چهارمين کنگرهء بين المللی مارکس
تراب حق شناس
کنگرهء بين المللی مارکس که هر سه سال
يک بار در دانشگاه پاريس۱۰ (نانتر) برگزار می شود،
کنگرهء چهارم خود را از ۲۹ سپتامبر تا ۲ اکتبر ۲۰۰۴
برگزار کرد.
کنگره های پيشين در سال های ۱۹۹۵ و ۱۹۹۸ و ۲۰۰۱ برپا
شده بود.
کنگره به ابتکار مجلهء اکتوئل مارکس و با همکاری مؤسسهء مطالعات
فلسفی ايتاليا و شهرداری شهر نانتر و به مديريت ژاک بيده استاد فلسفه
در دانشگاه نانتر بود. بيش از ۲۰ مجلهء تئوريک چپ مارکسيستی
از قاره های مختلف و صدها محقق در اين کنگره شرکت داشتند و تعداد
پرشماری از مقالات و مباحث را که برشماری آنها در اينجا امکان ندارد
در جلسات عمومی و نيز در کارگاه ها به بحث گذاشتند، جمعاً ۳۴۵
مقاله و بحث. در هر کنگره حدود هزار نفر از کشورهای مختلف شرکت
می کنند. متن بسياری از مقالات را ميشد همانجا به صورت پلی کپی
تهيه کرد. علاوه براين، امسال در پلنوم ها ترجمهء همزمان انگليسی
- فرانسه و برعکس و نيز فيلمبرداری از سخنرانی های پلنوم برای يک
کانال تلويزيونی انجام می شد.
بحث ها به بخش های علمی زير تقسيم شده بود: فرهنگ، حقوق، محيط
زيست، اقتصاد، مطالعات مارکسيستی، تاريخ، فلسفه، مناسبات
اجتماعی جنسيت، علوم سياسی، سوسياليسم و جامعه شناسی و مباحث
گسترده ای از جمله به آمريکای لاتين، چين امروز و اقتصاد آن اختصاص
داشت. در فراخوان اين کنگره که با شعار »جنگ امپراتوری، جنگ
اجتماعی« چند ماه پيش منتشر شده بود از جمله می خوانيم:
»در اين آغاز قرن، يورش جنگ افروزانهء امپرياليسم و خشونت کاپيتاليستی
در اغتشاش کشورهای جنوب - که حکم طعمه و شکار دارند - بازتاب
يافته و چشم اندازی که گمان می رفت پس از فروپاشی بلوک های متخاصم
به صلح و آرامش گرايد، آشکارا واژگون گرديده است.
ايالات متحده خود را به رهبری هژمونيک منصوب کرده و مجموعهء قدرت
های شمال را به پيوستن به نظمی جهانی مبنی بر کالايی کردن و سود
کشانده است؛ نظمی که به نام آن می کوشند حقوقی را که کارگران و زنان
به چنگ آورده اند و تضمين هايی که برای شهروندان به رسميت شناخته
شده و بالاخره کليهء اشکال همبستگی اجتماعی را که طی دو قرن با انقلاب
ها و مبارزات اجتماعی بنا گرديده از ميان بردارند.
آنچه در مخاطره قرار دارد، همانا آيندهء آن جهشِ بزرگِ تاريخیِ
رهايی ست که ريشه در انقلاب فرانسه، جنبش کارگری و پيکار خلق
های استعمارزده دارد.
امروز بسيج تمام نيروهای فکری و ذهنی ضروری ست تا به رازگشايی و
رودررويی با رخدادها پرداخته، آينده را طرحی نو دراندازند.
خطاب فراخوان ما به پژوهشگران در رشته های گوناگون و به جمع های
تحقيقی ست، چه دانشگاهی باشند، چه جز آن؛ به همهء کسانی ست که
خود را در اين آرمان مشترک تعريف می کنند...«.
