مبارزهء انقلابى توده ها: تجارب نوين در آمريكاى لاتين
نگاهى به كتاب «پراكندن قدرت» اثر راىٔول سيبه چى*
تحريريه انديشه و پيكار براى بحث
اينكه پس از سرنگونى قدرت حاكم ، خواهان چه نوع قدرت سياسى هستيم و اين قدرت دولتى چه مختصات و مضمونى دارد و اساساً سمتگيرى و اهداف و چشم اندازهاى جنبش هاى توده اى كدام اند، يكى از مساىٔل اصلى و گرهىِ جنبش هاى توده اى چپ و راديكال انقلابى ست. پاسخ هاى رايج چه از جانب جريانات راست ليبرالى و بورژوايى، چه از جانب چپ سنتى كمابيش روشن و مشخص است و نقد و نفى آنها به خودى خود به معناى اراىٔهء اثباتىِ آلترناتيو ديگر و درك نوينى نيست. اين كافى نيست كه ايرادات و انحرافات جريانات ديگر را نقد كنيم، بلكه لازم است درك اثباتى خود را از چشم اندازهاى آتى جنبش و جامعه آينده توضيح دهيم.
جريان هاى راست و بورژوايى خواهان يك جنبش توده اى كاناليزه و هدايت شده براى فشار آوردن و عقب راندن قدرت حاكم هستند بدون اينكه به پايه هاى اساسى ابزارهاى سركوب و بوروكراسى دولتى و نظم اقتصادى جامعه آسيبى وارد شود و بدون اينكه جنبش هاى توده اى از كنترل آنها خارج شده و حالت مستقل به خود بگيرد. هدف آنها جا انداختن ايدىٔولوژى پارلمانتاريسم به جاى دموكراسى مستقيم و توده اى ست و زير پوشش غير ايدىٔولوژيك بودن، درواقع، اين ايدىٔولوژى را دنبال مى كنند كه سلطهء قشرى از كارشناسان و سياستمداران حرفه اى و احزاب رسمى را به مثابهء نمايندگان مردم برقرار نمايند. اين ايدىٔولوژى ليبرالى مى كوشد اين توهم را دامن بزند كه گويا پارلمانتاريسم همان دموكراسى يا تنها شكل ممكن آن است. تو گويى پارلمانتاريسم به خودى خود با ميزان دموكراتيسم در جامعه رابطه اى مستقيم دارد؛ حال آنكه اين رابطهء متقابل نيروهاى درونى جامعه است كه ميزان دموكراتيسم جامعه را مشخص مى كند نه صِرفِ وجود پارلمان و انتخابات. آزادى بيان و احزاب و اجتماعات تا جايى معنا دارد كه حرف ديگرى براى گفتن و جنبش هاى مستقلى در جامعه وجود داشته باشد. پارلمانتاريسم صرفاً يكى از اشكال بروز وتنظيم اختلافات نيروهاى مستقل جامعه است. آنچه سمت و سوى جامعه و روابط قدرت دولتى را با توده ها مشخص مى سازد نه قدرت قانونگذارى پارلمان، بلكه برآيند عمومى نيروهاى طبقاتى جامعه است؛ يعنى ميزان آگاهى و تشكل توده اى از يك طرف و قدرت بوروكراسى دولتى و ارتش و نفوذ سياسى ـ اقتصادى ـ تشكيلاتى طبقات حاكم از طرف ديگر.
پاسخ و درك چپ سنتى در خصوص آلترناتيو قدرت حاكم اين است كه بايد يك حزب و جبههء مترقى و چپ به وجود آورد، توده ها را رهبرى كرد، قدرت سياسى را سرنگون و قدرت دموكراتيك و شوراىٔى به جاى آن ايجاد نمود. اينكه تمام تلاش ها و انقلاب هاى قرن ۲۰ در اين راستا، از يك ديكتاتورى به ديكتاتورى ديگر، از يك سرمايه دارى به سرمايه دارى نوع ديگر تبديل شدند و اينكه قدرت و بوروكراسى دولتى و استثمار صرفاً تغيير شكل دادند، كاملاً مستقل از ايدىٔولوژى ها، خواست ها و نيات عاملين و رهبران اين جنبش ها ست. خروج از اين دور باطل محور بسيارى از تلاش ها، مباحث و مبارزات اجتماعى سال هاى اخير در سراسر جهان بوده است. كتاب راىٔول سيبه چى (ياد شده در عنوان مقاله) يكى از درخشان ترين و ملموس ترين كتاب هايى ست كه به اين مسألهء مهم و جنبهء عملى آن اختصاص دارد.
