Uri Avnery
ترجمه بهروز عارفی
يادداشت مترجم دربارهء يوری آونری، نويسندهء اين مقاله:
Gush Shalom، بلوک يا جبهه صلح يکی از فعال ترين جنبش های صلح طلب در اسرائيل است و يکی از نمايندگان «صدای ديگر» در اسرائيل. يوری آونری رهبر اين بلوک، نماينده سابق کنست (پارلمان) است و روزنامه نگار. او در سال ۱۹۸۲، در حالی که ارتش اسرائيل بيروت را محاصره کرده بود، با ياسر عرفات در مقر فرماندهی وی ملاقات و گفتگو کرد و متن آن را در همان زمان منتشر نمود. آونری و سازمان وی از منتقدين قاطع سياست تجاوزکارانه اسرائيل و طرفدار تشکيل دولت مستقل فلسطين در کنار کشور اسرائيل است.
مقالات او که مرتبا در سايت اين بلوک و نيز برخی رسانه ها منتشر ميشود، بازگو کننده ديدگاه بخشی از مخالفين سياست دولت اسرائيل و طرفداران واقعی صلح است. مقاله زير که در تاريخ دوم اوت ۲۰۰۶ نوشته شده است، گوشه ای از اين نگاه انتقادی را نشان ميدهد.
* * * * * * * * * *

خنجر از پشت

روز پس از خاتمه جنگ، روز خنجرهای بلند خواهد بود.
هر کسی ديگری را ملامت خواهد کرد. سياستمداران يکديگر را سرزنش خواهند کرد. ژنرال يکديگر را ملامت خواهند کرد. اما بيش از همه، ژنرال ها سياستمداران را ملامت خواهند کرد.
هميشه، در هر کشوری پس از هر جنگی، زمانی که ژنرال ها شکست خورده اند، افسانه «خنجر از پشت»، سر بلند ميکند که اگر سياستمداران، درست در آستانهء پيروزی باشکوه و تاريخی ارتش، آن را متوقف نميکردند چه ها و چه ها می شد...
اين امری است که در آلمان پس از جنگ جهانی اول رخ داد، هنگامی که اين افسانه منجر به تولد جنبش نازی گرديد. شبيه اين ماجرا پس از جنگ ويتنام پيش آمد. و اين حادثه در اينجا در حال وقوع در است. نخستين نشانه های آن احساس ميشود.
حقيقت ساده اين است که تا امروز، بيست وسومين روز جنگ، حتی يک هدف نظامی نيز بدست نيامده است. ارتشی که در سال ۱۹۶۷فقط در شش روز، سه ارتش بزرگ عرب را به زانو درآورد، هنوز موفق نشده است از عهده يک «گروه تروريستی» کوچک برآيد، آن هم در مدتی که از جنگ خطير کيپور [اکتبر ۱۹۷۳] نيز طولانی تر شده است،. در آن زمان، ارتش موفق شد در مدت بيست روز، شکست روزهای نخستين جنگ را به يک پيروزی نظامی بدل سازد.
ديروز سخنگويان ارتش، برای ارائه تصويری از پيروزی اعلام کردند که «ما موفق به کشتن ۲۰۰ نفر از ۱۰۰۰ جنگجوی حزب اله شده ايم» (يا۳۰۰ يا ۴۰۰ نفر، چه کسی می شمارد؟) اما پافشاری بر اين نکته که کل جنگجويان حزب اله وحشتناک هزار نفر است، خود بسيار معنادار است.
گزارش ها حاکی از ياس پرزيدنت بوش است. ارتش اسرائيل «بار را به منزل» نداده است. بوش با اين اعتقاد آن ها را به جنگ اعزام کرده که ارتش نيرومند مجهز به پيشرفته ترين سلاح های آمريکائی در عرض چند روز «کار را تمام خواهد کرد». پيش بينی شده بود که حزب اله نابود، لبنان دست نشانده آمريکا، ايران تضعيف و شايد راه برای «تغيير رژيم در سوريه» هموار خواهد شد. نبايد از خشمگينی بوش تعجب کرد.
