فهرست مطلب


گزارشی از جلسات نشست با یکی از فعالین جنبش زاپاتیستی در سه پرده
فرانکفورت ۲۱ و ۲۲ می ۲۰۱۱
پریسا نصرآبادی
به جای مقدمّه: 
به این روزها نگاه نکنید که شور انقلابی در رگ و پی جهان وازده و بی روح از هجمه سرمایه داری عریان و درّنده پیچیده است! اگر می خواهید تجربه زاپاتیست ها را عمیقاً فهم کنید، شادمانگی این روزها از زنجیره انقلابات خاورمیانه و شمال افریقا، تا تسخیر میدان ها در قلب اروپا را به فراموشی بسپارید! اندکی برگردید به عقب...کمی عقب تر...به دورانی که از وحشت هجوم نئولیبرالیسم تا چشم کار می کرد تباهی بود و سیاهی، و به دیوارهایی که فروریخته بود بیندیشید و امیدهایی که زیر آن همه آوار رفته بود...صدای زاپاتیست ها را باید از دوران بشنوید! ا زآن تنگنای تاریخی، صدایشان با یادآورد آن روزهای تاریک دلنشین تر می شود...آن وقت صدای از هم گسیختن زنجیره هایشان، در اوج قدّاره بندی سرمایه داری هار درعصر پایان تاریخ، نوای شورمند آغاز دوباره تاریخ می شود...  نباید آن بُرش از تاریخ را فراموش کنیم، که چگونه موجی از بربرّیت، امیدهایمان را خاکستر کرد! یک لحظه شعف بازگشت انقلاب ها و دمیدن خون امید به رگ های فرودستان را کناربگذارید، عظمت دو دهه مبارزه – مقاومت در نحس ترین دهه قرن بیستم را درخواهید یافت. مقاومتی که هنوز زنده است، جاری است، امید می دهد و همپای دیگر هم زنجیران در ارتشی جهانی با هدف رهایی برای ساختن خیز برداشته است.... 
پرده اول: سخنرانی خاویرالریگا- کافه آنتی سیستم 
خاویر  الریگا ژورنالیست مکزیکی و از اعضای تحریریه نشریه ربلدیا است که از همان ابتدا یعنی حوالی سال ۱۹۸۰ به ای.زد.ال.ان پیوسته و با جنبش زاپاتیستی همراه بوده است. خاویر به دعوت اندیشه و پیکار و نیز کافه آنتی سیستم به فرانکفورت آمد تا با کسانی که مایل بودند بیشتر و از نزدیک تر جنبش زاپاتیستی را بشناسند، گفتگو نماید. کافه آنتی سیستم در فرانکفورت، از سال ۲۰۰۰ فعالیت ضد سرمایه داری و انترناسیونالیستی انجام می دهد و با گروه های مختلف از امریکای لاتین و آنارشیست ها و نیز گروه های ضد صهیونیستی همکاری می کند . کافه آنتی سیستم بخشی از شبکه ای است که کارش هم بستگی و شورشگری است. این رفقا هم بسته با زاپاتیست ها هستند و سعی می کنند از تجربیات زاپاتیست ها در شرایط آلمان استفاده کنند. آن ها در نخواستن قدرت دولتی با زاپاتیست ها همراه هستند، و می گویند که ما نمی خواهیم با احزاب دولتی همراهی کنیم. درواقع این گروه به اتونومیست های آلمان تعلق دارند.

