دفترهاى زندان
يادداشت ها و تأملات در زندان هاى جمهورى اسلامى
دفتر پنجم
در اين دفتر: خطر انقلاب مردم ايران براى رژيم هاى ديكتاتورى منطقه به ويژه عراق و تحليلى پيشگويانه از وقوع جنگ ايران و عراق. تحليلى چند جانبه از آنچه در ايران به نام «انقلاب اسلامى» رخ داد و ريشه هاى طبقاتى، تاريخى و فرهنگى آن. بازهم تلاش دادستانى براى بازجويى و پرونده سازى عليه وى، انتخابات مجلس خبرگان و پيش بينى اينكه شركت كنندگان چه احزاب و گروههايى خواهند بود و چرا. تحليلى روشن بينانه از انقلاب مشروطه و شباهت هاى آن با برادر كوچكترش انقلاب سال ۱۳۵۷. تحليلى از ضعف چپ و طبقهء كارگر در اين انقلاب...
شنبه ۶ مرداد ۱۳۵۸
ديشب بعد از افطار، نامه اى براى اين برادران پاسدار در اتاق مجاور نوشتم. اول مى خواستم مطالب را شفاهاً بگويم، اما علاوه بر اين كه صدا به درستى از لاى درز دريچه منتقل نمى شود، مجموعاً ديدم بنويسم بهتر است.
در نامه ضمن سلام و احوالپرسى از آنها تقاضا كردم كه چنانچه به كار و آسايش شان لطمه نمى زند، سحرها قدرى مراعات حال من را بكنند. برايشان گفتم كه داراى ناراحتى عصبى هستم. حتى در بيرون نيز با دشوارى و گاه به كمك دارو به خواب مى رفتم. البته برايشان نگفتم و لزومى هم نداشت كه بدانند اين تشنج عصبى و بى خوابى مولود تحمل چه مصائب وحشتناك و چه قلق و اضطراب كشنده و مستمرى در طى سال هاى گذشته بوده است. چگونه من به دليل موضعى كه در تشكيلات داشته ام، همواره مجبور بوده ام بخش معظمى از بار عظيم ضربات و خطرات بالفعل و بالقوه و تمام حوادث تلخ و خونينى كه در مقابله با پليس، در مقابله با تهاجمات و تعقيبات مستمر آنها اتفاق مى افتاد تحمل كنم ولى در عين حال همچنان با مغزى سرد و قلبى گرم، با سرانگشت تدبير و فكر به جستجوى راه چاره و جبران مافات بپردازم. بارى اين تذكر اجبارى تا حدى مؤثر افتاد و آشكارا سحر امروز بى صدا تر و با احتياط بيشترى از جانب آنها برگزار شد.
* الآن ساعت ۱۱ صبح است. اگر امروز تا شب هم بازجو پيدايش نشود، معلوم مى شود كه آقاى هادوى فهميده است كه من تا مسئله صلاحيت [دادگاه انقلاب] حل و فصل نشود، واقعاً به آن سؤالاتى كه آن ها به جوابش احتياج شديدى دارند!! پاسخ نخواهم گفت. شايد در چنين صورتى آنها باز هم مشغول قطورتر كردن اتهامات و پرونده برآيند و شكايات مسخرهء ديگرى بر اين دو شكايت بيفزايند، تا از اين طريق جبران فقدان دليل و مدرك را تا حدى كرده باشند.
يكشنبه ۷ مرداد ۱۳۵۸
زمان با سكوت و به كندى خاصى كه ويژهء يك زندان انفرادى است مى گذرد. روحيه ام خوب و شايد هم بسيار خوب است و اين چيزى است كه زندانبانانم را هم به تحسين واداشته است، بطورى كه چند بار تا كنون اين را تذكر داده اند. اما سوزش معده ام روزبروز زيادتر مى شود. من سابقهء خونريزى مرى دارم. در اثر ازدياد ترشى معده، و حالا به مرور احساس مى كنم كه همان حالت درد و سوزش دارد تجديد مى شود. مى دانم كه منشأ عصبى دارد. اما اين كه در اثر اين چند روز «نيمه روزه» اى كه گرفته ام بدتر شده باشد، نمى دانم چقدر درست باشد. چون از همان روز و ساعت گرفتار شدن، به شدت غذايم كم بوده است و شايد الآن كه به اصطلاح روزه مى گيرم مقدارى غذايم از روزهاى قبل مجموعاً بيشتر شده باشد. با اين وصف، سوزش معده و مرى روز به روز شدت مى يابد.
* نكته جالبى كه در اين دو سه روز گاه به گاه فكرم را مشغول مى كند وسواس عجيبى است كه دستگاه قضائى روى ايزوله نگاه داشتن من از محيط بيرون زندان دارد. اينكه بالاخره، آقاى هادوى حاضر نمى شود راجع به روزنامه يا راديو و يا ملاقات با خانواده كوچكترين تمايل يا انعطافى نشان دهد خودش بهترين گواه وجود اين وسواس است. واقعاً چرا؟ حتى متهمى را كه موضوع اتهامش مربوط به شرايط زندهء روز است، مطابق تمام قوانين و عرف حقوقى، حق ندارند از روزنامه و مطبوعات يا راديو محروم كنند. حداكثر مى توانند به خاطر به اصطلاح بيم از تبانى، مدت بسيار محدودى او را ممنوع الملاقات كنند. چه رسد به موقعيت من كه واقعاً هيچ دليل محكمه پسندى جز زور و قلدرى براى انجام اين كارهايشان ندارند. الحمدلله، از بركت وجود و حتى دراثر تشديد نهادهاى ضد بشرى و ضد دمكراتيك دستگاه طبقه حاكمهء قبلى، اين قوانين به نحو مسخره و قلدر مآبانه ترى همچنان زير پا گذارده مى شود. بلاشك اين موضوع يعنى حقوق يك زندانى در يك كشور دمكراتيك يكى از موارد مهم بحث هاى من در دادگاه خواهد بود.
* ديروز ساعت ۵ بعدازظهر يك موفقيت نصيبم شد. تقريبا توانستم همه سخنرانى آقاى طالقانى را كه از قرار در نماز جمعه دانشگاه تهران ايراد شده بود از راديو گوش كنم. بچه ها آن را بلند گرفته بودند و اتفاقا جناح بازهاى آنها هم آن موقع نبود كه بلافاصله راديو را خاموش كند! مطابق معمول در سخنان و مواضع آيت الله انصاف بيشترى نسبت به ديگر رهبران همطرازش در مورد نيروهاى اپوزيسيون وجود داشت. همين طور آنجا كه دشمن اصلى را بطور واضح و روشن امپرياليسم آمريكا، امپرياليسم اروپا و صهيونيزم ناميد و گفت آنها بيشترين استفاده را از تشديد اختلافات فرعى و جنگ هاى محلى و مرزى مى برند، روشن بينى خاص خود را در ميان اين جماعت روحانى به خوبى نشان داد. با اين وصف معلوم است كه روح سخنانش به هيچ وجه نمى توانست از جو حاكم بر جامعه مجزا باشد و يا چيزى برخلاف مجموعهء جريان مسلط در خود داشته باشد. او هم اشاره كرد كه اپوزيسيون نق نق مى كند، كار مفيد و مثبت انجام نمى دهد و الخ. صحبت هايش نشان مى داد كه گويا برخوردهاى مرزى شديدى اخيرا رخ داده است و به احتمال، اين برخوردها بايد با عراق باشد؛ حكومتى كه بايد، و حقا بايد، بيش از هر حكومت ديگرى در دور و اطراف ايران از پى آمدهاى انقلاب ايران كه به يك حكومت مذهبى شيعه افراطى منجر شده است در ترس و وحشت باشد. انقلاب ايران از دو سو به موقعيت حكومت كنندگان بعثى عراق لطمه وارد مى آورد. يكى از جهت جنبهء عمومى دموكراتيك و ضد ديكتاتورى آن، براى يك حكومت استبدادى نيمه فاشيستى مانند حكومت بعث، اين موضوع كه مردم بى سلاح و بى ارتشى مانند مردم ايران توانستند يك ديكتاتورى قدرتمند و ريشه دار مانند رژيم شاه را كه بزرگترين قدرت هاى امپرياليستى جهان در پشت سرش قرار داشت سرنگون سازند، خود به خود مايهء بيم و نشانه هاى كشيده شدن زنگ هاى خطر در اثر تأثير پذيرى مردم عراق از اين انقلاب است. همانطور كه وقتى حكومت فيصل در عراق به دست عبدالكريم قاسم سرنگون شد، رژيم شاه با وحشت تمام به ارتش آماده باش داد، همان طور حكومت فاشيستى عراق نيز مى بايست كه به ارتش خود در مقابل انقلاب ايران آماده باش بدهد.
البته چنين تأثيرى خاص حكومت مرتجع عراق نبوده و حكومت هاى ارتجاعى مانند كويت و بحرين و شيخ نشين ها و حتى پاكستان نيز از اين تأثير بركنار نيستند. اما انقلاب ايران در عين حال جنبه هاى تكان دهندهء بسيار خاص و به همان اندازه مؤثرترى براى حكومت عراق در بر دارد.
اولين جنبهء خاص آن موقعيت ويژهء جمعيت كشور عراق است. قريب ۶۰ درصد مردم عراق شيعه هستند كه به طور سنتى از علماى شيعه نجف كه عموماً ايرانى و يا ايرانى الاصل هستند، مانند آيت الله باقر صدر و يا علمايى كه در ايران هستند، تقليد مى كنند. در حالى كه تقريبا از بعد از پايان استعمار انگليس كه حكومت مستقل عراق آغاز شده است، همواره اين اقليت سنى بوده كه حكومت كرده است.
اكنون با توجه به نقشى كه روحانيت شيعه در حكومت جديد مذهبى ايران بدست آورده است و با توجه به ارتباطات ايدئولوژيك و حتى سازمانى اى كه بين رهبران مذهبى ايران و رهبران مذهبى مقيم عراق وجود دارد و همين طور با توجه به شدت خفقان و سركوب فاشيستى در عراق و ... بديهى است كه از يك طرف نيروهاى مذهبى شيعهء عراق براى تكرار آنچه كه در ايران اتفاق افتاده است وسوسه شوند كه از حمايت شديد عدهء زيادى از روحانيون و محافل مذهبى ايران كه به طور شديدى در وسوسهء صدور انقلابشان به كشورهاى همجوار هستند، برخوردار خواهند بود و از طرف ديگر حكومت ديكتاتورى عراق و در رأس آن آقاى صدام حسين ــ پنجهء آهنين و روح متحرك سياسى حزب بعث – است كه لرزه بر اندامش افتاده است.
