فلسطین: خلق یا طبقه
مصاحبه با امیلیو میناسیان[1]
بخش اول - ترجمه: سامان احمدزاده
لینک متن به فرانسه:
https://dndf.org/?p=21633#more-21633
مقدمه اندیشه و پیکار:
در ادامهی موضوع قتلعام غزه و برای تعمیق بحث مربوط به فلسطین، در اینجا مصاحبهای را منتشر میکنیم که رفیق امیلیو میناسیان در اواخر سال گذشته با نشریه "جریان آلترناتیو" انجام داده است. اهمیت این مصاحبه از آنجاست که در آنْ میناسیان تلاش کرده از بُعد آزادیبخشیِ ملی فراتر رفته و به مسائل از دریچه مبارزه طبقات بنگرد؛ این نگرش درعین آن که اهمیت مسئله غزه را در ارتباط با پویایی سرمایه بینالمللی بررسی میکند تلاش دارد ضروریات واقعنگری به قضیه فلسطین را رعایت کند.
اندیشه و پیکار - مارس ۲۰۲۵
این مصاحبه در اکتبر و نوامبر ۲۰۲۴ صورت گرفته است.
امیلیو میناسیان:
ابتدا چند کلمه در مورد اینکه "از چه جایگاهی صحبت میکنم"، همانطور که میدانید من فلسطینی نیستم اما طی بیست سال گذشته بهطور منظم هر سال، چند ماهی را در کرانه باختری به سر بردهام و همراه با دیگر رفقای غربی متمایل به چپ که به سرزمینهای اشغالی میروند مشغول فعالیت بودهام: فعالیتهایی در عرصهی همبستگی، تولید فیلمهای مستند کوتاه و تحقیقات دانشگاهی که ناتمام رها کردهام. بیشک در بسیاری از مواقع این نوعی گردشگری مبارزاتی محسوب میشود، گیرم با رنگ و لعاب مارکسیسم مستقل.
من بهنوبهخود همیشه سعی کردهام از چارچوبهای اجتماعیای که اکثر پروژههای کنشگریِ مدافع فلسطین در آن شکل میگیرد اجتناب کنم یعنی از همنشینی با "حرفهایها"ی بازگوی سرکوب و همینطور از شرکت در جلساتی که از قبل تعریف و محدود شدهاند. من بسته به دورهها، مکانها، ظرفیت و امکاناتم موفق شدم بخشاً با بیکاران، فرودستان و طبیعتاً با لمپنپرولترهای جسورِ اردوگاههای پناهندگان مراوده داشته باشم ولی نه بهطور اخص با کارگران (بدون این که اصلاً در مورد زنان کارگر صحبتی در میان باشد). بیکاران طبعاً وقت بیشتری دارند و با سهولت بیشتری میتوان با آنها صحبت کرد. لمپنپرولترها اغلب مایلند داستان مبارزات و درگیریهای خود علیه نیروهای مسلح (اسرائیلی و همچنین فلسطینی)، زندانها و شکنجهای را که در زندانهای اسرائیل و همچنین در زندانهای فلسطینی صورت میگیرد تعریف کنند.
این که امروز بعد از بیش از یک سال که جمعیت غزه زیر بمبها غرق شده، دهانمان را باز کنیم و بگوییم "طبقات اجتماعی در فلسطین وجود دارد"، ممکن است بیجا بهنظر برسد. بدون شک اگر نه در کرانه باختری، بلکه در غزه پلکیده بودم، اصلاً چنین چیزی نمیگفتم یا حداقل این حرف را طور دیگری میزدم. من این حرف را برای کمرنگ کردن یا فاصله گرفتن از قتلعام نمیگویم، بلکه برای این است که با درک و دیدی مرزبندی کنم که فلسطین و آنچه در آنجا میگذرد را بهطوری ریشهای از اینجا [غرب] یا جاهای دیگر، نسبت به روابط اجتماعی سرمایهداری مغایر و بیگانه میکند.
