ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی
سفر برای زندگی: به دنبال چه هستیم؟
ژوئن ۲۰۲۱
قبل از هرچیز باید یک نکته را یادآور شویم: اغلب اوقات، وقتی از واژه "زاپاتیستها" [مذکر] استفاده میکنیم، منظورمان مردان نیستند، بلکه مقصودْ خلق های زاپاتیست است؛ و هنگامی که "زاپاتیستها" [مونث] را استفاده میکنیم، زنان را توصیف نمیکنیم،
بلکه قصدمان اشاره به همبودهای زاپاتیستیست. بنابراین شما در کلام ما شاهد نوعی "جهش" جنسیتی خواهید بود. وقتی به جنسیت اشاره داریم، همیشه در کنار زن و مرد، "دگرباشان" را نیز اضافه میکنیم تا نشانهٔ وجود و مبارزهٔ کسانی باشد که نه ایناند و نه آن (گرچه عدم آگاهی ما از موضوع مانع تدقیق جزئیات میشود، اما یاد خواهیم گرفت که بر همهٔ تمایزات نامی بگذاریم).
اکنون اولین چیزی که باید بدانید یا درک کنید اینست که ما زاپاتیستها، وقتی میخواهیم کاری انجام دهیم، ابتدا خود را برای بدترین پیش آمدها آماده میکنیم؛ از تصویر شکست نهایی شروع و جهت عکس را میپیماییم، یعنی آماده میشویم با آن روبرو شده یا در بهترین حالت، از آن جلوگیری کنیم.
بهعنوان مثال، ما تصور میکنیم مورد حمله قرار گرفتهایم، همین قتلعامهای رایج، نسلکشی بَزَک شده در شکل تمدن مدرن، یک نابودی کامل. ما خود را برای این احتمال آماده میکنیم. البته در اول ژانویه ۱۹۹۴، ما شکست را تصور نکردیم بلکه آن را امری مسلم دانستیم.
در هر صورت، شاید این به شما کمک کند تا بفهمید که چرا پس از مدت ها تدارک، کار و آمادهشدن برای برخورد با ویرانی، وقتی تبعات خودجوش حرکتمان را دیدیم، مات و مبهوت، گیج و سرگردان ماندیم زیرا متوجه شدیم که ... زندهایم.
ابتکارات ما از همین بدبینی منشأ میگیرد. فراخوانهای گاه کوچک و گاه بزرگ ما، که همه دیوانهوار ند، همیشه رو به "دیگری" دارد؛ دیگریای که هرچند فراتر از افق روزمره ماست، اما در مبارزه برای زندگی، یعنی در مبارزه برای بشریت، ضرورتی تام دارد.
در ابتکارعمل اخیر، در نسخهٔ دریایی این شرطبندی، هذیان یا دیوانگی، ما خود را آماده کرده بودیم که کشتیمان در برخورد با یک غول دریایی، با طوفانهای مهیب یا با یک نهنگ سفید گمشده درهمشکسته شود، به همین دلیل قایقهای کوچک نجات درست کرده بودیم که گردان ۴۲۱ در سفر خود تا ویگو، بندری در گالیسیای اسپانیا واقع در اروپا، همراه داشته باشد.
ما همچنین خود را آماده کرده بودیم که مورد استقبال قرار نگیریم، بههمیندلیل است که از قبل تلاش کردیم حول این تهاجم، ببخشید بازدید، اجماعی فراهم کنیم. راستش را بخواهید، هنوز هم مطمئن نیستیم که "مورد استقبال" قرار بگیریم. برای برخی زنان، مردان یا دگرباشان، حضور ما اگر ناراحتکننده نباشد، حداقل مختلکننده خواهد بود.
و ما این را بخوبی می فهمیم؛ ممکن است کسی که یک سال یا بیشتر در نوعی حبس بسربرده، بنظرش بیربط برسد که گروهی از بومیان از تبار مایاها، که چندان تولیدکننده و مصرفکننده کالاهایشان هم نیستند (چه انتخاباتی و چه از نوع دیگر) سررسیده و بخواهند به صورت حضوری با آنها گفتگو کنند. بله، حضوری! (یادتان هست که این بخشی از برنامهٔ روزمره شما بود؟) و تازه، مأموریت اصلیشان، شنیدن حرف های شما باشد، سوال پیچ کردنتان و به اشتراک گذاشتن کابوسها و البته رویاها.
