فهرست مطلب

نوار گفتگو هاى بين دو سازمان
و نگاهی به زمینه های همکاری در تجربه‌ی مبارزاتی آنان
 
بهروز جليليان


قبل از هرچیز باید توجه داشت که نزدیک شدن گروه ها و نیروهای اجتماعی به یکدیگر بیش از آنکه به خواست آنان مربوط باشد، حاصل فعل وانفعالات درونی مبارزه‌ی طبقاتی و سیاسی جامعه است. آنها بنا بر نیاز مشترکی که در ائتلاف، اتحاد یا وحدت علیه دشمن مشترک دارند همگرایی به یکدیگر نشان می دهند. امری که گاه خودشان نیز به همهء جوانب آن آگاه نیستند.
گفتگو هاى بين رهبران دو سازمان چريك هاى فدايى خلق ايران و مجاهدين خلق ايران [بخش م ل] در اسفند 1354، شاخص اساسى عمل سياسى و مهمترين ارتباطات بين دو سازمان بوده است. در واقع اين گفتگو ها نتيجه و اوج همكارى هاى اين دو سازمان در جهت وحدت بود. پيش از اين گفتگوها و نيز پس از آنها، ارتباطات و نشست هايى صورت گرفته است، كه در اين نوشته سعى مى شود بصورت مختصر روشنايى بر آنها انداخته شود.
تقريبا هر دو سازمان بصورت جداگانه از 1342 به بعد، دست به تشكيل گروه هاى متشكل خود زده بودند. اعضاى گروهى كه بعدها، سازمان مجاهدين خلق ايران ناميده شد از شهريور 1344 عملا به كار منظم تشكيلاتى پرداختند. دو گروه تشكيل دهنده اصلى سازمان چريك هاى فدايى خلق ايران یعنی گروه شهر (احمد زاده و ...) و گروه کوه (صفائی فراهانی و ...) نيز در همين دوران متشكل شده بودند. گروه کوه بازماندگان گروه جزنی ـ ضیاء ظریفی بودند که در زمستان 1346، ضربه خورده و برخی از آنها دستگیر شده بودند.
مسٸولين گروهى كه بعدها سازمان مجاهدين خلق ايران ناميده شد، پس از نشست زمستان 1347  در تبريز و انتخاب مبارزه مسلحانه به عنوان راه عمده‌ی مبارزه با رژيم شاه و امپریالیسم به عرصه مبارزه مسلحانه آمدند. همزمان با آنها، گروه كوه (یاد شده) براى عمليات مسلحانه در سياهكل دست به تدارک زده بود. با حمله به پاسگاه نظامى سياهكل در 19 بهمن 1349 و پيش از آن، حمله به بانك ملى شعبه وزرا و مصادره اموال آن در مهر ماه 1349، عملا جنبش چريكى، با پیشگامی جریانی که س. چ. ف. خ. نام گرفت، وارد مرحله مهم و اساسى خود شد.
پس از دستگيرى هاى گسترده در اوخر سال 1349 و اوايل سال 1350 به چريك هاى فدايى خلق و همچنين ضربه بزرگ به سازمان مجاهدين خلق در شهريور 1350، لطمات جبران ناپذيرى به هر دو سازمان از نظر نيرو و امكانات وارد آمد، اما باعث كسب تجربه، شناسانده شدن در جامعه و همچنين بلوغ فكرى و سياسى هر دو گرديد. هر دو سازمان دست به تجديد قوا زدند و پس از اعدام هاى اواخر سال 1350 و اوايل 1351 از اعضاى هر دو سازمان توسط رژيم، ضرورت فعاليت و عمليات مشترك بين دو سازمان بيش از پيش درك و احساس مى شد.
از اوايل سال 1351، ارتباط هفتگى و دو هفتگى منظم بين دو سازمان برقرار شد، كه بيشتر در تبادل اخبار، اطلاعات و يا برخى نيازهاى تکنیکی و تسليحاتى در صورت امكان بود. اين ارتباطات گاه منجر به گفتگو هاى كوتاه مدت در خيابان و يا مكان هاى عمومى مى گرديد. كه در نوار گفتگو ها نيز حميد اشرف به يكى از اين موارد اشاره مى كند. در جريان ترور ژنرال هارولد پرايس در خرداد ماه 1351، توسط سازمان مجاهدين خلق، حمله به پاسگاه هاى راهنمايى و رانندگى و همچنين سلسله انفجارهايى در مسير ريچارد نيكسون رييس جمهور آمريكا، از دانشگاه تهران تا مقبره رضا شاه، كه در نوارها نيز به ان اشاره شده است، همكارى و توافق هايى صورت گرفته بود.
لازم به يادآورى است كه بخاطر اعتقادات مذهبی و مبارزاتى سازمان مجاهدين خلق و يا به گفتهء مجاهد شهيد رضا رضايى، "فرهنگ مجاهدين خلق"، مسئله‌ی ايجاد جبهه واحد مبارزاتى عليه رژيم و امپرياليسم از همان اوان تشكيل اين سازمان وجود داشته است. در تمام اين دوران و در بسيارى از منابع باقى مانده از آن دوران به طرح  فعالیت مجاهدين به صورت جبهه یا جنبش، و نیز طرح "جبهه واحد توده اى" برمى خوريم. اين گونه خواسته و هدف حتى تا دوره سازمان مجاهدين خلق (فعلی) و سازمان پيكار در پس از انقلاب نيز قابل مشاهده است، كه در اين مقاله جاى پرداختن به آن نيست.
عمليات فرارى دادن سمبليك يك زن از مجاهدين و يك زن از فداييان از زندان قصر توسط خانواده های مجاهدين كه تنها منجر به فرار اشرف دهقانى از سازمان فداييان در فروردين 1352 شد، از موارد قابل يادآورى است، چنان که چندین نفر از خانواده‌ی رضائی ها به همین اتهام دست داشتن در فرار وی، مدتی زندانی بودند. مجاهدین فدائی خلق اشرف دهقانی را به یکی از امن ترین خانه های خود می برند ولی بخاطر دشواری ارتباط و رعایت مسائل امنيتى امكان وصل كردن او به سازمان فداييان تا مدتى وجود نداشت و او مدتى در خانه هاى امن مجاهدین بسر برد. یک ماه بعد از آن، با فرار محمد تقى شهرام، يكى از کادرهای سازمان مجاهدين خلق از زندان ساری، به همراه افسر پليس زندان، ستوان امیر حسین احمدیان كه به سازمان پيوست و همچنين ترور سرهنگ " لوييس هاوكينز" مستشار نظامى آمريكا در خرداد 52 و استفاده‌ی مجاهدین از سلاح هايى كه از زندان سارى مصادره شده بود در این عملیات، سازمان مجاهدين مجبور به رعايت شديدتر مسایل امنيتى و قطع هر گونه ارتباطات خارج از سازمانى براى مدت كوتاهى شد.
در اين مدت اشرف دهقانى در خانه تيمى مركزيت سازمان مجاهدين بسر مى برد. بايستى يادآورى كرد كه يكبار ديگر نيز با قطع ارتباط تشكيلاتى وى با سازمان چريك هاى فدايى خلق در سال 1353، وى مجددا با كمك سازمان مجاهدين به سازمان خودش وصل شد. با گسترش يورش بى سابقه ساواك براى دستگيرى اعضاى سازمان مجاهدين و بويژه برای دستگیری افسر پليس زندان ساری كه به مجاهدین پيوسته بود، هر گونه عمليات سياسى و نظامى موجب خطرات جبران ناپذيرى مى گشت. متاسفانه در پى خانه گردى هاى بسيار، فرد شاخص سازمان، رضا رضايى، در 25 خرداد 1352 توسط نیروهای امنیتی رژِیم کشته شد.
در مرداد 1352، سازمان مجاهدين، اطلاعيه جزوه مانندى به نام " در پاسخ به اتهامات اخير رژيم"، در رد ادعا هاى پليس شاه، مبنى بر اين كه آنها ماركسيست اسلامى هستند، منتشر مى كند و در آن خاطره شهداى جنبش مسلحانه را كه در واقع شامل هر دو سازمان مى گردد گرامى مى دارد. اين اعلاميه زير نظر مستقيم شهيد رضا رضايى تهيه شده بود.
" بيش از دو سال از شروع جنبش مسلحانه در ميهن ما مى گذرد كه با شكست ها، محروميت ها، موفقيت ها و پيشرفت هاى چشمگير در بسيج مردم بسوى نبرد مسلحانه توام بوده است. .... شهدايى كه جنبش در راه داده است، والاترين و فداكارترين فرزندان خلق بوده اند. حركت سيل آساى جوانانى را كه بر راه گلگون نبرد قدم بر مى دارند و در پرتو درخشان بيش از 100 شهيد قهرمان آن را روشن ساخته مصممانه، حركت مى كنند، ارزنده ترين ضامن بقا و پيروزى جنبش عادلانه خلق است. ص 28"
با ورود محمد تقی شهرام به مركزيت سازمان مجاهدين خلق كه پيشتر متشكل از رضا رضایی و بهرام آرام و مجيد شريف واقفى بود، سازمان مجاهدين وارد مرحله جديدى شد. پس از نشست مسئولین سازمان مجاهدين در پاييز 1352 در خانه اى در كرج و تدوين راهكار نوينى بر اساس نتايج آن، سازمان در سه شاخه سياسى (با مسئولیت محمد تقى شهرام)، نظامى (با مسئولیت بهرام آرام) و كارگرى (با مسئولیت شهيد مجيد شريف واقفى) سازماندهی شد. اين سه شاخه شدن سازمان عملا موجب جلوگيرى از ضربات امنيتى توسط پليس رژيم شد. در پى اين نشست، مسئله وحدت و يا تشكيل جبهه واحد توده ای مجددا در دستور كار قرار گرفت.
از اين پس ارتباطات با سازمان چريك هاى فدايى خلق مجددا برقرارشد كه در متن نوارها نيز به آن اشاره مى شود. با تثبيت نسبى سازمان مجاهدين خلق در اين دوره، زمينه گفتگوهاى جدى تر بين دو سازمان بوجود آمد. با فرار شهرام و افسر زندان، آنها علاوه بر سلاح، راديو- بيسيم مورد استفاده نيروهاى پليس كه با ساواك مشترك بود را با خود به سازمان آوردند و با دست يابى به طول موج هاى مورد استفاده ساواك و پليس و همچنين كدهاى ويژه آنها، مسئولین تكنيكى اين سازمان بويژه شهيد مجيد شريف واقفى، از راديوترانزیستوری ساده، وسیله‌ای برای شنود ارتباطات ساواکی ها که در تعقیب انقلابیون و مخالفین بودند فراهم آوردند. با استفاده از این وسیله، سازمان مجاهدين تقريبا تمام مكالمات و گفتگو هاى نيروهاى ساواك را شنود مى كرد. از نمونه اين راديوها به چريك هاى فدايى خلق نيز داده شد.
يكى از افراد شاخص براى ايجاد وحدت و يا تشكيل جبهه بين نيروهاى مخالف رژيم شاه، شهيد مصطفى شعاعيان بود، كه ارتباط نزديكى با شهيد رضا رضايى و به تبع آن با سازمان مجاهدين داشت. در اواخر سال 1352 اين ارتباطات منجر به معرفى و وصل وى به سازمان چريك هاى فدايى شد كه كمى بعد وى به همراه گروهش (از جمله نادر شایگان شام اسبی) به سازمان چريك ها پيوستند.