سيبه چى فعال سياسى، نويسندهء پركار اوروگوىٔه اى و سردبير نشريهء Brecha (۱) است. سيبه چى به بررسى و تحليل آن جنبش هايى در آمريكاى لاتين مى پردازد كه نه در چارچوب سنتىِ پشتيبانى از اين يا آن حزب يا جبههء سياسى يا چريكى يا اتحاديه اى، بلكه به صورت مستقل و خارج از احزاب، اتحاديه ها و دولت ها عمل مى كنند، بدون آنكه رابطهء رهبرى و توده، رابطهء رهبر و پيرو در اين جنبش ها ديده شود. آنها در نطفهء خود نوعى قدرت توده اى از پايين را در مقابل بوروكراسى دولتى حمل مى كنند، بدون اينكه جدايى رهبرى و توده در آنها ديده شود، يعنى دقيقاً همان نكاتى كه معضل اصلى و محورى بسيارى از جنبش هاى كشورهاى گوناگون جهان است و آن اينكه آلترناتيو آيندهء قدرت سياسى حاكم را چگونه مى توان تصور كرد؟ اين امر تا چه حد عملى و واقعى ست؟ مشكلات، معضلات و محدوديت هاى آنها چيست؟ آيا اصولاً چنين قدرت هاى توده اى در درازمدت عملى و ممكن است يا نه؟
سيبه چى به طور مشخص در اين كتاب به بررسى و تحليل تجربهء مبارزات در دو شهر بوليوى «ال آلتو» و «كوچامبا» مى پردازد و نقش مبارزات بوميان، كارگران و زحمتكشان خارج از محدوده را تحليل مى كند كه ساكنين آنها يا از روستايانى مهاجر، كارگران بيكار معادن تعطيل شده و يا كارگران كارخانه هاى گوناگون هستند. اين جنبش ها تا كنون نه تنها دو رىٔيس جمهور را سرنگون كرده اند، بلكه در اوج يكه تازى نىٔوليبراليسم، در مقابل آن پيروزمندانه ايستادگى كرده اند. آنها سالها ست كه بدون هيچ رهبرى يا ارگان دولتى دست به سازماندهى امور جارى خود از قبيل آبرسانى، برق، جاده كشى، شهرسازى، بناى مدارس و غيره مى زنند. سيبه چى به بررسى مكانيسم درونى اين قدرت از پايين و نحوهء اجراى آنها بدون سلسله مراتب و بدون وجود نمايندگان داىٔمى مى پردازد.
جان هالوى، فيلسوف ايرلندى و نويسندهء معروف كتاب «تغيير جهان بدون كسب قدرت» در مقدمه اى كه بر اين كتاب سيبه چى نوشته است به اهميت جهانى اين تجربيات اشاره مى كند و مى نويسد:
«اگر فكر مى كنى كه بوليوى خيلى از تو دور است، پس كتاب را كنار بگذار و به خودت زحمت خواندن آن را نده. بهتر است اين كتاب را به دوستى هديه دهى. اين كتاب دربارهء توست، دربارهء اميدها و نگرانى هاى تو، دربارهء امكانات زيستن و ادامهء حيات».
اين ويژگى سيبه چى ست كه با ديدى عميق و واقعگرايانه مى كوشد محدوديت هاى موجود اين نوع قدرت هاى از پايين، امكانات و افق هاى آنان را در هر گام نشان دهد و به خواننده دركى واقعى از شرايط موجود اراىٔه دهد.
بارى، اين گرايش به خصوص در ديدگاه چپ سنتى وجود دارد كه در شِما (يا چارچوب كلى) فكرى اش به دنبال نهادهاى خاصى مى گردد كه حلال همهء مشكلات باشد: اتحاديه ها براى مبارزات اقتصادى، حزب براى مبارزهء سياسى، شوراها براى قدرت دولتى. همچنين گمان مى كند كه كافى ست اين نهادها ايجاد شود تا همهء مساىٔل حل گردند. شوراها در چپ سنتى به مثابهء تنها ايده آل و شكل قدرت دولتى فرض مى شود كه گويى صِرفِ وجود شوراها به خودى خود يعنى قدرت توده اى از پايين. يا اينكه اتحاديه ها و سنديكاهاى كارگرى به طور دربست ايده آليزه يا رد مى شود. خواننده با مطالعهء اين كتاب با عمق مكانيسم ها و پتانسيل هاى عظيم موجود در زندگى و مبارزات توده اى آشنا مى شود. خواننده در نهايت، نه به كشف اين يا آن الگوى معين قابل اجرا در همه جا، بلكه با بينشى كاملاً متفاوت با مكانيسم هاى درونى قدرت در جنبش توده اى، نقش سازماندهى، آگاهى، آموزش، همبستگى، قابليت تغيير و انطباق در درون مبارزات توده اى آشنا مى شود. هدف اين نيست كه بكوشد نوعى نهاد جديد تشكيلاتى براى زندگى و مبارزهء روزمرهء توده ها انتزاع و كشف كند و آنها را همچون راه حل نهاىٔى همهء مساىٔل جا بزند.
آنچه در اين ملاحظات مى آيد صرفاً تأملات عام سياسى ـ اجتماعى ست كه سيبه چى در مقدمهء كتابش مطرح كرده است.
- - - - - - - - - - - - - - - -
سيبه چى در ويژگى و اهميت مبارزات و قيام هاى مردم بوليوى از ۲۰۰۲ به بعد، معتقد است كه پس از قيام زاپاتيست ها در ۱۹۹۴، اين جنبش يكى از مهم ترين و پرآموزش ترين مبارزاتى ست كه در آن مردم بوليوى نشان مى دهند كه برپايى قدرت هاى غير دولتى نه فقط مطلوب است، بلكه امرى ست ممكن و اينكه قدرت نبايد الزاماً به مثابهء ارگانى جدا از جامعه و برفراز آن ديده شود. او معتقد است كه مى توان جهان مطلوب ديگرى را به وجود آورد بى آنكه از كابوس ايجاد قدرت دولتى ديگرى عبور كنيم.
