داستان كفش من
(من آزاد شده ام ولى ميهنم هنوز در اسارت است. ۱۴ سپتامبر ۲۰۰۹)
ترجمه بهروز عارفى

بنام خداوند بخشنده مهربان
در ابتدا از همه كسانى كه در كشورم، در ميهن بزرگ عربى ، در جهان اسلام و در جهان آزاد از من پشتيبانى كردند، سپاسگزارى و تشكر مى كنم. درباره عمل من و فردى كه هدف كفش هايم بود ، در مورد قهرمان و عمل قهرمانانه اش و نيز خود نماد و عمل نمادين حرف هاى زيادى زده شده است.
اما من پاسخ ساده اى دارم. آن چه مرا بر انگيخت، ظلم و بى عدالتى است كه بر مردم ميهنم روا شد و نيز اينكه چگونه اشغالگران خواستند وطن مرا در زير چكمه هايشان تحقير كنند. همچنين شرايطى كه قدرت اشغالگر مى خواست جمجمه هاى فرزندان وطن را، از سالمندان تا زنان، كودكان و مردان، در زير چكمه ها خرد كند. در طول چند سال گذشته، بيش از يك ميليون شهيد در زير گلوله هاى اشغالگران بر خاك افتادند و كشور ما اكنون بيش از ۵ ميليون يتيم، يك ميليون بيوه و صدها هزار معلول دارد. و ميليون ها تن نيز در اثر كوچ اجبارى در داخل يا خارج از كشور بى خانمان شده اند.
ما ملتى بوديم كه فرد عرب نان روزانه اش را با كردها، تركمن ها، آشورى ها، صابئى ها و يزيدى ها تقسيم مى كرد. شيعيان همراه با سنى ها نماز ميگزاردند و مسلمانان ميلاد مسيح عليه السلام را با مسيحيان جشن مى گرفتند. و آن هم در شرايطى كه همه ما در اثر تحريم هاى آمريكا، به مدت بيش از ۱۰ سال گرسنگى مى كشيديم.
شكيبائى و همبستگى ما باعث ميشد كه استبداد را فراموش كنيم. با توهم آزادى [از استبداد] كه بعضى ها نيز آن را باور كردند ، به كشور ما تجاوز كردند. در اثر اشغال، برادر رودرروى برادر ايستاد، همسايه در برابر همسايه و پسران در مقابل عموهايشان قرار گرفتند. اشغال خانه هاى ما را به خيمه گاه هاى مراسم تشييع و سوگوارى بدل ساخت. پارك ها و حاشيه خيابان هاى ما به گورستان تبديل شد.اشغال طاعون است و آفتى مهلك كه به اماكن مقدس توهين و بر حريم مقدس خانه هايمان تجاوز مى كند. هر روز هزاران نفر را روانه زندان هاى موقت مى كنند .
اعتراف مى كنم كه من يك قهرمان نيستم. ولى داراى ديدگاه بوده و صاحب نظرم. من از ديدن تحقير كشورم و از ديدن بغداد در آتش تحقير شدم. مردمان ما كشته مى شوند و هزاران تصوير از اين اندوه ها و دردها ذهنم را پر كرده بر من فشار مى آوردند و مرا راهنمائى مى كردند، به راه رودروئى، طرد بى عدالتى ها، دروغ ها و فريب ها. خواب بر من حرام شده بود.
ده ها بلكه صدها تصوير از كشتار ها كه موى نوزادان را نيز سپيد مى كند، اشك هاى مرا در آورد و جريحه دارم كرد. نظير افتضاح ابو غريب، كشتار فلوجه، نجف، حديثه، مدينه الصدر ، بصره، ديالى، موصل، تلعفر و هر وجب از سرزمين زخمى ما. در سال هاى گذشته، به چهارگوشه كشور مجروحم سفر كردم و با چشمان خود درد قربانيان را ديدم و با گوشهايم فرياد داغداران و يتيمان را شنيدم. و چون قدرتى نداشتم، احساس شرمى وجودم را فرا گرفت.
پس از پايان كار روزانه ام كه تهيه گزارش از فجايع روزمره عليه عراقى ها بود و در ضمن آن بازمانده هاى ويرانه هاى منازل عراقى ها را ديده بودم، لكه هاى خون قربانيان را از روى لباس هايم پاك مى كردم و دندان هايم به هم فشرده مى شد، به قربانيان قول دادم و سوگند خوردم كه انتقام شان را بگيرم.
