پيكر با كوچه هاى بسيار باريك كه تانك هاى مِركاوا نمى توانند از آنها عبور كنند و سربازان اسرائيلى ناگزيرند بيرون بيايند و در معرض تير دشمن قرار بگيرند ؛ غزه براى اسرائيلى ها هميشه مانند دام مرگ به نظر رسيده است. بعلاوه در تدارك براى اين حمله ، إهود باراك به تجربۀ انتفاضه دوم در ٢۰۰٢ و جنگ تابستان ٢۰۰٦ با حزب الله نظر داشت. در اولى ارتش اسرائيل بيشترين تلفات را هنگام اشغال اردوگاه پناهندگان جنين متحمل شد و در دومى در حمله زمينى به جنوب لبنان. دركشورى مانند اسرائيل كه نيروى احتياط نقش مهمى در جنگ ايفاء مى كند ، بالا رفتن تلفات سربازان مى تواند افكار عمومى را به سرعت عليه رهبران كشور بشوراند. از رهبران ارشد اسرائيل هيچ كس فكر نمى كرد كه بتوان از طريق جنگ زمينى ، نفوذ حماس را درغزه ريشه كن كرد. براندازى حماس به اشغال دائمى غزه نياز داشت ، يعنى برگشتن به دوره قبل از عقب نشينى آريل شارون از غزه در تابستان ٢۰۰٥ ، چيزى كه براى اسرائيل بسيار پرخرج و پر تلفات خواهد بود. به همين دليل ، كشتار وسيع غيرنظاميان محور طرح حمله محسوب مى شد.
ايلان پاپه (Ilan Pappe) تاريخ نويس و ناراضى معروف اسرائيلى و رئيس كنونى بخش تاريخ دانشگاه إكزتِر انگليس ، نيز در اين باره مى گويد ، ارتش اسرائيل در زمستان ٢۰۰٦ با صرف ٤٥ ميليون دلار در صحراى نقب ماكتِ عظيمى از غزه ساخت كه به اندازه يك شهر واقعى بود. و إهود باراك يك هفته قبل از شروع حمله هوائى به غزه ، از تمرين سربازان اسرائيلى در اين شهر مصنوعى بازديد كرد. پاپه يادآورى مى كند كه غزه از همان ژوئن ١٩٦٧ براى رهبران اسرائيل يك مسأله بوده و آنها اميدوار بودند كه جمعيت آن را يا به شبه جزيره سينا بكوچانند يا به مهاجرت وادارند و با همين ديد بود كه بعداز توافق اوسلو ، با شروع “روند صلح” ، غزه به تدريج تبديل شد به گتو. بنابراين در اين جنگ آنها مى دانستند چه مى كنند.
در تمام دوره تدارك براى حمله به غزه ، “دكترين ضاحيه” خط راهنماى استراتژيست هاى اسرائيل بود و رهبران ارتش بارها به آن اشاره مى كردند. منشاء اين اصطلاح به جنگ تابستان ٢۰۰٦ لبنان برمى گردد. ضاحيه به عربى به معناى حومه است. استراتژى اسرائيل در جنگ لبنان بر اين اصل بنا شده بود كه با غير قابل تحمل كردن زندگى بر شيعيان لبنان ، پايه اجتماعى حزب الله را درهم بشكنند و آن را منزوى سازند. در اجراى اين خط بود كه نيروى هوايى اسرائيل بخش شيعه نشين حومه بيروت را در تابستان ٢۰۰٦ عملاً با خاك يكسان كرد. در ٤ اكتبر ٢۰۰٨ روزنامه اسرائيلى هاآرتس از ژنرال گابى آيزنكوت ، فرمانده نظامى بخش شمال اسرائيل ، نقل كرد كه آن چه در ٢۰۰٦ در ضاحيه بيروت اتفاق افتاد ، در هر دهكده اى كه از آنجا به اسرائيل آتش گشوده شود ، اتفاق خواهد افتاد ؛ از نظر ما اينها دهكده هاى غير نظامى نيستند ، پايگاه هاى نظامى هستند. اين توصيه نيست ، طرحى است كه تصويب شده است. همچنين هاآرتس از مقاله اى كه گابريل سيبونى (سرهنگ احتياط ارتش اسرائيل) براى “مؤسسه مطالعات امنيت ملى” دانشگاه تل آويو نوشته بود ، گزارش داد كه با نتيجه گيرى از تجربه جنگ ٢۰۰٦ لبنان ، توصيه مى كرد كه ارتش اسرائيل به محض شروع جنگ بايد با وارد آوردن “ضربه نامتناسب به نقاط ضعف دشمن” ، “منافع اقتصادى” ، “مراكز قدرت هاى غير نظامى” و “زير ساخت هاى دولتى” ، ويرانى هايى به وجود بياورد كه نيازمند بازسازى هاى پرخرج و طولانى باشد. مشابه چنين طرحى از طرف ژنرال گيورا آيلند ، رئيس پيشين “شوراى امنيت ملى” اسرائيل نيز داده شده بود كه ويران سازى كامل زير ساخت هاى نظامى ، حكومتى و غيرنظامى دشمن را توصيه مى كرد. پيش تر از آن ، ماتان ويلناى ، معاون وزارت دفاع اسرائيل ، در ٢٩ فوريه ٢۰۰٨ مردم غزه را تهديد كرده بود كه اگر راكت پراكنى ها ادامه يابد ، به “شووا” گرفتار خواهند شد. “شووا” معادل عبرى “هالوكوست” است ، يعنى اصطلاحى كه در اسرائيل به دلائل روشن ، هرگز سرسرى به كار برده نمى شود. جاناتان كوك مى گويد ، إهود باراك و ماتان ويلناى از مارس ٢۰۰٨ شروع كردند به تدوين استراتژى نظامى شان. جمع بندى هاى سياسى جديدى كه در دولت روى شان توافق شد ، حاكى از اين بود كه كل جمعيت غزه بايستى همدست اقدامات حماس تلقى شوند و بنابراين هدف اقدام نظامى تلافى جويانه قرار بگيرند. همان طور كه روزنامه “جروزالم پُست” نوشت: تصميم گيرندگان اسرائيلى به اين نظر رسيدند كه “سرنگونى حماس از طرف اسرائيل بى معناست ، زيرا حماس همان جمعيت [غزه] است”. در اينجا بود كه باراك و ويلناى اعلام كردند كه روى راه هاى قانونى براى توجيه بمباران زمينى و هوايى محلات غير نظامى غزه كار مى كنند. در ضمن ، ويلناى پيشنهاد كرد كه كل غزه “منطقه جنگى” اعلام شود كه ارتش بتواند در آنجا با دست باز عمل كند و انتظار داشته باشد كه غير نظاميان از آنجا بگريزند.
بالاخره بعد از ٢٢ روز كشتار مردم بى دفاع غزه ، روز ١٨ ژانويه اسرائيل به طور يك جانبه اعلام آتش بس كرد. يك جانبه گرايى اسرائيل در اين آتش بس همان هدفى را دنبال مى كند كه عقب نشينى يك جانبه تابستان ٢۰۰٥ از طرف آريل شارون. همان طور كه آن عقب نشينى غزه را به زندان دربسته ترى تبديل كرد ، اين آتش بس نيز قرار است بمباران فشردۀ ٢٢ روزه را به بمباران تناوبى و فرسايشى دراز مدت ترى تبديل كند. اين يك جانبه گرايى ، اسرائيل را از هر نوع قيد و بند و شرايط اعلام شده در يك توافق دو جانبه يا چند جانبه آزاد مى سازد و آن را به مجرى و داور مطلق العنان تبديل مى كند. بى اعتنايى كامل اسرائيل به قطعنامه شوراى امنيت سازمان ملل معناى اين يك جانبه گرايى را روشن تر مى سازد ، قطعنامه اى كه همه خواست هاى اسرائيل را تأمين مى كرد. چرا اسرائيل كه چند روز ديگر مى خواست آتش بس يك جانبه اعلام بكند ، به آن قطعنامه اعتنايى نكرد؟ آيا هنوز هدف هاى دست نيافته اى در پيش داشت؟ مى دانيم كه چنين نبود و حتى مى دانيم كه با پذيرش آن قطعنامه اسرائيل مى توانست هم منتى بر تنظيم كنندگان آن ( از جمله امريكا ) بگذارد و هم ظاهراً نشان بدهد كه به شوراى امنيت و “جامعه جهانى” و افكار عمومى اكثريت مردم جهان توجه مى كند. اما اسرائيل ميدانست كه آتش بس يك جانبه تنها راهى است كه از طريق آن مى تواند “ريش و قيچى را در دست خود نگهدارد”. اين آتش بس همان طور در خدمت هدف هاى اسرائيل است كه آن آتشبارى ٢٢ روزه وحشتناك. نقض مكرر همين آتش بس يك جانبه از طرف خودِ اسرائيل در طول يك ماه گذشته نيز جايى براى ترديد نمى گذارد كه وظيفه يك جانبه گرايى در اينجا نيز مانند عقب نشينى از غزه ، تبديل اسرائيل به تصميم گيرنده بى چون و چرا در رابطه با سرنوشت فلسطينيان است. خيلى ها به درستى يادآورى كرده اند كه آريل شارون با عقب نشينى يك جانبه از غزه مى خواست وانمود كند كه طرف مذاكره كننده اى در ميان فلسطينيان نمى بيند. اما يك جانبه گرايى رهبران اسرائيل معناى ديگرى هم دارد: آنها مى خواهند نشان بدهند كه اسرائيل لااقل در باره سرزمين هاى اشغالى به هيچ نهاد و قرار بين المللى متعهد نيست. بالاخره فراموش نبايد كرد كه اسرائيل تنها كشور جهان است كه مرزهاى رسمى اعلام شده ندارد و فعلاً هم نمى خواهد داشته باشد.
آنى ترين نتيجه آتش بس يك جانبه اسرائيل را در جريان بازسازى ويرانى هاى غزه خواهيم ديد. پاتريك كابرن ، روزنامه نگار انگليسى و يكى از كارشناسان مسائل خاورميانه ، مى گويد ، غزه در طول سه هفته ويران شده است ، اما بازسازى آن سال ها طول خواهد كشيد و احتمالاً يكى از دشوارترين طرح هاى بازسازى جهان خواهد بود. مشكل فقط ابعاد وحشتناك ويرانى نيست ، بلكه قبل از همه ، طرح اسرائيل براى ادامه فرسايشى محاصره غزه است. براى اين كه غزه حتى به شرايط پيش از ٢٧ دسامبر ٢۰۰٨ برگردد ، شرايطى كه به حد كافى فلاكت بار وتحمل ناپذير بود ، دست كم بايد محاصره اقتصادى برداشته شود. اما اسرائيل آن را يك پيروزى براى حماس مى داند و با آن مخالفت مى كند. امريكا و اتحاديه اورپا نيز فعلاً حاضر به مذاكره با حماس نيستند. به عبارت ديگر اسرائيل مى خواهد از طريق ناممكن كردن بازسازى خرابى ها به چيزى دست يابد كه از طريق بمباران هاى ٢٢ روزه نتوانست به دست آورد.
اسرائيل در پى چيست؟
تهاجم ٢٢ روزه اسرائيل به غزه چه هدف هايى را دنبال مى كرد؟ براى پاسخ به اين سؤال بايد بين هدف هاى مستقيم اسرائيل در اين عمليات مشخص و هدف نهايى آن فرق گذاشت وگرنه منطق حاكم بر استراتژى عمومى اسرائيل نامفهوم خواهد ماند.
