[همراه با چند اعلاميه و خبر از وضعيت مبارزهء کارگران در ايران، يک سند قديم ـ جديد! را روی سايت می گذاريم: مشکلاتی که برطرف نشده و آرمانها و وظايفی که به قوت خود باقی ست.]
امسال نيز اول ماه مه در شرايطی برگزار می شود که متأسفانه همبستگی پرولتاريای بين المللی نه تنها از يک تداوم آگاهانه و ارگانيک برخوردار نيست، بلکه در اوج از هم گسيختگی ست.
اگر در گذشته، همبستگیِ جهانی پرولتاريا در اول ماه مه به اعتبار يک ارتباط نسبتاً همآهنگ و ارگانيک بين المللی (انترناسيونال) به صورت يک نيروی مادی و معنوی خود را می نماياند، اکنون اين همبستگی بيشتر خود را در قالبی صوری، از نقطه نظر مراسم همزمان و گرامی داشت ظاهری روز معينی، بيان می کند. اين روز بزرگ جهانی اگرچه هنوز اعتبار خود را بيش و کم حفظ کرده، اما اکنون آن نيروی عظيم فشار و مقابله با بورژوازی را به همراه ندارد.
اکنون اول ماه مه نه تنها نيروی سازمان يافتهء معنوی و مادی نيرومندی در سطح بين المللی در پشت سرِ خود ندارد، بلکه در سطوح ملی نيز در اکثر کشورها از حمايت فعالی برخوردار نيست و حتی از جانب بسياری از اتحاديه های زرد، به بهايی اندک با بورژوازی مورد معامله قرار می گيرد.
به هم ريختن آن نيروی مادی و معنوی لازم که بتواند اين روز را به مثابهء بيانی واقعی از هويت و صف آرايی طبقاتی پرولتاريا در سطح بين المللی درآورد، چيزی نيست که فقط از زاويهء اخلاقی و يا صرفاً روحی قابل توضيح باشد، بلکه بايستی بيش از هرچيز در يک بازنگری انتقادی از اوضاع و شرايط کنونی و از نظر عينی و ذهنی جستجو گردد. اين بازنگری انتقادی بايد بتواند شرايط کنونی جهان سرمايه داری را در همهء ابعاد اقتصادی، سياسی و ايدئولوژيکی آن مورد ارزيابی و تحليل قرار دهد و موقعيت و جايگاه صحيح پرولتاريا را از درون شرايط اجتماعی کنونی استخراج نموده، از اين طريق در راه ايجاد ملزومات معنوی و مادی همبستگی پرولتاريای بين المللی گامی مهم بردارد.
عليرغم اين همه نابسامانی های جدی در همبستگی پرولتاريا، با تأکيد می توان گفت که پرولتاريا جايگاه خود را در رأس همهء مبارزاتی که عليه کليهء مظاهر استثمار و ستمگری وجود داشته است همچنان حفظ کرده، و از اقشار غير پرولتری، خود را کاملاً متمايز نموده است. اين تمايز چه از نظر تداوم و پيگيری و چه از نظر وسعت و روح مبارزاتی کاملاً عيان بوده است.
اگر نتوان ارتباط و تداوم کلی، ناآگاهانه و ناملموس موجود (بويژه از نظر ريشهء عينی و اقتصادی) دراين مبارزات را در سطح بين المللی انکار نمود ولی متأسفانه اين ارتباط و تداوم، سال های مديدی ست که ديگر حالت آگاهانه، مشخص و ملموس ندارد و مبارزات پرولتاريا (بويژه از نظر ذهنی و سازمانی) به صورتی اتفاقی، منقطع، کوتاه، محدود و صنفی خود را به نمايش درآورده است.
