مقالات
رابطه سانسور با هر نوع قدرت غیر دمکراتیک
- توضیحات
- نوشته شده توسط تراب حق شناس
- دسته: مقالات
سانسور(Censure) را فرهنگ معین چنین معنا میکند: "تفتیش و مراقبت در مطالب کتب، جراید، فیلمها و نمایشنامه ها بوسیله دولت و حذف مطالبی که ضد منافع دولت است" که این معنای خاص و رایج آن است.
و فرهنگ فرانسوی روبر (Robert) چنین توضیح میدهد: در قدیم به معنی کیفر دادن به مرتکبین گناهان مذهبی و در معانی بعدی آن از جمله میخوانیم:
1- سرزنش کردن، مذمت کردن، نکوهش کردن.
2- محکوم کردن یک نظر، یک تن، تکفیر، طرد، ممنوع کردن.
3- اختیاراتی که دولت از پیش برای خود قائل است که انتشارات و نمایش ها و ... را مجاز بشمارد یا نه. مانند کمیسیون سانسور (هیأت ممیزی) که چنین اختیاراتی را داراست.
4- در پارلمان استیضاح وزیر یا دولت برای برکناری آن.
....
سانسور عموما همراه است با قدرتی غیردمکراتیک که فاش شدن حقیقت را به سود خویش نمی بیند وتا حذف، طرد و قتل طرف مقابل جلو میرود و از آن پس نیز تا زمانی که فاش شدن حقیقت به زیان او باشد، هر قدر هم که طول بکشد حتی اگر سالها و قرنها، ادامه خواهد داد.
وقتی قدرت کلیسا و مصالح آن با اکتشافات علمی و روشن شدن مردم در تناقض است جوردانو را به آتش میکشند، گالیله را به زندان می اندازند و از طریق دستگاه "تواب سازی" به توبه وا میدارند.
وقتی قدرت طبقه حاکم و توجیه گران دینی و فرهنگی آن در ایرن قدیم با اندیشه های نو روبرو میشوند شاهد کشتار مزدکیان و مانویان هستیم و تا سالها و قرنها هرکس را که تفسیری جز آنچه رسما اعلام شده بپذیرد زندیق (زندیک یعنی طرفدار تفسیر زند و پازند از اوستا) نام می گیرد و مشمول طرد و نفی میشود.
وقتی اندیشه های اسپینوزا با دایره بسته جامعه یهودی در تقابل قرار میگیرد او را از جامعه یهودی اخراج میکنند.
وقتی اندیشه های عرفانی حلاج با ایدئولوژی حاکم فقها در تعارض است و آنچه را که نباید بر زبان آورد می گوید او را دار میزنند و بعدها در بارهء او صریحا از زبان حافظ میخوانیم: گفت آن یار کزو گشت سرِ دار بلند / جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد.
وقتی افکار عدالتجویانه قرمطیان قدرت مطلقه خلفا و سلاطین و همدستان آنها را تهدید میکند اتهام قرمطی کافی ست که فرد یا گروه طرد یا به قتل برسد چنان که در تاریخ بیهقی در باره حسنک وزیر و توطئه قتل او میخوانیم: «روزی پس از مرگ حسنک، از استادم (عبدوس) شنودم که امیر بوسهل را گفت: حجتی و عذری باید کشتنِ این مرد را. بوسهل گفت: حجت بزرگ تر از اینکه مرد قرمطی ست...؟» (نقل از کتاب «خواندنی های ادب فارسی»، گردآوردهء علی اصغر حلبی ص 140.)
این وضع در سراسر تاریخ با خشونت هر چه تمامتر جریان دارد. هرگز این حقیقت برزبان نمی آید که مخالفین مشمول طرد و اعدام واقعا چه میگفته و میکرده اند بلکه شبحی هولناک با تبلیغات و جنجال میسازند و بر مخالف می تازند.
در تاریخ معاصر ایران طرد و قتل با عناوینی چون: بهائی، اشتراکی و کمونیست، ضد ولایت فقیه، تجزیه طلب، خرابکار و صدها عنوان و بهانه دیگر برای توجیه طرد و قتل مخالفان مطرح میشود و این همه برای آنکه صدای مخالف، رأی دگراندیش، رأی معترض که با مصالح طبقه و قدرت حاکم در تضاد است خاموش و نابود گردد.