كشورهاى گوناگون آمريكاى لاتين سالها ست كه شاهد انواع گوناگون مبارزات و جنبش هاى مردمى هستند: مبارزات چريكى، مناطق آزاد شده، قيام هاى شهرى متعدد، اعتصابات معدنچيان و جنبش هاى دهقانى و بومى و ... اما سيبه چى صرفاً به بررسى و تحليل جنبش هايى مى پردازد كه نوعى نطفه هاى قدرت توده اى ماوراى احزاب و دولت ها را در خود دارند و بيانگر نوعى قدرت دولتى از پايين اند، بى آنكه تابع رهبرى حزب يا جبههء خاصى باشند. ترديدى نيست كه در اين جنبش ها احزاب سياسى گوناگون نيز شركت فعال دارند، اما روند كل جنبش و تصميم گيرى و سازماندهى آن مستقل از اين يا آن حزب خاص است.
او در مقدمهء كتابش، باز هم، به اين چند جنبش مهم اشاره مى كند: قيام «كاراكازو» در ۱۹۸۹ در ونزوىٔلا، جنبش هاى بوميان در اكوادور از سال هاى ۱۹۹۰ كه نشان دادند مى توان در محلات فقير نشين مقاومت كرده، از آنجا دست به تهاجم زد. آنها در بى اعتبار كردن آن نوع دموكراسى كه تا سطح سيستم انتخابات احزاب تنزل يافته بود نقش مهمى ايفا كردند. چنان كه هدف جنبش زاپاتيستى از قيام ۱۹۹۴ نه كسب قدرت بلكه ايجاد دنياى نوينى ست. اهميت اين جنبش در آن است كه به ما نشان داد كه جنبش هاى توده اى از پايين، جنبش هاى روستايى، محلى، منطقه اى، حد اقل در مقياسى كوچك ممكن است اشكالى از قدرت غير بوروكراتيك مبتنى بر گردش و تعويض نمايندگان را به وجود آورند كه هيچ وجه مشتركى با روش هاى سلطهء دولتى ندارند. جنبش روستاىٔيان بدون زمين برزيل كه اهميت اصلاحات ارضى از پايين را نشان داد و امروزه يكى از جنبش هاى اجتماعى مهم اين كشور است كه همراه با جوانان فقير شهرهاى بزرگ عليه نىٔوليبراليسم مبارزه مى كنند.
وى همچنين به اهميت جنبش بيكاران آرژانتين اشاره مى كند. جنبش هاى ۱۹ و ۲۰ دسامبر ۲۰۰۱ نشان دادند كه مى توان بدون سلطه و هژمونى دستگاه حزبى، پيشگامان، رهبران و احزاب مبارزه كرد و پيروز شد. آنها نشان دادند كه ضرورت سازماندهى الزاماً به معناى قيد و بند به پاى توده ها نيست و اينكه در زندگى روزانه از اشكال سازمانى كه در زندگى روزمرهء فقيرترين اقشار وجود دارد مى توان حركت كرد، آنها را بسط داد، بهبود و عمق بخشيد.
در پاسخ به اين سؤال كه اهميت مبارزات مردم بوليوى و جنگ آب و گاز در سال ۲۰۰۰ و ۲۰۰۳ در چيست؟ سيبه چى مى گويد: نكتهء قابل توجه اين مبارزات، عدم حضور پيشروان و سازمان هاى رهبرى كننده بود. قيام ها خارج از رهبرى اتحاديه هاى كارگرى و دهقانى سازمان يافتند و پيروز شدند. سرانجام اينكه بدون وجود بالا و پايين، اشكال سازمانى زندگى روزمره براى توزيع آب و انجمن هاى مصرف كنندگان، انجمن هاى همسايگان چه نقش محورى در اين مبارزات داشتند و مبارزات و قيام ها توسط همان اشكال سازمانى به پيش برده شد كه در زندگى روزمره وجود داشت.