اين خصلت های تأسفبار به نحوی بوده که مبارزهء جهانی پرولتاريا اگر در بهترين حالت خود، در سطوح ملی، توسعهء چندجانبهء عمودی و افقی داشته ولی فاقد چنين گسترشی در سطح بين المللی بوده است. اين امتياز در سطوح ملی نيز به صورت نسبی در جاهايی ميسر شده که پرولتاريا بر متن دموکراسی بورژوايی، حد اقل دارای نيروی سازمان يافته اتحاديه ای مهمی بوده يا اينکه بر متن يک دوران انقلابی قرار داشته که نظم کنترل کنندهء بورژوازی فلج بوده است.
اين ازهم گسيختگی و فقدان همبستگی و انسجام ملموس نه تنها پرولتاريا را از حالت يک طبقهء بين المللی فعال و »برای خود« بازداشته است، بلکه او را از هدايت، ارتباط و سازماندهی فعال مبارزات انقلابیِ ساير توده های زحمتکش که بنا به خصوصيت ساختی ـ طبقاتیِ خود از پراکندگی و عدم ارتباط وسيعی رنج می برند نيز عاجز می ساخته است.
ارتباط و سازمان يابی و تأمين تداوم جنبش انقلابی کارگری در بهترين حالت خود، زمانی امکان پذير است که پرولتاريای جهانی قادر باشد تئوری انقلاب را در جهت رهايی خويش و کل بشريت، به طور مداوم مورد نقد، بازسازی و ارتقاء قرار دهد و اين امر هم در صورتی می تواند ميسر باشد که در گام اول همهء قيود منجمد کننده و خشک سنت پرستی و قالب سازی را ازنگرش خويش به دور بريزد و اين تئوری را به صورت ارگانيک به سوی يک برنامه و تاکتيک انقلابی هدايت کند.
ارتباط و سازماندهی پرولتاريا يک موضوع صرفاً فنی و تکنيکی نيست، بلکه يک نيروی مادی ست که در توازن قوای طبقاتی در سطح بين المللی وارد محاسبهء جدی و قابل توجهی می شود. اين ارتباط امکانی ايجاد می کند که پرولتاريای حتی کوچک و ضعيف سازمان يافته، در اين يا آن کشور عقب افتاده، می تواند با تغذيه از نيروی مادی و معنویِ همزمانِ بين المللیِ خود، به نيرويی بسيار قوی تر از تناسب عددی و سازمانی خود در جامعهء ملی، تبديل شود و دهها بار امکان بيشتری برای هدايت، ارتباط و سازماندهی توده های زحمتکش ديگر به دست آورد.
همهء آنچه را که در بالا گفتيم بايد با اين پيش شرط پذيرفت که سازمان يابی پرولتاريا نيز خود را بر يک زمينهء معنوی نيرومند در درون خود، استوار نموده باشد و نه اينکه از يک سرهم بندی بوروکراتيک از بالا و بيگانه با پرولتاريا ناشی شده باشد. سازماندهی پرولتاريا هم نه در يک قالب و شکل خاص، بلکه از همهء جوانب آن که در ترکيبی ارگانيک از همهء اشکال خود بخودی و آگاهانه به تکميل همديگر در سطوح متفاوت می پردازند ديده شود.
اين نکتهء مهم را هم نبايد ناديده گرفت که مبارزات پرولتاريا اگرچه عمدتاً به صورت حوادث جداگانه و اتفاقی جلوه می نموده است، اما نه تنها در کشورهای آمريکای لاتين، آسيا و آفريقا بلکه در اروپا نيز تا حدودی خود را با نيرويی سرشار از خشم و انزجار و در مواری به صورت کاملاً انفجارآميز نشان می داده است.
