فرمانده مارکوس و جنبش انقلابیِ ديروز و امروز
در ادای احترام به ميگِل اِنريکِز۱
ترجمه بهرام قديمی
کارلوس فاسيو، روزنامه نگار اروگوئه ای از ادواردو گاله آنو نقل
می کند : »هر کسی به شيوه ای که حقش است می ميرد...« ميگل پس از
هجوم ارتش به قصر »مونِدا« و شهادت رئيس جمهور مشروع و منتخب شيلی،
رهبری مقاومت ضدديکتاتوری را به عهده داشت. آلنده وقتی ديگر فشار
به »کاخ ملی« آغاز شده بود به دخترش بآتريس Beatris گفت:
»حالا ديگر نوبت ميگل است«. ميگل همواره مورد احترام سالوادر
آلنده بود.
در روز ۵ اکتبر سال ۱۹۷۴ اين خبر در جهان پخش شد: ميگل انريکز،
دبيرکل جنبش چپ انقلابی - مير، در حال نبرد جان باخت. در اين
روز ۵۰۰ سرباز تا به دندان مسلح به خانهء تيمی ميگل حمله کردند.
دو نفر از رفقا توانستد با شکستن محاصره بگريزند، رفيق و همسر ميگل،
کارمِن کاستييو Carmen Castillo زخمی می شود، رهبر مير دوساعت
مقامت کرده، دست آخر غربال شده جان می سپارد. ميگل که تنها سی
سال عمر کرد، مانند چه گوارا پزشک بود. وی در حالی که در کميتهء
مرکزی مير فعاليت می کرد، دانشگاهش را به عنوان دومين دانشجوی برجستهء
سال در شيلی به پايان رساند.
در ۸ اکتبر سال ۱۹۶۷ چريک آرژانتينی- کوبائی، ارنستو چه
گوارا در بليوی اعدام شده بود. خاطرهء انسان هائی که برای آزادی
آمريکا پيکار کردند و جان باختند، جاودان بر جای ماند. همان طور
که کارمن کاستييو به هوگو گوسمن گفت: »نبايد فرهنگ مرده پرستی راه
انداخت« (روزنامهء لاخورنادا ۶ اکتبر ۲۰۰۴)، اما پيش می
آيد که انسان هائی از نوع »چه«، ميگل، سندينو، فابوندو مارتی
و... در حافظهء جمعی زنده می مانند. طبيعی ست که به هيچ وجه به
مفهوم مطلق ديدن ديدگاه ها و اعمالشان نيست، کما اين که زاپاتيست
ها از ميان جنگل های انبوه لاکندونا برخاسته، با ديدگاه های نوينی،
با درس گرفتن از اشتباهات انقلابيون گذشته، شيوهء جديدی از مبارزه
را عرضه می کنند.
روز جمعه ۸ اکتبر در شهر مکزيک مراسم گراميداشتی به مناسبت ۳۷
مين سالروز اعدام ارنستو چه گوارا و سی امين سالروز به خاک افتادن
ميگل انريکز برگزار شد.
در اين مراسم هوگو گوسمن، روزنامه نگار شيليائی، کارلوس فاسيو،
روزنامه نگار اروگوئه ای و سرخيو راميرز، عضو جبهه زاپاتيستی آزاديبخش
ملی و سردبير نشريهء ربلديا (شورش) سخنرانی کردند. در کنار آن
پيام معاون فرمانده شورشی مارکوس با صدای خودش پخش شد. همين پيام
در روز ۸ اکتبر ۲۰۰۴ در استاديوم ويکتور خارا در سانتياگوی
شيلی، در مراسم گراميداشت خاطرهء ميگل انريکز پخش شد.
در زير ترجمهء پيام فرمانده دوم مارکوس را به ميگل انريکز و همه کسانی
که برابر ستم و استثمار پرچم سفيد بر نيفراختند، تقديم می کنيم.