با اينكه سيبه چى در كتابش به تحليل و بررسى حتى جزىٔى ترين و پوشيده ترين زواياى جنبش اين محلات در بوليوى پرداخته است، اما در عين حال، كتاب حاوى بحث ها و نظرات كاملاً عميق و پيچيدهء تىٔوريك است و اين سبك كار سيبه چى ست كه نه فقط به عنوان يك ژورناليست مستقيماً با فعالان و رهبران جنبش ها در تماس مستقيم است، بلكه آنگونه كه از محتواى كتاب برمى آيد در جلسات عمومى و پايه اى شركت كرده، زندگى روزمره و عمومى مردم را از نزديك مورد مشاهده و مطالعه قرار مى دهد. او در عين حال، به بحث هاى جامعه شناسانه و آكادميك دانشگاهى از يك طرف، و بحث هاى تىٔوريك جنبش هاى جديد چپ مى پردازد. سيبه چى به خصوص در مقدمهء كتابش به بحث هاى تىٔوريك عام مطرح در جنبش توجه دارد و ديدگاه خودش را نسبت به چشم اندازهاى توده اى و رابطهء آنها با دولت هاى به اصطلاح چپ و مترقى پس از پيروزى اين جنبش ها توضيح مى دهد. نقاط ضعف و قوت آنها و اصولاً جايگاهشان را در كل مبارزات جارى اجتماعى بيان مى كند و به خصوص به اين امر مى پردازد كه آيا واقعاً حكومت هاى توده اى يعنى بدون سلطهء ارگان هاى حزبى و دولتى امكان پذير است يا نه؟ و اينكه چشم اندازها و امكانات آنها كدام اند؟ سيبه چى براى شرح ديدگاه خود از اين جملهء ماركس آغاز مى كند كه انقلاب ماماى تاريخ است. سيبه چى معتقد است كه اين جملهء ماركس را ماركسيست ها فراموش كرده اند و به جاى آن اين تصور دامن زده مى شود كه گويا انقلاب جامعهء نوينى را به وجود مى آورد، نه اينكه اين جامعهء نوين به صورت نطفه اى در بطن جامعهء سرمايه دارى رشد يافته است و صرفآ بر اثر عمل نيرومند انقلاب متولد مى شود و رشد مى كند؛ يعنى كمونيسم يك پروسهء درازمدت است كه ناگهان خلق نمى شود. سيبه چى به خصوص روى بخشى از كتاب «جنگ داخلى در فرانسه» تكيه مى كند كه ماركس در آن مى نويسد:
«طبقهء كارگر از كمون انتظار معجزه نداشت. اين طبقه هيچ ناكجاآباد ساخته و پرداخته اى كه بخواهد آن را به ضرب و زور فرمانى صادر شده از مرجع خلق مستقر سازد ندارد. اين طبقه مى داند كه براى تحقق بخشيدن به رهايى خودش و همراه با آن تحقق بخشيدن به اين شكل عالى تر زندگانى اجتماعى كه تمامى حركت جامعهء كنونى به اقتضاى ساخت اقتصادى خويش به نحوى اجتناب ناپذير به سمت آن پيش مى رود ناگزير است دوران طولانى از مبارزه را پشت سر بگذارد كه طى آن از راه رشته اى از فرآيندهاى تاريخى، شرايط و اوضاع و احوال حاكم بر جوامع و خود آدميان يكسره دگرگون خواهد شد. هدف طبقهء كارگر تحقق بخشيدن به آرمان كمال مطلوب نيست، بلكه هدف وى فقط رها كردن عناصر از جامعهء نوينى ست كه نطفهء آن در بطن همين جامعهء كهن بورژوايى كه در حال فروريختن است نهفته است.» (ماركس، جنگ داخلى در فرانسه، ترجمهء باقر پرهام، نشر مركز ص ۱۱۹).
از نظر سيبه چى، انقلاب در تولد اين جهان سهم دارد، اما به خودى خود اين جهان را به وجود نمى آورد. اين جهان جديد تا حدى در همين نظم بورژوايى وجود دارد و براى اينكه بتواند رشد كند بايد ابتدا با يك حركت نيرومند متولد شود. به نظر سيبه چى، اين جنبش هاى نوين اجتماعى كه پيدايش جهان ديگرى را ندا مى دهند، نه تنها جديد هستند، بلكه براى فهم آن به طرز تفكرى از نوعى ديگر نيازمنديم و همان طور كه از نقل قول ماركس مى توان فهميد وظيفهء انقلاب فقط رها سازى عناصر جامعهء جديد است. جامعهء جديد جايى نيست كه آدم بخواهد آن را برقرار يا پياده كند. از نظر ماركس، تغيير انقلابى يك پروسه است كه به صورت بالقوه در جهان كهنه وجود دارد و مانند يك شكوفه باز مى شود و به اين مفهوم بايد اصطلاح ماركس را از «رها كردن» فهميد.
سيبه چى همچنين به ديدگاه دانيل گِرَن Daniel Guérin (مبارز معروف ماركسيست ـ آنارشيست فرانسوى) در كتاب «رزا لوكزامبورگ و خود انگيختگى انقلابى » (۲) اشاره مى كند كه گفته است: ماركس ابداً از خودانگيختگى وخودبخودى بودن جنبش ها صحبتى نمى كند ــ مفاهيمى كه توسط كاىٔوتسكى و بعدها لنين مطرح و تثبيت شد ــ، بلكه از جنبشى خاص و مستقل و از فعاليت كارگران به ابتكار خود (۳) صحبت مى كند و اينكه جامعهء سرمايه دارى آن مبانى لازم را براى پرورش خودآموزى هاى طبقهء كارگر فراهم مى سازد. سيبه چى معتقد است كه اين «رها سازى» و همچنين مفاهيم «فعاليت خودپو» و «خودسازمان يابى» متعلق به درك ويژه اى از جهان و تغييرات اجتماعى ست كه فرآيندى طبيعى يعنى ناشى از مكانيسم هاى درونى آن مى باشد.
ديناميسم درونى مبارزات اجتماعى در وهلهء اول، يك شبكهء روابط اجتماعى بين ستمديدگان به وجود مى آورد كه ابتدا از نظر مادى و فرهنگى به آنها امكان بقا مى دهد. به مرور زمان و با سرنگونى سيستم حاكم، بر مبناى اين روابط اجتماعى، دنياى جديد ديگرى رشد مى كند كه هرچه در جامعه گسترش مى يابد و روابط قديم اجتماعى، به خصوص روابط دولتى را به عقب و به حاشيهء جامعه مى راند.
