رنج زندان را تحمل مى كردم، ناگهان كوهى از اندوه بر من آوار شد

نمى دانم كى، شايد ۸-۹ روزى است، شنيده ام تنها فرزندم نيماى سيزده ساله ام كه غم دورى از پدر و محروميت از همه حيث او را فرا گرفته بود به بيمارستان كودكان محك اعزام شده است، آنجا بيمارستان كودكان سرطانى است. تجربه اى تلخ و لحظات تكان دهنده اى كه تا عمق روح و روانم نفوذ كرده است. من از وضع اين اميد دلبندم چيزى نمى دانم، همسرم به روشنى بيان نمى كند فقط آرزو دارد كه هر چه زودتر به مرخصى براى ديدن آنها بيايم. براى اين منظور درخواست مرخصى كرده ام كه مسلماً موافقت با اين درخواست تاثيرى عميق بر من و فرزند بيمارم مى گذارد. اين تنها لحظه اى در زندگى يك پدر است كه مايل نيست تحت هيچ شرايطى آن را از دست بدهد. به همين منظور به لطف دوستان وثيقه اى ملكى دست و پا كرده ام و مثل هميشه كه براى رفع محروميت ها اقدام مى كردم جواب مساعدى هم شنيده ام. اما شايد اين بار نيز فقط حرف تحويل گرفته باشم. در اين شرايط و با هزاران خيال كه درباره فرزندم نيما در سر دارم يادآورى وعده هاى توخالى گذشته مسئولان رنج مرا به دردى جانكاه تبديل كرده است. من بايد در كنار فرزند بيمارم باشم اين حق من است من يك زندانى سياسى ام كه اكنون نگرانى بيمارى فرزندم همه چيز را در برابرم تيره و تار كرده است، چندين اقدام در برابر من قرار دارد كه يكى از آنها اعتصاب غذاى خشك كامل است. شايد جوابى بگيرم. خودم صبر و تحمل را مى پسندم همراه با فشار و مقاومت، اما همه چيز ممكن است اتفاق بيفتد. با اين همه محروميت از غذا، مرخصى، ملاقات مناسب و تلفن، امكانات درمانى، ... حالا محروميت از حق بودن در بالاى سر فرزند بيمارم مى خواهد مرا از پاى در آورد.

من با تاكيد بر درخواستم براى مرخصى و ديدار با فرزندم ايستادگى مى كنم اما در همان حال از همگان براى دفاع از حقوق فرزندم و بهبود وضعيت ايشان استمداد مى كنم. چه كسى گمان مى كرد كسى كه سالها در عرصه كودكان و كارگران تلاش و مبارزه كرده است براى عقيده اش و در دفاع از كودكان به زندان بيفتد و بشنود كه مردم دلسوز دوستان و رفقا گروه گروه به ديدن فرزند بيمارش مى روند اما خودش در حسرت كشيدن دست بر پيشانى داغ فرزندش محروم بماند. من ايستادگى و مقاومت مى كنم كه تا به حال كرده ام، اما چه كسانى بايد پاسخ اين همه بى عدالتى و رنج را بدهد چه كسى مسئول وضع پيش آمده براى فرزندم نيما است. من اميدوارم به همت دستان توانمند و مهربان پزشكان و پرستاران و اميدوار به همت دوستان و رفقا و همكارانم و مردمان خوب و دلسوز كشورم،  من  از همه كسانى كه طى اين چند روز جوياى حال فرزندم بوده اند و به ديدار خانواده و فرزندم رفته اند نهايت تشكر و قدردانى مى كنم. من از تمامى پزشكان و پرستاران بيمارستان محك و همه كسانى كه براى بهبودى وضعيت فرزندم تلاش كرده و قدمى برداشته اند و بر مى دارند قدردانى و سپاسگزارى مى كنم به اميد بهبودى هر چه سريعتر فرزندم نيما ابراهيم زاده و تمامى كودكان

(اسعد) بهنام ابراهيم زاده – زندانى سياسى دربند

دى ماه ۹۱- زندان اوين – بند ۳۵۰


و به آتش كشيدن خانه محمود صالحى

به اطلاع مى‌رسانيم كه روز پنجشنبه ٢١ دى ماه ١٣٩١ بعد از ساعت يك شب، شخص يا اشخاصى به منزل ما حمله كردند و زير زمين خانه ما را به آتش كشيدند. بلافاصله عاملين اين آتش سوزى فرار كردند. درب زير زمين و مقدارى وسايل در داخل زير زمين در آتش سوختند ولى خوشبختانه آتش شعله نكشيد و خود به خود خاموش شد و هيچ كدام از اعضاى خانواده ما آسيبى نديدند.

كارگران، مردم زحمتكش، انسانهاى آزادى خواه و تشكل هاى كارگرى؛
اين اولين بار نيست كه در چند ماه گذشته كسانى مى خواهند ما را به وسيله ماشين و يا آتش سوزى از بين ببرند.
ما همراه با خانواده‌ و همچنين با پيشنهاد دوستان به اين نتيجه رسيديم كه اين گزارش را به اذهان عمومى برسانيم و از طريق رسانه ها انعكاس دهيم.
ما در چند روز آينده كليه اتفاقات چند ماه گذشته يعنى بعد از اول ماه مه سقز و برگزارى اين روز در ميدان كارگران به اذهان عمومى خواهيم رساند. تصاوير زير از آتش سوزى گرفته شده كه مشاهده مى كنيد.

نجيبه صالح زاده، محمود صالحى، سيامند صالحى