مکزيک، بهرام قديمی - اکتبر ۲۰۰۴
در ادای احترام به ميگِل اِنريکِز۱
ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی
مکزيک
اکتبر ۲۰۰۴
به خلق شيلی:
به جوانان شيليائی:
برادران و خواهران شيليائی،
به نام زنان، مردان کودکان و سالمندان ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی
با شما سخن می گويم. ارتشی که اکثريت عظيمش را بوميان مايا تشکيل
می دهند که در کوهستان های جنوب شرقی مکزيک دربرابر نئوليبراليسم مقاومت
می کنند.
همهء شما جوانان شيليائی درودهای زاپاتيستی ما را پذيرا باشيد.
سپاسگزاری می کنيم از برادران و خواهرانی که امروز اين امکان را در
اختيار ما قرار داده اند تا کلام ما به شيلی شورشگر برسد.
از شما می خواهيم کلام مان را در خشمتان، در دردتان و بخصوص در اميدتان
جای دهيد.
از زاپاتيست های مکزيک، از مبارزه مان، از مطالبات مان، از رؤياهای
مان، از کابوس های مان، و از مقاومت مان حرفی نخواهم زد. به
علاوه، در مقايسه با مردان و زنان، به خصوص فرزندان اين آب و خاک،
که در آسمان آمريکای لاتين درخشيدند، ما زاپاتيست ها هنوز نور اندکی
هستيم از آن دورها.
نه. حالا کلام مان برای وحدت بخشيدن به درودهايمان و ادای احترام
مان به يک فرد آمريکای لاتينی ست، به يک شيليائی از جنبش چپ انقلابی-
مير Movimiento de Izquierda Revolucionaria- MIR، که در نبرد
با ديکتاتوری پينوشه در ۵ اکتبر ۱۹۷۴ به خاک افتاد.
امروز کلام ما برای درود فرستادن به ميگل انريکز اسپينوزا ست.
و امروز، امروز که زير آسمان آمريکای لاتين، آسمانی که از براوو
Bravo تا پاتاگونی۲ Patagonia رنج می کشد، قدرتمندان مشتی
خاک در دستمان می فشارند و به ما می گويند: »اين آن چيزی ست که از
ميهنت باقی مانده«.
و امروز، همان ها، آن بالائی ها، تصويری را نشان مان می دهند
از جغرافيائی که بر بخشی از خاکمان تحميل کرده اند:
آن جا که پرچمی بود، امروزه مرکز خريدی ست. آن جا که تاريخی بود،
دکه ای ست برای فروش غذای سريع. آن جا که کوپيهوئه۳ می شکفت،
امروزه صحرائی ست بی آب و علف. آن جا که خاطره بود، امروزه فراموشی
ست، به جای عدالت، صدقه.
به جای ميهن، انبوه ويرانه ها، به جای حافظه، روزمره گی. به
جای آزادی، قبر، به جای دمکراسی، اسپوت های تبليغاتی، به جای
واقعيت، يک مشت ارقام.
آنها، بالائی ها به ما می گويند: »اين آينده ای ست که قولش را
به تو داديم، از آن لذت ببر«.
به ما اين را می گويند، و دروغ می گويند. اين آينده شباهت زيادی
به گذشته دارد. و اگر با دقت بنگريم، شايد ببينيم که آنها، آن
بالائی ها همان ديروزی ها هستند. همان هائی که، مثل ديروز، از
ما می خواهند که صبر، بلوغ، احتياط و تمکين داشته باشيم و حساب
پس بدهيم. اين را قبلاً ديديم، قبلاً شنيديم.
ما زاپاتيست ها يادمان هست. از کوله پشتی چريکی مان حافظه مان را
در می آوريم، و از جيب اونيفرم عمليات جنگی مان. چيزها به ياد
داريم.
زمانی بود که آمريکای لاتين همين جا دم دست بود.
کافی بود دستت را دراز کنی تا بتوانی قلب خلق های آمريکای لاتين را
لمس کنی.
کافی بود کمی چشم بچرخانی تا آذرخش گستردهء آمازون، جای زخم محو
نشدنی جبالِ آند، هستیِ قد برافراختهء اکونکگوا، بی کرانگیِ
خاک آتش، و ناآرامی هميشگی پوپوکاتِپتِل۴ را ببينی. و همراه
با آنها، خلق هائی را که به آن ها نام و زندگی بخشيدند.
