بنیانگذار جبههء خلق برای آزادی فلسطین در ۲۶ ژانویه در سن ۸۲ سالگی در اردن درگذشت.
شاهین ترازو. من این ارزیابیِ منصفانه را از یکی از رقبای سیاسی او شنیده ام نه از یکی از طرفدارانش. هانی الحسن، یکی از بنیانگذاران جنبش الفتح، زمانی که سفیر سازمان آزادیبخش فلسطین در تهران بود (۱۳۵۹) این تعبیر را دربارهء حبش به کار برد و افزود هر زمان که مقاومت فلسطین از راه انقلابی و اصیل و خردمندانهء خود منحرف شود، این ژرژ حبش است که هشدار می دهد.
نگارنده به یاد دارد که در اواسط دههء ۱۹۷۰، زمانی که بین فلسطینی ها بحث بر سر این بود که «آیا با اسرائیل باید مذاکره کرد یانه»، ژرژ حبش طی نطقی در عدن (پایتخت یمن جنوبی آن زمان) بر ضرورت رد راههایی که به نظرش سازشکارانه و تسلیم طلبانه بود تأکید ورزید و افزود که ما این موضع را برای تاریخ می گیریم. او می دانست که موضع گیری اش برخلاف جریان است و احتمال نمی داد که کسی بدان گوش سپارد، از این رو آن را «برای تاریخ» معرفی می کرد. می دانیم که روشنفکر متعهد و انقلابی گاه چاره ای ندارد جز آن که بر موضع اصولی خویش به عنوان موضعی برای تاریخ پای فشارد. آخرین موضع وی علیه قرارداد اسلو که منجر به کناره گیری اش از رهبری جبههء خلق در نیمهء دههء ۱۹۹۰ شد نیز بر همین پایه شکل گرفت.
ابتدا نگاهی کوتاه به زندگی پرتحرک، مؤثر و پربار او بیندازیم:
ژرژ حبش در سال ۱۹۲۶ در شهر لِد (یا لیدا) نزدیک تل اویو امروز زاده شد. در خانواده ای مسیحی و مرفه بزرگ شد. هنگام تشکیل دولت اسرائیل (۱۹۴۸) ۲۲ سال داشت و شاهد نفی بلد یعنی اخراج همیشگی خود و همشهریانش از زادگاهشان بود. او که عمیقاً تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته بود و در حالی که دانشجوی رشتهء پزشکی دانشگاه آمریکایی بیروت بود به سازماندهی سلسله تظاهراتی میپرداخت که طی آنها چند تن از دوستانش کشته شدند. در دههء ۱۹۵۰ همراه با شماری از همفکرانش از کشورهای مختلف عربی جنبش ناسیونالیست های عرب (حرکة القومیین العرب) را پایه گذاری کرد که در مناطق مختلف جهان عرب شعبه داشت. حبش خود در شعبهء عَمان (پایتخت اردن) کار میکرد. آنها برای آوارگان فلسطینی درمانگاه و مدرسه میساختند و خود حبش تا سال ۱۹۵۸ پزشک این درمانگاه بود. او یکبار حتی کاندیدای نمایندگی مجلس اردن شد که انتخاب نگردید و پس از کودتای معروف اردن علیه نخست وزیر ملی آن کشور (یعنی سلیمان نابلسی که او را با مصدق مقایسه می کنند) و تشدید سرکوب، راه های مبارزهء قانونی را رها کرد.
جنبش ناسیونالیستهای عرب (۱) یکی از سه جریان مهم ملی و میهن پرستی عرب در دههء ۱۹۵۰ و ۶۰ است، دوتای دیگر، یکی حزب بعث است و دیگری ناصریسم (یعنی جنبشی که در رأس آن عبدالناصر رئیس جمهور وقت مصر قرار داشت). شعبهء یمنی همین جنبش ناسیونالیستهای عرب است که در بخش جنوبی یمن، مستعمرهء انگلیس، به مقاومت و مبارزهء مسلحانه دست زد و باعث شد که انگلستان از آن منطقه برود و جمهوری دموکراتیک یمن جنوبی در نوامبر ۱۹۶۷ پدید آید. شعبهء آنها در کویت هم در آن سالها خطی ملی، دموکراتیک و لائیک را دنبال میکرد که نسبتاً نیرومند بود و ارگانی داشت به نام «الطلیعه» [به معنی آوانگارد، پیشگام]. جنبش مزبور در عراق و سوریه و مصر و برخی دیگر از کشورهای عرب هم فعال بود یا هوادارانی داشت ولی رقیبان آن که بعثی ها و ناصریستها بودند در عین برخی همکاری ها که با هم داشتند مانع از پیشرفت آن گردیدند. البته مواردی هم بوده که این جنبش به ناصریسم امید زیاد داشته است.
