جنبش اجتماعى مردم ايران كه اين روزها مرحله‌ى حساسى را مى‌گذراند در سى سال اخير با افت و خيزهاى فراوانى روبرو بوده است. اين حركت مردم كه نمى‌توان آن را ازمبارزات سى سال گذشته جدا كرد، در ابعاد مختلف همان خواسته‌هاى سى ساله گذشته را دنبال مى‌كند. خواسته‌هايى كه نه تنها هيچگاه بر آورده نشده بلكه در مبارزات مختلف بخش‌هاى گوناگون جامعه همواره مطرح شده و به شديدترين وجه از جانب سركوب‌گران با آن برخورد شده است.
در برخى مقالات ونوشته‌هاى تحليل‌گران چپ در غرب (كسانى كه روشنفكران و چپ‌هاى ايرانى ِداخل كشور انتظار همراهى و همفكرى از آنان را دارند) آنچه كه در روزهاى پس از انتخابات در ايران رخ داده با عنوان "انقلاب رنگين" خوانده مى‌شود و گاه از شكست آن ابراز شادمانى مى‌كنند و پيروزى يك جناح را تبريك مى‌گويند، شايد به اين دليل كه تبليغات ضدامريكايى دولت ايران تنها چيزهايى است كه در مطبوعات و رسانه‌هاى غربى منتشر و منعكس شده است. دربرخى از رسانه‌هاى غربى با جار و جنجال زياد روى آن چه كه پس از انتخابات در ايران رخ داده مانور داده مى‌شود و كسانى كه هيچ آشنايى با خواسته‌هاى مردم ما ندارند به نوعى خود را همراه با آن نشان مى‌دهند كه گويا برنامه‌ريزان اين حركت هستند. در دوران حاكميت رسانه‌ها و جار و جنجال‌هاى تبليغاتى، اين درهم ريختگى و اغتشاش اخبار و مواضع، بسيارى نظرات عوض مى‌شود و به نظر مى‌رسد اين مساله هدفمند باشد. جالب است كه دو طيف فكرى مختلف حركت مردم را مخملين مى‌نامند، هر دو اين طيف‌‌ها تنها ظاهر مساله را مشاهده مى‌كنند و به باور مردم، كسانى كه امروز دم از انقلاب مخملين و رنگى مى‌زنند و جنبش اجتماعى ما را با آن مقايسه مى‌كنند چه از جانب چپ و چه از جانب راست شناخت درستى از اين جنبش ندارند.
دلايل و مدارك فراوانى وجود دارد كه در سى سال گذشته همواره دولت‌هاى حاكم در ايران مورد حمايت امريكا و متحدانش و بطور كلى نظام حاكم در غرب بوده‌اند و تا كنون چالش جدى در بين آنان صورت نگرفته است و آنچه شاهدش هستيم (شعارهاى مرگ بر امريكا و نابود باد اسرائيل و ديگر شعارهاى ضد غربى و يا حملات دولت امريكا به ايران و...) تنها بازى موش گربه‌اى است كه براى منحرف كردن افكار عمومى طراحى شده است و آنچه كه تعيين كننده‌ى سياست‌هاست، سودهاى كلان اقتصادى است... *
براى اين باور مستندات بسيارى مى‌توان ارائه كرد. يك ضرب‌المثل فارسى وجود دارد: "دم خروس را باور كنيم يا قسم حضرت عباس" در طى اين سى سال آنقدر دم خروس از قباى روباه بيرون زده كه قابل انكار نيست و انكار آن تنها از حكومت‌هاى سرمايه‌دار غربى و حكومت ايران برمى‌آيد. اين موش و گربه بازى سود كلانى براى شركت‌هاى سرمايه‌دارى در بر دارد. زيرا دولت‌هاى كشورهاى سرمايه‌دارى بزرگ مانند امريكا و اروپا و يا روسيه و ديگران، با تبليغ بر روى مسايلى مثل پرونده‌ى سلمان رشدى، حقوق بشر، و يا پرونده‌ى هسته‌اى در ايران و فشار آوردن روى دولت مى‌توانند قراردادهايى با سودهاى افسانه‌اى ببندند و امتيازاتى شبيه قراردادهاى تركمانچاى و دوره‌ى قاجار را از دولت ايران بگيرند. كما اينكه در اين سال‌ها اين كار را كرده‌اند.
در اين فضا (مخصوصا با وجود تحريم) بخش بزرگى از معاملات قاچاق انجام شده و مى‌شود كه سودهاى آن را نمى‌توان با سودهاى معاملات رسمى مقايسه كرد. (براى هر دو طرف معامله و دلالان اين معاملات كه معمولا آقازاده‌ها هستند.) به عنوان مثال ايران سومين وارد كننده ى سيگار از امريكاست، البته نه به صورت رسمى. و يا خريد سلاح وقطعات مورد نياز موشك ها و هواپيماهاى جنگى و...(۱)
براى روشن‌تر شدن اين مساله موضوع را از آغاز مرور مى‌كنيم.
از ابتدا، روى كار آمدن حكومت اسلامى مورد توافق چهار كشور صنعتى (آمريكا انگليس فرانسه ،آلمان) در كنفرانس گوادلوپ قرار گرفت و در همان زمان بود كه انقلاب مردم ايران در توافق ميان بنيادگرايان و غرب به مسيرى خاص هدايت شده و سازش بزرگ صورت گرفت. (۲) هدف نامه‌هاى رد و بدل شده در آن زمان ميان رهبران مذهبى و غرب و حمايت آشكار محافل غربى از رهبران مذهبى در ايران روشن است. سياست‌هاى آن دوران مثل ايجاد كمربند سبز به دور شوروى سابق و ايجاد قطب‌هاى مذهبى براى شكست اردوگاه شرق و... در مطالب دولتمردان آن زمان به صراحت گفته مى‌شد. اين مطلب آنقدر آشكار است كه كسى را ياراى انكار آن نيست و هر كس دستى در اخبار و رسانه ها دارد ميتواند مدارك آنرا به وضوح مشاهده كند.
پس از آن گروگان‌گيرى ديپلمات‌هاى امريكايى بود كه بسيار در باره آن صحبت شده است و مطابق با اسناد آن زمان هدف اصلى آن انحراف مبارزات مردم براى استقلال از امريكا و كل نظام سرمايه‌دارى جهانى بود. در اين راستا پس از سركوب نيروهاى مستقل داخلى، گروگان‌ها به دولت محافظه‌كار ريگان تحويل شد. آقاى ريگان در جلوى دوربين‌هاى پرنور رسانه‌ها اعلام كرد كه بهترين هديه‌ى رياست جمهورى‌اش را از رهبرى ايران دريافت كرده ‌است. در اين زمان اسارت‌بارترين قراردادها (قرارداد الجزايركه نخست وزير وقت ومعاون او در بستن اين قرارداد مشاركت داشتند) براى تحويل اين گروگان‌ها از جانب بنيادگرايان مورد قبول قرار گرفت كه حتى رييس‌جمهور وقت (بنى‌صدر) در مخالفت با بنيادگرايان، آن را قرارداد وثوق‌الدوله ناميد.
پس از آن جريان ايران كنترا و مسافرت‌هاى محرمانه مك فارلين معاون رياست جمهورى آمريكا به ايران پيش آمد كه گزارش‌هاى آن به تفصيل در شرح كميسيون تاور آمده است و نتيجه آن افشاى رابطه‌ى پنهانى فروش اسلحه از طريق منابع غيررسمى به دولت ايران به مدت ۵ سال بود. درآمد حاصل از اين معاملات به حساب نيروهاى سركوبگر درآمريكاى لاتين واريز شد. كم كم روشن شد كه ايالات متحده حداقل ۲۰۰۸ موشك تاو و ۲۳۵ موشك هاوك به ايران فروخته است. همچنين مشخص شد قسمت اعظم محموله‌هاى ايالات متحده را اسرائيل فراهم كرده است. (۳)
پس از آن ماجراى سال ۶۷ (۱۹۸۸) يعنى قتل عام زندانيان سياسى در سكوت كامل امريكا و غرب صورت گرفت و در آن زمان يك پرونده‌ى رسمى در مجامع بين‌المللى براى اين نسل‌كشى تشكيل نشد در حالى كه درهمان زمان دولت ليبى براى سرنگون كردن يك هواپيما با ۲۰۰ مسافر به دادگاه‌هاى بين‌المللى كشيده مى‌شود مگر جان انسان با انسان فرق دارد؟ تنها فرق آن مى‌تواند اين مساله باشد كه قتل‌عام شدگان سال ۱۹۸۸ در ايران از نظر سياسى مخالف سلطه امريكا و غرب بوده‌اند. پس ارزش مطرح كردن ندارند.!! (۴)
بعد از قتل‌عام زندانيان سياسى در سال ۱۹۸۸ حكومت ايران جايزه‌اش را با سرازير شدن وام‌هاى مختلف دريافت كرد و بر طبق آمار رسمى در ظرف سه سال نزديك به ۵۰ ميليارد دلار از منابع مختلف غربى وام دريافت كرد و به اصطلاح دوران سازندگى را گذراند. اين وام‌ها به دولت ايران اجازه داد تا مخالفان خود را در اقصى نقاط جهان به قتل برساند كه نمونه‌هاى آن را در ميكونوس و موارد ديگر كه به گفته منابع مستقل بيش از ۲۰۰ مورد در خارج از كشور بوده است مشاهده كرديم.
قتل دكتر قاسملو، بختيار، كاظم رجوى، فرخزاد و صدها قتل داخلى نظير فروهرها، مختارى و پوينده‌ها در زير چشم به هم زده و خواب‌زده‌ى غربى‌ها صورت گرفت. جالب است بدانيم كه در هر يك ازاين دوران‌ها يكى از جناح‌هاى درگير امروزى قدرت برتر بودند.
پس از افشاى اين اعمال، غرب به حمايت از اصلاح‌طلبان و اصلاحات سياسى در ايران روى آورد و با دولت اصلاحات وارد معامله شد قراردادهاى كلانى مانند توتال، رويال داچ شل در حوزه‌هاى نفت وگاز در اين دوره بسته شد وامتيازات بزرگى همانند كرسنت، ايرانسل وغيره به شركت‌هاى بزرگ بين‌المللى واگذار شد و شركت‌هاى بزرگى همانند هاليبرتون (متعلق به ديك چينى وكاندوليزارايس) درايران فعال شدند. در اين دوره ظاهرا اصلاح‌طلبى، درحقيقت پشت پرده، نهادهاى سركوب بازسازى شد كه امروز نتايج آن را مى‌بينيم. سكوت همان غربى‌ها در سركوب ۱۸ تير۸۷ و سكوت در برابر انواع شكنجه و تجاوز به دستگيرشدگان – زيرا در آن زمان امريكا هم از همين روش‌ها در گوانتانامو و ديگر جاها استفاده مى‌كرد. و ضمنا با دولت اصلاحات به بده بستان‌هاى مختلف در عراق و افغانستان و خاورميانه و شبه ‌جزيره بالكان مشغول بود – انطباق روش‌هاى غرب با روش‌هاى حكومت ايران در اين دروه بيانگر نبودن اختلاف جدى ميان آنهاست.
درباره اين همكارى ها به موارد زير مى‌توان اشاره كرد:
همكارى امريكا و ايران در شبه‌جزيره بالكان و تكه پاره كردن يوگسلاوى سابق يكى از درخشان‌ترين همكارى‌ها ميان بنياد‌گرايى اسلامى و سياست‌هاى توسعه‌طلبانه غرب است. دراين زمينه همكارى‌هاى دوطرف در چند پاره كردن يوگسلاوى سابق و قراردادهاى دوجانبه همزمان با اوج قتل مخالفان حكومت ايران در سراسرجهان بود.
با شروع جنگ در يوگوسلاوى سابق محمد رضا نقدى در رأس گردانى از پاسداران سپاه قدس به بوسنى و هرزگوين اعزام شد و تا پايان بحران در آن منطقه يكى از سه فرمانده ارشد نظامى سپاه پاسداران در بوسنى بود. در همين زمان امريكا و ناتو يك پوشش هوايى براى خنثى كردن نيروى هوائى يوگسلاوى برقرار كرده بودند تا نيروهاى مجاهدين وكمك هاى ايران به بوسنى برسد .
رسيم دليچ در جريان جنگهاى بالكان فرماندهى داوطلبان اعزامى از سوى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى به بوسنى هرزگوين را نيز برعهده داشت. داوطلبان ايرانى كه از سوى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى به بوسنى اعزام شده بودند، تحت فرماندهى همين نظامى مسلمان بوسنيائى عمل مى كردند. اگر چه فرماندهى پايگاه به عهده افسران سپاه پاسداران بود، وليكن داوطلبان ايرانى در چارچوب بريگاد المجاهد عمل مى كردند. اين بريگاد در سال ۱۹۹۳ ميلادى بيش از ۲ هزار داوطلب خارجى را در بر مى گرفت و به گفته على احمد، مجاهد افغانى كه در حال حاضر در زندان زنيتسا به سر مى‌برد، از جمله مسوول قتل ۲۴ غيرنظامى كروات در روستاى دليچ است. در سال ۱۹۹۳ ميلادى همين بريگاد در اوراساچ ده‌ها زندانى صرب‌تبار را نيز به قتل رسانيد و سرهاى آنها را بعد از مرگ از بدن جدا كرد و درخيابان‌هاى اين روستا به نمايش گذاشت.
رسيم دليچ، ژنرال ۵۶ ساله ارتش جمهورى بوسنى هرزگوين متهم به جنايات جنگى، پاكسازى قومى، و نسل‌كشى شده است. وى در نيمه اول دهه ۱۹۹۰ ميلادى، بين سالهاى ۱۹۹۲ و ۱۹۹۵ فرماندهى سپاه المجاهد را برعهده داشت. از جمله اتهاماتى كه ژنرال دليچ بايد در لاهه به آنها پاسخ گويد تجاوز به ده‌ها زن و دختر صرب و كروات از سوى داوطلبان خارجى كه تحت فرماندهى او عمل مى‌كردند، است. رسيم دليچ در سال‌هاى اخير با چند شركت صادرات و واردات كه توسط خاريس زيلاسيچ، مسئول سابق سازمان امنيت بوسنى پايه گذارى شده اند و عمدتا با جمهورى اسلامى داراى روابط بازرگانى هستند، همكارى داشت.

همكارى ايران و امريكا در روى كار آوردن حكومت كرزاى در افغانستان
كنفرانس آلمان براى افغانستان پس از طالبان آغازى براى هماهنگى ميان ايران وغرب درباره افغانستان پس از طالبان بود. اين همكارى در تمام دوران حاكميت شوروى سابق ادامه داشت و ايران هم‌گام با غرب در تقويت و تسليح مجاهدين افغان مشاركت فعال داشت. كمك‌هاى اطلاعاتى وتسليحاتى ايران به مجاهدين افغان وآموزش‌هاى نظامى به آنان در طول دوران مبارزاتشان آنقدر متنوع و فراوان است كه نيازى به ذكر تك تك آنها نيست.
همكارى دو طرف در مورد افغانستان در شرايط كنونى با شركت نماينده دولت جمهورى اسلامى ايران در كنفرانس افغانستان در لاهه ادامه يافته است. در كنار خبرهايى چون احتمال همكارى جمهورى اسلامى با ناتو و يا خبرهايى كه اخيرا در زمينه مذاكرات رژيم اسلامى با نمايندگان شركت‌هاى خصوصى آلمانى در رابطه با استفاده از خاك ايران به منظور ارسال تجهيزات و ادوات غيرنظامى براى نيروهاى آلمانى مستقر در افغانستان انتشار يافته، همچنين پيام اوباما به عنوان نمونه‌هايى از چرخش در شكل پيشروى سياست آمريكا در قبال ايران قابل ذكر است. (۵)
در ماه مارس خبرى دهان به دهان مى شد. به موجب اين خبر دولت با ناتو و امريكا يك قرارداد محرمانه امضاء كرده كه بموجب آن محموله هاى نظامى آنها از طريق خاك ايران به داخل افغانستان منتقل مى شود. اين قرار داد بدون اطلاع نمايندگان مجلس بسته شده و يگانه كسى كه در جريان جزئيات آن قرار داشته منشى مخصوص رهبر، بوده است. از جمع نمايندگان مجلس نيز يگانه كسى كه درجريان اين قرارداده بوده رئيس كميسيون امنيت و سياست خارجى مجلس بوده است. روزنامه ساندى تايمز چاپ لندن در شماره يكشنبه ۲۹ مارس ۲۰۰۹ (نهم فروردين) نوشته است كه ايران و آمريكا اولين دور مذاكرات خود را در خصوص پايان جنگ در افغانستان برگزار كرده اند.
اين روزنامه مى‌نويسد ديپلمات‌هاى ايرانى و آمريكايى ۲۷ مارس در مسكو در كنار يك ديپلمات بريتانيايى، كه نقش واسطه را ميان آنها ايفا ميكرد، و به ابتكار دولت روسيه، به گفتگو نشستند. پتريك مون رييس بخش آسياى مركزى و جنوبى وزارت امور خارجه آمريكا و معاون وزير امور خارجه ايران، در اين مذاكرات شركت داشتند. پس از اعتراض برخى نمايندگان مجلس به بى‌خبرى مجلس از قراردادهاى مهمى مانند اين قرارداد، از طرف اعضاى كميسيون امنيت و سياست خارجى گفته شد كه چون پاكستان گرفتار اوضاع نامساعد سياسى شده، امريكائى ها براى عبور محموله‌هاى نظامى خود به افغانستان از طريق ايران امتيازهاى مهمى به ايران دادند، اما هيچكس نگفت اين امتيازها كدام بوده و به چه مقامى و در چه مذاكره اى داده شده است.
همكارى ايران و امريكا در روى كار آوردن حكومت اسلامى در عراق بر طبق نظرسنجى‌هاى پس از اشغال، مردم عراق خواهان يك حكومت سكولار بودند. اين نظرسنجى‌ها به وسيله مراكز معتبرى همچون دانشكاه آكسفورد مورد تاييد قرارگرفت. (۶) اما مذاكرات و توافق‌هاى ايران با امريكا به روى كارآمدن دولت نورى‌المالكى منجر شد و نيروهاى سكولار از حكومت كنار گذارده شدند.
ايران و امريكا در باره ى عراق سه دوره مذاكره داشتند كه در هر دوره ى آن مقامات بلند پايه‌ى نظامى وامنيتى دو طرف مشاركت داشتند. يكى از اين مذاكرات درهفتم خرداد ۸۶ برگزار شده است كه آسوشيتدپرس در۲۷ ارديبهشت ۸۶ اين خبر را به نقل از وزير امور خارجه‌ى ايران در پاكستان اعلام كرد.
هر چند هر دو طرف در رسانه‌هاى عمومى يكديگر را به كارشكنى در امنيت عراق متهم مى‌كردند. اما همكارى دو طرف باعث روى كار آمدن وثبات دولت فعلى درعراق شد كه همگان مى‌دانند از دوستان نزديك دولت ايران هستند و اغلب اعضاى دولت فعلى كسانى بوده‌اند كه سال‌ها در ايران زندگى كرده‌اند و هيچ دولتى در منطقه به اندازه‌ى ايران در عراق صاحب نفوذ نيست.
۴- در سه دهه‌ى اخير ايران و امريكا با همراهى نظام جهانى سرمايه‌دارى در سه مورد فوق براى روى كار آوردن حكومت‌هاى مذهبى همكارى نزديكى داشته‌اند ودر هر يك از موارد اگرهمكارى غرب و ايران نبود روى كار آوردن اين حكومت‌هاى مذهبى امكان‌پذير نبوده و در نتيجه نگهدارى اين كشورها براى گسترش سرمايه‌هاى بين‌المللى و آرامش براى آمادگى آنان جهت سرمايه‌گذارى فراهم نمى شد. اما در همين دوران منافع اقتصادى در معامله با خود ايران فراموش نشده است.
در مورد معاملات اقتصادى كلان در طى اين سال‌هاى اخير علاوه بر خريد تسليحات از منابع دست اول و دوم مى‌توان به موارد زير اشاره كرد:
خبرگزارى فارس به نقل از مجيك سيتى گزارش داده است: شركت نفتى هاليبرتون آمريكا على‌رغم تحريم اقتصادى عليه ايران، ۴۰ ميليون دلار تجهيزات نفتى به اين كشور فروخته است. پس از تصويب قانون تحريم اقتصادى آمريكا عليه ايران، شركت هاليبرتون براى اين كه بتواند در كشورهاى تحت تحريم سرمايه‌گذارى كند، اقدام به تاسيس شعبه‌هاى خارجى كرد، چرا كه قانون تحريم اقتصادى، سرمايه‌گذارى شعبه‌هاى خارجى شركت‌هاى امريكايى را در كشورهاى تحت تحريم منع نمى‌كند. ويليام تامسون، بازرس نيويورك، شركت هاليبرتون را به خاطر فعاليت در ايران مورد بازجويى قرار داد. ولى مسئولان شركت‌ هاليبرتون معتقدند، فعاليت‌هاى اين شركت در ايران منع قانونى نداشته است.
نايب رئيس هيات مديره و مديرعامل شركت اورينتال كيش و ديك چنى معاون رئيس جمهور امريكا، دو نفر اصلى زمينه‌ساز قرارداد هاليبرتون- اورينتال در ايران بودند. سفر چنى به ايران در سال ۷۹ كه براى آماده سازى قراردادهاى نفت و گاز در ايران صورت گرفت، تا مدتها محرمانه باقى ماند. اما اصل ماجر ا از اين جا شروع مى شود كه برنده شدن شركت هاليبرتون در مناقصه حفارى پارس جنوبى به سال ۸۱ (۲۰۰۲) باز مى‌گردد. قرارداد با ارزشى كه برابر آن، اين شركت متعهد به حفر ۱۲ حلقه چاه در فازهاى ۹ و ۱۰ پارس جنوبى گرديد و قرار شد تا پايان سال ۸۵ و در مدت ۵۲ ماه، در دو بخش خاكى و دريايى، ايران به گاز دست يافته و ۵۰ ميليون مترمكعب گاز طبيعى و بيش از ۴۰۰ تن سولفور از آن استحصال نمايد.
در اين قرارداد البته هاليبرتون تنها نبود بلكه كنسرسيوم هاليبرتون-اورينتال، مشتركاً برنده مناقصه شده بودند. ماجرا از اينجا جالب‌تر مى شد كه هاليبرتون براى حفر هر چاه مبلغ ۲۳ ميليون دلار پيشنهاد داده و جمعاً خواستار دريافت ۲۸۲ ميليون دلار شده بود اما دولت وقت ايران كه به عنوان كارفرما مى بايست كمترين مبلغ پيشنهادى را بپذيرد، در قرارداد منعقده مبلغ ۳۶۰ ميليون دلار (۸۰ ميليون بيشتر از پيشنهاد شركت امريكايى) به كنسرسيوم هاليبرتون- اورينتال بخشيد! (۷)
قرارداد مونتاژ ۵۵۰۰۰ اتومبيل كرايسلر در زمانى كه اين شركت در آستانه‌ى ورشكستى است. در اخبار آمده است كه: چندين معاون سپاه پاسداران با همراهى و همكارى چند دلال بين‌المللى در دوبى براى مذاكره جهت همكارى با شركت بحران زده "كرايسلر" امريكا كه در حال ورشكستگى است به دوبى آمده بودند. به همين دليل فرودگاه و شهر دوبى را براى ايرانى ها امنيتى كرده بودند. تا آنجا كه اطلاع حاصل شده هيات نظامى ايران توانست با "كرايسلر" امريكا به توافق اوليه براى خريد موتورهاى شركت كرايسلر دست يابد و اين بزرگترين يارى ممكن در شرايط كنونى به كرايسلر درحال ورشكستگى امريكا بود.
در اين مذاكرات فرماندهان و كارشناسان اقتصادى سپاه تحت عنوان شركت سايپا موافقت خود را با خريد ۵۵۰۰۰ اتومبيل كرايسلر جهت مونتاژ در ايران اعلام داشتند. واسطه هاى غيرايرانى اين معامله چند دلال كويتى و اماراتى هستند. اين هيات تحت پوشش همراهى با تيم فوتبال ايران به دوبى سفر كرده بودند. گفته مى‌شود؛ مديرعامل سايپا كه به دستور رييس جمهور به اين سمت گمارده شد نيز در هيات مذاكره كننده با كرايسلر امريكا حضور داشته است.
پيش از اين هم وزير صنايع و معادن در حاشيه ششمين نمايشگاه بين‌الملى صنعت خودرو در تهران، با اعلام امضاى قرارداد توليد بنز در ايران گفت: بنز ۳۲۰ و ۲۴۰ از سال بعد به بازار عرضه خواهد شد، اما توليد آن بسيار محدود خواهد بود. كه البته باز مثل هميشه در ابتداى افشاى اين اخبار، همه‌ى آنها تكذيب شد!؟
صحبت از اين قراردادها در زمانى است كه آقاى بوش در ١٢ دسامبر پذيرفت كه وامى به ميزان ٤,١٣ ميليارد دلار از محل طرح نجات سيستم بانكى به جنرال موتورز و كرايسلر بدهد . اينكار به اين شركت ها اجازه ادامه بقا مى‌داد. اين مذاكرات و معامله كه عملا كمك به كرايسلر امريكا براى بيرون آمدن از بحران توليد است، با آن شعارهايى كه فرماندهان سپاه و رئيس جمهور در باره به زمين گرم خوردن امريكا و ابراز خوشحالى از بحران و فروپاشى امريكا خطاب به مردم مى گويند در مغايرت كامل قرار دارد.(۸)
بر طبق گزارش وال استريت ژورنال: «از آغاز ماه ژوئن امسال، ايران بيش از يك ميليون تن گندم از ايالات متحده آمريكا خريدارى كرده كه در نوع خود رقم بسيار بالايى محسوب مى‌شود. اين ميزان گندم سه تا چهار درصد صادرات سالانه‌ى گندم آمريكا است، ضمناً آمار وزارت كشاوزى آمريكا نشان مى دهد كه آخرين خريد گندم ايران از آمريكا به سال ۱۹۸۲- ۱۹۸۱ باز مى گردد كه در آن زمان ۷۲۸ هزار تن گندم به ايران صادر شد.
فروش دستگاه هاى توليد پارازيت و فيلترينگ به دولت ايران توسط كشورهايى كه در ظاهر دم از دموكراسى مى زنند و براى قربانيان ايرانى در اين روزها سينه چاك مى كنند. مساله فيلترينگ سايت‌ها و تجهيزاتى كه جمهورى اسلامى از امريكا و انگليس خريده و اسرائيل نيز دستى در آن داشته، در يك ميزگرد مطبوعاتى در تهران بررسى شد. در اين ميزگرد، مديرعامل شركت ديتاى مخابرات” گفت: در سال‌هاى گذشته شركت مخابرات بيش از ۷ ميليارد تومان براى اجراى فيلترينگ هزينه كرده است. همچنين، دبير انجمن صنفى كارفرمايان شبكه‌هاى اينترنتى، در باره خريداراين نرم‌افزارها گفت: نرم‌افزار و سخت‌افزار آمريكايى مورد استفاده‌ براى فيلترينگ در شركت مخابرات ايران، با برگزارى يك مناقصه‌ داخلى كه شركت عصر دانش افزار بعنوان برنده‌ آن اعلام شد، از يك شركت انگليسى خريدارى شده است. (۹)
در اوايل ارديبهشت ماه شركت كارگزارى وال‌استريت كه براى يكى از صندوق‌هاى بازنشستگى آمريكا كار مى‌كند در نامه ارسالى خود به وزارت اقتصاد همچنين تقاضا كرده‌است حدود مالكيت و ديگر قوانين پذيرش سرمايه‌گذارى خارجى در بورس تهران به آنها اعلام شود.(۱۰)
دو غول بانكدارى آمريكا؛ سيتى‌بانك و گلدمن‌ساش هم خواهان حضور در ايران شده بودند. سيتى‌بانك متعلق به سيتى‌گروپ دومين بانك بزرگ آمريكاست كه ۵ درصد سهام آن متعلق به يك شاهزاده سعودى است و ظاهرا وى نيز واسطه مذاكره اين بانك با بانك مركزى شده است. گلدمن ساش نيز يكى از غول‌هاى وال‌استريت در زمينه سرمايه‌گذارى است و رابرت زوليك، رئيس‌ فعلى بانك جهانى قبلا رئيس‌ اين موسسه بوده است.
چندى پيش نيز تماس ايران با سازمان پيمان اتلانتيك شمالى - ناتو- پس از سى سال مجددا برقرار شد و نمايندگان دو طرف در خصوص قاچاق مواد مخدر و مشكل پناهندگان افغان مذاكره كردند. باراك اوباما در استراتژى جديد خود براى بازگرداندن ثبات به افغانستان پيشنهاد تشكيل يك گروه تماس منطقه‌اى را ارايه كرده است كه شامل ايران نيز مى‌شود. به نوشته ساندى تايمز، هدف نهايى اوباما استفاده از اين مذاكرات براى متقاعد كردن ايران به گفت وگو براى پايان دادن برنامه تحقيقات اتمى آن كشور است.
در ماجراى ايران كنترا به خريد اسلحه از اسرائيل اشاره شد. رابطه‌ى اقتصادى ايران با اسرائيل يا اسرائيل با ايران تنها به اين گونه معاملات پنهان محدود نشده است. براى روشن شدن مطلب به موارد زير نيز اشاره مى‌كنيم:
شركت نستله يكى از شركت‌هايى است كه اسناد ارتباط آن با اسرائيل و محافل صهيونيستى توسط برخى جناح‌هاى حاكميت افشا شده است. شركت نستله در ۱۰۰ كشور جهان ۳۵۰ شعبه دارد كه ايران نيز از آن جمله است و به دليل ارتباط وسيع اقتصادى با اسرائيل، در نقاط مختلف جهان اين شركت توسط گروه‌هاى مختلف ، تحريم شده است. محصولات توليدى شركت نستله در ايران عبارتند: ۱-غذاى كودك سرلاك ۲- آب معدنى آناهيتا تحت پوشش شركت آناهيتا پلور
محصولات وارداتى شركت نستله در ايران: ۱- قهوه فورى نسكافه ۲- شيرخشك كافى ميت ۳- پودر گوشت مگى ۴- شيرخشك نان ۵- انواع شكلات از قبيل كيت كت واسمارتيز ۶- غذاى حيوانات خانگى فريسكى (واردات توسط شركت پارس پوران.(۱۱)
- شركت كوكا كولا:
اين شركت نيز به داشتن رابطه نزديك با اسرائيل مشهور است. طرف قرارداد اين شركت شركت خوشگوار مشهد و آستان قدس رضوى است. (۱۲)
به گزارش خبرنگار مهر به نقل از تايمز، "دانا بولدن" يكى از مديران شركت كوكاكولا گفتند: اين شركت از اداره كنترل دارايى‌هاى خارجى آمريكا مجوز فروش كنسانتره نوشابه به ايران را گرفته است ... بولدن همچنين در واكنش به خبر مجمع مطالبه مردمى مشهد درباره انتقال سالانه ۱۵۰ هزار دلار از طريق يك شركت ايرلندى به كوكاكولا نيز گفت: به دلايل خاصى من نمى‌توانم درباره كشورهايى كه ما به آنها صادرات داريم و يا روابط مالى داريم و در آنجا كوكاكولا توليد مى‌كنيم اظهارنظر كنم. كوكاكولا كه پس از انقلاب اسلامى از بازار ايران خارج شده بود از سال ۱۹۹۴ با امضاى قرارداد فرانشيز با شركت‌هايى از جمله خوشگوار مجددا وارد بازار ايران شد كه شركت‌هاى ايرانى از طريق يك شركت ايرلندى به نام كوكاكولاى آتلانتيك و بعدها از شركت كنسانتره Drogheda شهد نوشابه كوكاكولا را دريافت مى‌كردند. محصولات توليدى شركت خوشگوار تحت ليسانس شركت كوكاكولاى آمريكا در ايران:
۱- نوشابه كوكا كولا ۲- نوشابه فانتا ۳- نوشابه اسپرايت
محصولات توليدى شركت ساسان تحت ليسانس شركت پپسى‌كولاى آمريكا:
۱- نوشابه پپسى كولا ۲- نوشابه ميراندا كه بازار بزرگى درايران ومنطقه را تسخير كرده است. (۱۳)

