می رود خورشيد از آفاق دور
شعله بخش زندگانی می شود

تسويه حساب های درونی سرمايه جهانی و وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، جنبش کارگری ايران را به گونه ای موحش به ورطه عقب نشينی راند. توده های کارگر تاريخاً زير فشار ديکتاتوری هار رضاخانی و نفوذ نسبی سوسيال رفرميسم احزاب طيف اردوگاه، به هيچ حداقلی از سازمانيابی طبقاتی و ضد سرمايه داری خود دست نيافته بود و لاجرم با طغيان موج جديد قهر و سرکوب بورژوازی، بيشترين بار آسيب و شکست را تحمل می کرد. ۵ سال پس از حادثه شوم کودتا، فشار اندرونی ناشی از تعارضات تداوم نظام مالکيت ارضی با مصالح و منويات انباشت گسترده تر سرمايه جهانی، چند و چون ثبات دولت کودتا را دستخوش افت و خيز کرد. حکومت کنندگان به سياق قبل قادر به قلع و قمع خيزش ها نبودند و توده های عاصی از فشار استثمار و فلاکت و ديکتاتوری تحمل وضعيت موجود را ممکن نمی ديدند. جنبش کارگری و جنبش های پراکنده دهقانی روز، دور جديدی از ابراز حيات و مبارزه را آغاز کردند، احزاب سياسی ناسيونال ليبرال و سوسيال بورژوا نيز مطابق معمول با هدف يافتن مکانی در قدرت دولتی، آشيانه های انزوا را به سمت بازسازی ويرانه های حزبی ترک گفتند و بالاخره در پهندشت همه اين جنب و جوش ها، نسل جديدی از انسانهای مبارز وارد عرصه مصاف سياسی شد. جمعيت اخير از يک سوی در اساس هستی اجتماعی و طبقاتی خود بسيار مختلف بودند و از سوی ديگر فقدان يک جنبش کارگری راديکال ضد سرمايه داری و طبقاتی با راه حلهای شفاف و درخشان محو کار مزدوری، همه آنها را از راست تا چپ، از ابوابجمعی طبقه کارگر گرفته تا خيل نمايندگان فکری اپوزيسونهای بورژوازی زير پرچم مبارزه عليه ديکتاتوری شاه با هم همسو می ساخت. غلبه بورژوازی بر مجادلات درونی روز خويش و عزم جزم نمايندگان بخشی از سرمايه جهانی برای اجرای اصلاحات ارضی فشار خود را به صورت مؤثر بر اين روند وارد ساخت. امواج جديد کشت و کشتار از همه سو به راه افتاد. اپوزيسون های رسمی بورژوازی عموماً رؤياهای شيرين طبقاتی خود را در بوته حصول ديدند و به اميد تحقق نهائی آنها سياست صبر و انتظار پيشه کردند. مرتجع ترين بخش اين اپوزيسون نيز که با گرفتن سنگردر بيغوله های توحش انتظارات قبل قرون وسطائی و صعود از کوه توهم توده ها به نام و نشانی رسيده بود، يکراست راهی رواج کار مسجد و رونق بساط هميشگی خود شد.

در اين ميان نسل جديد انسان های معترض همراه با خيل کثير همراه شدگان بعدی چاره کار را در تداوم مقاومت ديدند. جنبش چريکی انتهای دهه ۴۰ و شروع دهه ۵۰ در ايران کانون آفتابی شدن جنب و جوشهای مقاومت جويانه اين نسل بود و پوران بازرگان از جمله پيشقراولان پرشور و بسيار فداکار همين نسل معترض و ناراضی بود. بالاتر گفتم که تعلقات طبقاتی ناهمگون و متضاد، يکی از بارزترين ويژگی های اين جمعيت را تعيين می کرد. مؤلفه مهمی که به همان دليل مطرح در بالا، عملاً زير زرق و برق رژيم ستيزی فراطبقاتی و مبارزه با ديکتاتوری هار حاکم، مجال چندانی برای ابراز وجود واقعی خود نمی يافت. در اين اردوی گسترده پيکار افراد پراکنده همه طبقات حضور داشتند!!! از نوادگان سرمايه داران ناراضی تا کارگرزادگان عاصی از فشار استثمار و گرسنگی و آلونک نشينی طبقه خويش، از آنانکه در عالم اعتقاد خود را به سی پاره باورهای چپ نوع روسی با برچسب جعلی « مارکسيسم» می آويختند، تا آنان که سوره برائت قران را مجوز تفضل قيام بر تسليم می کردند. از اشرافيت مالی بازار تا نخبگان طبقه متوسط شهری و در يک کلام از همه گرايشات و اقشار و گروههای اجتماعی متضاد در اينجا حاضر بودند. اين طيف بار اين تناقضات فاحش را بر خود حمل می کرد، اما در اين ميان ماترياليسم انقلابی مارکس نيز اگر نه در افق پيکار و راه حلهای مسلط مبارزه، اما حداقل در اندورن رويکرد اجتماعی و طبقاتی انسانها حرف خود را می زد. فضای جنبش روز از آغاز تا پايان همه جا در محاصره شعارهای خلقی، افق بافيهای ناسيوناليستی و هدف پردازيهای بورژوائی بود، اما افراد هر طبقه و قشر اجتماعی نيز هر چند کورمال کورمال، بر هستی طبقاتی خود می تنيدند و فشار اين هستی اجتماعی را آگاه و سنجيده يا حتی ناپخته و بی انسجام بر روند روز مبارزه وارد می ساختند. دود و دم نفس گير امپرياليسم ستيزی ناسيوناليستی، گرد و خاک کور کننده دموکراسی طلبی کاپيتاليستی، جار و جنجال گمراه کننده اتوپيای صنعت مستقل ملی!! رؤيای توهم آفرين حاکميت خلق و فراوان توهم پراکنی های ديگر، فضای اين جنبش را در خود غرق می کرد اما حتی در قعر اين فضا و در چهارديوار توافق آگاه يا ناآگاه مبارزه با رژيم حاکم، تندنس ها و گرايشات طبقاتی متفاوت انتظارات و آرمان های خويش را دنبال می نمودند. پوران در اين ميان به گروه انسان هائی تعلق داشت که تحقق همه ايده ها و شعارهای مذکور، هيچ چيز عايد توده های طبقه وی نمی کرد. همراهی سرشار از تحرک و فداکاری او با اين جنبش سياسی تابعی از بی افقی و سردرگمی طبقه وی، طبقه کارگر، در قلمرو مبارزه طبقاتی روز بود. بی افقی و سردرگمی معينی که به برکت ديکتاتوری سياه سرمايه جهانی و سياست بافی ها و راهبردهای سوسياليسم بورژوائی، کل جنبش کارگری را زير فشار خود ميخکوب ساخته بود.
تأثيرپذيری از راه حلها و افق های اجتماعی طبقات ديگر برای پوران و همزنجيران طبقاتی پوران، مقوله ای نظری، ايدئولوژيک و مسلکی نبود. تئوری ناب و شناخت مجرد عقيدتی مسائلی موهوم و بی معنايند. سخن از عينيت و پراتيک جاری انسانها در جامعه و جهان و تاريخ است و تأثيرپذيری از راهبردهای طبقات غير در جنبش اجتماعی يک طبقه تنها به مثابه پديده ای عينی و تبلور وحدت ارگانيک عين و ذهن مورد توجه است. بحث اساساً بر سر اين نيست که مشتی توهمات و باورهای عقيدتی سوسيال رفرميستی با نام و نشان « مارکسيسم»!!! يا مذهب راه را بر انطباق ارگانيک پراتيک سياسی روز با آرمانهای آتی مبارزه، سد می ساخت، چنين چيزی طبيعتاً وجود داشت، اما مسأله اساسی گسست اين پراتيک با روند جاری مبارزه طبقه کارگر عليه سرمايه داری و بی ربطی آن با راهبردها، راهکارها و چاره پردازيهای عملی سازمانيابی مبارزات کارگران با هدف محو سرمايه داری بود. پوران و پوران ها در نهانگاه هستی طبقاتی خود، با محتوای امپرياليسم ستيزی ناسيوناليستی و حاکميت خلق!! و صنعت مستقل ملی!! تجانسی نداشتند و ما به ازاء مادی و اجتماعی سراسر کاپيتاليستی اين جنجال ها نه فقط چاره دردشان نبود که تحکيم بيش و بيشتر بند بردگی مزدی طبقه شان را به دنبال داشت. آنچه در پشت اين فرمولبندی ها، سراسر وجود پوران ها را به شور، مبارزه، فداکاری و گذشت از همه چيز و هر چيز سوق می داد، تغيير واقعی عينيت موجود و جايگزينی جهان حاضر با جامعه و جهانی آزاد، عاری از استثمار، نابرابری، ستمکشی، فرودستی، جامعه و جهانی سوسياليستی و انسان محور بود.

نيمه اول دهه ۵۰ خورشيدی در ايران، دوره مهمی در عروج جنبش کارگری برای تحميل برخی مطالبات روز خويش بر بورژوازی بود. هر نيروی مدعی حضور در عرصه جدال طبقات اجتماعی، سرريز موج مبارزات گسترده کارگران بر حوزه نگاه و رويکرد و سياست پردازيهای خود را لمس می نمود و مجبور می شد که متناسب با منظر خاص طبقاتی خود نسبت به آن واکنش نشان دهد. اين واکنش ها بسيار کمتر به داربست اعتقادات مسلکی چپ يا راست، تئيسم يا لائيک می آويخت و بسيار بيشتر به هستی اجتماعی و طبقاتی آدمها توسل می جست. برای بسياری اصرار بر باورهای خشک عقيدتی خواه دينی و خواه زير نام « مارکسيسم»!! با همان افق يابی ها و اهداف ناسيوناليستی و سوسيال رمانتيسيستی و وصله و پينه کردن اينها به لفظ پر فريب « خلق»!! همه چيز بود، زيرا که پاسخ طبقاتی آنان به روند روز کشمکش طبقات اجتماعی در همين حد خلاصه می شد. جمعيتی نيز در هر سطح از آگاهی سياسی و دانش طبقاتی چشم به جامعه و سير رخدادهای روز مبارزه جاری ميان طبقات اجتماعی داشتند و پاسخ مناسب طبقه خويش، به اين پروسه را دنبال می کردند. اين تعارضات در « سازمان مجاهدين» آن روزها، رويکردهای متعارض را گريزناپذير ساخت. پروسه گسست از ارتجاع مذهبی و نقد بسيار پاره وار برخی ديدگاههای ليبرال ناسيوناليستی مسلط، به رغم اينکه هنوز هيچ شباهتی به مانيفست مبارزه ضد سرمايه داری و برای محو کار مزدی طبقه کارگر نداشت، اما در جای خود گامی به جلو برای تسطيح زمينه های رويکرد به سمت اين جنبش بود. پاسخ پوران همسان پاسخ بسياری از همرزمانش، به طی اين فرايند، پاسخی راديکال بود. پاسخی که با تمامی راديکال بودنش در تنگنای شرائط مشخص آن روز، نمی توانست فشار بی افقی ها و سردرگمی های روز جنبش کارگری و رفرميسم راست و چپ مسلط بر اين جنبش را در تار و پود محتوای خود تحمل ننمايد. پوران با گزينش اين رويکرد به سهم خود نشان داد که اولاً او به طبقه بردگان مزدی سرمايه تعلق دارد و ثانياً هر بند از نقد طبقاتی سرمايه داری هر چند پاره وار برای برخاستگان از هستی اجتماعی اين طبقه، حلقه ای در زنجيره فرار از راه حلهای سوسيال بورژوائی، به سمت راهبردها و راهکارهای واقعی جنبش خويش است.

پوران از ارتجاع مذهبی گسست و ۲ سال بعد همدوش ساير همرزمانش، شيوه کار چريکی را کنار گذاشت. او باز هم گامی به جلو برداشت. رويکردها در همه جا راديکال و رو به جنبش طبقاتی توده های کارگر بود. محتوای تحول اخير، کنکاش پر تعهد پوران ها را برای پيوستن به سنگرهای واقعی اين پيکار گواهی می داد. تلاش ها همه پر ارج بودند، اندک بودن رهيافتها، در هيچ کجا ربطی به قصور پوران ها نداشت. تسلط ساليان دراز افق آفرينی ها و راهبردهای جنبش های ديگر بر جنبش کارگری و چتر گسترده ديکتاتوری هار شاهنشاهی سرمايه پيمودن راه را دشوار می ساخت. پوران و پوران ها سوای محو استثمار، محو طبقات و برچيدن بساط نابرابری ها به چيز ديگری نمی انديشيدند. آرمانی که واکنش خودجوش هستی هر کارگر و هر انسان اهل سرزمين زندگی و استثمار و مبارزه کارگران دنياست. مشکل اساسی، فاصله ژرف ميان آرمانخواهی ها از يکسوی و چگونگی تدارک، تجهيز، آگاهی، رويکرد، سازمانيابی و کل جنبش طبقاتی معينی است که پيش شرط قطعی و حتمی تحقق آرمانهاست. معضل مهم ايجاد تطابق ارگانيک ميان جهتگيری ها، راهبردها، راهکارها و کارکردها در عرصه جدال اجتماعی طبقات، با پيش شرط ها و ملزومات آمادگی نيرومند جنبشی است که قادر به حصول اين آرمانها باشد. اين دومی پديده ای ولونتاريستی نيست، مجرد فداکاری برای احراز آن کفايت نمی دهد. ميزان موفقيت در آن تابعی از متغيرهای اجتماعی عديده است. متغيرهائی که گاه در هیأت ارثيه های نادلخواه تاريخی بر سينه ذهن و فکر پرشورترين و صادق ترين مبارزان جنبش طبقاتی ضد سرمايه داری نيز سهمگين ترين فشارها را وارد می سازد. بايد با همه وجود در اين فضا تنفس کرد و قفل هر تعبد مسلکی را با ضربه نيرومند ماترياليسم انقلابی مارکس از عقل وا نمود، تا به راحتی بتوان باور کرد که پوران و پوران ها، در باختن نرد عشق به آرمانهای والای کارگری و سوسياليستی چيزی کم نداشتند و در کارزار اجتماعی حصول اين آرمانها نيز مرگ برايشان حقيرترين حادثه بود. آنچه ميان پراتيک روز آنان با يک جنبش زنده ضد کار مزدی فاصله عميق می انداخت نه هيچ بی مهری به جنبش مذکور!! که فشار سهمگين و فرساينده تمامی مه آلودگيهای مسلط سوسيال بورژوائی همراه با قهر سرکش سرمايه و سرکوب بی امان هر نوع تحرک سياسی و اجتماعی در درون جامعه بود.

عبور از فرايند نقدها و جايگزين سازی های فوق يکسره در خارج از مدار معادلات واقعی مبارزه طبقاتی توده های کارگر عليه اساس سرمايه داری به وقوع می پيوست. اين جا به جائی ها به رغم اينکه کششی راديکال به سمت جنبش سرمايه ستيز کارگران را با خود حمل می کرد اما در اين سطوح، به طور قطع از ظرفيت لازم برای گسست از سوسياليسم بورژوائی و امپرياليسم ستيزی خلقی و توهمات ناسيوناليستی.... خالی بود. اين سطح از نقد و انتقادات، بر همين مبنی قادر به شکستن شالوده زمخت همسوئی های صوری و فراطبقاتی خيل همراهان ناهمگون نيز نمی شدند. تشکيلات موسوم به « بخش منشعب مارکسيستی مجاهدين» کماکان بسان همه گروهها و احزاب « چپ» آن روز و امروز، کانون همصدائی آدمهائی بود که به لحاظ دوری و نزديکی به انتظارات و افقهای جنبش ضد سرمايه داری طبقه کارگر تفاوت بسيار فاحشی با هم داشتند. پوران در هر کجا که بود، هر کاری که انجام می داد، از هر خط و مشی و سياستی که تبعيت می کرد و در پشت سر هر « گروه رهبران»!! که راه می رفت، يک چيز در باره وی کاملاً حقيقت داشت. او در بستن دل به راه آزادی واقعی انسانها از استثمار و مظالم و جنايات سرمايه داری و در نثار تمامی هست و نيست و دار و ندار خود برای تحقق اين هدف در رديف صادق ترين انسان ها بود.

