اشکال نوین مبارازتی ؛ کدام آلترناتیو؟
درفاصله برلاس اول فوروم درپورتوالگره تا فوروم بمبئی شرایط بینالمللی وصحنه جهانی دیگرهمان صحنهای نیست که قبلآ بود. شرایط کاملآ جدید ومتفاوتی سربرآورده است. تغییرات عمده رویدادهای ۱۱ سپتامبر، اشغال نظامی افغانستان وعراق است. اشغال نظامی خاک عراق تآثیرات خاص خود را برروی جنبش "ضدجهانی شدن لیبرالت. این جنبش به مرحله کاملاً جدیدی وارد شد وافق های تازه ای دربرابر آن پدیدارگشت. تأثیرات این رویدادها برساختارمتشنج این جنبش را می توان به وضوح مشاهده کرد. همچنین صداهای اعتراضی و انتقادی حول فوروم ازجانب برخی ازجریانات آشکارتر چهره نمود. شعار "دنیای دیگری ممکن است" به چالش گرفته شد. این دنیای دیگری که وعده داده میشود چگونه تحقق می یابد و دارای کدام ویژگی ها و خصلت هاست؟ این جنبش با چه تهدید هایی روبرو است ؟ نقش گرایش های رفرمیستی درون جنبش بویژه سازمان های غیردولتی که ازحمایت های مالی دولتها و نهادهای سرمایه داری برخوردارند چه می باشد؟ برخی ازنظریه پردازان این جنبش پیامدهای این رویدادها را ناچیز و برخی دیگر تا حد بسیار زیادی چشمگیر می دانند. موضوع دیگری که نشان می دهد شکاف های درون جنبش تا چه حد چشم گیر است رابطه متقابل جنبش "ضد جهانی شدن لیبرالی" و جنبش ضد جنگ است. مسأله این است که آیا این دو جنبش در تقابل با یک دیگر قرار می گیرند یا این که از هم جدایی ناپذیرند؟ و یا اساسأ هر دو یک جنبش اند: به گونه ای که این جنبش تعریف می شود "جنبشی درجنبش" .
نخستین اجلاس فوروم اجتماعی جهانی در ژانویه ۲۰۰۱ درشهر پورتو الگره برزیل برگزارشد.
در این اجلاس نمایندگان بیش از ۵۰۰ سازمان ملی و بین المللی ۱۰۰ کشور از اقصی نقاط جهان دورهم گرد آمدند. دومین اجلاس فوروم در ژانویه ـ فوریه ۲۰۰۲ از اجلاس نخست بسیار گسترده تر بود و بیش از ۶۵ هزار نفر از ۱۳۱ کشور در آن شرکت جستند.
متعاقب گردهمایی پورتوالگره، فوروم های منطقه ای نیز در این یا آن کشور یا قاره برگزار گردید. فوروم اجتماعی اروپا در فلورانس و سپس در پاریس، فوروم اجتماعی آسیا در حیدرآباد هند از آن جمله اند.
ازسال ۱۹۷۱ فوروم اقتصادی ـ سیاسی سران کشورهای صنعتی ، رؤسای مؤسسات جهانی سرمایه داری مثل بانک جهانی ـ سازمان تجارت جهانی، صندوق بین المللی پول هرساله در داوس سویس برگزار می شود. جلسات این فوروم درسالهای اخیر تظاهرات وسیع مخالفین روند کنونی جهانی شدن را به همراه داشته است. اغلب گفته می شود که فوروم اجتماعی جهانی یک آنتی داوس است. "اگر پورتو الگره یک آنتی داوس است چرا همزمان با برپایی این اجلاس، تعدادی از چهره های سرشناس اپوزیسیون دریک ÇدیالوگÈ دقیقأ در همین داوس شرکت می کنند؟". این سؤالی است که نااومی کلاین ( ۱ درسخنرانی اش درفوروم) پورتوالگره طرح می کند.
فوروم اجتماعی جهانی محل گردهمایی جنبش های مختلف اجتماعی است. فعالین محیط زیست، سندیکالیست ها، سازمان های غیر دولتی، چپ افراطی، فعالین کلیساها دورهم گرد می آیند تا اشکال مبارزه علیه نولیبرالیسم، علیه سرمایه داری و امپریالیسم را مورد بحث قرار دهند و سازماندهی کنند و حول اشکال مختلف ارائه بدیل به گفتگو بپردازند.
با این حال فوروم اجتماعی جهانی یک سازمان و یا جبهه متحد نیست. "فضای آزادی است به منظور به بحث نهادن اندیشه های کثرت گرا به شکل دمکراتیک، محلی است برای برقراری رابطه و پیوند دادن فعالیتهای جنبش های اجتماعی که با نولیبرالیسم، سلطه سرمایه دارانه بر جهان و امپریالیسم در تمامی اشکال آن مخالفت می ورزند." ( به نقل ازاصول فوروم ).
گرایشات و جریان های متنوع تشکیل دهنده فوروم حول شعار "دنیای دیگری ممکن است" گرد می آیند و عمومآ بر سر این نکته با هم توافق دارند که دشمن واحد سرمایه داری جهانی و امپریالیسم است. اما این جریان ها گاه به شدت در تقابل با یکدیگر قرار میگیرند. گرایشات و گروه های رفرمیستی به نظریه ای اعتقاد دارند که رفرم در ساختارهای نهادهای مالی جهانی را ممکن می داند و ازطریق دیالوگ و گفتگو و مشارکت در فرایند دمکراسی به دنبال اصلاح نظام سرمایه داری است. در مقابل، جریان ها و گرایشات چپ و رادیکال به تغییرات ریشه ای و خروج از چارچوب نظام سرمایه داری می اندیشند و به اقدام مستقیم و رویارویی تمایل دارند.
برپایی فوروم اجتماعی جهانی در حقیقت به مثابه پاسخی بود به مرحله جدیدی که جنبش "ضد جهانی شدن لیبرالی" متعاقب رشد و گسترش اش در برابر آن قرار گرفته بود. این جنبش به مثابه یک جنبش جهانی و شبکه ی سیال و متحرک راه پیمایی های اعتراضی در دهه اخیر گسترش یافت. جنبشی جهانی و شبکهای سیال وبه هم پیوسته از جریانات متنوع ضد سرمایه و مخالفین جهانی شدن لیبرالی و تجارت آزاد جهانی که گردهم آیی و جلسات سران مالی جهانی را در همه جا تعقیب می کند: درسیاتل، درداوس، در ژنو، در پراگ، کبک، جنوا ..
برخی از نظریه پردازان این جنبش منشأ این جنبش را در نشست جهانی "علیه نولیبرا لیسم دردفاع از بشریت" (۲ که در چیاپاس و به دعوت جنبش زاپاتیستی) برگزار گردید جستجو می کنند و بعضی دیگر اعتراضات سیاتل را مبداء این جنبش می دانند.
در هر حال این جنبشی است که در نوع خود جدید و جهانی است. قلمرو برآمد جنبش های اجتماعی شرایط و فضای دمکراتیک و یا بالنسبه دمکراتیک است و همزمان این جنبش های اعتراضی خود عناصر تأسیس دمکراسی را تشکیل می دهند. "تعدد و کثرت ، ساختار شبکه ای و رابطه این جنبش با مسأله قدرت" دلایلی هستند که به منظور اثبات جدید بودن این جنبش ارائه داده می شود.
منشأ رنگین کمان این جنبش و تنوع جریان های آن را باید در تعدد و کثرت داوها، تضادها و چالشهایی که جنبش های کنونی با آن درگیرند جستجو کرد. جنبشی که این نوع چالش ها را در سطح جهانی مورد بحث و مناقشه قرارمی دهد، به این دلیل که این دادهها دیگر منحصر به منطقهای خاص نیستند بلکه جهانیاند و اينكه این جنبشها همزمان، فضای عمومی جهانی بسیارعالی به منظور برقراری رابطه در اختیار دارند.
جنبش کارگران بی زمین دربرزیل و جنبش های دهقانی در هند پیوندی گسست ناپذیر با هم دارند، جنبش های کارگری کره جنوبی در محدوده ملی اش در انزوا قرار ندارد. جنبش های کنونی دیگر برای رسیدن به اهداف خود در انتظار سرنگونی و کسب قدرت باقی نمی مانند. امروز مجبور کردن رژیم های دیکتاتوری به توزیع مواد غذایی و دارو در محله های فقیرنشین از مبارزه علیه فقر و گرسنگی جدا نیست، تحریم خرید کالا هایی که محصول کار کودکان است و کمک های مستقیم به کودکان از مبارزه با بردهگی کار کودکان متمایز نمیگردد. دهقانان بی زمین در انتظار انقلاب روستاییها باقی نمی مانند، مستقیمآ به اشغال زمین ها می پردازند و محدود به سرزمین ملی خود نیستند و خود را در سطح جهانی سازماندهی میکنند.
