مبارزات امروز در آینه اساطیر[1]
بهرام قدیمی / شکوفه محمدی
۲۸/۱۱/۲۰۲۲
"آنکس که ترا کُشت، تو را کِشت و مرا زاد"
(از آگهی شهادت مهران بصیرتوانا در فومن)
با موهای برهنه، پیچیده در لباس سیاه، نگاهمان میکند و با فریاد میگوید: "من مادر سیاوش محمودی هستم. اون سیاوش نامدار ایرانه!". فرزندش را در خیابان به ضرب گلولهای کشتهاند، پسری که حالا یکی دیگر از شهدای این قیام است، قیامی برای زن، زندگی، آزادی: برای تمام مطالبات روی هم انباشته شده چهل و سه سال گذشته...
اگر در ژرفای هزارهها نخستین زن سوگوار، مادر-خدایی است که با اشکهای خود زمین را بارور میکند تا رستاخیز فرزندش را، که ایزد گیاهان و سمبل زندگیست، رقم بزند، حال دهههاست که زنان سرزمینمان سوگوارانِ مبارزِ دختران و پسرانی هستند که در راه عدالت و آزادی، که همان مفهوم زندگیست، به خاک افتادهاند. زنان و مردان خاوران، زنان و مردان شهریور، تیر و دی و آبان.
اکنون سراسر ایران پر است از سیاوشانی که همچون سیاوش افسانهها، جوینده حق و راستیاند و همچون او کشتگان راهی که افقهای روشن را نوید میدهد. روزهاست که خونشان خیابانها را رنگین میکند، خونی که در هر یادبودِ شهادتشان از نو میخروشد و در رگهای جوانان همرزم ایشان جاری میگردد...
خسرو گلسرخی، گل سرخ روزنامه نگاری ایران، در بیدادگاه محمدرضا پهلوی دفاعیات خود را با سخنی ازحسین "شهید خلقهای خاورمیانه" آغاز کرد، حسینی که صورت افسانهای سیاوش[2] شهید در اسلام شیعی است.[3] پس از چهل و سه سال زمامداری شیعیسمِ فارسِ تمامیتخواهِ جمهوریِ اسلامی، که جوانان وطن را با شعار "حسین حسین شعار ما، شهادت افتخار ما" پشت تصویر حسین به جبهههای جنگ فرستاد تا نقش خود را در سرمایهداری جهانیشده بهتر به پیش ببرد، حال مردان و زنانِ پرشکوهِ خیابانها که در عاشورای ۱۳۸۸ شهدای "جنبش سبز" را ارج نهادند، دوباره حسین-سیاوش حقطلب و ستمدیده را در کسانی که در حال مقاومت در برابر بیداد حکومتی به خاک افتادهاند بازیافته، فریاد میزنند: "حسین حسین کجایی، یزید شده سپاهی". آنها که از استفاده ابزاری از دین برای مقاصد سیاسی آگاهند و دیگر فریب ولایت فقیه را نمیخورند، ریاکاری نظام را به رخش میکشند و به طعنه میگویند: "حسین حسین شعارتون، جنایت افتخارتون". آری آنچه حاکمان ظالم ایران تصور نمیکردند، بازگشت مفاهیم اساطیری رهایی بخش به کلماتی است که آنها برای سرکوب خلقها و در جهت ایجاد یک الهیات استعماری، غصب کرده و از معنای خویش تهیشان کرده بودند. حال این صدای رسای مردم است که یزید و حسین را بازتعریف میکند و در چهلم ژینا حکم میدهد: "امروز اربعینه، دانشگاهها خونینه" (۴ آبان، دانشگاه فردوسی مشهد).
اما ظلمدیدگی این مردم هرگز به معنای قربانی بودنشان نیست: اگر شهید را "سیاوش نامدار" میدانند از این روست که سوگ را مقاومت معنی میکنند. سوگوار شهدای این روزها بودن به مفهوم ادامه راه آنان و به انجام رساندن آرمانهای عدالتطلبانهشان است. اینگونه است که در چهلمین روز به خاک افتادنشان لباس سیاه میپوشند[4] تا نشان دهند که "هر یه نفر کشته شه، هزار نفر پشتشه"؛ و در حالی که بانگ میزنند "قسم به خون یاران، ایستادهایم تا پایان" گیسوانشان را میبرند (۲۲ آبان، دانشگاه سوره)، تا به خودکامگان هشدار دهند که بدون زن که مویش سمبل گیاه و زایندگی است،[5] بدون آزادی او، بدون مشارکت برابر او در جامعه، زندگی ممکن نیست.
