جنبشهای اجتماعی
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: جنبش زاپاتیستی
قسمت بیستم و آخر: مرام اشتراکی و عدم مالکیت
"پسرم چشمانت را خوب باز کن و به دنبال پرندهی سِتَبرنُک برو. او اشتباه نمیکند.
سرنوشت او هم مانند تقدیر ماست: راه میگشاید تا دیگران گم نشوند".
کانک. ارمیلو آبرو گومز
در برخی مناسبتهای گذشته، چند سال پیش، خلقهای زاپاتیست که مبارزه خود را از دیدگاه «زنانی که هستیم» توضیح میدادند، خاطرنشان کردند که آنچه این تغییر را ممکن کرد، نه صرفاً اراده ایشان، تمایل یا مطالعاتشان، بلکه مبنایی مادی نیز بود: استقلال اقتصادی زنان زاپاتیست. و منظورشان داشتن شغل و حقوق یا دریافت صدقه مالیای نبود که دولتهای برخاسته از همه طیفهای سیاسی با آن رای و عضویت میخرند. آنها به کار جمعی بهعنوان خاکی حاصلخیز برای این تغییر اشاره کردند. یعنی کار سازماندهی شدهای که هدف آن نه رفاه فردی، بلکه رفاه جمعی بود. منظورشان تنها دور هم جمعشدن برای صنایع دستی، کسبوکار، پرورش دام، یا کاشتوبرداشت ذرت، قهوه و سبزیجات نبود؛ بلکه شاید، بیش از هرچیز، به فضاهای خودشان بدون حضور مردان اشاره میکردند. تصور کنید در این زمانها و مکانها بین خودشان از چه صحبت میکردند و میکنند: دردهایشان، خشمشان، ایدههایشان، پیشنهادهایشان و رویاهایشان.
من به جزئیات بیشتر در مورد آن نمی پردازم. رفقای زن صدا، تاریخ و سرنوشت خود را دارند. من فقط به آن اشاره میکنم زیرا میخواهیم معلوم کنیم که این مرحله جدیدی که جوامع زاپاتیست تصمیم گرفتهاند بسازند بر کدام پایه مادی استوار است؛ یعنی همانچه بیرونیها ابتکار جدید زاپاتیستها نامیدهاند.
من مفتخرم به این نکته اشاره کنم که نه تنها کل طرح از نطفهاش محصول مجمع رهبری سازمانی زاپاتیستی بود، که همگی خون بومی و ریشه مایا دارند، بلکه به علاوه، کار من محدود به ارائه اطلاعات بود تا زنان و مردانی که روسای من هستند با اطلاعاتی که خودشان داشتند مقایسهاش کنند و بعد به دنبال انتقادات وارده و شکستهای احتمالی آینده و استدلالهای مربوطه بگردند (یعنی همان فرضیهای که در متن قبلی به آن اشاره کردم). دست آخرهنگامی که آنها بحث خود را به پایان رساندند و ایده اصلی را مشخص کردند تا درباره آن با همه روستاها مشورت کنند، من همانقدر متعجب شدم که احتمالا شمایی که اکنون میخواهید آن را بشناسید شگفتزده خواهید
در بخش دیگری از مصاحبه با معاون فرمانده شورشی مویسس که در زیر میآوریم، او برای ما توضیح میدهد که آنها چگونه به این ایدهی «مرام اشتراکی» رسیدند. شاید برخی از شما بتوانید ابعاد عمیقاً شورشی و عصیانگرانهی این چیزی را که به خاطر آن هستی خود را به خطر میاندازیم، درک کنید.
کاپیتان
-*******-
عدم مالکیت
خب، بهطور خلاصه پیشنهاد ما این است: تبیین زمینهای بازپسگرفته شده به صورت اشتراکی. یعنی بدون مالکیت. نه خصوصی، نه مشاع، نه شراکتی، نه فدرال، نه ایالتی، نه تجاری و نه هیچچیز دیگر. عدم مالکیت زمین یعنی همان که میگویند: «زمین بدون سند و مدرک». پس در این شیوه تعریف از اراضی، اگر کسی بپرسد این زمین مال کیست یا مالک آن چه کسی است، جواب داده میشود: «هیچکس» یعنی متعلق است به «کمون».
اگر بپرسند که آیا این زمین زاپاتیستها یا طرفداران احزاب و یا متعلق به کس دیگری است، خب، جواب این است که نه، هیچکدام. یا اینکه متعلق به همه است. هیچ مامور یا نمایندهای وجود ندارد که بتوان او را خرید، کُشت یا ناپدید کرد. تنها خلقهایی وجود دارند که روی این زمینها کار و از آنها مراقبت میکنند؛ و البته از آنها دفاع میکنند.
یک بخش مهم این است که برای تحقق این امر، باید بین ساکنان توافقی وجود داشته باشد، صرفنظر از اینکه آنها طرفدار احزاب هستند یا زاپاتیست. به عبارت دیگر، آنها باید با یکدیگر صحبت کنند، نه با دولتهای بد. اجازه گرفتن از دولتهای بد تنها باعث ایجاد تفرقه و حتی مرگ در میان خود دهقانان شده است.
پس با احترام به اراضیای که ملک شخصی یا-خانوادگی است و آنهایی که برای کار دسته جمعی است، این عدم مالکیت به زمینهای بازپسگرفتهشده طی این سالهای مبارزه اعمال میشود. و پیشنهاد میشود که مردم بدون توجه به اینکه از چه حزبی هستند، چه مذهب، چه رنگ، چه اندازه و چه جنسیتی دارند، به صورت نوبتی با هم کار کنند.
قوانین ساده است: باید توافقی بین ساکنان یک منطقه وجود داشته باشد: مواد مخدر کشت نکنند، زمین را نفروشند، اجازه ورود هیچ شرکت و صنعتی را ندهند. شبه نظامیان هم بیرون از این حلقهاند. محصول آن زمینها متعلق به کسانی است که در مدت زمان مورد توافق روی آن کار میکنند. نه مالیات وجود دارد و نه پرداخت عشر. هر تاسیساتی که ساخته میشود برای گروه بعدی باقی میماند. هرکس فقط محصول کار خود را با خود میبرد. اما بعداً در مورد همه اینها بیشتر صحبت خواهیم کرد.
بهطور خلاصه، این همان چیزی است که به تمام روستاهای زاپاتیستی ارائه و درباره آن با ایشان مشورت شد. و معلوم شد که اکثریت قریب به اتفاق موافق بودند و همچنین در برخی از مناطق زاپاتیستی، این شیوه سالها بود که پیاده میشد.
و کاری که ما انجام دادیم این بود که راهی برای عبور از طوفان و رسیدن سالم به طرف دیگر پیشنهاد دهیم؛ و نه تنها برای زاپاتیستها، بلکه برای تمام مردم بومی تا همگی این مسیر را به سلامت طی کنیم. و البته در این راستا پیشنهادات بیشتری هم در راه است: در زمینه بهداشت، آموزش، عدالت، حکومت، و در مورد زندگی. میتوان گفت که ما برای مقابله با طوفان این را لازم میبینیم.
اندیشدن به مسیر و گامها
حالا این ایده چطور به ذهن ما خطور کرد؟ خب برایتان تعریف میکنم. چند موضوع را مد نظر داشتیم؛ بنابراین این ایده به یکباره مطرح نشد. افکار مختلفی جمع شد و این ایده را ابتدا پاره پاره و سپس به مثابه یک کل مشاهده کردیم.
یکی از این موضوعات، طوفان بود: هر آن چیزی که به عدم رضایت طبیعت اشاره دارد؛ و شیوه اعتراض طبیعت هربار شدیدتر و وحشتناکترمیشود. ما به آن میگوییم تخریب، اما خیلی وقتها اتفاقی که میافتد این است که طبیعت جایی را که از آن اوست بازپس میگیرد. یا این که به تهاجمات سیستم حمله میکند: برای مثال سدها؛ یا مکانهای توریستی که ساخت آنها به معنای مرگ سواحل است، و یا پروژههای بزرگی که به زمین آسیب میزند. پس طبیعت واکنش نشان میدهد. گاهی اوقات سریع پاسخ میدهد، گاهی اوقات کمی طول میکشد. و انسان، خب، انگار نظام انسان را دچار بهت کرده است. عکسالعمل نشان نمیدهد. با اینکه میبیند بدبختی در راه است و علیرغم هشدارها و تَنَبُهها، طوری ادامه میدهد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است و خب، نتیجهاش هم معلوم است. بعد میگویند که فلان بلا غافلگیرکننده بود. اما معلوم میشود که چندین سال است که دارند هشدار میدهند که طبیعت تاوان نابودی و آسیبهای خود را خواهد گرفت. علم اینها را تحلیل و اثبات میکند، نه ما. و ما بهعنوان مردم زمین آن را میبینیم. همه چیز بیفایده است.
بلایا ناگهان در خانه شما ظاهر نمیشوند، نه. ابتدا نزدیک میآیند، سروصدا ایجاد میکنند تا بدانید که دارند میآیند. در خانهتان را میزنند. همه چیز را میشکنند نه تنها خانه شما، خویشان شما، زندگی شما، بلکه قلب شما را نیز. دیگر آرامش ندارید.
موضوع دیگر آن چیزیست که به آن ازهمگسیختگی اجتماعی میگویند، یعنی اینکه بافت اجتماعی بهدلیل خشونت میگسلد. به عبارت دیگر، و به قول خود ما، هر جامعهای از مردم با قواعد یا هنجارها یا توافقات خاصی مرتبط است. گاهی قوانین مکتوب وضع میشود و گاهی چیزی نوشته نمیشود، اما مردم خودشان میدانند. در بسیاری از جوامع به آن «عمل توافق» میگویند، یعنی قرار کلامی. «این را میتوان انجام داد، این را نمیتوان انجام داد، این باید انجام شود» و غیره. مثلاً اینکه هرکس کار کند، پیشرفت میکند. هرکس کار نکند، مفلوک میماند. یا اینکه مثلاً مردی یک زن را مجبور به کاری کند که نمیخواهد، این عمل اشتباه است. اینکه زور گفتن به ضعیفان اشتباه است. اینکه کشتن، دزدی، تجاوز جنسی اشتباه است. اما اگر اینها برعکس باشد چه اتفاقی میافتد؟ اگر به بدی پاداش داده شود و نیکی مورد آزار و عقوبت قرار گیرد؟ مثلاً وقتی یک کشاورز بومی میبیند تخریب یک جنگل اشتباه است، نگهبان آن میشود. بنابراین از جنگل در برابر کسانی که برای کسب سود آن را تخریب میکنند محافظت میکند. دفاع کردن چیز خوبی است، زیرا آن برادر یا خواهر ما مراقب زندگی است. این یک مسئله انسانی است، نه مذهبی. اما اتفاق میافتد که این محافظ، تحت تعقیب قرار میگیرد، زندانی میشود و گاهی به قتل میرسد. و اگر بپرسید جرم او چیست، چرا او را کشتند، میشنوید که جرم او دفاع از زندگی بود، مانند برادر سامیر فلورس سوبرانس؛ پس معلوم است که سیستم بیمار است، دیگر چارهای ندارد، و باید راهحل را در جای دیگری جستجو کرد.
برای درک این بیماری، این پوسیدگی بشریت چه چیزی لازم است؟ نیازی به دین، علم و ایدئولوژی نیست. فقط کافی است نگاه کنیم، گوش دهیم و احساس کنیم.
و بعد میبینیم که فرمانروایان، سرمایهداران، اهمیتی نمیدهند که فردا چه میشود. آنها میخواهند امروز پول به جیب بزنند. هرچه بیشتر و زودتر، بهتر. برایشان مهم هم نیست که به آنها بگویید: «هی، این کاری که انجام میدهی موجب نابودی میشود، و ویرانی گسترش مییابد، رشد میکند، غیرقابل کنترل میشود و به خودت بازمیگردد. مثل تف سربالا یا شاشیدن در خلاف جهت باد میماند. به خودت برمیگردد». و آن وقت در دلت میگویی که چقدر خوب میشود اگر بدبختی این آدم بیشرم را باخودش ببرد. اما بعد معلوم میشود که قبل از او، افراد زیاد دیگری را که حتی نمیدانند چرا، با خودش میبرد. مثلاً بچهها را. یک کودک در مورد ادیان، ایدئولوژیها، احزاب سیاسی یا هر چیز دیگری چه میداند. اما سیستم بچهها را هم مسئول میکند و آنها نیز باید تاوان بپردازند. به نام کودکان تخریب میکنند، آدم میکشند و دروغ میگویند؛ و مرگ و هلاکت برایشان به ارث میگذارند.
