با ياد او
اين قطعه ادبی را به پوران تقديم می کنم. به اميد انکه مورد پذيرش او واقع شود.
فرياد می ايد
وسکوتی شيشه ای به شکست می گريد
کوخ ها به شور می خندد
مشت هايی گره کرده
گسست زنجير ها
رقص بردگان را می خواهد
نگاه دنده های فقر در جدال رنگ ها
وجودش را به نبرد می گيرد
اوايی سر می رسد
با هياهويی در خود
و پا برهنگان را به رهايی می خواند
گذشت زمان
و اينک مرگ در خطوط چهره اش به شمارش افتاده است
و مرگ را به شعله های سرخ می سپارد
تا تابوت زندگان به رسوايی نشيند.
- - - - - - - - - - - -
با تشکر از دوست محترمی که متن فوق را برای ما فرستاده است.