ما خود را آماده کردهایم که دولتهای بد ، از هر دو طرف، از راهافتادن ما جلوگیری کرده و یا در رسیدن ما [به اروپا] موانعی ایجاد کنند، به همین دلیل برخی از ما زاپاتیست ها قبلاً خود را به اروپا رسانده بودیم...آخ نباید این را می نوشتم، پاکش کنید. میدانیم که دولت مکزیک هیچ مانعی نخواهد تراشید. باید دید سایر دولت های اروپایی چه میگویند و چه میکنند؛ تا بحال که پرتغال و اسپانیا با آن مخالفتی نکردهاند.
ما خود را آماده کردهایم که این مأموریت شکست بخورد، یعنی به یک رویداد رسانهای، زودگذر و بینتیجه تبدیل شود. بههمیندلیل بیش از همه به دعوت کسانی پاسخ میدهیم که میخواهند به ما گوش دهند و با ما صحبت کنند ، یعنی وارد یک گفتگو شوند؛ زیرا هدف اصلی ما سازماندهی رویدادهای تودهای و عظیم نیست - گرچه از آنها رویگردان نیستیم - بلکه تبادل روایتها ، دانستهها، احساسات، ارزیابیها، چالشها، ناکامیها و موفقیتهاست.
ما خود را برای ازکار افتادن هواپیما آماده کرده وبههمیندلیل چترهایی گلدوزیشده به رنگهای مختلف ساختهایم تا بهجای "روز د" [روزموعود
خلاصه اینکه، ما همیشه خود را برای شکست ... و مرگ آماده میکنیم؛ به همین دلیل، زندگی برای زاپاتیسم سرشار از شگفتی است و هر لحظه، هر ساعت و روزِ آنْ شایستهٔ جشن و سرور؛ و چه طریقی بهتر از رقص، موسیقی و هنر برای ستودنٍ آن.
در طی تمام این سالها ، ما چیزهای زیادی آموختهایم. شاید مهمترین آنها این باشد که بفهمیم چقدر کوچک هستیم؛ منظور جایگاه و وزن نیست، بلکه به ابعاد مبارزه مان مربوط میشود. تماسهای ما با افراد، گروهها، جمعها، جنبشها و سازمانها از نقاط مختلف جهان به ما جهانی متنوع، چندگانه و پیچیده را نشان داده است. این امر یک اعتقاد را در ما تقویت میکند و آن اینست که هرگونه خواست هژمونی و یکسانی نهتنها غیرممکن است، بلکه بالاتر از همه، جنایتکارانه محسوب میشود؛ زیرا تمام تلاشهایی که - غالباً پنهانشده در پس ملیگراییهای باسمهای و در ویترین سیاستهای انتخاباتی - جهت تحمیل نقطهنظرات و دیدگاهها انجام میگیرد، هدفی جز ازمیانبردن انواع تمایزات ندارند.
دیگری دشمن تلقی میشود: تفاوت در جنسیت، نژاد، هویت جنسی یا غیرجنسی، زبان، رنگ پوست، فرهنگ، اعتقاد یا ناباوری، جهانبینی، مختصات فیزیکی، کلیشههای زیبایی و تمایزات تاریخی ... خلاصه اگر همهٔ جهانهایی که در جهان وجود دارند را درنظربگیریم، تقریباً به تعداد انسانها، دشمن واقعی یا بالقوه وجود دارد.
با این تفاصیل تعجبی ندارد که بگوییم تقریباً هرگونه تصدیق و پافشاری بر یک هویت، اعلان جنگیست برای آنها که متفاوت هستند. توجه کنید که گفتم "تقریبا" ، و ما زاپاتیستها به این "تقریبا" اهمیت میدهیم.
****
عادات، تقویمها و جغرافیایی که در آن زندگی میکنیم به ما آموختهاند که همیشه احتمال وخیمشدن کابوس وجود دارد. پاندمی موسوم به "ویروس کرونا" آخرالزمان نیست؛ این فقط پیشدرآمد آنست.