با این همه، اشکال پیشین مبارزاتی هنوز در برخی از مناطق ناپدید نگشته و به حیات خود ادامه می دهد: جنبش چریکی کلمبیا به لحاظ نظامی قدرتمندترین جنبش چریکی امریکای لاتین است، ببرهای تامیل و جنبش مائوئیستی نپال و گاه گاه جنبش چریکی پرو هم چنان فعالند. اما این جنبش ها ظرفیت آن را نداشته اند که از محدوده چریکی فراتر رفته و به جنبشی اجتماعی، سیاسی و بین المللی تبدیل گردند. به این معنا که این جنبش ها در محدوده چریکی خود به دام افتادهاند و اسیر ساختارها و شرایط چریکی خوداند. به این ترتیب باید دید که رابطه جنبش "ضد جهانی شدن لیبرالی" با اشکال پیشین مبارزاتی چگونه است و یا دست کم تا چه اندازه بر آن تأثیر به جا می گذارد؟
نخستین فوروم اجتماعی اروپا که درماه نوامبر۲۰۰۲ درفلورانس ایتالیا برگزارگردید ۱۵ فوریه سال بعد را روز جهانی اعتراض به جنگ اعلام کرد. شرایط حاکم بر این تصمیم البته خالی از تنش نبود و یا به مقدار زیادی با محدودیت هایی همراه بود. اما جنبش با آگاهی دقیق، مبارزه و اعتراض علیه جنگ را برگزید و با جسارت به امر سازماندهی جنبش ضد جنگ پرداخت. جنبش "ضد جهانی شدن لیبرالی" به منظور گام نهادن در مبارزه ضد جنگ با دو محدودیت همراه بود: نخست در درون جنبش یعنی درصفوف خود و دیگری از بیرون.
در درون جنبش، گرایشات و جریان هایی بر این باور بودند که در اولویت قراردادن جنبش ضد جنگ، مبارزه با نولیبرالیسم، مبارزه با فقر و مبارزات اجتماعی را به حاشیه می راند. طرفداران این نظریه را برنارد کاسن(۳ و تا حدودی نیز دو تن از فعالین چپ رادیکال یعنی نااومی کلاین و میکائیل هاردت() ۴) تشکیل می دهند. اگر چه میکائیل هاردت و برنارد کاسن حول مسأله حاکمیت ملی به نحوی متعارض در مقابل هم قرار می گیرند. هاردت نسبت به شدت گرفتن روحیه ضد امریکایی هشدار می دهد و معتقد است که "ما باید علیه این جنگ اعتراض کنیم اما جای تأسف است که دست کم به طور موقت، بخش عمده انرژی جنبشها برای جهانی شدن از پایین، به سمت جنبش ضد جنگ کانالیزه شده است. در واشنگتن یک رشته گرایش ضد اروپایی درجریان است، اختلاف ایالات متحده با اروپا امر تازه ای نیست، در جنگ با عراق، امریکا حمایت اروپا را پشت سرندارد. دستگاه دولتی امریکا آن دسته از دولت های اروپایی را که پروژه جنگی این کشور را زیر سئوال می برند اروپای پیر می نامد. در مقابل ، در اروپا و بخش های دیگری ازدنیا نیز یک روحیه ضد امریکایی درحال رشد است. به ویژه دردرون جنبش ضد جنگ. امری که اجتناب ناپذیراست، برای اینکه اعتراض علیه جنگ اعتراض علیه امریکاست. اما این ضد امریکائيگرائي به همان اندازه که مشروع است یک دام نیز می باشد"(۵ واقعآ نمی توان مطمئن بود که هاردت تفاوت بین گرایش ضد اروپایی دستگاه دولتی امریکا و "ضد امریکائيگرائي" موجود در جنبش ضد جنگ). را تشخیص داده باشد. او در یک خلط مبحث آشکار، روحیه ضد امپریالیستی جنبش ضد جنگ را با گرایش ضد اروپایی دولت امریکا یکسان نشان می دهد. توضیح دادن اغتشاش حاکم بر اندیشه هاردت امرپیچیده ای نیست. این تحلیل نتیجه منطقی نظریه ای است که درتئوری "امپراتوری" منشأ دارد، که معتقد است شکل نظم نوین جهانی امپراتوری است، دوره امپریالیسم به سر رسیده است، دوران دولت ـ ملت ها سپری شده است و این امپراتوری فاقد یک مرکز جغرافیایی است.
برنارد کاسن دغدغه های فکری خود را در مصاحبه ای با نیولفت ریویو چنین بیان می دارد: "موضوع جنگ خیلی مهم است اما نه بدان اندازه که در فوروم اجتماعی اروپا در فلورانس ایتالیا غالب بود و بر تمامی مسائل سایه انداخت. جنگ مهمترین مسأله نیست. در ایتالیا مسأله جنگ به دغدغه فکری مردم تبدیل شده است. با آگاهی به برگزار شدن فوروم در ایتالیا و این که حزب احیاء کمونیستی ايتاليا Ç RifondazioneÈ(۶) حول قضیه جنگ حرکت خواهد کرد، ما بر سر موضوع جنگ، در فلورانس، در کنارمسأله اصلی یعنی Çما نیازمند اروپای دیگری هستیمÈ به توافق رسیدیم. اما بعد دریافتیم که تمامی پوسترهای تظاهرات بدون اشاره ای به موضوع اروپا، فقط به مسأله جنگ می پرداخت. نمی توانم بگویم که کاملآ غافلگیرشدم اما اگر فوروم در فرانسه برگزار می گردید، اینطور نمی شد. مخالفت با جنگ در بیانیه گنجانده می شد اما نه به شکل دغدغه ای فکری. برای این که چه جنگ روی دهد چه نه، ب ـ ۵۲ ها و نیروهای ویژه فقر در برزیل و گرسنگی در آرژانتین را تغییر نخواهد داد." (۷ )
بعید به نظرمی رسد که برنارد کاسن رابطه بین جهانی شدن سرمایه دارانه و نظامی کردن جهانی شدن را درک نکند همین طور هاردت. با این حال او برقطع رابطه این دو اصرار می ورزد. این که مسأله اصلی از نظر او اروپای دیگری است از آنجا ناشی می شود که او به جریان طرفدار حاکمیت ملی تعلق دارد. به این ترتیب باید دید که رابطه "اروپای دیگری" که او رؤیایش را درسر می پروراند با موضوع جنگ چگونه شکل میگیرد؟ بی شک اروپایی عادلانه تر و اروپایی متفاوت، اروپایی است که نه فقط از جنگ فاصله می گیرد بلکه با جنگ به مخالفت می پردازد. مبارزه در جهت ایجاد یک اروپای عادلانه تر دست کم در وضعیت کنونی دقیقآ از درون پروسه مبارزه با سیاست های جنگی اتحادیه اروپا ممکن می گردد. حال باید دید که مسأله جنگ و موضوع عراق تا چه حد به مسأله اروپا مربوط می شود ؟ ازچشم اندازی سه بعدی اگر به قضیه جنگ نگاه اندازیم، جنگ مسأله اروپاست: جنبش ضد جنگ ـ لفاظی های برخی از رهبران اروپایی در مخالفت با جنگ، که این مخالفت خود، از جمله ناشی از جنبش ضد جنگ است ـ و از زاویه دول اروپایی دیگری که در جنگ درگیرند. همچنین اروپا در کادر پیمان ناتو به عنوان نیروی اشغالگر در افغانستان حضور دارد. برخلاف دیدگاه برنارد کاسن اگر قرار باشد در جایی با جهانی شدن سرمایه دارانه مبارزه کرد این نقطه عراق خواهد بود به این دلیل که عراق نقطه تلاقی جهانی شدن سرمایه دارانه در همه اشکال آن است، چه در شکل نولیبرالیستی آن و چه در شکل نظامی و امپریالیستی آن.
بیش از یک دهه تحریم اقتصادی که باعث شده است بیش از نیم میلیون کودک در این کشور جان بسپارند سازمان ملل وشورای امنیت مرتکب جنایت هایی شده اند که حکم نسل کشی و جنایت جنگی را دارد. شرکت های بزرگ چند ملیتی که موضوع مبارزه جنبش است در راه اندازی این جنگ دخالت مستقیم دارند چه به منظور فتح بازارهای عراق، چه به منظورکنترل بر منابع نفتی و چه به لحاظ تولید و آزمایش سلاح های کشتار جمعی. دقیقآ براساس چنین منطقی است که جنبش ضد جنگ شعار "برای نفت، خون نه" را با شعار "برای قاتلان، غذا نه" ترکیب میکند. از سوی دیگر از طریق جنبش ضد جنگ است که جنبش های اجتماعی و نیروهای شکل دهنده جنبش "ضد جهانی شدن لیبرالی" امکان خواهند یافت ارتباط و سازمان یابی خود را گسترده تر کنند و جاپای این جنبش را که در برخی از مناطق ضعیف است، تثبیت کنند.
اما این مسائل دغدغه فکری برنارد کاسن را تشکیل نمی دهد. برای او جنگ مسأله اصلی نیست. پس قضیه از چه قرار است؟ کاسن و نو سوسیال دمکرات ها و پسا ـ استالینیست هایی که حول ماهنامه لوموند دیپلماتیک گرد آمده اند تا کنون توفیق یافته اند که سیاست های رسمی اتک را به راست متمایل کنند. جنبش ضد جنگ ظرفیت آن را دارد که جنبش جهانی علیه سرمایه را به سمت رادیکال تری سوق دهد و این رادیکالیسم به نوبه خود می تواند باعث شورش پایه های آتک گردد. کاسن در مورد ب ـ۵۲ ها و نیروهای ویژه که باعث تغییر فقر در برزیل و آرژانتین نخواهند شد دچار اشتباه گردیده است، ب ـ ۵۲ ها پیام روشن تری دارند : "ما همه فقرا را نابود خواهیم کرد، فقر نیز از بین خواهد رفت".
