طاها محمدعلی ، شاعرِ فلسطینی

ترجمهء پرویز شفا

انتقام

گاهی آرزو می‌کنم

ای‌کاش می‌توانستم در نبردی رویارو،

با مردی مُواجه شوم که پدرم راکُشت

و خانه‌مان را آتش زد

و مرا از سرزمینم بیرون راند

 

تا درونِ نواری باریک به زندگی‌ام ادامه دهم،

مردی که اگر مرا می‌کُشت، بهتر بود

زیرا دستِ‌کم به آرامشِ ابدی دست می‌یافتم...

و آن‌گاه، اگر توانایی داشتم،

از او انتقام می‌گرفتم.

*

وقتی سر وکلۀ طرف پیدا می‌شد،

اما اگر درمی‌یافتم که او نیز مادری دارد

چشم به راهِ پسرش،

و یا پدری که هرگاه پسرش دیر می‌کند

گیرم حتا یک رُبعِ ساعت،

دست می‌گذارد رویِ سینۀ خود

همان‌جا که قلب قرار دارد،

آن‌گاه،

او را نمی‌کُشتم

حتا اگر می‌توانستم...

*

و

نمی‌کُشتمش

اگر برایم روشن می‌شد که

برادرخواهرانی دارد

که دوستش می‌دارند

و پیوسته مُشتاقِ دیدارِ اویند،

و یا همسری که منتظر است تا با خوش‌رویی، در به رویش بگُشاید،

و بچه‌هایی‌که دوریِ پدر را نمی‌توانند تاب آورند

و هدیه‌هایِ او قند در دلشان آب می‌کند،

و یا اگر دوستانی می‌داشت

و همسایگانی آ‌شنا

یا همرزمانی، مَحبوس در زندان

یا رُفقایی، بستری در بیمارستان

یا همشاگردیانی، از دورانِ مدرسه

که جویایِ حال و احوالش بودند...

*

اما اگر معلوم می‌شد

تنهاست و کسی را ندارد،

جداشده همچون تَک‌شاخه‌ای شکسته از درختی،

بدونِ پدر و مادر

نه برادری، نه خواهری

و بدونِ خویش و قوم یا همسایگان و دوستانی،

بدونِ همکار، رفیق و مُعاشرانی،

آن‌گاه،

بر دردِ او چیزی نمی‌اَفزودم،

زیرا در آن تنهایی و بی‌کسی،

که هیچ‌کس از مرگش نه عذاب می‌کشید و نه حتا متأسف می‌شد،

رضایت می‌دادم

وقتی در خیابان

از کنارش می‌گذرم،

نادیده‌اش بینگارم

و اعتنائی به او نکنم،

چراکه همین بی‌اعتنائی

خود

نوعی انتقام است!