در مواردی که ذکرشد با قدرت سیاسی و مذهبی رودر روئیم. اشکال دیگر سانسور در رابطه با قدرت های اقتصادی، مالی، اجتماعی و سنتی ست.
چرا سرمایه داران همیشه دفاتر دخل وخرج و سود خود را از کارگران پنهان میدارند و اگر کسی خواستار بر ملا شدن آنها شود مشمول طرد و اخراج میشود و اگر اصرار ورزد مجازاتهای بیشتری در انتظار اوست؟
وقتی شرکتهای بزرگ چند ملیتی به رغم سودهای میلونی و میلیاردی سالانه شان باز هم به اخراجهای وسیع کارگران دست میزنند و بهانه شان این است که کارخانه نمی چرخد و سود دهی ندارد و به هیچ رو حاضر نیستند دفاتر خود را علنی کنند در واقع مرتکب سانسور میشوند.
وقتی قدرتهای امپریالیستی آمریکا و انگلیس در ایران، علیه مصدق دست به کودتا میزنند و اسرار کودتا را فاش نمیکنند و آن را "قیام ملی" میخوانند مرتکب سانسور میشوند و پس از پنجاه سال چون دیگر کهنه و بی اثر شده اقدام خود را برملا میکنند، باز برخی از وارثان آن کودتای امپریالیستی همچنان از پذیرفتن حقیقت سرباز میزنند و اگر مجبور به اعتراف شوند به توجیه آن میپردازند.
وقتی آمریکا با دروغهای گوبلزی به عراق حمله میکند، دستگاه سانسور و مک کارتیسم نفرت آورش را به بدترین شکل بر آمریکا و جهان اعمال میکند تا کسی متوجه نشود که چرا به چنین تجاوزی دست زده اند، سانسور درکار است. بدون شک سالها بعد واقعیت بر ملا خواهد شد اما درست زمانی که دیگر برای قدرت حاکم خطری ندارد و آبها از آسیاب افتاده است.
در دنیایی که کمونیسم و بلوک شرق نام داشت برای حفظ قدرت سیاسی که دیگر ربطی به کارگران و توده های زحمتکش نداشت سانسور وجه غالب زندگی عمومی بود. ترس و خفقان، ترس از هر اندیشه تازه که مسلمات قدرت دولتی را زیر سوال ببرد (هر چند به تاریخ و طبیعت و علم مربوط باشد) فرا گیر بود و صاحب فکر با اتهامات خیانت و پیوستن به صفوف دشمن محکوم و طرد میشد و حتی کارش به تبعید و قتل یا گمنامی محض میرسید.
چرا مارکسیسم اینقدر مورد نفرت سرمایه داران است؟ زیرا تئوری مارکس نشان میدهد که این ثروت که سرمایه داران از آن بهره مندند ناشی از تصاحب ارزش اضافی کاری ست که کارگران انجام میدهند. در تلویزیون و رسانه ها از فساد و... صحبت میشود ولی علت واقعی آنها سانسور می گردد.
در جامعه مردسالار چرا هرگونه اشاره به ستمی که بر زنان اعمال شده و میشود مورد تقبیح و تحقیر و اتهامات شرم آور است؟ مثلا فمینیسم فحش تلقی میشود و مساله رهایی زنان مشمول سانسور قرار میگیرد، چون اساس یک قدرت غیردمکراتیک را که مرد در تاریخ صاحب شده است زیر سوال میبرد. سلطه مرد بر زن و جلوه های حقوقی و قانونی آن را با سانسور و پنهان داشتن حقیقت میخواهند حفظ کنند.