سوال: تو از این ایده دفاع میکنی که اسرائیل و فلسطین را درواقع باید بهعنوان یک مجموعهی واحد در فضای سرمایهداری جهانی و منطقهای در نظر گرفت. میتوانی برای ما توضیح دهی که چرا؟
پاسخ: پروژه صهیونیستی از ابتدا، در فلسطین تشکیل یک جامعه یهودی جداگانه را در سر میپروراند. این پروژه به پاکسازی قومی ۱۹۴۸-۱۹۴۷ منجر شد، اگرچه این طرح کاملاً محقق نگشت، اما فضایی "یهودی" ایجاد کرد که اساساً منشأ اروپایی داشت. در سال ۱۹۶۷ که اسرائیل نوار غزه و کرانه باختری را که به ترتیب توسط مصر و اردن ضمیمه شده بودند اشغال کرد، دیگر جمعیتِ تحتِ مدیریتِ اسرائیل عمدتاً یهودی نبود. در همان زمان بود که یک ناسیونالیسم خالصاً فلسطینی - و دیگر نه فقط "عربی" - بهوجود آمد. از این زمان، میشد این احساس را داشت که در یک سرزمین، دو "ملت" در برابر یکدیگر قرار دارند، اما در غزه و کرانه باختری از بطن این ناسیونالیسمِ فلسطینی تا به امروز هیچ موجودیت دولتی جداگانهای بهجز بر اساس مدیریت "جیبی" پدید نیامده است. قلمرو تحت کنترل اسرائیل به این شکل نیست که یک طرف سرزمینهای یهودی باشد و طرف دیگر سرزمینهای فلسطینی. بسیاری از مناطقی که عمدتاً فلسطینی هستند در قلمرو دولتِ تشکیلشده (اسرائیل) در سال ۱۹۴۸ قرار داشته و [از طرف دیگر] جمعیت قابل توجهی از شهرکنشینان اسرائیلی در کرانه باختری حضور دارند. این سرزمین به پازلی میماند که در آن اگر تعلقات ذهنی حاکم را کنار بگذاریم، خودِ تمایزات ملی موضوع تقسیمبندیهای فرعی متعددی هستند که ممکن است قومیتی هم باشند (از جمله از جانب "یهودیان") اما امروزه ماهیتی اجتماعی پیدا کرده و همگی در اقتصاد اسرائیل ادغام شدهاند؛ بنابراین، عزیمت از "یکیبودنِ جا و فضا" بین اسرائیل و فلسطین راهی است برای خروج از تحلیلی که فلسطینیها را بهعنوان "مردمی بدون دولت" در نظر میگیرد که با اتکا به یک احساس تعلق مشترک و یک محرومیت واحد و یکسان متحد شدهاند. این خوانش تمایل دارد تا مقولههای ملی را که بهطور اجتماعی تولید میشوند، ذاتی و ماهوی جلوه دهد و همچنین خشونت دولت اسرائیل را بهنوعی تداوم متصل سازد که از ۱۹۴۸ ادامه دارد، تداومی که در نتیجه بر ارتباط قضیه با پویاییهای جهانی چشم میبندد.
آنچه از یک سال پیش در حال وقوع است، جنگی نیست که بین دو فضای ملی، صفکشیده در مقابل هم در جریان باشد بلکه اقدامی است که یک طرف با هدف تسخیر و انحصار منابع و بازارها دست به آن میزند. این "مردم فلسطینی" نیستند که در کشاکش بین دو ملت که برای بقا خود میجنگند زیر بمبها غرق میشوند؛ نوار غزه یک موجودیت اجتماعی خارج از اسرائیل نیست؛ نوار غزه تقریباً شصت سال است که در بازار و سرمایهداری اسرائیل ادغام شده است. اکثریت قریب به اتفاق فلسطینیهایی که در آنجا زندگی میکنند، درواقع پرولترهایی هستند که از منبع معیشت خود بیبهرهاند و کالاهای اسرائیلی را با واحد پول اسرائیلی خریده و مصرف میکنند؛ اما آنها کارگرانی تلقی نمیشوند که نیروی کارشان مستقیما استثمار شود. آنها مازاد جمعیتی را میسازند که سرمایه اسرائیلی در دهه ۱۹۹۰ از بازار کار طرد کرده و در "اردوگاههای" عظیمِ، در چند ده کیلومتری تلآویو پارک و محصور نموده است و با آنها طبق منطق "حیوانیکردن"ی رفتار میکند که در تاریخِ استعمار ثبت است.