ترديدى نبايد داشت كه پذيرفتن دلايل خودِ اسرائيل در توجيه اين تهاجم ، جز همدستى با آن معناى ديگرى ندارد. دو دليل اعلام شده اسرائيل كه مدام روى آنها پا مى فشارد ، اولاً مقابله با راكت پرانى از غزه به شهرك هاى جنوبى اسرائيل است و ثانياً از بين بردن راه قاچاق اسلحه از طريق تونل هاى منطقه رفح. دليل اول كه ماشين تبليغاتى اسرائيل عمدتاً روى آن متمركز است چنان بى بنياد است كه نزديك ترين متحدان اسرائيل نيز گاهى نمى توانند از آن دفاع كنند. قبل از هر چيز بايد توجه داشت كه راكت هاى پرتاب شده فلسطينى ها از غزه عملاً نه خطرى براى اسرائيل محسوب مى شوند و نه حتى ارزش ايذائى در خور توجهى دارند. جيمى كارتر ، رئيس جمهور پيشين امريكا ( در مقاله اى در ٩ ژانويه ٢۰۰٩ ) يادآورى كرد كه كل تلفات اسرائيلى هاى شهر سدروت كه هدف بيشترين راكت هاى پرتاب شده از غزه است ، در طول هفت سال گذشته سه نفر بوده است. و خودِ وزارت خارجه اسرائيل شمار همه كسانى را كه در نتيجه راكت هاى پرتاب شده از غزه در طول هفت سال گذشته كشته شده اند ١٧ نفر اعلام كرده است. اما صدمات وارد شده بر اسرائيل هر چه باشد ، مسأله اصلى اين است كه آيا نمى شود از طريق مذاكره مشكل را حل كرد؟ جواب كاملاً روشن است: راكت هاى فلسطينى ها عموماً در واكنش به تهاجم هاى خونين اسرائيل پرتاب مى شوند و اگر اسرائيل لااقل از اين تهاجم ها دست بردارد ، بخش اعظم راكت پرانى ها و نيز ساير اقدامات مسلحانه فلسطينى ها متوقف خواهد شد. مارك له وين (Mark Le Vine) در مقاله اى در سايت “الجزيره انگليسى” از مطالعات مشتركِ دانشگاه تل آويو و دانشگاه اورپايى ، نقل ميكند كه ٧٩ در صد همه اقدامات مسلحانه ميان فلسطينيان و اسرائيل از آغاز انتفاضه دوم تاكنون ، از طرف اسرائيل آغاز شده ، و فقط ٨ در صد از طرف حماس و گروههاى ديگر فلسطينى. و مُعين ربانى ( در مقاله اى در سايت مجله “گزارش خاورميانه” در ٧ ژانويه ٢۰۰٩ ) به نقل از خودِ منابع اسرائيلى ، يادآورى مى كند كه در طول آتش بس شش ماهه ٢۰۰٨ راكت پرانى ها از ٢٢٧٨ مورد در شش ماهه قبل از آن به ٣٢٩ مورد كاهش يافت و غالب آنها نيز بعد از شكسته شدن آتش بس از طرف اسرائيل (در ٤ نوامبر ٢۰۰٨ ) اتفاق افتاد و بقيه در ١۰ روز اول شروع آتش بس اتفاق افتاد كه حماس سعى مى كرد سازمان هاى ديگر را به رعايت آتش بس متقاعد سازد. بعلاوه برداشتن محاصره غزه يك از شرايط اصلى آتش بس شش ماهه بود كه اسرائيل با عدم اجراى آن ، از همان آغاز ، شرايط آتش بس را زير پا گذاشت. اما دليل دوم اسرائيل بى بنيادتر از دليل قبلى است ، زيرا اولاً سلاح هايى كه از طريق تونل هاى رفح وارد غزه مى شوند ، همه سلاح هاى سبك هستند و در بهترين حالت در مقابل قدرت نظامى عظيم اسرائيل حتى وسيله دفاعى هم به حساب نمى آيند. ثانياً اگر اسرائيل محاصره غزه را بردارد و لااقل مردم اين منطقه را در زندانى كه براى شان درست كرده است راحت بگذارد ، گروه هاى فلسطينى فعال در غزه ، هر قدر هم از تسليحات كارآمدى برخوردار باشند ، جرأت دست زدن به عمليات ايذايى عليه اسرائيل را نخواهند داشت ، زيرا اقدامات شان نه تنها مورد تأئيد مردم غزه نخواهد بود ، بلكه به احتمال زياد با مخالفت آنها روبرو خواهد شد. ثالثاً مؤثرترين راه كنترل قاچاق اسلحه فقط از طريق همكارى با دولت مصر امكان پذير است و رهبران اسرائيل بهتر از همه مى دانند كه رژيم مبارك متحد قابل اتكاى آنهاست و مخصوصاً در مقابله با حماس منافع ويژه اى هم دارد و بنابراين در انجام ماموريت هاى محول شده از هيچ خدمتى كوتاهى نمى كند. خلاصه اين كه دلايل اعلام شده اسرائيل بهانه هايى هستند براى توجيه جنايت هاى طراحى شده و پوششى براى پيشبرد هدف هاى واقعى آن. بعضى ها در توضيح دلايل مشخص تهاجم ٢٢ روزه ، به منافع ائتلاف احزاب حكومتى اسرائيل در انتخابات ١۰ فوريه اشاره كرده اند. در انگيزه انتخاباتى ائتلاف كاديما و كارگر ترديدى نمى توان داشت ، اما با اين فقط زمان تهاجم را مى توان توضيح داد و نه طرح تهاجم را كه تنظيم آن حتى قبل از توافق آتش بس ژوئن ٢۰۰٨ شروع شده بود. گيدئون لوى (Gideon Levy) ستون نويس معروف روزنامه هاآرتس ( در مصاحبه اى در Democracy Now ) يادآورى كرده است كه در جنگ ٢۰۰٦ در لبنان ، اسرائيل به عمليات مشابهى دست زد ، بى آن كه انتخاباتى در پيش باشد. وقتى منافع حياتى دولت در ميان باشد ، نخبگان حاكم اسرائيلى براى رسيدن به منافع انتخاباتى محدود ، به ندرت به عمليات بزرگ دست مى زنند.
تحليل گران مطلعى كه سياست هاى اسرائيل را با دقت بيشترى زير نظر دارند ، در توضيح هدف هاى مشخص تهاجم ٢٢ روزه روى نكاتى انگشت گذاشته اند كه هركدام از آنها به جنبه هايى از ماهيت نژادپرستانه اسرائيل روشنايى مى اندازند. رومن فينكلشتاين معتقد است كه دو انگيزه اصلى اسرائيل در تهاجم ٢٢ روزه اولاً اعاده “ظرفيت بازدارندگى” اسرائيل بود ، ثانياً خنثى كردن خطر “تعرض صلح” جديد فلسطينى ها. در توضيح دليل اول ، او به نقل از منابع اسرائيلى مى گويد حفظ “ظرفيت بازدارندگى” هميشه در دكترين استرتژيك اسرائيل نقش مهمى داشته است ، اما حالا رهبران اسرائيل احساس مى كنند كه دشمنان آن ديگر مانند سابق از آن نمى ترسند. و يادآورى مى كند كه اخراج نيروهاى اسرائيل از جنوب لبنان در مه ٢۰۰۰ و نيز شكست اسرائيل در نابود سازى توان نظامى حزب الله در جنگ ٢۰۰٦، براى ارتش اسرائيل تحقير كننده بود و افسانه شكست ناپذيرى آن را از بين برد. آنها مى خواستند با درهم شكستن زير ساخت هاى ادارى و مدنى غزه ، هم روحيه ارتش اسرائيل را تقويت كنند و هم ترس از قدرت نظامى اسرائيل را در دل توده هاى عرب تقويت كنند. ژيلبر اشكر (Gilbert Achcar) نيز با اشاره به نكته مشابهى ، يادآورى مى كند كه بالا رفتن محبوبيت حزب الله و حماس در ميان توده هاى عرب ، نه تنها براى اسرائيل ، بلكه براى رژيم هاى عربى طرفدار امريكا ، مخصوصاً مصر ، اردن و عربستان سعودى ، مايه نگرانى است. اسرائيل با حمله به غزه مى خواست پايه حمايتى حماس را درهم بشكند و روابط سياسى منطقه را به نفع خود تغيير بدهد.
در توضيح انگيزه دوم اسرائيل در تهاجم ٢٢ روزه ، فينكلشتاين يادآورى مى كند كه تغيير سياست چشم گير حماس براى همزيستى با اسرائيل در محدوده مرزهاى ١٩٦٧ و تلاش آن براى حفظ آتش بس و تمديد آن ، براى اسرائيل نگران كننده شده بود. خالدمشعل در مارس ٢۰۰٨ در مصاحبه اى اعلام كرد كه فرصتى به وجود آمده كه مى توان بر سر يك برنامه سياسى مبتنى بر پذيرش مرزهاى ١٩٦٧ در ميان فلسطينيان به همرائى ملى دست يافت. و حتى يكى از رؤساى پيشين موساد اعتراف كرده كه حماس حاضر است مرزهاى ١٩٦٧ را به عنوان مرزهاى موقت دولت فلسطين بپذيرد. آنها مى دانند كه با تن دادن به اين شرط ناگزير خواهند شد قواعد بازى را تغيير بدهند و از هدف هاى ايدئولوژيك شان فاصله بگيرند. همچنين يوال ديسكين (Yual Diskin ، رئيس “شين بت” ، سازمان امنيت داخلى اسرائيل ) پيش از شروع حمله به كابينه اسرائيل گفته بود ، حماس تلاش كرده توافق آتش بس شش ماهه را حفظ كند و گروههاى ديگر فلسطينى را نيز به رعايت آن متقاعد سازد. فينكلشتاين نتيجه مى گيرد كه ، تغيير مواضع حماس ، بهانه جديد رهبران اسرائيل را براى طفره رفتن از پذيرش فورمول دو دولت از دست آنها مى گرفت و حمله به غزه براى متوقف كردن اين تغييرات صورت گرفت. او يادآورى مى كند كه اسرائيل در گذشته نيز بارها اين كار را انجام داده است ، مثلاً حمله ژوئن ١٩٨٢ به لبنان هنگامى صورت گرفت كه سازمان آزادى بخش فلسطين براى پذيرش فورمول دو دولت خود را آماده مى كرد و كابينه وقت اسرائيل براى متوقف كردن آن ، جنگ اعلام نشده اى را عليه فلسطينيان و غير نظاميان لبنان آغاز كرد و هدف بزرگ تر حمله اين بود كه سازمان آزادى بخش فلسطين را به عنوان يك نيروى سياسى توانا براى ايجاد دولت فلسطينى در كرانه غربى و غزه درهم بكوبد.
نوام چامسكى نيز مانند فينكلشتاين با اشاره به همين نكته ، يادآورى مى كند كه حماس چند روز قبل از پايان آتش بس شش ماهه در ١٩ دسامبر ( كه از طرف اسرائيل رعايت نشده بود ) پيشنهاد كرد كه آتش بس ژوئن تمديد شود. اين پيشنهاد از طريق رابرت پاستور ( تاريخ نويس و يكى از مقامات پيشين امريكا در دولت كارتر) به “مقامات ارشد” وزارت دفاع اسرائيل منتقل شد ولى اسرائيلى ها جواب ندادند. او همچنين به نقل از آكيوا إلدار (Akiva Eldar) خبرنگار ديپلماتيك ارشد اسرائيلى ، تأكيد مى كند كه چند روز پيش از شروع تهاجم اسرائيل در ٢٧ دسامبر ، خالد مشعل در وبسايت عزالدين قسام (شاخه نظامى حماس) نه تنها اعلام كرد كه حاضر به قطع مخاصمه است ، بلكه پيشنهاد بازگشت به شيوه كنترل گذرگاه رفح در سال ٢٠٠٥ ، يعنى شيوه توافق شده در دوره پيش از پيروزى حماس در انتخابات ، را مطرح كرد. توافق اين بود كه كنترل گذرگاه رفح با مديريت مشترك مصر ، اتحاديه اورپا ، رياست دولت خودگردان فلسطين و حماس صورت بگيرد. او تلاش مى كرد كه هر طور شده گذرگاه رفح براى ورود منابعى كه مردم غزه به شدت به آنها نياز داشتند ، گشوده شود.
جاناتان كوك معتقد است كه هر چند اسرائيل با راه اندازى تهاجم ٢٢ روزه ، مى خواست حماس را به لحاظ سياسى و نظامى درهم شكند ، ولى مى دانست كه ريشه كن كردن آن بدون اشغال مجدد غزه امكان ناپذير است و نيز مى دانست كه آوردن حكومت فتح به غزه از طريق تانك هاى اسرائيلى ، جز بى اعتبار كردن كامل آن معناى ديگرى نمى تواند داشته باشد. بنابراين براندازى كامل حكومت حماس در دستور كار مشخص عمليات ٢٢ روزه نبود. رهبران اسرائيل نمى خواستند به قيمت گسترش هرج ومرج و باز كردن پاى جريان هايى مانند القاعده به غزه ، حكومت حماس را بيندازند. او مى گويد ، اسرائيل چهار هدف مشخص را دنبال مى كرد: هدف اول آن محكم تر كردن محاصره غزه بود. زيرا هرچند دولت مصر در فشار بر حماس اشتراك منافع انكار ناپذيرى با اسرائيل دارد ، ولى به شدت زير فشار افكار عمومى خودِ مردم مصر و كشورهاى عربى است و شايد نتواند خط مورد نظر اسرائيل را همچنان پيش ببرد. و اسرائيل مى خواهد با درگير كردن كارشناسان امريكايى و اورپايى در كنترل گذرگاه رفح ، مطمئن شود كه محاصره غزه با دقت بيشترى پى گيرى خواهد شد. هدف دوم اسرائيل ادامه همان چيزى است كه قبلاً سارا روى ، استاد دانشگاه هاروارد ، آن را “توسعه زدايى” در غزه ناميده بود. به قول روى هدف اين است كه غزه اى ها در دراز مدت “صرفاً به يك مسأله انسانى تبديل شوند ، گدايانى كه هيچ گونه هويت سياسى ندارند و بنابراين نمى توانند خواست سياسى داشته باشند”. براى پى گيرى قاطع تر اين هدف ، اسرائيل تلاش مى كند ، طبق طرح ماتان ويلناى در سال گذشته ، ساكنان مرزهاى شمالى و جنوبى غزه را به مركز غزه براند. در اجراى همين طرح بود كه نيروى هوايى اسرائيل اعلاميه هايى در اين مناطق مى ريخت و به مردم غزه هشدار مى داد كه براى در امان ماندن از بمباران هاى اسرائيل اين مناطق را تخليه كنند. با اين كار اسرائيل مى كوشد منطقه حائلى در رفح و نيز شمال غزه ايجاد كند و كنترل اين دو بخش از باريكه غزه را محكم تر سازد. هدف سوم كه حدود يك سال پيش از طرف باراك و ويلناى پيشنهاد شده بود ، اين است كه اسرائيل جز گذرگاه رفح همه راههاى ارتباط با غزه را ببندد و به اين ترتيب به تدريج خود را از هر نوع مسؤوليت مربوط به راههاى رسيدن امكانات زندگى به مردم غزه آزاد سازد. هم اكنون نيروگاه ويژه اى در نزديكى شبه جزيره سينا در حال ساختمان است و اسرائيل زمينه چينى مى كند كه مسؤوليت دادن برق به غزه را نيز به مصر واگذارد. همان طور كه غسان خطيب ، تحليل گر فلسطينى يادآورى كرده است ، آنها با اين طرح مى خواهند به تدريج جدايى فيزيكى و سياسى غزه از كرانه غربى را عميق تر سازند تا در عمل غزه به صورت استانى از مصر درآيد و همه ارتباطات ساكنان آن با بقيه فلسطينيان قطع گردد و نهايتاً حتى سركوب حماس نيز به مصر واگذار شود. با اجراى اين طرح ، رژيم محمود عباس نيز منزوى تر و ضعيف تر مى گردد و اسرائيل بهتر مى تواند آن را به دادن امتيازات بيشتر در زمينه الحاق بيت المقدس شرقى و قطعاتى از كرانه غربى كه آبادى هاى اسرائيلى ساخته مى شوند ، وادار سازد. چهارمين هدف اسرائيل ناظر به مسائل وسيع تر منطقه اى است. مانع عمده طرح اصلى اسرائيل گسترش نفوذ منطقه اى ايران و احتمال روى آوردن آن به سلاح هاى هسته اى است. نگرانى رسمى اسرائيل در باره قصد حمله ايران به اسرائيل صرفاً يك بهانه جويى است. اما نگرانى واقعى اسرائيل اين است كه اگر ايران به يك قدرت نيرومند منطقه اى تبديل شود ، چالشى در مقابل زورگويى هاى اسرائيل در خاورميانه و نيز در واشنگتن به وجود خواهد آمد و مخصوصاً حمايت هاى ايران از حزب الله و حماس ، احساسات توده هاى عرب را عليه طرح هاى اسرائيل و به حمايت از حل عادلانه مسأله فلسطين دامن خواهد زد و نهايتاً زمينه الحاق كرانه غربى را دشوارتر خواهد ساخت.
