۱ -سعيد مطلبی بازداشت شد . خبری کوتاه که با يک جمله منتقل می شود . شباهت نام خانوادگی او با يک نويسنده و روزنامه نگار ، خود حديث مفصلی است که می توان ساعتها درباره آن حرف زد ؛ عصبانی شد ؛ عزادار شد و احساس ناامنی و بی دفاعی را با گوشه گوشه وجود حس کرد .
سعيد مطلبی بازداشت شد . وای که اين جمله خبری کوتاه چه حکايت غريبی را پشت سر خود دارد . اين يادداشت سعی خواهد کرد تا در کوتاهترين شکل بخشی از اين حديث مفصل را برای ذهن خوانندگانش يادآوری کند .
۲ - برای اين ماجرا بد نيست به آرشيو روزنامه های هفت سال اخير نگاهی بياندازيم . از زمانی که پرونده ای درباره شکنجه شهرداران مناطق تهران در ماجرای محاکمه جنجالی غلامحسين کرباسچی گشوده شد . در راهروهای سازمان قضايی نيروهای مسلح صحبت از محفلی امنيتی و قدرتمند بود که به ناگاه ، بدون امربری از وزارت اطلاعات به عنوان نهاد امنيتی دولت دست به کار شده بود و با استفاده از قدرت و بازداشتگاههايی که کسی از جای آنها خبر نداشت ، پرونده ای قطور برای شهردار تهران را پيگيری کرده بود تا با مستندات به دست آمده از اين بازجوييها محاکمه معروف غلامحسی کرباسچی در پيشگاه روحانی نام آشنای راستگرا يعنی محسنی اژهای برگزار شود . پای خيلی ها به ميان کشيده شد . نظامی هايی که گفته می شد همگی با رهبر جمهوری اسلامی رابطه نزديکی دارند .
روزنامه ها با احتياط بسيار درباره اين شکنجه ها و پرونده سازی پيچيده سخن می گفتند . آخرين تحليل ، تصفيه حساب جانانه دو جناح سياسی جمهوری اسلامی با هم بود . شهرداران مناطق تهران سعی کردند با شکايت از اين محفل جلوی فعاليت آنها را بگيرند اما موفق نشدند . نهادی جديد در جمهوری اسلامی سر بر آورده بود . « حفاظت اطلاعات قوه قضائيه » . مجموعه ای با قدرتی افسانه ای .
۳ - شهرام جزايری محاکمه شد . محاکمه ای که در آن بسياری از سياستمداران قدرتمند جناح اصلاح طلب جمهوری اسلامی به رشوه گيری متهم شدند . چند تن از مهره های درجه دوم جناح راست هم به رغم فراموش شدن از ياد مسوولان قوه قضاييه در ذهن شهروندان ماند . اصلاح طلبان جمهوری اسلامی ، اعتبار اندک به سختی به دست در اين محاکمه با اتهامی مشابه رو به رو شدند . اين محاکمه ، آمده را يک شبه بر باد ديدند . تکذيبها افاقه نکرد و نام نهادی باز تکرار شد . اين بار نيز اين حفاظت اطلاعات قوه قضاييه بود که به عنوان مسوول اين پرونده معرفی شد ، هر چند که اين بار از همکاری نهاد امنيتی دولت يعنی وزارت اطلاعات هم بهره برده بودند ، اما تمامی ماجرا يک غافل گيری جانانه برای اصلاح طلبان بود . آنها باز هم بازی را باخته بودند .