تأثير خاص ديگر انقلاب ايران برروى اوضاع عراق همانا مسئله كردهاى عراقى است. معاهده مارس ۱۹۷۵ شاه و صدام حسين – اسفند ۱۳۵۳- در عين آنكه موفقيت عظيمى براى رژيم شاه بود و او را از امتيازات برترى نسبت به رقيب عراقى خود در منطقه برخوردار مى ساخت، اما يك نقطهء روشن و غير قابل انكار براى حكومت بعث داشت و آن تضمين حكومت شاه بود كه نه تنها ديگر هيچ گونه كمكى در به راه انداختن جنگ در خاك عراق از طريق تسليح بخش هاى مرتجع وابسته به فئوداليزم كرد ــ بارزانى و ...ــ نخواهد كرد، بلكه در صورت هر گونه تخطى آنها ــ يا نيروهاى متفرقه كرد ــ و استفادهء آنها از خاك ايران براى حمله به عراق، آنها را كت بسته تحويل حكومت بعث خواهد داد. شاه امتيازات بزرگ و عجيبى در مرزهاى آبى خود در كنارهء خليج فارس و شط العرب گرفت و [صدام] حسين امتيازاتى در مرزهاى خاكى خود با ايران. به اين ترتيب بود كه با قطع كمك ايران و فشار از پشت سر جبهه [؟] جنگ كردها با دولت مركزى عراق- جنگى كه نيروهاى وابسته و مرتجع كرد با سوء استفاده از احساسات ملى و حق طلبانه خلق كرد در رأس اش قرار گرفته بودند ــ با شكست مدهشى به نفع دولت بعث خاتمه يافت. اما اينك انقلاب ايران كه به شكوفايى نيروهاى ملى و دموكراتيك خلق كرد – بخش ايرانى آن ــ انجاميده هم از نظر سياسى، يعنى ايجاد تمايل و خواست غير قابل گذشت خودمختارى و هم از نظر نظامى، يعنى ايجاد يك پشت جبهه آزاد و فارغ از فشار نيروى نظامى، به تقويت مواضع نظامى و تأثير بسيار شديد انقلابى و سياسى در ميان كردهاى عراقى منجر شده است. به طورى كه آشكارا نيروهاى پراكندهء آنها كه تا چند ماه پيش در حالت ضعف و عقب نشينى و ركود بسر مى بردند، دومرتبه فعال شده و حتى به تعرضات دامنه دارى عليه نيروهاى عراقى دست زده اند.
در اينجا بايد بر نقش همان عامل ارتجاعى – يعنى نيروهاى بارزانى كه هم بطور منفى در حركت انقلابى و دموكراتيك خلق كرد ايران و هم به طور ضد انقلابى در حركت خلق كرد عراق تأثير مى گذارند و در هر دو جا كفه ترازو را به نفع نيروهاى مرتجع وابسته به بورژوازى كرد و يا فئودال هاى كرد و به ضرر زحمتكشان كرد سنگين تر مى كنند ــ اشاره كرد. علاوه بر آن چه بسا اين نيروها به دليل سرسپردگيشان به امپرياليزم، مخصوصا آن چنان عمل مى كنند كه زمينهء يك جنگ مرزى بين عراق و ايران را پيش آورده از درون اين جنگ يك توطئه سه درجه اى را به ضرر انقلاب ايران، به ضرر خواست هاى دمكراتيك خلق كرد ايران و خلق كرد عراق به ثمر بنشانند. واضح است كه يك چنين جنگى چگونه به سرعت ابعاد منطقه اى به خود خواهد گرفت و دست نيروهاى امپرياليستى را براى دخالت در منطقهء خليج و پياده كردن نيرو و يا ساير توطئه ها باز خواهد كرد. علاوه بر آن كه طبيعتا هم به ارتجاع ايران و هم به ارتجاع عراق محملى خواهد داد كه نيروهاى دموكرات و چپ دو كشور را اعم از مليت هاى تحت ستم يا نيروهاى دموكرات و انقلابى، تمام را سركوب و خفه نمايد. تقويت ارتش ايران – ارتشى كه هنوز و هنوز، مهمترين پايگاه ضربتى امپرياليزم را در ايران تشكيل مى دهد، بالا آمدن اميران و تيمساران مزدور و دست نشاندهء قبلى و رسيدنشان به مقامات فرماندهى، خفه كردن نداى حق طلبانهء خلق كرد تحت عنوان شرايط جنگى، همگى از اولين نتايج و آثار منفى بروز يك چنين درگيرى اى خواهد بود. به اضافه آن كه هيچ بعيد نخواهد بود كه ماجراجويان فاشيست حزب بعث عراق و در رأس آن صدام حسين قصد داشته باشند با به راه انداختن يك جنگ برون مرزى ــ جنگ با ايران ــ به تضادهاى داخلى خود سرپوش گذارده و نسبت به بروز انقلاب و شورش و همين طور بروز مخالفت هاى اپوزيسيون – چه در داخل حزب و چه [در] خارج حزب، كه از موقعيت حتما استفاده خواهند كرد ــ به اصطلاح پيشدستى كنند. در چنين صورتى آنها به بهترين ستون و محمل پيش برندهء منافع آمريكا در منطقه تبديل خواهند شد.
* * *
و اما در نطق آقاى طالقانى، نكته ديگرى را كه در گذشته نيز به آن اشاره كرده ام، يعنى تكيهء حكومت كنندگان جديد بر احساسات مذهبى مردم و قرار دادن يك اتوپيا يا مدينه فاضلهء اسلامى در مقابل آنان، باز هم با ابعاد جديد ترى تاكيد شد [و آن] اين كه گويا اين اتوپيا براى مردم ايران تنها كافى نيست و بايد براى تمام مسلمانان جهان نيز تجويز گردد.
مسلما حكومت كنندگان جديد با طرح اين قبيل شعارها، با بسيج مذهبى گون مردم، با كوششى كه براى هر چه مذهبى كردن حكومت و جامعه به عمل مى آورند از يك طرف و در كوتاه مدت، كار را براى خودشان بسيار راحت مى كنند، رقبا و حريفان را نه با برنامه هاى سياسى جامع تر، نه با تبليغ بر سر مواضع سياسى و برنامه هاى اقتصادى و اجتماعى مشخص خود، بلكه با نيرو و حربهء ايمان مذهبى مردم به كنار پرتاب مى كنند و مهار قدرت را بدون هيچ گونه مدعى نابابى ــ و مدعى ناباب واضح است كه چه كسانى هستند: دموكرات هاى غير مذهبى و چپى ها ــ بطور انحصارى در دست مى گيرند و از طرف ديگر با اين عمل دست به قمار خطرناكى مى زنند كه از همه چيزش و از همه جايش باختن و شكست مى بارد. واضح است كه تاوان اين شكست را بازهم مردم ايران خواهند پرداخت. با تحمل سال ها و سال ها يوغ اسارت و عقب ماندگى اقتصادى و جهل و خرافات و فريفتگى جاهلانه نسبت به هدف هاى پوچ و توخالى اما پرزرق و برق مذهبى و شايد هم و چه بسا حتما با يك ديكتاتورى بسيار وحشتناك تر از آنچه از سر گذرانده اند!! اما حكومت كنندگان نيز بى نصيب نخواهند ماند. بلاشك آنها اين شكست را تنها در برنامه ها و هدف هاى ضمنى سياسى خود ــ چيزى كه اصلا و ابدا آن را بطور صريح و روشن مطرح نمى كنند، چرا كه از هرگونه تفكر روشن و منظم و جهتدار سياسى و اقتصادى به دليل همان ماهيت دوگانهء طبقاتى خود عاجزند – بلكه اساساً در محتوا و مضمون آن ايدئولوژى و آن تفكر مذهبى اى كه امروز مردم را بدنبال آن به حركت انداخته اند تحمل خواهند كرد. بارى، اين قانون طبيعت و حركت تاريخ است كه هيچ چيزش اساسا بدون عمل كرد آن ملزومات و ضروريات عينى كه مستقل از هر ذهن و شعور و اراده اى، چه در طبيعت و چه در زندگى اجتماعى وجود دارد، جريان پيدا نمى كند. اينجا نيز حكم تاريخ دقيقا بر اساس مختصات و مشخصات شرايط جامعهء ما – جامعه اى كه شديدا خرده بورژوايى است – هم از جهت اقتصادى و توليد، هم از جهت فكر و انديشه، جريان يافته است. در واقع اگر در يك چنين جامعه اى كه شديدا اسير عقب ماندگى هاى اقتصادى و فرهنگى است، جامعه اى كه نيروهاى خرده بورژوايى آن، هم از نظر كمى و هم از نظر كيفى، در آن نقش غالب و برترى دارند و مذهب به صورت ورقه اى از پوست به گوشت طبقات مختلف خلقى آن كشيده شده و بار هژمونى فكرى روحانيت بر قشرهاى وسيع مردم و همچنين داشتن يك شبكهء منظم سازمانى در اقصى نقاط كشور، آن هم در شرايطى كه ديكتاتورى خونخوار پليسى شاه تمام سازمان ها و تشكيلات انقلابى نيروهاى ديگر سياسى را درهم شكسته است، بزرگترين امتيازات را براى او، در يك موقعيت سياسى مساعد – ضعف و از هم گسيختگى رژيم – فراهم مى آورد؛ كشورى كه ۶۵ درصد مردم آن ــ سنين بالاى كودك – بطور مطلق بيسوادند و سواد سياسى مردم جامعه شايد با خوش بينانه ترين تخمين ها تنها براى ۷ و يا ۸ درصد آن ها قابل ذكر باشد.
بالاخره كشورى كه پرولتارياى آن عليرغم كميت و وزنهء بسيار مهم اقتصادى آن از نظر سياسى بسيار عقب مانده و از نظر سازمانى بسيار نا متشكل و از نظر آگاهى بسيار نا همگون باقى مانده است؛ آرى در يك چنين كشورى وقتى انقلابى عليه نظام نيم قرنى ديكتاتورى سلطنتى صورت مى گيرد، مسلما نمى تواند مهر كثيرالعده ترين و در عين حال متشكل ترين و فعال ترين طبقهء آن اجتماع را كه داراى رهبرى فكرى سنتى جامعه و يك تشكيلات قدرتمند و قديمى سنتى است برخود نداشته باشد.
وقتى طبقه بورژوازى در يك كشور تحت سلطه به پاسيفيسم، سازش و رفرميسم روى بياورد و تجربهء تاريخى، ديگر در عصر ما عموماً چنين حكم مى كند و وقتى پرولتاريا خود اسير عقب ماندگى است، فاقد تشكل است و از نظر فكرى نيز تحت سلطهء بورژوازى و خرده بورژوازى قرار دارد، آنگاه واضح است كه وقتى انقلاب در آن جامعه در دستور قرار مى گيرد، اين خرده بورژوازى است كه همه جا سر بلند مى كند و سكان كشتى جامعه و مهار اسب سركش انقلاب را در دست هاى مردد و متزلزل خود مى گيرد و در نتيجه به اين مفهوم كه "اذا كانَ الغرابُ دليلَ قوم \ فىَهديهِم الى دار البَوار" [وقتى كلاغ راهنماى مردم باشد، طبعاً آنها را به ويرانه رهنمون خواهد شد] عينيت مى بخشد. با اين توصيف واضح است كه راه چنين مردم و چنين مملكتى به سوى دموكراسى و حاكميت نيروهاى زحمتكش خلق، مسلما از برزخ ها و مراحل ميانى اى خواهد گذشت كه نيروهاى مختلف [؟] خلق، يعنى عمدتا پرولتاريا و زحمتكشان شهر و روستا، خفقان موجود در اين برزخها و ايستگاه هاى گرم و طاقت فرساى ميانى را تجربه كرده باشند و با گوشت و استخوان خود واقعاً درك كرده باشند كه اين مراحل و اين برزخ ها نه جاى نشستن و اطراق كردن بلكه لانهء ماران و موران و جايى است كه بايد با سرعت و قاطعيتى هر چه تمام تر از آن عبور نمود.