اگر قبل از این، رسانهها و شبکههای اجتماعی میخواستند با "مطلع ساختن" ما از ناپدید شدن یک کوه یخی، یک زلزله، یک سونامی، یک جنگ در قسمتی دوردست از کره زمین، از ترور یک بومی دیگر توسط شبه نظامیان، تجاوزات جدید علیه فلسطین یا مردم ماپوچ، وحشیگری دولت در کلمبیا و نیکاراگوئه، تصاویر اردوگاههای مهاجرین که از مکانی دیگر، قارهای دیگر، دنیایی دیگر میآیند قوتقلب داده و ما را متقاعد کنند که این اتفاقات "در جای دیگری" رخ میدهد، طی چند هفته، پاندمی "ویروس کرونا" نشان داد که جهان چیزی جز یک قصبهٔ کوچک، خودپرست و متکبر، احمق و آسیبپذیر نیست. دولتهای مختلف ملی، دار و دستههایی هستند که ادعا میکنند با خشونت "قانونی"شان خیابانها یا محلات را تحت کنترل دارند، اما "سردستهای" که همه چیز را کنترل میکند سرمایه است.
خلاصه اینکه، بدترین وقایع هنوز اتفاق نیقتاده و درراه است. اما شما این را میدانید، نه؟ اگر نه، وقت آنست که چشمتان را باز کنید. زیرا نهتنها میخواهند شما را متقاعد کنند که تمام مصیبتها و رنجها برای شخص دیگری رقم خواهد خورد (تا روزی که سراغ شما هم بیاید، با شما پشت میز نشسته، خواب را از چشمانتان ربوده و شما را بیاشک بگذارد)، بلکه همیشه پس از آن، به شما میگویند بهترین راه مقابله با این تهدیدها راهحل فردی است.
به شما میگویند تنها راه برحذرماندن از شرٌ رنجها و مصیبتها، ساختن دنیایی مهرومومشده، رسوخناپذیر و متعلق به خود است که باید تنگ و هرچه تنگتر کرد تا حدی که فقط جا برای "من، مال من، به من، با من " باقی بماند. و برای اینکار، خب، "دشمنانی" هم به شما معرفی میکنند، دشمنانی که همیشه یک ضعف دارند که شما میتوانید با خریدن این فقره کالا آنها را شکست دهید: ببینید، عجب اتفاق مبارکی، در این حراج استثنایی، شما میتوانید این قلم جنس را خریداری کنید و ظرف چند ساعت یا چند روز یا چند هفته دمِ درِ پناهگاه مستحکمتان آنرا تحویل بگیرید؛ زیرا دستگاه متوجه شده است که – عجب! - درآمد به چرخش کالا نیز بستگی دارد و اگر این فرآیند متوقف یا کند شود، آن جانور درنده رنج می برد... بنابراین توزیع و تحویل کالا نیز بخشی از کسب وکار است.
ولی ما چون زاپاتیست هستیم، مطالعه و تجزیهوتحلیل کردهایم و میخواهیم نتایجی را که از این روند بهدستآوردهایم با نتیجهگیریهایی که دانشمندان، هنرمندان، فیلسوفان و تحلیلگران منتقد در سراسر جهان داشتهاند رو در رو کنیم.
اما نه فقط با آنان، بلکه بهخصوص با کسانی که در روزمرگی مبارزات خود، رنج برده و به دیگران مصیبتهای آینده را هشدار میدادند. زیرا، وقتی صحبت از مسائل اجتماعی میشود ، ما تجزیه و تحلیل و ارزیابی افرادی را که مستقیماً در مبارزه با ماشین از جان خود مایه می گذارند بسیار ارزنده میدانیم و نسبت به کسانی که از منظری خارجی سخن میگویند، به ارزیابی، مشورت، قضاوت میپردازند و در پایان محکوم یا تبرئه میکنند بدبین هستیم.
اما باید توجه داشت که از نظر ما این نگاه انتقادی "خارجی" ضروری و حیاتی است، زیرا اجازه میدهد چیزهایی را ببینیم که در گرماگرم مبارزه رویت نمیشوند و بهنحوی دقیقتر، به شناخت ما از اصلونسب جانوردرنده ای که با آن در مصافیم، به درک تغییروتحولات آن و کارکردش، میافزاید.
بهطور خلاصه، ما آمدهایم صحبت کنیم و مهمتر، میخواهیم به کسانی گوش فرا دهیم که در سطح مباحث هستند. برایمان هیچ اهمیتی ندارد که از چه رنگی یا نژادی، با چه جنسیتی، یا مذهبی هستند، قد و قوارهشان چطور است، و چه پیشینه مبارزاتی یا لغزش عقیدتی داشته اند. مهم اینست که در چهرهپردازی کلامی دستگاه قاتل با یکدیگر تطابق داشته باشیم.