۴ - سيامک پورزند ، در زمانی که مسوول مجتمع فرهنگی هنری تهران بود ، بازداشت شد . قبل از آن همه او را به عنوان مدير روابط عمومی چند روزنامه اصلاح طلب می شناختند . پيرمردی که هميشه از نشست و برخواست با هنرمندان محبوب لذت می برد و اين اواخر با برگزاری مراسم تجليل از اين هنرمندان دل خوش بود . هر قدر که آشنايان و روزنامه نگاران نزديک به آقای پورزند ، او را شخصيتی غير سياسی می شناختند اما پرونده او سياسی از آب درآمد . تلاشهای همسر و دخترش در آمريکا و اروپا بی نتيجه ماند و در همين گير و دار ، هنرمندان و نويسندگان بسياری به اداره اماکن نيروی انتظامی احضار شدند . روزنامه نگاران قوانين شرح وظايف اداره اماکن را زير و رو کردند اما هيچ ارتباطی ميان اين وظايف و احضار نويسندگان ديده نمی شد . ضمن اينکه کسی اساسا نمی دانست که پورزند کجاست . احضار شدگان از بازجويانی خبر دادند که در زير زمين اين اداره در خيابان تخت طاووس نشسته بودند و گويی هيچ ارتباطی با نيروی انتظامی نداشتند . در همان زمان روزنامه نگاری سربسته از ارتباط احتمالی اين تشکيلات به ظاهر جديد با پرونده های قديمی نوشت . وقتی سيامک پورزند در تلوزيون حاضر شد و اعتراف کرد که مامور بوده چمدانی پر از دلار را به دست روزنامه نگاران اصلاح طلب برساند ، خيلی ها ماستها را کيسه کردند ؛ چرا که کمتر کسی باور می کرد مخالفان منسجم و هماهنگ دموکراسی در ايران بخواهند برای ادعايی که به جک تبديل شده بود سند و مدرک رو کنند . سيامک پورزند پايان تلخ اين جک بود . محفل اطلاعاتی و امنيتی قدرتمند اين بار هر چند کمی ناشيانه بازی را پيش برد اما خيلی ها را هم در همين جريان خانه نشين کرد . اين بار آنها که هيچ ارتباطی با سياستمداران جمهوری اسلامی نداشتند ضربه خوردند .
۵ - زمستان ۸۱ و همزمان با جشنواره فيلم فجر ، نشريه سينمايی « گزارش فيلم » بعد از ۱۰ سال فعاليت توقيف شد تا زمينه ای باشد برای دور تازه پرونده سازی عليه فعالان فرهنگی . اين بار پای سينمايی نويسها به اداره اماکن و از آنجا به بازداشتگاههايی نامعلوم باز شد . در اين ماجرا همکاری نزديک و ادامه دار دو تن از سينمايی نويسها با ماموران اطلاعاتی ناشناس برای ديگران دردسرهای بسياری درست کرد . پيام فضلی نژاد و سعيد مستغاثی ، کودکانه همه کسانی را که می شناختند برانداز و ضد رزيم معرفی کرده بودند . آنها از زندان آزاد شدند و چند صباحی سعی کردند تا با های و هوی و جار و جنجال پای افراد بيشتری را به اداره اماکن باز کنند ، اما خيلی زود توسط يکی از زخم خورده های اين اعترافات ، لو رفتند . سينا مطلبی از کسانی بود که بعد از آزادی از زندان و مهاجرت درباره اين دو تن نوشت . او همچنين از شکنجه هايی نوشت که روح و روان او را نشانه رفته بودند . اما دوست ديگر سينا يعنی کامبيز کاهه از اين مهلکه جان سالم به در نبرد . او برای هميشه قلم را کنار گذاشت و از تهران خارج شد .
۶ - جمهوری اسلامی از يکسال و نيم پيش با فيلترينگ سايتهای اينترنتی ، مبازره ای جدی را با اطلاع رسانی آزاد در اينترنت آغاز کرد . تلاشی که هر روز شکستی جديد را برای آنان به ارمغان می آورد . روزنامه نگاران بسياری در ايران با اسامی مستعار و حتی گاه واقعی و بسياری نيز خارج از ايران، برای نخستين بار در تاريخ سياسی ايران ، به راحتی نظراتشان را در اين رسانه جديد منتشر می کردند و همه اين نوشته ها به راحتی در دسترس شهروندان بود . شايد شکستهای پی در پی اين سياستها به دنبال اولين تجربه بازجويی محفل اطلاعاتی درباره نوشته های روزنامه نگاری در اينترنت موجب شد تا اين هسته بی مرکز اينترنت را نشانه روند . آنها با تهديد کارشان را شروع کردند .