بنابراین، بهنظر نمیرسد که وضع بهبود یابد. میدانیم که بدتر خواهد شد. و اینکه هرطور شده باید از طوفان عبور کنیم و به طرف دیگر برسیم. باید زنده بمانیم.
موضوع دیگر چیزیست که در خلال "سفر برای زندگی" دیدیم. در آن مکانهایی که قرار است پیشرفتهتر باشند، یا به قول خودشان توسعهیافتهترند. ما دیدیم که این همه صحبت از «تمدن غرب»، «پیشرفت» و چیزهایی از این قبیل دروغ است. دیدیم که آنجا هر آنچه برای جنگ و جنایت لازم است وجود دارد. پس درواقع دو چیز را دیدیم: یکی اینکه اگر کاری نکنیم طوفان به کجا خواهد رفت؛ و دیگر اینکه شورشهای سازمان یافتهی دیگر در آن جغرافیا چه میسازند. به عبارت دیگر، آن افراد به همان چیزی نگاه میکنند که ما. یعنی طوفان.
به لطف این خلقهای برادر ما توانستیم دید خود را گستردهتر کنیم. یعنی نه تنها به دورتر نگاه کنیم، بلکه چیزهای بیشتری هم ببینیم. یعنی دنیاهای بیشتری را.
بنابراین ما، بهعنوان خلقهای بومی، از خود میپرسیم که داریم چه کار میکنیم، و اگر نابودی حتمی است آیا درد دیگران برای ما اهمیت دارد یا نه. اما درعینحال برادرانی را میبینیم که طوری رفتار میکنند که انگار برایشان مهم نیست چه اتفاقی برای دیگران میافتد، که فقط مراقب خودشان هستند؛ و البته بعد نوبت خود آنهاست. آنها معتقدند که اگر خودشان را در خود محبوس کنند نجات مییابند. اما زهی خیال باطل.
مسیر حافظه
بنابراین فکر کردیم تا به یاد آوریم که قبلا چگونه بود. در مورد آن با پیشینیان خود صحبت کردیم. از آنها پرسیدیم که آیا قبلا هم اینطور بود؟ از آنها خواستیم به ما بگویند که آیا همیشه تاریکی، مرگ و ویرانی وجود داشته است؟ این تصور از جهان از کجا آمده است؟ چطور همه چیز خراب شد؟ ما فکر میکنیم که اگر بدانیم نور، اندیشهی نیک، شناخت درست خوب و بد چه زمانی و چگونه از بین رفت، شاید بتوانیم آن را پیدا کنیم و با کمک آن مبارزه کنیم تا همه چیز دوباره و آنطور که باید کامل شود، با احترام گذاشتن به زندگی.
پس دیدیم که چطور اتفاق افتاده بود و متوجه شدیم که همه چیز با مالکیت خصوصی آغاز شده است. و این که اسمش را عوض کنیم و بگوییم مالکیت مشاع یا مالکیت خرد یا ملک فدرال چیزی را عوض نمیکند. زیرا در همه موارد این دولت بد است که اوراق و اسناد را صادر میکند. به عبارت دیگر، این دولت بد است که میگوید چیزی وجود دارد و با ترفندی، دیگر وجود ندارد. همانطور که با اصلاحات سالیناس دگورتاری [رئیس جمهور اسبق مکزیک] اتفاق افتاد و با ضربات وارده به اموال اشتراکی، که فقط در صورتی وجود داشت که ثبت شده باشد؛ و با همان قوانین آن را بی ارزش میکنند تا زمانی که کاملا از بین برود. و اموال اشتراکی فرضاً ثبت شده نیز باعث تفرقه و تقابل میشود. زیرا آن اراضی قانوناً متعلق به عدهای است، اما در تقابل با برخی دیگر. در اسناد ملکی نوشته نشده است "این زمین مال شماست"، آنچه که این اسناد میگویند این است: "این زمین مال فلان شخص نیست، به او حمله کنید".
و آن وقت دهقانانی را داریم که به هر دری میزنند تا به آنها کاغذی بدهند که بگوید زمینی که مدتهاست روی آن کار میکنند و مال آنهاست، مال آنهاست. و دهقانانی که با دهقانان دیگر درگیر میشوند، اما نه بر سر یک تکه زمین، نه، بر سر یک تکه کاغذ که میگوید مالک آن زمین کیست. و هر کس اسناد و اوراق بیشتری داشته باشد، حمایت مالی بیشتر، یعنی فریب بیشتری نصیبش میشود. چون معلوم میشود که اگر سند داشته باشی برنامههای اجتماعی شامل تو میشود، اما از تو میخواهند که مثلاً از فلان نامزد انتخاباتی حمایت کنی چون او قرار است سند و پول به تو بدهد. اما بعد همان دولت، شما را فریب میدهد زیرا با آن سند زمین را به یک شرکت میفروشد. بعد شرکت میآید و به شما میگوید که باید از آنجا بروید چون آن زمین مال شما نیست و حالا صاحب شرکت لعنتی صاحب این اوراق است. و مجبوری با پای خودت یا به زور بروی. و آنجا ارتش، پلیس و شبه نظامیها هم حضور دارند تا شما را متقاعد کنند که باید محل را ترک کنید.
کافی است شرکت بگوید فلان زمین را میخواهد تا دولت حکم خلع ید از آن زمینها را صادر کند و به شرکت بگوید میتواند برای «مدتی» کارش را در آنجا انجام بدهد. این همان کاری است که با کلان پروژهها میکنند.
و همه اینها به خاطر یک تکه کاغذ لعنتی. حتی اگر قدمت سند به دوران استعماری اسپانیا بازگردد هم برای قدرتمندان معتبر نیست. این فریبی بیش نیست تا اعتماد کنی و آرام باشی، تا زمانی که سیستم متوجه شود که در زیر فقر شما، نفت، طلا، اورانیوم یا نقره وجود دارد. یا اینکه چشمه آب پاکی هست و حالا معلوم میشود که آب از قبیل کالاهایی است که خرید و فروش میشود.
کالایی مثل پدر و مادرتان، پدربزرگ و مادربزرگتان، جد و جدهتان. کالایی مثل شما و فرزندانتان، نوهها و نتیجههایتان… نسل اندر نسل.
پس این کاغذ مانند برچسب روی کالاهای در بازار است؛ بهای زمین، قیمت کار شما، بهای اولاد شماست. و شما بی آنکه خودتان متوجه باشید در صف صندوق هستید تا نوبتتان برسد. و معلوم میشود که نه تنها باید پول پرداخت کنید، بلکه وقتی فروشگاه را ترک کنید، متوجه خواهید شد که آنها اجناس را هم از شما گرفتهاند، و حتی آن تکه کاغذی را که شما و اجدادتان برای آن سخت جنگیدید دیگر ندارید. و شاید سندی را برای فرزندانتان به ارث بگذارید، شاید هم نه. اوراق دولتی بهای جان شماست، شما باید این قیمت را با جان خود بپردازید. بنابراین شما یک کالای قانونی هستید. این تنها تفاوت موجود با بردهداری است.
بعد بزرگترها به شما میگویند که مشکلات، تفرقه، مشاجره و دعوا با رواج اوراق مالکیت پیش آمد. نه اینکه قبلاً مشکلی وجود نداشت، چرا داشت اما با توافق حل میشد.
و مشکل این است که میتوان کاغذهای زیادی نوشت که زمین را چندین بار تقسیم کنند، اما زمین مانند کاغذها رشد نمیکند. یک هکتار همچنان یک هکتار میماند، حتی اگر تعداد کاغذها زیاد باشد.
آنوقت همان چیزی اتفاق میافتد که اکنون با آنچه دولت «تحول چهارم» مینامندش و برنامه «کاشت بذر زندگی» آن در حال روی دادن است: در اراضی مشاع، از یک طرف ذیحقان را داریم- یعنی صاحبان اراضیای که اوراق فوقالذکر گواهی کشاورزی را دارند؛ و از طرف دیگر متقاضیانی که اگرچه در همبود شرکت میکنند، کاغذی ندارند، زیرا زمین قبلا تقسیم شده است. متقاضیان قرار است کسانی باشند که درخواست یک قطعه زمین میکنند، اما درواقع یک تکه کاغذ میخواهند که گواهی دهد آنها کشاورزانی هستند که روی این زمینها کار میکنند. پس اینطور نیست که دولت بیاید و به آنها بگوید که فلان زمین مال آنهاست. خیر. او به آنها میگوید که اگر ثابت کنند مالک ۲ هکتار زمین هستند، از آنها حمایت مالی میشود. اما این دو هکتار از کجا آمده است؟ خوب، از ذیحقان.
به عبارت دیگر، زمینی که طبق سند، مِلک یک شخص است باید برای متقاضیان تکهتکه شود. باید خرد شود تا از یک کاغذ چندین سند به وجود بیاید. توزیع ارضی در کار نیست، مسئله تکهتکه شدن اموال است. و اگر فرد ذیحق نخواهد یا نتواند این را بپذیرد چه اتفاقی میافتد؟ پسران او حمایت مالی میخواهند، اما به کاغذ نیاز دارند. پس با پدر دعوا میکنند. دختران چه؟ به آنها اصلا توجهی نمیشود، زنان در تکهتکه کردن اسناد به حساب نمیآیند. و پسران تا پای جان با پدران میجنگند؛ و پسرها برنده میشوند. زمین به همان شکلی که بود باقی میماند و در همان جایی که بود میماند، و پسران با آن تکه کاغذ، پول خود را دریافت میکنند. با این پرداخت، آنها بدهی بالا میآورند، چیزی میخرند، یا پولهایشان را جمع میکنند تا بتوانند برای مهاجرت به ایالات متحده به یک قاچاقچی پول بدهند. از آنجایی که پولشان کافی نیست، کاغذ را به شخص دیگری میفروشند. آنها برای کار به خارج از کشور میروند و آن وقت درآمدشان فقط صرف پرداخت بدهیشان به کسانی میشود که به آنها وام دادهاند. بله، آنها برای اقوام خود حواله ارسال میکنند، اما خانوادههای آنها از آن برای پرداخت بدهی استفاده میکنند. بعد از مدتی آن پسر برمیگردد یا برش میگردانند. البته اگر او را نکشند یا نربایند. اما او دیگر زمینی ندارد، زیرا کاغذ را فروخته و اکنون آن زمین متعلق به صاحب کاغذ است. بنابراین او پدرش را برای سندی که دیگر ندارد به قتل رسانده است. پس حالا باید پول جور کند تا آن کاغذ را دوباره بخرد.
جمعیت افزایش مییابد، اما زمین رشد نمیکند. کاغذهای بیشتری وجود دارد، اما مساحت زمین همان است. چه اتفاقی خواهد افتاد؟ الان این ذیحقان و متقاضیان هستند که همدیگر را میکشند، اما بعداً متقاضیان بین خودشان یکدیگر را خواهند کشت. فرزندان آنها قرار است بین خودشان دعوا کنند، همانطور که خود ایشان با پدر و مادرشان دعوا کردند.
بهعنوان مثال: شما یک ذیحق هستید صاحب ۲۰ هکتار زمین و مثلاً ۴ فرزند که نسل اول هستند. شما زمین را، یا بهتر است بگویم کاغذ را، تقسیم میکنید و برای هر کدام از فرزندان یک کاغذ ۵ هکتاری وجود دارد. بعد آن ۴ فرزند هر کدام صاحب چهار بچه دیگر میشوند( نسل دوم) و ۵ هکتارشان را تقسیم میکنند و به هر کدام از بچهها کمی بیشتر از یک هکتار میرسد. بعد آن ۴ نوه هر کدام ۴ فرزند خواهند داشت (نسل سوم) و کاغذ را تقسیم میکنند و سهم هر کدام حدود یک چهارم هکتار میشود. بعد آن نوهها هر کدام صاحب ۴ فرزند میشوند (نسل چهارم) و کاغذ را تقسیم میکنند و به هر کدام یک دهم هکتار تعلق میگیرد. و دیگر ادامه نمیدهم زیرا تنها در ۴۰ سال آینده در نسل دوم قرار است یکدیگر را بکشند. این همان کاری است که دولتهای بد انجام میدهند: بذر مرگ میکارند.