اولين گفتگو ها براى ايجاد وحدت بين دو سازمان در اواخر سال 1351 تا اوايل سال 1352، به همت مصطفى شعاعيان روى مى دهد. در اين گفتگو ها شهيد بهرام آرام و حميد اشرف حضور دارند. در اين گفتگوها براى انتشار نشريه مشترك و عمليات مشترك گفتگو هاى مفصلى انجام شد. اين مسئله نيز در نوار گفتگو هاى اخير نيز بدان اشاره مى گردد. بخاطر عدم توافق بر سر مسائل ايدئولوژیک و عملا امكان ناپذير بودن، انتشار اعلاميه مشترك با " به نام خدا" و مسائل جانبى ديگر، به جايى نمى رسد و صرفا در حد همان همكارى و رد و بدل كردن اطلاعات مى ماند. اما مهمترين دليل و عامل اختلاف دو گروه بر سر مسائل استراتژيك جنبش بود. سازمان چريك هاى فدايى بر اساس اعتقادات سازمانى خود در نبرد با رژيم شاه، از اين كه سازمان مجاهدين هدف را ترور مستشاران آمريكايى و نه عوامل رژيم شاه قرار دهند را نقد مى كند، از سوى ديگر سازمان مجاهدين، بر اساس اين كه خود را يك سازمان مبارز علیه استعمار و امپريالسيم مى داند، معتقد است كه نبرد با عوامل امپرياليسم، مهمترين مرحله مبارزه با رژيم دست نشانده شاه است.
همان گونه كه در نوارها، حميد اشرف به شكست آن گفتگو ها اشاره مى كند، تقى شهرام، آن را مربوط به دوران رهبرى رضا رضايى مى داند. شهيد رضايى در باره اين اتحاد، معتقد بود كه براى انتشار یک نشریه‌ی مشترك مى بايست "فرهنگ مشترك داشت كه فعلاً نیست". از سوى ديگر معتقد بود، كه وحدت پيشتاز با خلق مهمتر از وحدت با پيشتاز ديگر است. در هر حال، در اين مرحله، كار جبهه اى (پیشنهادی شعاعیان) بين دو سازمان بجايى نمى رسد. اين گفتگو ها ضبط نمى شد.
لو رفتن راديو- شنود در پی حمله به یکی از خانه های امن سازمان چ. ف. در اوايل سال 1353 باعث از دست رفتن امكانات امنيتى قابل توجهی براى هر دو سازمان شد. ساواك با تغيير طول موج راديوى خود و استفاده از كدهاى ويژه، تا مدتى هر دو سازمان را از شنود راديو محروم كرد. اعضاى تكنيكى سازمان مجاهدين خلق در اين دوران، علاوه بر شهيد مجيد شريف واقفى با همكارى شهيد عبالرضا منيرى جاويد موفق به شكستن اين كد ها شده و مجددا از شنود استفاده مى كنند و باز هم نمونه‌هايى در اختيار همرزمان فدايى قرار مى دهند.
در همين حال سير تغيير و تحول ايدئولوژيك سازمان مجاهدين خلق ايران كه در طى سال 1352 تا 1354، ادامه داشت در آذر ماه 1353 با انتشار جزوه، "پرچم مبارزه ايدئولوژيك را برافراشته داريم"  وارد مرحله مهمى مى شود. از اين تاريخ به بعد برخى از اعضا سازمان به ماركسيسم تغيير ايدئولوژى مى دهند و عملا سازمان تا زمان اعلام رسمى آن در مهر 1354، دوران گذار را طى مى كند. سازمان چريك هاى فدايى خلق از چند و چون اين تغيير و تحولات اطلاعى نداشتند و همان گونه كه يكى از مشاجرات اصلى در نوار گفتگو هاى بين دو سازمان است، صرفا از برخى علائم بيرونى مانند نبود " آيه" قرآنى در آرم در برخى اعلاميه ها و غيره در اين مورد حدس مى زنند و گله مندند كه چرا آن ها را در جريان قرار نداده اند.
اين مسئله در واقع با انتشارسرمقاله نشريه نبرد خلق شماره 6، ارگان سازمان چريك هاى فدايى خلق در ارديبهشت 1354، با عنوان " شعارهاى وحدت"، آب سردى بر تلاش مجدد سازمان مجاهدين براى ايجاد وحدت ريخته مى شود. اين سرمقاله بارها در متن گفتگو هاى مورد اشاره اين نوشتار، مورد نقد تقى شهرام قرار مى گيرد.
" مبارزه درونى در آن ( جبهه)، براى طرد ايدٸولوژى اين يا آن طبقه نيست، بلكه به منظور يافتن خطوات (گام های) مشتركى است كه بتواند نيروهاى تمام طبقات انقلابى را به خود جذب كند و در عين حال هژمونى يك طبقه مشخص را بر آنها اعمال نمايد، تحميل خصلت هاى حزب به جبهه چپ روى است و تحميل خصلت هاى جبهه به حزب راست روى است و اين هر دو انحراف اگر منجر به عواقب هلاكت بار نشوند، لااقل به كارآيى نيروهاى انقلاب آسيب مى رساند. سرمقاله نبرد خلق شماره 6، به نقل از نشريه ويژه، شماره يك، ص 71." 
متاسفانه جستجوى من براى دستيابى به متن كامل نشريهء نبرد خلق شماره 6 به جايى نرسيد، با وجودى كه در سايت هاى متعدد، سازمان هاى فدايى، فهرست كامل 7 نشريه نبرد خلق، منتشر شده و خبر از وجود آنها نزد اين سايت ها مى دهد، اما هيچكدام، اقدام به انتشار اين اسناد نكرده اند. كل نوار ششم گفتگو ها درباره اين سر مقاله است. يكى از نكات، كنايه آميز در انتقاداتى كه به چرايى عدم انتشار اين نوارها در اين سال مى شود، عدم انتشار بسيارى ديگر از اسناد سازمان چريك هاى فدايى خلق توسط سازمان هايى است كه نام فدايى را بر خود دارند.
در درون زندان نيز اختلافات بين کسانی که می توانستند در سطح رهبری دو سازمان باشند، یعنی از يك سو مسعود رجوى و از سوى ديگر بيژن جزنى بالا مى گيرد، كه در نهايت با نگارش و سپس انتشار بيرونى جزوه، "ماركسيست اسلامى يا اسلام ماركسيستى" توسط جزنى، شدت يافت. اين مقاله گویا باعث انتقادات سازمان مجاهدين نسبت به سازمان چريك ها شده، در همكارى سازمان مجاهدين با آنها تاثير منفى مى‌گذارد. در نوار گفتگو ها اشاره كوتاهى از تقی شهرام، به اين مسئله مى شود.
" مذهبى هاى ماركسيست نمى توانند منشا طبقاتى جريان خود را ناديده بگيرند و صرف نظر از اين كه اين جريان نيز بخشى از خرده بورژوازى است، از نظر توليد سياسى نيز درون جريان سياسى بورژوازى ملى پرورش يافته و علایق جدى خود را با اين جريان قطع نكرده است. .... سازمان مجاهدين خلق طى دو سال اخير بنابر همه گير شدن ماركسيسم و شكست ايدئولوژى هاى ناسيوناليسم و مذهبى بورژوازى ملى در ميدان هاى مهم جنبش ضد امپرياليستى جهان به ماركسيسم روى آورد، بى آن كه ايدئولوژى قديمى خود را كه ناسيوناليسم مذهبى است ترك كرده باشد و آنها بى آن كه توجهى به تناقضات تئوريك و عملى اين دو ايدئولوژى داشته باشند، سعى كرده اند شناخت ماركسيستى از جامعه را اساس كار خود قرار دهند." بيژن جزنى، اسلام ماركسيستى يا ماركسيسم اسلامى، ص 11."
مسئله پايگاه طبقاتى سازمان مجاهدين خلق كه در بسيارى از ادبيات سازمان چريك ها و همچنين در نوار گفتگو ها توسط حميد اشرف بارها به عنوان "خرده بورژوازى" و وابستگى آنها به بازارى ها بازگو مى شود، در اين مقاله آمده است.
" ... سومين مسئله در نظر نگرفتن امكانات واقعى قشرهاى مذهبى در جنبش است. آن ها توجه نمى كنند كه قشرهاى مذهبى مثل بازارى‌ها و كسبه شهرى در جنبش مسلحانه كمتر از ديگر قشرهاى خرده بورژوازى و طبقه كارگر نيروى بالفعل به حساب مى آيند. همان، ص 12"
اما، اين مسئله در گفته هاى حميد اشرف كه خرده بورژوازى سنتى را جانبدار جنبش مسلحانه مى پندارد در تناقض مى افتد. براى نگارنده اشاره به تاثير ادبيات سازمان چريك ها در جنبش و بويژه تاثير متقابل بر سازمان مجاهدين حائز اهميت است. در تمام مدت گفتگو هاى اسفند 1354، كه در نوارهاى اخير قابل پيگيرى است، هر دو سازمان با احتياط و با درك قابل توجه از نارسايى هاى جنبش براى اتحاد پا پيش گذاشته اند. آنها با احترام متقابل بسيار به يكديگر به بررسى راهكارهاى مشترك مى پردازند، متاسفانه در پايان اين گفتگو ها هنوز يخ‌های عدم اعتماد به يكديگر، آب نشده است، در همان مقاله جزنى مى خوانيم:
" اين تاکيد به اين خاطر است كه کسانی که به اين مقاله دست می يابند در عمل نقض غرض نکرده ، به جای تحکيم مبانی جنبش انقلابی به تضعيف آن نپردازند . همان طوری که قبلا نيز تذکر داده شد اين مقاله تماس ابتدايى با مارکسيسم و مذهب است و در شرايط حاضر به مثابه هشداری به کادرهای کمونيست جنبش مسلحانه و به منزله تذکری به مبارزان مذهبی سازمان مجاهدين خلق خواهد بود. همان، ص 16"
تقريبا تمام مفاد اين مقاله در نوار گفتگوهاى توسط حميد اشرف بكار برده مى شود. در سال 1353، بويژه از پاييز همين سال با خانه گردى هاى ساواك كه بصورت سيستماتيك و گسترده پيگيرى مى شد، هر دو سازمان دچار افت عمليات نظامى و فعاليت سياسى مى شوند. تغيير و جابجايى خانه ها براى فرار از حلقه محاصره‌ی ساواك، مجالى به هيچ كدام براى گفتگو و نشست مشترك نمى دهد، اين مورد را تقى شهرام در متن گفتگو ها اشاره مى كند. در اواخر سال 1353، سازمان چريك ها به ترور عباسعلى شهريارى مرد هزار چهره ساواك اقدام می کند و سازمان مجاهدين به ترور سرتيپ رضا زندى پور، رييس كميته مشترك ساواک ـ شهربانی و محافظش دست مى زند. سازمان مجاهدين اعلاميه اين ترور را بدون "بنام خدا" و آرم سازمان بدون "آيه" مربوط را منتشر مى كنند. در 30 فروردين سال 1354، ساواك زبونانه در برنامه اى از پيش تعيين شده، بيژن جزنى و يارانش را به همراه دو مجاهد خلق در تپه هاى اوين به بهانه فرار به گلوله مى بندند.
چند هفته بعد در 21 ارديبهشت، سازمان مجاهدين در پاسخ به رژیم و انتقام از اين اعدام ها، دو سرهنگ مستشار نظامى آمريكايى در نيروى هوايى، به نام هاى سرهنگ پل شيفر و سرهنگ جك ترنر، را در تهران ترور مى كنند و طى يك اعلاميه دلايل اين عمليات را توضيح مى‌دهند، اين مورد نيز در متن گفتگو ها توسط شهرام به آن اشاره شده است. در همين ماه متاسفانه برخوردهاى درون سازمانى نيز منجر به شهادت مجيد شريف واقفى مى گردد، امری که پس از چندی مورد انتقاد اعضای سازمان قرار می گیرد و سرانجام همراه با انتقاداتی دیگر باعث تغییر رهبری سازمان در تابستان 57 می گردد.
