شهرزادنيوز: پيشتر قصد داشتم گلهاى را مطرح كنم از آقاى گونتر گراس براى نگفتن آنچه در شعرش بايد مىگفت. اما امواج تكفير سياسى شعر و شخصيت وى در رسانههاى جهان، به ويژه در آلمان، چنان ابعاد مهيبى يافت كه من تازه دارم معناى "اعتراف" و "مجازات سرپيچى از اجبار" را در شعر او درك مىكنم. حالا چكار كنيم كه سرودهاش "خطابهاى" و "منثور" و "شعارى" و "ضعيف" و "ابلهانه" است و "هيچ اصلاً تابو شكن هم نيست" اما شك و شعور جهانى را به غليان واداشته، "واتيكان ادبى" را چنين از خود بيخود كرده، و ديپلماتهاى سرد و منطقى را چنين داغ عليه خويش شورانده است؟ چرا جهان، شعر گراس را رها نمىكند و به جايش يك ليوان آب سرد نمىخورد؟
به جز جارى شدن سيل بىامان لعن و نفرين همميهنانش بر او، مقامات اسرائيلى از دولت آلمان تقاضاى مجازاتش را كردند. دولت مركل نخست، با تأكيد بر "آزادى هنر در آلمان"، با متانتى ديپلماتيك خود را كنار كشيد، اما باز هم غائله نخوابيد، تا اينكه سرانجام وزير امور خارجۀ همين دولت در روزنامۀ بلوارى "بيلد آم زونتاگ" نقد خود را بر اين شعر ارائه كرد: "ايران و اسرائيل را به لحاظ اخلاقى در يك سطح دانستن نه كارى بديع، بلكه پوچ است." رژيم اسرائيل حالا ديگر به طور رسمى گونتر گراس را يك "عنصر نامطلوب" مىداند. وزير امور داخلۀ اسرائيل "حكم خود را با واژههائى رزمى اعلام مىكند: من مفتخرم كه سفر وى به سرزمين مقدس را ممنوع كنم"، "در واقع بايد از گراس جايزۀ ادبى نوبلاش پس گرفته شود"، اظهارات گراس در شعرش مقايسه مىشود با "تحريكات سامىستيزانهاى كه سرانجام به هولوكاست منجر شد"، "گراس يك انسان سامىستيز است" و "مردى كه يونيفورم اس اس را پوشيده است." اين آخرى را اما خود گراس پس از دههها سكوت، در سال ۲۰۰۶، در رمانى در نقد زندگى خويش به نام "هنگام پوست كندن پياز" اعلام كرده بود.
در آن زمان هم، گراس به خاطر تأخيرش در شكستن سكوت در مورد سابقۀ فعاليتش در گروه جوانان اس اس به شدت زير نقد رفت؛ اما هرگز نه با غلظت و مجازات فعلى. تا ۷ سال پس از دريافت جايزۀ نوبل ادبى، "پسر بد" اين مسئله را مسكوت گذاشته بود و پيش از آن تنها با دوستانش، در سالهاى ۶۰، در آن باره نجواهائى كرده بود؛ اين را هم در همين آخرين گفتگويش بيان كرد. چرا هضم اين واقعيت، يعنى "يك اس اس بودن" براى آلمانيها آسانتر بود تا مواجهه شدن با نقدى بر اسرائيل؟ بسيارى از آلمانى ها دوستتر داشتند كه مسكوت گذاشتن "ايام جوانى" را در دورۀ جنگ براى خودشان درك يا توجيه كنند. فاشيسم در آلمان يك جنبش تودهاى بود، نوجوانان بسيارى با شستشوى مغزى/ زير فشار محيط به سازمان اس اس كشانده مىشدند و براى اعزام به جبهههاى جنگ آموزش نظامى مىديدند. گونتر، پسر پانزده ساله، هم يكى از آنها بود. خدا مىداند چه تعداد آلمانى كه زمانى با نازيها به نحوى همكارى داشتند، پس از پايان جنگ در اين و آن مقام دولتى مشغول به كار شدند، و چه تعداد از آنها هنوز زندهاند و كماكان هيچ مسئوليتى نمىپذيرند و به احدى پاسخگو نيستند. اما گراس كه يكى از اينها نبود و نيست، او نويسندۀ انديشمندى بود كه گذشتۀ جنايتبار آلمان نازى را دستماىۀ آثارش قرار داده بود. از او انتظار ديگرى مىرفت. ساده نيست. كشيدن بار سنگين سكوت تا رسيدن به اوج محبوبت و شهرت جهانى، و سپس خط كشيدن بر سيماى متعهد خويش با ثبت و نقد آن لكۀ سياه در يك خودنگارى.
