از آنچه در بخشهای يک تا سه پيشين گفتيم به ترتيب سياست ها و برنامه های عملی زير نتيجه گيری ميشود:
۱. وابستگی به امپرياليسم جهانی در گذشته برای ما نتيجه خوبی نداشته و در آينده هم نخواهد داشت. ما بايد از تقسيم کار تحميلی ای که در نود تا صد سال گذشته ، امپرياليستهای نفتخوار انگليس و امريکا ما را در آن محبوس کرده اند ، نجات پيدا کنيم و حاکميت امپرياليسم را نه در عرصه سياسی و نه در عرصه اقتصادی نپذيريم.
مهمترين منابع طبيعی ايران، يعنی نفت و گاز، در اين يک قرن گذشته (چه در زمان پهلوی ها و چه در زمان اسلامی ها) باعث بدبختی ايران شده است چون با آن بصورت انفال و غنيمت برخورد کرده اند: دزدان داخلی با دزدان خارجی شريک شده، روزی چند ميليون بشگه نفت ايران را برده و درآمد آن را بين خود تقسيم کرده اند. اين ميليونها بشگه نفت صادراتی بصورت خام و با کمترين تبديل صنعتی و با کمترين ايجاد اشتغال در داخل به خارج رفته تا در کارخانه های آنجا روی آن کار شود و محصولاتش گاهی به قيمت های هزار برابر به خود ما فروخته شود. و طبقه حاکمه ايران با دهها ميليون دلار درآمد روزانه نفت صادراتی چه کرده اند جز حيف و ميل و خريد اسلحه و سرکوب مردم؟
ولی منابع نفت و گاز ما ميتوانست و هنوز ميتواند همان نقشی را ايفا کند که صنعت زغال سنگ در صنعتی شدن انگلستان و آلمان بازی کرد. آنها زغال سنگ خود را صادر نميکردند تا با درآمد آن از کشورهای ديگر کالاهای صنعتی و ماشين آلات بخرند . بلکه زغال سنگ آنها به کار فولاد سازی آنها ميرفت و فولاد آنها به راه آهن و ماشين سازی آنها ميرفت و بهمين ترتيب يک صنعت باعث گسترش يک صنعت ديگر ميشد تا آنها به رشد پيچيده و متنوع و جامع صنعتی رسيدند.
در ايران نيز ، منابع نفت و گاز ما ميتواند به جای اينکه منبع درآمد ارزی دولت ما باشد، مواد اوليه صنايع پتروشيمی ما و منبع انرژی صنايع خود ما باشد و پايه صنعتی شدن جامع کشور قرار گيرد. ولی متاسفانه با اينکه صد سال از صنعت جديد نفت و گاز ايران ميگذرد، نقش اين منابع در رابطه بين الصنايع ما هنوز تقريباً صفر است.
اين ساختار اقتصادی بيش از نود سال است در داخل ايران و در تقسيم کار جهانی امپرياليستی برای ايران جا افتاده و دگرگون کردن آن کار آسانی نيست. بلوک ”توليد و صدور نفت خام در زير بنا و دزدی و ديکتاتوری در روبنا“ در طول سالها تبديل به بلوک سختی شده و نگهبانان بيرحمی در داخل و در خارج دارد که از شکستن آن بهر بهائی و با هر جنايتی جلوگيری ميکنند بخصوص که سرنوشت ما و نفت ما با سرنوشتِ ساير خلقها و منابع نفت و گاز اين منطقه حساس دنيا گره خورده است. بنابراين اگر ما مرد و زن ميدان هستيم و ميخواهيم از اين وضع نجات پيدا کنيم بايد آسان گيری و ساده انديشی را کنار بگذاريم و آماده ی در گيری سخت و خشنی در هر دو جبهه داخلی و خارجی شويم: اولاً در داخل، نه تنها با حکومت اسلامی بلکه با هرگونه ديکتاتوری و نهادِ استبدادی با هر اسم و صورتی ناچار به برخورد هستيم زيرا برای اقتصاد نفت زده ما نهاد های استبدادی، مثل سلطنت يا حکومت نظاميان يا دولت تک حزبی، سم و زهر است و فوراً ”بلوک“ و ساختار جاافتاده کهنه را بازتوليد ميکندو سرکوب مردم و وابستگی و فساد و اتلاف منابع استمرار مييابد؛ ثانياً بايد آماده دفاع در برابر امپرياليسم و تجاوز اقتصادی و سياسی و نظامی و تبليغاتی آن بدون هيچگونه چشمداشت رحم و مروت از آن باشيم و هيچ سازش و کجدار و مريز و واهمه ای هم نسبت به آن به خود راه ندهيم و آنرا قادر متعال نپنداريم و نخواهيم خود را برای آن فريبا و پذيرفتنی جلوه دهيم.