در خرداد 1354، اولين نشست براى گفتگوهاى مجدد دو سازمان در يك خانه تيمى توسط، محمد جواد قائدی و بهروز ارمغانى صورت مى گيرد. اين گفتگو نيز در نوار هاى منتشر شده به آن اشاره شده است. در تيرماه 1354، سازمان مجاهدين اقدام به ترور كاردار سفارت آمريكا مى كند كه ناموفق مى ماند. در مرداد 1354، مهمترين ضربه امنيتى به سازمان وارد مى شود و محسن سيد خاموشى و رحمان ( وحيد) افراخته در تور ساواك افتاده و دستگير مى شوند. باوجود بلعيدن قرص سيانور توسط اين افراد، ساواك دوبار خون وحيد افراخته را عوض مى‌كند تا آنها را زنده نگاه دارد. متاسفانه وحيد افراخته زیر شكنجه، ضعف نشان مى دهد و به همكارى با ساواك مى پردازد و عملا انتشار بيانيه تغيير مواضع ايدئولوژيك سازمان چند ماه به عقب مى افتد.
سازمان مجاهدين خلق ايران با انتشار "بيانيه اعلام مواضع ايدئولوژيك ..." در مهر 1354، رسما و عملا به ماركسيسم- لنينيسم تغيير ايدئولوژى داده و با آرم جديدى خود را معرفى مى كند. در مقدمهء اين بيانيه، طرح تشكيل "جبهه واحد توده اى" است که پیشنهاد می شود. در آذر ماه همان سال يك جلسه گفتگو ديگر بين افراد رابط دوسازمان و همچنين حميد اشرف انجام مى گيرد، كه باز هم در همين گفتگو ها به آن اشاره شده است، همچنين در نشريه شماره 2 بحث ويژه دو سازمان آمده است.
"همان طور كه گفته شد در جلسه آذر ماه 1354، انتشار يك نشريه مشترك كه در آن موقع قرار بود نام "بحث وحدت" داشته باشد، مورد توافق طرفين قرار گرفت. بدنبال اين توافق و در واقع براى تكميل و تثبيت و هدايت صحيح آن ما لزوم تشكيل يك جمع مشترك از دو سازمان را براى رهبرى و هدايت اين ارگان مورد تاكيد قرار داديم. مساٸل حاد جنبش ما، ص 22"
 پس از آن دو نامه براى تدارك برگزارى نشست رهبران دو سازمان بين آن ها رد و بدل مى شود و سرانجام در اوايل اسفند ماه 1354، اين ملاقات و گفتگو در بيش از 12 ساعت صورت مى گيرد. متن اين نامه ها در نشريه شماره دو ويژه بحث دو سازمان منتشر شده است. در اين مرحله و از همان نشست خرداد 1354، اختلافات ايدئولوژيك اساسا به ميان نمى آيد و صرفا بحث و گفتگو پيرامون اختلافات سياسى براى به سرانجام رساندنِ وحدت دو سازمان و يا حداقل تشكيل جبهه واحد برقرار مى شود. اين گفتگو ها سرانجام در انتشار نشريه ويژه بحث درون دو سازمان، با همكارى هاى متقابل بيشتر و همچنين تداوم اين گفتگو ها به پايان مى رسد. درواقع اگر اين جلسات و گفتگو ها بصورت منظم ادامه مى يافت، چشم انداز وحدت و يا تشكيل جبهه واحد دور از دسترس نبود، اگر چه با مطالعه ادبيات هر دو سازمان پس از اين گفتگو ها همچنان شاهد، عدم اعتماد و كدورت هاى قابل توجه اى بين آنها مى شويم.
اولين نشريه ويژه بحث درونی دو سازمان در فروردين 1355، توسط ى فدايى [ابتدا به صورت درونی] منتشر مى شود كه در سايت انديشه و پيكار نيز موجود است. متاسفانه در ارديبهشت همان سال ضربه بزرگى به سازمان فداييان وارد مى آيد و بسيارى به شهادت مى رسند. از سوى ديگر ادامه پروسه‌ی وحدت بين سازمان فدايى از یک طرف و یک گروه مارکسیستی که در درون "جبههء ملی ایران در خاورمیانه" و به همین نام فعالیت می کرد از طرف دیگر (كه باز هم در متن نوارها به آن پرداخته شده)، به عنوان يكى از موارد اختلاف دو سازمان، همچنان ادامه دارد. در واقع سازمان چريك هاى فدايى خلق با نام بردن از آن ها به عنوان پای سوم در اين گفتگو براى وحدت، موجب به هم خوردن روند گفتگو ها مى گردد. در اين باره در نشريه اول كه كمى پس از گفتگو هاى رهبران دو سازمان منتشر شد، فداييان نوشته اند:
" نظر سازمان ما درباره مسئله وحدت و تشكيل جبهه در سرمقاله نبرد خلق شماره 6، ارگان سازمان ما به روشنى آمده است. همان طور كه در اين سرمقاله بخوبى تشريح شده، به اعتقاد ما امروز وحدت نيروهاى مختلف انقلابى در چارچوب جبهه واحد مشروط و منوط به امر وحدت بين نيروهاى مختلف ماركسيستى – لنينيستى است. با اين توضيحات، ما شعار جبهه واحد توده اى را در شرايط حاضر جنبش شعارى پيش رس و نامنطبق با شرايط كنونى جنبش نوين خلق مى دانيم. نشريه ويژه، شماره يك، ص 61."
در نشريه دوم ويژه بحث بين دو سازمان كه سازمان مجاهدين در حجم بيشتر با عنوان، " مساٸل حاد جنبش ما"  منتشر مى كند، سازمان چريك هاى فدايى خلق را به تخطى از توافقات اوليه متهم مى نمايد. اين نشريه در اواخر سال 1355، در سطح محدود بين دو سازمان منتشر مى گردد. اين نشريه در سال 1356، بصورت علنى در واحد خارج از كشور سازمان مجاهدين مجددا و اين بار بصورت علنى منتشر مى گردد، كه در سايت انديشه و پيكار موجود است. نگارنده در اينجا براى درك بهتر وقايع آن دوره مجبور به آوردن نقل قول هاى طولانى از نشريات آن دوره هستم. در اين باره آنها نوشته اند:
" متاسفانه مدت كوتاهى بعد از انتشار اولين شماره نشريه بحث و درست در حالى كه ما خودمان را آماده مى كرديم تا دومين نشريه را در اختيار  قرار بدهيم، ضربات ماه هاى ارديبهشت تا تير [1355]، همه چيز را به حال تعليق و توقف درآورد. در اين فاصله، بسيارى از رفقاى فدايى و كادرهاى مسئولی كه در جريان روابط دو سازمان قرار داشتند، از جمله رفقاى رابط در جلسات مذاكرات حضورى به شهادت رسيده بودند. ارتباط دو سازمان بالكل قطع شده بود. همه چشم ها و فكرها در جستجوى علل و نتايج تاكتيكى، سياسى و سازمانى اين ضربات بود.
به هر صورت مدتى بعد تماس با رفقاى فدايى حاصل گشت. در اين تماس ما با كمال حيرت مشاهده كرديم كه رفقاى رابط جديد (افرادى كه در اولين جلسه مذاكرات حضورى بعد از ضربات اين دوره شركت داشتند) كه از عناصر مركزى سازمان چریکهای فدايى به شمار مى آمدند، تقريبا هيچ چيز از روابط و مذاكرات دو سازمان نمى دانند. اينها حتى نوار مذاكرات دوازده ساعته ما بين دو سازمان را گوش نكرده بودند و از مضمون نامه هاى متبادله و بحث هاى گذشته بين رهبرى دو سازمان هيچ اطلاعى نداشتند. اين وضع البته خاص رفقای رابط جديد نبود. بلكه ما در همين جريانات (جريان تماس هاى اضطرارى با برخى رفقاى فدايى كه ارتباطشان قطع شده بود و يا تماس هاى ديگرى كه به علت حوادث اين ماه ها با رفقاى ديگر دست داده بود) با قريب بيش از 10 نفر از اعضاى سازمان شما برخورد داشتيم كه آنان نيز هيچگونه اطلاعى از چگونگى اين روابط و مذاكرات دو سازمان نداشتند. در عوض ما مشاهده كرديم كه اين  به نحو واقعا تعجب آور و در عين حال اسف بارى نسبت به سازمان ما، نسبت به نقطه نظرهاى سياسى- استراتژيك ما بدبين هستند. ما در برخورد با اين  رفقا مواجه با يك جريان سيستماتيك " ضد مجاهدى" شديم. جريانى كه بر باژگونه جلوه دادن واقعيات سازمانى ما، بر تحريف نقطه نظرها، اقوال، اعتقادات و اعمال ما دلالت داشت و بخوبى معلوم بود كه بطور منظمى در سطح سازمان شما هدايت شده است. ... باز هم ما به رفقايى از سازمان شما برخورد مى كرديم كه به ما مى گفتند، منظورتان از جبهه چيست؟ مگر نه اين كه شما مى خواهيد با حزب توده تشكيل جبهه بدهيد؟! و جالب توجه تر از همه، اينجا بود كه اين  درست همان موقعى، ناآگاهانه و تحت تاثير همان تبليغات منظم ضد مجاهدى، چنين تهمتى را به ما مى زدند كه
رهبرى سازمان خودشان، از طريق جنهه ملى خارج به تماس هاى گسترده اى با حزب توده دست زده بود و از اين طريق در صدد كسب حمايت هاى مالى و تسليحاتى بود!!  ( مساٸل حاد جنبش ما، نشريه دوم، ص ص 30)
در نشريه نبرد خلق شماره 7  منتشره در خرداد 1355، سازمان چريك هاى فدايى خلق در خارج از كشور با انتقاد از عمليات مسلحانه سازمان مجاهدين علیه منافع امپرياليست ها و حمله به تاسيسات يا مراكز تجارى و صنعتى آنها که به نظرسازمان مجاهدين تحريف وقايع و رونويسى از روى دست ديگران در نقد سازمان مجاهدين بوده، كدورت بيشتری بین دو طرف فراهم می آید، با اين كه اين شماره از نشريه مزبور پس از مذاكرات بین رهبران دو سازمان منتشر شده بود.
" لازم است خاطر نشان سازيم كه هر گاه بدون توجه به اصول و موازين جنبش مسلحانه ايران دست به عمل بزنيم و يا به عبارت ديگر اگر عمليات مسلحانه را بدون تحليل درست از شرايط عينى و ذهنى توده ها و بدون توجه به مسائل توده ها برگزينيم، آن وقت است كه مضمون عمليات نظامى ما از مضمون مبارزات توده ها جدايى مى گيرد و عمليات مسلحانه صرفا جنبه اعتراضى و يا صرفا جنبه نظامى به خود گرفته و از محتواى سياسى و توده اى تهى مى گردد. و يا اين كه ممكن است فقط بر اقشار محدودى از نيروهاى خلق اثر بگذارد. مثلا حملات بى رويه به تاسيسات دشمن، فقط به صرف اين كه جزو تاسيسات دشمن مى باشند يك اقدام صرفا نظامى مى باشد كه مفهوم سياسى نداشته و در شرايط كنونى ما كه عمليات بايد خصلت تبليغى داشته باشند، موثر نمى باشند. منفجر كردن بانك ها، آتش زدن سينما ها و ايجاد انفجار در ادارات دولتى كه به طور مشخص با توده ها سرو كارى ندارند و عملياتى نظير اينها طبعا در چارچوب عمليات تبليغى نمى گنجند و محتواى غير توده اى و آوانتوريستى دارند. ص 14 نبرد خلق، شماره 7، خرداد 1355)
مجاهدين دراين باره، در نشريه شماره دو بحث هاى درونى چنين مى‌نويسند:
" انتشار اين مقاله ( مقاله در نبرد خلق شماره 7) كه از نظر محتوا مخالف تمام واقعيات و حقايق موجود بود و از نظر شكل و شيوه طرح، براى اولين بار به تبليغات مغرضانه اى عليه ما شكل علنى مى داد كه اين موضوع- حمله علنى به ما در مطبوعات خارج سازمانى- كه خود مخالف روح همه توافقات و تفاهمات موجود بين دو سازمان بود، مجموعا به ما نشان مى دهد كه عليرغم تمام قول و قرارها و تفاهمات رسمى و تاكيد شده از طرف دو سازمان در جلسات مذاكرات حضورى و غيره، شما حاضر به رعايت اين توافقات نيستيد يا لااقل هنوز به تصميم قاطعى درباره چگونگى برخورد دو سازمان و مضمون و محتواى روابط آنها نرسيديم. مساٸل حاد جنبش ما ص 32"
در تيرماه 1355، حميد اشرف و مركزيت سازمان چريك هاى فدايى خلق در خانه تيمى مهرآباد مورد حمله ساواك قرار مى گيرند و همگى شهيد مى شوند  با اين ضربه بزرگ به سازمان چريك هاى فدايى خلق، اين سازمان از نظر رهبرى و سازماندهى عملا دچار بحران مى گردد و ادامه گفتگو ها نيز به تعويق مى افتد. سازمان مجاهدين خلق در انتقام اين ضربه، بزرگترين و آخرين عمليات نظامى خود را در شهريور سال 1355، به ترور سه مستشار عالى رتبه آمريكايى در نيروى هوايى ايران و كارمندان شركت راكول اينترنشنال، دست مى زنند. عمليات نظامى براى اين ترور كه تيمى گسترده و سازماندهى بسيارى مى طلبيد با ترور، دونالد جى اسميت، رابرت ر كرونگارد و ويليام سى كوترل با موفقيت پايان مى گيرد. ساواك در اقدامى شتابزده، فدايى شهيد اعظم روحى آهنگران و مجاهد شهيد محمد صفرى لنگرودى را كه پيشتر با اتهامات ديگرى زندانى بودند، با انتشار آن در روزنامه ها، به عنوان عاملين اين ترورها، اعدام مى كند.