فرصتى دست داد و من از آن استفاده كردم.
به خاطر احترام به هر قطره از خون بيگناهانى كه اشغالگران ريخته اند و يا هر نالهء مادرى سوگوار و هر ضجه كودكى يتيم، هر درد و غم قربانى تجاوز جنسى و اشك هر يتيم از اين فرصت استفاده كردم.
از كسانى كه به كار من ايراد مى گيرند مى پرسم كه آيا مى دانيد كه با آن كفش از چند خانه ويران كه در اثراشغال در هم شكسته بودند، بازديد كرده بودم؟ آيا مى دانيد كه آن كفش چند بار بر روى خون قربانيان بى گناه راه رفته است؟ آيا مى دانيد كه چند بار آن كفش وارد خانه هائى شده كه به آزاد زنان عراقى وقداست و حرمت آنان تجاوز شده است؟ حال كه به كليه ارزش ها تجاوز شده، اين كفش شايد پاسخى مناسب بود.
هنگامى كه كفش را بر سر بوش جنايتكار پرت كردم، ميخواستم امتناعم را از پذيرفتن دروغ هايش، اشغال كشورم بدست او و نيز انزجارم را از كشتار خلقم بيان كنم. همچنين، مى خواستم انزجارم را از چپاول منابع كشورم، نابودى همه ساختارهايش و آواره شدن فرزندانش و به تبعيد رانده شدن آنان نشان دهم.
پس از شش سال تحقير، بى حرمتى، كشتار و تجاوز به مقدسات و بى احترامى به عبادتگاه ها، قاتل آمده بود تا در باره پيروزى و دموكراسى خودستائى كرده وفخر بفروشد. او آمده بود تا با قربانيانش وداع كند و در مقابل انتظار داشت كه برايش گل بفرستند.
خيلى ساده، اين گل من بود براى اشغالگر. و همه همدستانش ، چه بخاطر انتشار دروغ ها و چه اعمالشان. چه پيش از اشغال و چه پس از آن.
من خواستم از شرف و اعتبار شغلم و ميهن پرستى اى دفاع كنم كه از اولين روز اشغال كشور مورد تجاوز قرار گرفته و بى حرمت شده و منكوب شده بود. برخى مى گويند كه چرا من در كنفرانس مطبوعاتى از بوش سؤال كوبنده اى نكردم تا موجب شرم وى گردد؟ و اكنون من به شما روزنامه نگاران پاسخ مى دهم كه چگونه مى توانستم از او سؤالى بكنم در حالى كه پيشاپيش دستور داده بودند كه نبايد پرسشى مطرح گردد و فقط بايد واقعه را گزارش دهيد. پرسش از بوش براى همه ممنوع بود.
از جنبهء حرفه اى بايد بگويم كه حرفه و شغل نيز اسير دست اشغال است، صداى ميهن پرستى رساترين فرياد است... و اگر ميهن پرستى لب بگشايد، آن گاه حرفه اى گرى نيز مى بايست با آن همصدا شود.
من از اين فرصت استفاده كردم. اگر من نادانسته بخاطر محدوديت هاى شغلى، حرفهء روزنامه نگارى را مقصر جلوه دادم، بدليل موانع حرفه اى بود كه صاحبان قدرت در حرفه پديد آورده بودند. من بخاطر محظوراتى كه احتمالا آن ها براى شما ايجاد كردند، از شما پوزش مى طلبم. تنها كارى كه من قصد داشتم بكنم، بيان احساسات شهروندى بود با وجدانى بيدار كه به وطنش بى حرمتى شده است.
تاريخ روايت هاى بسيارى ثبت كرده است كه از آلت دست دشمن شدن اهل اين حرفه در دست سياست بازان آمريكائى حكايت دارد. يكى از نمونه هاى آن جريان سوءقصد به جان فيدل كاسترو بود كه عوامل سيا با كارگذاردن بمبى در دوربين تلويزيونى فيلمبرداران كوبائى قصد اجرايش را داشتند. يا نظير آن چه در جنگ عراق براى اغفال افكار عمومى با وارونه نشان دادن واقعيت حوادث انجام دادند. و مثال هاى فراوان ديگرى نيز وجود دارد كه مى گذرم.