در تفکر اساطیری ایران، مرگ گیاه، حیوان و انسان معلول بیداد و دروغ است، همانگونه که امروز گرسنگی، فقر و نابودی زیستبومها، خشک شدن رودخانهها و دریاچهها و از بین رفتن زندگی وحوش، نتیجهی پروژههای "سازندگی" سرمایهداریِ عنانگسیخته است که با نام اسلام همه چیز را غارت میکند. در خشکسال میهن، دیوهای فریبکار ظلم، لالههای جوانمان را پرپر میکنند. همزمان، زنانِ دلاور این سرزمین در بزرگداشت یاد شهیدان گیسوانشان را میبرند، تا تاریخ هزاران ساله ایران نبض گاهشمار مبارزات باشد. نقالان حکایت کردهاند که در سوگ سیاوش:
"همه بندگان موی کردند باز / فریگیس مشکین کمند دراز
برید و میان را به گیسو ببست / به فَندَق گل و ارغوان را بخست
سر ماهرویان گسسته کمند / خراشیده روی و بمانده نژند"[6]
در ایران امروز نیز نه تنها سیاوشان همچنان خویشکاریشان را به انجام میرسانند، بلکه فریگیس (فرنگیس) نیز که مظهر دانایی، شجاعت و وفاداری به عهد است، در زنانی جلوهگر میشود که در خیابانهای ایران گیسوانشان را بریده، آن را بر کمر میبندند تا به جنگ ناحق بشتابند؛ زیرا کمر بربستن از دیرباز نمود پاس داشتن پیمان دیرین انسان با نیکی و در پیکار با پلیدیست. فریگیسهای دنیای ما که از زمان انقلاب مشروطه تا به امروز در مقابل ستم ایستادگی کردهاند، عالیترین شعارهای انقلاب ناتمام خلقهای ایران را در پیکر ژیناها، نیکاها، اسراها، ساریناها و حدیثها، با زن بودنشان گره زدهاند تا شعار "زن، زندگی، آزادی" سرمشق تمام مبارزان این سرزمین باشد. تا دیگر کسی گمان نبرد که بدون آزدی زن، میتوان نامی از انقلاب بر زبان راند.
حال که اهریمن در دوران تاریخیِ دیگری به گیتی پای نهاده است، باز هم خون سیاوشان زمین را سیراب میکند، خون آنها که جاودانه خواهند زیست تا سرانجام داد را بستانند و بساط ستم افراسیابی[7] را از سراسر میهن بزدایند. بیشک مرگ سیاوش افسانهای بیهوده نبود، پس به خاک افتادن همه آنان که زیستی چون او دارند نیز سرشار از مفهوم مقاومت است، زیرا برای زندگی و آزادی جان دادهاند. بدین ترتیب، همانطور که شیرزنان افغانستان به ما آموختهاند، نسلهای مبارزی که از ظالمان نمیترسند "نسل نامیرا" هستند، نسل بیشماران همیشه جاوید: "مرگ تو بیداری است، نام تو آزادی است".
به راستی که زمان مبارزه، نه زمانِ خطیِ متناهی، که زمان تکرار شونده و مقدس اساطیریست. تناهی زمانِ خطی تولد را مبنا و مرگ را مقصد قرار میدهد و در آن هر تجربه یگانه و منحصر به افراد محسوب میشود؛ اما زمان اساطیری مارپیچی تکرار شونده و ازلی-ابدی است که تجارب افراد را به یکدیگر پیوند زده و از نو معنا میکند. زمان بیمرگی، زمان جاودانگی که در آن هر نسل، خود را در نسلهای دور و دیرین باز میشناسد، در رنجها و شادیهایشان سهیم میگردد و در شجاعت و استقامتشان قدرت خویش را باز مییابد. اینگونه است که مردمی که امروز خیابانهای ایران را از آن خود کردهاند، وارثان تمام زنان و مردان گُرد افسانههای اساطیریاند و از آنجا که حاکمان ظالم را در خودکامگان هزارهها باز میشناسند، میدانند که هر ستمگری از آغاز حکم پایان خویش را بر دوش میکشد. پس زمان اسطورهای مبارزه، بی شک زمان امیدواری است. هم از این روست که این روزها شعار "خامنهای ضحاک[8]، میکشیمت زیر خاک" را فراوان شنیدهایم.