پس از اين عمليات كل سازمان مجاهدين به تغيير و تحولات امنيتى شديد دست مى زنند تا از حملات ديوانه وار ساواك براى تلافى اين ترورها كه از سوى دولت آمريكا نيز به رژیم شاه فشار آورده می شد، خارج شوند. باوجودى كه تقريبا همه اعضا به تغيير خانه هاى خود دست مى زنند و حتى براى مدتى به شهرستان ها مى روند، اما باز هم تعدادی از اعضا در اين سال به شهادت مى رسند كه چند تن از آنها از دختران بودند. سازمان مجاهدين بالاخره در اواخر تابستان 1355، موفق به ارتباط مجدد با رفقاى فدايى مى شود و ادامه گفتگو ها را در ميان مى گذارد:
"بعد از وصل ارتباط، در اولين جلسه كه با حضور دو تن از عناصر مركزى ى فدايى تشكيل شد، اين رفقا، به دليل شرايط اضطرارى ناشى از اين ضربات، خواستار محدود كردن بحث صرفا به مسائل و همكارى هاى تاكتيكى شدند. ما نيز طبيعتاٌ به دليل وجود همان شرايط، فورا موافقت خودمان را اعلام كرديم. و بدين ترتيب طرح همه اين قضايا تا فرصت مناسب ديگرى به تعويق افتاد. [در پانويس آمده است: اين فرصت مناسب از نظر ما عبارت بود از فرصتى كه امر سازماندهى مجدد  به انجام رسيده و  از نظر شرايط امنيتى و اوضاع سازماني به حالت استقرار رسيده باشند. خوشبختانه هم اكنون به نظر مى رسد كه بعد از گذشت سه ماه از آخرين موج ضربات، اين نتايج حاصل شده اند.]  از آن هنگام تا كنون هيچ تماس ديگرى (غير از ارتباط علامتى روزانه) بين دو سازمان وجود نداشته است. حتى نامه هايى كه ما تا كنون براى سازمان شما نوشته ايم همگى بلا جواب مانده اند. ( مجموعا چهار نامه). ص 35" متن كامل نامه آخر در اين نشريه منتشر شده است.
مسئله وحدت دو سازمان در سال 1356 با انتشار اين بار بيرونى نشريه شماره اول توسط سازمان چريك هاى فدايى به اضافه مقدمه اى در انتقاد به سازمان مجاهدين وارد مرحله اى شد كه وحدت دو سازمان را امكان ناپذير مى ساخت. در اين مقدمه سازمان چريك ها در انتقاد به انتشار بيرونى نشريه شماره دو توسط مجاهدين، كه آنها هم در آن نشريه دلايل خود را براى اين كار آورده بودند نوشتند:
" با توجه به مسائل امنيتى بى شمارى كه در نشريه فوق مطرح شده بود، به نظر ما حتى انتشار درون سازمانى آن نيز اقدامى غير اصولى و غير مسئولانه بود. ... ما در اينجا به سازمان مجاهدين خلق ايران هشدار مى دهيم كه چنين برخوردهاى غير اصولى و نسنجيده، نه تنها ضربه اساسى به حيثيت خود سازمان مجاهدين وارد مى سازد، بلكه شديدا به اعتبار جنبش نوين انقلابى خلق ما لطمه خواهد زد و لازم است كه سازمان مجاهدين خلق ايران، بطور صريح و قاطع در اين باره از خود انتقاد كند." مقدمه چاپ بيرونى نشريه شماره يك، سازمان چريك هاى فدايى خلق ايران، ارديبهشت ماه 1356، خورشيدى"
با وجود عدم وحدت دو سازمان مجاهدين و چريك هاى فدايى، ارتباط دو سازمان و همكارى متقابل تا مقطع انقلاب وجود داشت. ضربات بسيار به سازمان چريك هاى فدايى خلق، به حدى بود كه انها از نظر تسليحات و مهمات بشدت در مضيقه بودند و اگر برای مجاهدین امکان داشت البته از کمک دریغ نبود. ازجمله در پایان سال 55 اسلحه اى به شهيد صبا بيژن زاده (از مرکزیت سازمان فدائی) داده مى شود. بخاطر لطماتى كه در اين دوران به سازمان فدايى وارد آمده بود، سازمان مجاهدين خلق تا مقطع انقلاب چند بار برای ارتباط فدائیان با خارج از كشور کوشید.
در پايان لازم است كه اشاره كنم، در نوارها در جايى كه به تصفيه (یعنی تغییرات در موضع سازمانی) اعضاى سازمان مجاهدين خلق در تشكيلات خارج از كشور اشاره مى شود. شهرام با توجه به اشكالاتى كه اين تغيير و تحولات براى سازمان بوجود آورده بود، يادآورى مى كند كه در خارج از كشور همه چيز با نظرات سازمان اداره مى گردد. در اينجا حمید اشرف نه تنها مخالفتى با اين تصفيه ها ندارد، بلكه از چگونگى كنترل " كمال" مى پرسد. كمال نام مستعار حسين روحانى بود و همان طور هم كه شهرام اشاره مى كند وى به ايران رفته بوده و ضمن قبول مواضع سازمان به فعاليت خود مشغول است. در پى همين گفتگو ها حمید اشرف به رفيق مسنى اشاره مى كند كه ممكن است باعث دردسرهايى براى سازمان بخاطر سابقه و تجربه تشكيلاتى اش شود و از او در بين رد و بدل كردن حرف ها به "جهرمى" اشاره مى شود كه منظور تراب حق شناس است. در همين قسمت بحث ها اگر دقت شود، مسٸله كنترل تشكيلات و نحوه برخورد به مساٸل تغيير ايدٸولوژى در سازمان مجاهدين به هيچ وجه مسٸله اختلاف اين دو نيست.
به اعتقاد نگارنده، مسئله وحدت و يا تشكيل جبهه واحد توده اى با توجه به اين همه بى اعتمادى و نگرانى بسيار از موقعيت اين دو سازمان نسبت به هم، نيازمند زمان بيشترى مى بود. همچنين شرايط بسيار اسفناك مبارزه مخفى و مسلحانه كه محدوديت هاى امنيتى بسيارى را براى اعضاى اين دو سازمان به همراه مى آورد، با وجود نياز بيش از پيش به يكديگر، آنها را در اقدام به وحدت بسيار محتاط مى كرد. متاسفانه با ضربات پليسى بسيارى كه به هر دو سازمان وارد آمد و رهبرى نظامى و امنيتى هر دو سازمان، يعنى حميد اشرف در تيرماه و بهرام آرام در آبان ماه به خاك افتادند، موجب زير زمينى شدن بيشتر اين دو سازمان گرديد و عملا مسٸله وحدت به محاق افتاد. اندکی كمتر از دو سال پس از اين اتفاقات، موج انقلاب و خيزش بزرگ مردم براى سرنگونى رژيم شاه رخ داد و مسائل دو سازمان در پرتو تحولات عظیم و تاریخی قیام بهمن 1357 به کلی با گذشته تغییر کرد.
همکاری بین دو سازمان در خارج کشور نیز در عرصه های مختلف وجود داشته که مجال طرح آنها نیست از جمله تشکیل هیئت مشترک دو سازمان در سال 1355 برای ملاقات با رهبران دو کشور جمهوری دمکراتیک یمن جنوبی و نیز لیبی، که با موفقیت انجام شد.
در نوارهاى منتشر شده توسط سايت انديشه و پيكار همان گونه كه در مقدمه آن آمده است، بخاطر طول زمان و تكثير و كپى بردارى متعدد در طول سال ها و يا نقص در نسخه ارسالى سازمان به خارج از كشور، چند اشكال تكنيكى بوجود آمده است:
نوار شماره سه – قسمت اول ( همان نوار شماره 2، قسمت سوم از دقيقه 2.17 تا انتهاى آن است، سپس از دقيقه، 11.53 در نوار شماره سه- قسمت اول ادامه پيدا مى كند.
نوار شماره سه – قسمت دوم ( همان نوار شماره 2 قسمت چهارم از دقيقه 5.52 تا انتهاى آن است، سپس از دقيقه 9.52 در نوار شماره سه- قسمت دوم ادامه مى يابد.

منبع:
1-    نوار گفتگوهاى بين دو سازمان، انتشارات انديشه و پيكار: http://peykarandeesh.org/PeykarArchive/Mojahedin-ML/mojahed_fadaii.html
2-    نشريه ويژه بحث درون دو سازمان، شماره اول ( درون گروهى)، سچفخا، فروردين 1355، چاپ دوم ( انتشار بيرونى) تيرماه 1356. متن اين نشريه نيز در سايت انديشه و پيكار موجود است.
3-    مساٸل حاد جنبش ما، نشريه ويژه بحث درون دو سازمان، شماره دو ( انتشار داخلى) زمستان 1355، چاپ دوم، (انتشار بيرونى) خرداد 1356. سايت انديشه و پيكار.
4-    نبرد خلق، شماره 7، ارگان سازمان چريك هاى فدايى خلق.، خرداد 1355.
5-    ماركسيسم اسلامى يا اسلام ماركسيستى، بيژن جزنى، سازمان چريك هاى فدايى خلق، بر گرفته از سايت اتحاد فداييان خلق ايران، http://www.etehadefedaian.org/archive/bargiaztarikh/Bijan-eslam.pdf
6-    در سایت آرشیو سازمان وحدت کمونیستی کتابها و نوشته هایی هست در پاسخ به انتقاداتی که از سوی مجاهدین به همکاری فدائیان با جبههء ملی خاورمیانه مطرح شده است: http://www.vahdatcommunisti.com/ 
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید                  

 

 

 


نوار مباحثات سازمان چریک‌های فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق، که پس از تحولات ایدئولوژیک درون سازمان مجاهدین انجام گرفته، از این نظر که به طور زنده برخی از مواضع و نگرش کادرهای موثر این دوسازمان را درباره مسایل جامعه و روش‌های مبارزاتی آن دوره بازتاب می‌دهد، هم برای نسل ما که بازماندگان آن دوره رونق مشی مسلحانه هسیتم،  و هم برای نسل جوان کنونی که به دنبال یک انقلاب شکست خورده، در جستجوی راه های تازه  مبارزه برای آزادی و سوسیالیسم است، آموزنده و مفید است. البته برای نسل ما و از جمله خود من، که در دوره‌ای از این مبارزه حضور داشتیم و اکنون صدای زنده چهار تن از رزمندگان آن دوره: حمید اشرف، تقی شهرام، بهروز ارمغانی، جواد قائدی  را می شنویم،  که ازجان خود  در راه آرمان رهایی مردم از سلطه استبداد و سرمایه با جسارت شورانگیز مایه گذاشتند، طنین آوای آن‌ها عواطف را به شدت بر می‌انگیزد، و خاطرات بسیاری از یاران دیده یا ندیده را که توسط دژخیمان شاه و سپس خمینی  به شهادت رسیدند، بار دیگر زنده می‌کند. ایمان تزلزل ناپذیر آنان به مشی مسلحانه پیش آهنگ، برای رهایی کارگران و لگدمال شدگان جامعه،  و عزم راسخ آنان برای جنگ و گریز با دشمن تا دندان مسلح، یادآور مردان و زنانی است که هم در صفوف چریک‌های فدایی خلق و هم در صفوف مجاهدین خلق، در دوره خفقان ستم شاهی علیه استبداد و فلاکت و استثمار انسان از انسان، جنگیدند و جان خود را در راه آرمان انسانی‌شان فدا کردند.  
