بر اساس مطالب رسانهها و تحليلگران طرفدار غرب، موجوديت اسرائيل مورد تهديد همسايگان اين كشور و ايران قرار دارد و به همين دليل كشورهاى غربى و به ويژه آلمان خود را موظف مىبينند از قربانيان جنايتهاى نازىها در برابر يك كشتار جمعى ديگر محافظت كنند. احمدى نژاد رئيس جمهور ايران با انكار هولوكاوست و بيانات عوامفريبانهى خود سهم زيادى در تاييد اين ديدگاه ادا كرد. دراسرائيل، ايالات متحد امريكا، آلمان و كشورهاى ديگر غربى تحريمهاى فزاينده عليه ايران در درجهى اول با اين استدلال توجيه مىشوند كه هدف برنامهى اتمى ايران نابودى اسرائيل است. نتانياهو حتا خود را از لحاظ اخلاقى محق مىبيند كه به صراحت ايران را تهديد به جنگ پيشگيرانهاى كند و در اجراى آن حتى به تنهايى وارد عمل شود.
دولت آلمان فدرال نه تنها در جريان درگيرى اخير بر سر برنامهى هسته اى ايران، بلكه خيلى پيش از آنكه جمهورى اسلامى دست بكار پياده كردن برنامه هسته اى خود شود از اسرائيل حمايت مىكرد. آنطور كه هفتهنامهى اشپيگل (شمارهى ۲۳ سال ۲۰۱۲)،آورده است، آلمان از دههى ۱۹۶۰ در تامين مالى توليد بمبهاى اتمى اسرائيل شركت داشته است. تحويل زيردريايىهاى آلمانى به وضوح ادامهى سياست آلمان در مورد اسرائيل و خاورميانه است كه از تقريبا نيم قرن پيش پيگيرى مىشود. دولت و اپوزيسيون در اين مورد همواره در هماهنگى با يكديگر عمل مىكنند. توماس دوميزيه، وزير دفاع آلمان در پاسخ بيانيه خانم كلاوديا روت، از رهبران حزب سبزها مبنى بر اينكه، چنانچه زيردريايىهاى ساخت آلمان قابليت مسلح شدن با موشكهاى اتمى را داشته باشند، اين حزب با ادامهى تحويل آنها به اسرائيل مخالف است، گفت: "صادرات اينگونه سلاحها در ادامهى سياست دولت قبلى است." (رك: فرانكفورتر روندشاو، ۱۱ ژوئن ۲۰۱۲).وزير دفاع بدين منوال به درستى توجه كلاوديا روت را به اين نكته جلب ميكند كه دولت ليبرال/مسيح دمكرات فعلى در حقيقت تصميمات دولت اسبق سوسيال دمكرات / سبز را به اجرا در مياورد.مسلح كردن اتمى اسرائيل با تمام پيامدهايى كه براى تشديد درگيرىهاى خاورميانه و نزديك، يعنى يكى از ناپايدارترين مناطق جهان دارد، كمابيش از سوى همهى دولتهاى آلمان به پيش رانده شده است و به طورى كه اشپيگل نشان مىدهد، اين سياست در خفا وخارج از حوزه افكار عمومى و نهادهاى دموكراتيك اجرا شده است. اين واقعيت كه افشاگرى اشپيگل در بارهى مسلح كردن اتمى اسرائيل به وسيلهى آلمان بحث چندانى را برنيانگيخت، جزء افتخارات دموكراسى آلمان محسوب نمىشود. اما نكتهى نگرانىآور اين است كه حتا رسانهها و متخصصان ليبرال نيز تحويل زيردريايىهاى اتمى به اسرائيل را "از لحاظ اخلاقى درست" مىبينند و آن را توجيه مىكنند (نگاه كنيد از جمله به تفسير و مصاحبهى فرانكفورتر روندشاو با يكى از متخصصان «بنياد علم و سياست» در شمارهى ۵ ژوئن ۲۰۱۲).
با توجه به اين روند نامطلوب بايد نداى گونترگراس را كاملا برحق دانست. او در شعرى زير عنوان «آنچه بايد گفته شود»، با عنوان كردن اين نظريه كه صلح جهانى از سوى اسرائيل و نه ايران مورد تهديد است، حقانيت اخلاقى سياست پشتيبانى بينالمللى از اسرائيل را اساسا مورد سئوال قرار داد. با توجه به پيامدهاى فاجعهبارى كه اين سياست مىتواند براى صلح جهانى و خودِ اسرائيل به بار آورد، اكنون زمان آن فرارسيده است كه ادعاى مورد تهديد قرار داشتن موجوديت اسرائيل را با ديد انتقادى و علمى بررسى نمود. زيرا همين ادعااست كه بر اساس آن سياست آلمان و غرب در قبال اسرائيل تدوين شده وجهت داده ميشود و برنامهى هسته اى ايران را به يكى از مهمترين درگيرىهاى جهانى تبديل كرده است.