محدودیت بعدی که جنبش با آن درگیر بود عاملی بیرونی بود. گفتارمسلط در جوی انباشته از لفاظیهای رسوا در صدد مشروعیت بخشیدن به جنگ با عراق بود. تلاش هایی که به منظور توجیه راه اندازی جنگ با عراق صورت می گرفت متعدداند: "جنگ با تروریسم، مبارزه با دیکتاتوری ها، نابود کردن سلاحهای کشتار جمعی و برقراری دمکراسی". براساس این لفاظی ها دیکتاتوری صدام حسین تهدیدی علیه صلح و امنیت جهانی به شمارمی آمد که باید سرنگون می شد تا از این طریق استقرار دمکراسی در عراق ممکن گردد. آلمان و ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم دو نمونه کلاسیک و دو تجربه موفق تاریخی قلمداد می شوند که ازطریق اشغال، جنگ و استفاده از سلاح هسته ای، تأ سیس دمکراسی در این دو کشور به تحقق پیوسته است، یعنی ابتدا باید هیروشیما و ناکازاکی با بمب اتم با خاک یکسان می شدند تا بر فراز ویرانه های آن دو شهر دمکراسی برقرار گردد. گفتار رسمی گفتار دنباله داری است که بی وقفه جاری است. براساس این گفتار اگر هم اکنون فرایند برقراری دمکراسی در عراق با مشکل روبرو گردیده است به دلایل تفاوت های فرهنگی است، تقابل بین فرهنگ نیروهای اشغالگر و فرهنگ بومی سرزمین اشغال شده. مقاومت در برابر اشغال خرابکاری بر سر راه بازسازی قلمداد می شود. تعفن حاکم بر این منطق که فضای گفتمان رسمی را اشغال کرده است هنوز هم نیازمند بررسی است.
گزینش نظامی امریکا در کادر تئوری "جنگ پیشگیرانه" رژیم های دیکتاتوری و یا تروریسم بنیادگرا است، یعنی رژیم ها و دستجاتی که قابل دفاع نیستند و فاقد مشروعیت مردمی اند. در این چشم انداز استراتژیک باید به سرنگون کردن آن نوع از دیکتاتوری های خشن و یا دست نشانده پرداخت که در قلمرو امپریالیسم یاغی می شوند و یا به نابود کردن آن نوع از تروریسم بنیادگرا دست زد که خود زمانی سربازان جیره خوار و کهنه کار امپریالیسم بوده اند و اینک در برابر فرمانده نظامی اشان سربه شورش برداشته اند.
در یک چنین جوی است که جنبش "ضد جهانی شدن لیبرا لی" باید موضعی اتخاذ می کرد که به حمایت از دیکتا توری ها متهم نشود و مرزبندی خود را با تروریسم بنیادگرا حفظ کند، یعنی به گونه ای رفتار کند که طرفداران جنگ قادر نباشند که جنبش ضد جنگ را در کنار بنیادگرایی و رژیم های دیکتاتوری قرار دهد. برای رویارویی با اشغال امپریالیستی، جنبش ضد جنگ طبعاً نمیتواند که نیروی رزمنده برای جنگیدن در کنار مردم عراق به این کشور اعزام کند ـ نمونه بریگارد های بینالمللی درجریان جنگ داخلی اسپانیا. با وجود اين بخش هایی از این جنبش به عنوان سپرهای انسانی به عراق نیرو گسیل کردند. با این حال به نظر می رسد حداقل تا مقطع کنونی جنبش ضد جنگ به رغم آگاهی و هشیاری ای که درظرفیت این جنبش نهفته است و علی رغم حجم و گستردگی آن، هنوز این جنبش فاقد رادیکالیسم جنبش علیه جنگ ویتنام است. جنبش ضد جنگ در آن دوران باعث شد که شورش هایی سر برآورد با چنان آگاهی و ظرفیتی که قادر باشند ثبات حکومت های سرمایه داری را تهدید کنند. صرف نظر از قیامهای دهه ۶۰ دراروپا، اگر جامعه امریکا را در نظر بگیریم در آنجا گروه هایی رادیکال ، آتونومیست و شورشی شکل گرفتند که به اشغال مراکز دولتی، حمله به ساختمان کنگره امریکا، منفجر کردن پایگاه های پلیس، حمله با بمب به پنتاگون می پرداختند. برای نمونه گروه Weather Underground (۸) حول شعار "جنگ را به خانه بیاوریم" به سازماندهی اعتراضات ضد جنگ می پرداخت.
در هر حال جنبش ضد جنگ (با عراق ) در برخی مناطق به حرکت های اعتراضی رادیکال و نافرمانی اجتماعی (نه مدنی) عملی دست زده است که میتوان به این نوع اقدامات در ایتالیا اشاره کرد. در این کشور جنبش نافرمانی اجتماعی ـ Disobedienti ـ که عمدتآ متأثر از گروه سفید جامگان Tute Bianchi یا White Overralls است از همان روزهای آغازجنگ به یک رشته اقدامات مستقیم علیه ماشین جنگی نیروهای اشغال گر دست زده است : "بلوکه کردن خطوط راه آهن و جلوگیری از حرکت قطارهای ـ مرگ ـ حامل اسلحه و مهمات برای نیروهای اشغالگر. این اقدام به کمک کارگران خطوط راه آهن صورت گرفت. اشغال شعبه ایتالیایی شرکت چندملیتی Exxon . که سوخت و بنزین نیروهای اشغالگر را تأمین میکند، نفوذ به پایگاه های نظامی و دست زدن به کارشکنی حمله به بانک هایی که محل سرمایه گذاری شرکت های تولید کننده اسلحه اند ـ بانک های مسلح ـ. حمله به شرکت هایی که مواد غذایی، میوه و سبزیجات برای سربازان امریکایی ارسال می کنند. فراری دادن مهاجرین زندانی در انتظار اخراج از بازداشتگاه های اجباری. و موارد بسیاردیگر." ( ۹ )
همه اینها نشان می دهد که به رغم تلاشهایی که به منظور جنایی قلمداد کردن این جنبش صورت می گیرد و موجی از اقدامات امنیتی و حتی سرکوب، جنبش ضد جهانی شدن لیبرالی" با گام گذاشتن در مرحله اعتراض علیه جنگ زنده است، راه خود را می کوبد و مسیرش را ادامه می دهد" .
جنبش "ضد جهانی شدن لیبرالی" مبارزه و مقاومتی است جهانی، ترکیبی از جنبش هایی است پر از تحرک. فوروم اجتماعی جهانی به دنبال آن است که از سطح اعتراض و مخالفت فرا تر رود و در جست جوی راه های دیگری باشد جهت بنای مناسبات بدیل. در حالی که ممکن است سئوال هایی طرح شود حول این که این جنبش تا چه حد جهانی است، آیا اثر پذیری منطقه ای از آن یکسان و مشابه خواهد بود یا نه، آیا این جنبش دارای یک مرکز جغرافیایی است و مرکز ثقل آن کجاست ؟ حول مسأله حاکمیت ملی تضاد های آشکاری در درون جنبش وجود دارد، مخالفین و طرفداران حاکمیت ملی در رابطه با اشکال مبارزاتی و هم چنین پیرامون ارائه بدیل درک یکسانی ندارند. سرنوشت این جنبش در مناطقی که دیکتاتوری های خشن نولیبرال و یا دیکتاتوری های وحشی حاکم اند به کجا می انجامد؟ وضعیت این جنبش در کره جنوبی، افریقا، آسیای جنوب غربی، اروپای غربی، امریکای لاتین چگونه است؟ اینها یک رشته چالش هایی است که این جنبش و فوروم اجتماعی جهانی با آن روبروست.
فرایند جهانی شدن به مثابه گرایش مسلط کنونی مرحله تاریخی سرمایه داری تأثیرات یکسانی بر همه مناطق جهان ندارد. جهانی شدن در ذات خود موجب قطبی شدن دنیا و به حاشیه راندن برخی مناطق می شود. جنبش "ضد جهانی شدن لیبرالی" به لحاظ جغرافیایی به همان اندازه جهانی است که فرایند جهانی شدن. در مناطقی که در فرایند جهانی شدن جذب نشده اند، ریشه های این جنبش ضعیف است. در عین حال چپ اروپایی توانسته است از محدوده ملی فراتر رفته و مسائلی را که به بخش اعظم بشریت مربوط می شود مسأله خود بداند، یعنی موضوعاتی که عمدتآ به "جنوب" مربوط می شوند مثل فقر و فلاکت، جنگ و گرسنگی و نابرابری های اجتماعی. از سوی دیگر برگزار کردن فوروم های منطقه ای متعاقب فوروم اجتماعی جهانی به این موضوع اشاره دارد که این جنبش دارای روحیه های منطقه ای نیز می باشد. فوروم اجتماعی جهانی در پورتوالگره دارای روحیه امریکای لاتینی است در اروپا این فوروم متأثر از روحیه اروپایی است و درهند تحت تآثیر روحیه آسیایی. این امر از آنجا ناشی می شود که تضاد آشکاری درسطوح مختلف حول اشکال مبارزاتی بین "شمال" و "جنوب" وجود دارد.