* تا اينجا فهميده ام كه ما در شميران قرار داريم، حوالى خيابان پهلوى سابق – مصدق جديد – اينجا نيز شعبه اى از دادستانى است كه البته معلوم نيست قبلا شعبه اى از دادستانى ارتش بوده يا اين كه دست ساواك يا نيروهاى ديگر رژيم بوده. بچه ها استخر را آب انداخته اند و هر روز چند ساعتى در گرماى وسط روز آب تنى مى كنند. اين را از صداى چلپ چلپى كه هنگام افتادن در آب بلند مى شود و همين طور ساير سرو صدا ها مى فهمم. غذا را به احتمال زياد از پادگان عباس آباد مى آورند و پاسدارهاى اينجا عموماً از كسانى هستند كه توسط سران قوم جديد معرفى شده اند. شايد بعضى هايشان هم از فك و فاميل هاى نزديك وارثين جديد رژيم ساقط شده باشند. به هر حال تيپ اجتماعى و ماهيت طبقاتى اغلب آنها به غير از آن پاسدارهايى است كه معمولا به نگهبانى زندان ها گمارده مى شوند و يا براى جنگ به مناطق بحرانى فرستاده مى شوند. اينها همان فك و فاميل هاى عموماً بيكار و علاف مقامات جديد يا اعوان و انصار آنها هستند. جوانانى از طبقهء متوسط، مرفه يا نيمه مرفه كه همه كار كرده اند، بعضى هايشان چند ماه، چند سالى را در خارج گذرانده اند. دختربازى هايشان را كرده اند و شايد الآن هم بعضى هايشان دو سه رفيق دخترداشته باشند.
عموماً شيك پوش و ژيگول هستند و خوب، پولى كه از اينجا مى گيرند پول تو جيبى شان را در مى آورد. به اضافهء اين كه از امتيازات بسيار زيادى چه از نظر مادى يعنى اتومبيل و غذا و ... چه از نظر غير مادى يعنى نفوذ در ادارات و پارتى بازى و غيره و استفاده از قدرت حاكمه برخوردارند. البته در همين جا از تيپ پايين و زحمتكش هم هست كه آشكارا طرز رفتار با آنها و موقعيت شان در خانه به خوبى نشان دهندهء آن است كه در اينجا هم همچنان [در ردهء] پايين و زحمتكش و تو سرى خور و حتى فحش شنو قرار گرفته اند. از نظر ايمان مذهبى، غير از يكى از آنها كه شديدا و بطور ۶ در ۴ مذهبى است ــ از آن مذهبى هايى كه واقعاً از ته مغز اتوپياى جامعه اسلامى را قبول كرده اند – بقيه يا واقعاً ول معطلند يا مثل آدم هاى معمولى جامعه از سر تكليف و گاه زور محيط، مذهبى هستند. مى توانم شرط ببندم كه عموم اين ها نه در پروسه انقلاب و به شوق خدمت به دولت انقلاب، بلكه بعد از انقلاب و بر اثر توصيهء افراد ذينفوذ فاميل و به قصد پول به اين دستگاه پيوسته اند و در نتيجه، آنچه كه در اينجا و در بين اين عده اهميت دارد، همانا موقعيت شغلى، حقوق، مزايا و مكيدن امكانات و خلاصه آماده شدن براى رسيدن به مقام يك بوروكرات شايسته و استاندارد شده مى باشد. البته گفتم در رده هاى بالايشان، و الا رده هاى پايين كه حقوقى در حدود ۲۰۰۰ تومان مى گيرند و عموماً سطح سوادى پايين ديپلم دارند، همچنان زحمتكش و بدون آينده باقى مى مانند.
حقوق ها البته فعلا زياد نيست. شايد مثلا فرد مسؤول اين خانه كه مثلا يكى از امتيازاتش آن است كه ظرف نمى شويد!! بيشتر از ۳۵۰۰ تا ۴۰۰۰ تومان از اينجا نگيرد، اما در عوض، امتيازات جانبى اين قبيل مشاغل، در عين بى خطر بودن، بسيار زياد است. از آن گذشته، درست همين كسانى كه از حقوق و مزاياى بيشترى برخوردارند و مقام بالاترى را نسبت به افراد سادهء پاسدار اشغال مى كنند – يعنى همان جوانان ژيگول و شيك پوش كه عموماً يك جيپ ارتشى هم زيرپايشان است – عموماً كار و شغل دومى هم دارند!! و يا بعبارت ديگر كار و شغل شان در سپاه پاسدار[ان] يك كار دوم است. به هر حال اولا خط قاطع و برنده طبقات، عليرغم همهء برادر برادر گفتن ها، اينجا نيز با روشنى هرچه بيشترى، مرزبندى هايش را ايجاد كرده است. ثانيا پروسه بوروكراتيزه شدن جوانان انقلابى و يا به اصطلاح انقلابى، هر دو دسته، چه آن كه واقعاً انقلابى بوده و به دستگاه جديد پيوسته و چه آن كه جوان علاف و بيكار و بدور از هرگونه عمل انقلابى بوده، با شدت هر چه تمام ترى جريان دارد و درست به همان دليل كه معيار هاى فاسد بوروكراسى هنوز و هنوز با قاطعيت تمام حاكم است، به همان دليل نيز، با استعداد ترين و باهوش ترين افرد اين دستگاه نيز براى اين كه زودتر به مقامات و امتيازات و ... برسند در كسب حداكثر حقوقى كه براى بوروكرات شدن لازم است كورس گذارده اند. تعارفات، تملقات، دورويى ها، پارتى بازى ها و ... به سرعت برق راه خودش را در جديدترين ارگان هايى كه ظاهرا فرزند انقلاب و در باطن فرزند خواندهء انقلاب هستند – همان نيروى هژمونى كننده آن – باز مى كند و اين همان طور كه گفته شد تازه دربارهء ارگان هايى است كه هنوز شش ماه از حيات شان نمى گذرد و پرسنل آن عموماً از افراد جديدى هستند كه قبلا يا مشاغل دولتى نداشته اند و يا اين كه مشاغل مهم دولتى نداشته اند. واضح است كه در ديگر ارگان هايى كه همچنان دست نخورده از رژيم گذشته به ارث [؟] رسيده ديگر چه مى گذرد. آن گنديدگى و فساد موجود در لاشهء رژيم گذشته و ارگان هايش حالا وقتى با انواع رياكارى ها و تملقات و ظاهرسازى هاى نوع جديد – كه درست به دليل عقيدتى بودن ماهيت آنها از هر نوع ريا و تزوير و ظاهر سازى اى خطرناك تر و فاسد كننده تر است، ممزوج بشود، چه معجون هفت جوشى از فساد و تباهى و دنائت انسان و له شدن شرف و آزادى و حقوق مردمان از آن بيرون خواهد آمد، تنها خدا مى داند و بس!
چهارشنبه، ۱۰ مرداد ۱۳۵۸، ساعت هفت و ۴۵ دقيقه عصر
تا امروز سه روز است كه چيزى بر اين دفتر اضافه نكرده ام. وقتى آدمى در بى خبرى محض، در خلائى از حوادث و وقايع به سر ببرد و زندگى تنها به صورت گذران سلسله اى از دقايق متساوى و بى محتوا همچون زندگى نباتات جريان داشته باشد، آنگاه ديگر تا چه هنگام مى توان از ذخاير فكر و حافظه براى چاشنى زدن به اين گذران تلخ و بسيار يكنواخت روزها استفاده نمود؟ بارى ديروز طرف هاى بعد ازظهر بود كه آن مرد جوان كه پيشكار آقاى هادوى نامگذاريش كرده بودم، به اتفاق بازجو آمدند. البته تنها بازجو از پشت دريچه صحبت مى كرد ولى از قرائن فهميدم كه آن مرد جوان نيز حضور دارد. براى بازجويى آمده بودند، هر چند كه چندان هم اميدوار نبودند كه پاسخى بشنوند. به هر صورت من در چارچوب همان اصول گذشته – يعنى حركت از موضع نفى صلاحيت دادسراهاى انقلاب با آنان و تحقيقاتشان روبرو شدم. و بالاخره عليرغم اين كه در پاسخ سؤال مربوط به فعاليت هايم بعد از خروج از زندان، ده صفحه براى شان نگاشتم اما به هيچوجه آن چيزى نبود كه آنها مى خواستند يا اين كه راضى شان بكند.
به همين دليل سؤالاتشان را به قول خودشان ديگر مطرح نساختند و اتمام حجت كردند كه ديگر هر چه بعد از اين پيش بيايد تقصير خودت است! و اين را چند بار تكرار كردند! در جواب گفتم ديگر چيزى مى تواند بدتر از اين كه هست بر سرم بيايد؟ يك انقلابى شناخته شده را داريد در دادگاهى كه جاى ضد انقلابيون و جلادان رژيم سابق است محاكمه مى كنيد، آن هم به خاطر يك اختلاف سياسى ـ ايدئولوژيك كه نه تنها يك تشكيلات با تمام ارگان هايش در آن درگير بوده اند... فوقش اين است كه يك گلوله در سرم خالى مى كنيد كه بكنيد ديگر چه كار ديگرى ازتان ساخته است كه نكرده ايد؟ بارى لازم به تذكر است كه اين آقاى بازجو واقعاً از همهء آن شگردهاى كهنه شدهء ساواك كه اساساً مبنى بر عدم اطلاع متهم از قوانين حقوقى و يا طبيعتا ترس او به خاطر شكنجه عليرغم اطلاع است، مى خواهد استفاده كند. از قبيل نزدن تاريخ، ننوشتن جلسهء چندم بازجويى، نگذاشتن صفحات مسلسل و خيلى كارهايى كه ديگر على القاعده مى بايست در رژيم جديد كنار گذارده مى شد. نكتهء مهم در اين جلسه اين بود كه من دوبار در مقابل سؤالات او به جاى جواب، سؤال متقابلى طرح كردم. يك بار در مورد اين كه شما از طرف چه منبع قضائى داريد تحقيق مى كنيد كه مجبور شد بنويسد قسمت تحقيقاتى دادستانى كل كه بعدا هم مجبورش كردم بنويسد دادستانى كل انقلاب!
دوم اين كه در مقابل اين سؤال كه شما تا كنون از پاسخ به سؤالات خوددارى كرده ايد... و اين نشان مى دهد كه نمى خواهيد در روشن شدن مسئله همكارى كنيد و غيره. برايش نوشتم جناب بازجو، اصلا براى من بنويس كه جرم و اتهام من چيست؟ به من بگو كه قرار بازداشت و حكم رسمى و كتبى بازداشت من كجاست و داراى چه مواردى از اتهام است؟ من كه تا به حال چنين چيزى را نديده ام؛ كه [او] از پاسخ كتبى طفره رفت و شفاها گفت همان جريان شكايت مادر شريف و مادر صفا و بعدش هم جريان مهندس يقينى و سه چهار تا ديگر هم هست!! كه گفتم خيلى متشكر مى شدم اگر شما حاضر مى شديد كتبا اين موارد را به بنده ابلاغ مى فرموديد. [او] به هر حال كاملا طفره رفت كه دو علت مى تواند داشته باشد: يكى اين كه هنوز نتوانسته اند به اندازه كافى شاكى و شكايت مستقيم درست بكنند و ديگر اين كه بايد اتهامى به من وارد سازند كه رسيدگيش در صلاحيت دادسراهاى انقلاب باشد كه اين دومى البته اصلى است. ولى آنها هنوز بر سر وارد ساختن همين اتهام تصميم قاطعى نگرفته اند با اينكه از قرائن كاملاً مشهود است كه تصميم شان را در مطرح ساختن آن در دادگاهاى انقلاب گرفته اند و اين را حتى بر خلاف آقاى دادستان، جناب بازجو صريحاً گفت. گفتهء او دقيقا اين بود كه اگر مسئلهء صلاحيت تا اين مدت رد نشده و عليرغم پافشارى شما، آقاى دادستان باز هم مرا براى بازجويى فرستاده، خود نشان مى دهد كه مسئله اى بنام صلاحيت براى ما وجود ندارد!