* * *
اما اين خصوصيات در ايران با فشار و خفقان زايدالوصفی درآميخته و پرولتاريا را بيش از هرجای ديگری مورد شکنجه و آزار قرار داده است. ايران فقط از آن جهت متمايز نبوده است که ميدانِ کشتار، اعدام و زندان بی حساب و تفتيش عقايد بوده است، بلکه در ضمن عرصهء تاخت و تاز باندهايی بوده است که با همهء خصوصيات عقب گرايی ايدذولوژيکی، جنگ افروزی و طفيلی گری خود، بقای جامعهء امروزی را فقط از طريق توليد و بازتوليد مناسبات سرمايه داری می توانند محافظت کنند. کنترل و دخالت گروه های فشار و سرکوب ايدذولوژيکی با باندهای سياه سرکوب و جنايت پليسی، زندگی خصوصی و محيط فعاليت کارگران و زحمتکشان را به طور مداوم دچار فشار و خفقان می نموده است. اخراج، جريمهء جنگی و غيرجنگی، کاهش دستمزدها و مزايا، گسيل به جبهه، دستگيری و زندان، شکنجه و اعدام از معمولی ترين شيوه هايی بوده است که رژيم جمهوری اسلامی هرگز در اجرای آنها ترديدی به خود راه نداده است. به طور خلاصه می توان گفت که تمام تلاش رژيم بر اين بوده است که ابتدايی ترين حقوق انسانی را از کارگران سلب نموده، آنها را منطبق با قوانين اسلامی ۱۴۰۰ سال پيش همطراز با بردگان سازد.
با حاکميت جمهوری اسلامی که زايدهء آشکاری از فساد و تباهی و سردرگمی سرمايه داری جهانی ست، طبقهء کارگر ايران، به سياه ترين دوران حيات خود وارد شده است. اکنون پرولتاريا در اثر جنگ، قحطی، بحران اقتصادی و تعطيل کارخانجات، بمباران مناطق صنعتی و نيز اعزام اجباری به جبهه، بيش از هر زمان، ارتباطات درونی خويش را به مثابهء يک طبقه از دست داده است و دچار پراکندگی و اغتشاش وسيعی شده است. بخش عظيمی از سپاه کارگری ايران از محيط کارخانه و ارتباط ملموس و ضروری اقتصادی کنده شده و به صورت دستفروش و دوره گرد و تاکسيران و غيره منفرد و اتميزه شده و در شرايط عدم امکان وجود تشکيلات کارگری علنی و نيرومند، فاقد نيروی فشار و مبارزهء فعال و مؤثر شده است.
با وجود اينها، پرولتاريای ايران که در سالهای وحشت آور پس از سال ۱۳۶۰ وارد دوران تازه ای شده قهرمانی های زيادی از خود نشان داده است. مقاومت و اعتراض آنها در موارد زيادی، رژيم را از پيشروی های مورد نظرش بازداشته به طوری که رژيم هرگز قادر نبوده است مطابق برنامه ها و اهداف خود، بيکارسازی ها را توسعه بدهد و قانون کار مطلوب خويش را به تصويب برساند و يا ساعات کار را افزايش داده، مزدها و مزايا را مطابق دلخواه خويش کاهش بدهد.
مبارزات پرولتاريای ايران با آنکه بر تارک مبارزات همهء نيروهای توده ای ديگر می درخشيده است، اما کاملاً فاقد ارتباط و تداوم بوده است. خصلت حادثه ای و اتفاقی ای که در مبارزات جهانی پرولتاريا به چشم می خورده، در ميان کارگران ايران در همان سطح ملی نيز کاملاً به وضوح ديده می شده است. يکی از مهم ترين عواملی که موجب می شده است پرولتاريای ايران از مقدماتی ترين استقلال هم برخوردار نباشد تا به صورت نيرويی پرتوان در برابر بورژوازی و کليهء نيروهای سرکوبگر و ضد دموکراتيک مقابله نمايد، شايد اين باشد که پرولتاريای ايران هنوز نتوانسته است (عمدتاً به خاطر خفقان و سرکوب بيش از حد حاکم بر ايران و نيز به ميزان کمتری سکتاريسم تنگ نظرانهء نهفته در درک و نگرش چپ ايران) از يک سنت مبارزاتی اتحاديه ای دموکراتيک برخوردار باشد. تجربيات تاريخی به خوبی نشان می دهند که سطوح متفاوت سازمان يابی و ارتباط کارگری، حتی اتحاديه ای آن تا چه اندازه در ايجاد يک توازن قوای لازم برای محافظت از دستاوردهای دموکراتيک و فضای حتی الامکان بازتر برای فعاليت وسيع و علنی پرولتاريا و طبعاً پرورش وی ضروری ست.