قدیمْراه جدید
آنچه «پایه مادی» مینامند در تاریخ مبارزات ما چگونه بوده است؟
خب مسئله اول تغذیه بود. با بازپسگرفتن زمینهایی که در دست اربابان بود، رژیم غذایی بهبود یافت. گرسنگی دیگر مهمان خانههای ما نبود. سپس، به لطف خودمختاری و حمایت افرادی که به آنها «آدمهای خوب» میگوییم، مسئله سلامتی مورد توجه قرار گرفت. در اینجا حمایت خواهران و برادرانِ پزشک بسیار مهم بوده و هست، ما آنها را اینگونه مینامیم زیرا آنها مانند خواهران و برادران ما هستند که نه تنها در بیماریهای سخت به ما کمک میکنند بلکه همچنین و بالاتر از همه با دانش بهداشت و سلامت، افراد را آماده میکنند. بعد مسئله آموزش بود؛ و سپس کار روی زمین. پس از آن هم حکومت و اداره خود مردم زاپاتیست. و سپس حکومت و همزیستی مسالمتآمیز با کسانی که زاپاتیست نیستند.
پایه مادی این امر، یعنی شکل تولید، همزیستی کار فردی ـ خانوادگی با کار جمعی است. کار جمعی این امکان را برای رفقا فراهم کرد که برخیزند و در خودمختاری شرکت کنند.
میتوان گفت که ۱۰ سال اول خودمختاری، یعنی از قیام تا تولد شوراهای دولت خوب در سال ۲۰۰۳، در حال یادگیری بودیم. ۱۰ سال بعد، تا سال ۲۰۱۳، تمرکز بر یادگیری اهمیت انتقال میراث به نسلهای بعدی بود. و از سال ۲۰۱۳ تا به امروز بررسی، انتقاد و خودانتقادی اشتباهات در عملکرد، مدیریت و اخلاق مدنظر بوده است.
در ادامه هم اکنون مرحله یادگیری و انطباق را در پیش خواهیم داشت. به عبارت دیگر، ما خطاها و مشکلات زیادی خواهیم داشت، زیرا هیچ کتابچه راهنما یا کتابی وجود ندارد که به شما بگوید چگونه این کار را انجام دهید. ما سقوطهای زیادی خواهیم داشت، بله، اما بارها و بارها بر خواهیم خاست تا به راه رفتن ادامه دهیم. آخر ما زاپاتیست هستیم.
مبنای مادی یا تولیدی این مرحله، ترکیبی از کار فردی ـ خانوادگی و کار جمعی است و این چیز جدیدی خواهد بود که به آن «کار اشتراکی» یا «عدم مالکیت» میگوییم.
کار فردی ـ خانوادگی مبتنی بر اموال کوچک و شخصی است. یک نفر و خانوادهاش روی یک قطعه زمین، در یک فروشگاه کوچک، با تلفن همراه، یا در پرورش دامهایشان کار میکنند. سود یا منفعت حاصله متعلق به آن خانواده است.
کار جمعی براساس توافق بین رفقای زن و مرد برای انجام کار در زمینهای جمعی است (که پیش از جنگ علیه فراموشی هم وجود داشت و پس از آن گسترش یافت). کارها براساس وقت، ظرفیت و آمادگی افراد توزیع میشود. سود یا منفعت آن برای جمع است. معمولاً از این درآمد برای مهمانیها، بسیجنیرو، تهیه تجهیزات بهداشتی، آموزش مروجین بهداشت و آموزش و برای مخارج جابجایی و خورد و خوراک مقامات و کمیسیونهای خودمختار استفاده میشود.
کار اشتراکی، اکنون، در رابطه با مالکیت زمین آغاز میشود. بخشی از زمینهای بازپسگرفتهشده به «کار اشتراکی» اختصاص داده شده است. یعنی قطعهبندی نشده و متعلق به هیچکس نیست، نه مالکین کوچک، نه متوسط و نه بزرگ. آن زمین مال کسی نیست، مالکی ندارد. و با توافق با همبودهای مجاور، آن زمین را به یکدیگر «قرض میدهند» تا روی آن کار کنند. نه میتوان آن را فروخت و نه خرید. نمیتوان از آن برای تولید، انتقال یا مصرف مواد مخدر استفاده کرد. کار در «شیفتهایی» انجام میشود که بین GALها و برادران غیرزاپاتیست توافق شده است. منفعت یا درآمد حاصل از این کار برای کسانی است که کار میکنند، اما زمینها ملک کسی نیست، غیرِملکی است که بهطور مشترک استفاده میشود. فرقی نمیکند که زاپاتیست، طرفدار احزاب، کاتولیک، مسیحی، پروتستان، آتئیست، یهودی، مسلمان، سیاه، سفید، تیره، زرد، قرمز، زن، مرد و دگرباش باشید. میتوانید بسته به روستا، ناحیه یا منطقهتان، با توافق GAL،CGAL و ACGALها که بر اجرای قوانین استفاده اشتراکی نظارت میکنند، بر روی زمین به صورت اشتراکی کار کنید. هر کاری که در خدمت خیر عمومی باشد و با منافع عمومی در تضاد نباشد.
به اشتراکگذاری اراضی در سراسر جهان: «سفر برای زندگی»
چند هکتار از این غیرملک به کشورهای خواهرمان در سایر جغرافیاهای جهان پیشنهاد میشود. ما از آنها دعوت میکنیم که بیایند و با دست و دانش خودشان روی این زمینها کار کنند. اگر آنها ندانند که چگونه روی زمین کار کنند چه اتفاقی میافتد؟ خب، رفقای زاپاتیست زمانهای زمین و مراقبت از آن را به آنها یاد میدهند. ما معتقدیم که دانش کار کردن روی زمین، یعنی اینکه بدانیم چگونه به آن احترام بگذاریم مهم است. فکر نمیکنم یاد گرفتن کار روی زمین به کسی صدمهای بزند؛ همانطور که در آزمایشگاهها و مراکز تحقیقاتی درس میخوانند و یاد میگیرند، میتوانند کار روی زمین را هم مطالعه کنند و بیاموزند. و چنانچه این خلقهای برادر علم و روش خود را برای کار روی زمین داشته باشند چه بهتر: میتوانند دانش و شیوه کارشان را برای ما بیاورند تا بدین ترتیب ما نیز از آنها بیاموزیم. این نوعی به اشتراک گذاشتن است، اما نه فقط در حرف، بلکه در عمل.
نیازی نداریم که کسی مفهوم استثمار را برای ما توضیح دهد، زیرا آن را برای قرنها تجربه کردهایم. لازم هم نیست که بیایند و به ما بگویند که برای رسیدن به آزادی باید بمیریم. ما این را میدانیم و صدها سال است که هر روز آن را تمرین کردهایم. از آنچه استقبال میکنیم دانش و عملی است که به درد زندگی بخورد.
ببینید هیئتی که به اروپا رفت چیزهای زیادی یاد گرفت، اما مهمترین چیزی که ما یاد گرفتیم این است که افراد، جمعها، گروهها و سازمانهای زیادی هستند که به دنبال راهی برای مبارزه برای زندگی هستند. آنها رنگ دیگری دارند، زبان دیگری دارند، رسم دیگری دارند، فرهنگ دیگری دارند، راه دیگری دارند. اما مانند ما قلبی دارند که برای مبارزه میتپد.
آنها به دنبال این نیستند که برتری خود را اثبات کنند یا در دولتهای بد سمت و جایگاهی به دست آورند. آنها به دنبال شفا بخشیدن به دنیا هستند. و بله، آنها بسیار متفاوت از یکدیگر هستند. اما برابرند یا بهتر است بگوییم همه ما برابریم. زیرا ما واقعاً میخواهیم چیز دیگری بسازیم و آن چیز آزادی است. یا یعنی زندگی.
و ما جوامع زاپاتیست میگوییم که همه این افراد خانواده ما هستند. مهم نیست که خیلی دور باشند. و در این خانواده خواهر بزرگتر، برادر بزرگتر، خواهر کوچک و برادر کوچکتر وجود دارد. و هیچکس بهتر از دیگری نیست. یک خانواده است و بس. و ما بهعنوان یک خانواده در صورت امکان از یکدیگر حمایت میکنیم و آنچه را که میدانیم به یکدیگر میآموزیم.
و همه این زنان، مردان و دگرباشان افرادی از پایین هستند. چرا؟ زیرا کسانی که در راس قرار دارند، مرگ را اشاعه میدهند، چرا که به سودشان است. آنهایی که در راس قرار دارند میخواهند همه چیز تغییر کند، اما به نفع آنها، اگرچه مدام بدتر شود. به همین دلیل است که این پایینیها هستند که میخواهند مبارزه کنند و مدتهاست برای زندگی میجنگند. اگر نظام، نظام مرگ است، پس مبارزه برای زندگی، مبارزه با نظام است.
بعدش چه پیش میاد؟ خب، هر کس ایده خود، تفکر خود، برنامه خود را راجعبه اینکه چه چیز بهتر است میسازد. و هر فردی شاید فکری متفاوت و روشی متفاوت داشته باشد. و باید به آن احترام گذاشت. زیرا در کار سازمان یافته است که همه میبینند چه چیزی کار میکند و چه چیزی نه. به عبارت دیگر، هیچ دستورالعمل یا خودآموزی وجود ندارد، زیرا چیزی که برای یکی به درد میخورد ممکن است برای دیگری جواب ندهد. معنای «کمونِ» جهانی، به اشتراک گذاشتن تاریخچهها، دانشها و مبارزات است.
به عبارت دیگر، سفر برای زندگی ادامه دارد. سفر برای مبارزه.
از کوهستان های جنوب شرقی مکزیک
معاون فرمانده شورشی مویسس
مکزیک، دسامبر ۲۰۲۳
بعد از ۵۰۰، ۴۰، ۳۰، ۲۰، ۱۰، ۳، یک سال، چند ماه، چند هفته، چند روز، همین چند وقت پیش.
-بعدالتحریر:
در پایان مصاحبه و پس از بررسی اینکه آیا معنای کامل توضیحاتش مفهموم است یا خیر، معاون فرمانده شورشی مویسس که ۱۰ سال پیش در سال ۲۰۱۳ فرماندهی و سخنگویی زاپاتیستها را به عهده گرفت، چندمین سیگار را روشن کرد. من هم پیپم را روشن کردم. ایستادیم و به لنگه در کومه نگاه کردیم. پگاه جای خود را به سپیده میداد و اولین نور روز صداهایی را در کوهستانهای جنوب شرقی مکزیک بیدار میکرد. دیگر چیزی نگفتیم، اما شاید هر دو فکر میکردیم: «شب دراز است و قلندر بیدار».
-بعدالتحریری که تحت سوگند اعلام میکند:
در هیچ لحظه یا مرحله از مشورتی که منجر به تصمیمگیری خلقهای زاپاتیست شد، از مارکس، انگلس، لنین، تروتسکی، استالین، مائو، باکونین، چه گوارا، فیدل کاسترو، کروپوتکین، فلورس ماگون، انجیل، قرآن، میلتون فریدمن، میلی، ترقیگرایی (اگر مرجع کتابشناختی غیر از چرندیات خودش داشته باشد)، الهیات آزادیبخش، لومباردو، روولتاس، فروید، لاکان، فوکو، دلوز، و هر آنچه در سمت چپ مد یا روش روز است، یا هر منبعی از چپ، راست یا از مراکز ناموجود، هیچ نقل قولی نشد، هیچ پاورقی و ارجاعی هرچند دور هم به آنها داده نشد. و نه تنها این، بلکه میدانم که هیچ یک از آثار پایهگذاران ایسمهایی را که به رویاها و شکستهای چپ دامن میزند، نخواندهاند. من به نوبه خود به کسانی که این سطور را میخوانند توصیه ناخواستهای میکنم: همه مختارند که خودشان را مسخره کنند، اما توصیه میکنم قبل از شروع به گفتن مزخرفاتی مانند "آزمایشگاه لاکاندونا"، "آزمایش زاپاتیستی" و یا دستهبندی این افکار به هر شکلی، کمی در مورد آن فکر کنید. زیرا، حالا که حرف از مضحک بودن شد، باید بگویم بعضیها تقریباً ۳۰ سال است که با سعی در "توضیح" زاپاتیسم دارند خودشان را حسابی مسخره میکنند. شاید الان یادتان رفته باشد اما اینجا علاوه بر عزت و ِگل، چیزی که زیاد است یاد و حافظه است. چاره چیست.
