امسال اول ماه در پاریس در شرایط خاصی از مبارزه طبقات برگزار شد. در واقع اول ماه مه امسال به وضوح و شاید برای اولینبار نشان داد که مبارزۀ طبقاتی در دورانی جدید به سر میبرد. دورانی که جنبش "شب ایستاده" فرانسه یکی از دادههای اساسی آن است و شاهد آنیم که در آن تا چه حد مفهوم مطالبات کارگری در طی دو دهۀ گذشته تغییر کرده و جنبش کارگری به لحاظ مطالباتی در وضعیتی تدافعی به سر میبرد و تقریباً میتوان گفت مطالبه، مشروعیتِ خود را از دست داده است. این وضعیت تدافعی در فرانسه چیز جدیدی نیست اما این بار به برکت وجود "شب ایستاده" آن روی سکه هم آشکار شد.
بیش از پانزده سال است که در فرانسه، اول مه دیگر لحظۀ نمایش قدرت و یکپارچگی طبقۀ کارگر نیست. سندیکاها به عنوان نماد وحدت و قدرت طبقۀ کارگر در فرانسه که کمتر از هفت درصد شاغلین را در بر میگیرند، مگر در شرایط سیاسی استثنایی، هرکدام جداگانه برای خود اول مه را "جشن" میگیرند. در طول این سالها، این روز به مراسمی سنتی و آیینی تبدیل شده که طی آن سندیکاها مسیرهای از پیش تعیینشدۀ خود را سلانه سلانه میپیمایند و با پخش آهنگ و سرود به ضرب دستگاههای صوتی نصب شده بر وانتها و کامیونها و بالٌنهایی بزرگ که بر سقف آنها مزین به آرم خود است، تلاش دارند کاهش نیروهای زندۀ شعاردهنده را بپوشانند، رؤسای سندیکاها هرکدام جلوی صف اول چند جمله از قبل حفظ شده را چندین و چند بار برای شبکههای تلویزیونی تکرار میکنند... و به مرور سالها که از تعداد شرکتکنندگان و شور و هیجانشان کاسته میشود علم و کُتَل و بوق و کرنا زیاد میشود تا جای خالی "صفوف متحد" را با زلم زیمبو پُر کنند. این رسم در فرانسه فقط به موقعیتی تبدیل شده که مسئولین و رؤسای سندیکاها خودی نشان بدهند. شاید فقط وجود همبستگی با کارگران و زحمتکشان کشورهای تحت ستم از جانب کارگران مهاجر، پناهندگان و خارجیان مقیم فرانسه باشد که گهگاه چُرت تظاهرات را با شوری واقعی آغشته به همبستگی با زحمتکشان و تلاش نیروهای مترقی خارجی برای افشای رژیمهای سرمایهداری خودی پاره میکند.
لازم است که جنبش کارگری زیر تهاجم خاصی از جانب دولت قرار گیرد تا کمی روح "وحدت" در صفوف کارگری دمیده شود و شور و هیجانی نسبی در جنبش ایجاد گردد و گرنه تمایل بر آن است که همه چیز در همان سکون و آرامش سنتی که بیان عقبنشینی واقعی اتحاد طبقاتی و عدم مشروعیت مطالبات کارگری٢ در وهلۀ فعلی است، برگزار شود. ولی این روال مرسوم فینفسه امر جدیدی نیست و از زمان نضج گرفتن بازسازی سرمایهداری در سالهای ۹۰ هر چه بیشتر دیده میشد. هر جا مبارزهای مطرح میشود، برای جلوگیری از طرحی است که کارفرما و دولت سرمایهداری در جهت فشار بیوقفه به دستمزدها و حقوق کارگری در سر میپرورانند؛ در جایی اخراج وسیع کارگران، جای دیگر بسته شدن کارخانه و انتقال آن به کشورهایی با حقوق کارگری و دستمزد کمتر، روزی نوبت به "رفرم" در حقوق بازنشستگی میرسد ، سن بازنشستگی را افزایش داده٣ و از مقدار حق بازنشستگی میکاهند، روز دیگر کار یکشنبهها را " آزاد" میکنند، زمانی محدودیتهای کار کوتاه مدّت را به اسم "آزادی کار" لغو میکنند یا قراردادهای ثابت را اساساً غیرثابت میکنند، یا زمان کار قانونی را افزایش میدهند و سرانجام این آخری، اولویّت قانون بر قرارداد را که یکی از مهمترین دستاوردهای کارگران بوده است، از میان برمیدارند.٤
اما این بار با بالاگرفتن جنبش "شب ایستاده" و حضور فعال آنها در صفوف اول مه معادلات بالکل تغییر کرده و همه وادار شدند نسبت به تظاهرات و زد و خوردهای شدیدی که با پلیس درگرفت برخورد کنند. یعنی دیگر نمی توان واقعیت عینی پراکندگی و قطعه قطعه شدن "طبقۀ کارگر" و محو یک جایگاه یکدست و کم و بیش منسجم طبقه از یکطرف و حضور شورانگیز چیزی که نافی آنست را نادیده گرفت.