پيدايش تشکلات پايدار و وسيع کارگری با روح دموکراتيک و بدور از هرگونه قيود و شرط گذاری های محدود کننده و ملال آورِ سکتاريستی در ايران به صورت نيازی خودنمايی می کند که می تواند تا حدودی به ضمانت دستاوردهای انقلابی ـ دموکراتيک در شرايط لازم بپردازد. تشکلات کارگری (تشکلات اعتصاب شکن و باندهای سياه سرکوب خود به خود مجزا می شوند) مسلماً نمی توانند در مقابل يکديگر - از جمله حزب يا احزاب کمونيستی - قرار بگيرند بلکه آنها در سطوح متفاوت می توانند ارتباط طبقاتی پرولتاريا را برقرار نموده، دوام بخشند.
کارگران ايران لازم است اين تجربهء تاريخی و حتی ملی را دريافته و چپ ها نيز با درس گيری از شرايط گذشته و حال، اين درس تاريخی را آموخته به کار بندند. پرولتاريای ايران متأسفانه در شرايطی قرار دارد که نمی تواند اول ماه مه را با ابراز روح همبستگی و استقلال خويش برگزار نمايد چون در کشوری که شادی و لبخند جرم است تجمع مستقل کارگری و جنبش ماه مه چيزی جز جنايت به حساب نمی آيد.
اکنون بيش از هر زمانی نيازهای جديدی در مقابل نيروهای کمونيستی قرار گرفته است تا با پاسخ به آنها شعارهای ماندگار »کارگران جهان متحد شويد!« و »کارگران فقط به دست خويش خود را نجات می دهند« روح زنده و محتوای جديدی بيابند. اين محتوا بايد با درک زنده و پويای شرايط کنونیِ جهانِ سرمايه داری بيان شود که رهايیِ واقعیِ پرولتاريا و همهء بشريت از درون آن می گذرد. بدون توضيح همه جانبهء آن شرايط، امکان استخراج صحيح برنامه و تاکتيک پرولتاريا و طبعاً روح همبستگی و وحدت ارگانيک و آگاهانهء مبارزاتی در سطح بين المللی مشکل است به وجود آيد. توضيح اين شرايط نه تنها موقعيت همه جانبهء عينی و ذهنی خارج از پرولتاريا بلکه خود او را نيز در همهء جوانبش دربر می گيرد.
زنده باد همبستگی جهانی پرولتاريا!
زنده باد اول ماه مه! زنده باد سوسياليسم!
مرگ بر سرمايه داری جهانی!
مرگ بر رژيم جمهوری اسلامی!
دانشجويان ايرانی هوادار سابق سازمان پيکار ...
اول مه
۱۹۸۷
گوشه ای از:
تاريخ مبارزات طبقهء کارگر در ماه مه۱۸۸۶
اول ماه مه حاصل جانفشانی های قهرمانانه ای ست که در ۱۰۱ سال پيش کارگران آمريکا برای ۸ ساعت کار روزانه از خود نشان دادند. رشد اتحاد جهانی کارگران توانست بعد از سه سال، آن روز را به صورت يک روز جهانی درآورد. اول ماه مه در معنای اوليهء خويش اعلان جنگ پرولتاريای بين المللی عليه بورژوازی بين المللی بود؛ روزی بود که روح همبستگی و وحدت پرولتاريا در سراسر جهان بيانی آشکار می يافت. اول ماه مه جشن پيروزی کارگران در عرصهء پيکار با بورژوازی و نيز بيان آمادگی بيشتر برای جنگ هرچه قاطعانه تر با بورژوازی بين المللی بود. اما اکنون دشمنان آشکار و نهان پرولتاريا به اشکال متفاوت تلاش می کنند آن را از معنای مبارزه جويانه و اتحاد عميق انقلابی خود تهی نمايند.
