هر چه غیر شورش و دیوانگی است
اندرین ره دوری و بیگانگی است
یاد تراب
آن چه در نخستین و آخرین دیدار کوتاهم با رفیق تراب حق شناس مرا سخت تحت تاثیر قرارداد چیزهایی بود که شاید در نظر هر شنونده ای بسیار غریب بنماید. فراوان دیده ایم که بسیار کسان در توصیف نخستین برخورد خود با انقلابیان بزرگ تاثیرگذار از ابهت و حشمت و سطوت ظاهری آن ها سخن رانده اند. تراب، برخلاف تصوری که می توان از آن رزم آور کهنه کار و مادام العمری داشت که نام اش تب لرزه ی هول بر جان حکومت ها می انداخت، بیش از آن چه بتوان در گمان آورد ساده بود: سادگی در رفتار، سادگی در گفتار و سادگی در برخورد با هر آن چه با انسان و سرنوشت او سر و کار داشت؛ فروتنی و خشوع تا به حدی که مخاطب خود را دچار دستپاچگی می کرد؛ چنان که در نگاه نخست ممکن بود این تصور دست دهد که: پس جنبه ی هیبت آسا، مجذوب کننده و به اصطلاح "کاریسماتیک" او کجاست؟ چیست آن چه او را به یکی از محبوب ترین و اعتمادانگیزترین رهبران و دایرمداران پیکار بی زنهار با سرمایه و ستم طبقاتی مبدل کرده است؟
دیگر آن که تراب گوشی بسیار نیوشا برای شنیدن داشت. از آن گونه آدم ها نبود که به پشتوانه ی پیشینه ی دراز آهنگ مبارزاتی خود به طور معمول مخاطب خود را، گو هر که باشد، به هیچ می گیرند و میان دو دراز نفسی ملالت بار و مکررگویی های باب روز می پرسند: "راستی چه خبر؟ شما چه می کنید؟" و بعد باز رشته ی سخن را به دست می گیرند. تراب مخاطب خود را رفیق، همدل، حریف، هماورد و همراه خود می پنداشت. تک گویی نمی کرد، در پی رفاقت بود، در جست و جوی با هم ساختن، گفتن و شنیدن و ساختن آینده ی عاری از پلشتی و ستم. هم از این رو، روحیه ای انتقادی و انتقادپذیر داشت، حتی اگر مخاطب حس می کرد تراب انتقاد را دربست نپذیرفته است، آشکار بود که به انتقاد می اندیشد و هیچ فرصتی را برای تامل و بازاندیشی در انتقادها از دست نمی دهد.
دیگر آن که برداشت او از مبارزه و شکست و پیروزی، برداشت "بُرد و باخت" خاص قماربازان و قلّاشان و "آپاراتچیک های حزبی" نبود. برای او، در همان دیدار کوتاه دریافتم که، نفسِ مبارزه در بردارنده ی جلیل ترین و سترگ ترین بذرهای پیروزی بود: "تو می جنگی، پس هستی". شکست باخت نبود، پله ای بود برای قد کشیدن، برای بالیدن و برآمدن، برای رسیدن به پیروزی. نومیدی در او راه نداشت. حتی اگر واپسین انسانی بود که در سراسر کرهی ارض به پیروزی کمونیسم و آزادی باور داشت، هرگز در هیچ وضعی ایمان او به نیکبختی فرجامین تبار انسان سستی نمی گرفت. البته،در نزد او، کمونیسم و آزادی سرنوشت بشر نبود، سرگذشتی بود که انسان رهیده از پلشتی و ستم جامعه ی طبقاتی ساختمان رفیع آن را آجر به آجر با دست های خود می ساخت.
دیگر آن که در آن دیدار کوتاه اما فراموش نشدنی دریافتم که تراب در بحث و نظر و دلیل آوری، در هیچ کجا، ذره ای به پیشینه ی مبارزاتی خود استناد نمی کند، چنان که گویی هم در آن روز گام در راه پیکار طبقاتی نهاده است، و در بحث و نظر به اتکای تجربه های گسترده و گونه گون خود، هرگز ندیدم به اصطلاح معروف "الزام مدعی" کند یا احیانا مخاطب خود را به اعتبار پیشینه ی خود مرعوب سازد.
حالا که به پایان این چند خط یادداشت شتاب زده در رثای رفیقی از دست رفته می رسم می بینم برای من که عمری به استقلال رای و ناوابستگی به قدرت ارج نهاده ام، مگر جاذبه و گیرایی شخصیت انسانی جز در این ویژگی های کمیاب و بلکه نایاب می تواند باشد؟ مگر نه آن که گذشته از پیشینه ی مبارزاتی درخشان هر جنگاور خستگی ناپذیر، آن چه از او و کار و بار و زندگی او در دل و جان ما می ماند منش و رفتار و رویکرد انسانی او با همگنان است؟
در ذکر جمیل تراب حق شناس همین بس که مَنشی والا و انسانی داشت که سرمشق ماست و هرگز از یاد هر آن کس که حتی یک بار او را دیده بود، نمی رود.
یادِ سرخ اش بیدار، یادگاران جلیل اش پایدار!