کتمان اين حقيقت سفاهتی شريرانه است که در داربست تشکلهای سوسيال خلقی آن ايام و بسيار بدتر و دهشتناکتر از آن در فراخنای حزب بازيهای رايج فرقه سالارانه امروز، افراد زيادی از اقشار و گرايشات و دسته بنديهای اجتماعی گوناگون زير نام دروغين « کمونيسم» و کارگر به ديگران پيوند می خوردند و می خورند که بارزترين خصلت آنها بيگانگی با هر نوع کمونيسم و جنبش سرمايه ستيز طبقه کارگر است. در فضای مه آلود ومحصور اين سازمانها به طور معمول، بدترين ناسيوناليست ها، نمايندگان عقب مانده ترين بخش های بورژوازی، بدترين اپورتونيست ها و کاسبکاران سودجوی سياسی بسيار ساده و راحت در کنار برخاستگان پرشور شرائط کار و زندگی و مبارزه توده های کارگر، يا دردمندان و زجرکشيدگان اقشار ستمکش و محروم اجتماعی ديگر قرار می گيرند و مهمتر از همه اينکه به صورت بسيار طبيعی همين برخاستگان فضای زندگی و اعتراض و پيکار طبقه کارگر و اقشار فرودست جامعه همه جا در درون اين تشکلها به موقعيتی سخت فرودست، حکومت شونده، مجری، سياست پذير و فاقد قدرت تأثيرگذاری فرو رانده می شوند. اين تشکلها از ديرباز تا امروز در ساختار اندرونی خود بيشتر يک ماکت نيم وجبی کپی شده از جامعه سرمايه داری را به نمايش نهاده اند. افتخار بزرگ پوران و پوران هاست که در چهار ديواری افق تنگ و مه آلود اين گروهها همواره و در همه جا هيچ نفعی سوای نفع وسيع و تاريخ شمول بردگان مزدی سرمايه را دنبال نکرده اند.
قيام بهمن ۵۷ رژيم شاه را ساقط کرد و به بخش های ديگری از ارتجاع بشرستيز بورژوازی فرصت داد تا نقش مسلط خويش را در ساختار قدرت سياسی و برنامه ريزی نظم توليدی و اجتماعی سرمايه تحکيم کنند. طبقه لکوموتيو واقعی انقلاب بازنده ترين نيروی صحنه مصاف شد. چپ خلقی و سنگربانان ضدامپرياليسم بورژوائی، در حالی که فرياد های خلق خلق و کارگر کارگر آنها زمين و زمان را می آکند، در هيچ زمينه ای، سوای نگاه اين و آن بخش بورژوازی، نگاه ديگری به جنبش کارگری نیأنداختند. تداوم مبارزه تا جمهوری خلق و انقلاب دموکراتيک و مالکيت دولتی سرمايه ها و نشاندن سازمانهای آنها در ساختار قدرت سياسی نظام بردگی مزدی تنها چيزی بود که مثل نقل و نبات به کارگران تحويل دادند. از کارگران خواستند تا به سازمانهای خلقی آنها بپيوندند!!! از کارگران خواستند تا ارتش جنگاور جنبش ناسيوناليستی و خودمختاری طلبی آنها گردند، از کارگران خواستند که در پشت سر آنها برای برقراری حکومت خلق به صف شوند، از کارگران همه آنچه را که بورژوازی می خواست خواستار شدند. تنها کاری که نکردند، حضور مؤثر آگاه کمونيستی در فرايند سازمانيابی و متحد شدن طبقه کارگر برای مبارزه عليه اساس سرمايه داری بود. پوران نيز بسان صدها انسان ديگر متعلق به دنيای کار و زندگی و پيکار طبقه کارگر فشار اين فضای مه آلود و پر گرد و خاک مخلوق سوسياليسم بورژوائی و ناسيونال چپ را بر سينه تجسس و کنکاش طبقاتی خويش حس می کرد، اما پوران در طراحی و جنجال کردن اين توهمات نه هيچ نفعی داشت و نه هيچ نقشی بازی می کرد. پوران ميان کارگران بود، به کارگران سواد ياد می داد، استثمار شدن آنان توسط سرمايه را برايشان تشريح می کرد، حرف دل آنان را می شنود، در عمق زندگی آنها فرو می شد، پروسه مبارزات جاری آنها عليه سرمايه داران را دنبال می کرد. پوران در اين گذر به هر تلاشی دست می زد. معضل اساسی اين بود که کل تلاش پوران و پوران ها در ريگزار خشک و کويری سوسياليسم خلقی مسلط چپ، به کلی تباه می گرديد.

در پی قيام بهمن و بازسازی محکم تر ماشين دولتی سرمايه، بخشهای قابل توجهی از چپ خلقی و سوسيال بورژوا، با درک ريشه مشترک افق ها و ديدگاهای طبقاتی خويش با بورژوازی مسلط در ساختار قدرت سياسی، به جايگاه واقعی اجتماعی و طبقاتی خود رحل اقامت افکندند. با اين همه، آشفته بازار همصدائی نيروها و عناصر طبقات متضاد، زير اسم و رسم چپ و نام کارگر!! باز هم آشفته تر و بی سر و سامان تر شد. در فضای سياسی اين روزهای خاص و زودگذر، پيوستن به گروههای خلقی چپ، به ويژه سازمان های ميراث دار مبارزه ضد رژيم شاه، بسيار کم هزينه و گاه پاسخگوی پاره ای اهداف و تمايلات شخصی آدم ها، از هر جماعت و طبقه و قشر و قماش بود. متقابلاً رويکرد اين جمعيت وسيع بر خاسته از کليه اقشار و طبقات متضاد اجتماعی به اين سازمان ها، برای نيروهائی که زرق و برق و قدرت تشکيلات همه چيزشان را تعيين می کرد؛ غنيمتی سترگ تلقی می گرديد. در ميان پيوند خوردگان جديد، شمار انسانهای کارگر به هيچ وجه کم نبودند اما کار آنان به حکم سياستگذاران سازمان ها، آن بود که سطل رنگ به دست، نام تشکيلات را بر سينه همه در و ديوارهای شهر پر آوازه کنند!! کارگران بعضاً با گسست از پروسه مبارزه طبقاتی ضد سرمايه داری خويش و انحلال در نظم سازمانی ناسيونال چپ و سوسياليسم بورژوائی، نقش کالای پشت ويترين سازمانها را نيز ايفاء می کردند. بخش وسيعی از پيوندخوردگان به سازمان ها نيز که خيل آنها ده چندان کارگران بود، سطوح مختلف مسؤلان، فوق مسؤلان، فوق فوق مسؤلان و رده های مختلف حاکمان اين فرودستان سطل رنگ به دست را تشکيل می دادند. پوران به هيچوجه در زمره آخريها نبود و اساساً به اين دار و دسته تعلق نداشت. او در فراخنای موجوديت و پراتيک تشکيلاتی اين دوران نيز همسان همه مراحل ديگر عمر سياسی اش، اهل کشيدن بيشترين بار مبارزه و تحمل تمامی مصائب ستيز عليه وضعيت موجود بود. پوران و پوران ها به طور واقعی هر نوع منفعتی ار هر سنخ سوای نفع تاريخی و عمومی توده های کارگر و فرودست را به حادترين شکلی تحقير می کردند.
زمان در جهت خلاف رؤياهای سازمان های چپ خلقی به جلو می رفت. سازمان ها تاريخاً بی خاصيت، از درون پوسيده و از بيرون سخت فرسوده شده بودند. انتظارات، راهبردها و راهکارهای چپ سوسيال بورژوائی علاج درد هيچ قشر و طبقه ای نبود. برای توده های کارگر سخت گمراه کننده و توهم زا بودند، شعارها و افقهايشان در پاره ای اوقات با بورژوازی حاکم هم پهلو از آب در می آمد. نيروهای کارگری رو نهاده به آنها، هيچ چيز به نفع جنبش طبقاتی و ضد سرمايه داری خويش رؤيت نمی نمودند. برای بورژوازی خزيده در درون آنها نيز بيشتر به يک امامزاده بی اعجاز و دردسرزا می ماندند. دولت بورژوازی نيز وجود آنها را مخل نظم سياسی و ثبات سرمايه تلقی می کرد. تهاجم هار و فاشيستی رژيم اسلامی عليه جنبش کارگری و انقلابی و حمام خون گسترده حاکمان سرمايه از همه نيروهای اپوزيسون، سايه وحشت و دهشت را در همه جا فرا گسترد. همه چيز از بين رفت. امکان هر نوع نفس کشيدن آزاد محو شد، انبوه انسانهای آزاديخواه و برابری طلب تسليم جوخه های مرگ حاکمان بورژوازی گرديدند. جمعيت بسيار کثيری در شکنجه گاهها راه مقاومت را اختيار کردند. از ميان همراهان قديمی و بسيار قديمی تا خيل وسيع پيوند خوردگان بعدی فوج فوج تواب شدند و تا سرحد عمله و اکره مزدور سرمايه و عاملان قتل عام فعالين سياسی و مبارزان کارگر سقوط نمودند. شمار کثير همصدايان ديروز در خارج از زندانها و در سرزمين های امن برای هميشه از هر نوع خاطره سياسی بودن دست شستند. گروههای زيادی از آنها به کثيف ترين شبکه های تجارت کالا و انباشت سرمايه ملحق گرديدند. افراد بسيار زيادی با دستمايه کردن رابطه چند روزه خود با طيف چپ، در اين کشور و آن کشور، راه تحقق همان آرزوهای پيشين خويش را در پناه جستن به طويله های متعفن سوسيال دموکراسی يا صدها زباله دانی ديگر جستجو نمودند. پوران بسيار استوار و افراخته به راه پيکار خويش عليه استثمار و شرارت و موجوديت نظم اجتماعی بشرستيز حاکم ادامه داد. او همچنان همان پورانی بود که در اعتراض به عينيت موجود، هر نوع زندگی سکوت آميز را به سوی مبارزه سياسی ترک گفته بود، که کل بلايا و سختی ها و رنجهای مبارزه طبقاتی را بر وجود خويش حمل می کرد، که زندگی وی در عدم تمکين او به نظم اجتماعی برتافته از کار مزدوری واقعيت می يافت. او همچنان همان پوران ميدان مبارزه عليه مظالم و جنايات سرمايه داری بود. پوران زنی که اين چنين زيست، زنی فعال در کار سازماندهی مبارزات مخفی سالهای ۴۰ عليه رژيم شاه، زنی بسيار توانا در کار بسيج و سازمانيابی خانواده های زندانيان سياسی و جان باختگان جنبش انقلابی در آغاز دهه ۵۰، زنی همرنج و همرزم مردم مبارز ظفار، زنی شجاع و جسور حاضر در پروسه پيکار توده های ستم زده و معترض فلسطين، زنی همدل و همصدا با کارگران فرانسوی، زنی با نيم قرن پيشينه پيکار بی امان سياسی در همه اين ميدان ها سرانجام در شامگاهان ۶ مارس ۲۰۰۷ ميلادی در بيمارستانی در شهر پاريس در گذشت. ياد پوران همواره در دل همه همرزمان راستين وی، در تاريخ مبارزه طبقاتی کارگران دنيا عليه سرمايه داری و در کارنامه تلاش فعالان و دردمندان جنبش کارگری دنيا برای سوسياليسم و برای محو نظام کار مزدی با بيشترين جلا، زنده خواهد ماند.

۱۰ مارس ۲۰۰۷

از طرف همکاران انديشه و پيکار، تراب حق شناس

سلام به حضار گرامی در همايش بزرگداشت پوران بازرگان ــ فرانکفورت
همايش امشب ۲۸ آوريل، قريب دو ماه پس از درگذشت پوران بازرگان، ادامهء يادمان های متعدد و افتخارآميزی ست که در تهران (از جمله در گورستان خاوران در کنار مزار رفيق علی رضا سپاسی) و نيز در خارج از کشور: در استکهلم، کوپنهاگ، استراليا، تورنتو و پاريس و نيز در چندين راديو (از جمله صدای زنان و برابری در سوئد، پژواک در کانادا) صورت گرفته، و به گمان ما تنها يک خط مشترک وجود دارد که همهء آنها را به هم پيوند می‌دهد و آن احترام و ارجگذاری به روحيهء مبارز و پيگير اوست. در اينجا ضمن سپاس از همهء شما، می‌کوشيم اين روحيهء شورشیِ فعال و رزمنده و شجاع، اين روحيه را که به نظر ما ستودنی ست و دليل حيات و تأثير وی در زمانهء خويش است، اين روحيه را که می‌تواند مهمترين چيزی باشد که از او برجای می‌ماند در جوانبی از پراتيک سالهای عمر او نشان دهيم:

ــ آنجا که در آغاز نوجوانی با تبعيض سنتی و ديرين جامعهء مردسالار بين دختر و پسر روبرو می‌شود و از ادامهء تحصيل (که کمتر کسی حق دختران می دانست) محروم می‌گردد، بر اين موقعيت تحميلی می‌شورد. پوران پيش خود درس می‌خواند و در امتحانات داوطلبان شرکت می کند و سرانجام به دانشگاه می رسد و سرنوشت خويش را خود رقم می‌زند.

ــ آنجا که به فعالين سياسی آن روز در جنبش دانشجويی دانشگاه مشهد می‌پيوندد، در تظاهرات سخنرانی می‌کند و به عنوان يک فعال شناخته شدهء سياسی مورد پيگرد ساواک قرار می‌گيرد. به خانه اش می‌ريزند و اوراقی را از او مصادره می‌کنند، به طوری که حالا پس از قريب ۵۰ سال، در اسناد و مدارک ساواک که اخيراً چاپ شده نمونه ای از آنها را
می بينيم با اين يادداشت ساواک که اينها «از خانهء پوراندخت بازرگان به دست آمد».

ــ آنجا که به تدريس در مدارس دخترانه همت می‌گمارد، موانعی را که بر سرِ راهش می‌تراشند عقب می‌زند و با شور و اشتياق به آموزش دختران مشغول می‌شود. پوران بازرگان معلم بود و نه تنها درد شاگردان، بلکه درد هم حرفه ای های خود را که قشری زحمتکش اند و کمتر حق شان به رسميت شناخته شده است خوب درک می‌کرد. چند تن از شاگردان قديم او خاطراتی جالب نوشته و فرستاده اند. همينجا از شاگردانش که در داخل کشور يا در خارج بسر می‌برند خواهش می‌کنيم اگر موافق اند خاطره شان را بلند يا کوتاه بنويسند و برای ما بفرستند. اين روزها که مبارزهء معلمان کشور، اين پرولترهای شريف در ايران جريان دارد، شناساندن اين معلم جدی، مبارز و صميمی ارزش ديگری دارد.

ــ آنجا که در نتيجهء آشنايی اوليه اش با کسانی که سازمان مجاهدين خلق ايران را بنيان گذاشتند به اين سازمان پيوست و نخستين عضو زن در اين سازمان بود. مشارکت در فعاليت های آموزشی و تشکيلاتیِ يک سازمان انقلابیِ مخفی را برای تدارک قيام مسلحانه با صميميت و فروتنی ادامه داد و از امکانات حرفه ای خود که مديريت دبيرستان دخترانهء رفاه و ارتباط با شاگردان و خانواده ها بود پشت جبهه ای ارزشمند برای سازمان خود ساخت.
در درون سازمان مجاهدين هم، در عين رعايت انضباط ضروری ای که لازمهء کار انقلابیِ جمعی ست برخورد مستقل خود را فراموش نمی کرد. ابهامات و سؤالات خود را حتی اگر به مقدسات ايدئولوژيک سازمان مربوط می‌شد مطرح می‌کرد و از تملق و اطاعت کورکورانه بدور بود. می‌دانيم که اين روش را همگان ندارند.

ــ آنجا که سازمان مجاهدين در شهريور ماه ۱۳۵۰ ضربه خورد، بر ترس و رعبی که ساواک جهنمی شاه بر جامعه حکمفرما کرده بود فائق آمد. برای آزادی زندانيان سياسی و جلوگيری از اعدام محکوم شدگان به بسيج کم سابقه ای در بين خانواده های زندانيان سياسی دست زد، و همراه با دختران و زنان ديگر به اقدامی توده ای همت گماشت که نظيرش از سالها پيش رخ نداده بود، اقدامی افشاگرانه عليه رژيم شاه با ابعاد حقوقی و اجتماعی آن به ويژه از نظر مشارکت زنان به طور مستقل و مستقيم در فعاليت سياسیِ اعتراضی.

ــ آنجا که در ارديبهشت ۱۳۵۲ به ناگزير به زندگی مخفی پيوست و از دست مأموران ساواک فرار کرد، در خانه های تيمی در کنار مجاهدين ديگر مسلح شد و وظايف دشوار ادامهء مبارزه را با کمال ميل و درايت پذيرفت و در عين حال که فردی بسيار منضبط و مقرراتی بود از طرح انتقاد به مسؤولين هم ابا نداشت و نادرستی و بی مسؤوليتی را هرجا که می‌ديد گوشزد می‌کرد حتی اگر حرفش را به گوش نگيرند.

ــ آنجا که در پاييز سال ۱۳۵۳ به خارج کشور فرستاده شد تا از دستگيری و زندان بدور باشد، بازهم راه شورشی خود را در اشکال ديگر ادامه داد و وظايف سازمانی را با آگاهی و برخورد مستقل پيش می برد. هيچوقت متعصب نبود، کوته نظری و سکتاريسم و تعصب را حتی اگر در قبال سازمان انقلابيش بود هميشه محکوم می کرد.