پس از آنکه طبقهء کارگر با مبارزات خونين خود توانسته است دستاوردهايش را به صورت سنت های نسبتاً پايدار درآورد، بورژوازی سعی کرده است تاريخ خونين مبارزاتی گذشته را پنهان نموده و زيرکانه اعلام نمايد که دستاوردها از الطاف گرانبهای بشردوستانه و کارگر دوستانهء آن ناشی شده است. سپس رفرميست ها و صاحبان امتيازِ جنبش کارگری هم به صدا درآمده و به تأييد اين خصايل »انسانی« اربابان خويش می پردازند تا از اين راه، از خشونت و انقلاب پرهيز شود و شرافت شهروندان سرمايه دار محفوظ بماند! روح انقلابی و آموزندهء مبارزات کارگران به فراموشی سپرده شود و تاريخ خونين جنبش کارگری به تاريخ الطاف قانونی در پارلمان های بورژوازی تبديل شود.
با اول ماه مه نيز چنين رفتاری می شود. آنجا که بورژوازی در مقابل نيروی عظيم و سازمان يافتهء طبقهء کارگر قرار گرفته، يا خطراتی را پيش بينی می کند، تلاش دارد اول ماه مه را به تصرف خود درآورد تا آن را حتی الامکان بتواند بی ضرر نموده و فاقد نيروی همبستگی و روح انترناسيوناليستی پرولتری نمايد. ولی آنجا که بورژوازی با چنين نيرويی روبرو ست و يا خطر آتی و محتمل را احساس نمی کند، نه تنها آن را به رسميت نمی شناسد، بلکه در موارد زيادی به سرکوب خونين هرگونه مظاهر آن نيز می پردازد.
عظمت مبارزات ۱۸۸۶ برای ۸ ساعت کار، زمانی روشن می شود که برای يک مقايسهء ساده، ساعات کار امروز را در نظر بگيريم. می بينيم که نسبت به آن زمان در اين مورد هنوز پيشروی قابل توجهی ديده نمی شود. اگرچه ۸ ساعت کار در روز در اغلب کشورها به صورت قانونی درآمده است ولی عملاً در کشورهايی که پرولتاريا متشکل نيست و از سنتهای پايداری برخوردار نمی باشد، به اجرا در نمی آيد. سرعت فراگير شدن ۸ ساعت کار روزانه در سطح بين المللی در سايهء ارتباط عظيمی بوده که همراه با رشد سرمايه داری نه تنها رقابت درونیِ آن را تشديد می کرده بلکه روح همبستگی و مبارزاتی پرولتاريای جهانی را نيز بالا می برده است.
کارگران با اين دستاورد خود توانستند با سرعت، زمينه های توسعه و ارتقاء آگاهی خود را به وجود آورده، به تکامل و گسترش ارتباطات و سازماندهی خويش بپردازند. کارگران در مقايسه با ساعات کار قبلی که گاه به ۲۰ ساعت هم می رسيد، بيش از هر زمانی فرصت انسانی کردنِ موجوديت خويش را يافتند. آنها توانستند مستقلاً در فعاليت های فرهنگی و سياسی درگير شده، به سازماندهی و پرورش روحی خويش پرداخته، با نيروی تفکر و انديشهء مستقل خود، دستاوردهای فرهنگی و سياسی وسيع تری ارائه نمايند. با اين دستاورد عظيم دورانی آغاز می شود که برای رهايیِ پرولتاريا به دست خودش گامی بسيار بلند و بی سابقه برداشته می شود.
اگرچه همهء دستاوردهای انقلابی و دموکراتيک در جوامع مدرن به نحوی نتيجهء مبارزات و تلاش های بی دريغ توده های زحمتکش و بويژه طبقهء کارگر است ولی گويا مقدر شده است که تا وقتی پرولتاريا قادر نباشد از نظر سياسی و فرهنگی سلطهء خويش را اعمال نمايد، همهء اين دستاوردها حتی آنجا که به صورت سنت های پايدار جامعه در می آيند، نه به نام پرولتاريا، بلکه به نام بورژوازی ثبت و اعلام گردند.