۲. تجربه تلخ جنايت ها و دزدی های آخوند ها و وضع تاثر انگيز مردم ايران در زير بار اين حکومت، به همه جهانيان و بويژه مردم ايران ثابت کرد که اسلام نه تنها راه حلی برای مسائل اقتصادی امروز ندارد بلکه اين اعتقادات قلبی و معصومانه مردم متاسفانه ميتواند بخوبی برای سرکوب انقلاب و خواسته های مردم از طرف خارجيها و داخليها مورد استفاده قرار گيرد و خودش مساله و مانع رشد اقتصادی و سياسی و فرهنگی مردم گردد. اين درس بزرگی است که به بهای خون و شکنجه و زندگی يک نسل ايرانی کاملاً روشن در برابر ماست و ما بايد روی پرچم های خود آن را هزاران بار فرياد بکشيم.
خوشبختانه امروز کنار گذاشتن دين از سياست يعنی سکولاريسم و لائيک بودن روی پرچم همه نيروهای اپوزيسيون نوشته شده است ولی طبقه محافظه کار با زرنگی سعی خواهد کرد که حتی زير اين پرچم نيز ”دين باوری“ را وارد معرکه سياسی کند تا در بزنگاه های حساس, لائيک های واقعی را سانسور کرده و حکومت دين و آخوند بر جامعه را تداوم بخشد. ولی به پاس تمام خون هائی که بنام ارتداد بر زمين ايران ريخته شده و هنوز ميشود و به پاس تجربه خونين و تلخ حکومت اسلامی، بايد با تمام توان از مبتذل کردن خواست جدائی دين از دولت جلوگيری کرد و پرچم آزادی بی قيد و شرطِ عقيده و مذهب و بيان را برافراشت و کنترل انحصاری چشم و گوش و هوش مردم را از آخوند ها و طبقه محافظه کار گرفت. و مطمئن بود که آخوندها فقط در شب خفه بی روزن ميتوانند خفًاشی کنند؛ و در آزادی و روشنی, هزيمت خواهند کرد.
متاسفانه کسانی هستند که خود را نيروی چپ و پيشرو ميخوانند ولی به بهانه احترام به خرافات توده ها يا به دليل اينکه نيروهای مذهبی, پايگاه اجتماعی دارند و يا با توجيهات ديگری, جلوی روشنگری فرهنگی را ميگيرند و انحصار آخوند ها بر تبليغات را با چنگ و دندان پاسداری ميکنند و تداوم ميبخشند. خودِ اينها سپس ميگويند چون مردم عقب مانده و مذهبی هستند پس حالا حالا ها لايق سوسياليسم و آزادی نيستند! آيا اينان در واقع نمايندگان همان پايگاه اجتماعی مذهبی پس مانده و رو به افول نيستند که اصطلاحات چپ را به دهان می آورند ولی در واقع نگهبانان وضع موجود هستند و از آزادیِ مردم وحشت دارند؟
نيروهای متجاوز غربی بويژه امريکا نيز چنديست وانمود ميکنند که در خاور ميانه فقط نيروهای پسرویِ تروريستِ اسلامگرا با تسلط آنها بر اين منطقه در جنگ و ستيز هستند و به اين ترتيب آنها را بزرگ ميکنند. چرا؟ چون اينها دشمنان پر استفاده ای برای امريکا هستند که اولاً به بهانه مبارزه با آنها امريکا ميتواند تمام مناطق استراتژيک مهم خاورميانه را اشغال نظامی کند و زير سلطه بگيرد؛ و ثانياً از آنجائيکه اين نيروها ی واپسگرا فقط ترور و کشتار و سرکوب ميکنند و برنامه سياسی و اقتصادی منطقی و امروزی که آلترناتيو واقعی ای در برابر سرمايه داری جهانی باشد ندارند, به ناچار افکار عمومی جهان و چه بسا مردم خود خاورميانه از ميان اين دو متخاصمِ ظاهری, امريکا و امپرياليسم را بر ميگزينند . وظيفه ما اينست که اگر نماينده اکثريت مردم هستيم جبهه سوم يعنی جبهه ی مردم را در برابر هردوی اين دو نيروی ضد مردمی بگشائيم و نه با امريکا و نه با آخوند ها سازش نکنيم.