* ديشب ساعت يك بعد از نيمه شب عده اى از برو بچه هاى ردهء بالاتر اين جا رفتند مأموريت كردستان به مريوان و همچنين بانه. از قرار معلوم، تا آخر همين هفته به تهران بر مى گردند. پس على القاعده بايد يا موضوع، آوردن زندانى هاى جديد حوادث اين شهرها باشد و يا كمك فورى به كار تحقيق و بازجويى از متهمين اين وقايع كه در دادگاه هاى انقلاب اسلامىِ آن مناطق محاكمه مى شوند و يا شايد هم هر دو كار را مى خواهند انجام دهند كه اين با توجه به تركيب اعزامى احتمالش بيشتر است.
جمعه ۱۲ مرداد بعد از افطار
روزبه روز فاصلهء زمانى بيشترى در اين روزشمار حوادث و وقايع و افكار درون سلول به وجود مى آيد. در پنج شش روز اخير جز يك ورق، مطلب ديگرى به اين نوشته ها اضافه نشده. تازه ديروز بعد از ظهر فهميدم كه امروز، روز انتخابات مجلس خبرگان است. قبل از اين، تا آنجا كه خاطرم هست، قرار بود ۱۶ مرداد روز انتخابات باشد. به هر حال من شايد از معدود افراد انگشت شمار اين مملكت باشم كه نه خبرى از قضاياى انتخابات دارند و نه از اسامى كانديداهاى احزاب و گروه ها و كيفيت راى گيرى و ... مطلع هستند. آن طور كه خودم حدس مى زنم اين احتمال وجود دارد [كه] گروه هاى دموكرات و چپ به دليل حاكميت جو شديدا يكجانبهء سياسى و همين طور عدم امكان تبليغ و تجمع آزاد و ساير ملاحظات ديگر، در انتخابات شركت نكنند. هر چند كه از نظر لزوم تثبيت سياسى خود و لزوم جدا نشدن از فعاليت توده اى و مقابله با خواست حريف كه به هر حال مايل است انزوا و كناره گيرى هر چه بيشترى را بر آنان تحميل گرداند، اين احتمال هم كه عليرغم انتظار هرگونه ناكامى، در انتخابات شركت بكنند كم نيست. اين كه كدام يك اصلح است من فعلا و بعد از مدت بيش از يك ماه اسارت و بى خبرى، نمى توانم اظهار نظرى كنم.
برعكس فكر مى كنم، مجاهدين خلق حتما در انتخابات شركت خواهند كرد، ولى بعيد مى دانم بتوانند نماينده اى به مجلس بفرستند. تا آن موقع كه من آزاد بودم، براى تهران قرار بود ۱۰ نفر نماينده انتخاب بشود. اگر تعداد راى دهنده هاى تهرانى را مجموعاً ۲ ميليون نفر محاسبه كنيم – كه فكر مى كنم بايد بيشتر باشد ــ آنگاه با توجه به جو شديدا يك جانبه اى كه وجود دارد و تعداد افراد خاص و معروفى را كه حتماً وحتماً با آراء بسيار زياد انتخاب خواهند شد در نظر بگيريم، آن وقت مجاهدين براى فرستادن يك وكيل به مجلس از تهران، يعنى جايى كه شانسِ شان از ديگر مناطق بيشتر است، به آراى حداقل بين ۳۰۰ تا ۴۰۰ هزار نفر احتياج خواهند داشت.
به عبارت ديگر اگر در نظر بگيريم كه نماينده اول تهران ــ كه به احتمال بسيار بسيار زياد آقاى طالقانى خواهد بود ــ رقمى در حدود ۲ ميليون راى بياورد و آن وقت مسلما نمايندهء دهم با توجه به محدوديت تعداد نمايندگان و شهرت و معروفيت و مقبوليت عده اى از سران احزاب و گروه هاى مذهبى ــ كه طبيعتا در پشت سر همهء آنها تأييد ضمنى يا آشكار امام قرار دارد – از رقمى در حدود ۳۰۰ هزار كمتر نخواهد بود. واضح است كه مجاهدين اگر خيلى از نيروهايشان را جمع و جور كنند، حداكثر و خيلى خوشبينانه تا ۸۰ هزار راى ممكن است بياورند. البته اگر كانديداى اول آنها را كه حتما مانند خيلى از گروه ها و احزاب، آقاى طالقانى خواهد بود، از ليست شان منها كنيم. اما چرا بطور قطع مى گويم كه آنها در انتخابات شركت خواهند كرد؟ دو علت در عين حال مرتبط به هم دارد. اول و بطور خاص بايد موضع بينابينى اى را كه آنها در مورد مجلس مؤسسان اتخاذ كردند، مورد توجه قرار داد. در مدتى كه اختلاف بر سر ايجاد مجلس مؤسسان يا مجلس خبرگان بين دو قطب حاكم و اپوزيسيون جامعه به شدت جريان داشت، آنها گاهى به نعل و گاهى به ميخ مى زدند. سرانجام از نحوهء نوسان آنها معلوم بود كه جرئت شركت دريك تحريم را در صورت اتفاق نظر نيروهاى چپ نخواهند داشت، البته با اين حساب كه به منافع شان نيست. دوم همان گرايش مستمر و روز به روزى است كه اين تشكيلات و جريان حاكم فعلى بر آن به سمت راست پيدا كرده است. اين انحراف به راست هم در اصول ايدئولوژيك اعلام شدهء جديد آن – مثل آن شرعياتى كه يكى از رهبرانش براى امام نوشت ــ و يا حتى درست به دليل همان امساك و خوددارى از اعلام و تأييد مجدد اصول ايدئولوژيك گذشتهء اين تشكيلات در قبل از سال ۱۳۵۰، و هم در خط مشى سياسى آن ديده مى شود. مانند همهء آن به به و چه چه هايى كه نثار دولت مى كند و يا اجتناب شديد از هرگونه مرزبندى سياسى ـ ايدئولوژيك با ساير احزاب و گروه هاى بزرگ مذهبى متجلى شد.
با اين توصيف حتى اگر نيروهاى دموكرات و چپ بطور فعال در انتخابات شركت كنند، اما مقدمتاً موفق به ايجاد يك ائتلاف انتخاباتى بين خود نشده باشند، آنگاه كاملا مى توان نتيجه گرفت كه رقابت اصلى در اين انتخابات بين دو بخش، يكى خرده بورژوازى راست سنتى و ديگرى بخش مذهبى بورژوازى ليبرال متوسط خواهد بود. در رأس بخش اول، "حزب جمهورى اسلامى" و سازمان "مجاهدين انقلاب اسلامى" و دنباله هاى مختلف سياسى ـ اجتماعى - فرهنگى و ... آنها قرار دارند. در حالى كه در رأس بخش دوم، يكى "نهضت آزادى" و نيروهاى مهمى از هيات حاكمهء كنونى قرار دارند و ديگرى "حزب جمهورى خلق مسلمان" كه عليرغم آن كه مواضعش با مواضع بخش ديگر ليبرال مذهبى ها بسيار نزديك است، اما به دليل رقابت شديد جناح راست خرده بورژوازى – خرده بورژوازى مرفه سنتى – از قدرت كاملا بركنار است.
به غير از نفوذ حاكميت در برخى كميته ها – منطقهء آذربايجان – به هر صورت اين حزب جاى خودش را در مجلس خبرگان تا حدى بدست خواهد آورد و شايد بيشتر از دوسوم نمايندگان آذربايجان را به خود اختصاص دهد. ليبرال هاى غير مذهبى، يعنى طيف دائما در حال تلاشى "جبهه ملى"، بسيار بعيد مى نمايد كه حتى بتواند يك كانديداى واقعى متعلق به طبقه خودشان [را] به مجلس بفرستند. مگر آن كه آنها هم از آن شگردهاى مسخره اى بزنند كه معمولا در كشورهايى كه احزاب هنوز ريشهء عميق اجتماعى پيدا نكرده اند و مردم آگاهانه در احزاب متشكل نشده اند معمول است. يعنى فردى از ميان گروه ها و طبقات ديگر بدون آن كه واقعاً يك ائتلاف سياسى مابين احزاب و گروه هاى سياسى در كار باشد، كانديد نمايند. تصور من اين است كه مثلا اگر آقاى سنجابى، خودش را كانديد نمايندگى از تهران بكند به احتمال بيش از ۶۰ تا ۷۰ درصد انتخاب نخواهد شد، مگر اين كه برود و از ايل سنجابى نمايندگى بگيرد – البته اگر تعدادشان براى اين كار كافى باشد!
نتيجه اين كه دو آلترناتيو در مقابل آيندهء كوتاه مدت سياسى ايران قرار دارد و مبارزه براى كسب هژمونى اساسا بين اين دو آلترناتيو برقرار است. بخش مذهبى بورژوازى متوسط كه طيف هايى از آن داراى رشته هاى مرئى و نامرئى كاملا قابل اثباتى با سرمايه دارى بزرگ و حتى با امپرياليسم است و دوم نمايندگان خرده بورژوازى سنتى كه بخش هاى وسيعى از طبقات ديگر جامعه – چه قشرهاى ديگر خرده بورژوازى و چه از ميان زحمتكشان شهر و روستا ــ را بدنبال خود مى كشند. گروه اول تودهء خود را در ميان بوروكرات ها و تكنوكرات هايى كه تا حدى فكر مى كنند "انقلابى" شده اند پيدا مى كنند و گروه دوم علاوه بر جمعيت كثير قشرهايى كه نمايندگى مى كند، قشرهاى وسيع ديگرى را از ميان دهقانان و زحمتكشان شهر به دلائل شرايط خاص انقلاب و موقعيت رهبرى آن فعلا به دنبال خود مى كشد.
