«بانكها را دريابيد!» باقى فسانه است...آن گونه كه به ما نشان مىدهند، بحران مالى جهانى شبيه يكى از آن فيلمهاى مزخرفى است كه كارخانه موسوم به «سينما» در قالب بمبهاى بستهبندى شده توليد مىكند و به خورد خلايق مىدهد(۱) هيچ چيز از قلم نمىافتد، مولاى درز نمايش بحران نمىرود، بحرانى كه دم به دم بالا مىگيرد و احساس آويزان بودن از نخهايى نامرئى كه ما را همچون عروسكهاى خيمهشببازى آلت دست خود كردهاند، نمايش مرموزى كه در آن همه جا يك جور است فرقى وجود ندارد بين بازار بورس جاكارتا و بازار بورس نيويورك، ضربدرى در كار است كه مسكو را به سائوپائولو وصل مىكند، همه جا يك آتش خانمانسوز است كه بانكها را به ورطه نابودى كشانده – بگذريم از پيرنگهاى هراسآور يكسان: جلوگيرى از وقوع «جمعه سياه» محال است، همه چيز در آستانهء فروپاشيدن است، همه چيز فرو خواهد پاشيد...
با اين همه از سابقه نوميد مشو: در پيشزمينه، با ديدگانى وحشتزده و ميخكوب، انگار كه در فيلمى از يك فاجعه، دست كم شمارى از افرادى قدرتمند را مىبينيم – ساركوزى، پاولسن، آنگلا مركل، گوردون براون و ديگران – كه تلاش مىكنند زبانههاى آتش بحران پولى را خاموش كنند و دهها ميليارد پول بىزبان را در «گودال» مركزى انبار كنند.
بعدا وقت خواهيم داشت كه بپرسيم اين ميلياردها يورو از كجا آمدهاند (اين تازه اول داستان حماسى ماست)؛ سالهاى سال، به محض آنكه فقيران كمترين درخواستى مىكردند همين شخصيتها جيبهاى خالىشان را نشان مىدادند و مىگفتند يك سنت هم در بساطمان نيست. بگذريم! «بانكها را دريابيد!» اين نداى دموكراتيك و بشردوستانهء والا از دهان هر روزنامهنگارى و سياستمدارى كه بخواهيد برون مىآيد. بانكها را نجات دهيد، به هر قيمتى كه شد! جا دارد روى اين نكته انگشت بگذاريم؛ آخر قيمتى كه مىگويند، اصلا بىاهميت نيست.
بگذاريد اعتراف كنم: وقتى با اعداد و ارقامى كه اين روزها، به بحث گذاشته مىشود روبهرو مىشوم و مانند تقريبا هر كس ديگرى، مىبينم هيچ از معناىشان سر در نمىآورم (يك هزار و چهارصد ميليارد يورو؛ ببخشيد، چه قدر؟)، خيالم راحت راحت مىشود، آن وقت بىبرو و برگرد به آتشنشانهاىمان اعتماد مىكنم. هر چه باشد، مطمئنام (و احساس مىكنم) كه آنها كارشان را بلدند و بالاخره موفق خواهند شد. بانكها تا بخواهى بزرگتر از قبل خواهند شد، و در همان حال بعضى بانكهاى كوچكتر يا متوسط كه فقط در سايه مرحمت دولتها روى پا ماندهاند در ازاى چندر قاز به بانكهاى بزرگتر فروخته خواهند شد.
فروپاشى سرمايهدارى؟ حتما شوخى مىكنيد! آخر، كى دلش مىآيد؟ اصلا كه مىداند اينكه گفتيد يعنى چه؟ بيايد بانكها را نجات دهيم، بقيهاش با من، همه چيز رديف خواهد شد. براى قهرمانان زبر و زرنگ فيلم – پولدارها، عملهاكرهشان، طفيلىهاشان، آنانى كه به ايشان حسادت مىورزند و آنهايى كه مجيزشان را مىگويند – پايان خوش و شايد اندكى اندوهگين، ردخور ندارد؛ حواستان به وضع كنونى جهان باشد و انواع سياست بازىهايى كه در آن جريان دارد.