حتی ايهود اولمرت از او نيز عصبانی تر است. او جنگ را با روحيه ای بالا و دلی اميدوار شروع کرد، چرا که ژنرال های نيروی هوائی قول داده بودند که در چند روز حزب اله و موشک هايش را نابود خواهند ساخت. اکنون قايق او به گل نشسته است و هيچ پيروزی در افق نمايان نيست.
طبق معمول، در پايان نبردها ( وگاه پيش از آن)، جنگ بين ژنرال ها شروع خواهد شد. خطوط جبهه، از هم اکنون در حال شکل گرفتن است.
فرماندهان نيروی زمينی رئيس مغرور ستاد و نيروی هوائی را سرزنش خواهند کرد ، زيرا آنان قول داده بودند که فقط با اتکا به قدرت خود، به تنهائی پيروز خواهند شد. القاء کرده بودند که با ريختن بمب و بمب بمب، جاده ها، پل ها، مناطق مسکونی و روستا ها را ويران می کنيم و ... کار تمام است.
پيروان رئيس ستاد و ديگر ژنرال های نيروی هوائی سرزنش خود را متوجه نيروی زمينی و بويژه فرماندهی نيروی شمال خواهند کرد. سخنگويان آن ها دررسانه ها، از هم اکنون اعلام ميکنند که اين ستاد پر از افسران نالايق است. آن ها را به شمال پرت کرده اند زيرا تصور ميشد که شمال جای پرتی است و عمليات واقعی در جنوب (غزه) و مرکز (کرانه باختری) جريان دارد.
از هم اکنون کنايه ها را می شنويم. زمزمه ميشود که دليل انتصاب ژنرال اودی آدام به فرماندهی شمال، احترام به پدر وی، ژنرال کوتی آدام است که در جنگ اول لبنان کشته شده است.
انتقادات متقابل، همگی واردند. اين جنگ، چه در هوا، چه د رزمين و چه در دريا با اشتباهات نظامی همراه است.
آن ها در غرور وحشتناکی غرق اند. غروری که ما در آن پرورانده شده ايم و بخشی از شخصيت ملی ما شده است. اين امر حتی در مورد ارتش بارز تر است و به درجات بالای نيروی هوائی هم ميرسد.
در طول سال ها ما به همديگر گفته ايم که ما دارای عالی ترين، عالی ترين، عالی ترين ارتش جهان هستيم. نه تنها خود ما به اين مطلب معتقد بوديم، بلکه بوش و همه جهان نيز. از همه گذشته، ما پيروزی حيرت انگيزی را در شش روز در سال ۱۹۶۷ کسب کرديم. اما بايد نتيجه گرفت که اين بار، ارتش پيروزی عظيم ديگری در شش روز کسب نکرد، همه گيج و مبهوت شده اند. چرا، چه اتفاقی افتاده است؟
يکی از هدف های اعلام شده اين جنگ، اعاده حيثيت از توان بازدارنده ارتش اسرائيل بود. در واقع، چنين امری اتفاق نيفتاد.
دليل آن اينست که روی ديگر سکه غرور و تکبر، تحقير عميق اعراب است. منش و روشی که پيش از اين نيز موجب شکست های نظامی گشته است. کافی است که جنگ کيپور را بياد بياوريم . حالا سربازان ما، به سختی در می يابند که«تروريست»ها اراده بسيار بالائی دارند، که آنان جنگجويان مقاومی بوده و فقط کسانی نيستند که در عالم هپروت در رويای فرشته باکره «شان» در بهشت بسر برند.
اما فراتر از غرور خود و تحقير دشمن، يک مشکل اساسی نظامی وجود دارد. پيروزی درجنگ بر مبارزان چريک غيرممکن است. ما اين تجربه را در حضورمان در لبنان که ۱۸ سال طول کشيد، ديديم. با نتيجه ای غير قابل اجتناب، اين کشور را ترک کرديم. حقيقت اينست که بدون مصلحت انديشی و بدون توافقی با طرف مقابل خارج شديم (ما با تروريست ها گفتگو نميکنيم، غير از اين است؟ - حتی اگر آن ها مسلط ترين نيرو در محل باشند) . ولی ما فلنگ را بستيم.
