ياد باد آن که سر کوی توام منزل بود
ديده را روشنی از خاک درت حاصل بود
دل چو از پير خرد نقل معانی می کرد
عشق می گفت به شرح، آنچه بر او مشکل بود
در دلم بود که بی دوست نباشم ھرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق
مفتی عقل در اين مسئله لا يعقل بود
دوستان عزيز
قلب مھربان تراب که ھرگز مرزھای اجبار نتوانست او را از دوست داشتن و عشق ورزيدن به انسان ھا و آرمان ھای انسانی باز دارد، و آن دل خونين که اجازه نداد دشواری ھای زمانه، جام خندان لبان را از او بگيرد، سرانجام از تپش باز ماند.
اما مگر می شود مرگ ھنرمند را باور کرد؟ آن ھم ھنرمند چيره و توانايی که تابلو زيبايی از عشق، وفا و ايثار را به صحنه ماندگار تاريخ تقديم کرده است.
صدای رسا و برانگيزانندهاش که فرسنگھا فاصله را در می نورديد، تشويقھای ھميشگیاش برای ھر چه بيشتر آموختن، طبع شوخ ابتدای کلامش با عبارت "سلام، گل گلاب" و اميد بخشيدنش در پايان ھر سخن با عبارت "شاد زی"، در گوش ما برای ھميشه طنين انداز است.
اينک ما به عنوان کمترين ادای دين نسبت به تمامی دوستان تراب که بخصوص در طی بيماری و در غياب ناگزير خانواده، کنار او نه ھمکاری که حقيقتا جانفشانی کردهاند با کمال فروتنی سر تعظيم فرود میآوريم و از تک تک دوستان به خاطر ھمه زحمات خالصانه و شبانه روزی آنھا صميمانه سپاسگزاريم. ھر چند به خوبی میدانيم که تراب ھمواره فراتر از خانواده، به ھمه انسانھا در ھمه جھان تعلق داشت.
و تراب زيبندهترين نامی بود که پدر و مادر بر وی نھادند، "خاکی، به راستی خاکی".
و تو، تراب عزيز
"مجالی نيست تا برای گيسوانت جشنی به پا کنم
که گيسوانت را يک به يک
شعری بايد و ستايشی.
ای عشق بی قرار من
ای ارتعاش زمان در پود نور
ھيچ کس نمیتواند رودخانه دستھايت را
و چشمھايت را بر من ببندد
ما
من و تو
اگر چه خواھيم مرد
اما شکوه عشق ما آن سوی تيرگی
در ژرفنای جاودانگی
ادامه خواھدمان داد."
با احترام
خانواده تراب