گویی ستمکشان ایران دوباره در حاکمان خود ضحاک را میبینند: بهیاد میآورند که اگر ضحاک سوار بر موج نارضایتی مردم ایران و با کمک طبقههای مرفه قدرت را به دست گرفت - و بر خلاف تمام سننی که تا زمان ساسانیان رایج بود، بدون هیچ تشریفات و ابراز احساساتی، بر تخت سلطنت نشست -، چهل و چهار سال پیش نیز، وقتی محمدرضا پهلوی در برابر سیل جمعیت معترض و به تنگ آمده از نظام ستم او (چه او نیز ضحاک زمان خود بود)، تا آنجا که میتوانست با ربودن ثروت کشور، فرار را بر قرار ترجیح داد، خمینی به یاری امپریالیستهای غرب بر طوفان انقلاب بزرگ ایران سوار شد تا همانند حاکم پلید اساطیر، میوهچین قیام مردم گردد. طنز تاریخ است که او نیز همانند منِ اسطورهای خود، شور و شوق مردم برایش هیچ اهمیتی نداشت و در مصاحبهای با یک خبرنگار (در هواپیمایی که او را برای سوار شدن بر اریکه قدرت به ایران باز میگرداند) در این باره که چه احساسی دارد، با قاطعیت و به سردی پاسخ داد: "هیچ!". در همین دوران است که ملاقات بهشتی و بازرگان با ژنرال هویزر آمریکایی زمینه همکاری ارتش با خمینی و یارانش را فراهم کرده، ارتش در میان طوفان انقلاب، ناگهان "بیطرفیِ خود" را اعلام کرد:
"سواران ایران همه شاه جوی / نهادند یکسر به ضحاک روی".
سرنگونی شاه، با انتقال قدرت به رژیمی همراه بود که نه تنها میوهچین قیام، بلکه وارث حکومت سلطنتی نیز هست:
"برفت و بدو داد تخت و کلاه/ بزرگی و دیهیم و گنج و سپاه".
ولی آمدن خمینی به ایران با بیعت بقیه هم همراه میشود: در کنار بازرگان، رفسنجانی و دیگران، رجوی و خیابانی هم به دستبوس خمینی میشتابند، و همزمان احزاب توده و رنجبر در کنار مشاهده تصویر خمینی در ماه توسط یارانش، امام ضدامپریالیست خود را کشف می کنند. یعنی:
"به شاهی برو آفرین خواندند / ورا شاه ایران زمین خواندند".
این ضحاک نوین نیز از بدو به قدرت رسیدنش به تمام شادیها و آزادیهای تا آن زمانِ زنان و مردانِ ما یورش برد: در گام اول حجاب را اجباری کرد و به منظور بازسازی سرمایهداری در ایران، در سراسر کشور دیکتاتوری بر پا ساخت:
"نهان گشت کردار فرزانگان / پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد، جادویی ارجمند / نهان راستی، آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز / به نیکی نبودی سخن جز به راز".
جمهوری اسلامی با به راه انداختن جنگ و کشتار علیه زنان، کارگران و خلقهای ساکن ایران، تا آنجا که توانست مارهای آقازادهها را تغذیه کرد. خامنهای فقط ادامه دهنده حکومتی است که تمام جناحهای آن در اینکه او جانشین خمینی بشود همصدا بودهاند. پس شعار "مرگ بر استبداد، ضحاک سرنگون باد" شامل کل نظامیست که خامنهای نماینده کنونی آن است.
قیامهای پیدرپی کارگران و زحمتکشان در سالهای اخیر نشان میدهد که تاریخ این دوره میهنمان تنها با از میان برداشتن جمهوری اسلامی پای به برهه جدیدی خواهد نهاد. اگر هزاران سال پیش، کاوه آهنگر است که پیشاپیش مردم به خیابانها میرود و پیشبند چرمی خود را بر سر نیزه به پرچم قیام تبدیل میکند:
"همی بر خروشید و فریاد خواند / جهان را سراسر سوی داد خواند
از آن چرم کاهنگران پشت پای / بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد / همانگه ز بازار برخاست گرد"
اکنون شاهد لحظهای هستیم که مادر ژینا، با یک شعار، پرچمی آیینی را بر میافرازد که نه تنها در اقصی نقاط ایران، بلکه در سراسر جهان به بیرق مبارزه برای زندگی بدل میشود: "ژن، ژیان، آزادی".