پشتوانه مالی مهم آخوند های ايران, بنياد ها و اوقاف است که شايد از اين طريق بيش از يک سوم وسايل توليد را مستقيماً در مالکيت خود گرفته و چون خود را جانشين خدا و رسول و بنابراين بالاتر از دولت ايران ميدانند به هيچ مرجع دولتی هم حساب پس نمی دهند. بنياد ها شامل کارخانه های بيشماری ست که پس از انقلاب از طرف کميته ها مصادره شده و بدست آخوندها افتاده که بصورت غنائم جنگی از آنها استفاده کرده و ميکنند.
همه اين واحدهای توليدی چه آنها که پيش از انقلاب بصورت اوقاف در دست آخوندها بوده و چه آنها که پس از انقلاب مصادره شده بايد در اولين فرصت از آنها پس گرفته شود و شوراهای منتخب کارکنان آنها زير نظارت حسابرسان دولتی اداره اين مزارع و کارخانه ها را در دست گيرند. اين شوراها يقيناً بهتر از آخوندها اين واحدها را اداره خواهند کرد. پس شعار درست در مورد اين بخش بزرگ اقتصاد ايران اينست:
بنيادها و اوقاف ، از آن کارگرها ، از آن برزگرها
۳. در ۲۵ سال گذشته جمعيت ايران دو برابر شده و به ۷۰ ميليون رسيده و دو سوم اين جمعيت جوان هم در شهرها جمع شده اند: پرولتاريای ايران، هم بطور نسبی و هم بطور مطلق بحالت انفجاری رشد کرده است. اين سيلِ خروشانِ پرولتاريایِ جوانِ ناراضی. حکومتِ سرمايه داریِ اسلامیِ کنونی را از ميان برخواهد داشت. ولی سرمايه داری، با هر روبنای ديگری، حتی نوع به اصطلاح ”مستقل و ملیِ“ آن، بنا بر سرشت خودِ سرکوبگری و بيکارسازی و بيعدالتی وبربريت را از سر خواهد گرفت. و تنها انتخاب انسانی و منطقی برای پرولتاريای ايران يعنی اکثريت مردم ايران سوسياليسم خواهد بود. و هرچه زودتر اين انتخاب انجام بگيرد بهتر.
ميليونها جوانان، زنان، دانش آموزان ، دانشجويان، کارمندان، کارگران، و بيکاران ايرانی اگر با ايده های سوسياليسم آشنا شوند، آنرا مانند سلاحی برخواهند داشت. و نيروهای ارتجاعی داخلی و خارجی هم از همين ميترسند و به همين دليل نميخواهند اين بحثها ميان مردم باز شود. دليل اصلی همه آزادی کُشی ها و خفقان ها و سانسور ها ترس از همين نيرو و سيل خروشان مردم است.
مساله مسکن را در نظر بگيريد. پنجاه سال است که حکومت های پهلوی و اسلامی اين مساله را نه تنها حل نکرده اند بلکه هر روز بدتر کرده اند. چرا؟ چون هرچه اجاره مسکن برای طبقه کارگر و کارمند سرسام آورتر باشد برای طبقه سرمايه دار و مالک پُراستفاده تر است. آنچه برای يک طبقه مايه بدبختی است برای طبقه ديگر مايه خوشبختی است. در تهران و شهر های بزرگ ايران اجاره آپارتمان از حقوق کارمند و کارگر بيشتر است يعنی کارمند يا کارگر ۸ تا ۹ ساعت در روزش را برای مالک آپارتمان کار ميکند يعنی اگر در اروپا ی غربی (مثلاً در شهر زوريخ) کارگر ساده بايد يک سوم تا نيمی از حقوقش را برای اجاره بدهد يعنی ۳ تا ۴ ساعت از روزش را برای مالک آپارتمان بيگاری بکشد, در تهران اين استثمار بيش از دو برابر است و بايد ۸ تا ۹ ساعت از عمر روزانه خود را فقط برای سرمايه دار مالک خانه بيگاری کرد. بنابر اين مالکان و دولت سرمايه دار آنها نميخواهند و به نفع آنها نيست که مساله مسکن را حل کنند. و ما نبايد ساده انديشی کنيم و فکر کنيم مساله مسکن يک مساله همگانی است و همه خواسته اند اين ممساله حل شود ولی با همه پيشرفت های فنی امروز نتوانسته اند اين مساله پيش پا افتاده را حل کنند.