از اين موارد در مورد كشورهاى بزرگ سرمايه‌دارى ديگر مانند فرانسه، انگليس و آلمان و ... بسيار مى‌توان مثال آورد، چرا كه دولت ايران آن حساسيت امريكا و اسرائيل را در مورد اين كشورها ندارد. به مواردى چند اشاره مى‌كنيم:
۱- بخش اعظم بنزين وارداتى ايران توسط شركت ريلاينس، شركت فرانسوى توتال، شركت هاى سوييسى ويتول و گلنكور و شركت بريتانيايى بريتيش پتروليوم تامين مى شود. شركت بيمه لويدز لندن بيمه كننده بيشتر محموله‌هاى بنزين صادراتى به ايران است. گفته مى‌شود "بانك صادرات و واردات آمريكا" در سال هاى گذشته وام هايى را به ارزش تقريبى ۹۰۰ ميليون دلار در اختيار شركت ريلاينس قرار داده است. وام‌هاى مشابه‌اى به شركت ريلاينس در سال مالى ۲۰۱۰ كه در ماه اكتبر امسال آغاز خواهد شد، ودرهمين رابطه وزير خارجه آمريكا خانم كلينتون در ۲۹ تير در سفر به هند به اين شركت اطمينان داد كه تحريم بنزين ايران فعلا منتفى است. (۱۴)
حتما به اين دليل كه در اوج نا‌آرامى‌ها ماشين‌هاى نقل و انتقال نيروهاى امنيتى نياز مبرمى به سوخت دارند. مردم هم كه با پاى پياده راهپيمانى مى‌كنند و نيازى به سوخت ندارند !!!.
۲- ايران خودرو به همراه مجموعه سايپا، انحصارى عينى بر بازار خودرواعمال مى‌كنند: سايپا ٣٥ درصد بازار و ايران خودرو ٥٥ درصد آنرا دراختيار دارد. پس از آزاد شدن واردات در اين بخش، ايران خودرو با شركت‌هاى خارجى طرح همكارى مشترك ريخت:٧٥٠ هزار اتومبيل در سال ٢٠٠٤، يك ميليون و صد هزار در سال ٢٠٠٦ و يك ميليون و دويست هزار در سال ٢٠٠٨ به فروش رفته است.
براى ايران خودرو اين همكارى با قصد حفظ برترى‌‌اش در بازار و دستيابى به تكنولوژى‌هاى جديد انجام گرفت كه براى بالا بردن كيفيت محصولات‌اش و اشاعه بين‌المللى آنها ضرورى است. گروه پژو- سيتروئن كه از سال ١٩٩٢ براى ساخت ٤٠٥ ( كه ٦٠ درصد آن در داخل توليد مى‌شود) با ايران خودرو همكارى صنعتى داشت با امضاى قراردادى در مارس ٢٠٠١ گام جديدى به جلو برداشت: توافقنامه براى مونتاژ اتومبيل‌هاى ٢٠٦ و ٣٠٧ با نقش محدود داخل در توليد آنها.
شركت رنو نيز براى مونتاژ لوگان (نام ايرانى آن تندر است) يك شركت مشترك با دو غول صنايع اتومبيل ايران بوجود آورد. ٥١ درصد سهام اين شركت كه رنو پارس نام دارد متعلق به رنواست و ايران خودرو و سايپا ٤٩ درصد آنرا مشتركا در اختيار دارند.
جالب آنجا است كه صنايع نفت وگاز واتومبيل كه بيشترين سرمايه‌هاى امريكا و اروپا در آنها مشغول به كار هستند، و سودهاى كلانى هم از آنها مى‌برند در بدترين شرايط به لحاظ نيروى كار قرار دارند واين طرفداران حقوق بشركشورهاى غربى تا كنون كمترين اعتراضى به شرايط استثمار وحشيانه نيروى كار در اين صنا يع نكرده‌اند. از جمله آنكه طى بخش‌نامه‌هاى رسمى هر گونه تشكل كارگرى در اين صنايع، حتى انجمن اسلامى، ممنوع است. در حاليكه در ساير بخش‌ها انجمن اسلامى وابسته به كارفرما تشويق مى‌شود، اما در اين صنايع بدترين فشارها به كارگران وارد شده وكمترين اعتراضى در اين بخش‌ها كافى است تا سروكار كارگران با نيروهاى امنيتى باشد. در اين واحدها نيروهاى امنيتى تحت عنوان حراست دفتر و دستك رسمى وسيعى دارند.
بايد در نظر بگيريم كه صنايع نفت و گاز وخودرو كه در انحصار كامل سرمايه هاى غربى است بيش از ۹۰درصد اقتصاد ايران را تشكيل مى دهد و معلوم نيست اگر يك حكومت طرفدار كامل غرب در ايران بر سر كار بود ديگر چه كارى مى توانست انجام دهد تا وفادارى خود را به غرب اثبات كند . در اين زمينه ها هر دو جناح حاكم هميشه در وحدت كامل بوده و هستند.
۳- درماه بهمن۸۷يكى از نمايندگان عضو حزب كارگر در مجلس عوام بريتانيا، طى جلسه علنى، كه به پرسش و پاسخ دولت و نمايندگان، پيرامون مسايل داخلى و خارجى اختصاص دارد، با طرح موضوع جريمه فوق العاده سنگين بانك لويد تى اس پى انگليس به اتهام پول‌شويى براى ايران، از گوردون براون نخست وزير آن كشوردر اين مورد توضيح خواست. بانك لويد تى اس بى، با اعلام قبول اقدام به پول‌شويى براى ايران و در نتيجه نقض قوانين امريكا و نديده انگاشتن تحريم‌هاى بين‌المللى بانكى در اين مورد، از پرداخت داوطلبانه يك جريمه ۳۵۰ ميليون دلارى به امريكا خبر داده بود. مطابق اين اقدام، اسناد و مدارك بانك ياد شده براى تحقيق بازرسان گشوده خواهد شد و در صورت اثبات اين موضوع كه بخشى از پول‌هاى شسته شده به منظور كمك به گروه‌هاى تروريست بمصرف رسيده است، انگاه مديران بانك در معرض محاكمه قانونى قرار خواهند گرفت.!!
يعنى آنكه اصل پول‌شوئى از جانب نمايندگان پارلمان دولت فخيمه براى ايران اشكال ندارد ودولتمردان ايران حق دارند دارائى‌هاى غارت شده ازايران را به ديار فخيمه بفرستند تنها نبايد صرف فعاليت هاى تروريستى شود. كه البته آنهم تعبير خود رادارد و كشتن مخالفان را مى‌شود ناديده گرفت .
بانك لويد تى اس بى كه اخيرا از يك كمك بزرگ مالى دولت بريتانيا براى فرار از ورشكستگى بر خوردار شده، پذيرفته است كه در انتقال ۳۰۰ ميليون دلار پولهاى ايران به امريكا ايفاى نقش كرده است. اين پول‌ها، مطابق اطلاعات موجود، پس از تبديل شدن به دلار امريكا، به حساب موسسات صورى در نيويورك واريز و از آن مبدا به مقصدهاى ديگرى در سراسر جهان انتقال يافته اند. گزارش‌ها همچنين حاكى است كه بيش از ده بانك معتبر جهان در اجراى پول‌شويى براى ايران دست داشته و تا كنون موفق شده اند ميلياردها دلار از حواله‌هاى مالى متعلق به ايران را تبديل و به حسابهاى مورد نظر واريز كنند.
- فروش سهام كارخانه ها ومعادن ايران به شركت‌هاى خارجى و چند‌مليتى. فروش ۶۱ درصد سهام مس ايران به سوئدى‌ها و معادن طلا به بريتانيا و...
و اخيرا بازى موش و گربه در باره‌ى پرونده ى هسته‌اى و كشتار اخير مردمى كه در تظاهراتى آرام حقوق اوليه و آزادى‌هاى اجتماعى را خواستارند. هر چند در ظاهر ژست هايى براى محكوم كردن دولت ايران گرفته مى‌شود اما در واقع هيچ اقدام جدى در اين مورد صورت نگرفته است به عنوان مثال تنها مدت زمان صدور رواديد به مقامات ايرانى را طولانى كرده‌اند.
در حالى كه در هندوراس كه مردم به گلوله بسته نشدند، تمام كشورهاى اروپايى سفيران خود را از آن كشور خارج كردند اما در ايران بيش از ۱۵۰ نفر كشته شدند اما حتا يك كشور سرمايه دارى هم سفير خود را از ايران خارج نكرد و حتا براى سفرهاى ديپلماتيك هم هيچ محدوديتى بوجود نياوردند. علاوه بر آن حساب هاى متعدد مقامات ايرانى در اين كشورها محفوظ است. پس مشخص مى شود براى اين دولت ها رفتار حاكمان با مردم و رعايت حقوق بشر داراى اهميت چندانى نيست و چيز ديگرى سياست‌هاى جارى آنان را در رابطه با كشورهايى مانند ايران تعيين مى كند. سوال اصلى اينجاست كه اين حكومت تا كنون چه ضررى براى دولت‌هاى سرمايه‌دارى غرب داشته است؟
همكارى واقعى با مردم، خوددارى از فروش كالاهايى است كه براى سركوب و سانسور مردم ايران به كارمى‌رود نه كالاهايى كه زندگى مردم عادى را آن چنان تحت فشار قرار مى دهد كه دركنار تورم افسار گسيخته امان از آنان مى‌برد و همچنين قطع ارتباطات اقتصادى با دولت ايران و يا سفر مقامات به اصطلاح ديپلماتيك، بلوكه كردن حساب هاى ميلياردى حاكمان و ...
اما آيا سودهاى كلان مى گذارد كه دولت‌هاى سرمايه‌دارى چنين كنند؟ در اين سال‌ها همواره حاكمان ايران چه اصلاح طلب و چه اصول‌گرا بى‌كم و كاست سياست‌هاى WTO و بانك جهانى و صندوق بين‌المللى پول را اجرا كرده اند. و هزاران ايرانى در اين مسير صدمه بسيار ديده‌اند. واحدهاى توليدى بسيارى تعطيل شده ويا خصوصى‌سازى شده وسپس تعطيل گشته و ايران تبديل به بازار مناسبى براى كالاهاى كشورهاى بزرگ سرمايه دارى گشته است. صدهاهزار نفر بيكار وآواره شده اند ومليونهانفر مجبور به ترك ديار شده تا نيرئى كار خودرا ارزانتر در اختيار سر مايه هاى جهاتى قرار دهند.
تمام اين مسايل در سه دهه‌ى اخير با همكارى هر دو جناح حكومت جمهورى اسلامى صورت گرفته است و بار تمام اين اعمال بردوش مردم ما بوده است به گونه‌اى كه تمام مردم اين مسايل را با تمام وجود احساس كرده‌اند.
حركت متضاد ميان دو جناح كه هر يك براى داشتن سهمى بيشتر با ديگرى مبارزه مى‌كند نه تنها با اين سابقه براى مردم ما تفاوت چندانى ندارد بلكه مساله اصلى شكستن آن ماشين سركوبى است كه در اين سه دهه با اين همكارى وسيع ميان نظام سرمايه‌دارى غرب با بنيادگرايى در منطقه ايجاد شده است. بنياد گرايى در منطقه به آن چنان اهرمى براى سركوب مبارزات مردم منطقه تبديل شده است كه به راحتى نمى‌توان با آن مقابله كرد و اين مساله را مردم ما درك مى‌كنند.
آن گاه كه مردم از تضاد بوجود آمده ميان جناح هاى قدرت براى سهم بيشتر استفاده مى‌كنند بدان خاطر است كه در برابر قدرت منسجم و تقويت شده‌ى بنياد گرايى كه يك ماشين سركوب وسيع، بى‌رحم و خشن و بدون هيچ گونه محدوديتى بوجود آورده‌اند، تنها مى‌توان به شكاف ميان آن اميد بست. و مردم از اين شكاف براى بيان خواسته‌هاى خود استفاده مى‌كنند. بر خلاف بعضى تحليل‌ها كه يك جناح را نماينده‌ى كارگران واقشار پايين جامعه و جناح ديگر را اقشار متوسط و يا نوليبرال مى‌دانند، بايد گفت كه هيچ يك از اين دو جناح چنين نمايندگى‌ها و چنين طرفدارانى ندارند. هنگامى مى‌توان از نمايندگى وحمايت مردمى از يك جناح صحبت كرد كه يك نهاد بى‌طرف بتواند آزادانه در اين مورد تحقيق كند ويا آنكه حداقلى از آزادى‌هاى سياسى وجود داشته باشد تا بتوان در آن اظهارنظر كرد. كسانى كه چنين تحليل هائى ارائه مى‌دهند بايد بگويند كه امار واطلاعات خود را با تكيه به كدام نهاد معتبر در داخل ارائه مى‌دهند و يا آنكه آن حد اقل هائى كه بتوان اظها نظر كرد در كجا وجود دارد؟ آنچه در اين زمينه جريان دارد يك بنياد گرايى مورد حمايت نظام سلطه‌ى جهانى است كه در برابر مردم قرار دارد.
بسيارى كه از دوردستى بر آتش دارند نمى‌دانند كه مردم ما در سى سال گذشته با ارتجاع قدرتمندى مواجه بوده‌اند. ارتجاع قدرتمندى كه از همكارى كل نظام سرمايه دارى با يك سيستم قرون وسطايى سركوب ناشى شده است. قتل‌عام‌ها و شيوه‌هاى شكنجه و سركوب در ايران با هيچ يك از كشورهاى ديگر قابل مقايسه نيست.
اكنون مردم ايران با آن شرايط وحشتناك تنها راه اعتراض خود را در شكاف ميان اين حاكميت وحشتناك يافته‌اند و اين مساله‌اى است كه متاسفانه عده‌اى به آن توجه ندارند. حاكميت خاص در اينجا با هيچ يك از كشورهاى امريكاى لاتين و يا بلوك شرق قابل مقايسه نيست. با يك تظاهرات ساده ى اول ماه مه با شديدترين وجه برخورد شد، تجمعات آرام مردم با گلوله پاسخ داده شد. حداقل ۲ زندانى دستگير شده در ۱۸ تير در زندان و به خاطر صدمات ناشى از رفتارهاى خشن در زندان كشته شده اند. خشونت به كار رفته از جانب پليس در آن با هيچ كدام از خشونت هاى موجود در سى سال گذشته در كشورهاى ديگر قابل مقايسه نيست.
اين همه درس‌هايى بوده كه مردم ما در سى سال گذشته دريافته اند و اكنون از اين شكاف بوجود آمده براى بيان خواسته‌هاى خود هوشمندانه استفاده مى كنند. شعارهايى نظير: "هاشمى حرف نزنى خائنى" در حقيقت كشاندن بخشى از حاكميت به چالش با بخش ديگر است در حالى كه مردم هر دوبخش را به خوبى مى‌شناسند. اين نشان از هوشيارى مردم است. آن كس كه گمان مى‌كند مردم دنباله‌رو يك جناح در مبارزه با جناح ديگر شده‌اند، بهتر است سرى به خيابان‌ها بزند و با مردم صحبت كند و از ظن خود يار ديگران نشود.
اما مردم ما به نيروى خودشان حقشان را مى گيرند.
به همين جهت است كه بسيارى از روشنفكرانى كه در سال‌هاى اخير مورد انواع آزارها قرار گرفته‌اند، اعتقاد بر آن دارند كه دراين اعتراضات بايد شركت كرد و آن را ارتقا داد. خواسته هاى اصلى مردم كه همان بركنارى ماشين سركوب است را مطرح كرد. ماشين سركوبى كه شامل حداقل ۹ نوع پليس است: بسيح، سپاه، نوپو، نيروى ويژه، نيروى انتظامى، پليس امنيت، اطلاعات، اطلاعات سپاه، پليس قضايى و ...
برخورد‌هاى دوگانه وگاه چند‌گانه رسانه‌هاى نظام جهانى سر مايه دارى با مبارزات مردم ما بيانگر آن است كه آنان به هيچ وجه تمايل به راديكاليزه شدن جنبش وگسترش خواسته‌هاى مردمى ندارند بلكه خواهان هدايت آن با راه‌هاى از پيش تعيين شده هستند.
وجه مشترك نيروهاى واپس‌گرا از اصلاح‌طلب و محافظه‌كار تا نظام سرمايه‌دارى جهانى آن است كه تمام اين سه وجه از راديكاليزه شدن حركت مردمى و بالا رفتن خواسته هاى آن وحشت دارند وبا تمام وجود تلاش مى‌كنند با سازش‌هاى خود جلو راديكاليزه شدن جنبش را بگيرند. زيرا هم اينان وهم آنان مى‌دانند در ميان مردم ما جايى ندارند وخواسته‌هاى مردم فراتراز آن است كه آنان بتوانند بر آورده كنند.
هر يك از سه وجه فوق، يعنى نظام سلطه‌ى جهانى، و دو وجه بنيادگرايى (محافظه‌كار و اصلاح‌طلب) سعى در جلوگيرى از راديكاليزه شدن خواسته‌هاى مردم منطقه به شيوه ى خود دارند. و از آنجا كه نظام سلطه‌ى جهانى نيز يك دست نمى باشد، بخش‌هاى مختلف آن هر كدام با يكى از جناح هاى و در تقويت آن هم جهت حركت مى‌كنند. جناح هاى محافظه‌كار كه هم چنان به شيوه‌ى چماق وسركوب معتقد است، پاداش خود را با سكوت و يا اعتراضات كم رنگ نظام سلطه‌ى جهانى، همراه با قرار و مدارهاى پنهانى دريافت مى‌كند. جناح اصلاح‌طلب پشتوانه‌ى خود را بازار آزاد و رسانه‌هاى پرسروصداى غربى همراه با وعده‌هاى بهشت برين نظام سرمايه دارى و ازادى هاى پرزرق و برق نظام سرمايه دارى مى داند. اين جناح‌ ممكن است در انتها حداكثر به برداشتن حجاب اجبارى و آزادى چند خواننده و هنرپيشه‌ى هاليوودى خواسته‌هاى مردم را محدود كند و از تعرض به اصل نظام سودمحور با تمام توان جلوگيرى خواهد كرد.زيرا اساسا تا كنون هيچ برنامه‌ى اقتصادى متفاوتى ارائه نداده است. نظام سلطه‌ى جهانى نيز از انتقال قدرت از يك جناح به جناح ديگر چندان متضرر نشده و چندان هم خوشحال نخواهد شد زيرا درهر دو صورت منافع او تامين است، بلكه ميان جناح‌ها حركت مى‌كند يا بهتر بگوييم بازى مى‌كند. رسانه‌هاى پرقدرتش را در خدمت رنگى كردن و يا رنگى نشان دادن حركت مردم قرار مى‌دهد تا با در هم ريختن مفاهيم و مغشوش كردن مرز ميان حركت‌هاى راديكال مردم و حركت‌هاى رفرميستى بتواند راديكاليسم اين جريان را گرفته و رهبرى آن را به گونه‌اى هدايت كند كه به اصل نظام سودمحور ضربه‌اى نخورد و هم چنان بتواند به قراردادهاى پرآب و نان و سودهاى افسانه‌اى اميدوار باشند.
امروز خواسته‌هاى واقعى مردم بپاخواسته استقلال وآزادى از اين اتحاد نامقدس نظام سلطه‌ى جهانى با بنيادگرايى است كه به قدرتى وحشتناك در سركوب هر گونه نداى آزادى‌خواهى در ايران و منطقه تبديل شده است. و نظام سلطه ى جهانى دريافته است كه منافع اقتصادى وسياسى او در وحدت با نوعى بنياد‌گرايى است كه منافع او را تامين كند. تقويت و تثبيت حكومت هايى مانند ايران، عربستان، عراق، افغانستان، امارات، پاكستان و حتا تركيه ضرورت تداوم سلطه‌ى سرمايه‌ى جهانى در منطقه است.


- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
زيرنويس‌ها
* به گزارش بخش اخبار شركت بازرگانى بين المللى آزاد (فيت)، به نقل از روابط عمومى گمرك ايران در ۱۵ دى ۱۳۸۷ و براساس گزارش‌هاى دفتر آمار و فن‌آورى اطلاعات و ارتباطات گمرك، طى ۹ ماهه سال جارى صادرات ايالات متحده امريكا به ايران با ۲۲۲.۳۸ درصد رشد نسبت به مدت مشابه سال قبل به ۴۱۳ ميليون و ۱۱۶ هزار دلار افزايش يافته و اين كشور از اين نظر در رتبه هيجدهم قرار دارد. سهم ايالات متحده امريكا از كل واردات كشورمان در مدت ياد شده ۰.۹۷ درصد بود. در حالى كه كشور انگلستان به لحاظ واردات در رتبه ششم و پس از سوئيس و جمهورى كره جاى گرفته است. انگلستان در ۹ ماهه سال جارى به ميزان يك ميليارد و ۵۷۸ ميليون و ۸۱۰ هزار دلار انواع كالا به ايران صادر كرد و ۳.۷۱ درصد از كل ارزش واردات كشورمان را به خود اختصاص داد. سهم چين از واردات كشورمان سه ميليارد و ۷۶۵ ميليون و ۹۸۳ هزار دلار به ميزان ۸.۸۶ درصد و از كل صادرات يك ميليارد و ۴۹۲ ميليون و ۹۰ هزار دلار بود. آمارها حاكى از افزايش ۶۵/۰۳ درصدى صادرات ايران به چين در مدت ياد شده است در حاليكه واردات ايران از چين ۲۶.۴۷ درصد رشد يافته است. آلمان با اختصاص ۹.۷۶ درصد از ارزش كل واردات از اين حيث در رتبه دوم قرار دارد اما از نظر صادرات با ۱.۵۸ درصد رتبه نوزدهم را به خود اختصاص داده است. سهم آلمان از واردات كشورمان چهار ميليارد و ۱۴۷ ميليون و ۷۷۸ هزار دلار و از صادرات ۲۲۰ ميليون و ۸۳۶ هزار دلار بود. در مدت ياد شده واردات ايران از آلمان ۵.۳۶ درصد افزايش داشته و اين درحالى است كه صادرات ايران به آلمان ۱۷.۷۰ درصد كاهش داشته است. امارات متحده عربى در ۹ ماهه امسال با اختصاص ۲۵.۱۰ درصد از واردات و ۱۲.۸۲ درصد صادرات بزرگترين شريك تجارى كشورمان بود. سهم اين كشور از صادرات كشورمان در مقايسه با مدت مشابه سال قبل ۶.۱۰ درصد و به لحاظ واردات ۴۰.۹۴ درصد افزايش يافته است. براساس گزارش‌هاى دفتر آمار و فن‌آورى اطلاعات و ارتباطات گمرك با اينكه كشورهاى آلمان، سوئيس، انگلستان، فرانسه و ايتاليا از نظر حجم واردات به ايران در ميان ده كشور عمده قرار دارند اما از نظرصادرات كشورهاى ياد شده در بين ده كشور عمده جايگاهى ندارند و تنها كشور بلژيك با اختصاص رتبه يازدهم نخستين كشور اروپايى محسوب مى‌گردد كه بيشترين ميزان صادرات را به كشورمان داشته است.
۱- هر از چندگاهى اخبار اين معاملات به رسانه‌ها درز مى كند هر چند اول هر دو طرف آن را تكذيب مى‌كنند اما بعد از مدتى ثابت شده است. دريكى از اخرين اين گونه خبرها گفته مى‌شود كه در ژانويه ۲۰۰۷، حدود ۲۰۰ ميليون دلار از قطعات حساس، موشك‌هاى AIM-54C و رادارهاى موجود در انبار نيروى دريايى ايالات متحده، از طريق قاچاقچيان بازار سياه اسلحه، توسط ايران خريدارى شده است كه پرونده آن در دادگاه‌هاى امريكا مفتوح است. تا كنون و در طى سال‌هاى گذشته ده‌ها نفر به اتهام نقض قوانين تحريم ايران و انتقال غير قانونى تجهيزات نظامى به ايران تحت پيگرد قرار گرفته و يا محكوم شده‌اند..

۲ - كنفرانس گوادلوپ در ۱۴ دى ماه ۱۳۵۷ تشكيل شد وپس از آن تماس با مقامات مذهبى ايران آغاز شد (روزنامه اطلاعات ۱۶ ديماه ۱۳۵۷)
۳ - دو دلال خصوصى اسلحه در اين ميان نقش داشتند: يك فرد سعودى به نام عدنان خاشوقچى و يك ايرانى به نام منوچهر قربانى فر كه بعضى او را مشاور نخست وزير ايران مى دانند. علاوه بر اين يك دلال سلاح اسرائيلى، به نام ال شوييمر، نيز توسط لدين و به سفارش ديويد كيمچ به مك فارلين معرفى شد.
در نهايت لدين در اواخر جولاى با كيمچ ، قربانى‌فر و شوييمر و اسرائيلى ديگرى به نام ياكوف نيمرودى ( رابط نظامى پيشين اسرائيل و ايران) در اسرائيل ملاقات كرد. در نهايت اين امر سبب شد براى برقرارى رابطه با ايران در سازمان امنيت ملى طرحى تازه ريخته شود و ايالات متحده به منظور صيانت گروگان هاى خود، موشك ضد تانك تاو و موشك ضد هوايى هاوك را به ايران بفروشد.
در ۳۰ آگوست اسرائيل احساس كرد از طرف سازمان امنيت ملى اجازه يافته است كه ۵۰۰ موشك تاو خود را به ايران بفروشد و ايالات متحده اين تعداد را جايگزين خواهد كرد. ۱۰۰ عدد از اين موشك ها در ۳۰ آگوست ۱۹۸۵ به ايران تحويل داده شد و ۴۰۰ موشك باقى مانده در ۱۴ سپتامبر به دست ايران رسيد. اين معامله باعث شد يكى از گروگان‌هاى امريكايى به نام بنيامين وير در ۱۴ سپتامبر آزاد شود. (خبرگزارى فارس، ويژه‌نامه دفاع مقدس)
۴ - دراين رابطه پس از سروصداى بسيار محافل مستقل، دولت ايران از نماينده ى حقوق بشر سازمان ملل آقاى گاليندوپل، براى بازديد از زندان‌هاى ايران دعوت كرد. كه البته معلوم نشد گزارش ايشان به چه كار آمد و بيشتر به نظر مى رسيد اين سفر براى ماست مالى كردن قضيه و انحراف افكار عمومى و گشودن راه پرداخت وام ها به ايران بود.
۵ - روزنامه‌ى آلمانى "كلنراشتات ‌آنتسايگر" به نقل از محافل ديپلماتيك در پاكستان
۶ - دكترين شوك نامى كلين بخش۷ ص۴۲۱ يازده ماه پس از سقوط صدام بر طبق نظر سنجى دامشگاه آكسفورد تنها ۲۱ درصد از عراقى هاخواهان حكومت مذ هبى بودند
۷ - راه آينده ، شماره ۵ ، نگاهى به سرمايه گذارى در صنايع نفت و گاز، عليرضا ثقفى
۸ –"يكى از پرونده هاى اصلى آقاى باراك اوباما ،قلب صنعت اتومبيل امريكا از حركت باز مى ايستد"،نوشته Laurent CARROUE ، لوموند ديپلوماتيك - www.piknet.com
۹ - مشاورين شبكه افق انديشه غرب
http://dibanetwork.net - http://dibanetwork.net/mods.php?id=Content&task=showpage&pid=8
۱۰ - نقل از وطن امروز
۱۱ - آقاى پيتر برايك نماينده وقت شركت نستله جايزه جوبيلى را در سال ۱۹۹۸ از بنيامين ناتان ياهو دريافت نمود اسم وى در ليست منتشر شده توسط virtual Israel web site در ۱۴ اكتبر ۱۹۹۸ در بخش صنايع غذايى ديده مى شود كه صحت اين ليست توسط كميسيون حقوق بشراسلامى به تاييد رسيده است
(توضيح: جايزه جوبيلى جايزه اى است كه اسرائيل به اشخاص يا سازمانهايى كه منظور توسعه اقتصادى اين رژيم در خاك فلسطين اشغالى سرمايه گذارى مى كنند پرداخت مى كندكه سهم نستله از اين جايزه: ۲۴% از ۵/۶ ميليون دلار كمكها ى اسرائيل به شركتهاى حامى اقتصادى اين رژيم در سال مى باشد
۲. به گزارش رويتر پخش شده در ساعت ۱۲:۱۷ دقيقه بعد از ظهر روز ۲۴ دسامبر سال ۲۰۰۰ ازبرنامه اخبار تلويزيون تلاويووگزارش روزنامه معاريو در يكشنبه همان هفته شركت نستله مركز تحقيق وتوسعه خود رادر شهرك سديروت در شمال غزه كه ۲۳۰۰۰ صهيونيست در آن ساكن هستند را افتتاح نموده است و ديگر اينكه ساختمان اصلى شركت نستله در همين شهرك قرار دارد
۳. شركت نستله در سال۲۰۰۲ سهام خود در osem Investment ( شركت توليد محصولات غذايى در اسرائيل) را از ۱۰% به۵۰ % افزايش داد و مشمول معافيت مالياتى اين رژيم شد.
http://www.arabia.com/Qatar/business/article/English/۰,۵۵۰۸,۳۶۲۰۷,۰۰.html
۱۲ -. به گزارش وب سايت رسمى دولت اسرائيل شركت كوكا كولا در سال ۱۹۶۶ با تا سيس يك كارخانه در اسرائيل به تحريم اقتصادى اعراب عليه اسرائيل دهن كجى نمود وگام مهمى را در راه تثبيت اين رژيم برداشت..
۲. به گزارش Southern Shofar روزنامه رسمى يهوديان در آلاباما هيات اقتصادى دولت اسرائيل در تاريخ ۲۹ مى ۱۹۹۷ در يك ضيافت شام كه در آتلانتا برگزار شد از نماينده شركت كوكا كولا به خاطرپشتيبانى‌اش از اسرائيل در مقابل تحريم اقتصادى اعراب درسالهاى ۱۹۵۴ تا ۱۹۸۰ تقدير نمود.
http://www.bham.net/shofar/۱۹۹۷/۰۶۹۷/nbriefs.html).
كوكا كولا توسط شركت ميتر كه بوسيله آژانس يهود پشتيبانى مى شود براى كارگرانش دوره هاى آموزشى حمايت از اسرائيل( شامل مشاجره اعراب و اسرائيل ) را برگزار ميكند.
http://www.meitar.org.il/news/news.htm
۵. به گزارش روزنامه هاآرتص در تاريخ ۱۹ جولاى ۲۰۰۲ شركت كوكا كولا به منظور اشتغال زايى براى ۷۰۰ اسرائيلى كارخانه اى را در شهرك كيريات گات واقع در حيفا بنا ميكند.
http://www.inminds.co.uk/boycott-news-0226.html
۶. كوكا كولا به اسرائيل كمك نظامى مى كند:چندى پيش آژانس يهودى دياسابورا ، با انتشار گزارشى از حمايت گسترده شركت‌هاى بزرگ جهان به صهيونيسم و رژيم صهيونيستى پرده برداشت . در اين گزارش آمده است شركتهاى نوشابه سازى كوكاكولا و پپسى ، هر كدام معادل ۳/۲ ميليارد دلار در سال براى تحقق آرمانهاى اين آژانس كمك ميكنند كه اين رقم ۴/۵ % كل فروش سالانه اين شركتها كه بالغ بر ۷۰ ميليارد دلار مى‌باشد را تشكيل مى‌دهد .
اما نكته مهم آن است كه شركت كوكاكولا اخيرا تجهيزات رايانه‌اى بسيار مدرنى را به ارزش ۳/۱ ميليارد دلار در اختيار ارتش اسرائيل قرار داده است .
۱۳ - تاريخ: شنبه ۶ آبان ۱۳۸۵ كد مطلب:۲۲۷۳: motalebe.ir -
۱۴ - (عصر ايران ۲۹ تير ۱۳۸۸) خبرگزارى ,ريا نووستى, روسيه، ۱۸ فروردين

طبقه كارگر ايران در كجاى اين جنبش ايستاده است؟

بيش از يك ماه از جنبش اعتراضى مردم ايران به بهانه ى تقلب در انتخابات رياست جمهورى دور دهم مى گذرد. در اين ميان تحليل هاى مختلفى در رابطه با ساختار اين جنبش و عناصر تشكيل دهنده و اهدافت اين جنبش نوشته شده است. موضع گيرى طبقات مختلف مخصوصا طبقه كارگر در قبال اين وقايع، يكى از مباحث مهمى است كه هم در داخل كشور و هم در خارج از كشور از طرف كسانى كه خود را به هر نحوى چپ مى دانند، مورد بحث قرار گرفته است.
در اين بين از جانب دو گروه اين گونه تحليل مى شود كه گويا طبقه كارگر و فرودستان جامعه ى ايران طرفدار وضع موجود و از آن بدتر طرفدار احمدى نژاد هستند. با وجود اين كه اين دو گروه به ظاهر در دو قطب بسيار مخالف هم قرار دارند، اما در واقع در اين نوع تحليل در كنار يك ديگر قرار دارند.
يك گروه حاميان سرسخت دولت هستند كه از رسانه هايى چون رجا نيوز، كيهان، صدا و سيما آغاز شده تا رده هاى بالايى مقامات سياسى و نظامى را تشكيل مى دهند. در كنار اين گروه يك گروه ديگر با ظاهرى اولترا چپ و با تحليل هايى كه رنگ و لعاب سوسياليستى و بعضا ماركسيستى دارد قرار دارند. برخى به ظاهر فعالان به اصطلاح چپ ايرانى چه در داخل كشور و چه در خارج كشور به همراه برخى روشنفكران چپ خارجى اين گونه تحليل مى كنند كه احمدى نژاد نماينده طبقه كارگر است و حاميان اش " بچه هاى اعماق" البته با " لباس شخصى" هستند.
در اين ميان از حاميان دولت بيش از اين انتظارى نمى رفت. اين افراد با هوشمندى سعى دارند كه جنبش كنونى را صرفا به "بلوار كشاورز به بالا" خلاصه كنند. كه يك عده بورژواى شكم سير مى خواهند براى دولت حامى محرومان بحران درست كنند. آمريكا نيز ميخواهد در ايران انقلاب مخملى راه بياندازد. با اين جماعت سخنى نيست چون اينان جواب سخن را با گلوله و ميله ى زندان مى دهند و سخن گفتن با آنان بى فايده و حتى خطرناك است. فعلا در مقابل شان سكوت مى كنيم. اما شايد نيروى مادى شان را يك روز با نيروى مادى پاسخ دهيم.
مشكل اصلى با كسانى است كه با تحليل ها و ژست هاى چپ دارند اين مساىٔل را تكرار مى كنند. افرادى كه عده اى حاشيه نشين و لمپن چماق به دست " لباس شخصى" را " بچه هاى اعماق "مى خوانند. در اين جا اين روشنفكران به اصطلاح چپ ابتدا بايد اين سوال پاسخ دهند.
آيا روزگارى كه پيراهن خاكسترى ها، قهوه اى ها، سياه هاو.... در آلمان، ايتاليا، اسپانيا و.... در راستاى جنبش فاشيستى، كمونيست ها، كارگران و مردم معترض را در خيابان به خاك و خون مى كشيدند و اعتصابات كارگرى را در هم مى شكستند، از جنس همين "بچه هاى اعماق" با " لباس شخصى" طرفدار احمدى نژاد نبودند؟
به نظر مى رسد متاسفانه اين افراد بى عملى و بى جايگاهى خود را در ميان مردم و همان طبقه كارگر مى خواهند با دادن تحليل هاى خنده دار جبران كنند. براى رد كردن اين كه طبقه كارگر به احمدى نژاد گرايش دارد يا نه لازم نيست چندان به خودمان سختى بدهيم.
تنها يك فرض بديهى را مطرح مى كنم. اگر واقعن احمدى نژاد اندك پايگاهى در ميان طبقه كارگر و فرودستان جامعه حتى محروم ترينو عقب نگاه داشته ترين روستاىٔيان و غيره هم داشت، مطمىٔن باشيد لحظه اى درنگ نمى كرد و تمام آن ها را با هر زور و ترفندى كه بود بسيج مى كرد و به خيابان هاى شهر مى كشاند. البته ۳بار اين تلاش را كردند و شكست خوردند. يك بار روز يكشنبه ۲۴ خرداد ماه كه جشن پيروزى در ميدان ولى عصر گرفتند، يك بار سه شنبه ۲۶ خرداد ماه كه راهپيمايى به اصطلاح وحدت با شعار "موسوى ، احمدى ، اتحاد اتحاد" راه انداختند. و بار آخر كه بنا به گزارشات حتى از روستا هاى دورافتاده تا بندر عباس و بوشهر هم آدم آورده بودند، درجمعه ۲۹ خرداد ماه در آن نماز جمعه معروف بود. اما جمعيت را همه ديديم. حتى به زور به يك ميليون نفر هم نمى رسيد. آيا واقعن طبقه كارگر و اقشار فرودست ايران از طبقه بورژوا و پولدار هاى ايران از لحاظ كميت، كمتر است؟ دوستان روشنفكر به اصطلاح چپ اگر جواب سوال قبلى را دادند اين يكى را هم پاسخ بدهند!
با اين اوصاف چند جوان كم سن و سال ناقص العقل كه براى تفريح نا سالم و براى ارضاى نياز هاى جنسى فروخفته شان يك چماق به دست مى گيرند. ترك موتور مى نشينند. لباس هاى خاكى مى پوشند. و اتفاقن از مناطق حاشيه اى هم مى آيند و اتفاقن بسيار هم سطحى مى انديشند. دلاىٔل خوبى نيستند كه " بچه هاى اعماق" را طرفدار احمدى نژاد بناميم.
بيش از اين نبايد به اين " بچه هاى اعماق"با "لباس شخصى"پرداخت. چون بيش از اين هم ارزش ندارند. تحليل آن ها را به كسانى مى سپاريم كه اين روز ها در خانه شان نشسته اند و نمى خواهند قبول كنند كه "بچه هاى اعماق" "واقعى" در آن طرف ميدان ايستاده اند.
اما سوال اصلى اين نوشتار:
طبقه كارگر در كجاى اين داستان ايستاده است؟
به جرات مى گويم برخلاف تمام افسانه هايى كه الان در ميان تمامى تحليل گران با هر گرايش فكرى درجريان است. بدنه ى اصلى اين جنبش را نه طبقه متوسط رو به بالا و بورژوازى ايران كه دقيقا طبقات متوسط رو به پاىٔين و "افراد طبقه كارگر" و فرودستان جامعه تشكيل مى دهند. ( تاكيد مى كنم " افراد" طبقه كارگر بعدن توضيح مى دهم! چرا؟)
البته انكار نمى كنم كه شروع كننده جنبش اعتراضى با رهبرى طبقه متوسط رو به بالا بود. اما بدنه شركت كننده در آن را "افراد" طبقه كارگر و فرو دستان جامعه تشكيل مى دادند و با گذشت زمان نيز هر چه بيشتر جنبش به دست "افراد" طبقه كارگر و فرودستان افتاد و همين طور به محلات پاىٔين شهر سرايت كرد.
براى اثبات اين مدعا نياز به كار چندانى نيست، تنها كافى است در تظاهرات هاى اين چند هفته شركت داشته باشيد، به وضوح مى توانيد اين واقعيت را درك كنيد . براى همين به مرور كوتاهى از تظاهرات هاى اين چند هفته مى پردازم.
اين مرور بر اساس مشاهدات مستقيم شخص نگارنده است. بر خلاف حاميان دولت كه بر اساس گزارشات دستگاه هاى امنيتى و اطلاعاتى شان كه چاپلوسانه مجبورن برخى دورغ هاى رىٔيس پسند بنويسند. و برخلاف برخى روشنفكران چپ خارجى كه از رسانه هاى غربى مشاهدات خود را مى گيرند. و برخلاف چند عنصر به ظاهر چپ داخلى كه در خانه هاى شان نشسته اند و نمى خواهند واقعيت را ببينند، اشتنتاجاتمن بر اساس مشاهداتم از انچيزى كه به صورت عينى و واقعى در واقعيت درخيابان ها جارى بود، است.
در دو روز اول يعنى ۲۳ و۲۴ خرداد اعتراضات به صورت پراكنده در تمامى محلات تهران با شركت انواع گروه هاى اجتماعى و طبقاتى بود. البته بيشتر در مناطق مركزى و شمالى شهر درجريان بود. در اين جا طبقه متوسط رو به بالا حضور داشت اما بچه هاى پاىٔين شهر نيز اگر درمحلات خود دست به اعتراض نمى زدند همه در ميادين مركزى و شمالى شهر حضور داشتند.به جرات مى توان گفت بچه ها افسريه، نازى آباد، جواديه و....بودند كه در ميدان ونك در جلوى يگان ويژه ها دست به سنگ بردند. همين بچه هاى بودند كه موتور هاى "بچه هاى اعماق" با " لباس شخصى" را به آتش كشيدند و بعد از آن بود كه مردم اين مناطق هم با آنان همراه شدند.
در روز هاى بعد جريان به شكل ديگرى بود. تظاهرات هاى ميليونى ميدان امام حسين به آزادى در ۲۵خرداد، تظاهرات ميليونى ميدان ونك به بالا و رو به روى صداو سيما در ۲۶ خرداد، تظاهرات ميليونى ميدان هفت تير به انقلاب در ۲۷خرداد، تظاهرات ميليونى ميدان امام خمينى به انقلاب در ۲۸ خرداد و.... رخ دادند. به جرات مى توان گفت اين ۴ تظاهرات ميليونى جز شگفتى هاى عالم سياست كه تنها مختص ايران است، مى باشند. اين تظاهرات ها دقيقا نشان از يك جنبش مردمى فرا طبقاتى داشت. تمامى طبقات جامعه ى ايران درآن شركت داشتند. تمام گروه هاى صنفى، تمامى قوميت ها، نسبت زن و مرد ها برابر بود، تمام گروه هاى سنى و..... نكته جالب اين بود كه در حالى كه همه سكوت كرده بودند اما همه با حقى برابر و بدون هيچ محدوديتى مى توانستند شعار هاى خود را بر روى پلاكارد هايشان با خود بياورند و هيچ كس به ديگرى و شعارى كه در دست داشت تعرض نمى كرد و اين بزرگترين تمرين دموكراسى در خيابان در طول تاريخ ايران و حتى جهان بود.
اما بحث اصلى در اين جا بود كه در مواقعى كه اين تظاهرات ها با حمله گروه هاى فشار يا به تعبير آن روشنفكر به اصطلاح چپ ما " بچه هاى اعماق" البته با "لباس شخصى" قرار مى گرفت اين جوانان طبقات فرودست و پاىٔين شهرى بودند كه به مقابله مى پرداختند. در تظاهرات ۲۵ خرداد كه همه ديدند چه افرادى كشته شدند اين بچه ها يك مشت بورژواى شكم سير نبودند ( كه اگر هم بودند قابل احترام بودند و جان شان به حكم انسان بودن شان عزيز ) كه سينه هاى خود را در برابرگلوله هاى آن " بچه ى اعماق" با " لباس شخصى" كه با نيشخند تير مى انداخت، سپر كردند.
در تظاهرات ۲۶ خرداد در پاىٔين ميدان ونك كه مردم مورد هجوم همان "لباس شخصى" ها يا آن گونه كه آن روشنفكربه اصطلاح چپ مى پسندد " بچه هاى اعماق" قرار گرفتند، بنا به مشاهدات مستقيم نگارنده كه در آن جا حضور داشت باز هم بچه هاى پاىٔين شهر بودند كه سينه هاى خود را سپر كردند تا زنان و مردان كهن سال تر بتوانند زودتر عقب بنشينند تا آماج قمه و چماق و گلوله ى " بچه هاى اعماق" با " لباس شخصى" قرار نگيرند.
خوشبختانه در دو تظاهرات ميليونى ديگر اتفاق خشونت آميز خاصى رخ نداد.
اما داستان " جدى " تر حضور "افراد طبقه كارگر و فرودست" از روز ۳۰ خرداد به بعد آغاز شد. همان طور كه همه مى دانيم تظاهرات ۳۰ خرداد از جنسى متفاوت بود.
"فرمانده كل قوا"ى آن " بچه هاى اعماق " با " لباس شخصى" فرمان حمله را صادر كرده بود. اين بار ديگر مسىٔله "بودن يا نبودن" در خيابان بود. رهبرانى كه از جنس طبقات بالايى بودند عقب نشينى كردند و فراوخان خود را پس گرفتندو مردم را به خانه هايشان دعوت كردند و يا سكوت پيشه كردند. و تنها كسانى حاضربودند حتى جان شان را براى ماندن در خيابان بدهند كه چيزى براى از دست دادن جز زنجيرهايشان نداشتند و اينان كسانى نبودند جز بچه هاى پاىٔين شهر و "افراد طبقه كارگر"، البته بايد اعتراف كرد كه در ميان جمعيت بودند بچه هاى بالا شهرى كه البته بايد به شرافت آنان نيز درود فرستاد.
اما از ۳۰ خرداد به بعد داستان حضور افراد درخيابان متفاوت شد. شعار هاى راديكال تر شد و البته همه چيز "جدى" تر شد. به شهادت مشاهدات همه كسانى كه در خيابان بودند و به شهادت مناطقى كه در آن درگيرى هاى اصلى رخ داد اين بار جنبش به پاىٔين شهر منتقل شده بود. منطقه اصلى درگيرى منطقه ستار خان، توحيد، نواب، جمهورى و...بود كه مناطق متوسط رو به پاىٔين و پاىٔين شهر هستند، بود.
از فردا ى ۳۰ خرداد بود كه آن " بچه هاى اعماق" با " لباس شخصى" ديگر جرات نداشتند بدون موتور و بدون حمايت نيرو هاى سرتا پا مسلح به ميان تظاهر كنندگان بيايند. چون مى دانستند اين بار برخلاف تمام تبليغى كه رسانه و دستگاه ايدىٔولوژيك حاكميت در مخ شان كرده بود با چند بچه سوسول، پول دار، غرب زده رو به رو نيستند بلكه با "بچه هاى اعماق واقعى" رو به رو شده اند.
البته واقعيت آن است كه طبقه متوسط رو به بالا نيز هنوز به اشكال ديگرى درجنبش حضور دارد. اما زمانى كه وضع "جدى" تر مى شود چون هنوز "چيز هاى زيادى " براى از دست دادن دارد، ترجيح مى دهد صحنه را براى "افراد طبقه كارگر و فرودست "خالى كند. تظاهرات ۱۸ تير نيز اين واقعيت را اثبات كرد كه جنبش تا جايى پيش رفته است كه تنها هراس اصلى حاميان نظم موجود و خصوصا " قرارگاه ثارالله" آن است كه شعله هاى اعتراض به "جنوب و شرق تهران" كشيده نشود كه اگر كشيده شود آتشى به پا مى شود كه.....
مشاهدات ميدانى به ما اين حكم را مى دهد كه حتى در خيابان هاى بالاشهر نيز اين"افراد طبقه كارگر و فرودست "هستند كه تظاهرات مى كنند. اين زنان و مردان جوان "بى كار، دانشجو و مزد بگير" هستند كه تظاهرات مى كنند. اين زنان و مردان ميان سال كه از مخارج سنگين زندگى خود و خانواده شان كمرشان خم شده است فرياد درد در خيابان به آسمان مى برند. حتى اگر بر خلاف ميل آن روشنفكران به اصطلاح چپ اين افراد " شيك لباس بپوشند، لطيف سخن بگويند، دستان شان زمخت نباشد، سبك زندگى مدرن داشته باشند، زبان خارجى بلد باشند، بوى ادكلون بدهند، با رسانه و اينترنت آشنا باشند، اهل شعر موسيقى باشند، اهل بزن و برقص باشند، با فرهنگ مدرن غربى حال كنند، مايكل جكسون و مدونا و ساسى مانكن دوست داشته باشندو... " اما در نهايت جز طبقه كارگرهستند. چون يا " مزد بگيرند" و در نتيجه كارگر ! يا در آينده "مزد بگير" مى شوند چون فعلا يا "بى كار " ند يا " دانشجو" !!!
اين روشنفكران عزيز ما كه هنوز مى خواهند ژست "چپ" بودن بگيرند، مشكل شان در آن است كه چپ بودن شان تبديل به يك "آىٔين" شده است. "آىٔينى"كه يك سرى مناسك دارد. مناسكى كه با فحاشى به آمريكا و غرب شروع مى شود و با افسانه ساختن از كارگر ختم مى شود. اين ها سبك زندگى مدرن داشتن را مساوى با غرب زدگى و آمريكايى بودن و سوسول بودن مى دانند و هر كسى كه اين گونه باشد را در راستاى پروژه ى "انقلاب مخملى" مى دانند. غافل از اين كه اين جوانانى كه در خيابان ها دارند فرياد مى زنند و خواهان يك زندگى شرافتمندانه مدرن هستند اكثرا از طبقات متوسط رو به پاىٔين هستند. مشكل در اين جا نيست كه طبقه كارگر و اقشار فرودست حامى احمدى نژاد هستند و اعتراض نمى كنند. مشكل در تعريف و نوع ديدگاه تيپيكال اين روشنفكران به اصطلاح چپ است. آقايان هنوز كارگر را فردى "زشت، با دستانى زمخت، با لباسى كثيف، بد دهن، لمپنى،عقب مانده، كسى كه روزنامه وكتاب نخواند، كسى كه اينترنت نرود و ماهواره نبيند، كسى كه ناموس پرست باشد، كسى كه آهنگران گوش دهد، موتور سوار شود و بوى عرق و گلاب و پياز بدهد" و..... مى دانند در نتيجه دچار اين توهم مى شوند كه موتور سواران چماق به دست "لباس شخصى" همان "بچه هاى اعماق" هستند.
مشكل اين آقايان خودشان و ديدگاه شان است كه هيچ انطباقى با واقعيت جارى در ايران ندارد. اين آقايان مرگ سياسى خود را در بزنگاه مهم تاريخ سياسى و اجتماعى ايران امضا كرده اند. اگر تا ديروز اين "بچه هاى اعماق" با " لباس شخصى" به دستور مقامات بالايى و "فرمانده كل قوا" ى شان نخواستند اين روشنفكران به اصطلاح چپ را همراه با هزاران مرد و زن روشن انديش واقعا چپ كه در دهه ۶۰ اعدام شدند، نابود كنند. اين موج خروشان " بچه هاى اعماق واقعى " است كه اين افراد را از صحنه ى سياسى و مبارزات اجتماعى _ طبقاتى جارى در ايران به گوشه ى خانه شان رانده است. از دل همين بچه هاى اعماق واقعى است كه جنبش نوين چپ جوان ايران بدون نياز داشتن به اين پدرخوانندگان " نا خوانده" متولد مى شود.
اما ما برخلاف اين دوستان در تحليل هاى مان نمى خواهيم دچار توهم شويم. در نتيجه بايد اعتراف كنيم كه " طبقه كارگر" هنوز به مثابه "يك طبقه" وارد ميدان نشده است. درواقع اين "افراد طبقه كارگر"هستند، كه به صورت منفرد وارد عرصه شده اند. براى همين در اين نوشتار بار ها از لفظ "افراد" طبقه كارگر استاده كرده ام. طبقه كارگر هنوز با افق طبقاتى خودش وارد ميدان نشده است. متاسفانه بسيار هم سخت مى نماياند كه در آينده نزديك با اين افق وارد ميدان شود. اين جنبش هنوز يك جنبش فرا طبقاتى با خواست هايى دموكراتيك است. اما برخلاف اين ديدگاه سنتى كه در بين چپ هاى ايران رسوخ دارد كه بايد ابتدا تغييرات دموكراتيك شود بعد طبقاتى و يا در ايران سرمايه دارى نداريم بلكه ارتجاع داريم. من جور ديگرى مى انديشم.
به نظرمن اتفاقن تنها و تنها اين طبقه كارگر است كه مى تواند تغييرات دموكراتيك را براى كل جامعه ايران بياورد. چون سرمايه دراى در ايران درست درگرو يك نوع حكومت خودكامه و ديكتاتورى مى تواند به حيات خود ادامه دهد. و هرنوع شيوه ى توليد سرمايه دارانه در ايران تنها با يك صورتبندى خودكامه مى تواند براى طبقه خودش سود آور باشد. در اين جا تنها تغيير مناسبات توليدى است كه مى تواند تغيير در ديگر مناسبات اجتماعى را فراهم سازد. در كنار اين موضوع در شرايط كنونى كه حاكميت هيچ اباىٔى از اعمال خشونت و كشتار براى ادامه حيات ندارد. تنها فلج كردن پايه هاى اقتصادى آن به وسيله ى يك اعتصاب عمومى آن هم به رهبرى طبقه كارگر است، كه مى تواند نويد بخش يك تغيير بنيادين باشد. البته اين افق بسيار دشوار و دور مى نماياند. اما واقعيت همين است.
واقعيت اين است كه روزى فراخواهد رسيد كه آن " بچه هاى اعماق" با "لباس شخصى" مجبور خواهند شد كه چماق را بر زمين نهند و اسلحه در دست گيرند، از موتور پياده شوند و تانك سوار شوند، " لباس شخصى "شان را با "لباس لجنى" تعويض كنند تا در رديف پيراهن خاكسترى ها،قهوه اى ها و سياه ها قرار بگيرند. تا ماهيت شان نشان داده شود تا همگان بدانند كه اينان نه به "بچه هاى اعماق" كه "تفاله هاى حاشيه" و نه "لباس شخصى"ها كه "لباس نظامى" ها بوده اند كه حامى احمدى نژاد بودند.
آن زمان شايد اين روشنفكران به اصطلاح چپ و در واقع "راست" ما از خواب بيدار شوند البته با صداى " بچه هاى اعماق واقعى " كه در خيابان سرود آزادى و پيروزى را مى خوانند.