گواهی میدهم
کاپیتان
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: جنبش زاپاتیستی
اطلاعیههای ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی در ارتباط با سیامین سالگرد جنگ علیه فراموشی
۱۹۹۴-۲۰۲۳
به مناسبت سیامین سالگرد قیام بومیان مکزیک، ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی پس از تحلیل شرایط جهانی، مکزیک و چیاپاس در بیانههایی که منتشر کرده خبر تغییر ساختار شوراها و سازمانهای مدنی در جوامع خودمختار خود را به اطلاع عموم میرساند.
این بیانیهها که همگی در پایگاه اینترنتی ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی به زبانهای مختلف در دسترس قرار دارند، از جمله به نکات و تحلیلهای اساسی این تشکل میپردازند و تغییر ساختار بخش نظامی ارتش زاپاتیستی را نیز شامل میشود.
جمع اندیشه و پیکار در راستای معرفی این جنبش، در حد توان خود، میکوشد دیدگاههای آن را معرفی کرده و بحث حول آن را دامن بزند. مجموعهای از این اطلاعیهها را در پروندهای با عنوان: "سری اطلاعیههای ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی در ارتباط با سیامین سالگرد جنگ علیه فراموشی" در اختیار افکار عمومی فارسی زبان قرار میدهیم.
انتخاب چهاردهمین اطلاعیه، به دلیل همهجانبه بودن بحثهای مطرح شده در آن، موضع روشن زاپاتیستها در مورد جنبشهای رهايبخش ملی و جنگ غزه است. این اطلاعیهها را میتوانید در پروندهی مربوطه مطالعه کنید.
جمع اندیشه و پیکار
بیانیه شماره چهاردهم:
هشدار دوم درباره آنچه قریب الوقوع است: اصل (دیگر) طرد شق ثالث |
||||
بیانیه شماره هفده:
دیگر هرگز... دسامبر 2023 |
بیانیه شماره هجده: | بیانیه شماره بیست و آخر: |
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: جنبش زاپاتیستی
قسمت یازدهم: ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی
مکزیک - اکتبر ۲۰۲۳
حدود پانزده سال پیش، دربارهی کابوسی هشدار دادیم: در یک «بذرگاه» و از طریق صدای مرحوم معاون فرمانده مارکوس بود که سخن راندیم، و اینچنین گفتیم:
اندر حکایت كِشت و دِرو
ژانویه ۲۰۰۹
شاید آنچه مىخواهم بگویم ربطى به موضوع اصلى این میزگرد نداشته باشد، شاید هم داشته باشد.
دو روز پیش، در همان زمانى كه ما از خشونت سخن میگفتیم، كوندولیزا رایسِ توصیفناپذیر، كارگزار دولت آمریكاى شمالى، اعلام كرد: آنچه در غزه میگذرد، تقصیر فلسطینیهاست به علت طبیعت خشونتطلبشان.
گرچه هر یک از رودهاى زیرزمینیاى كه جهان را درمینوردند جغرافیای خویش را دارد، ولى همگیشان همنوا میخوانند. و ترانهای که هماکنون میشنویم، نوای جنگ و درد است.
نه خیلى دور از اینجا، در محلى به نام غزه، در فلسطین، در خاورمیانه، در همین نزدیكیها، ارتشى تا دندان مسلح، ارتش دولت اسرائیل، دارد در مرگ و ویرانگرى پیشروى میكند.
گامهایى كه این ارتش تا كنون برداشته، گامهاى یك جنگ نظامى كلاسیك به قصد تسخیر است: ابتدا یك بمباران شدید و سنگین براى ویران كردن مراكز «حساس» نظامى (جزوات آموزش نظامى در این موارد چنین اصطلاحاتى را به كار میبرند) و براى «تضعیف» دژهاى مقاومت؛ بعد كنترل آهنین اطلاعات: هرآنچه توسط «دنیاى خارج»، یعنى خارج از صحنهی نمایش عملیات شنیده و دیده مىشود، باید با معیارهاى نظامى منطبق باشد؛ بعد توپخانه علیه پیاده نظام دشمن آتش میگشاید تا از پیشروى نیروها به سوى مواضع جدید حفاظت كند؛ بعد محاصره و حكومت نظامى براى تضعیف نیروهاى كمكى دشمن؛ سپس یورش براى تصرف مواضع تخریب شدهی دشمن، و در نهایت «پاكسازىِ هستههاى مقاومت» احتمالى.
جزوهی آموزش جنگ مدرن با برخى تغییرات و اضافات، همچنان گامبهگام توسط نیروهاى اشغالگر به كار گرفته میشود.
ما از این چیزها زیاد سر در نمیآوریم و مسلماً در مورد بهاصطلاح «بحران خاورمیانه» کارشناسانی وجود دارند، اما از این گوشهی دنیا ما هم چیزى براى گفتن داریم:
بر اساس عكسهاى آژانسهاى خبرى، نقاط «حساس» ویران شده توسط هواپیماهاى دولت اسرائیل، خانههاى مسكونی، کومهها و ساختمانهاى غیرنظامىاند. ما در میان ویرانهها نه پناگاهى دیدیم، نه پادگان، نه فرودگاه نظامى یا تسلیحات توپخانهای. بنابراین ــ نادانیمان را ببخشید ــ ما فكر مىكنیم كه یا توپچیهای هواپیماها نشانهگیرىشان بد است و یا در غزه چنین نقاط نظامى «حساس»ی وجود ندارد.
ما افتخار شناختن فلسطین را نداشتهایم، ولى فرض میكنیم كه در این خانهها، کومهها و ساختمانها مردم زندگى میكنند، مردان، زنان، كودكان و سالمندان، و نه سربازان.
دژِ مقاومتى هم ندیدیم، تنها ویرانه دیدیم.
اما آنچه دیدیم، كوششی بود تابهحال بىثمر براى برقرارى محاصرهی خبرى و نیز دولتهاى مختلف كه شك دارند آیا خود را به بىخبرى بزنند یا اشغال را تشویق كنند؛ و سازمان مللی که مدتهاست به هیچ دردی نمیخورد و تنها بولتنهاى مطبوعاتى بیبخار صادر مىكند.
ولى صبر كنید. حالا به سرمان زد كه شاید براى دولت اسرائیل این مردان، زنان، كودكان و سالمندان، سربازان دشمناند و بههمینسبب کومهها، خانهها، و ساختمانهایى كه در آن سكونت دارند پادگانهایى هستند كه باید ویران كرد.
بنابراین لابد آتش جنگی كه سحرگاه امروز بر سر غزه فرو ریخت براى تضمین پیشرفت پیاده نظام ارتش اسرائیل و حفاظت از آن در مقابل این مردان، زنان، كودكان و سالمندان بوده است.
و منظور از نیروهاى كمكى دشمن كه اسرائیل قصد دارد از طریق محاصره غزه و برقراری حكومت نظامىِ در آن تضعیفشان كند نیز همانا ساكنین فلسطینى آن است. و هدف این یورش نابودى همین ساكنین است. و هر مرد، زن، كودك و یا سالمندى كه بتواند از این یورشِ بیشک خونبار بگریزد و مخفی شود، بعداً «شكار میشود» تا پاكسازى كامل گردد و فرمانده نظامى عملیات بتواند به مافوق خود گزارش كند که «مأموریت انجام شد».
بازهم نادانى ما را ببخشید، شاید آنچه میگوییم، برای بعضیها نامربوط یا بیارزش جلوه کند. و شاید ما به جاى آن كه بهعنوان بومى و جنگجو جنایتى را كه دارد انجام میشود رد یا محكوم كنیم، باید در مورد «صهیونیسم» و یا «سامی ستیزی» بحث كنیم و موضع بگیریم، و یا درباره این كه اول بمبهاى حماس فرو ریختند.
شاید اندیشهی ما بسیار سادهانگارانه و فاقد جزئیات و سایهروشنهاى همواره مهمی باشد که برای یک تحلیل لازم است، اما از نظر زنان و مردان زاپاتیست، یک ارتش حرفهاى در غزه دارد یك جمعیت بىدفاع را به قتل میرساند.
در میان آنان که در چپ و در پایین قرار دارند چه كسى مىتواند همچنان سكوت كند؟
آیا چیزى گفتن به کاری میآید؟ آیا فریاد ما جلوى بمبى را میگیرد؟ آیا كلاممان زندگى كودک فلسطینى را نجات میدهد؟
ما فكر مىكنیم كه آرى، به کاری میآید: شاید نه جلوى بمبى را بگیریم، و نه كلاممان به سپرى بدل شود تا جلوى گلولهی كالیبر ۵/۵۶ میلیمترى یا ۹ میلیمترى را بگیرد، كه حروف “IMI”، «صنایع نظامى اسرائیل» بر ته آن حك شده و مىرود تا به سینهٔ دختربچه و یا پسربچهاى بنشیند، ولى شاید كلام ما بتواند با كلامهاى دیگرى در مكزیک و جهان وحدت كند، و شاید ابتدا به پچپچ بدل شود، بعد به صدایى و بعد به فریادى كه در غزه به گوش برسد.
شما را نمیدانم، ولى ما زاپاتیستهاى ارتش زاپاتیستى آزادیبخش ملى آگاهیم كه در بحبوحهی ترس از ویرانى و مرگ، شنیدن چند كلمهی آرامشبخش چه اهمیتى دارد.
نمیدانم چگونه برایتان توضیح دهم، اما واقعیت این است كه كلامى كه از دور مىآید، شاید نتواند جلوى یک بمب را بگیرد، ولى مانند این است كه اطاق تاریک مرگ ترک بخورد و نور باریكى به درون جارى شود.
باقی قضایا همانطور كه باید بشود، میشود. دولت اسرائیل اعلام خواهد كرد كه ضربهی سختى به تروریسم وارد آورده است، از مردم خودش وسعت قتلعام را پنهان خواهد كرد، به تولید كنندگان اسلحه هوای تازهی اقتصادى دمیده میشود تا بتوانند با بحران مقابله كنند و «افكار عمومی جهان»، این موجودِ به سهولت تغییرپذیر و همیشه در خدمت، سرش را برخواهد گرداند تا به سوى دیگرى بنگرد.
ولى این تنها اتفاقى نیست كه خواهد افتاد: درعینحال، خلق فلسطین نیز مقاومت خواهد کرد، زنده خواهد ماند، مبارزهاش را ادامه خواهد داد و در میان انسانهاى اعماق براى مبارزهاش همدردی خواهد یافت.
و شاید، پسر بچهاى و یا دختر بچهاى از غزه زنده بماند. شاید رشد كند و همراه با او شجاعت، غضب و خشم او. شاید سربازى شود، یا میلیشیایى در یكى از گروههایى كه در فلسطین مبارزه میكنند. شاید در مقابل اسرائیل به نبرد بپردازد. شاید سلاحی را شلیک كند. شاید با بستن كمربندى از دینامیت دست به حملهی انتحاری بزند.
و آن گاه، آن بالاها، در مورد طبیعت خشونتگراى فلسطینیان خواهند نوشت و بیانیههایى در محكومیت این خشونت صادر خواهند كرد و بازهم در مورد صهیونیسم یا سامی ستیزی بحث در خواهد گرفت.
و آنگاه هیچ كس نخواهد گفت: هر كسى آن دِرَوَد عاقبت كار كه كِشت.
از سوى مردان، زنان، كودكان و بزرگسالان ارتش زاپاتیستى آزادیبخش ملى
معاون فرمانده شورشى ماركوس
مكزیك، ۴ ژانویه ۲۰۰۹
-*-
کسانی که آن زمان، ۱۵ سال پیش، کم سن و سال بودند و هنوز زندهاند، خب...