اما هم‌چنین  برای ما که به طور آشکارو زنده، پیدایی یک موقعیت انقلابی را در سال 57 نظاره کردیم، و در آن شرایط، ناباورانه پایگاه محدود طرف‌داران مشی مسلحانه  پیش‌آهنگ را، در برابر عروج بی همتای خمینی فاشیست،  با اتکا به توهم توده‌های وسیع مردم تجربه کردیم و کمی بعد نظاره گر تراژدی دخیل بستن اکثریت سازمان فدایی در معیت حزب توده به مبارزه به اصطلاح ضد امپریالیستی خمینی بودیم، در عین حال گوش فرا دادن به این نوارها،  فرجام تراژیک مشی مسلحانه جدا از توده را به نحو دردناکی زنده می‌کند.
اما به اعتفاد من نادرستی مشی مسلحانه آن سال‌ها که جدا از سطح واقعی  مبارزه کارگران و زحمت‌کشان جاری شده بود، نباید آرمان‌خواهی نسل جوان کشور ما را در آن دوره تاریخی، که مبارزه مردم ویتنام، جنبش فلسطین، مبارزه مردم کوبا، آمریکای لاتین و حماسه چه گوارا، شور و رزمندگی آنان را برمی‌انگیخت، تحت‌الشعاع قرار دهد. آنچه در این نوارها از این  چهارتن و یارانشان  باید برگزید، پایداری در رزم تا به آخر، برای دنیایی است که در آن نابرابری طبقاتی رخت بربندد و آزادی و سوسیالیسم چهره جهان را دگرگون سازد. اما درخشش آرمان خواهی آنان در عین حال نباید نادرستی تاکتیک مبارزاتی آنان و حتی تصور کج و معوجی که آنها و بسیاری از ما از راه رسیدن به سوسیالیسم در ذهن داشتیم  را بپوشاند. من در این نوشته سعی می‌کنم در حدی که حافظه‌ام یاری می‌دهد و با توجه  به جمع بندی‌هایی که از آن دوره و فعالیت‌های بعدی خود در زندان و بیرون زندان دارم‌، برخی نکات را در رابطه با این مذاکرات طرح کنم، تا  شاید به ویژه  به نسل جوان کنونی، برای ارزیابی دقیق تر از مسایل آن دوره، کمک کند. اما از آنجا که  در مقدمه این نوشته از عواطف خود صحبت کردم، باید در همین جا از تاثیر کلام تقی شهرام و خاطرات تلخ و شیرین که در من برمی انگیزد، یاد کنم.  
من وتقی شهرام از کلاس یازده  دبیرستان همکلاس و دوست صمیمی بودیم. وبه عنوان  بهترین دوست به طور مرتب به خانه یکدیگر رفت و آمد داشتیم. در سال تحصیلی 47 ــ 48 که هر دو دانشجو بودیم به  فاصله کوتاهی از هم از دوکانال متفاوت به عضویت سازمان مجاهدین در آمدیم و در شهریور سال  1350 در یک شب و در یک خانه  تیمی همراه با هم توسط ساواک دستگیر شدیم . من پس از یک سال زندان، آزاد شدم. شهرام  نیز که به 10 سال زندان محکوم شده بود یکسال و نه ماه پس از دستگیری همراه با حسین عزتی، و با همکاری شجاعانه ستوان یکم امیر حسین احمدیان افسر مسئول زندان، از زندان ساری فرار کرد. ما در این دوره نیز چند دیدار با هم داشتیم اما چون دردو شاخه جداگانه سازمان  فعالیت می‌کردیم، به دلیل شرایط امنیتی آن دوران، ارتباط مستقیم کمتر داشتیم. تا این‌که من مجدداٌ در اواخر مرداد 53 دستگیر شدم و به حبس‌ابد محکوم شدم. طبعاٌ من نمی‌توانم خاطرات دوستی دوره جوانی و تلاش نسبتاٌ طولانی مبارزاتی مشترک  با تقی شهرام  را، که تا زمان دستگیری مجدد من در سال 53  با صمیمیت بسیار ادامه داشت، به یاد آورم و آکنده از  احساسات گوناگون نشوم. بویژه آنزمان که دستگیری شهرام را پس از انقلاب توسط نیروی اطلاعاتی رژیم اسلامی، به یاد می آورم که چگونه در شرایطی که از سازمان پیکار مجبور به استعفا شده بود، و تا حد زیادی به دلیل اشتباهات بزرگش منزوی بود، هشیارانه با توطئه گری سازمان اطلاعاتی جمهوری اسلامی، مقابله کرد و بی تزلزل  و بر پایه اعتقاد عمیق و  پایدارش به سوسیالیسم در برابر جوخه اعدام قرار گرفت. اما همزمان اشتباه بزرگ او در جریان تحولات ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق- که در ادامه بطور مشخص‌تر درباره آن می‌نویسم- و اقدام به تصفیه یارانی که هم‌چنان بر ایدئولوژی مذهبی مجاهدین اصرار داشتند، و بزرگتر از همه، اقدام به ترور بیرحمانه مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف- که بی تردید یک جنایت محسوب می‌شود- روی دیگر و جنبه منفی  احساس  مرا نسبت به این تصمیم جنایتکارانه او تشکیل می‌دهد. به اعتقاد من  آرمان‌های خوب آدم‌ها، هر چند بزرگ باشد، نمی‌تواند ماهیت اقدامات نادرست آنها را بپوشاند. اصولاٌ اگر آرمان آزادی‌خواهانه و برابری طلبانه یک فرد یا سازمان در روش  و راه  رسیدن به هدف منعکس نباشد، بی‌تردید در درک از آن آرمان، حفره‌های تاریک وجود دارد.
اما جدا از بیان این فضای عاطفی که با شنیدن این نوارها هر یک از ما در آن قرار می‌گیریم، در ادامه  سعی می‌کنم که نکاتی را که درباره این نوارها  به نظرم می‌رسد، حتی الامکان  خلاصه وار بنویسم. ترجیحاٌ از مساله تحول ایدئولوژیک سازمان مجاهدین، و ابتدا از تجربه شخصی خودم.
زمانیکه من و شهرام در سازمان مجاهدین خلق  عضوگیری شدیم، با اینکه نسبت به مبارزه مردم ویتنام  و بویژه کوبا و شخصیت چه گوارا سمپاتی داشتیم، اما هنوز از مارکسیسم چیزی نمی‌دانستیم. پس از عضوگیری نیز مسئول من وشهرام که علی میهن دوست بود، قبل از این‌که از مارکسیسم صحبت کند، ابتدا جزواتی از خود مجاهدین ازقبیل: "مبارزه چیست ؟"، " در باره  شناحت"، "اقتصاد به زبان ساده"، و... را  در اختیار
ما گذاشت و سپس به تدریج توسط او و مسئولین بعدی، برخی نوشته های مارکس و انگلس و مائو و لنین واستالین در اختیار ما گذاشته و آموزش داده می‌شد. جلسات علی میهن دوست که در گروه ایدئولوژیک سازمان مجاهدین نیز عضویت داشت، و در تدوین ایدئو لوژی التقاطی مجاهدین نقش فعال، برای من و شهرام که با درک تازه‌ای از مذهب و سیاست، با کتب مارکسیستی  آشنا می‌شدیم، بسیار جذابیت داشت. (علی میهن‌دوست که عضو کمیته مرکزی سازمان مجاهدین خلق بود، همان کسی است که در اولین  دادگاه علنی گروهی از مجاهدین در زمان شاه،  از مارکسیسم به عنوان علم انقلاب نام برد.). هرچند درک سطحی مجاهدین از مارکسیسم موجبات التقاط نظرات مارکس و مذهب را در این سازمان پدید آورده بود، اما به هرحال  وارد کردن مکانیکی مقولاتی از مارکسیسم، نظیر منطق دیالکتیک و مبارزه طبقاتی، توضیح منطق تحولات در مناسبات تولیدی، وسیر تغییرات از کمون‌های اولیه تا برده داری، فئودالیسم و سرمایه داری، توضیح مارکس در باره ارزش و ارزش اضافی (طبعاٌ با درک سطحی از آن )، و ضرورت مبارزه برای نفی نظام سرمایه داری و نفی جامعه مبتنی بر اختلاف طبقاتی، و مطالعه  نوشته‌های لنین و مائو در باره مسایل تاکتیکی مبتنی بر تحلیل  طبقاتی، همه و همه برای جلب جوانان عمدتاٌ دیپلم یا دانشجو که با مجاهدین  تماس می‌گرفتند، نقش موثری داشت. هرچند خود مجاهدین تصور می‌کردند که هم  مارکسیسم را تکامل داده اند و هم مفسرین نوین  و برحق قرآن هستند؛ اما همانطور که بعدها در مورد سازمان مجاهدین خلق اتفاق افتاد، این التقاط شکننده بود و تعداد قابل توجهی از اعضای مجاهدین در جریان مطالعات بیشتر و بویژه پس از برخورد با جریانات مارکسیستی، مذهب را کنار گذاشتند. البته لازم به ذکر است که تا سال 50 که اولین تعرض ساواک به مجاهدین روی داد، مجاهدین که در شرایط  پلیسی آن زمان یک تشکیلات سفت امنیتی و در واقع  یک فرقه در خود بودند، و از عناصر مذهبی مبارز عضو گیری می‌کردند - شاید جز یکی دونفر- کسی هنوز مذهب را کنار نزده بود. اما پس از ضربه ساواک به سازمان  مجاهدین، که در حال تدارک آغاز مبارزه مسلحانه بود و به این منظور تعدادی از اعضا را برای آموزش نظامی به فلسطین فرستاده بود، بخش عمده اعضای سازمان دستگیرو به زندان افتادند. در زندان روبرو شدن با چریک‌های فدایی خلق یک تکان بزرگ برای مجاهدین بود. چرا که این سازمان که خود را عالی‌ترین محصول تکامل مبارزات مردم ایران می‌دید، با کمونیست‌هایی روبرو شد که قبل از آن مبارزه مسلحانه را شروع کرده، و با مقاومت درخشان در زندان، و جزوات تئوریک درباره مبارزه مسلحانه، این فرض  خیالی مجاهدین را به طور عینی باطل می‌کرد، که گویا ایدئولوژی و تاکتیک سازمان مجاهدین خلق است که در نوک پیکان تکامل مبارزاتی ایران قرار دارد. از این رو در همان سال 50 در زندان، با اعلام کنار گذاشتن مذهب توسط بهمن بازرگانی که عضو کمیته مرکزی سازمان مجاهدین بود، اولین ُشک به سازمان مجاهدین وارد آمد. (بهمن بازرگانی تا حدود سه سال به درخواست مسعود رجوی این موضوع را علنا اعلام نکرد). ایدئولوژی التقاطی مجاهدین و اعتقاد مشترک مجاهدین خلق و چریک‌های فدایی خلق به مشی مسلحانه،  موجب  نزدیکی نیروهای آنها  وتشکیل کمون واحد مجاهدین با  مارکسیست‌ها  در زندان شد. من فکر می‌کنم که در آغاز، برجسته بودن مسایل مربوط به جمع بندی تجارب مبارزه مسلحانه و همچنین  وابستگی تنیده در بافت  فرقه‌ای سازمان، از تجزیه زودرس سازمان مجاهدین چه در بیرون  زندان و چه در درون زندان، ممانعت کرد. البته در بیرون از زندان، مسایل امنیتی و کارهای تکنیکی و شناسایی برای اقدامات نظامی نیز، در تعویق این مساله  تاثیر مضاعف داشت.