سوال: آیا میتوانی تاریخچه ادغام این فضا (و نیروی کارِ آن را) در بازار سرمایهداری شرح دهی؟
پاسخ: از نقطه نظر بازار، فضای "فلسطینی" پس از تقسیم امپراتوری عثمانی بعد از جنگ جهانی اول تشکیل شد. ما از موقعیتی عزیمت میکنیم که ساختارهای فئودالی همراه با آغاز یک بورژوازی تجاری در آن حاکم است. صهیونیسم و دوره قیمومیت درواقع سرآغاز پرولتریزه شدن دهقانان عرب فلسطینی است؛ اما محرک حقیقی سال ۱۹۴۸ و نکبه "فاجعه" بود: بورژواها و اربابان فئودالِ فلسطینی، اموال منقول خود را زیر بغل زده و مناطق تحت کنترل اسرائیل را ترک کردند؛ روستاییان فلسطینی هم که عمدتاً رعیت و کشاورز اجارهنشین بودند، از زمینهای خود رانده و در اردوگاهها تلمبار شدند.
در استعماری که اسرائیل حاکم نموده میتوان سه دوره را از هم متمایز کرد. ابتدا طی سالهای ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۷ با شروع شهرکسازیها، در برابر دهقانان فلسطینی، اسرائیل از نوعی سیاست مشابه استعمار اسطیتانی (ایجاد وطن) استفاده میکند: پاکسازی قومی، غصب زمین و ورود سرمایه و نیروی کارِ "یهودی". این سیاست یک نتیجه تبعی دارد و آن همانطور که در بالا گفتم، وارد کردن یک پرولتاریای یهود است که در اصل متعلق به جهان عرب بوده و به این ترتیب قومیتی گشته و گرفتار در یک رابطهی استعماری، استثماری و حیوانیکننده. انباشت سرمایه در این دوره، زیر چنگال یک دولت برنامهریز قَدَرقدرت انجام میگیرد که در دست زبدگان اَشکِناز(یهودیان اروپای مرکزی و شرقی) و سوسیالیست بوده و از همراهی اتحادیههای کارگریِ هم که در خود ادغام کرده برخوردار است.
دوره دوم، تقریباً بین سالهای ۱۹۶۷ تا ۱۹۹۰، با فتح غزه و کرانه باختری آغاز میشود که با وضعیت استعماری از نوع "استثمار نیروی کار بومی" روبهرو هستیم. در این دوره سرمایهداری اسرائیل در حال ورود به مرحلهی ادغام فشرده با سرمایه بینالمللی از جمله از طریق صنایع نظامی است. حدود بیست سال، پرولتاریای فلسطینی در اردوگاههای غزه و کرانه باختری به نوبه خود ادغام گسترده در مناسبات دستمزدی را، در بخشهایی که تخصص کمتری میطلبید مثل کار ساختمانی، کشاورزی و غیره تجربه میکند.