در برابر , سو سياليسم ميتواند مساله مسکن را حل کند زيرا اگر روابط توليد و مالکيت سرمايه داری جلوی نيروهای توليدی را نگيرد اين نيروها آماده است: ميليون ها بيکار که بسياری از آنها مهندس هستند کار ميخواهند , بيشتر مواد اوليه ساختمان سازی در داخل کشور توليد ميشود , سرمايه و منابع ارزی کافی موجود است , و تکنولوژی قوی قرن بيست و يکم امکان ميدهد که آپارتمان سازی در مقياس وسيع به سرعت انجام گيرد. پس دليلی ندارد که منتظر ،،بساز و بفروش،، و شرکت های ساختمانی سرمايه داری بمانيم که اگر خواستند و هر وقت خواستند (يعنی پيش بينی سود کافی کردند) پا پيش بگذارند و سرمايه گذاری کنند. شوراهای مردمی, تعاونی های مسکن و ساختمان, و يا دولت راساً ميتوانند دست بکار شوند و هزاران و ميليون ها واحد مسکونی بسازند.
آيا اين يک ،،اوتوپی،، و خواب و خيال است؟ به کشورهای اروپای شرقی که فقط ،،نام،، سوسياليسم بر خود داشته اند با همه اشکالاتی که در آنها بوده سفر کنيد. در شهر ها بقدری واحد مسکونی ساخته شده که قيمت خريد و فروش آنها در بعضی جاها بسيار ناچيز و باورنکردنی شده است. تقريباً همه مردم هنوز صاحب آپارتمانی هستند که در آن نشسته اند و پديده ،،اجاره نشينی،، چيزيست که تازگی با فروپاشی سيستمِ پيشين بطور محدود شروع شده و در حال رشد است. پس حل مساله مسکن يک رويای زيبا و آسمانی نيست بلکه در بيداری و در همين زمين ميتواند واقعيت يابد بشرط اينکه به اميد سرمايه دار ها نباشيم.
در ايران , اگر ميپذيريم که پرولتاريا , نيروی اصلی انقلاب ميباشد و بار سرنگونی بر دوش او خواهد بود پس ما حق نداريم که از او بخواهيم بار ديگر سرمايه داران را روی کار بياورد و ما حق نداريم به او بگوئيم سوسياليسم فعلاً برای تو زود است و حاليا بيا و زير بار سرمايه دار برو و او را بر دوش خود بگير و به حکومت برسان تا بعد ببينی چه ميشود. متاسفانه , بسياری از نيرو های چپ ايران در پشت پرده ی توجيهات گوناگون همين حرف را ميزنند. مثلاً ،،کومله،، در اطلاعيه پايانی کنگره اش از يک طرف خود را ،،حزب چپ و سوسياليستی،، ميخواند و از طرف ديگر ميگويد: ،،سوسياليسم به عنوان يک تحول اجتماعی ـ سياسی فوری در دستور کار آينده انقلاب ايران و به طريق اولی کردستان قرار ندارد،،. بنابراين وظيفه خود را ،،رهبری جنبش توده ای برای آزادی ملی در کردستان،، مقرر ميکند (۱). يعنی اينان خود را ،،چپ و سوسياليست،، مينامند ولی چون سوسياليسم برای ايران و کردستان زود است فعلاً ميخواهند نقشی مشابه اتحاديه ميهنی جلال طالبانی ايفا کنند که در عراق اشغالیِ امريکا شاهد آن هستيم. آيا صادقانه تر نبود اگر اين نيرو ها همان زمانی که برای سوسياليسم مبارزه کردند خود را ،،چپ و سوسياليسم،، معرفی کنند و فعلاً خود را همان بنامند که هستند؟
بدين ترتيب و با چنين رهبرانی بعيد نيست که پرولتاريا پس از سرنگون کردن جمهوری اسلامی نيز به قدرت نرسد و حالت ها (يا سناريوهای) گوناگونی پس از سرنگونی احتمال ميرود. و به همين دليل , سوسياليست ها بايد از هماکنون برنامه های اقتصادی حداکثر و حداقلِ خود را برای حالات گوناگون, چه خود در قدرت باشند يا نباشند , به بحث بگذارند و به مردم ارائه دهند.