زمانی بود که شيلی و سراسر آمريکای لاتين بيشتر به مکزيک نزديک بود
تا آن امپراتوری ای که از شمالِ جغرافيائی و اجتماعی، ما را از
کسانی که در همسايگی تاريخی با آن ها شريک بوديم، بزور دور می کند.
زمانی بود.
شايد هنوز آن زمان باشد.
امروز هم مثل ديروز، پول تکبر را برادر می کند.
امروز هم مثل ديروز، از دست قدرتمندان چند مليتی، قدرت نظامی خارجی
می کوشد خاکمان را پايمال کند، گاهی با دام اونيفرم های محلی، و
گاهی با مستشار، سفارتخانه، کنسولگری و مأمور مخفی.
امروز هم مثل ديروز، اين پول ها می کوشند مدارک محلی برای گوريل
هائی که در خدمتشان بودند جعل کنند و برای شان معافيت از مجازات بخرند.
ما می دانستيم وقتی اين گوريل ها از »ميهن« حرف می زدند، منظورشان
شيلی، آرژانتين. اروگوئه، بليوی و برزيل نبود. نه، پرچمی
را که احترام می کردند راه راه بود و ستارگانش مغشوش بود.
امروز هم مثل ديروز، شمالِ منازعه طلب و وحشی اين ستارهء سوسياليستی
را که در دريای کارائيب می درخشد محاصره می کند و می کوشد آن را خفه
کند.
امروز هم مثل ديروز، دولتهای بعضی از کشورهای ما همچون نوکرانی نفرت
انگيز در تعهدی ناشرافتمندانه برای رام کردن خلق کوبا، به اربابانشان
خدمت می کنند.
امروز هم مثل ديروز، آن امپراتوری که نقش پليس جهانی را لغو کرده
و قوانين، حقوق و خلق ها را زير پا له می کند، همان امپراتوری
سابق است.
امروز هم مثل ديروز، کسی که می کوشد پايه های دولت های محلی قانونی
و مشروعی را که تابعش نيستند (ديروز شيلی، امروز ونزوئلا، هميشه
کوبا) به لرزه درآورد، همان ديروزی ست.
امروز هم مثل ديروز، همان سيستمی که بنايش بر دروغ، نيرنگ، تقلب
و ديکتاتوری پول است، می کوشد به ما درس دمکراسی، آزادی و عدالت
بدهد.
امروز هم مثل ديروز، همانی که درد، فقر و مرگ را برای خلق های
آمريکای لاتين دمکراتيزه می کند، همان ديروزی ست.
امروز هم مثل ديروز، آن که تعقيب می کند، آن که شکنجه می کند،
آن که زندانی می کند، آن که می کشد، همان ديروزی ست.
امروز هم مثل ديروز، با ما می جنگند، گاهی با گلوله، گاهی با
برنامه های اقتصادی، هميشه با دروغ.
امروز هم مثل ديروز، ترور واقعی، تروری که از بالا می آيد، برای
توجيه خود از خدا ياری می طلبد.
امروز هم مثل ديروز، کوشش می کنند پنهان دارند که خدائی هست که مشوق
و برانگيزانندهء آنها ست، ولی اين خدا، خدای پول است.
امروز هم مثل ديروز، در بعضی کشورها بزدل ها دولت اند.
امروز هم مثل ديروز، وظيفه نشناسی ها را با دلايل پيچيده ملبس می
کنند، با همه پرسی، با لباس های مارک دار و با آئينه هائی که معکوس
نشان می دهند.
شايد هنوز همان زمان است.
شايد نه.
زيرا امروز، با لباس پيچيده و جديدی که بربريت به تن دارد، لباسی
که از سود اقليتی، و زيان ديگران تهيه شده، دارد يک جنگ جهانی
تمام عيار عليه بشريت به پيش می برد.
کشورهای کاملی ويران شده اند.
سرزمين ها را متصرف می شوند.
جغرافيای جهانی مجدداً تنظيم می شود.