بعضیها در قبال کِشت آن چیزی که امروز درو میشود مسئول بودهاند و برخی مصون از مجازات، همچنان کشت میکنند.
کسانی که تا چند ماه پیش اشغال اوکراین توسط روسیهی پوتین را توجیه و از آن دفاع میکردند و از «حق آن در دفاع از خود در مقابل تهدید بالقوه» حرف میزدند، حالا باید آسمان و ریسمان ببافند (یا به فراموشی امید ببندند) تا در مقابل اسرائیل این منطق را رد کنند. و بلعکس.
امروز در فلسطین و اسرائیل – و در تمام جهان – کودکان و جوانانی هستند که چیزی را که تروریستها آموزش میدهند، یاد میگیرند: یعنی این که هیچ حد و مرزی وجود ندارد، نه قائدهای در کار است، نه قانونی و نه شرمی. نه مسئولیتی.
نه حماس نه نتانیاهو. بلکه خلق اسرائیل پابرجا خواهد ماند. خلق فلسطین پابرجا خواهد ماند. فقط باید به خودشان فرصت بدهند و برای آن تلاش کنند.
درعینحال، هر جنگی پیشدرآمد جنگ بعدی خواهد بود، با شدت بیشتر، مخربتر و غیر انسانیتر.
از کوهستانهای جنوب شرقی مکزیک
معاون فرمانده شورشی، مؤیسس
مکزیک، اکتبر ۲۰۲۳
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: جنبش زاپاتیستی
قسمت دهم: اندر حکایت اهرام و کاربردها و آداب و رسوم آنها
نتایج تحلیل انتقادی بخشداریهای خودمختار شورشی زاپاتیستی (MAREZ) و شوراهای دولت خوب (JBG)
(بخشی از مصاحبه با معاون فرمانده شورشی مویسس
در ماههای اوت تا سپتامبر ۲۰۲۳، در کوهستانهای جنوب شرقی مکزیک)
نوامبر ۲۰۲۳
مقدمه
چه کسی شهر هفت دروازهی تبس را ساخت؟
در کتابها نام پادشاهان آمده است.
آیا بلوکهای سنگی را شاهان کشیدند؟
و بابل که چندین بار ویران شد چطور؟
چه کسی هر بار و دگربار آن را از نو ساخت؟
فعلهها در کدام یک از خانههای طلایی لیما زندگی میکردند؟
شبی که دیوار چین تکمیل شد، کارگران بنّا کجا رفتند؟
رم بزرگ پر از طاقهای پیروزی است. چه کسی آنها را برپا کرد؟
برتولد برشت
وسواسی که فاتحان پیروزمند در طول تاریخ خود، برای نجاتدادن تصویر طبقات یا کاستهای مسلط شکستخورده به خرج دادهاند، شناختهشده است. گویی برندگان، نگران این بودند که نکند تصویر شکستخوردگان خنثی شود و خواستهاند از پرداختن به سقوط آنها اجتناب کنند. در بررسی بقایای تمدن یا فرهنگهای شکستخورده، معمولاً بر کاخهای بزرگ فرمانروایان، بناهای مذهبی مقامات عالی و مجسمهها یا بناهایی که حاکمان پیشین از خود میساختند، تأکید میشود.
بهعنوان مثال، گاهی اوقات مطالعهی اهرام با دقت واقعی مردم شناختی یا باستان شناختی (که دو چیز متفاوت هستند) صورت نمیپذیرد و تنها به مفهوم معماری-مذهبی (گاه علمی) آنها میپردازند یا به آنچه بروشورهای توریستی (و برنامههای سیاسی از همه طیف) آن را «شکوه گذشته» مینامند.
طبیعی است که حکومتهای مختلف درحالیکه با حسرت آه میکشند، به پادشاهان و ملکهها توجه کرده و روی آنها تمرکز کنند. کاخها و اهرام بزرگ را میتوان بهعنوان مرجع پیشرفت علمی آن دوران، ساختار اجتماعی و علل «توسعه و انحطاط آن» نام برد، اما هیچ حاکمی دوست ندارد آیندهاش را در گذشته منعکس کند. بههمیندلیل است که آنها تاریخ گذشته را تحریف میکنند و تاریخ پایهگذاری شهرها، امپراتوریها و «تحولات» را تغییر میدهند. بنابراین، بدون اینکه متوجه شوید، هر سلفیای که در مکانهای باستانشناسی گرفته میشود، بیش از آنچه نشان میدهد را پنهان میکند. در آن بالا، پیروزمند امروز، مغلوب فردا خواهد بود.
اما به این که این بناها حتماً طراحانی (معماران، مهندسان و هنرمندانی) داشتهاند حتی اشارهای نمیشود، چه برسد به اینکه نامی از«نیروی کار» برده شود، یعنی همان مردان و زنانی که این شگفتیها بر گُردهی آنها (در بیش از یک معنا) ساخته شده؛ بناهایی که گردشگران سراسر جهان را، در حالی که برای رفتن به دیسکو، مرکز خرید و ساحل وقت میکُشند، شگفتزده میکند.
گام بعدی نادیده گرفتن این امر است که فرزندان آن «نیروی کار» همچنان زنده هستند و زبان و فرهنگ خود را دارند. بومیهایی که مثلاً اهرام تئوتیواکان و منطقه مایاها را در جنوب شرقی مکزیک ساختند، همچنان وجود دارند (یعنی مقاومت میکنند) و گاهی مؤلفه عصیان را که شورش نام دارد به مقاومت خود اضافه میکنند.
در مکزیک، دولتهای مختلف ترجیح میدهند بومیان را بهعنوان صنایعدستی زنده و گاهی اوقات بهعنوان رقص مورد پسندشان ببینند. دولت فعلی هم در این زمینه (نه تنها در این زمینه، اما خب، موضوع این نیست) هیچ تغییری ایجاد نکرده است. مردم بومی همچنان سوژهی صدقه (این مُسکّن درد بیشرمان)، خسارتهای انتخاباتی، کنجکاویهای صنعتگرانه و نقطهگریز کسانی هستند که تخریب مداوم را اداره میکنند: «من زندگی تو، یعنی سرزمین تو را نابود خواهم کرد. اما نگران نباش، اهرام کسانی را که اجدادت را استثمار کردند حفظ میکنم و نیز این چیزهای بامزهای را که میگویی، میپوشی و انجام میدهی».
با توجه به موارد فوق، این «تصویر» هرم با نوک باریکی در بالا و پایه گستردهای در پایین اکنون توسط معاون فرمانده شورشی مویسس استفاده میشود تا بخشی از تحلیل (به نظر من بیرحمانه و بیعیب و نقص) کارکرد بخشداریهای خودمختار شورشی زاپاتیستی و شوراهای دولت خوب را برای ما توضیح دهد.
کاپیتان
کمی تاریخ، نه زیاد، فقط ۳۰ سال
بخشداریهای خودمختار شورشی زاپاتیستی (MAREZ) و شوراهای دولت خوب (JBG) همه چیزشان بد نبود. ما باید به یاد داشته باشیم که چگونه به آنها رسیدیم. برای مردم زاپاتیست آنها در حکم یک مکتب سواد سیاسی بودند. یک خودآموزی.
بسیاری از ما خواندن، نوشتن یا صحبت کردن به زبان اسپانیایی را بلد نبودیم. علاوه بر این، ما به زبانهای مختلفی صحبت میکنیم. این خوب بود، زیرا در آن زمان ایده و عمل ما از بیرون نیامد، بلکه باید آن را در ذهن خویش، در تاریخمان بهعنوان مردم بومی و در راه و روش خود جستجو میکردیم.
پیش از آن، ما هرگز این امکان را نداشتیم که خودمان را اداره کنیم؛ همیشه تحت حکومت دیگران بودیم. حتی قبل از اسپانیاییها، امپراتوری آزتک که دولت کنونی آن را بسیار دوست دارد، فکر میکنم به این دلیل که قلدرها از یکدیگر خوششان میآید، به بسیاری از زبانها و فرهنگها ظلم میکرد. نه تنها در مکزیک کنونی، بلکه در آنچه امروزه آمریکای مرکزی نام دارد.
وضعیتی که ما در آن قرار داشتیم وضعیت مرگ و ناامیدی بود. همه چیز را به روی ما بستند: نه دری بود، نه پنجرهای، نه شکافی. گویی میخواستند خفه شویم و بمیریم. پس به قول معروف، باید در آن دیواری که ما را محصور و محکوم میکرد شکافی باز میکردیم. انگار همه چیز تاریک بود پس با خون خویش باریکهی نوری روشن کردیم. این بود قیام زاپاتیستی: روشنایی اندکی در تاریکترین شبها.
بعد خیلیها درخواست آتش بس کردند و گفتند که باید مذاکره کنیم. آخر شهروندان این چیزها را بلدند. برای بسیاری از آنها نیز همان اتفاقی افتاده بود که برای ما: دولتهای بد هرگز به قولشان عمل نمیکنند. این کار را نمیکنند زیرا ستمگران اصلی همین دولتها هستند. بنابراین باید انتخاب میکردیم یا به امید روزی بنشینیم که به قولشان عمل کنند و یا اینکه خودمان راهی پیدا کنیم؛ و ما دومی را انتخاب کردیم.
و خب، باید برای اینکار سازماندهی میکردیم. ما ۱۰ سال خودمان را سازماندهی کرده و آماده شده بودیم تا اسلحه به دست بگیریم و بمیریم و بکشیم. بعد معلوم شد که باید خودمان را برای زندگی سازماندهی کنیم. و زندگی کردن آزادی است و عدالت؛ و این که بتوانیم خودمان را بهعنوان خلق اداره کنیم، نه بهعنوان بچههایی کوچک، آنگونه که دولتها به ما نگاه میکنند.
اینجا بود که به ذهن ما خطور کرد که باید حکومتی بسازیم که تابع باشد. به عبارت دیگر، دولتی که آنطور که خودش میخواهد عمل نکند، بلکه تابع خواست مردم باشد. یعنی «امرکردنی همراه با اطاعت»، همان عبارتی که آن رذایل امروز آن را دزدیده و مورد سواستفاده قرار میدهند (پس تقلب و دزدی فقط به پایاننامههایشان محدود نمیشود. یادداشت تحریریه).
بنابراین با بخشداریهای خودمختار آموختیم که میتوانیم خودمان را اداره کنیم. و این امر امکانپذیر شد زیرا بسیاری از مردم بدون هیچ چشمداشتی از ما حمایت کردند تا مسیر زندگی را پیدا کنیم. به عبارت دیگر، آن مردم نیامده بودند تا ببینند چه نصیبشان میشود – مانند اینهای دیگر نبودند که شاید وقتی درباره این ۳۰ سال صحبت کنی با بقیه آدمها راجعبه آنها حرفها خواهی زد- بلکه واقعاً خودشان را به یک پروژه زندگی متعهد کردند. کسانی هم بودند که میخواستند به ما بگویند چگونه باید این کار را انجام دهیم. ولی ما اسلحه به دست نگرفته بودیم تا اربابمان را تغییردهیم. اصلا ارباب خوب وجود ندارد. البته افراد دیگری هم بودند که به افکار و روش ما احترام میگذاشتند.
ارزش حرف
وقتی چنین حمایتی به دست میآوریم، برای ما بهمنزلهی دادن تعهد است. برای مثال، اگر بگوییم برای ایجاد مدرسه و درمانگاه و یا تعلیم مروجان بهداشت و آموزش نیاز به حمایت داریم، باید سر حرفمان بمانیم. به عبارت دیگر، نمیتوانیم بگوییم برای فلان چیز است و برای چیز دیگری از آن استفاده کنیم. ما باید صادق میبودیم و باشیم، زیرا این افراد نه برای استثمار ما، بلکه برای تشویق ما میآیند. این بود آنچه دیدیم.
بنابراین ما باید حملات و مزخرفات دولتهای بد، اربابان و شرکتهای بزرگ را تحمل کنیم، کسانی که به سختی تلاش میکنند ما را بیازمایند تا ببینند آیا میتوانیم تاب بیاوریم یا به آسانی در دام تحریکهایشان میافتیم تا آنوقت بتوانند ما را متهم کنند به این که دروغ میگوییم و به دنبال قدرت و پول هستیم. قدرت مانند یک مرض است که ایدههای خوب را میکشد و فاسد میکند، یعنی مردم را بیمار میکند. آنوقت همان کسی که به نظر آدم خوبی میآمد، با رسیدن به قدرت دیوانه میشود. یا شاید هم قبلاً دیوانه بود و قدرت انگار قلب او را عریان کرد.