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -  
فیلم نشست با خاویر الریگا در فرانکفورت
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - 
خاویار الریگا در این جلسه، صحبت هایش را با ارائه توضیحاتی عمومی درباره آنچه در مکزیک  می گذرد شروع کرد. او در این باره برای ما توضیح داد که ما در واقع دو مکزیک داریم، یکی مکزیک بالایی ها و یکی مکزیک پایینی ها. مکزیک بالایی ها دارد علیه مکزیک پایینی ها می جنگد و این جنگ ۵ سال به طول کشیده و تاکنون ۴۰هزار کشته داده است و دولت سعی می کند نشان دهد که این جنگی علیه قاچاقچیان مواد مخدر است. در این جنگ علیه مواد مخّدر، مردم تنها استراتژی واقعی که می بینند نظامیگری دولت است، ارتش در بیرون از پادگان ها، در محلات، جاده ها و خیابان ها حضور دارد و به جای اینکه میزان خشونت پایین بیاید، مدام بالا میرود و تعداد کشته های این جنگ رو به افزایش است. وقتی به این انسان ها نام خانوادگی می دهید و مکان تولد و زندگی شان را مشخص می کنید از این واقعیت وحشتناک پرده برداشته می شود که ۴۰ هزار نفر رقم بسیار بالا و دهشتناکی است. بسیاری از کشته شده ها محصول درگیری های نظامی میان ارتش و باندهای قاچاق و درگیری های نطامی برای تقسیم مواد مخّدر هستند، اما هزاران نفر دیگر قربانی درگیری های بین نیروهای قاچاقچی و باندهای با لباس نظامی هستند. این ها مرده های معمولی یک جنگ اند، هزاران نفر که کسی نمی داند چقدر هستند، قربانیان این جنگ و خشونت در مکزیک اند. جادّه ای را در کشور در نظر بگیرید، خانواده ای که در ماشین نشسته اند و در جاّده می رانند به یک پست نظامی میرسند و سرباز ها به حساب این که شاید آن ها قاچاقچی باشند، گلوله را به سمت آن ها گرفته و دو بچه سه ساله و ۵ ساله و پدرشان را کشته و مادرشان را زخمی می نمایند.  یا در نظر بگیرید  دو دانشجوی یک دانشگاه خصوصی را که در در رده های بالای دانشگاهی تحصیل می کنند، ماشین ارتش که در تعقیب یک ماشین دیگر است وارد محوطه دانشگاه  می شود و به سمت این دو دانشجو شلیک می کند، و این دو را می کشد و یک تفنگ کنار آن دو می کارد که مثلا نمایش بدهد آن ها در یک درگیری کشته شده اند. این مرده ها را رژیم به عنوان افتاده های جانبی جنگ  نام می برد و هر روز تعدا کشته های جانبی دارد زیاد تر می شود و دولت هیچ پاسخی به کشته شدن آن ها نمی دهد . وزارت دادگستری همیشه فاسد بوده و پیگیری خانواده های این کشته های غیر نظامی هرگز به جایی نرسیده است. بنابراین هر روز در روزنامه می خوانیم و یا در رادیو می شنویم که عده ای کشته شده اند. بین تمام این عددها که می ببینیم و جامعه آن ها را جمع می زند، کشته شده های دیگری هم هستند که به این تعداد اضافه میشوند و آن ها رزمنده های اجتماعی هستند، مبارزین. مثلا دهقانی که از محیط زیست حمایت می کند وعلیه پروژه های معدن فعالیت می کند و از قطع درختان جلوگیری می کند و... کشته می