تا آنجا که به تحلیل جهانی شدن نئولیبرالی مربوط می شود تفاوت ها به شدت عمیق است. این تضادها در واقع از انجا ناشی می شود که در"جنوب" مجموعه ای ازجنبش های نیرومند وجود دارد که در تلاش است تا جا پای خود را دردرون رنگین کمان جنبشی جهانی تثبیت کند، یک جنبش کارگری رزمنده و رادیکال، جنبش های مسلح، جنبش نیرومند زنان، جنبش های دهقانی، قیام های مردمی و شورش های شهری. برای مثال، از نقطه نظر اتحادیه های کارگری "شمال" سیاست های سازمان تجارت جهانی در مجموع مثبت است، ضعف هایی در سیستم وجود دارد که می تواند تصحیح شود اما اتحادیه های کارگری "جنوب" این نهاد را ابزار شرکت های فراملیتی می دانند در جهت استثمار کارگران و دهقانان. در مقابل اصلاحات و رفرم در ساختار نهادهای مالی بین المللی که جریان های رفرمیست درون جنبش از آن طرفداری می کنند جنبش های دهقانی "جنوب" به اشغال زمین هایی می پردازند که شرکت های چند ملیتی در صدد خرید آنها هستند. همینطور است اشغال ترمینال های نفتی نیجریه توسط زنان. در ژوئیه سال ۲۰۰۲ زنان روستاهای نیجریه در اعتراض به ویرانی های اجتماعی ترمینال های نفتی شرکت شورون ـ تکزاکو را به اشغال درآوردند و خواستار ایجاد درمانگاه، مدارس، جاده سازی و مزرعههای دام پروری شدند(۱۰ آنچه برای این جنبش). ها اهمیت دارد حق داشتن زمین، آب، حق کار و حق زیستن است نه تنظیم و رگولاسیون بازار و سرمایه مالی. هم چنین اتحادیه های کارگری "جنوب" (ACTU درکره ـ Cosatu در افریقای جنوبی ـ CUT در برزیل) مخالفت خود را با اعمال سلطه طلبی اتحادیه های کارگری "شمال" در سطح جنبش کارگری جهانی پنهان نمی کنند.
مجموعه این شرایط باعث شده است که برخی ها به نادرست اینگونه تحلیل کنند که مرکز ثقل این جنبش در جنوب قرار دارد و یا به آنجا نقل مکان خواهد کرد. امری که به خودی خود در تضاد با ساختار شبکه ای این جنبش قرار می گیرد. "خصوصی سازی را متوقف کنید، جنگ نه! حقوق کاستها را رعايت كنيد، قدرت بايد به مردم سپرده شود، فلسطین آزاد، دنیای دیگری ممکن است، همه حکومت ها دشمن مردماند" رکوردی از شعارهایی است که تعدد و کثرت مبارزات علیه دشمن واحد را نشان می دهد. نااومی کلاین معتقد است که از سانحه قطار در انگستان گرفته تا بیماریهای کشنده در افریقای جنوبی همه ناشی از غارت و چپاول کاپیتالیستی است. براساس نظریه های تونی نگری و میکائیل هاردت اعتراض های میدان صلح آسمانی درسال ۸۹ شورش سیاه پوست ها در لوس، آنجلس سال ۹۲ اعتصابات نشسته کارگران کره جنوبی، جنبش زاپاتیستی، انتفاضه فلسطین، اعتراض های جنوا، پراگ، کبک، شاید رویدادهایی منفرد و، جداگانه به نظرمی رسند اما در واقع امر همه اینها یورش مستقیمی است علیه روند کنونی جهانی شدن.
به این ترتیب ساختار شبکه ای جنبش فاقد مرکز است و اساسأ شبکه نمی تواند دارای مرکز باشد. اما نباید دچار ساده لوحی شد. برخی ازگرایشات درون جنبش در تلاش اند که سلطه و نفوذ خود را بر جنبش اعمال کنند بویژه برفوروم اجتماعی جهانی. اگر چه این مسأله دشوار به نظرمی رسد ولی نباید آن را نادیده گرفت. به دلیل اینکه براساس اصول فوروم اجتماعی جنبش های مسلح و احزاب سیاسی نمی توانند به عنوان نمایندگان جنبش ها یا احزاب خود در فوروم حضور یابند و هم چنین امکان تحرک و سیالیت نیروهای شکل دهنده جنبش یکسان نیست برخی از جریانات فرصت می یابند تا بر فرایند تصمیم گیریها تأثیر بیشتری بگذارند. زاپاتیست ها که بخش عمده فعالیت هایشان غیرخشونت آمیز است و آمادگی این را دارند که از خود به شکل نظامی نیز دفاع کنند حضورشان در فوروم نمی تواند سازمانی باشد. حتی مادران میدان مایا قادر نیستند که جنبش شان را نمایندگی کنند. جنبش دهقانی هند( KRSS) که درسال ۱۹۹۳ یک راه پیمایی نیم میلیونی را علیه سازمان تجارت جهانی در شهر بنگلور سازماندهی کرد و همراه با زاپاتیست ها درسال ۱۹۹۸ PeopleÕs Global Action را تشکیل دادند در عمل جای خود را به سازمان های غیر دولتی رفرمیستی داده است که تجارت پر سودی حول آنها شکل گرفته و با دریافت کمک مالی از شرکت های فرا ملیتی در اکثر گردهمایی ها شرکت می کنند. در برزیل نیز اوضاع به همین شکل پیش می رود. جنبش "اکولوژی فقرا" (۱۱ نخستین جنبشی بود که از طریق) بسیج دهقانان به مصادره زمین ها پرداخت و توفیق یافت که پروژه نابودی جنگل ها را که از سوی بانک جهانی حمایت مالی می شد متوقف کند اما گروه های غیردولتی هم چون IBASE با حمایت های مالی شرکت های فرا ملیتی تلاش نمودند تا با کار شکنی بر سر راه این جنبش آن را در انزوا قرار دهند. تلاش های گروه های رفرمیستی جهت در انزوا قرار دادن نیروهای رادیکال جنبش باعث شده است تا در حاشیه فوروم های اجتماعی گردهمایی های دیگری نیزتشکیل شود. به عنوان مثال در یونان درجریان نشست سران اروپا مقاومت Thessaloniki برگزارشد، در حاشیه دومین فوروم اجتماعی اروپا در پاریس کنفرانس "چپ ضد سرمایه داری اروپا" ـ که عمدتآ تشکلی است از گروههای تروتسکیست پارلمانی ـ تشکیل شد و در حاشیه اجلاس فوروم اجتماعی جهانی در بمبئی هند نیز مقاومت بمبئی" برگزار گردید که عمدتآ گروه های مائوئیستی، جنبش های دهقانی از جمله " KRSS و قریب به ۳۱۰ جنبش مردمی و احزاب چپ را در بر می گرفت. Via Campesina در هر دو گردهمایی شرکت کرد.
درست است که تضادهایی وجود دارد و شیوه های متفاوت مبارزاتی در درون جنبش یا در فوروم اجتماعی جهانی قد علم می کند اما امکان همکاری وجود دارد و این خیلی مهم است که جنبشی هست که فرصتی ایجاد می کند تا جنبش های متعدد اجتماعی صدای خود را قابل شنیدن کنند ، با هم کار کنند، هم دیگر را بشناسند و اعتمادی متقابل بین آنها ایجاد گردد. به این ترتیب تعدد و کثرت مشکل این جنبش نیست، مسأله این است که این نیروها به چه شکلی با هم رابطه برقرارمی کنند و دیالوگ بین آنها چگونه است. از درون همین تبادل تجارب است که پایه های بدیل های اجتماعی و دمکراتیک ممکن است بیرون آید.