بنابراین فکر میکنیم که باید برای مثال، مسئله بهداشت و درمان خود را سازماندهی کنیم. چون دیدیم و میبینیم که کاری که دولت انجام میدهد یک دروغ بزرگ است که فقط برای دزدی است و اهمیتی نمیدهد که مردم بمیرند، بهخصوص اگر بومی باشند.
و این نیز اتفاق افتاد که وقتی شکافی را در سیستم ایجاد میکنیم و از آن سرک میکشیم، چیزهای زیادی میبینیم؛ و درعینحال، بسیاری از مردم هم ما را میبینند. و در میان آن مردم، کسانی بودهاند که به ما نگاه کردند و خطر کمک و حمایت از ما را به جان خریدند. چون ممکن بود دروغگو از آب در بیاییم و به آنچه میگوییم عمل نکنیم، آنوقت چه؟ اما خب، ریسک کردند و ما را متعهد کردند.
ببینید، آنجا، در شهرها، حرف آدمها ارزشی ندارد. آنها میتوانند در یک لحظه یک چیز بگویند و یک دقیقه بعد برعکس آن را به زبان بیاورند، آن هم در آرامش کامل، انگارهیچ اتفاقی نیفتاده. مثلاً همین سخنرانیهای «صبحگاهی» رئیسجمهور که امروز یک چیز در آن گفته میشود و فردا برعکس آن. اما از آنجا که او پولشان را میپردازد، او را تشویق میکنند و از صدقهای که به آنها میدهد خوشحال میشوند، صدقهای که حتی نتیجه کار خود او نیست، بلکه از مالیاتی که کارگران و زحمتکشان به دولتها میدهند تامین میشود، مالیاتی که همانا «حق آب و گل»ی است که جرایم سازمان نیافته طلب میکنند.
آری، آن افراد از ما حمایت کردند و ما کم کم با طب پیشگیرانه شروع کردیم. از آنجایی که زمینها را از قبل بازپس گرفته بودیم، رژیم غذایی خود را بهبود بخشیدیم، اما بیشتر از آن مورد نیاز بود. پس به سلامت و بهداشت و درمان پرداختیم. ما باید دانش گیاهان دارویی را بازیابی میکردیم، اما کافی نبود، علم هم لازم بود. زنان و مردان پزشکی که ما آنها را خواهران و برادران خود مینامیم و از آنها بسیار متشکریم، دست به کار شدند و ما را راهنمایی کردند. بنابراین اولین مربیان سلامت متولد یا تربیت شدند، یعنی کسانی که مروجین را تعلیم میدهند.
و همچنین آموزش، بهویژه زبان اسپانیایی. برای ما اسپانیایی بسیار مهم است زیرا مانند پلی است که از طریق آن میتوانیم بین زبانهای مختلف ارتباط برقرار کرده و یکدیگر را بفهمیم. بهعنوان مثال، اگر شما تسلتال صحبت میکنید، برای برقراری ارتباط با زبان چول، یا تسوتسیل، یا توخولابال، یا زوک، یا مامه، یا کیچه به مشکل بر خواهید خورد. پس باید اسپانیایی یاد بگیرید و مدارس خودمختار از این جهت بسیار مهم هستند. مثلا نسل ما ترکیبی از زبان بومی و اسپانیایی صحبت میکند، نه خیلی خوب، یعنی ما کجومعوج صحبت میکنیم. اما در حال حاضر نسلهایی از جوانان وجود دارند که در مدارس خودمختار زبان آموختهاند و اسپانیایی را بهتر از برخی شهرنشینان بلدند. معاون فرمانده مرحوم مارکوس میگفت این جوانان میتوانند نوشتههای دانشجویان دانشگاه را تصحیح کنند. و میدانید که قبلا برای شکایت باید به فرماندهی مراجعه میکردید تا کسی آن را برایتان بنویسد اما پس از آن دیگر نه. در هر مرجع خودمختار یک نویسنده وجود داشت و خوب از پس کار برمیآمد.
باری، هر پیشروی به نوعی راه را برای دستاورد بعدی گشود. و این جوانان خیلی زود میخواستند بیشتر بیاموزند. بنابراین ما بهداشت و درمان خود را در هر روستا، منطقه و ناحیه سازماندهی کردیم. ما در هر یک از بخشهای بهداشتی و درمانی در حال پیشرفت هستیم و از جمله در زمینه مامایی، گیاهان دارویی، استخوان و شکستهبندی، علوم آزمایشگاهی، دندانپزشکی، سونوگرافی و کلینیکهایی داریم. و در مدرسه، یعنی آموزش و پرورش هم همینطور. ما میگوییم مدرسه، چون ما بزرگترها هم به آموزش نیاز داریم، برای ما، آموزش و پرورش بسیار گسترده است و فقط مختص کودکان و نوجوانان نیست.
علاوهبراین، ما کار تولیدی را هم سازماندهی میکنیم، زیرا حال زمینی داریم که قبلاً در دست مالکان بود. بنابراین ما به صورت خانوادگی و گروهی در مزارع ذرت، لوبیا، قهوه، جالیز و کشتزارها کار میکنیم. و تعدادی هم دام پرورش میدهیم که بیشتر برای مواقع اضطراری اقتصادی و برای جشنها استفاده میشود. کار جمعی باعث استقلال اقتصادی رفقای زن شد و این امر چیزهای بسیار بیشتری را به همراه داشت. اما خود آنها قبلاً در این مورد صحبت کردهاند.
یک مدرسه
یعنی، به قول معروف ما یاد گرفتیم خودمان را اداره کنیم و به این ترتیب توانستیم دولتهای بد و سازمانهایی را که میگویند چپ، مترقی و نمیدانم چه...، کنار بگذاریم. ۳۰ سال است یاد میگیریم که خودمختار بودن یعنی چه، یعنی بر خودمان حکومت میکنیم، خودمان را اداره میکنیم. و این آسان نبوده است، زیرا تمام دولتهایی که از احزاب PRI، PAN، PRD، PT، VERDE و MORENA برآمدهاند، تمایل پایانناپذیری به نابودی ما دارند. به همین دلیل، همانطور که در دولتهای گذشته اتفاق افتاد، در این یکی نیز ادعا شد که ما دیگر ناپدید شدهایم، یا فرار کردهایم، یا این که حسابی شکست خوردهایم، یا دیگر هیچ زاپاتیستی وجود ندارد و یا این که به ایالات متحده یا گواتمالا رفتهایم؛ اما خب همینطور که میبینید، ما همچنان اینجا هستیم. در مقاومت و شورش.
و مهمترین چیزی که دربخشداریهای خودمختار زاپاتیستی MAREZ آموختیم این است که خودمختاری نظریهپردازی نیست، کتاب نوشتن و سخنرانی کردن هم نیست. عمل کردن است. و این کار ما، خلقها است و نباید منتظر باشیم کسی بیاید و این کار را برای ما انجام دهد.
میتوان گفت همه اینها خوبیهای MAREZ است: یک مدرسه خودمختاری عملی.
و شوراهای دولت خوب نیز بسیار مهم بودند زیرا از طریق آنها یاد گرفتیم که در مورد مبارزات با برادران و خواهران دیگرمان در مکزیک و جهان تبادل نظر کنیم، آنچه به نظرمان خوب آمد برداریم و آنچه را که نپسندیدیم رها کنیم. برخی به ما میگویند که باید هرچه میگویند اطاعت کنیم. از کی تا حالا؟ ما جانمان را به خطر انداختهایم. به عبارت دیگر، ارزش ما درهمین است: در ارزش خون خودمان و خون نسلهای قبل و نسلهای آینده. قرار نیست کسی بیاید و به ما بگوید چه کار کنیم، حتی اگر خیلی ادعای آگاهی داشته باشد. با شورای دولت خوب JBG ما یاد گرفتیم یکدیگر را ملاقات و سازماندهی کنیم، فکر کنیم، نظر بدهیم، پیشنهاد دهیم، بحث کنیم، مطالعه کنیم، تجزیه و تحلیل کنیم و برای خود تصمیم بگیریم.
بنابراین، بهعنوان خلاصه، به شما میگویم که MAREZ و JBG به ما کمک کردند تا یاد بگیریم که تئوری بدون عمل حرف مفت است، و عمل کردن بدون تئوری، مانند کورمال کورمال راه رفتن. و از آنجایی که هیچ تئوریای در مورد کاری که ما شروع به انجام آن کردیم وجود ندارد، یعنی کتابچه راهنما یا کتابی وجود ندارد، پس میبایست نظریه خودمان را ابدا کنیم. ما با آزمایش و خطا به تئوری و عملمان شکل دادیم. من فکر میکنم به همین دلیل است که نظریه پردازان و پیشتازان انقلابی ما را خیلی دوست ندارند، زیرا ما نه تنها کسب و کار آنها را کساد کردیم، بلکه همچنین به آنها نشان دادیم که صحبت یک چیز است و واقعیت چیز دیگری. و این مایی را که نادان و عقبمانده میخوانند و میگویند چون دهقان هستیم راه را پیدا نمیکنیم، اینجا هستیم و حتی اگر ما را انکار کنند، وجود داریم. چاره چیست.
هرم
خب حال نوبت بدیها است. یا بهتر است بگوییم، چیزی که معلوم شد برای آنچه در راه است مفید نخواهد بود،علاوه بر عیوب ذاتی. این که همه چیز چگونه شروع شد، یعنی چگونه به ذهن ما رسید را بعدا برایتان تعریف میکنیم و به آن میپردازیم.
مشکل اصلی هرم لعنتی است. هرم مقامات را از روستاها جدا کرد، بین مردم روستا و مقامات فاصله ایجاد شد. نه پیشنهادات مقامات بهدرستی به مردم منتقل میشود و نه نظرات مردم به گوش مقامات میرسد.
به خاطر هرم، در انتقال بخش عمدهای از اطلاعات خدشه ایجاد میشود: دستورالعملها، پیشنهادات و پشتیبانی از ایدههایی که رفقای کمیتهمخفیانقلابی شورشی CCRI توضیح میدهند. شورای دولت خوب اطلاعات را بهطور کامل مخابره نمیکند و همین اتفاق در رابطه با انتقال اطلاعات توسط مقامات بخشداریهای خودمختار شورشی زاپاتیستی MAREZ نیز میافتد و دوباره زمانی که MAREZ به شوراهای مقامات روستاها گزارش میدهد تکرار میشود و در نهایت همین مشکل با مقامات روستاها که به مردم اطلاع رسانی میکنند اتفاق میافتد. کموکاستیهای زیادی در اطلاعات و یا تفسیرها و اضافاتی که در اصل نبودهاند.
و در تربیت اولیاء امور نیز تلاشهای زیادی صورت گرفت و هر ۳ سال یک بار عده جدیدی خارج و وارد میشوند و پایه اصلی مقامات روستایی تعلیم داده نمیشود. به عبارت دیگر هیچ جانشینی تربیت نمیشود. گفتیم «کلکتیو دولتی» بهطور کامل محقق نشد، به ندرت اتفاق افتاد که به این شکل انجام شود، هم در MAREZ و هم در JBG.
مقامات بخشداریهای خودمختار زاپاتیستی و شوراهای دولت خوب داشتند به دام تصمیمگیری خودسرانه دربارهی کارها میافتادند. می خواستند ۷ اصل فرماندهی مطیعانه را کنار بگذارند.
سازمانهای غیردولتی هم بودند که به زور میخواستند پروژههایی را که در شوراهای دولت خوب و بخشداریهای خودمختار زاپاتیستی مطرح میکردند، پذیرفته شود و این چیزی نبود که مردم نیاز داشتند. و افرادی که به روستاها سر میزدند، با یک خانواده یا یک روستا روابط دوستی برقرار میکردند و فقط برای آنها کمک میفرستادند. و برخی از بازدیدکنندگان مستقیماً میخواستند ما را راهنمایی کنند و مانند پیشخدمت خود با ما رفتار کنند. بنابراین با مهربانی فراوان مجبور شدیم به آنها یادآوری کنیم که ما زاپاتیست هستیم.