شود و این فقط یک عدد بیشتر است در بین کشته شدگان، و یا یک نفر که در مرزهای شمالی از حقوق زنان دفاع می کرده است، مدتی گم می شود و بعد جسد او پیدا می شود و هیچ مقصری پیدا نمی شود و او فقط عددی است بین بقیه کشته شدگان و دولت وانمود می کند که در درگیری باندهای قاچاق کشته شده اند. با شعار "علیه جانیان" ارتش می تواند جلوی هرکسی را بگیرد و جوانان را تهدید کند و این یک حکومت نظامی علنی است بدون اینکه اعلام شود و هر روز دارد بر تعداد نظامیان اضافه می شود و حضورشان در شهر توجیه می شود. مکزیک همیشه کشور خشنی بوده اما در مکزیک هیچگاه خشونت تا به این حد دیده نشده و خشونت اقتصادی به این خشونت نظامی در جامعه دامن زده است. بیکاری، فقدان امکانات برای جوانان، حقوق پایین، کاهش بودجه آموزش و پرورش و... چشم انداز تاریکی را مقابل مردم قرار داده و به  نظر می رسد که  تاکید بر این که این کشته شدگان، قربانی جنگ مواد مخّدر هستند، تنها بهانه ای  برای پنهان کردن این حقیقت است که یک جنگ اقتصادی بزرگ وجود دارد. برای چه جنگ علیه مواد مخدّر فقط پاسخ نظامی در خیابان ها دارد؟ از این طریق میلیون ها دلار استفاده مالی می شود و این پولی است که در بازار مواد مخدر می چرخد و هیچ استراتژی برای ضربه زدن به این قسمت وجود ندارد، هیچ حمله و کنترلی نسبت به پول شویی نیست، برای کنترل خشونت بانک ها نیست، تنها استراتژی، خشونت فیزیکی ارتش است و تیراندازی های معمولی در سراسر کشور.این تاکتیک میلیتاریزه کردن و کریمینالیزه کردن نیروهای پلیس حاصل ۲۵ سال سیاست نئولیبرالیسم است که دولت و ملت مکزیک را نابود کرده است. دولت اول شرکت های نیمه دولتی را از بین می برد و خصوصی می کند، و در اختیار شرکت های بین المللی می گذارد، جاده ها و راه ها را خصوصی می کند، نفت را خصوصی می کند و سیستم های فروش تولیدات کشاورزی را خصوصی می کند، و طبیعی است که با خصوصی سازی، حمله به سندیکاهای کارگری اتفاق می افتد و قراردادهای دسته جمعی از بین می رود و پروسه ای پیش برده می شود که در تمام جهان اتفاق می افتد، و با از بین رفتن قراردهای دسته جمعی درگیری بین کارگر منفرد و تنها با سرمایه دار اتفاق می افتد. و چون سود هرگزکافی نیست و سرمایه بیشتر می خواهد، آموزش و پرورش بهداشت مخارج بیمارستان ها، معلمان کلینیک ها و همه مخارج عمومی قطع می شود؛ تئوری می گوید دولت باید لاغر تر شود و این بهانه ای است تا دولت تمام مخارجی که باید بر دوشش باشد را بردارد و از بین می برد. اگرتا کنون دولت بورژوازی ملّی را نمایندگی می کرده  است، اکنون تنها به یک سرمایه بزرگ ملّی و بین المللی خدمت می کند، و دولت فقط دولت کنترل کارگران و مردم به طور کلی می شود. بنابراین دولتی است که باید همه چیز را، زندگی اجتماعی، اعتراضات و خشم در مقابل این فقر عمومی شده در جامعه را کنترل کند. بنابراین دولت نمی تواند بدون پلیس، ارتش و خشونت این کنترل را اعمال نماید.