مسأله دیگری که این جنبش با آن درگیر است رابطه اش با جنبش طبقه کارگراست. در یکی دو سال اخیر موجی از مبارزات طبقه کارگر سراسر اروپا را فرا گرفت. در ایتالیا بیش از ۱۳ میلیون نفر در اعتصاب سراسری کارگران درسال ۲۰۰۲ شرکت کردند. جنبش "No global" و فوروم اجتماعی ایتالیا با شرکت خود در این اعتصابات از آن حمایت کردند. با وجود این نه فوروم اجتماعی جهانی و نه فوروم اجتماعی اروپا تا کنون قادر نبودهاند که حول "یک روز اعتصاب سراسری دراروپا" به یک توافق دست یابند. برآمد جنبشهای اجتماعی و جنبش های بیرون پارلمانی شاید تعبیری باشد از ضعف جنبش طبقه کارگر. دلایل این ضعف را میتوان در تشتت و پراکندگی این طبقه، رابطه اتحادیه های کارگری با احزاب رسمی ـ اتحادیه هایی که تحت انقیاد این احزاب اند ـ وسازش با قدرت جستجو کرد. "تاریخ مبارزه طبقاتی تاریخ پیروزی های طبقه کارگرنیست. تاریخ پیروزی ها، شکست ها و سازش های آن است". (۱۲ ) شاید این چنین به نظر رسد که جنبش طبقه کارگر هنوز مرحله سازش با قدرت را سپری نکرده باشد. اما در سال های اخیرجنبشی از اتحادیه های کارگری تودهای مبارز در عرصه جنبش کارگری و خارج از حیطه فعالیت های اتحادیههای رسمی سر بر آورده است که به امر سازماندهی کارگران در مناطق "آزاد کارگری" که در اشغال این اتحادیه هاست، می پردازند. به عنوان مثال می توان در ایتالیا به Cobas ،Uonicobas و تا حدودی بخش هایی از CGIL اشاره کرد. این اتحادیه ها درفوروم اجتماعی ایتالیا حضور دارند و در عین حال فاصله خود را نیز با احزاب رسمی حفظ کرده اند. از سوی دیگر فابیو آماتو (FabioAmato)یکی از فعالین جنبش نافرمانی اجتماعی ایتالیا چنین می گوید: "ما یک اپوزیسیون اجتماعی هستیم، یک آلترناتیو چپ ضد سرمایه داری را نمایندگی می کنیم که هم در طبقه کارگر و هم در جنبشهای اجتماعی منشأ دارد"(۱۳ ). Giacomo Barbieri مسئول روابط بین المللی CGIL می گوید: "درمبارزه ما با دولت برلسکونی انگیزه های کارگری وجود دارد، واضح است اگر اتحادیه ای در امر ایجاد یک ائتلاف قوی از نیروهای اجتماعی توفیق یابد به نوبه خود می تواند امری مثبت باشد برای نیروهای سیاسی چپ ، اما ما مدعی رهبری چپ نیستیم" (۱۴ موضوع اصلی کنگره پنجم حزب احیاء کمونیستی (). PRC ) به رابطه این حزب با جنبش جهانی ضد سرمایه داری می پرداخت. Marco Consolo یکی از مسئولین این حزب چنین توضیح می دهد: "برای تغییر جامعه باید خودمان را تغییر دهیم . حزب ما تلاش می کند استقلال خود را زنده نگه دارد. و هم زمان در درون جنبش و به عنوان جزئی از ترکیب آن حضور داشته باشد. هیچ راه خروجی از این جنبش برای ما وجود ندارد. ما قبل از رویدادهای جنوا به این جنبش وارد شده بودیم. ما تلاش می کنیم همه جا حضور داشته باشیم. بدون شرکت در مبارزات اجتماعی ما نمی توانستیم هیچ توفیقی حاصل کنیم" (۱۵ جنبش های اجتماعی و اتحادیه های کارگری در جریان اعتراض های). علیه جهانی شدن لیبرالی بازیگران عمده صحنه درگیری ها بوده اند. در ایتالیا به ویژه در دوران حکومت برلسکونی این جنبش ها بسیار به هم نزدیک شده اند و بعد از اعتصاب های سراسری ائتلاف های متعددی بین نیروهای چپ شکل گرفته است. تجربه هایی از این نوع در ایتالیا در جریان است. شکل گرفتن ائتلاف های سیاسی حول مبارزات اجتماعی روی میدهد. فوروم اجتماعی جهانی نیز ظرفیت آن را دارد که حول مبارزه علیه دشمن واحد در این مسیرگام بردارد اما شناخت دشمن واحد از چشم انداز جنبشی که از تعدد و کثرت شکل گرفته مسأله ی سادهای نیست. میکائیل هاردت به منظور توضیح این تعدد، "داستان فیل" مولوی در اتاق تاریک را مثال می آورد: هر کسی بخش هایی از اندام فیل را حس می کند اما هیچ کس تمامیت فیل را نمی بیند.
قدر مسلم این که قیام مردم آرژانتین در فوروم اجتماعی جهانی منشأ ندارد و شورش های توده ای بولیوی ـ که بازیگران اصلی آن قصد خود را که مبتنی بر سرنگونی و کسب قدرت است پنهان نمی کنند ـ از دل فوروم اجتماعی جهانی بیرون نیامده است. این امر به وضوح نشان می دهد که هر استراتژی مبارزاتی و یا ارائه هر نوع بدیل تا زمانی که تعادل قوا علیه نظم موجود را بر هم نمی زند و یا تهدیدی علیه قدرت سیاسی ایجاد نمی کند قرین به توفیق نبوده و در درون نظام سرمایه داری قابل تحمل خواهد بود. تلاش هایی که به منظور ارائه آلترناتیو صورت می گیرد متعدداند. این تلاش ها بدیلی واحد ارائه نمیدهند بلکه طرح هایی است که به موازات هم حرکت می کنند و یا درتقاطع با یکدیگر قرارمی گیرند. "دنیای دیگری ممکن است" دنیای زیبایی است. دنیایی تا این حد زیبا در هیچ کتاب مقدسی یافت نمی شود و در ذهن هیچ شاعری نمی گنجد. این دنیا از یک روحیه ی آرمانی ناشی می شود، آرمانی نه به معنای تخیلی آن، آن چیزی که در دسترس نیست بلکه آرمانی که حقیقتآ امکان پذیر است و فقدان آن ـ روحیه آرمانی ـ در دوره یورش وحشیانه سرمایه دارانه، در بین گرایشات و جریان های چپ به روشنی احساس می شود. منشأ این روحیه آرمانی را باید درتاریخ مبارزاتی جستجو کرد، در سابقه تاریخی فعالیتهای رزمجويانه که دائمآ همراه بوده است با شکنجه و قربانی، مبارزه و شکست و تداوم مسیری با محتوای عدالتجویانه. درست است که مبارزه بدون روحیه آرمانی پیش نمی رود اما مبارزه واقعیتی است که در رؤیا جریان ندارد. چرا که نظام سرمایه داری و طبقه سرمایه دار تنها نظام و طبقه ای است که هیچ گاه در رؤیا نزیسته است و بی وفقه فاقد چهره انسانی و اخلاقی بوده است. اما ضعف عمده فوروم اجتماعی جهانی ارائه آلترناتیو نیست بلکه استراتژی هایی ست که در جهت تحقق آن به کار گرفته می شود. عمده ترین طرحهای بدیلی که تا کنون به صورت پیش نهاد مطرح شده است و یا براساس درک این یا آن جریان از شرایط حاکم بر جنبش تدوین گردیده است، مهم و بجا خواهد بود که موضوع بحث و گفتگو قرار بگیرند.
طرفداران رفرم دست کم بر سر بدیلی که اتک ارائه می دهد با هم توافق دارند. اتک "اجماع پورتوالگره" را درمقابل "اجماع واشنگتن" قرار می دهد. آنچه اتک از آن به عنوان اجماع پورتوالگره نام می برد لغو بدهی کشورهای فقیر، برقراری عوارض بر معاملات مالی بین المللی و توقف خصوصی سازی های خدمات عمومی است. این راه حل ها از تحلیل این جریان حول بحران های اقتصادی نظام سرمایه داری ناشی می شود. در تحلیل اتک سلطه سرمایه مالی باعث بی ثباتی بازار، نابرابری و طرد اجتماعی و بیکاری می شود و فقر را درمناطق پیرامونی افزایش می دهد. اتک بحران های نظام سرمایه داری را در سیاست های نولیبرالیستی خلاصه می کند و در این تحلیل رابطه بین طبقات تحت سلطه و طبقات مسلط جایی ندارد بنابراین راه حل های این جریان از محدوده تنظیم بازار و برقراری مالیات تابین (Tobin) فراتر نمیرود و این در شرایطی است که فرایند جهانی شدن هر نوع فضائی به منظور انجام رفرم در نظام سرمایه داری را از بین برده است. در مورد لغو بدهی های کشورهای فقیر به نظرمی رسد اتک هنوز به طور کلی نا امید نشده است و نمونه جالبی را در برابر خود می بیند. دست و دل بازی رئیس جمهوری امریکا ذوق زدگی برنارد کاسن را به خوبی لو می دهد.
برنارد کاسن در جریان اجلاسیه پایه گذاری اتک آلمان (۱۹-۲۱ اکتبر۲۰۰۱ اشاره میکند كه: "رئیس جمهور بوش بعد از) ۱۱ سپتامبر به این طرف گام هایی در راستای طرح های اتک برداشته است. روشن است که ما هنوز راه درازی در پیش رو داریم اما مهم است که بگویم بوش به سیاست های ما حول نقش دولت نزدیک شده است. او از سیاست الغاء دیون استقبال می کند هر چند او انگیزه های خاص خود را دارد. به عنوان مثال لغو بدهی های پاکستان از جانب ایالات متحده ثابت می کند که لغو بدهی های خارجی امکانپذیر است "(۱۶). قرار لغو بدهی های پاکستان هم زمان بود با بمباران افغانستان. رئیس جمهوری ایالات متحده به منظور جلب حمایت پاکستان و یک ژنرال کودتاچی در"جنگ علیه تروریسم"، مسأله لغو بدهی این کشور را پیش کشید. پاکستان در سال های اخیر در مرکز استراتژی نظامی ایالات متحده در منطقه قرار داشته است. به نظرمی رسد که بدهی های پاکستان با یک رشته جنگ های متعدد در افغانستان در هم تنیده شده است. لغو این بدهی ها نیز با راه اندازی یک جنگ جدید دیگر و اشغال نظامی افغانستان در ارتباط با هم قرارمی گیرند. اما اینکه این اقدام بوش به چه شکلی اتک را یک گام به "دنیای دیگری ممکن است" نزدیک می کند، جواب آن را می توان در بدیلی یافت که این جریان تحقق آن را وعده می دهد، بدیلی که هیچ چیز نیست جزبازگشت به سرمایه داری ماقبل نولیبرالیسم ، سرمایه داری با "چهره انسانی" بازاری که تنظیم گشته است و مالیات بر بازار بورس.