در زير به برخی از عناوين مقالات و بحث ها اشاره می کنيم:
- سمير امين: انقلاب تکنولوژيک در مرکز تضادهای سرمايه داری
فرتوت قرار دارد
- سمير امين: دربارهء چين: »سوسياليسم بازار« مرحله ای در
يک گذار طولانی سوسياليستی يا ميان بر به سرمايه داری؟
- ژاک بيده: چند تز دربارهء امپرياليسم، امپراتوری، دولت
ـ جهان
- دومينيک شوميليه ژاندرو: حقوق بين المللی و جنگ
- آلکس کالينيکوس: خشونت از بالا، قدرت از پايين
- ژان لوژکين: مناسبات نوين طبقاتی و بحران سياست در سرمايه
داری اطلاعاتی
- الن ارنو: ايالات متحده: از استراتژی های حفظ هژمونی تا
هوس امپراتوری
- پی ير سالاما: آمريکای لاتين، وام ها و وابستگی مالی دولت
- شيمشون بيشلر: سرمايه داری فراگيرِ اسرائيل
- رامين معتمد نژاد: توسعه و بحران های سرمايه داری در ايران
بعد از انقلاب: پايه های سياسی و پيامدهای اجتماعی
- الن بهر: برای کنار گذاشتنِ مفهوم امپرياليسم
- سمير امين مرحلهء نوين گسترش سرمايه داری جهانی شده
- فرانسوا شِنه: مرحلهء کنونی سرمايه داری را بر اساس کدام پايه
های تئوريک بايد تفسير کرد؟
- ميشل هوسون: اقتصاد جهانی يا... ادامهء جنگ به وسايل ديگر
- کلود سرفاتی: ميليتاريسم در وضعيت کنونی امپرياليسم
- روبر رولينا: امپرياليسم، توسعه و تئوری وابستگی در آمريکای
لاتين
- سوسومو تاکه ناگا: چاپ ژاپنی مجموعهء آثار مارکس ـ انگلس
- دومينکو لوسوردو: مولتی تود يا بلوک تاريخی. چرا امروز گرامشی
مطرح است؟
- استفان گاندلر: والتر بنيامين و بازسازی ماترياليستی تاريخ
- دانيل بن سعيد: خلق، طبقات و مولتی تود (توده ها با همهء
چندگانگی شان، تودهء متکثر)
از بين سخنرانان، ژرژ لابيکا با کتاب جديدش »دموکراسی و انقلاب«
[با شعار دموکراسی برای انقلاب و انقلاب برای دموکراسی]، تونی
نگری با مباحثی که پيرامون امپراتوری و کتاب جديدش »مولتی تود«
برانگيخت و پاسخ کالينيکوس، ژاک بيده و ديويد هاروی به او، همچنين
بحث آکادميک اتی ين باليبار در مقايسهء لنين و گاندی و مداخلهء سمير
امين و تونی آندره آنی در بحث پيرامون تحولات چين و بالاخره بحث
کريستين دلفی دربارهء نژاد، کاست و جنسيت در فرانسه از لحظات پرشور
و غنی کنگره بود.
به اختصار بايد افزود که انعقاد چنين کنگره ها نشان می دهد که به
رغم اختلاف نظرها و سطح صرفاً آکادميک و رفرميستی بودنِ برخی
بحث ها، تلاش مجدانه و صميمانه برای خروج از چارچوب سرمايه داری
در پرتو آراء مارکس و دستاوردهای مارکسيسم در جهان ادامه دارد و
اينکه چنين کنگره هايی بر اساس سنتی نوستالژيک برپا نمی شود و کسی
هم خيال ندارد به راه حل معجزه آسايی يک شبه دست يابد. مهم مقاومتی
ست، در اينجا تئوريک، دربرابر تهاجم سرمايه در همهء ابعاد آن،
که با حوصله و روشن بينی و نقد علمی بايد ادامه يابد. اين تلاش
طبعاً در سرزمين هايی که مهد پيدايش و تکامل مبارزات کارگری و
سوسياليستی بوده (اروپا و آمريکا) بسيار زنده و غنی ست.
چنانکه عنوان کنگره (جنگ امپراتوری، جنگ اجتماعی) نشان ميدهد،
در اغلب کارگاه ها و به ويژه جلسات عمومی مسآلهء تجاوز امپرياليستی
آمريکا به عراق و نيز حمايت اين فراقدرت از اسرائيل در اشغال و ويرانی
فلسطين همواره حاضر بود. همچنين مسآلهء تحولات اقتصادی و سياسی
و اجتماعی چين در آمريکای لاتين دو موضوع برجستهء کنگره بود.
