بعد از برگزاری مراسم تقدیر یا گرامیداشت از رفیق تراب حق شناس،  نگاه های گوناگونی در ارتباط با این مراسم که عموما از طرف هواداران  و همکاران قدیم سازمان پیکار بوده اند،در فاصله زمانی کوتاهی مطرح شده است.

هر کس می تواند به نظر من احساس و دیدگاه خود را بیان کند. این نگاه ها گوناگون و حتی متضاد و  گاه رو در روی هم بوده است. این نگاه ها و برخوردها چه در سطح و چه در محتوا طبیعی می باشد. چرا طبیعی؟ این خود برمی گردد به سرنوشت این سازمان از یک طرف و در سوی دیگر بر می گردد به سرنوشت فعالین این جریان که خود من یکی از همین افراد بوده ام.
بعد از برگزاری این مراسم انگار حرف های ناگفته سالیان دوباره همچون بغضی سرگشاده به سخن آمده است. انگار اینجا رفیق تراب دیگر مطرح نیست. چیز دیگری است که از پس این نگاه ها و نقدها و این بغض های خاموش بعد از سالیان دراز همچون زجرآبه ای در گلوها به صدا در آمده است. از یک زاویه سخن تراب درست است. پیکار خاموش شد. تراب چند عامل برای این خاموشی عنوان می کند. مانند سرکوب وحشیانه رژیم جمهوری اسلامی، اختلافات درونی، بحران ... اما از عامل تعیین کننده تئوری صحبت نمی کند یا بطور مشخص انگشت نمی گذارد. فعالیت بخشی از فعالین گذشته سازمان و جان بدر برده دیگر نه در چهار چوب پیکار هرچند از زاویه دیگر ادامه و امتداد  پیدا کرد و خود را در بستر نگاه های دیگر، نوین تر، اکتوئل تر و عمیق تر در اینجا و آنجا خود را بیان می کند. حتی تراب، حبیب ساعی و دیگر رفقا دست به انتشار کنگره مارکس می زنند. این کار شاید برجسته ترین کاری بود که این رفقا در آن دوره بعد از فروپاشی دیوار برلین انجام دادند که بررسی آن در چهارچوب این نوشته نیست. حتی باز این کار سترگ، این عذاب وجدان و بدهی را ادا نمی کند. یک بدهی به گذشته و آینده. انگار کاری را ناتمام بر زمین نهاده بودند. این کار ناتمام که بر گرده تمامی ما فعالین سابق جنبش چپ و در اینجا پیکار سابق سنگینی می کند و در حقیقت بدهی ما به تاریخ، نسل موجود و حتی خود ما می باشد.
برخورد انتقادی نسبت به سازمانی بود که در آن فعال بودیم و یکی از رادیکال ترین سازمان های دوره قیام بود. با تمامی ضعفها. غیر پرولتری بودنش و ضعف و خطا های تئوریک اش. حتی نگاه های استراتژیک غیر پرولتری اش.  ما باید یک  جمع بندی از نقش این جریان در آن شرایط حساس انقلابی بدست می دادیم که نکرده رها کردیم و به دنیال پروژه ای دیگر رفتیم. نا مسئولانه. اکنون این بدهی با صدایی نارسا و تا حد نق زدن بر بستر یک بهانه (مراسم کانادا) خود را خجولانه فریاد می زند. اینجا اساسا مسئله بر سر این نیست که چه جمعبندی. مسئله حتی بر درستی و غلطی این جمع بندی ها و راست و چپ بودن آنها نیست. هر چند از یک راستای تاریخی و طبقاتی مهم است. اما در این لحظه این صرفا بغض های هست که ترکیده می شود. حتی جنبه نقد ندارند. همان بغض خفته سالیان می باشد.
نکته این است که اگر قرار است یادبودی برای رفیق تراب برگزار شود چه متدولوژی و روشی مناسب تر بود؟ طبیعتا این بر می گردد به نقش این رفیق در ارتباط با جنبش کارگری و کمونیستی و همچنین نقش وی دریک روند تاریخی. این که اساسا جریان موسوم به سازمان نهضت آزادی، سازمان مجاهدین،  پیکار، و بعد از آن اندیشه و پیکار در ارتباط با طبقه کارگر چه بوده است خود بحثی است قابل گفتگو و باز. ولی در ارتباط با جنبش کمونیستی و انقلابی می شود این پدیده را بیشتر مشاهده کرد. به هر حال رفیق تراب در طول این تاریخ اگر نه در تمامی دوره ها و وقایع بلکه در اکثر این دوران ها حتی اگر یکی از چهره های تعیین کننده نبود ولی حضور داشته و مسئول بوده است. به بیانی وی یکی از چهره های نادری ست که از نزدیک شاهد و دست اندرکار حوادث تاریخی و مبارزاتی  معاصر ایران بوده. به هر حال این تاریخ را هر گونه ورق بزنیم نام و فعالیت وی را به طرز غیر قابل انکاری مشاهده خواهیم کرد. بدین خاطر بررسی و کارنامه انقلابی تراب حق شناس پیوندی غیر قابل انکار با جنبش چپ ایران دارد. چه مثبت و چه منفی. از این رو ست که  تراب را باید یکی از افراد نادر بجای مانده از آن نسل شیران نامید و تجلیل و بزرگ داشت وی با بررسی تاریخ جنبش چپ ایران با تمام فراز و فرود هایش وابسته می شود. اما سئوال بعدی این است، کسانی که این مراسم را گرفته اند آیا می توانند نماینده ای از افراد بجای مانده و حتی آرمان های از این سازمان دانست؟ بیشک نه، نه تماما. اما آیا افراد برگذار کننده این مراسم حق برگزاری این مراسم را داشته اند؟ به نظرمن بله. هر کس در یک چهارچوب انقلابی می تواند چنین مراسمی را برگزار نماید و طبیعتا باید به نقد های وارده نیز جواب گو باشد. حتی جریانات و افراد غیر کمونیست و هر کس د یگر حق نقد و بیان احساس و نظراتش را به شکل طبیعی و روشن دارا می باشد.