زیرا اگر هنگام صحبت از مجرم، کسی او را با دستِ بد روزگار، بدشانسی، "نظم طبیعی امور"، خشم الهی، بیعاری یا بیخیالی یکسان بپندارد، علاقه ای به گوش دادن یا صحبت کردن با او نخواهیم داشت. برای یافتن این نوع توضیحات، کافیست سریالهای آبکی تلویزیون را تماشا کرده و بهدنبال تأیید آن به شبکههای اجتماعی رجوع کنیم.
یعنی ما می دانیم که این یک جنایت در حال وقوع است و تحقق آن برای کل جهان فاجعهبار خواهد بود. اما این آن نتیجهگیریای نیست که بهدنبال تایید آن هستیم.
****
مضافاً اینکه ما در حین مطالعه و تحلیل، چیزی را کشف کردهایم که ممکن است مهم باشد یا نباشد. بستگی دارد.
با حتم به نابودی این کُره، حداقل آنطور که تاکنون آن را تصور میکنیم، به بررسی گزینههای احتمالیمان نشستیم.
منظور این است که قایق در حال غرق شدن است و آنجا، آن بالا نشسته و میگویند اشکالی ندارد، می گذرد. بله، درست مانند زمانی که نفتکش پرستیژ در سال ۲۰۰۲ در سواحل اروپا غرق شد - گالیسیا اولین شاهد و اولین قربانی آن بود - و مقامات تجاری و دولتی گفتند که فقط چند قطره سوخت چکه کرده است. برای این فاجعه نه رییس غرامتی پرداخت نه سرپرستان ومامورین مورد بازخواست قرار گرفتند. تمام هزینه این سانحه را مردمی متحمل شدند و کماکان میشوند که از طریق ماهیگیری در این سواحل امرار معاش میکردند، آنها و همچنین فرزندانشان.
منظور ما از "کشتی در حال غرق شدن" همین کُره خاکیست که توسط یک سیستم یکدست شده و تحت هژمونی آنست: نظام سرمایه داری. البته، آنها میتوانند بگویند که "این کشتی ما نیست"، اما غرق شدن فعلی فقط مربوط به یک سیستم نمیشود بلکه این کل جهان است که غرق شده، تماموکمال، تا دورترین کُنج و گوشهٔ دورافتادهٔ آن و نهتنها مراکز قدرتش.
****
میفهمیم که ممکن است کسی فکر کند هنوز هم میتوان این قایق را وصلهپینه کرد، ترمیم کرد، اینجا و آنجا را کمی رنگ زد و آن را دوباره مرتب کرد و به هر کَلَکی شناور نگهداشت، حتی با دامن زدن به توهم عظیم امکان تحقق پروژههای کلانی که نهتنها شهرها را از میان نمیبرد بلکه طبیعت را نیز مصون نگهمیدارد!
افرادی هستند که فکر میکنند کافیست بسیار مصمم باشند و تلاش زیادی برای بَزک کردن به خرج دهند (حداقل تا زمانی که تمام مراحل انتخابات طی شود)؛ کسانی که معتقدند بهترین پاسخ به مطالبات "دیگر هرگز " (ترانهای از تونی کارِرا. مترجم) - که در گوشهوکنار کره زمین تکرار میشود - وعده و پول است، برنامههای سیاسی و پول است، حُسننیت و پول است، پرچم و پول است، تعصب و پول است. بگذار وفادارانه بیاندیشند که کل مشکلات جهان به کمبود پول خلاصه میشود.
و پول به جاده، به پروژههای بزرگ تمدن، به هتلها، مراکز خرید، کارخانهها، بانکها، نیرویکار، مصرفکنندگان، ... پلیس و ارتش نیاز دارد.
همبودهای موسوم به "روستایی"، تحت عنوان "توسعهنیافته" یا "عقبمانده" طبقهبندی میشوند زیرا گردش پول، یعنی کالاها در آنها یا وجود ندارد یا بسیار ضعیف است. برایشان اصلأ مهم هم نیست که در این مناطق مثلاً نرخ و میزان زنکشی و خشونتِ مبتنی بر جنسیت چقدر کمتر از مناطق شهریست. دستاوردها و موفقیتهای دولت بنابر تعداد مناطقی که نابود و دوباره با اسکان دادن تولیدکنندگان و مصرفکنندگان محصولاتْ بازسازی کرده سنجیده میشود؛ در جایی که قبلاً مزارعِ ذرت ، چشمه و جنگل وجود داشت ، امروز هتلها، مراکز خرید، کارخانهها، نیروگاههای حرارتی-برقی سر از زمین بیرون آوردهاند، ... در همه جا با خشونت جنسیتی، آزار و اذیت به دلیل تمایزات، قاچاق مواد مخدر، کودککشی، قاچاق انسان، استثمار، نژادپرستی و تبعیض روبروییم، بهطور خلاصه به این میگویند: ت - م – د - ن.