سرانجام يادآوری کنيم، همان طور که برخی از مقالات کنگره های پيش
به فارسی ترجمه شده و تاکنون در سه جلد انتشار يافته (www. peykarandeesh.org)
گزيده ای از مقالات اين کنگره نيز به کتابخانهء فارسی زبان تقديم
خواهد شد.
در پايان اين گزارش کوتاه، مصاحبهء اومانيته را با ژرار دومنيل،
يکی از برگزارکنندگان کنگره، می خوانيد:
مصاحبه با ژرار دومينيل:
شما مدير پژوهش در مرکز مطالعات علمی فرانسه هستيد و همراه با دومينيک
له وی بخش اقتصادی کنگرهء بين المللی مارکس را اداره می کنيد. مضمونی
که در همهء کارگاه هامشترک است مضمون امپرياليسم است. به چه دليل
اين مفهوم برای درک منطق های سلطهء اقتصادی جهانی همچنان کارايی
دارد؟
- به نظر ما امپرياليسم مرحلهء خاصی از سرمايه داری نيست، بلکه
خصلت عام اين شيوهء توليدی ست. اشکال اين امپرياليسم در جريان
دگرگونی های خود سرمايه داری تغيير می کند: در آغاز، اشکال تجاری
به خود گرفت و سپس برپايیِ مستعمرات يا تحت الحمايه ها شکل ديگری
از آن بود. »امپراتوری ها« از اين به بعد، خصلتی غير صوری
و بی شکل (informel) دارند. به طور کلی، منظور از اين مفهوم
سلطه ای ست که قبل از هرچيز، هدف از آن بهره برداری اقتصادی ست.
در همهء موارد، خشونت يک خصلت تعيين کنندهء آن است. اين خشونت
ممکن است جنبهء اقتصادیِ ساده داشته باشد مثلاً تحميل گشودنِ
مرزهای تجاری و مالی بين کشورهايی که در مراحل توسعهء بسيار نابرابری
قرار دارند، برای مثال، ايالات متحده و مکزيک. پيامدهای چنين
رابطه ای برای کشور کمتر توسعه يافته فاجعه بار است. اما اين خشونت
می تواند اشکال بسيار صريح و شديدی نيز به خود بگيرد مثل براندازی
و جنگ. اين نوع سلطه معمولاً با همکاری طبقات مسلط (يا بخش
هايی از اين طبقات يا باندهای مسلط) اين کشور صورت می گيرد، مانند
آنچه در آمريکای لاتين ديده ايم. سودهای کلانی از کشور کمتر توسعه
يافته به کشور مسلط منتقل می شود، يا مستقيماً مانند بهرهء وام
ها يا غيرمستقيم مثلاً در نتيجهء سقوط بهای فرآورده هايی که
کشور تحت سلطه صادر می کند.
امپرياليسم در خلأ حرکت نمی کند. تمام کشورهای توسعه يافته در
اين سازوکارها شرکت دارند، از جمله فرانسه. در اين اردوی امپرياليستی،
ايالات متحده موقعيت هژمونيکی دارد که تنش بين امپرياليست ها را
تخفيف می دهد. اين مفهوم نه تنها کهنه و باطل نشده، بلکه قدرت
توضيحیِ کاملی در برابر جهان سرمايه داری معاصر دارد.
دربارهء دورهء معروف به »سی سال شکوهمند« (از ۱۹۴۵ پايان
جنگ جهانی دوم تا شوک نفتی ۱۹۷۳) که برخی آن را بعدها عصر طلائیِ
رشد در جوامع غربی ناميده اند نيز شما معتقديد که با اعمال خشونت
رقم خورده است، يعنی خشونت اقتصادی، جنگ و حتی براندازی. از
پايان اين دوره به بعد، چه مراحل نوينی را می توان در مناسبات
بين توسعهء اقتصادی و خشونت در مقياس بين المللی تشخيص داد؟
- دورهء رشد قوی اقتصادی پس از جنگ دوم جهانی در سال های ۱۹۷۰
به پايان می رسد، در حالی که کشورهای سرمايه داریِ پيشرفته
وارد مرحله ای از بحران ساختاری می شوند. سالهای ۱۹۸۰ با ظهور
نظم اجتماعیِ نوينی مشخص می شود که به آن درست يا نادرست »نئوليبراليسم«
می گويند. هدفی که نئوليبراليسم دنبال می کند برقراری مجدد درآمدها
و قدرت برای طبقات مسلط است و بدين معنا، به ويژه در ايالات متحده
بسيار موفق بوده و قلهء اين هرم درآمدها شاهد رشدی عظيم بوده است.