هنوز کم نیستند کسانی که کاملا چشم بر نوظهور بودن پدیده میبندند و اول مه پر افتخار را به روال معمول به زحمتکشان جهان تبریک میگویند. اینها طرفداران تاکتیک آسه برو آسه بیا... هستند که در ضخامت سیستم برای حضور گرم و نرم خود جایی پیداکردهاند که هم دردسر خاصی ندارد و هم اعتباری سمبولیک دارد. اعلامیه این نیروها هر سال همان مواضع را تکرار میکند که سال پیش و سالهای پیشین و تنها زحمت این دسته فقط تغییر تاریخ اعلامیههاست! کسانی دیگر در این اول مه "خاص" حداقل چشم بر آنچه میگذشت نبستند و برخورد وحشیانه پلیس ضد شورش با "جوانان و دانشجویان" را دیدند. آنها روحشان جریحدار شد اما تلویحاً مقصر خشونت را این جوانان دانستند. روایت ایرانی این برخورد در دفاعی خجولانه از سندیکاها نمایان شد که "عظمت" حضورشان را در تقابل با "بیاهمیّت" بودن زد و خوردها قرار داد.
واقعیت این است که حضور "شب ایستاده" به امری که سالهاست شاهد آن هستیم، ابعاد بزرگی بخشید که ممکن است جوانبی درخور تحلیل داشته باشد.
در واقع اول مه امسال را شاید بتوان نمودی از آغاز نوعی پُلاریزاسیون و قطب بندی در جنبش کارگری دانست؛ و از همه بهتر دولت و پلیس این را حس کرده و بیش از ۳۰۰۰ نیرو را برای کنترل و سرکوب بسیج کرده بود.
کارگران در هیئت سندیکایی خود، این عدم مشروعیت مطالبه را به عنوان امری عینی هضم کردهاند و فقط گهگاه برای خالی نبودن عریضه و به خصوص که رؤسای آن برای کارفرما خوش رقصی کنند و حقوق و مزایای خود را توجیه کنند، عَلم و کتلشان را بیرون میآورند و چند قدمی خوش و خرم راه میپیمایند و به مجرد کوچکترین درگیریای هم جیم فنگ میشوند و دست آخر کاسه و کوزهها را بر سر "آشوبگران و اخلالگران" میشکنند با این توجیه که آنها نگذاشتند ما تظاهرات باشکوهمان را باشکوهتر برگزار کنیم! این بار اما این درونی شدن عدم مشروعیت مطالبه در روز اول مه به نحو مضحک و رقتانگیزی آشکار شد. با این حال آن سر طیف بدنه سندیکایی، بودند کارگران و زحمتکشانی که حتی ممکن است اعضا عادی یا هوادار سندیکا هم باشند، تحت تأثیر دینامیسمی که "شب ایستاده" ایجاد کرده، از چارچوب مرسوم بیرون زدند و از غالب سندیکایی سرریز کردند.
پس، از یک طرف بخشی از جنبش نسبت به واقعیت عدم مشروعیت مطالبه کرنش کرده و آنرا کاملاً پذیرفته است. رهبری سندیکاها با احتراز از درگیری، با خالی گذاردن عرصه، و به خصوص با محکوم کردن خشونت، یکبار دیگر نشان داد که سندیکا چیزی جز نهاد چک و چانهزدن روی قیمت نیروی کار نیست و حفظ سیستم برای او که یکی از نهادهای سیستم است پیششرطی تردیدناپذیر است٥. این اولینبار است که میبینیم که بخشی از جنبش کارگری در فرانسه این وضعیت تکه پارگی را برای خود طبیعی و عادی میبیند و آن را به نوعی "درونی" کرده است. یعنی دیگر به آن نه به عنوان یک دادۀ خارجیِ جنبش که از جانب بورژوازی تحمیل شده بلکه به عنوان امری که طبقۀ کارگر، حداقل در بیان سندیکایی خود کاملاً پذیرفته است، مینگرد. این عدم مشروعیت مطالبه، داده بالنسبه جدیدی است که امروز ابعاد فاحشی به خود میگیرد و چشم بستن روی آن به بهانۀ تقویت روحیۀ مبارزاتی جنبش کاملاً مضحک است. از طرف دیگر، این بار، روی دیگر سکه آشکار شد. یعنی برای بخشی از کارگران که این تمکین در مقابل عدم مشروعیت مطالبه را نمیپذیرند، آشکار شد که آنچه میخواهند، نه خواست مطالبۀ بیشتر – که کارگران با پوست و گوشت خود احساس میکنند که دیگر هیچ محلی از اِعراب ندارد، بلکه نفسِ شورش است. و این را از سالهای ۹۰ تا آغاز بحران فعلی یعنی ۲۰۰۸ به وفور در اقصی نقاط جهان ملاحظه کرده بودیم. اما هیچگاه این دو روی سکه با این وضوح در کنار هم قرار نگرفته بود. این دورانِ بحرانِ رابطۀ دستمزدی است که تضاد به سطح بازتولید طبقات کشیده شده است.