منطق "ترس هسته اى"
فرض بگيريم كه - همانطور كه ادعا مىشود- رژيم جمهورى اسلامى واقعا به آژانس بينالمللى انرژى اتمى و جهانيان تا كنون دروغ گفته است و مىخواهد زير پوششِ بهرهبردارىِ صلحآميز از انرژى هستهاى، بمب اتمى بسازد. اختلاف بر سر پنج يا بيست در صد غنى سازى اورانيوم در هرصورت يك درگيرى فرعى است كه توجه را از علت اصلى درگيرى هسته اى با ايران منحرف مىكند. اما اگر رژيم ايران روزى واقعا به بمب اتمى دست يابد، آيا مىتواند آن را عليه اسرائيل به كار گيرد؟ اين ادعا كه به راحتى از جانب رسانهها و سياستمداران غرب عنوان مىشود، اين واقعيت را ناديده مىگيرد كه در اين صورت بايد ايران براى از بين بردن اسرائيل، نابودى ميليونها فلسطينى و تخريب مسجدالاقصى، يعنى دومين مكان مقدس جهان اسلام بعد از مكه را نيز ريسك كند. اين ادعاى هميشگى غرب حتى منطق اساسى "ترس هسته اى" يعنى "كسى كه اول شليك كند، خود قطعا در مرحله دوم نيز نابود خواهدگرديد"را به سادگى به كنار ميزند، گوئى كه چنين اصلى اصولا وجود خارجى ندارد و در روابط شرق و غرب دوران جنگ سرد نيز هيچ نقشى نداشته است. رژيم تئوكراسى ايران را مىتوان به ديكتاتورى و پايمال نمودن حقوق شهروندان و هزار چيز ديگر متهم نمود.،ما تصور اينكه اين رژيم داوطلبانه خواهان نابودى خود و ويرانى سرزمين مسلمانان باشد، تصورى دور از ذهن و عقل سليم است.
بر اساس همان اصل "ترس هستهاى"، دستيابى ايران به سلاح اتمى مىتواند در بهترين حالت انحصار تسليحات اتمى اسرائيل در خاورميانه را از ميان بردارد و مانند دوران جنگ سرد، «تعادل وحشت» را در اين منطقه برقرار كند. اين وضعيت به دلائل ياد شده خطرى براى موجوديت اسرائيل دربر ندارد، اما البته انحصار هسته اى و قدرت برتر آن را در خاورميانه و در درجهى اول درارتباط با مناطق اشغالى فلسطين از بين مىبَرَد و اين كشور ديگر نمىتواند بى هيچ دغدغه و بدون ترس از واكنش شديد كشورهاى عربى در اين مناطق مطابق ميل خود عمل كند. اسرائيل براى اين حالت فرضى، يعنى از دست دادن انحصار هسته اى، و حتا پيش از اين كه ايران اصولا به سلاح اتمى دست يافته باشد نيز، علاوه بر زرادخانهاى شامل ۲۰۰ تا ۳۰۰ بمب اتمى كه از سالها پيش براى وارد كردن ضربهى اول ايجاد كرده، هماكنون در حال ايجاد ظرفيت وارد آوردن ضربهى دوم است كه زيردريايىهاى «دلفين» آلمانى شالوده آن را تشكيل مىدهند. بر اساس گزارش پيشگفتهى اشپيگل، آلمان تا كنون ۳ فروند از اين زيردريايىها را به اسرائيل داده كه از همهى تاسيسات لازم براى نصب موشكهاى اتمى برخوردارند. اسرائيل با دريافت سه فروند ديگر از همين زيردريايىها كه قرار است تا سال ۲۰۱۷ تحويل داده شوند، قادر خواهد بود در خليج فارس يعنى درست در نزديكى خاك ايران به عمليات بپردازد و با موشكهاى اتمى تاسيسات اتمى ايران را به راحتى مورد تهديد قرار دهد. زيرا زيردريايىهاى جديد به مدرنترين تاسيسات مجهزند و مىتوانند تا ۱۸ روز بدون هواگيرى به عمليات بپردازند. آنها مىتوانند در اين مدت فاصلهى ميان درياى مديترانه و خليج فارس را طى كنند و بازگردند، بدون اينكه مجبور باشند حتا يك بار به سطح آب بيايند. به اين ترتيب ضعف ساختارى اسرائيل براى وارد آوردن ضربهى دوم كه تا كنون مانع اصلى حمله نظامى مستقل از آمريكا بود از بين خواهد رفت.