دولت به تدریج بافت اجتماعی را داغان می کند.  شهرهایی وجود دارد نظیر سیوداد خوارز که ۲۳۰ هزار نفر آن را ترک کرده اند چون دیگر نمی توانستند با آن خشونت در آن زندگی کنند، ده ها روستا در شمال کشور مطلقا خالی شده اند، اول به دلیل بحران اقتصادی و حال با آمدن گروه های مواد مخدر و آمدن ارتش به دنبال آن ها و خشونت، بافت اجتماعی از هم پاشیده و روستاها به خانه ارواح مبدل شده اند. این چیزی است که به طور مشخص دارد اتفاق می افتد، این نتیجه مشخص چیزی است که به آن جنگ مواد مخدّر می گویند. به همین دلیل پاسخ بیرون آمدن از این مشکل دیگر درون مکزیک بالایی ها نیست.  راه برون رفت، پاسخ و آینده را باید در مکزیک پایین جستجو کرد، مکزیکی که دارد مبارزه می کند و در مقابل این جنگ مقاومت می کند و دارد دوباره بافت اجتماعی را می سازد. ترس تا جایی کار می کند که مردم نتوانند کاری کنند، اما ترس دیگر کاربردی ندارد چون نمی تواند مردم را فلج کند. چیزی که دولت به دنبال آن است این است که مردم پنجره خانه ها و ماشین هایشان را باز نکنند، به هیچ کس اعتماد نکنند و خودشان را در یک دیِر زندانی کنند، دولت می خواهند مردم این گونه فکر کنند که هرکس دور و بر من هست مجرم و جنایتکار است. هدف سرخورده کردن مردم است تا حرکت نکنند. نوجوانی که در خیابان گرافیتی می کشد، پلیس بی هیچ دلیلی از پشت او را با گلوله می زند، تا جوان ها بترسند و حتی دیگر گرافیتی هم نکشند. این یک مورد واقعی بوده، اما روزهای بعدش دوستانش و جوانان دیگر در خیابان ها شروع به تظاهرات کرده اند. هر روز حداقل یک تظاهرات در خیابان ها هست، از سوی کارگران مکیلا ها، طرفداران حقوق بشر و...همه علیه جنگ دولتی اعتراض می کنند و خواستار بازگشت ارتشی ها به پادگاه ها هستند و این همان لحظه ای است که ترس دیگر عمل نمی کند و مردم در خانه هایشان نمی نشینند وبه خیابان ها می ریزند. مورد دیگر این بود که در یک محله در شهر خوارز جشنی برپا بوده، چون مردم نمی توانند وارد خیابان ها و وارد درگیری با پلیس و قاچاقچیان شوند، مردم جشن را در خانه هایشان می گیرند، هنگام جشن، ۷-۸ کماندو و یک ماشین زرهی با شیشه های سیاه می آیند و تمام مهمانی را به رگبار می بندند و ۱۵ تن از بچه ها را می کشند، آن هم در شهری که پر از پلیس و مامور است و یک جوان اگر شب وارد خیابان شود حداقل دوبار توسط کنترل های پلیس و ایست های بازرسی متوقف می شود، اما هیچ پلیسی جلوی این جلاّدان را نمی گیرد. ۱۵ نفر کشته می شوند و اولین چیزی که رئیس جمهوری می گوید این است که درگیری بین باندها بوده و خانواده این ۱۵ جوان، که آدم های معمولی و غیر سیاسی بوده اند، که کار میکرده اند و در هیچ تشکلی متشکل نبودند، شکایت می کنند و مطالبه ای مطرح می کنند که محال است دولت مکزیک بتواند آن را اجرا کنند. آن ها خواستار عدالت شدند، که دولت مسئولین این جنایت را پیدا کند و عدالت را اجرا نماید. این حادثه در ژاونیه ۲۰۱۰ اتفاق افتاد. از آن روز به بعد این خانواده ها هرگز کوتاه نیامده اند، تظاهرات کرده اند و جلوی کاخ ریاست جمهوری رفته اند و کوتاه نیامده اند. اکنون این ها بخشی از یک اتوریته اخلاقی در تمام کشور هستند و به خیابان ها می روند و در جنبشی که خواهان عدالت و قطع خشونت و بازگشت ارتشی ها به پایگاه هایشان هستند مبارزه می کنند.