ــ آنجا که سازمان بحران درونی داشت و مسألهء تغيير ايدئولوژی در ميان بود، نه تنها اعصابش را از دست نداد، نه تنها فرصت طلبانه به تأييد و توجيه و اطاعت کورکورانه نپرداخت بلکه با تحمل دشواری های مناسبات تشکيلاتیِ آن روز و با تأمل و شکيبايی، پايهء جهان بينی تازه ای برای خود برگزيد که تا آخرين دم حيات با استواری و افتخار بر آن ايستاد و مبارزه اش را بر اساس آن سامان داد. در سال ۵۵ و ۵۶ وظايف دشوار زندگی مخفی، عبور غيرقانونی از مرز چند کشور و گاه با حمل اسلحه، کار در کارگاه سری دوزی و کارگری در هتل در ترکيه برای تأمين معاش، در عين حفظ ارتباط سازمانی و آموزشی و غيره، همه را با جان و دل پی می‌گرفت.

ــ آنجا که در چارچوب روابط سازمان خود با جنبش های انقلابی منطقه از فلسطين تا ظفار به رغم خطرات جنگ داخلی در لبنان، روابط گرم و صميمی و رفيقانه با توده های مبارز منطقه برقرار می‌کرد، آنها را می‌شناخت و بدانان عشق می‌ورزيد و تا آخر عمر اين احساس احترام آميز و خواهرانه را با آنان حفظ کرد.

ــ آنجا که بلافاصله پس از قيام ۱۳۵۷ به ايران بازگشت و باز به فعاليت بين زحمتکشان از کارگر و دهقان به ويژه در بين زنان پرداخت، به سازماندهی مبارزهء خانواده های شهدا و زندانيان مشغول شد و به اعتبار حيثيتی که داشت هرچه سازمان (يعنی پيکار) از او خواست: از سخنرانی در مراسم رسمی گرفته تا سفر به آذربايجان و کردستان و ايجاد ارتباط با عناصر مبارز پراکنده ای که می توانستند جذب سازمان شوند انجام می‌داد. هرگز برايش کار کوچک يا بزرگ مطرح نبود و با فروتنی، آنچه را که وظيفهء خود می‌دانست در پيشبرد امر مبارزهء انقلابی برعهده می‌گرفت و در عين حال، حساسيت ها و دردهای روحی دوستان و رفقايش را با موهبتی که ويژهء زنانی چون او ست به بهترين وجه تا آخر عمر پی گرفت، زيرا به نظر او مبارزهء انقلابی و کمونيستی فقط يک بُعد خشک سازمانی نداشت. مهر ورزيدن به امر مبارزه و سرنوشت مبارزان چنان با جانش درآميخته بود که می‌توان آن را چنين توصيف کرد: مِهر نشسته بر دل، بيرون نمی‌توان کرد حتی به روزگاران!

آنجا که در ۱۳۶۱ پس از مشقات فراوان به تبعيدگاه خود رسيد، طی ۲۵ سال هرگز مأيوس نشد، راه عافيت و فراموشیِ مسؤوليت ها نپيمود. قبل از هرچيز، از نخستين ماه های ورود به فرانسه کار کرد، از نيازمندِ اين و آن شدن هراس داشت، بايد برپای خود می‌ايستاد و با صرفه جويی قابل تحسينی راه ادامهء مبارزه را برای خود و رفقای معدودش آسانتر ساخت، برای کارِ کارگریِ خود، هرچند هم به اصطلاح پايين بود ارزش قائل بود، آن را مثل برخی ديگر پنهان نمی کرد، از آن شرم و گله ای نداشت، بلکه بدان افتخار می‌نمود. «انديشه و پيکار»، اين شمعی که به رغم طوفان حوادث در چهارراه تسليم طلبی ها و غرزدنها و فرار از مبارزه همچنان می‌سوزد و روشن مانده است بدون وجود سرشار از انرژی پوران نمی‌توانست پا بگيرد.

پوران طاقت تحمل نابکاری و ستم از هيچ نيرو و از هيچ کسی ولو نزديکترين کسانش باشد نداشت. صريح بود. نمی ترسيد. محافظه کاری نداشت. موضعگيری هايش حتی اگر غريزی بود صميمی بود. از رژيم جمهوری اسلامی نفرت داشت و با هرفرياد جدی که عليه رژيم سرمايه و خرافات و شلاق و سنگسار بلند می‌شد همصدا می‌گشت. همدرد تمام عيار فلسطينی ها بود. خود را فلسطينی، لبنانی، افغانی، آفريقايی و مکزيکی می دانست. تا آخرين روزهای زندگی، پيش از آنکه به اغمای مصنوعی برود از اخبار مبارزات ايران و جهان می‌پرسيد. دوستی فلسطينی را که به عيادتش آمده بود چنان در آغوش گرفته بود و می گريست که گويی عزيزترين فرد خانوادهء اوست و راست اين است که او را عزيزتر از خانواده می‌دانست. برای او چهل سال بود که شعاع خانواده از محدودهء سنتی درگذشته بود و هر انسان رنجديده را دربر می‌گرفت. او يک انترناسيوناليست، يک «مبارز بدون مرز» بود.

او ستم بر زنان و تحقير و تبعيض عليه آنان را بر نمی‌تافت. مردسالاری را چه در پوشش مذهب و چه در هر لباس ديگر مورد انتقاد و اعتراض قرار می‌داد و با آن مبارزه می‌کرد. نمی‌توانست تحمل کند که در سازمان های کمونيستی هم حق زنان رعايت نشود. تاب آن نداشت که فعالين سابق سياسی چپ از زن و مرد که در تبعيد بسر می برند و ۲۰ سال است ادای فمينيسم در می‌آورند همان ذهنيتی را نسبت به زن داشته باشند که پدربزرگ هاشان. وقتی در کنفرانس برلين خانمی هنرمند، پروانه حميدی، اعتراض خود را به رژيم جلاد و زن ستيز ايران به شيوه ای تئاتری، با تقريباً لخت شدن خود بيان کرد، پوران بود که برخلاف خيل نکوهشگران «چپ» از وی حمايت کرد و چند ماه بعد او را برای اجرای برنامه ای به پاريس دعوت نمود.

درک او از فمينيسم که شخصيت مبارز، توده ای و راديکال پوران در آن انعکاس داشت از انواع درک های فمينيستی رايج متمايز بود. اين تمايز را می توان در ويژگی های زير ديد:

نخست اينکه درک عميقاً انترناسيوناليستی او ابداً حالت فرماليستی و ديپلوماتيک نداشت، او عميقاً از وضعيت زنان در فلسطين و عراق و افغانستان و جاهای ديگر همانند وضعيت زنان ايران رنج می‌برد و به طرق گوناگون می‌کوشيد درمبارزهء آنها سهيم باشد.

دوم اينکه برخلاف بسياری از فمينيست های غيرچپ، محور ديدگاهش محدود به اقشار متوسط و مدرن نبود، بلکه به خصوص وضعيت زنان و دختران اقشار زحمتکش و ستمديده برايش بسيار مهم بود. همچنين برخلاف بسياری از فمينيست های چپ، برای او مقولهء زحمتکشان، امری انتزاعی و استنتاج شده از مفاهيم عام ايدئولوژيک نبود. هرگاه از کارگران و زحمتکشان صحبت می‌کرد، شنونده بی‌اختيار در ذهنش آدم‌های ملموس، واقعی، مشخص را با زندگی پر از درد و رنج شان متصور می‌شد.

سومين ويژگی، درک وی از مناسبات مردسالاری بود که آن را به هيچ رو صرفاً در جمهوری اسلامی، يا مذهب يا مردان خلاصه نمی کرد. او پيچيدگی مسأله را در سنت های رايج و ديرينه که عميقاً در خود زنان نيز حاکم است می ديد و به قول خودش «عقب ماندگی تاريخی ما زنان را هم بايد در نظر داشت». او معتقد بود که دشواری مبارزهء زنان در اين است که صِرف مبارزهء جمعی زنان عليه مناسبات مردسالارانه به هيچ رو کافی نيست، بلکه مبارزهء فردی هر زنی را نيز می‌طلبد که به رغم همهء موانع ناشی از مناسبات حاکم، شايستگی و لياقت خود را در فعاليت های اجتماعی نشان دهند.

پوران با همکاری دوستانی که هريک را به گونه ای با خود همراه کرده بود چندين بار مراسم ۸ مارس در پاريس برپا کرد. محتوای پرمغز اين جلسات می تواند سرمشق باشد. نخستين مراسم که وسيع تر از همه برگزار شد در سال ۹۸ بود. در اين مراسم به مناسبت هشتادمين سال قتل روزا لوکزامبورگ، به مناسبت پنجاهمين سال انتشار کتاب جنس دوم اثر سيمون دوبوار، به مناسبت گذشتِ ۷۰ سال از شرکت يک زن کمونيست ايرانی (خانم ايران ارانی، خواهر دکتر تقی ارانی) در يک کنگرهء بين المللی زنان، مقالات مناسب عرضه شد، يک خانم فيلسوف فمينيست فرانسوی (ژانويو فرِس Jenviève Fraisse) سخنرانی کرد و تدارکات لازم با پوستر و غيره فراهم شد و مراسم سال های بعد، به زنان افغان، به زنان فلسطين و به زنان عراق تقديم شد و خودش در يکی دوتا از آنها سخن گفت.

در سالگرد کشتارهای جنايتکارانه ای که رژيم جمهوری اسلامی در سال های ۱۳۶۰ و ۶۷ مرتکب شده؛ به خاطر جلوگيری از فراموش شدن قتل های سياسی زنجيره ای؛ به منظور حمايت از کارگران ايران که جهت ايجاد تشکل های حق طلب و رزمندهء کارگری مبارزه می کنند؛ در برگزاری هرسالهء اول ماه مه؛ برای پشتيبانی از مبارزهء فلسطينی ها و لبنانی ها... در تظاهرات متعدد شرکت می‌کرد، پای ثابت همهء اين فعاليت ها بود و از اينکه گاه قدرش را ندانند عقب نمی‌نشست. هرجا مبارزه ای با سرمايه و ستم امپرياليستی در جريان بود پوران بی برو و برگرد حضور داشت و نقش راديکال خود را بر آن می‌زد. هرجا مبارزه ای با دروغ و خيمه شب بازی «انتخابات» در ايران يا فريبکاری های به اصطلاح اپوزيسيون وجود داشت، پوران حاضر بود. وقتی اصلاح طلبان داخل و خارج که به اميد مداخلهء بوش «فيل آقای گنجی» را هوا کرده و جلسه ای را ظاهراً به دفاع از زندانيان و باطناً به حمايت از «آلترناتيو» گنجی برپا کرده بودند، از بين دهها نفر که در جلسه حاضر شده بودند تنها پوران بود که برخاست و گفت: «امضای مرا پای اعلاميه تان نگذاريد... من برای آزادی همهء زندانيان سياسی آمده ام نه فقط گنجی!»

اين روحيهء شورشی فعال و نه منفعل، اين آمادگی مطلق برای مبارزه حتی در بيمارستان هم دارا بود، اخبار را دنبال می‌کرد و از ديدار دوستان دور و نزديکی که به پاريس می‌آمدند بسيار خوشحال می‌شد. در برابر بيماری هم می کوشيد تسليم نشود.

پوران خود را جزئی از يک مبارزهء فراگير می دانست. بيمه های اجتماعی را که در بيمارستان از آن برخوردار بود ناشی از يک قرن مبارزات کارگران و زحمتکشان و نيروهای مترقی و رزمندهء فرانسه و جهان می‌شمرد و بارها می‌گفت من خود را مديون همهء مبارزاتی می‌دانم که اين دستاوردهای اجتماعی را برای همگان فراهم کرده اند؛ دستاوردهايی که بايد با مبارزه حفظ شود.

پوران زنی مهربان با قلبی بزرگ بود. فروتن بود، اهل هياهو نبود. قدر دوستی را می دانست و دستی را که برای دوستی فشرده بود با انگيزه های حقيرِ رايج رها نمی‌کرد.

او مبارز بود. کمونيست بود. زن به تمام معنی کلمه بود. خود ساخته بود. پيشکسوت بود. انسان بود. افتخار ما بود. ققنوسی بود که از خاکسترش ققنوس ها برخواهند خاست.

نه، او نمرده است.

* * * * *
در پايان لازم می دانيم از کليهء دوستان و رفقايی که در ماه های بيماری پوران با محبت فراوان از راه های دور و نزديک از او احوالپرسی کردند و او را با ديدارهای خود تنها نگذاشتند، کسانی که برای عيادت از او به پاريس سفر کردند و او را با محبت و احترام دلگرمی بخشيدند، کسانی که در بزرگداشت او نوشتند، پيام دادند، سخن گفتند، امضا کردند، از طريق اينترنت، چنين وسيع، اطلاع رسانی کردند و موضع گرفتند، خاطره و خاکسترش را گلباران کردند، با شرکت در مراسم يادمان او در پاريس و در کشورهای ديگر نشان دادند که قدر مبارزه و شخصيت او را می دانند و باعث تسلی و دلگرمی ما شدند سپاسگزاری می کنيم.
از طرف همکاران انديشه و پيکار، تراب حق شناس

کمیتهء برگزارکنندهء مراسم بزرگداشت پوران بازرگان در فرانکفورت

نام بعضی نفرات

ياد بعضی نفرات
روشنم می دارد
قوتم می بخشد
ره می اندازد
و اجاق کهن سرد سرايم
گرم می آيد از گرمی عالی دمشان.
نام بعضی نفرات
رزق روحم شده است،
وقت هر دلتنگی
سويشان دارم دست
جرأتم می بخشد
روشنم می دارد.
ياد بعضی نفرات
زنده ام می دارد
(نيما یوشیج ۱۱ ارديبهشت ۱۳۲۷)

- - - - - - - - - -

پوران بازرگان هم از ميان ما رفت. او که شيفته زندگی بود و با عشق به انسان و رهايی اش به صف فريادگران بر عليه استشمار پيوسته بود.
دوستان، رفقا!
ما در اينجا گرد آمده ايم، تا ياد اين زن را گرامی بداريم، زنی که زندگی را به بهترين وجه آن درک می کرد، و برای آن به تلاش پرداخت. تلاش او اما نه از راه عافيت انديشی، که مبارزه در راه کسب آن برای خود و کل جامعه از طريق محو جامعه طبقاتی سرمايه داری بود.
او انتخاب کرد، انتخابی سخت و دشوار، در جامعه و زمانی که اين انتخاب مايه ای در حد جان طلب می کرد، چرا که سيستم پليسی حکومت شاه نيز در آن زمان به خشونت بارترين شيوه ها، هر گونه ای از مبارزه را سرکوب می نمود. انتخاب او، در همين حال يک انتخاب تاريخی بود، و توان و تقاضای جامعه ما را برای پايان دادن به سيستمی نشان می داد، که تار و پود جامعه را در بر گرفته و از طريق استثمار کارمزدی در جامعه، خود را بر پا داشته بود.
ورود پوران و ديگر زنان به عرصۀ مبارزۀ اجتماعی در آن زمان، بويژه دليل مضاعفی بر اشباع جامعه از فرهنگ و ستم طبقاتی- سرمايه داری بود.
او پابپای بسياری از دلاورانِ زن و مردِ هم نسل خود برخاست، تا رويارويی در جامعه طبقاتی را بگونه ای که خود آن زمان انديشيده بودند، تجربه کند.
بدين سان او هم برگی از دفتر عشق تاريخ ما بود، همچون ديگر شمع هايی که نور خود را افشانده و رفتند.
يکی از نکاتی که می توان درباره پوران بر زبان آورد اين است که خوشبختانه او قهرمان نماند، اگرچه تاريخ ما در زمانی که او پا به عرصۀ مبارزه گذاشت، هنوز تاريخ قهرمان باوری و پرورش قهرمان بود، و کار و راهی را نيز که آنان انتخاب نمودند، بواقع هم چيزی کمتر از آن نمی توان نام گذاشت، اما او نيز مثل ما لااقل تا اين زمان زنده ماند، تا سپری شدن تاريخ قهرمانی و واگذاری رهايی واقعی از استثمار طبقاتی بدستِ خودِِ رهايی خواهانِِ تاريخ را درک و دريافت کند.
به اين ترتيب پوران بازرگان در تاريخ ۴۵ ساله زندگی مبارزاتی خود سه دوره را تجربه نمود.
دوره اول با فعاليت ها و اقداماتی نظير راه اندازی انجمن های زنان آغاز می شود و با ورود به مبارزه سياسی- تشکيلاتی با سازمان مجاهدين خلق با ايدئولوژی مذهبی ، در سال ۱۳۴۸ به اوج خود رسيده و تا سال ۱۳۵۴ با پشت سرگذاشتن ايدئولوژی اسلامی تداوم می يابد.
در طول اين دوره، مخصوصاً در جريان فعاليت سازمانی، پوران در کنار مجموعۀ وسيعی از ديگر همرزمان خود در می يابد که با سلاح مذهب نمی توان به سوی آينده نوينی که آنان انديشيده بودند پيش رفت. بويژه آنکه سازمان آنها حتا در همين دوران بوی ايده ها و افکار نوين ديگری را نيز شنيده و درک کرده و حتا تا حدودی خود را بدان نيز نزديک کرده بودند.
دوره دوم از سال ۱۳۵۴، زمان اعلام تغييرات ايدئولوژيک، رسماً آغاز می گردد و تا سال ۱۳۵۷ با نام مجاهدين بخش م- ل به کار و فعاليت خود ادامه می دهد و سپس با قيام بهمن ۱۳۵۷ و سرنگونی رژيم سطنتی در "سازمان پيکار در راه آرادی طبقه کارگر" تشخص سازمانی جديدی می يابد که تا سال ۱۳۶۱ ادامه داشته است.
نقطه پايان اين دوره، ضربات وحشيانه رژيم سرمايه داری جمهوری اسلامی به تمامی شرايط آزاد فراهم آمده بعد از سرنگونی حکومت پهلوی و از جمله در هم شکستن سازمان های سياسی بود. در اين ميان سازمان پيکار يکی از مهلک ترين ضربات را خورده و بحران نظری درونی و تشتت تشکيلاتی، کار چنين ضربه زدنی را توسط رژيم بويژه آسانتر نمود.
در اين شرايط پوران نيز دچار همان سرنوشتی گرديد، که در مورد ساير اعضاء پيکار و ديگر جريانات سياسی در جامعه با زندان، کشتار و آوارگی و پناهندگی رقم خورده است.
دوره سوم از سال ۱۳۶۱ با خروج از ايران آغاز و تا پايان زندگی در پاريس ۱۶ اسفند ۱۳۸۵ ( ۶ مارس ۲۰۰۷ ) ادامه می يابد.
در اين دوره پوران همراه با تنی چند از همرزمان خود در پاريس و ديگر شهرها و کشورهای جهان اگرچه ناخواسته، اما ناگزير به يک باز انديشی عميق ديگر در چند و چون تاريخ خود و آنچه پشت سرگذاشته شده بودند، می شود. اين باز انديشی اما تنها به سرنوشت سازمان پيکار محدود نمی ماند و خوشبختانه دامنه آن کل جنبش همعصر آنها را نيز در بر می گيرد.
بخشی از اين باز انديشی خود را در اين واقعيت به نمايش می گذارد که او و ديگر همراهان، راه را در بازسازیِ سهل انگارانه همان سازمان و همان ساختار نظری و عملی گذشته نمی بينند.
اين بار ملاحظات ديگری در کار است. اين يک شکست بوده است، شکستی اما نه در آن حد که تنها يک تشکيلات را به نابودی بکشاند، که با اين حساب کار ساده و راه حل بسيار ساده تر از آن می بود. اين بار شکست در ارکان فکر و تئوری افتاده است و ذهن را فعال تر از پيش می خواست. در اينجا بايستی به چالشی تاريخی تن سپرد.