نئوليبراليسم هرگز مدل توسعه نبوده، هرچند به اين عنوان آن را
به ديگران تبليغ کرده اند.
مدلهای معروف به »جايگزينی واردات« که توسعهء همآهنگ اقتصادهای
کشاورزی و صنعتی را مورد نظر داشت، با گشايش مرزهای تجاری و مالی
که نئوليبراليسم [به کشورهای کمترتوسعه يافته] تحميل کرد درهم
شکسته شد. در جهان، منطقهء نمونه از اين لحاظ، آمريکای لاتين
است (به استثنای شيلی). رشد داغان شده است و جامعه ها غالباً
متلاشی گرديده اند. بنا بر اين، به تعبير »خشونت نئوليبرالی«
می توان اصطلاح »ويرانگری« را نيز افزود.
استثنائی که غالباً پيش می کشند نمونهء چين است (و با درجهء
کمتری هند) که از پايان سالهای ۱۹۷۰ رشدی سريع داشته اند.
اگر چين دانسته است که چگونه توسط رفرم هايش، نيروی کار ارزانش
و نرخ مبادلهء به شدت پايين نگهداشته اش، خويش را ماهرانه در تقسيم
بين المللی کار جا بدهد و تا امروز توانسته است با کنترل تجارت بين
المللی اش و قاعده مند کردن حرکت سرمايه ها در برابر نئوليبراليسم
مقاومت کند، استثنائی ست که قاعده را تأييد می کند. ادامهء نخستين
گام ها در جهت قواعد نئوليبراليسم، از جمله ورود به سازمان تجارت
جهانی با اين خطر می تواند همراه باشد که اين مسير را متوقف کند.
تحليل های متعددی »انحطاط« ايالات متحده را پيش بينی می کنند.
آيا تحکيم قدرت توسط جنگ نشانه ای ست از انحطاط يا اينکه صرفاً
بيان رابطه ای ذاتی و مکانيکی بين جنگ و نظام سرمايه داری؟ آيا
می توان از »بحران« هژمونی ايالات متحده سخن گفت؟
- ايالات متحده آن برتری را که بر ساير کشورهای سرمايه داری توسعه
يافته در پايان جنگ جهانی دوم به دست آورده بود ديگر دارا نيست.
علت آن است که اروپا و ژاپن عقب ماندگیِ خود را جبران کرده اند.
پس از جنگ دوم تنها مانع در برابر ايالات متحده وجود شوروی (به
عنوان امپراتوری متقابل) بود. [اما] سی و پنج سال بعد، تحميل
نظم نوين اجتماعی و جهانیِ نئوليبرالی بسيار بيشتر به زيان اروپا
و ژاپن بوده تا آمريکا، و موقعيت ايالات متحده را در رابطه با
متحدانش تقويت نموده است.
سقوط امپراتوری شوروی به نحوی هنگفت به اين بهبودِ و ضعيت ايالات
متحده ياری رساند. در اين وضعيت نوين امپراتوری، ايالات متحده
بسيار نيرومند است. امروز صحبت از »انحطاط« ايالات متحده به
نظر من، خيالات خويش را به جای واقعيت تلقی کردن است.