جالب توجه اين جاست كه در اين ميان جريان راست خرده بورژوازى، از ترس خرده بورژوازى چپ و جناح چپ، و از بيم آن كه مبادا چند نماينده از آنان به مجلس راه پيدا كنند، عملا با اعلام طرح محدود بودن كميت نمايندگان مجلس مؤسسان و تبديل آن از يك مجلس واقعى كه داراى صلاحيت تاسيس و بنيانگذارى يك رژيم نوين سياسى باشد، يك مجلس به اصطلاح خبرگان، به جناح رقيب خودش يعنى عمدتاً بخش هاى ليبرال مذهبى خدمت كرد. درك اين موضوع احتياج به فراست زياد يا محاسبه پيچيده اى ندارد. اگر در نظر بگيريم كه بخش خرده بورژوازى سنتى در هر ده كوره اى، آخوندى دارد كه مبلغ سياست و سازمانده جمعيت و تشكيلات او است، آن وقت متوجه خواهيم شد كه اگر تعداد نمايندگان مثلا بجاى ۵۰۰ تا ۶۰۰ و يا ۷۰۰ نفر بود – معمولا تعداد نمايندگان مجلس مؤسسان دو برابر مجلس عادى شورا است – چگونه اختلاف تعداد مابين نمايندگان خرده بورژوازى با نمايندگان بورژوازى ليبرال ــ بخش مذهبى آن – به ابعاد مضاعفى به نفع جناح خرده بورژوايى مجلس افزايش مى يافت. منتهى تنها عيبى (!) كه اين طرح داشت، اين بود كه آقايان جرئت و جسارت تحمل چند وكيل جناح چپ يا واقعاً دموكرات را كه طبيعتا و حتما در اين مجلس راه پيدا مى كرد نداشتند! شايد هم محاسبهء آنها نادرست نبود چه در اينجا و در هيچ پارلمان بورژوايى كميت تعداد نمايندگان چپ مطرح نيست – زيرا مسلما چپ اصيل نه مى خواهد و نه مى تواند كه از طريق پارلمان به قدرت برسد. در اكثر و اغلب موارد، بخصوص اگر بخواهد بر مواضع ارتدكس، استوار باشد، بلكه هدف نيروهاى انقلابى چپ، مخصوصا كمونيست كه از شركت در چنين پارلمان هايى، روشن كردنِ ذهن تودهء مردم و افشا كردنِ انواع حيله ها و فريب كارى هايى است كه طبقات استثمارگر براى ادامهء حاكميت خود بر مردم زحمتكش بكار مى گيرند. پارلمان، تنها مى تواند يك تريبون وسيع با بردى عظيم در اختيار چپ اصيل قرار دهد؛ تا از آنجا، يعنى از همان جايى كه بدترين حيله ها و مكارانه ترين فريب كارى ها تحت عناوين خوش ظاهر و تبليغات گول زننده عليه مردم زحمتكش طرح ريزى مى شود، به افشاى بى رحمانه آنها بپردازد.
بارى، و اما اين غول خرده بورژوازى ما، عليرغم حجم بسيار عظيم شكمش، جرئت آن را پيدا ننمود كه تحمل وجود چند "پشه ناچيز" چپ را در جايى كه سپاهى از نيرو فراهم آورده است بنمايد و طرح مجلس خبرگان به جاى مجلس مؤسسان، عليرغم همه تبليغات و پى آمدهاى منفى داخلى و خارجى عليه آن و همه مخاطراتى كه سُست بنيان بودن چنين مجلسى براى قوانين مصوبهء آن در آينده ايجاد خواهد كرد، درست به خاطر همين جبن و همين عدم اعتماد به نفسِ خرده بورژوازى پيش كشيده شد.
اين طرح نشان داد و بار ديگر ثابت نمود كه بورژوازى يا خرده بورژوازى عليرغم نيروهاى ظاهريش، عليرغم حجم عظيم شكمش در عصر ما و مخصوصا در كشورهاى عقب مانده اى مانند كشور ما ناتوان تر، ضعيف تر، جبون تر و ارتجاعى تر از آن است كه حاضر باشد به رقيب و مبارز همزادش، پرولتاريا، امكان بدهد كه او هم آشكارا در مقابل صورت او حرف هايش را مطرح سازد. نقشهء سست بنيان مجلس خبرگان نشان داد كه عليرغم تبختر و بادى كه خرده بورژوازى از قِبَِلِ تجمع هاى ميليونى به غبغب مى اندازد، شكم برآمدهء او از اين تبختر و باد همچون شكم طبل تو خالى است، چنانچه ريتم كنونى ضربات خواست ها و تمايلات زحمتكشان و متقابلا افشاگرى بسيار سنجيده انقلابيون همچنان به طور مستمر و با شتابى مثبت – هر چند بسيار اندك – افزايش يابند و بر قدرت شان افزوده گردد، لحظه اى كه شكم برآمده اين طبل ناگهان از هفت جا سوراخ گردد، زياد دير نخواهد بود.
شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۵۸، ساعت ۴۵/۱۰ صبح
انتخابات فرصت بسيار نيكويى بود كه مى توانست طيف هاى جداگانهء نيروهاى مختلف خرده بورژوازى را كه در ظاهر، بسيار درهم فرو رفته اند به روشنى باز نماياند. حتما تحليل گران آگاه از اين موقعيت استفاده كرده اند. چه، به راستى عليرغم همهء وحدتى كه بين نيروهاى مختلف خرده بورژوازى و حتى بخش مذهبى بورژوازى متوسط ديده مى شود، شكاف هاى بالقوه وحتى بالفعل بزرگتر در ميان آنان وجود دارد كه مسلما در آينده بيشتر و بيشتر آشكار خواهد شد. فعلاً آن سيمان و آن ملاطى كه اين شكاف ها را پر مى كند و همه اين پارگى ها را مى دوزد و پيوند مى زند، وجود امام و تأثيرى است كه رهبرى قاطع او در حفظ يكپارچگى هر چند موقتى آنها دارد. همه اين گروه هاى مختلف مذهبى كه قشرها و طبيعتا منافع گوناگون سياسى و اقتصادى را نمايندگى مى كنند، در يك چيز با هم وحدت نظر دارند و آن قبول يك رهبرى واحد، يعنى امام و تبعيت بى چون و چرا از ايشان است.
به عنوان مثال توجه كنيد به اختلافى كه در ماهيت طبقاتى و همين طور در مواضع سياسى و اجتماعى و اقتصادى دو گروه يكى حزب جمهورى اسلامى و ديگرى مثلا گروه فداييان اسلام وجود دارد. البته هنوز اين اختلافات بطور صريح و مدونى منعكس نشده است. چه علاوه بر حاكميت يك مشى واحد – مشى امام – بر همه اين گروه ها، اين هم هست كه اين قبيل گروه ها معمولا به زبانى صحبت مى كنند كه كمتر سياسى و بيشتر مذهبى است و لاجرم اختلافات مواضع گوناگون آنان در قبال مسائل اساسى جامعه با آن صراحت و روشنى اى كه در مورد اختلاف مواضع گروه هاى خالص سياسى ديده مى شود، قابل مشاهده نيست. بارى، اگر نگاهى به تركيب رهبرى اين دو گروه، كيفيت فعاليت ها و مواضع سياسى گذشته آنها بيفكنيم، عليرغم ابهام و يا همين طور تشابه ظاهرى در هدف ها و برنامه هاى سياسى هر يك از آنها، و على رغم اين كه تركيب طبقاتى نيروهايى كه در هر يك از آنان متشكل هستند، ظاهرا تفاوت چندانى با يكديگر نداشته و تودهء آن را از هر قبيل و هر صنف و دسته اى تشكيل مى دهند، اختلافات بسيار روشنى بين آن دو مشاهده خواهيم كرد. به عبارت ديگر حزب و گروهى كه آقايانى مانند بهشتى و باهنر در رأس آن قرار داشته باشند، چگونه مى تواند با گروهى كه افكار و اعمال مرحوم نواب را دنبال مى كند و امروز نيز رهبرانى مانند شيخ خلخالى براى خود برگزيده است، يكسان باشد؟
به نظر من، فداييان اسلام هر چند كه از نظر ايدئولوژيك قشرى تر به حساب مى آيند، اما از نظر سياسى راديكال تر و از نظر اجتماعى منافع قشرها و گروه هاى پايين تر خرده بورژوازى را نمايندگى مى كنند. آنها بيشتر قشرهاى كاسب و پيشه ور خرد، مغازه دار ساده و پادوها و شاگردهاى بازار را نمايندگى ميكنند تا اقشار بالا و مرفه خرده بورژوازى را، اقشارى كه اينك به طور غير قابل انكارى، رهبرى خود را در ميان جناح بزرگى از حزب جمهورى اسلامى و آقايانى مانند بهشتى و باهنر پيدا كرده اند.
با اين توصيف، فداييان اسلام از جهاتى به مجاهدين خلق كه آنها نيز عمدتا بر روى همين پايگاه، منتهى بخش هاى روشنفكرى و آگاه تر آنان متكى هستند، بيشتر نزديك اند تا به جناح هايى كه خرده بورژوازى مرفه و يا بورژوازى متوسط بخش مذهبى را نمايندگى مى كنند.
البته اين ها استنباطاتى است كه بر روى فاكت هاى موجود تا قبل از اعلام كانديداها و مبارزهء انتخاباتى و مخصوصا بر روى فاكت هاى موجود در سوابق سياسى گروه ها و رهبران آنان استوار است. چه بسا در اين دورهء كوتاه، اما بسيار پر محتوا و پر كيفيت، فاكت هاى جديدى ظاهر شده باشند كه برخى از جنبه هاى اين ارزيابى را مواجه با ترديد و سؤال نمايند و يا دگرگونى آن [ها] را ضرورى سازند. چرا كه احزاب و گروه ها نيز مانند هر پديدهء ديگر در حال حركت و در حال تعيين مرتب مواضع جديدى هستند كه ممكن است گاه اين مواضع و اين حركت بيانگر گردش آنان به يكى از دو سمت مخالف باشد كه در درون هر سازمان يا نيروى متشكل سياسى به تناسب موقعيت طبقاتى و ايدئولوژيكى آن سازمان وجود دارند و بطور مستمر و انقطاع ناپذيرى در حال مبارزه با يكديگر هستند.
يك شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۵۸
ديروز طرف هاى عصر بود كه از گفتگوى دو نفر از اين پاسدارها فهميدم، امروز تعطيل عمومى است. جالب است كه آنها حتى يك چنين موضوعاتى را هم از من پنهان مى كنند. مدتى فكر كردم كه چرا و قضيه چيست؟ تا اين كه بالاخره يادم آمد كه ۱۴ مرداد مقارن با روز مشروطيت است، يعنى اگر درست حساب كرده باشم امروز بايد مقارن ۷۴ امين سالروز صدور فرمان مشروطيت به دست مظفرالدين شاه باشد.
دربارهء انقلاب مشروطه ايران تا كنون زياد و هم بسيار كم صحبت شده است. تا آنجا كه مسئله به ضرورت بررسى هاى همه جانبه و تحليلى از اين انقلاب و زمينه هاى ظهور وبروز و سپس آثار و نتايج سياسى- اجتماعى و اقتصادى آن بر مى گشت و يا موضوع لزوم درس گيرى از آن به عنوان راه گشاى مبارزات آيندهء خلق تاكيد مى گشت، سخن بسيار گفته شده است، اما تا آنجا كه مسئله به خود انجام اين وظيفه و دردست بودن چنين تحليل ها و بررسى هايى مربوط [مى] گردد، مشاهده خواهيم كرد كه بجز تاريخ هميشه جاودان مرحوم كسروى، به عنوان تنها و معتبرترين منبعى كه بطور نسبتا كاملى به سير حوادث و وقايع اين انقلاب و البته نه از جنبهء تحليلى آن، پرداخته و بجز چند كار تحقيقى از محققينى مانند [فريدون] آدميت كه بيشتر بر جنبه هاى غير سياسى و نتايج غير تئوريك اين انقلاب نظارت دارد، و چند جزوه و كتاب دربارهء زندگى و مبارزات برخى از مشاهير آن، ما اساسا فاقد يك تاريخ تحليلى همه جانبه از انقلاب مشروطه هستيم. تنها كار تحليلى قابل اتكايى كه مى توان روى آن انگشت گذارد همانا كار بسيار فشرده و مختصر ايوانف درباره اين انقلاب است. كتاب ديگرى هم از طرف روس ها در همين باره منتشر شده كه به نام مشروطيت ايوانسكى معروف است. اما اين يكى آنقدر داراى اشتباهات و استنتاجات و استنباطات نادرست تاريخى و سياسى هست كه بايد گفت نكات صحيحش چيز جديدى به تاريخ ايوانف اضافه نمى كند و نادرستى ها و انحرافاتش هم كه به جاى خود باقى است.