امروز هم ترس از يك "همدستى" ديگر در يك "جنايت" ديگر، گراس را به پاى يك "اعتراف" ديگر كشانده كه خود چيزى نيست مگر انعكاس تأملات و تلاطمات درونى (درست/ نادرستِ) يك شاعر در يك شعر. اين را حتا يك تاريخنگار آلمانى (متولد اسرائيل) كه منتقد سياستهاى فعلى اسرائيل هم هست، نمىتواند تحمل كند. او "از اين تصميم" [ممنوعيت سفر به اسرائيل براى گراس] "استقبال مىكند". "مسئله اينجا بر سر نخست وزير يا وزير امور داخله [اسرائيل] نيست، بلكه بر سر اصول است. يك اس اس سابق صلاحيت اخلاقى ندارد، بخصوص در برابر بازماندگان قربانيان. امر حرام از طريق جايزۀ نوبل هم حلال نمىشود. گرگ گرگ مىماند و شبان شبان. مقدسنمائى با جانماز آب كشيدن، تقديس نمىشود." او به گراس توصيه مىكند كه اين ضرب المثل آلمانى را به خاطر بياورد: "هر كسى بالاخره بر مىگردد به در خانۀ خودش". اينجا شاعر خاموش تبعيدى ايرانى هم سرانجام صدايش در آمد و گفت: اين كه شد شبيه همان داستان سلمان رشدى و "آيههاى شيطانى"!
از پايگاه ادبى منتقد يهودىتبار آثارش، يعنى مارسل رايش- رَنيكى، معروف به "پاپ ادبى" ادبيات آلمانى، نيز كمابيش همين توپها شليك مىشود: "شعرى مشمئز كننده است كه نه ارزش ادبى دارد و نه ارزش سياسى."، "او دنيا را برعكس نشان مىدهد"، "ايران مىخواهد اسرائيل را محو كند، اين را رئيس جمهور [ايران] چند بار اعلام كرده است، اما گونتر گراس برعكس آن مىسرايد"، "منتشر كردن چنين چيزى بدجنسى است"، "علاوه بر اين، حرف بسيار بىمعنىترى گفته، بالاخره اسرائيل خودش تا حد زيادى علاقمند به صلح جهانى است"، "اين شعر يك ضربۀ حساب شده است، نه تنها عليه دولت اسرائيل، بلكه عليه همۀ يهوديان"، "اگر فلسطينيها و عربها عليه اسرائيل تحريك كنند، كار خاصى نيست، اما اگر يك گونتر گراس دست به اين كار بزند و اين طور تند با يهوديان برخورد كند، البته كه حادثهاى است"، "گونتر گراس سامىستيز نيست اما هدفمندانه با احساسات سامىستيزانهاى كه در ميان مردم هست، بازى مىكند."
"شعر اسرائيل" گراس يك "گناه كبيرۀ ادبى" است. "وقتى ايدۀ بكرى به نظر هنرمند نرسد، سعى مىكند، مثل گراس، با تابوشكنى هاى مصنوعى كارى بكند." اين هم نظر ولف بيرمن (شاعر و ترانهسرا) است كه در عين حال از حق آزادى بيان شاعر دفاع مىكند.