تاريخ قرن بيستم شاهد تولد جريان هاى انقلابى بود كه همان روابط اجتماعى قديم را بازتوليد كردند. اين واقعيت غم انگيز نتايج بسيار وخيمى به بار آورد. به طور كلى اين انقلابات هيچ دنياى جديدى به وجود نياوردند، بلكه انقلابيون كوشيدند جهان جديد را توسط دستگاه دولتى برپا سازند. گرچه اكثر آن انقلاب ها سطح معيشت و شرايط زندگى عموم مردم را بهبود بخشيدند كه بى شك دستاورد مهمى بود، اما قادر نبودند دنياى جديدى برپا كنند. صرف نظر از نيات پاك انقلابيون، نمى توان بر اين واقعيت سرپوش گذاشت كه ابزار دولت نمى تواند وسيله اى براى روابط اجتماعى برابر و آزادانه باشد.
سيبه چى در مقدمه به نكتهء ديگرى نيز مى پردازد و آن وجود دولت هاى به اصطلاح «چپ و مترقى» ست كه در سال هاى اخير در كشورهاى آمريكاى لاتين از بوليوى و برزيل گرفته تا اوروگوىٔه به عنوان ثمرهء پيروزى جنبش هاى اجتماعى به قدرت رسيده اند. شيوهء برخورد سيبه چى با اين نوع دولت ها قابل توجه است.
اين دولت ها، به نوعى نتيجهء جنبش هاى توده اى و پيروزى بر رژيم هاى سابق اند و از حمايت عمومى بسيار برخوردار؛ چنان كه شديداً زير فشار جريانات راست و امپرياليستى قرار دارند. با وجود اين، ترديدى نيست كه تضادهاى جامعه همچنان برجا ست و اين ربطى به نيت خوب يا بد اين حكومت ها ندارد كه نه فقط پاسخگوى جنبشى كه آنها را به قدرت رسانيده نيستند، بلكه مجبور به بازسازى و حفظ همان نظام سابق اند، ابتدا به شكلى مردم پسند و بعد با همان روش هاى حكومت هاى سابق.
سيبه چى با اين درك عمومى چپ سنتى مرزبندى مى كند كه اين حكومتها را به خيانت يا سازش محكوم مى كنند. تو گويى اگر جريانها يا افراد چپ ترى بر سر كار مى آمدند ماهيت قضيه مى توانست تغيير كند. و يا اين و يا آن سياست ديگر مى تواند تاثير ماهوى ديگرى داشته باشد.
ديدگاه سيبه چى با اين گونه اپوزيسيون چپ و اينگونه افشاگرى ها هيچ خوانايى ندارد. او اين حكومتها را نه به خيانت و سازش متهم مى كند، نه به بدنيتى. مسألهء او در واقع اين است كه اين دولت ها در واقع، سعى در حفظ تسلط ماشين دولتى بر جنبش ها و تشكل هاى توده اى، و به عبارت ديگر حفظ نظام موجود مى كنند. موارد متعددى سراغ داريم كه بسيارى از فعالين سابقِ همين جنبش ها اكنون به نوعى يا در دولت يا در همكارى با دولت محلى، سعى در كنترل و بوروكراتيزه كردن اين جنبش هاى توده اى دارند. مسألهء سيبه چى ايجاد روابط مستقيم توده اى بين مردم خارج از نهادهاى دولتى، احزاب، كليسا يا اتحاديه ها ست. از اين رو مسأله را نه از زاويهء خيانت يا ارزيابى از سياست دولت در اين يا آن زمينهء خاص، بلكه در به انقياد درآوردن جنبش هاى توده اى زير يوغ نظم بوروكراتيك و بورژوايى حاكم بررسى مى كند. در بسيارى از موارد خود طبقات حاكم به اين نتيجه مى رسند كه براى جلوگيرى از فروپاشى كامل بوروكراسى دولتى و نظم حاكم اجتماعى مناسبتر است كه براى مدتى ادارهء دستگاه دولتى را به اپوزيسيون و بخشى از جنبش توده اى واگذار كنند تا اساس بوروكراسى، ارتش، پليس و نظم حاكم برقرار بماند و در فرصت مناسب ديگرى بتوانند آن را دست نخورده بازپس بگيرند.