زمانی بود، در سالهای معروف به سی سال رونق که در آن طبقۀ کارگر برای خود کیا و بیایی داشت؛ هویت کارگری به آشکارترین صورت خود را نشان میداد. مبارزات کارگری عظیم ۱۹۳۶ در فرانسه دستاوردهای مهمی کسب کرده بود و بعد از جنگ جهانی دوم، حزب کمونیست که از کارزار سرافراز بیرون آمده بود، در ائتلاف با گٌلیسم نیروی اصلی جدولبندی سیاسی بود. سندیکاها در اوج قدرت در عرصۀ اجتماعی و تولیدی، طرف مذاکره کارفرما و دولت بودند، به این ترتیب نوعی مدیریت دو جانبه صورت میگرفت که به طبقۀ کارگر امکان میداد از ثمرۀ رشد اقتصادی بهرهمند شود. ریش و سبیلدارهای علم اقتصاد این دوران از انقیاد واقعی را فوردیسم مینامند. دورانی که سرمایه دیگر همۀ جامعه را به قامت خود ساخته و پیکره ارگانیکی دارد که همه اجزاء آن برایش حائز اهمیت است. او پرولتاریا را به رسمیت میشناسد و سرنوشت او را گره خورده به سرنوشت خویش میبیند. در مناسبات طبقاتی میان پرولتاریا و سرمایه میانجیهای اجتماعی نقش کامل خود را ایفا میکنند. سرمایه عمدتاً در حوزۀ ملی تولید و بازتوليد میگردد و به همین جهت دستمزد کارگران برای سرمایهدار حکم نوعی سرمایهگذاری را دارد چرا که سیکل انباشت را کامل میکند. میتوان گفت که به نوعی "همکاری" میان دو طبقهای که از اساس در رابطهای ایجابی با یکدیگرند رسیدهایم. سرمایه منافع درازمدّت خود را در جلب همکاری طبقه کارگر و مذاکره از طریق واسطههای اجتماعی میبیند. در این مناسبات درگیریهای طبقاتی کانالیزه شده و از طریق مذاکره حل میشوند. جنبش مطالباتی طبقۀ کارگر در اوج حقانیت است و سرمایه مخاطب خود را تأیید و تصدیق میکند. این دوران "موزونی" از رابطۀ ایجابی دو قطب جامعه محسوب میشود که بازتولید نیروی کار جزو فرآیند ارزشیابی سرمایه است. بیان آن هم در سطح اجتماعی دولت رفاه است و در سطح سیاسی احزاب رفرمیست کمونیستی یا سوسیالیستی و سندیکاهای طبقۀ کارگر که عمدتاً با امتیازاتی که از سرمایه میگیرند سطح رفاه کارگران را بالا برده و انقلاب را فراموش میکنند. این دورانِ تضاد کار و سرمایه به صورت کشمکشی درونی است که در شکل "جنبش کارگری" تبلور مییابد و وجود به رسمیت شناخته شده و مشروع "هویت کارگری" و احزاب و سندیکاهای عریض و طویل است.
این هویت کارگری که نه یک مطالبه است نه امری اخلاقی، بر یک زمینۀ مشخص شکل گرفت که محدودۀ وسیعی از عناصر گوناگون را در برداشت و مضامین سازماندهی اقتصادی اجتماعی پس از جنگ بود؛ در عرصۀ فرآیند مستقیم تولید: کار زنجیرهای، تعاون، رابطۀ تولید و مرمت نیروی کار، کارگر جمعی، تداوم فرآیند تولید، کار کنتراتی و به خارج مؤسسه منتقل شده٦، قیمه قیمه شدن و قطعه قطعه شدن نیروی کار... در عرصۀ بازتولید نیروی کار: عناصری چون کار و بیکاری، رابطه و دوگانگی اساسی آن دو، فرآیند آموزش و کارآموزی، دولت رفاه، خانواده... و در پایان تمام مختصاتی که توسط آنها طبقه کارگر به تعینی در بازتولید خود سرمایه تبدیل شده است؛ یعنی مشخصا خدمات عمومی، بسته شدن دایرۀ انباشت در سطح ملی، تورم لغزنده inflation glissante، شرکت کارگران در سودی که با افزایش باروری کار حاصل میشد (چیزی شبیه سود ویژه زمان شاه که در ایران کاریکاتوری از آن بود)... تمام این مختصات شرایطی را تعریف میکند که باعث میشود در آن پرولتاریا به لحاظ اجتماعی و سیاسی به عنوان طرف مذاکرۀ ملیِ سرمایه به رسمیت شناخته شود. این مجموعه را هویت کارگری میگوییم. این هویت کارگری در درون خودِ شیوۀ تولید سرمایهداری تأیید و تصدیق میشد. یعنی در خودپیشفرض سرمایه ادغام شده بود و سرمایه آن را به رسمیت میشناخت و طبقۀ کارگر یک پای مدیریت سیستم بود. در نتیجه این وضعیت، پرولتاریا خود را به مثابه مدعی کنترل و مدیریت کل جامعه عرضه کرده و خود را مستحق اعمال هژمونی میداند. این موقعیت تاریخی، رقابت پرولتاریا با سرمایه را بر سر اِعمال قدرت و مدیریت سیستم فراهم میکرد و مبنای زیر سؤال بردن سرمایه و زمینه در دستور بودن انقلابات پرولتری بود. اما همانطور که در انقلابهای کارگری قرن بیستم دیدیم، مضمون این "پیروزی پرولتاریا" چیزی جز بازسازی سرمایه نیست.
این مجموعه چیزی نیست که تصور کنیم یک عقلِ کل آن را برنامهریزی کرده باشد بلکه شرایط پرکشمکشی است که در آن مبارزۀ طبقاتی تکامل پیدا کرده و به این شکل ساختار گرفته است. ساختاری که از جمله شکل عظیم جنبش کارگری در غرب را پیدا کرد با صفوف متحد کارگران که در تظاهراتهایش لرزه بر اندام سرمایه میانداخت.