گراس در آخرين گفتگو به واكنشهاى مثبت و حمايتهائى از شعرش اشاره داشت كه بسيار كم در رسانهها انعكاس مىيابد، او از "رسانههاى جهت دار" ياد كرد و اميدوار بود ژورناليسم مستقل ميدان بيشترى در رسانهها بيابد. در اشپيگل خواندم كه اين نخستين بار نيست كه اسرائيل ورود كسانى را به علت بيان انديشههاى انتقادى نسبت به اسرائيل، ممنوع مىكند. نوام چامسكى دو سال پيش در مرز اردن با ممانعت براى ورود مواجه شد، تابستان پيش چند صد كنشگر جنبش صلح، هوادار فلسطين، ورودشان به اردن غربى ممنوع شد، در سال ۲۰۱۰ خانم مئريد مگير (برندۀ جايزۀ صلح نوبل) پس از اقامت يك هفتهاى از اسرائيل اخراج شد، زيرا او قصد داشت آنجا با ديگر كنشگران اسرائيلى و فلسطينى جنبش صلح ديدار كند. رهبر اركستر اسرائيلى- آرژانتينى، دانيل بارن بويم، از منتقدان سياست اشغالسازى، چيزى نمانده بود بخاطر اجراى كنسرتى از قطعات ريشارد واگنر در برلين، به عنوان "عنصر نامطلوب" شناخته شود و ورودش به اسرائيل ممنوع گردد.
از اسرائيل، روزنامهنگار صلحطلب و برابرىخواه، گيدون لوى، در حمايت از گراس مىگويد: "شعر آنچه بايد گفت حاوى نكاتى است كه بايد گفت. مىشود و بايد گفت كه سياست اسرائيلى، صلح جهانى را به خطر مىاندازد. موضعگيرى [گراس] عليه قدرت اتمى اسرائيل نيز مشروعيت دارد. او مىتواند با ارسال زيردريائى به اسرائيل هم مخالفت كند، بدون اينكه فورى گذشتهاش به رُخش كشيده شود. اما گراس لازم نداشت به شيوهاى مبالغه كند كه به جايگاهش صدمه بزند." مشكل چيست؟ صدمه ديدن گراس؟ يا تأثير شعر؟
به شاعر توصيه شد كه به جاى دخالت در استراتژى سياست جهانى و پرت و پلا گفتن در بارۀ قدرت اتمى اسرائيل، برود "با آخرين قطرههاى مركب، رمان زيباى ديگرى بنويسد." هويت گراس اما هميشه در مرز سياست و هنر بازشناسى شده است. سوسياليست و دمكرات است و مسئلهدار با "حزب سوسيال دمكراتيك آلمان." گاه منتقد سرسخت قدرت است، گاه پيرو "سياست رئال". هرگز آن اندازه چپ مانند "اريش فريد" يا بيگناه مانند "هانريش بل" نبود، اما به حد كافى عليه قدرت ساز مخالف زده است: از مخالفت با وحدت دو آلمان و اعتراض به "شهروند درجه دو ساختن" مردم آلمان شرقى تا حمايت از پرداخت خسارت به بازماندگان اردوگاههاى كار اجبارى، و مخالفت با تغيير قانون پذيرش پناهجويان در قانون اساسى آلمان، تا دفاع از حقوق كوليان ("سينتى و روما")، و پشتيبانى از نويسندۀ شهير ترك، ياشار كمال، در برابر فشارها و سركوبهاى دولت تركيه و غيره. در ضمن او هميشه هنرمندى با استعدادهاى چندگانه بوده است. به جز رماننويسى و نمايشنامهنويسى و مقالهنويسى و سرودن، او را به عنوان تصويرگر كتاب، گرافيست، مجمسهساز، طراح صحنه و آشپز "خوراكهاى لذيذ" هم مىشناسند.
و حالا در آخرين گزارشها مىخوانيم كه گراس حرفهايش را تعديل كرد و تا حدى نادم شد. گويا گفته است كه نقد او در شعرش تنها به دولت نتانياهو مربوط مىشد و نه به اسرائيل، و پس از اين اگر بخواهد انتقادى كند تنها از "دولت اسرائيل" نام خواهد برد و نه از "اسرائيل"، و اگر بخواهد آن شعر را دوباره بسرايد، به گونهاى ديگر خواهد سرائيد. چگونه؟ گراس مىداند كه هرگز يك شعر را نمىتوان دوبار سرائيد. او مىتواند يك بار ديگر به سلول سكوت خويش برگردد، "دوبار فكر كند" و با آخرين "قطرههاى مركب " توبهنامهاى "تعديلى" و بى بو و خاصيت ، اين بار، در ستايش "نگفتن" بسرايد و يا "رمانى زيبا" بنويسد در بارۀ همۀ چيزهائى كه نبايد گفت. اما "اعتراف" شاعرانه و مؤثر و اصيل گراس برجاست. "آنچه بايد گفت"، در سنت شعر مدرن سياسى آلمان، متنى است ناتمام براى "شنيد" ما.