نقش زيردريائى هاى دولفين آلمانى
به گزارش اشپيگل، «امى آجالون»، يكى از متخصصان نظامى و رئيس پيشين سازمان امنيت داخلى اسرائيل (شين بت) دريافت اين زيردريايىها را مهمترين تصميم استراتژيك دانسته است. نويسندگان اشپيگل اهداف نظامىاى را كه آجالون تحت عنوان دستيابى به "عمق استراتژيك" فرمولبندى كرده است، به حق "توانايى وارد آوردن ضربهى دوم اتمى" تفسير كردهاند. اما آنها نيز در اين باره كه عملكرد استراتژيك اين ضربهى دوم چيست سكوت مىكنند و گذشته از اين، گزارش خود را با نقل قول از يك افسر نيروى دريايى اسرائيل به پايان مىبرند كه مىگويد: "ما نمىتوانيم گذشته را فراموش كنيم، لذا تمام توان خود را به كار مىگيريم تا از يك هولوكاوست ديگر جلوگيرى كنيم." و به اين ترتيب راه را براى موجه جلوه دادن تحويل زيردريايىهاى آلمانى هموار مىكنند. فايدهى نظامى اين زيردريايىها و ظرفيت وارد آوردن ضربهى دوم در واقع در جلوگيرى از يك هولوكاوست ديگر نيست، بلكه در اين است كه انحصار اتمى اسرائيل در منطقه را- حتا در صورت به دست آوردن توان ضربهى اول كشورى مثل ايران - نيز حفظ كند. زيرا بمبهاى هسته اى احتمالى ايران به اين وسيله در معرض ضربهى دوم اسرائيل قرار مىگيرند و تاثير "ترس هسته اىِ" خود را از دست مىدهند، زيرا اسرائيل مىتواند كليه ظرفيت هاى هسته اى ايران را پيش از آنكه به كار گرفته شوند، از خليج فارس مورد حمله قرار دهد و خنثى كند.
اگر اسرائيل با وجود توان ضربهى اول و دوم اتمى، باز هم خود را مورد تهديد احساس مىكند، اين امكان واقعى را دارد كه عضو ناتو شود. اسرائيل مىتواند زير چتر حفاظتى اتمى آمريكا، انگلستان و فرانسه از امنيتى برخوردار شود كه حتا از سوى نيرومندترين قدرت اتمى جهان نيز تهديدى متوجه آن نباشد، چه رسد به ايران كه طبق اظهارات كليه كارشناسان بين المللى هنوز تسليحات هسته اى در اختيار ندارد. اما اسرائيل در حقيقت مدتهاست كه زير چتر حفاظتى ناتو قرار دارد.و تاكنون مانورهاى نظامى مشترك متعددى در درياى مديترانه و مناطق ديگر با اتحاديهى نظامى غرب برگزار نموده است. اين كشور گذشته از اين از سپر دفاع ضدموشكى ناتو نيز بهره خواهد برد كه قرار است در درياى مديترانه نصب شود. امنيتى نظامى بيش از آنچه كه هماكنون اسرائيل دارد، براى هيچ كشورى قابلتصور نيست.
اهداف واقعى اسرائيل وغرب
اينجا اين پرسش مطرح مىشود كه چرا اسرائيل به حفاظت غيررسمى ناتو بسنده مىكند و از عضويت در آن چشم مىپوشد. زيرا با عضويت در اين اتحاديه به هر دشمن احتمالى به روشنى فهمانده مىشود كه حمايت نظامى غرب از اين كشور جدى است و در صورت تهاجم به آن، با ضربهى نابودكنندهى ناتو روبرو خواهد شد. پرسش بعدى اين است كه چرا كشورهاى غربى تا كنون عضويت در ناتو را به اسرائيل پيشنهاد نكردهاند. اگر مسئلهى اصلى آنان امنيت اسرائيل بود، بهترين راه پيشنهاد عضويت در اتحاديهى نظامى غرب مىبود. اما غرب به جاى اين كار پيوسته در بارهى تهديد موجوديت اسرائيل به وسيلهى ايران تبليغ مىكند. چرا؟ اسرائيل و غرب پاسخ به اين پرسش را خوب مىدانند و هر دو مىدانند چرا مبادرت به عضويت رسمى اين كشور در ناتو نمى ورزند.:
اسرائيل براى عضويت در ناتو بايد بىچونوچرا به اشغال سرزمينهاى فلسطينى پايان دهد و به پشت مرزهاى پيش از جنگ ۱۹۶۷ بازگردد. زيرا تركيه كه عضو ناتو است، به احتمال قوى با عضويت اين كشور به شدت مخالفت خواهد كرد و راى مثبت خود را موكول به اجراى كامل قطعنامهى ۲۴۲ شوراى امنيت خواهد كرد. از اين گذشته، اسرائيل در آن صورت ديگر نمىتواند از امضاى پيمان منع گسترش سلاحهاى هستهاى خوددارى كند و مجبور خواهد بود موجودى سلاحهاى هستهاى خود را آشكار كند يا حتا از بين ببرد. با توجه به اين نكات است كه انگيزهى واقعى همه دولتهاى اسرائيل آشكار مىشود. مسئلهى آنها در درگيرى بر سر برنامهى اتمى ايران، جلوگيرى از يك هولوكاوستِ ديگر و حداكثر امنيت براى ساكنين در اين كشور نيست، بلكه در درجهى اول اين است كه وضعيت موجود سياسى و برترى نظامى خود را چه به عنوان قدرت اشغالگر و چه به عنوان تنها قدرت اتمى منطقه همچنان حفظ كنند. به نظر مىرسد كه نخبگان صهيونيست اسرائيل روياى «ارض موعود» را همچنان در سر مىپرورانند.