سؤال مربوط به هدف هاى مشخص اسرائيل در تهاجم ٢٢ روزه ، خواه ناخواه سؤال ديگرى را به دنبال مى آورد كه آيا اسرائيل توانست به هدف هاى مشخص موردِ نظرش دست يابد؟ إهود اولمرت در آخرين روزهاى تهاجم اعلام كرد كه اسرائيل به همه هدف هايش دست يافته است. و از طرف ديگر ، حماس نيز مدعى پيروزى خود و شكست اسرائيل شد. بى شك اسرائيل توانست “دكترين ضاحيه” را در غزه بسيار بى رحمانه تر از لبنان اجراء كند. اما مسلماً نتوانست حماس را درهم بشكند ، برعكس ، نيرويى كه با تهاجم به غزه كاملاً درهم شكست ، حكومت تحت رهبرى محمود عباس بود. وقتى باراك اوباما در اولين روز رياست جمهورى اش به محمود عباس تلفن زد تا حمايت خود را به او اعلام كند ، رابرت فيسك ، يكى از مطلع ترين روزنامه نگاران غربى در باره خاورميانه ، نوشت: ” شايد اوباما فكر مى كند كه او رهبر فلسطينيان است ، اما در دنياى عرب جز خودِ آقاى عباس همه مى دانند كه او رهبر يك حكومت شبح گونه است ، لاشه مانندى كه فقط با خون تزريقى ِ حمايت بين المللى … زنده نگه داشته مى شود”. ناظران آگاه ديگر نيز نظرات مشابهى داشتند. پاتريك كابرن (Patrick Cockburn) روزنامه نگار معروف انگليسى در گزارشى از كرانه غربى ، به نقل از يكى از مبارزان قديمى فتح ، يادآورى كرد كه همان طور كه نبرد كرامه در مارس ١٩٦٨ سازمان فتح را به بانفوذترين جريان سياسى در جنبش فلسطين تبديل كرد ، جنگ غزه نيز آغاز دوران حماس را رقم خواهد زد. و معين ربانى ( در مصاحبه اى با الجزيره انگليسى در ١٧ ژانويه ٢۰۰٩ ) يادآورى كرد كه بعد از توقف آتش اسرائيل ، مهم ترين مسأله محمود عباس ، مبارزه براى بقاى خودش خواهد بود. ارزيابى غالب تحليل گران مستقل در باره هدف هاى ديگر اسرائيل نيز منفى بود. به طور خلاصه ، قوم كُشى ٢٢ روزه اسرائيل در غزه و سكوتِ تأئيد آميز دولت هاى غربى و وابستگان عربِ آنها ، اولاً نفوذِ جريان هاى اسلامى را نه تنها در ميان فلسطينيان ، بلكه همچنين توده هاى عرب و حتى عموم مسلمانان بيش از پيش تقويت كرد ؛ ثانياً بار ديگر خصلت نژادپرستانه دولت اسرائيل را با عريانى تمام در برابر چشمان اكثريت مردم جهان به نمايش گذاشت و بنابراين ، افكار عمومى مترقى مردم جهان و از جمله بخش بى سابقه اى از يهوديان را عليه اسرائيل بر انگيخت ؛ ثالثاً جريان هاى افراطى راست را در داخل خودِ اسرائيل بى مهارتر ساخت ، تاجايى كه در گرماگرم همين بحران ، كميته انتخاباتى اسرائيل با حمايت همه احزاب عمده (از جمله حزب كارگر ) با محروم كردن احزاب عرب از شركت در انتخابات ، عملاً حدود ٥/١ ميليون عربِ داخل اسرائيل را از حق رأى محروم كرد. هرچند اين تصميم بعداً با مخالفت دادگاه عالى اسرائيل روبرو شد ، ولى فضاى وحشت شديدى عليه فلسطينيان داخل اسرائيل به وجود آورد ؛ رابعاً امكان حل مسأله فلسطين را ، لااقل در افق هاى مشهود كنونى از بين برد.
آيا اين نتايج را بايد به معناى شكست سياسى اسرائيل در عمليات غزه دانست؟ هر چند هزينه سياسى تهاجم ٢٢ روزه براى اسرائيل بسيار سنگين خواهد بود ، ولى اگر آن را در راستاى استراتژى عمومى دولت اسرائيل و صهيونيسم نگاه كنيم ، با دورنماى ديگرى روبرو خواهيم شد. استراتژى عمومى اسرائيل مقابله با شكل گيرى دولت فلسطينى است و رهبران اسرائيل مى دانند كه اين استراتژى گام به گام و با هزينه هاى سنگينى پيش خواهد رفت و بدون پاك سازى هاى قومى گسترده و خونين نخواهد توانست به هدف هايش دست يابد. كافى است به ياد بياوريم كه در گرماگرم بمباران غزه ، شيمون پرز ، رئيس جمهور اسرائيل ، با صراحت وقيحانه اى اعلام كرد كه داورى افكار عمومى مردم جهان براى اسرائيل اهميتى ندارد. آنها مى خواستند هر طور شده ، شكل گيرى دولت فلسطينى را براى مدت نامعلومى عقب بيندازند. و نمى شود گفت در دستيابى به هدف هايشان در اين راستا شكست خوردند.
پيشروى استراتژيك اسرائيل در نابود سازى ملت فلسطين
نگاهى كوتاه به اقدامات تاكنونى اسرائيل در پاك سازى قومى و پراكنده كردن فلسطينيان ، مى تواند تصور روشن ترى از مراحل مختلف و چگونگى پيشروى استراتژى عمومى آن به دست بدهد. اسرائيل رسماً خود را دولت يهود مى داند و از آنجا كه يهوديت مذهب دعوت گر نيست و خود را فقط دين فرزندان يعقوب مى داند ، خواه ناخواه ، دولت يهودِ مورد نظر اسرائيل به صورت يك دولت نژادى – مذهبى در مى آيد كه غير يهوديان نمى توانند در آن جذب بشوند و به صورت شهروند برابر حقوق درآيند. بعلاوه اين دولت نژادى – مذهبى در سرزمينى ايجاد شده است كه اكثريت بزرگ جمعيت آن را، قبل از ايجاد اسرائيل ، عرب ها تشكيل مى دادند. بنابراين بيرون راندن عرب ها از سرزمين شان از همان آغاز ، يكى از لوازم حياتى ايجاد دولت يهود تلقى مى شد. در سال ١٩١٨ در سرزمين فلسطين حدود ٧۰۰۰۰۰ عرب مى زيستند و ٦۰۰۰۰ يهودى ، بيست سال بعد ، جمعيت عرب حدود ١۰٧۰۰۰۰ نفر و جمعيت يهودى حدود ٤٦۰۰۰۰ نفر بود.
در سال ١٩٤٨ سازمان ملل متحد با تصويب قطعنامه اى سرزمين فلسطين را كه در آن موقع تحت قيمومت امپراتورى بريتانيا قرار داشت ، بين يهوديان و فلسطينيان تقسيم كرد و ٥٦ در صد آن را به يهوديان داد كه البته ( همان طور كه اشاره كردم ) در اقليت بودند و غالباً مهاجران تازه آمده. اما نيروهاى مسلح يهوديان با استفاده از فرصت و با توسل به پاك سازى قومى ، بخش بزرگى از فلسطينيان را از خانه و كاشانه شان بيرون ريختند و ٧٨ در صد سرزمين فلسطين تاريخى را به تصرف خود درآوردند. ٢٢ در صدِ باقى مانده خاك فلسطين نيز در جنگ ١٩٦٧ به تصرف ارتش اسرائيل درآمد. دولت اسرائيل (طبق “قانون بازگشت” كه در ژوئيه ١٩٥٠ به تصويب پارلمان رسيد) اعلام كرد كه اسرائيل سرزمين موعود همه يهوديان جهان است و همه آنان صرف نظر از اين كه در كجاى جهان باشند ، به محض بازگشت به آن ، به طور اتوماتيك شهروند برابر حقوق كشور محسوب خواهند شد. از آن به بعد اسرائيل در حالى كه براى جلب هرچه بيشتر مهاجران يهودى از چهار گوشه جهان تبليغات و سازماندهى بسيار گسترده و فعالى به راه مى انداخته ، با حق بازگشت آوارگان فلسطينى به طور سيستماتيك مخالفت كرده و فراتر از آن ، با إعمال فشار مداوم و فرساينده كوشيده است فلسطينيان هر چه بيشترى را از سرزمين هاى اشغالى بيرون براند. به قول گابريل پيتربرگ (تاريخ نويس و ناراضى اسرائيلى و استاد كنونى دانشگاه كاليفرنيا ، لوس آنجلس - UCLA) ماهيت دولت اسرائيل تاكنون بر پايه همين بازگشتِ يهوديان و عدم بازگشت فلسطينيان به فلسطين تكيه داشته است و “اگر اين ديناميسم بازگشت/عدم بازگشت از بين برود ، دولت صهيونيست هويت خود را از دست خواهد داد”.
با توافق اوسلو ( در سال ١٩٩٣) برمبناى “صلح در برابر زمين” اسرائيل ظاهراً پذيرفت كه در مقابل ترك مخاصمه از طرف سازمان آزادى بخش فلسطين ، دولت فلسطين را به رسميت بشناسد و زمين هاى اشغال شده در جنگ ١٩٦٧ را در يك روند چند مرحله اى به فلسطينيان بازگرداند. اما درعمل معلوم شد كه آنها تحت هيچ شرايطى حاضر به بازگشت به مرزهاى ١٩٦٧ نيستند. آنها قبل از هر چيز ، با صراحت اعلام كردند كه به هيچ وجه نمى خواهند از بيت المقدس شرقى عقب نشينى كنند ، با اين برهان قاطع كه “اورشليم پايتخت ابدى و تقسيم ناپذير اسرائيل” است! و بعد شروع كردند به شتاب دادن به گسترش شهرك هاى يهودى در بهترين بخش هاى سرزمين هاى اشغالى و مخصوصاً كرانه غربى. هدف گسترش شهرك هاى يهودى ، فقط غصب زمين هاى فلسطينيان نيست ، بلكه از بين بردن تداوم و ارتباط جغرافيايى سرزمينى است كه ظاهراً قرار است به دولت فلسطينى بازگردانده شود. هشت سال بعد از توافق اوسلو ، ادوارد سعيد كه آن را تسليم كامل عرفات در مقابل اسرائيل مى ناميد ( در “نيو لفت ريويو” – شماره سپتامبر/اكتبر ٢۰۰١ ) يادآورى كرد كه سرزمين هاى اشغالى به ٦٣ بخش جدا از هم تقسيم شده اند كه شبكه جاده هاى اختصاصى ايجاد شده ميان ١٤۰ شهرك يهودى ( جاده هايى كه عرب ها حق استفاده از آنها را ندارند ) ارتباط آنها را قطع مى كنند و مردم اين مناطق بدون گذشتن از ايستگاه هاى متعدد بازرسى اسرائيل و تحمل انواع توهين و تحقير در اين بازرسى ها ، نمى توانند از بخشى به بخش ديگر بروند. بنابراين او “روند صلح” اوسلو را ادامه همان اشغال در بسته بندى جديد مى ناميد و يادآورى مى كرد كه طبق اين توافق قرار است فقط ١٨ درصد سرزمين هاى اشغالى به فلسطينيان بازگردانده شود. بنا به گزارش “بتسيلم” ( “مركز اطلاعات اسرائيلى براى حقوق بشر در سرزمين هاى اشغالى” كه يك سازمان غير دولتى است كه در سال ١٩٨٩ توسط عده اى از دانشگاهيان ، وكلا ، روزنامه نگاران و روشنفكران سرشناس اسرائيلى تأسيس شده است ) در طول هفت سال اول بعد از امضاى توافق اوسلو ، تعداد شهرك هاى يهودى ايجاد شده در كرانه غربى (بدون محاسبه زمين هاى غصب شده در بيت المقدس شرقى) حدود صد در صد افزايش يافت. ترازنامه توافق اوسلو حتى قبل از شروع انتفاضه دوم ( در اواخر سپتامبر ٢۰۰۰ ) اين بود كه ارتش اسرائيل ٦۰ در صد كرانه غربى را به طور كامل ، به تنهايى كنترل مى كرد و ٢٧ در صد ديگر آن را ” به طور مشترك” همراه با نيروهاى دولت خودگردان ؛ شهرك هاى يهودى ٨۰ در صد تمام آب سرزمين هاى اشغالى را در انحصار خود داشتند ؛ و درآمد سرانه جمعيت فلسطينى ٢٥ در صد كاهش يافته بود.