پس از شکست اعراب در سال ۱۹۶۷، جنبش ناسیونالیستهای عرب علناً علیه ناصریسم موضع گرفت و آن را «حرکتی خرده بورژوایی و محکوم به شکست» نامید و رابطهء خود را با آن قطع کرد.
جنبش ناسیونالیستهای عرب پس از ۱۹۶۷ به واحدهای کشوری تقسیم شد و بخش فلسطینی آن در دسامبر ۱۹۶۷ تشکیلاتی به وجود آورد که بر مارکسیسم - لنینیسم به مثابهء ایدئولوژی خود تأکید میکرد و جبههء خلق برای آزادی فلسطین (PFLP) نام گرفت. چیزی نگذشت که دو انشعاب مهم در این جبهه پدید آمد یکی جبههء خلق... (فرماندهی کل) به رهبری احمد جبریل، و دیگری جبههء دموکراتیک ... به رهبری نایف حواتمه. به گمان نگارنده مشخصهء انشعاب اول گرایش به وابستگی به سوریه بود و در دومی گرایش به وابستگی به شوروی. ژرژ حبش در برابر هردو جریان انشعابی مقاومت کرد و از طرف آنان متهم به راستروی شد، ولی جبههء وی در عین حفظ روابط دوستی با دو کشور مزبور، نمی خواست استقلال سازمان خود را از دست بدهد. گفتنی ست که سه سال قبل از تشکیل جبههء خلق، جنبش الفتح نخستین عملیات نظامی خود را علیه اسرائیل در اول ژانویه ۱۹۶۵ انجام داده و جو سیاسی منطقه را تا حد زیادی تغییر داده بود. جبهه ابتدا کوشش خود را مصروف عملیات در داخل سرزمین های اشغالی نمود و آن را اساس کار اعلام میکرد و در این راه کوشش های جدی داشت.
پس از آنکه عبدالناصر طرح راجرز (وزیر خارجهء وقت آمریکا) مبنی بر جداسازی نیروهای اعراب و اسرائیل را پذیرفت، مخالفت حبش با رژیم های عربی شدت بیشتری یافت و گرایش فکری چپ در او تقویت گردید. با اینکه روابط خوبی با شوروی و بلوک شرق داشت، از آنجا که وجود دو دولت در فلسطین (یکی عربی و دیگر یهودی: اسرائیل) را نمی پذیرفت، شوروی در سال ۱۹۷۴ تبلیغاتی علیه وی به راه انداخت و او را «انقلابی نما» نامید. در سال ۶۹ استراتژی جبههء خلق در مبارزهء مسلحانه با اسرائیل که قبلاً بر تاکتیک عملیات داخل فلسطین، و نه در مرزهای آن، پافشاری می کرد به تاکتیک تازه ای کشیده شد و به طراحی عملیات خارجی زیر شعار «دشمن را هرجا باشد تعقیب کنیم» پرداخت. طراح و سازمان دهندهء این نوع عملیات که دست به چندین هواپیما ربایی زد یکی از دوستان و همکلاسان قدیمی حبش دکتر ودیع حداد بود. بد نیست اشاره کنیم که الفتح با این نوع عملیات مخالف بود. استدلال جبههء خلق برای دست زدن به هواپیماربایی این بود که وقتی اسرائیل و حامیانش دارند سرِ ما را می برند و حقوقِ ملی و انسانی ملتی را لگدمال می کنند و دنیا بی خبر است یا با بی اعتنائی سکوت می کند، از طریق تعقیب دشمن در هر جای جهان، ما به دنیا اخطار می کنیم که آن ها نیز ممکن است مزهء رنج را بچشند. عملیاتی که جبهه انجام داد عمدتاً هدف تبلیغاتی یا فشار بر دشمن و تأثیر بر افکار عمومی داشت، نه کشتن مسافرانی که به هیچ رو مستقیماً در اشغال و رنج های بیشمار فلسطینی ها دست نداشتند. ارزیابی جبهه این بود که این عملیات خبر فاجعهء فلسطین را به گوش کل جهانیان می رساند. در نتیجهء مبارزهء همه جانبهء و مستقیم مردم فلسطین و از جمله اینگونه عملیات، وکلای مدافع و روشنفکران متعددی در اروپا (به رغم محکوم کردن تروریسم) به این نتیجه رسیدند که برای پایان دادن به فاجعهء فلسطین باید کاری کرد و از عاملان اینگونه عملیات در دادگاه ها و مطبوعات دفاع کردند. دستگیری لیلا خالد، دختری فلسطینی که به هواپیماربائی دست زده بود و طرح قضیه و دفاع از او در اروپا سروصدای فراوان به راه انداخت.