- - - - - - - - - - - - - - - -
*پى نوشت:
اصطلاح "بچه هاى اعماق" برگرفته از يكى از سروده هاى شاعر بزرگ احمد شاملو است. متاسفانه ناصر زرافشان كسى كه خود را يك روشنفكر چپ مى داند چند شب پيش از انتخابات در مصاحبه تلويزيونى با فردى به نام "حصيبى" اين اصطلاح را براى حاميان و راى دهندگان به محمود احمدى نژاد به كار برد.

تذكر:
به اشتباه بچه هاى اعماق را سروده گلسرخى نوشته بودم كه با تذكر يك رفيق گرامى اصلاح شد. از همه عذرخواهى مى كنم.

http://www.bazgooftan.blogfa.com/8804.aspx

درباره‌ى خواست معرفى و مجازات مسببان كشتارهاى اخير

به مردم داغ ديده و آزاده!
دستگيرى، ضرب و شتم، شكنجه و كشتار وحشيانه ى مردم معترض چنان ابعاد گسترده يى يافته و وجدان عمومى را چنان جريحه دار كرده كه حتى صداى كسانى را درآورده است كه خود در اين جنايت كم سابقه شريك جرم اند،. در روزهاى آغازين اين سركوب گمان مى رفت كه شمار جان باختگان، دستگيرشدگان و ناپديدشدگان چندان زياد نباشد. البته سانسور خبرى و تحريف واقعيتِ اين كشتارها در پيدايش اين تصور بى تاثير نبود، اما به تدريج روشن شد كه شمار قربانيان به مراتب بيش از آن است كه تصور مى شد. ابتدا به بسيارى از خانواده هايى كه با مراجعه به دادسرا و زندان پى گيرِ سرنوشت وابستگان خود مى شدند گفته مى شد كه دستگيرشدگان به زودى با قرار تامين آزاد خواهند شد. اما چندى نگذشت كه به جاى آزادى، اجساد قربانيان را تحويل خانواده ها دادند. ولى در واقع، قربانيان يا در خيابان ها با شليك مستقيم گلوله از پا درآمده اند يا در اثر ضرب و شتم، تجاوز و شكنجه هاى بربرمنشانه در زندان ها،كلانترى ها، خانه هاى مخفى و ... جان باخته اند يا نيمه جان به بيمارستان ها برده شده و در آن جا به خانواده ها تحويل شده اند.
هم از اين روست كه با روشن شدن ابعاد پشت پرده ى اين جنايت هاى عظيم، اكنون خواست معرفى و مجازات آمران و عاملان اين كشتار به خواست عموم مردم تبديل شده است. كانون نويسندگان ايران كه از جمله ى نخستين نهادهاى آزادى خواه است كه اين خواست را مطرح كرد، اكنون در كنار مردم همان خواست را به گونه يى قاطع تر، صريح تر و شفاف تر مطرح مى كند:
مسببان كشتارهاى اخير در هر رده و مقامى باشند بايد به مردم معرفى شوند و در دادگاه صالح به مجازات برسند.
كانون نويسندگان ايران
۶ مرداد ۱۳۸۸


www.kanoon-nevisandegan-iran.org

داستان كفش من
(من آزاد شده ام ولى ميهنم هنوز در اسارت است. ۱۴ سپتامبر ۲۰۰۹)
ترجمه بهروز عارفى

بنام خداوند بخشنده مهربان
در ابتدا از همه كسانى كه در كشورم، در ميهن بزرگ عربى ، در جهان اسلام و در جهان آزاد از من پشتيبانى كردند، سپاسگزارى و تشكر مى كنم. درباره عمل من و فردى كه هدف كفش هايم بود ، در مورد قهرمان و عمل قهرمانانه اش و نيز خود نماد و عمل نمادين حرف هاى زيادى زده شده است.
اما من پاسخ ساده اى دارم. آن چه مرا بر انگيخت، ظلم و بى عدالتى است كه بر مردم ميهنم روا شد و نيز اينكه چگونه اشغالگران خواستند وطن مرا در زير چكمه هايشان تحقير كنند. همچنين شرايطى كه قدرت اشغالگر مى خواست جمجمه هاى فرزندان وطن را، از سالمندان تا زنان، كودكان و مردان، در زير چكمه ها خرد كند. در طول چند سال گذشته، بيش از يك ميليون شهيد در زير گلوله هاى اشغالگران بر خاك افتادند و كشور ما اكنون بيش از ۵ ميليون يتيم، يك ميليون بيوه و صدها هزار معلول دارد. و ميليون ها تن نيز در اثر كوچ اجبارى در داخل يا خارج از كشور بى خانمان شده اند.
ما ملتى بوديم كه فرد عرب نان روزانه اش را با كردها، تركمن ها، آشورى ها، صابئى ها و يزيدى ها تقسيم مى كرد. شيعيان همراه با سنى ها نماز ميگزاردند و مسلمانان ميلاد مسيح عليه السلام را با مسيحيان جشن مى گرفتند. و آن هم در شرايطى كه همه ما در اثر تحريم هاى آمريكا، به مدت بيش از ۱۰ سال گرسنگى مى كشيديم.
شكيبائى و همبستگى ما باعث ميشد كه استبداد را فراموش كنيم. با توهم آزادى [از استبداد] كه بعضى ها نيز آن را باور كردند ، به كشور ما تجاوز كردند. در اثر اشغال، برادر رودرروى برادر ايستاد، همسايه در برابر همسايه و پسران در مقابل عموهايشان قرار گرفتند. اشغال خانه هاى ما را به خيمه گاه هاى مراسم تشييع و سوگوارى بدل ساخت. پارك ها و حاشيه خيابان هاى ما به گورستان تبديل شد.اشغال طاعون است و آفتى مهلك كه به اماكن مقدس توهين و بر حريم مقدس خانه هايمان تجاوز مى كند. هر روز هزاران نفر را روانه زندان هاى موقت مى كنند .
اعتراف مى كنم كه من يك قهرمان نيستم. ولى داراى ديدگاه بوده و صاحب نظرم. من از ديدن تحقير كشورم و از ديدن بغداد در آتش تحقير شدم. مردمان ما كشته مى شوند و هزاران تصوير از اين اندوه ها و دردها ذهنم را پر كرده بر من فشار مى آوردند و مرا راهنمائى مى كردند، به راه رودروئى، طرد بى عدالتى ها، دروغ ها و فريب ها. خواب بر من حرام شده بود.
ده ها بلكه صدها تصوير از كشتار ها كه موى نوزادان را نيز سپيد مى كند، اشك هاى مرا در آورد و جريحه دارم كرد. نظير افتضاح ابو غريب، كشتار فلوجه، نجف، حديثه، مدينه الصدر ، بصره، ديالى، موصل، تلعفر و هر وجب از سرزمين زخمى ما. در سال هاى گذشته، به چهارگوشه كشور مجروحم سفر كردم و با چشمان خود درد قربانيان را ديدم و با گوشهايم فرياد داغداران و يتيمان را شنيدم. و چون قدرتى نداشتم، احساس شرمى وجودم را فرا گرفت.
پس از پايان كار روزانه ام كه تهيه گزارش از فجايع روزمره عليه عراقى ها بود و در ضمن آن بازمانده هاى ويرانه هاى منازل عراقى ها را ديده بودم، لكه هاى خون قربانيان را از روى لباس هايم پاك مى كردم و دندان هايم به هم فشرده مى شد، به قربانيان قول دادم و سوگند خوردم كه انتقام شان را بگيرم.
فرصتى دست داد و من از آن استفاده كردم.
به خاطر احترام به هر قطره از خون بيگناهانى كه اشغالگران ريخته اند و يا هر نالهء مادرى سوگوار و هر ضجه كودكى يتيم، هر درد و غم قربانى تجاوز جنسى و اشك هر يتيم از اين فرصت استفاده كردم.
از كسانى كه به كار من ايراد مى گيرند مى پرسم كه آيا مى دانيد كه با آن كفش از چند خانه ويران كه در اثراشغال در هم شكسته بودند، بازديد كرده بودم؟ آيا مى دانيد كه آن كفش چند بار بر روى خون قربانيان بى گناه راه رفته است؟ آيا مى دانيد كه چند بار آن كفش وارد خانه هائى شده كه به آزاد زنان عراقى وقداست و حرمت آنان تجاوز شده است؟ حال كه به كليه ارزش ها تجاوز شده، اين كفش شايد پاسخى مناسب بود.
هنگامى كه كفش را بر سر بوش جنايتكار پرت كردم، ميخواستم امتناعم را از پذيرفتن دروغ هايش، اشغال كشورم بدست او و نيز انزجارم را از كشتار خلقم بيان كنم. همچنين، مى خواستم انزجارم را از چپاول منابع كشورم، نابودى همه ساختارهايش و آواره شدن فرزندانش و به تبعيد رانده شدن آنان نشان دهم.
پس از شش سال تحقير، بى حرمتى، كشتار و تجاوز به مقدسات و بى احترامى به عبادتگاه ها، قاتل آمده بود تا در باره پيروزى و دموكراسى خودستائى كرده وفخر بفروشد. او آمده بود تا با قربانيانش وداع كند و در مقابل انتظار داشت كه برايش گل بفرستند.
خيلى ساده، اين گل من بود براى اشغالگر. و همه همدستانش ، چه بخاطر انتشار دروغ ها و چه اعمالشان. چه پيش از اشغال و چه پس از آن.
من خواستم از شرف و اعتبار شغلم و ميهن پرستى اى دفاع كنم كه از اولين روز اشغال كشور مورد تجاوز قرار گرفته و بى حرمت شده و منكوب شده بود. برخى مى گويند كه چرا من در كنفرانس مطبوعاتى از بوش سؤال كوبنده اى نكردم تا موجب شرم وى گردد؟ و اكنون من به شما روزنامه نگاران پاسخ مى دهم كه چگونه مى توانستم از او سؤالى بكنم در حالى كه پيشاپيش دستور داده بودند كه نبايد پرسشى مطرح گردد و فقط بايد واقعه را گزارش دهيد. پرسش از بوش براى همه ممنوع بود.
از جنبهء حرفه اى بايد بگويم كه حرفه و شغل نيز اسير دست اشغال است، صداى ميهن پرستى رساترين فرياد است... و اگر ميهن پرستى لب بگشايد، آن گاه حرفه اى گرى نيز مى بايست با آن همصدا شود.
من از اين فرصت استفاده كردم. اگر من نادانسته بخاطر محدوديت هاى شغلى، حرفهء روزنامه نگارى را مقصر جلوه دادم، بدليل موانع حرفه اى بود كه صاحبان قدرت در حرفه پديد آورده بودند. من بخاطر محظوراتى كه احتمالا آن ها براى شما ايجاد كردند، از شما پوزش مى طلبم. تنها كارى كه من قصد داشتم بكنم، بيان احساسات شهروندى بود با وجدانى بيدار كه به وطنش بى حرمتى شده است.
تاريخ روايت هاى بسيارى ثبت كرده است كه از آلت دست دشمن شدن اهل اين حرفه در دست سياست بازان آمريكائى حكايت دارد. يكى از نمونه هاى آن جريان سوءقصد به جان فيدل كاسترو بود كه عوامل سيا با كارگذاردن بمبى در دوربين تلويزيونى فيلمبرداران كوبائى قصد اجرايش را داشتند. يا نظير آن چه در جنگ عراق براى اغفال افكار عمومى با وارونه نشان دادن واقعيت حوادث انجام دادند. و مثال هاى فراوان ديگرى نيز وجود دارد كه مى گذرم.
ولى من مى خواهم توجه شما را به نهادهاى مشكوكى نظير سازمان جاسوسى آمريكا و يا مؤسسات ديگر آن كشور و متحدانش جلب كنم كه براى از بين بردن من از هيچ اقدامى كوتاهى نكردند زيرا مرا يك شورشى مى دانند. آنان باز هم تلاش خواهند كرد كه مرا بكشند يا از ميدان بدر كنند و من به خويشانم در مورد دام هائى كه ماموران اين سازمان ها براى كشتن يا اسارت من از راه هاى مختلف جسمى، اجتماعى يا شغلى پهن كرده يا خواهند كرد، هشدار مى دهم.
در آن هنگام، نخست وزير عراق در يك برنامه تلويزيونى ماهواره اى گفت كه هيچ شبى بدون اطلاع از وضع سلامتى من و اطمينان به اين كه من نيز رختخوابى و لحافى دارم يا نه، نمى خوابد. در حالى كه هم زمان با صحبت او، مرا به وحشيانه ترين وجهى شكنجه مى كردند: با استفاده از شوك الكتريكى، شلاق يا كابل، با ميله هاى فلزى. و همه اين وقايع درست در حياط پشتى محلى اتفاق مى افتاد كه كنفرانس مطبوعاتى برگزار مى شد. كنفرانس مطبوعاتى ادامه مى يافت و من صداى شركت كنندگان را مى شنيدم. و شايد آنان نيز جيغ و فرياد و ناله هاى مرا شنيده باشند.
هر روز صبح، مرا در آب سرد فرو برده و بالا وپائين مى بردند. من براى آقاى مالكى متاسفم كه حقيقت را از مردم پنهان مى كرد. بعد ها نام شكنجه گرانم را خواهم داد. برخى از آنان كارمندان عاليرتبه ارتش و دولت بودند.
انگيزهء من از انجام اين كار، ثبت نامم در تاريخ يا كسب مال نيست. فقط مى خواستم از ميهنم دفاع كنم و اين آرمانى مشروع است كه قوانين بين المللى و همچنين حقوق الهى تاييدش كرده اند. من مى خواستم از كشورى دفاع كنم كه با تمدن باستانى اش مورد بى حرمتى واقع شده بود. و اطمينان دارم كه تاريخ بويژه تاريخ آمريكا ثبت خواهد كرد كه چگونه اشغالگران آمريكائى توانستند عراق و عراقى ها را تا سر حد انقياد منكوب كنند.
آنان خدعه ها و ابزارى را كه از آن براى رسيدن به هدف شان استفاده مى كنند، در بوق و كرنا خواهند دميد. اين شگفت آور نيست و با آن چه استعمار گران بر سر بوميان آمريكا در آوردند تفاوتى ندارد. من خطاب به اشغالگران، پشتيبانان و دنباله روانشان و مبلغانشان مى گويم كه هرگز!
چرا كه ما مردمانى هستيم كه مى ميريم ولى تحقير و ذلت نمى پذيريم.
و سرانجام، با صراحت مى گويم كه من انسانى مستقلم. بر خلاف آن چه به هنگام شكنجه ادعا مى شد، عضو هيچ حزب سياسى نيستم. آنان، يك لحظه مرا راست افراطى خطاب مى كردند و لحظه اى ديگر چپ گرا. من از وابستگى به هر حزبى مبرا هستم و تلاش هاى آتى من در جهت خدمت مدنى به مردممان و كسانى خواهد بود كه به آن نياز دارند، بدون اين كه بر خلاف ادعاى برخى هيچ جنگ سياسى بر پا كنم.
من براى حمايت از بيوه زنان و يتيمان و كليه كسانى كه اشفالگران زندگى شان را تباه كرده اند تلاش خواهم كرد. من براى آرامش روح شهيدانى دعا خواهم كرد كه بر عراق زخمى به خاك افتادند. من براى رسواشدن هرچه بيشتر اشغال گران عراق و كليه همدستان اشغالگران در كارهاى زشت شان دعا مى كنم. من همچنين براى آرامش كسانى كه به خاك سپرده شدند و ستم ديدگانى كه در زندان ها به زنجير كشيده شده اند، دعا مى كنم.
صلح و آرامش از آن شما مردم شكيبا و متوكل بخدا باد.
پيام من به كشور محبوبم اين است كه هم بندانم به من اعتماد كرده و گفتند «منتظر»، اگر آزاد شدى به قدرت هاى مطلقه بگو – من شخصا معتقدم كه تنها خداوند قادر متعال است و بر اوست كه نماز مى خوانم - و يادآورى كن كه ده ها و صدها قربانى در زندان ها فقط بخاطر خبرچينى ها در حال پوسيدن هستند.
آن ها سال ها در زندان بسر مى برند ولى هنوز نه اتهامى دارند و نه به دادگاهى رفته اند.
آنان را در خيابان ربوده و به زندان برده اند و اكنون در پيش شما و حضور خدا، آرزو مى كنم كه بتوانند صداى مرا بشنوند يا مرا در تلويزيون ببينند. اكنون به وعده ام عمل مى كنم و به دولت و مقامات و سياستمداران تذكر مى دهم كه بنگرند تا آن چه را كه در زندان ها مى گذرد، ببينند. كوتاهى ها بى عدالتى بسيارى در وضعيت نظام قضائى عراق ببار آورده است.
تشكر مى كنم. سلام و درود خدا بر شما باد.


- - - - - - - - - -
ترجمه بهروز عارفى، اكتبر ۲۰۰۹
يادداشت:
منتظر الزيدى خبرنگار عراقى متولد ۱۹۷۹ براى تلويزيون بغداد كار مى كرد. جرج و. بوش براى آخرين ديدار از نيروهاى آمريكايى مستقر در عراق و بررسى كارنامهء حمله به آن كشور تحت اشغال به آنجا سفر كرده بود و در تاريخ ۱۴ دسامبر ۲۰۰۸ يك كنفرانس مطبوعاتى تشكيل داده بود. اين خبرنگار مبارز كه ديده بود تمام حقوق و موازين بين المللى را براى توجيه تجاوز و اشغال ميهن اش زيرپا لگدمال كرده اند بهترين پاسخ را به حضور سردستهء قاتلان جهانى با پرتاب كفش هاى خود به او در تاريخ ملت هاى ستمديده ثبت كرد.
اين خبرنگار كه با سه برادر و يك خواهر در بغداد زندگى مى كند از خانواده اى ست كه در زمان صدام حسين نيز با آن رژيم نبوده و حتا تجربهء زندان داشته است. در سال هاى اشغال، به عنوان خبرنگار حرفه اى گزارش هايى براى رسانه ها فراهم مى كرده كه رنج مردم عراق را در زير اشغال آمريكا و متحدان و همدستانش فرياد مى زند. گزارش جامع و تكان دهنده اى كه دربارهء يك دختر دانش آموز به نام زهرا كه به دست آمريكايى ها به قتل رسيده بود پخش كرد برايش شهرت فراوان به بار آورد. او هرگز حاضر نشده بود با رسانه هايى كه نيروهاى اشغالگر به راه انداخته بودند همكارى كند. و آنطور كه برخى «مطبوعاتى هاى متمدن» در تهران پس از واقعه اظهار نظر كرده بودند حاضر نشد تسليم وضعيت شود و به جاى همآوايى با برنامهء كنفرانس و طرح سؤالاتى از پيش تعيين شده كه رضايت خاطر بوش و مهماندار دست نشانده اش نورى المالكى را فراهم كند به اقدامى نمادين، بى همتا و ماندگار دست زد و جسورانه يك جفت كفش خود را يكى پس از ديگرى به سوى قاتل مردم عراق جرج بوش پرتاب كرد. يكى را بوش جاخالى داد و به او نخورد و دومى به پرچم آمريكا خورد. مأمورين برسرش ريختند و بازويش در جريان دستگيرى شكست. و در زندان تحت شكنجه هاى سخت قرار گرفت. اقدام او بهترين پاسخ ممكن از سوى كسى بود كه جز حضورش در آن كنفرانس امكان ديگرى نداشت تا تجاوز و جنايتى را كه امپرياليسم جهانى عليه مردم عراق مرتكب شده بود چنين قاطع پاسخ دهد. حمايت توده اى كه ستمديدگان در عراق و سراسر جهان از اقدام وى كردند سپاسگزارى آنان از اين شهروند دلير بود.