به جاى اينها، بياييد برويم طرف تماشاگران اين نمايش، جمعيت مات و مبهوتى كه – قاتى كردهاند، سر در نمىآورند و دستشان به هيچ كارى و مداخلهاى در وضعيت نمىرود – به اين سر و صداهاى مبهم و دور گوش مىكند، انگار به صداى شيپور شكارچيان كه مرگ بانكهاى حاشيهاى را اعلام مىكنند، كارى از دست اين جمعيت بر نمىآيد الا حدس و گمانپردازى درباره آخر هفتههاى ملالآور تيم كوچك متهور رؤساى حكومتهاى ما و از برابر چشمان اين جمعيت سرگردان مدام اعداد و ارقامى بسيار بزرگ و مبهم عبور مىكنند كه خود به خود مقايسهشان مىكند با منابع و ذخاير خويش يا چه بسا، در مورد بخش وسيعى از آدميان، با منابع و ذخاير ته كشيدهاى كه شالودهء تلخ و پر جرات زندگى خودش است. آنجا بايد به دنبال حقيقت اوضاع گشت و فقط به شرطى قادر خواهيم بود به آن دست يابيم كه از پرده نمايش فيلم رو برگردانيم تا توده ناديدنى و پنهان كسانى را بنگريم كه اين فيلم فاجعه و از جمله پايان خوش و شيرين آن (ساركوزى، مركل را مىبوسد و كل جهان اشك شوق مىريزد)، براىشان چيزى به جز نمايش سايهها نبوده است.
در اين چند هفته اخير، بسيار درباره «اقتصاد واقعى» (توليد و گردش كالاها) شنيدهايم و اقتصادى – چطور بناميمش؟ غيرواقعى؟ موهوم؟ - كه سرچشمه همه مصيبتها بوده است، چرا كه عُمالش «بىمسؤوليت» و «غيرمنطقى» و «غارتگر» شده بودند – كسانى كه ابتدا از سر حرص و درندهخويى و سپس از روى هراس و وحشت، به تودهء اينك بىشكل سهام، اوراق بهادار و ارز سوخت مىرسانند مثل روز روشن است كه اين تمايزگذارى بىمعنى است و عموما بلافاصله دچار تناقض مىشود؛ كافى است توجه كنيم كه، با استفاده از استعارهاى ضد اين، گردش پول و سفتهبازى همچون «نظام گردش» سرمايهدارى عرضه مىشود. آيا قلب و خون را مىتوان از واقعيت يك بدن زنده كسر كرد؟ آيا سكتهء مالى مىتواند كارى به سلامت كل اقتصاد نداشته باشد؟ همانطور كه مىدانيم، سرمايهدارى مالى هميشه – يعنى در طى اين پنج قرن اخير – مؤلفه اصلى و مركزى كل سرمايهدارى بوده است. در مورد مالكان و مديران اين نظام بايد گفت اين گروه بنا به تعريف، فقط «مسؤول» سود و بهرهاند، «عقلانيت»شان با معيار عوايد و منافعشان سنجيده مىشود و قضيه فقط اين نيست كه ايشان مشتى غارتگرند، آنها بايد چنين باشند.
