خونی که روز تیربارانت از تنت جاری شد به پیشت میآمدم... و تولدت رو تبریک میگفتم تولد بیست و سه سالگیت . یادت میاد آخرین کوه چند روزهای که رفتیم؟ راستش همون آخرین کوهنوردی بود که رفتیم، بعدش دیگه نه کوهنوردی بود و نه با هم جمع شدنی. برنامه جنگل های شمال، بچهها، چه سرودها، چه پر امید چه محکم.... میدونی خیلی از اونها هم بعد از تو رفتند همه مثل تو جوون جوون، محمود، نسترن، شهرام، سعید و ... راستی میدونی که یک مدتی بعد منیژه هم رفت؟ خواهرت رو میگم ولی جات خالی ببینی تو حسینیه اوین چیکار کرد، آبروی همشون رو برد. چنان افشاشون کرد که تا حالا کسی با این شهامت و شجاعت نکرده بود. باید قیافه لاجوردی یادت باشه، یعنی موقع تیربارونت حتما دیدیش چون همیشه توی همه اعدامها بودش. بهرحال منیژه کاری کرد که لاجوردی رو باید میدیدی. تمام حسینیه بهم ریخته بود از آرمانهاش گفت و از رذالت اونها، به همه گفت که سر آرمانشون بایستند ، گفت که این جلادها باهاش چه کردند و گفت اونا رژیم سرمایه هستند و سرکوب،....خوب همون شب هم بردنش ولی کاری کرد کارستون. بیژن جان اگر برای تو و بقیه، فرصتی نبود، اگر زیر شکنجه از صدا انداخته بودنت، ولی منیژه عوض تو، عوض ارژنگ، عوض جیگاره ای، عوض سپاسی آشتیانی، عوض همتون ایستاد و حرف زد، فریاد کشید. اگر میتونستیم همه میایستادیم و براش سوت و دست میزدیم.
خوب داشتم تولدت رو تبریک میگفتم...
بیژن جان چند روز پیش تولد من هم بود. فکر میکنم همسن بودیم اما تو برای همیشه ۲۳ ساله باقی موندی و من، و بقیه مثل من، ۵۰ سالگی رو هم تجربه کردیم ولی راستشو بخوای، انگار همهٔ شور و زندگی تو همون روزها و همون سالها بود که تو هم بودی. انگار نه انگار که ۳۰ سال گذشته است، و ما هنوز و هر روز با یاد آن جانهای شیفته در آرزوی آزادی و برابری انسانها هستیم.
تولدت مبارک و خاطره تابناکت گرامی.
شهره کیا
(من این چند خط را برای بیژن هدایی در سالروز اعدامش که روز تولدش بوده نوشتم. بیژن از رفقای کمیته تهران سازمان پیکار بود که در اوایل پاییز دستگیر و سریع در ۸ آذر ۱۳۶۰ اعدام شد. خواهر بیژن، منیژه هدایی، همسر احمد جیگاره ای ست که هر دو در رابطه با مرکزیت سازمان دستگیر و اعدام شدند.)