تظاهرات عظيم كارگران صنعت برق مكزيك عليه فرمان ریئس جمهور

روز ۱۵ اكتبر ۲۰۰۹ است. پنج روز پيش به فرمان رىٔيس جمهور مكزيك هزاران پليس تأسيسات «برق و انرژى مركز» اين كشور را به اشغال خود در آوردند. تمام شركت هاى بزرگ «خبرى» حمايت مطلق خود را از اين فرمان نشان دادند. سه حزب مهم اين كشور: حزب اقدام ملى PAN (كه رىٔيس جمهور اين كشور عضو آن است)، حزب انقلاب ادارى شده PRI، و حزب انقلاب دمكراتيك PRD تا به حال در عمل يا كاملاً از انحلال شركت برق مركز مكزيك دفاع كرده اند، و يا با برخورد پاسيو بدون آن كه بروى خود بياورند در كنار دولت مانده اند. تنها حزب كار مكزيك رسماً عليه اين اقدام موضع گيرى نموده است. اما مردم مكزيك با ناباورى و تعجب، با خشم و نفرت اين حملهء ضد انقلاب عليه دستاوردهاى كارگران را محكوم مى كند.
دولت براى از ميان برداشتن «سنديكاى مكزيكى برقكاران»۱ و خصوصى كردن تأسيسات و خدمات آن، اين شركت را تعطيل كرد تا سرفرصت به آن چوب حراج بزند. اين سنديكا كه هنوز جزو سنديكاهاى چپ مكزيك به شمار مى رود، در سال ۱۹۱۴ تأسيس شده است. در سال ۱۹۱۶ در پى يك اعتصاب، دبير اولش به اعدام محكوم مى شود و تنها پس از ۱۸ ماه مبارزهء كارگران وى را آزاد مى كنند. «در سال ۱۹۳۶، اعتصاب در شركت برق به منظور تأمينِ حقِ قرارداد دسته جمعى براى كارگران آغاز مى شود. اين عملى بسيار مهم در كشور بود، زيرا سنديكاهاى ديگر نيز به تبعِ آن شروع به مبارزه براى بدست آوردن راه هاىٔى مى كنند تا دستاوردها و حقوق خود را تثبيت كنند.» تا قبل از تعطيلى شركت، كارگران آن، در كنار برخى بخش هاى صنعتى ديگر، از جمله صنعت نفت، به بركت مبارزات پيشين به طور نسبى، از شايان ترين حقوق و مزايا برخوردار بودند.

عصر روز پنج شنبه، با فراخوان «سنديكاى مكزيكى برقكاران» و حمايت ده ها سنديكا و سازمان هاى اجتماعى و سياسى، مركز شهر مكزيك را در همبستگى با ۶۶ هزار كارگر شركت برق مركز مكزيك به اشغال خود در آوردند.
قرار بود تظاهرات ساعت چهار بعد از ظهر آغاز شود. ما ساعت ۳ و نيم به نزديكترين ايستگاه مترو، ايستگاه ايدالگو رسيديم. مى خواستيم از اين جا با يك وسيلهء نقليهء ديگر به محل آغاز تظاهرات، ميدان «فرشتهء استقلال» برويم. اما سيل جمعيت از همين فاصله، خيابان را بند آورده بود. ساعت چهار به نزديكى هاى ميدان رسيديم، سر و صداى جمعيت و خبرنگارانى كه گرد رهبران سنديكايى جمع شده بودند نظرها را به خود جلب مى كرد.
ساعت چهار و ربع تظاهرات راه مى افتد. ما دو خيابان قبل از ميدان «فرشتهء استقلال» مى ايستيم تا منتظر دوستان مان در شوراى محلات باشيم. از قبل ترتيب حركت گروه ها در جلسهء نمايندگان مقرر شده است (يعنى چه گروهى پشت سر چه گروه ديگر باشد). ما نمى دانيم شوراى محلات چندمين گروه است. بنا بر اين تصميم مى گيريم تا آمدن آن ها در كنار خيابان بايستيم و تظاهرات را نظاره كنيم. خيابان پهن است. بولوارى است كه هر طرف آن در قسمت وسط چهار خط اتومبيل دارد، بعد يك پياده روى شش هفت مترى، و بعد يك خط اتومبيل ديگر و دست آخر يك پياده روى ديگر. همه جا پر است. اين سيل جمعيت نيست كه به راه افتاده. تسونامى ست. موج عظيم مردم معترض. فرياد خشم شرافتمندانهء چهل و چهار هزار كارگرى كه در عرض يك روز خانه خراب مى شوند. آتش پاك كننده اى ست كه ويروس ارتجاع را بسوزاند.

ما يك ساعت و نيم در همان جا كه بوديم، ايستاديم تا رفقايمان را پيدا كنيم. اما بين اين همه رفيق مگر فرقى دارد كه با كدام همدوش باشى؟ به علاوه مى خواهيم جمع شدن اين كارگران در ميدان مركزى شهر [زوكلو۳] را هم ديده باشيم. پس تصميم مى گيريم راهى شويم. با سرعتى بيشتر از صفوف تظاهرات به سوى زوكلو مى رويم. در راه آشنايان بسيارى را از گروه هاى مختلف مى بينيم. از فعالين زاپاتيست تا انجمن هاى محلى، از سنديكاليست ها، تا طرفداران مشى چريكى، از مبارزين جنبش هاى بومى، رهبران «شوراى مردمىِ خلق هاى اوآخاكا» تا ميليتانت هاى جنبش همبستگى با خلق فلسطين و كوبا. همه حضور دارند. گوىٔى همه مى دانند كه اگر امروز هدف سنديكاى برقكاران است، فردا نوبت سنديكاى «دانشگاه ملى خودمختار مكزيك» است و پس فردا نوبت هر كس ديگرى ست.

ساعت هفت به زوكلو مى رسيم. در تمام مسير چند شعار محورى به گوش مى خورد:
اين جا قدرت سنديكاى مكزيكى برقكاران معلوم مى شود!
تنها نيستيد!
خلق متحد هرگز شكست نمى خورد!
اگر راه حلى نباشد، انقلاب خواهد شد!

تا ساعت هشت و نيم سخنرانى نمايندگان سنديكاها و گروه هاى مختلف ادامه داشت. وقتى براى ختم راه پيماىٔى سرود ملى مكزيك خوانده مى شد، آخرين گروه تظاهرات تازه به ميدان مقابل بورس (حدود ۲ كيلومتر مانده به زوكلو) رسيده بود. ازدحام جمعيت در خيابان هاى ديگر اجازهء پيشروى نمى داد.
شب در برنامه هاى مختلف خبرى، كوشيدند به شنوندگانشان حقنه كنند كه تظاهرات آن قدر هم كه انتظار مى رفت بزرگ نبود!! رىٔيس پليس تعداد تظاهركنندگان را ۱۵۰ هزار نفر اعلام كرد. برگزار كنندگان و برخى رسانه هاى بديل آن را تا ۳۰۰ هزار نفر برآورد كردند. اما خبرنگاران «تلويزا» (يكى از بزرگترين شركت هاى تلويزيونى قارهء آمريكا و صاحب «كابل ويزيون») ادعا كردند كه تظاهرات تنُك بوده و به اين دليل طولانى. ولى چند دقيقه بعد در پاسخ به اين سؤال كه چرا لوپز اوبرادر (كانديداى سابق رياست جمهورى) كه بين آخرين دستهء راه پيمايان بوده، در ميدان بورس سرود ملى را خوانده است، همان خبرنگاران گفتند:‌«آنقدر خيابان پر بود كه وى نمى توانست تا زوكلو برسد و خودش را نشان دهد». درست گفته اند كه دروغگو كم حافظه است! اما آنان سخت پاى فشردند كه شركت كنندگان در اين تظاهرات، «همان ناراضيان هميشگى هستند، كه هر چه باشد، باز آنان ناراضى اند».

راستى چه اتفاقى افتاده است؟
نشريه «پروسه سو» در روز ۱۳ اكتبر مى نويسد: «اتفاقات صبح ده اكتبر نشان مى دهد كه مشكل واقعىِ رىٔيس جمهور مكزيك، فليپه كلدرون با سنديكاى مكزيكى برقكاران، موضوع دمكراسى سنديكاىٔى نبود كه طى يك هفته وزير كار، چنين ادعا مى كرد و به بهانهء آن رهبرى سنديكا را به رسميت نمى شناخت،. ....
هر روز بيش از پيش هدف واقعى اين كودتاى سياسى - نظامى روشن مى شود: بدست گرفتن كنترل يك كمپانى كه مى تواند تجارت سودآورى باشد براى كسى كه امتياز استقرار خطوط «فيبر نوری» [يا فيبر نوری شیشه] را در منطقهء فلات مكزيك در اختيار داشته باشد. اين مهمترين بازار در مقياس حجم و ميزان دستيابى به يك رشته از معاملات «سه گانه» است، يعنى انتقال اطلاعات [انترنت]، صدا و ويدىٔو توسط يك شبكهء آلترناتيو...
مارتين اسپرزا [رهبر سنديكاى مكزيكى برقكاران] در مصاحبه با شمارهء گذشتهء پروسه سو گفت: «يك معامله است، فرصتى ست براى شركت هاى الكتريكى، چراكه به علاوهء شبكهء يك صد كيلومترى فيبر شيشه، شركت برق مركزى يك درصد خاك كشور را تحت پوشش دارد. ما فيبر نوری شيشه اى داريم براى مصرف خودى و توان گسترش آن. مى توانيم سرويس صدا [تلفن]، تصوير و انترنت (سه گانه) را با سرعت بالا در اختيار جامعه قرار دهيم.»...
سنديكاى مكزيكى برقكاران و رىٔيس شركت برق و نيروى مركز، خورخه گوتيررز بِرا در روز ۳۰ ژوىٔن ۲۰۰۹ تقاضاى گرفتن امتياز استفاده از شكبهء فيبر شيشه اى و اجازهء واگذار كردن خدمات سه گانه را تقديم وزير راه و ترابرى كردند.» (به نقل از نشريهء پروسه سو، چاپ مكزيك، شماره ۱۳ اكتبر ۲۰۰۹)
جالب است اضافه كنيم كه وكيل بزرگترين دشمنان سنديكا، آقاى فرناند سبايو، رىٔيس اسبق سنا، عضو حزب اقدام ملى، يعنى همان حزب آقاى رىٔيس جمهور است.
به عبارت ديگر به روشنى مى توان ديد كه در پس هاى و هوى رىٔيس جمهور، شركت هاى بزرگ راديو تلويزيون و تلفن رؤياى كنترل هرچه بيشتر اين بازار سودهاى كلان را در سر مى پرورانند.

برخورد رهبران سنديكا نيز طى سال هاى گذشته كم ايراد نداشته است:
در كنار فساد برخى از اين رهبران، جا خوش كردنشان در پست هاى مختلف، و در آمد هنگفت و غيره، اشكالات عملى ديگرى نيز وجود داشته كه آنان را تا حدى محدود كرده است. گستردگى تظاهرات روز ۱۵ اكتبر ميتواند اغفال كننده نيز باشد، مى تواند اين تصور را برانگيزد كه همين كافى ست. اما با وجود تبليغات بى حد و مرز رسانه هاى ارتباط همگانى، اگر با بقيهء جنبش هاى اجتماعى به صورتى ارگانيك نخورد، اين همبستگى مى تواند امرى گذرا باشد (حد اقل هيىٔت حاكمهء‌ مكزيك چنين اميدى دارد).
در ۲۸ اكتبر ۲۰۰۲، يعنى هفت سال پيش در مصاحبه اى با نگارنده، يكى از رهبران اين سنديكا، آقاى رامون پاچه كو، به درستى اذعان مى كرد: « تجربهء ما گوياى اين است كه «خصوصى سازان» كارشان لَنگ نمى ماند. آنها به همين سادگى تسليم نمى شوند، حوصله دارند، پا فشارى مى كنند. تجربه ما را وا مى دارد كه مقاومت كنيم و در مبارزه فعال باشيم. و با تمام وجود كوشش كنيم تا اىٔتلاف هاى بزرگترى را در داخل و خارج از كشور، به وجود بياوريم. اين وضعيت امروز ماست.»
اگر سنديكا به اين سخنان اعتقاد داشته باشد، بايستى طبعاً سياست گسترش ارتباط در اجتماع را به پيش برد يعنى بكوشد با اقشار مختلف اجتماعى در يك رابطهء ارگانيك قرار گيرد. با نگاه كوتاهى به عملكرد سال هاى گذشتهء‌ سنديكاى مكزيكى برقكاران، مشاهده مى كنيم كه اين سنديكا، به درستى با سنديكاهاى بزرگ ديگر، از جمله سنديكاى كارگران آموزش و پرورش دانشگاه ملى خود مختار مكزيك و برخى سنديكاهاى ديگر نوعى ارتباط تنگ تر برقرار مى كند. ولى در روابط اجتماعى، به جاى برگزيدن همرزمان خود در ميان نيروهاى اجتماعى و چپ، به احزاب انتخاباتچى نزديك مى شود (خود آقاى رامون پاچه كو، در حال حاضر از سوى حزب انقلاب دمكراتيك PRD نمايندهء مجلس است، و لازم است يادآورى كنيم كه تا به امروز فقط بخشى از نمايندگان اين حزب در مجلس با فرمان رىٔيس جمهور مخالفت خود را ابراز كرده اند) و به همين دليل، براى مثال با آن كه اين سنديكا عليه «كارزار ديگر» زاپاتيست ها موضع گيرى نمى كند، عملاً‌با آن فاصله دارد. ولى مهمتر از همه اين كه اين سنديكا روى تجربيات بجاى مانده از سنديكاهاى چپ ديگر در مكزيك (مانند سنديكاى خط ۱۰۰ رانندگان اتوبوس شهرى) و يا تجربهء كارگران كارگاهى كوچابامبا در بوليوى چشم مى پوشد. در اين مورد اسكار اليورا، به درستى اين تجربيات را مورد توجه قرار مى دهد و نتيجه مى گيرد كه جنبش كارگرى در حال حاضر تنها در كارخانه ها خلاصه نمى شود، بلكه محلات كارگرى، و از اين طريق خانواده هاى كارگران را نيز بايد به حساب آورد.۴ بدين ترتيب جنبش كارگرى از پشتوانهء عظيم جنبش محلات نيز بهره مند خواهد بود. چنين كمبودى را كارگران برق مركز مكزيك حالا با پوست و گوشتشان احساس مى كنند.

يكى از نكات مهم ديگر، برخورد، موضع گيرى و عملكرد مطبوعات، و به طور مستقيم روزنامه نگاران [ژورناليست ها] در رابطه با حملهء گسترده عليه دستاوردهاى سنديكاىٔى ست. اگر اين روشنفكران «روزنامه نگار» در ذهن محافل «چپ»، نوعى «مبارزه با سركوب» و ... را تداعى مى كردند، امروز مترادف «سرباز» «مبلغ» و «مروج» سرمايه دارى نىٔولبيرال و حريصى هستند كه هيچ فراخوانى براى همكارى شان لازم نيست. آنان براى تكه استخوانى داوطلبانه صف كشيده اند. دروغپراكنى گوبلزگونه و حملات همه جانبهء اين «خبرنگاران» عليه سنديكاها به طوركلى، سنديكاى مكزيكى برقكاران به طور اخص، و هرنوع دستاورد كارگران در روزهاى اخير، تنفر مردم را عليه شان به گونه اى برانگيخته است كه گاهى در حركات روزهاى اخير به راستى خطر جان آنان را تهديد مى كند.
و دست آخر، هرگز نمى توان از خاطر برد كه دستاورد تقريباً صد سالهء اين سنديكا، مفت به چنگ نيامده كه مفت از دست برود. حقوق نسبتاً درخورِ كارگران متشكل در اين سنديكا و برخى از سنديكاهاى ديگر مكزيكى، خارچشم همهء سرمايه داران و حاميان شان است. هر حمله اى به هر يك از اين سنديكاها، حمله به تماميت جنبش كارگرى ست. دفاع از اين دستاوردها، به معنى دفاع از رهبران كم يا بيش فاسد اين يا آن سنديكا نيست، بلكه دفاع از حقوق كارگران متشكل در آنها ست. در اين مبارزه، بدون آنكه جايگاه فعاليت سنديكايى را در مناسبات طبقاتى كنونى فراموش كنيم، بايد با تمام نيرو دوش به دوش اين كارگران گام برداشت و يار و ياور آنان بود.

شهر مكزيكو، يك شنبه ۱۸ اكتبر ۲۰۰۹
- - - - - - - - - - - - - - -

۱- Sidicato Mexicano de Electricistas , www.sme.org.mx
۲- از جمله نگاه كنيد به: مبارزات كارگران جهان عليه خصوصى سازى و مصاحبه اى با رامون پَچِه كو در سايت انتشارات انديشه و پيكار˜: http://www.peykarandeesh.org/old/jonbesh/pdf/Ramon-Pacheco-SME.pdf
۳- Zocalo
۴- Oscar Olivera: ¿Qué hemos aprendido? El Nuevo Mundo del Trabajo.Nosotros smoms la coordinadora, Abril 2008

گزارشى از تظاهرات باشكوه كارگران در روز ۱۱ نوامبر ۲۰۰۹ برابر با ۲۰ آبان ۱۳۸۸
شهر مكزيكو، ۱۵ نومبر ۲۰۰۹

امروز يكى از روزهاى مهم تاريخ جنبش كارگرى در مكزيك خواهد ماند. در پى فراخوان سنديكاى مكزيكى برقكاران در اعتراض به اشغال پليسى - نظامى شركت برق مركزى، مصادرء غيرقانونى اين شركت، اخراج فورى حدود ۴۵ كارگر از آن، و تعطيل كردن سنديكاى مكزيكى برقكاران، به دليل يك ماه مقاومت در حركت اعتراضى و اعتصاب، روز ۱۱ نوامبر ۲۰۰۹ به عنوان روز اعتصاب عمومى اخطارى برگزيده شد. از ساعت ۷ صبح تمام اتوبان هاى ورودى به شهر مكزيكو به اشغال تظاهركنندگانى در آمده بود كه يا خود از فعالين اين سنديكا بودند، و يا در همبستگى با آن به خيابان آمده بودند. تظاهراتى كه از چهار نقطه به سوى ميدان مركزى شهر راه افتاده بود، چهرهء ‌شهر را عوض كرده بود. كم شدن قابل ملاحظهء تردد اتومبيل ها در خيابان هاى اصلى مركز شهر، ياد آور روزهاى تعطيلى بود.
پس از اشغال شركت برق مركزى و آغاز مبارزهء سنديكاى مكزيكى برقكاران عليه آن، فعالين سنديكا كار ترويجى گسترده اى را در سراسر كشور آغاز كردند. جمع آورى ده ها تن مواد غذاىٔى براى كمك به خانواده هاى كارگران بيكار شده، شركت بسيار بسيار گستردهء نيروهاى مختلف در تظاهرات امروز و دفاع نمايندگان مجلس محلى از حزب انقلاب دمكراتيك كه در روزهاى اول فقط تعداد كمى از آنان به صورتى فردى از سنديكا حمايت مى كردند، و دست آخر گشودن بيش از بيست مركز جمع آورى كمك به كارگران اخراجى، نشان دهندهء گسترهء اين فعاليت است.

در ده ها نقطهء شهر، از ساعت هفت صبح پرچم هاى سرخ و سياه، به نشانهء اعتصاب نصب شد. به محض آن كه كارگران از اين پرچم ها كمى فاصله مى گرفتند، نيروهاى پليس اين پرچم ها را پاىٔين مى آورند تا مردم آن را نبينند.
در حالى كه تمام جاده هاى ورودى شهر به اشغال كارگران و گروه هاى ديگر در آمده بود، نيروهاى پليس فدرال با تحريكات و حملهء مستقيم تا آن جا كه دستشان بر مى آمد كارگران را زير ضرب گرفتند.
در كيلومتر ۴۶ اتوبان مكزيكو به كرتارو (شمال غربى شهر مكزيكو) ، پليس با شكيك گاز اشك آور و گلوله به راه بندان كارگران حمله مى كند كه طى آن تعدادى زخمى و ده نفر دستگير مى شوند.
همچنين در اتوبان هاىٔى كه به پوىٔبلا (جنوب شرقى شهر مكزيكو) و كوىٔرناوكا (جنوب شهر مكزيكو) منتهى مى شود نيروهاى ضد شورش فدرال با اعمال خشونت و استفاده از گاز اشك آور با كارگرانى را كه راه ها را بسته بودند، درگير شدند.
روزنامه خورنادا از يكى از كارگران كاروانى را كه عازم مكزيكو بود چنين نقل مى كند: حدود ظهر در محل پرداخت پول اتوبان در تپوتستلان (جنوب شهر مكزيكو) دو اتومبيل پليس فدرال از كاروان مى خواهند كه با هم حركت نكنند. آن ها وقتى با پاسخ منفى كارگران مواجه مى شوند، با مشت لگد به وساىٔل نقليه مى كوبند. و بدين ترتيب درگيرى آغاز مى شود.
ساكنين سوچى ميلكو و تلالپان (هر دو واقع در جنوب ايالت مركزى) چند بار اتوبان خروجى جنوب شهر مكزيكو را بلوكه كردند.
در ايالت مكزيك، معترضين در سه نقطه كيوسك هاى پرداخت هزينهء اتوبان در جادهء‌پچوكا (در شمال شهر مكزيكو) به اشغال در آوردند و به عابرين اجازه دادند به طور مجانى از اتوبان استفاده كنند.
حدود ۴۰۰ نفر ديگر از كارگران سنديكاى برقكاران مكزيك، به همراهى اعضاى «جبهه خلق در دفاع از زمين- آتنكو» و دانشگاهيان دانشگاه چاپنيكو كيوسك پرداخت مخارج اتوبان پنيون - تسكوكو (شرق شهر مكزيكو) را به اشغال خود در آوردند.

برقكاران به همراهى جبهه خلقى فرانسيسكو ويلا و دانشجويان دانشگاه آراگون خيابان هاى مركزى نتساوالكويتول (شرق شهر مكزيكو) را اشغال كردند.
حدود هزار كارگر كه اتوبان مكزيكو - كرتارو (در شمال غربى شهر مكزيكو) را در كيلومتر ۳۲ بسته بودند، نيز توسط نيروهاى پليس كنار زده شدند.

در شهر مكزيكو، ترافيك تقريباً شبيه به روزهاى تعطيل و يك شنبه ها بود. هيچ نقطه از خيابان هاى اصلى مركز شهر نبود كه گروهى از تظاهر كنندگان از آن عبور نكرده باشد.
يك گروه از زنان سنديكاى برقكاران مكزيك، با شعار «پول برق ندهيد، چراغتان را خاموش كنيد!» از نقاط مركزى شهر عبور كردند. زنان سنديكا از چند روز پيش تظاهرات مستقل خود را نيز سازماندهى كرده بودند.
با اين حال مهمترين مركز فعاليت سنديكاى برقكاران مكزيك در شهر مكزيكو متمركز بود. از نخستين دقايق اعتراض پرووكاتورهاى دولتى كوشيدند درگيرى ايجاد كنند. با اين حال دفاع سازمان هاى توده اى، و گروه هاى چپ از كارگران چشم گير بود. اگر چه در روزهاى نخستين فقط تنى چند از نمايندگان حزب انقلاب دمكراتيك از سنديكا دفاع مى كردند، اما با مقاومت كارگران، اين حزب مجبور شد هرچه بيشتر عليه بسته شدن شركت برق مركزى مكزيك اعتراض كند.
شركت سنديكاهاى ديگر، بخصوص كارگران تلفن و دانشگاهيان در اعتصاب اخطارى روز ۱۱ نوامبر مى تواند تا هر زمان كه مقاومت كارگران ادامه پيدا مى كند، گسترش يابد.
يكى از رهبران قديمى معلمان شرايط فعلى را با مبارزات گذشته مقايسه كرد: با اين كه ما در گذشته نيز شاهد همبستگى بين كارگران و دانشگاهيان بوديم، اما اخراج يك شبهء ۴۴ هزار كارگر در تاريخ مكزيك سابقه ندارد.
جنبش هاى اجتماعى مكزيك كه از همان روز اول عليه فرمان رىٔيس جمهور موضع گرفته بودند، با شركت گستردهء خود، اتحاد كارگران در مبارزه عليه بازپس گرفتن دستاوردهايشان به نمايش گذاشتند.
با اين حال نظرات مردم يكى نيست. بودند كسانى كه به تظاهر كنندگان ناسزا مى گفتند، اين امر تأكيدى ست بر نياز و وظيفهء فعاليت عليه تبليغات بى حد رسانه هاى گروهى مكزيك در دفاع از فرمان رىٔيس جمهور.

در كنار اهداف مشخص دولتى، مانند وزارت كار، روز ۱۱ نوامبر ۲۰۰۹ ساختمان هاى مركزى تلوزيون آزتكا و تلويزا نيز از نقاط مهم اعتراضى بودند. به همين دليل تظاهرات در مقابل ساختمان هاى مركزى تلويزا و تله آزاتكا، كه بزرگترين بنگاه هاى دروغ پراكنى هستند بجا و منطقى بود. برخورد گويندگان و خبرنگاران اين دو بنگاه، آن چنان رسمى ست كه به نظر مى رسد آنان برنامه هايشان را در همآهنگى كامل با نمايندگان دولت تهيه مى كنند.

براى آن كه تصورى از تعداد شركت كنندگان در تظاهرات عظيم اين روز داشته باشيم، كافى ست در نظر بگيريم كه از ورود صف اول تظاهرات به زوكلو (ميدان اصلى شهر مكزيك) تا صف آخر آن سه ساعت طول كشيد.

همزمان با استان مركز، در ايالت هاى مختلف، مانند پوىٔبلا، مى چوآكان، خليسكو، گرررو، ايالت مكزيك، چياپاس، و اوآخاكا نيز در همبستگى با سنديكاى برقكاران مكزيك اعتراضات كارگران در اشكال مختلفى خود را نشان مى داد.

يك موضوع بسيار جالب، تغيير شيوهء سخن گفتن نمايندگان سنديكا و شعارهاى آنست. در يكى از تراكت هاى امروز، سنديكا خطاب به خلق مكزيك، پنج خواست محورى را مطرح مى كرد:
«- پس گرفتن فرمان رىٔيس جمهور در مورد شركت برق مركزى و برقرارى مجدد قانون اساسى.
- خروج نيروهاى «پيشگيرانه پليس فدرال» PFP از تأسيسات شركت برق مركزى. قطع سركوب، آزادى زندانيان سياسى، بازگشت ارتش به پادگان ها.
- دفاع از خدمات عمومى به عنوان اموال عمومى كسانى كه هيچ چيز ندارند (آب، برق، آموزش عمومى، امنيت اجتماعى، بهداشت، ترابرى عمومى، و غيره). مخالفت با پاىٔين آوردن هزينه هاى عمومى دولت.
- در دفاع از استقلال انرژى و غذاىٔى كشور.
- حل خواست هاى كارگران روستاىٔى كشور.»
مسألهء سياسى و راديكال شدن خواست هاى سنديكا، از جمله خواست آزادى زندانيان سياسى، نشان مى دهد كه اگر دولت موفق نشود در آيندهء نزديك اين جنبش را به كنترل خود در آورد، اين حركت صنفى و دفاعى كارگرى مى تواند در اىٔتلاف با نيروهاى ديگر، به يك جنبش سياسى اجتماعى بزرگ تبديل شود.