برنامه اینها اینست که جمعیت روستایی به کارمندان این شهرنشینی بدل شود. آنها به زندگی کردن، کار کردن و مصرف کردن در آبادی و منطقه خود ادامه دهند اما کل محیط زیستِ آنها تحت مالکیت یک مجتمع صنعتی-تجاری-مالی-نظامی باشد که مقر آن در فضای سایبری قرار دارد؛ و برایش این سرزمین چیزی نیست مگر نقطهای بر روی نقشه، یکدرصد از سود، یک کالا؛ نتیجه حقیقی این داستان هم این خواهد بود که جمعیت بومی مجبور به مهاجرت شود، زیرا سرمایه با کارمندان "واجد شرایط و متخصص" خود سرخواهد رسید. آن وقت، کار مردم بومی میشود آبیاری باغها، نظافت پارکینگها، مغازهها واستخرها آنهم در جایی که قبلاً سراسر پوشیده بود از مزارع، جنگلها، سواحل، تالابها، رودخانهها وچشمهها.
آنچه پنهان میماند منطق مشترکیست که در پس گسترش کشورها ("جنگ های تسخیری") - چه داخلی باشد ("ادغام جمعیت هرچه بیشتری در مدرنیته") و چه خارجی (با بهانههای عجیب و غریب مانند دولت اسرائیل در جنگ خود علیه فلسطین) وجود دارد: یعنی تسخیر قلمرویی جدید توسط کالا، یعنی توسط پول، یعنی توسط سرمایه.
اما ما خوب میفهمیم که این افراد، برای تبدیل شدن به صندوقداری که بتواند به مدیریت دخل و خرجی بپردازد که به به ماشین جان میبخشد، احزاب سیاسی انتخاباتی و جبهههای سیاسی - گسترده یا باریک - درست میکنند و برای اینکه سهمی در دولت داشته باشند به رقابت، ائتلاف و گسستهای "استراتژیک" دست میزنند، و به تمام ظرافتکاریهای دیگری که مستلزم تلاشهای بزرگ و زندگیها یی است که در پس این موفقیتهای کوچک، شکستهای بزرگ را پنهان میکنند. یک قانون کوچک در اینجا، یک گفتگوی رسمی آنجا، یک یادداشت روزنامهنگاری در آنجا، یک توییت اینجا ، یک لایک آنجا و با این حال، فقط برای آنکه نمونهای از یک جنایت جهانی در حال وقوع داده باشیم، یادآوری میکنیم که آمار زنکشی در حال افزایش است. درهمینحال، چپ بالا و پایین میرود، راست بالا و پایین میرود، مرکز بالا و پایین میرود. بهقول ماریسول مالاگایی فراموشنشدنی که در آوازش میخواند: "زندگی یک قرعهکشی است": همه (فرادست ها) میبرند، همه (فرودست ها) میبازند.
اما «تمدن» چیزی نیست مگر یک بهانه و دستاویز شکننده برای یک نابودی وحشیانه. سموم همچنان نشت میکنند (شاید نه از کشتی پرستیژ - یا نه فقط از این کشتی)، و گویی کل سیستم ابایی ندارد که همه گوشه و کنار کره زمین را مسموم کند، زیرا از تخریب و مرگ سود بیشتری عایدش میشود تا از متوقف کردن ماشین.
یقیناً نمونههای فراوانی از این دست به ذهنتان خطور میکند. نمونههایی از یک کابوس غیرعقلانی که درعینحال از سطح بالایی از کارآیی برخوردار است.
****
بنابراین، از چندین دهه پیش، ما خود را بر جستجوی انواع آلترناتیوها متمرکز کردیم. بلم، قایق و حتی شناورهای بزرگتری که ساخته ایم (مثل ششمین [منشور جنگل لاکاندونا] به عنوان کشتی نجاتی نامحتمل)، همه افقی کاملاً مشخص و تعریفشده دارند. بالاخره در جایی باید از کشتی پیاده شد.