این است انعکاس تاریخ اساطیر کشوری برساخته از مللی گوناگون که مردمش بارها پرچم قیام بر افراشتهاند تا بنیاد ستم و استثمار انسان و طبیعت برچیده شود. و هر بار در هر دوره تاریخی شاهد تغییراتی در شکل گذار و نقشآفرینان آن هستیم: اگر پیش از این کاوه آهنگر پرچم مبارزه را به تنهایی بر دوش میکشید، اینک هزاران زن و دختر پهلوانند که پیشاپیش خیل معترضین به عرصه مبارزه پانهاده و نبردی بس گران را رهبری میکنند و مردان در کنار آنان فریاد بر میآورند: "خواهرم، خواهرم، کاوه آهنگرم!"؛ اگر آن زمان، یک نفر پرچم به دست داشته و نماد مبارزه بود، اینک سرکوبگران با یک جمع، با یک پرچمدار کلکتیو روبهرو هستند؛ جماعتی که دیگر به دنبال فریدونی نیست که قدرت را به او بسپارد، بلکه با صدای بلند فریاد میزند: "نه سلطنت نه رهبری، دمکراسی، برابری".
در یکی از شبهای تاریک هزارهها، ضحاک پایان دوران خویش به دست پهلوانی جوان را در کابوسی چنان هولناک دید که یارای سخن گفتن از آنش نبود. آنگاه، شهرناز و ارنواز[9]، دو زن آزادهای که هزارسال در بند او بودند، او را وا داشتند خوابی که دیده بود را شرح دهد: در قطعیت کلمات، کابوس حاکم هیولاوش نمودی واقعی یافت و تنها از آن لحظه به بعد بود که نور امید بر مردمان تابیدن گرفت. اکنون نیز، آنها که وحشت برافتادن را در دل حاکمان جمهوری اسلامی به رویایی صادقه بدل کردهاند، زنان بودهاند. این حکام که حکم پایان خود را در فریاد "امسال سال خونه، سیدعلی سرنگونه" بهوضوح از مردم شنیدهاند، همچون ضحاک که در آخرین سالهای استبدادش دستور کشتار کودکان را صادر کرد، نه تنها خونخوارتر از قبل به سرکوب و کودک کشی میپردازند، بلکه در تقلا برای بازیافتن اعتباری که سالهاست از دست دادهاند، دست به دامن برگزاری تظاهرات فرمایشی در تأیید خود و سرودخوانی های اجباری نیز شدهاند؛ سرودهایی همچون "سلام فرمانده" که محتوی آنها گویی از سندی که ضحاک در دفاع از خود نوشته بود رونویسی شده است:
"یکی محضر اکنون بباید نبشت / که جز تخم نیکی سپهبد نکشت
نگوید سخن جز همه راستی / نخواهد به داد اندرون کاستی"
اما همانطور که کسی جز وابستگان و جیرهخواران ضحاک سند او را تصدیق و امضا نکرد، مردمان آزادهی ایران امروز نیز فریب این حربهها را نمیخورند: کاوهآهنگری که شهادتنامه دروغین ضحاک را پاره کرد، امروز در پیکر اسرا پناهیهای نوجوان پدیدار میشود که تا پای جان در برابر گواهی دادن به داد بیدادگران ایستادگی میکنند.
آری، در این "آبان، ماه تابان"، در این روزهای خونین، زنان و مردان و کودکان مبارز ایران نیرومندترین مبارزانند، زیرا نه تنها "همه با هم" پیش میروند، بلکه تو گویی در آغوش "زمان اساطیری"، تجسم زنده و تپندهی تمام دلیران هزارهها نیز هستند. پس آری: "دیکتاتور، به پایان سلام کن!".