مصاحبه با: خاكوبو سيلوا و گلوريا آرناس
از بنيانگذاران ارتش انقلابى خلق شورشگر ERPI
بهرام قديمى
۲ نوامبر ۲۰۰۹ ، شهر مكزيكو

مدت هاست كه به اخبار بد عادت كرده ايم. هرگاه نامه اى مى رسد، انتظار داريم خبرى باشد از سركوب كارگران، و مردم زحمتكش، دستگير شدن مبارزين سياسى و اجتماعى، شكنجه و يا حتى قتل آنان. چند روز پيش، در ۲۸ اكتبر ۲۰۰۹ يك خبر استثناىٔى به ما رسيد: گلوريا آرناس آزاد شد. و روز بعد از آن خبر شگفت انگيز دوم ما را غافلگير كرد: خاكوبو سيلوا نيز از زندان آزاد شد...
خاكوبو سيلوا نوگالس‌(فرمانده آنتونيو)، از بنيانگذاران دومين سازمان مسلح مهم در مكزيك (پس از ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى)، ارتش انقلابى خلق شورشگر- ERPI است. خاكوبو معلم مدارس روستاىٔى بود. در مكزيك، كار در اين نوع مدارس، به خاطر درآميختن با زندگى افرادى كه در آن تحصيل مى كنند، و زيستن در جامعهء دهقانى، هميشه فضاىٔى بوده است كه در آن جنبش هاى راديكال مى توانند خود را بيان كنند. او در روز ۱۹ اكتبر ۱۹۹۹ در حملهء نيروهاى مخصوص پليس سر قرار تشكيلاتى دستگير شد. خاكوبو شاعر و نقاشى ست برجسته كه آثارش از جمله در چند موزه و نمايشگاه در مكزيك، اتريش، سويس و در كانادا به نمايش گذاشته شده است. وى در روز ۲۹ اكتبر ۲۰۰۹ از زندان تِپيك، در ايالت ناياريت١ در شمال مكزيك، آزاد شد و بلافاصله راهى شهر مكزيك گشت. در صبح روز جمعه سى اكتبر به ترمينال اتوبوس شمال شهر مكزيكو رسيد. جمعى كه به پيشوازش رفته بودند، با شعار و فرياد شوق از وى استقبال كردند. از همان جا او عازم يك كنفرانس مطبوعاتى شد كه از روز قبل به خاطر آزادى گلوريا آرناس توسط «انجمن مبارزه با شكنجه و معافيت از مجازات» - CCTI٢ فراخوانده شده بود.
گلوريا آرناس آگيس (كلنل آىٔورورا)، يكى ديگر از بنيانگذاران ERPI، جزو فعالين جنبش توده اى در ايالت براكروز بود. وى پس از گريز از چنگ پليس اين ايالت با جنبش چريكى در ايالت گرررو، با ادامه دهندگان «حزب فقرا»٣ پيوند برقرار ميكند. در سال ۱۹۹۶ «ارتش خلقى انقلابى»٤ ‌از به هم پيوستن چند سازمان و گروه مسلح تشكيل مى شود كه بعدها، خود به علت از اختلاف در سبك كار دچار انشعاب مى گردد. پس از انشعاب در «ارتش خلقى انقلابى»، با ارتش انقلابى خلق شورشگر همراه مى شود. كلنل اىٔورورا، آن طور كه در ERPI ناميده مى شد، دو روز پس از آن كه همسرش (خاكوبو) دستگير شده، در يك خانهء تيمى در سن لوىٔيز پوتوسى در شمال غربى مكزيك دستگير مى شود. گلوريا در روز پنج شنبه ۲۸ اكتبر، سر شب، بدون خبر قبلى از زندان چيناكاىٔوتلا ، در ايالت مكزيك٥ آزاد شد.
هر دو، از همان لحظهء اول زندان، اتهام شورش عليه دولت را مى پذيرند. آنان از همان اولين دقايق آزادى شان در مصاحبه هاى مختلف تأكيد كردند كه تمام اشكال مبارزاتى را لازم مى دانند و معتقدند هر شكلى از مبارزه بسته به شرايط اهميت مى يابد.
مركز اصلى فعاليت ارتش انقلابى خلق شورشگر ايالت گرررو در جنوب مكزيك است. در گرررو هميشه هم سركوب حاكم بوده و هم مبارزات توده اى وجود داشته است. دو تن از معروفترين انقلابيون دوران اخير مكزيك، لوسيو كابانياس و خنارو باسكِز٦ (هر دو معلم مدارس روستاىٔى) در اين ايالت فعاليت داشته اند. و دست آخر «حزب فقرا» و «انجمن مدنى ملى انقلابى»٧، دو بازوى مسلح دهقانان اين ايالت بودند كه تنها با سركوب عنان گسيختهء ارتش، شبه نظاميان و نيروهاى رسمى پليس بود از ميان برداشته شدند.

در نيمه شب ۷ ژوىٔن ۱۹۹۸ نيروهاى ارتش مكزيك روستاى اِل چاركو را مورد حمله قرار مى دهند. در اين حمله ۱۱ نفر به قتل مى رسند، ۵ نفر زخمى و ۲۲ نفر، از جمله اِفرِن كورتِز و [خانم] اريكا سامورا٨ دستگير مى شوند، كه پس از تحمل شكنجه در بيدادگاه به پنج سال حبس محكوم مى گردند. طبق اخبار منتشر شده در مطبوعات مكزيك، در مدرسهء اين روستا نشستى بود بين رزمندگان ERPI و مردم روستاهاى اطراف براى معرفى اين نيروى چريكى و بحث حول نيازهاى مردم. اين نشست با اجازهء قبلى و توافق ساكنين روستاها برگزار شده بود. روز بعد از آن، ERPI در اطلاعيه اى از زرمندگان خود به خاطر آن كه شب را در روستا ماندند انتقاد كرده، تذكر مى دهد كه قرار نبوده رزمندگانش در روستا بمانند ولى از آن جا كه نشست به درازا كشيده، تصميم بر آن شده كه آنان در مدرسهء روستا شب را به صبح برسانند.
اين نخستين بار بود كه ارتش انقلابى خلق شورشگر علنى شد. بعد ها اين جريان در اطلاعيه هاى گوناگون بيان داشت كه آنان از يك جريان چريكى ديگر به نام «ارتش انقلابى خلق» EPR انشعاب كرده اند و به برپايى آرام و بدون جنجال نيروى توده اى و خود مختارى معتقدند.
با وجود دستگيرى خاكوبو سيلوا و گلوريا آرناس، ساختار ERPI دست نخورده باقى ماند و رزمندگان آن در ايالت گرررو و برخى نقاط ديگر كشور تشكيلاتشان را حفظ كرده، رشد دادند.
در سال هاى جارى به تدريج ادبيات ERPI هرچه بيشتر به ادبيات جنبش زاپاتيستى نزديك شد و برپايى خود مختارى روستاها در دستوركار قرار گرفت.
در سال ۲۰۰۱ طى راه پيماىٔى عظيم زاپاتيست ها از چياپاس به شهر مكزيكو، ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى از جريانات مسلح اين كشور، از جمله از ERPI اجازه مى خواهد كه از مناطق شان عبور كند. ERPI نه تنها از اين اقدام زاپاتيست ها حمايت كرد، بلكه در شهر ايگوآلا در ايالت گررو، قريب به سى هزار نفر از هيىٔت زاپاتيستى استقبال كردند كه بسيارى از آنان توده هاى سازمانى ERPI بودند. در ماه مارس ۲۰۰۱، در حالى كه فرماندهان زاپاتيست تريبون مجلس ملى [كنگره] مكزيك را در اختيار خود مى گيرند، گلوريا آرناس (كلنل آىٔورورا) در نامه اى محبت آميز از زاپاتيست ها به خاطر مبارزاتشان سپاسگزارى مى كند.
در روز ۱۶ سپتامبر ۲۰۰۵، در همايش تأسيس «كارزارى ديگر»٩ در روستاى زاپاتيستى لاگروچا، در ايالت چياپاس، معاون فرمانده ماركوس گفت: ‮«‬بايد رفقاى زندانيانمان را به اسم بشناسيم،‮ ‬و سركوب و سركوبگر را به صراحت نام ببريم‮. ‬در يكى از ‬نشست هاى مقدماتى‮ ‬از سركوب در شهر گوادالاخارا عليه جوانانى كه خواهان جهانى ديگر اند،‮ ‬سخن به ميان آمد؛ آن ها كه سخن مى گفتند نام زندانيان را به خاطر نمى آوردند‮. ‬اين موضوع لرزه بر اندام ما مى اندازد‮. ‬ما به عنوان مبارزان‮ «كارزارى ديگر‮» ‬نمى توانيم اين طور عمل كنيم.‮ ‬بايد به رفقايمان وفادار باشيم،‮ ‬و هيچكس را تنها نگذاريم و هيچكس را فراموش نكنيم‮. ‬مى خواهيم اين جا از دو نمونه ى برجسته نام ببرم،‮ ‬از دو رفيق،‮ ‬يك مرد و يك زن،‮ ‬كه زندانى اند و‮ - ‬اگر حرف هاى اعضاى فاميلشان را كه به يكى از جلسات مقدماتى آمده بودند ملاك قرار دهيم‮ - ‬به‮ «ششمين بيانيه‮»١٠ [منظور ششمين بيانيه زاپاتيست ها از جنگل لاكندوناست. م.] ‬پيوسته اند‮. ‬دارم از رفيق خاكوبو سيلوا نوگالِس و رفيق گلوريا آرناس آگيس حرف مى زنم،‮ ‬زندانيان ارتش انقلابى خلق شورشگر‮.»
ماركوس سپس با دكلمهء شعر زيباىٔى از خاكوبو سيلوا نوگالِس باز هم در بارهء اهميت نام بردن و دفاع از زندانيان سياسى،‮ ‬مفقودالاثر شدگان و جان دادگان سخن راند‮. اما در واقع پيام ماركوس از هرچيزى مهم تر بود‮. ‬او از سوىٔى نزديكى خود را به يكى از مهمترين گروهاى چريكى مكزيك نشان مى دهد،‮ ‬و از سوى ديگر به سيسِن‮١١ (‬پليسى سياسى مكزيك‮) ‬يادآورى مى كند كه زاپاتيستها تنها نيستند‮.
بعدها در روز ۲۵ آوريل ۲۰۰۶، فرمانده ماركوس همراه با جمعيت كثيرى در مقابل زندان چيكوناىٔوتلا حضور مى يابد و حدود پنج ساعت اجازهء ورود به زندان و ملاقات گلوريا آرناس را انتظار مى كشد. اگرچه وى موفق به ديدار زندانيان نمى شود، با اين حال او با قبول خطر حضور علنى خود، وفادارى اش را به مبارزين ديگر نشان مى دهد.
در روز ۲۸ دسامبر ۲۰۰۸، در «نخستين فستيوال جهانى خشم شرافتمندانه»، در ميزگردى كه موضوع آن سركوب بود، مقاله اى بسيار جالب و ارزشمند از گلوريا آرناس اراىٔه شد (اين مقاله كه با صداى خودش پخش شد از قبل در درون زندان ضبط شده بود).
چندى بعد معاون فرمانده ماركوس همراه با هيىٔتى از نمايشگاه آثار نقاشى خاكوبو سيلوا نوگالِس كه در موزهء سيكيروس١٢ (نقاش برجسته مكزيكى) برگزار مى شد، ديدار كرد.
از يك سو اين آمد و شد ها و از سوى ديگر مبارزهء قاطع و پيگير خاكوبو سيلوا و گلوريا آرناس و اتخاذ تاكتيك هاى درست از جانب آنان، از جمله باعث شد كه قضيهء آنان به پرچم مبارزهء فعالين كارزارى ديگر در دفاع از زندانيان سياسى بدل گردد.
در روز ۳۰ اكتبر ۲۰۰۹ در كلوپ روزنامه نگاران شهر مكزيكو، طى كنفرانس مطبوعاتى كه به دعوت «انجمن مبارزه با شكنجه و معافيت از مجازات» برگزار شد، خاكوبو سيلوا نوگالِس يك بار ديگر موضع خود را در رابطه با جنبش به روشنى بيان كرد: «قلب من با چريك هاست. قلب من با ERPI است، با ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى... و با خيلى هاى ديگر كه نامشان شناخته شده نيست. اما حالا ما مجبوريم در نوع ديگرى از جنگل باشيم: و شما درخت بلوط ايد و من در شما خودم را استتار مى كنم. به همين دليل همچنان تمام اشكل مبارزاتى را تقدير مى كنم. حالا وظيفهء ماست كه در مبارزهء توده اى شركت داشته باشيم... ولى همچنان با رفقايم هستم.»
بارى، فرصتى به دست آمد كه در زمانى كوتاه بتوانيم با اين دو زندانى تازه از بند رها شده مصاحبه اى داشته باشيم كه در زير ملاحظه مى كنيد. يكى از نكات بسيار جالب طى اين مصاحبه براى ما، زبان گويا و سادهء اين مبارزان بود كه بيانگر نزديكى آنان به جنبش مردمى ست.
اين مصاحبه دو روز پس از آزادى خاكوبو سيلوا و سه روز پس از آزادى گلوريا آرناس انجام پذيرفته است. آنان هنوز در حال و هواى زندان را بسر مى برند و به علت محدوديت وقت، نمى توانستيم بسيارى از سؤالاتى را كه مهم نيز هستند، با آنان مطرح كنيم. اميدواريم در آينده بتوانيم مبارزان ايرانى را هرچه بيشتر با تجربه ها و كارهاى آنان آشنا سازيم.
۳ نوامبر ۲۰۰۹
شهر مكزيكو

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

سؤال: شما به عنوان رزمندگان ارتش انقلابى خلق شورشگر دستگير شده بوديد؛ چه شرايطى باعث شد كه مبارزهء مسلحانه را برگزينيد؟ ERPI چگونه شكل گرفت؟ اهدافش كدامند؟ و چه نكاتى باعث انشعاب آن از ارتش خلقى انقلابى شد؟
خاكوبو سيلوا: هر كس تاريخ شخصى خودش را دارد، شكلى يگانه و ويژه كه شخص را مثلاً به مبارزهء مسلحانه مى كشاند. در مورد من، زندگى با فقر از طرفى، و بخصوص آگاهى از سركوب هاىٔى كه در اين كشور اتفاق افتاده، تعيين كننده بود. اينها باعث شد كه قبل از هرچيز آرزوى مبارزه براى تغيير اوضاع اجتماعى و سياسى وجود داشته باشد، با توجه به اينكه براى اين تغيير هم راه مسالمت آميز مطرح مى شود و هم قهرآميز يعنى از طريق مبارزهء مسلحانه. علت آنكه مبارزهء مسلحانه به عنوان بديل مطرح شد اين است كه مبارزات مسالمت آميز گذشته بى نتيجه مانده بود. اينجا بود كه من، يك جوان ۱۵- ۱۶ ساله، در جستجوى يك سازمان مسلح بودم. جستجو زمانى كه در پايتخت زندگى مى كرديم شروع شد. جنبش مسلحانه اى نبود كه بشود با آن تماس برقرار كرد و يا آسان با آن آشنا شد. با اشكال ساده لوحانه، مثلا در راه پيماىٔى هاىٔى كه ممكن بود در آن نشريه و يا اعلاميه اى از گروه هاى مسلح پخش شود، شركت مى كردم تا اگر كسى را ديدم كه اطلاعيه پخش مى كند با او حرف بزنم و بگويم كه مى خواهم به شما بپيوندم. اما اين طور كه نمى شد با آنها ارتباط برقرار كرد...
بعد ها به شيوه اى خود به خودى ارتباط عملى شد.

گلوريا آرناس: من به يك جنبش توده اى مسالمت آميز در اوريسابا در ايالت براكروز، تعلق داشتم كه براى آزادى زندانيان سياسى همان ايالت فعاليت مى كرد. اين جنبش توانست آزادى چند نفر از زندانيان را به دست بياورد. من جوان بودم، ۱۸ ساله، در سازمانى در كوهستان هاى سونبوليكا. سركوب آغاز شد. مرا بازداشت كردند و تا چهار روز از من خبرى به كسى ندادند. رفقاى ديگر تحت تعقيب قرار گرفتند. خواهرم دو بار دستگير شد. كوشيدند چند نفر از رفقاى سازمان را به قتل برسانند. و به شدت تحت مراقبت قرار گرفتيم، به طورى كه زندگى را در آن جا غير ممكن مى كرد. بنا بر اين سؤال اين بود كه يا از آن جا بروم و فعاليت سياسى را رها كنم، يا زندگى مخفى پيش بگيرم. من ايالت [براكروز] را ترك كردم (چون اين موج سركوب مستقيماً‌ به دستور فرماندار انجام مى گرفت) و به ايالت گرررو رفتم. ايالتى كه به هيچ عنوان آرام نبود، ولى چشم من به آينده بود. پس جستجو براى ارتباط آغاز شد (گرررو ايالتى است كه هميشه در آن جنبش هاى زيادى در ارتباط با چريك ها وجود داشته). من ديگر نمى توانستم علنى باشم، نمى شد كه يك بار ديگر به لحاظ امنيتى به اصطلاح بسوزم، پس از چند سال ارتباط مستقيم را بدست آوردم.

خاكوبو سيلوا: و از شانس خوبش، مرا پيدا كرد.
[هر دو مى خندند]

سؤال: پس شما در آن زمان در يك سازمان بوديد؟
خاكوبو سيلوا: اولين سازمانى كه من به آن پيوستم، حزب فقرا بود. بسيار از اين بابت راضى ام چون سازمانى بود كه به شكلى نظامى در يك منطقهء كوهستانى عليه ارتش مكزيك مى رزميد، و خيلى اعتبار داشت. رهبر آن لوسيو كابانياس بود. اين گروه چند مرحله و اتحاد و اىٔتلاف هاى متعددى را پشت سر گذاشت. اول با يك گروه به نام PROCUP وحدت كرد و PROCUP-PDLP را تشكيل داد و بعد اين گروه تبديل شد به EPR. من همچنان در آن فعال ماندم. پس از مدتى فعاليت و بر اساس تجربهء سازماندهى دهقانان در كوهستان هاى گرررو، ديدگاهى كه از دوران PROCUP-PDLP و سپس در EPR وجود داشت تغيير كرد. ديدگاهى كه روى درك از نقش پيشتاز، و كادر حرفه اى كه همه چيز را مى داند و قادر به هر كارى هست و توده ها در پى او راه خواهند افتاد، بسيار تأكيد مى كرد. اين ديدگاه بر اساس شناختى كه از توده هاى دهقان و همچنين بوميان به دست آورد تغيير كرد. اين زندگى با مردم به مبارزان فهماند كه نمى توان فقط با صلاحيت هاى معينى يا با آموزش نسبى آمد و به مردم گفت دنبالم راه بيفتيد، من شما را رهبرى خواهم كرد. نه، نه! اساس تجربه مى فهماند كه كسى كه انقلاب مى كند، خود خلق است و نقش ما رهبرى نيست بلكه وظيفهء ما اين است كه همراه آنها باشيم. وظيفهء ما پيوستن به مبارزهء توده هاست و نه پيوستن توده ها به مبارزهء ما. اين تجربه از اين جا نشىٔت مى گيرد كه با شكل سازمانى گذشته كه بر مخفى كارى كامل استوار بود، جاىٔى كه انقلابيون با هدف داشتن امنيت، خود را از توده ها منزوى مى كردند، و در اين كار آنقدر پيش مى رفتند كه ديگر مردم آن ها را نمى شناختند. تقريباً هشت سال طول كشيد تا ما حدود سى نفر را جذب كرديم. تازه از اين سى نفر همه شان حاضر به پيوستن به ما نبودند، بلكه فقط همكارى هايى مى كردند. بر اساس اين مشاهدات در سازمان اين ايده شكل مى گيرد كه بايد همه چيز را تغيير داد؛ بايد بيشتر ريسك كرد؛ زندگى مخفى را ملايم تر كرد؛ با توده ها ارتباط مستقيم ترى داشت؛ و ديگر نبايد افراد را به صورت فردى جذب كنيم، بلكه بايد به صورت توده اى آنان را جذب كرد. ديگر موضوع بر سر افراد نيست بلكه روستاهاى كامل مطرح اند، شرايطى كه در آن روستا تصميم مى گيرد بخشى از جنبش باشد. بدون آن كه ما بدانيم. اين تجربه منطبق بود با تجربهء ديگرى كه در كشور وجود داشت، كه تجربهء ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى بود. پيوستن روستاهاى كامل با مسىٔولين آن، با مدارس آن، با پدر بزرگ و مادر بزرگ هايش، زنان، مردان، و كودكانش. كه همه نه تنها از جنبش چريكى مطلع اند، بلكه بسيارى از چيزهاىٔى كه چريك ها بايد انجام بدهند در دست آن هاست.

گلوريا آرناس: همان طور كه از همان مختصرى كه گفتم معلوم است، ورود به يك سازمان مخفى يك گام امنيتى بود. من از يك جنبش توده اى مى آمدم و نه از يك سازمان مخفى. وقتى مى خواهم رابطه ام را با يك سازمان مسلح برقرار مى كنم، براى اين است كه بتوانم با زندگى مخفى شركتم را در يك جنبش علنى ادامه دهم، چون من نمى توانستم به شكل ديگرى ادامهء فعاليت علنى را براى خودم، در هيچ جاىٔى تصور كنم.
در آن زمان من حدود ۲۵ سال داشتم، و گمان مى كنم با هر سازمانى كه در آن زمان ارتباطم برقرار مى شد، با همان سازمان فعاليت مى كردم. آن زمان اين نياز من بود. من گمان مى كردم كه آن سازمان «حزب فقرا» است ولى نمى دانستم كه آنان با جريانات ديگرى وحدت كرده، وPROCUP-PDLP تبديل شده بودند. من به حزب فقرا سمپاتى زيادى داشتم.
به شكلى فردى وارد اين جريان شدم. وقتى از منطقه ام خارج شدم، ديگر هيچ ارتباطى با آن نداشتم. پس از آن همه فعاليت علنى، حالا كارم نحوهء ديگرى داشت. بايد از صفر شروع مى كردم: بايد اسمم را عوض كنم؛ مواظب باشم چيزى لو نرود؛ از خودم مراقبت كنم؛...
يك موضوع مخصوص به ما زنان...، اين را به عنوان انتقاد مختص به اين سازمان نمى گويم، مى توانيم حالا آن را بفهميم، ولى دست آخر كار گِل به ما زنان محول مى شد. پوشش امنيتى دادن به خانه هاى تيمى كار ما بود. من يك زن تنها بودم با يك دختر بچهء چهار ساله. بنا بر اين يك «بچهء بى گناه» مى توانست محمل خوبى باشد. من مدتى آرام و ساكت بودم، و در عين حال تجربه اى بود. ولى بعد تحرك تشكيلاتى آغاز شد، بخصوص وقتى تغيير شيوهء كار و نزديك شدن مان به جنبش ها و روستاها و گسترش تشكيلات مطرح شد. در اين زمان شكل فعاليت من هم عوض شد و من به اشكال ديگرى فعاليت مى كردم.

سؤال: ERPI چه زمانى تشكيل شد؟
گلوريا آرناس: پيدايش ERPI ناگهانى نبود. گفتيم كه ما به PROCUP-PDLP تعلق داشتيم كه بعد به EPR تغيير كرد. در اين روند عملاً سازمان همان سازمان بود. در درون EPR است كه اختلاف نظر در مورد طرح و شيوهء كار و استراتژى شروع شد. اين فرايندى بود با سرعت كم كه حدود دو سال طول كشيد. طبيعى ست كه انشعاب مى بايستى ناگهانى باشد، ولى فرايند آن از قبل وجود داشت. در اين زمان موضوعات مختلفى مطرح بود: يكى اين بود كه ما بدون آن كه خودمان متوجه باشيم... (زيرا ما از كار تشكيلات در سطح ايالات ديگر كشورى با خبر نبوديم، بلكه فقط از كار در گررروخبر داشتيم ــ مثل چيزهاىٔى كه خاكوبو از كار در روستاها تعريف كرد ــ و از اين كه روستاهاى كامل در جنبش ادغام مى شدند... ارتباط با جنبش اجتماعى، از جمله در جنبشى كه پس از تقلب در انتخابات رياست جمهورى در سال ۱۹۸۸ در ايالت گرررو راه افتاد و نيز در بخشدارى ها در سال ۱۹۹۱ كه به خاطر محلى بودن بيشتر محسوس بود، زيرا در خود محل است كه مسىٔولين محلى انتخاب مى شوند. آن زمان مردم ساختمان شهردارى و بخشدارى را اشغال مى كردند. از آنجا كه فضاى احزاب انتخاباتى همه جا را گرفته بود، سازمان به اين مبارزات مردم نزديك نمى شد. جنبش توده اى زمينه را براى رشد سازمان فراهم آورد، بنا بر اين، بدون آن كه متوجه باشيم، روش ديگرى به كار برديم؛ روشى كه در آن به جاى رهبرى، مردم اعماق اند كه به حساب مى آيند. در اين روش از مردم مى آموختيم؛ به آن ها گوش مى سپرديم؛ و از آن خود مختارى را ياد گرفتيم. خلاصه اينكه ديگر ما نيستيم كه براى كسى تصميم مى گيريم و ما نيستيم كه به كسى فرمان مى دهيم. بايد قدرت از پاىٔين بوجود بيايد.
موضوع ديگر اين بود كه سازمانى كه ما از آن مى آمديم هدف خويش را «بدست گرفتن قدرت» مى دانست. «وقتى قدرت به دست گرفته شد، بعد سوسياليسم را مى سازى، تغيير بوجود خواهد آمد، و به طور اتوماتيك وضع زنان و حقوق آنان هم درست مى شود، و...» و ما به اين امر معتقد بوديم. چيزى كه آن زمان شروع كرديم بياموزيم اين بود كه اين طورى نمى شود. بايد از اعماق و با توده ها و با جنبش، چيز جديدى را ساخت. چيز جديدى كه جنبش بتواند از آن دفاع كرده، تثبيتش كند. اگر قرار است چيزى را نابود كنى، چيز ديگرى هست كه جاى آن بگذارى. زيرا اگر چيزى را نابود كنى و چيز ديگرى به جاى آن نداشته باشى، دست آخر همان اولى را بازسازى مى كنى. اين كارى بسيار ظريف تر و پيچيده تر است ولى ما معتقديم كه بايد به آن عمل كرد.
بنا بر اين اختلاف ما ديگر عميق بود. اگر متوجه شوى كه يك بخش در درون يك سازمان چنين ديدگاهاىٔى داشته باشد و بخش ديگر همچنان بگويد كه قدرت را بايد به دست گرفت و بيش از آن، خود سازمان بايد قدرت را به دست بگيرد، طبعاً از طرف خلق به دست مى گيرد، اما قدرت همچنان در اختيار سازمان مى ماند. ما ديگر با چنين ديدگاهى موافق نبوديم، نگاه و عملكرد ما در جهت ديگرى بود.
موضوع ديگر ساختار درونى سازمان بود كه ما مسىٔله، دمكراتيزه كردن درونى آن را مطرح مى كرديم. يك سازمان مخفى بيشك هميشه عمودى ست، يك ساختار عمودى با تقسيم كار لازم و غيره. ما نوعى دمكراتيزاسيون را مطرح مى كرديم و يك نكتهء بسيار مهم: انسانى كردن مناسبات و يك رشته اصول اخلاقى. ما چشم مان را بازكرديم كه هدف وسيله را توجيه نمى كند. هدف انقلاب است و تغيير، خُب، مطمىٔناً اين طور هست، ولى به خاطر اين هدف دست به كارى نمى زنيم كه عليه همين هدف باشد. اين كه تشكيلات همه چيز است و زندگى رفقا براى آن مى توان قربانى كرد براى ما قابل قبول نبود. ما شروع به مخالفت كرديم.
اين موضوع همزمان شد با گسترش تعداد اعضاى رهبرى در سازمان ما، EPR. بنا بر اين رفقاى ايالات مختلف كه در گذشته مشغول كارهاى كوچك خودشان بودند، در جلسه هاى بزرگتر شركت كردند. ما متوجه شديم كه در نقاط ديگر چه كارهايى مى كردند، و يا نمى كردند، و چگونه. اين جا بود كه متوجه شديم ما واحد هاىٔى كه در «گرررو» كار مى كرديم خيلى با ديگران فرق داريم و نظرات مان را جور ديگرى مطرح مى كرديم. كم كم چيزهاىٔى را از سازمان فهميديم كه ديگر برايمان خوش آيند نبود و با آن هم عقيده نبوديم.
بنا بر اين هر اختلافى، چه بر سر متدولوژى بوده، يا اخلاق، استراتژى، و حتى سر موضوعات عينى مشخص، آن ها را مطرح كرديم. اين كار به جاى آن كه باعث بحث شود، عدم اعتماد ايجاد كرد. ما نتوانستيم فضاىٔى براى بحث باز كنيم و بنا بر اين انشعاب شد.