این شرایط در سطح کل کشور فرانسه و خیلی از کشورهای غربی، موجب حضور و شرکت طبقۀ کارگر در قدرت سیاسی بود، از شرکت در نهادهای اجتماعی به اصطلاح دو طرفه مثل مدیریت انواع نهادهای اجتماعی، بیمههای اجتماعی، مدیریت صندوق بیکاری، مدیریت کمیتههای گوناگون گرفته تا تعیین سیاستهای اقتصادی، دادگاههای مربوط به اختلافات کار و غیره... به این ترتیب این هویت کارگری در سطح جامعه، علائم و مختصات قابل رؤیتی دارد. البته تظاهراتهای وسیع کارگری مهمترین بروز آن هستند، اما خود بر پایه شکلگیری نهادهای کارگری، وجود کارخانجات بزرگ، دوگانگی فاحش بین کار و بیکاری، کار و آموزش کار، تبعیت فرآیند کار از مجموعه کارگران، رابطۀ بین دستمزدها، نرخ رشد و نرخ باروری در درون یک حوزۀ ملی، در سیستم نمایندگی نهادینهشدهای که کل این فرآیند ایجاب میکند، چه در سطح کارخانه و چه در سطح دولت، قابل مشاهده است و مهمتر از آن، این مجموعه، مشروعیت، افتخار و سرافرازی اجتماعی و فرهنگی برای طبقۀ کارگر فراهم میکند. زمانی که میگوییم در بازسازی سالهای ۷۰، هویت کارگری از میان رفته است، منظور تمام این مجموعه است. مجموعهای از عوامل عینیشده و اُبژکتیوه در سطح جامعه که در عین حال عواملی کاملا سوبژکتیو و ذهنی اجتماعی را نیز دربرمیگیرد.
مضمون تضاد اساسی این دوره از سرمایهداری از یک طرف، نیروی کاری است هرچه بیشتر جمعی و اجتماعی شده و از طرف دیگر اشکال تصاحب و تملک این نیروی کار توسط سرمایه در فرآیند تولید مستقیم و در فرآیند بازتولید. این اشکال هستند که هر چه بیشتر در رشد خود با تناقضات و محدودیتهایی روبهرو میگردند که بازسازی سالهای ۷۰-۸۰ را ضروری ساخت.
این شکل فرآیند ارزشیابی سرمایه در پایان سالهای شصت و آغاز دهه هفتاد به بحران برمیخورد و بازسازی سرمایهداری که از سالهای ۸۰ آغاز میگردد، که بعدها به عنوان فرآیند جهانیشدن خوانده شد، پاسخی به محدودیتها و تضادهای این سیستم بود. در اینجا مجال بازکردن مضامین دقیق این بحران خاص را نداریم اما در عرصۀ سیاسی این بازسازی از جمله با نابودسازی این هویت کارگری همراه بود. آخرین پیروزی پر اهمیّت برای کارگران، مه ۶۸ است که در عین حال شکست یک افق تاریخی هم بود. زیرا اگر کارگران با به دست آوردن سی در صد اضافه حقوق به کار بازگشتند، در عین حال اختتام طرح پیروزی پرولتاریا را به مفهوم کلاسیکِ کسب قدرت سیاسی و هژمونی نیز اعلام کردند. بعد از شکست ۶۸ در فرانسه، ۷۲ در ایتالیا ،۸۱ در انگلستان... دورۀ تاچر و ریگان و ضد انقلاب لیبرالی حاکمیت یافت. در این دوره به لحاظ اقتصادی با دو شاخص اساسی روبهروییم که کل رابطۀ ایجابی را دگرگون میسازد. یکی ورود سرمایۀ مالی و درهم تنیدن آن با سرمایه صنعتی (فرآیند مالی شدن تولید) است و دیگری گسستی دوگانه در بازتولید نیروی کار. یعنی گسست میان فرآیند ارزشپذیری کار و بازتوليد نیروی کار. از یک طرف، فشار بر دستمزدها برای بالا بردن سودآوری و در عین حال رشد اعتبار بانکی برای جبران نسبی آن که در واقع تصاحب ارزش نیروی کار آتی است (که عمدتاً منجر به سه منطقهای شدن جهان شد که در آن فرآیند ارزشیابی جهانی شده و بازارهای خود را توسعه میدهد اما مانع از جهانی شدن نیروی کار میگردد تا محدودیتهای ملی و محلی سطح معیشت و دستمزد را در سطح حداقل نگهدارد)، و دیگری در عرصۀ مصرف، گسست دستمزد از انباشت زیرا دیگر کالا نیازی نداشت الزاماً در حوزۀ ملی محقق گشته و وارد فرآیند انباشت گردد. در این دوره است که سرکوب جنبش کارگری و شکستن کمر جنبشها در دستور سرمایه قرار گرفت و در درجۀ اول از میان بردن هر زمینهای که هویت کارگری را ممکن میساخت.
اما خود این سیستم هم به نوبه خود به بحران رسید و بحران سیستمیک سال ۲۰۰۸ را باعث شد. بحران ۲۰۰۸ معروف به سابپرایم٧ پیش آمد چون زحمتکشان آمریکا در سطحی وسیع نتوانستند قرضهای خود را پس دهند. یعنی دقیقاً همان مکانیسمی که در بحران پایان سالهای هفتاد و برای برون رفت از آن مستقر شده بود، خود منشاء بحران جدید شد. این وضعیت خود از ۲۰۱۰ تاثیرات مهمی در وضعیت مبارزه طبقات دارد ولی در اینجا مجال برخورد دقیق به آن نیست.