همچنین در برخی از بخشداریهای خودمختار زاپاتیستی و شوراهای دولت خوب مدیریت نادرست منابع مردمی وجود داشت که البته جریمه شدند.
بهطور خلاصه، دیده شد که ساختار اداره هرمی، راهش نیست. زیرا از پایین نیست، از بالاست.
اگر زاپاتیسم فقط EZLN بود، دستور دادن آسان میبود. اما حکومت باید مدنی باشد نه نظامی. آن وقت مردم باید راه و روش و زمان خود را پیدا کنند؛ این که هرچیز کجا و کی اتفاق بیفتد. ارتش باید فقط برای دفاع باشد. هرم ممکن است بهعنوان ساختار نظامی مفید باشد، اما بهعنوان ساختارغیرنظامی به درد نمیخورد. ما اینگونه میبینیم.
در فرصت دیگری خواهیم گفت که وضعیت اینجا در چیاپاس چگونه است. اما اکنون فقط میگوییم که مثل هر جای دیگری است. بدتر از سالهای گذشته است. حالا مردم را در خانهها، خیابانها و روستاهایشان میکشند. و هیچ دولتی نیست که خواستههای مردم را ببیند و به آنها گوش دهد: دولتها هیچکاری انجام نمیدهند زیرا جنایتکار خود آنها هستند.
اما نه فقط اینها. قبلاً گفتهایم که مصیبتهای زیادی را میبینیم که قرار است از راه برسد یا دیگر رسیده است. اگر دیدی میخواهد باران بیاید یا اولین قطرهها در حال باریدن هستند و آسمان مثل روح یک سیاستمدار سیاه است، نایلون خود را بیرون میآوری و میبینی کجا میتوانی بروی. مشکل اینجاست که جایی نیست که بتوان به آن پناه برد. باید پناهگاه خودت را بسازی.
موضوع این است که دیدیم با بخشداریهای خودمختار زاپاتیستی و شوراهای دولت خوب نمیتوانیم با طوفان مقابله کنیم. لازم است دِنی[1] بزرگ شود و زندگی کند و تمام هفت نسل دیگر متولد شوند و زندگی کنند.
از جمله به تمام این دلایل، وارد سلسله بزرگی از تأملات شدیم و به این نتیجه رسیدیم که تنها راه، بحثی بزرگ میان همه مردمان روستاها است و تجزیه و تحلیل چگونگی مقابله با وضعیت جدید و بد، و درعینحال بررسی این که چگونه میخواهیم به حکومت بر خود ادامه دهیم. جلسات و گردهماییها، منطقه به منطقه برگزار شد تا این که توافقی حاصل آمد که شوراهای دولت خوب یا بخشداریهای خودمختار شورشی زاپاتیستی دیگر وجود نداشته باشند. و این که ما به ساختار جدیدی نیاز داریم، یعنی باید خودمان را به گونه دیگری شکل بدهیم.
البته این پیشنهاد فقط برای سازماندهی مجدد نیست. یک ابتکار جدید نیز هست. یک چالش جدید. اما فکر میکنم در این باره بعداً صحبت خواهیم کرد.
بنابراین، بهطور کلی و برای این که سرتان را درد نیاورم، میتوان گفت که بخشداریهای خودمختار زاپاتیستی و شوراهای دولت خوب در این مرحله بسیار مفید بودند. اما یک مرحله دیگر در راه است و آن جامهها برای ما کوچک و کوتاه شده و حتی اگر آنها را تعمیر کنیم فایدهای ندارد و پاره میشوند. زیرا زمانی فرا میرسد که فقط چند تکه پارچه مندرس باقی میماند.
بنابراین کاری که ما انجام دادیم بریدن هرم بود.یعنی نوک آن را بریدیم. یا بهتر است بگوییم سروتهش کردیم.
گذشته را جشن بگیریم یا آینده را؟
ما باید به راه رفتن ادامه دهیم آن هم در میان طوفان. اما دیگر خود را بهعنوان مردمی میشناسیم که با وجود این که همه چیز علیه آنهاست گام برمیدارند.
در ماه دسامبر و ژانویه آینده، ما ۳۰ سالگی قیام را جشن نمیگیریم. برای ما هر روز یک جشن است، زیرا زندهایم و مبارزه میکنیم.
این را جشن میگیریم که مسیری را آغاز کردهایم که پیمودنش حداقل ۱۲۰ سال، شاید هم بیشتر، طول خواهد کشید. ما بیش از ۵۰۰ سال است که در تکاپو بودهایم، بنابراین دیگر چیزی نمانده، فقط بیش از یک قرن و این هم دیگر آنقدرها دور نیست. به قول خوزه آلفردو خیمنز «همینجا پشت این تپه است».
از کوهستانهای جنوب شرقی مکزیک.
معاون فرمانده شورشی مویسس.
(بخشی از مصاحبه انجام شده توسط کاپیتان مارکوس، برای رفقای بخش رسانهها. کپی لفت مکزیک، نوامبر ۲۰۲۳. مجوز: شورای دولت خوب. آخ، ای وای، شوراهای دولت خوب که دیگه وجود ندارند... خب پس مجوز بخشداری خودمختار زاپاتیستی: اون هم که دیگه نیست...خب موضوع اینه که مجازه. مصاحبه به روش قدیمی انجام شد یعنی مثل خبرنگاران آن زمانها، با دفتر و خودکار. الان دیگه حتی نمیرن اونجایی که میخوان دربارهش خبر بنویسن، خبر رو از شبکههای اجتماعی میگیرن. بله، حیفه والا).
گواهی میدهم.
کاپیتان در حال تمرین کومبیای «سوپ حلزون». خوب پا بکوب تا گِل زیر پات ورز بیاد!
[1] نک به: https://enlacezapatista.ezln.org.mx/2023/11/09/%d9%82%d8%b3%d9%85%d8%aa-%d8%b3%d9%88%d9%85-%d8%af%d9%90%d9%86%db%8c/
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: جنبش زاپاتیستی
قسمت نهم: ساختار جدید خودمختاری زاپاتیستی
نوامبر ۲۰۲۳
خواهران، برادران و رفقا:
سعی خواهم کرد برایتان شرح دهم که چگونه خودمختاری، یعنی ساختار جدید خودمختاری زاپاتیستی را سازماندهی مجدد کردیم. بعداً با جزئیات بیشتری توضیح خواهم داد. شاید هم بیشتر توضیح ندهم، چون مهم این است که به آن جامهی عمل بپوشانیم. و البته شما میتوانید به مراسم سالگرد هم بیایید و نمایشها، ترانهها، شعرها و هنر و فرهنگ این مرحله جدید از مبارزهی ما را تماشا کنید. اگر هم نشد، رفقای ارتباط همگانی برای شما عکس و فیلم میفرستند. در فرصتی دیگر به شما خواهم گفت که در ارزیابی انتقادی از بخشداریهای خودمختار شورشی زاپاتیستی و شوراهای دولت خوب چه نقاط قوت و ضعفی در آنها دیدیم. فعلا فقط برایتان میگویم به چه شکلی در آمده. خدمت شما:
نخست - شالودهی اصلی که خودمختاری بر آن استوار است و بدون آن سایر ساختارها نمیتوانند کار کنند، دولت خودمختار محلی (GAL) است. در هر یک از همبودها که پایههای کمکرسانیِ زاپاتیستی در آن زندگی میکنند یک GAL وجود دارد. دولتهای خودمختار محلی زاپاتیست، هستهی اصلی تمام خودمختاری هستند. آنها توسط مسئولین و کارگزاران خودمختار، هماهنگ شده و تابع مجمع [عمومی] روستا، آبادی، همبود، منطقه، محله، مناطق مشاع، ناحیه یا هر نام دیگری که مردم به جامعهی خود داده باشند، هستند. هر GAL منابع سازمانی خودمختار خود (از جمله مدرسه و کلینیک) و روابطش را با روستاهایِ خواهران و برادرانِ غیر زاپاتیستِ همسایه کنترل میکند؛ و نیز استفاده صحیح از منابع مالی را. همچنین سوءمدیریت، فساد و خطاهایی که ممکن است وجود داشته باشد را شناسایی و گزارش میکند، و حواسش به کسانیست که قصد دارند خود را بهعنوان مقامات زاپاتیستی معرفی کنند تا از آنها حمایت یا کمکی بخواهند و سپس به نفع خود استفاده کنند.
بنابراین، اگر قبلاً چند ده MAREZ، یعنی بخشداری خودمختار شورشی زاپاتیستی وجود داشت، اکنون هزاران GAL زاپاتیستی وجود دارد.
دوم - GALهای مختلف با توجه به نیازها، مشکلات و پیشرفتهایشان، در مجامع دولتهای خودمختار زاپاتیستی (CGAZ) گردهم میآیند. در این مجامع در مورد موضوعات مورد نظرGAL های فراخواندهنده بحث میشود و توافقاتی صورت میگیرد. مجامع دولتهای خودمختار هرگاه اراده کنند میتوانند مقامات همبودهای خود را به جلسه فرابخوانند. در این جلسات طرحها و نیازهای بهداشتی، آموزشی، کشاورزی و زیستمحیطی، دادگستری، تجاری و یا هر مسئلهی لازم دیگر، ارائه شده، پس از اینکه مورد بحث قرار گرفتند، تصویب و یا رد میشوند. در سطح مجامع دولتهای خودمختار زاپاتیستی CGAZهر بخشی مسئولیت هماهنگی منطقهی خودش را دارد. این افراد صاحب مقام نیستند. وظيفه آنها اين است كه از به انجام رسیدن كارهای مورد نظر دولت خودمختار محلی GAL يا هر امر دیگری كه برای زندگي جمعی ضروری تشخيص داده میشود، اطمينان حاصل كنند. بهعنوان مثال: کارزارهای پیشگیرانهی پزشکی و واکسیناسیون، کارزارهای درمان بیماریهای بومی، دورههای آموزشی و تعلیم تخصصی (تکنسینهای آزمایشگاه، رادیولوژی، سونوگرافی، ماموگرافی و هر علم دیگری که بهتدریج بیاموزیم)، کارزارهای سوادآموزی و آموزش در سطوح بالاتر، رویدادهای ورزشی و فرهنگی، جشنهای سنتی و غیره. هر منطقه یا CGAZ مدیران خود را دارد که در صورت بروز مشکل فوری یا مشکلی که چندین همبود را تحت تأثیر قرار بدهد، برای تشکیل جلسه فراخوان میدهند.
یعنی اگر قبلاً ۱۲ شورای دولت خوب وجود داشت، حالا صدها وجود خواهد داشت.
سوم – سپس نوبت شوراهای جمعهای دولتهای خودمختار زاپاتیستی (ACGAZ) است، که قبلاً بهعنوان مناطق شناخته میشدند. این شوراها از خود اختیاری ندارند و تابع CGAZها هستند؛ و CGAZها هم به نوبه خود تابع GALها میباشند. ACGAZها طبق درخواست GALها و CGAZها، مجامععمومی منطقه را فرامیخوانند و ریاست آنها را برعهده میگیرد. این شوراها در حلزونها مستقر هستند، اما بین مناطق [مختلف] حرکت میکنند. به عبارت دیگر با توجه به مطالبات و نیازهای مردم روستاها متحرک هستند.
چهارم – همانطور که در عمل مشاهده خواهد شد، فرماندهی و هماهنگی خودمختاری از شورای دولت خوب JBG و بخشداریهای خودمختار زاپاتیستی MAREZ به روستاها و همبودها، به GALها منتقل شده است. مناطق (ACGAZ) و نواحی (CGAZ) توسط خود مردم اداره میشوند، آنها باید در برابر مردم پاسخگو بوده و راهی برای رفع نیازهای آنها بیابند مثل نیاز به بهداشت، آموزش، عدالت، غذا و مواردی که بهدلیل شرایط اضطراری ناشی از بلایا به وجود میآید: بلایای طبیعی، بیماریهای همهگیر، جنایات، تهاجمات، جنگها و سایر بدبختیهایی که نظام سرمایهداری به ارمغان میآورد.