با وجود اين، مسيری که هم اکنون اقتصاد و جامعهء ايالات متحده
می پيمايد سرشار از خطراتی ست که کجروی های درونی اش به بار خواهد
آورد. مرفه ترين اقشار در مسابقهء ديوانه وار مصرف درگيرند و عملاً
از پس انداز دست کشيده اند و اين انحرافی ست بسيار خطيرتر از کسر
بودجه ای که آنجا شکل می گيرد. در ارتباط با همين امر، اين کشور
بسياربيش از آنچه صادرات داشته باشد واردات دارد که خود باعث خروج
دلار می گردد. اين عدم موازنهء خارجی باعث صعود شديد دارائی های
مالی متعلق به خارجی ها (سهام، اوراق قرضه، اوراق خزانه،
شريک شدن در شرکت ها) در اقتصاد ايالات متحده می شود که اينان
دلارهای خود را مجدداً در آن سرمايه گذاری می کنند. اگر دارائی
های خارجی ها را با کل محصول ساليانهء ايالات متحده مقايسه کنيم،
از اين به بعد ۷۵ درصد آن را دربر می گيرد، حال آنکه مجموع
دارائی های ايالات متحده در ديگر مناطق جهان که رقمی هنگفت هم تشکيل
می دهد، به تناسبی بيش از ۳۵ درصد نمی رسد. قرض خانواده
ها بسيار زياد است و همچنان افزونتر می شود. چنين مسيری نمی تواند
ادامه يابد و بايد آن را اصلاح کرد و اين امر اقتصاد آمريکا را با
خطرات رکود يا بحران عميق تر و زير سؤال بردن حتی همان اهداف نئوليبراليسم،
يعنی چنان که گفته ايم، ثروتمند شدن طبقات مسلط، رو به رو می
سازد.
در زمينه ای ديگر به »بهره های« منفیِ چيزی بايد توجه داشت
که از ده ها سال پيش و حتی از زمان پيدايش اين کشور، خجولانه
»سياست خارجی« ايالات متحده می نامند. اين سياست ها باعث مقاومت
ها و حتی کينه توزی روزافزون در اقصی نقاط جهان شده است. امپرياليسم
ايالات متحده تنها به شديدترين و غالباً »افراطی ترين« مخالفت
ها که نمی توانسته آن ها را نابود کند [عملاً] امکان بقا داده.
دليلش اين است که هر دموکراسی که به نوعی به مخالفت با آمريکا بپردازد
يا دست کم خواستار استقلال (به ويژه در ادارهء منابع اش) باشد
در قدم اول واژگونش می کنند. با چنين ميراث تاريخی ست که دولت
بوش کشور خود را به يک ماجراجويیِ پرخطر در خاور ميانه کشانده
و چنگ انداختنِ اسرائيل بر فلسطين را هرچه بيشتر تأييد نموده است.
پيآمدهای اين امر می تواند هولناک باشد. اين نه »بحران« بلکه
جنون است، اما جنون غير از پيری و خرفتی ست. امپرياليسم ايالات
متحده هنوز قدرت ادامهء حيات دارد.
مصاحبه کننده داويد زربيب
ترجمه از روزنامهء اومانيته
۳۰ سپتامبر ۲۰۰۴
مصاحبه با ژرار دومينيل:
شما مدير پژوهش در مرکز مطالعات علمی
فرانسه هستيد و همراه با دومينيک له وی بخش اقتصادی کنگرهء بين المللی
مارکس را اداره می کنيد. مضمونی که در همهء کارگاه هامشترک است
مضمون امپرياليسم است. به چه دليل اين مفهوم برای درک منطق های
سلطهء اقتصادی جهانی همچنان کارايی دارد؟
- به نظر ما امپرياليسم مرحلهء خاصی از سرمايه داری نيست، بلکه
خصلت عام اين شيوهء توليدی ست. اشکال اين امپرياليسم در جريان
دگرگونی های خود سرمايه داری تغيير می کند: در آغاز، اشکال تجاری
به خود گرفت و سپس برپايیِ مستعمرات يا تحت الحمايه ها شکل ديگری
از آن بود. »امپراتوری ها« از اين به بعد، خصلتی غير صوری
و بی شکل (informel) دارند. به طور کلی، منظور از اين مفهوم
سلطه ای ست که قبل از هرچيز، هدف از آن بهره برداری اقتصادی ست.
در همهء موارد، خشونت يک خصلت تعيين کنندهء آن است. اين خشونت
ممکن است جنبهء اقتصادیِ ساده داشته باشد مثلاً تحميل گشودنِ
مرزهای تجاری و مالی بين کشورهايی که در مراحل توسعهء بسيار نابرابری
قرار دارند، برای مثال، ايالات متحده و مکزيک. پيامدهای چنين
رابطه ای برای کشور کمتر توسعه يافته فاجعه بار است. اما اين خشونت
می تواند اشکال بسيار صريح و شديدی نيز به خود بگيرد مثل براندازی
و جنگ. اين نوع سلطه معمولاً با همکاری طبقات مسلط (يا بخش
هايی از اين طبقات يا باندهای مسلط) اين کشور صورت می گيرد، مانند
آنچه در آمريکای لاتين ديده ايم. سودهای کلانی از کشور کمتر توسعه
يافته به کشور مسلط منتقل می شود، يا مستقيماً مانند بهرهء وام
ها يا غيرمستقيم مثلاً در نتيجهء سقوط بهای فرآورده هايی که
کشور تحت سلطه صادر می کند.