 من در تابستان سال 51 از زندان آزاد شدم و پس از دوسه ماه  از طریق مادر تقی شهرام که در زمره مادران مبارز و جسور مجاهدین خلق بود، در سر قرار مجاهدین حاضر شدم. بهرام آرام سر قرار آمد و قرار شد که من به شاخه مشهد سازمان منتقل شوم . در آن زمان سازمان مجاهدین پس از یک سری عملیات نظامی و نیز ضرباتی که متحمل شده بود ، در صدد کاهش دامنه عملیات نظامی وارتقا دانش سیاسی و پرداختن به جمع بندی برای روشن کردن خطوط تاکتیکی سازمان بود. این جهت گیری در اوایل سال 51، پس از آمدن  محمود شامخی از خارج به ایران، اتخاذ شده بود. بهرام آرام یک بار در صحبت در باره محمود شامخی با من بر توانایی‌های او در این زمینه تاکید، و دستگیری او را ضربه‌ای مهم به سازمان ارزیابی می‌کرد. در ادامه این جهت‌گیری در اواخر سال 51، قبل از شهادت رضا رضایی،  دو جلسه با شرکت مرکزیت و کادرهای با تجربه‌تر سازمان برگزار شد. این جلسات پس از شهادت رضا رضایی نیز ادامه یافت و  در اواسط سال 52، سازماندهی  جدیدی بوجود آمد، و سازمان به سه شاخه تقسیم شد. در سازماندهی جدید، کمیته مرکزی شامل تقی شهرام، بهرام آرام و مجید شریف واقفی بود. مرکزیت شاخه بهرام، شامل بهرام آرام، لطف الله میثمی و من بود.  مرکزیت شاخه شهرام تا آنجا که من خبر داشتم، شامل  شهرام،علیرضا سپاسی، عبدالله زرین کفش بود. فکر می‌کنم جواد ربیعی نیز که در اصفهان بود، عضو مرکزیت این شاخه بود، اما مطمئن نیستم. از شاخه مجید شریف واقفی، من تنها  از حضور محمد یزدانیان خبر داشتم، و با اعضای دیگرمرکزیت این شاخه در آنزمان آشنایی نداشتم. اما طبق اطلاعاتی که اکنون در اختیار ماست، وحید افراخته نیزعضو سوم مرکزیت این شاخه بود. این تعدادی که با مشخصات  ذکر کردم، همگی  در جلسات  بررسی و جمع بندی که در دوره رضا رضایی و پس از او برگزار می‌شد، حضور داشتند. (به جز لطف الله میثمی که در آنزمان هنوز از زندان آزاد نشده بود و وحید افراخته). نکته قابل توجه این است که، درسال 52 در  زمان ایجاد  این سازماندهی جدید، همه اعضای کمیته مرکزی  وهمه اعضای مرکزیت سه شاخه سازمان، به همان ایدئولوژی سابق معتقد بودند. پس از تجدید سازمان و تمرکز روی کار مطالعاتی و جمع بندی، به دلیل همان زمینه‌هایی که قبلا  برشمردم، مباحث از عرصه شفاف کردن خطوط تاکتیکی به عرصه مسایل فلسفی و ایدئولوژیک کشیده شد، و بخشی از اعضا به تدریج مذهب را کنار گذاشتند و مارکسیست شدند. البته این تحول ایدئولوژیک مجاهدین، هم در بیرون زندان و هم دردرون زندان‌ها، واساساٌ جدا ازهم پیش آمد. یک روال طبیعی، که خاص مجاهدین هم نبود. خیلی از افراد اهل مطالعه در جامعه که مذهبی بودند، قبلا طی کرده و بعدها نیز طی خواهند کرد. اما پدیده قابل تامل این است که، چگونه این قضیه در یک سازمان سیاسی، به یک سرانجام تراژیک منتهی می‌شود. در بیرون زندان پیشگام این تحول تقی شهرام بود. من اطلاع ندارم  زمانی که این موضوع در مرکزیت مطرح شد، عکس العمل بهرام آرام و مجید شریف واقفی چه بود! اما زمانی که بهرام آرام این موضوع را در مرکزیت شاخه ما مطرح کرد، هنوز مذهبی بود و من هم همین‌طور. اما در جریان بحث‌ها، مواضع بهرام و من  تغییر کرد. اما میثمی هم‌چنان از دیدگاه مذهبی دفاع می‌کرد. تا زمان دستگیری من و میثمی وسیمین صالحی در27 مرداد 53، در خانه تیمی، بهرام آرام و من و سیمین صالحی مذهب را کنار گذاشته بودیم و تنها میثمی هم‌چنان بر مواضع مذهبی خود پایداربود. از مرکزیت شاخه شهرام هم، به جز جواد ربیعی که  در اصفهان شهید شد  و با این مساله هنوز روبرو نشده بود، شهرام و سپاسی و زرین کفش مذهب را کنار گذاشته بودند. در شاخه مجید، من از موضع مذهبی مجید خبر داشتم اما درباره محمد یزدانیان به یاد نمی‌آورم که در آن زمان مذهب را کنار گذاشته بود یا کمی بعد کنار گذاشت. از مواضع بقیه مرکزیت شاخه مجید نیز در آن زمان من مطلع نبودم. نکته مهم این که در آنزمان رابطه ما با میثمی بسیار صمیمانه بود و هرسه با توافق کمیته مرکزی و مرکزیت شاخه خودمان، بحث ها را با هسته‌های زیر رابطه خود، طرح  و نتایج را به مرکزیت شاخه گزارش می‌کردیم. در زندان نیز در اوایل سال 54، من و میثمی یک دوره کوتاه با هم در سلول انفرادی اوین، هم سلول بودیم و هم‌چنان رابطه صمیمانه مان به طور کامل برقرار بود. البته تا آنجا که بیاد دارم در آن زمان هنوز مسایل درونی مجاهدین به بیرون درز نکرده بود و ساواک هم خبری از تحولات ایدئولوژیک سازمان مجاهدین نداشت. خود من در تابستان 54 و  زمانیکه از سلول انفرادی  به عمومی زندان اوین منتقل شدم، از جریان ترور مجید شریف واقفی و صمدیه لباف با خبر شدم. پخش این خبر در میان زندانیان سیاسی همه اخبار را تحت الشعاع قرار داده بود. هم مارکسیست‌ها و هم مذهبی‌ها، از این خبر شوکه شده بودند. در آغاز با ناباوری به اخبار مربوط به ترور شریف واقفی، که  طبعاٌ از کانال ساواک پخش می‌شد، گوش می‌دادیم. اما بتدریج روشن شد که این فاجعه حقیقت دارد. من و مارکسیست‌های دیگر سازمان مجاهدین در زندان اوین، اقدام مجاهدین مارکسیست در ترور مجید شریف واقفی و صمدیه لباف را محکوم کردیم، و هم‌چنین  اعلام کردیم که مارکسیست‌ها باید نام سازمان خود را تغییر دهند، و استفاده از نام و آرم سازمان مجاهدین خلق، حق مجاهدین مذهبی است. جریانات دیگر مارکسیست داخل زندان نیز، تا آنجا که من می‌دانم، عمدتاٌ این موضع را داشتند. هم‌چنین ما مارکسیست‌های مجاهد در زندان، رهبری مجاهدین مارکسیست و قبل از همه تقی شهرام را، مسئول درجه اول این  خط انحرافی دانسته، و ابراز امید واری می‌کردیم که یک جریان انتقادی از درون سازمان علیه این انحراف بوجود آید. ما این موضع را در زندان، به همه اعلام می‌کردیم . ازجمله خود من در صحبت با مسعود رجوی و موسی خیابانی، و افراد دیگری از مجاهدین مذهبی در زندان اوین، این موضع را اعلام کردم .    
 پس از این گزارش مختصر از مشاهدات خودم در رابطه با تحولات درونی مجاهدین، چند نکته را در رابطه با مباحثه رفقای فدایی ومجاهد در این نوارها قابل ذکر می‌دانم :
1-  همانطور که در مقدمه توضیح دادم، جریان مبارزه ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین خلق، یک جریان اجتناب  ناپذیر بود که هم در بیرون زندان و هم در زندان اتفاق افتاد، و ناشی از نفوذ نیروهای مارکسیست از بیرون سازمان نبود. البته منظور این نیست که تاثیر آثار جریانات مارکسیستی و بویژه سازمان فدایی ـ ونه مداخله مستقیم  آنان ــ  در این روند نادیده گرفته شود. هم‌چنین بطور مشخص  در بیرون زندان، تقی شهرام در این عرصه پیشگام بود، و تحلیلی که از تاریخچه سازمان مجاهدین خلق و شکل گیری ایدئولوژی التقاطی، و  ساختار آموزشی  این سازمان، در بخشی از بیانیه اعلام مواضع ارایه می‌کند، حاکی از کار فشرده و جدی او در این عرصه است. جاری شدن این بحث در سازمان نیز یک امر طبیعی بود، و در واقع زمینه درونی آن بطور طبیعی وجود داشت.  اما اشکال کار در روش پیشبرد این مبارزه ایدئولوژیک بود.
به نظر من، زمانی که تقی شهرام  در مرکزیت اعلام می‌کند که مارکسیست شده، و بحث در مرکزیت شروع می‌شود و بعد از آن به مرکزیت سه شاخه می‌رسد، می باید در این موقع هرچه سریع‌تر، یک نشریه درونی سازمان داده می شد، تا بحث‌ها در سازمان جاری، و همه‌ی صداها برای همه، منعکس شود.  
ضمناٌ،  در شرایطی که اکثریت مرکزیت و مرکزیت سه شاخه سازمان مجاهدین خلق، مذهب را کنار گذاشته بودند، و روشن بود که در سطوح دیگر نیز این تقسیم بندی صورت می‌گیرد، باید این سئوال مهم که  رابطه این دو فراکسیون به چه صورت در می‌آید، طرح و در همان نشریه درونی و همزمان با ادامه مباحثات ایدئولوژیک، به بحث گذاشته می‌شد. به این ترتیب در پایان این مباحثات یا با توافق کامل  دو طرف، و برمبنای حقوق برابر، هر دو بخش مارکسیستی ومذهبی در یک سازمان واحد فعالیت می‌کردند، یا در صورت عدم توافق، به صورت دو سازمان جداگانه، ادامه کار می‌دادند. تصور من این است که اگر سلطه طلبی بخش مارکسیستی سازمان نبود، به شرط آنکه حقوق برابر دو بخش رعایت می‌شد، حداقل برای یک دوره امکان فعالیت مشترک وجود داشت. مثلاٌ به این شکل که مارکسیست‌ها آرم جداگانه‌ای ازجمله حتا همان آرم، اما بدون آیه را، انتخاب می‌کردند و آرم با آیه نیز برای مذهبی‌ها باقی میماند، و در اعلامیه های مشترک، هر دو آرم را چاپ می‌کردند و در انتشارات یا عملیات مستقل هر کدام آرم خود را می‌زدند. این روال را در سطح جامعه نیز به صورت علنی مطرح و توضیح می‌دادند. به نظر من حداقل برای یک دور، این راه حل شاید  کمتر تنش‌زا بود.  سپس در مرحله بعدی بخش مارکسیست می‌توانست با  چشم انداز وحدت، بحث با چریک‌های فدایی خلق  را شروع کند و اگر مباحثات به نتیجه مثبت رسید،  که مشکل نام  و آرم سازمان  مجاهدین خلق  بطور طبیعی حل می‌شد و اگر نه  در مرحله بعد  با گام‌های سنجیده، دو بخش مارکسیست و مذهبی سازمان مجاهدین خلق از هم جدا شده و بخش مارکسیست با نام و آرم جدید، به فعالیت خود ادامه می‌داد. همان کاری که بعدها، پس از به اصطلاح مرگ سهراب، سازمان پیکار انجام داد.