حوادث سپتامبر سیاه اردن ۱۹۷۰ و خروج نیروهای ساف از آن کشور و انتقال به لبنان مرحله ای مهم در حیات جبههء خلق نیز محسوب میشود.
اما تنها دو سال بعد و پس از چند نمونه از اینگونه عملیات خارجی، جبههء خلق این تاکتیک را پایان داد و دکتر ودیع حداد، مسؤول طراحی این عملیات که از این تصمیم راضی نبود از فعالیت سازمانی کنار گذارده شد.
جبههء خلق برای آزادی فلسطین که عضو کمیتهء اجرائی سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) بود در سال ۱۹۷۴ در برابر سیاست عرفات دائر بر قبول احتمالی راه حل مبتنی بر مذاکره موضعگیری کرد و از کمیتهء اجرائی ساف بیرون آمد و با دیگر نیروهائی که همین مخالفت را داشتند جبهه ای به نام رفض (امتناع) تشکیل داد اما پنج سال بعد طرح عرفات دائر بر «راه حل انتقالی» (یعنی قبول هرقسمت از فلسطین که بتواند آزاد شود) را پذیرفت و به کمیتهء اجرائی بازگشت.
تجاوز اسرائیل به لبنان و اشغال این کشور تا بیروت و خروج نیروهای ساف از این کشور در سال ۱۹۸۲ محدودهء فعالیت حبش را تنگتر کرد. حبش موجودیت ساف را دستاورد مهم سیاسی مبارزات مردم فلسطین می دانست و هر زمان که ساف نیز زیر ضربه ای قرار می گرفت، به رغم مخالفتی که با رهبری یاسر عرفات داشت، به دفاع از ساف می پرداخت. حبش هیچگاه سیاست وحدت - انتقاد را در رابطه با ساف رها نکرد. زمانی که یکی از نیروهای مخالف رهبری عرفات به ریاست احمد جبریل با همکاری دولت سوریه پایگاه عرفات در شمال لبنان را زیر ضربهء توپخانه قرار داد، مجلهء الهدف ارگان جبهه حبش طرح روی جلد را با یک قطرهء درشتِ خون منتشر کرد و هشدار داد که دیگر بس است! از خط سرخ نباید گذشت!
در سال ۱۹۸۸ که مجلس ملی فلسطین در تبعید اصل وجود دو دولت، یکی اسرائیل و دیگری فلسطین مستقل را پذیرفت، جبههء حبش حضور داشت و آن را تأیید کرد.
در سال های ۱۹۸۰ خط مشی ساف میانه رو تر شد و وقتی ساف با ایالات متحده مذاکرهء رسمی را آغاز کرد با اعتراض شدید حبش مواجه گردید ولی موجب نشد که او از ساف جدا شود. همین وضع پس از تصمیم ساف دائر بر شرکت در کنفرانس مادرید هم پیش آمد ولی باز او ماندن در ساف را برگزید. وی طبعاً با قرارداهای اسلو مخالف بود و آن را ادامهء عقب نشینی های پیشین میدانست. تحولاتی که در عراق و جهان عرب و سپس در فلسطین با برپایی تشکیلات خود مختار فلسطین پدید آمد نظر او در درون خود جبهه در اقلیت قرار گرفت و او از رهبری جبهه کناره گرفت و به جای او ابوعلی مصطفی به سمت دبیر کل جبههء خلق برای آزادی فلسطین برگزیده شد. ابوعلی مصطفی در همکاری با تشکیلات خودمختار فلسطین و در واقع قبول قرارداد اسلو به داخل فلسطین رفت ولی پس از چندی اسرائیلی ها او را ترور کردند. جانشین وی احمد سعدات هم به عنوان دبیر کل جبهه مدتی فعالیت داشت ولی هم اکنون در زندان اسرائیل بسر میبرد. جبهه در انتخابات فلسطین و دیگر نهادهای سیاسی آن همواره شرکت داشته است. هم اکنون شهردار رام الله، خانم ژانت میکائیل است که خود از خانواده ای مسیحی برخاسته و با جبههء خلق فلسطین همکاری داشته و دارد. در انتخابات عمومی، میزان آراء جبهه حدود ۷ تا ۱۰ درصد است. نفوذ جبهه در مبارزهء سیاسی نظریُ در محافل روشنفکران و تحصیل کردگان فلسطینی و عرب چشمگیر است. مجلهء الهدف، ارگان غیر رسمی جبهه که نویسنده، ناقد و هنرمند بزرگ فلسطینی غسان کنفانی آن را در آغاز سالهای ۱۹۷۰ تأسیس کرد هنوز هم منتشر میشود.