امپرياليسم در خلأ حرکت نمی کند. تمام کشورهای توسعه يافته در
اين سازوکارها شرکت دارند، از جمله فرانسه. در اين اردوی امپرياليستی،
ايالات متحده موقعيت هژمونيکی دارد که تنش بين امپرياليست ها را
تخفيف می دهد. اين مفهوم نه تنها کهنه و باطل نشده، بلکه قدرت
توضيحیِ کاملی در برابر جهان سرمايه داری معاصر دارد.
دربارهء دورهء معروف به »سی سال شکوهمند« (از ۱۹۴۵ پايان
جنگ جهانی دوم تا شوک نفتی ۱۹۷۳) که برخی آن را بعدها عصر طلائیِ
رشد در جوامع غربی ناميده اند نيز شما معتقديد که با اعمال خشونت
رقم خورده است، يعنی خشونت اقتصادی، جنگ و حتی براندازی. از
پايان اين دوره به بعد، چه مراحل نوينی را می توان در مناسبات
بين توسعهء اقتصادی و خشونت در مقياس بين المللی تشخيص داد؟
- دورهء رشد قوی اقتصادی پس از جنگ دوم جهانی در سال های ۱۹۷۰
به پايان می رسد، در حالی که کشورهای سرمايه داریِ پيشرفته
وارد مرحله ای از بحران ساختاری می شوند. سالهای ۱۹۸۰ با ظهور
نظم اجتماعیِ نوينی مشخص می شود که به آن درست يا نادرست »نئوليبراليسم«
می گويند. هدفی که نئوليبراليسم دنبال می کند برقراری مجدد درآمدها
و قدرت برای طبقات مسلط است و بدين معنا، به ويژه در ايالات متحده
بسيار موفق بوده و قلهء اين هرم درآمدها شاهد رشدی عظيم بوده است.
نئوليبراليسم هرگز مدل توسعه نبوده، هرچند به اين عنوان آن را
به ديگران تبليغ کرده اند.
مدلهای معروف به »جايگزينی واردات« که توسعهء همآهنگ اقتصادهای
کشاورزی و صنعتی را مورد نظر داشت، با گشايش مرزهای تجاری و مالی
که نئوليبراليسم [به کشورهای کمترتوسعه يافته] تحميل کرد درهم
شکسته شد. در جهان، منطقهء نمونه از اين لحاظ، آمريکای لاتين
است (به استثنای شيلی). رشد داغان شده است و جامعه ها غالباً
متلاشی گرديده اند. بنا بر اين، به تعبير »خشونت نئوليبرالی«
می توان اصطلاح »ويرانگری« را نيز افزود.
استثنائی که غالباً پيش می کشند نمونهء چين است (و با درجهء
کمتری هند) که از پايان سالهای ۱۹۷۰ رشدی سريع داشته اند.
اگر چين دانسته است که چگونه توسط رفرم هايش، نيروی کار ارزانش
و نرخ مبادلهء به شدت پايين نگهداشته اش، خويش را ماهرانه در تقسيم
بين المللی کار جا بدهد و تا امروز توانسته است با کنترل تجارت بين
المللی اش و قاعده مند کردن حرکت سرمايه ها در برابر نئوليبراليسم
مقاومت کند، استثنائی ست که قاعده را تأييد می کند. ادامهء نخستين
گام ها در جهت قواعد نئوليبراليسم، از جمله ورود به سازمان تجارت
جهانی با اين خطر می تواند همراه باشد که اين مسير را متوقف کند.
تحليل های متعددی »انحطاط« ايالات متحده را پيش بينی می کنند.
آيا تحکيم قدرت توسط جنگ نشانه ای ست از انحطاط يا اينکه صرفاً
بيان رابطه ای ذاتی و مکانيکی بين جنگ و نظام سرمايه داری؟ آيا
می توان از »بحران« هژمونی ايالات متحده سخن گفت؟
- ايالات متحده آن برتری را که بر ساير کشورهای سرمايه داری توسعه
يافته در پايان جنگ جهانی دوم به دست آورده بود ديگر دارا نيست.