در نتیجه، از سالهای نود وضعیت جنبش کارگری که بر اساس بحران فوردیسم و دولت رفاه پیش آمده بود بالکل تغییر کرد. این تغییرات در وضعیت مبارزۀ طبقات مثل تمام آنچه در مناسبات سرمایهداری میگذرد صرفاً اقتصادی یا صرفاً اجتماعی نبوده بلکه تغییرات در مناسباتی است که مجموعاً در بهم تنیدگی دیالکتیکیشان مبارزۀ طبقات است. نه عقل کل نئولیبرالی آن بالا نشسته و در حال توطئه علیه طبقه است و نه مبارزات، مستقیما پاسخ به این توطئه هستند. رابطۀ جنبش کارگری با سیاستهای اقتصادی یک رابطه علی و بیرونی نسبت بهم نیست بلکه دیالکتیکی درونی است که مجموعاً وضعیت مبارزۀ طبقات در یک لحظۀ مشخص را میسازد.
از همین زاویه نباید جنبش کارگری را یک مفهوم ایستا و همیشه یکسان در نظر آورد که صد و پنجاه سال است همان شعارها را میدهد و گویی همان مطالبات را دارد و افق مبارزهاش همان است که مارکس و لنین تعریف کردهاند. گویی جنبش کارگری و کسانی که به آن تعلق خاطر دارند، از یک موقعیت ثابت و ایستا، یک سوسیالیسم ازلی را شعار میدهند و آنقدر شکست میخورند و باز شعارها را تکرار میکنند و خطا میکنند و شکست میخورند... تا بالاخره پیروز شوند! گویی فهم این نکته اساسی آموزش مارکس که طبقات قطببندیِ فعالیتیِ دو سر تضاد کار و سرمایه هستند و در رابطهای ایجابی نسبت بهم قرار دارند که هر کدام دیگری را موجب میشود، بالکل از قلم افتاده و نمیفهمیم که هر افت و خیز در مبارزۀ طبقات افق و مضمون فعالیت طبقه کارگر و لاجرم تعریف تاریخی کمونیسم را تغییر میدهد. کمونیسم کمون با کمونیسم ۱۸۴۸ و مانیفست یکی نیست. کمونیسم ۱۹۱۷ همان کمونیسم ۱۹۳۶ نیست و کمونیسم ۱۹۳۶ کمونیسم مه ۶۸ نیست... و کمونیسم امروز یقیناً کمونیسم ۶۸ نخواهد بود.
اینکه در یکجا جنبش کارگری عمدتاً اصناف حرفهای هستند و دورنمای انقلاب نزدیک (مانیفست)، در جایی دیگر جنبش سندیکایی است وهمراه با احزاب سوسیال دموکراتِ میلیونی که قدرتگیری را مسالمتآمیز میبینند و پارلمانی) انقلاب در آلمان وانگلس)، یا جایی دیگر عمدتا شکل حزبیِ متمرکزِ مخفی و شوراهای کارخانه (روسیه) و قیام مسلحانه به خود میگیرد، در جایی دیگر حزب و شورا یکی میشوند و قیام تودهای از کارخانه بیرون آمده و منطقهای میگردد (آلمان) یا در جایی جنبش بر اساس تشکلات تودهای و محلی شکل میگیرد (آمریکای لاتین)، همه به وضعیت خاص مبارزۀ طبقات در یک موقعیت تاریخی بازمیگردد.
برای چپ سنتی که این تغییرات اساسی را نمیخواهد ببیند و کماکان طوری رفتار میکند که گویی مثلاً هویت کارگری به مفهوم و در مختصات قدیم وجود دارد یا برای چپی که این نابودی را میبیند، اما امید به بازسازی یا احیاء آن دارد، پذیرش این واقعیت دردناک است، چون گویی افق مبارزه کدر شده و آنها دلیل وجودی خود را از دست میدهند. حال آنکه برعکس، این امر صرفاً نوعی دیگر از نگرش و مبارزه را ضرور میسازد. نباید از به زیر سؤال بردن الگوهای قدیم بهراسیم.
مطالبات روزمره پرولتری پس از دوره ۶۸ و دوره بازسازی سرمایه، دیگر زمینه یک برنامه پرولتری را نمیسازد. این امر به "ضعفی سوبژکتیو" یا "کمبود آگاهی" طبقه کارگر باز نمیگردد. ساخت مناسبات سرمایهداری به شکلی که از این بازسازی بیرون آمد، به نحوی است که در آن پرولتاریا در مبارزاتش در مقابل خود، حتی در مواقعی استثنایی که "پیروز" شده و مطالباتش محقق میشود، فقط شکست آتی را تدارک میبیند. او با واقعیت سرمایه آن طور که امروز هست برخورد میکند یعنی بازسازی بینالمللی تشدیدیافته، بیثباتی، طبقۀ کارگری قیمه قیمه شده، هویت کارگری از هم گسیخته و عدم وجود هرگونه "منافع مشترک" در سطح وسیع، دشواری بازتولید در زندگی و کسب معیشت. این امر که مبارزات پرولتری صرفنظر از سطح رادیکالیسمشان نمیتواند جریان امور را تغییر دهد و در بهترین حالت به نوعی از تنظیم کینزی منجر میگردد، ضعف جنبش نیست بلکه محتوایی اساسی در مناسبات سرمایهداری است. این امر خود موجب تولید پراتیکهایی در جنبش روزمره میگردد که فراتر از ساختهای مطالباتی هستند. این پراتیکها در جریان مبارزه حول مطالبات فوری به جایی میرسند که خود مطالبه کردن را زیر سؤال می برند و به شورشهای بدون مطالبه میانجامند. یعنی جنبشهایی که مضمونشان نه حفظ کار و وضعیت موجود، بلکه پایان دادن به وضعیت موجود است. دینامیک این شورشها که حکم گسست در مبارزات مطالباتی را دارند ترکیب طبقاتی مبارزه را دچار تغییر میکند به نحوی که کارگران نه به عنوان طبقه برای خود، بلکه طبقهای علیه سرمایه و به این معنی علیه خودشان به مثابه یک طبقه، درگیر فرآیند انحلال سرمایهداری میشوند.