خاكوبو سيلوا: وقتى ما متوجه اختلافات شديم، بخصوص در مورد شيوهء كار، و مقايسهء‌ يك روش با ديگرى، متوجه شديم كه اختلاف زياد است. وقتى آگاه شديم كه در ايالات ديگر چه مى گذرد، حساب دستمان آمد كه بسيارى از چيزهاىٔى كه براى ما تعريف مى كردند، خيال خام است: مى شنيديم كه ارتش خلقى در سراسر كشور نيرو دارد! وقتى در جلسه حساب پس داده شد، معلوم شد كه در هر ايالتى چه مى گذرد. افراد از ايالات مختلف مى آمدند و مى گفتند كه چقدر نيرو دارند. به ما مى گفتند كه نيروهاى زيادى داريم، و ناگهان متوجه شديم كه تعداد انگشت شمارى هستند. در يك مورد من مسىٔول ايالت گرررو بودم، و از اين ايالت گزارش دادم. اوضاع آنقدر متضاد بود كه باورم نمى كردند كه در گرررو وضع چنين است. بنا بر اين سيستماتيزه كردن اين متد كار در ديدگاه جديد، آغاز شد. متنى وجود دارد به نام «شيوهء ساختن». وظيفهء من بود كه اين جمعبندى را تهيه كنم. در اين نوشته من شيوهء رشد مان را به صورت منسجم اراىٔه مى دهم. اين مطلب در همان حالى كه نوعى گزارش بود، پيشنهاد هم بود براى آن كه بقيهء كميته ها و ايالات همان متد كار را به اجرا در بياورند. زيرا اين شيوهء كارآيى داشت. از يك طرف اجازهء رشد مى داد و از طرف ديگر رضايت مردم را فراهم مى كرد. مردم راضى اند، چون تصميم گيرى با آنان است. اين نوشته صد و سى و چند صفحه بود. آن را با هدف پيشنهاد براى بحث به سازمان اراىٔه داديم. به جاى آن كه رويش بحث كنند، آن را مطلقاً بى اعتبار دانستند، با اين حال كوششى بود از جانب ما براى آن كه نشان دهيم كه اين روش كارآيى دارد. در نشست هاى سراسرى بعدى نه تنها در حرف، بلكه در عمل محصول كار را نشان داديم. در بخش بزرگى از ايالت گرررو، روستاهاى كامل همراه با ما در حركت ها شركت مى كردند كه كاملاً تازگى داشت.
يكى از دلايلى كه عليه ما مى آوردند اين بود كه اين روش كار از درجهء امنيت مى كاهد. ما پاسخ مى داديم كه دقيقاً درست است ولى ارزش آن را دارد. ما مى توانيم سازمانى مطلقاً آهنين و امن باشيم، ولى نه رشد خواهيم كرد و نه اين كه چنين سازمانى علت وجودى خواهد داشت. اگر قرار است هشت سال در يك ايالت كار كنيم و فقط چند ده نفر آدم داشته باشيم، صدها سال طول خواهد كشيد كه ما هزاران انسان مبارز در صفوف خود داشته باشيم. بنا بر اين پيشنهاد ما اين بود كه بيشتر خطر كنيم، بايد در روستاهاى كامل پيش برويم.
در آن دوران بود كه تجربهء ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى رخ داد. ما مى بينيم كه در بخش بزرگى از شكل كار، با آنان هم نظريم، و دستاوردهاى آنان عالى ست. اين طور بايد كار كرد!
يكى ديگر از نكات اساسى كار مخفى بود. يعنى هرگز نگذاريم بفهمند كه كجا كار مى كنيم. تا حداكثر ممكن تقسيم كار را طورى از دولت پنهان نگاه داريم كه آنان به هيچ وجه نفهمند ما كجا كار مى كنيم. ابتكار تعيين زمان و مكان فعاليت در دست ما باشد. هيچ دليلى وجود ندارد كه كارمان را جار بكشيم، و اين امر هم خيلى با شيوه كار آن ها در تضاد قرار مى گرفت. مى گفتند بايد قدرتمان را به رخ آنها بكشيم تا بگويند قدرتمنديم، ما مى گفتيم نه، هيچ چيز را نبايد نشان دهيم، و شبنامه هم پخش نكنيم. با مردم بايد كار كرد، اگر با توده ها ارتباط وجود دارد، چه اهميتى دارد كه جلوى پاى توده ها شبنامه بياندازيم. بنا بر اين با اين شكل كار مخالفت كرديم.
به علاوه وقتى ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى قيام مى كند، و آن ها شرايط جديدى بوجود مى آورند و مى بينيم كه نيروى هاى ديگرى هم وجود دارند كه توان شان بالا ست، پيشنهادى كه مطرح مى شود، اين است كه براى وفق دادن خودمان با شرايط بايد كار را تشديد كنيم. اين پيشنهاد فقط از جانب ما نبود، همهء رفقا اين پيشنهاد را داشتند. در چياپاس يك ارتش انقلابى دارد در درگيرى رو در رو عليه دولت مبارزه مى كند، و ما در حمايت از آن فقط توانستيم در يك مورد دام بگذاريم و به نيروهاى دولتى حمله كنيم. اين كارى بسيار ناچيز است. چرا براى خودمان يك سقف زمانى تعيين نمى كنيم تا كارى شبيه به ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى انجام دهيم؟ بايد آماده باشيم تا اگر ارتش زاپاتيستى به پيش مى رود، ما هم گامى به پيش برداريم، ولى اين بار با يك نيروى قابل ملاحظه، و نه با يك عمليات غافلگير كردن نيروهاى دولتى به عنوان همبستگى با زاپاتيستها.
بنا بر اين پيشنهاد داديم كه براى جلوگيرى از اين عدم اعتماد در مورد زياد بودن نسبى نيروى ما در گرررو، شما كنترل تشكيلات گرررو را به دست بگيريد و ما را به ايالات ديگرى بفرستيد تا با روشى كه داريم، تشكيلات را در آن ايالات گسترش دهيم. هر يك از ما را به يك ايالت بفرستيد، در مورد شخص خودم، پيشنهاد دادم كه مرا به شمال كشور بفرستند، كه مى گفتند به خاطر آن كه سطح زندگى مردم بالاتر از جنوب است، نمى توان كسى را جذب كرد، جاىٔى كه پس از چند سال كار تنها تعداد اندكى جذب كار شده بودند، و ما در عرض يك سال حساب پس خواهيم داد. آرى، با اين متد خود را به خطر مى اندازيم، ممكن است دستگير شويم، يا ما را به قتل برسانند، ولى دستاورد خواهيم داشت.
آنها اين پيشنهاد را نپذيرفتند و شك و ترديد بيشتر شد. ما را به انشعاب و جداىٔى طلبى متهم كردند. چنين امرى در سازمانى كه مسلح است، شرايط بسيار خطرناكى بوجود مى آورد. با انشعاب طلبى كسى روى خوش نشان نمى دهد، چرا كه ممكن است اين طور برداشت شود كه مى خواهد سازمان را از هم بپاشاند. بنا بر اين عدم اعتماد ديگر دو طرفه مى شود. در چنين شرايطى راه ديگرى بجز قطع ارتباط باقى نمى ماند. ديگر جاىٔى براى بحث نيست. دير يا زود، سلاح سخن خواهد گفت. متأسفانه گاهى به جاى زبان و خرد، سلاح سخن مى گويد. جلسات بحث و گفت و گو در منطقهء مركزى تشكيلات، (پايگاه EPR) برگزار مى شدند. و ERPI تشخيص مى دهد كه ديگر نمى شود بحث كرد و بايد جدا شد. و انشعاب صورت گرفت. شصت در صد نيروهاى EPR تصميم گرفت جدا شود. ما عقب نشينى كرديم. نظر ما اين نبود كه درگير شويم، بلكه با عقب نشينى مى خواستيم جلوى هرگونه رو در روىٔى و درگيرى درونى را بگيريم و موفق شديم به دام چنين وضعيتى نيفتاديم.

گلوريا آرناس: دوست دارم در بارهء اين لحظهء‌انشعاب و تشكيل ERPI چيزى اضافه كنم. شايد نتوانستيم خوب توضيح دهيم. موضوع بر سر اين نيست كه از يك سازمان، يك گروه جدا شود و حالا دو سازمان تقريباً شبيه به هم داشته باشيم كه حالا از هم جدا هستند. اختلافات ريشه اى بود. در اين دوره است كه موضوع «قدرت خلقى» مطرح مى شود. اين كه سازمان مسلح كمى عقب بكشد تا «قدرت خلقى» را بنا كنيم، و قضيهء خودمختارى به عنوان محور خودگردانى باشد. «دفاع از خود همه جانبه»، و دمكراسى مستقيم و مشاركتى. «دفاع از خود همه جانبه» به مفهوم فقط نظامى آن نيست، بلكه دفاع از خودى است كه در همهء جوانب اقتصادى، سياسى و اجتماعى بايد ساخت. به اين دليل همه جانبه است.

سؤال: آيا شما به عنوان پيشتاز به گرررو رفتيد؟
گلوريا آرناس: اين خيال خام مان بود.

سؤال: و بعد متوجه مى شويد كه اين آن چيزى نيست كه مى خواهيد؟
خاكوبو سيلوا: همين طور است.

سؤال: آيا مى دانيد كه ERPI امروزه خود را چگونه تعريف مى كند؟
[هر دو مى خندند]
گلوريا آرناس: ما نمى توانيم به نام ERPI حرف بزنيم، ما از ده سال پيش زندانى هستيم، فقط مى توانيم از طرف خودمان حرف بزنيم، اما مى توانيم نظرمان را در اين باره بگوىٔيم. بنا بر آنچه تا به حال ديدم، و روندى كه طى شده، ERPI روند سابقش را ادامه داده و تا آن جا كه من مطلع شده ام آن را رشد داده است. فكر نمى كنم كه ERPI خودش را «پيشتاز» حس كند. برعكس فكر مى كنم كه قدرت از پاىٔين را تقويت كرده و به ساختار «قدرت خلقى» كمك كرده. اين چيزى ست كه معتقدم.

سؤال: وقتى جنبش نوين كمونيستى پا به عرصهء ‌وجود مى گذارد، از احزاب سنتى كمونيستى فاصله مى گيرد و خود را در وجود گروه هاىٔى كه از تبليغ مسلحانه و روش هاى مشابه آن استفاده مى كنند، نشان مى دهد. اين امر نه تنها در آمريكاى لاتين، بلكه همچنين در خاور ميانه شاهديم. برخى از اين گروه ها، وقتى نتوانستند با مردم رابطه اى تنگاتنگ بوجود بياورند، به فكر تغيير روش افتادند. از راىٔول سنديك (بنيانگذارجنبش رهاىٔيبخش ملى – توپامارو در اوروگوىٔه) نقل مى كنند كه در پاسخ به اين سؤال كه چرا فعاليت تان را متوقف كرديد گفته است: « وقتى اتومبيل شما درست كار نمى كند، پياده مى شويد، كاپوت اتومبيل را بالا مى زنيد و به درون موتور آن نگاه مى كند تا ببيند مشكل كجاست.» شما چه زمانى از اتومبيل تان پياده شديد تا گام هاىٔى را كه تا آن زمان پيموده بوديد، بررسى كنيد؟

خاكوبو سيلوا: سال ۱۹۸۸ لحظهء تاريخى بسيار مهمى بود. لحظه اى كه در آن به خاطر روند انتخاباتى شاهد نارضايتى عظيم توده ها هستيم. در اين لحظه ما از خودمان مى پرسيديم كه اگر جامعه منفجر شود و كار به يك قيام توده اى بكشد، ما چه نقشى مى توانستيم داشته باشيم؟ ما با چند ده نفر، از عضو و هوادر و... مطلقاً قادر نخواهيم بود كارى كنيم. اين امر نقطه آغاز بود. ما از يك طرف حاضر بوديم براى اين مردم مبارزه كنيم و جان مان را در اين راه بدهيم و از طرف ديگر مى بينيم اين مردم خودشان، به تنهاىٔى، يعنى بدون ما، دارند قيام مى كنند. بنا بر اين ديدگاهى كه معتقد است كه «تودهء مردم عقب افتاده اند، نمى فهمند، حاضر نيستند مبارزه كنند و سازماندهى آنان بسيار سخت است...» ديگر عقب زده مى شود. ديگر مى ديديم كه اين طور نيست. اين توده ها شهردارى ها را اشغال مى كردند، آن ها مسلح بودند. قبل از اين موضوع توده ها خود را براى مسلح شدن آماده مى كردند. ما اين موضوع را مى دانستيم. كسانى بودند كه حتى از من مى پرسيدند كه مردم عليه تقلب در انتخابات حركت خواهند كرد. شما چه خواهيد كرد؟ ما مى گفتيم كه خوب ما هم آن ها را همراهى خواهيم كرد، ولى تا چه حد؟ با چه نيروىٔى؟
هيچ نسبتى وجود نداشت. از يك طرف تودهء مردم مسلح بودند و شهردارى ها را اشغال مى كردند. درگير مى شدند و كشته هم مى دادند. و از طرف ديگر يك گروه كه مى خواست مبارزه كند ولى نيرويى نداشت...

سؤال: شما در ماه اكتبر سال ۱۹۹۹ دستگير شديد: خاكوبو در ۱۹ اكتبر در شهر مكزيكو، و گلوريا در ۲۲ اكتبر در سن لوىٔيز پوتوسى. هر دو شكنجه شديد. چرا شما را شكنجه كردند؟ شكنجه گران چه مى خواستند؟ و شرايط زندان چگونه بود؟
خاكوبو سيلوا: در مورد من هيچ لزومى وجود نداشت كه شكنجه ام كنند تا بفهمند من چه كسى هستم. زيرا وقتى مرا دستگير مى كردند، مى دانستند من چه كسى هستم. كسى كه همراهم بود از قبل به پليس گفته بود كه من آنتونيو هستم. بنا بر اين دليل اصلى شكنجهء من بدست آوردن اطلاعات براى داغان كردن سازمان بود و براى دستگير كردن تعداد بيشترى از رفقا. هدف شكنجه همين بود.

گلوريا آرناس: در عمل گاهى گمان مى كنيم كه شكنجه ات مى كنند تا پرونده سازى كنند. اما كاملاً روشن بود كه هدف تحقيق در مورد سازمان بود. بنا بر اين مى خواستند اسم افراد را بدانند، مكان ها را، خانه هاى تيمى را.

سؤال: اين شرايط روزهاى اول است. ولى در زندان شما را ايزوله كرده بودند، همهء دار و ندارتان را از شما سلب كردند، حتى نقاشى كردن برايتان ممنوع شد. بنا بر اين سؤال اين است كه وقتى حكم تان را صادر كرده اند، چرا دولت همچنان شما را شكنجه مى كند؟ دنبال چيست؟
خاكوبو سيلوا: دولت تا پنج روز پس از دستگيرى مان ما را بى وقفه شكنجه كرد. شكنجه اى براى ايجاد درد فيزيكى، شكنجهء ‌فيزيكى. پس از پايان اين دوره ما را به زندان بردند. در زندان عليه ما پرونده سازى كردند و دادگاه راه انداختند، دادگاهى كاملاً فرمايشى، با قاضى هايى كه هيچ گونه عدالتى قرار نبود اجرا كنند. در اين زندان ما را به نوع ديگرى شكنجه مى كنند. كيفيت شكنجه فرق مى كند. اين شكنجه اساساً روانى ست. هدف شكنجهء روانى نابود كردن شخصيت انسان است. مى خواستند حالا كه نتوانستند طى پنج روز با درد بر ما چيره شوند، اخلاقاً ما را داغان كنند. در درازمدت اعتقادات مان را داغان كند. و از طريق جدا كردن كامل ما از خانواده مان، از طريق مدت هاى طولانى در سلول انفرادى نگه داشتن، جاىٔى كه مطلقاً با هيچ كس ارتباطى وجود نداشت. در مورد من شش ماه در يك بخش و بعد از آن يك ماه ديگر در يك بخش ديگر؛ بدون آن كه بتوانم با كسى حرف بزنم؛ بدون آن كه از هيچ خبرى مطلع شوم. مطلقاً هيچ چيز نمى توانستم بخوانم. با يك تكنيك مطيع سازى كه هدفش اين بود به ما بقبولاند كه ديگر هيچ نوع فعاليتى نكنيم. هدف حيوان كردن ما بود تا از انسان بودن دست برداريم، تا از اين كه مبارزه كرديم نادم و پشيمان شويم، تا فلج مان كنند كه در آينده نتوانيم مبارزه كنيم و سرنوشتى را كه برايمان رقم مى زدند بپذيريم. سال هاى طولانى زندان را، با حكمى كه براى مان صادر كردند نشان دادند: يكى ۴۹ سال و ۱۱ ماه و ۲۹ روز، و يكى ديگر با شش سال و اندى. بنا بر اين هدفشان اين بود و مى بايستى عليه آن مبارزه كرد. ما اشكال مختلف مقاومت را يافتيم و گمان مى كنيم كه هميشه راهى براى مقاوت وجود دارد: حتى در چنين شرايطى و شرايط بدتر از آن. ما در اين مورد افرادى را سرمشق قرار داديم كه در اردوگاه هاى هيتلرى در جنگ دوم جهانى قادر بودند كارهاى مفيدى انجام دهند، كسانى كه توانستند مقاومت كنند، از زندان بگريزند و به مبارزه ادامه دهند، انسان هاىٔى بودند كه توانستند زنده بمانند و بعدها كارهاى مفيدى انجام دهند و از زندگى در اين شرايط غم انگيز استفاده كنند تا كمكى باشد به افرادى ديگر كه دچار چنين شرايطى مى شوند.

سؤال: خاكوبو، شما دفاع حقوقى تان را به عهدهء خودتان گرفتيد. چرا؟ آيا وكيلى در اين كشور نبود كه از شما حمايت كند؟
خاكوبو سيلوا: در اواىٔل كار ما هر دو كار دفاع حقوقى را به وكلاىٔى سپرديم كه براى كمك به ما آمده بودند، وكلاىٔى كه وابسته به سازمان هاى غير دولتى هستند. آن ها با خوش قلبى بسيار به ما كمك كردند و از همه مهمتر هيچ پولى از ما نگرفتند، كه به هر حال نداشتيم. ولى با وجود اين به ما احكام طولانى مدتى دادند، و عملاً هفت سال سپرى شد و ما در كار حقوقى دخالتى نكرديم. در مورد من كار حقوقى به هيچ دردى نخورد چون دستور دولتى بود كه به هر شكلى ما را محكوم كنند. بهترين وكلاى جهان نمى توانستند به من كمكى بكنند. به هر صورت به ما حكم پنجاه سال حبس مى دادند.
از طرف ديگر وقتى دفاع حقوقى به كارى نيامد، اشكال ديگر مبارزاتى مى توانستند به كار بيايند. در مورد من نقاشى و يا نوشتن چنين وسيله اى شد. چرا نقاشى؟ چون زندانيان ديگر به عنوان تراپى (درمان) اين امكان را بدست مى آوردند بارنگ روغن نقاشى كنند. نوشتن به اين علت كه انسان فقط به كاغذ و مداد نياز دارد. اما در اواىٔل كار مى شد شكايت كرد. ولى اين امر در مورد من اثرى نداشت چون بعد از اولين بار، اجازه ارتباط با خانواده ام را از من گرفتند و مرا مجدداً در سلول انفرادى انداختند، نه حق حرف زدن با كسى را داشتم، نه حق نقاشى و تقريباً نه حق نوشتن را. بنا بر اين راه حل عملى تر براى من نقاشى كردن بود. به نظرم مى آمد كه مى تواند شكلى از مبارزه باشد كه مى تواند مثبت واقع شود و در عين حال مى تواند نوعى درمان باشد براى گذران زندان. اساساً به عنوان شكلى از مبارزه، زيرا شكلى بود براى بيان آن چه يك زندانى سياسى در درون زندان حس مى كند يا به چشم مى بيند. بنا بر اين نقاشى من هويت ويژه اى داشت. بسيار با كار زندانيان ديگر فرق مى كرد، محتواى آن كلاً فرق داشت. فكر مى كنم موفق شدم. به اين دليل بود كه نقاشى كردم.
بعدها ست كه شرايط زندان عوض مى شود، و نقاشى كردن به طور كلى ممنوع مى گردد. تمام قاب ها را از ما مى گيرند، همين طور تابلوها و قلم مو ها و به ما اجازه هيچ كارى نمى دهند. مدتى نمى شد هيچ كارى انجام دهم، ولى بعد با دسترسى به مداد و قلم و كاغذ امكان نوشتن بود. حالا سؤال اين بود كه وقتى امكان نوشتن دارم، چه مى توانم بنويسم. خُب، ادبيات. تصميم گرفتم كتابى بنويسم. شروع كردم به نوشتن. با حروف بسيار كوچك مى نوشتم تا كاغذ هدر ندهم.
تا آن زمان دو دادگاه را پشت سر گذاشته بوديم و تنها امكانى كه باقى مى ماند، دفاعيه مستقيم بود، كه سومين و آخرين مرحله اى است كه در كشور وجود دارد [اين موضوع در قانون اساسى مكزيك وجود دارد كه پس از دادگاه مى توان عليه حكم آن اعتراض و دفاعيه اى جديد نوشت و بنا بر اين، پرونده براى رسيدگى به يك مرجع ديگر واگذار مى شود. م]. وقتى لزوم اين دفاعيه مطرح شد، گلوريا از من مى پرسيد چه زمانى دفاعيه را اراىٔه خواهيم كرد. پاسخ مى دادم بعداً. مى گفتم من اين كار را انجام مى دهم، صبر داشته باش. قضيه از اين قرار بود كه من فكر مى كردم كه مبارزهء‌ حقوقى اهميت زيادى نخواهد داشت، پس بعداً به آن خواهيم پرداخت. و او روى آن آنقدر پافشارى كرد تا زمانى كه وكيلى پيشنهاد كرد كه او اين دفاع را به عهده خواهد گرفت. من هم به خود مى گفتم كه خوب، بالاخره كسى اين كار را خواهد كرد، ولى از سوى ديگر گفته بودم كه خودم آن را تهيه خواهم كرد. اما اين پيشنهاد هم كه كس ديگرى آن را انجام خواهد داد به نظرم خيلى خوب نمى رسيد. بنا بر اين تصميم مى گرفتم كه در آن تصحيحات كوچكى وارد كنم. طى عمل به تدريج به كار علاقه مند شدم. به اين نتيجه رسيدم كه تغييرات كوچك به كار نمى آيد، بايد تغيير اساسى در آن داد. به علاوه با تغيير اساسى نه تنها مى توانستيم از مدت محكوميت بكاهيم (امرى كه مى توانست مدت محكوميت را از پنجاه سال به بيست و شايد ۱۵ سال تقليل دهد)، بلكه اين امكان بوجود مى آمد كه آن را عملاً به صفر برسانيم. با به حساب آوردن مدتى كه در زندان گذرانده بوديم، به علاوهء ‌آنچه مى توانستيم از موارد اتهام حذف كنيم، مى توانست به معنى آزاد شدن از زندان باشد. پس تحت چنين شرايطى دفاعيه را حاضر كردم. نياز مرا به ورود به حوزه اى ناشناس، مثل حقوق واداشت.