علت آن است که اروپا و ژاپن عقب ماندگیِ خود را جبران کرده اند.
پس از جنگ دوم تنها مانع در برابر ايالات متحده وجود شوروی (به
عنوان امپراتوری متقابل) بود. [اما] سی و پنج سال بعد، تحميل
نظم نوين اجتماعی و جهانیِ نئوليبرالی بسيار بيشتر به زيان اروپا
و ژاپن بوده تا آمريکا، و موقعيت ايالات متحده را در رابطه با
متحدانش تقويت نموده است.
سقوط امپراتوری شوروی به نحوی هنگفت به اين بهبودِ و ضعيت ايالات
متحده ياری رساند. در اين وضعيت نوين امپراتوری، ايالات متحده
بسيار نيرومند است. امروز صحبت از »انحطاط« ايالات متحده به
نظر من، خيالات خويش را به جای واقعيت تلقی کردن است.
با وجود اين، مسيری که هم اکنون اقتصاد و جامعهء ايالات متحده
می پيمايد سرشار از خطراتی ست که کجروی های درونی اش به بار خواهد
آورد. مرفه ترين اقشار در مسابقهء ديوانه وار مصرف درگيرند و عملاً
از پس انداز دست کشيده اند و اين انحرافی ست بسيار خطيرتر از کسر
بودجه ای که آنجا شکل می گيرد. در ارتباط با همين امر، اين کشور
بسياربيش از آنچه صادرات داشته باشد واردات دارد که خود باعث خروج
دلار می گردد. اين عدم موازنهء خارجی باعث صعود شديد دارائی های
مالی متعلق به خارجی ها (سهام، اوراق قرضه، اوراق خزانه،
شريک شدن در شرکت ها) در اقتصاد ايالات متحده می شود که اينان
دلارهای خود را مجدداً در آن سرمايه گذاری می کنند. اگر دارائی
های خارجی ها را با کل محصول ساليانهء ايالات متحده مقايسه کنيم،
از اين به بعد ۷۵ درصد آن را دربر می گيرد، حال آنکه مجموع
دارائی های ايالات متحده در ديگر مناطق جهان که رقمی هنگفت هم تشکيل
می دهد، به تناسبی بيش از ۳۵ درصد نمی رسد. قرض خانواده
ها بسيار زياد است و همچنان افزونتر می شود. چنين مسيری نمی تواند
ادامه يابد و بايد آن را اصلاح کرد و اين امر اقتصاد آمريکا را با
خطرات رکود يا بحران عميق تر و زير سؤال بردن حتی همان اهداف نئوليبراليسم،
يعنی چنان که گفته ايم، ثروتمند شدن طبقات مسلط، رو به رو می
سازد.
در زمينه ای ديگر به »بهره های« منفیِ چيزی بايد توجه داشت
که از ده ها سال پيش و حتی از زمان پيدايش اين کشور، خجولانه
»سياست خارجی« ايالات متحده می نامند. اين سياست ها باعث مقاومت
ها و حتی کينه توزی روزافزون در اقصی نقاط جهان شده است. امپرياليسم
ايالات متحده تنها به شديدترين و غالباً »افراطی ترين« مخالفت
ها که نمی توانسته آن ها را نابود کند [عملاً] امکان بقا داده.
دليلش اين است که هر دموکراسی که به نوعی به مخالفت با آمريکا بپردازد
يا دست کم خواستار استقلال (به ويژه در ادارهء منابع اش) باشد
در قدم اول واژگونش می کنند. با چنين ميراث تاريخی ست که دولت
بوش کشور خود را به يک ماجراجويیِ پرخطر در خاور ميانه کشانده
و چنگ انداختنِ اسرائيل بر فلسطين را هرچه بيشتر تأييد نموده است.
پيآمدهای اين امر می تواند هولناک باشد. اين نه »بحران« بلکه
جنون است، اما جنون غير از پيری و خرفتی ست. امپرياليسم ايالات
متحده هنوز قدرت ادامهء حيات دارد.
مصاحبه کننده داويد زربيب
ترجمه از روزنامهء اومانيته
۳۰ سپتامبر ۲۰۰۴