در دوره پس از نضج بازسازی درسالهای ۹۰، با غیرمشروع شدن تدریجی مطالبه از نظر سرمایه، برعکس آن چیزی که گزارشهای رسمی از هر دو طرف سندیکاها یا دولت میگویند، هر تظاهرات یا مبارزۀ کارگریی که داوی واقعی داشته همواره با خشونت همراه بوده است. سرمایه دیگر حتی خود را ملزم به رعایت ظاهر مثلا دموکراتیک قضیه هم نمیبیند و تضمین نظم بازتوليد اجتماعیاش را که در گذشته به انتخابات و تحمیق رسانهای واگذار کرده بود، هرچه آشکارتر به دستگاه سرکوب میسپرد. قدرت سیاسی از بیرون به زحمتکشان میگوید که دیگر نظر شما برای ما اهمیتی ندارد، گور بابای رأی دادنتان، ما امروز توان آن را داریم که به زور و با تلویزیون و رسانهها رامتان کنیم، اضافه حقوق و مطالبه که هیچ، اگر جُم بخورید هم کار و هم کارخانهتان را از دست میدهید.
از شورش "حومهها"٨ در ۲۰۰۵ به بعد حضور خشونت دیگر دائمی گشت. ما برای اولینبار از این زمان شاهد آن بودیم که عملیات انتظامی پلیس نقش تعیینکننده در بازتوليد سرمایه دارد. یعنی از آنجا که جوهر رابطۀ ایجابی تغییر کرده است، سرمایه بخش هرچه کوچکتری از کارگران را زیر لفافه سندیکایی به سوی خود میکشد اما از بکارگیری خشونت در برابر دیگران ابایی ندارد. خشونت امروز نه کنار تظاهرات است و نه خارج آن بلکه بیان سرریز شدن رابطه دستمزدی است که به بحران رسیده است.
این عصر ظهور ربوکاپهاست٩ که به جای پلیس فرانسوی که کلاه لبهدار به سر داشت و با سوت و باتوم کوچکش١٠ فقط به درد آن میخورد که از او آدرس بپرسی، جایش را به این روبوتهای تا دندان مسلح داد که به یک دستور دستها را بالا برده و نارنجکهای ضدشورششان را پرتاب میکنند. در صورتشان دیگر هیچ احساسی نیست و چشمهای تیلهایشان انگار افقهای دوردست را مینگرد حتی وقتی تو را نشانه رفته است. اما این نوع نقش انتظامی پلیس که تا به حال عمدتاً و به وفور در برخورد با جنبشهایی که از چارچوب سندیکایی سررفته، به مذاکره و مطالبه پشت کرده و به اشکال غیرمتعارف مبارزه کشیده میشدند (خرابکاری، ایجاد حریق و آتشسوزی در محل کار یا به آتش کشیدن کارگاه، تهدید زیست محیطی، گروگانگیری کارفرما یا کادرها و مدیران یا حتی خودکشی در محل کار ...) و یا شورشهای حومه پاریس و شهرهای بزرگ آشکار میشد، امسال به یمن جنبش "شب ایستاده" و همگرایی واقعی مبارزات و تلاش و شرکت این رفقا در اول مه جنبهای کاملاً عمومی پیدا کرد.
