دوره، دورهء «ديکتات» ها و فرمان ها ست، دورهء «انديشهء واحد»، دورهء کنفورميسم و همرنگ جماعت شدن. در تمام رسانه های گروهی همين را در گوش و مغز جهانيان فرو می کنند و آنقدر تلقين می کنند که همه بی آنکه خود بدانند فرمان ها را به مثابهء باور و ايمان خود تکرار می کنند. نئوليبرال های کاخ سفيد واشنگتن هر خوابی که بنا به مصالح خود برای جهانيان ببينند بلافاصله در همه جا طنين انداز می شود. بوش آزادی و دموکراسی را معنا می کند. اردوی خير و شر را تعيين می کند و همه بايد سرِ تسليم فرود آرند و آن را توجيه کنند! در برابرِ طرح «مبارزه با تروريسم»، «گسترش دموکراسی در جهان» و «خاور ميانهء بزرگ» حتی مجال کوچکترين «دگرانديشی» و اما و اگری نيست. خفاش فاشيسم بر جهان سايه افکنده است.
همه بايد بپذيرند که آمريکا قصد دارد دموکراسی را در دنيا مستقر کند و اگر کسی چنين دروغ گوبلزی را باور نکند «کافر» است يعنی تروريست.
همه بايد بپذيرند که فلسطينی ها عامل تشنج و بی ثباتی اند، و اينکه آنها هستند که «به بيگناهان تعرض می کنند و اسرائيل ناگزير است پاسخ دهد». همه بايد قبول کنند که هرکس در هرجای دنيا دربرابرِ ظلم و اشغال دست به اسلحه ببرد و لو تيرکمان باشد و پرتاب سنگ، تروريست است. ديگر مفهوم «جنگ عادلانه» و «جنگ غير عادلانه» را بايد از ياد برد!
همه بايد باور کنند که هرگونه خشونتی بد است حتی در دفاع از جان و حيثيت خويش. و مردم اگر خواستهايی دارند بايد با عدم خشونت «مطرح کنند!» و اين در حالی ست که اعمال خشونتِ يک طرفه يعنی از طرف دولتها، از طرف حاکمان و سرمايه داران همواره مجاز است و مشروع. اين ستمديدگان و استثمار شدگان اند که نبايد دست به مقاومت بزنند و اگر کسی چنين کرد تروريست است. موادی که در قطعنامه های ملل متحد و بيانيهء جهانی حقوق بشر به ستمديدگان حق مقاومت می داد همه بايد به بوتهء فراموشی سپرده شود و اگر کسی آنها را يادآوری کند تروريست است.
سرمايه داران و ثروتمندان هرچه به نفع خويش بدانند قانونی و قابل اجرا ست و در مقابل، هيچ مطالبه ای از جانب کارگران و زحمتکشان و ستمديدگان پسنديده و مجاز نيست. آرمان های بزرگِ قرن نوزده و بيست که در پیِ رنسانس و عصر روشنگری نور اميد به تغييرِ جهان را در دل ها و مغزها پرتو افکنده بود همه بايد کهنه و منسوخ تلقی شود و اگر کسی از آنها ياد کند «جهان سومی»، نوستالژيک، عقب مانده و تروريست است.
اين فرمان ها آنقدر تکرار می شود و آنقدر در برابرش همه سر فرود می آورند که همه باور می کنند حق همين هاست. به همين حساب است که در قاموس جديد سياسی و اجتماعی امروز، اسلام (آنهم به طور کلی) يعنی تروريسم؛ چنانکه کمونيسم و سوسياليسم يعنی «ايدئولوژیِ» بدتر از فاشيسم. هرکس از حقوق بشر دم بزند بايد آن را به تفسير آمريکای بوش قبول داشته باشد وگرنه تروريست است. ايدئولوژی داشتن بد است. فقط کمونيستها و مسلمانان ايدئولوژی دارند. اما ديگران يعنی پيروان بوش بدون ايدئولوژی هستند. اين امر آنقدر عادی شده که حتی برخی از گروه هايی که هنوز بر اساس سنت و تاريخِ خود رسماً از مارکسيسم استعفا نداده اند و هنوز خود را «چپ» معرفی می کنند، از ايدئولوژی به معنای مثبت اش که قاعدتاً بايد جايگاه آنان را در صف اکثريت محروم و ستمديدهء جامعه، در صف کارگران و زحمتکشان تعيين کند، اعلام انزجار می کنند تا متهم به عقب ماندگی نشوند و از گردونهء تمدن ليبرالی اخراج نگردند. دوره، دورهء توابها ست، توابهای واقعی! هرکس از آزادی و برابری بخواهد سخن بگويد بايد آن را در لفافه ای از فحاشی به تاريخ کمونيسم بپيچد تا کمی مقبول افتد. به سايت های اينترنتی و راديوهای فارسی توجه کنيد. شايد نزديک به ۸۰ درصد اسم ها متعلق به همين بازيگران عصر تسليم و کرنش، و اعضای حزب باد است.