سيبه چى همچنين به يك بحث مهم ديگر مى پردازد و آن رابطهء فضاى باز دموكراتيك پس از پيروزى اين جنبش ها با رونق و گسترش خود اين جنبش ها ست و اينكه آيا الزاماً فضاى باز سياسى و همه گير شدن مساىٔل سياسى به قدرت بخشيدن جنبش هاى توده اى از پايين كمك مى رساند يانه؟ و نيز اينكه آيا فضاى دموكراتيك الزاماً به معناى قدرت سيستم توده اى ونظم سيستم روابط اجتماعى بدون دخالت دولت مى باشد يا نه؟ به نظر سيبه چى چنين رابطهء علت و معلولى وجود ندارد و الزاماً هر نوع رشد و رونق سياسى به معناى گسترش جنبش توده اى به مثابهء آلترناتيوى در مقابل دولت براى تنظيم روابط اجتماعى نيست، بلكه اين امر در كشورها و جوامع گوناگون كاملاً متفاوت است. او مى نويسد كه در بوليوى همچون بسيارى از ديگر كشورهاى قاره، با پيروزى انتخاباتى مورالس در ۲۱ ژانويه ۲۰۰۶ يك رونق سياسى آغاز شده است كه چالش هاى كاملاً جديدى را در مقابل جنبش هاى توده اى قرار داده است. در برخى از كشورها قدرت گيرى نيروهاى مترقى به ضعف اين جنبش ها انجاميده، چرا كه قدرت هاى جديد توانستند بخشى از اين جنبش ها را در خود جذب كنند و بخش هاى ديگر را منزوى سازند. او مى گويد كه بايد از اين تجارب بياموزيم يا جلوى از هم پاشيدگى جنبش را بگيريم. صحنهء سياسى سال هاى آتى قاره توسط رابطهء اين جنبش ها با اين نوع حكومت هاى چپ تعيين مى شود. اين رابطه مى تواند يا به تغييرات جزىٔى و صرفاً مشروعيت بخشيدن به اين دولتها و اين مدل نىٔوليبرالى بينجامد، يا اينكه برعكس، به رشد هرچه بيشتر و قوى شدن نيروهايى بينجامد كه براى جهانى ديگر مبارزه مى كنند ((Altermondialiste. به نظر سيبه چى، وجود اين رونق سياسى، به خودى خود نيروى يك جنبش واقعى را تعيين نمى كند، بلكه صرفاً گسترش آن را مشروط مى سازد. اين نيرو ــ يعنى نيرو براى ايجاد جهانى ديگر ــ از متغيرهاى ديگرى تأثير مى پذيرد كه رابطهء چندانى با رونق و فضاى باز سياسى ندارد. اينكه خود انسان هايى كه در اين جنبش ها شركت مى كنند چه روابط متقابلى با يكديگر دارند، احتمالاً مهم ترين اين متغيرها ست. يعنى اينكه آيا اين جنبش ها يك رابطهء مستقيم با نيروى شركت كننده در جنبش را تقويت و تعميق مى كنند؟ يا اينكه اين نيروهاى شركت كننده صرفاً به مثابهء ابزارهايى هستند كه بايد براى رسيدن به هدف خاص سرنگونى قدرت حاكم مورد استفاده قرار گيرند؟
به تعبير ديگر، آيا شركت كنندگان در اين جنبش ها صرفاً براى سرنگونى يك رژيم خاص متشكل شده اند و مبارزه مى كنند و شكل تشكيلاتى آنها صرفاً در احزاب و اتحاديه هاست؟ يا اينكه در هر گام چنان روابط و مناسبات متقابلى بين خود ايجاد مى كنند و در هر گام آنها را استحكام مى بخشند كه وظايف ديگر اعم از اقتصادى، سياسى، فرهنگى، كمك متقابل، تفريحى، صنفى، آموزشى... را مى توانند بين خود سازمان دهند و نوعى روابط موازى با روابط دولتى يا حزبى بوروكراتيك به وجود آورند يعنى تقسيم كار و گردشى بودن وظايف، پروسهء رسيدن به آگاهى و توافق و اتحاد نظر و ادارهء مشترك امور در مقياس هاى كوچك و بزرگ.
سيبه چى از زاويهء ديگرى نيز به اين معضل مى پردازد و مى نويسد كه غالباً دربارهء مرزها و محدوديت هاى جنبش ها مى گويند: درست است كه جنبش هاى توده اى براى تضعيف و سرنگونى حكومت ها، براى بسيج جامعه عليه آنان و بى اعتبار كردنشان لازم و مفيدند، اما اين جنبش ها فاقد «نيمهء ديگر» يعنى ناقص اند و قادر نيستند يك استراتژى روشن تدوين كنند و به قدرت دست يابند و برنامهء خود را در عمل پياده كنند. به عبارت ديگر، گويا اين جنبش ها نبايد داراى هدفى براى خود باشند، بلكه هدفشان بايد صرفاً به حكومت رساندن اين يا آن حزب يا رهبرى سياسى در قدرت دولتى باشد و عملاً چاره اى جز اين سرنوشت محتوم ندارند. سيبه چى مى گويد مرزها و محدوديت هاى جنبش هاى توده اى يك واقعيت عينى ست اما در مقابل آن دو نوع سياست ممكن است اتخاذ شود. سياست هاى نوع اول بر محدوديت هاى اين جنبش ها استوار است و سياست نوع دوم بر نيروى درونى خود جنبش تكيه مى كند.