بدیل دیگری که مطرح می شود پیشنهادهایی هستند که فوروم جهانی بدیل ها و سمیرامین مشهورترین چهره ضد امپریالیست جنبش ارائه می دهند. ازنظر سمیرامین این پیشنهادها ارزش بحث و گفت وگو را دارند. این " بدیل " مبتنی است برپروژه های گردآورنده و ائتلافی. " با اتکاء به پیشرفت اجتماعی ، دموکراتیزه کردن ، وابستگی متقابل براساس مذاکره ، بدیل سیستم نولیبرالی را پایه ریزی کنیم " ۱۷ سمیرامین معتقد است" باید درسه بعد این آلترناتیو که یکی از دیگری. جدایی ناپذیرند پیشروی کرد. بهتراست کمتر ولی بهترباشد. باید استراتژی های مرحله ای که راه را برای تحکیم پیشروی ها می گشاید بسط داد، هرچند دراین جا وآن جا و در اوضاع کنونی ، این پیشروی ها ناچیز باشد تا بعد بتوان با کم کردن احتمال شکست، انحراف و عقبگرد، گام های بلندتری برداشت ".
مشکل این نظریه، نظریه ای که از جانب سمیرامین توصیه میشود و مبتنی است برطرح های ائتلافی، این است که او مبارزات خلقها، شورش های توده ای ومبارزه علیه دیکتاتوری ها را ازیک سو، با سیستم های سلسله مراتب و شکل نوین اعمال قدرت سرمایه داری جهانی ازسوی دیگر، به نوعی درپیوند مفصلی با یکدیگر قرار می دهد. به این معنا که درکادر" پروژه های ائتلافی " گسترش جنبش های اجتماعی طبقات و مبارزه طبقاتی، مبارزه برای دموکراسی درامتداد یا به موازات شکل بندی قطب های چندگانه ودرارتباط با آنها حرکت می کند وگسترش می یابد. اما آنچه جنبش جهانی ضد سرمایه باید بدان بپردازد دقیقآ مبارزه با همین سیستم های سلسله مراتب است. براساس نظریه سمیرامین "خلق ها خصم واحدی دارند که عبارت است ازسرمایه انحصاری چند قطبی محدود جهانی شده وامپریالیستی مسلط ومجموعه قدرت های سیاسی که درشرایط حاضردرخدمت آنند یعنی دولتهای قدرت مثلث (امریکا، اروپا، ژاپن) ونیزدولت های طبقات حاکمه کمپرادوردرکشورهای جنوب و مجموعه ای ازنهادهای مالی و نظامی بین المللی ازقبیل بانک جهانی، صندوق بین المللی پول، سازمان تجارت جهانی، ناتو وغیره ". سمیرامین درمقابل استراتژی این خصم واحد، گسترش جنبش های اجتماعی ویک استراتژی متقابل توده ای را قرار می دهد. عناصری که این استراتژی متقابل توده ای را می سازند درسه پیشنهاد سمیرامین تبلورمی یابد: " اول اروپایی پسا امپریالیستی. دوم نزدیکی طرف های مهم جهان اروپایی ـ آسیایی یعنی عمدتآ اروپا، روسیه، چین وهند. سوم احیای همبستگی خلق های جنوب ( روحیه باندوگ، کنفرانس سه قاره ـ آسیا، آفریقا وامریکای لاتین )".
سربرآوردن قطب های دیگر به عنوان مثال قطب روسیه، چین، هند یا کره ازیک سو واروپا و ژاپن ازسوی دیگردر برابر هژمونی ایالات متحده به خودی خود نمیتواند حامل تحولی باشد که به نفع طبقات زحمتکش قلمداد شود. عمده دولت های حاکم درمناطق پیرامونی، دولت هایی به غایت ضد دمکراتیک ورژیم هایی دیکتاتوری اند که سیاستهای نولیبرالی را دنبال میکنند. مسأله این است که موضوع مبارزه با دیکتاتوری های نولیبرال سرنگونی این نوع رژیم هاست. به این ترتیب طرح هایی که بر پایه فاصله گرفتن ازمدیریت امپریالیسم جمعی استوار است ودرچنین شرایط مفروضی نزدیکی طرف های مهم جهان اروپایی ـ آسیایی را توصیه می کند، گسست درسیستم جهانی نیست بلکه درحد یک نوع تغییرفاز میتواند متوقف شود. البته این امر نباید باعث شود که از تضادها و شکافهای بلوک امپریالیستی ـ سرمایه داری، رقابت و سازش بین این دولتها غفلت کرد اما این امر باید با این آگاهی همراه باشد که این نظام انباشته از تضاد و تناقض است چه در شکل امپریالیسم جمعی مثلث و چه در شکل سیستمی چند ـ مرکزی و یا چه به صورت نولیبرال آن.
بنابراین عناصرتشکیل دهنده این پروژه ائتلافی نه فقط ظرفیت آن را ندارد که یکدیگر را به شکل نسبی تکمیل کنند یا به موازات یکدیگر به حرکت درآیند بلکه همدیگر را حذف و خنثی می نمایند. به عبارتی دیگراین عناصرقبل از اینکه یکدیگر را تقویت کنند به تضعیف کل پروسه جنبش های مقاومت و یا دست کم به سکون نسبی آن میانجامد. اگرجنبش " تا کنون وهمواره دنباله رو بوده وباید خود را ازموضع گیریهای تدافعی و واکنشی آزاد کند وشکل تهاجمی به خود بگیرد دقیقآ به این دلیل بوده که این"پروژههای ائتلافی" امکان تحرک و سیالیت را از این جنبش میگیرد و جنبش باید خود را ازچسبیدن به این نوع پروژه های" ائتلافی رها کند وازاین حلقه بیرون آید. آنچه که می تواند برد و تأثیراین جنبش را افزایش دهد تعدد و کثرتی است دردرون ساختارشبکه ای آن که خود را ازکنترل سیستم سلسله مراتب قدرت آزاد کرده باشد.
شکست پنجمین اجلاس سازمان تجارت جهانی درکانکون مکزیک را درنظربگیریم. این شکست برخی را به آنجا کشاند که آن را پیروزی خلق های جنوب بدانند وازسربرآوردن یک " مرکزقدرت بدیل " براساس همکاریهای جنوب ـ جنوب یعنی گروه G- ۲۰ سخن بگویند. مرکزقدرت بدیلی که قادراست دربرابرسلطه ایالات متحده امریکا برسازمان تجارت جهانی مقاومت کند. طبعآ جنبش جهانی علیه سرمایه به عنوان نخستین عامل مؤثرتعادل قوا باعث این شکست شد واین امربرای خلق های جنوب یک پیروزی است. یک پیروزی آمیخته با اندوه ناشی ازخودکشی یک کشاورزکرهای. خونی که با خون شورشی جنوا، کارلوگیلیانی درهم میآمیزد. واین خون ها بهایی است که خلق های فقیربه طور بی وفقه در مبارزات روزمره شان برای ساختن "دنیای دیگری ممکن است" پرداخت میکنند. اما آنچه گروه G-۲۰ درتلاش ساختن آن است فضایی است بسیار تنگ به منظور رقابتی غیر ممکن در بازار های جهانی. تلاشی است به منظور"پذیرفته شدن به محفل جادویی ملتهای خوشبخت ... ورود به بازار...آنچه با ایجاد قحطی موجب قتل عام سیستماتیک مردم شده است برای اولین بار در تاریخ ، نه طبیعت بلکه بازار است"(۱۸ ).
