قليچ خانی: انتخابات رياست جمهوری ايران برگزار شد و نتيجه اش اعلام شد. برخی آن را تحريم کردند و برخی خواستار شرکت به نفع بعضی کانديداها شدند. شما چه تأملی درباره ی وقايع پيش از انتخابات و دوره ی انتخابات داريد و درباره مواضع و اقداماتی که اپوزيسيون داشته چه نظری داريد؟
حق شناس: همان طور که در پاسخ به سؤالات آرش درباره ی انتخابات و تحريم آن (شماره ی پيش) اشاره کرده ام که «آرزو می کنم بايکوت يکپارچه و آگاهانه ی توده ای جواب مردم به رژيم باشد»، همچنان بر ضرورت تحريم اين رژيم در کليتش اعتقاد دارم. نيروی چپ نبايد از پافشاری بر اصول خود خسته شود. تا زمانی که اصول و سياست چپ اکثريت مردم را به سوی خود جلب نمی کند، طبيعی ست که برد با نيروها و برنامه های ديگر باشد. وظيفه ی چپ اين نيست که کار ديگران را بکند يا دنبال آنها راه بيفتد. تصور کنيد که اگر سياست تحريم چشمگيرتر عمل می کرد چقدر می توانست در سرنوشت رژيم و هم مردم مؤثر باشد. خواننده ی محترمی موضع مرا در آن مقاله تأييد کرده ولی پرسيده بود، اينها درست، اما چه راه حلی؟ پاسخ من اين است که نبايد انتظار داشت که «راه حل» از تصورات يک ناظر يا ناقد، آنهم در خارج از کشور، بيرون بيايد. به نظر من، اينطور نيست که مردم در چنين شرايطی تنها يک گزينش آنهم شرکت در انتخابات دربرابرشان باشد. نيروی مسلط همواره می کوشد شرايط خود را بر طرف مغلوب تحميل کند، اما طرف مغلوب تنها راه تسليم را دربرابر خود ندارد، راه مقاومت هم هست، مقاومت! به ويژه آنکه مقاومت توده ای خلاق است و راه های متعدد می گشايد. اما درباره ی مواضعی که برخی می گيرند و فردا فراموش می کنند که چه گفته اند بايد گفت که اگر حافظه تاريخی ما هم ضعيف باشد اما خود تاريخ خيلی چيزها را فراموش نمی کند و کسانيکه مواضعی می گيرند و حرف هائی می زنند که با مصالح واقعی جامعه ايران تناسب ندارد، بايد تاوانش را بدهند.
نکته ديگری که در مورد انتخابات بنظرم می رسد اينست که ما از "مشروطيت" ببعد، يعنی حدود صد سال است که با مساله انتخابات درگير هستيم و اين ميراث مشروطيت است. هر چند متاسفانه باسثتنای دوره خيلی کوتاه اول مجلس و دوره پس از سقوط رضا شاه – يعنی بعد از جنگ جهانی دوم تا ۲۸ مرداد ۳۲ که حدود ۱۲ سال بوده – که قدرت مرکزی ضعيف بوده و نمی توانسته زياد سرکوب کند و مردم اين امکان را داشته اند که بگونه ای حرف هائی بزنند و در انتخابات اختلاف نظرها و بحث هائی بشود و بطور کلی نسبتاً مسئولانه با قضايا برخورد شود؛ در دوره های ديگر انتخاباتی که در ايران صورت گرفته – هر چند فی نفسه سنت خوبيست که دوام پيدا کرده و چه بهتر که دوام پيدا کند – اما غالباً از محتوی خالی بوده. به خصوص در دوره ی رضا شاه که مهم ترين زيانِ روی کار آمدن وی برای مردم ايران کورتاژ کردن دموکراسی و ميراث مشروطيت بود.
يکنفر چند سال پيش و در دوره خاتمی با من صحبت می کرد ومی گفت که «از انتخابات نبايد ترسيد و نبايد تحريم کرد زيرا که همينقدر فقط برای ما باقی مانده که حداقل تا اين حد در امور جمعی مداخله داشته باشيم و برای از دست ندادن آن هميشه بايستی در انتخابات شرکت کنيم». بنظر من چنين نيست! الان هم هستند کسانيکه معتقدند که اگر تحريم صورت نمی گرفت خوب بود و تحريم نادرست بود و بايد مثلا به "معين" رای می داديم. بنظر من چنين نيست: کسيکه تحريم می کند و آگاهانه تحريم می کند در واقع باين سنت دموکراتيک مشروطيت احترام می گذارد. در يک دموکراسی پارلمانی که انتخابات ممکن است به تغييری واقعی بينجامد بايد شرکت کرد، در حالی که در جمهوری اسلامی که يک تئوکراسی ست چنين وضعی وجود ندارد و انتخابات در آن بی معنا ست. اين به لحاظ استرتژيک. اما از نظر تاکتيکی هم، در اين رژيم شرکت در انتخابات درست نيست، چون رژيم حتی طاقت همپيمانانش را هم ندارد، چه رسد به اپوزيسيون انقلابی اش. چپ می تواند در يک دموکراسی ناقص در انتخابات شرکت کند نه به منظور رأی آوردن و گرفتن قدرت، بلکه به منظور استفاده از تريبون و تبليغ و ترويج انقلابی.
مساله ديگری که در مورد "انتخابات" وجود دارد و زياد هم بحث اش می شود اينست که گويا بين اين جناح و آن ديگری اختلاف نظر وجود داشته و با رفتن خاتمی، بين رفسنجانی و خامنه ای اختلاف نظر هست. بنظر من اين اختلاف، اختلاف سليقه است بر سر اينکه چگونه آنها که از بيست و پنح سال پيش بر سر کار آمده اند، باز هم بتوانند بر سر کار بمانند. اين اختلاف از ابتدا هم وجود داشته و يک اختلاف سليقه است و اساسا تضادی بين آنها باين معنی که يک طرف در جهت مردم و دموکراسی باشد و طرف ديگر خلاف آن و بنابراين به اولی بايد رای داد و نه دومی، وجود ندارد. اين اختلاف سليقه ها ممکن است به تصفيه حسابهايی هم در درون حاکميت بينجامد که البته ربطی به منافع مردم زحمتکش ندارد.
بنظر من همه در اين مساله متفق القو ل اند که چگونه بايد از امکانات مادی و معنوی مردم برای تثبيت حکومت و برای مصالح طبقه حاکم – که بنظر من بورژوازی ست در ايران– بتوانند استفاده کنند. همانطور که در جاهای ديگری هم اشاره کرده ام، در مورد دين و مساله اسلام نيز متفق القول اند که هنوز هم به صورت يک سلاح برنده می تواند قابل استفاده باشد و اگر چنانچه لازم نباشد می توانند کندش کنند و يا حتی بنظرم کنارش بگذارند.