خدا ميداند که ژنرال های کنونی از کجا چنين اعتماد به نفس نايابی يافته اند که به پيروزی در جنگی معتقد شوند که همقطاران شان در گذشته، با آن فضاحت شکست خوردند.
از همه مهم تر اين که حتی بهترين ارتش دنيا نميتواند در جنگی پيروز شود که هدف های آن مشخص نيست. کارل کلاوس ويتز، تئوريسين دانش نظامی گفته است « جنگ چيزی نيست مگر ادامه سياست به راه های ديگر.». اولمرت و پرتز، دو آماتور تمام عيار، واقعيت را به اين صورت آشکار کردند که «جنگ چيزی نيست جز ادامه بی سياستی به روش های ديگر.»
کارشناسان نظامی ميگويند که برای پيروزی در جنگ می بايست ۱ – هدف روشنی وجود داشته باشد. ۲ – هدف قابل دسترس باشد. ۳ – ابزار لازم برای رسيدن به هدف در اختيار باشد. اين سه شرط در اين جنگ وجود ندارد. اين به روشنی تقصير رهبری سياسی است.
بهمين جهت، ملامت اصلی متوجه اولمرت و پرتز است. آنها در برابر وسوسه زمان حاضر تسليم شدند و با تصميمی دولت را بسوی جنگ کشاندند که شتابزده، نسنجيده و بی ملاحظه بود.
همچنان که نهميا استراسلر در هآرتص نوشت: آنها ميتوانستند، پس از دو سه روز جنگ را متوقف کنند، زمانی که همه دنيا می پذيرفت که تحريکات حزب اله پاسخ اسرائيل را توجيه ميکند، هنگامی که در مورد توانائی ارتش اسرائيل جای ترديد وجود نداشت. عمليات ميبايست حساس و سنجيده ميبود.
اما، اولمرت و امير پرتز قادر به توقف جنگ نشدند. نظير آدم های هالو در مقابله با جنگ، اين دو نفهميدند که نبايد به حمايت ژنرال ها تکيه کرد؛
که حتی بهترين طرح های نظامی ارزش کاغذی را که بررويش نوشته شده نيزندارد؛
که در جنگ بايد منتظر وقايع غير مترقبه بود، که هيچ چيز بی دوام تر از افتخار جنگ نيست. مقبوليت جنگ در افکار عمومی [اسرائيل] آنان را مسموم کرد. جمعی از روزنامه نگاران چاپلوس نيز آن دو را تشويق کردند و دچار اين توهم شدند که ميتوانند نقش رهبران جنگی مشهور را ايفا کنند.
مشوق اولمرت، سخنان پرطمطراق و ناباورانه خودش بود. سخنانی که افراد سرباز خودش تعليم داده بودند. پرتز، گويا در مقابل آينه ايستاده و فکر کرده است که نخست وزير آينده، آقای سازمان امنيت و بن گوريون ثانی است.
و بدين ترتيب، مثل دو ساده لوح روستائی، به صدای بوق و کرنا، در راه پيمائی مستقيم به سوی اشتباهات سياسی و نظامی براه افتادند.
منطقی است که بر اين نکته صحه بگذاريم که آنان پس از خاتمه جنگ، بهای ندانم کاری خود را خواهند پرداخت.
از اين مخمصه کامل، چه چيزی بيرون خواهد آمد؟
ديگر کسی از حذف حزب اله، يا خلع سلاح آنان و نابودی همه راکت ها حرفی نميزند. اين امر مدتی است که فراموش شده است. در آغاز جنگ، دولت خشم آلود، نظريه استقرار نيروی بين المللی را در طول مرز با لبنان رد کرد. ارتش معتقد بود که چنين نيروئی از اسرائيل حفاظت نکرده و تنها آزادی عمل آن را محدود خواهد کرد. اکنون، ناگهان، استقرار نيروی بين المللی به هدف اصلی اين کارزار تبديل شده است. ارتش به تنهائی به عمليات ادامه خواهد داد تا «زمين را برای نيروی بين المللی» آماده کند و اولمرت اعلام ميکند که او تا استقرار نيروی بين المللی به جنگ ادامه خواهد داد.