براساس دیدگاه های سمیرامین "سوسیالیسم جهانی تنها پاسخ انسانی به یورش جهانی سرمایه داری وحشی ، امر امروز و فردا نیست و افقی است متحرک و باید انترناسیونالیسم خلقها را درمقابل انترناسیونالیسم سرمایه بنا کرد". که حق با او است. از همین رو فهم استراتژیهایی که ازجانب او تدوین میشوند دراین راستا قراردارند. با این همه آثار مفاهیمی که از دوران اردوگاهی به میراث مانده است در تحلیلهای او دیده میشود. راه حلهای سمیرامین عمدتآ به سیاستهای دوران اردوگاهی شباهت دارند. اما دوران اردوگاهها به پایان رسیده است و دیگر نمیتوان برآمد قطبهای دولتی و بلوکهای چندگانه را جایگزین مبارزات خلقها نمود. در حقیقت انحلال انترناسیونالیسمهای کارگری، انحراف جنبشهای طبقه کارگر و به عکس، برآمد جنبشهای اجتماعی تا حدود بسیار زیادی همزمان است با شکلگیری قطبها و اردوگاههای جهانی. اما قطع رابطه با دوران اردوگاهی و مارکسیسم سنتی طبعآ به معنای نفی و نادیده انگاشتن میراث تاریخی و مبارزاتی مارکسیسم و نفی سنتهای انقلابی و انباشت دستاوردهای مبارزاتی خلقها نیست. سلطه مارکسیسم سنتی و یا جنبشهای آزادیبخش به مثابه گرایش مسلط از شرایط تاریخی خود نشأت گرفتهاند. تأثیرات عمیقی که جنبشهای آزادی بخش بر دیگر جنبشهای ملهم از مارکسیسم در سایر نقاط جهان بر جای گذاشتند قابل انکار نیست . این امر همبستگی جهانی چپ را تقویت کرد. برآمد "موج چپ جدید" در اروپا و جنبش های دانشجویی دهه ۶۰ بی تأثیر از جنبش های آزادی بخش ملی نبود، اما مسألهای که امروز جریان های چپ با آن درگیرند فضایی جدید و مرحله تاریخی جدیدی است که هیچ شباهتی به دوره های گذشته ندارد. جنبشی که امروز در برابر سرمایه داری جهانی قد علم کرده است جنبشی است مستقل که روی پا های خود ایستاده است و با چالش هایی روبروست که حقیقتآ دیگر امکان برخورد و رو دررو شدن با آنها از طریق راه حل های سنتی به کلی منتفی است و رابطه با این داوها از طریق اشکال مبارزاتی که متعلق به گذشته است دیگر ناممکن به نظر می رسد و باز گشت به دوران اردوگاه ها نه بنای انترناسیونالیسم خلقها که یک انحراف است. اما نباید فقط از این چشم انداز به مطالعه تئوریهای سمیر امین پرداخت. طرح های بدیلی که او ارائه می دهد از محتوای گستردهای برخوردار است که طبعآ نقطه ضعف هایی نیز دارد. او تعریف منسجمتر و کاملتری از امپریالیسم و دشمن واحد ارائه میدهد و با آگاهی دقیق استراتژیهای اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیک و نظامی خصم واحد را تشریح میکند و درمقابل آن وظایف فوری جنبش را به طورعینی و کنکرت پیشنهاد می کند. و نیز از همین روست که تدوین یک پروژه ائتلافی بدیل و ارائه پاسخ های نظری و عملی حول آن، در متن رنگین کمانی از جنبش های اجتماعی به ناگزیر می تواند حامل عناصری از ابهام نیز باشد.
در این میان دیدگاه های تونی نگری و میکائیل هاردت حول جنبش "ضد جهانی شدن لیبرالی" و هم چنین ارائه بدیل یکی از بحث برانگیزترین دیدگاه هاست. برخورد انتقادی با اندیشه های این دو نظریه پرداز و نظریه "امپراتوری" بحث مستقلی ست که بجا خواهد بود به آن پرداخته شود. اینجا حتی المقدور به بدیلی که مبتنی براندیشه های آنهاست اشاره می شود. بر اساس نظریه های هاردت این جنبش در صدد است "تحلیلی ازفرایند جهانی شدن ارائه دهد، نهادهای مالی بین المللی را ازچشم اندازی انتقادی بررسی کند و به یک درک عمومی از اشکال سلطه قدرت جهانی نائل آید. به این معنا که این جنبش تلاش دارد از یک سو نظام ÇامپراتوریÈ را تحلیل کند و از سوی دیگر تلاشیست به منظور بنای یک ضد امپراتوری ـ تكثر (مولتی تیود) یا پرولتاریای جهانی". ازنظرتونی نگری "چپ جدید تنها میتواند ازدرون این جنبش ضد لیبرالی بیرون آید". اما میکائیل هاردت در این مورد درک محتاطانهتری دارد. او براین اعتقاد است که "دست کم در اروپا و امریکا این جنبش امکانی است که می تواند به احیاء چپ درحال احتضار مدد رساند. بسیاری از احزاب سنتی نیروی خلاق این جنبش را می بینند و از این طریق قادرند موقعیت قدیمی شان را بازسازی کنند. هم چنین این فرایند دمیدن روح تازه ای است درکارکرد های بسیار مؤثر چپ دهه ۶۰ از نظر میکائیل هاردت". آنچه که حقیقتآ در این جنبش جدید است این است که اشکال "سازماندهی، مفهوم رهبری، نقش سخنگو، در یک ساختار شبکهای" به چه معنایی است.
مفاهیمي چون دولت ـ ملتها، حاکمیت ملی، "امپراتوری"، کار مادی و غیرمادی، پرولتاریای جهانی یا تكثر (مولتی تیود)، خروج، قرار دادن انقیاد در مرکز دیالکتیک سرمایه به جای پروسه انباشت، در مرکز اندیشه های تونی نگری و میکائیل هاردت قرار میگیرند. اما آنها خود ادعا ندارند که تئوری های جدیدی را کشف کرده باشند. هاردت و نگری به یک جمع بندی از روند جاری جهانی شدن نائل آمده اند، فرایندی که هنوز شکل کامل به خود نگرفته و ناتمام است، نظامی که در حال شکل گیری ست. این دو نظریه پرداز خود تأیید میکنند که اندیشه ها وتئوری هایشان تا حد بسیار زیادی از مفاهیم حاکم برجنبش های فمنیستی و هم چنین جنبش همجنس گرایان و جنبش های نوین اجتماعی اقتباس گردیده است.
شکل نوین اعمال قدرت در سطح امپراتوری به رابطه بین "امپراتوری" و ضد ـ قدرت یا تكثر (مولتی تیود) وابسته است. میکائیل هاردت می گوید: "دراین مرحله گذار نقش دولت ـ ملتها پایان نیافته بلکه عملکرد آنها تغییر کرده است. اعمال قدرت از طریق نهادهای فراملیتی، ساختارشبکهای آن ، مجموعه ای از قراردادها، و نرمها صورت میگیرد. تفکر حاکم بر دولتها نه براساس منطق ملی بلکه براساس منطق جهانی است. وزیران مالی، رؤسای مؤسسات سرمایه داری جهانی در داوس به دورهم گرد می آیند و در تصمیم گیری ها منطق ملی و جهانی درهم گره می خورد".
براساس این دیدگاه جنگ هایی که درسطح "امپراتوری" به وقوع می پیوندد فقط جنگ داخلی است. "امپراتوری" دشمن درونیاش را مورد تهاجم قرار می دهد، یعنی علیه "دولت های یاغی" ، "تروریستها"، فعالین جنبش ضد جهانی شدن لیبرالی و یا مهاجرین ـ مهاجرینی که تفنگ داران دریایی در تعقيب و شکار آنهایند ـ میجنگد. هاردت ادامه می دهد: "آنچه ما امروز شاهد آن هستیم منازعات نظامی بین دولتهای مستقل ملی نیست، بلکه کشمکشهای درونی و جنگ داخلی است. مداخله های نظامی براساس قطعنامه های سازمان ملل ، ناتو و یا ائتلاف های نظامی بین اروپا و امریکا علیه دولتهای مستقل ملی نیست بلکه علیه نیروهای مخالفی است که در درون قلمرو این دولتها وجود دارند. آنچه بمباران علیه القاعده در افعانستان را با طرح امریکایی کلمبیا علیه FARC به هم مرتبط می سازد این است که این حملات برضد Çنیروهای فاقد حاکمیت ملیÈ است درقلمرو ملی".
به منظوردست یافتن به تعریف کاملتری از تئوری "امپراتوری" عناصر دیگری مورد نیاز است. امپراتوری فاقد یک مرکز جغرافیایی است. دوران امپریالیسم نیز سپری گردیده است، بنابراین مداخلههای نظامی ایالات متحده امریکا از این چشمانداز چگونه توضیح داده می شود؟ میکائیل هاردت چنین استدلال می کند: مداخله های نظامی امریکا در دو یا سه دهه اخیر همیشه دوسویه بوده است. وجه نخست آن براساس منافع ملی امریکا توضیح داده می شود، همزمان تفسیر" دیگری نیز وجود دارد، دخالت بشردوستانه به منظورحمایت از حقوق بشر. به عنوان مثال مداخله درکوسوو نه براساس منافع ملی که مداخله نظامی امپراتوری است. این دو وجه براساس دو منطق متفاوت مبتنی است که باید هر دو را جدی گرفت".
به این ترتیب به نظر می رسد که وضعیت " امپراتوری " تا حدود زیادی روشن است و تا آنجا که به امپراتوری بر میگردد آرایش صحنه سیاسی و نظامی، مداخله ها و جنگ های آن فرموله شده باشد. اما در سوی دیگر، یعنی در سمت ضد ـ قدرت و یا تكثر (مولتی تیود) اوضاع و احوال به چه شکلی پیش می رود، تکلیف تكثر (مولتی تیود) در این کارزار چه میشود؟ در کدام نقطه ساختار شبکه ای امپراتوری و درچه لحظه ای ، مولتی تیود باید به شورش دست زند؟ به عبارتی زمان و مکان نبرد را چه کسی تعیین میکند؟ کجای شبکه را باید مورد تهاجم قرارداد و لحظه شورش چه زمانی فرا میرسد؟ نخست پاسخ تونی نگری و میکائیل هاردت را مرورکنیم. این دو در مقاله "موش کورمارکس مرده است"(۱۹ می گویند : "برد و تأثیر هر نوع مخالفتی وقتی تعیین کننده خواهد بود که قلب) امپراتوری یعنی قدرت آن، مورد تهاجم قرارگیرد. این امر به معنای تهاجم به یک منطقه جغرافیایی هم چون واشنگتن یا ژنو و توکیو نیست، به این دلیل که در سطح امپراتوری دیگرحلقه ضعیف وجود ندارد، بعکس ساختار امپراتوری و رابطه جهانی شدن با اقتصاد و فرهنگ به این معنا است که آن مکانی که از هر نقطه ای می تواند مورد تهاجم قرارگیرد مرکز بحرانی امپراتوری است ".