ولى من مى خواهم توجه شما را به نهادهاى مشكوكى نظير سازمان جاسوسى آمريكا و يا مؤسسات ديگر آن كشور و متحدانش جلب كنم كه براى از بين بردن من از هيچ اقدامى كوتاهى نكردند زيرا مرا يك شورشى مى دانند. آنان باز هم تلاش خواهند كرد كه مرا بكشند يا از ميدان بدر كنند و من به خويشانم در مورد دام هائى كه ماموران اين سازمان ها براى كشتن يا اسارت من از راه هاى مختلف جسمى، اجتماعى يا شغلى پهن كرده يا خواهند كرد، هشدار مى دهم.
در آن هنگام، نخست وزير عراق در يك برنامه تلويزيونى ماهواره اى گفت كه هيچ شبى بدون اطلاع از وضع سلامتى من و اطمينان به اين كه من نيز رختخوابى و لحافى دارم يا نه، نمى خوابد. در حالى كه هم زمان با صحبت او، مرا به وحشيانه ترين وجهى شكنجه مى كردند: با استفاده از شوك الكتريكى، شلاق يا كابل، با ميله هاى فلزى. و همه اين وقايع درست در حياط پشتى محلى اتفاق مى افتاد كه كنفرانس مطبوعاتى برگزار مى شد. كنفرانس مطبوعاتى ادامه مى يافت و من صداى شركت كنندگان را مى شنيدم. و شايد آنان نيز جيغ و فرياد و ناله هاى مرا شنيده باشند.
هر روز صبح، مرا در آب سرد فرو برده و بالا وپائين مى بردند. من براى آقاى مالكى متاسفم كه حقيقت را از مردم پنهان مى كرد. بعد ها نام شكنجه گرانم را خواهم داد. برخى از آنان كارمندان عاليرتبه ارتش و دولت بودند.
انگيزهء من از انجام اين كار، ثبت نامم در تاريخ يا كسب مال نيست. فقط مى خواستم از ميهنم دفاع كنم و اين آرمانى مشروع است كه قوانين بين المللى و همچنين حقوق الهى تاييدش كرده اند. من مى خواستم از كشورى دفاع كنم كه با تمدن باستانى اش مورد بى حرمتى واقع شده بود. و اطمينان دارم كه تاريخ بويژه تاريخ آمريكا ثبت خواهد كرد كه چگونه اشغالگران آمريكائى توانستند عراق و عراقى ها را تا سر حد انقياد منكوب كنند.
آنان خدعه ها و ابزارى را كه از آن براى رسيدن به هدف شان استفاده مى كنند، در بوق و كرنا خواهند دميد. اين شگفت آور نيست و با آن چه استعمار گران بر سر بوميان آمريكا در آوردند تفاوتى ندارد. من خطاب به اشغالگران، پشتيبانان و دنباله روانشان و مبلغانشان مى گويم كه هرگز!
چرا كه ما مردمانى هستيم كه مى ميريم ولى تحقير و ذلت نمى پذيريم.
و سرانجام، با صراحت مى گويم كه من انسانى مستقلم. بر خلاف آن چه به هنگام شكنجه ادعا مى شد، عضو هيچ حزب سياسى نيستم. آنان، يك لحظه مرا راست افراطى خطاب مى كردند و لحظه اى ديگر چپ گرا. من از وابستگى به هر حزبى مبرا هستم و تلاش هاى آتى من در جهت خدمت مدنى به مردممان و كسانى خواهد بود كه به آن نياز دارند، بدون اين كه بر خلاف ادعاى برخى هيچ جنگ سياسى بر پا كنم.
من براى حمايت از بيوه زنان و يتيمان و كليه كسانى كه اشفالگران زندگى شان را تباه كرده اند تلاش خواهم كرد. من براى آرامش روح شهيدانى دعا خواهم كرد كه بر عراق زخمى به خاك افتادند. من براى رسواشدن هرچه بيشتر اشغال گران عراق و كليه همدستان اشغالگران در كارهاى زشت شان دعا مى كنم. من همچنين براى آرامش كسانى كه به خاك سپرده شدند و ستم ديدگانى كه در زندان ها به زنجير كشيده شده اند، دعا مى كنم.