بدان زمان که تيره شود روزگار پدر
سراب و هستو روشن شود به پيش نظر
مرا بجان تو از ديرباز می ديدم
که روز تجربه از ياد می بری يکسر
تو راه راحت جان گير و من طريق خطر
تو جای امن و امان گير و من مقام مصاف

و پوران خوشبختانه از آن دست رهروانی بود، تا تن به سراب و هستو- هستی حقير شده- ندهد، در ميدان بماند، تا راهی را که بسيار پيش از اينها آغاز کرده بود، به نتيجه برساند. اگرچه در اين راه، طبيعتِ هستی، کار خود را زودتر از آنچه او خود در سر و در دل داشت، با او کرد.
اما به راستی که عرصه انديشه ورزی و راه بردن به دلايل شکستِ نه تنها خود، بلکه مجموعه جهانی ئی که تو با آنان همراه بوده ای، کار چندان ساده و خمره رنگ رزی نبوده است. و تا کنون نيز تاريخ درگير اين واقعيت است.
پوران نيز چون قهرمان نبود، به اين واقعيت دست يافت که همراه جهان کارگران بايستی به آينده به گونه ديگری راه برد، راهی که اما نه بسان گذشته می توانست باشد و نه اينکه کاری يک تنه بود.
در هر صورت يک چيز در تمامی اين سه دوره، چه آن زمان که هنوزاو متاثر از مذهب بود، و چه آن زمان که از قيد آن تا آخرين روزهای زندگی رها گشته بود، پوران را در يک راستا نشان می دهد و آن واقعيت خواست و تمايل زمينی او به رهايی از قيد جهان ظلم و ستمی بود، که بويژه در دوران پس از تغيير ايدئولوژی مذهبی به تعريف يکدست تر و روشن تری از آن دست يافت. او بواقع هماره در راستا و در کنار کارگران و زحمتکشان
تاريخ ايستاد، چنانکه در خطابه تدفين هم گزارشگونه از واقعيت زندگی او گفته شده، او خود نيز تا زمان بازنشستگی ، انسانی زحمتکش و مزد بگير بوده است.
او در تمام اين سال های دوره سوم هم، صدای اعتراض خود را همواره در صف معترضين به سرمايه داری بلند نمود. او هرگز فراموش نکرده بود که به هر گونه ای که ممکن باشد بايستی عليه جانيان حکومت اسلامی در ايران، به اعتراض برخيزد و در اين راه هر کوششی را که ممکن بود انجام داد. او کوشش کرد تا به يارانی که در ايران باقی ماندند و در اين سال های سياه و تيره، فشارهای بسياری را پابپای تمامی کارگران و توده های زحمتکش در ايران تحمل کردند، يادآوری کند، که اگرچه او نيز بسان بسياری از مبارزان، ناگزير از تبعيد اجباری بوده است، اما قلبش هماره در همراهی با آنان، با کارگران و توده های زحمتکش طپيده است. تا واپسين روزهای زندگی به شرايط غير انسانی جهان که همچنان در چنگال سرمايه داری مانده است، اعتراض نمود، تا پيمانی را که با زنده يادانی که در راه دفاع از سوسياليسم به تاريخ پيوستند، به ساير همرزمان بازمانده و برای از پای ننشستن آنان ياد آوری نمايد. پوران به سهم خود در جنبش طبقاتی کارگران و به خواست زنان برای رهايی کامل از قيد هرگونه ستمی، چه طبفاتی و چه جنسی وفادار ماند.
دوستان، رفقا!
لازم است اين گفته ها را با نکته ای در اينجا به پايان رسانيم و آن اين است که:
در زندگی و فعاليت اجتماعی دو چيز شهامت می خواهد:
اول انتقاد کردن به خود و دوم شهامت در تقدير و تشکر از همراه و همرزمی که سال ها در صف کارگران و زحمتکشان بوده، و از نزديک شاهد راه و رفتار او بوده ايم. که اين گاهی دشوارتر از اولی است. از اين رو ما امروز رفيق کارگران و زحمتکشان را تقدير می کنيم.
۷۰ سال زيستن و شايسته زيستن، و برای انسان و ببوی انسانيت زيستن اين شايستگی را داشت، اين شايستگی را دارد تا بار ديگر چشم های خود را باز کنيم و به ياد پوران، و پوران ها، و همه کمونيست ها، برای همه زيبايی خواهان آينده بشريت، بشريتی فارغ از هرگونه کار مزدی و مالکيت خصوصی و دولتی سرمايه داری ادای احترام کنيم و دست بزنيم.

فرانکفورت - ۲۸ آوریل ۲۰۰۷

تراب
تراب عزيز،
با احترام و به ياد پوران عزيز خواستم مجدداً با تو ابراز همبستگی و همدردی کنم. از راه دور می‌توانم حدس بزنم که در چه حال و روزی هستی. چندی پيش از فوت پوران از دوستی مشترک در صحبت تلفنی شنيدم که حال تو هم به اندازهء پوران وخيم است. اما با شناختی که از پايداری و بردباری تو دارم مطمئنم که اين بحران طاقت‌فرسا را نيز پشت سر خواهی‌ گذاشت.
حدود سی و دو سه سال پيش در مقاله‌ای در باختر امروز نوشتی، «مفهوم زندگی در عرض آن است و نه در طول آن» و کارِ به سرانجام رسانيدن انقلاب را همچون کشيدن جنازه‌ای بر دوش تصوير کردی. ما جنازهء خودمان را بر دوش می‌کشيديم. سرنوشت لعنتی - نمی توانم واژگان بهتری را برای بيان اوصاف حالمان بيابم - ما را تبديل به رهروان دايمی اين راه کرده است. خاوران «لعنت آباد»، بهشت زهرا، پرلاشز، تل زَعتر، صبرا و بغداد همچنان ما را در خود می‌بلعند.
پورانی که با لهجهء شيرينش در بارهء مشکل‌ترين مسائل زندگی روزمره همچون حقيقتی ساده و پيش‌ پا افتاده صحبت می‌کرد، پورانی که کيک دست پختش بخش جدائی‌ناپذير از ميهمانی‌های گاه و بيگاه ما در پاريس دوران دربدری بود، پورانی که بر ماتم کودکان فلسطينی اشک می‌ريخت و همواره عضوی ثابت در جمع کوچک ما تبعيديان بود، ديگر در ميان ما نيست و جای خالی او بيش از هر چيز ديگر برای تو دردناک خواهد بود.
تراب عزيز،
از آغاز آشنائيمان در بغداد (تابستان ۱۹۷۲) من به تو به چشم يک پيشکسوت نگريستم. بعدازظهر داغی بود و ما منزلی را اجاره کرده بوديم که هيچ چيز نداشت و تو برای انجام کاری به ديدنمان آمده بودی. يکی دو ساعتی در حياط خلوت خانه و در سايهء ديوار - تنها جائی که می‌شد از گرمای آفتاب گريخت - با هم بحث کرديم. آنوقت‌ها مجاهد بودی و اگر اشتباه نکنم روزه. بعد از صحبت‌هايمان من با دوچرخه بدنبال خريدن يخ و درست کردن شربت برای افطار تو به خيابان‌های شهری رفتم که درست نمی‌شناختم. هيچوقت خوشحالی خودم را از يافتن يک تکّه يخ در آن تابستان گرم فراموش نمی کنم. انگار يک دنيا را بمن داده بودند. اولين موفقيت در کار مشترک! آه که همه چيزمان چقدر معصوم و پرشور بود. من که دلم برای آن معصوميت و آن پرشوری لک زده است. بار سنگين اين سرنوشت لعنتی ما را در درون خود نيز شکسته است.
از طريق تو با پوران در پاريس آشنا شدم (۱۹۸۳). البته پيش از آن در بارهء او از دوستانی که از ظفار داشتيم شنيده بودم. ديدار اوليه‌مان در ايستگاه مترو سنت لازار و قرارمان برای رد و بدل کردن مهر تمديد پاسپورت بود (آن روزها هنوز اين کارها دِمُده نشده بود). رفتارش انقدر ساده، صميمانه و دوستانه بود که من را مجذوب خودش کرد. در طی سالها آن چنان او را محکم و استوار در جايگاهش ديدم که چاره‌ای نداشتم بجز ادای احترام به او، مواضع و حرفهايش، حتی زمانی که بنظرم کاملاً نادرست می‌آمدند. پوران جزء آن معدود آدمهائی بود که حتی اشتباهش نيز صميمانه بود.
من هميشه به شوخی به هر دوتايتان می‌گفتم که اگر مسلمان بوديم، من حتماً پشت سرتان نماز می‌خواندم.
تراب عزيز،
حالا که جنازهء اين پيش‌کسوت را بر دوش می‌کشيم، من همان حرف را تکرار می‌کنم.
يادش گرامی باد
بهروز معظمی

پاريس. هشت مارس ۲۰۰۳

کميتهء ضد سنگسار امسال نيز به مناسبت ۸ مارس، مراسمی برپا داشت که درآن پوران بازرگان تحت عنوان «مبارزه‌ی زنان امری جهانی‌ست. امسال از مبارزه ی زنان فلسطين ياد کنيم» سخنانی ايراد کرد که در زير می آوريم. سپس زيبا کرباسی که از لندن آمده بود برخی از آثارش را که در دفتر چهارم شعرش منتشر شده قرائت کرد. پس از آنتراکت، زهره ستوده در بارهء جنبشی که اخيراً در فرانسه در دفاع از حيثيت و آزادی و امنيت زنان به ويژه در حومهء شهرهای بزرگ درگرفته و هزاران تن از مردم به خصوص زنان از شهری به شهر ديگر راه پيمايی کرده و روز ۸ مارس به پاريس رسيدند مطالبی بيان داشت. سخنران بعدی آذر درخشان از سازمان زنان هشت مارس (ايرانی ـ افغانستانی) بود که در بارهء «اوضاع ايران و موقعيت جنبش زنان» صحبت کرد. پس از پرسش و پاسخ، با نواختن قطعاتی از موسيقی ايرانی توسط چند تن از دوستان هنرمند ايرانی و فرانسوی، مراسم به پايان رسيد.
گفتنی‌ست که مقالاتی از قديم و جديد پيرامون برخی مسائل زنان و نيز تحولات جاری در فلسطين و «جنگ آمريکا با عراق» و همچنين در معرفی انجمن های غير دولتی فلسطينی و راه های کمک و همبستگی عملی با مردم به خصوص زنان فلسطين اسنادی تکثير شده بود که در اختيار علاقمندان قرار داشت.

سخنان پوران بازرگان:

روز جهانی رهايی زن، هشتِ مارس با مبارزهء زحمتکشان و ستمديدگان جهان پيوند دارد و جلوه ای درخشان از اين مبارزهء انسانی و اجتماعی‌ست. از اين لحاظ برای ما افتخاری‌ست که اين روز را با ياد مبارزات مردم فلسطين، به ويژه زنان فلسطينی همراه کنيم. اگر در سال گذشته اين جشن و ياد و تعهد را با زنان افغانستان و کل مردم زحمتکش و ستمديدهء آن سامان سهيم شديم امسال اين مراسم و جشن را با ابراز همبستگی با مبارزهء زنان فلسطينی پيوند می‌دهيم تا به آن ها بگوييم که قلب ما نيز برای آزادی ملت فلسطين از اشغال استعماری اسرائيل می‌تپد.
برای من و نسل ما، اگر در دوران جوانی و تحصيل نام جميله بوپاشا و جميله بوحيرد به عنوان سمبل‌های مبارزهء مردم، به ويژه زنان الجزاير، زبانزد ما بود و دفاع شجاعانهء زنانی چون سيمون دوبوار و ژيزل حليمی را از آن‌ها می‌خوانديم و ستايش می‌کرديم، در سال‌های بعد نام زنان و مردان فلسطينی و مقاومت روزمرهء آن ها الهام بخش مبارزهء ما بود و با مبارزهء جسورانهء انقلابيون ايران عليه رژيم شاه در هم می‌آميخت. مقاومت مردم فلسطين عليه اشغال از يک قرن پيش همچنان ادامه دارد و آرزوی ما اين است که سرانجام حقوق ملی و تاريخی اين خلق بتواند تحقق يابد.
من از اوسط دههء ۱۳۵۰ تا زمان قيام که به ايران برگشتم با زندگی و مبارزهء فلسطينی ها به ويژه زنان تماس نزديک داشتم. در اردوگاه صبرا و شاتيلا در غرب بيروت اقامت داشتم و در يک بيمارستان وابسته به هلال احمر فلسطين به نام بيمارستان غزه خدماتی انجام می‌دادم. مدتی هم خواهرم حوری بازرگان پيش از آنکه برای يک مأموريت سازمانی به عدن در يمن جنوبی برود در آنجا بود. سال های جنگ داخلی لبنان بود که عمدتاً به خاطر مخالفت احزاب دست راستیِ با حضور فلسطينی‌ها در لبنان برپا شده بود و سرانجام با حملهء اسرائيل به لبنان، اشغال بيروت در سال ۱۹۸۲ فلسطينی ها از آنجا نيز رانده شدند. در همين صبرا و شاتيلا بود که وقتی اردوگاه تل الزعتر زير بمباران ارتش سوريه قرار گرفت از آوارگان اين اردوگاه که از کشتار جان به در برده بودند استقبال کرديم و فاجعه‌ای فراموش نشدنی را که بارها بر اين مردم روا داشته شده به چشم ديديم. و باز در همين صبرا و شاتيلا بود که نيروهای حزب فاشيستی کتائب با موافقت ارتش اسرائيل زير نظر شارون به قتل عام مشهور فلسطينيانِ اين اردوگاه دست زدند.
زنان فلسطينی که با آن ها حشر و نشر داشتيم سياسی بودند و به قول خودشان «ملتی که هرروزه در معرض مرگ قرار دارد از خود می‌پرسد که چرا می‌ميرد و همين پرسش او را به سياست می‌کشاند». شرکت در مبارزهء سياسی در هر سطحی که باشد، برای زنان فلسطينی جزئی از زندگی‌ست. زندگی و جنگ با هم پيوندی تنگاتنگ دارند. جدايی ايندو آنطور که در سازمان‌های سياسی و عمدتاً روشنفکری ما درزمان شاه و در دورهء بعد وجود داشت ديده نمی‌شد. مبارزه در حاشيهء زندگی قرار نداشت. دختری جوان به نام «دلال المغربی» را می‌شناختم که به زيبايی و آرايش و حتی تفريح خود توجه خاص داشت و اگر او را بيرون از محيط فلسطينی‌ها می ديدی گمان نمی‌بردی که اهل مبارزه‌ای چنان دشوار باشد. او را در بيمارستان بين کارکنان و داوطلبان ديده بودم. روزی که خبر کشته شدن او را در درگيری با ارتش اسرائيل در سرزمين های اشغالی شنيدم و پوسترش را بر ديوار ديدم فهميدم که او چگونه زندگی و مبارزه اش را با هم درآميخته بوده است.
زنان فلسطينی مثل زنان در همهء جوامع حافظ زبان و خاطرهء جمعی و ادامهء حيات و تجسم مهر و عواطف انسانی‌اند. از آن ها بود که می‌شنيديم در سال ۱۹۴۸ و ۱۹۶۷ بر آن ها چه رفته و چگونه دار و ندار و اطفال خود را در آغوش گرفته از نابودی و جنگ نجات داده و به سرزمين همسايه پناه آورده‌اند و زندگی در اردوگاه های موقتی و زاغه‌ها و حلبی‌آبادها را به اميد روزی که به وطن خويش بازگردند ادامه می‌دهند. سرزمين غصب شده را چنان مانند بهشت توصيف می‌کردند که فرزندان در آرزوی بازگشت به آن ازهيچ خطری نمی‌هراسند. زنان فلسطينی مايهء روشنی شعلهء مقاومتی هستند که بيش از ۵۰ سال است ملتی را برپا نگاه داشته است. همين طور است نقش زنان در عرصهء دفاع از زندانيان، حمايت از کودکان، در تحصيل و آموزش فرزندان از دختر و پسر، و برپايیِ انجمن‌های مردمی.
ملت فلسطين زير ضربات دشمن اشغالگر و سرکوب رژيم های استبدادی عرب به شدت با پراکندگی و تلفات جانی و مالی و زندان و تبعيد و انواع محروميت‌ها رو برو بوده و زنان فلسطينی بار ستمی دوگانه را بردوش کشيده‌اند، هم به عنوان فردی از آن ملت و هم به عنوان زن در جامعه‌ای سنتی و مرد سالار. مشارکت زنان چه در ادارهء امور خانواده که غالباً به خاطر از بين رفتن مردان مسؤوليت را کاملاً به دوش گرفته‌اند و چه در مبارزهء سياسی و نظامی و اجتماعی هرچند باعث شل شدن برخی قيود سنتی گرديده ولی سنت‌های مردسالارانه همچنان جان سختی می‌کند و نياز به مبارزه ای وسيع و عميق همزمان با مبارزهء آزاديبخش احساس می‌شود. برای آن‌ها امروز آشکار است که نمی توان به اين دل خوش داشت که با حل مسألهء ملی و کسب استقلال، حقوق زنان تأمين خواهد شد. نمونهء الجزاير را نشان می‌دهند که چگونه عليرغم مشارکت فعالانه و درخشان زنان در مرحلهء مبارزهء ملی، پس از استقلال، زنان را دوباره به خانه بازگرداندند و دست و پای آنان را با قانون اساسی مردسالارانه شان بستند. زنان فلسطينی در عين شرکت در انتفاضه و به زندان رفتن و به عهده گرفتن مشکلاتِ مبارزه با اشغالگران، اين هشياری را دارند که سنت های مردسالار حتی در درون سازمان های مبارز ريشه دارتر از آن است که خود به خود از بين برود و جايگاه واقعیِ زنان را به عنوان انسان های برابر در کليهء عرصه های زندگی به رسميت بشناسد. خانم سحر خليفه رمان نويس فلسطينی که مجله ای به نام «زن» در شهر رام الله منتشر می کند در سال ۱۹۹۲ در مصاحبه ای می گويد:
«انتفاضه نقش های جديدی به عهدهء زنان گذارده است. زن ها حالا به سوی دشمن سنگ می‌اندازند، در اداره و بهبود اوضاع تعاونی‌ها مشارکت دارند، جمعيت‌های فرهنگی و سياسی را رهبری می‌کنند. زن فلسطينی در انتفاضه قادر است هرکاری را که مردها می‌کنند انجام دهد. از صحنه کنار رفتنِ مرد چه به خاطر زندان و چه به خاطر کار در خارج از کشور، به زنان نقش و مسؤوليت واقعی را محول کرده است. تصميم گيری چه در منزل و چه در خارج منزل به عهدهء اوست. انتفاضه تجربهء نوينی ست که او را به کشف خويش و قدرت توليدی اش واقف ساخته و امروز احساس می‌کند که در توليد و کار با مرد برابری می‌کند. بدين ترتيب است که خواستار حقوق خود و مساوات با مرد شده است. زن فلسطينی احساس می‌کند که منزلتی کمتر از مرد ندارد زيرا همان مسؤوليت‌هايی را در بر می‌گيرد که سابقاً درانحصار مردان بود».
و در جای ديگر می‌گويد: «وقتی من در رمان «گل آفتابگردان» مسألهء زن را با جسارت و وضوح طرح کردم، مورد حمله‌های مردسالارانه قرار گرفتم، به خصوص از طرف سازمان‌هايی که خود را چپ معرفی می‌کردند. آن‌ها معتقد بودند که با استقرار يک نظام سوسياليستی مسألهء زن نيز همراه با انواع ستم‌های ديگر حل خواهد شد. اما تجربهء شخصی من و تجارب زنان ديگر عکس اين مسأله را ثابت کرده است. آخر رابطهء بين مرد و زن حتی در درون سازمان های چپ، غير از رابطهء تسلط مرد و نفوذ مردسالارانه و سلطه جويانهء او نيست. پس چطور می توانم ادعای مردی را که مدعی انقلابيگری‌ست ولی خود در رابطه با زن رفتاری عقب مانده و سنتی را اعمال می‌کند باور کنم؟ ما چه زن و چه مرد بارِ سنگين رسوب‌های گذشته را در مورد تبعيض جنسی به دوش می‌کشيم» (به نقل از آرش شمارهء ۱۴ مارس ۹۲).
همچنين شاعر برجسته فلسطينی خانم فدوه توقان، خانم ليانا بدر رمان نويس و سينماگر، خانم حنان عشراوی استاد دانشگاه و وزير دولت خودمختار، خانم ليلا خالد چريک مشهور سال های ۱۹۷۰ در آثار خود دائماً بر ضرورتِ پرداختن به امر رهايی زنان حتی در همين مرحله از مبارزهء سراسری ملی پای می‌فشارند. توجه به اين مسأله برای مبارزهء ما ايرانی ها نيز اهميت داشته و دارد که در عين مبارزهء دموکراتيک يا طبقاتی با رژيم های حاکم بايد با فرهنگ مردسالار هم که در ذهنيت همهء ما از زن و مرد وجود داشته و دارد مبارزه کرد. به نظر من روحيهء مردسالار را که در خود ما زنان هم وجود دارد با نقد خردمندانه و سعهء صدر و شکيبايی می توان از بين برد نه با روحيهء نفرت و طردِ جنس مرد و با درک عاميانه‌ای از فمينيسم. برخی از زنان که برای رهايی زن می خواهند مبارزه کنند گاه چنان دچار احساسات و برخورد واکنشی می شوند که برخوردشان در نفی و طردِ طرف مقابل فرقی با سرکوب های مردسالارانه ندارد.
در سال های اخير در نتيجهء عوامل متعدد از جمله شکست راه حل‌های به اصطلاح سوسياليستی و نيز ملی‌گرايانه و بحرانی که در دست يافتن به بيرون کردن اشغالگران و برپايی دولت فلسطين پديد آمده بخشی ازمردم فلسطين برای مقابله با سرکوبگری های اسرائيل و سکوت جامعهء بين‌المللی به سازمان های اسلامی حماس و جهاد اسلامی روی آورده‌اند. اين بخش از مردم مثل غريقی هستند که به هر خس و خاشاکی چنگ می‌زند تا نجات يابد. متأسفانه برخی افراد لائيک که از دست رژيم جمهوری اسلامی به ستوه آمده‌اند گاه در حمايت از مردم فلسطين ابراز ترديد می‌کنند و خود را از صف کنار می‌کشند. در حالی که حمايت از حقوق انسانی آن ها در مبارزه با اشغالگران و در راه حق تعيين سرنوشت مستلزم احترام به آنان است. به گفتهء خانم ژيزل حليمی وکيل مدافع برجسته و يهودی تبار فرانسوی که در سال های ۱۹۶۰ دفاع از انقلابيون الجزاير و جميله بوپاشا را بر عهده داشت و امروز وکيل مروان برغوتی ست: «برای آنکه از حقوق انسانی فلسطينی ها دفاع کنی لازم نيست حتماً چپ باشی، تنها کافی‌ست دمکرات باشی» يکجانبه نگریِ برخی از افراد لاييک و شرط گذاشتن برای حمايت از مردم فلسطين مرا به ياد شيخی می اندازد که در پاسخ به گرسنه ای که از او نان می خواست، می گفت اول بايد مسأله دينی را جواب بدهی وگرنه به تو نان نخواهم داد!
به نقش مخرب رژيم جموری اسلامی ايران هم اشاره ای می کنم و آن اينکه اين رژيم در تخريب جنبش مقاومت فلسطين همان نقشی را بازی کرده که اسرائيل می خواسته است. اسرائيل سال‌ها برای تضعيف سازمان آزادی بخش فلسطين که نهادی لائيک و مورد احترام جهانی‌ست مستقيم و غير مستقيم به تقويت اسلامگرايان (از جمله حماس که همان اخوان المسلمين شعبهء فلسطين است) پرداخت. جمهوری اسلامی مردم فلسطين را «ملت مسلمان فلسطين» می‌نامد تا مسيحيان را طرد کند و تفرقه ايجاد نمايد. رژيم ايران، فلسطين را مستعمرهء خود می‌خواهد، همان کاری که رژيم های عرب سال‌ها کوشيده بودند انجام دهند. رژيم ايران با غوغای بيهوده‌ای که ظاهراً به حمايت از فلسطين و در واقع، برای تبديل مبارزهء فلسطين به جنگ مذهبی بين يهودی ـ مسلمان به راه انداخت، موجب شد که برخی از مردم که به حقيقت قضايا پی نبرده اند آرمان فلسطين را همدست و همکاسهء رژيم ايران تصور کنند. جريان‌های دست راستی سلطنت طلب هم که همکاری شان با نژادپرستان اسرائيلی از دورهء شاه معروف همگان است از اين موقعيت بل گرفته عليه آرمان فلسطين و در جهتِ دامن زدن به خصومت با ملت های ستمديدهء عرب تبليغات می‌کنند. يکی از سردمداران جريان ارتجاعی سلطنت طلب در مصاحبه با راديوی فارسی فرانسه RFI بارها از موضع شوينيستی ايرانی سخنانی گفته و به رژيم ايران توصيه کرده است که خود را به مسألهء فلسطين آلوده نکند. در صورتی که مردم ايران هر زمان که آزاد و آگاه بوده‌اند همبستگی خود را با همزنجيران خود، يعنی ستمديدگان جهان از ويتنام تا الجزاير و فلسطين و عراق اعلام کرده‌اند. به رغم خواست ارتجاعيون مذهبی و غيرمذهبی نيروهای مترقی و دمکرات و زحمتکشان ايرانی حمايت از فلسطين را وظيفه و مايهء شرافت خود می‌دانند.
ما با زنان فلسطينی که در سخت ترين شرايط اشغال و سرکوب چه در فلسطين اشغالی و چه در اوضاع فاجعه آميز اردوگاه های کشورهای همجوار (لبنان، سوريه و اردن) بسر می‌برند در يک سنگر قرار داريم، سنگر مبارزه با ارتجاع سياسی، اقتصادی و فرهنگی و چه بهتر که نه تنها در حرف و موضع گيری، بلکه در عمل نيز با آنان ابراز همبستگی کنيم. به همين منظور به مناسبت ۸ مارس کوشيده‌ایم پيشنهادهايی در جهت کمک به زن فلسطينی به شما ارائه کنيم. بروشورها را می توانيد از ميز کتاب برداريد. ما اميدواريم همبستگی خود را عملاً نشان دهيم.

اين قطعه ادبی را به پوران تقديم می کنم. به اميد انکه مورد پذيرش او واقع شود.

فرياد می ايد
وسکوتی شيشه ای به شکست می گريد
کوخ ها به شور می خندد
مشت هايی گره کرده
گسست زنجير ها
رقص بردگان را می خواهد
نگاه دنده های فقر در جدال رنگ ها
وجودش را به نبرد می گيرد
اوايی سر می رسد
با هياهويی در خود
و پا برهنگان را به رهايی می خواند
گذشت زمان
و اينک مرگ در خطوط چهره اش به شمارش افتاده است
و مرگ را به شعله های سرخ می سپارد
تا تابوت زندگان به رسوايی نشيند.
- - - - - - - - - - - -

با تشکر از دوست محترمی که متن فوق را برای ما فرستاده است.



احساس خوشبختی ميکنم از اينکه او را ميشناختم. دوستی بيست و چهار سالهء من با او و تراب در اولين سفر من به پاريس درسال ١٩٨٣ شروع شد و طی سفرهای بعدی در خلال اين سالها عمق گرفت. او انسانی پراز صفا و مهربان بود که قلبش برای ستمديدگان جهان چه در ايران، چه در فلسطين، عراق، افغانستان يا مکزيک می تپيد.

شرح روحيهء مبارز و پرسشگر او در شکستن هرگونه سد و راه بست در راه عدالت جوئی از نوجوانی، شرکت کردن در مبارزات انقلابی برعليه رژيم های پهلوی و جمهوری اسلامی، و تلاش و کوشش های او در دوران تبعيد در مبارزات دموکراتيک و به ويژه مبارزات زنان از قلم خود او و رفقا و يارانش به تفصيل آمده است.

در مقام دوسـتی، پوران قلبی بزرگ داشت و روحی سخاوتمند و مملو از صميميت و وفاداری. ْآنانکه چون من در طول زندگی با اين انسان بزرگ ْآشنا شدند و چون من افتخار دوستی نزديک و صميمی با او به ايشان دست داد ميدانند که مهر و دوستی او همچون نسيم بهاران نوازشگر بود و داشتن دوستی چون پوران همانند داشتن پشتيبانی چون کوه بود . اخيراًًً″ روی پلاکی که ديواری را مزين کرده بود اين جمله را که به زبان انگليسی نوشته بود خواندم: "بهترُين دوست خواهری است که سرنوشت فراموش کرد نصيبم کند". اين جمله مرا به ياد پوران عزيز انداخت که در باب دوستی براستی چون خواهری مهربان بود. شناختن پوران همان و دوست داشتنش همان.

کارنامهء زندگيش را که در رٍٍثای او در مجلس يادبود ش در حضور دوستداران و رفقايش قرائت شده بود خواندم که الحق درخور و شايستهء اين زن مبارز و کمونيست ميباشد. اين کارنامه چون کتيبه ای ست از آنچه يک انسان بشردوست ميتواند باشد. دريافتم آنچه من از او ميشناختم که مرا شُيفتهء انسانيتش ساخته است تنها گوشه ايست از يک زندگی خٌطير و پر خطر و وارسته که هر لحظه اش در راه مقاومت و مبارزه عليه تبعيض، ظلم و ستم چه از نوع طبقاتی، ملی، يا جنسی در راه، برای، ويا در کنار ستمکشان و در عرصه های اجتماعی، فرهنگی و حتی سازمانی گذشته است.

پوران هميشه به هم رزم بودن درکنار رفقای سازمانی اَش می باليد چه در دورهء مجاهدين اوليه چه ’بخش منشعب‘ و چه پيکار. ولی وسعت نظر و انسانيت او در قالب تنها يک گروه و سازمان نمی گنجد. همچنانکه زندگی او شهادت ميدهد چه در دوران زندگی درون سازمان انقلابيش در ايران، در ظفار و يا در فلسطين و چه در دوران تبعيد، در واقع او متعلق به مبارزهء بشريت در راه رهائی از ستم و استثمار ميباشد.