اگر کسی از حقوق ملی و انسانیِ فلسطينی ها بخواهد دفاع کند بايد صد بار بگويد طرفدار صلح است وگرنه متهم به آنتی سميتيسم می شود. آنهم صلح با اشغالگری که از زمين های غصب شدهء فلسطين بيرون نمی رود و بيش از ۴۰۰ قطعنامهء ملل متحد را که به نفع مردم فلسطين بوده به ديوار زده است. حق موجوديت اسرائيل آنقدر بديهی تلقی می شود که نقض حقوق فلسطينی ها در سال ۱۹۴۸ را نبايد بر زبان آورد. نويسندهء محترمی که چندی پيش در نگاهی سريع حوادث قرن بيستم را برشمرده و بررسی کرده بود، به بسياری از حوادث آن قرن اشاره کرده ولی نامی از فاجعهء شومی که ملت فلسطين قربانی آن است نبرده، در حالی که آن فاجعه عامل مستقيم چهار جنگ و ميليونها آواره بوده و آثارش همين امروز نيز ادامه دارد.
از کاخ سفيد فرمان صادر می شود که غير از آمريکا (و ديگر اعضای باشگاه اتمی که فعلاً نمی شود آنها را برانداخت!) هيچ کشوری حق دستيابی به تکنولوژی هسته ای ندارد و بهانه اين است که رژيم های اين کشورها ديکتاتوری اند و محور شر. طبقهء حاکمهء آمريکا خود وقتی به تنهايی بمب اتمی داشت آن را به کار برد و جنايت جنگی هول انگيز هيروشيما و ناکازاکی را مرتکب شد و هيچ دادگاه نورنبرگی هم آن را تا کنون محاکمه نکرده است. بعدها هم به اين دليل از بمب اتمی استفاده نکرد که دربرابرش شوروی چنين سلاحی داشت وموازنهء وحشت او را از تکرار اين جنايت مانع گشت. اما امروز من تبعيدی ايرانی که حتی يک چاقو را در دست رژيم استثمارگر و جنايتکار و ضد مردمی جمهوری اسلامی، زيادی و فاجعه آميز می دانم حق ندارم بگويم که که منطق يکجانبه و ديکتات آمريکا ظالمانه است و نبايد تسليم آن شد! چرا بايد متحدان آمريکا يعنی پاکستان و پايگاه مقدم امپرياليسم در منطقه يعنی اسرائيل بمب اتمی داشته باشند ولی کشورها و ملتهای ديگر بايد از آن محروم بمانند؟ منِ نوعی، رژيم جمهوری اسلامی را سرنگون می خواهم، اما اين منطق زور را چرا بايد پذيرفت؟ اگر چنين بگويم می گويند همصدا با جمهوری اسلامی شدن؟! عجب چماق دموکراتيکی!؟ بايد پرسيد اين چه ربطی به همصدائی با جمهوری اسلامی دارد؟ من بين تسليم به «ديکتات» بوش و سياست جمهوری اسلامی، مرزبندی می کنم. دربارهء شعار «خلع سلاح عمومی» هم بايد گفت که در اين جهانِ سراپا تضاد، صرفاً يک آرزوی اخلاقی ست که هيچ گرهی از کار ضعفا حل نکرده و نمی کند.
من از حق همهء خلق ها دفاع می کنم، از حق تعيين سرنوشت شان و حق آنان در بهره گرفتن از کليهء امکانات مادی و معنوی بشری. حساب رژيم سراپا ظلم و فساد و جنايت جمهوری اسلامی را مردم ايران بايد برسند نه اينکه دزد بزرگتر، يعنی دار و دستهء کاخ سفيد تعيين کند که کدام مردم حق استفاده از اين يا آن امکانات را دارند يا ندارند. به گفتهء نويسنده ای فرزانه، «حق ملت ها ثابت است، اما رژيم ها رفتنی اند». مسلم است که حاکمان ستمگر با مبارزهء مردم خود بايد از پا درآيند.