رفقایی که در اول مه امسال اوج و عظمت را به سندیکاها نسبت دادند، بروند یکی از ویدئوهای تظاهراتهای اول مه سالهای شصت و هفتاد را در یوتوب نگاهی بیاندازند تا شاید وزن و حُجب کلمات را بیاد بیاورند. وقتی میبینی که سندیکاها، اینبار در وحدتی خیرهکننده و کمنظیر، میپذیرند مسیر تظاهرات "عظیمشان" نصف شود، یعنی از مسیر سه کیلومتری هر سال به یک کیلومتر و نیم کاهش یابد، وقتی میبینی که با دقت و برعکس همیشه مسیر تظاهرات طوری انتخاب شده که از میدان رپوبلیک که یک ماه است به مرکز شورش جامعه تبدیل شده هر چه دورتر باشد و تظاهرات از آنجا رد نشود (به طوری که دیگر کمی آنطرفتر جزء نقشۀ پاریس نبود! وقتی این مسیر پذیرفته شده از جانب سندیکاها را میپیمودی، از خود میپرسیدی اینجا کجاست؟ و شعارها به ورد خواندن صوفیان میماند. مگر در یک مسیر که گاهاً از کنار خط قطار پیچاپیچ بدون احدی طی میشود، جز برای خودت برای چه کسی شعار میدهی؟ پس صفت عظمت برای توصیف کردن کدام تظاهرات است؟ و از "عظمت" آن اگر منظور تعداد جمعیت باشد، آن را دقیقاً به "شب ایستاده" و مبارزات پرشور و اصرار آنها در حضور فعالانه شان بدهکارند که به جو ضد قانون کار دامنزده و کسانی را به تظاهرات کشیدند که معمولاً نسبت به این نوع مراسم بیاعتنا شدهاند. بماند که وجود این جمعیت قابلملاحظه را نیز پلیس توانست با قیمه قیمه کردن تظاهرات و جداکردن این رفقا و کارگران جوان و بیکاران و دانشجویان و محصلین از کارگران سندیکالیست و سپس با ضرب و جرح آنان و زیر باران گاز اشکآور قراردادنشان، خنثی کند. اگر عظمتی در کار بود آن را دربست به همان شورشیان جوانی بدهکار هستیم که مورد طعن و کنایه سخنگویان دستگاه هستند و امروز حتی خبرنگاران و سندیکاها جرأت ندارند آنها را خرابکار یا از این قبیل بنامند.١١ در پایان همین تظاهرات هم، شعار "ما همه خرابکار هستیم!" به وفور شنیده شد و همینطور "همه از پلیس متنفرند!" اما وقتی رؤسای سندیکاها در رفتند، پلیس حدود دقیق حق و حقوق کنونی اعتراض را به این جوانان نشان داد. پلیس در روز اول مه، دست به چنان خشونتی زد که مدّتها بود معادل آن را در فرانسه ندیده بودیم. "کمیسیون درمانی" "شب ایستاده"، که گروهی به نام "استریت مد١٢ " را در خود دارد که به زخمیهای جدّی قبل از رسیدن اورژانس رسیدگی میکند، در تاریخ ۲ مه اعلامیهای داد تا وحشیگری پلیس را افشا کند. در آنجا صحبت از پزشکی در جبهه جنگ میشود: چشمهایی که کور شده، بدنهای زخمی و سوخته، دختری که رگش در ناحیه مچ پا قطع شده، انگشتهایی که چند بندشان قطع شده... و همبستگی ستودنی مردم و تظاهرکنندگان که زیر باران گاز اشکآور و نارنجکهای ضد محاصره و فلاش بال، بدن خود را چتر امنیتی کردهاند که این پزشکان و بهیارها بتوانند به زخمیها رسیدگی کنند..
از کدام "عظمت" حرف میزنیم؟ از عظمت اول مهای که صفها را از سر و دُم جدا میکنند، در چند نوبت با فاصلههای یکی دوساعته متوقف میسازند تا در میدان ناسیون تجمع ایجاد نشود، یک صف را آنقدر معطل میکنند که صف قبل که به میدان رسیده متفرق گردد. و تمام ده دوازده خیابان خروجی میدان را با یک دیوار آهنی بستهاند که جمعیت نتواند به سمت رپوبلیک و «شب ایستاده» رود، با این حال رفقای "شب ایستاده" به هر کلکی که شده از این محاصره خارج شده و به میدان رپوبلبک میروند، در حالیکه رؤسای سندیکاها انگار با ماشینهای بالندارشان به هوا پَر می کشند. بیش از یک هفته بود که "شب ایستاده"، از طریق کمیسیون همگرایی مبارزات از سندیکاها و رؤسایشان دعوت کرده بود که برای سخنرانی و تبادل نظر به رپوبلیک بیابند. حتی روز ۲۸ آوریل آقای مارتینز رییس س. ژ. ت. به میدان رپوبلیک آمده بودند و همین امر نزد رفقای "شب ایستاده" موجب خوشبینی شده بود. مجمع عمومی برای اولینبار پذیرفته بود که به نام سندیکا صحبت کنند. اما در اول مه این امر واقع نشد و برخورد بدبینانهای که تا به حال با عذر و بهانه آشکار میشد، این بار با بیتفاوتی و حتی تحقیر آغشته گشت. این خود به رفقای "شب ایستاده" یاد خواهد داد که همگرایی مبارزات امری ارگانیک است و نمیتوان برای آن دعوتنامه فرستاد. هر چند بستر عمومی مبارزه طبقات امروز به دشواری ممکن است این همگرایی را به راستی محقق سازد، اما نقطه امیدی که این اول مه، در شکلی که به خود گرفت، در ایجاد نوعی "وحدت در شورش" برانگیخت بینهایت پُر اهمیّت است. این وحدت در شورش که شامل بخشی از کارگران به ستوه آمده از سازشکاری سندیکاها، بیکاران، کارگران موقت و بیثبات، حومهنشین یا نه، کارگران غیرقانونی و مهاجرین، پناهندگان، دانشجویان و محصلین چه متعلق به حومه و چه مرکز، فعالین "شب ایستاده" یا روز سرپا در مراکز کاریابی... شد، یعنی شامل همه کسانی که در تقابل با شعار "رد قانون کار" شعار دادند "نه قانون و نه کار! " در عمل به آنان نشان داد که وحدتی که باید جستجو کنند در انحلال طبقات است و نه در تحکیم آنها.
دیگر وحدت شرط مبارزه نیست، این مبارزه است که وحدت میآفریند.