برنامه حداکثر و هدفی که در ميانه راه نبايد مورد سازش قرار گيرد و از دست برود اينست که بايد از توليد سرمايه داری به توليد سوسياليستی برويم. يعنی سوسياليست ها نبايد خود را به اداره جامعه سرمايه داری ولو با امتيازاتی برای طبقه کارگر قانع کنند بلکه بايد در جهت از ميان برداشتن شيوه توليد غير عادلانه سرمايه داری و جانشين کردن سوسياليسم به جای آن به جلو بروند. ولی اينکه توليد سوسياليستی و جامعه و روابط آن دقيقاً چيست, نه از افکار و ايده آل های ما بلکه از مبارزه با موانع واقعی ايکه طبقه کارگر و ثهيدست بايد قدم به قدم در عمل از سر راه بردارد و به پيش برود تعيين خواهد شد. يعنی با تکرار طوطی وار دو کلمه ،،همه درد ما از سرمايه داری و تنها چاره سوسياليسم،، نه کارگران بسيج ميشوند و نه سوسياليسم ساخته ميشود. از تخريب اقتصاد و شيوه معاش مردم که سرمايه داری است نيز سوسياليسم بوجود نميآيد. بلکه نيروی چپ بايد برد بارانه در همه مراحل حرکت جامعه, چه پيش از پيروزی انقلاب و چه پس از آن , چه در قدرت و چه در خارج از قدرت, با پرولتاريا همراه باشد, در مبارزاتش شرکت کند, با آن پيوند ارگانيک برقرار سازد, از او آموزش بگيرد و به او آموزش دهد, از او اِلهام بگيرد و به او اِلهام دهد و اعتمادش را کسب کند, تا بتواند در زمان ها و مکان های مشخص, راه کار های مشخص و از جمله برنامه های مناسب اقتصادی پيشنهاد کند و اين برنامه ها را در عمل به پيش ببرد. مثلاً جنبش خود بخودی آلونک سازی خارج از محدوده را ارتقا داده و با سازمان دادنِ شورا ها و تعاونيهای مسکن به آپارتمانسازی سِريال با اصول مهندسی پيشرفت دهد.
ولی علاوه بر تجربه عملی داخلی که در برنامه گزاری ها پايه اصلی است, در زمان ما گنجينه ای از تجربه های واقعی انقلاب های ضد سرمايه داری و تجربه های سوسياليستی ملل ديگر نيز انباشته شده است که ما ميتوانيم از شکست ها و پيروزی های آنها درس بگيريم. در اتحاد شوروی, در چين, در اروپای شرقی, در کوبا, در ويتنام, در کره شمالی, در کامبوج, در نيکاراگوئه, در بعضی ايالت هایِ هند, ودر ساير جاها بصورت های گوناگون ساختمان سوسياليسم واقعی تجربه شده و دستآوردهای مثبتی داشته اند و شکست های بزرگی هم خورده اند. در زمان مارکس, تنها تجربه سوسياليسم واقعی, زندگی کوتاهِ کمون پاريس بود و مارکس بطور مفصل به نقد و تجزيه و تحليلِ نکات مثبت و منفی و دلايل شکست آن پرداخت. و جا دارد ما نيز تجارب زمان خود را نه در بست رد کنيم و نه مقدس وار بپذيريم بلکه هر يک را با تمام سايه روشنهای آن بصورت علمی بشناسيم و سعی کنيم از آنها نتايج عملی بگيريم.
،،راه رشد غير سرمايه داری ،، که حزب توده تبليغ ميکرد, همراه با اصل نسخه که در اتحاد شوروی و اقمار آن بنام ،،اقتصاد سوسياليستی،، جريان داشت هنوز از سر ها بيرون نرفته و هنوز بسياری, سوسياليسم را همان ،،دولتی کردن،، واحد های توليدی, حکومت يک حزب, ،،ديوار کشيدن،، به دور خود, و انحصاری کردن مبادله خارجی با کشور های سوسياليستی (اردوگاه سوسياليستی) ميدانند. اين مدل حتی پيش از شکست و فروپاشیِ ،،اردوگاه سوسياليستی،، زير سوال بود و اينک بيش از پيش اعتبار خود را از دست داده و يکايک عناصرِ آن بايد موردشک و نقد علمی قرار گيرد .
در درجه اول , دولتی بودن يا دولتی شدن واحد های توليدی را نبايد با سوسياليسم اشتباه کنيم. در زمان شاه, بسياری از صنايع ايران دولتی بود ولی در آنها کارگران همچنان مزدور و مقهور طبقه بالا يعنی مديران دولتی بودند که دزدی و بی کفايتی و رابطه گرائی (يا ،،پارتی بازی،،) در آنها از مديريتِ صنايع خصوصی هم بيشتر بود. و وقتی آن صنايعِ دو لتی به جمهوری اسلامی و بنيادهای آخوند ها رسيد, کار از آن هم خراب تر شد و سرنوشت نيروهای توليدی کشور يکسره ملعبه آقاها و آقازاده ها گشت. در اتحاد شوروی نيز با وجودی که مديرانِ شرکتهایِ دولتی, خود را ،،کمونيست،، ميخواندند و اصول و کنترل هائی وجود داشت ولی باز ،،رابطه گرائی،، بين اين مديرانِ ،،کمونيست،، و مقاماتِ حزب و دولت در بالا و کارـمزدی و بيگاری دادن در پائين جريان داشت و جامعه کاملاً طبقاتی بود (که همين طبقاتی بودن, در نهايت به مرگ سيستم کشيد زيرا بالائيها يعنی مديران سيستم که بايد آن را نگهبانی ميکردند نفعی در نگهداری آن نداشتند و برتری ميدادند که مالکيت و کنترل دولتی آنان به مالکيت خصوصی آنان تبديل شود که همينطور هم شد و پائينيها هم نه نقشی در تصميم گيريهای اجتماعی داشتند و نه نفعی در نگهداری سيستم ميديدند وبنابراين بيشتر تماشاچی باقی ماندند).