بهرحال اختلاف سليقه وجود دارد و خب می تواند موجب – همانطور که گفته اند – توطئه شود يا يکی جلوی ديگری را بگيرد يا آن يکی کلک بزند و ديگری تقلب کند، اينها همه بسيار طبيعی ست ولی من معتقدم که آنکس که چپ است يعنی طبق تعريف بايد چپ باشد، بايد مواضع چپ داشته باشد يعنی در هر موردی از مسائل مادی، معنوی، فردی و اجتماعی بايستی درست در نقطه مقابل شرايطی قرار گيرد که شرايط استثماری کنونی است. بنابراين اگر از موضع چپ باين مسائل نگاه کنيم، اختلافاتی که بين حکومت گران وجود دارد نمی تواند بما اين گزينش را بدهد (يا توجيه کند) که می شود به بخشی از آن عليه بخش ديگرش امتيازی داد و يا آنطور که حزب توده عمل می کرد و بعدها هم بعضی از جريانات ديگری عمل کردند، با ذره بين دنبال اين گشت که جناح مترقی در درون رژيم کيست يا جريان مدرن کيست! بنظر من کليت نظام و کليت حاکميت مطرح است و بايستی از موضع کليت نظام حرکت کرد که بايستی آنرا نفی کرد و با آن مبارزه کرد. بله اکنون نيروی کافی برای براندازی نيست ولی اين نمی تواند مانع از آن باشد که ما اين شعار را هرچند در سطحی محدود انعکاس داشته باشد، مطرح نکنيم. ما بايد بارها و بارها روی اين اصل بايستيم و از انواع و اقسام و وسائل که در اين مورد وجود دارد، استفاده کنيم برای اينکه سرانجام مردم باينجا برسند که می توانند نيروی خود را برای براندازی نظام بسيج کننند.
قليچ خانی: ما به عنوان نيروئی که مخالفيم انتخابات را بدرستی تحريم کرديم، ولی آنچه که مهم است اينست که مردم ببينند يک نيروئی وجود دارد که می تواند اين اختلاف سليقه های حکومتيان را از روندهايش تشخيص بدهد و آنرا افشاء کند. مثلا در "انتخابات" مجلس هفتم حدود هفتاد نماينده از "حزب آبادگران" که در واقع حزب نظاميان است به مجلس راه يافت و بعضی ها پيش بينی کردند که نظاميان در ايران دارند قدرت می گيرند ولی هيچکس اين افشاگری را شروع نکرد و اکنون می بينيم که عملا همين اختلاف سليقه بجائی رسيده که نيروئی – که بايد همين نيروی نظامی ها باشد – توی "انتخابات" دخالت می کند و رای ها را جابجا می کند و اتفاقی را بوجود می آورد که هيچکس پيش بينی نکرده بود.
حالا سؤالم اينست که چرا اين اپوزيسيون که بهرحال يک سری امکانات و آزاديها – بخصوص در خارج – دارد، اين پيش بينی را نکرده بود که بتواند از قبل افشاگری کند و يک مقدار دست نظامی ها را ببندد؟ از اينجا می توانيم اعتماد مردم را بر انگيزيم که پيش بينی کرده ايم. بهر حال سؤالم اينست که اين اتفاق که در آن همه آچمز شدند چه دليلی می تواند داشته باشد؟
حق شناس: بنظر من مفهوم اپوزيسيون مقدار زيادی گنگ است. گنگ است باين معنی که چه در دوره قبل از جمهوری اسلامی و چه حالا، شرايط بگونه ای بوده که جامعه هرگز در وضعيتی قرار نداشته که بتواند در آن رای مخالفی شکل بگيرد، پخته شود و روی مواضع بحث شود. بنابراين ما امروز با اپوزيسيونی روبرو نيستيم که بتواند بشکل منظم، منسجم در مورد حاکميت نظر بدهد. ما با يک مشت ناراضی و بصورتی بی شکل روبرو هستم که اسمش "اپوزيسيون" است، بنظر من اپوزيسيون واقعی رژيم کسانی هستند که اکثريت جامعه را تشکيل می دهند و بيشترين درد را تحمل می کنند: درد گرسنگی، درد بيکاری، فقر و محروميت از مدرسه و بهداشت و مسائلی از اين قبيل. اپوزيسيون واقعی رژيم بنظر من اينها هستند و اينان هم آنقدر تحت فشار قرار دارند که غالبا نمی توانند بخارج از چهارچوبی که الان در جامعه برايشان وجود دارد و همراه با ترس و وحشت به آنان تحميل شان می شود، بروند. بنابراين در فقدان وجود يک اپوزيسون واقعی که متکی به حرکت مردم و جامعه باشد، نتيجه چنين می شود. "اپوزيسيونی" که در خارج باشد به آن اعتقادی ندارم حتی در داخل هم در سطح شهرها، اپوزيسيونی که با حرفهای فلان شخصيت مشخص می شود که امروز يک چيز می گويد و فردا چيز ديگری می گويد، البته چندان اهميتی ندارد. درباره ی اصطلاح «نظاميان» و غيره هم چيزی دستگيرم نمی شود. کل اين رژيم نظامی ست. مگر قرار است دستکش سفيد امثال خاتمی ما را گول بزند؟
قليچ خانی: اگر به داخل نگاه کنيم می بينيم که اندکی از نيروها که به نيروهای ملی – مذهبی معروفند و از جمله محمد ملکی جزو کسانی هستند که "انتخابات" را از اول تحريم کردند و حتی دور دوم هم تحريم کردند و گفتند که اين يک نمايش است. می بينيم که حتی اينهائی که در داخل هستند، نتوانستند دست رژيم و بازی رژيم را بخوانند. من فکر می کنم اين يکی از مواردی است که بارها در جمهوری اسلامی اتفاق اقتاده و باين نتيجه می رسم که يکی از دلايلش اينست که جمهوری اسلامی بين خودش و مخالفين – حتی مخالفين داخلی – يک ديوار کشيده و اطلاعات به بيرون درز نمی کند. اين موردی است که خيلی اهميت دارد که بتوانيم از قبل و در کارهای تبليغی و افشاگری مان بگونه ای حرکت کنيم که وقتی اتفاق می افتد ، مردم ببينند که قبلا افشاء شده و اين مورد نظر من بود.