شبكه جاده هايى كه شهرك هاى يهودى را به هم مرتبط مى كنند ، بيش از خودِ اين شهرك ها ، زندگى روزمره را براى فلسطينى ها غير قابل تحمل مى سازند. در حال حاضر ( بنا به گزارش Palestine Monitor ) شهرك هاى يهودى فقط ٣ در صد مساحت كرانه غربى را اشغال كرده اند ، اما شبكه گسترده جاده هايى كه اين شهرك ها را به هم وصل مى كنند ، بيش از ٤٠ در صد خاك كرانه غربى را زير كنترل در مى آورند و براى جمعيت فلسطينى غير قابل دسترس مى سازند. از اين بدتر مشكل ديوار است كه طول آن قرار است ٧٢٣ كيلومتر باشد ، يعنى دو برابر طول خط آتش بس ١٩٤٩ ( يا “خط سبز” ) كه اسرائيل را از كرانه غربى جدا مى كرد. فقط ١٤ در صد اين ديوار عظيم روى “خط سبز” يا در داخل اسرائيل ساخته مى شود ، در حالى كه ٨٦ در صد آن در خاك كرانه غربى قرار مى گيرد و كرانه غربى را به چهار منطقه بى ارتباط با هم تقسيم مى كند. طرح هاى دولت اسرائيل ارتباط بين مناطق مختلف كرانه غربى را چنان دشوار كرده است كه ( به قول پاتريك كابرن ) رفتن به جايى حتى در ٥٠ كيلومترى رام الله ، بيش از يك مسافرت هوايى از اردن به آنكارا طول مى كشد. او به نقل از شهردار نابلس تعريف مى كند كه مردم اين شهر بيش از هشت سال عملاً در شهرشان زندانى بودند و فقط ٣ در صد از آنها كه اجازه عبور داشتند ، مى توانستند از شهر خارج شوند. علاوه بر همه اينها ، ساكنان شهرك هاى يهودى غالباً با اقدامات ايذائى خود زندگى دشوار فلسطينيان دور و برشان را دشوارتر مى سازند. اين اقدامات در بهترين حالت غالباً با سكوت تأئيد آميز مقامات دولت اسرائيل همراه است. به گزارش “دفتر هم آهنگى امور انسان دوستانه” (OCHA) سازمان ملل ، ٨۰ تا ٩۰ در صد شكايت هايى كه افراد فلسطينى عليه اقدامات ايذائى شهرك نشينان يهودى مى كنند ، از طرف پليس اسرائيل مسكوت گذاشته مى شود. مثلاً در شهر الخليل ( حبرون ) يك جمعيت يهودى ٥۰۰ نفرى كه بخشى از شهر را اشغال كرده ، هر از چند گاه با حمله به فلسطينيان ، يك شهر ١٣۰ هزار نفرى را به هم مى ريزد و وضعيتى ايجاد مى كند كه اكثريت مردم جرأت بيرون آمدن از خانه هايشان را پيدا نمى كنند.
حتى تسليم كامل محمود عباس در مقابل طرح دولت بوش ، نتوانسته گسترش شهرك هاى يهودى را كندتر سازد. مصطفى برغوتى ( دبير كل “ابتكار ملى فلسطين” ) يادآورى مى كند كه بعد از همه تبليغات كر كننده اى كه دولت بوش در برگزارى كنفرانس آناپوليس ( در نوامبر ٢٠٠٧ ) راه انداخت ، حملات اسرائيل به فلسطينيان به شدت افزايش يافته است و ميزان اين افزايش در كرانه غربى بيش از ٥٠ در صد بوده ، همراه با گسترش شتابان شهرك ها و ايستگاه هاى بازرسى.
اما آيا عقب نشينى ( تابستان ٢۰۰٥ ) از غزه نوعى عقب نشينى از استراتژى عمومى اسرائيل نبود؟ بايد توجه داشت كه برخورد ويژه با غزه ، هميشه يكى از الزامات استراتژى عمومى اسرائيل بوده است. معروف است كه ديويد بن گوريون ( نخست وزير بنيان گذار اسرائيل ) هميشه مى گفته است كه آرزو مى كند غزه در آب هاى مديترانه فرو برود و نابود شود. ايلان پاپه از لوى إشكول (نخست وزير اسرائيل در جنگ ١٩٦٧) نقل مى كند كه هنگام بحث در باره سرنوشت سرزمين هاى اشغالى در كابينه اسرائيل ، در باره غزه گفته است: “غزه مسأله است. من در سال ١٩٥٦ آنجا بودم و مارهاى سمى را كه در خيابان ها راه مى رفتند ، ديده ام. ما بايد بخشى از آنها را در شبه جزيره سينا اسكان بدهيم و اميدوارم بخش ديگر هم مهاجرت بكنند”. بعد از ١٩٦٧ اسرائيل با تمام نيرو سعى كرد اقتصاد و زير ساخت غزه را به زائده خود تبديل كند ، و جمعيت آن را به ذخيره نيروى كار ارزان ، كه براى كار به داخل اسرائيل مى رفتند. اين سياست ، به مدت يك ربع قرن ، غزه را به منطقه اى محصور ، با شباهتى بسيار زياد به بانتوستان هاى رژيم آپارتايد افريقاى جنوبى تبديل كرد. در انتفاضه اول ( ١٩٩٣ – ١٩٨٧ ) غزه ، به علت ويژگى هاى جمعيتى و جغرافيايى آن ، به داغ ترين كانون مقاومت فلسطينيان تبديل شد. و توافق اوسلو ، در آغاز غزه را به مقر ستادهاى اصلى تقريباً همه جريان هاى فلسظينى تبديل كرد. اسرائيل با توجه به تجربه انتفاضه ، طرح قبلى خود را در مورد غزه تغيير داد و با استفاده از فرصت ايجاد شده از طريق توافق اوسلو ، به بهانه واگذارى امور فلسطين به دولت خودگردان فلسطينى ، از دادن اجازه كار به كارگران غزه اى خود دارى كرد و به جاى آنها ، به استفاده از كارگران مهاجر از آسيا و اورپاى شرقى روى آورد. در نتيجه ، اقتصاد غزه كه بيش از يك ربع قرن به زائده اقتصاد اسرائيل تبديل شده بود ، با بحران بى سابقه اى روبرو گرديد. اما اسرائيل به اين حد از فشار قانع نبود. بنابراين شروع كرد به محدود كردن ارتباط غزه با بخش هاى ديگر سرزمين هاى اشغالى و در دوره “روند صلح” ( ٢۰۰۰ – ١٩٩٣ ) عملاً آن را به صورت يك اردوگاه تحت كنترل و كاملاً بستۀ پناهندگان درآورد. در واقع ( همان طور كه سارا روى تأكيد مى كند ) محاصره غزه هفت سال قبل از آغاز انتفاضه دوم شروع شده بود و ربطى به عمليات انتحارى فلسطينيان نداشت. در فاصله ٢۰۰۰ تا ٢۰۰٥ هر چند ارتش اسرائيل زندگى روزمره فلسطينيان را در تمام سرزمين هاى اشغالى به جهنمى غير قابل تحمل تبديل مى كرد ، فشار بر غزه آشكارا سنگين تر بود. با اين همه ، در جريان سركوب انتفاضه دوم دولت اسرائيل دريافت كه سركوب مقاومت فلسطينيان در غزه دشوارتر و كم بازده تر است. در دوره پنج ساله اى كه اشاره كردم ، جمعيت شهرك هاى يهودى مقيم غزه كمتر از ١ در صد كل جمعيت اين نوع شهرك ها در سرزمين هاى اشغالى بود ، در حالى كه ١۰ در صد اسرائيلى هاى كشته شده در ارتباط با انتفاضه و بيش از ٤۰ در صد كل تلفات سربازان اسرائيلى با غزه ارتباط داشت. با توجه به اين تجربه بود كه عده اى از هارترين نخبگان اسرائيل به رهبرى آريل شارون تصميم گرفتند كه شهرك نشينان يهودى را از غزه بيرون بكشند تا بتوانند با دست باز و بدون درگيرى زمينى مستقيم در داخل غزه ، ساكنان آن را درهم بشكنند. داريل لى (Darryl Li) يكى از محققان مسائل خاورميانه از دانشگاه هاروارد (در مقاله اى با عنوان “عقب نشينى و مرزهاى صهيونيسم” ، مجله MERIP ، ١٦ فوريه ٢۰۰٨ ) تأكيد مى كند كه با عقب نشينى تابستان ٢۰۰٥ ، اسرائيل سعى كرد غزه را به چيزى شبيه قفس حيوانات تبديل كند. او سياست اسرائيل در مورد غزه را به سه دوره تقسيم مى كند: دوره اول (١٩٩٣ – ١٩٦٧ ) را دوره بانتوستان مى نامد ، دوره اى كه هدف اسرائيل بهره بردارى از نيروى كار ارزان كارگران غزه بود كه درست مانند بانتوستان هاى رژيم آپارتايد ، هر روز براى كار به اسرائيل مى رفتند و درآمد حاصل از آن تكيه گاه اصلى اقتصاد غزه بود. دوره دوم (١٩٩٣ تا ٢۰۰٥ ) را دوره اردوگاه بسته (internment camp) مى نامد. دوره اى كه اجازه رفت و آمد به اسرائيل و كرانه غربى كه قبلاً امر رايجى بود ، به ندرت داده مى شود و رفت و آمدِ وسائل نقليه عادى قطع مى گردد. در نيمه دوم اين دوره ، دور تا دور غزه را با سيم خاردار محصور مى كنند و چند ترمينال دائمى براى كنترل عبور و مرور افراد ( فلسطينى ) و كالا مى سازند. اداره امور داخل اين اردوگاه تا حدود معينى با خودِ فلسطينى هاست ، ولى دولت خود گردان فلسطينى طبق توافق اوسلو ناگزير است زير نظارت عاليه ارتش اسرائيل كار كند. داريل لى دوره سوم ( سال ٢۰۰٥ به بعد ) را دوره “قفس حيوانات” (animal pen) مى نامد ، دوره اى كه اسرائيل ظاهراً رابطه اش را با غزه قطع مى كند و هيچ مسؤوليتى را در قبال آن نمى پذيرد ، اما در واقع مى كوشد ساكنان آن را در وضعى نگهدارد كه تقلا براى زنده ماندن مشغله اصلى شان باشد. بنابراين آسمان و سواحل غزه را زير كنترل نظامى كامل دارد ؛ سيستم مالياتى ، پول و تجارت باريكه همچنان در دست اسرائيل است ؛ آب ، برق و زير ساخت ارتباطات همچنان وابسته به اسرائيل است ، و حتى ثبت احوال و آمار جمعيت در دست مقامات اسرائيلى است ، اما دولت اسرائيل به عنوان قدرت اشغالگر هيچ نوع مسؤوليتى را در قبال غزه نمى پذيرد. لى مى گويد ، گوياترين شاخص اين وضعيت رأى دادگاه عالى اسرائيل است كه مى گويد “نيازهاى حياتى انسان دوستانه” ساكنان غزه بايد تأمين شود. برمبناى اين نظر بود كه دادگاه در نوامبر ٢۰۰٧ كاهش ميزان سوختى كه اسرائيل بايد به غزه بفروشد را تأئيد كرد. او مى گويد ، اين وضع را ديگر نمى توان اردوگاه بسته ناميد ، بلكه چنين برخوردى به آن مى ماند كه براى رام كردن زندانى نافرمان هر از چندگاه او را كتك بزنند يا حيوانى را با كاهش و افزايش غذا و شل و سفت كردن قلاده اش رام سازند. شاخص ديگر از نظر لى ، چگونگى ورود كالا از سه گذرگاه بين اسرائيل و غزه است. گذرگاه كارنى (Karni) كه در دوره توافق اوسلو ساخته شده داراى ٣۰ خط عبور كاميون ها است كه بعد از ورود به نوبت بازرسى مى شدند و اجازه عبور مى گرفتند كه هرچند مدت ها طول مى كشيد و هزينه حمل و نقل را دو برابر مى كرد ، ولى در هرحال مى توانست روزانه به حدود ٧٥۰ كاميون بار اجازه عبور بدهد. اين گذرگاه از اواخر ٢۰۰٧ عملاً بسته بوده و از آن به بعد ، اسرائيل عمدتاً از دو گذرگاه كرم شالوم (Kerem Shalom) و سوفا (Sufa) اجازه ورود كالا مى دهد كه مجموع ظرفيت روزانه اين دو روى هم ، فقط ١۰۰ كاميون بار است. بعلاوه اين گذرگاه ها ، برخلاف كارنى ، گذرگاه تجارى نيستند و در آنها امكان بازرسى محمولاتى مانند مصالح ساختمانى وسيلندرهاى گاز و به طور كلى هر چيزى كه “نيازمندى غير حياتى ” تلقى مى شوند ، وجود ندارد. اداره آنها انحصاراً در دست اسرائيل است ؛ محمولات از كاميون ها پائين آورده شده و در فضاى باز گذاشته مى شوند تا بعد به فلسطينى ها اجازه نزديك شدن به آنها داده شود. راجى سورانى ، حقوقدان و فعال حقوق بشر از غزه ، مى گويد: “من خودم در زندان بوده ام ، حداقل در زندان مقرراتى وجود دارد. ما در قفس زندگى مى كنيم و آنها غذا و دارو را به داخل قفس مى اندازند”. لى يادآورى مى كند كه اسرائيل در مرحله كنونى سياستِ خود اصلاً چيزى به نام اقتصاد غزه را زايد مى داند و به صورت گزينشى بسيارى از روابط اقتصادى با غزه را قطع مى كند. مثلاً بانك هاى اصلى اسرائيل روابط خود را با غزه قطع كرده اند و از پائيز ٢۰۰٧ ورود دلار امريكايى و دينار اردنى بسيار محدود شده است تا مردم غزه توان خريد اجناس وارداتى و امكان استفاده از كمك هاى نقدى ارسالى را نداشته باشند. مفهوم “نيازهاى حياتى انسان دوستانه” جز كاستن نيازها ، خواست ها و حقوق ٥/١ ميليون انسان به شمارش انتزاعى فاصلۀ كالرى ها ، مگاوات ها و واحدهاى مشابه ديگر با مرگ معناى ديگرى ندارد.
اين ارزيابى از سياست سال هاى اخير اسرائيل در قبال غزه منحصر به يك نفر نيست ، بسيارى از تحليل گران مسأله فلسطين ارزيابى هاى مشابهى مطرح كرده اند. مثلاً سارا روى تأكيد مى كند كه غزۀ محصور شدۀ بعد از سال ٢۰۰٥ يك زندان است و بدون برداشته شدن اين مرزهاى بسته دقيقاً يك زندان خواهد ماند و هرگز امكان دستيابى به يك اقتصاد قابل دوام را نخواهد داشت. مرى رابينسون ، كميسر عالى پيشين سازمان ملل براى حقوق بشر ، حتى پيش از تهاجم اخير ، در ديدار از غزه ( در ٤ نوامبر ٢۰۰٨ ) سياست اسرائيل در قبال غزه را “نابودى يك تمدن” ناميد و تأكيد كرد كه “به هيچ وجه اغراق نمى كنم”. گيدئون لوى ، ستون نويس روزنامۀ هاآرتس اسرائيل مى گويد ” نداى اخلاقى خويشتن دارى پشت سر گذاشته شده است … و هر چيزى عليه فلسطينيان مجاز شمرده مى شود”. نه وه گوردون (Neve Gordon) استاد دانشگاه بن گوريون ، مى گويد ، اعمال اسرائيل در غزه به “نگهدارى حيوانات در مزرعه براى كشتن آنها” شباهت دارد و اين نشان دهنده عنصر اخلاقى جديدى در جنگ است.