بنا براين از ديدگاه پرولتاريا, خصوصی بودن يا دولتی بودن شرکت ها چندان تفاوتی ندارد و هردو سرمايه داری است.
،،فردريک انگلس،، شرکت های دولتی را شبيه شرکت های سهامی ميداند که در هردوی آنها مديرانی که مالکيت خصوصی شرکت را ندارند اداره امور را بر دست ميگيرند ولی در هيچکدام , ماهيت سرمايه داریِ روابط توليد ازبين نميرود. چرا مالکيت دولتی, مالکيت سرمايه داری است؟ زيرا ،،دولت جديد, صرفنظر از شکل آن, يک ماشين سرمايه داريست, دولت سرمايه داران است. هرچه بيشتر نيروهای توليد را در مالکيت خود در ميآورد, بيشتر سرمايه دار ملی ميشود, و اتباع کشور را بيشتر استثمار ميکند. کارگران, مزد بگير, يعنی پرولتاريا , باقی ميمانند. رابطه سرمايه داری از بين نميرود بلکه به نقطه اوج خود ميرسد. ،،(۲)
نتيجه عملی ايکه نيروهای چپ بايد بگيرند اينست که در برنامه های اقتصادی خود, به از بين بردنِ مالکيتِ خصوصیِ وسايلِ توليد عجله نکنند زيرا دادن مالکيت و کنترل وسايل توليد, به ماشين دولتی سرمايه داران, و حتی ماشين دولتی ايکه از سر مايه داران بدست نيرو های چپ رسيده باشد, نه تنها سيستم کارـ مزدی و سرمايه داری را تغيير نميدهد بلکه ممکنست فساد و رابطه گرائی و سرکوب طبقه کارگر را بيشتر نيز بکند. در ايران, دستگاهِ غول پيکرِ بوروکراسیِ دولتی که در طول دهها سال بدست رژيمهایِ فاسدِ غارتگر و برای خدمت به آنها ساخته شده و چندين ميليون کارمند دارد و عميقاً به فساد و رشوه خواری و کم کاری و کارشکنی خو گرفته آيا توليد و تجارت را بهتر از حاجی های بازار انجام خواهد داد؟ و اگر اينطور نيست, آيا ميشود و درست است که ميليون ها کارمندِ آن را بيکار کرد و کارمندانِ غير فاسدِ جديد را جانشين آنها ساخت ؟ و اگر اين کار به اين زودی ممکن نميشود پس آيا درست تر اين نيست که روی بوروکراسی دولتی, ولو در راس آن سوسياليستها و کمونيستها باشند, زياد حساب باز نکنيم؟ و گفته مارکس را به ياد داشته باشيم که ،،طبقه کارگر نميتواند ماشين دولتیِ قبلی را بطور حاضر و آماده تحويل گرفته و به سادگی برای هدفهای خود بکار برد،، (۳).
بنابر اين تصوير غلطی که از کمونيست ها ساخته اند که آنان ميخواهند اموال مردم را از آنان بگيرند و همه چيز را به دولت مقتدرِ ديکتاتور بدهند بايد اصلاح شود و به مردم گفته شود که برعکس اين سرمايه داران هستند که مردم را از وسايل توليد و امکان کار کردن خلع يد کرده اند و مالکيتِ آنها را گرفته اند و هر روز بيش از روز پيش همه چيز را در مالکيتِ انحصاریِ شمارِ معدودی در ميآورند و توده های وسيع مردم همه اجاره نشين و اجير آنان شده اند و ميشوند. آن تصوير غلط از سوسياليسم نه فقط از تبليغات سرمايه داری بلکه همچنين از تجربيات دولت های ديکتاتوری فردی و يک حزبی استالينی پايه گرفته و در افکار (حتی افکار خود چپ ها) رسوخ کرده و زدودنِ آن دشوار است.