قرارداد اسلو مرحله جدیدی را گشود و آن رابطهای استعماری بود ساختاریافته حول چهره یک مازاد جمعیت فلسطینی که مدیریتش به نوعی رابطه پیمانکاری واگذار میشد. اسرائیل همچنان کنترل سرزمین را حفظ میکند، به تهاجم خود برای ازبینبردن دهقانان ادامه میدهد و مدیریت پرولتاریای فلسطینی که در مناطق شهریِ محصور جمع شدهاند را به یک چارچوب ملیِ (تشکیلات خودمختار) برآمده از مبارزات آزادیبخش واگذار میکند. در چنین شرایطی، بخشهایی از بورژوازی تجاری که از "نکبه" جان سالم بدربرده بودند – آنهایی که در الخلیل و نابلس لنگر انداخته و در نواحی ضمیمه شده توسط اردن بین سالهای ۱۹۴۸ و ۱۹۶۷ به سر میبردند – در دستگاه مدیریتِ ساف (سازمان آزادیبخش فلسطین) ادغام شدند. کسانی که در دستگاه امنیتی تشکیلات خودگردان فلسطین وارد شدند، منشأیی دوگانه داشتند: یکی مدیران "خارجی" که بین سالهای ۱۹۹۴ و ۱۹۹۶ جزو اسباب اثاثیه عرفات وارد شدند و دیگرانی که از "داخل" از انتفاضهی اول و زندانهای اسرائیل بیرون آمده بودند. این طبقهای ترکیبی میسازد که به جناحهای رقیب تقسیم میشود؛ از یک رانت امنیتی بینالمللی برخوردار است اما بهخصوص در تمام بخشهای اقتصادی سرزمینها دست دارد، از ساختوساز گرفته تا ساختمان زیرساختها، تلفن و البته واردات و صادرات با اسرائیل. تمام این بخشها با بازار و سرمایهگذاریهای اسرائیل مرتبط هستند.
سوال: آیا جنگ غزه نشانه ورود به مرحله جدیدی نیست؟
پاسخ: میتوان چنین فکری کرد. مرحله جدید پس از قرارداد اسلو، با رشد تَورمیِ شیوههای کنترلِ بهکارگرفتهشده توسط اسرائیل بر این پرولتاریای عمدتاً غیرمولدشده مشخص میشود: بُرش سرزمین به مناطق کوچک، ایجاد یک نظام هذیانآور مبتنی بر مجوزهای "اجباری" برای سفر، برای کار، برای دسترسی به درمان همراه با پروندهسازی امنیتی عمومی، نظارت بر شبکههای اجتماعی، سیستم شناسایی رایانهای و همچنین بهکارگیری گسترده زورگویی و "آتشبهاختیار بودن" در زمینه بازداشتها، باز و بسته کردن نقاط عبور مرزی و اکتساب انواع مجوز؛ همه این روشها در خدمت آزمودن و کنترل واکنشها و رفتارها بهکار گرفته میشود و ماحصل این فناوریها و نحوههای عمل وسیعاً شکل کالایی به خود گرفته، صادر شده و بهاینترتیب ارزش تولید میکند.
به نظر من از سال گذشته وارد جنبه نظامی این منطقِ "آزمایشی" شدهایم. رویه فعلیِ تخریب و قتلعامْ تنها بیحد و حصر نبوده، بلکه دقیق، فکرشده و کنترلشده است بدون آنکه هیچ نوع "پیروزی" برای آن متصور باشد. فرضیه من این است که قتلعام در غزه دنبالهی نوعی آزمایش و کسب تجربه محسوب میشود که برای سرمایهداری جهانی ارزش دارد - همانطور که بهنحوی دیگر منطق "ایست-حرکتِ" stop and go اقتصاد جهانی، اعمالشده در دوره کُوید، که پای ابعاد زیادی از قدرت بیولوژیک را وسط میکشید - با خود به همراه داشت. دقت کنیم که این را نمیگویم که ادای پسامدرن بودن در بیاورم و احیاناً بگویم که نوعی منطق سلطهْ خود را از مناسبات سرمایهداری مستقل کرده است. پرولترهای مازاد غزه دیگر کارکرد مولدی برای سرمایه اسرائیلی ندارند اما بخش پیشرفته فناوریهای مورد استفاده در امور مراقبت و نظارت اسرائیل، با ارزشافزودهی بالا، به آنها بهعنوان حیوانات آزمایشگاهی "نیاز" دارد تا پس از کالاییشدن وارد گردش بینالمللی شوند. به این ترتیب بمبارانها، شناسایی و نظارت افراد با هوشمصنوعی آزمایش میشود، قحطی را با دقتی بینظیر مدیریت میکنند بهنحوی که مردم دائماً (همانطور که تاکنون بوده) در لبه سوءتغذیه قرار داشته باشند؛ همین کار را در مورد اپیدمیها و غیره انجام دادهاند.