 اما متاسفانه همانطور که در بیانیه اعلام مواضع تشریح شده، و در این نوارها نیز شهرام توضیح میدهد،  از نظر او سازمان مجاهدین خلق جام جمی بود که در گذشته التقاط آن  با مارکسیسم، دارای دستآوردهای مثبت بود واکنون در این مرحله مارکسیست شدن آن  به معنای ضربه قاطع به خرده بورژواری در حال تجزیه،  و اعلان حقانیت مارکسیسم در سطح جامعه، و یک دستاورد تاریخی برای پرولتاریاست !!. علاوه براین  بنا بر تحلیل شهرام، ایدئولوژی التقاطی مجاهدین در آن شرایط، به یک جریان انحرافی و مزاحم تبدیل شده بود. البته  همانطور که من قبلا توضیح دادم، حداقل تا شهریور 53 که من هنوز دستگیر نشده و شاهد قضایا بودم، با این که اکثریت کمیته مرکزی و اکثریت مرکزیت سه شاخه سازمان مارکسیست شده بودند، هنوز هیچ‌گونه  طرحی برای تصفیه مذهبی‌ها وجود نداشت. بالعکس، مناسبات آنها، حداقل در شاخه ما کاملا صمیمانه بود و خوش خیالی چنان حاکم بود که  حتی  این سئوال که  سرانجام مناسبات این دو گرایش در سازمان چه خواهد شد، برای ما مطرح نشده بود. اما بر طبق  اظهارات صریح شهرام در این نوارها، معلوم است که مدتی بعد  مارکسیست‌ها چون اکثریت شده بودند، سازمان را متعلق به خودشان می‌دانستند و با توجه به تحلیل شهرام در این نوار، که ایدئولوژی التقاطی را یک جریان انحرافی معرفی می‌کند، طبعاٌ به هر طریق از متشکل شدن آن بخش سازمان  که بر مذهب خود پای بند بودند، ممانعت می‌کردند. و از آنجا که اهرم‌های تشکیلاتی را در دست داشتند، هر طور که می‌خواستند، اعضا را جا به جا کرده، هرکه را که مقاومت می‌کرد، خلع مسئولیت  و به کار کارگری می‌فرستادند. از این رو، وقتی مجید شریف واقفی بالاجبار برای متشکل کردن مجاهدین مذهبی تماس‌هایی  بدون اطلاع رهبری مارکسیست سازمان  می‌گیرد، آن‌ها به جای آنکه  با آشکار شدن تمایل مجاهدین مذهبی، به ایجاد تشکل جداگانه، این حق را برسمیت بشناسند، با کمال تعجب اقدام او را خیانت می‌نامند، و تصمیم به اعدام او می‌گیرند. تقی شهرام در بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک در بخش "مبارزه ایدئولوژیک و مراحل مختلف آن " صفحه 6،  در سه پاراگراف، به اصطلاح  موارد  جرم مجید شریف واقفی  را برشمرده است. هسته این کیفر خواست علیه مجید  در پاراگراف2 چنین بیان شده است: " او که تا دیروز چون ماری افسرده از زخم‌های شمشیر تیز مبارزه ایدئولوژیک نیش‌های مسموم و زهر آگین خود را در پس ده‌ها انتقاد از خود و .....پنهان کرده بود، یکباره به تکاپو افتاد. با چند تن از عناصر متزلزل و کسانی که در همان مراحل اول مبارزه ایدئولوژیک تصفیه شده بودند، تماس برقرار کرد و در صدد بر آمد برای خود دار و دسته ای  تهیه ببیند ....... ". هر آدم منصفی از این گزارش صریح خود شهرام  به روشنی می فهمد، که از نگاه رهبری بخش مارکسیست سازمان،  گناه بزرگ مجید شریف واقفی و برخی دیگر از مجاهدین مذهبی، این بود که هم‌چنان بر ایدئولوژی مذهبی مجاهدین پای بند بوده و  می‌خواستند  سازمان مستقل خودشان را داشته باشند. طبعاٌ مجاهدین مارکسیست که هم در این نوارها  و هم در بیانیه اعلام مواضع، مدعی هستند که به نیروهای مبارز مذهبی کمک هم می‌کنند، وقتی این گرایش را در مجید  و یاران قدیمی دیگر خود می‌بینند، اگر دراین گفتار صادق بودند، باید به مذهبی‌های مجاهد امکان می‌دادند که صدای خود را به همه اعضای تشکیلات برسانند و دیگران نیز از وجود آنها مطلع شده وهر کس که می‌خواهد، در کنار آنها قرار گیرد.
اما چه چیز باعث می‌شود که چشمان آنها در برابردیدن این حقیقت ساده نابینا شود، و حق بدیهی و دموکراتیک مجاهدین مذهبی برای تشکل مستقل نادیده گرفته شود؟ به نظر من، پاسخ روشن است : مصادره سازمان!  همه آن داستان سرایی‌ها در باره تحول تاریخی سازمان مجاهدین خلق، با هر اهمیتی که برای خود این مارکسیست ها داشته باشد، تجربه محدودی است که تنها در قامت واقعی آن باید اندازه گیری شود، نه این که حجابی برای پوشاندن انگیزه غیر دموکراتیک و غیر کمونیستی  مصادره سازمان مجاهدین خلق باشد.  اما از آنجا که شهرام این انگیزه اصلی ــ یعنی مصادره سازمان ــ  را پنهان می‌کند مرتب به تناقض گویی می‌افتد. از یک‌سو سازمان را از مجموعه اعضای آن انتزاع می‌کند، و50 در صد اعضای آن را  که عمدتاٌ به دلیل مذهبی ماندن - یا به هر دلیل دیگر- تصفیه کرده‌اند، نادیده می‌گیرد و به اعتبار50 درصد دیگر که مارکسیست شده‌اند برای سازمان، ماهیت مارکسیستی قایل می‌شود. در این باره از شهرام باید پرسید، اگر نه حتی  50 درصد  بلکه  اقلیتی کمتر از 50 درصد در این سازمان، هنوز مذهبی مانده باشند، در کجای این ماهیت به اصطلاح  مارکسیستی، حق  احراز هویت  دارند؟ یا باز تناقض دیگر: شهرام در این نوارها از یکسو می‌گوید که ما به نیروهای مبارز مذهبی کمک می‌کنیم، اما از سوی دیگر می‌گوید، که آنها کار درستی کردند که  با مارکسیست کردن سازمان مجاهدین، به حیات این ایدئولوژی التقاطی انحرافی پایان دادند. و مثال می‌آورد که چگونه نیروهای جدید مذهبی، مثل گروه مهدویون، دیگر دنبال ایدئولوژی التقاطی نیستند و خالص مذهبی هستند. اجرای عملی این سخن این است که باید از امثال مجید شریف واقفی که طبق همان ایدئولوژی التقاطی، معتقد به همکاری با مارکسیست‌ها هستند، حق تشکل ــ و بالاتر از آن حق حیات ــ را گرفت اما به گروه‌های مذهبی خالص نظیر مهدویون، که دنباله طبیعی جریاناتی نظیر فدائیان اسلام هستند، به صرف مبارزه با رژیم شاه،  و صرف نظر از اهداف ارتجاعی آنها، کمک کرد. این درحالی است که در واقع  هیچ زمینه‌ای برای همکاری با این نیروهای مذهبی ضد کمونیست،  وجود ندارد و خود شهرام هم چنین قصدی ندارد. پس در عمل، نیروهای مذهبی که شهرام در این نوار اظهار می‌کند که سازمانش به آنها کمک می‌کند، چه کسانی هستند؟ اکنون روشن است که آنها  عناصری از مجاهدین مذهبی نظیر محمد اکبری بودند که در ضربه سال50 سازمان مجاهدین خلق دستگیر، و در اواخر 53 از زندان آزاد شده، و با آنکه به همان ایدئولوژی التقاطی باور داشتند، ولی ساده دلانه گزارش نادرست مارکسیست‌ها را درباره خیانت مجید شریف واقفی پذیرفته و ادعایی هم در باره نام سازمان نداشتند. پس از نظر شهرام کمک به این دسته از مذهبی‌ها که ایدئولوژی التقاطی دارند اما مدعی  نام مجاهدین نیستند، خطری ندارد. به این ترتیب در عمل همه بافته‌های قبلی درباره خطر ایدئولوژی التقاطی مجاهدین، فراموش می‌شود. بنابراین کاملا روشن است که همه آن کراماتی که شهرام با همه تناقض گوئی‌ها، برای مارکسیست کردن سازمان مجاهدین بر می‌شمارد، برای پوشاندن اقدام غیر کمونیستی مصادره  سازمان مجاهدین است. انگیزه این مصادره غیر انسانی نیز، ریشه در بت واره گی سازمان دارد. یک بیماری پایدار و خطرناک که در فرقه‌های ایدئولوژیک، چه مذهبی، چه مدعی مارکسیست، موجود است و در شرایط مساعد، فاجعه می آفریند. همه ما که کار سازمانی کرده‌ایم، اگر درک  تشکیلاتی آن دوره‌مان را جدا نقد کرده باشیم، به روشنی می‌دانیم که در درک نادرست از کار جمعی که در آن بر فراز مناسبات انسانی، و در برابر اعضا و مقدم
برآن، طلسم بت واره گی سازمان خدایی می‌کند، چگونه دستور سازمانی یا دستور حزبی هم‌چون آیه آسمانی، جلوه گر می‌شود. فرد، جدا از آنکه چه اعتقادی دارد، باید طوطی وار، یا بهتر است بگویم، بنده وار، نظر سازمان را بپذیرد و حتی آنچه را که قبول ندارد، تبلیغ و اجرا کند. ما بعدها شکل افراطی و تراژیک‌تر این پدیده را، در سازمان مجاهدین خلق مذهبی در دوره پس از انقلاب، و به رهبری مسعود رجوی در زمانی که به اصطلاح ارتش آزادی بخش مجاهدین در عراق مستقر بود، در انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین، که  با ازدواج مسعود رجوی با مریم عضدانلو، همسر مهدی ابریشم‌چی آغاز شد، دیدیم که چگونه همه اعضا یا باید این به اصطلاح انقلاب ایدئولوژک را تایید و در برابر نبوغ رهبرکرنش می‌کردند، یا  خلع مسئولیت می‌شدند. و باز همین‌طور درانقلاب ایدئولوژیک بعدی مسعود رجوی، که همه اعضا، وادار به طلاق همسرانشان شدند. به این ترتیب در  فرقه مجاهدین رجوی، دیگر حتا ازدواج وطلاق نیز، در ردیف مناسک تشکیلاتی در آمده بود.  و باز نمونه دیگری از قدرت مخرب این بت وارگی سازمان را در رویداد فاجعه 4 بهمن سال 1364در سازمان اقلیت در منطقه کردستان عراق شاهد بودیم، که چگونه دو بخش سازمان اقلیت که به ایدئولوژی واحدی نیز خود را پای بند می‌دانستند، به دلیل پاره‌ای از اختلافات که در یک سازمان حقیقتاٌ  کمونیستی کاملا طبیعی است، برای آنکه تنها خود بنام سازمان سخن گویند، به سوی هم  شلیک می‌کنند و در این فاجعه خونین 11 نفر کشته و زخمی می‌شوند.