اگر اول ماه مه به صورت يک روز جهانی درآمد، خود نتيجهء ارتباط و همبستگیِ طبقاتی ای بود که در سطح بين المللی به خود ماديت می بخشيد. و اکنون اگرچه بسياری اين دستاوردها را طبيعی می شمارند ولی آشنايی با تاريخ مبارزات کارگری هرکسی را از اين زودباوری های احمقانه ای که بورژوازی دامن می زند و يا به حساب فضيلت و انسان دوستی پدرانهء خويش می گذارد بيرون می آورد. بازگويیِ مکرر گوشه هايی از تاريخ خونين ۱۸۸۶ نه تنها از آن جهت ضروری ست که بسياری از رجزخوانی های دروغين بورژوازی و نوکرانش را برملا می کند، بلکه خصلت طبقاتی خصمانهء بورژوازی را در مقابل پرولتاريا روشن می سازد.
سابقهء مبارزه برای ۸ ساعت کار در آمريکا به سال ۱۸۶۶ می رسد، به زمانی که اتحاديهء ملی کار (N. L. U.) در جلسهء مؤسس خود تحت رهبری سيلويس، قطعنامه ای به مضمون زير به تصويب رساند:
»ضرورت اوليه و همه جانبهء شرايط کنونی، آزاد ساختنِ کارگران اين کشور از بردگیِ سرمايه داری و به تصويب رساندنِ قانونی ست که ۸ ساعت کار به صورت کار عادی روزانه، در تمام ايالات متحدهء آمريکا درآيد. ما تأکيد می کنيم که نيروی خود را برای رسيدن به اين نتيجهء شکوهمند بايد بسيج نماييم«.
پس از آن در سپتامبر سال ۱۸۶۶، کنگرهء ژنو انترناسيونال اول، با عبارت زير به تأييد آن پرداخت: »محدوديت قانونی روزانه کار، شرط اوليه ای ست که بدون آن تلاش های بيشتر به منظور بهبودی و رهايیِ طبقهء کارگر بی فايده می ماند... کنگره ۸ ساعت کار را حدّ قانونی روزانه کار پيشنهاد می کند«.
بعد از آن، کارگران آمريکا آن را به پلاتفرم عمومی مبارزات خويش تبديل نمودند و کنفرانس ملی کار نيز آن را تأييد و اعلام نمود.
در سالهای ۱۸۸۲ و ۱۸۸۴ لازمهء کاهش ساعات روزانه کار، با تأکيد مجدد مطرح شد به طوری که در سال ۱۸۸۴ فدراسيون اتحاديه های کارگری سازمان يافتهء ايالات متحده و کانادا اعلام نمود که:
»۸ ساعت کار روزانه بايستی از مه سال ۱۸۸۶ به صورت قانونی درآيد«.
در اواسط آوريل ۱۸۸۶ در حدود ۲۵۰ هزار کارگر درگير مبارزه برای ۸ ساعت کار روزانهء قانونی بودند. در اول ماه مه ۱۸۸۶ اين نيروی عظيم اجتماعی حضور خود را به طور ملموس نشان داد و نيرويی در حدود ۵۰۰ هزار کارگر را از ۱۱۵۶۲ کارگاه و کارخانه در بر می گرفت که مستقيماً دست به عمل اعتصاب زده بودند. شعله های فروزان جنبش کارگری در شيکاگو که مرکز اصلی جنبش راديکال و سازمان يافته بود در نيويورک، بالتيمور، واشنگتن، ميلواکی، سنت لوئيس، پيتربورگ، ديترويت و ساير شهرها زبانه کشيد و نيروی وسيعی از کارگران غير متشکل و ساده را هم دربر گرفت.