در ادامۀ آن مىتوان "گفت":
مردم ايران زير يوغ يك قهرمان خالىبند نيستند، مردم ايران زير يوغ يك دوجين يا بيشتر خالىبندند به سركردگى مشتى ملّا و ملحقات نظامى كه هر كدام هم ساز خودشان را مىزنند. اين بچه را هم بايد به نامش خواند: "جمهورى اسلامى ايران". اين بچه هم منافعى دارد در منطقه و بسيار اهل ماجراجوئى و توسعهطلبى است و دوست دارد رئيس و پايهگذار منطقۀ باستانى خاورميانه باشد. در ضمن اگر منافع اين بچه در منطقه تأمين شود، مشكل چندانى هم با غرب و اسرائيل نخواهد داشت. اين بچه كه نامش اسلاميسم ايرانى است مهار مىشود اما اصلاح هرگز. تا اينجايش كه ديديم غرب و اسرائيل با اسلاميسم و هرگونه ديكتاتورى مهار گشته ديگر كنار مىآيد. و ناگفته ماند كه مردم ايران هم مانند مردم آلمان حق دارند كه از شرّ نيروگاههاى اتمى خلاص شوند. آنها هم، اگر در اين زمينه آگاه شوند، آرزو خواهند داشت به انرژى خورشيدى دست بيابند و سرزمين خود را بيش از اين نابود نكنند. بمب اتمى يكى و دو تا ندارد. همان نيروگاه سادهاش هم در ايران به معناى سرطان و خلقت ناقص و فاجعه است، ديگر چه برسد به خودكفائى در غنىسازى اورانيوم. و درخور يادآورى است كه "انرژى هستهاى"، "هستۀ هلو" نيست كه به ايران وارد كنند. اين تكنيك "حق مسلم" هيچ بنى بشرى روى اين كرۀ خاكى نيست، پس هرگز "حق مسلم" جمهورى اسلامى ايران هم نيست. از اينها گذشته، مىرسيم به واقعيت اسارت زنان ايران و خاورميانه زير يوغ اسلاميسم و سياست دينخوئى. و نيز امواج بيگانهستيزى و نژادپرستى است كه در اين سرزمين بالا مىآيد... نامش ايران است و مليتهايش و اقليتهايش دچار شديدترين ستمهاى ملى و مذهبى و جنسيتى. اينها همه سياست است و بستر "جنگ" و "بمب اتمى" و "خالىبندى" و "ارسال زيردريائى"؛ سياست است در سايش با جان و شعور و عاطفه انسانى.
آقاى گراس زندگىتان در پناه الهۀ هنر درازتر باد!
(نقل قولها همه برگرفتهاند از گزارشهاى سايت اشپيگل دربارۀ واكنشهاى انتقادى نسبت به شعر گراس.)
* مارسل رايش- رَنيكى، منتقد نامى لهستانى- يهودى- آلمانى، دلائل تاريخى و شخصى خود را براى اين موضعگيرى دارد. خانوادۀ رايش- رَنيكى از قربانيان نسلكشى يهوديان به دست نازيها بودند و خودش نيز در صفوف جوانان يهودى عليه نازيها در لهستان اشغالى مبارزه مىكرد. در كنار اين، اما بخش ديگرى از گذشتۀ سياسى رايش- رَنيكى، در دهۀ گذشته، مورد پرسش و بررسى و مناقشاتى در رسانههاى آلمانى قرار گرفته است. بر اساس آرشيو و اسناد دولتى لهستان كه در سال ۲۰۰۲ در دسترس پژوهشگران و روزنامه نگاران قرار گرفت، رايش- رَنيكى در دورۀ استالين تا سال ۱۹۵۰ ، از سازماندهندگان و مديران بسيار برجستۀ اعمال سانسور در دستگاه جاسوسى و امنيتى حزب كمونيست لهستان بود و به نشانهاى معتبر و مهم دولتى براى خدماتش نائل شد. رايش- رَنيكى سپس با آن دم و دستگاه مشكلاتى پيدا كرد و از كار بركنار شد و به زندان رفت و با محدوديتهائى روبرو شد، اما او باز هم براى پذيرفته شدن مجدد در آن حزب تلاش كرد. رايش- رَنيكى تا زمان خروجش (۱۹۵۸ ) از لهستان، با برخى ارگانهاى فرهنگى دولتى يا حزبى همكارى مىكرد.