 
 2- موضع رفقا حمید اشرف و بهروز ارمغانی در این رابطه که آیا بهتر نبود رفقای مجاهد که مارکسیست شده‌اند نام سازمان را به مجاهدین مذهبی واگذار می‌کردند وخود نام دیگری بر می‌گزیدند، موضع  درستی بود . اما متاسفانه رفقای فدایی به سادگی از کنار این مساله می‌گذرند. و نکته مهم‌تر این‌که دراین نوار با این‌که رفقا حمید اشرف و بهروز ارمغانی مقاومت ایدئولوژیک مذهبی‌ها را به قول خودشان با توجه به مواضع خرده بورژوایی آنان طبیعی می‌دانند و بطور غیر مستقیم تصفیه آنان را نادرست ارزیابی می‌کنند، روشن نیست که چرا هیچ مکثی روی  ترور مجید شریف واقفی و صمدیه لباف نمی‌کنند. و مهم‌تر این‌که چرا در شرایطی که این جریان در سطح جامعه منعکس است، تصمیم نمی‌گیرند که در باره این جریان، هم نحوه پیشبرد مبارزه ایدئولوژیک و هم تصفیه خونین دو تن از مجاهدین مذهبی، اعلامیه صادر کرده و موضع‌گیری کنند. البته من لزوم موضع‌گیری سازمان چریک‌های فدایی خلق در این باره را از زاویه خوش آمد اقشار خرده بورژوایی نمی‌گویم، بلکه به لحاظ محکوم کردن یک پروسه غیر دموکراتیک برای مصادره حقوق مجاهدین مذهبی و مهم‌تر از آن  ترورجنایت‌کارانه دو تن از مجاهدین مذهبی در انظار عمومی همه مردم می‌گویم . شاید اگر چریک‌های فدایی با این سادگی و سطحی‌نگری از کنار این مساله نمی‌گذشتند، جریان انتقادی در مجاهدین مارکسیست که بعدها توسط پیکار انجام شد، تسریع می‌گردید. متاسفانه به دلیل دیکتاتوری و خفقان، صدای مخالفت مجاهدین مارکسیست داخل زندان و سایر مارکسیست‌های زندان نیز نمی‌توانست به بیرون انتقال یابد و مبارزه با این انحراف زودتر به نتیجه رسد.

3- یک نکته که در جریان بحث حمید اشرف و تقی شهرام مطرح شده، بحث درباره خرده بورژازی سنتی است. حمید اشرف در نوار سوم قسمت اول در جایی چنین می‌گوید :
" خرده بورژوازی به اصطلاح جدید که بر اساس بورژوازی کمپرادور و منافع وابستگی به امپریالیسم به وجود می آید، که اصلا مبارز نیست. خرده بورژوازی مبارز در ایران خرده بورژوازی سنتیه، و اینها هم طبعاٌ پیشگاماشون با توجه به اوضاع و احوال جهانی، نمی تونن دربست نظرات به اصطلاح مخالف و علم مخالفت با مارکسیسم بلند کنند. طبعاٌ به شکلی می‌پذیرند و حتی این یه مقدار پایه‌های عینی طبقه شون هم هست. چون خرده بورژوازی سنتی، بخش‌های پائینی‌اش به پرولتاریا نزدیک میشه و زمینه‌های اجتماعی هم داره ...."
هرچند این توضیح حمید اشرف حتی  به لحاظ نظری هم نادرست است که مبارزه یک بخش از خرده بورژوازی را با دشمن مشترک طبقه کارگر، جدا از شعارها و جهت گیری آن خود بخود مترقی ارزیابی کرده  و آن را متحد بالفعل طبقه کارگر می بیند، اما، علاوه براین، اکنون که پس از 35 سال به این نظرات رجوع می‌کنیم و  در کشور خودمان، استفاده ولایت فقیه را از سنت گرایی بخش‌های از خرده بورژوازی و ایجاد یک جنبش توده‌ای ارتجاعی را با تکیه  بر سازماندهی این بخش از خرده بورژوازی و بخش‌های گسترده‌ای از نیرو‌های حاشیه تولید جامعه را به یاد می‌آوریم، آسان‌تر می‌توانیم ساده‌انگاری جنبش چریکی را در این باره نظاره کنیم. ساده‌انگاری که، در زمانِ روبرو شدن با جنبش ارتجاعی خمینی، مورد بهره برداری حزب توده  در تزریق استراتژی تسلیم طلبانه‌اش به بخش بزرگی از سازمان فدایی قرار گرفت.  همین‌طور در این بخش از سخنان حمید اشرف هر چند که به طور مشخص از اقشار خرده بورژوازی جدید که مورد نظر است، صحبت نمی‌شود، اما با توجه به این‌که در نظررایج آن موقع میان مارکسیست‌های کشور ما، بخش گسترده ای از طبقه کارگر که در بخش خدمات مشغول به کار بود، نظیر معلمان، پرستاران، کارکنان بخش‌های رو به گسترش خدمات شهری و روستایی، که با گسترش مناسبات سرمایه‌داری به سرعت افزایش می‌یافت، به غلط در ردیف خرده بورژوازی جدید رده بندی میشد. این حکم حمید اشرف که "خرده بورژوازی به اصطلاح جدید که بر اساس بورژوازی کمپرادور و منافع وابستگی به امپریالیسم به وجود میاد که  اصلاٌ مبارز نیست"، نشان می‌دهد که چگونه هردو سازمان چریکی نه تنها از درک کار کمونیستی سازمان‌گرانه در میان کارگران کارخانه‌ای بر اساس جنبش‌های خودانگیخته آنان دور بودند، بلکه از توجه به مبارزات  بخش‌های جدید طبقه کارگر که در بیرون از کارخانه‌ها رو به گسترش بود نیز غافل بودند.
4 ــ موضوع وحدت دو سازمان و در کنار آن مقوله جبهه، موضوع  مهم دیگری است که در بحث دو سازمان مطرح است و به یک لحاظ  هدف مرکزی این مباحثات است. به نظر من روش پیش‌برد بحث وحدت دو سازمان و درک آنها از وحدت، درس‌های خوبی برای ما دارد. نکته اول اینکه  متاسفانه پس از حدود چهار سال و نیم  بعد از آغاز مبارزه مسلحانه، در این نوارها، هیچ نقدی از این تاکتیک و صحبتی از مبارزه خود کارگران  و ارتباط این تاکتیک با مبارزه واقعی کارگران دیده نمیشود.  نکته دوم اینکه دو سازمان، بحث وحدت را به شکل درونی دنبال می‌کنند. در حالیکه  جدا ازجنبه‌های امنیتی، وجه سیاسی وحدت، می‌توانست در سطح علنی مطرح شود و مشارکت نیروهای دیگر را نیز در این بحث جلب کند. جالب این‌که گویا در همان زمان سازمان فدایی با گروه اتحاد کمونیستی که بعدها به سازمان وحدت کمونیستی تبدیل شد نیز درحال مباحثه بود تا در صورت توافق، این گروه در سازمان فدایی ادغام شود. اما این مذاکره نیز نه تنها علنی نیست بلکه حتی با سازمان مجاهدین هم در این نوارها مطرح نمی‌شود. تنها حمید اشرف در آنجا که در باره نیروهای خارج کشور بحث می‌شود نقد خود را درباره گروه اتحاد کمونیستی که در جبهه ملی بخش خاورمیانه فعالیت می‌کرد ،به اختصار در رابطه با نظرات این گروه درباره نقد از استالین، نقد اندیشه مائوتسه تونگ، و تحلیل از تاریخ ایران خلاصه وار ذکر می‌کند و البته بدون آنکه به مذاکرات جدی دو طرف اشاره کند.
اما درباره جوهر بحث وحدت، گره اصلی که در این مذاکرات موجود است این درک عمیقاٌ فرقه‌گرایانه از وحدت است که پایه وحدت را بر سه پایه: طبقه، نظریه پیش آهنگ و یک سازمان پیش آهنگ، قرار میدهد. اندیشه‌ای که در نهایت هم‌چون  کشورهای سوسیالیستی واقعاٌ موجود  به شکل حزب واحد طبقه کارگر، مخالف پلورآلیزم  و مبتنی بر تک صدایی بروز پیدا می‌کند. جالب این جاست که در هر دو سازمان نیز، اولا در رهبری هر یک از آنها تنها یک نظر وجود دارد، ثانیا در سطوح بعدی دو تشکیلات نیز گویا همه دارای نظری واحدند. با این درک از وحدت قابل پیش بینی است که یا باید یکی از دو سازمان نظر دیگری را بپذیرد و دوباره سازمان تک صدایی احیا شود و یا اینکه دو سازمان از هم فاصله می‌گیرند و به مبارزه ایدئولوژیک غیر رفیقانه با یکدیگر می پردازند. که در رابطه با این دو سازمان چنین شد و در مهر ماه سال 57  که در درون مجاهدین مارکسیست، جریان انتقادی درباره مشی مسلحانه و نیز نقد برخورد نادرست با مجاهدین مذهبی و تصمیم به تغییر نام سازمان غالب شد، در اطلاعیه بخش مارکسیستی سازمان مجاهدین خلق با اشاره به موضوع مناسبات با سازمان فدایی چنین آمده است  :  
 " ما مسئوليت تيرگی، به بن بست رسيدن و بحرانی شدن روابط دو سازمان را، بخصوص بعد از ضربات وارد بر رفقای فدائی در سال ۵۵ ، بطور عمده بعهده می گيريم ، در عين حال که تاثير انحرافات سکتاريستی ناشی از مشی غير پرولتری خود اين رفقا را هم مشخصا در پروسه روابط دو سازمان در نظر گرفته و بررسی تحليلی و بيشتر اين مساله را وظيفه هر دو سازمان مي‌دانيم".
همین پدیده اما به شکل خفیف‌تر در جریان مباحثه سازمان فدایی با گروه اتحادیه کمونیستی پیش آمد که پروسه ادغام به بن‌بست رسید واسناد آن در سایت وحدت کمونیستی موجود است.
حال که به همت سردبیر نشریه آرش، پس از گذشت 35 سال از این مذاکرات، که به دلیل شرایط دیکتاتوری شاهانه، در پشت پرده و تحت پیگردهای شدید ساواک انجام می‌گرفت، جمعی متنوع از کسانی که به شکلی در آن سال‌ها در مبارزات آن دوره مشارکت داشتند به یادآوری مبارزه دشوار این رزمندگان راه آزادی و سوسیالیسم می پردازند، مفید می دانم که بر این نکته تاکید کنم: اولاٌ وحدت نیروهای  چپ بدون بستر جنبش خودانگیخته  نیروی کار و زحمت و پاسخ گویی به الزامات سیاسی و تئوریک که این مبارزه واقعی مطرح می‌کند و طبعاٌ با مشارکت جمعی همین نیرو پاسخ می‌گیرد، معنایی ندارد. پراتیک پیش آهنگ جدا و مستفل از جنبش‌های اجتماعی، کمونیست‌ها را به بیراهه می‌برد و میدان را برای پیروزی گفتمان‌های غیر سوسیالیستی باز می‌گذارد. همانطور که در انقلاب بهمن شاهد بودیم، سازمان های مسلح چپ که خود را  پیش آهنگ خلق می پنداشتند، در دریای جنبش میلیونی خلق که زیر پرچم خمینی گرد آمده بودند، تنها  از ارتباطی ناچیز و شکننده با کارگران و زحمتکشان جامعه برخوردار شدند.
 خالق اشکال مبارزه و تشکل، جنبش واقعی، خود کارگران و زحمتکشان است و کمونیست‌ها با مشارکت در این جنبش است که می‌توانند و باید نقش خود را در همبستگی با فعالین جنبش برای تقویت همبستگی، تقویت آگاهی، تقویت تشکل وگسترش مشارکت توده فعال در جنبش، ایفا کنند. پذیرش تنوع و پلورالیزم در مسیر مبارزه برای آزادی و سوسیالیسم، شرط تقویت همبستگی و وحدت در این مبارزه گسترده است.         
 ژانویه 2011