بايد توجه داشت كه هرچند فشار اسرائيل بر غزه بعد از ژوئن ٢۰۰٧ ، يعنى ضد كودتاى حماس عليه فتح تشديد شد ، ولى سياست اسرائيل براى خفه كردن غزه از همان زمان عقب نشينى از آن در اوت ٢۰۰٥ به اجراء گذاشته شده بود و ربطى به قدرت گيرى حماس نداشت. هدف اين سياست قطع رابطه جغرافيايى ، سياسى ، اقتصادى و اجتماعى ميان قسمت هاى مختلف سرزمين هاى اشغالى و ناممكن كردن يا به عقب انداختن هرچه بيشتر شكل گيرى دولت فلسطينى بوده است. هنرى زيگمن ( در “لندن ريويو آو بوكس” ، ٢٩ ژانويه ٢٠٠٩ ) مى نويسد ، دو وايس گلاس (Dov Weisglass) مشاور ارشد شارون و مذاكره كننده اصلى او با آمريكايى ها ، قبل از عقب نشينى از غزه ، در مصاحبه اى با هاآرتس ( در اوت ٢٠٠٤ ) گفته بود ، آنچه من با آمريكايى ها توافق كردم اين بود كه بخش اعظم شهرك هاى يهودى در كرانه غربى اصلاً قابل بحث نباشند. معناى توافق با امريكا منجمد كردن روند سياسى است. و وقتى روند سياسى را منجمد كنيد ، جلوى ايجاد دولت فلسطينى را مى گيريد ؛ جلوى بحث در باره پناهندگان ، مرزها و اورشليم را مى گيريد. عملاً تمام اين قضيه كه دولت فلسطينى ناميده مى شود ، با تمام الزاماتى كه به دنبال مى آورد ، به طور نا محدود از دستور كار ما كنار گذاشته شده است ، و همه با اتوريته پرزيدنت بوش و اجازه و تصويب گنگره امريكا. آوى شلايم در همين رابطه يادآورى مى كند كه عقب نشينى از غزه پيش درآمدِ صلح و معامله با دولت خودگردان فلسطينى نبود ، بلكه پيش درآمد گسترش بيشتر طرح هاى صهيونيستى در كرانه غربى بود. عقب نشينى از غزه به منظور رد بنيادى هويت ملى فلسطينى صورت گرفت و بخشى از تلاش دراز مدت در جهت نفى موجوديت سياسى مستقل مردم فلسطين در سرزمين خودشان بود. نوام چامسكى نيز از كتاب Lords of the Land ( نوشته تاريخ نويسان اسرائيلى ، Idit Zertal و Akiva Eldar ) نقل مى كند كه بعد از بيرون كشيدن نيروهاى اسرائيل از غزه در اوت ٢۰۰٥ ، اين سرزمين ويران شده “حتى براى يك روز واحد از چنگال نظامى اسرائيل يا از بهاى اشغالى كه ساكنان آن هر روزه مى پردازند ، خلاص نشده است… اسرائيل ، زمينى سوخته ، خدماتى نابود شده ، و مردمى كه حال و آينده اى ندارند را پشت سر خود رها كرده است”.
اسرائيل كل سرزمين تاريخى فلسطين را از آن ِ خود مى داند و به هيچ وجه نمى خواهد از مقابله با شكل گيرى دولت فلسطينى دست بردارد. إهود اولمرت ، نخست وزير اسرائيل ، در سخن رانى خود در مقابل نشست مشترك هر دو مجلس كنگره امريكا ( در مه ٢۰۰٦ ) با صراحت اعلام كرد كه:”من به حق ابدى و تاريخى مردم مان بر تمام اين سرزمين اعتقاد داشته ام ، و هنوز هم اعتقاد دارم”. اما رهبران اسرائيل مى دانند كه إعمال بى قيد وشرط اين “حق ابدى و تاريخى” موانعى دارد كه فقط گام به گام مى تواند كنار زده شود.
بعد از توافق اوسلو اسرائيل توانسته است از طريق سيستمى از جدا سازى ها و تبعيض هاى درجه بندى شده ، نه تنها مبارزات فلسطينيان را سركوب كند ، بلكه از هم آهنگى آنها براى دستيابى به حقوق مسلم و انكار ناپذيرشان جلوگيرى كند. آنها توانسته اند غزه را از كرانه غربى و بيت المقدس شرقى را از بقيه مناطق كرانه غربى به طور مؤثر جدا سازند. جدا سازى بخش هاى مختلف كرانه غربى ( شمال از جنوب ، الخليل از بيت لحم ، رام الله از اريحا ، طولكرم از قلقيليه ، سَلفيت و نابلس و جنين از هم ديگر ) به طور منظم پيگيرى مى شود. در اين سيستم ِ جدا سازى و تبعيض ، ساكنان غزه در پائين ترين رده قرار دارند و در عين حال ، سرسختانه ترين مقاومت را نشان مى دهند. هدف مقدم اسرائيل قطع رابطه ساكنان غزه با فلسطينيان بخش هاى ديگر سرزمين هاى اشغالى و حتى جدا كردن سرنوشت غزه اى ها از ديگران است. اسرائيل مى خواهد سرنوشت آنان را عبرتى براى ديگران سازد. با توجه به اين حقيقت است كه سارا روى ( در مقاله اى در ١ ژانويه ٢۰۰٩ ) يادآورى مى كند كه اگر غزه سقوط كند ، نوبت به كرانه غربى خواهد رسيد. حقيقت اين است كه اگر اسرائيل بتواند زمينه شكل گيرى دولت فلسطينى را از بين ببرد ، مسأله بازگشت آوارگان فلسطينى نيز خود به خود منتفى خواهد شد و حتى ممكن است فلسطينيان داخل اسرائيل نيز ، كه اكنون شهروندان درجه دوم محسوب مى شوند ، بسيارى از حقوق شان را از دست بدهند. فراموش نبايد كرد كه حمله به آنها در همين انتخابات اخير اسرائيل يكى از داغ ترين شعارهاى راست افراطى اسرائيل بود كه حالا به برندگان اصلى انتخابات تبديل شده اند. حتى تزيپى ليونى كه ظاهراً شاخص ترين طرفدار ادامه مذاكرات آناپوليس محسوب مى شود ، در دسامبر گذشته اعلام كرد كه در صورت ايجاد دولت فلسطينى ، عرب هاى داخل اسرائيل بايد به خاك آن دولت منتقل شوند ، سخنى كه در همان موقع سرو صداى زيادى برانگيخت. با توجه به پيشروى هاى تاكنونى اسرائيل در جهت از بين بردن زمينه ايجاد دولت فلسطين ، محاصره غزه كه عملاً از تابستان ٢۰۰٥ آغاز شده و با شُل و سفت كردن ها و تهاجم هاى خونين متناوب ادامه يافته ، حلقه حساس و احتمالاً تعيين كننده اى در مجموعه استراتژيك اسرائيل محسوب مى شود. همان طور كه توضيح دادم ، اگر اسرائيل بتواند جدايى غزه از بقيه سرزمين هاى اشغالى را عمق بدهد ، خواهد توانست مقاومت فلسطينيان را به مثابه يك ملت در هم بشكند.
آيا مى شود اسرائيل را متوقف كرد؟
فلسطينيان امروز على رغم همه شباهت هاى شان با يهوديان گرفتار در چنگ نازى ها ، دو تفاوت بسيار مهم با آنها دارند: تفاوت اول اين است كه كشتار يهوديان اورپا در پشت پرده خونى كه جنگ جهانى دوم در همه جا گسترده بود ، صورت گرفت ؛ ولى مصيبت فلسطينيان امروز در عصر ارتباطات جهانى و در برابر چشمان مردم سراسر جهان صورت مى گيرد و افكار عمومى مردم درجهان امروز عاملى است كه هيچ دولتى نمى تواند كاملاً به آن بى تفاوت بماند. با توجه به اين حقيقت بود كه ادوارد سعيد تأكيد مى كرد كه با وجود همه تحريفات دولت ها و رسانه هاى غربى ، اكثريت قاطع مردم اورپا و امريكا ديگر نمى پذيرند كه اسرائيل از موقعيت اخلاقى ويژه اى برخوردار باشد و فلسطينيان را از حقوق مسلم انسانى شان محروم سازد. تفاوت دوم اين است كه مسأله فلسطين امروز ، مسأله اى عميقاً بين المللى است و رهبران اسرائيل يا حتى امريكا در موقعيتى نيستند كه بتوانند بى توجه به تعادل هاى بزرگ بين المللى ، در باره پاك سازى قومى فلسطينيان تصميم بگيرند.
اكنون كل جمعيت فلسطينيان را كه در كشورهاى مختلف جهان پراكنده اند ، حدود ١۰ تا ١١ ميليون نفر تخمين مى زنند كه ٦ تا ٧ ميليون نفر از آنان در اسرائيل ، سرزمين هاى اشغال شده در جنگ ١٩٦٧ و كشورهاى پيرامون ( سوريه ، اردن و لبنان ) زندگى مى كنند. و كل جمعيت يهوديان جهان ٥/١٣ ميليون نفر تخمين زده مى شود كه ٥/٥ ميليون نفر آنان در اسرائيل زندگى مى كنند. اگر اكثر يهوديان جهان از اسرائيل دفاع مى كنند و اگر شبكه جهانى نيرومند گروه هاى فشار اسرائيل ، در ساختار هاى قدرتِ تقريباً همه كشورهاى غربى از نفوذ بى همتائى برخوردار است ؛ فلسطين در قلب ناسيوناليسم جريحه دار شده عرب ها قرار دارد و در مقياسى بزرگ تر، در دهه هاى اخير ، شايد مهم ترين برانگيزانندۀ همبستگى مذهبى توده هاى وسيع مسلمانان جهان بوده است. ترديدى نيست كه در اين آرايش بين المللى نيرو ، حاميان اسرائيل فعلاً اربابان جهانند ، اما آنها مى دانند كه دامن زدن به رويارويى با عرب ها و مسلمانان به نفع شان نيست. و ترازنامه پروژه “جنگ عليه تروريسم” در هشت سال اخير نشان داده است كه برخلاف تصور نومحافظه كاران امريكا ، معلوم نيست در “جنگ تمدن ها” ( كه هانتينگتون و بعضى از استراتژيست هاى امريكايى آن را نسخه تكميل كنندۀ “جنگ عليه كمونيسم” مى دانستند ) پيروزى از آن ِ امريكا و متحدانش باشد. تصادفى نيست كه نوعى رئاليسم در ميان بخش قابل توجهى از متفكران طبقه حاكم امريكا ظاهر مى شود كه نگرانى از نفوذ بيش از حدِ “لابى اسرائيل” يكى از مشخصات آن است. با توجه به اين گرايش بود كه آنتونى كوردسمن ، يكى از سرشناس ترين تحليل گران نظامى امريكا در باره خاورميانه و يكى از دوستان اسرائيل ، در ٩ ژانويه ٢۰۰٩ در گزارش به “مركز مطالعات استراتژيك و بين المللى” (CSIS) استدلال كرد كه دست آوردهاى تاكتيكى اسرائيل در عمليات غزه در مقايسه با هزينه هاى استراتژيك آن چيزى به حساب نمى آيد. او گفت رهبران اسرائيل خود را بى اعتبار كرده اند ، و به كشورشان و دوستان شان صدمه زده اند.
اگر شتاب گيرى روند بى اعتبار شدن اسرائيل در افكار عمومى كشورهاى غربى را به اين تصوير اضافه كنيم ، به درك روشن ترى از مسأله دست مى يابيم. هر چند جانبدارى دولت ها و رسانه هاى غربى از اسرائيل در جريان كشتارهاى اخير غزه به راستى تكان دهنده بود ، ولى واكنش افكار عمومى جهانى ، از جمله در اورپا و امريكا ، نيز بسيار اميدوار كننده بود. با توجه به اين حقيقت بود كه يورى آونرى ( روزنامه نگار ، نويسنده و يكى از معروف ترين فعالان صلح اسرائيل ، كسى كه نوام چامسكى او را “يكى از خردمندانه ترين صداها در اسرائيل” مى نامد ) نوشت: چيزى كه پيروزى نظامى اسرائيل “در افكار عمومى جهانى باقى خواهد گذاشت ، تصوير هيولاى خون آشامى است كه هر لحظه آماده ارتكاب جنايات جنگى است و حاضر نيست به هيچ قيد وبند اخلاقى تن بدهد. و اين براى آينده دراز مدت و جايگاه ما در جهان و شانس دست يابى مان به صلح و آرامش ، پى آمدهاى ناگوارى خواهد داشت. اين جنگ در نهايت جنايتى عليه خودِ ما هم هست ، جنايت عليه دولت اسرائيل”. چامسكى با اشاره به اين نظر آونرى ، مى گويد ، او حق دارد. “اسرائيل عامدانه خود را شايد به منفورترين كشور جهان تبديل مى كند و همچنين حمايت افكار عمومى مردم غرب و از جمله يهوديان جوان امريكا را از دست مى دهد ، كه ديگر بعيد است براى مدتى طولانى جنايات مداوم و تكان دهنده آن را تحمل كنند. دهه ها پيش من نوشتم آنهايى كه خود را “حاميان اسرئيل” مى نامند ، در واقع حاميان تباهى اخلاقى و نابودى نهايى ِ احتمالى آن هستند. افسوس كه اين داورى اكنون بيش از پيش مقبول تر به نظر مى رسد”.