به همين قياس در موتورخانه توليد سرمايهدارى هيچ چيز «واقعى»تر از آنچه در عرشههاى ناوگان تجارى يا در دهليزهاى سفتهبازانش يافت مىشود نمىتوان يافت. اين عرشهها و دهليزها به هر تقدير آن موتورخانه را به تباهى مىكشند: اكثر چيزهاى مخربى كه در اين كارخانهء مخوف توليد مىشوند – آن هم فقط با هدف سود بيشتر و در جريان سفتهبازىهاى پراكندهاى كه سريعترين و مهمترين قسمت اين سود را رقم مىزنند – زشت و بدقواره و ناجور و بىفايدهاند و بايد ميلياردها يورو خرج كرد تا مردم را به مصرفشان متقاعد كرد و براى اين كار بايد مردم را بدل كرد به بچههايى لوس و ننر و تازه بالغهايى ابدى كه در سرتاسر زندگىشان كارى به جز عوض كردن اسباببازىهايشان بلد نيستند. بازگشت به «هسته واقعى» اين نمايش نمىتواند حركتى باشد كه از سفتهبازى «نامعقول» و «غيرمنطقى» بد به سمت توليد سالم و مطلوب برگردد. بازگشتى است به زندگى بلاواسطه و بازانديشى شدهء همه آنانى كه در جهان ساكناند. از اين منظر است كه مىتوان سرمايهدارى را بدون شانهخالى كردن [از بار مسؤوليت] مشاهده كرد و از آن جمله آن فيلم فاجعهاى را كه هم اينك ميخكوبمان مىكند. حقيقت نه در اين فيلم بلكه در تماشاگران آن است.
خب، اگر روىمان را برگردانيم و نگاه كنيم، چه مىبينيم؟ چيزهايى سادهاى مىبينيم كه دير زمانى است با آنها آشناييم (و راستش را بخواهيد معناى ديدن همين است): سرمايهدارى چيزى به جز دزدى و راهزنى نيست، ذاتش نامعقول و غيرمنطقى است و توسعهاش لاجرم ويرانگر است. چند دههء كوتاه رونق و كاميابىاش كه به طرز وحشيانهاى نابرابرانه بوده هميشه به بهاى بحرانهايى تمام شده كه در آنها اعداد و ارقام نجومى ارزش [اضافى] محو مىشوند و آنگاه: اردوكشىهاى خونبار به هر منطقهاى كه سرمايهدارى از نظر سوقالجيشى يا مهم قلمداد مىكند يا تهديدكننده و جنگهاى جهانگير كه براى درمان بيمارى مزمن سرمايهدارى لازماند.
نيروى آموزشى و عبرتآموز تماشاى اين «بحران – فيلم» در همين جا نهفته است: در مواجهه با مردمانى كه به تماشاى اين فيلم حادثهاى ايستادهاند، آيا باز هم جرأت مىكنيم به خودمان از بابت تحمل «سيستمى» بباليم كه سازماندهى زندگى جمعى انسانها را به پستترين سائقها و محركهاى بشرى محول مىكند – حرص، رقابت، خودخواهى بدون فكر؟ آيا مىتوانيم به ترنم سرودهاى در ستايش «دموكراسى» اى ادامه دهيم كه رهبرانش مدام مشغول مزايده حسابهاى مالى شخصىاند، آن هم با چنان مصونيت قضايى كه ماركس اگر مىديد شاخ در مىآورد، همو كه با اين همه صد و شصت سال پيش حكومتها را «عمال سرمايه» تعريف كرده بود؟ شهروند عادى بايد «درك كند» كه محال است بتوان كسرى و كمبود تامين اجتماعى را جبران كرد، ولى واجب است كه ميلياردها پول بىزبان را در گودال مالى بانكها انبار كرد! بايد با اندوه بپذيريم كه هيچكس ديگر در خيال هم نمىتواند مجسم كند كه مىتوان كارخانهاى را ملى كرد كه خورهء رقابت به جانش افتاده، كارخانهاى كه هزاران كارگر را استخدام كرده؛ ولى مثل روز روشن است كه مىتوان بانكى را كه بر اثر سفتهبازى بىپول شده ملى كرد!