بعد تعدادی فروشنده فضا بر روی وب را که به سايت اصلاح طلب خدمات ارائه می داند بازداشت کردند و آرام آرام حضور خود را در اين ماجرا علنی ساختند . اين بار نيز سينا مطلبی هشدارهايی برای آنان که احتمال بازداشتشتان وجود داشت نوشت . در واقع کمکی بی سر و صدا به دوستانی که در ايران بودند . دو روز بعد از اين يادداشت دقيقا همانگونه که او پيش بينی کرده بود تعدادی بازداشت شدند .
۷ - حالا با يک جمله کوتاه رو به رو هستيم : سعيد مطلبی بازداشت شد . پدر سينا مطلبی با هدف خاموش کردن او بازداشت شد .
در ظاهر خاموشی سينا مطلبی می تواند کمکی برای آزادی پدرش باشد که اصولا ۲۵سالی است که از هر فعاليت فرهنگی فاصله گرفته است . اما حالا ديگر همه اين محفل را خوب می شناسند . بی رحمی آن را بارها ديده اند و شگردهای پرونده سازی آنها شديدا لو رفته است . کاغذی جلويت می گذراند و از تو می خواهند که به تمام گناهانت اعتراف کنی . شکنجه شديد روحی و تهديدهای جانانه برای اعتراف به هر چه که آنها بخواهند تا آنجا که شايد اگر همين فردا سعيد مطلبی در صفحه تلوزيون ظاهر شود و به فرماندهی حمله تروريستی ۱۱ سپتامبر هم اعتراف کند کسی تعجب نخواهد کرد . آنها کارشان را خوب بلندند . می دانند چگونه با دست خالی حريف را از ميدان به در کنند .
در جريان محاکمه کرباسچی ، شخص او و اتهاماتش چقدر اهميت داشت ؟ سناريو نويسان از او کينه شخصی به دل داشتند ؟ آنها تا چه اندازه موفق شدند با اين قدرتنمايی دور از انتظار مديران جناح سياسی رقيب را سر جايشان بنشانند ؟ فراموش نکنيد که کرباسچی از مديران با پشتوانه جمهوری اسلامی بود و مصداق کامل ضرب المثل آنها که « توپ هم نمی تواند تکانشان دهد » . توپ اين تشکيلات با همان قدرت افسانه ای که از يادها نخواهد رفت ؛ آقای کرباسچی را به سلولهای اوين فرستاد . در ماجرای شهرام تنها به اين دليل اهميت پيدا می کردند که می جزايری و سيامک پورزند هم دقيقا اين سناريو با نقشهايی مشابه تکرار شد . يک قربانی و صدها هدف که به آسانی تخريب شدند . هر دوی اين افراد بی شک توانستند نمايش قدرت را به نفع حريف پيش ببرند ، گرنه سيامک پورزند حتی نمی توانست به انتقادات بی رحمانه مطبوعات درباره برنامه های کسالت بارش در سينما تهران جواب بدهد .
سعيد مطلبی پيرمردی بيمار است که ۲۵ سال خانه نشينی را تحمل کرده و پسر جوانش هم گويا جز دردسر برايش فايده ای نداشته .
حالا خبر را برای هزارمين بار بخوانيد :
»سعيد مطلبی بازداشت شد .«
ترس برادر مرگ است . چند نفر در خارج از ايران بعد از شنيدن اين خبر وحشت زده شدند ؟ سينا مطلبی اين روزها چه حالی دارد ؟ هزارتوی پيچ در پيچ بازجوييهای غير انسانی که از منبعی که گويی تمام نشدنی است قدرت می گيرد ، در حال تمرين ميزانسنهای چه نمايشی است ؟ در اين نمايش چه کسانی هدفهای بعدی هستند ؟
و در اين ميان خيلی خوب می دانيم که هم اکنون دو جوان روزنامه نگار و يک شاعر منتقد هم رو به روی همين بازجوها نشسته اند ... .
به نقل از
http://ignasio.malakut.org/archives/005631.php