سؤال: در ۲۹ ماه مه ۲۰۰۱، گلوريا نامه اى خطاب به ارتش زاپاتيستى آزديبخش ملى مى نويسد كه آغاز يك سرى اعلام موضع از جانب شماست كه نشان دهندهء نزديكى شما (و در اين مورد حداقل به لحاظ تىٔوريك) به ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى ست. به علاوه شما خود را به عنوان بخشى از «كارزارى ديگر» معرفى مى كنيد. از طرف ديگر معاون فرمانده ماركوس بيانيهء آغاز كار «كارزارى ديگر» در لاگرروچا [چياپاس] را با شعرى از خاكوبو آغاز مى كند. معاون فرمانده ماركوس وى را «فرمانده آنتونيو» مى خواند. و بدين ترتيب مبارزه براى آزادى زندانيان سياسى و بخصوص مبارزه براى آزادى شما را به پرچم «كارزارى ديگر» بدل مى كند.
آيا به نظر شما اين شرايط، يك فضاى مبارزاتى جديدى را براى شما مى گشايد؟ آيا به نظر شما «كارزارى ديگر» مى تواند جايگزين مبارزهء مسلحانه در اين كشور شود؟
گلوريا آرناس: به عقيدهء من يك مبارزه، جايگزين مبارزهء ديگرى نمى شود. بلكه هر كدام نقشى دارند و من معتقدم از هيچ مبارزه اى نمى توان به طور مطلق سلب صلاحيت كرد. شايد مبارزه اى در زمان خاصى مهمتر باشد، زيرا آن شكلى ست كه واقعيت آن را مى طلبد. اين چيزى نيست كه كسى با ميل شخصى تصميم بگيرد. ممكن است شرايطى باشد كه انسان بگويد كه مبارزهء مسالمت آميز بسيار اهميت دارد. ولى شرايط مى تواند تغيير كند. بنا بر اين يكى جاى آن ديگرى را نمى گيرد. از نظر من تمام اين مبارزات بخشى از جنبش توده اى هستند.
«كارزارى ديگر» اهميت بسيار زيادى دارد زيرا كوششى ست در دورانى كه چپ خودش را به رسميت نمى شناخت. چپ اتميزه شده، حتى برخى سازمان ها به گونه اى با هم مقابله مى كردند كه به نظر مى رسيد بجاى آن كه دشمنى كه مى خواهد نابود كند، سيستم سرمايه باشد، دشمنش آن سازمان ديگر است. در چنين شرايطى ست كه پيشنهاد مى رسد كه شكل سياسى موجوديت مان را عوض كنيم: گوش بسپاريم. هر كدام مان به آن ديگرى گوش بسپاريم و خود را به عنوان كسانى كه از چپ و از اعماق جامعه هستيم بشناسيم. از اعماق و از چپ! اين امر اجازه مى دهد فضاىٔى بوجود بيايد كه ايدىٔولوژى هاى گوناگون را در خود حمل مى كند، كه همه در جهت چپ و از پاىٔين براى يك تغيير كار مى كنند و نه چپ بالاىٔى ها. اين اهميت قضيه است و به همين دليل تعهد ما به آن و در عين حال تعهد ما به جنبش توده اى ست.
خاكوبو سيلوا: معتقدم كه هر شكلى از مبارزه زمان خودش را دارد. و هم به موقعيت بستگى دارد و هم به شرايط شخصى افراد. براى ما از درون زندان «شركت در كارزارى ديگر» مى توانست شكلى از مبارزه باشد كه مى توانيم به آن بپيونديم. هرچند به خاطر شرايط زندان اثر اقدام ما بسيار محدود است، اما امكانى ست كه داريم. به همين دليل با تمام قلب مان به آن پيوستيم.

سؤال: و حالا قدم بعدى چيست؟
خاكوبو سيلوا: قدم بعد شركت در جنبش توده اى ست كه وجود دارد و در چارچوب قانون مبارزه مى كند. براى ما به عنوان فرد، اين گامى بعدى ست؛ حالا كه آزادى مان را به دست آورديم، ادامهء فعاليت در اين حركت است. يك مبارزهء قانونى كه در خدمت اين تغيير باشد. مبارزه اى قانونى كه از درون خود مبارزه، آن چه را كه مى خواهد بنا كند، نشان دهد؛ نه آن كه هر چه را كه مى خواهد بنا كند، واگذار كند به آينده اى نامعلوم، بلكه از همين حالا آن چه را كه هست نشان دهد. ما خواهان بدست گرفتن قدرت نيستيم كه بعد از آن بخواهيم خواست هاى انقلاب را نشان دهيم، و طى اين مسير آن قدر اعمال نا متناسب داشته باشيم. بايد يك جنبش از همين حالا به مردم احترام بگذارد و نشان بدهد كه چه چيزى را مى خواهد بنا كند.

از شما بسيار سپاسگزارم.

----
١- Tepic , Nayarit
٢- Colectivo Contra la Tortura y la Impunidad- CCTI
برای اطلاع از دیدگاه ها و فعالیت های انجمن مبارزه با شکنجه و معافیت از مجازات از جمله نگاه کنید به بیانیه این انجمن در باره خیزش مردمی در ایران
http://www.peykarandeesh.org/jonbesh/CCTI-Iran-Farsi.html
و: شکنجه ی جنسی و مقاومت جمعی: نمونه: مکزيک - سن سالوادر آتنکو از فيليسيتاس ترويه
http://www.peykarandeesh.org/article/sexueltorture.html
و همچنين به:
شكنجه، سركوب و مقاومت
http://www.peykarandeesh.org/article/Felicitas-Treue-Montreal.html
٣- Partido de los Pobres - PdlP در ایالت گرررو توسط لوسیو کابانیاس در سال ۱۹۶۷ بنیان گذاری شد. این حزب به عنوان یک سازمانی سیاسی کار خود را آغاز کرد و به تدریج به یک سازمان چریکی بدل شد. بنیانگداز آن لوسیو کابانیاس Lucio Cabañas یک معلم مدارس روستائی بود که نیروی بزرگی از دهقانان مسلح را گرد آورده علیه دولت مکزیک، زمینداران بزرگ و معدنچیان مبارزه کرد. نام لوسیو کابانیاس و خنارو باسکز Genaro Vasquez در میان مبارزین مکزیک و بخصوص در ایالت گررو نماد مبارزات رهائیبخش مردم زحمتکشی ست که مصمم اند برای آزادی و رهائی از ستم و استثمار از همه چیزشان بگذرند [خنارو باسکز نیز معلم مدارس روستائی و یکی از رهبران سندیکای معلمان روستائی بود. او رهبر یک گروه مسلح دیگر در گرررو بود و در دوم فوریه ۱۹۷۲ به شهادت رسید] . در سال ۱۹۷۴ ارتش مکزیک به ایالت گرررو نفوذ می کند و بسیاری از هواداران و حتی کسانی را که هیچ ربطی به حزب فقرا ندشتند ناپدید می کند. در روز ۲ دسامبر ۱۹۷۴ نیروهای ارتش لوسیو کبانیاس را به قتل می رسانند.
پس از مرگ لوسیو کابانیاس، بازماندگان حزب فقرا با «حزب انقلابی مخفی کارگران، اتحادیه خلقی Partido Revolucionario Obrero Clandestino Unión del Pueblo - PROCUP وحدت می کند و«حزب انقلابی مخفی کارگران، اتحادیه خلقی - حزب فقرا PROCUP-PdlP را بوجود می آورد. این حزب بعدها به «ارتش خلقی انقلابی» تغییر نام می دهد.
٤- Ejército Popular Revolucionario - EPR در اولین سالگر قتل عام دهقانان در اگواس بلانکاس (که در۲۸ ژوئن ۱۹۹۵ اتفاق افتاده بود) برای نخستین بار علنی می شود، این جریان پس از انشعاب ارپی هم چنان در ایالت اوآخاکا و برخی نقاط دیگر کشور فعالیت دارد.
٥- Chiconautla, Estado de Mexico
٦- Lucio Cabañas , Genaro Vasquez Rojas
٧- Asociación Cívica Nacional Revolucionaria - ACNR
٨- El Charco, Efren Cortez , Erica Samora
٩- ن ک به: ‮«‬کارزاری ديگر‮» (‬گزارشی از يک اجلاس عمومی زاپاتيستی‮)
http://www.peykarandeesh.org/ezlnFarsi/GozaresheBahram.html
١٠- ن ک به ششمین بیانیه از جنگل لاکندونا:
http://www.peykarandeesh.org/ezlnFarsi/6-Declaracion-1.html
http://www.peykarandeesh.org/ezlnFarsi/6-Declaracion-2.html
http://www.peykarandeesh.org/ezlnFarsi/6-Declaracion-3.html
١١- مرکز تحقیق و امنیت ملی Centro de investigación y Seguridad Nacional - CISEN
١٢- داوید آلفارو سیکیروس David Alfaro Siqueiros نقاش و مورالیست برجسته مکزیک

(*) يك توضيح كوتاه هم دربارهء ايالت گررو (Guerrero): ايالت جنوبى مكزيك در ساحل اقيانوس آرام با مساحت ۶۴۲۸۱ كيلومتر مربع و نزديك به ۳ ميليون جمعيت. پايتخت آن چيلپان سينگو است. از جنوب به اقيانوس آرام با ساحل ۵۰۰ كيلومترى، از غرب به ايالت ميچوآكان، از شمال به مكزيكو، مورلوس و پوىٔبلا و از شرق به اواخاكا محدود است. اين ايالت كوهستانى بر حسب تنوع ارتفاع از سطح دريا آب و هواى گوناگون دارد و محصولات كشاورزى مناطق استوايى و نيز معتدل در آن به عمل مى آيد. منبع معدنى آن سرب، نقره، طلا، جيوه است. استخراج اين معادن يكى از مهم ترين دلايل وجود خشونت در اين ايالت است. شركت هاى معدن براى استفاده از منابع طبيعى در بسيارى از مواقع ساكنين محل را نيز به كوچيدن وادار مى كنند. در سال هاى اخير شركت هاى كاناداىٔى در مكزيك فعالتر شده اند. و در بسيارى از موارد عامل اصلى درگيرى ها و نظامى شدن منطقه همين شركت ها هستند. يكى از بنادر معروف سواحل توريستى گررو كه شهرت جهانى دارد، شهر آكاپولكو است.

 

انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری به "دلایلی روشن" موجب تظاهرات و خیزش بخش عظیمی از مردم کشور علیه رژیم شده است. فریادها و نداهای زنان و مردان و بخصوص جوانان عاصی از سی سال سرکوب و اختناق، اکثر جریانها و اقشار جامعه (داخل و خارج) را به حرکت، ابراز وجود و نظر واداشته است. در این بستر نشریات و تارنماهایی پا به عرصه وجود گذاشته اند که در اطلاع رسانی و مبارزه با سانسور فعال اند و برخی ار آنها در بازتاب مبارزات مردمی، به دنبال یافتن راهی نو و تفکری جدید برای برقراری دمکراسی، آزادی، برابری و ایده های ضد سرمایه داری قلم میزنند.
علت وجودی این نشریات در واقع پاسخی است در شکل مدرن برای مبارزه با سانسور سنگین رژیم در جامعه. همانطور که میدانیم در ادوار تاریخ از کهن تا به امروز، همواره مردم به طرق گوناگون در مقابل سانسور قدرتهای حاکم سیاسی یا مذهبی به مبارزه برخاسته اند. از پچ پچ و نقل اخبار و حکایات سینه به سینه، ساختن جک و متلک علیه سردمداران دولتهای زورگو، انتساب عقایدو نطرات کفرآمیز و انتقادی به نام کسانی که در گذشته اند و دیگر در دسترس نیستند (مانند برخی از آنچه به راوندی و زکریای رازی منسوب است)، نقل قصه و وقایع از زبان حیوانات از کلیله و دمنه تا مزرعه حیوانات (جرج اورول)، خلق کاراکترهای اجتماعی- کمدی (چون بهلول، دخو و ملانصرالدین). شعار نویسی و گرافیتی بر در و دیوار شهر، پخش تراکت، شبنامه و خبرنامه برای سیراب کردن عطش مردم برای کسب اطلاع در زیر شمشیر سانسور، خلق آثار هنری همچون گارنیکا از پیکاسو و نقاشی های دییگو ری وِرا... تا برسیم به استفاده از موبایل و اینترنت در روزگار ما. عرصهء مبارزه با سانسور خلاقیت حیرت انگیز مبارزهء توده ها را برای رهایی باز می تاباند.
در نگاهی به تعدادی از نشریات اینترنتی که به عنوان نمونه می آوریم، شاهد افشای جنایتهای رنگارنگ رژیم و بزیر سوال بردن کل نظام هستیم. برخی از اینها بدنبال یافتن اشکال نوین سازماندهی و فعالیت توده ای هستند بدون آنکه انتظار رهبری از بالا مطرح باشد. مطالعه گزارش زیر ما را با ایده ها و پیشنهادهایی برای راهیابی به طرحی نو در زمینه های سیاسی- اجتماعی و یافتن راهکارهای جدید در نبرد و تظاهرات خیابانی آشنا می کند.

خیابان

اولین شماره این نشریه "ویژه اعتراضات مردمی" در 29 خرداد 1388 در چهار صفحه با شعار "زنده باد حاکمیت مردم، زنده باد مقاومت در برابر دیکتاتوری" در خیابان متولد شد، و با نشر روزانه تا شماره 28 "29تیر1388" ادامه یافت. از شماره 29 "1مرداد 1388" برای کاهش فشار کار روزانه و امکان تثبیت و تداوم انتشار آن به صورت موقت سه شماره در هفته منتشر می شود. خیابان جای خود را میان ایرانیان باز کرده و حتی در نشریات خارجی هم معرفی شده است. بسیاری از سایتها و وبلاگها نیز با درج مقالات و اخبار از نشریه خیابان در معرفی آن به دیگران همیاری داشته اند. آرشیو کامل خیابان و دیگر نشریات جنبش مردمی کنونی را میتوان در برخی سایتها یافت .
برخی از تیترهای گویای خیابان: "در سکوت زندان اوین چه میگذرد؟"، "در حالیکه خون از دستان حکومت می چکد؛ موسوی تنها نامه مینویسد"، "کودتای مخملی؟"، "هنر شهری نقد رادیکال نظم موجود"، "اعتراف گیری را متوقف کنید"، "برای مقابله با کودتا مردم آمدند ولی موسوی نیامد"، "زنان خیال بازگشت به خانه ندارند"، "کودتا و زیستگاههای مردم"، "مسلک حاکمان؛ جراحت های محکومان".
جالب اینکه "خیابان" سایت ندارد. متقاضیان از طریق اشتراک در آدرس الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید آنرا دریافت و پخش میکنند. صاحب نظران و نویسندگان، مقالات خود را به این آدرس می فرستند: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نشريه بذر

http://www.bazr1384.com
نشریه دانشجویی بذر که به عنوان زیر مجموعه، نشریه دانش آموزی بذر را هم منتشر میکند بصورت نشربه اینترنتی ماهانه با هدف “تبلیغ و ترویج ایده های مارکسیستی در جنبش دانشجویی و بردن ایده های مترقی بین دانش آموزان و معلمین” کار خود را از فروردین 1384 با انتشار بذر شماره یک شروع کرد و نشریه دانش آموزی را از بهمن 1386. بذر در همان شماره یک خود فروردین 1384 ایده ها و مواضع اش را اینچنین مطرح میکند:


.
"بزرگترين خلا در اين جنبش پراکندگی فکری و عدم هماهنگی فعالين چپ مي‌باشد که با تعطيلی نشريات متمايل به چپ و موج جديد فشار و اختناق در جامعه ايران تشديد يافته است. دست اندر کاران بذر به سهم خود در صدد پرکردن اين خلا و ارائه اخبار و تحليل‌های درست به جنبش دانشجويی هستند.
نشريه بذر در اين چهارچوب سعی دارد که:
* منعکس کننده مبارزات راديکال دانشجويان باشد و از آنها حمايت کند.
* مبلغ اتحاد جنبش دانشجويی با جنبش کارگران، معلمان، زنان، ملل و خلق‌های ستم ديده و ساير زحمتکشان شهر و روستا باشد.
* فعالانه به دفاع از روشنگری علمی برای مقابله با خرافات مذهبی بپردازد و سنت‌های پوسيده را به مصاف بطلبد.
* مبلغ جنبش آنتی گلوباليزاسيون سرمايه‌داری و جنبش چپ درسطح بين‌المللی باشد و زمينه‌های همکاری دانشجويان ايرانی را با اين جنبش‌ها فراهم آورد.
* حلقه گمشده ميان نسل کنونی با نسل قبلی چپ را بازسازی نمايد و با ديدگاهی پويا و نقاد تجارب جنبش چپ ايران و جهان را در اختيار نسل جديد بگذارد.
* نقش فعالی در نقد مکاتب ضد مارکسيستی که امروزه درميان دانشجويان مطرح است بر عهده گيرد.
* ديدگاه‌های مختلف جنبش چپ را به دانشجويان معرفی کند و به دور از هياهوهای سکتاريستی به بحث و مناظره علمی ميان آنها دامن زند.
* از کوشش در جهت اتحاد ميان آزادی خواهان، نيرو‌های راديکال و مترقی کوتاهی نکند."

نشریه بسوی انقلاب

"http://maktabemarx.net "
هفته ای یک بار حاوی گزارش، تحلیل، اخبار، مقاله و متون آموزشی مارکسیستی- لنینیستی در 16 صفحه با شعار "پیش بسوی ایجاد حزب طبقه کارگر" بصورت اینترنتی منتشر میشود. در بخشی از سرمقاله شماره هشت 31 تیر 1388 چنین میخوانیم:

سر مقاله
"سالهای قرن بیستم دوران تفوق اندیشه ای بود که می خواست ساختمان جامعه بی طبقه را که عموما” « کمونیستی » می نامید با توسل به شیوه هایی به انجام برساند که عملا” ربطی به مارکسیسم و سوسیالیسم علمی نداشت و در واقع همان راه رشد سرمایه داری را با شیوه های خشن تر و سرکوب عریان تر پیشه خود کرده بود. دایره مانور اندیشه و عمل احزاب و سازمانهای حامی آن، فراتر از آنچه سرمایه داری دولتی خوانده می شد نرفت. همین امر باعث شد احزاب و سازمانهای کمونیستی یا در قامت احزاب سوسیال- دمکرات اروپایی ( اروکمونیست ها) ظاهر شوند و یا در شکل فرقه های نامربوط که فاقد تاثیر قاطع در روند امور و مبارزات جاری کارگران بودند. به جرات می توان گفت این احزاب بشریت را سانتی متری هم به سوی کمونیسم هدایت نکرده اند. گفتنی است بر خلاف ادعای مدافعان این اندیشه آنچه اینک به عنوان دستاوردهای دمکراتیک انسانی خوانده می شود بی هیچ شبهه ای محصول مبارزات جهانی و منطقه ای طبقه کارگر است که وکالت بلاعزل خود را به هیچ مرجع حقیقی و حقوقی تفویض نکرده است.

خبرنامه ندا


http://nedaanews.com
خبرنامه روزانه ای است که از دوم تیر 1388 با نشر اخبار و مقالات آغاز به فعالیت کرده است. چنانکه از اسمش عیان است اخبار مربوط به جنبش مردمی را در تارنمای خود درج میکند. در خبر نامه ندا از جمله می خوانیم:
سرمقاله
"پیام اول: چراها و چگونه ها
هدف ما از شرکت در این مبارزات به مراتب فراتر از نتایج انتخابات ریاست جمهوری دهم است. و معتقد هستیم که اکثریت کسانیکه در انتخابات شرکت کردند و به موسوی و یا کروبی رأی دادند نیز اهداف و خواسته هایشان به مراتب بالاتر از گزینش این یا آن فرد بوده است. زمانیکه مردم در مناظره های تلویریونی به عمق اختلافات کاندیداها پی بردند معتقد شدند که برای شکستن قدرت مطلقه از موقعیت انتخاباتی، بعنوان کم هزینه ترین راه، استفاده کنند. در حقیقت، انگیزه مردم به دستیابی به آزادی های مردمی و انسانی شان بود که در مقابل انحصارطلبان حکومتی به اصلاح طلبان حکومتی رأی دادند. …اما، اینک که پرداخت این هزینه را به ما تحمیل کرده اند، دلیلی ندارد که خواسته های مبارزاتی خود را به نتایج انتخابات محدود کنیم. اینک زمان آن رسیده که مستقیماً برای آزادی های مردمی و انسانی خود مبارزه کرده تا اگر نتیجه ی مبارزات ما به قدرت گیری اصلاح طلبان حکومتی هم انجامید، ایشان بدانند که تا زمانیکه حقوق اولیه و خواسته های ما محقق نشود، دست از مبارزه بر نمی داریم."

بگذار صد گل بشکفد...
م . مینایی

زندگی در جهنم حکومت اسلامی کشنده و طاقت فرساست . در این شکی نیست. در صورت تداوم این حکومت هیچ آینده روشنی چه در کوتاه مدت و چه در دراز مدت برای کارگران ، زنان ، جوانان و نیز سایر اقشار و طبقات زحمتکش متصور نیست. مردم ایران با رژیمی سروکار دارند که با قساوت و بربریتی منحصربخود خیابانها و زندان هایش را به کشتارگاه مبدل کرده و در این مسیر جنایتکارانه خودی و غیرخودی نمی شناسد. حکومت دقیقا" همچون یک رژیم اشغالگر خارجی همه مردم کشور را دشمن محسوب می کند. دول امپریالیستی باصطلاح جهان آزاد و دمکراسی خواه هنوز به توازن قوا در داخل می اندیشند و منافع غارتگرانه خود را دنبال می کند. دستان باراک اوباما همچنان به سوی دستان خون آلود ولی فقیه دراز است. سازمان ملل متحد همچنان در خاموشی بسر می برد. هنوز هیچ نشانه ای از اخطار جدی ، تحریم ، تشکیل اجلاس فوق العاده و بکار گیری بند هفتم ماده چهل و یک منشور ملل متحد و... از سوی سازمان ملل به چشم نمی خورد. اتاق بازرگانی و تجارت آلمان و ایران در این وانفسا علیرغم ژست های ظاهری آنگلا مرکل می خواهد مرکز تجاری ایران و آلمان را در برلین افتتاح کند. به گزارش بخش بازرگانی وزارت امورخارجه آلمان هجوم سرمایه داران آلمانی برای عقدقرارداد با طرف ایرانی بی سابقه است. اینهمه اما با این توجیه صورت می گیرد که گویا غربی ها نمی خواهند گزک به دست رژیم ایران بدهند. در حالیکه رژیِم اسلامی قادر است همین فردا خامنه ای را به اعتراف جاسوسی برای اسرائیل وادارد. همچنانکه پیشترها این کار را با سعید امامی ها و بعضی از اعضای بیت منتظری و از آن پیشتر بیت شریعتمداری انجام داده است. از این رو برای قطع این روند چاره ای جز تلاش برای تغییرو در صورت امکان سرنگونی این رژیم نیست. اما آیا به صرف تغییر رژیم و حتا سرنگونی آن میتوان به مردم وعده آزادی و رفاه داد؟ آیا می توان آنها را به آینده ای روشن و سعادتمند مطمئن کرد ؟ مسلم است که نمی توان. در این مورد نیز شکی نیست. تنها تحت رژیمی سوسیالیستی که در آن شوراها قدرت را در دست داشته باشند و کارمزدی لغو شده باشد میتوان به آزادی و رفاه دست یافت (البته می توان قیود و شروط دیگری را به این مجموعه اضافه کرد).
اینجا اما سوالی عارض می شود و آن اینکه: " چگونه می توانیم از جایی که هستیم به مقصد مورد علاقه مان برسیم"؟ یعنی از جهنم سرمایه داری به بهشت سوسیالیستی وارد شویم؟
سرراست ترین پاسخی که به این سوال می توان داد این است: " با همراهی مردم ( کارگران و زحمتکشان)". در این پاسخ نکته بسیار ظریفی پنهان است که باید آن را بیشتر بشکافیم. گزاره " با همراهی مردم " نهاد مستتر دارد. می توان نهاد آن را " ما" (منظور ما چپ ها) یا "حزب" (منظور حزب کمونیست و...) فرض کرد. منطقیترین نتیجهای که از این فرض می توان گرفت این است که خواسته یا ناخواسته "چپ" و "حزب" را از مردم جدا کرده ایم. زیرا اگر بگوییم مردم خود به سوسیالیسم می رسند پس بودن و یا نبودن ما و صد البته همراهی و عدم همراهی ما محلی از اعراب نخواهد داشت ولی اگر شق دوم را اراده کنیم در این صورت ادعای نخست مصداق می یابد ، به این معنی که خط فاصلی بین خود و دیگران ترسیم میکنیم. واقعیت این است که مردم بی آنکه منتظر فرامین و رهنمودهای ما بمانند ، با و یا بی سازمان به میدان می آیند و مبارزه میکنند. در این صورت "وظیفه" ما چیست؟ کمک به آنها در رسیدن به اهداف ملموس و بلافصلشان. این کمک اما بدون همراهی و همگامی میسر نخواهد شد. اینجاست که لاجرم باید از برج عاج خود خارج شویم و چون ماهی در دریای خروشان مردم غوطه ور شویم. از آنها بیاموزیم و به آنها بیاموزیم. مطمئن باشیم که اگر عملا" به آنها کمک کنیم آنها هم از کمک کردن دریغ نمیکنند. آنگاه در راه یک هدف مشترک میجنگیم و هیچگونه جدایی و افتراقی بین ما پیش نمی آید. در این صورت به مثابه بخشی از مردم پابپای آنها در خیابان و میدان مبارزه میکنیم و جزئی از جنبش رنگین کمانی خواهیم بود که سرخی آن را نمایندگی خواهیم کرد.
به نظر می رسد باید از فتیشیزه ( خرافاتی) کردن موضوع انقلاب و اشکال سازمانی آن خودداری کنیم. به عبارت دیگر باید طوری عمل نکنیم که گویا طبقه کارگر – خصوصا" کارگران صنعتی – بطور اتوماتیک سازمانیابی و انقلاب خواهند کرد. و یا باید تا تشکیل حزب طبقه کارگر و یا جبهه متحد چپ دست روی دست گذاشت و مردم را از ترس فریب خوردن و گمراه شدن به بی عملی فراخواند. اینکه ما با داشتن اینهمه فرصت و امکان هنوز سنگ فرقهها را به سینه می زنیم و نتوانستهایم استراتژی روشنی برای خود تدوین کنیم تقصیر مردم که نیست. مردم گرفتار باند خرافی خامنهای – احمدی نژاد هستند که فکر میکنند امام زمانشان در انتخابات دخالت داشته و فرشتگان و اولیا و اوصیا در کار هدایت آنها هستند. مردم به عینه می بینند که نه آزادی دارند و نه امنیت و رفاه . حال میخواهند از شر رژیمی اینچنینی خلاص شوند. مگر نه اینکه غریق به هر چه دم دستش باشد چنگ میاندازد؟ پس تقصیر مردم چیست که کشتی نجات سوسیالیستی در انتظارشان نیست تا آنها را به ساحل امن و رفاه برساند؟ طرفه اینکه مردم اگر صرفا با رژیمی نظامی – کودتایی سرو کار داشتند کارشان به اندازه کافی مشکل بود اما بدتر اینکه با حکومتی درگیراند که از مذهب ابزار سیاسی ساخته است از اینرو مجبورند قبل از خود رژیم تقدس مذهبیاش را از بین ببرند. بخاطر همین است که دارند قدم به قدم خلع سلاحاش میکنند. همین مردم بعد از گفتن الله اکبر در پشت بام ها کفرآمیر ترین SMS ها را برای هم می فرستند. اینان با پشت کردن به آیتاللهها نشان داده اند که برای توصیه های مذهب مداران تره هم خرد نمی کنند اما تا ما عملا" در کنارشان نباشیم و حرف دلشان را نزنیم برای توصیههای ما هم تره خرد نخواهند کرد. به نظر من جنبش رنگین کمان باید همین نقیصه را برطرف کند.
انتشار از «نداي سرخ»
هشتم مرداد ماه 1388

منتشر شده در آرش شماره ۱۰۳، مرداد ۸۸ ـ اوت ۲۰۰۹