در جريان تهاجم ٢٢ روزه اسرائيل به غزه ، انعكاس ساعت به ساعت صحنه هاى تكان دهنده مصيبتِ مردم غزه از كانال تلويزيونى الجزيره ، نه تنها عرب ها بلكه مردمان ١۰٥ كشور جهان را امكان داد كه چهره رسواى سانسور و رياكارى قدرت هاى حامى اسرائيل را به عريانى تمام مشاهده كنند. شوك ناشى از اين واقعه در افكار عمومى مترقى جهان چنان عظيم بود كه اسرائيل و متحدان آن ، به سادگى نخواهند توانست از پى آمدهاى آن بگريزند. در اين واقعه چيزى كه در ضربه زدن به اعتبار اخلاقى اسرائيل نقش بسيار مهمى داشت ، اعتراضات بى سابقه بخش قابل توجهى از يهوديان غرب و نيز خودِ اسرائيل بود. براى پى بردن به شجاعت اخلاقى اينان كافى است فقط چند نمونه زير را به خاطر بسپاريد:
در ٥ ژانويه ٢۰۰٩ حدود پانصد نفر از شهروندان اسرائيلى كه در ميان شان عده اى از معروف ترين هنرمندان ، نويسندگان ، روشنفكران و استادان دانشگاه هاى اسرائيل وجود داشتند ، با امضاى طومارى كه به سفارت خانه هاى كشورهاى مختلف در اسرائيل داده شد ، به حمايت از دعوت سازمان هاى حقوق بشر فلسطينى پيوستند و ضمن محكوم كردن قاطع جنايات اسرائيل در غزه ، خواهان برگزارى نشست فورى شوراى امنيت سازمان ملل و اتخاذ تحريم ها و اقدامات مشخص عليه اسرائيل شدند و همچنين از امضاء كنندگان كنوانسيون هاى ژنو و نهادهاى اتحاديه اورپا خواستند كه طبق مفاد اعلام شده در منشورهاى شان تحريم هايى را عليه اسرائيل إعمال كنند. آنها در نامه شان عمداً به نمونه تحريم موفق رژيم آپارتايد افريقاى جنوبى به عنوان يك سرمشق اشاره كرده بودند.
نوام چامسكى در اشاره به استدلال كسانى كه مى گويند اسرائيل حق دارد در مقابل راكت هاى پرتاب شده از غزه از خود دفاع كند ، اعلام كرد هر چند پرتاب راكت يك عمل جنايى است ، ولى اسرائيل در مقابل آن حق دفاع از خود مسلحانه را ندارد ، همان طور كه آلمان نازى در مقابل تروريسم پارتيزان ها حق نداشت به زور متوسل بشود و نمى شود “كريستال ناخت” را در مقابل كشته شدن يك مقام سفارت آلمان در پاريس توسط هرشل گرينتسپان ، توجيه كرد. همان طور كه بريتانيا حق نداشت در مقابل تروريسم واقعى كولونى نشينان استقلال طلب امريكا به زور متوسل شود يا حق نداشت در مقابل تروريسم “ارتش جمهورى خواه ايرلند” ، براى كاتوليك هاى ايرلندى ايجاد وحشت كند. او با محكوم كردن بمباران بيمارستان هاى غزه و به كارگيرى بمب هاى ويژه به عنوان جنايت جنگى ، تأكيد كرد كه جنايت مهم تر خودِ تهاجم است و اسرائيل حتى اگر با تير و كمان به غزه حمله مى كرد ، باز هم اقدام اش جنايتكارانه بود.
ژان موئيز برَتبرگ (Jean-Moïse Braitberg) نويسنده يهودى فرانسوى كه پدر بزرگ اش در اتاق هاى گاز تربلينكا كشته شده و چند تن از اعضاى خانواده اش در ديگر اردوگاه هاى مرگ آلمان نازى جان باخته اند ، در نامه اى سرگشاده ( در لوموند ، ٢٨ ژانويه ٢۰۰٩ ) از رئيس جمهور اسرائيل تقاضا كرد كه او مداخله كند تا نام پدر بزرگ وى از لوحه يادبود قربانيان نازيسم در موزه ىَد وشم (Yad Vashem) حذف شود. او در آن نامه تكان دهنده نوشت: “من از كودكى در ميان بازماندگان اردوگاه هاى مرگ زيسته ام. من شماره هاى خال كوبى شده بر بازوان آنها را ديده ام ، داستان شكنجه ها را شنيده ام ، غم هاى بى علاج را ديده ام و شريك كابوس هاى آنان بوده ام. آنها به من آموخته اند كه اين جنايت ها ديگر هرگز نبايد اتفاق بيفتد ، ديگر هرگز نبايد انسانى به خاطر قوميت و مذهب به انسان ديگرى كينه بورزد ، و ابتدائى ترين حقوق انسانى او ، از جمله حق زيستن با حرمت و امنيت … را به بازى بگيرد”. آوى شلايم در اشاره به جنگ غزه نوشت: “در واقع اين جنگِ داوود و جالوت است ، اما تصوير كتاب مقدس وارونه شده است ، در اينجا داوودِ فلسطينى كوچك و بى دفاع رو در روى جالوتِ اسرائيلى تا دندان مسلح ، بى رحم و زورگو قرار گرفته است”.
اميره هاس ، نويسنده معروف اسرائيلى ، ستون نويس روزنامه هاآرتس و دختر پدر و مادرى كه هر دو از بازماندگان هالوكوست بوده اند ، نوشت: “خوش به حال پدر و مادرم كه زنده نيستند تا اين صحنه ها را ببينند”.
سارا روى كه پدر ومادرش هر دو از بازماندگان هالوكوست بوده اند ، مى گويد ، من نمى فهمم چگونه بازماندگان هالوكوست مى توانند به چنين جناياتى دست بزنند.
اريك هابسباوم ، تاريخ نويس معروف ماركسيست با اشاره به جنايات اسرائيل مى گويد ، به مادرم قول داده ام كه هرگز از يهودى بودنم شرمنده نباشم ، اما مى ترسم نتوانم به قولم وقادار بمانم.
بلندتر شدن چنين صداهاى شجاعانه اى نشان مى دهد كه مسأله فلسطين را مى توان از مدار رويارويى هاى بيهودۀ مذهبى و نژادى يا به اصطلاح “جنگ تمدن ها” بيرون كشيد و افكار عمومى جهان و به ويژه اكثريت مردم اورپا و امريكا را در حمايت از حقوق ملت مظلوم فلسطين به صورتى مؤثر فعال كرد. اما تجديد آرايش براى دفاع از حقوق فلسطينيان در سطح بين المللى در صورتى مى تواند با شتاب لازم پيش برود كه خودِ فلسطينيان موتور محرك و هسته اصلى پيش برنده آن باشند. ترديدى نيست كه مقاومت خستگى ناپذير مردم فلسطين در مقابل اسرائيل تاكنون چنين بوده و بدون آن مسأله فلسطين نمى توانست به يكى از مهم ترين مسائل بين المللى دنياى امروز ما تبديل شود. اما حقانيت و ضرورت مقاومت ، خود به خود ، درستى و كارآيى همه شيوه ها و اشكال مقاومت را تضمين نمى كند. و بسيارى از تحليل گران مقاومت فلسطينيان ( خواه از ميان خود آنان و خواه از ميان ديگرانى كه با همدلى به مقاومت مى نگرند ) پاره اى از اشكال و شيوه هاى مبارزه فلسطينيان را در دفاع از حقوق شان ناكارآمد و ناساز با منافع مقاومت مى دانند. در اين زمينه چند مسأله زير از اهميت زيادى برخوردارند:
يك – رويارويى ميان “فتح” و “حماس” مهم ترين مسأله اى است كه اكنون جنبش مقاومت فلسطين را از درون تضعيف مى كند و به اسرائيل و امريكا فرصت مى دهد كه كل اين جنبش را زير فشار ببرند. اين رويارويى صرفاً از اختلافات ايدئولوژيك ناشى نمى شود ، بلكه بيشتر خصلت سياسى دارد. محمود عباس و اكثريت رهبرى فتح در مقابل اسرائيل سياست سازش كارانه اى در پيش گرفته اند و عملاً با بازى هاى اسرائيل براى تكه پاره كردن سرزمين هاى اشغالى كنار مى آيند. در حالى كه حماس حاضر نيست بدون عقب نشينى اسرائيل ( لااقل ) از سرزمين هاى اشغال شده در جنگ ١٩٦٧ با آن كنار بيايد. و اسرائيل با استفاده از سياست سازش كارانه عباس و متحدان او ، مى كوشد دولت خود گردان فلسطين را به نيروى پليس دست نشاندۀ خود در سرزمين هاى اشغالى تبديل كند. نتيجه اين رابطه سه جانبه به روشن ترين نحو در سال ٢۰۰٧ خود را نشان داد. بعد از درگيرى هايى كه در اوايل سال ٢۰۰٧ ميان گروه هاى مسلح فتح و حماس در غزه روى داد ، رهبران اين دو جريان با ميانجيگرى سعودى ها توافق كردند كه يك حكومت وحدت ملى تشكيل بدهند. و حماس پذيرفت كه در اين حكومت بسيارى از پست هاى كليدى كابينه را به اعضاى فتح يا تكنوكرات هاى مستقل بسپارد و براى يك آتش بس طولانى با اسرائيل اعلام آمادگى كرد. اما انعطاف حماس بى فايده بود. زيرا دولت بوش براى درهم شكستن حكومت وحدت ملى و ضربه زدن به حماس ، محمود عباس را زير فشار گذاشت و به اسرائيل دستور داد مقادير زيادى سلاح هاى پيشرفته در اختيار گروه هاى مسلح فتح قرار بدهد تا آنها بتوانند حماس را قلع و قمع كنند. ولى پيش از آن كه محمد دحلان (رئيس بد نام نيروهاى امنيتى فتح) بتواند كودتاى مورد نظر امريكايى ها را اجراء كند ، نيروهاى مسلح حماس كه در غزه دست بالا را داشتند ، با يك ضد كودتا در ژوئن ٢۰۰٧، نيروهاى فتح را در غزه خلع سلاح و زندانى كردند. به دنبال اين ماجرا محمود عباس با صدور فرمانى نيروهاى مسلح حماس را منحل اعلام كرد و با فرمانى ديگر حكومت وحدت ملى را منحل ساخت و سلام فياض را به نخست وزيرى گماشت. و به اين ترتيب اسرائيل توانست جدايى سياسى غزه و كرانه غربى را به دست خودِ فلسطينيان عملى سازد. ترديدى نيست كه ادامه اين جدايى بزرگ ترين تهديد براى موجوديت جنبش مقاومت ملت فلسطين است و اسرائيل مى كوشد با عميق تر ساختن آن ، شكل گيرى دولت فلسطينى را به رويايى دست نيافتنى تبديل سازد.
آيا مى شود به اين رويارويى و جدايى ناشى از آن پايان داد؟ عده اى از تحليل گران مترقى و همدل با جنبش فلسطين معتقدند گرفتن قدرت در غزه از طرف حماس اشتباه بود و هر چه زودتر بايد به اين جدايى پايان داد. مثلاً ژيلبر اشكر ( ماركسيست لبنانى – فرانسوى و يكى از تحليل گران سرشناس مسائل خاورميانه ) مى گويد تصميم حماس براى تصرف كامل قدرت در غزه كه به جدايى سرزمين هاى فلسطينى انجاميد ، اشتباهى جدى بود. آنها مى بايست كودتاى دحلان را كه با پشتيبانى امريكا و اسرائيل تدارك ديده مى شد ، درهم بشكنند ، اما نمى بايست به حضور فتح در تمام نهادهاى حكومت خودگردان فلسطين در غزه پايان بدهند. البته پس از جنگ ٢٢ روزه ، زير فشار افكار عمومى فلسطينيان و عرب ها ، فتح و حماس هردو ناگزير شده اند تحت عنوان “آشتى ملى” مذاكراتى را براى تشكيل مجدد حكومت وحدت ملى در قاهره آغاز كنند و اعلام استعفاى سلام فياض از نخست وزيرى ظاهراً نشان مى دهد كه در اين مذاكرات پيشرفت هايى صورت مى گيرد. اما رويارويى ميان جريان هاى مختلف فلسطينى به طور كلى و ميان فتح و حماس به طور ويژه ، زمينه هايى دارد كه فقط با كنار آمدن رهبران فتح و حماس با هم ديگر از بين نخواهد رفت.
مسأله اين است كه “قدرت ملى فلسطين” ( PNA- كه در فارسى غالباً “دولت خودگردان فلسطينى” ناميده مى شود ) هنوز جايگاه سياسى محكم و ساختار روشنى ندارد. زيرا اولاً نهادى است كه زير رابطه “سازمان آزادى بخش فلسطين” (PLO) قرار دارد ، هم از لحاظ داخلى و هم از لحاظ بين المللى. از لحاظ داخلى فقط ساكنان غزه و كرانه غربى را نمايندگى مى كند و در انتخابات آن فقط اينها مى توانند شركت كنند و نه آوارگان فلسطينى بيرون از سرزمين هاى اشغالى كه اكثريت جمعيت فلسطينى را تشكيل مى دهند. و از لحاظ بين المللى نيز ( مثلاً در مجمع عمومى سازمان ملل ) نه “قدرت ملى فلسطين” بلكه “سازمان آزادى بخش فلسطين” است كه نماينده ملت فلسطين تلقى مى شود. ثانياً “قدرت ملى فلسطين” نهادى است موقتى كه به دنبال توافق اوسلو ، در سال ١٩٩٤ برمبناى قراردادى ميان اسرائيل و سازمان آزادى بخش فلسطين ، به مدت ٥ سال ايجاد شده ، ولى به دنبال به هم خوردن “روند صلح” در عمل هم چنان به موجوديتش ادامه مى دهد. ثالثاً “قدرت ملى فلسطين” از “حاكميت سرزمينى” به معناى واقعى برخوردار نيست ، به اين دليل ساده كه اين سرزمين ها هم چنان تحت اشغال اسرائيل قرار دارند. طبق توافق اوسلو ، قرار بود اين نهاد بر امور امنيتى و نيز مدنى فلسطينيان در نواحى شهرى ( كه نواحى A ناميده مى شد ) كنترل داشته باشد ؛ در نواحى روستايى (نواحى B ) فقط امور مدنى را كنترل كند ؛ و در (نواحى C) شهرك هاى يهودى ايجاد شده در سرزمين هاى اشغالى ، جاده هاى ارتباطى ميان آنها و نيز منطقه دره رودخانه اردن و بيت المقدس شرقى اصلاً حق مداخله نداشته باشد. اما “سازمان آزادى بخش فلسطين” كه در سال ١٩٦٤ تأسيس شده و نماينده كل فلسطينيان محسوب مى شود ، مجمع نمايندگان جريان هاى مختلف فلسطينى است. مجمع تصميم گيرى آن “شوراى ملى فلسطين” (PNC) ناميده مى شود كه حالا بيش از ٧۰۰ نفر عضو دارد و هر دو سال يك بار تشكيل جلسه مى دهد و كل نمايندگان كرانه غربى و غزه در آن كمتر از يك سوم مجموع نمايندگان آن را تشكيل مى دهند. به عبارت ديگر ، اكثريت قاطع اعضاى آن را كسانى تشكيل مى دهند كه نمايندگان فلسطينيان خارج از سرزمين هاى اشغال شده در جنگ ١٩٦٧ محسوب مى شوند. اين مجمع در اجلاس هاى خود اعضاى “كميته اجرايى” سازمان آزادى بخش فلسطين را انتخاب مى كند كه ١٨ نفر عضو دارد و معمولاً از ميان رهبران سازمان هاى مختلف فلسطينى هستند. نكته مهم اين است كه حماس عضو سازمان آزادى بخش فلسطين نيست و بدون شركت در آن عملاً در مقابل آن قرار مى گيرد و نمى تواند در جريان تصميم گيرى هاى آن مستقيماً مداخله اى داشته باشد. به همين دليل است كه رهبرى حماس اكنون تصميم گرفته است به عضويت سازمان آزادى بخش فلسطين در آيد ولى خواهان ايجاد تغييراتى در ساختار آن است.