در واقع, درسِ مهمِ تجربه ی نظامهائی که به نام سوسياليستی وجود يافته, اينست که سوسياليسم بدون دموکراسی در حقيقت سوسياليسم نيست و سرانجام هم شکست خواهد خورد. تجربه های ،،مهندسی اجتماعی،، زورکی از بالا چه در زمان استالين (اشتراکی کردن اجباری کشاورزی, مهاجرت دادن های قومی و غيره) , چه در زمان مائو (،،جهش به پيش،، و ،، انقلاب فرهنگی،،) , چه در کامبوج (مهاجرت اجباری مردم از شهرها به دهات) و غيره به فاجعه های بزرگ انسانی تبديل شده وهمگی نتايج معکوس ببار آورده است.
بويژه در عرصه معيشتِ مردم که با زندگی و مرگ ميليونها نفر کار دارد, بايد پيش از آنکه راه های معاش جديدی بسازيم, راههای معيشت گذشته را خراب نکنيم, دنبال شعار های تند و نارس نرويم و زندگی و مرگ ميليونها نفر را آزمايشگاه ايده هایِ خام اين يا آن رهبر نسازيم. بلکه بهتر است آزادی و اِبتکارِ عمل بيشتر بدستِ خود طبقه پائين و شوراهای منتخبِ آنها باشد. و بجایِ اينکه کوشش کنيم واقعيت جامعه را بصورت ذهنيت خود يا رهبران درآوريم, بهتر است کوشش کنيم واقعيت موجود اقتصادی جامعه را هر چند غير عادلانه است , بپذيريم, بشناسيم, و از آن حرکت کنيم. آنچه مهم است اينست که اين حرکت واقعاً و صادقانه در جهت منافع طبقه تهيدست باشد نه در جهت منافعِ گروهی يا حزبی (که سرمايه دارانِ جديد را تشکيل خواهند داد).
به اقتصاد بايد از پائين يعنی از چشم کارگران نگاه کنيم: آنها که استثمار ميشوند ميخواهند کمتر استثمار شوند يعنی کار بهتری پيدا کنند و مزدشان بالا رود ولی برتری ميدهند که استثمار شوند تا اينکه بيکار شوند؛ و آنها که بيکارند ميگويند به ما کار و نان بدهيد و ما را استثمار کنيد. از اين رو, و بويژه در شرايط بحرانی کنونی ايران, ايجاد کار و اشتغال هرچه بيشتر, و جلوگيری از بيکاری کارگران, بايد معيار ارزيابی ها و اساس سياست اقتصادی چپ باشد و راهکارهای مناسب عملی (و نه ،،ايده ئولوژيکی،،) برای اين بلای اجتماعی پيشنهاد کنند.
ساختمان يک کارخانه که هزار شغل ايجاد ميکند گاهی تا دهسال طول ميکشد و کار و مهندسی و سرمايه بسيار بالا ئی نياز دارد. بنابراين کارخانه های موجود را بايد نگهداری و بازسازی کرد و هر شغلی که در آن ها هست بهر بهائی شده حفظ نمود و در همان حال شغل های جديد در شيوه های توليد نو درست کرد. استثمار و شغل های بد را فقط وقتی حق داريم از کارگران بگيريم که کار بدون استثمار و شغل های بهتر را پديد آورده باشيم.
چگونه ميتوان شغل های جديد ی پديد آورد؟ راه چاره ليبراليستها و طرفداران امپرياليسم برای رفع بيکاری اينست که سرمايه داران آزادی بيابند که سرمايه اشان را بياورند و ببرند؛ کارگران را با هر مزدی خواستند استخدام و هروقت خواستند بيکار کنند؛ کالاها را بهر قيمتی خواستند بخرند و بفروشند؛ دولت با ماليات و گمرک و مقررات خود دست و پای آنها را نگيرد و بلکه فقط ،،زمينه،، را برای آنها آماده و امن نگاه دارد؛ يعنی بموقع, جلوی شورش کارگران و دست درازی به مالکيتشان را بگيرد. حالا مساله ای که تقريباً هميشه در عمل پيدا ميشود اينست که اگر دولت طبق همين نسخه رفتار و زمينه را برای سرمايه داران باز و امن و آماده کرد و ميليونها ارتش بيکار کارگران هم حاضر و منتظر بودند, ولی سرمايه گذاران بهر دليلی نيامدند چه؟ چه بايد کرد؟ اين حالتی ست که در ايران و بسياری از کشورهائی که زمينه را بهتر از ايران برای سرمايه داران آماده کرده اند از آرژانتين گرفته تا لهستان, واقعيت يافته است. با ميليونها بيکارِ ايرانی چه بايد کرد؟ برای بيش از نيمی از مردم ايران که زير خط فقر در رنج و عذاب و نا اميدی بسر ميبرند چه پاسخی داريم؟ به دهها ميليون کودک و نوجوان ايران که به سن کار ميرسند و زندگی انسانی ميخواهند چه اميدواری ای بدهيم؟
پاسخِ ليبرالها مانندِ پاسخِ مامورينِ صندوقِ بين المللیِ پول ( که مجری برنامه های امريکاست) اينست که بايد دست روی دست گذاشت و چشم براهِ قدمِ پرعطوفتِ سرمايه داران ماند و اميدوار بود که اگر ،،زمينه،، را آماده تر سازيم يعنی دستمزد ها را پائين تر ببريم, يارانه ها را به کالاهای مصرفی مردم از ميان برداريم, و تعرفه های گمرکی را برداريم, يعنی کارگران و بيکاران را که زير فشار هستند بيشتر زير فشار ببريم, آنوقت سرمايه داران سرانجام ميآيند و سرمايه گذاری ميکنند و بيکاری از بين ميرود.