مرزها برای پول فرو می ريزند و دربرابرِ مردم بلندتر می شوند. کوشش
بر آن است که فرهنگ های تاريخیِ خلق های ما با جلفيگری های آنی جايگزين
شوند.
در برخی نقاط به جای دولت های ملی، کفيل های منطقه ای گمارده اند.
منابع طبيعی، خاک و تاريخ مان به ثمن بخس به فروش می رسند؛ و می
خواهند بر فراز رشته کوهستان هائی که آمريکا را از جنوب براوو Bravo
تا خاک آتش Tierra del Fuego به هم پيوسته و يکی می کند، تابلوهائی
نصب کنند که خبر می دهند، اخطار می کنند و تهديد می کنند: »به
فروش می رسد«.
فقرا و بی چيزها، يعنی اکثريت عظيم بشريت توقيف و طبقه بندی شده
اند. توقيف شده از شأن انسانی شان، و طبقه بندی شده در حومهء شهرهای
بزرگ. در برخی کشورها، در گوشه کنار های برنامه های دولتی از هم
اکنون دربارهء زوايای آينده تصميم می گيرند، اما نه در پارلمان و
ساختمان های ملی دولتی، بلکه در شوراهای صاحبان بورس شرکت های چند
مليتی.
امروزه استثمار وحشيانه تر از هرزمان ديگری در تاريخ بشريت است. امروزه
وقاحت، آئين فلسفی کسانی ست که می کوشند بر کرهء ارض حکومت کنند،
يعنی آن هائی که همه چيز دارند، بجز شرم.
امروزه جنگ عليه بشريت، يعنی عليه حق، جهانی تر از هر زمانی ست.
امروزه در همهء جبهه ها و در همهء کشورها جنگ است.
اگر ديروز مخالفت، مبارزه و مقاومت در مقابل منطق احمقانهء سود وظيفه
بود، امروزه صاف و ساده موضوع بر سر ادامهء حيات فردی، محلی،
منطقه ای، ملی، قاره ای و جهانی ست.
برادران و خواهران شيلی:
زمانی بود که آمريکای لاتين همين جا دم دست بود.
شايد هنوز همان زمان باشد.
شايد حافظه ای جمعی که به عنوان آمريکای لاتينی به ما شخصيت می بخشد،
از درون تقويم، نام و تاريخ هائی را بردارد تا بگويد، تا به ما
بگويد که ميهنی بزرگتر از آن که پرچم به ما می دهد وجود دارد.
تقويم، با چه تعداد از نامهای پرشمار می تواند دردِ خاک هايمان
را بپوشاند؟
اگر در آمريکای ما چه گوارا يکی از نام هائی ست که توسط آن اکتبر برمی
خيزد، تقويم انسان های اعماق که ما باشيم، درخشان می گردد وقتی
خود را اين گونه بنامد: در گواتمالا تورسيوس ليما۵ و يون سوسا،
در السالوادر روکه دالتون، در نيکاراگوئه کارلوس فونسِکا، در
کلمبيا کميلو تورِز، در برزيل کارلوس لامارکا و ماريگِلا، در بوليوی
اينتی و کوکو پِدرو، در اروگوئه رائول سِنديک، در آرژانتين روبرتو
سنتوچو، و در مکزيک سزار يانیِز.
و فقط از چند نفر اسم بردم از بسيارانی که در آمريکای لاتينِ ما
در زمان و با شيوهء خود مصمم شدند چخماق اميد را بزنند و به مقدار
عشقی که آمريکای لاتين از ما ميطلبد، مقداری سرب افزودند... و
مقداری خون... خون خودشان را.
مشکل همهء اين چيزهائی که در تقويم ما درد آور اند اين است که به
سادگی نمی روند. نه، بالعکس، همچون وامی برجای می مانند، به
سان دينی که بايد تسويه حساب کرد تا بدون شرم و بدون رنج نامشان را
بر زبان آورد.