با توجه به ساختار موجود سازمان آزادى بخش فلسطين و رابطه تا حدى متناقض آن با “قدرت ملى فلسطين” ، جريان هاى سياسى مختلف فلسطينى مى توانند از پاسخ گويى به نظرات و خواست هاى فلسطينيان عادى طفره بروند و هر كدام به شيوه هاى مختلف ، طرح ها و سياست هاى خاص خودشان را پيش ببرند. فساد بى امان در سازمان فتح ، در دولت خودگردان و ميان بعضى از جريان هاى سياسى فلسطينى نيز تا حدود زيادى محصول همين ساختار و روابط آشفته است. رويارويى هاى فتح و حماس و تهاجم ٢٢ روزه اسرائيل به غزه گرچه نتايج بسيار فاجعه بارى داشته ، ولى فرصت بى همتايى نيز به وجود آورده كه فلسطينيان بتوانند ساختارهاى نمايندگى شفاف و كارآمدى براى شكل دادن به اراده توده اى خودشان به وجود بياورند. تلاش در اين جهت در صورتى مى تواند به تقويت جنبش مقاومت مردم فلسطين بيانجامد كه به نياز حياتى اين جنبش ، يعنى عموميت دادن ، جا انداختن و تقويت دموكراسى در ميان فلسطينيان پاسخ بدهد. ساختار دموكراتيك براى نمايندگى همه فلسطينيان ، ساختارى كه همه آنها (صرف نظر از محل سكونت يا اعتقادات سياسى يا مذهبى شان ) بتوانند در إعمال حق تعيين سرنوشت ملى شان مشاركت داشته باشند ، همه نهادهاى دولتى و ادارى شان را انتخاب كنند و بتوانند از منتخبان خود حساب پس بخواهند ، در عين حال مكانيزمى روشن و قانونى براى حل و فصل اختلافات و رويارويى هاى جريان هاى مختلف سياسى به وجود مياورد و رقابت هاى معطوف به جلب حمايت راى دهندگان را به جاى تسويه حساب هاى مسلحانه در ميان آنها مى نشاند.
تاكنون نيز هر جا كه مجالى براى تصميم گيرى هاى دموكراتيك به وجود آمده ، آشكارا باعث تقويت جنبش مقاومت فلسطين بوده است. مثلاً دو انتخابات انجام شده براى انتخاب رئيس جمهور دولت خود گردان ( در ژانويه ٢۰۰٥ ) و انتخاب اعضاى پارلمان دولت خودگردان (در ژانويه ٢۰۰٦) كه از طرف ناظران بين المللى شركت كننده در برگزارى آنها ، هردو “منصفانه و آزاد” توصيف شدند ، در بالا بردن اعتبار بين المللى جنبش مقاومت فلسطين نقش مهمى داشتند. بعلاوه هر دو انتخابات نشان دهنده هشيارى سياسى ساكنان كرانه غربى و غزه بود. در انتخابات رياست جمهورى ، على رغم كارشكنى هاى بى امان اسرائيل عليه مصطفى برغوتى ( كه به قول خودش در طول ٦ هفته فعاليت انتخاباتى ٨ بار توسط نيروهاى اسرائيلى بازداشت و مورد ضرب و شتم شديد قرار گرفت ) و با وجود اين كه جريان هاى مختلف چپ و سكولار نتوانستند روى كانديداى واحدى توافق كنند ، برغوتى تقريباً ٢۰ در صد كل آراء را كسب كرد و مجموع جريان هاى چپ و سكولار حدود ٣٤ در صد آراء را كسب كردند. با توجه به اين نتايج و نظرخواهى هاى ديگر است كه مصطفى برغوتى در ماه هاى اخير بارها به مناسبت هاى مختلف يادآورى كرده است كه محمود عباس و به طور كلى سازمان فتح در بهترين حالت از رأى فقط ٢٥ در صد جامعه فلسطينى برخوردار است ، و يك سوم از حماس حمايت مى كنند و يك سوم ديگر از خط ما كه هم مخالف سازشكارى و فساد فتح هستيم و هم مخالف بنياد گرايى مذهبى حماس. و بنابراين آنهايى كه اصرار دارند كه فقط با محمود عباس كنار بيايند ، فراموش نكنند كه فقط دارند ٢٥ در صد جامعه فلسطينى را به رسميت مى شناسند و اين نمى تواند به حل مسأله فلسطين كمك بكند. قرائن زيادى نشان ميدهند كه اين ارزيابى برغوتى نا درست نيست. حقيقت اين است كه تقويت پايه حمايتى حماس در سال هاى اخير را نبايد به معناى روى آوردن فلسطينيان يا حتى ساكنان كرانه غربى و غزه به بنياد گرايى مذهبى تعبير كرد. اين گرايش بيش از هر چيز معناى سياسى دارد. در سال ١٩٩٣ حماس فقط از ١٥ در صد حمايت مردم برخوردار بود. برملا شدن ماهيت توافق اسلو و سازشكارى دولت خودگردان فلسطينى در مقابل سياست هاى زورگويانه اسرائيل و فساد گسترده اين دولت بود كه حماس را تقويت كرد ، اولاً به خاطر ايستادگى و سازش ناپذيرى اش در مقابل اسرائيل و ثانياً به خاطر شبكه كمك رسانى هاى اجتماعى اش كه بدون فساد و بوروكراسى دولت خودگردان ، به مردم خدمات مى داد. نظر خواهى هايى كه بعد از پيروزى حماس در انتخابات ژانويه ٢۰۰٦ صورت گرفت ، نشان داد كه فقط ١ در صد فلسطينى ها موافق اجراى قوانين اسلامى از طرف حماس بودند و ٧٣ در صد از راه حل دو دولت براى صلح با اسرائيل حمايت مى كردند. و يكى از دلايل روى گردان نشدن تاكنونى رأى دهندگان از حماس اين بوده كه رهبرى حماس درك روشنى از جهت آراء داده شده داشته و آن را ناديده نگرفته است. بايد توجه داشت كه بنا به نظر خواهى “مركز المستقبل” از ساكنان غزه در آستانه تهاجم ٢٢ روزه اسرائيل ، همچنان ٥٢ در صد آنها على رغم مصيبت هاى محاصره ١٨ ماهه غزه از طرف اسرائيل ، از حماس حمايت مى كردند ، در حالى كه طرفدارى از فتح فقط ١٣ در صد بود. و بعد از تهاجم ٢٢ روزه نيز نظر خواهى “مركز رسانه ها و ارتباطات اورشليم” (JMCC) در روزهاى ٢٩ تا ٣١ ژانويه ٢۰۰٩ از ساكنان كرانه غربى و غزه نشان داد كه حمايت از فتح و محمود عباس آشكارا پائين آمده و در همان حال طرفدارى از حماس در مقايسه با آوريل ٢۰۰٨ در مجموع افزايش يافته و اين افزايش در كرانه غربى بيش از غزه است. به طور كلى نظر خواهى هاى مختلف نشان مى دهد كه جامعه فلسطينى جهت گيرى سياسى بسيار سنجيده و جا افتاده اى دارد و تقويت مكانيزم هاى دموكراتيك تنها راهى است كه مى تواند بسيارى از ضعف هاى كنونى جنبش مقاومت را بر طرف سازد.
دو – جنبش مقاومت و مبارزه مسلحانه آيا ضرورتاً مترادف هم هستند؟ اين سؤالى است كه در سال هاى اخير بيش از گذشته مطرح مى شود و شمار كسانى كه به آن پاسخ منفى مى دهند ، آشكارا در حال افزايش است. حقيقت اين است كه جنبش مقاومت فلسطينيان در مقابل اسرائيل هميشه چنان با مبارزه مسلحانه گره خورده بوده كه تصور مقاومت غير مسلحانه براى خيلى از جريان هاى سياسى فلسطينى دشوار مى نمايد. و اين محصول شرايطى است كه در شكل گيرى آن آواره شدن اكثريت جمعيت فلسطينى نقش بسيار مهمى داشته است. زيرا آنها كه از سرزمين هاى اشغالى بيرون رانده شده بودند و نمى توانستند در سرزمين خودشان با نيروى اشغال گر مقابله كنند ، غالباً با حمله مسلحانه به نقاط ضعف اسرائيل سعى مى كردند اين ضعف را جبران كنند ، يا از طريق رخنه به داخل سرزمين هاى اشغالى يا با هدف قرار دادن اسرائيليان در مناطق مختلف جهان. اما اين اقدامات هميشه باعث شده اولاً اكثريت قاطع اسرائيليان از سياست هاى خشن دولت خود حمايت كنند و دولت اسرائيل بتواند اين سياست ها را توجيه كند ؛ ثانياً غالباً فلسطينيان ساكن سرزمين هاى اشغالى تاوان چنين اقداماتى را بپردازند ؛ و ثالثاً افكار عمومى كشورهايى كه اقدامات مسلحانه فلسطينيان به خاك آنها كشيده مى شود ، عليه آنها برانگيخته شود. انتفاضه اول ( كه در سال ١٩٨٧ آغاز شد و تا ١٩٩٣ ادامه يافت ) نشان داد كه اولاً مبارزه توده اى مى تواند به مراتب كارآمدتر از مبارزه مسلحانه باشد و افرادعادى فلسطينى و حتى كودكان مى توانند نقش مهمى در آن ايفا كنند ؛ ثانياً ساكنان سرزمين هاى اشغالى مى توانند مقابله كارآمدترى با نيروى اشغال گر داشته باشند ؛ ثالثاً مبارزه توده اى مى تواند با امكان به وجود آوردن سازماندهى از پائين ، به كل جامعه مدنى تحرك ببخشد و پايه اى براى يك دموكراسى فعال به وجود آورد. ژيلبر اشكر به درستى مى گويد ، كارآيى مبارزات فلسطينيان در سال ١٩٨٨ در “انقلاب سنگ ها” يا انتفاضه اول به اوج خود رسيد ، بدون استفاده از تفنگ ، بمب انتحارى و راكت و فقط با بسيج توده اى.
اما متأسفانه تجربه انتفاضه اول به صورت يك جمع بندى انديشيده شده ، نتوانست در استراتژى غالب جريان هاى سياسى فلسطينى جذب شده و براى خود جايى باز كند. نتيجه اين غفلت در انتفاضه دوم ( كه از سپتامبر سال ٢۰۰۰ در واكنش به اقدام عمداً تحريك آميز آريل شارون در بازديد از مسجد الاقصى آغاز شد ) خود را نشان داد. عمليات مسلحانۀ بسيارى از جريان هاى سياسى و مخصوصاً حماس (كه برخلاف دوره هاى گذشته ، عمدتاً در سرزمين هاى اشغالى صورت مى گرفت) فرصت بى همتايى را كه شارون در انتظارش بود ، براى اسرائيل فراهم آورد. بعلاوه همين مبارزه مسلحانه در دوره انتفاضه دوم بود كه دشمنى ميان فتح و حماس را تشديد كرد و زمينه شكاف فاجعه بار بعدى در جنبش مقاومت فلسطينيان را فراهم آورد. نگاهى به كارنامه انتفاضه دوم جاى ترديدى باقى نمى گذارد كه مبارزات مسلحانه فلسطينيان بيش از آن كه به نفع فلسطينيان باشد ، مواضع اسرائيل را تقويت كرد و به آن امكان داد كه خشونت هاى هر چه وحشيانه ترى را عليه ساكنان سرزمين هاى اشغالى به كارگيرد. فراموش نكنيم كه شاخص ترين دست آورد مبارزات مسلحانه فلسطينيان در اين دوره (همان طور كه مارك دو وين يادآورى مى كند) ديوار جدايى است كه به درستى به “ديوار آپارتايد” معروف شده است ، ديوارى كه به زندانى شدن ساكنان سرزمين هاى اشغالى رسميت داده است.