در کشورهای صنعتی پیشرفته که بوق و کرنای تمدن و بشر دوستی و حقوق بشرشان گوش عالم را کر کرده نیز شاهد انواعی از سانسور هستیم که باز به مصالح و قدرت سیاسی و اقتصادی شان بر میگردد. اینجاست که می بینیم ده ها سال پس از جنگ استعماری فرانسه در الجزایر هنوز به ندرت میتوان از فجایع آن جنگ و 130 سال استعمار که علیه مردم الجزایر اعمال شده سخن گفت یا فیلمی نشان داد. زمانی نه چندان دور افشای شکنجه در الجزایر گوینده را به زندان می انداخت و کتاب افشا کننده این حقیقت در فرانسه امکان چاپ نداشت. همینطور است در باره برده داری و ظلمی که نسبت به آفریقاییان، بومیان آمریکا و... اعمال شده است. اینها همه سانسور است و مخفی داشتن حقایق گذشته و حال بر مردم دنیا؛ تا صاحبان منافع همچنان بتوانند قدرت جهنمی شان را حفظ کنند.
اگر روزی ستم بریهودیان مشمول سانسور بوده و کشتار آنان به دست فاشیسم به اشکال مختلف سانسور میشد، امروز یعنی از 60 سال پیش به این سو حقیقت اوضاعی که بر فلسطین و مردم آن گذشته از دیگران مخفی نگاه داشته میشود. در کتابهای درسی اسرائیل و کشورهای به اصطلاح پیشرفته تاریخ تحریف شده را آموزش میدهند و مطبوعات و رسانه های جهانی نیز همه واقعیت این پدیده استعماری را پنهان میدارند بطوری که دفاع از فلسطین و حتی انتقاد به رفتار اسرائیل با فلسطینی ها آنتی سیمیتیسم نام میگیرد. (حتی دادگاهی در فرانسه متفکری مانند ادگار موران را محکوم میکند).
افشای حقیقت هر جا و هر زمان که با قدرت حاکم در تضاد افتاده مشمول سانسور شده است. آثار ادبی بیشماری را میتوان نام برد که دچار تیغ سانسورچیان شده. از «دوبلینی ها» اثر برجسته جیمز جویس گرفته که در انگلستان امکان چاپ نیافت تا کتاب منصور فهمی (وضعیت زن در سنت و تحول اسلام) و کتاب سلمان رشدی (آیه های شیطانی)، برخی از آثار نجیب محفوظ و تحقیقات نصرحامد ابوزید درمصر و صدها کتاب مشمول سانسور در دوران شاه که نصیحة الملوک سعدی راهم شامل میشد تا سانسورهای امروز و قتل نویسندگان و هنرمندانی که با سانسور مخالف اند و ایجاد مشکلات دائمی و کمر شکن برای روزنامه نگاران و هنرمندان و ناشران (که در این اواخر تشدید هم شده است).
با قدرت غیر دمکراتیک است که باید جنگید و از هر طریق ممکن با ابزار مهم ادامه این سلطه ظالمانه که همانا سانسور است مبارزه کرد. این مبارزه ای ست دا ئمی با دشمن و در عین حال مبارزه با سنت ها و عادات و قوانینی که در وهله اول به نظرمان خیلی طبیعی و مشروع میرسند. یعنی در مبارزه با سانسور با خود نیز باید مبارزه کنیم. کسانی هستند با سانسوری که رژیم جمهوری اسلامی اعمال میکند مخالف اند اما با سانسوری که خودشان در حوزهء اختیارات خویش اعمال می کنند موافق اند و به شدت از آن دفاع میکنند، چه در عرصه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و چه فرهنگی.
نکته دیگر اینکه اگر ایده های مخالف در وضعیتی نباشند که تهدیدی برای قدرت محسوب شوند و عملا موثر نباشند صاحبان قدرت به راحتی با آنها کنار می آیند. نباید گمان کرد که مثلا رژیم جمهوری اسلامی هر گونه کفر و ارتدادی را سانسور و مجازات میکند، فقط اگر تهدیدی محسوب شود بیگمان آنرا در هم میکوبد (رک: مجلهء نقطه، شمارهء 9، ص 17 تا 92).