سيبه چى در پاسخ به سياست نوع اول مى گويد كه وقتى ما از اين محدوديت و مرز حركت كنيم، درواقع، آنچه را كه قادر به انجامش نيستيم در محور قرار مى دهيم و عمده مى كنيم. در نتيجه خود را به ناتوانى و بن بست سوق مى دهيم و ناخودآگاه صبر مى كنيم يا اميدواريم كه «كسى» ما را از اين بن بست نجات دهد. كسى كه صرفاً در اين محدوده سير مى كند چيزى را برجسته مى كند كه تا كنون جنبش ها به آن دست نيافته اند. در اين نوع برخورد مى توان سياست هاى متفاوتى پيش گرفت. بخشى آشكارا مسألهء سياست از طريق دستگاه دولتى را مطرح مى كنند كه يا با شركت در دولت، يا با اتحاد و اىٔتلاف با نيروهاى دولتى يا بخشى از آن مى كوشند سياست خود را پيش برند؛ چنان كه طيف ديگرى از اين نوع نگرش باز هم با پيش فرض قرار دادن اين مرز و محدوديت، سعى در سازماندهى و بسيج توده اى دارد؛ البته صرفاً براى فشار آوردن از پايين، يعنى مى كوشد از طريق جنبش هاى توده اى بر سياست روز تأثير بگذارد.
آنچه اين طيف ها را به هم مربوط مى سازد نه فقط در اين است كه مرزها و محدوديت هاى جنبش ها را مبناى كار و تفكر خود قرار مى دهند و نه فقط در اين اشتراك نظر دارند كه جنبش توده اى از نظر آنان صرفا وسيله اى ست براى سرنگونى و فشار آوردن بر حكومت ها و اينكه قدرت دولتى بعدى بايد چيزى كاملاً جدا از جنبش هاى توده اى باشد، بلكه ويژگى مشترك آنها به خصوص در اين نكته است كه آنها سوژهء تغيير را نه در خود جنبش هاى توده اى و مناسبات درونى آنها، بلكه در سيستم دولتى و احزاب سياسى جامعه جستجو مى كنند. براى آنان فضاى باز سياسى و رونق سياسى همه چيز است. اين ديدگاه دولتگرايانه به جنبش صرفاً از زاويهء سود و منفعت آن مى نگرد و تنها برايش ارزش مبادله دارد.
اما سيبه چى مى گويد آنچه ما آن را نيروى جنبش مى ناميم به وسيلهء تجربيات خود انسان ها و در رابطه اى كه زنان و مردانى كه در اين جنبش با يكديگر و با ديگران برقرار مى كنند تعيين مى شود؛ رابطه اى كه از درد و رنج مشترك انسان ها به وجود مى آيد.
اين نيروى درونى جنبش قادر است تك تك يا همهء انسان هاى شركت كننده در آن را تغيير داده تكامل بخشد و اين تا درجه اى امكان پذير است كه ما در اين رابطهء درونى جنبش شركت فعال داريم. اين شامل آنگونه جنبش هايى نمى شود كه به مثابهء يك نهاد عمل مى كنند. راهپيمايى و تظاهرات، به خودى خود، انسان ها را تغيير نمى دهند، اگرچه گاهى اينها در واقع نمادى از نيروهاى درون جنبش هستند، چنان كه در ۲۰ دسامبر ۲۰۰۱ در آرژانتين و در جنگ آب در بوليوى در ۲۰۰۳ پيش آمد.
سيبه چى در اين رابطه به يك نكتهء مهم ديگر در جنبش هاى توده اى اشاره مى كند و آن نقش آگاهى و آموزش جمعى درون جنبش در پروسه مبارزات اجتماعى است. او با نقل قولى از «معاون فرمانده ماركوس» مى گويد: «وقتى از پايين به مسأله نگاه كنى، يادگيرى همان رشد است». وى مى كوشد به اين جنبه از جنبش بپردازد و معتقد است كه اين رشد و آموزش و آگاهى جمعى در درون جنبش و شركت كنندگان در آن است كه ستون اصلى جنبش ها را تشكيل مى دهد. او همچنين به عامل گذشت زمان و كسب تجربه اشاره مى كند و معتقد است كه اين عامل در واقع، ضرب آهنگ (ريتم) و سرعت درونى سيستم را تعيين مى كند و در اينجا است كه درك ابزارگرايانه از مقوله هاى وسيله و هدف نقد ميشود. براى جنبش وسيله و هدف يكى ست، يعنى جنبش صرفاً وسيله اى براى سرنگونى يا تضعيف دولت نيست، بلكه هدف تقويت و بسط همين جنبش ها به مثابهء يك آلترناتيو قدرت از پايين است نه تعويض اين يا آن حزب در رأس ماشين دولتى.
پيش از اين، دربارهء تضاد، حد و مرز جنبش هاى توده اى گفتيم اين واقعيت كه جنبش هاى توده اى طبق تجربه براى قيام و سرنگونى مناسب اند ولى نه براى كسب قدرت، به پيش گرفتنِ دو نوع سياست منجر مى شود: سياست اول كه انواع طيف هاى دولتگرا را دربر مى گيرد كه محدوديت و مرز جنبش ها را محور اصلى جنبش خود قرار مى دهند و سياست دومى كه سيبه چى آن را بر اساس تجربهء عميق جنبش هاى توده اى توضيح مى دهد و آن اينكه خود اين جنبش ها نيرو و انگيزه براى فراتر رفتن از اين مرز و حل اين تضاد را در خود نهفته دارند. اين نيرو و انگيزه براى رهايى از قيد بندگى و استثمار، و در راه استقرار برابرى، هرچه بيشتر سعى مى كند بر اين تناقض فاىٔق آيد و هرچه بيشتر خود جنبش هاى توده اى ادارهء امور جامعه را رأساً بر عهده بگيرند نه اينكه آن را به نيروى مافوق خود يعنى قدرت دولتى واگذار كنند. سيبه چى معتقد است آن جنبش هايى كه اين ضرورت را حس كرده اند و براى آنكه اين نيرو رأساً سازماندهى امور را بر عهده گيرد توانسته اند آن را با جنبش سرنگونى و فشار بر دولت ها تلفيق كنند، هرچه كمتر آسيب پذيرند و در شرايط رونق سياسى مضمحل نمى شوند. اين دو گرايش در جنبش است كه هيچ گاه حالت قطعى و پايدار به خود نمى گيرد، بلكه نوعى «گرديدن» و «شدنِ» داىٔمى ست كه حالت نهادينه به خود نمى گيرد و مواظب است حالت ايستاى يك قدرت سياسى را به خود نگيرد.