بارى، اما غرض از اين مقدمه كه شايد بارها نيز مفهوم آن را هر خوانندهء مطالب سياسى و تاريخى در جاهاى ديگر هم مشاهده كرده باشد، اين نبود كه بار ديگر نارسايى هاى فرهنگى و فكرى جامعه و يا مجددا ضرورت اين بررسى تاريخى را بار ديگر عنوان ساخته باشم، خير، بلكه منظور من اشاره به نكته ديگرى است و آن تاكيد بر... [؟] ضرورت بررسى تحليلى انقلاب دوم، يعنى، انقلاب سال هاى ۵۷- ۱۳۵۶ ايران است. انقلابى كه عليرغم همه تفاوت هاى كيفى اش با انقلاب مشروطه، از جهات گوناگون، شكل و تاكتيك هاى عمومى انقلاب، محتواى دموكراتيك آن، نيروهاى رهبرى كننده آن در پوشش هاى ايدئولوژيكى اش شباهت هاى غير قابل انكار و بسيار قابل تاملى با انقلاب مشروطيت ۷۴ سال پيش ايران دارد و چه بسا همان طور كه بين سرنوشت اين انقلاب و سرنوشت آن شباهت هاى باز هم عجيب و بسيار نزديكى در افق آينده قابل پيش بينى است اين هم قابل پيش بينى باشد كه سرنوشت تحليل و بررسى همه جانبهء اين انقلاب نيز كمابيش به همان نتيجه اى بينجامد كه تاكنون سرنوشت تحليل و بررسى انقلاب مشروطيت به آن انجاميده است.
خوب به خاطر مى آورم كه در همين اوقات و در سال پيش بود كه ديگر به مرور، چهرهء نيروهاى رهبرى كننده يك تحول انقلابى آتى در ايران آشكار شده بود. در بعد از ۱۷ شهريور بود كه احتمال بروز حتميت انقلاب با همهء عظمت و زيبايى اى كه در چشم انقلابيون دارد برايم اثبات شده بود. ۱۷ شهريور نقطه عطفى بود كه دشمن با دست خود، انقلاب ناگزير ايران را از زهدان تاريخ بيرون كشيد. بارى در همين اوقات بود كه روز بروز بيشتر متوجه شباهت هاى بسيار عجيب و نزديك اين انقلاب با انقلاب مشروطه مى شدم. انقلابى كه ما براى تصور پيشاپيش اشكال و شيوه هاى بروز و ظهور و درك ويژگى ها و مختصاتش آن همه به كلهء خود فشار آورده بوديم، حالا مانند يك نوزاد طبيعى، همشكل و داراى شباهت هاى طبيعى بسيار چشمگيرى با برادر بزرگتر خود، در حال زايش بود، بدون آن كه ما انقلابيون اين سال ها حتى لحظه اى به فكر چنين واقعيتى بيفتيم كه مسلما انقلاب دوم ايران نيز نمى تواند از بسيارى از خصوصيات، سنن و ويژگى هاى انقلاب اول ايران جدا باشد. به همين دليل نيز با آن كه در بيان و گفتار، اهميت عظيمى براى انقلاب مشروطه قايل مى شديم و براى مطالعه و آموزش اسناد و كتب مربوط به آن فرصت و انرژى معينى را تعيين مى كرديم اما هيچ گاه در مخيله ما نگنجيده بود كه امرى كه آن همه در رؤيا و تصور ترسيم اش كرده بوديم و عاشقانه به اين ساختهء خيال و ذهن خود دل باخته بوديم، امرى را كه آن همه به خاطر ظهور و بروزش زحمت و مصيبت تحمل كرده بوديم و خون و عرق و رنج صدها و صدها نفر از همرزمان خود را نثار راه قدمش كرده بوديم با اين همه هيچگاه نه پشيمان، نه خسته و نه اندوهناك شده بوديم، تا بدين حد با انقلاب ديگرى كه همين ملت در ۷۴ سال پيش از اين به انجام رسانيده بود، شباهت و نزديكى دارد. ما از انقلاب دوم ايران، به راستى امرى تخيلى، امرى كه تنها در ميان خطوط و كلمات كتب و رساله هاى انقلابى، جاندار و متحرك به نظر مى رسد، امرى كه در نهايت، تنها بهترين آرزوها را نشانه مى زند، نه امكانات مادى وقوع را، در نظر مجسم مى كرديم. شايد اگر بگويم اكثريت بسيار عظيمى از انقلابيون آگاه و فعال اين سال ها، وقتى به انقلاب آينده ايران فكر مى كردند بيشتر انقلابات چين، ويتنام و كوبا و بالاخره روسيه را در مد نظر مى آوردند، تا انقلاب مشروطه خود ايران، يعنى برادر بزرگتر و تنى اين انقلاب را، به راستى سخنى به گزاف نگفته ام.
شكى نيست كه منظورم به هيچ وجه اين نيست كه اين انقلابيون مثلاً فكر مى كردند، طابق النعل بالنعل، انقلاب ايران مانند فلان انقلاب در كشورهاى ديگر به وقوع خواهد پيوست و يا نمونه و الگوى تام و تمام آنها به شمار خواهد رفت، خير، بلكه خط سير سياسى و ايدئولوژيك و اشكال و وجوه عمدهء نظامى و تاكتيكى آن را عموماً همانطور در نظر مى گرفتند كه معمولا در يكى از اين انقلابات معروف جهانى طى و محقق شده بود. به همين دليل خوش فكرترين و منعطف ترين انقلابيون آگاه نيز نمى توانند ادعا كنند كه تا قبل از سال ۱۳۵۶، حتى يك شماى بسيار كلى و حتى بسيار مبهم از آن چه كه بعدا اتفاق افتاد، توانسته بودند ترسيم كنند.
اما در همين جا لازم است كه براى جلوگيرى از هرگونه سوء تفاهم تأكيد كنيم كه من به هيچ وجه با آن نظر بسيار سخيف و غير علمى اى كه انقلاب ايران را يك امر كاملا استثناىى و دُرّه نادره اى مى داند كه ناگهان از شكم آسمان افتاده و هيچ ارتباط و مشابهت و پيوستگى اى با ديگر انقلابات ندارد و با هيچ انديشه و تفكر علمى قابل توجيه و بررسى نبوده و با هيچ معيار و محك بشرى و زمينى قابل ارزيابى نيست، واضح است كه موافقتى ندارم. انقلاب ايران نه تنها يك چيز استثنايى در ميان ساير انقلابات نيست، نه تنها دُرّهء نادره اى فرو افتاده از شكم آسمان نيست، بلكه دقيقا تابع قوانين تخطى ناپذير حركت اجتماعى بوده، در تبعيت از ضروريات و الزامات سياسى ـ اقتصادى ـ فرهنگىِ همين جامعه صورت گرفته و دقيقا با همين قوانين و با همين انديشهء بشر زمينى و تحليل علمى واقعيات و ضروريات اجتماعى قابل توجيه، تحليل و بررسى است؛ واتفاقاً تمام آن امورى كه به نام ويژگى ها و خصوصيت هاى اين انقلاب نام برده مى شوند و دقيقا و تحقيقا و تنها در پرتو يك چنين تحليل مادى از جامعه و حركت تضادهاى درونى آن است كه تعريف صحيح و جاى واقعى و غير قابل انكار خودش را در اين انقلاب پيدا مى كند و حتميت علمى و اجتناب ناپذيرى سياسى و تاريخى اش را عليرغم تمام تصورات و پيش داورى هاى ذهنى گذشته اثبات مى نمايد. به عنوان مثال حتى ناگزير بودن خصوصيت ايدئولوژى حاكم بر اين انقلاب يعنى ماهيت اسلامى آن – البته آن اسلام و آن استنباطى از اسلام كه امروز از طرف رهبرى انقلاب نمايندگى مى شود – دقيقا و تنها در پرتو يك تحليل علمى از شرايط سياسى، اقتصادى و فرهنگى طبقات مختلف جامعه و آرايش قواى مختلف آنان است كه اثبات مى شود و لاغير. يا همين طور ساير ويژگى ها و خصوصيات آن كه شايد بعدا در ادامهء همين ياداشت ها، اشاراتى به آن داشته باشم. همان طور كه در گذشته نيز به برخى دلائل اجتماعى و تاريخى كه خرده بورژوازى ايران را با همهء آن خصوصيت هاى فكرى وفرهنگى و تاريخى اش در رأس انقلاب قرار داده بود اشارات بسيار مختصر و گذرايى كرده بودم.
در غير اين صورت، همين كسانى كه بر خلاف اين بحث و اين شيوه به اين انقلاب مى نگرند، چاره اى جز آن نخواهند داشت كه در تحليل نهايى، انقلاب ايران را نه كار مردم، نه حاصل مبارزه طبقاتى و تضادهاى اجتماعى بلكه محصول مستقيم اراده و خواست يك نيروى ماوراءالطبيعه كه طبيعتا خدا خواهد بود معرفى و تبليغ نمايند؛ و اين كه همين نيروى ذى شعور قادر عالم و حاكم بوده است كه ناگهان تمايل و مشيت اش بر وقوع انقلاب در ايران تعلق گرفته تا شرّ رژيم محمدرضا شاهى از سر مردم كم بشود. حالا اين نيروى مطلقا قادر و عالم و ... چرا تا به حال به حاكميت اين شرّ راضى بوده و چرا مثلا اين شرّ را از سر مردم فرانسه در حدود ۲۰۰ سال پيش كم كرده اما براى ملت ايران اين همه به تأخير انداخته و يا اساسا چرا اين نيروى رحمن و رحيم به حكومت هزاران ساله اين همه خونخوار و جبار و ستمگر در شكل نرون ها و فرعون ها و سلاطين و خلفاى ستمگر و حكومت هاى برده دار و آدمخوار، در طول تاريخ و عرض جغرافياى جهان راضى شده و هنوز و هنوز هم با قساوت تمام در نقاط بسيارى از جهان بازهم ناظر و شاهد و شايد هم عامل! – بنا به همان تعبيير " وَمَا رَميتَ إِذْ رَمَيتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى" – [سوره الانفال، آيه ۱۷، ... و چون تير انداختى، به حقيقت تو نبودى كه تير مى انداختى، بلكه خداوند بود كه مى انداخت ...] ــ فقر و بدبختى و شكنجه و ستمِ ميليون ها و ميلياردها مردم اين كره است، لابد حكمتى دارد كه فقط خود او مى داند و بس، و شايد هم روشنفكران طبقات متوسط كه با تفاسير ابداعى مانند، " ابتلاً و " امتحان" و "آزمايش" براى پيدا كردن نيكوترين آدم ها! و غيره، دل خود را فارغ از ماديت خشن و ماهيت اجتماعى اقتصادى و تاريخى اين همه درد و رنج طبقات استثمار شده به اين قبيل تعابير خوش مى كنند و از اين رهگذر، با تحميق اين طبقات و منحرف ساختن آنان از يگانه علت اساسى بدبختى هايشان و متقابلا متوجه نمودنشان به سمت يك مبدا غيبى، دانسته يا ندانسته، به طبقات ارتجاعى و استثمارگر خدمت مى كنند.