ما میخوانیم و میخوانیم. ما در حال مطالعه و تحلیل هستیم. ما دوران خود و حال را تحلیل میکنیم. قلبها و چشمان خود را نه به ایدئولوژیهای فعلی یا از دورخارجشده بلکه به علوم، هنرها و تاریخ خودْ بهعنوان خلقهای بومی میگشاییم. و با این دانستهها و ابزارها کشف کردیم که در این منظومه شمسی سیارهای وجود دارد که میتواند قابل سکونت باشد: سومین سیارهٔ منظومه شمسی که تاکنون در کتابها و مدارس علمی از آن بهعنوان "زمین" نام میبرند؛ جزئیات بیشتر آنکه، این مکان بین زهره و مریخ واقع شده است؛ طبق برخی فرهنگها، بین عشق و جنگ.
مسئله این است که این سیاره درحالحاضر با انبوهی از خرابه و آوار پوشیده شده است، با کابوسهای واقعی و فجایع قابل لمس؛ کمتر چیزی برجامانده است، حتی کفنی که فاجعه را پنهان میکند در حال پارهشدن است. پس، چطور بگوییم، هدفْ تسخیر این جهان و تمتع از لَذٌاتی نیست که نصیب فاتح میشود. مسئله پیچیدهتر از اینست و آری، به تلاشی جهانی نیاز دارد: باید دوباره جهان را از نو ساخت.
****
حالآنکه، طبق تولیدات عظیم فیلمهای هالیوودی، خروج از فاجعه جهانی (که خودش همیشه چیزیست که از خارج میاید - موجودات بیگانه از دیگر سیارات ، شهابسنگها ، بیماری های همهگیر غیرقابل توضیح ، مردههای متحرک که خیلی شبیه کاندیداهای مشاغل دولتی هستند) ممکن نیست مگر با اتحاد همه دولتهای جهان (البته به رهبری گرینگوهای آمریکایی) یا بدتر از آن، خود دولت ایالات متحده که در هیئت یک مرد یا زن سنتز شده است (آخر دستگاه دیگر آموخته است که این دروغ باید همه شمول باشد)، آدمهایی که ممکن است دارای خصلتهای نژادی و جنسیتیٍ "بهلحاظ سیاسی صحیح" هم باشند، اما هرچه باشد بر پیشانیشان علامت هیولا (هیدرا) نقش بسته است.
اما ، به دور از این تخیلات، واقعیت به ما نشان میدهد که همهٔ داستان همان کسبوکار است: این سیستم همه چیز را نابود میکند و بعد به شما بلیط میفروشد تا از آن فرار کنید ... آنهم به کجا؟ به فضا. و البته از هماکنون، در دفاتر شرکتهای بزرگ، پروژههای درخشان سکنی دادن و ایجاد مستعمرات بین السیارهای حاضر و آماده است...آن هم با املاک خصوصی تولیدکنندگان خودی. یعنی همین نظام تمام و کمال به سیاره ی دیگری منتقل می شود. و این "همه شمولی" هم کارگران را دربر می گیرد، هم آنهایی را که بالای سر کارگران زندگی می کنند و هم رابطه ی استثماریشان را.
****
اما گاهی اوقات فقط چشم فضا ندارند. سرمایه داری "سبز" بر سر مناطق "حفاظت شده" در جدال است. حبابهای اکولوژیکی که حیوان درنده بتواند چند صباحی به آن پناهبرد تا کره زمین زخمهایی را که جای دندانهای او باقی گذاشته التیام بخشد (کاری که فقط چند میلیون سال طول میکشد).
وقتی دستگاه از "دنیای جدید" یا "انسانیکردن کره زمین" صحبت میکند، به سرزمینهایی میاندیشد که باید به تسخیر درآورده، از سَکَنه تهی کرده و بهکل تخریب سازد؛ سپس دوباره آنجا را قابل سکنی کرده و از نو به بازسازی آن بپردازد؛ اما این کار را با همان منطقی پیش میبرد که امروز، همه جهان را به مقابل پرتگاه کشانده است و از همه هم دعوت میکند که به حکم پیشرفت و ترقی قدمی رو به جلو بردارند.