صلح و آرامش از آن شما مردم شكيبا و متوكل بخدا باد.
پيام من به كشور محبوبم اين است كه هم بندانم به من اعتماد كرده و گفتند «منتظر»، اگر آزاد شدى به قدرت هاى مطلقه بگو – من شخصا معتقدم كه تنها خداوند قادر متعال است و بر اوست كه نماز مى خوانم - و يادآورى كن كه ده ها و صدها قربانى در زندان ها فقط بخاطر خبرچينى ها در حال پوسيدن هستند.
آن ها سال ها در زندان بسر مى برند ولى هنوز نه اتهامى دارند و نه به دادگاهى رفته اند.
آنان را در خيابان ربوده و به زندان برده اند و اكنون در پيش شما و حضور خدا، آرزو مى كنم كه بتوانند صداى مرا بشنوند يا مرا در تلويزيون ببينند. اكنون به وعده ام عمل مى كنم و به دولت و مقامات و سياستمداران تذكر مى دهم كه بنگرند تا آن چه را كه در زندان ها مى گذرد، ببينند. كوتاهى ها بى عدالتى بسيارى در وضعيت نظام قضائى عراق ببار آورده است.
تشكر مى كنم. سلام و درود خدا بر شما باد.


- - - - - - - - - -
ترجمه بهروز عارفى، اكتبر ۲۰۰۹
يادداشت:
منتظر الزيدى خبرنگار عراقى متولد ۱۹۷۹ براى تلويزيون بغداد كار مى كرد. جرج و. بوش براى آخرين ديدار از نيروهاى آمريكايى مستقر در عراق و بررسى كارنامهء حمله به آن كشور تحت اشغال به آنجا سفر كرده بود و در تاريخ ۱۴ دسامبر ۲۰۰۸ يك كنفرانس مطبوعاتى تشكيل داده بود. اين خبرنگار مبارز كه ديده بود تمام حقوق و موازين بين المللى را براى توجيه تجاوز و اشغال ميهن اش زيرپا لگدمال كرده اند بهترين پاسخ را به حضور سردستهء قاتلان جهانى با پرتاب كفش هاى خود به او در تاريخ ملت هاى ستمديده ثبت كرد.
اين خبرنگار كه با سه برادر و يك خواهر در بغداد زندگى مى كند از خانواده اى ست كه در زمان صدام حسين نيز با آن رژيم نبوده و حتا تجربهء زندان داشته است. در سال هاى اشغال، به عنوان خبرنگار حرفه اى گزارش هايى براى رسانه ها فراهم مى كرده كه رنج مردم عراق را در زير اشغال آمريكا و متحدان و همدستانش فرياد مى زند. گزارش جامع و تكان دهنده اى كه دربارهء يك دختر دانش آموز به نام زهرا كه به دست آمريكايى ها به قتل رسيده بود پخش كرد برايش شهرت فراوان به بار آورد. او هرگز حاضر نشده بود با رسانه هايى كه نيروهاى اشغالگر به راه انداخته بودند همكارى كند. و آنطور كه برخى «مطبوعاتى هاى متمدن» در تهران پس از واقعه اظهار نظر كرده بودند حاضر نشد تسليم وضعيت شود و به جاى همآوايى با برنامهء كنفرانس و طرح سؤالاتى از پيش تعيين شده كه رضايت خاطر بوش و مهماندار دست نشانده اش نورى المالكى را فراهم كند به اقدامى نمادين، بى همتا و ماندگار دست زد و جسورانه يك جفت كفش خود را يكى پس از ديگرى به سوى قاتل مردم عراق جرج بوش پرتاب كرد. يكى را بوش جاخالى داد و به او نخورد و دومى به پرچم آمريكا خورد. مأمورين برسرش ريختند و بازويش در جريان دستگيرى شكست. و در زندان تحت شكنجه هاى سخت قرار گرفت. اقدام او بهترين پاسخ ممكن از سوى كسى بود كه جز حضورش در آن كنفرانس امكان ديگرى نداشت تا تجاوز و جنايتى را كه امپرياليسم جهانى عليه مردم عراق مرتكب شده بود چنين قاطع پاسخ دهد. حمايت توده اى كه ستمديدگان در عراق و سراسر جهان از اقدام وى كردند سپاسگزارى آنان از اين شهروند دلير بود.