پويائی فکری پوران نکتهء قابل ذکر و تحسين ديگری است که تنها از يک فرد مبارز و انقلابی اصيل انتظار ميرود، که هيچ نوع ستمی را برنمی تافت، از زندگی اجتماعی، سياسی، و سازمانی تجربه می اندوخت، هيچ دگمی را نمی پذيرفت و آنرا زير سؤال ميبرد و هر خطائی را برميشمرد. لذا او با اين پويائی هراسی از سنت شکنی و بدور افکندن آنچه که کهنه و نادرست و نارساست و متعلق بگذشته نداشت.

از او بخاطر دارم که در همين چند سال پيش عليرغم رنج بردن از درد زانو برای تشکيل و برپائی يک سمينار برای جنبش زنان جانانه و صميمانه ميکوشيد و با شادمانی از برگزاری موفقيت آميز آن که بخشاً به اهتمام پوران صورت گرفته بود تعريف ميکرد.

پوران اکنون به تاريخ پر افتخار مبارزه عليه جور و ستم و استثمار و استبداد در کشورمان و همينطور در سطح جهان پيوسته است. آنچه پرتو زندگی درخشان اين زن مبارز و انترناسيونالُيست فرا روی همرزمان، رفقا و دوستدارانش مينهد آنست که چون او ميبايد زُيست که زندگی را دوست ميداشت و هر لحظهء آنرا در راه آنچه که انسـانيست و نويد رهائی از استبداد و استثمار و ستم ميدهد خستگی ناپذير و با آخرين نيرو ميگذراند.

مايهء مباهات است که يک چنين فردی در تاريخ مبارزات مردمی مرز و بوم ما زيسته.
پرتو زندگی او روشنائی بخش زندگی همهء کسانی است که او را ميشناختند (در هر سطحی).

به ياد تمامی کسانی که برای آزادی جنگيدند، به ياد پوران بازرگان مدير مدرسه ام.

مهر ماه هزار وسيصد و شصت و هفت، هنوز ده روزی از اعدام ميم.الف نگذشته است که کيف قهوه ای زشتی پر از دفتر های شطرنجی می شود تا راهی کلاس اول شوم ، با مقنعه سرمه ای بلندی که زير گلويم را فشار می دهد.

ندا، دختر عمه ام هنوز اشک می ريزد، هنوز نامه های ميم. الف را بعد از چهار سال زندان و بعد تير خلاصش می خواند و بغضش می ترکد. مادرش لعنت می فرستد به قاتل و پدرش از آمار دختران بی شوهر در سالهای آينده می گويد که با جنگ و اعدام و تبعيد رقمشان نجومی خواهد شد.. ولی ندا فقط اشک می ريزد.

کلاس اول، مدرسه اسلامی رفاه. اول مهر ماه است و من از جلوی خانه ميم . الف پيچ تند کوچه را طی می کنم تا به مدرسه بروم. پدر ميم. الف کمرش خم شده و عصای گردويی رنگش هر روز صبح خواب کوچه را می آشوبد.

روز اول مهر ماه است و صبحگاه اولين روز مدرسه با بوی تند پرچم های سوخته به استقبالمان می آيد. مدير با انگشت پشت بام را نشان می دهد و از صدای گلوله ها در روز های پيروزی پنجاه و هفت می گويد... اين پشت بامها مقتل کريه ترين و شيطانی ترين کسانی است که به درک واصل شده اند، نصيری و هويدا و هزار تا کوفت و زهر مار ديگر.

روز اول مهر ماه است و من از اين مدرسه می ترسم، از دست شويی هايش که می گويند يکی از فراری ها آنجا کشته شده می ترسم، از معلمها می ترسم، از صدای گلوله روی پشت بام می ترسم، از اعدام و مرگ ميم. الف می ترسم.

روز اول مهر ماه است و ما را به کلاسی می برند که اتاق آيت الله خمينی در دوازده بهمن پنجاه و هفت است، از پنجره اين اتاق اگر آويزان شوم خانه م. الف را می شود واضح ديد.مادر ميم.الف پای حوض اما اشک می ريزد

روز اول مهر است و من نمی خواهم به مدرسه بروم ، پا می کوبم که نمی خواهم درس بخوانم، که از ديوار های مدرسه می ترسم، که از صدای پای چند ساواکی در راهرو ها می ترسم ،که از صدای مرگ می ترسم که از شعله های پرچم های سوخته می ترسم، که ار نفرين های مادر ميم.الف می ترسم.

روز اول مهر ماه می گذرد، کلاس اول می گذرد، دوم، سوم، چهارم و پنجم می گذرد، در مدرسه ای که هر سه شنبه در زيرزمينش حزب مؤتلفه اسلامی جلسه دارد، در مدرسه دختران آقازاده ها، در مدرسه دلهره، چادرهای سياه، جوراب سفيد ممنوع، حرف زدن از سياست ممنوع ، گل سر رنگی بر سر ممنوع.... در مدرسه عشق ممنوع.

هشت سال می روم مدرسه اسلامی رفاه، هشت سال از راهرو های وحشت می ترسم ، هشت سال من می توانم بدون دخترم هرگز را در راهرو های مدرسه رفاه تجسم کنم، وقتی مشقم را ننوشته ام و مدير مرا به زندانی شدن روی خرپشتک بام تهديد می کند، هشت سال می گذرد و من می فهمم اگر آقا زاده نباشی و اگر پدرت رهبر نباشد و اگر مادرت عضو جامعه زينب نباشد تو هيچ گاه نمی توانی شاگرد خوبی باشی حتی اگر در نمايش نامه نويسی در کل ايران اول بشوی ونقاشی ات در مسابقه يونيسف اول شود، که اسلام در خطر می افتد و نبايد به هنر علاقه مند شويم که هنر ره به جهنم می برد.

من اما می دانم مدرسه ام روزگاری مدير ديگری داشته، می دانم رفاه با آن عظمتش روزگاری هسته مبارزه بوده، می دانم اولين زنانی که مبارزه مسلحانه را مشق گچ های سفيدو تخته های سياه کردند روی همين تخته ها به بچه ها ياد دادند هرگز کلمه زندان را ننويسند حتی اگر معلمشان زندانی بود و کلمه یأس را ننويسند حتی اگر جوی ها غرق خون بود و کلمه مرگ را ننويسند حتی اگر همکلاسی شان اعدام شد. من پوران بازرگان را می شناختم، من محبوبه آلاد پوش(متحدين) را می شناختم، من فاطمه امينی را می شناختم، من حوری بازرگان را می شناختم.

حالا چند روزی است که پوران بازرگان با آن قدمت سياست در وجودش و سازماندهی قوی، با تمام خاطرات حنيف نژاد وتراب حق شناس و بچه های مبارز دهه چهل و پنجاه به مرگ سلام داده است، حالا کنار اسم بقيه تبعيدی های دور از وطن مرده، نام پوران هم تايپ می شود ، حالا ديگر مدرسه رفاه با مديرهايی که هيچ وقت نتوانستند پوران بشوند نفس راحتی می کشد که ديگر سايه نقاشی های محبوبه آلاد پوش روی ديوارهای مدرسه نيست ، که ديگر فاطمه امينی در کلاس انگليسی از آزادی نخواهد گفت، که ديگر سرور زنگ ورزش ها به بچه ها ياد نخواهد داد چگونه از دست دشمن فرضی فرار کنند.

پوران بازرگان ديگر نيست، و مدرسه رفاه هنوز هست و معلمهای اعتراض های ميدان بهارستان هنوز در زندانند من اما روزی را چشم براهم که به ياد پوران ها روی تخته سياه مدرسه رفاه بنويسم سلام بر آزادی، سلام بر ميم. الف ها.

روزی که ثمر آزادی هيچ پشت بامی را تير باران نمی کندو هيچ طنابی را برای گلوگاههای فرياد نمی بافند، آری من آن روز را چشم براهم مخالف من.
پی نوشت: با وجود همه روزهای خفقان اين مدرسه الحق سطح آموزش در اين مدرسه بالا بود ، رفاه جايی بود که به قول مريم ميرزا همکلاسی ام در آن مدرسه، هيچ فرقی با اوين نداشت و تاريخی در ذهن من شد که کتابی است خواندنی.

پی نوشت: تقدير من از پوران ها به معنای باور داشتن مرامشان نيست ، من هر کس که با شرافت برای آزادی مبارزه کرده و می کند ستايش می کنم ، فارغ از ايدئولوژی اش.

(برگرفته از سايت iranprison.blogspot.com)

 

در اينجا بر خود لازم می‌دانيم از راديو برابری، راديو همبستگی، راديو پژواک ونکوور- کانادا، رايو صدای زنان، سايت و پالتاک اتحاد سوسياليست‌ها، و دوستان ديگری که در کپنهاگ - دانمارک، استکهلم - سوئد، تورنتو- کانادا، سيدنی - استراليا و فرانکفورت - آلمان مراسم يادمان برگزار کردند، و نيز کليهء عزيزانی که زندگی مبارزاتی و انسانی پوران بازرگان را محترم شمردند سپاسگزاری کنيم.
انديشه و پيکار

* * * * * * *

به ياد رفيق پوران بازرگان

پوران بازرگان از ميان ما رفت. فقدانش قلب مان را فشرد. هيچ چاره ای نداريم، بايد در مقابل اين غم و اندوه مانند خود او عمل کنيم. مانند زنی که طی ۴۵ سال شرکت در مبارزه انقلابی شاهد از دست دادن عزيزترين عزيزانش و جسورترين يارانش بود و همواره غم و اندوه های بيشمار و سنگينش را به شور و عزمی برای ادامه مبارزه بدل می کرد.
پوران از ميان ما رفت. اما حضورش ماندگار است. او راز ماندگاری در تاريخ را بخوبی فهميد و آنرا در سراسر زندگيش بکار گرفت.  رازی ساده : همواره در کنار ستمديدگان زيستن و به آمال و آرزوهايشان وفادار ماندن و دشمنی رژيمهای ارتجاعی را به جان خريدن.
پوران فرياد نسل انقلابی زنانی بود که از اعماق جامعه برخاسته و محدوديتهای يک جامعه مردسالار سنتی را به چالش گرفتند. زنانی که قابليتها، توانائی ها، لياقتها و جسارت های خود را در ميدان نبرد به نمايش گذاشتند و با قدرت، خود را به جامعه مردسالار تحميل کردند.
پوران فرياد نسل انقلابی زنانی بود که از اعماق جامعه برخاسته و محدوديتهای يک جامعه مردسالار سنتی را به چالش گرفتند. زنانی که قابليتها، توانائی ها، لياقتها و جسارت های خود را در ميدان نبرد به نمايش گذاشتند و با قدرت، خود را به جامعه مردسالار تحميل کردند. زنانی که با قرار گرفتن شجاعانه در صف اول مبارزه عليه رژيم ارتجاعی شاه حضور موثرشان را در دو دهه ۵۰ – ۴۰ شمسی در سازمانهای انقلابی به ثبت رساندند. زنانی که می بايست در سازمان مجاهدين خلق -  که افکار سنتی و مذهبی بر آن غالب بود -  تلاش مضاعفی از خود نشان دهند تا ديگران هويت انقلابی شان را باورکنند و آنان را با هويت همسران و برادران شان نشناسند.
بی شک اين انگيزه ها و تجاربی که پوران در جبهه های گوناگون نبرد، از سازماندهی خانواده های شهدا گرفته تا همراهی با جنبش انقلابی فلسطين و ظفار کسب کرد، محرکی بود تا او آرمان کمونيسم را راهنمای زندگی خود قراردهد و در صفوف سازمان پيکار برای آزادی طبقه کارگر به مبارزه خود ادامه دهد. او عليرغم شکستهای سختی که بر انقلاب وارد آمد تا آخرين لحظات زندگی به رهائی طبقه کارگر اعتقاد داشت و در حد امکان از هر تلاشی در اين راه حمايت می کرد. حضور فعالش در صحنه های مبارزاتی گوناگون عليه جمهوری اسلامی همواره به نسل بعدی پشت گرمی می داد.
او هرگز گذشته انقلابی اش را به سرمايه بدل نکرد و در مقابل هيچ قدرتی به خاطر خرده نانی گردن کج نکرد. با اتکا به خود، زندگی سخت در تبعيد را به پيش برد و حاضر نشد کوچکترين خدشه ای به اعتبار و سابقه انقلابی و روشن نسل خود  وارد آورد. او می خواست ميراث انقلابی آن نسل را همچون گوهری درخشان، صاف و زلال بدون ذره ای سازشکاری با دشمنان مردم در اختيار نسل بعدی قرار دهد.
پوران از ميان ما رفت اما حضورش همواره آشناست. در نبردهای مسلحانه انقلابيون دهه چهل و پنجاه، در سازماندهی و آموزش کارگران در دوره انقلاب ۵۷ ، در مبارزات عادلانه خلق فلسطين، در حمايت از مبارزات توده ها و در دلگرمی دادن به فعالين جنبش زنان.
زندگی پوران بازرگان را بايد جشن گرفت. زندگی سرشار از تلاش و مبارزه. زندگی ای که يادآوريش به تمامی کوشندگان آزادی طبقه کارگراميد و الهام و جرئت و جسارت می بخشد.
يادش گرامی باد!
حزب کمونيست ايران (مارکسيست – لنينيست – مائوئيست)
۱۲ مارس ۲۰۰۷

* * * * * * *

پوران بازرگان، زن مبارز سوسياليست، به جاودانگی پيوست

پوران بازرگان ٬ سوسياليستی انترناسيوناليست ٬ يار مبارزان فلسطينی ٬ عمانی و زاپاتيست ٬ تا سال ۱۳۵٣درسازمان مجاهدين خلق ايران فعاليت و مبارزه می کرد و سپس به بخش منشعب (مارکسيستی) از سازمان مجاهدين پيوست وانگاه تا سال ۱۳۶۱ در سازمان پيکاربه مبارزه ادامه داد٠
اودر دوران ۲۵ سال تبعيد ٬ دست روی دست نگذاشت و در تظاهرات اعتراضی تبعيديان، در سازماندهی يادمان و بزرگداشت  زندانيان سياسی  قتل عام شده در دهه ی ٦٠  ، در ياری به خانواده های زندانيان سياسی و شهدای جنبش انقلابی و آزاديخواهانه ٬به رغم بيماری و کهولت سن ٬ فعال ٬ پرشور  و مؤثر شرکت کرد...
پوران سر انجام در شبانگاه ۱۶ اسفند ۱۳۸۵ (۶ مارس ۲۰۰۷) پس از ٤۵ سال مبارزه ی انقلابی و سوسياليستی با کارنامه ای درخشان از مبارزه در راه آزادی٬ عدالت اجتماعی و برابری ٬ در سن هفتاد سالگی ٬ پس از يک سال نبرد با بيماری در تبعيد درگذشت ٠                    
او اينک جاری جاودان در رويش فرداست ٠ يادش گرامی باد ٠
کانون خاوران
- - - - - - - -
کانون خاوران  در بزرگداشت
پوران بازرگان برگزار می کند

کانون خاوران در بزرگداشت پوران بازرگان  زنی انترناسيوناليست، پيشرو و سوسياليست که چهل و پنج سال در راه رهايی و آزادی انسان  مبارزه کرد ٬ برگزار می کند٠

زمان :  شنبه ١٤ آپريل  ٢٠٠٧ ٬ ساعت ۶:۳۰  تا ۸:۳۰ عصر
مکان :  ۵١٠٠ خيابان يانگ
(North York Civic Centre Room # 1)

در اين برنامه فيلمی از مبارزات مادران ميدان مايو (مادران مبارزان سر به نيست شده ی  آرژانتين ) نمايش داده خواهد شد٠

کانون خاوران
www.khavaran.com

* * * * * * *

پوران بازرگان

مبارز قديمی راه آزادی و سوسياليسم درگذشت!