در حالی که بخشی از کارگران به ۸ ساعت کار روزانه دست يافته بودند، بخش ديگر به اعتصاب فلج کنندهء خود برای همان هدف ادامه می دادند. سرمايه داران که به وحشت مرگ آوری افتاده بودند در صدد انتقام و خنثی سازی برآمدند، به طوری که برای مقابله با جنبش کارگری »کميتهء شهروندان« را ايجاد کردند. ضد حملهء سرمايه داران متوجه سازمان يافته ترين بخش کارگری در کارخانهء مک کورميک، جايی که کارگران به ۸ ساعت کار روزانه و افزايش دستمزدها و توقف قطع دستمزدها رسيده بودند، گرديد. ۱۴۰۰ کارگر را از کارخانه بيرون ريختند (لاک اوت).
در سوم ماه مه، در همان کارخانه پليس از ۳۰۰ اعتصاب شکن محافظت می کرد و وقتی کارگران با دست خالی به اعتراض پرداختند، پليس به رويشان آتش گشود که در اثر آن عده ای کشته و تعدادی زخمی شدند. در روز ۴ مه، کارگران به سرعت، يک گرد همآيی توده ای در ميدان »های مارکت«، عصر همان روز تشکيل دادند که در آن هزاران نفر از مرد و زن و کودک شرکت جستند. درست قبل از پايان گردهمايی، به ۱۸۰ پليس مسلح به فرماندهی کاپيتان بونفيلد که به وحشيگری معروف بود، دستور داده شد که گردهمآيی را بر هم زنند. در اين موقع، بمبی پرتاب شد که به قتل يک پليس انجاميد. پليس به اين بهانه آتش گشود و در اثر آن چندين نفر از کارگران کشته و ۲۰۰ نفر زخمی گشتند.
بعد از پرتاب بمب، صدها تن از کارگران دستگير شدند و از ميان آنها ۸ تن از رهبران فعال جنبش کارگری يعنی آلبرت پارسون، اوت سپيز، ساموئل فيلدن، يوجن شواب، آدولف فيشر، جورج انجل، لوئيس لينگ و اسکار نيب برای محاکمه برگزيده شده، به قتل متهم شدند. در حالی که بجز يک نفر از آنها که در هنگام بمب اندازی مشغول سخنرانی بود، هيچکدام در آن گردهمايیِ حضور نداشتند. آنها متهم شدند که با سخنان و تبليغات خود موجب تشويق بمب اندازان شده بودند. بر اين اساس، محاکمه ای طولانی، پيچيده، مضحک و شريرانه آغاز شد که در آن به وضوح »بی طرفی« دستگاه قضائی برملا گرديد. به طوری که سپيز اعلام نمود که:
»در خطاب به اين دادگاه، من به عنوان نماينده ای از يک طبقه با نمايندهء طبقهء ديگر سخن می گويم... اگر شما تصور می کنيد که با دار زدن ما می توانيد جنبش کارگری را ريشه کن کنيد، جنبشی که از آنِ ميليونها ستمديده است، ميليونها ستمديده ای که گرفتار نياز و تهيدستی هستند و انتظار رهايی دارند، اگر تصور شما اين است، آن موقع ما را دار بزنيد!
اينجا شما پا روی يک جرقه می گذاريد، اما آنجا در پشت سر، در جلوی شما و هرکجا شعله ها زبانه می کشد. اين يک آتش زير خاکستر است. شما نمی توانيد آن را خاموش کنيد!«
بورژوازی فعالان جنبش کارگری را محکوم به مرگ نمود و در ۱۱ نوامبر ۱۸۸۷، چهار تن از اين ۸ نفر را به نام های پارسون، سپيز، انجل و فيشر به دار زدند. اکنون اين قهرمانان طبقهء کارگر در تاريخ به شهدای »های مارکت« معروف اند. لوئيس لينگ بعداً در بازداشتگاه پليس جان باخت و سه تن ديگر بعد از شش سال در اثر فشارهای زيادی آزاد شده و بيگناه اعلام شدند.