شاید فکر میکنید ممکن نیست کسی آنقدر احمق باشد که بتواند خانهای را که در آن زندگی میکند خراب کند. بومیان قوم سیو ضربالمثلی دارند که میگوید: "قورباغه تمام آب گودالی را که در آن ساکن است نمینوشد." اما اگر بخواهید به نحوی عقلانی کارکرد ماشین را درک کنید، متوجه منطق آن نخواهید شد (خود دستگاه هم نمیفهمد). این امر تابع هیچ نوع ارزیابی اخلاقی وهنجاری نیست. حَیَوان درنده تنها یک منطق سرش میشود و آن سود است. اینجاست که مطمئناً از خود میپرسید چگونه ممکن است یک دستگاه غیرمنطقی، غیراخلاقی و ابله بر سرنوشت کل یک سیاره حکمرانی کند. آه! این به اصلونسب او، به ذات او بازمیگردد.
بهتر است از این تلاش بیهوده یعنی جستجوی عقلانیتی در این قلمرو بیعقلانیت صرفنظر کرده و فقط به این نتیجه اکتفا کنیم که از میان بردن این جانور هیولاصفت ضرورتی تام دارد. جانوری که – افسوس - شیطانی نیست، کاملاً انسانیست.
و البته... شما مطالعه میکنید، میخوانید، بین خود بحث میکنید، تجزیهوتحلیل میکنید و کشف میکنید که پیشنهادهایی عالی برای حرکت به جلو وجود دارد. از آنها که در فکر بزککردن سیستم هستند تا آنها که درسهای اخلاق و منطق را برای این جانور توصیه میکنند، یا آنهاییکه انواع سیستمهای نوظهور یا کهنه را پیشنهاد میدهند.
بله، ما شما را درک میکنیم، زندگی چیز گهیست و همیشه هم میشود به بدسگالی مورد تحسین شبکههای مجازی پناه برد. معاون فرمانده مارکوس فقید میگفت: "مشکل فقط این نیست که زندگی گه است بلکه مجبورتان می کنند این گه رو بخورید و تازه شکرگزار هم باشید."
اما فرض کنیم که شما علیرغم اینکه بهخوبی میدانید زندگی چقدر مزخرف است، واکنشتان این نباشد که در خود فرورفته (یا در "جهانِ" خود که بسته به تعداد "پیروان" شبکههای اجتماعیتان تنگ و گشاد میشود) و تصمیم بگیرید، با ایمان، امید و بزرگمنشی، یکی از گزینههای ارائهشده را بپذیرید. شما طبعاً به سراغ بهترین، بزرگترین، موفقترین یا مشهورترین آنها میروید، یا آن که در شرف برندهشدن قرار دارد ... یا آنکه به شما نزدیک تراست.
پروژههای عظیم نظامهای سیاسی جدید یا کهنه؛ تأخیرهایی ناممکن در ساعت شماطهدار تاریخ. ملیگرایی های میهنی؛ آیندههایی مشترک به این بها که یکی از گزینه ها قدرت را به دست گرفته و در آن جا خوش کند تا وقتی همه مشکلات حل شود؛ شیرِ آبِ خانه نشت کرده؟ به این یکی رأی دهید؛ سر و صدایِ زیادی محله اذیتتان میکند، به آن یکی؛ هزینه حمل، غذا، دارو، انرژی، مدارس، لباس، سرگرمی، فرهنگ سربهفلک کشیده یا از مهاجرین میترسید، از افراد تیرهپوست، از اعتقادات مختلف، زبانهای نامفهوم، قدوقواره و رنگ های مختلف شما را آزار می دهد، پس به فلانی رأی دهید.
حتی هستند کسانی که نه از نظر هدف بلکه از زاویه روش با هم تفاوت دارند؛ وقتی هم که به قدرت رسیدند آنچه را که از پایین مورد انتقاد قرار داده بودند، در بالا تکرار میکنند. با دستوپا زدن در این نکبت و انزجار وچکوچانهزنی حول استراتژیهای جغراسیاسی، از کسانی حمایت میشود که دستآخر جنایت و حماقتشان را تکرار میکنند. از مردم هم درخواست میشود که به نام "همبستگی نیروهای بینالمللی و ظهور چپ در منطقه" به هر ظلمی تندهند. اما نیکاراگوئه فقط اورتگا-موریو نیست و طولی نمیکشد تا جانور این را بفهمد.
ایراد همهٔ این پیشنهادات عالی و راهحلهای سوپرمارکت مهلک سیستم اینست که اغلب گفته نمیشود که هزینهٔ هنگفت تحمیل وحشیانۀ یک هژمونی چیست؛ اینکه به حکم آزار و اذیت و مرگِ هر کسی تمام میشود که در وفاق و همگنی کامل با طرفِ پیروز نباشد.