این منطقِ تهاجم نظامی بیپایان به پرولتاریای مازاد غزه، که با پشتیبانی قدرتهای غربی انجام میشود از تمام ادا و اطوارهای سیاسی که به تزویر خواستار اعتدال هستند پرده برداشته و این نمایش توخالی را عریان میکند (کافیست برخورد یک بام و دو هوا و مسئله تحویل سلاح به اوکراین را در نظر گرفت تا متوجه شد که هیچ محدودیتی برای ماشین جنگی اسرائیل از جانب متحدانش وجود ندارد).
سوال: از [وجود] یک بورژوازی و یک پرولتاریا در فلسطین صحبت میکنی. آیا میتوانی تصویری از ترکیب طبقاتی در غزه و کرانه باختری به ما بدهی و توضیح دهی که شرایط مبارزه بین این طبقات چیست؟ آیا این رابطه با اسرائیل است که تعلق طبقاتی را تعیین میکند؟
پاسخ: بورژوازی فلسطین یک طبقه ملی و مستحکم را تشکیل نمیدهد، شرط حیات این طبقه عملاً در گرو تسلیم شدن او در برابر سرمایه و دولت اسرائیل است. سرمایهداران فلسطینی (اگر منظور ما "فلسطینیالاصل" باشد)، بهمحض اینکه امکان آزادانه سرمایهگذاری را به دست بیاورند، بهطور خودبهخودی ترجیح میدهند سرمایه خود را خارج از خاک فلسطین - و در نتیجه خارج از چارچوب ملی اسرائیل - به کار انداخته و از آن سود ببرند. نمیتوان منکر شد که نفسِ اشغال باعث شده تا طبقه سرمایهدار فلسطینی اقلیمی شود. یک محقق آمریکایی (سارا روی Sara Roy) مفهوم "توسعهزدایی" را رایج کرده تا نشان دهد چگونه اسرائیل از ایجاد اقتصاد بازار "آزاد"، یعنی بخشی از بازار جهانی، در سرزمینهای اشغالی جلوگیری میکند. اشغال و توسعه سرمایهداری، غزه و کرانه باختری را صرفاً در جهتی سوق داده که نسبت به سرمایه اسرائیلی نقش مکمل، انحصاری و تابع داشته، تولید را در مسیر پیمانکاری سمتوسو داده و کلا برای سرمایهداران اسرائیلی بازاری "اسیر" و محبوس در این سرزمینها ایجاد کرده است. بورژوازی دلال فلسطینی دلایل خوبی برای شکوِه و شکایت از اشغال دارد: این نوعی بورژوازی کمپرادور یا وابسته (اصطلاحی که تروتسکیستها ابداع کردهاند)[2] است که فعالیتاش به بخش توزیع محدود شده. آیا این بدان معناست که مبارزات این بورژوازی با مبارزات پرولتاریای سرزمینها یکی است؟ مگر اینکه به تئوری لیبرالی نَشتِ ثروت[3] اعتقاد داشته باشیم، باید در صحت آن تردید کرد. آنچه در پویایی اجتماعیای که سرزمینهای اشغالی را طی میکند مرکزیت دارد، این بورژوازی "سیاسی"ای است که در چارچوب قرارداد اسلو شکل گرفته و سرنوشتش به مدیریت پرولتاریای فلسطین مرتبط است. این بورژوازی، از نظر جامعهشناسانه تا حد زیادی از بطن این پرولتاریا بیرون آمده، خود را به طبقات حاکم سنتی (آنچه "خانوارهای بزرگ" مینامیم) تحمیل نموده، با آنها بیعت کرده و به دنیای آنها وارد شده است. کادرهای میانی این بورژوازی (یعنی حماس در غزه و بهویژه الفتح در کرانه باختری) تشکیلدهنده یک نیروی انتظامی برای پرولتاریای مازادِ "در صحنه" هستند. آنها در نقطه تلاقی دنیای کنشگری و رانتخواری از حمایتکنندگان مالی بینالمللی قرار دارند. این "نخبگان" هر دو به شدت مورد اعتراضاند چون هم باید تا جای ممکن راه را بر رقبا ببندند و هم باید پاسخگوی متقاضیانی باشند که به دنبال مستمری هستند. آنها از طریق مبارزه سیاسی به ارتقاء اجتماعی و انتقام طبقاتی تجسم بخشیدهاند.