******
[1] ما نویسندگان این مطلب به خوبی از سوءاستفاده های ملیگرایانه مکرری که از شاهنامه فردوسی شده است آگاهیم. اما لازم میدانیم متذکر شویم که افسانههای منعکس شده در شاهنامه، نه متعلق به یک قومیت یا فرد خاص بلکه از آن تمام خلقهای ایران است و در طول هزاران سال بر پایهی یک پیشینهی اساطیری ساخته و پرداخته شده و بهتدریج به شکل داستان در آمده؛ این بدان معناست که فردوسی تنها امانتدار یک حافظه فرهنگی است و نه مبدع آن، و وجود دهها شاهنامهی دیگر پیش از فردوسی و در زمان او نیز حاکی از همین امر است. بنابراین، با وجود تلاش دستههای مختلف در قدرت برای غصب این اساطیر داستانی به نفع خود (که از قرن دوازدهم میلادی به بعد مدام اتفاق افتاده است)، در این یادداشت برآنیم قالب و ساختار کهن آنها را که با انسان، تجربیات و تفکر او در ارتباط مستقیم بوده و منشاء امید و انگیزه برای مبارزه هستند، از زیر غبار ناسیونالیسم بیرون بیاوریم. این روزها در خیابانها فریاد کرد و فارس و بلوچ و عرب و آذری را در پشتیبانی از یکدیگر شنیدهایم. خاصیت اساطیر نیز درست ایجاد چنین همبستگیای است و این امر از حدومرز هرگونه ملیگرایی تمامیتطلب خارج است.
[2] سیاوش، فرزند کاووس، در اساطیر ایرانی ایزد نباتات است. هر سال در پاییز میمیرد و در آغاز بهار دوباره به دنیای زندگان باز میگردد تا به طبیعت و مزارع جانی تازه ببخشد. در افسانههای ایرانی او نخستین تبعیدی، نخستین شهید و نماد فضیلت و آزادگی است. نگاه کنید به: مهرداد بهار. پژوهشي در اساطير ايران. انتشارات آگاه، ۱۳۹۳، صص ۳۹۰ تا ۳۹۵ و ص ۴۴۷؛ مهرداد بهار. جستاري چند در فرهنگ ايران. انتشارات فکر روز، ۱۳۷۶، صص ۴۰ تا ۴۵.
[3] . نگاه کنید به: علی حصوری. سیاوشان. نشر چشمه، ۱۳۷۸. صص ۱۰۰تا۱۱۵؛
Peter J. Chelkowski (ed.). Eternal Performance: Taziyeh and Other Shiite Rituals. Seagullbooks, 2010.
[4]پوشیدن جامهی سیاه به نشانه عزا ریشه در مراسم سوگ سیاوش دارد. در جنبش سیاهجامگان به رهبری ابومسلم خراسانی که خود را از میراثداران سیاوش میدانست، برای نخستین بار، این رنگ با مقاومت در برابر ظلم گره خورد. نگاه کنید به: علی حصوری، سیاوشان. ص ۱۰۳
[5] بهار مختاریان. موی بریدن در سوگواری نامه فرهنگستان، شماره ۴۰، ۱۳۷۸. صص ۵۰ تا ۵۵
[6] تمام ابیات متن از شاهنامه فردوسی به تصحیح جلال خالقی مطلق برگرفته شدهاند.
[7]افراسیاب در اساطیر ایرانی، دیو خشکسالی و علت بیبارانی است) فرنبغ دادگی. بندهش. ترجمه مهرداد بهار.انتشارات توس، ۱۳۹۱.صص ۱۳۹ تا ۱۴۰). در افسانهها، او پادشاه خونخوار سرزمین توران و باعث کشته شدن سیاوش بیگناه است.
[8] ضحاک پادشاهی از سرزمینی بیگانه بود که در نتیجهی پیمانی که با اهریمن بست دو مار سیاه از شانههایش رویید. حکومت هزارسالهی او بر ایرانیان نماد استبداد و بیداد است و خود او در اساطیر، اژدهای سه سر خشکسالی و مرگ است. نگاه کنید به اوستا، ترجمه جلیل دوستخواه. آبان یشت، ۲۹ تا ۳۵.
[9] شهرناز و ارنواز در افسانهها خواهران جمشید بودند؛ ضحاک پس از تاجگذاری آنها را به زور به حرم خود برد. در اساطیر، ایزد- بانوان آبها و گیاهان و نماد زایندگی و بیمرگی هستند. نگاه کنید به اوستا، امرداد یشت و خرداد یشت.