تراب حق شناس: من برايم اين سوال هست که مگر مثلا مداخله پاسداران و نظاميان در قدرت و حتی برای رسيدن به قدرت امر غريبی است؟ به نظرم امر غريبی نيست چون اين رژيم هميشه ميليتاريزه بوده. يعنی تفاوت چندانی بين نظامی و غيرنظامی اش نيست. آن چيزی که برای اکثريت مردم – که من معتقدم بايد از موضع آنها که اکثريت جامعه اند يعنی زحمت کشان حرکت کرد – از نظر آنها فرق اساسی بين کسانيکه آنها را باين روز سياه نشانده اند نيست، حالا چه عمامه بسر باشند و چه نباشند يا نظامی باشند. اينان همه با سرکوب همراه هستند و يا فريبی هستند برای توجيه سرکوب. بنابراين حتی اگر اپوزيسيونی هم داشتيم که می توانست اين افشاگری را بکند، در اصل قضيه فرق چندانی نمی کرد.
قليچ خانی: من هم اعتقاد دارم که فرقی نمی کرد ولی مردم بعد از افتادن اتفاق فکر می کردند که بالاخره يک نيروئی توی داخل يا بيرون بخشی از اتفاقات را پيش بينی کرده و من از اينجا باين می رسم که چگونه يک نيروی سياسی که نيروی اندکی است و يا درصد کمی از جامعه است، می تواند به هژمونی تبديل شود! حالا در همين رابطه اين نکته اهميت دارد که جامعه طوری بود که می دانيم به رغم تقلبی که شده و درصدش هم بالا بوده، بهرحال مردم شرکت کردند. در واقع "آبادگران" که همان نظامی ها باشند، درست از مساله ی نان مردم حرکت کردند و آمدند کمبود و فقر را مطرح کردند و گفتند که آقازاده ها دارند جامعه را می چاپند و بخش عظيمی از مردم محروم – که البته به نظر من کليت رژيم را نمی خواهند – گول اين شعار را خوردند و دنبالش رفتند و احمدی نژاد را بعنوان سمبل کسی که در مقابل آقازاده ها و ثروت اندوزيها می خواهد بايستد، معرفی کردند. جامعه را به خاطر وجود فقر، فساد فراگرفته و بهمين خاطر شعار نان شعاری بود که احمدی نژاد پشت آن ايستاد، شعاری که بدون آزادی مطرح می کند. خوب اگر در جامعه مطرح می شد که نان بدون آزادی امکان پذير نيست همان مردم محرومی که من و شما می گوئيم ، به او رای نمی دادند. خيلی از مردم محروم – حالا از طريق خانواده ها روشن شده – به او رای دادند و البته نه از اين زاويه که اگر احمدی نژاد بيايد خوب می شود و تکليف رژيم معلوم می شود، بلکه از اين زاويه که احمدی نژاد می خواهد با آقازاده ها و مساله فقر مبارزه کند. اين مساله بغرنجی است که کمتر به آن توجه می شود، شما چه فکر می کنيد؟
حق شناس: من بر می گردم بهمان مساله که چپ وظيفه اش اينست که چپ باشد. مساله عدالت اجتماعی از ابتدای مشروطيت مطرح بود. تنها انقلابی که جنبه های اجتماعی قوی داشت و در ايران صورت گرفت انقلاب مشروطيت بود که هرچند به اهداف خود نرسيد اما آثار فراوانی در زمينه های اجتماعی، ادبی و هنری از خود باقی گذاشت. اين انقلاب در ابتدای خود مهر سوسيال دموکرات ها را داشته، با اعمال قهر انقلابی توده های مردم همراه بوده و منجر به قيام تبريز و سپس تصرف تهران شده. اين انقلاب هر زمان هر جا که دستش آمده توی شهرهای مختلف موقعی که خواسته موجوديت خودش را ثابت کند، انبارهای غله را بنفع توده های مردم مصادره کرده. مساله عدالت اجتماعی و همان مساله نان، شعاری که توی زبان مردم بود و در کتاب های مربوط به انقلاب مشروطيت هم از کباب به پهنای سه انگشت، صحبت می شود، همه اينها نشانه آنست که مساله از بين بردن اختلاف طبقاتی، مسأله ی عدالت اجتماعی مساله روز مردم بوده.
اکنون همين اپوزيسيون نامنسجمی که گفتم در واقع دلمان را خوش می کنيم که اپوزيسيونی هست در حاليکه هيچ اپوزيسيونی نيست، اپوزيسيون انقلابی ای نيست. همان زمان هم که از اپوزيسيون گسترده صحبت می کرديم، اين اپوزيسيون گسترده ما هرگز و هرگز قدرت و توان اين را نداشته که شرايط ذهنی را همپای شرايط عينی ای که در ايران وجود داشته و بنفع توده های زحمت کش بوده، پيش ببرد و شرايط ذهنی با شرايط عينی همراه شود. بحث های خيلی جالبی هست در کتابی که اخيرا در ايران منتشر شده (اقتصاد سياسی جمهوری اسلامی، به کوشش بهمن احمدی امويی) ديده ام. مصاحبه هائی دارد با چند نفر از کسانی که کارگزاران و سازندگان اصلی اقتصاد ايران بودند مثل رئيس سازمان برنامه، وزير اقتصاد، رئيس بانک مرکزی که همه اينان از جو راديکال و جو چپ دوره انقلاب ۱۳۵۷ صحبت می کنند. بطوريکه در شورای انقلاب و در هيات وزيران دوره بازرگان هيچکس جرات نمی کرده چيزی بگويد که يک وقتی متهم بشود باينکه دارد راست می زند. بهشتی و خامنه ای در شورای انقلاب جزو کسانی بوده اند که دائم چپ می زده اند. و اينها را از قول سحابی و نوربخش می شنويم. ولی عليرغم اين جو بسيار آماده عينی که در سطح جامعه وجود داشته، نيروهائی که قاعدتا بايستی بتوانند شرايط ذهنی را با اين شرايط عينی هماهنگ کنند، می بينيم که چنين توانائی ندارند. اين هم دلايل مختلف دارد: از جمله ديکتاتوری ای که در دوران شاه بوده، از جمله بحرانی که از نظر تئوريک و سازماندهی در جنبش چپ وجود داشته و دلايلی ديگر که می تواند متعدد باشد. بهرحال نيروهای چپ نتوانستند خودشان را با شرايط عينی ای که در سطح جامعه وجود داشت، هماهنگ کنند و توده را روی آن بسيج کنند. در اين دوره ديديم که جلاد بزرگ خمينی بعد از مراسم اول ماه مه – يازده ارديبهشت ۵۸ – مجبور شد که بگويد خدا هم کارگر است و فريب کارانه بگويد که من دست کارگران را می بوسم تا مردم را آرام کند ولی در همان وقت بعضی ها روی آوردند باينکه گويا اين رژيم، رژيمی ضد امپرياليستی است.