کسانی هستند که اشاره می کنند مردان و زنانی که راه شورش مسلحانه را
برگزيدند و يا برمی گزينند به نوعی دچار افسون مرگ اند، ذوق شهادت
دارند، آرزوهای مسيحانه؛ و فقط و فقط می خواهند در ترانه های اعتراضی
جای بگيرند، در شعر، در آوازهای خلقی، روی پيراهن جوانان و در
دکه های سوغات فروشیِ توريسم انقلابی.
کسانی هستند که فکر می کنند و می گويند آرمانها شکست می خورند وقتی
مبارزين راه شان، يعنی کسانی که آنها را زندگی می کنند، می ميرند.
کسانی هستند که می گويند اکتبر درد آور آمريکای لاتين در شيلی، اروگوئه،
آرژانتين، بوليوی، مکزيک و سراسر آمريکای لاتين اميد را شکست
و قطعه قطعه کرد.
ممکن است اينطور باشد. اما ممکن است که نباشد.
اين هم ممکن است که کسانی چون ميگل مسلح شدند تا بگويند »نه«،
آنها در واقع داشتند به صبحی که آنزمان دور بود، »آری« می گفتند.
ممکن است کسانی مانند ميگل بر کلام خود آتش نهادند، برای آتش زدن
مرگ اين کار را نکردند، بلکه برای درخشاندن زندگی.
ممکن است کسانی مانند ميگل فکر و شليک کردند، اين کار را برای ورود
به موزهء نوستالژی انقلابی انجام ندادند، بلکه به اين جهت بود که
خلق ها همه، جائی در جهان داشته باشند.
ممکن است تقويمی که در آن صبح جريان خواهد داشت، نامی نداشته باشد،
يا بهتر از آن، همهء نام ها را داشته باشد.
زيرا ممکن است برای اين باشد که غايبينی که دردشان را در همهء ماه
های آمريکای لاتينی می کشيم، در تقويم، ضربدر کوچکی گذاشته باشند،
مانند همين ضربدرِ دردآورِ اين روز ۵ اکتبر.
ممکن است، زيرا اين غايبين، به جای استخوان، از خود، عشق
به مبارزه و اميد برجای می گذارند، که به قول ما زاپاتيست ها برای
»تغيير جهان« است.
ممکن است.
ممکن است که اميد، مانند آمريکای ما از حافظه تغذيه می کند.
و ممکن است که حافظه چيزی نباشد، مگر چسبی برای متحد کردن اميدی
که در تقويمی که بالائی ها به ما حقنه می کنند درهم شکسته است.
ممکن است اين حافظه ای که ما را فرامی خواند تا باز آمريکای لاتين
را همين جا دم دست بياوريم. ارثيه ای نيست که اين دردها برايمان،
همراه با وصيتنامه، برجای گذاشته اند، بلکه وظيفه ای را به ما
نشان می دهد.
ممکن است.
شايد برای آن که بدانيم اين جائيم و همراه با آنها که اينجا نيستند.
زيرا ممکن است امروز مثل ديروز نباشد.
يک انقلابی شيليائی، از آن دسته که وقتی گيتاری را به چنگ می گرفتند،
زلزله در ميگرفت، ويکتور خارا، شايد در فکر زمانی بود که ما بر
دوش می کشيم و گفت، به ما گفت، به ما می گويد: »وقتی خورشيدی
که بر ما می تابد رنگ حقيقت را ببرد، يافتن سايه حقيقت سخت است«.
و گفت، به ما گفت، به ما می گويد: »انشالله راهی را برای پيمودن
بيابم«.
و در خاک های داغ بود، مدت ها پيش، که مانوئل رودريگز، انگار
که راه را نشان دهد گفت، به ما گفت، به ما می گويد: »هنوز
ميهن داريم، شهروند«.
و يکی ديگر، او هم شيليائی، همين جا در اين نزديکی، و زير ساچمهء
توپی که قلبش را می جست، استواریِ انسانی آگاه را داشت که بگويد،
که به ما بگويد: »به همين زودی ها، بازهم بلوارهای بزرگی
باز خواهد شد که بر آن انسان آزاد گام بزند، تا جامعه ای بهتر بنا
کند«.
ممکن است که امروز مثل ديروز نباشد.