پوران بازرگان زن کمونيست، رزمندهء قديمی و ثابت قدم جنبش کارگری، پس از ۴۵ سال مبارزهء انقلابی که ۲۵ سال آن در تبعيد سپری شد، در شامگاه ۶ مارس ۲۰۰۷ (۱۶ اسفند ۱۳۸۵) در پاريس درگذشت.
زندگی سياسی ۴۵ سالهء پوران بازرگان دوره های مختلفی را دربر می گيرد، مبارزه در صفوف سازمان مجاهدين خلق ايران تا سال ۱۳۵۴، ادامهء فعاليت مبارزاتی در بخش منشعب مارکسيستی اين سازمان که بعداً به نام سازمان پيکار به فعاليت ادامه داد تا سال ۱۳۶۱ و بالاخره ۲۵ سال مبارزه در شرايط تبعيد، يعنی در مجموع يک مبارزهء طولانی در شرايط سخت و پر درد و رنج که پوران با شجاعت و با اتکا به عشق عميق خود به رهايی کارگران و زحمتکشان آن را پيمود و کارنامهء درخشانی از يک زن کمونيست و وفادار به جنبش طبقاتی کارگران و زحمتکشان از خود به جای گذاشت.
پوران آن زمان که پای در ميدان مبارزه گذاشت، تعداد زنانی که در مبارزه شرکت داشتند بسی اندک بود. و او که يک زن مبارز پيشرو بود با فعال شدن جنبش برابری طلبانهء زنان در اين عرصه نيز حضور داشت. بنا بر اين اکنون که در ۸ مارس، روز جهانی زن ايستاده ايم، فقدان او باز هم بيشتر احساس می شود.
ما درگذشت پوران بازرگان را به خانوادهء او بخصوص به همسر مبارز او رفيق تراب حق شناس و به تمامی دوستداران طبقهء کارگر، به تمامی زنان مبارز و به همهء مبارزان راه آزادی و سوسياليسم تسليت می گوييم. يادش گرامی باد!
کميتهء مرکزی سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر)
۱۷ اسفند ۱۳۸۵ ــ ۸ مارس ۲۰۰۷

* * * * * * *

به ياد پوران بازرگان

پوران بازرگان، انقلابی سوسياليست و از چهرههای قديمی جنبش انقلابی و سوسياليستی ايران، در اثر بيماری
درگذشت. مرگ او ضايعه بزرگی برای نسل انقلابی دوران شاه و انقلاب ۱۳۵۷ بود.
مسلم است که تاريخ مبارزات انقلابی مردم ايران عليه رژيم شاه و جمهوری اسلامی، ياد پوران بازرگان را فراموش
نخواهد کرد. نسلهای پس از او به ويژه زنان انقلابی و سوسياليست راه او را همواره با مبارزه پيگير انقلابی عليه
هرگونه ستم و تبعيض و استثمار سرمايهداری گرامی خواهند داشت.
پوران، فعاليت سياسی خود را از اوايل سال های ۴٠ در هستههای نخستين سازمان مجاهدين خلق ايران آغاز کرده
و اولين زن عضو اين سازمان بوده است. پوران، بيوقفه چهل و پنج سال، مبارزه انقلابی و سياسی خود را با
سازمان مجاهدين خلق ايران تا سال ١٣۵٣ و سپس در بخش منشعب (مارکسيستی) سازمان مجاهدين و بعد فعاليت
در سازمان پيکار تا سال ١٣۶١ در ايران و بالاخره ٢۵ سال تبعيد فعالانه ادامه داد، کارنامه درخشان اين مبارز
انقلابی سوسياليست در راه آزادی و برابری و عدالت اجتماعی است.
۶ مارس ٢٠٠٧ ) در سن هفتاد سالگی، پس از يک سال مقاومت در ) پوران بازرگان شبانگاه ١۶ اسفند ١٣٨۵
مقابل بيماری در پاريس درگذشت.
ما در اين ضايعه با نزديکان و دوستان و مبارزين جنبش سوسياليستی صميمانه همدردی ميکنيم و يادش را گرامی
ميداريم.
کميته خارج کشور حزب کمونيست ايران
مارس ۲۰۰۷

* * * * * * *

پوران بازرگان از ميان ما رفت

با تأثر و تأسف بسيار آگاه شديم که پوران بازرگان در نيمه‌شب ۶ مارس ۲۰۰۷ (۱۵ اسفند ۱۳۸۵) چشم از جهان فرو بست.
اين زن مبارز، بهترين سال‌های زندگی خود را در پيکار عليه استبداد پهلوی و خودکامگی جمهوری اسلامی و برای استقرار استقلال، عدالت اجتماعی و دموکراسی در ايران گذراند.
اين چهره سرشناس جنبش ترقی خواه ايران در عين حال سال هايی از زندگی اش را در کشور های منطقه ی خاورميانه سر کرد و با جنبش های آزادی بخش به ويژه فلسطين و ظفار پيوندی عميق داشت.
پوران بازرگان، مانند ده‌ها هزار مبارز ايرانی، در پی اختناق و سرکوب فراگير جمهوری اسلامی ناگزير به ترک وطن شد و در اوايل دهه ٦٠ خورشيدی در پاريس سکونت گزيد. او در تبعيد نيز از پای ننشست و تا روزی که به بستر بيماری افتاد، به عنوان يکی از رهروان سوسياليسم در مبارزات ايرانيان خارج از کشور برای برچيدن بساط جمهوری اسلامی و ايرانی دموکراتيک شرکت فعال داشت.
او در اثر بيماری ای سخت و طولانی در هفتاد سالگی در يکی از بيمارستان های حومه ی پاريس در گذشت.
ما درگذشت او را به تراب حق‌شناس، همسر پوران صميمانه تسليت می گوييم و با بستگان و دوستان‌ و دوستاران وی در اين اين اندوه، سهيم هستيم.
يادش گرامی باد.

سايت صدای ما

۸ مارس ۲۰۰۷، ۱۷ اسفند ۱۳۸۵


* * * * * * *

پوران بازرگان مبارز خستگی ناپذير راه آزادی زحمتکشان همواره در قلوبمان جای خواهد داشت


نزديک به نيم قرن مبارزه پوران چه در داخل کشور و چه ۲۵ سال زندگی اجباری او در تبعيد در راه آزادی و برابری و رفع هرگونه ستم طبقاتی، کارنامه درخشان زندگی او است که در مقابل چشمانمان به نمايش گذاشته شده است.
افسوس جانکاه بخاطر از دست دادن اين ياور هميشگی تهيدستان جامعه و تعهد به ادامه راهی که در پيش داشت را در مقابل خود داريم.
فعالين اتحاد بين المللی در حمايت از کارگران در ايران از دست دادن حضور اين زن مبارز در کنار خودرا به تمامی مبارزان راه آزادی و سوسيالسم بخصوص خانواده محترم ايشان و همسر گراميشان رفيق تراب حق شناس، تسليت گفته و تداوم راهش را به رهروان آزادی انسانها از قيد و بند نظام سرمايه داری مورد تاکيد قرار می دهند.

راهش پردوام و خاطره اش ابدی باد.

فعالين اتحاد بين المللی در حمايت از کارگران در ايران
۱۰- ۳- ۲۰۰۷


* * * * * * *

درگذشت کمونيست پيگير، پوران بازرگان            

خواننده گرامی!


پاراگراف اول مطلب يادبود زير، بتاريخ ۱۷ اسفند- ۸ مارس، در وبلاگ " جمهوری شورايی" درج گرديد. نگارنده برای عدم درج کامل آن دلايلی داشت که بيان آن، ديگر چندان مهم نيست. در اينجا مطلب مزبور، بطور کامل و بدون هيچ تغييری درج ميگردد. ۲۵  اسفند ۱۳۸۵  www.eyrafighan.blogfa.com
-----------------------

روزهای فرارسيدن ۸ مارس ۱۳۸۵ و فعاليتهای وسيع زنان مبارز و معلمان کشور، با از دست دادن يک زن پيشتاز در مبارزه انقلابی و از الگوهای پايداری در تاريخ جنبش کارگری- کمونيستی نوين ايران، همراه گرديد. پوران بازرگان در سن ۷۰ سالگی، پس از يک سال مقاومت در برابر مرگ، روز ۶  مارس در تبعيد و در عشق به مردم و سعادت آنها، با قلبی از باور عميق به آزادی و سوسياليسم درگذشت. يادش گرامی باد!

پوران بازرگان اولين عضو زن در سازمان مجاهدين خلق ايران، در آغاز دهه ۵۰ خورشيدی بود. او که در محيطی مذهبی رشد کرده، پا به ميدان مبارزه گذارده بود، بتدريج با جذب آگاهانه دستاوردهای علمی بشريت پيشرو، با اوهامات مذهبی وداع گفته، راه انقلاب اجتماعی، و طريق رهايی انسان از برده گی طبقات ستمگر را در پيش گرفت.  پوران بازرگان در سال ۱۳۵۴ به بخش غير مذهبی سازمان مجاهدين خلق پيوسته، هدف آگاهگری در ميان کارگران و زحمتکشان و تغيير شرايط غيرانسانی حاکم بر زندگی آنها را برگزيد. پوران بازرگان بعنوان يکی از زنان پيشتاز در فعاليتهای سياسی در کشوری اختناق زده، با انتخاب جهان بينی مارکسيسم- لنينيسم، در عين حال، گرايشی از پيشروان اسيرشده در چنبره تلقيات مذهبی را بازتاب ميداد، که نه فقط برای خلاصی جامعه از جهنم سرکوب و فقر، بلکه برای رهايی خود از قفس تصورات بيگانه با ارزشهای انسانی نيز، دست به مبارزه ميزدند. نگاهی به ادبيات ارتجاعی- مذهبی سازمان مجاهدين خلق در قرن بيست و يکم، و تبليغات تماماً ضد علمی و ضد دموکراتيک آن، ميزان پيشروی و خلاقيت پوران بازرگان را، آنهم بيش از سه دهه پيش از اين، به صراحت عيان ميسازد.

پوران بازرگان با نزديک به نيم قرن مبارزه برای برافکندن هيولای اختناق و برده گی، يکی از ارزشمندترين چهره های چپ انقلابی و شاهدی زنده از تاريخ جديد جامعه ايران بود. نه فقط شاهد دورانی تلخ، اما سراسر اميد و شور و حماسه، بلکه خود از پيشروترين انقلابيون کمونيست و نقش آفرينان اصلی پيکاری بزرگ بود، که هم اينک نيز در اشکالی عالی تر ادامه دارد؛ تلاشی که وابستگی به آن و شرکت در آن، مفهوم زندگی هر انسان آگاه اين کشور را ميسازد.

قدردانی از رزم پيگيرانه پوران بازرگان، همچنين فرصتی برای تجليل از جانبازيها و جسارت انقلابی همه جانباختگان مقاوم " سازمان پيکار در راه آزادی طبقه کارگر ايران" محسوب ميگردد، که پوران بازرگان، خود، شهامت و تعهد کمونيستی آنان را منعکس ميساخت. اميد که نسل جوان بويژه زنان کشور، زندگی سياسی کنونی خود را هرچه بيشتر با تاريخ حقيقی چپ انقلابی و سازنده گان ديروز آن، پيوند بزنند.

----------------------------- 
پوران بازرگان در هر دو رژيم سلطنتی و اسلامی، با صدور حکم اعدام مواجه گرديد. زندگی او در تبعيد از سال  ۱۳۶۱ آغاز شد. او در شامگاه روز ۱۶ اسفند- ۶ مارس، در بيمارستانی در پاريس درگذشت.

گزارشی از سخنرانی پوران بازرگان در مراسمی به مناسب ۸ مارس، روز جهانی زن. اين گزارش در نشريه " آرش" درج شده، در آرشيو اينترنتی اين مجله در نشانی زير موجود است. اما نگارنده قادر به يافتن تاريخی برای مطلب  فوق نشد. اين سخنرانی احتمالاً به ۸ مارس سال ۲۰۰۰ مربوط است؛ از زيرنويسهای مطالب ديگر اين شماره نشريه فوق، ميتوان حدوداً اين حدس را زد.    http://www.arashmag.com/content/view/257/47/1/19
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
+ نوشته شده توسط اکبر تک دهقان در شنبه بيست و ششم اسفند ۱۳۸۵ و ساعت ۰:۳۴

* * * * * * *

پوران بازرگان درگذشت


پوران بازرگان يکی از زنان مبارز بنام ايران شبانگاه شانزدهم اسفند ماه ۱۳۸۵ در بيمارستان "هانری من دو" شهر کرتی، در اطراف پاريس، در اثر بيماری ای طاقت فرسا و طولانی در سن هفتاد سالگی جهان را بدورد گفت.
او بطور پيگير و بی وقفه با رژيم استبدادی دست نشانده شاه ونظام مافيايی ولايت فقيه به مبارزه برخاست و در مقام يک مبارز جان سپرد.
همبستگی و همدردی بازرگان با مردم زحمتکش و بويژه ملت فلسطين برانگيخته از باوری بود که او به جهان هستی و انسان و به آزادی ، استقلال ، عدالت اجتماعی و مردمسالاری داشت.
زنده ياد پوران بازرگان درطول سالهای زندگی مبارزاتيش در تبعيد ، بطور مستمر در سازماندهی جلسات، در همياری و کمک به خانواده زندانيان سياسی و در دفاع از حقوق انسان و حمايت از زنان و آزاديخواهان پيشگام و کوشا بود.
روانش شاد باد

انقلاب اسلامی، در هجرت.
شماره ۶۶۶ از ۱۲ تا ۲۶ اسفند

* * * * * * *

بزرگداشت پوران بازرگان در استکهلم


با آگهی قبلی، بدين منظور جلسه ای در تاريخ ۱۵ مارس ۲۰۰۷ برگزار شد. پس از خوش آمد و سخنانی که شهريار دادور ايراد کرد چند تن ديگر هم از همرزمان دور و نزديک پوران خاطرات خود را از او و نيز احساسی که نسبت به وی و زندگی مبارزاتی اش داشتند بيان کردند. سپس، مقاله ای که در اينجا آن را تحت عنوان »کسی که با مبارزات مردم ايران عجين بود« آورده ايم قرائت گرديد. اين مقاله را در زير ملاحظه می کنيد.
کسی که با مبارزات مردم ايران عجين بود
گرد همائی امشب ما به مناسبت بزرگداشت بانوی انقلاب و سوسياليسم، پوران بازرگان است. با مروری بر زندگی اين زن بزرگوار، در تاريخ مبارزات آزادی خواهانه معاصر ايران گذر می کنيم. زيرا که زندگی او با مبارزات مردم ايران در ۴۵ سال اخير عجين شده بود.