بنابراين در اين دوره اخير يعنی ۵۷ به بعد، هم متاسفانه اپوزيسيونی که بتواند با شرايط عينی همراهی بکند، وجود ندارد. توجه به مسأله ی عدالت اجتماعی به صورت حاد، دست کم صد سال است در ايران وجود دارد. شوخی نيست که ما در دوران مشروطيت با شرايطی روبرو هستيم که مردم وقتی می شنوند که بايد قدرت شاه را محدود کرد، بايد قدرت مطلقه وجود نداشته باشد، بايد پارلمان باشد و بايد قانون باشد، فقط از همه اينها يک کلمه می فهمند: عدالت خانه! ما عدالت خانه می خواهيم. آيا تصادفی ست که تاريخ اعلام مشروطيت، ۱۳۲۴ هجری قمری را با عبارت «عدل مظفر» نشان دادند و بر سردر مجلس شورای ملی نصب کردند؟ خب! وقتی همين حالا ملاحظه می کنی که اينقدر بيکاری، اينقدر فقر و گرسنگی، اينقدر شرايط وحشتناکی که کودکان خيابانی و کارتن خواب ها را به وجود آورده و پناه بردگان به فحشا و مواد مخدر را داريم، اما بخشی از "اپوزيسيون" که من آنها را داخل گيومه می گذارم، دلشان را صرفا به آزادی فردی خود خوش کرده اند و تازه بدون اينکه آزادی جمعی توده ی مردم مورد نظرشان باشد؟ متأسفانه منظورشان از اين چيزها فراتر نمی رود مثل کراوات زدن، صرف مشروبات الکلی، و از اين قبيل، خوب مردم به چه اپوزيسيونی اعتماد کنند؟
آرش: جالب است که در همين رابطه درست يکسال قبل از "انتخابات" رياست جمهوری، در واقع جناح های حکومت حواسشان جمع بود و تشخيص دادند که فقر جامعه را اذيت می کند و شعار نان مناسب می باشد. شعار نان را بدون آزادی مطرح کردند و از اينطرف اپوزيسيونی که شما آن را در گيومه مطرح می کنيد، بيشتر يکطرفه روی مساله آزادی کوبيد بدون اينکه مساله عدالت اجتماعی را مطرح کند و فقر را در جامعه ببيند. می بينيم توی اين "انتخابات" کروبی نزديک به پنج ميليون رای می آورد و آنطور که گفته می شود، رای اش را با دادن پنجاه هزار تومان به هر کس می آورد. می گفتند که توی شهرستانها يک خانواده چهار نفره دويست هزار تومان گرفته و به کروبی رای داده. يعنی نديدن اين چيزها، جدا از مساله ی پراکندگی، حتی از جانب روشنفکرانی که روی اين قضايا دقيق ترند، مساله است و بايد گفت کمتر روی اينها کار شده است. شما بدرستی اشاره می کنيد که همه افتاده اند دنبال شعار آزادی بدون مساله عدالت اجتماعی و نديدن اينهمه نابرابری اجتماعی. در صورتيکه جناح های رژيم و خصوصا جناح نظامی ها – حزب آبادگران که هفتاد نماينده در مجلس دارد – روی اين مساله کار کرده – سپاه و وزارت اطلاعات – و عملا "انتخابات" را به دست گرفت و توانست به آن چيزی که می خواهد، برسد.
حق شناس: اينها برای حفظ قدرتشان است که بايد اين مسائل را ببينند و شم طبقاتی شان به خوبی به آنان نشان داد که روی چه انگشت بگذارند. اين اولين بار نيست که نيروهای راست و حتی راست افراطی در زمين چپ بازی می کنند و از خواست های واقعی مردم سوء استفاده می کنند. بهرحال طبيعی است که وقتی بنفع شان باشد که روی اين مساله بکوبند، می کوبند اما البته حل نخواهند کرد. ايراد از به اصطلاح چپ است که اين واقعيت را نمی بيند و آنطور که در خارج شاهدش هستيم به امامزاده ی «حقوق بشر» آنهم از نوع آمريکايی اش به طور مطلق دخيل بسته است. در مورد آزادی و عدالت اجتماعی طبعا مساله ی خيلی کهنه ايست که چگونه می شود هر دو اينها را کنار هم گذاشت؟ چون غرب خود را دنيای آزاد می ناميد و ميدانيم که آزاد به معنی واقعی کلمه نيست بلکه منظور آزادی سرمايه است، آزادی بهره کشی است. در شرق هم مطرح می شد که اينجا برابری است. نه آنجا و نه اينجا هيچکدام نتوانست مساله ی ترکيب «آزادی ـ برابری» يعنی (égaliberté) را داشته باشد و اين فرمول به اجرا درنيامده است که هر دو را با هم – که من روی هر دو تاکيد می کنم – داشته باشند. وظيفه عملی اپوزيسيون واقعی ای که بنفع کارگران و زحمتکشان يعنی بنفع اکثريت جامعه عمل می کند، هر چه بيشتر اينست که اين دو مفهوم را کنار هم بگذارد و در جامعه پياده کند: هم آزادی هم برابری. تعبير ديگری از آرمان سوسياليسم.
خود ما در سال های ۵۸ تا ۶۰ و عموما جنبش کمونيستی کمتر به مساله آزادی و آزادی بيان و ديگر آزاديها می پرداختيم و بيشتر روی مساله برابری می کوبيديم که بخشی از حقيقت جامعه ی ما ست و همه ی حقيقت را دربر نمی گيرد. نيروهای ديگری که به ليبرالها معروف بودند بيشتر روی مساله آزادی و آزادی بيان و مطبوعات و اجتماعات می کوبيدند و به مساله برابری توجه نمی شد. بايد توجه داشت که اصرار بر مسأله ی برابری به مفهوم اين است که برابری ضامن تحقق آزادی ست و اينکه بی آن، آزادی واقعیِ امکان ندارد. مثلاً مفهوم آزادی مطبوعات بدون استقلال کامل اين مطبوعات از قوای اقتصادی حاکم بر جامعه، چيزی جز خيمه شب بازی به اصطلاح دموکراتيک نيست. بهترين مثال آن رسانه های گروهی آمريکا ست که عموماً متعلق به شرکت های چند مليتی و مصالح آنان است. از طرف ديگر مطبوعات آزاد بدون حد اقلی از پشتوانه ی اقتصادی که استقلال آنها را تضمين کند نمی تواند وجود داشته باشد. بهرحال ضربات سال ۶۰ پيش آمد و گروه های مختلف ضربه خوردند. بعضی آمدند و انتقاد خودشان را مبنی بر بها ندادن به آزادی عطف به ما سبق کردند و حتی درباره ی کسانيکه در زندانها با فرياد زنده باد کمونيسم کشته شده و به گلوله بسته شده بودند، چنين عنوان شد که آنان آزادی می خواستند. در صورتيکه کسی از ما حق ندارد درک امروز خودش را که گاه به يک درک ساده و ليبرالی تنزل کرده و تنها به فکر آزادی فردی خويش است و هيچ کاری ندارد که در جامعه چه می گذرد، به سالهای قبل تعميم بدهد و بگويد که آنهائيکه اپوزيسيون انقلابی چپ بودند و در سال ۶۰، سال ۶۷ سرکوب شدند، همه فقط آزادی می خواستند. اينطور نيست! آنها آزادی را همراه با برابری می خواستند. بايد تمام حقيقت را ديد.