با توجه به اين حقيقت است كه اكنون شمار فزاينده اى از تحليل گران مسأله فلسطين شيوه هاى غير مسلحانه مبارزه را براى جنبش مقاومت فلسطينيان كارسازتر مى دانند. بايد به ياد داشته باشيم كه اينها كسانى نيستند كه در مشروعيت و ضرورت مقاومت ترديدى داشته باشند يا از سياست هاى سازشكارانه محمود عباس و پيرامونيان او طرفدارى كنند ، بلكه تأكيدشان بر شيوه هاى غير مسلحانه مبارزه ، محصول تحليل آنها از تجارب تاكنونى جنبش مقاومت و شرايط مشخصى است كه فلسطينيان در آن به سر مى برند. در ميان اينها مثلاً مى توان از نورمن فينكلشتاين نام برد كه هميشه از حقانيت مقاومت فلسطينيان قاطعانه دفاع كرده و در افشاى سياست هاى اسرائيل ، آتشبار نيرومندى از اسناد تاريخى را به ميدان آورده است. در ميان جريان هاى سياسى فلسطينى ، در حال حاضر پى گيرترين دفاع از شيوهاى غير مسلحانه مبارزه به “ابتكار ملى فلسطين” تعلق دارد. مصطفى برغوتى ، رهبر فكرى اين جريان ، چندى پيش در مقاله اى ( در هفته نامه Nation امريكا ، ٧ فوريه ٢۰۰٩ ) با ستايش از استوارى و پايدارى به عنوان شاخص ترين عنصر هويت فلسطينى ، يادآورى كرد كه “از سال هاى ١٩٢۰ به بعد ، مقاومت فلسطينى در اكثريت قاطع موارد غير خشونت آميز بوده است. شمار شهداى غير مسلح و مسآلمت جوى ما بسيار بيشتر از آن عده از ما بوده كه با دشمن با شرايط خشن خودش جنگيده ايم … ما فلسطينيان هر روزه در مبارزه غير خشونت آميز عليه اشغال سرزمين مان و زير پا گذاشته شدن شرف و امنيت مان ، در گير هستيم … ما در آرمان مان ، و در شيوه هاى مان استوار ايستاده ايم. سلاح ما حقيقت ، عدالت ، نشانه ها ، پرچم ها و گاهى سنگ هاست و نه چيزى بيش از آن”. برغوتى هميشه تأكيد دارد كه اسرائيل از پذيرفته شدن مبارزه مسالمت آميز از طرف همه فلسطينيان وحشت دارد زيرا در آن صورت بسيارى از بهانه هايش را از دست خواهد داد. او مى گويد ترديدى ندارم كه شيوه هاى مسآلمت آميز مبارزه در ميان فلسطينيان غلبه پيدا خواهد كرد. از اين طريق ما خواهيم توانست نيروى مان را براى ضربه زدن به اشغال اسرائيل ، روى نقاط ضعف آن متمركز كنيم و با تمام توان مان بجنگيم.
سه – إعمال نفوذ دولت هاى ديگر در جنبش فلسطين. اشغال و آوارگى بخش اعظم جمعيت فلسطين باعث شده كه دولت هاى ديگر به عنوان كمك به آنها در جنبش مقاومت إعمال نفوذ كنند. همين عامل اولاً در ايجاد فساد در رهبرى سازمان آزادى بخش فلسطين و دولت خودگردان ، و ثانياً در دامن زدن به تفرقه در ميان جريان هاى سياسى مختلف فلسطينى و محروم كردن جنبش مقاومت از يك رهبرى متحد ، نقش مهمى داشته است. بى شك انبوه فلسطينيان زير اشغال و آواره در كشورهاى گوناگون به كمك هاى ديگران و ارتباط با دولت هاى مختلف نياز دارند ، اما اين ارتباطات نبايد اراده مستقل مردم فلسطين در پيكار براى حق تعيين سرنوشت ملى شان را تضعيف نمايد و جنبش مقاومت را به زائده دولت هاى ديگر تبديل كند. اما براى مقابله با اين إعمال نفوذ ها، جز ايجاد ، گسترش و نهادينه كردن ساختارهاى دموكراتيك براى تصميم گيرى ها و حساب رسى هاى شفاف در ميان خودِ فلسطينيان راه ديگرى وجود ندارد.
چهار – جنبش مقاومت فلسطين و موجوديت ملت اسرائيل. همان طور كه پيشتر اشاره كردم اسرائيل يك دولت نژادى – مذهبى است كه ( به قول هنرى زيگمن ، مدير ملى پيشين كنگره يهوديان امريكا و يكى از تحليل گران سرشناس مسائل خاورميانه ) بدون پاك سازى ٧۰۰۰۰۰ فلسطينى در همان آغاز كار اصلاً نمى توانست موجوديت پيداكند. سياست هاى نژادپرستانه و جنايتكارانه اين دولت نسبت به فلسطينيان در شش دهه گذشته ، كينه عميقى را نسبت به آن در ميان فلسطينيان به طور ويژه و عرب ها به طور كلى به وجود آورده كه يكى از نتايج آن پر رنگ شدن ناسيوناليسم مذهبى و احساسات يهود ستيزانه در ميان فلسطينيان ، به ويژه در هفت – هشت سال اخير مى باشد. اما دشمنى هاى متقابل هر قدر هم عميق باشد ، استراتژى سياسى جنبش مقاومت نبايد ارزيابى هاى خون سردانه و سنجيده از واقعيت هاى عينى را ناديده بگيرد و گرنه نمى تواند راه به جايى ببرد. يكى از غير قابل انكارترين واقعيت هاى عينى اين است كه در هشتاد سال گذشته ميليون ها يهودى به اسرائيل مهاجرت كرده اند ، به زبان واحد (عبرى) آموزش ديده اند ، با هم ديگر ازدواج كرده اند و در هم آميخته اند و سرانجام ملت جديدى به وجود آورده اند. موجوديت اين ملت كه بايد آن را “ملت اسرائيل” بدانيم ، با موجوديت “قوم يهود” يا “پيروان يهوديت” كه قرن هاى متمادى در مناطق مختلف جهان پراكنده بوده اند و هستند ، فرق دارد. اكثريت جمعيت كنونى اين ملت جديد در همين خاك متولد شده اند. زبانى كه امروزه اينها به آن حرف مى زنند ، يعنى “عبرى اسرائيلى” ، زبان جديدى است كه با عبرى كلاسيك آشكارا فرق دارد و در پيوند با شكل گيرى دولت – ملت اسرائيل شكل گرفته است. در يك كلام ، موجوديت ملت اسرائيل ، ملتى كه در شش دهه گذشته شكل گرفته ، يك واقعيت عينى است. از بين بردن اين ملت حتى اگر ممكن باشد ( كه در افق هاى كنونى چنين امكانى اصلاً نمى تواند از حد تصور محض فراتر برود ) بدون يك هالوكوست ديگر غير قابل تصور است. زيرا غالب يهوديانى كه در طول شش دهه گذشته از مناطق مختلف جهان به سرزمين فلسطين آمده اند ، ديگر راه بازگشتى ندارند و انكار موجوديت ملى آنها ، جز تدارك براى خون ريزى ها و پاك سازى هاى قومى ديگر معنايى ندارد. ترديدى نيست كه دولت – ملت اسرائيل با خون و جنايت و تبعيض نژادى و قومى كاملاً سازمان يافته ايجاد شده است ، ولى فراموش نبايد كرد كه غالب دولت – ملت هاى امروز جهان نيز از طريق سركوب ها ، بى حقى ها و گاهى پاك سازى هاى قومى و مذهبى هولناك موجوديت يافته اند. بنابراين تلاش براى به عقب برگرداندن زمان غالباً حق را به حق دار برنمى گرداند ، بلكه زنجيره جنايات هولناك را طولانى تر مى سازد.
اگر ناديده گرفتن واقعيتِ موجوديتِ ملت اسرائيل نادرست است ، يهود ستيزى نژادپرستى است و بنابراين جنايت است و غلتيدن به اين جنايت قبل از هر چيز به حقانيت اخلاقى و انسانى جنبش مقاومت فلسطين ضربه مى زند. ملتى تحت اشغال كه براى حق تعيين سرنوشت و حق موجوديت خود مى جنگد ، اگر با هر نوع اشغال و نژادپرستى و قوم كشى مخالفت نكند ، بنيادهاى اخلاقى مقاومت خود را تضعيف كرده و به نيروى اشغال گر يارى رسانده است. تا اينجا نيز يهودستيزى قطعاً به نفع اسرائيل تمام شده است ، نه تنها صرفاً به لحاظ اخلاقى ، بلكه همچنين به لحاظ سياسى. كافى است به ياد داشته باشيم كه به دنبال شكستِ دولت هاى فاسد عربى از اسرائيل در جنگ هاى ١٩٤٩ – ١٩٤٨ ، وقتى غالب اين دولت ها به تلافى آن شكست به اخراج يهوديان از كشورهاى خود روى آوردند ، درست با آن اخراج هاى ظالمانه ، يكى از بزرگ ترين موج هاى مهاجرت توده اى يهوديان به اسرائيل را دامن زدند و فرصتى طلائى براى دولت اسرائيل فراهم آوردند كه از يك طرف با آغوش باز به آنها پناه بدهد و در همان حال از طرف ديگر فلسطينيان بيشترى را از خانه و خاك شان بيرون بريزد. به عبارت ديگر ، يهودستيزى در عمل يهوديان بيشترى را براى تقويت اسرائيل متحد كرد ، و فلسطينيان بيشترى را به آوارگى و پراكندگى راند. همين طور دلقك بازى هاى احمدى نژاد در انكار هالوكوست كه ظاهراً با فرصت طلبى آشكار براى جلب افكار عمومى عرب ها و مسلمانان راه اندازى شد ، بى ترديد فرصت بى همتايى به دست اسرائيل داد كه جنايات خود عليه ملت فلسطين و سياست هاى زورگويانه اش را در منطقه توجيه كند. حقيقت اين است كه اسرائيل و يهودستيزان ، در برخورد به هالوكوست ، هر دو به طور ضمنى از منطق واحدى تبعيت مى كنند. اسرائيل براى معافيت از هر نوع مسؤوليت اخلاقى نسبت به غير يهوديان ، از جنايت هولناك آلمان نازى عليه يهوديان بهره بردارى مى كند ؛ و يهود ستيزان با انكار هالوكوست مى خواهند نشان بدهند كه اسرائيل دولت غاصبى است. در حالى كه بود و نبودِ هالوكوست هيچ كسى و مطلقاً هيچ كسى را از مسؤوليت اخلاقى نسبت به هيچ انسانى معاف نمى سازد ؛ ولى به يادآوردن آن ، همه و مطلقاً همه ما را نسبت به مسؤوليت مان در مقابل تك تكِ انسان ها و كل بشريت هشيار مى سازد. اگر از اين منظر نگاه كنيم ، نه اسرائيل اشغال گر ، بلكه فلسطينيان امروز هستند كه قرابت انكار ناپذيرى با يهوديان ديروز اورپا دارند. نه زبان ، نه مذهب ، نه تبار مشترك ، بلكه خون هاى به ناحق ريخته و جان هاى بى گناه به خاك افتاده است كه آنها را به هم و به انبوه خانواده مظلومان و لگدمال شدگان پيوند مى دهد. با نگاه از اين منظر بود كه ادواردو گاليانو ( نويسنده و مبارز نامدار امريكاى لاتين ) مقاله زيبايى را كه در اعتراض به جنايات اسرائيل در غزه نوشت ، تقديم كرد به “دوستان يهودى كشته شده ام به دست ديكتاتورى هاى امريكاى لاتين كه اسرائيل همچون مشاور شان عمل مى كرد “.
لازم مى دانم يك بار ديگر تأكيد كنم كه فلسطينيان نه از طريق كنار آمدن و سازش با قدرت اشغال گر ، بلكه با ادامه مبارزه پى گير و خستگى ناپذيرشان عليه آن خواهند توانست به حق تعيين سرنوشت ملى خود دست يابند. پاسخ به مسائلى كه در بالا به آنها اشاره كردم ، در صورتى مى تواند كارساز باشد كه با تأكيد و تكيه بر اين حقيقت باشد و نه با كم رنگ كردن و به حاشيه راندن مستقيم يا غير مستقيم آن. فراموش نبايد كرد كه معضل فلسطين اين نيست كه فلسطينيان موجوديت ملت اسرائيل را نمى پذيرند ، بلكه اين است كه اسرائيل حاضر نيست موجوديت ملت فلسطين را بپذيرد. آخرين بارى كه اسرائيل ( همراه امريكا و چند دولت كاملاً وابسته به آن در جزاير كوچك اقيانوس آرام ) عليه حق تعيين سرنوشت ملى فلسطينيان در مقابل ١٧٣ رأى دولت هاى جهان ، رأى مخالف داد و در واقع حتى با پذيرش انتزاعى اين حق مخالفت كرد ، در اجلاس مجمع عمومى سازمان ملل در همين دسامبر ٢۰۰٨ بود. معضل فلسطين اين نيست كه فلسطينيان به مبارزه مسلحانه عليه اسرائيل ادامه مى دهند ، بلكه اين است كه اسرائيل حاضر نيست از پاك سازى قومى نقشه مند و كشتار بيرحمانه آنها دست بردارد. معضل اين است كه ( به قول ايلان پاپه ) در نظر اكثريت يهوديان اسرائيل ، انسان زدائى از فلسطينيان چنان ابعادى پيدا كرده است كه كشتن آنها طبيعى مى نمايد. در بهترين حالت ، سياست اسرائيل همان است كه ژنرال موشه يعلون ( رئيس ستاد ارتش اسرائيل در سال ٢۰۰٢ ) بيان كرده است: ” فلسطينيان بايد ناگزير شوند در اعماق ذهن شان دريابند كه مردمى شكست خورده اند”. فورمول معجزه آسائى براى تغيير ماهيت عميقاً نژادپرستانه اسرائيل وجود ندارد. فلسطينيان جز مبارزه پى گير و سرسختانه عليه اين ماهيت نژاد پرستانه راه ديگرى در پيش رو ندارند. و درست به همين دليل ، آنها ناگزيرند به كارآئى اشكال ، شيوه ها و شرايط مبارزه شان به نحو بى رحمانه اى حساس باشند تا بتوانند بشريت مترقى را ( مخصوصاً در كشورهاى غربى كه حاميان اسرائيل هنوز بسيار نيرومندند ) در حمايت از مبارزه برحق شان متحد سازند.
محمدرضا شالگونى – ٣ فروردين ١٣٨٨
http://shalgooni.wordpress.com/ http://shalgouni.blogspot.com/