یا شهری در شمال مکزیک را در نظر بگیرید که پدر و مادرها بچه هایشان را در مهدکودک می سپارند و فکر می کنند در مهد کودک که وظیفه اداره آن به عهده دولت است، بچه ها امنیت دارند. دولت به مهدکودک ها سوبسید می دهد؛ این مهدکودک سرویس لازم را نداشته و آتش می گیرد و ۵۰ کودک از چند ماهه تا ۵ساله به خاکستر بدل می شوند. این مهدکودک ها را دولت به صورت کنسرسیوم به بخش خصوصی می دهد، و این اتفاق در اثر اتصال برق افتاده است. مطبوعات شروع به نوشتن درباره این اتفاق می کنند و روشن می شود که صاحب این مهدکودک از اقوام همسر رئیس جمهور است که با قرادادهای دولتی رابطه دارد و دست آخر هیچ مسئولی پیدا نمی شود. نهایتاً مردم فقط یک خواسته دارند و آن اجرای عدالت است. نظیر خانواده های جوانانی که در شهر خوارز کشته شدند، پدرومادر این کودکان هم مدت هاست شکایت می کنند و خواهان عدالت هستند، آن ها نیز یکی دیگر از رهبران اخلاقی جنبشی شده اند که علیه خشونت و علیه معافیت از مجازات مسئولین به راه افتاده و دیگر ترسی ندارند. چه ترسی می تواند پدر یا مادری داشته باشد که فرزندش کشته شده؟ آن ها علیه  نه فقط خشونت جنگ مواد مخدر و خشونت پلیس، که علیه خشونت اقتصادی هستند.
  پسر بزرگ یک شاعر به نام خاویر سیسیلیا، شاعر منتقد دولت، کشته در یک ماشین پیدا می شود، یک عدد دیگر به کشته ها اضافه می شود. او به جای آن که در خانه بماند و گریه کند، به میدان شهر می رود و آن جا اعتراض می کند و خواستار اجرای عدالت می شود، این که دولت وظیفه اش است که جلوی این خشونت را بگیرد. آن ها نام مرده هایشان را می نویسند که فراموش نکنند و این ها همراه هزاران نفر دیگر که قربانی خشونت باندهای مواد مخدر و پلیس هستند، جنبش اجتماعی بزرگی را به راه انداخته اند که چند ماه پیش دیده نمی شده است.
این جنبش یک شعار دارد:  "دیگر به گلویمان رسیده".  تمام کسانی که به لحاظ اجتماعی درگیر شده اند این شعار را به شعارهای خود اضافه کرده اند که ما دیگر بس مان است، بیکاری بس است، حضور ارتش در خیابان ها بس است، و تمام خواسته هایشان را با این شعار طرح می کنند و به هم می پیوندند و پرچم دست می گیرند و وارد خیابان ها می شوند. این مکزیک کارگران و مردم، دارد می بیند که مکزیک دیگری هم وجود دارد که از مدت ها قبل خودش را تکان داده، که می توانند این دو مکزیک به همراه هم امید داشته باشند که تغییری ایجاد شود و و وضعیت در این مکزیک سیاه، پر از خشونت و وحشتناک که از طرف بالایی ها به ما تحمیل می شود می تواند تغییر کند. 
زاپاتیسم امروز آلترناتیو واقعی امکان ساختمان جهان دیگری است، و ما هنوز می توانیم حقوق اجتماعی را، برابری را و جهان دیگری را که ممکن است محقّق کنیم. آینده یک جوان ۱۶ ساله در هریک از شهرهای مرکز و شمال کشور بیکاری است، مهاجرت به ایالات متحده است، سرکوب توسط اتوریته های امریکای شمالی و صاحبکاران امریکایی است و یا سرکوب توسط دولت است که همیشه در جنگ با جوانان بوده است، وارد شدن به باندهای موارد مخدر است که در دوران شکوفایی شان هستند و جوان برای این که در آینده اش چیزی داشته باشد امکان زیادی ندارد.