پاسخ سوسياليستها و کمونيستها هما نست که حافظ گفت:
بر درِ اربابِ بی مروتِ دنيا = چند نشينی که خواجه کِی بدر أيد؟
برای ايجاد کار, نبايد به انتظار سرمايه گذاران داخلی و خارجی نشست بلکه شوراهای مردمی و دولت بايد دست به کار شوند و تعاونی های توليدو ساختمان درست کنند و بيکاران را در کار مفيد استخدام کنند. يعنی امکانات کار که از پرولتاريا گرفته شده به او باز گردانده شده و آزادیِ کار و ابتکار از طبقه بالا به طبقه پائين آورده شود تا با گسترش و فعال شدن شوراهای کار, و تعاونی های توليد, نه تنها بيکاران به کار و رفاه دست يابند بلکه امکان واقعی ای پيدا شود که کارگران هرچه بيشتری از کارـمزدی برای سرمايه داران أزاد گردند.
ولی اين پروسه ميتواند به پيروزی يا شکست برسد و آنچه پيروزی يا شکست اين پروسه را تعيين ميکند اينست که قدرتِ کار و ابتکار در دست بيکاران و کارگران ميما ند يا عده ای با هر اسم و رسمی بر اين پروسه چيره ميشوند و آنرا مال خود ميکنند؟
در راستای ايجاد اشتغال و رشد قدرت ثوليد کارگران, ديوار کشيدن به دور کشور (مانند ديوار برلين و ايزوله بودن کره شمالی امروزی) برای ايران و يرای هيچ کشوری مناسب نبوده و نيست. و نبايد بدستِ خود, خود را تحريم تجاری کنيم. بر عکس, بايد در ها را باز گذاشت و از مبادله اقتصادی و فرهنگی با همه مردم جهان سود يافت. و طبيعی ترين و مناسب ترين روابط, با کشورهای همسايه و کشور هائی خواهد بود که آماده اند به ما تکنولوژی نو بدهند و از موضع قوی شرايط خود را بر ما تحميل نکنند.
يکی از جزميات چپ سنتی ايران واهمه بيجا از سرمايه گذاری خارجی در ايران است که اگر از ديدگاه کارگران و نه از ديدگاه مليون به آن نگاه کنيم تفاوتی با سرمايه گذاری سرمايه داران خودی ندارد. آيا از ديدگاه طبقه کارگر فرقی است که بدستِ سرمايه دارِ مسلمان يا سرمايه دار کافر استثمار شود؟ البته نه. بنابر اين سرمايه گذاری خارجی که با خود تکنولوژی جديد ميآورد همراه با کنترل مناسب که اجازه تخريب و تسلط به آن ندهد و کشور را به روزی نياندازد که مجبور به تن دادن به شرايط صندوق بين المللی پول شود, چندان فرقی با سرمايه گذاری سرمايه داران ملی ندارد. ولی از طرف ديگر زياده روی ليبرالها و ااقتصاددانان وابسته به منافع بيگانه که تبليغ ميکنند تنها راه حل بيکاری ايران سرمايه گذاری وسيع خارجی ميباشد نادرست است. مساله ايران کمبود سرمايه نيست.
جواد صنم راد , پائيز ۱۳۸۳
زيرنويسها:
۱. اطلاعيه کميته مرکزی کومله در پايان کنگره مرداد ۱۳۸۳ (۱۰ اوت ۲۰۰۴).
۲. فردريک انگلس: آنتی دورينگ, بخش نظريه سوسياليسم , فصل۲ از ۳.
۳. مارکس: جنگ داخلی در فرانسه
برگرفته از »سايت زنان مترقی سويس«
www.pwoiran.com