پوران بازرگان نزديک به ۷۰ سال پيش در يک خانواده سنتی، مذهبی در شهر مشهد متولد شد. هنوز دوره اول دبيرستان را به پايان نرسانده بود که قيد و بندهای سنتی اجتماعی که برای دختران تحصيل را ضروری نمی ديد او را از ادامه تحصيل منع کرد. در اينجا مبارزه يک دختر نو جوان برای سنت شکنی و احراز حيثيت انسانی خود آغاز شد. او با تلاش بسيار توانست دوره اول دبيرستان را با موفقيت پشت سر بگذارد. اما توان يک دختر تحت تکفل پدر ، در يک خانواده سنتی و مذهبی نتوانست بر اراده خانواده چيره شود. پوران به ناچار ترک تحصيل کرد. اما ترک تحصيل او به معنای تسليم نبود. پوران با تلاش مستمر و شرکت در امتحانات به عنوان داوطلب راه خود را ادامه داد تا اينکه خود را به دانشگاه رسانيد. او در سال ۱۳۳۹ وارد دانشگاه مشهد شد و در رشته تاريخ که شديدا به آن علاقمند بود به ادامه تحصيل پرداخت. با ورد به دانشگاه، فعاليت های اجتماعی و سياسی او آغاز شد. او که ازحصار خرافی سنتی خانواده رهيده بود اکنون برای گذر از قيد و بندهای جامعه ای که سنتی می انديشيد و در همه سطوح آن مردان بر زنان حکم رانی می کردند به فعاليت پرداخت. هم زمان با فعاليت های جبهه ملی در سطح دانشگاههای ايران، پوران به عنوان يک دانشجوی فعال سياسی شناخته شد که شجاعانه برای افشاگری ماهيت و عملکرد رژيم شاه فعاليت می کرد. او از اولين زنانی بود که در دانشگاه به نطق سياسی پرداخته بود و به همين خاطر بارها مورد بازخواست ساواک قرار گرفته بود. پوران که «اسلام سنتی» را بخوبی می شناخت و عوارض نا گوار آن را در محيط خانواده اش لمس کرده بود ، ا يده آل خود را برای رسيدن به جامعه ای آزاد و استوار بر عدالت اجتماعی، در «اسلامی مبارز و مترقی» جستجو می کرد. وی با چنين انگيزه ای به ايجاد انجمن اسلامی بانوان در مشهد مبادرت کرد که در آن دختران خانواده های ملی مذهبی و مبارز مشهد از جمله خانوادهای احمد زاده و پويان نيز فعال بودند.
پوران در سال ۱۳۴۳ به دانشگاه تهران رفت و در سطح فوق ليسانس به ادامه تحصيل پرداخت. وی پس از پايان اين دوره به عنوان دبير در دبيرستانهای تهران مشغول بکار شد. در سال ۱۳۴۵، پوران با هسته اوليه سازمان مجاهدين خلق در ارتباط قرار گرفت و به عنوان اولين زن در تشکيلات اين سازمان به فعاليت پرداخت. پوران در سال ۱۳۴۸ با محمد حنيف نژاد ازدواج کرد. در همين هنگام، مديريت دبيرستان دخترانه رفاه به وی پيششنهاد شد. اين دبيرستان با کوشش جمعی از افراد ملی مذهبی به تازگی گشايش يافته بود تا بستری امن و امان برای تحصيل دخترانشان باشد. پوران با تاييد سازمان، اين مسئوليت را که پوشش مناسبی برای فعاليت های تشکيلاتی او نيز بود پذيرفت. پوران در اين دبيرستان با زنانی که همفکر و همسوی او بودند آشنا شد و بسياری از آنها را به همکاری و پشتيبانی از سازمان مجاهدين فراخواند. دبيرستان رفاه بعدها به عنوان پشت جبهه مجاهدين کمک های شايانی به اين سازمان کرد. پوران در هدايت دختران خانواده های مذهبی به جريان مبارزه اجتماعی و سياسی نقش بسزائی داشت. خواهر او حوری بازرگان، رفعت افراز، سيمين جريری، محبوبه متحدين، سرور الادپوش، ليلا زمرديان، فاطمه امينی، صديقه رضائی، عفت خواجه زارع و بسياری ديگر که در سازمان مجاهدين (در دوره مذهبی يا مارکسيستی) نقش موثری داشته و همگی جان خود را در راه فعاليت های مبارزاتی فدا کردند از معلمين و يا دانش آموزان دبيرستان رفاه بودند.
ضربه شهريور ۱۳۵۰ که به دستگيری بخش عمده سازمان مجاهدين انجاميد، وظائف جديدی بر دوش معدود افرادی که از دام ساواک در امان مانده بودند قرار داد. پوران بازرگان فردی علنی بود که عضويت او در سازمان برای ساواک نا شناخته مانده بود او وظيفه خود را در اين مقطع از کار تشکيلاتی با شکوفائی تمام به انجام رسانيد. او با ابتکار و همت خود خانواده های زندانيان سياسی را به ميدان اعتراض و مبارزه کشيد.
در هنگامی که تقريبا همه کادرهای رهبری مجاهدين در زندان بودند پوران رابطه فعالی بين زندان و بيرون از زندان بر قرار کرد. او با سازماندهی و بکار گيری خانواده های زندانيان، يک پل ارتباطی بين درون و بيرون زندان بر قرار کرد. اين گروه اطلاعات مربوط به چگونگی دستگيری ها، بازپرسی های ساواک، و شکنجه ها را بدست می آورد و همه آنها را از طريق پوران در اختيار افراد باقی مانده تشکيلات در بيرون از زندان و نيز خارج از کشور قرار می داد. اين اطلاعات برای حفظ نيروهای باقی مانده و افرادی که از دستگيری ها رهيده بودند بسيار ضروری و مفيد بود. جريان دادگاههای نمايشی دستگير شدگان ، اتهامات رژيم نسبت به افراد سازمان و نيز دفاعيات رزمندگان زندانی از طريق همين تشکل خانواده های زندانيان به بيرون منتقل می شد و در افشای دستگاه سرکوبگر رژيم و آگاهی بخشی عمومی بکار گرفته می شد.
پوران در ايجاد ارتباط توده ای بسيار موفق بود. او با روئی گشاده دست به سوی خانواده های همه مبارزين از هر گروه و سازمانی دراز می کرد و از آنها برای افشای رژيم شاه و اعتراضی گسترده به بازداشتها و اعدام ها ياری می طلبيد.
نگاه فراگروهی پوران ويژگی برجسته او بود. اين ويژگی که شرط توانمندی مبارزات اجتماعی است همواره در سر لوحه فعاليت های سياسی او قرار داشت.
در تجمعات پشت درهای زندانهای تهران، پوران رابطه دوستانه و نزديکی با خانواده های زندانيان گروههای سياسی ديگر از جمله خانواده جزنی، ترگل ، سنجری و غيره بر قرار کرده بود که تا پايان زندگيش نيز ادامه داشت. پوران با منشهای دموکراتيک خود بر موضع گيری آشکار عليه سکتاريسم و تفرقه افکنی سياسی تاکيد می ورزيد.
. پوران تا زمانی که روی پايش ايستاده بود، با بسياری از خانواده های شهدا و زندانيان رابطه داشت و آنان را مورد تقدير و ستايش قرار می داد.
در پی دستگيری های سال ۱۳۵۰ پوران اعتراضات خانواده های زندانی را سازمان داد .وی کارگردان برنامه بيست روز تحصن در خانه آيت الله شريعتمداری در قم بود. اين تحصن که در آن بيش از صد نفر از بانوان معترض شرکت کرده بودند، اولين حرکت دسته جمعی و سياسی زنان در تاريخ معاصر کشور ما و نيز اولين تظاهرات سياسی علنی پس از ۲۸ مرداد بشمار می رفت. هدف از اين تجمع اعتراضی اين بود که روحانيت را زير فشار بگذارد تا بنوبه خود برای نجات جان دستگير شدگان از چنگال رژيم شاه بکوشند و يا بی تفاوتی و بی خاصيتی خود را به همگان نشان دهند.
وقتی رزمندگان عاليقدری مانند احمدزاده ها اعدام شده بودند، پوران و چند تن ديگر از فعالان سازمان مجاهدين تراکت هائی پيرامون اين جنايت رژيم شاه تهيه و پخش کردند . در حسينه ارشاد نيز در هنگام سخنرانی دکتر شريعتی دوستان او تراکت هائی با مضمون "ديگر بس است" در انتقاد به موعظه های مذهبی سر گرم کننده، پخش کرده بودند که بسيار مورد توجه و گاه تأييد محافل پيرامون شريعتی قرار گرفت.
سر انجام، فعاليت های علنی پوران او را مورد تعقيب ساواک قرار داد. در ۱۱ ارديبهشت سال ۱۳۵۲ ماموران ساواک به دبيرستان رفاه يورش بردند تا پوران را دستگير کنند. اما وی هشيارانه از محل کار خود گريخت و به مدت يک سال در خانه های تيمی به فعاليت زير زمينی پرداخت. يک سال بعد پوران که عضوی شناخته شده و تحت پيگرد بود از راه افغانستان از ايران خارج شد و به عراق و سوريه رفت.
پوران در سال ۱۳۵۳ با هم رزم و هم پيمان خود ، تراب حقشناس ازدواج کرد. پيوندی که تا بهنگام مرگ به آن وفادار ماند.
در مدت اقامت دوساله اش در عراق، سوريه و لبنان، علاوه بر وظائف تشکيلاتی به عنوان مدد کار در بيمارستانهای فلسطينی به کار پرداخت. پوران در بغداد مدتی با راديو ميهن پرستان که توسط نيروهای فعال سياسی خارج از کشور و از جمله مجاهدين اداره می شد فعاليت کرد. مدتی نيز عازم ظفار شد. در آن هنگام که انقلابيون ظفار با همکاری نيروهای پيشرو در يمن جنوبی عليه حکومت سلطان قابوس می جنگيدند، پوران همکاری نزديکی با خانواده های نيروهای مبارز در پشت جبهه داشت و به کار آموزشی برای آنها مبادرت کرد. وی همزمان در برنامه فارسی راديو صدای انقلاب عمان ، که صدای انقلابيون منطقه از جمله سازمان مجاهدين بود فعاليت می کرد.

در بهار انقلاب ايران در فروردين ۱۳۵۸ پوران به ايران بازگشت. فردی که تحت پيگرد ساواک بود و بخاطر ادامه فعاليت خود ناگزير از ايران خارج شده بود اکنون در فضای انقلاب وارد ايران شده بود. انقلابی رخ داده بود، دگرديسی در رژيم حاکم صورت گرفته بود . اما فضای سياسی جامعه همچنان مسموم بود. بگونه ای که اين بانوی پر شور سياسی از حضور علنی در سطح جامعه محروم بود. پوران که در محافل روشنفکری مذهبی به عنوان يک مبارز مذهبی وابسته به سازمان مجاهدين خلق شناخته می شد ، اکنون با گرايش به مارکسيسم ، با انگيزه دفاع از حقوق طبقات محروم جامعه بويژه کارگران و زحمت کشان فعاليت می کرد. تحول ايدئولوژيک او از دو سو مورد حمله بود. يکی با چماق تکفير از سوی قشرهای مذهبی حاکم و ديگری با اتهام اپورتونيسم چپروانه (به سازمانی که او در آن فعاليت می کرد يعنی پيکار) از سوی مجاهدين و برخی جريانها نظير حزب توده . اما پوران در جايگاه خود با استواری به راهش ادامه داد. بازهم زندگی مخفی و فعاليت زير زمينی نصيب پوران بود. او در چند برهه کوتاه با نام خودش در متينگ های سازمان پيکار پشت تريبون رفت و به افشا گری دشمنان مردم و دفاع از سازمان پيکار پرداخت. پوران در زندگی مخفی خود در دوران جمهوری اسلامی به فعاليت روشنگرانه در محافل کارگری و در ميان زحمتکشان ادامه داد. او با يک شناسنامه جعلی در کلاسهائی که کميته های انقلاب برای تربيت سواد آموزان ترتيب داده بودند شرکت کرد و گواهينامه ويژه ای دريافت کرد که از آن پس آزادانه می توانست برای بزرگسالان کلاس سواد آموزی داير کند. پوران از راه آموزش در کلاسهای مبارزه با بی سوادی، در محافل کارگری، در کارگاهها و کارخانه ها و نيز در مناطق محروم به روشنگری می پرداخت. از مهمترين آنها می توان فعاليت او را در بين دهقانان ورامين و نيز کارگران جاده کرج نام برد.
در سال ۱۳۶۱ پس از يورش نيروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی به سازمان پيکار و دستگيری بسياری از اعضا و طرفداران آن سازمان، فضا چنان بر پوران و ساير افراد باقی مانده آن سازمان تنگ شد که بار ديگر بناچار راه تبعيد در پيش گرفت و در خارج از کشور مستقر شد.

پوران در طی ۲۵ سال زندگی در تبعيد نيز همچنان به تلاش خود در راه دستيابی به دموکراسی و ازادی ادامه داد و علی رغم بيماری فرساينده ای که در دوران اخير بر او چيره شده بود هرگز از پای ننشست. پوران که از آغاز زندگی، تحقيررا به جرم جنسيت و زن بودن در محيط خانوادگی و در سطح جامعه لمس کرده بود همواره برای رسيدن به جامعه ای که زنان و مردان از حقوق برابر بر خوردار باشند، کوشا بود. وی سهم خود را برای بيداری توان خلاقانه زنان که نيمی از جمعيت جهان و از جمله ايران را تشکيل می دهند بخوبی ادا کرد. از جمله می توان نقش او را در طی چند سال گذشته برای بر گزاری پنج جلسه با شکوه در دفاع از حقوق زنان به مناسبت ۸ مارس در پاريس نام برد.
پوران علاوه بر فعاليت های پيگير خود در دفاع از زندانيان سياسی، برای بزرگداشت قربانيان کشتارهای دستجمعی در زندانهای جمهوری اسلامی در سال ۶۷ و افشای عاملان اين جنايت بزرگ و نيز افشای عاملان قتلهای زنجيره ای کوشش فراوان کرد.
پوران با علاقمندی فراوان همواره رابطه خود را با مردم ستمديده فلسطين و مبارزه حق طلبانه آنها حفظ کرد و در راه ياری دادن به آنها از هيچ کوششی فروگزار نکرد. از چند سال پيش او سرپرستی دو کودک فلسطينی را نيز به عهده داشت.
برای سپاس از اين رزمنده بزرگوار، پوران بازرگان، بر ماست که از شهامت و پايداری او بياموزيم و با پرهيز از سکتاريسم، در ترويج همبستگی برای دموکراسی و آزادی کوشا باشيم و بدينوسيله يادش را زنده و گرامی داريم.
--------------------------------
از فعاليت های رفقا و دوستان مقيم سوئد که به احترام شخصيت پوران و آرمان و مبارزهء مشترکشان با او، گرد‌هم آمده بودند يکی هم اين بود که دفتر يادمانی برای امضا در اختيار شرکت کنندگان قرار داده بودند. روی جلد اين دفتر مزين به عکسی از پوران است و برخی از دوستان احساس و برداشت بالبداههء خود را بر سينه خاطرهء جمعی همهء ما حک کرده اند. از آنجا که ما برای انتشار، امکان اجازه گرفتن از آنان را نداشتيم، غالب امضاها را تنها با نام کوچک شان آورده ايم. همراه با تشکر فراوان از دوستان گرامی که اين مراسم را برگزار کردند و در آن حضور يافتند.
اينک سطور زير را از دفتر يادمان نقل می کنيم:
* پس از سال های سال، به سازمان پيکار فکر می کنم، به اوج و حضيض يک سازمان. پيکار هم مرا به ياد جانفشانی ها می اندازد، هم به ضعف و ناتوانی ها. افرادی در اين سازمان حضور داشتند که سر از پا نشناخته می دويدند تا خود را معنا کنند. قدم در راه گذاشته بودند تا راه را جستجو کنند. می دويدند تا از خاکسترِ تلِ آتش شعله برافروزند. از آن زمان سالها گذشته است. ما هم فراکسيون [جناح] انقلابی را پشت سر گذاشته ايم، هم کميسيون گرايشی را. از سازمان پيکار هم غرور را تجربه کرده ايم و هم از ضعف ها به [فکر و] تعمق افتاده ايم. امروز پس از سال های سال ما کجا ايستاده ايم و چگونه دنيا را می بينيم؟
از نزديک او را نديده بودم اما جای ايستادن او را می بينم. نوع نگاه مهم نيست. مکان ايستادن مهم است. نگاه ها در تغيير هستند. مکان ايستادن پوران عزيز و دوست داشتنی بود.
فرزين

* هرکجا که مبارزه باشد تو هم هستی
هرکجا که انسانيت باشد تو هم هستی
کاکو

* پوران جان
يادت گرامی باد. نامت را شنيده بودم و کوتاه ترا در کنفرانس بنياد [پژوهش های زنان] ديدم... يادت گرامی باد.
ماريا

* من نمی شناسمت. ولی می گويند از جنسی بودی که بر گرده ات پيکار بی امانی را هميشهء زمان کشيده ای. ای کاش می ماندی تا سنگينی و سختی راه را بر شانه هايمان بيشتر حس نکنيم. گرامی باد يادت و راهت.
فراز

* ما ياد پوران عزيز و مبارز را گرامی می داريم و هم مثل شما کمبود ايشان حس می کنيم.
غلامرضا

* ياد رفيق پوران بازرگان
مرا در غم از دست دادن اين رفيق شفيق شريک بدانيد.
علی

* ضمن گراميداشت ياد رفيق پوران،
برگزاری ياد پوران، يک بار ديگر رفقای قديمی را دور هم جمع کرد. ياد رفيق پوران را گرامی می داريم.
خسرو از فعالين سابق پيکار

* شب گراميداشت پوران يادی است از يک زندگی، گراميداشتی از يک عمر پربار. گرامی باد ياد پوران و با تسليت به تراب عزيز، همسر و همرزم آن زنده ياد.
نادر

* يک دفتر با ارزش، يک حکايت واقعی از روزهای پربار زنی بسته شد ولی نام او هميشه زنده خواهد ماند. مرگ اين زن مبارز را به همرزم و رفيق گرامی تسليت می گويم.
مهرنوش

* راه دشوار مبارزه نيم قرن زندگی پوران را ساخت و پوران زندگی را برای آزادی و دمکراسی زيست. نامش و يادش همواره در خاطره ها و کتاب های نوشته و نانوشته زنده خواهد ماند.
پوران زنی بود با ارزش های والای انسانی. تاريخ مبارزات زنان ايران و جهان در دورهء معاصر نامش را فراموش نخواهد کرد.
فريده

* زنان بسياری آمدند و رفتند. من پوران را شخصاً نمی شناختم ولی خوشحالم [که] زنانی مانند او ديده به جهان می‌گشايند و می توانند با قدرت و خواست خود اثری از خود بر جای بگذارند. او به عنوان يک زن درخشيد و از درخشيدن خود جهان تاريکی را روشن کرد. يادش شاد.
نسرين.

* به پاس پنجاه سال مبارزه خستگی ناپذير اين زن و مقاومتش در راه آزادی انسان سر تعظيم فرود می آورم و مصمم تر به راه انسانی او همراه ديگر رفقا ادامه خواهم داد.
کامبيز

* برای پوران بازرگان
شعری از شهريار دادور

ما با عشق آغاز کرده ايم و تو
با عشق به پايان برده ای!
تمنای داشتن همه ی هستی را
در انتظارِ هميشه ی برآورده شدن
در لحظه لحظه ی زيست بودگیِ خويش غافل نبوده ايم.

جان را به ورطه ی فنا
کشتی شکسته ی دريا
پنداشته بوديم و از خويش
تخته پاره ای
بر ساحل نجات انگاشته ايم.

گيرم که خود به ساحل امن
راه نبرده ايم...
فانوس راه که بوده ايم
در سرگشتگیِ مسافرانِ بلم های در شبِ طوفان.

هيچت
اگر به ساحل اميد
نبود...
چه باک؟
راه های ناآشنا
به پای خسته ی تو
هنوز
در انتظار پاهای در آغاز
نفس
تازه می کنند...

ما با عشق آغاز کرده ايم و تو
با عشق به پايان برده ای
دريغ اما به من
اگر که با عشق... نميرم.

زیر مجموعه ها

یادبود پوران بازرگان