همرنگ جماعت شدن و طوطی صفتی برخی را بر آن داشته که از آنچه آمريکا به عنوان ارزش های مجاز تلقی می کند کورکورانه اطاعت کنند و آن را به تکرار بر زبان آرند. در برخی راديوهای فارسی، هستند خودفروختگانی که به عنوان دکتر و استاد فلان دانشگاه با آنها دم به دم مصاحبه می شود. يکی قسم می خورد که آمريکا «انقلابی» شده و يکی ديگر هم در مصاحبه ای ادعا می کند که «امپرياليسم آمريکا امروز برای ايران می خواهد آزادی بياورد» و «منافع ملی ايران» در همدستی با اسرائيل نهفته است! همين جا بايد تأکيد کنيم که «مخالفت» فريبکارانهء رژيم با اسرائيل چيزی جز خدمت به آن و خيانت به آرمان فلسطين نبوده است!
ما سرمان را خم نمی کنيم و در برابر اين انديشهء واحد و فرمان کاخ سفيد «نه» می گوييم. ما بايد همصدا با ميليون ها نفر که در خيابان های جهان عليه تجاوز آمريکا به عراق فرياد «نه» طنين انداختند سرمان را بالا بگيريم و به برنامه های آمريکا پاسخ نفی و اعتراض و مقاومت دهيم. بايد برخی افراد و گروه های سرسپرده را که به اين فرمان ها تن داده اند و با تکرار وفاداری خود به کعبهء واشنگتن بر سر و کول يکديگر بالا می روند تا شايد خود را به عنوان کرزای و علاوی و چلپی ايران به رسميت بشناسانند و در دل رب النوع بوش جايی برای خود باز کنند افشا کنيم. بايد اقدام گروهی «تشنهء قدرت به هر قيمت» يعنی «سازمان مجاهدين» را محکوم کنيم که به سنت های انقلابی و ضد امپرياليستی نخستينِ اين سازمان پشت کرده و امروز برای جلب رضايت خاطر بوش، هی به اصطلاح «جای رآکتورهای اتمی ايران» را بر چهار سوی دنيا جار می زند (درست يا غلط بودنش مسألهء ديگری ست) و عملاً از آمريکا می خواهد که ايران را نيز به عراق بدل کند.
بايد باند پهلوی طلب را نيز که آشکارا خواستار يک ۲۸ مرداد ديگر، بلکه بدتر از آن است، محکوم کنيم. پهلوی ها ۵۰ سال، بی هيچ کيفری، بر گردهء مردم شلاق زدند و دستاوردهای انقلاب مشروطيت و جنبش ملی نفت را به باد دادند و بازهم وقيحانه طلبکارند!
بايد مجدانه خواستار واژگونی رژيم سرمايه داری جمهوری اسلامی و محاکمهء سران جنايتکار و دزد و غارتگر آن در رده های مختلف باشيم. سرنوشت ايران را اکثريت مردم آن که همانا کارگران و زحمتکشان شهر و ده و ستمديدگان از مرد و زن اند بايد تعيين کنند. به جای چشم دوختن به دهان ساکنان کاخ سفيد بايد با اتکاء به نيروی انقلابی توده ها و همصدا با ديگر محرومين جهان، به آمريکا و همپيمانان اش، هر شکل و رنگی داشته باشند، «نه» بگوييم. تسليم طلبان، همرنگ جماعت شدگان، آشکارا همدستی و کولابوراسيون با دشمن را تبليغ می کنند. پيدا ست که نمايندگان سرمايه داری جهانی که دنيا را زير فرمان خود می خواهند و برای ملل جهان کوچکترين ارزشی قايل نيستند، هنگامی از کردهء خود پشيمان خواهند شد که با مقاومت سرسختانهء توده ها روبرو شوند. امروز سردمداران کاخ سفيد در کارِ تهيه بمب های کوچک اتمی هستند تا توده های به جان آمده را نابود کنند. اما تنها مبارزهء سرسختانه، صبورانه، خردمندانه و پيگير توده های ستمديده است که با هيچ تکنيکی قابل شکست نيست و می تواند، اگر بخواهد، پس از هر شکستی دوباره نيرومندتر از پيش برخيزد.
«اگر مردمی اراده کنند که زندگی از آنِ خودشان باشد، سرنوشت هم چاره ای جز تسليم در برابرشان ندارد».
نيمهء فوريه