جوِ انقلابیِ مبارزه در آن روزها وقتی روشن می شود که سخنان يکی از کارگران اعدامی را به ياد آوريم که مطرح نمود:
»اگر زندگی من بايد به دفاع از اصول سوسياليسم خدمت کند، آنطور که من آن را می فهمم و با افتخار ايمان دارم که نفع بشريت در آن است، من به شما اعلام می کنم که با خوشحالی، زندگانی خود را تقديم خواهم کرد. اين قيمت بسيار کمی برای چنين دستاوردهای بزرگی ست«.
روح انقلابیِ جنبش کارگری جهانی که اکنون از طرف بورژوازیِ آمريکا همچون توطئهء شيطان های سرخ در خارج از آمريکا قلمداد می شود هيچ چيز وحشت آوری نيست، بلکه بيش از هرچيز سنت ماندگار پدران پرولتاريای خود آمريکا ست که همچنان می درخشد.
جوشش انقلابی آن دوران را می توان در اعلاميه ای ديد که يک سازمان مارکسيستی به صورت زير نگاشته بود:
»جنگ طبقاتی آغاز شده است. ديروز در مقابل کارخانهء »مک کورميک« کارگران را به گلوله بستند. خون آنها انتقام می طلبد. چه کسی می تواند شک کند که گرگ هايی که بر ما حکومت می کنند تشنهء خون کارگران اند؟
اما کارگران بره نيستند. آنها پاسخ ترور سفيد را با ترور سرخ خواهند داد. ارزرش مرگ از زندگی فلاکتبار بيشتر است.
اگر کارگران را به گلوله ببندند، ما هم به همان شيوه که کارفرمايان ما برای مدت های طولانی عمل کرده اند پاسخ خواهيم گفت. اين به خاطر ضرورت است که ما اعلام می داريم »مسلح شويد!«. ديروز، در همان زمانی که ثروتمندان در کاخ ها گيلاس های پر از شراب گرانقيمت شان را به سلامتیِ برقراری نظم می نوشيدند زنان و کودکان تهيدست بر مرگ شوهران و پدران تيرخورده شان می گريستند.
ای شمايی که در رنجيد، اشک های خود را خشک کنيد!
نترسيد، بردگان بپا خيزيد!«
آری، نتيجهء جسارت انقلابی و بهای خون آن مبارزانِ راه رهايی طبقهء کارگر ثمره ای ست که هرگز فراموش شدنی نيست: ۸ ساعت کار در روز.
بعداً در سال ۱۸۸۹، همزمان با شکل گيری انترناسيونال دوم، روز اول ماه مه، از جانب اين سازمان بين المللی کارگران، به روز جهانی کارگر تبديل شد و در سال ۱۸۹۰ به صورت گسترده ای در کشورهای اطريش، مجارستان، بلژيک، آلمان، دانمارک، اسپانيا، ايتاليا، ايالات متحده، نروژ، فرانسه، سوئد و چند کشور ديگر و در بريتانيا هم در روز ۴ مه ۱۸۹۰ برگزار گرديد.
بعداً با انقلاب کبير اکتبر در روسيه، خون تازه ای در رگ های جنبش کارگری جهانی وارد شد و در مقابله با رفرميسم و رويزيونيسم گسترده، روح انقلابی پرولتاريا را به طور بسيار گسترده ای تقويت نمود، ولی متأسفانه اين وضعيت با روح همبستگی آزاد و انقلابی خود ديری نپاييد.
--------------
با استفاده از منابع زير:
۱ـ تاريخ ماه مه: ترانچن برگ (۱۹۳۵) به انگليسی
۲ـ اول ماه مه ۶۸۹۱ - کاونتری تريدز کونسل : ۶۸۸۱
۳ـ کمونيست شماره ۷ حزب کمونيست ايران
۴ـ دائره العمارف بزرگ روس، به انگليسی