ترجمۀ شعر گونتر گراس:
آنچه بايد گفت
چرا سكوت مىكنم، چرا مسكوت مىگذارم
چيزى را كه آشكار است و در مشقهائى جنگى
تمرين شد كه در انتهاشان، ما،
به عنوان بازماندگان،
در هر حال، مشتى زيرنويس هستيم.
صحبت از حق مورد ادعاست براى زدن نخستين ضربه
كه مىتواند مردم ايران را محو كند
مردمى كه به زير يوغاند، يوغ قهرمانى خالىبند
و كشانده شدهاند به بساط هوراكشىهاى نمايشى.
گويا در حوزۀ حاكمان آنان
گمان بر ساخت يك بمب اتمى مىرود.
اما چرا بر خود ممنوع مىكنم
كه آن سرزمين ديگر را به نامش بخوانم؟
سرزمينى درش سالها، شده گر در خفا،
پتانسيل اتمى فزاينده در دسترس
اما خارج از كنترل، زيرا نظارتى
بر آن ممكن نيست.
مسكوت نهادن عمومى اين امر مسلم را
يك دروغ توانفرسا
و يك اجبار مىيابم،
سكوت من نيز مطيع آن،
به محض سرپيچى
مجازات را پيش مىنهد
داغ اتهام سامىستيزى چه آشناست.
اما حالا، از آنجا كه از سرزمينم،
جائى كه جنايتهاى قديمى خودش
قياس ناپذيرند،
و بارها و بارها دستمايه مىشوند براى محاكمه،
باز هم، به صرف كسب و كار، حتا زمانى كه
با زبانبازى اعلام مىشود براى جبران آن جنايتها،
يك زيردريائى ديگر به اسرائيل
روانه مىشود كه خاصيتش
در اين است كه كلاهكهاى هستهاى اَبَر ويرانگر را
به جائى هدايت كند كه وجودِ
يك بمب اتمى در آنجا ثابت نشده،
اما ترس از ثابت شدنش بر جاست،
پس...
مىگويم آنچه را كه بايد گفت.
چرا تا حالا سكوت كردم؟
زيرا فكر مىكردم، تبارم
كه با هيچ مثالى در جهان درخور مقايسه و تطهير نيست،
ممنوع مىكند روا دانستن اين واقعيت را،
به عنوان حقيقت جارى بر زبان،
در مورد سرزمين اسرائيل كه من با آن همبستهام
و همبسته خواهم ماند.
چرا تازه حالا مىگويم،
در پيرانهسرى و با آخرين قطرههاى مركب:
قدرت اتمى، اسرائيل،
صلح خودبخود شكنندۀ جهانى را به خطر مىاندازد؟
زيرا بايد گفت
چيزى را كه گفتنش فردا مىتواند دير باشد؛
و نيز زيرا ما، به عنوان آلمانى به حد كافى زير فشار،
ارسالگر جنايتى مىتوانيم شد
كه پيشبينىپذير است،
از اين رو همدستى ما
با هيچ بهانۀ مرسومى
تطهير نخواهد شد.
و اعتراف شد: ديگر سكوت نمىكنم،
زيرا از هياهوى غرب
بيزارم؛ در اين جاى اميدوارى است،
بادا كه بسيارى خويشتن از سكوت برهانند،
آن عامل خطرى را كه درخور بازشناختن است،
به كنار گذاشتن خشونت فرابخوانند و
بر اين، همزمان، پاى فشارند
كه نظارتى دائمى و آزاد
بر قدرت اتمى اسرائيل و نيروگاههاى اتمى ايران
از سوى صالحان بينالمللى
با پذيرش حكومتهاى هر دو سرزمين
ممكن بايد.
تنها اينگونه مىتوان به همه، به اسرائيليان وفلسطينيان،
و بيش از آنها، به همۀ انسانهائى كه در اين
منطقۀ زير سيطرۀ جنون
تنگ هم به دشمنى با هم مىزيند،
و سرانجام، نيز به خودمان يارى رساند.