بارى، ما فعلا به نقد فلسفى اين استدلال كه بلافاصله و در اولين وهلهء مطرح شدنش، صدها و بلكه هزاران تناقض را با خود به ارمغان مى آورد و با آشكارترين حقايق اجتماعى و معتبرترين قوانين علمى در مخالفت قرار مى گيرد نمى پردازيم. فقط ديدن پاى چوبين، نه، بلكه كاغذين اين قبيل تبليغات و استدلالات اغواگرايانه و فريبكارانه را – بطور ملموس و عينى و نه صرفا از سوى استدلال فكرى و ذهنى ــ به آن موقعى احاله مى كنيم كه آثار و نتايج سيستم عملى، سياسى، اجتماعى و اقتصادى اين گونه نگرش ها كه فعلا بر انقلاب حاكميت پيدا كرده است فقط براى چندين سال ديگر – چندين سالى كه در معيار تاريخ حيات ملت ها لحظه اى بيش نيست ــ آشكار خواهد شد و معلوم خواهد شد كه بهشت برينى كه تحت اين نوع تبليغات و استدلالات و اين نوع فكر و حكومت به مردم وعده داده مى شود و متقابلا مردم يعنى زحمتكشان نيز انتظارات طبيعى و منافع و خواست هاى حقهء خود را فعلا و بعلت ناگزير بودن تحقق و تجربهء اين مرحله تاريخى، در چارچوب اين وعده ها و اين قالب هاى ايدئولوژيكى و سياسى جستجو مى كنند، چه كورهء خفقان آور و ستم بارى از آب در خواهد آمد.
در مقابل ممكن است گفته شود اگر شما واقعاً معتقديد كه اين انقلاب با ويژگى هاى مختلف سياسى و ايدئولوژيك آن، امرى از نظر تاريخى اجتناب ناپذير و از نظر عينى ناگزير بوده و سير تاريخ و جامعه ما با توجه به موقعيت نيروها و آرايش طبقات در آن الزاما مى بايست از اين مرحله و از اين نقطه با همين مختصات و مشخصات عبور مى نمود، پس چرا تا پيش از ظهور مقدمات و آشكار شدن قطعى آثار و اشكال اين انقلاب حتى قادر به تشخيص ماهيت و خصوصيات كلى آن هم نشديد؟ و تا روزهاى پايان كار نيز همگى نيروهاى متعلق به جناح شما همچنان به دنبال هدف ها، ضرورت ها و مسير حركت اين انقلاب مى دويديد؟
ايرادى به جا و انتقادى به موقع و وارد است! آرى ما قادر به تشخيص صحيح شرايط اجتماعى، تشخيص و پيش بينى كمابيش صحيح موقعيت طبقات جامعه و كيفيت تعادل نيروهاى آن نشديم. ما به اين خطاى خود معترف و واقفيم و از ابراز و اعتراف آشكار و علنى آن نيز هيچ باكى نداريم. ما نيروهاى چپ ايران عليرغم تكرار هزار بارهء اين حكم ماركسيستى كه تنها با برخورد و مشخص با پديدهء مشخص است كه مى توان به كشف حقيقت نايل آمد و اين كه حقيقت مطلق و مجرد وجود ندارد، بلكه هر حقيقتى نيز نسبى و كاملا مشروط است باز هم در محدودهء برخوردهاى كلى گويانه، الگو سازانه، غير علمى با پديدهء مشخص جامعه ايران باقى مانديم. ما عليرغم تمام كوشش مان براى اين كه ماركسيسم را به صورت يك راهنماى عمل، به صورت يك آموزش زنده بكار بريم باز هم در محدودهء برخورد دگم و كتابى با آن توقف كرديم. ما نتوانستيم شرايط جامعه و مشخصات عمومى انقلاب و ضرورت هاى در دستور آن را به درستى پيش بينى كنيم، درست به اين دليل كه ماركسيست – لنينيست هاى كاملاً پخته و جا افتاده اى نبوديم. درست براى اين كه داراى درك زنده و پويا و خلاقى از ماركسيسم- لنينيسم نبوديم و بالاخره به خاطر آن كه فاقد آن آگاهى و تشكل كمونيستى بوديم كه براى پيش بينى كلى اين شرايط و درك اين ضرورت ها و اتخاذ يك خط مشى صحيح سياسى حداقل شرط لازم را تشكيل مى دهد!
اما انتقاد ما به خود، تنها به ذكر همين كليات و در همين سطح نازل و محدود باقى نمى ماند. چه، به راستى محدود كردن بررسى انتقادى چنين موضوع مهمى به اعتراف به اين نقائص و تذكر اين موارد كه در نهايت، خود نه علت بلكه معلول و منتج از يك سلسله عوامل اساسى اجتماعى، سياسى و فرهنگى موجود در جامعه هستند، چيزى جز يك برخورد روبنايى با اين انتقادات و ماندن در سطح قضيه و خوددارى از فرو رفتن در عمق آن علل و شرايطى كه بروز و ظهور اين انتقادات را موجب شده و متقابلا كشف آن علل و شرايط و شيوه هايى كه رفع و حل اين انتقادات و اشكالات وابسته به وجود و تامين آنهاست، نخواهد بود.
بديهى است كه اين بار اين رفقاى ماركسيست- لنينيست ما خواهند بود كه مى پرسند: چرا ما به چنين ضعف ها و نارسايى هاى مدهشى مبتلا بوديم؟ (و در واقع هستيم!). چرا كمونيست هاى ايران عليرغم گذشت ساليان دراز از رسوخ و نفوذ فرهنگ كمونيستى در جامعهء ما هنوز فاقد آگاهى زنده و روشن ماكسيستى ـ لنينيستى و همين طور اسير تفرقه و چند دستگى باقى مانده اند؟ اين بندهاى اسارت، اين سلسله هاى ظاهرا بى پايان اشتباه و خطا و شكست، چگونه و چه هنگامى پاره مى گردند؟ آيا جواب روشن و كاملا قاطع و متقنى براى اين سؤالات وجود دارد؟ به نظر مى رسد بسيارى از ما در ارائهء يك پاسخ جامع و مانع و در عين حال بسيار كلى اشتراك نظر داشته باشيم: خواهيم گفت زيرا ما هنوز ارتباط لازمى با مبارزه و زندگى طبقه كارگر برقرار نكرده ايم! زيرا ما هنوز كم و بيش روشنفكرانى انقلابى جدا از طبقه كارگر هستيم! زيرا گروه ها و سازمان هاى كمونيستى ما كه دراين دوره ظاهر شدند عليرغم مجاهدات و جان فشانى هاى از ياد نرفتنى در زمان حاكميت رژيم شاه، همچنان جدا از مبارزه و زندگى طبقهء كارگر باقى ماندند و به همين دليل هرگز نتوانستند يك خط مشى حقيقتا كمونيستى اتخاذ نمايند!!
بسيار خوب، اما اين تازه بيان چگونگى حادثه است، موضوع مهم ديگر يعنى توضيح چرايى مسئله هنوز باقى است! چرا اين ارتباط هنوز و عليرغم كميت وسيع اين طبقه و نقش اساسى روزافزونش در اقتصاد جامعه برقرار نشده است؟ چرا گروه ها و سازمان هاى كمونيستى فعال در ايران، عليرغم تحمل اين همه فشار و رنج و دادن اين همه قربانى باز هم موفق به ايجاد اين ارتباط نشدند و باز هم به راه خطا رفتند؟ در اين ميان مقصر كيست؟ و چه بايد كرد تا اين ناتوانى ها مرتفع گردند؟ و اين اشتباهات و خطاهاى عظيم و مرگبار تكرار نگردند؟
در اينجاست كه خطر افتادن حلقهء تنگ دور و تسلسل برگردن پاسخگويى احتمالى ما خود نمايى خواهد كرد هر آينه اگر او احتياط لازم را از دست بدهد، يعنى اگر او در جواب، دوباره به شمارش اشتباهات و خطاها بپردازد و ضعف و ناتوانى كمونيست ها در كاربرد زنده و خلاق ماركسيسم- لنينيسم يا نادرستى تاكتيك هاى انحرافى آنان را در اين دوره مجددا مورد تاكيد قرار دهد. در چنين صورتى واضح است كه او دوباره در نقطه عزيمت و جاى اول حركت، خود را مجددا با سلسله سؤالات مقدّر بعدى روبرو خواهد ديد.
بارى، برگرديم به آخرين سؤالات، يعنى توضيح همان چرايى مسئله، توضيح اين كه آيا در اين ميان تقصير و گناهى وجود دارد يا نه و اگر دارد، مقصر و گناهكار كيست؟
طراحان و مجريان اصلى تاكتيك ها و مشى هاى انحرافى ساليان گذشته چه كسانى بوده اند؟ واضح است كه نيروهاى متشكل در اين گروه ها و سازمان ها، يعنى گروه ها و سازمان هاى كمونيستى. پس آيا اين نتيجه گيرى صحيح است كه هم آنان نيز مسؤول تمامى اين اشتباهات و شكست ها و ناكامى ها هستند؟
هم آنها هستند كه مقصرين اصلى را تشكيل مى دهند؟ هم آنان هستند كه بدليل ضعف هاى ايدئولوژيك، انحرافات فكرى و خصلتى و ... نتوانستند خط مشى صحيح و واقعاً كمونيستى اى در مقابل خلق و طبقات زحمتكش قرار دهند؟ آنها هستند كه منافع ديگرى بجز منافع واقعى و اساسى پرولتاريا را دنبال نمودند و لاجرم به پرولتاريا پشت نمودند؟ در جواب بايد خيلى صريح بگويم خير. به هيچ وجه. اساسا طرح اين مسئله از اين دريچه نادرست و تناقض برانگيز است. واضح است كه آنها با اتخاذ يك مشى اجرايى از پيروى از منافع اساسى پرولتاريا منحرف شدند و لاجرم، به بيانگران منافع طبقات ديگر، به بيانگران روحيه و منافع خرده بورژوازى انقلابى تبديل گشتند، اما اگر از معنا و مفهوم تقصير و گناه همان معانى و مفاهيم معمول و مصطلح آن را در بين همگان اراده كنيم، خيلى صريح و قاطع بايد بگويم با اين وصف آنها مقصر و گناهكار نبودند. آنان مجبور و محكوم بودند! اشتباهاتى كه آنان مرتكب شدند، اشتباهاتى اجتناب ناپذير آن هم در معيارى تاريخى اجتناب ناپذير بود. انديشه و عمل اشتباه آميزى كه مستقل از اراده و تمايل هر فرد يا گروه به خصوصى در اين مرحله از تاريخ مبارزهء مردم ضرورى و گريز ناپذير شده بود و الزاما اگر هر يك از آنها، هر يك از اين گروه ها و عناصر محمل انجام آن نمى شدند، بلاشك گروه ها و افراد ديگرى با همان قاطعيت و شدت و البته با ويژگى هاى ظاهرى كم و بيش متفاوتى در راه تحقق اين انديشه و انجام اين عمل مى كوشيدند!