در اين فضاى كسب و كار، هسته واقعى اوضاع را بايد در اين طرف بحران جستوجو كرد. آخر كل اين صحنهء خيالات و اوهام مالى از كجا آمده است؟ معلوم است، از اين واقعيت كه در برخورد با «اعتبارها»ى معجزهگرى كه جلوى ديدگانشان تاب مىخورند، آه در بساط نداشتند و پولشان كفاف نمىداد، تو گويى با تهديد و عتاب مجبور به خريد خانههاى آنچنانى مىشدند.
اسناد بدهكارى اين دسته از مردم بعدا به فروش رسيد و در طى فعل و انفعالهاى عجيب و غريب با اوراق بهادار تركيب گرديد و در ادامه، گردانهايى مركب از رياضيدانهايى كاركشته، معجون تيره و تار حاصله را پديدهاى علمى معرفى كردند و همه اين اوراق و اسناد و سفتهها در بازار، بر اثر مزايدههاى پىدرپى، به گردش در آمد و روز به روز بر ارزششان افزوده شد، حتى در دورترين بانكها. بله، معيار و ميزان مادى اين گردش را مىبايست در بازار مسكن مىجستيم. فقط مانده بود بازار املاك و مستغلات ورشكسته شود و همين كه اين معيار ارزش از اعتبار افتاد و به اعتبارهاى مالى، بيشتر نياز افتاد، خريداران كمتر و كمتر قادر به پرداخت وامهاى خود شدند و هنگامى كه سرانجام بالكل از پرداخت آنها ناتوان شدند، داروى تزريق شده به سفتهها و اسناد بدهكارى [يعنى همان اوراق بهادار] همهء آنها را مسموم و زهرآگين كرد: آنها ديگر كمترين ارزشى نداشتند و به پشيزى نمىارزيدند، اما خب، بهنظر مىرسد در اين بدهبستان، هر دو طرف بازى بازندهاند: سفتهباز (بورس باز) در قمارش مىبازد و خريداران خانههاىشان را از دست مىدهند، خانههايى كه مؤدبانه از آنها بيرونشان مىكنند. ولى حقيقت اين بازى را همچون هميشه بايد در طرف زندگى جمعى مردمان عادى جستوجو كرد: در پايان، آنچه مىماند ميليونها آدمى هستند كه دستمزدهاى ناچيزشان (و چه بسا دستمزدهاى به صفر رسيدهشان) بدين معناست كه مطلقا قادر به تهيه مسكن نيستند. ذات واقعى بحران مالى بحرانى در مسكن است و آنانى كه نمىتوانند خانهاى پيدا كنند به هيچعنوان بانكداران نيستند. همواره ضرورت دارد كه به حيات و هستى مردمان عادى برگرديم.
تنها كورسوى اميد در اين وانفسا درس عبرتى است كه مردمان (و نه بانكداران يا حكومتهاى خادمشان و روزنامهنگاران گوش به فرمان دولتها) مىتوانند از اين نمايش شوم و مخوف بگيرند.
اين بازگشت به «هسته واقعى» ماجرا دو جنبه مرتبط با هم دارد. جنبه اول آشكارا سياسى است. همانطور كه در فيلم پيداست، فتيش «دموكراتيك» صرفا غلام غيور بانكهاست. نام واقعىاش، نام فنىاش، همانطور كه زمانى مدلل ساختهام، «نظام پارلمانى سرمايهسالار» است. جا دارد، همچنان كه چندين تجربهء سياسى در ۲۰ سال گذشته رفتهرفته بر آن همت نهادهاند، سياستى با سرشتى متفاوت را سازمان دهيم.