ممکن است درس گرفته باشند، بزودی جائی که دفترچه های تاريخ آمريکای
لاتين را خط خطی می کردند، حروف خود را اصلاح کنند و به روشنی،
بتوان کسانی را ديد که از اعماق به آن می نگرند و تا آخر بتوان خواند
که »دمکراسی«، »آزادی« و »عدالت« واژه هايی هستند کليدی
و در قلب تأکيد می گذارند، يعنی در قسمت چپ سينه ای کلکتتيو، سينه
ای جمعی که ما باشيم.
می خواستم بگويم پيروزی از آن ماست، آينده از آن ما خواهد بود،
که هزار زنجير را از هم می گسليم، که آزادی افقی نزديک است؛ اما
ما زاپاتيست ها بر اين باوريم که دليل تحقق پيروزی اين نيست که سرنوشتی
پنهان يا محتوم آن را رقم زده، بلکه اين است که برايش کار و مبارزه
می کنيم.
برادران و خواهران:
کلام ما می خواهد به شما اين را بگويد:
اگر به درستی رگ باز آمريکای لاتين شيلی نام دارد، و در خونش نه
آی - تی - تی۶، دارد نه آناکوندا کوپر، نه يونايتد فروت،
نه فورد، نه بانک جهانی، نه پينوشه و نه نام های ديگری برای ملبس
شدن اين و آن در اين روزها، بلکه در آن خون کارگرانش جريان دارد،
خون دهقانانش، دانشجويانش، بوميان ماپوچه اش۷، زنانش، جوانانش،
ويکتور خارايش، ويولِتا پارايش، سالوادر آلنده اش، پابلو نِرودايش،
مانوئل رودريگِزش، و حافظه اش.
برادران و خواهران شيلی:
درودهای ما را که ستايشگر و دوستدارتان هستيم بپذيريد، درودهای ما
زاپاتيست های مکزيکی را.
درود، بر شيلی!
از کوهستان های جنوب شرقی مکزيک
معاون فرمانده شورشگر مارکوس
مکزيک، اکتبر ۲۰۰۴
بعدالتحرير: ببخشيد اگر کلامم خطابه ای نبود، همانندِ خطابهء
کسانی که زندگی و مرگشان، سی سال بعد، امروز ما را صلا می زند.
در واقع ما تنها می خواستيم از اين برنامه استفاده کنيم تا از همهء
شما متواضعانه و محترمانه بخواهيم که به نام ما يک گل کوپيهوئه سرخ
بر خاکی بنهيد که حافظش باشد، و به او بگوئيد که اين جا، در کوهستان
های جنوب شرقی مکزيک هم اکتبر ميگل نام دارد.
۱- Homenaje a Miguel Enríquez Espinoza, Ejército Zapatista de
Liberación Nacional, ۵ de Octubre del ۲۰۰۴
۲ - Valle de Bravoدر مزيک و Patagonia در شيلی قرار دارد.
۳- Copihue ، سمبل شيلی ، نوعی گل شيپوری ست که در افسانه
های بوميان ماپوچه Mapuche اين گل در پی عشقی تراژيک بين دونفر از
دو قبيلهء بومی دشمن، زاده می شود. نام علمی آن Lapageria rosea
است. نک به:
http://www.wordiq.com/definition/Copihue
۴- Amazonas جنگل های آمازون، Andes کوهستان های آند در پرو،
Aconcagua کوهستان های اکونکاگوا در بوليوی، Popocatéptl آتشفشان
پوپوکاتپتل در مکزيک
۵- Ernesto Che Guevara, Turcios Lima, Zon Sosa, Roque Dalton,
Carlos Fonseca, Camilo Torres, Carlos Lamarca, Carlos Marghela,
Inti, Coco Peredo, Raúl Sendic, Roberto Sntucho, César Yáñez
۶- ITT, Anaconda Copper, United Fruit, Ford, Pinocht
۷- Mapuche, Víctor Jara, Violeta Parra, Salvador Allende, Pablo
Neruda, Manuel Rodríguez, Miguel Enríquez
|