آشنایی و سپس دوستی من با تراب به ماه‌های آخر سال ۱۳۴۰ برمی‌گردد که مصادف با آغاز محاکمه شادروان مهندس بازرگان در دادگاه نظامی بود.
یعنی کمی بیش از پنجاه سال. تراب حامل پیام برادرم و دوستان او برای شرکت من در تحریر دفاعیات مهندس بازرگان بود. و این آغاز آشنایی و دوستی من و خانواده‌ام با تراب بود.

پایه این دوستی بر اساس ایمان مشترک ما به حق آزادی و ذات خدشه ناپذیر آزادی برای انسان ورای حق اختلاف در گرایش‌های فکری و تفاوت‌های جنسی و نژادی و مذهبی و قومی و ملی بود. تراب جوان بود و در آغاز پیکار در فضای بی‌کران و پر سنگلاخ اندیشه و من به اعتبار سن و سال اندکی بیشتر از او سرد و گرم روزگار چشیده. اما هر دو ما در افق‌های دور و دراز پیکار اندیشه در یک هدف همداستان و سرانجام هم سرنوشت بودیم.
و در دست‌یابی به این هدف راه و رسم ما از قبل در سرشت طبیعت ما نهفته شده بود.
آنجا که قول شاعر زبان گویای سرنوشت ماست که می‌گوید:
"شکار ما در اطلال بلند است               نه چون تو آهوی سر در کمند است"۱
راز دوستی تراب و من با وجود فراز و نشیب‌های مربوط به کیفیت و کمیت جدال ما با ماجراهای زندگی در این بود که نه او، نه من در راه‌پیمایی به سوی هدف آهوی سر در کمند نبودیم.
او رفت و وزنۀ این دوستی آنچنان سرشار از خلوص بود که سخنی به گزاف نیست اگر بگویم خمیده بودم، خمیده‌تر شدم.​​

 

علی‌اصغر حاج سید جوادی
پاریس، ۳ فوریه ۲۰۱۶


----

۱- وحشی بافقی