اما چرا دولتهاى غربى با همهى خواستههاى اسرائيل با جانودل موافقت مىكنند، آنها را به دقت اجرا مىكنند و با اين كار خود را در معرض اتهامِ درپيشگرفتنِ سياست "دو معيارى"(يك بام و دو هوا) و مخالف با حقوق بين الملل قرار مىدهند؟ وجود لابى يهود اسرائيل نمىتواند دليل كافى براى اين پديده باشد. اين تصور كه رهبران آمريكا و ديگر كشورهاى غربى تحت تاثير لابى اسرائيل عمل ميكند فرض را بر اين ميگذارد كه آمريكاخود منافع مشخصى در منطقه ندارد كه چنين فرضى دور از واقعيت است. با يك ديد واقعبينانه بايد فرض را بر منافع مشترك غرب و اسرائيل در خاورميانه و نزديك گذاشت. اسرائيل مىخواهد به هر وسيلهى ممكن از تبديل ايران به يك قدرت اتمى جلوگيرد تا با انحصار هستهاى خود، آزادى عمل براى هدفهاى مهمتر ايدئولوژيكش را از دست ندهد. و هدف ايالات متحد اين است كه موقعيت مسلط خود را در منطقهاى كه داراى مهمترين منابع نفت و گاز جهان است دوباره برقرار كند؛ موقعيت مسلطى كه با سرنگونى رژيم شاه، قدرتيابى جمهورى اسلامى و فرارويى آن به يك قدرت منطقهاى بعد از سرنگونى صدام حسين شديدا كمرنگ شده است. در ضمن و علاوه بر آن انحصار اتمى اسرائيل نيز يكى از اهرمهاى ژئو پوليتيكى هزمونيك ايالات متحد در اين منطقه است.
در پرتو اين تجزيه و تحليل آشكار مىشود كه "تهديد موجوديت اسرائيل" پوشش عوامفريبانهاى است كه تلآويو، واشينگتن و برلين با تمهيدات عظيم تبليغاتى براى هدفهاى استراتژيك خود ساختهاند. ايالات متحد و آلمان به اين وسيله اشغال سرزمينهاى فلسطينى به دست اسرائيل و انحصار اتمى آن را در واقع موجه جلوه مىدهند. با توجه به اين نكات بايد گفت كه آنگلا مركل، صدراعظم آلمان در مارس ۲۰۰۸ در مجلس اسرائيل نه تنها امنيت اسرائيل، بلكه اشغال فلسطين و انحصار اتمى اين كشور و در نهايت هدف صهيونيستىِ "ارض موعود" را در زمرهى "مصالح ملى آلمان" اعلام كرد. اما نياز برحق مردم اسرائيل به امنيت نه با توان ضربهى اول و دوم اتمى و سياستِ امنيتىِ عليه كشورهاى خاورميانه، بلكه فقط با سياستى مىتواند تامين شود.كه بر همكارى و امنيت مشترك پايه گذارى شده باشد.
اين مقاله ابتدا به زبان آلمانى نوشته و درشماره ۱۴ مجله Ossietzki در ۷ ژوئيه ۲۰۱۲ انتشار يافت. در اينجا با كمى ويراستارى برگرفته از عصر نو.
محسن مسرت، نويسنده و استاد دانشگاه در آلمان، فعال در سازمان اتك و از فعالين جنبش "جانبدار جهانى ديگر" است.