دولتها فقط برای طرفداران خود حکومت میکنند نه برای کسانی که در این دایره نیستند. "شاخهای" شبکههای اجتماعی حتی به قیمت قربانی کردن هرگونه شعور و شرم، پیروان خود را تغذیه میکنند. گفتار"به لحاظ سیاسیْ مودب و مناسب" وزغ ها را قورت می دهد تا بعداً ببلعند کسانی را که توصیه به تسلیم می کنند، "مبادا که به نفع دشمن اصلی تمام شود".
****
آیا زاپاتیسم پاسخ بزرگ دیگری برای مشکلات جهان است؟
خیر! زاپاتیسم چیزی جز مجموعه و تودهای از پرسشها نیست؛ و کوچک ترین آنها شاید بغرنجترین شان باشد :خود شما چه میکنید؟
آیا در مواجهه با فاجعه سرمایهداری، زاپاتیسم یک سیستم اجتماعی ایدهآل، قدیمی/جدید پیشنهاد میکند که به نحوی مکرر نوعی از هژمونی و همگنی را تحمیل کند که با معیارهای امروزه "خوب" تلقی میشود؟
خیر! تفکر ما به انداز قد و قوارهٔ مان کوچک است: این تلاشهای هر یک از ما، در جغرافیای خویش، مطابق تقویم و روش خویش است که شاید به ما امکان دهد، جنایتکار را از بین برده و دستبهکارِ بازسازی همه چیز شویم؛ و وقتی می گوییم همه چیز، منظور واقعاً همه چیز است.
هر یک از ما، بنابه تقویم خود، جغرافیای خود، روش خود، باید مسیر خود را بسازد. درست مثل ما، مردمان زاپاتیست، او نیز زمین خواهد خورد و دوباره بپاخواهدخواست. او هرچه بسازد را به نامی که بخواهد می خواند. و آن چیز تنها در صورتی متفاوت و بهتر از آنچه رنجمان داده و می دهد خواهد بود که دیگری را به رسمیت بشناسد و به او احترام بگذارد، در صدد نباشد که فکر خود را به آنچه متفاوت از اوست تحمیل کند و سرانجام متوجه شود که این جهان محصول چندین جهان بوده و غنای آن از این تمایزات متولد شده و به واسطه ی آنهاست که میدرخشد.
آیا چنین چیزی امکان دارد؟ ما نمیدانیم. اما یقین داریم که برای دانستن، برای پاسخ به این سوال باید برای زندگی بجنگیم.
پس اگر ما قصد نداریم که مسیر، روش یا سرنوشتی برای کسی تعیین کنیم، در این "سفر برای زندگی" پی چه میرویم؟ اگر به دنبال عضوگیری، رأی یا لایک نیستیم؟ اگر قصد داوری کردن، محکوم کردن یا عزلونصب نداریم؟ اگر قصد ترویج مکتبی جدید با دستیازی به انواع تعصب نداریم؟ اگر بهدنبال تاریخسازی نیستیم و اگر بهدنبال اشغال جایگاهی رفیع در معبد خدایان نمگرفتۀ طیف سیاسی نیستیم؟
حقیقتش، اگر آنچنان که شایسته زاپاتیستهاست با شما صادقانه صحبت کنیم باید اقرار کرد که قصد ما صرفاً درمیانگذاشتن تحلیل و نتیجهگیری خود با دیگرانی نیست که در حال مبارزه و تفکر انتقادیاند؛ ما قصد داریم از این دیگران تشکر کنیم؛ تشکر کنیم بخاطر نفس وجودشان، بخاطر آموزشی که عصیان و مقاومت آنها به ما داد. میخواهیم گل موعود را به آنها تحویل دهیم. دیگری را درآغوش بگیریم و در گوش او نجوا کنیم که تنها نیست، نه، تنها نیست. به او زمزمه کنیم که مقاومت او با ارزش است، که میارزد مقاومت کند، بجنگد و برای همهٔ کسانی که دیگر آنجا نیستند رنجها را متحمل شود، خشمگین باشد که مجرم بدون مجازات ماندهاست، برای نیل به دنیایی نه کامل و بینقص، بلکه دنیایی بهتر: جهانی بدون ترس و واهمه.
وهمچنین، و بیش از هرچیز، به دنبال همدست میگردیم... برای زندگی.
معاون فرمانده گالئانو.
ژوئن ۲۰۲۱ ، کره زمین.
(ترجمه برای اندیشه و پیکار)