چنين سياستى فاصلهاى بس عظيم دارد – و بىگمان ديرزمانى خواهد داشت – با قدرت دولتى، اما [اينكه چقدر] فعلا مهم نيست. اين فعاليت سياسى در وهلهء اول دوشادوش همان هسته واقعى پيش مىرود، با اتكا به اتحاد و همپيمانى عملى ميان همه كسانى كه بلافاصلهتر از همه براى ابداع چنين سياستى آمادهاند: پرولترهاى تازه رسيده از آفريقا و هر جاى ديگر و روشنفكرانى كه ميراثبر پيكارهاى سياسى چند دهه اخيرند(۲). اين اتحاد بر مبناى آن چيزى خواهد باليد كه آماده عمل و فعاليت در جاىجاى وضعيت خواهد بود و پذيراى هيچ قسم رابطهء سازمانى، با حزبهاى موجود نخواهد بود و نه با آن نظام انتخاباتى و رسمى كه مايهء بقا و حيات آن حزبهاست. و دست خواهد زد به ابداع انضباطى نوين براى آنانى كه هيچ ندارند، براى بهكارگيرى توانمندى سياسىشان و خلق دورنمايى تازه از چند و چون پيروزى محتملشان جنبه دوم ايدئولوژيك است. بايد آن حكم قديمى و نخنما را ابطال كنيم كه مىگويد زمانهء ما زمانه «پايان ايدئولوژىها» است. امروز مىتوان به روشنى ديد كه يگانه واقعيت اين پايان كذايى در اين شعار خلاصه مىشود كه «بانكها را نجات دهيد». هيچچيز مهمتر نيست از ترميم و تجديد شور انديشهها و پيكار با وضع موجود جهان از طريق پرداختن فرضيهاى عام و با يقين به [امكان خلق] وضعى سراپا متفاوت. در برابر نمايش زشت و وقيح سرمايهدارى، هستهء واقعى حيات مردمان را خواهيم نهاد، هستهء واقعى هستى همه آنانى كه در تكاپوى راستين انديشهها درگيرند. مضمون رهايى بشريت به هيچ وجه قدرتش را از كف نداده است. بىشك، واژه «كمونيسم» كه ديرزمانى براى ناميدن اين قدرت به كار مىرفت، به تباهى و خودفروشى كشانده شده است.
اينكه امروز، محو آن فقط به سود مدافعان نظم موجود مىآيد، هنرپيشههاى بىقرار اين فيلم فاجعه. اما ما كمونيسم را زنده خواهيم كرد، با وضوح و روشنايى نويافتهاش. اين وضوح البته در ضمن، ديرينهترين فضليت آن است: همچون زمانى كه ماركس درباره كمونيسم گفت كمونيسم «به بنيادى ترين وجه ممكن با انديشههاى سنتى پيوند مىگسلاند» و «اجتماعى را» به بار خواهد آورد كه در آن، رشد و تكامل آزاد هر كس پيششرط، رشد و تكامل آزاد همگان است.» [مانيفست كمونيست: پرولترها و كمونيستها»] پيوند گسلاندن كامل با نظام پارلمانى سرمايهسالارى، ابداع سياستى همتراز با و دوشادوش هسته واقعى مردمان، حاكميت «فكر»: اينها همه هست، تنها چيزى كه نياز داريم روى گرداندن از فيلم بحران و تنسپردن به آميزه تفكر زنده و كنش سازمان يافته است. همه آنچه نياز داريم دستكشيدن از تماشاى فيلم بحران و به پا خاستن است.!
پاورقى:
۱- بديو از واژه blockbuster استفاده مىكند كه كنايه از فيلمهاى پر سر و صدا و بسيار پرفروش است كه مثل بمب صدا مىكنند
۲- لازم به يادآورى است كه بديو درباره وضعيت فرانسه و كارگران فاقد اوراق كار (سان پاپيه) سخن مىگويد اما قرابت وضع ايشان با كارگران انكار ناكردنى است.
ماخذ : لوموند ۱۸ اكتبر ۲۰۰۸
[اين ترجمهء فارسى از روى ترجمهء انگليسى مقاله، نخستين بار در روزنامهء كارگزاران چاپ تهران منتشر شده است.]
”What is the Reality to which this Crisis is Spectacle?”