دهم مه ۲۰۱۶
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
* - Jules Grandjuan هنرمند نقاش و طراح سندیکالیست انقلابی و کمونیست فرانسوی (۱۸۷۰- ۱۹۶۸) معروف به مدادی در خدمت کمونیسم.
۲- البته این بدان معنا نیست که دیگر اصلاً هیچ مطالبهای مطرح نمیشود و حتی احیاناً در صورت طرح مطالبه موفقیتهایی هم بهدست آورده شود. در انقطاع و قیمه قیمه شدن فعلیِ طبقه کاملاً ممکن است کارگرانی که در قلب تولید قرار داشته و درجه تخصص بالایی دارند، بتوانند به صورت موضعی دستاوردهایی داشته باشند. ( مثال صنایع ماشینسازی در آلمان و. ای. گ. متال). در اینجا منظور جریان تمایلی حاکم است.
٣ - شصت و چهار سال یا شصت و هفت سال دارد رفته رفته در اروپا جامی افتد. در فرانسه از سال ۸۱ بازنشستگی از شصت سالگی بود.
٤ - قانون کارِ پیشنهادی که باید از مجلس بگذرد، در کنار دهها بند ضدکارگری دیگر، اولویت قانون بر قرارداد را از میان میبرد. تاکنون قرارداد شاخهای یا گروهی یا در سطح مؤسسه فقط زمانی قابل اجرا بود که مزایا و حقوق بیشتری برای کارگران به همراه داشته باشد. قانون کار به این ترتیب، حداقلِ غیرقابل تخفیف از نظر حقوق کارگران بود. مثلاً تعطیل بودن همین اول ماه مه یا دو برابر حقوق گرفتن در صورت کار در این روز، امری است که در قانون کار ثبت است و هیچ تصمیمی در سطح شاخه یا مؤسسه، حتی "رفراندوم" از کارگران نمیتواند آن را نقض کند، در حالیکه اگر قانون پیشنهادی وضع شود، تمام دستاوردهای کارگری قابل نقض و تابع توازن قوا در سطح هر مؤسسه خواهند بود. یعنی بازگشت به دوران قبل از جا افتادنِ قانونی مفهوم کارگر جمعی.
۵ - این مسأله نه ربطی به خوب و بد بودن سندیکا دارد و نه به فاسد بودن و نبودن رؤسا و رهبری سندیکاها. وجود سندیکاهای گوناگون با سیاستهایی کم و بیش رفرمیستی یا "رادیکالتر" به تاریخچۀ آنها و تقسیمات درون شاغلین و قطعه قطعه شدن نیروی کار باز میگردد، اما در ماهیتشان مبنی بر نهادی از سیستم بودن و در نهایت برای حفظ آن تلاش کردن تغییری نمیدهد. کافی است ببینیم که چطور دولت اولاند هوای رهبری سندیکاها را دارد و پس از اتمام دورۀ آنها برایشان پُستهای دولتی و نیمه دولتی پُردرآمد پیدا یا حتی خلق میکند. محض اطلاع، رییس سابق س. ژ. ت.، آقای لوپاون که به خاطر تعمیرات دویست هزار اورویی دفتر و آپارتمانش در ژانویه ۲۰۱۵ از کار برکنار شد، به ریاست "آژانس جدید زبان فرانسه" که بساطی است برای مبارزه با بیسوادی برگزیده شد و از همین تاریخ دولت برای ریاست این مؤسسه که تا به حال افتخاری بود، حقوق و مزایا در نظر گرفت! یا همینطور برای آقای استفان لاردی از مسئولین سندیکای اف. او. که به "ای. گ. آ. س." که یک انستیتوی آماری است برگزیده شد یا فرانسوا شِرِک رییس سابق س. اف. د. ت. که به نهاد بازرسی امور اجتماعی منصوب شد. مرجع روزنامه کانار آنشنه ۱۳ آوریل ۲۰۱۶
Externalisation -۶
٧ - subprime mortgage crisis
٨ - این نامگذاری کاتگوریهای اجتماعی اولین گام در جهت ادغام کردنشان در سیستم است. دولت با دستگاه رسانهای بخشی از پرولتاریای فقیر را با این عنوان از دیگران جدا میکند تا واقعیت فرآیند قطعه قطعه شدن کارگران را از ماهیت طبقاتی آن خالی کند. این بخش از زحمتکشان میشوند "اقلیتهای حومه"، که از "جوانان" سفید پوست و کاتولیک و غیرحومهنشین متمایزند. دانشجویان و جوانان را میشود با بورس و کمک هزینه... خرید اما این اقشار پرولتاریا را باید به گاز اشکآور و نارنجک ضد شورش سپرد. در اکتبر ۲۰۰۵ آقای سرکوزی که وزیر کشور بود در یک لشکرکشی رسمی به یکی از حومهها این بخش از زحمتکشان را "اوباش" خواند. شورش حومهها در نوامبر ۲۰۰۵ پاسخ مؤدبانه این رفقا به ایشان بود.
٩ - RoboCop
١٠ - که لویی دوفونس بهترین نماد آن بود
١١ - Manifestations du ۱er-Mai : le discours officiel sur les casseurs contesté par le terrain
نگاه کنید مثلاً به مقاله لوموند مورخ دوم مه : "تظاهرات اول مه: واقعیت خود تظاهرات گفتار رسمی را نقض میکند.
١٢ - StreetMed