در مناطق زاپاتیستی، با تمام شرایط دشوار، فقر و سختی که وجود دارد، یک جوان ۱۶ ساله این امکان را دارد که مروّج آموزش و پرورش شود، می تواند معلم زاپاتیست شود که از ۱۴ سالگی اموزش می بینند، چون این جوانان زودتر بالغ می شوند و باید در جامعه وظیفه ای به عهده بگیرند، دختر و پسر می توانند وارد بخش بهداشتی زاپاتیستی شود و در جلوگیری از بیماری ها همکاری کند، و حتی در برخی مناطق در شورای دولت خوب یعنی اتوریته گردشی که حقوق نمی گیرد، رفقایی هستند که ۱۶ ساله هستند و دارند شیوه فرمانبر- فرمان دادن را آموزش می بینند.
در مکزیک بیرون از مناطق زاپاتیستی هنوز یک زن بومی باید روزها راه برود تا به یک بیمارستان برسد. بدون این که خودش خبر داشته باشد، بدون اجازه خود این زن، توسط دولت عقیم شده است! چون دولت برنامه ای دارد که از این طریق فقر را کمتر کند! هرگز یک زن زاپاتیست بدون آگاهی خودش در یک دهکده زاپاتیست عقیم نمی شود. بهداشت زنان زاپاتیست از سال ۱۹۹۴ در مناطق زاپاتیستی با وجود فقر زیاد بسیار رشد کرده، و در این مناطق بیمارستان مخصوص زنان وجود دارد برای بهداشت زنان، برای سقط جنین و...این یعنی شرایط زندگی واقعی بومی های زاپاتیست عوض شده و نه فقط زندگی تصمیم گیرندگان؛ هم چنین حداقل شرایط زندگی شان به طور واقعی بهتر شده است و این در حالی است که در مناطق دیگر مکزیک، زنان در چنین شرایطی می میرند.
احزاب سیاسی در مکزیک با مشکلات زیادی رو به رو هستند، هر روز بر تعداد کسانی که در انتخابات شرکت نمی کنند افزوده می شود، در انتخابات فدرال حداکثر ۵۵ درصد مردم شرکت کردند، و این نشان می دهد که مردم دیگر به احزاب سیاسی اعتقاد ندارند، احزاب سیاسی رابطه شان با فساد مستقیم است و دیگر این دولت ربطی به علاقه اکثریت جامعه ندارد، و اگر از مردم بپرسید که نظرتان درباره سیاستمداران یا احزاب سیاسی چیست، پاسخ می دهند: آن ها دزد هستند. چهره های سیاسی، متغیر هستند، ۶ سال در یک شغل هستند، بعد ۶ سال در مجلس نماینده محلّی هستند و بعد سناتور می شوند و مدام می چرخند و خود را بازتولید می کنند، و همیشه با امتیازات اقتصادی که اکثریت جامعه از آن برخوردار نیست، زندگی می کنند.   زاپاتیسم دارای ساختاریست که از دل روستاها رشد کرده و به آن می گویند شورای دولت خوب، که ارگانیزمی است که به کنترل مدنی منطقه زاپاتیستی کمک می کند و نماینده های آن از طریق شوراهای زاپاتیستی که زن یا مرد هستند، انتخاب شده اند و می توانند از ۱۶ سالگی تا افراد مسن عضو آن باشند، آن ها باید ۶ ماه عضو این شورا باشند و در این مدت حقوقی نمی گیرند، در هر دوره یک گروه می رود به روستاهای خودشان و زمین هایشان را کشت می کنند و گروه دیگری جای آن ها می آید. در یک مدت زمانی مشخص مردم می دانند که کنترل یک جامعه نیاز به متخصصین ویژه  یا به کسانی که نسبت به مردم ممتاز و از جامعه جدا هستند ندارد، این ها شورای دولت خوبند. 
شورای دولت خوب می تواند کابوس باشد برای یک گروه هم بستگی که یک پروژه به مناطق زاپاتیستی می آورد زیرا خیلی طول می کشد تا بفهمند که این گروه چه چیز می گوید و تا کار روی روال می افتد، ترکیب شورای دولت خوب عوض می شود، و دفعه بعدی که گروه می آید آن شورا کامل عوض شده و عده دیگری آمده اند. 