اکنون نگاهی داشته باشیم به بخشی از تاریخ ریشه دار سانسور و موانع آزادی بیان در ایران:
در سال 1999، آیت اله شیخ محمد یزدی رئیس وقت قوه قضائیه در ایران در خطبه نماز جمعه 7 مه گفت سانسور کتاب از هر چیز دیگر مهمتراست. چند روز قبل از آن 349 تن از روزنامه نگاران به سانسور مطبوعات اعتراض کرده خواستار شده بودند که به سرکوب و نقض آزادی بیان پایان داده شود و پس از اشاره به تعطیلی 8 روزنامه و مجله خطاب به خاتمی نوشته بودند: "در شرایطی که هیچ نهاد مدنی و مستقل در نظام وجود ندارد دفاع از آزادی بیان و مطبوعات، دفاع از جامعه مدنی ست که شما آنرا به ما وعده داده و میدهید". با اینکه تنها در ایران نیست که مطبوعات قربانی سانسوراند شبیه این وضعیت را در کشورهای دیگر هم میتوان شاهد بود که شلاق "اندیشه واحد" (La pensée unique) چگونه راه را بر آزادی اندیشه وبیان می بندد، اما هر کشور ویژگیهای خاص خود و البته شیوه های مخصوص مقاومت را نیز داراست.
تاریخ ایران سرشار از انواع سانسور و نیز انواع مقاومت در برابر آن است. در ایران پیش از اسلام "ماموران سانسور" که چشم و گوش پادشاه لقب گرفته بودند مراقب گفتار و کردار مردم بودند و آزار مزدکیان و مانویان و زندیقان نمونه هائی ست که همه شنیده و خوانده ایم. پس از فتح عربی ـ اسلامی نیز افکار شیعی و شعوبی و قرمطی در معرض سانسور و سرکوب بود بطوریکه سانسور و ترس از آن به بخشی از وجدان فردی و اجتماعی ما بدل شد.
با گذشت قرنها سانسور و ترس از آن باعث پیدایش ضرب المثلهائی در زبان فارسی شده که شاید به این حدت در بین ملتهای دیگر کمتر بتوان دید. بعنوان نمونه: "دیوار موش دارد و موش گوش دارد، پس دیوار گوش دارد"، "دلا خوکن به تنهائی که از تن ها بلا خیزد"، "طلا و رفتار و مذهب خود را از دیگران پنهان دار" (اُستُر ذهبَک و ذهابَک و مذهبَک)، "زبان سرخ سرسبز می دهد برباد" و " چه گویم که ناگفتنم بهتر است، زبان در دهان پاسبان سر است"...
برای مقاومت با چنین وضعیتی بود که در ادبیات فارسی اینقدر به رمز و کنایه روی آوردند و فرهنگ وسیع سراپا رمز و راز تصوف پدید آمد. با اسم مستعار نوشتند و حتی مطالبی را به نام مردگان منتشر کردند چنانکه نوشته های منسوب به راوندی، رازی و ابوحیان توحیدی از این دست است (رک به مقالهء «تفتیش عقاید در تاریخ عربی ـ اسلامی» روی همین سایت). در دوران خودمان نیز واژه هائی مانند "شب" در شعر نیما و «زمستان» (در شعر اخوان ثالث) و نمونه های فراوان دیگر را ملاحظه میکنیم. سانسورچیهای زمان شاه و همتاهای امروزشان همه این کلمات را که حکم اسم شب پیدا کرده است، میشناختند و میشناسند.