نکته اساسی این است که پیکار یک جریان رادیکال بود که در دوره پس از سرکوب های 1359 – 1364 نتوانست کمر راست کند و خود را به عنوان یک جریان و تشکل سیاسی سازمان دهد. این تنها مربوط به پیکار نبود. تقریبا این مشکل اکثر جریانات چپ دوره 57 بود. از کومله ( در رابطه با کومله و یا یهتر است بگویم حزب کمونیست ایران و بعدها حزب کمونیست کارگری  بهتر است در شرایط دیگری به آنها پرداخته شود که اساسا یک چپ غیر کارگری و طبقه متوسطی بوده اند که افق های بورژوازی و سوسیال دموکراسی را دنبال می نمودند.)  گرفته تا رزمندگان، از اقلیت گرفته تا سهند. از وحدت انقلابی گرفته تا ...  در این ماجرا تنها جریانات راست پرو روسی و چینی بودند که از این وضعیت مستثنا بودند. آن هم به علت منبع نظری و تئوریک خود و بازی با نهاد قدرت. آنها تا حدودی توانستند که نیمچه جریانی را احیا کنند.
 بعد از حوادث 1357  موج عظیمی از جوانان پرشور و تحت شرایط انقلابی آن دوران هجوم به این سازمان ها می آوردند که خود این جریانات قادر نبودند از زاویه چه تئوریک و چه تشکیلاتی و سیاسی  به مشکلات و مسائل جاری روز خود جوابگوی این جمعیت عظیم جوانان باشند. در ضمن این فضا و فرصت 3 ساله آنقدر اندک بود که این جریانات قادر به یک پلاریزاسیون نسبی نظری و تشکیلاتی نشده بودند. در این ارتباط تا سال 60 ما شاهد جابجایی افراد و گروه های کوچک تر چه به شکل وحدت و پیوند و چه به شکل انشعاب بودیم تا در حقیقت بتوانند جایگاه واقعی و خواستگاه طبقاتی خود را تعیین کنند. این جابجایی سیاسی و تشکیلاتی و حتی موقعیت اجتماعی تا حدود زیادی در بین چپ بعد از تثبیت رژیم در سال های 67/68 به درازا کشید. سال 60 و وجود حداقل 4 گرایش رسمی در درون سازمان پیکار گواه بر این امر است. اما از آنجا که این جناح ها به دلایل عدیده، که اینجا مکان درستی برای پرداختن به این بحث نیست،نتوانستند موجودیت خود را حفظ کنند لذا کل فعالین این گرایشات بیشتر با پیکار سابق معرفی و شناسایی می شوند.
بنظر من هر آدمی و چند نفری می تواند مراسمی بزرگداشت و یا نقد برای تراب و یا هر کس دیگر بر گزار نماید. و از آنجا که نگاه ها و نظرات مختلفی در این مورد موجود است و می شود مراسم های گوناگون برگزار کرد با کیفیت ها و سطوح مختلف و دیدگاه های گوناگون، هیچ چند نفری، نفرات دیگر را زیر نمی گیرند و این بحث طولانی، فرسایشی و بی حاصل که، چگونه مراسمی باید گرفت؟ به پایان می رسد و اگر هم ادامه پیدا کند به نقطه مشترکی نخواهد رسید. مانند آن است که بخواهیم بعد از 30 سال و اندی با فعالان گذشته تشکلی به نام پیکار را سازمان دهیم. امری نشدنی و آرزو و نوستالژیی بیش نخواهد بود. به عقب نمی شود برگشت ولی می شود به افق ها دوباره خیره گشت. یک نکته را بگویم. به رفیقمان شیرین مهربد خیلی نقد شده است. رفقا نقد را روی نقاط کوچک نگذارید. روی اشخاص باز نکنیم دیدگاه مان را اگر مایل به نقد می باشد بیرحمانه خطوط اصلی پیکار و در کل چپ را نقد کنید. آن گونه این جریان را بر زمین بزنید که از لاشه نقد شده، سلاحی برای پیروزی بدست بیاید. به رفیقمان شیرین نگویید چنین و چنان ... که این رفیق این نگاه و حس را در برخورد با تراب داشته است. انسان ها را در طبقه های و کتابخانه های نظری خود جای ندهیم. این رفیق سال ها در زندان از شرف خود، کمونیست دفاع کرد. این گونه با او و شخصیت او نمی شود بازی کرد بلکه این حق اوست که هر چه که دل تنگ و زخم دیده اش خواست بگوید. بحث اینجا شیرین نیست. حتی تراب نیست، حتی پیکار نیست. بحث نقد جنبش کمونیستی ایران است. تازه در این نقد است که پیکار، تراب و دیگران جایگاه و سیمای واقعی خود را خواهند یافت. نه برعکس آن. یعنی اشخاص.