ژرژ حبش از زمانی که از موقعیت سازمانی خود کناره گرفت در دمشق و عمان بسر برد و غالباً با مشکلاتِ بیماری و کهولت سن روبرو بود. موضع گیری های قاطع او علیه راه حل های تحمیلی به جنبش فلسطین باعث شد که اسرائیل و آنچه به اصطلاح «جامعهء بین المللی» نامیده می شود علیه او تبلیغات منفی مبنی بر تروریسم و غیره راه بیندازند. سفر وی در سال ۱۹۹۲ برای معالجه به فرانسه که ابتدا با درخواست صلیب سرخ و موافقت دولت فرانسه صورت گرفت (۲۹ ژانویه ۱۹۹۲) با جنجال وسیع محافل صهیونیستی همراه شد. آن ها دولت فرانسه را ناگزیر کردند که ژرژ حبش را بدون معالجه به الجزایر برگرداند.
جالب این است که حاکمیت و نفوذ وسیع ارتجاع در عرصهء بین المللی در اوضاع کنونی باعث شده که درگذشت دکتر ژرژ حبش تقریباً با سکوت روبرو شود و روزنامهء لوموند که معمولاً در مناسبات مشابه صفحهء کاملی را به گزارش زندگی و فعالیت های شخصیتی در حد وی اختصاص می داد، به یادداشت خبری کوچکی در صفحات داخلی بسنده کند (لوموند ۲۹ ژانویه ۲۰۰۸).
به نظر می رسد که او نقش خود را به عنوان یک روشنفکر متعهد و مستقل وفادار به اصول با مواضعی که خود آن ها را «مواضعی برای تاریخ» می نامید ایفا کرد. همان طور که گفتیم به رغم مخالفتش با برخی سیاست های ساف، خشک و تر را با هم نسوزاند. وقتی مرحله ای بسر می رسید می دانست که چگونه سیاست خود را تغییر دهد. هرچند وضع عمومی عینی جنبش فلسطین همواره در ذهن او به مبارزه با اشغال و کسب استقلال ملی اولویت می بخشید ولی گرایش عمومی او به چپ بود و دفاع از مصالح زحمتکشان جامعهء فلسطین و عرب. در دریای پر تلاطم تناقض های حاکم بر جامعهء عرب و جامعهء بین المللی او کوشید درست ترین راه را برگزیند. در همکاری و ائتلاف با اتحاد شوری، با رژیم های عراق و سوریه و الجزایر، و یا در خوش بینی به رژیم جمهوری اسلامی ابتدا گام هائی برداشت که همیشه درست نبود و ناگزیر برمی گشت. در عرصهء فلسطین، او نقش منتقد مسؤول و با پرنسیپ را به خوبی ایفا کرد.
وی که از آغاز جوانی از برج عاج روشنفکری بیرون آمده و پا به میدان فعالیت اجتماعی و سیاسی انقلابی گذاشته بود، طبیعی بود که گاه به اشتباهات و حتی خطاهائی آلوده شود اما مهم این است که می توانست لغزش های خویش را ببیند و مهار کند و در مجموع، کارنامه ای از آرمانخواهی، جسارت در مبارزه، دست زدن به آزمایش و خطا، درک انحرافات و نقد و بازگشت از آن ها بپردازد.
حدود ده سال بود که دیگر در عرصهء سیاسی فلسطین فعال نبود. اما فقدانش از روز ۲۵ ژانویه که در نتیجهء سکتهء قلبی در سن ۸۲ سالگی در عمان درگذشت بیش از پیش احساس می شود. شک نیست که تجربهء او درسی برای مبارزان انقلابی فلسطین و منطقه و حتی جهان خواهد ماند (۳). سخن را دربارهء این مرد بزرگ با جمله ای از یادداشت سمیر امین در مجلهء فرانسوی آفریقا آسیا Afrique Asie مارس ۲۰۰۸ به پایان می بریم که: «ژرژ حبش مرد، اما پیکار او برای آزادی فلسطین نمرده است».
(منتشر شده در آرش ۱۰۱)
---------------------
۱ـ برای اطلاع از «جنبش ناسیونالیست های عرب» می توان به کتابی با همین نام، نوشتهء دکتر باسل کُبیسی مراجعه کرد. یادآوری می کنیم که کبیسی در پاریس و غسان کنفانی در بیروت هر دو در اوایل دههء ۷۰ میلادی به دست اسرائیلی ها ترور شدند. هردو نویسنده از کادرهای برجستهء جبههء خلق برای آزادی فلسطین بودند.
۲ـ رجوع شود به نوشته ای از نگارندهء این سطور در آرش شماره ۱۳ فوریه ۱۹۹۲ تحت عنوان «آب در خوابگه مورچگان».
۳ـ دربارهء دکتر ژرژ حبش همچنین می توانید به مصاحبهء «رادیو دموکراسی شورائی» با تراب حق شناس روی سایت همین رادیو و نیز روی سایت peykarandeesh.org مراجعه کنید.