اما چیزی که هست این است که رفقای زاپاتیست می گویند ما نمی خواهیم کسی به ما بگوید به چه شیوه حکومت کنید، زیرا در این شورا فساد مالی وجود ندارد، چون حقوق نمی گیرند، و برمی گردند به خانه هایشان و نمی توانند از پُستی که دارند سوء استفاده کنند، دائما کنترل می شود. گرچه مشکلات   وجود دارد، اما آموزش سیاسی در مناطق زاپاتیستی بالاتر از هر حزب سیاسی در مکزیک است، مناطق زاپاتیستی، مناطقی هستند که در آن فرمانبر فرمان می دهد. 
  می خواهم برایتان منظره ای را نشان دهم که به شما بگویم در آن جا دارند جهان دیگری می سازند، جهان دیگری که روابط قدرت که بر اساس سرمایه داری ساخته می شود آنجا جایی ندارد، آن جا کلّ جامعه است که وزن دارد و حرف اول را می زند و در نشست های مجمع عمومی است که تصمیم گیری انجام می شود و کمیته مخفی- انقلابی بومیان در آن نقش دارد. آن جا جایی است که مردم تصمیم می گیرند چه چیز را می خواهند بسازند، و زاپاتیسم به چه مسیری می خواهد برود، بدون این که کسی بتواند وادارشان کند که تصمیم بگیرند، و آن ترسی که در دیگر جوامع وجود دارد بین زاپاتیست ها نیست، که مردم بترسند به دیگری اعتماد کنند. در جامعه زاپاتیستی بافت اجتماعی وجود دارد و امید وجود دارد که می شود کاری کرد. بنابراین یک نظم جدیدی از سال ۱۹۹۴ رشد کرده و ظرف نوینی به وجود آمده است، کودکانی در این منطقه آزاد شده متولّد شده و رشد کرده اند، منطقه ای که اصلاح اراضی در آن شده، در حالی که در مناطق دیگر مکزیک، زمینداران از بومی ها زمین ها را می گیرند، اینجا زاپاتیست ها زمین ها را از بزرگ زمینداران پس می گیرند و بین روستاها تقسیم می کنند. بچه ها در مدارس با زبان خودشان رشد می کنند، با معلم خود از ریاضیات و ادبیات صحبت می کند و در عین حال درباره مبارزات جاهای دیگر صحبت می کنند، و با آدم های دیگری که از جاهای مختلف دنیا به آن جا می آیند صحبت می کنند، و این بچه ها در یک بستر دیگری رشد می کنند، نه در بستر خشونت و فقر و جنگ سرمایه داری و امکان واقعی یک جهان دیگر را تجربه می کنند.
  دیگر کسی نمی تواند جلوی چنین نیرویی که در منطقه زاپاتیستی متولد شده و رشد کرده را بگیرد، چون این جامعه دیگر برایش اتوپی نیست، اتوپی سال ۱۹۹۴-۹۵ نیست، این یک واقعیتی است که وجود عینی دارد. در سال ۱۹۹۴ در خیابان های مکزیک و نقاط دیگر جهان شعار می دادند که شما تنها نیستید! امروز در شهری که قبل از سال ۹۴ اگر یک بومی از یک سو می آمد و یک مکزیکی غیر بومی از سوی دیگر پیاده رو، آن بومی باید می آمد پایین تا آن غیر بومی رد شود، حال در روز هفتم ماه مه سی هزار نفر یک بار دیگر شهر سن کریستوبال را اشغال می کنند و فرماندهی زاپاتیست ها سخنرانی می کند، و خطاب به مبارزاتی که پدران و مادران شهر خوارز می کنند، زاپاتیست ها داد می زنند و به آن ها می گویند، که شما تنها نیستید! زاپاتیسم اکنون قوی تر از هر زمان دیگری است، امروز دیگر واقعیت است و نه اتوپی، و مثل هر واقعیت انسانی در حال ساختن که نیازها و کمبودهایی دارد، در واقعیت دارد جلو می رود و نشان می دهد که می شود.