مسلما در مورد اين "انتخابات" بخش هائی از حاکميت توانستند اين مساله را ببينند و حتی چيزهای ديگری را ببينند که از ديد بعضی ديگر خيلی عجيب بود. اينها فهميدند که شعار های اسلامی نمی تواند کسی را بسيج کند. من معتقدم که باستثنای دوره ی اول که خمينی فتوی می داد که مردم شرکت کنند و اينکه اين وظيفه شرعی و اسلامی است و گوشهای شنوايی می يافت، اکنون سالهاست که چنين نيست و اين حرف ها ديگر تأثير خود را از دست داده است. حاکميت رژيم بر اساس تضمين منافع اقتصادی مشخص اش، سازماندهی اش، تسليحاتش و سرکوبش استوار است همين! و نه بر اساس اينکه کسی باور داشته باشد که اين رژيم اسلام است و بايد برايش کار کرد. در دوره اخير اينرا بيشتر می بينيم، بطوريکه من يادم نيست که شعاری را ديده باشم که بالايش نوشته باشند که اگر به فلانی رای بدهيد ممکن است به بهشت برويد و يا رای دادن به فلانی وظيفه شرعی است و از اين قبيل. ديديد که از رفسنجانی تا قالی باف از چنين و چنان شدن مانتوها صحبت می کردند و فلان طور شدن روسری ها و بهمان شدن بورس. به هر حال عموما مسائلی که به زندگی روزمره مربوط است. بخشی از اين شعارها اقشار متوسط شهری را مورد نظر داشتند، دانشجويان، روشنفکران و غيره. حتی اين نکته را ديدند که بعضی ها ممکن است از قيافه آخوند خوششان نيايد. شنيده ام که کروبی عکس بدون عمامه انداخته بوده و يا هاشمی رفسنجانی فيلم پر کرده که دارد بازی فوتبال نگاه می کند در حاليکه يکنفر سر او را شانه می کند و "باز بدون عمامه"! اينکه يکنفر را کانديدا کنند که مکلاست يعنی معمم نيست، در واقع کت و شلواری ست. من خودم از برنامه تلويزيون شنيدم که يک خانمی که در "حسينيه ارشاد" رای داده بود در جواب پرسش خبرنگار که به چه کسی رای داده، می گفت: به احمدی نژاد، چون از اين آخوندها ديگر بدم می آيد. يعنی پيش خودش فکر می کند حالا اين که عمامه ندارد بهتر است و خوب می بينيد که برخی چه ذهنيت ساده ای دارند و کارگردانان رژيم توانسته اند اينرا بفهمند. ژورناليست های خارجی هم که از ايران گزارش می کردند طوری وانمود کرده بودند که گويا چنين است و من روزهای اول از راديو تلويزيون فرانسه شنيدم که مرتب صحبت می کردند که برای اولين بار است که رئيس جمهور ايران لائيک است. اين ديگر خيلی بی معنی بود. اولا برای اولين بار نيست که يک کت و شلواری رئيس جمهور می شود چرا که هم بنی صدر و هم رجائی کت و شلواری بودند و ثانيا نمی شود گفت که لائيک است به دليل اينکه معمم نيست. کت و شلواری بودن که به معنی لائيک بودن يا لائيک نبودن نيست. لائيک بودن مفهوم ديگری دارد. بهرحال بدبختانه بدنبال يک حرف کاملا بی پايه اين صحبت را در مورد احمدی نژاد می کردند، چرا؟ چون برو داشت و آن اينکه يکنفر غيرروحانی در راس کار قرار می گيرد.
خب! يکنفر را کانديدا کردند که وانمود کنند مستقل از هر گونه حزب و دسته است، عمامه هم ندارد، توی شهرداری کار می کند و"خدمت" می کند و خودش هم از اين حرفهای تبليغاتی که من جاروکش مردم و نوکر مردمم می زند – اين حرف ها که من نوکر و خاک پا هستم که خرج و مالياتی ندارد ــ بدبختانه جامعه ما هم جامعه ای ست که بيشتر به گفتمان های احساسی و خطابی توجه دارد. درست است که روی نيازهای خودش ايستاده و بخاطر رفع آنها دو شيفت کار می کند تا نان بخور و نميری دربياورد ولی تا حدود زيادی از نظر فهم کمتر به گفتمان های عقلانی توجه دارد تا گفتمان های خطابی، شاعرانه و احساساتی.
قليچ خانی: يعنی الان شرايط ايران بگونه ايست که مردم به شعارها بيشتر اهميت می دهند تا يک مساله عقلانی؟
حق شناس: مسلما و آنهم شعارهای احساساتی. به هرحال برای اينها اين وضع بسيار مناسب است. صرف نظر از اين نکات، توجه به مساله فقر و غنا را داريم و مقايسه هر چه فقيرتر شدن مردم و نفرت از زراندوزی حاکمان، که آقای احمدی نژاد بر آن می کوبد ولی خود ايشان هم چندان از اين مساله دور نيست. آقای احمدی نژاد در همين حکومت استاندار اردبيل و شهردار تهران بوده و به استقرار رژيم خدمت کرده، همه آنهائی که برای اين دستگاه کار کرده اند در فساد و رشوه خواری مشارکت داشته اند و قطعا منتفع بوده اند.