سيبه چى مى گويد كه ويژگى جنبش آيمارا Aymara در اين است كه فراتر از ديگر مبارزات آمريكاى لاتين، عنصر جديدى را به آن اضافه كرده و آن ايجاد يك قدرت غير دولتى ست؛ منظور قدرتى ست كه از جامعه جدا نشده و داراى كادر و مدير خاصى نيست تا تصميم بگيرد، تا مبارزه كند، تا اختلافات درونى خود را توسط كادرها، رهبران و نمايندگان بخواهد حل و فصل كند.
در حالى كه در قدرت دولتى، تصميم گيرى توسط نهادهاى فراتر از جامعه صورت مى گيرد، در اينجا تصميم گيرى در تمام جامعه پخش است و مجامع عمومى شهر و روستا هستند كه تصميم مى گيرند. توانايى ايجاد يك قدرت غير متمركز و غير دولتى چيزى ست كه اين جنبش را با جنبش زاپاتيستى « شوراى دولت خوب» پيوند مى دهد صرف نظر از اختلافات و تفاوت هايى كه اين دو جنبش با يكديگر دارند. در حالى كه در چياپاس قدرت آشكارا توسط ارگان هاى بخشدارى ها پيش برده مى شود در آيمارا اين قدرت، به نحوى پوشيده عمل مى كند و اين تا حدى ناشى از اين است كه اينها فاقد مناطق آزاد شده و خودمختار هستند.
ارگان هاى قدرت غير دولتى آيمارا ها آنجايى به وجود آمده است كه شبكه هاى ارتباطاتى به خوبى كار مى كنند و قدرت دولتى سعى در از بين بردن اين شبكه ها دارد تا خود واسطهء اين ارتباطات باشد. اين شبكهء ارتباطاتى ست كه در بسيج جنبش و فرآيند ايجاد ارادهء واحد و تصميم گيرى نقش بسزايى داشته است.
گفتيم كه اهميت كتاب سيبه چى در پرداختن به معضلات پيچيده، ارگانيك و درهم تنيده آلترناتيو دولتى، جنبش هاى توده اى، رهبرى، قدرت از پاىٔين و خطوط كلى جامعهء آتى ضد سرمايه دارى است. طبعا تمركز كتاب روى يك تجربه خاص و بررسى جنبه خاصى از اين كليت است. مساله طبعا جايگزين كردن دگمى بجاى دگمهاى قديم و افتادن به دام يك توده گرايى عاميانه و مبتذل نيست، هدف همچنين مديريت جامعه سرمايه دارى بدون سرمايه داران از پاىٔين و به طريق توده اى و دمكراتيك نيست. يك جنبش توده اى از پاىٔين نه الزاما بخودى خود ضد استثمارى ست، نه ضد سلطه، بلكه گاه حتا ارتجاعى. همانگونه كه سيبه چى از درهم تنيدگى مبارزات اقتصادى و سياسى صحبت ميكند اين را نمى توان از تجارب تاريخى توده اى، درجه و نوع تشكلات توده اى، سطح آگاهى عمومى، سطح فرهنگ توده اى و اليته جامعه ... و در يك كلام سطح مبارزه طبقاتى و آگاهى طبقاتى جدا نمود.
اوت ۲۰۰۹، مرداد ۱۳۸۸
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*Raul Zibechi, Bolivien Die Zersplitterung der Macht von Raúl Zibechi (Autor), John Holloway (Vorwort), und Horst Rosenberger (Übersetzer) (25. Februar 2009) S. 190
Raul Zibechi, Disperser le pouvoir - Les mouvements comme pouvoirs anti-étatiques - Soulèvements et organisation à El Alto (Bolivie, 2003)
۱ـ Brecha (يا به زبان فرانسوى La brèche ) به معنى شكاف، ترَك. در اينجا يادآور آنچه از حافظ شنيده ايم: «فلك را سقف بشكافيم و طرحى نو دراندازيم».
۲- Daniel Guérin, Rosa Luxembourg Et La Spontanéité Révolutionnaire, Ed. Spartacus. 1971.
۳- «selbsändig (par soi-même, par sa propre initiative) ou eigentümlich (propre, inhérent) c'est-à-dire ce qui existe en soi.»
(به نقل از همين كتاب سيبه چى، ترجمهء فرانسه، ص ۲۰)