در سال ۱۹۹۴، منظره جهانی بسیار سیاهی پیش چشمان همه بود که به نظر می رسید دیگر نمی توان در مقابل سرمایه داری مبارزه کرد، دیوار برلین سقوط کرده بود و با این که ما بسیار دور بودیم از برلین، اما این دیوار افتاد و این طور به نظر می رسید که هیچ گزینه ای برای ما وجود ندارد. سوسیالیسم دیگر وجود ندارد، راهی نیست که سرمایه داری اندکی انسانی تر بشود و  هیچ آینده ای در هیچ کجای دنیا وجود نخواهد داشت و دست آخر باید به همین سرمایه داری رضایت داد. در این میانه ناگهان بومیان مکزیکی سر برمیاورند و می گویند دیگر بس است! و ما نمی خواهیم در این جهان زندگی کنیم و می خواهیم جهان دیگری را بسازیم! جهانی که با جهان سرمایه داری فرق داشته باشد! جهانی که در آن جهان های زیادی جای بگیرد و جهانی که از پایین ساخته می شود! این اتفاق حداقل در مکزیک یک توفان بود، توفانی از هوای تازه و امید.
امروز هم هنوز تا حدی شبیه آن موقع است، همه می گویند نئولیبرالیسم همه چیزمان را از ما گرفت، و ما هیچ چیز نداریم و باید به همین چیزهایی که داریم بسنده کنیم، به کدام سمت برویم؟ بهتر است تکان نخوریم، مواظب خانواده مان باشیم، و در چنین منظره دلسرد کننده ای می چرخیم و نگاه می کنیم که زاپاتیسم چه چیزی دارد می سازد. می شنویم صدای "توانا بشوید" را، و صدها نفر و هزارها نفر انسان در جنبش های مختلف در طول و عرض کشور احساس می کنند که باید کمک کرد و این امکان ایجاد یک مکزیک دیگر در کنار تجربه زاپاتیسم حرکت می کند و امروزه مبارزاتی وجود دارد که هم در نظرگاهشان و هم در اندازه شان با هم خیلی فرق دارند، ویک چتری هست که زیر آن یک فرم دیگری از مبارزه ایجاد شده، این امکان که به آن می گویند " کارزار دیگر" مجموعه ای از جنبش ها هستند که همدیگر را نمی شناسند، در تلویزیون نمی بینیدشان اما دارند بافت اجتماعی را بازسازی می کنند،  دارند به طور جمعی روابط اجتماعی را می سازند، درمناطق خودشان، در سندیکاهای خودشان، در اراضی مشاعشان، همه و همه علیه سرمایه داری مبارزه می کنند .
این کمی از چیزی بود که می خواستم برایتان بگویم. وقتی اخبار را می شنوید درباره مکزیک، این مکزیک وحشتناک  با تصویر سرهای بریده شده، قبرهای دسته جمعی و کشتار، به این فکر کنید که مکزیک دیگری نیز وجود دارد، مکزیکی که پیشنهاد زندگی دیگری را دارد، مکزیکی که دارد قدم می زند، و در جستجوی یک پروژه دیگر است، پروژه ای که می خواهد جهان دیگر را بسازد، پروژه ای که انسان را بسازد و به منافع سرمایه های بزرگ پاسخ نمی دهد. یادتان باشد به بومی مکزیکی این پروژه را پیشنهاد ندادند، خود آن بومیان این پروژه را ساختند و دارند می سازند! و می توان از آن ها خیلی چیزها را یاد گرفت. این فریاد تنها نیستید تا اینجا نیز رسیده است و ببینید که چطور می توان علیه آن چیزی که می خواهد ما را به عنوان انسان از بین ببرد، مبارزه کرد!