قليچ خانی: اکثريت روشنفکران داخل – کاری به اپوزيسيون بيرون ندارم – و مردم تا روزهای آخر شناخت زيادی از احمدی نژاد نداشتند ولی چگونه است و چه قدرتی عمل می کند که اينها اينقدر به ذهنيت مردم نزديک اند که می توانند اين ذهنيت را آماده کنند که هم رای مردم را بطور واقعی داشته باشند و هم تقلب بکنند. اين واقعا جای تامل است که اينها خيلی راحت با ذهنيت مردم آشنا هستند. من فکر می کنم بايد عينک هايمان را عوض کنيم يعنی عينک نگاه به مردم را بر اساس شعار ها و احساسات نبايد بچشم بزنيم و بايد واقعيات را ببينيم. چون در دور دوم می بينيم يکنفر هفده ميليون رای می آورد و درست است که تقلب رقم اش بالاست ولی واقعيت اينست که مردم شرکت کرده اند. اين نشان می دهد که اينان هنوز قدرت بسيج دارند. عقيده ی شما چيست؟
حق شناس: اينها بر سر قدرت هستند و مثل هر کس ديگری که بر قدرت سوار است تلاش خودشان را برای حفظ آن به کار می برند. يک روز اصلاح طلبی را علَم می کنند و روی موج خواست های مردم سوار می شوند و پرچمش را خود به دست می گيرند. پرچم جنبش دانشجويی را هم کوشيدند خودشان به دست گيرند تا مهار به دست خودشان باشد. امروز هم کوشيده اند بر موج ديگری سوار شوند. مهم برای آنها اين است که چکار کنند تا مبارزات مردم از همان اول در کنترل خودشان باشد، نه تنها از آن استفاده کنند، بلکه آن را به شکست بکشانند. روی انقلاب ۵۷ هم همين طور سوار شدند. تا زمانی که اپوزيسيونی داشته باشيم که نقش گيرنده و منفعل را بازی می کند و خود ابتکار عملی ندارد، بلکه به واکنش دل خوش کرده است، بن بست ادامه خواهد داشت. قدرت چيزی نيست که کسی راحت ولش کند. اينهائی که دلشان خوش است که می شود با "حقوق بشر" کسی را کشيد پائين، داستان است، کاملا داستان است.
خب! بنظر من تغيير نگاه به مردم حرف کاملا درستی است. ما با دو حالت افراطی از نگاه به مردم روبرو هستيم: يک عده ای که به مردم نگاه تحقيرآميز دارند و به آن بهائی نمی دهند و نگاهی ديگر که فکر می کند بجای فرشتگان کسان ديگری را می توان گذاشت به نام توده، طبقه کارگر و غيره. بنظر من چپ در يک دوره ای باين درک غيرمارکسيستی از توده و طبقه کارگر اعتقاد داشت. ما در آثار کلاسيک مارکسيستی با چنين توهم و درک مبالغه آميزی روبرو نيستيم. انگلس در کتاب "انقلاب و ضدانقلاب در آلمان" می گويد: «طبقه ی کارگر آلمان در رشد اجتماعی و سياسی خود به همان اندازه از طبقه ی کارگر انگلستان و فرانسه عقب است که بورژوازی آلمان از بورژوازی آن کشورها. خادم به اربابش می برد». من هرگز به خودم اجازه نمی دادم که طبقه کارگر را بگويم نوکر ولی انگلس می فهمد و می گويد چون آنها درکشان از توده و مردم تا حدودی که برخورد می کردند با واقع بينی توأم بوده. ما چنين نبوديم و در واقع درک مذهبی گونه از فرشتگان و مطلق ها را برداشتيم و روی مردم، روی توده، روی انقلاب، و روی حرکت انقلابی مردم گذاشتيم.
خب! در ايران بدون شک شرايط گوناگون زندگی اجتماعی باعث می شود که موقع رای دادن، اين آزادی همراه با آگاهی کافی نباشد. اما بدبختانه حالت های گوناگونی که توی اين جامعه وجود دارد: از ديکتاتوری، از تاثير روابط محلی و قبيله ای، حرف بزرگ خانواده، رشوه خواری و ترس که همه اين مسائل گوناگون موجود باعث می شود که مردم پای صندوق رای بروند. يعنی در واقع مردم را پای صندوق رای بردن مثل اينست که ماهی ها را چگونه بايد به دام انداخت و صياد چکار می کند، يا چگونه گوزن های وحشی را می شود به دام انداخت و گرفت. در ايران چنين مناسباتی است. ديروز از جمله می گفتند حکم شرعی است ولی امروز عوامل گوناگونی می تواند نقش داشته باشد. مساله تقلب هم هست که می توانند صندوق عوض کنند ولی در کشورهای بزرگ هم تقلب وجود دارد، تقلب های بزرگتری مثل تقلب هائی که در انتخابات "بوش" مطرح شد. بگذريم که کدام تقلب از اين بدتر که سرمايه داری آمريکا مردم را بر سر اين دو راهی بگذارد که يا به «بوش» رأی دهيد يا به «کری». در حالی که هردو به يک اندازه نماينده ی سرمايه داری سرکوبگر و امپرياليستی اند.
بهرحال بنظر من در ايران برای انتخاب احمدی نژاد عوامل مختلفی عمل کرده. اولا ائتلاف کامل نهادهای رهبری، شورای نگهبان، موتلفه، پاسداران و بسيج بود و همه اينها دست بدست هم دادند برای اينکه احمدی نژاد سر کار بيايد. در دور اول زياد صحبتش را نکردند ولی کاری کردند که بعنوان نفر دوم به دور دوم برسد. چه بسا نفر دوم کروبی می شد (بر اساس حرف هائی که خودش زده بود) ولی اين شورای نگهبان است که قبل از وزارت کشور اعلام کرد که نفر دوم احمدی نژاد است و چنين شد.
صرف نظر از انتخاب شعارها که جای خودش را دارد ولی نهادهايی دست بدست هم دادند شبکه های نفوذ همراه با شبکه های قدرت و ائمه جمعه را بکار گرفتند. برای مثال، وقتی در مسجدی اعلام بکنند که به فلانی رأی بدهيد، همه می دانند که اين رأی دادن راه دست يابی به خواربار و قرض الحسنه و اسم نويسی در مدرسه و غيره و غيره را هموار می کند.
قليچ خانی: چند تا نکته دارم که مقداری خصوصی است: خود شما عليرغم اينکه خواستار تحريم بوديد و از آن زاويه نگاه می کرديد، وقتی "انتخابات" به دور دوم رسيد چه پيش بينی ای می کرديد؟
حق شناس: من رويش فکر خاصی نمی کردم. پيش بينی اهميتی نداشت. همان طور که قبلاً گفتم مسأله را بايد از ديد منافع زحمتکشان که اکثريت جامعه است نگاه کنيم. آمدن يا نيامدن يکی از آنها مربوط به افت و خيزهای درون حاکميت است.