متاسفانه اين ترفند تاسف باری است، نردبانی است برای پائين امدن از بالای درختی بلند. نيروی بين المللی را ميتوان تنها با موافقت حزب اله مستقر کرد. هيچ کشوری حاضر نخواهد شد که سربازانش را به نقطه ای بفرستد که آنان مجبور به جنگ با نيروهای محلی گردند. در هر نقطه ای از منطقه، ساکنان شيعه به روستاهای خويش بازخواهند گشت و از جمله جنگجويان مخفی حزب اله.
مضافا بر اين که حضور اين نيرو منوط به موافقت حزب الله خواهد بود. اگر بمبی در زير اتوبوس حامل سربازان فرانسوی منفجر شود، در پاريس فرياد برخواهد خاست که فرزندان ما را به خانه برگردانيد. شبيه اين ماجرا هنگام انفجار محل استقرار تفنگ داران آمريکائی در بيروت اتفاق افتاد.
آلمانی ها که در هفته جاری با مخالفت خود با آتش بس، جهان را به حيرت انداختند، به يقين سربازی به مرزهای اسرائيل نخواهد فرستاد. تنها چيزی که کم دارند اين است که مجبور شوند بر روی سربازان اسرائيلی آتش بگشايند!
و مهم تر از آن، هيچ چيز مانع حزب الله در انداختن موشک بر سر نيروهای بين المللی، هر وقت که اراده کند، نخواهد شد. در آن صورت نيروهای بين المللی چه خواهند کرد؟ همه منطقه تا بيروت را فلج خواهند کرد؟ اسرائيل چه پاسخی خواهد داد؟
اولمرت نيروئی ميخواهد که بر مرزهای سوريه و لبنان نظارت کند. اين امر خيلی توهم آميز است. آن مرز از غرب تا شمال لبنان کشيده شده است. هر کسی بخواهد اسلحه وارد کند ، دور از جاده های اصلی که تحت نظارت سربازان بين المللی خواهد بود، رد خواهد شد. در طول مرز، صدها نقطه وجود دارد که آنان بتوانند بگذرند. گذشته از آن، در لبنان نيز ميشود با تطميع و رشوه خيلی کارها کرد.
بنابراين، پس از جنگ، ما کم و بيش در همان نقطه ای خواهيم بود که پيش از آغاز اين حوادث غم انگيز قرار داشتيم. قبل از کشتن هزار لبنانی و اسرائيلی، پيش از فراری دادن بيش از يک ميليون انسان، اسرائيلی و لبنانی از خانه هايشان، پيش از نابودی بيش از هزار خانه در لبنان و اسرائيل.
پس از جنگ، شور و هيجان فرو خواهد نشست. ساکنان شمال اسرائيل هم زخم هايشان را التيام خواهند داد. و ارتش به بررسی خطاهايش خواهد پرداخت. هر کسی از مرد و زن اعلام خواهد کرد که از روز نخست عليه جنگ بوده اما سرانجام روز داوری فرا خواهد رسيد. نتيجه می گيرند که اولمرت را بيرون بيندازيد. پرتز را بفرستيد پی کارش و هالوتز را اخراج کنيد.
با توجه به شروع مسابقه ای جديد، تنها چيزی که مسئله را حل خواهد کرد، مذاکرات صلح با فلسطينی ها، لبنانی ها و سوری هاست. و نيز با حماس و حزب اله.
زيرا تنها با دشمن است که پيمان صلح می بندند.


----


اصل مقاله :

The Knife in the Back, Uri Avnery, 2/8/2006
www.gush-shalom.org