براساس دیدگاه های سمیرامین "نظام جهانی امپریالیستی است و در برخی از ویژگی های اساسی و دائمی خود با سیستم های امپریالیستی پیشین گسترش سرمایه دارانهی جهانی شریک است، با وجود این از بسیاری جهات وارد مرحله ای ازگسترش نوین خود شده است". اما تئوری تونی نگری و میکائیل هاردت ظرفیت آن را ندارد که هویت دشمن واحد ـ یعنی وابستگان به امپراتوری ـ را تعیین کند و در ارائه یک تعریف ازاین دشمن واحد شکاف های عمیقی درتئوری آنها نهفته است. مفهوم وابستگان به امپراتوری نه فقط دشمن را مخفی و پنهان می کند بلکه به تکثیر و قطعه قطعه کردن آن نیز می پردازد به طوری که این سیستم های سلسله مراتب فاقد هر نوع نیروی هژمونیک به ویژه شکل نظامی آن، قلمداد می شود. تاریخ مداخله امپریالیستی همیشه با اشغال نظامی ، جنگ و حمایت از دیکتاتوری ها همراه بوده است. مداخله های نظامی ایالات متحده دریکی دو دهه اخیر (که از صدها مورد تجاوزمی کند) نشانه گسست با سیاست هایی که منشأ در جنگ ویتنام دارد نیست بلکه دقیقاً ادامه آن در اشکال نوینی است. تهاجم به نیروهای فاقد حاکمیت ملی نه مشخصه "امپراتوری" که ب۰ عکس از ویژگی های امپریالیسم است. سوابق تاریخی ـ که هنوز زود خواهد بود تا از حافظه تاریخی انقلابیون ناپدید شود ـ تأیید میکند که این جنگها درحمایت از دیکتاتوریها و دفاع ازقلمرو اشغالی حاکمیت ملی و علیه جنبش های مقاومت وبرضد بخش آزاد شده یعنی قلمرو شورش می باشد. این امر نیز صحت دارد که مفاهیمی هم چون دولت ـ ملت ها ، جنگ ، " تروریسم" و جنبش های مقاومت و همچنین رابطه آنها با خاک ، قلمرو ملی و مشخصه ها و ساختارهای آن دستخوش تحولات عظیمی گردیده است اما جنگ های بالکان و اشغال نظامی عراق را با هیچ تئوری "پسا امپریالیستی" نمی توان توضیح داد. جنگ کوسوو ادامه یک رشته از جنگ هایی است که تجزیه و فروپاشی یک دولت مستقل ملی را به دنبال دا شت و پیامدهای آن سر برآوردن دولت ـ ملت های کوچکتري بود که منشأ در تجزیه یوگوسلاوی دارند. این امر تا حدودی شباهت دارد به آنچه که در شوروی سابق اتفاق افتاد البته به شکل غیر نظامی آن. جنگ های بالکان آغاز یک رشته جنگ هایی بود در چارچوب استراتژی نظامی ایالات متحده به منظور کنترل نظامی کره زمین، که سمیرامین به آنها اشاره می کند. اشغال عراق اما شکاف هایی را در اندیشه های تونی نگری و میکائیل هاردت باعث شد تا جایی که این دو نظریه پردازبه نوعی از هژمونی سرمایه امریکایی البته در پیوند با سرمایه جهانی و یا ترکیبی ازمنافع ملی با منافع امپراتوری به شکل بسیار مبهم اشاره کنند. اما لوکا کاسارینی از طرفداران پروپا قرص تئوری "امپراتوری" در این سردرگمی پاسخ صریح تری حول اشغال عراق ارائه می دهد. او می گوید: " امریکا دردرون نظام امپراتوری به کودتا دست زده است ". در هرحال این نوع استدلال و پاسخ ها نتیجه منطقی پشت کردن به تئوری امپریالیسم است. براساس نظریه های تونی نگری و میکائیل هاردت آن چه شرایط پایان امپریالیسم را فراهم کرده است سپری شدن دوران دولت ـ ملتهاست. دیدگاه غلط این دو نظریه پرداز از آنجا ناشی می شود که آنها منشأ امپریالیسم را در دولت ـ ملتها جستجو می کنند نه در ماهیت و ذات سرمایه. بنابراین وقتی که دوران دولت ـ ملتها پایان یافته است امپریالیسم نیز امری پايان يافته است. اما امپریالیسم ذاتی سرمایه و حتی مستقل از مرحله تاریخی آن می باشد.
در هر حال به دنبال فروپاشی شوروی سابق، که باعث شد تا بسیاری از جریانهای چپ به سمت سوسیال دمکراسی و یا حمایت از دولت رفاه گرایش پیدا کنند، تونی نگری و میکائیل هاردت در تلاشاند تا با بر هم زدن این قطب بندی ایجاد شده به مسیر دیگری اشاره کنند: ایجاد یک ضد ـ قدرت و بنای یک ضد امپراتوری. آنچه در این راستا باید انجام گیرد سازمان دهی مهاجران، کارگران غیررسمی، و همه استثمار شدگان در سطح جهانی است. حق برخورداری از حقوق اجتماعی و اقتصادی در چارچوب یک شهروندی جهانی است که حرکت آزاد انسانها را ممکن می سازد. مفاهیمی که روحیه سیاسی و شورشی حاکم بر آن خیره کننده است.
به رغم اینکه این ضد ـ قدرت یا بدیلی که تونی نگری و میکائیل هاردت ارائه می دهند حامل عناصری از رادیکالیسم و اشکالی از مبارزه رزمجويانه است که با بسیج پرولتاریای جهانی و با جنبش های نوین اجتماعی در سطح جهانی تلفیق می شوند اما تا آنجا که به ارائه تعریفی ازدشمن واحد یعنی "امپراتوری" مربوط می شود این ضد ـ قدرت می تواند از آنجا سر درآورد که هدفاش را نابجا انتخاب کند و حکم یک بدیل پر تحرک خنثی را به خود بگیرد. از همین رو بنای این ضد امپراتوری و یا ضد ـ قدرت به ساختن کشتی نوح (تعدد و کثرت) شباهت دارد و روانه توفان کردن آن بدون قطب نما و بدون کبوتر راهنما به سمت هدفی نامعلوم.
بنابراین به نظرمی رسد که فوروم اجتماعی جهانی نقطه عطف مهمی را در برقراری رابطه بین جنبشهای اجتماعی، فضایی به منظورگفت و گو و هم چنین سازمان دهی اقدامات و فعالیت های مشترک ترسیم کرده باشد اما اگر به راه حل نهایی در جهت ارائه یک بدیل واحد منجرشود غیرمنتظره خواهد بود.
یادداشت: براي آگاهی از نظریه های سمیرامین ، تونی نگری و میکائیل هاردت به مجموعه مقالهها ومصاحبه های این نظریهپردازان به سایت www.peykarandeesh.org مراجعه كنيد..
پاورقی ها:
۱ Ð خبرنگار و نگارنده کتاب No Logo (به گزارش جشن لوموند ديپلوماتيك در همين شماره مراجعه شود)
۲ Ð مجله آرش شماره ۶۱ - صفحه ۳۳
۳ Ð برنارد کاسن یکی ازسخنگویان اتک فرانسه
۴ Ð میکائیل هاردت نویسنده امریکایی که با همکاری تونی نگری کتاب امپراتوری را نوشته اند.
۵ سایت گروه اتونومیست اقدام ضد فاشیستی( - AFA ) www.motkraft.net
۶ حزب احیاء کمونیستی ایتالیا- ۷ Ð الکسکالینیکوس درمقالهای تحت عنوان War Under Attack درسایت www.socialistreview.org ازبرنارد کاسن نقل می کند.
۸ Ð یک سازمان چپ افراطی که درجریان جنگ ویتنام درامریکا فعال بود.
۹ مقاله سراسرایتالیا : مولتی تیود علیه امپراتوری نوشته لوکا کاسارینی -
Ð۱۰ Drillbits&Tailings شماره ۶-۷، ۳۱ جولای ۲۰۰۲ www.moles.org/ProjectUnderground
۱۱ - مقاله دیالکتیک مارکسیستی پیشرفت و داو کنونی جنبش های اجتماعی از میکائیل لووی صفحه ۱۷۳ کنگره بین المللی مارکس جلد اول انتشارات انديشه و پيكار ۱۹۹۶
۱۲ - مقاله ملاحظاتی درباره مبارزات طبقاتی ازژاک کرگوات صفحه ۱۹۱ هماهنجا
۱۳ - ۱۴ - ۱۵ نشریه Arbetaren شماره ۱۹/۱۴، ۸ ماه مه ۲۰۰۲
۱۶ Ð نامه سرگشاده فعالین اتحادیه های کارگری برزیل خطاب به شرکت کنندگان درفوروم دوم اجتماعی جهانی در پورتوالگره www.antiimperialista.com
۱۷ - مقاله سمیرامین مجله آرش شماره ۸۴
۱۸ Ð مقاله فقرملت ها ازآلن فریمن صفحه ۱۱۵ کنگره بین المللی مارکس جلد اول ياد شده.
۱۹ Ð http://info.interactivist.net
(منتشر شده در آرش شماره ۸۷ )
مقالات
فوروم اجتماعی جهانی
- توضیحات
- نوشته شده توسط مصطفی ناصر
- دسته: مقالات