قليچ خانی: می خواهم بگويم اين حرکتی که مجموعه رژيم با برنامه ريزی برای "انتخابات" کرد و مسائل داخلی و جهانی همه در آن نقش داشت، چقدر تاثير گذاشت؟
حق شناس: من شخصا هيچ انتظاری در خودم بر نمی انگيختم که حتما اين می آيد يا آن ديگری می آيد. چون مساله را کليت نظام در نظر می گيرم و به نظرم می آيد که همه آنها متفق القول اند که چگونه اين نظام را حفظ کنند برای اينکه بتوانند بيشترين حد از استثمار از جامعه ايران بکشند.
قليچ خانی: در اين رابطه حدس نمی زديد که بين احمدی نژاد و رفسنجانی ممکن است رفسنجانی رئيس جمهور شود؟
حق شناس: واقعا چنين استنباطی نداشتم که رفسنجانی می شود ولی در عين حال معتقد بودم و هستم که آنچه برای رژيم تعيين کننده است حفظ قدرتش است و مصالح کل بورژوازی ايران است که رژيم از آن دفاع می کند، حالا اين يا آن شخص در اين موقعيت باشند يا نباشند برای زحمتکشان فرقی نمی کند. باين دليل معتقد نيستم که وضع در ايران خيلی زياد تفاوت خواهد کرد– شايد البته اشتباه کنم. يعنی احمدی نژاد که آمده حالا مثلا اوضاع با زمانی که خاتمی بود، خيلی عوض خواهد شد و اينطور و آنطور خواهد شد. بنظر من زياد تغيير نخواهد کرد. يعنی من بين جريانهای مختلف رژيم از اصلاح طلب تا جريانی که به آن اقتدارگرا می گويند، تفاوت خيلی زيادی نمی بينيم. بنظر من عملا چنين بود که يکی نقش سگ حمله کننده را بازی می کرده و ديگری نقش کسی را که دستکش سفيد بدست دارد.
قليچ خانی: بهرحال در "انتخابات" مجلس مردم با رای ندادن به رفسنجانی، توی پوزه اش زدند و نفر آخر تهران هم نبود که می خواستند با تقلب بعنوان نفر آخر او را جا بزنند. خوب اين فرد با آمدنش به گيرودار "انتخابات" و با اين طرح و برنامه ای که پيش رفت و با توجه باينکه مهره ايست که از اول انقلاب تاکنون مصدر بسياری مشاغل کليدی بوده و نيز با توجه به پيش بينی خيلی از روشنفکران داخل که او می تواند جلوی خيلی از تک رويهای خامنه ای و دار و دسته اش را بگيرد، آيا عملا اين برنامه ای که پيش رفت نوعی پوست خربزه گذاشتن زير پای او نبود؟
حق شناس: در اين باره صحبت های زيادی می شود که همه مبتنی بر حدس و تخمين است و چه فايده دارد که ما هم در اين باره حرفهای تکراری بزنيم؟
قليچ خانی: خوب در همين رابطه، الان که احمدی نژاد آمده يک سری بحث های توی ايران می شود که او می خواهد به اول انقلاب و "انقلابی گريهای" آن دوره برگردد و اين خود در رابطه با غرب بی تاثير نيست. چون قبل از "انتخابات" اکثرا نظرشان اين بود که جناح های مختلف رژيم در رابطه با سياست خارجی و مخصوصا امريکا توافق دارند و اختلاف نظر اساسی وجود ندارد و خواهان رابطه با امريکا هستند. ولی الان با "انتخاب" احمدی نژاد يک سری بحث ها شروع شده که اگر مثلا رفسنجانی بود يک مقدار معتدل تر بود و می توانست روابط را با غرب بهتر کند و حالا که احمدی نژاد آمده به آنطرف و رو در روی امريکا و اروپا خواهد افتاد و خلاصه مسائلی را طرح می کنند و می گويند بنفع ايران نيست و ممکن است امريکا حمله کند.
تراب حق شناس: من گمان نمی کنم اينطور بشود چون بنظر من همه کسانی که بر سر قدرت می آيند و می خواهند بمانند مصالح واحدی برای حفظ نظام دارند. ملزومات ادامه اين رژيم در رابطه با خارج از کشور – و همينطور داخل – بنظر من هر کسی باشد يکسان است. باين دليل، بنظرم باز هم در بر همان پاشنه خواهد چرخيد. بنظر من حتی در مورد حجاب و مسائل مشابه ديگری که برای خيلی ها حاد بود، اکنون آنطور نيست و حجاب هم مثل همان «انقلابيگری» که گفتيد يک کار کرد معين سياسی داشته است. فشارهائی که می آوردند يا ژست هائی که در برابر خارج می گرفتند، داو اساسی اش حفظ قدرت رژيم است چون با اتخاذ بعضی از مواضع راديکال بخش وسيعی از توده های خاورميانه را واقعا جانبدار خودش می کند. يعنی ايران واقعا در لبنان، در عراق نفوذ دارد و امريکا هم مجبور می شود روی اين نفوذ حساب کند. باين دليل بعضی از مواضع راديکال چنين مصرفی دارد والا در سر ميز مذاکرات، حتی شعار مرگ بر آمريکا هم هيچ تاثير منفی ندارد.
به نظر من کسی که بر سر کار آمده بر دولتی سوار است که امروز نيازهايش با نيازهای بيست و چند سال پيش – دوره خمينی – فرق دارد. هر کسی که بيايد اين نيازهای روز را در نظر خواهد گرفت. خواهيم ديد که به احتمال خيلی زياد دانشگاه کار خودش را می کند، اقتصاد کار خودش را می کند و غيره. جريانی که پشت سر اين آقا بوده بيش از هر جريان ديگری طرفدار خصوصی کردن است که خواست صندوق بين المللی پول و بانک جهانی ست. اينها از اول هم از نظر اقتصادی طرفدار خصوصی کردن بودند، گيرم که خصوصی کردن هايشان بنفع "خوديها" باشد و اينان يک باند صد يا دويست فاميل – اگر دوره شاه هزار فاميل بود – هستند که بين خودشان کارخانه ها را به بهای سمبليک يک تا دو تومان به يک آقازاده می فروشند و يا کارخانه ای را از بيخ تعطيل می کنند چون فروش زمينش سود آورتر است و از اين قبيل. در واقع وقتی به نفع شان باشد همين ها می توانند مستشارهای خارجی هم وارد کنند و الان هم بهترين قراردادها را با آلمان و فرانسه دارند و جنس های امريکائی هم از طريق دوبی وارد می شود و خلاصه ايران برای آنهائی که پول دارند و امکانات دارند هيچ چيز کم ندارد و بهشت سرمايه داران است.