شايد بسيار عجيب به نظر برسد، اما حقيقت همين است. حقيقت اين است كه گروه ها و سازمان ها و انقلابيون كمونيست اين سال ها عموماً فداييان صديق و در عين حال ضرورى و لازمى بوده اند – و شايد هم هنوز هستند – براى اين كه راه پر پيچ و خم انديشه و خط مشى كمونيستى و امر تربيت و آموزش و تشكل و آگاهى كمونيست هاى نسل هاى بعد و طبقهء كارگر ايران هموار گردد!
اين گروه ها نه تنها موجد و علت اساسى و نهايى اين اشتباهات و ناكامى ها را تشكيل نمى دهند بلكه خود معلول و مولود آن شرايطى هستند كه بروز و ظهور اين استنتاجات نادرست و تجلى و تبلور آن را در اين سازمان ها و اساسا وجود و ظهور اين گروه ها و سازمان ها را با همان خط مشى ها و بينش هاى منحرف سياسى، الزام آور ساخته بودند. شايد بسيار جبرى مسلكانه به نظر برسد اما حتماً عوام فريبانه و كوته نظرانه نيست، چرا كه حقيقت تنها در پرتو چنين نگرش اصولى به مسئله است كه آشكار خواهد شد.
در واقع بايد پرسيد شما چگونه مى توانيد به عنوان يك تحليل علمى و مادى از تاريخ – نه به عنوان پيش كشيدن يك پلميك بسيار نازل سياسى و يا تبليغ سطحى از نوع ژورناليستى آن – از تقصير و گناه و خيانت و پشت كردن به طبقه و ... اين گروه ها و سازمان هاى انقلابى كمونيستى صحبت كنيد. در حالى كه موضوع نه به يك فرد، نه به يك گروه محدود بود و نه به يك سال و دوسال، بلكه به سال هاى متوالى، به نسل هاى متعدد كمونيست هاى ايرانى، به سازمان ها و گروه هاى بسيار متعدد و متنوعى بر مى گردد كه عموماً هيچ شكى در نيت صادقانه و تمايلات انقلابى آنان براى خدمت به خلق و طبقه كارگر وجود ندارد . حالا اين نيات خير و اين تمايلات انقلابى خود داراى چه ماهيت طبقاتى است، باز هم وقتى در يك بعد زمانى طولانى و در يك سطح وسيع از نسل هاى متعدد كمونيست ها به آن نگريسته شود باز هم خود معلول علل تعين كنندهء ديگرى مستقل از هويت و مشخصات هر يك از آنها است. با اين توصيف، موضوع عبارت از مسئلهء ناكامى و شكست نسل هاى متوالى از كمونيست هاى ايران است كه در طى سال ها و سال ها در گروه ها و سازمان ها و احزاب گوناگون با خط مشى ها و سياست هاى گوناگونى كه عموماً هيچكدام هم تطابقى با درك صحيح از نيازها و ضرورت هاى تعيين كنندهء انقلاب و جامعه و تامين امر هژمونى طبقه كارگر نداشته است، متشكل شده و به مبارزه با رژيم دست زده اند.
آيا همهء افراد و آحاد و گروه هاى مختلف اين نسل هاى متوالى، مغزى مخبّط و قلبى كور و سياه داشته اند كه اين چنين محكوم به گمراهى و اشتباه و خطا بوده اند؟ مى بينيد كه نگرش از ديدگاهى مخالفِ آنچه گفته شد به چه نتايج تأسف آور و در عين حال مضحكى مى انجامد. شايد هم به تئورى هاى برترى نژادى و سفاهت و سخافت عقلى ذاتى و جبلّى دسته اى از انسان ها و برترى و نبوغ و اصالت جبلى دسته ديگرى از آنها، تنها نتيجه مشعشع اين گونه نگرش كوته نظرانه و مذهبى گونه به مسائل تاريخى باشد.
خوب، اگر تا به حال روشن شده است كه ريشهء اصلى و علت نهايى خطاها و اشتباهات موجود در تاكتيك ها و نظريات سازمان ها و گروه هاى گوناگون كمونيستى را در طى ساليان طولانى گذشته – عليرغم آن كه اين سازمان ها خود طراح و مجرى اين نظريات و تاكتيك ها بوده اند – نبايد اساسا در وجود خود اين گروه ها، سازمان ها و يا حتى رهبران و تئوريسين هاى آنها جستجو كرد. آنگاه طبيعتا اين سؤال پيش مى آيد كه منشا اصلى و لاجرم مقصر واقعى اين اشتباهات و خطاها و شكست هاى ناشى از آنها در كجا قرار دارد؟ جواب روشن است. در همان جايى كه نطفه و ضرورت هاى وجودى اين سازمان ها و اين افكار و نظرات و تاكتيك ها از آن نشات مى گيرد.
همان منبع و همان منشأى كه اين گروه ها و سازمان ها و اين افكار و نظرات، خود معلول و مولود و ساخته و پرداخته آنها هستند. يعنى همان شرايط خاص سياسى، اقتصادى، فرهنگى و تاريخى جامعه و طبقات موجود در آن، و به خصوص در موضوع مورد مثال، شرايط و موقعيت سياسى، تشكيلاتى، فرهنگى و اجتماعى طبقه كارگر آن جامعه.
عبارت بسيار ساده و عامه فهم اين مطلب را مى توان چنين ابراز كرد كه اين شرايط خاص جامعهء ما و در رأس آن عقب ماندگى سياسى، تشكيلاتى و فرهنگى طبقه كارگر، ضعف تجربهء مبارزهء اقتصادى و سياسى و ناهمگونى صفوف طبقاتى و رسوخ شديد انواع ايدئولوژى هاى خرده بورژوايى و بورژوايى در آنست كه اجازه نمى دهد ( يا نمى داده است)، چنين كمونيست هاى ناب و اشتباه ناپذيرــ يا با اشتباهات معقول و متناسب ــ در جامعهء ما ظاهر شوند! كه اجازه نمى داده است، كمونيست ها متحد و متفق گردند و صفوف خود را يكپارچه و واحد نمايند، كه اجازه نمى دهد ( نمى داده است؟!) سطح فعاليت سياسى و ايدئولوژيكى نيروهاى انقلابى كمونيست، از شكل گروه ها و سازمان هاى پراكنده با افكار و مواضع گاه بسيار بعيد و دور از هم و گاه نزديك و متشابه، به سطح فعاليت سياسى و عملى يك حزب آگاه و رزمندهء پرولتاريايى ارتقاء پيدا نمايد.
جنبش كمونيستى ما تا كنون از وجود يك رهبرى آگاه و واحد و بنا به اصطلاح مرسوم، از «لنينِ خود» بى بهره بوده است. درست به آن دليل كه فاقد حزب بلشويك و جناح بلشويكى خاص خود در نهضت خود بوده است. اما جناح بلشويكى در اين نهضت بوجود نيامده است به آن دليل كه خالق و موجد آن يعنى پرولتارياى ايران نمى توانسته چنين فرزند رشيد و سالم و قدرتمندى در دل خود بپروراند، به آن دليل كه پرولتارياى ما نه مانند پرولتارياى روسيه اواخر قرن ۱۹ و اوائل دهه اول قرن ۲۰ و نه حتى در حد پرولتارياى چين هيچگاه در رأس جنبش انقلابى خلق قرار نداشته است. اما اين پرولتاريا بدان جهت نمى توانسته و قادر نبوده به چنين موقعيت پيشرو و رهبرى كننده اى در جنبش انقلابى خلق نائل آيد كه كشور ما يك كشور بسيار عقب مانده و تحت سلطهء امپرياليست ها است و سرمايه دارى حاكم در آن يك سرمايه دارى ناقص الخلقه و تا حد بسيار زيادى وابسته به امپرياليسم جهانى است. كشورى كه پرولتارياى آن درمدت ۷۰- ۶۰ سال مبارزهء سياسى اخير همواره يا دنباله رو بورژوازى ليبرال و يا خرده بورژوازى مذهبى آن جامعه بوده است مسلما نمى تواند با كشورى مقايسه گردد كه مبارزات خودبخودى طبقه كارگر آن در قريب ۸۰ سال پيش، حوالى سال هاى ۱۹۰۰، حتى موجد بروز و اوج گيرى جنبش دانشجويى آن كشور مى گردد (رك به سلسله سخنرانى هاى زينوويف دربارهء تاريخ حزب كمونيست شوروى، از انتشارات سياهكل). پرولتاريايى كه از درون صفوف خود حتى در همان ابتداى دوران مبارزات اقتصادى اش، كارگران انقلابى اى مانند، خالتورين و بابوشكين بيرون مى دهد و سازمان هاى انقلابى كارگرى مخفى مانند اتحاديه كارگران شمال (يا جنوب؟) بوجود مى آورد. اين چنين پرولتاريايى است كه مى تواند در ابتداى حركت سياسى خود پلخانف ها و وراسايوليچ ها و سپس لنين و حزب بلشويك و استالين و صدها و هزاران بلشويك ديگر را در دامان خود بپروراند.
اين چنين پرولتاريايى در كشورى به وجود مى آيد كه نمايندگان سياسى و ادبى نيروهاى مترقى ليبرال و دموكراتش سلاله پرافتخارى را از بلينسكى ها، چرنيشفسكى ها، گوگول ها، پوشكين ها، و تولستوى ها و چخوف ها و ... اس آر (R S) ها، ناردونايا وليايى ها و ... تشكيل مى دهند و در رأس منشويك هايش، يعنى جناح بورژوايى حزب، قدرتمندترين تئوريسين ها و اديبان و مردان بزرگ سياسى قرن، همچون مارتف و پلخانف و مارتينف و ... قرار دارند و جبهه سانتريست هايش با انقلابيون انديشمند و پرقدرتى چون تروتسكى مزين مى گردد!
اين چنين پرولتاريايى در كشورى به وجود مى آيد كه عليرغم عقب ماندگى بخش هاى وسيعى از آن و عليرغم اكثريت عظيم جمعيت دهقانى آن، باز هم بورژوازى آن قادر مى شود، چنان تمركزى در صنايع و مراكز صنعتى ايجاد كند كه درصد كارگرانى كه در كارخانه هاى بزرگى بالاتر از ۵۰۰ نفر مشغول به كار هستند از درصد مشابه آن در آمريكا بيشتر است و يا همين بورژوازى مى تواند بازار بخش هاى وسيعى از اروپاى شرقى تا آسياى باخترى را تحت نفوذ و قدرت خود در آورد و وقتى پاى جنگ و دريدن وحشيانه رقبا فرا مى رسد ۱۲ ميليون سرباز را در طول سه سال نبرد با حريف آلمانيش در جبهه وادار به جنگ نمايد. چنين طبقهء كارگر مستعد و آبديده شده اى در كوران شديدترين مبارزهء طبقاتى وقتى در ابتداى قرن بيست در آن چنان شرايط جهانى قرار مى گيرد كه وظيفهء عظيم بر دوش كشيدن پرچم انقلاب پرولتاريايى در تمامى قارهء اروپا را بر عهدهء او قرار داده، واضح است كه لحظه اى در به انجام رسانيدن اين وظيفه درنگ نخواهد كرد.
پايان دفتر پنجم
ادامه دارد...