وقتی صحبت از پرولتاریای مازاد میکنیم منظور این نیست که این مردم کار نمیکنند، بلکه به این معناست که آنها به حاشیه استثمار سرمایهداری رانده شدهاند. بسیاری از آنها به شیوهای نامنظم و بُریدهبریده، در سازههای کوچک، اغلب تجاری، با دستمزدهای بُخور و نمیر و بدون هیچگونه قراردادی کار میکنند؛ با مزدی حدود 10 دلار در روز، درحالیکه قیمت تمامشده کالاها بنابه شاخصهای بازار اسرائیل تعیین میشود.
در کرانه باختری هم، آنهایی که در واقع در اسرائیل مشغولاند، در کار ساختمانی، خدمات یا کشاورزی و غیره کار میکنند و در بیثباتی کامل به سر میبرند یا در وضعیتی غیرقانونی یا وابسته به واسطهها و دلالها برای دسترسی به مجوزهایی که هر لحظه امکان لغو آنها وجود دارد سرگردان هستند، (مجوزها از 7 اکتبر به حالت تعلیق درآمدهاند). کارگران قراردادی حدود 1400 یورو در ماه دستمزد میگرفتند که از آنْ باید هزینههای غیرقابل تحمل "رفتوآمد" و خرید اغلب مجوزهای کار کسر میشد.
در کرانه باختری، کماکان مختصری اقتصاد دهقانی وجود دارد که اغلب جنبه "جزئی و تکمیلی" داشته و آن هم زیر فشار استعمار است. روند پویای پرولتر شدن دهقانان از آغاز صهیونیسم بهطور مدام ادامه داشته؛ امری که پیامد مستقیم روند غصب اراضی و سودآور کردن آنهاست؛ و سپس همانطور که گفتیم دنیایی از رانت سیاسی وجود دارد که منشأ آن پولی است که از طریق حامیان بینالمللی جهت دفاع از نوعی ثبات نسبی سرازیر میشود؛ ثباتی که برای حفظ منافعشان ضروری است. برای مثال این رانتْ معیشتِ چیزی بین یک چهارم تا یک سوم جمعیت را تأمین میکند. باید یادآور شد که ۴۰ درصد از کارکنان بخش دولتی برای نیروهای امنیتی تشکیلاتِ خودمختار کار میکنند. به آنها بنابر جدول "رسمی" قانونیِ دستمزدها حقوقی حدود 450 یورو در ماه پرداخت میشود، اما این وجوه پرداختی توسط اهداکنندگان و اسرائیل (از طریق سیستم بازپسگیری مالیاتها و عوارض) به تشکیلات خودگردان، دائماً در معرض تهدید قرار داشته و در خیلی از اوقات منجر به کاهش یا تعلیق پرداخت حقوق میشود.