بنابراين بنظرم می آيد که وجود احمدی نژاد اصلا بمعنی اين نيست که به دوره اول برمی گرديم که در نتيجه فشاری که توده مردم داشتند و رژيم مجبور بود دولت را هر چه بيشتر در قضايا دخالت بدهد و دولتی کردن ها يا سختگيری های اجتماعی پيش بيايد. به نظرم الان چنين نيست. همه ی سختگيری ها و سرکوب ها علت سياسی داشت و دارد. بگذريم که دولتی کردن هم الزاماً به معنی مردمی بودن نبود و نيست.
قليچ خانی: اکنون و پس از "انتخاب" احمدی نژاد بحث هائی در مورد آزاديها آغاز شده است. عده ای می گويند که احمدی نژاد بهرحال آزاديهای فردی را در جامعه محدود می کند و زنان و روزنامه ها و مطبوعات تحت فشار قرار می گيرند. عده ای مطرح می کنند که امکان پذير نيست که ايران به عقب برگردد و مبارزاتی که زنان کرده اند و چيزهائی که قشر متوسط جامعه بدست آورده، حاضر نيست از دست بدهد و احمدی نژاد نمی تواند آنها را محدود کند و بالطبع اين باعث رو در روئی مردم با رژيم می شود. شما چه فکر می کنيد؟
حق شناس: من فکر می کنم هيچ کس سر بی درد خودش را دستمال نمی بندد. اگر از نظر سياسی لازم باشد می کند! وقتی می گويم از نظر سياسی يعنی در واقع رژيم همان موقع هم که به اصطلاح آزاديهای فردی را محدود می کند و با يک قانون دو سطری حجاب، نصف جمعيت ايران را زير اخيه می برد و از اين به عنوان داروئی مؤثر و شفابخش برای مطيع کردن مردم استفاده می کند و وقتی لازم نباشد نميکند . اگر لازم باشد همين رژيم بلد است که خودش پول بدهد تا فيلم هائی برای مصرف خارجی تهيه شود. مگر نمی کند؟ موسيقی که خمينی آن را حرام می دانست، بعدها نه تنها در راديو تلويزيون ضروری شد، بلکه خاتمی با خودش ارکستر به چين برد.
اگر لازم باشد فشارها را خواهند آورد و اگر لازم نباشد نمی آورند. در همان دوره خاتمی که صحبت از آزادی مطبوعات و خيلی چيزهای ديگر می کردند، چنانچه مطبوعات، اندکی بر خلاف مصالح کشور – از نظر آنها – می نوشتند، توقيف می شدند. حتی نويسنده هايی را هم کشتند و به پرونده ی قتل ها هرگز رسيدگی نشد. بنابراين گمان نمی کنم وضع خيلی تغيير بکند چون همه اينها روی اين ماشين دولتی سوار هستند و اين ماشين دولتی هم برای ادامه حياتش نيازهای معينی دارد. آن چيزی که به نظر من کم است و اپوزيسيون انقلابی چپ (اپوزيسيون های ديگر خودشان کارشان را می کنند) بايد رويش بکوبد اين است که مصالح و نيازهای اقشار و طبقات زحمتکش جامعه را در نظر بگيرد، روی مسائل آنها از نظر تئوريک کار کند و صادقانه با مبارزات مردم درآميزد و اگر از اين طريق نيست بهتر است بپيوندد به ساير انواع اپوزيسيون!
قليچ خانی: خب، در همين رابطه ما بعنوان اپوزيسيون چپ طبيعی است که درصد زيادی نيستيم – هر چند نيروی راديکال به رغم درصد پايين اش می تواند در جامعه قوی باشد – ما درصدمان خيلی پائين است. سؤالم اينست که با اين پراکندگی ای که اکنون در جنبش چپ وجود دارد و به تکه های خيلی خيلی ريز تقسيم شده است، آيا می شود با وجود اين پراکندگی کار کرد؟ يا بايد راه های جديدی در آستانه قرن بيست و يکم پيدا کرد که بشود نيروهای چپ در جبهه وسيع تری جمعی تر کار بکنند؟ طبيعی است در اين دوران وقتی نيروها اندک است و پراکنده هم هست نتيجه ای نخواهد داد. آيا شما به عنوان کسی که سالها دستاندر کار سياسی بودهايد، راه حلی داريد و آيا فکر می کنيد شدنی است؟! و يا چه راه هائی ممکن است در اين زمينه وجود داشته باشد؟
حق شناس: بنظر من، اين امری اراده گرايانه نيست، يعنی مثلا ما دلمان بخواهد عده زيادی را که پراکنده هستند و فکر می کنيم که پراکندگی شان عارضی است، کنار هم قرار گيرند و اراده گرايانه بگوئيم که بيائيد در اين چهارچوب کار کنيم. بنظرم اينطوری نيست. اگر پراکندگی ای وجود دارد، اين پراکندگی نه عارضی بلکه واقعی و ساختاری ست. يعنی آن پختگی تئوريک، ايدئولوژيک در سطح ملی و جهانی که خود محصول يک فرآيند تاريخی نقد و بررسی چپ و جمع بست مبارزات جاری برای رسيدن و پی افکندن بنيانی خارج از چارچوب سرمايه داری می تواند باشد. هنوز اين حد از پختگی نيست چرا که اگر بود بحد کافی ناقوس می کوبد که بايستی دست واحدی در برابر اين دشمن واحد وجود داشته باشد. در دوره هائی از تاريخ ايران، شما می خواستيد يا نمی خواستيد گروهای مختلف شکل می گرفت و شما توی محله خودت می ديدی که چند نفر بصورت گروه مخفی جمع شده ايد و داريد کار می کنيد و آن يکی هم در محله ديگری و در واقع گروه های مبارز می جوشيدند، يعنی در شرايط جامعه مرتب حرکت انقلابی و حرکت جمعی می جوشيد و افراد را به سمت يک جور وحدت يا حداقل اتحاد سوق می داد ولی در دوره های ديگری مثل امروز پراکندگی غالب است. تا زمانی که آن شرايط تاريخی که گفتم بوجود نيامده، گمان نمی کنم راه حلی پيدا شود يا وجود داشته باشد.
قليچ خانی: در واقع شما می گوئيد که اجتناب ناپذير است!
حق شناس: بله اجتناب ناپذير است. اما نبايد نوميد شد. بايد بدانيم که زيرپامان خالی ست، پشتمان به کوه نيست. با بحران تئوريک و ايدئولوژيک همه جانبه هم سر و کار داريم. راه حل، کار کردن و مبارزه ی همه جانبه و صميمانه و فروتنانه در صف کارگران و زحمتکشان و عموم ستمديدگان (از ستم نژادی گرفته تا قومی، جنسی، دينی و غيره) است.
قليچ خانی: متشکرم.
(منتشر شده در آرش شماره ۹۲ اوت ـ سپتامبر ۲۰۰۵)