ورود جامعه ایران به عصر مدرن و آشنائی بامفاهیمی مانند حق انسان شهروند و حق آزادی بیان و غیره با کشف شیوه های جدید سانسور و شکنجه همراه بود و برقراری رسمی اداره ممیزی و سانسور. وظیفهء این اداره این بوده و هست که در پشت کلماتی که نویسنده، شاعر وسخنران بکار برده چه نهفته است و به چه کسی اشاره داشته است. در این اقدام آزادی کش، قربانی اول خود حقیقت است، و بعد انسانهای تشنه آزادی تا از دسترسی به حقیقت محروم شوند و در جهل و خرافه بمانند و سرانجام، نویسنده و صاحب اندیشه را به سکوت یا فرار از کشور وا دارند، یا به ترور و زندان و اعدام محکوم کنند. نمونه های بی حد و حصری برای این نوع سانسور میتوان آورد که به چند مثال بسنده میکنیم: جمال الدین اسدآبادی را که رو در روی ناصرالدین شاه بر ضرورت قانون پای میفشرد به تهمت کفرگویی و بهائی گری در سال 1306 هجری قمری گرفته و در حالی که دست وپایش به زنجیر بود به بغداد تبعید کردند. ملک المتکلمین نویسنده و خطیب و جهانگیر خان صور اسرافیل را در 1287 اعدام کردند زیرا از طریق روزنامه شان، صوراسرافیل، نقش مهمی در انقلاب مشروطیت (1285) ایفا کردند. میرزاده عشقی را به دستور رضاشاه ترور کردند (1303)، فرخی یزدی شاعر و مدیر روزنامه طوفان را به زندان انداختند و دهانش را دوختند (1929)، دکتر تقی ارانی مدیر و مؤسس مجله "دنیا" را پس از شکنجه و زندان کشتند (1318)، احمد کسروی مورخ، زبان شناس، نویسنده و منتقد را به دست فدائیان اسلام ترور کردند (1324)، کریم پور شیرازی مدیر روزنامه شورش را که از یاران دکتر مصدق بود زنده سوزاندند (1332) و صدها بلکه هزاران تن از صاحبان اندیشه و بیان آزاد را در دوره شاه و خمینی به اشکال مختلف به سکوت واداشتند یا بکلی از میان بردند.
در ایران دوران آزادی نسبی بیان، دوره هائی ست که حکومت ضعیف شده و قدرتِ سرکوب مطلق خود را از دست داده است مانند دوره اول انقلاب مشروطیت (1285) و پس از سقوط رضا شاه (1320) و نیز پس از سقوط پسرش محمد رضا شاه (1357). (در دوره خاتمی هم که به اصطلاح همه جا سخن از اصلاحات درمیان بود، اقشار خاصی "می توانستند انتقاد کنند" اما البته در چارچوب مجاز رژیم. ولی هیچ "قانونی" برای دفاع از آنان وجود نداشت و حق آنان را به رسمیت نمیشناخت.) حذف و سانسورهائی که کتابهای نویسندگان بزرگ ایران قربانی آن شده فاجعه آزادی کشی را بخوبی نشان میدهد. نمونه های آثار سانسور شده صادق هدایت، فروغ فرخزاد و حتی برخی نویسندگان مذهبی از قبیل بازرگان، شریعتی و مطهری و ... خود لیستی طولانی ست. در دوره شاه بیش از 50 درصد از کتابهای انتشارات امیر کبیر مشمول سانسور، ممانعت و توقیف گردید. وضع آثار نویسندگان ایرانی و غیر ایرانی چپ و مارکسیست که دیگر نیازی به گفتن ندارد. بطوری که در زندانهای شاه بسیاری از زندانیان به جرم خواندن کتاب یا داشتن آن در خانه به زندان افتاده بودند.
نکته مهم و اساسی، در رابطه با سانسور، همانطور که در یادداشت مترجم بر کتاب «سلمان رشدی و حقیقت در ادبیات» آمده این است که «آزادی مطلق هنرمند در آفرینش اثر هنری دارای چنان اهمیتی ست که حتی اگر کسی نگاه و سبک هنرمند را توهین به خود، عزیزان و "مقدسات"، از هر نوع که باشد، تلقی کند نمیتواند آن را بهانه ای برای خاموش کردن صدای هنرمند قرار دهد؛ زیرا سانسور مفاسدی در جامعه و در تاریخ تکامل انسانی به بار میاورد که با هیچ خطری در نوع خود قابل مقایسه نیست.»
در مقابله با هیولای سانسور، آنهم سانسوری که با دین توجیه می شود، نباید از پا نشست و آن را در جلوه های گوناگون اش چه از حکومت نشأت گرفته باشد، چه از سنتهای دینی و فکری و اجتماعی و چه از مصلحت های آنی و حقیر فردی باید مورد حمله قرار داد و از صحنهء فعالیت اجتماعی و سیاسی زدود.
«سانسور و آزادی مطبوعات» نوشتهء کارل مارکس ترجمهء حسن مرتضوی، نشر اختران تهران 1384