در سوگ یک رفیق، در غم یک دوست
چند روز پیش، این خبر تلخ به من هم رسید که یکی دیگر، و این بار افشین صبری، درگذشته است.
برای ما که سالها ست خبر خوش نشنیده ایم، این داغی ست روی داغ های دیگر. اما مگر می شود عادت کرد و حسی نداشت؟ مگر می شود تکه ای از جانمان را بکنند و خود را به نفهمیدن بزنیم؟ چطور می شود در غوغای زندگی روزمره کسی را فراموش کنیم که با هم آرمان های مشترکی داشته ایم آرمانهایی که برای ما معنای والای زندگی بوده و هست ؟
سی و چند سال پیش، زمانی که تلاطم مبارزهء طبقاتی در ایران، توده های میلیونی را به امید تغییری بنیادین، یا دست کم ملموس، به خیابانها سرازیر کرده بود، افشین مسؤولانه و با چشم باز به سازمانی دل بست که از مبارزهء طبقاتی کارگران و زحمتکشان، از انقلاب و مقاومت دربرابر توحش سرمایه، از آزادی و برابری، از تجربهء یک کمونیسم مستقل، از حقوق برابر انسانها به صراحت سخن می گفت و تا پای جان، بدون اندیشیدن به چانه زدن های رایج، قدرت سرمایه و حاکمیت مذهبی را به چالش می گرفت. او همرزم و همراه سازمان پیکار شد و در محل اقامت و تحصیل خود، در هند، به فعالیت ادامه می داد.
پس از مدتی که در آن سیل خون به راه افتاد و زندان و شکنجه گاهها از مبارزان وابسته به جریان های مختلف پر شد، و تهاجم طبقاتی استثمارگران همهء معترضان و از جمله پیکار را به خاموشی کشاند، افشین همچون بسیاری دیگر در تبعید ماندگار شد.
من متأسفانه او را از نزدیک نمی شناختم اما گمانم بر این است که در مورد او نیز به زبان حافظ می توان گفت:
از آن به دیر مغانم عزیز می دارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ما ست
دوستان گرامی،
به یاد او که درد و بیماری دشواری را نیز تحمل کرد و از میان ما رفت دور هم گرد آمده اید تا خاطرهء او را، یاد یک دوست را، پاس بدارید. دوستان، مرا نیز در غم خود شریک بدانید. قول می دهم، قول بدهیم همگی که روی اصول اندیشه مان برای آزادی و برابری، در کوشش مجدانه، خردمندانه و فروتنانه برای برپایی جامعه ای که «در آن تکامل آزادانهء هر فرد شرط تکامل آزادانهء همگان باشد» کوتاه نیاییم. این است پاسخ ما به مرگ یک دوست.
با احترام به افشین صبری، خانواده و دوستانش
تراب حق شناس
پاریس ــ 2 دسامبر 2010