علاوهبراین، بخشی از این درآمدِ ناشی از رانت سیاسی توسط کادرهای سیاسی به نفع خودشان، برای حفظ مشتریان و توسعه سرمایهگذاری در بخش غیررسمی مورد اختلاس قرار میگیرد. بخش قابلتوجهی از پرولتاریای مازاد به لطف این اختلاسها زنده است. این یک جمعیت اجتماعی بیقرار و پرتکاپوست که در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ بهطور گسترده در نیروی کار مزدبگیر در اسرائیل ادغام شده و در طول دو انتفاضه هم بهطور گسترده بسیج شده بود. این پرولتاریا در اردوگاههای پناهندگان متمرکز شده است، یعنی جایی که در طول تاریخ محل پرورش "طبقات خطرناک" فلسطینی بوده و امروزه نیز به همین شکل باقی مانده است. در غزه و کرانه باختری، از جبالیا تا جنین، این "حومههای در حومه" زیر آتش دائمی ارتش اسرائیل قرار دارند.
بنابراین، بیثباتی و فرّار بودن ساختار اجتماعی در سرزمینهای اشغالی امری است که باید همواره در نظر داشت. بورژوازی سیاسی و بهویژه کادرهای اجرایی آن، همواره در معرض خطرِ نزول مدام قرار دارند، یعنی اینکه از مقام همکار اسرائیل عقب رانده شوند و در وضعیت مبارز و دستآخر زندانی قرار گیرند.
سوال: و در غزه؟
پاسخ: در غزه، از سال 2007 که حماس در قدرت بوده، مرکزیت رانت سیاسی و بورژوازی اساساً "کمپرادور"ی که در مدارهای سیاسی ادغام شده بود، یکسان باقی مانده است، اما در شرایط محاصره این امر موجب تقلیل سرمایهگذاریها شده و به بیثباتی شدت بخشیده است. این رانتها ناشی از کنترل حملونقل کالاها و کمکهای بینالمللی از قطر و ایران است. مقاطعهکاران و تُجاری که در سالهای اخیر مثلاً از طریق اقتصاد تونلها برای خود ثروتی دست و پا کردهاند، این کار را در ارتباط مستقیم با دستگاه امنیتی حماس انجام میدهند.
آیا در شرایط کنونی غزه، اصلا میتوانیم از ساختار طبقاتی صحبتی کنیم؟ همیشه در چنین شرایطی که تصور هر فردایی ناممکن است، گروههایی پیدا میشوند (از افراد مرتبط با حماس، سازمانهای نظامیِ طایفهای، یا باندهای مسلح) که موفق به معاملاتی شده و ثروتی بهممیزنند. اما این امر یک ساختار طبقاتی ایجاد نمیکند یا اگر بکند هم، باید آن را ساختاری طبقاتی در نظر آورد از نوعی که در اردوگاههای کارِ اجباری وجود دارد و در طول زمان نمیتوان بخشی از یک بازتولید اجتماعی تلقی کرد.
ادامه دارد...
[1] - دانشجوی دکترای علوم سیاسی در موسسه مطالعات سیاسی دانشگاه اکسآنپروانس فرانسه. تحقیقات وی متمرکز بر کرانه باختری و اردوگاههای پناهندگان است.
[2]- اصطلاح "سرمایهداری کمپرادور" یا وابسته ربطی به تروتسکیسم نداشته و به مبتکرین برزیلی تئوری وابستگی، فرناندو کاردوزو و همینطور انزو فالتو و اثر مشترک این دو: "وابستگی و توسعه در آمریکای لاتین" (۱۹۶۹) تعلق دارد. کاردوزو بعدها به مواضع لیبرالی متمایل شد و حتی به ریاست جمهوری برزیل رسید. مترجم
[3]- یکی از تئوریهای اقتصاد سیاسی بورژوایی که معتقد است تنها روش رشد اقتصادی و غنی شدن جامعه از طریق فراهم گشتن سودِ سرشار برای طبقات بالایی و در نتیجه نَشت کردن بخشی از آن به طبقات تحتانی است.