پنجم – بهمنظور افزایش دفاع از روستاها و مادر- زمین و حفظ امنیت آنها در صورت تجاوز، حمله، بیماریهای همهگیر، تهاجم شرکتهای طبیعتخوار، اشغال نظامی جزئی یا کلی، بلایای طبیعی و جنگهای هستهای، ساختار و شکل ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی EZLN بازسازماندهی شده است. ما خودمان را آماده کردهایم تا مردممان حتی در انزوا از یکدیگر زنده بمانند.
ششم - درک میکنیم که ممکن است فهم این همه برای شما مشکل باشد و برای درک آن مدتی به زحمت خواهید افتاد. تأمل و تعقل درباره آن برای خود ما ۱۰ سال طول کشید و از این ۱۰ سال، ۳ سال به آمادهسازی آن بهمنظور عملی شدن اختصاص یافت.
همچنین درک میکنیم که افکارتان ممکن است بهنظر خودتان درهمریخته بیاید. بههمیندلیل لازم است کانال درک خود را عوض کنید. تنها با نگاه کردن به دوردست، هم پشت سر و هم جلوی رو، میتوان گام کنونی را درک کرد.
امیدواریم متوجه شده باشید که این ساختار جدیدی از خودمختاری است، ما تازه در حال یادگیری هستیم و مدتی طول میکشد تا خوب پیش برویم.
درواقع، این بیانیه فقط قصد دارد به شما بگوید که خودمختاری زاپاتیستی ادامه دارد و پیش میرود؛ فکر میکنیم که این ساختار جدید برای روستاها، همبودها، آبادیها، محلهها، مناطق مشاع و دهکدهها که پایههای کمکرسانی زاپاتیستی در آن زندگی، یعنی مبارزه میکنند، بهتر خواهد بود. و این تصمیم خود آنها بوده است، تصمیمی بر اساس ایدهها و پیشنهادات، انتقادات و انتقادهای از خود.
بهعلاوه، همانطور که مشاهده خواهید کرد، این مرحله جدید خودمختاری برای مقابله با بدترین کنشهای هیدرا [هیدرا-سرمایهداری]، بیشرمانهترین وحشیگریها و جنون ویرانگرش به وجود آمده است: برای مقابله با جنگها و تهاجمات تجاری و نظامیاش.
برای ما مرزها و جغرافیاهای دور وجود ندارد. هر آنچه در هر گوشهای از کره زمین اتفاق میافتد، ما را تحت تاثیر قرار داده و به خود مشغول میکند، نگرانمان میکند و دلمان را به درد میآورد. ما در حد توان بسیار اندک خود، از انسانهای در تنگنا صرفنظر از رنگ، نژاد، ملیت، عقیده، ایدئولوژی و زبانشان حمایت خواهیم کرد. اگرچه ممکن است ما خیلی زبانها را ندانیم یا فرهنگها و شیوههای زیادی را درک نکنیم، اما قادریم رنج، درد، اندوه و خشم شرافتمندانهای را که سیستم برمیانگیزد درک کنیم.
ما بلدیم قلب خواهران و برادرانمان را بخوانیم و به آنها گوش دهیم. ما تلاش برای یادگیری از آنها، داستانها و مبارزاتشان را ادامه خواهیم داد. نه تنها بهایندلیل که قرنها از این موضوع رنج بردهایم و از ماهیت آن آگاهیم؛ همچنین و مهمتر از همه، بهایندلیل که ۳۰ سال است برای زندگی مبارزه میکنیم.
مطمئنا در این سالها اشتباهات زیادی مرتکب شدهایم و مطمئناً در ۱۲۰ سال آینده اشتباهات بیشتری هم مرتکب خواهیم شد. اما تسلیم نمیشویم، مسیرمان را تغییر نمیدهیم، خودمان را نمیفروشیم. ما همیشه مبارزات خود، زمانها و شیوههای آن را با دیدی انتقادی مرور خواهیم کرد.
چشمها، گوشها، مغز و قلبهای ما همیشه آمادهاند تا از دیگران بیاموزیم، کسانی که اگرچه در بسیاری چیزها با ما متفاوت هستند، اما دغدغههای مشابه ما را دارند و همچون ما خواستار دموکراسی، آزادی و عدالت هستند.
و ما همیشه به دنبال بهترینها برای مردم خود و برای جوامعی که خواهران و برادران ما هستند خواهیم بود.
آخر ما زاپاتیست هستیم!
تا زمانی که در گوشهای از کره زمین حتی یک مرد، یک زن یا یک دیگرگونهی زاپاتیست وجود داشته باشد، ما در شورش، مقاومت خواهیم کرد، یعنی مبارزه خواهیم کرد.
هم دوستان وهم دشمنان این را به چشم خواهند دید؛ و نیز آنهایی که نه دوست هستند و نه دشمن.
فعلا همین.
از کوهستانهای جنوب شرقی مکزیک
معاون فرمانده شورشی مویسس
مکزیک، نوامبر ۲۰۲۳
بیش از ۵۰۰، ۴۰، ۳۰، ۲۰، ۱۰ سال بعد.
بعدالتحریر:
- در اینجا یک طرح برایتان میگذارم تا شاید بهتر بشود فهمید.
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: جنبش زاپاتیستی
قسمت ششم: بعدالتحریری که به امید یافتن، میجوید
نوامبر ۲۰۲۳
بعدالتحریری که از همین قرار است:
- به قول یکی از معاون فرماندههای فقید: «تاریخ دو بار تکرار میشود: یک بار به شکل بدبختی و بار دیگر نیز به همان ترتیب». و این امرِ بدیهی زندگی نکته یا چیزی برای ما در بر دارد، زیرا بستهای با یک یادداشت کوچک دریافت کردهام. نه، از طرف شرکت امنیت غذایی مکزیک نیست (آنها صادر میکنند، وارد نمیکنند، بنابراین اهمیتی ندارند). تمبر این بسته دارای مهری است از «یک جغرافیای دور» در اروپای دوردست. تاریخش خوانا نیست، اما در قسمت فرستنده نوشته شده: «من دوندوریتو دلا لاکاندونا نیستم، اشتباه نکنید. من فقط موجودی زادهی هوش مصنوعی هستم». این جمله باید برای متنبه کردنم کافی میبود، اما به هر حال بسته را باز کردم و یادداشت را خواندم. یادداشت مختصر است و میگوید:
«سیرانوی عزیزم که هرگز جایت خالی نیست، مختصر و دقیق بگویم: میآیم آنجا تا کمکت کنم. منتظر من نباش چون به صورت ناشناس میآیم. هنوز تصمیم نگرفتهام که لباس مبدل ابر بپوشم یا خرگوش بدجنس یا لوئیس میگل یا آلپاچینو. بههرحال، ظاهری برای خودم دستوپا خواهم کرد که خیلی توجه کسی را جلب نکند، میفهمی که منظورم چیست. درحالحاضر چون هوا طوفانیست، آخرین کتابم را برایت میفرستم. همین و بس.
از گوشهای در... اسلوونی؟... هی، اسم این مکان چیست؟ قبرس؟ ها؟ فکر میکنم بنویسم «اروپای شرقی»... ها؟ هیچکدام؟ خوب، پس جغرافیای بالا به جهنم: «از آنجا که خودت میدانی واقع در چهار جهت اصلی، به درک. کد پستی… هی، کد پستی چیست؟ ها؟ ۶۶۶؟ نه، شوخی میکنی، درسته؟ نه؟ آیا کسی میتواند تایید کند که این یک شوخی است؟ الو؟ الو؟
امضا: دوریتو در لباس مبدل هوش مصنوعی».
بله میدانم. اما باور کنید از آنجایی که با دوریتو سروکار داریم، این یک پیام کوتاه و دقیق است. همانطور که برای همگان مثل روز روشن است، تصویر روی جلد کتاب یک سوسک سرگینغلتان هست... ملبس به اسموکینگ؟! و با عنوان بسیار آرامشبخشِ «راهنمای بقا در صورت فروپاشی جهان». و پایینتر: «هر آنچه باید بدانید تا خوش سیلقه و با کلاس با پایان جهان روبهرو شوید. لباس ایدهآل خود را برای آخرالزمان طراحی کنید. شهرآشوبِ قیامت باشد! بللللله!».
کتاب نامبرده فقط یک صفحه خالی دارد و یک بعدالتحریر که در گوشهای گم شده است: «به دنبال کسی بگردید که هم اکنون در جهنمی زندگی میکند که در انتظار همه شماست. به دنبال کسی بگردید که میجوید».
بعدالتحریر برای زنان جوینده:
- پیش از آنها ما فقط راجع به بانوانِ جبهه ملی علیه خشونت شنیده بودیم. اما بعدها، گمان میکنم از دوره شش ساله ویسنته فوکس، دیگرانی هم پیدا شدند. ابتدا فقط چند نفر و در سراسر جغرافیای مکزیک پراکنده بودند. سپس بیشتر شدند. بعد به صورت گروه در آمدند. اکنون، در سراسر این گورستان مخفی که "مکزیک" نام دارد، آنها از یک مکان به مکانی دیگر میروند و به دنبال کسانی میگردند که جایشان خالی است. کسی نیست که به آنها کمک یا از آنها حمایت کند. آنها تنها هستند به این معنا که فقط خودشان را دارند. بله، مردانی هم در بینشان هست، اما اکثریت آنها زن هستند. نه، بر سر زبانها نیستند. ناپدیدشدگان قهری رای نمیدهند و خب، موضوع همین است. همهی طیفهای سیاسی، همهی پرچمهای انتخاباتی، تمام نامهای اختصاری احزاب به قدرت رسیدهاند و حرفهی «جوینده» همچنان در حال رشد است.
سالها پیش، در فرمهای اداری قسمتی وجود داشت که در آن راجع به «شغل» سوال شده بود. معمولاً زنان مینوشتند «خانهدار»، «کارمند دفتری»، «کارمند»، «کارشناس»، «دانشجو» و غیره.
ماهیت هیولاآسای این سیستم شغل دیگری ایجاد کرده است: «جوینده». احتمالا وحشتناکترین، ناراحت کنندهترین، دردناکترین و نابهنگامترین شغل در بین تمام مشاغل.
کمتر چیزی هست که بتواند بیش از وجود و رشد شغل جوینده، نشان دهندهی شکست یک طرح سیاسی در قدرت باشد.
تصور کنید که شخصی با آنها مصاحبه میکند: «ببینم، کار شما چیست؟» او پاسخ میدهند: «جستجو کردن». «چقدر درآمد دارید؟» «هیچ». «پس چگونه این کار را انجام میدهید؟» «نمیدانم، اما میدانم که باید این کار را انجام دهم. من باید این کار را ادامه دهم زیرا او میداند تا زمانی که پیدایش نکنم آرام نخواهم گرفت». «آیا برای دیگران پیامی دارید؟» «بله: به من نگاه کنید، اگر یک کاری نکنیم، من آیندهی شما هستم». خبرنگار گریهاش میگیرد و هنوز هم دارد میگرید. این زنان چطور؟ خب، آنها همچنان به جستجو ادامه میدهند.
در همین حال، شخصی در کوهستانهای جنوب شرقی مکزیک مینویسد:
«خطاب به زنان جوینده:
ما فکر کرده بودیم با شما دیداری داشته باشیم که نه دردناک، بلکه مایه شادی باشد. میدانید دیگر: رقص، آهنگ، شعر، فیلم، نمایش، نقاشی کودکان، چیزهایی از این قبیل. نه برای اینکه شما را تسکین دهد یا آن زخمی را که بسته نمیشود التیام بخشد، بلکه فقط جشنی شایستهی مبارزهی شما.
اما یک موجود شرور، یکی از آنهایی که همیشه سروکلهشان پیدا میشود، میخواست این دیدار را به اهرمی انتخاباتی برای بهاصطلاح اپوزیسیون تبدیل کند؛ به فراخوانی برای یک «رای انتقادی» به برتا [سوچیتل گالبِز، کاندیدای ریاست جمهوری از طرف احزاب: انقلاب دمکراتیک، انقلاب نهادینه شده و عمل ملی در انتخابات ۲۰۲۴ مکزیک – م.] و همان مزخرفات دیگری که فقط برای به قدرت رسیدن یک فرصتطلب به کار میآید. بههمیندلیل است که فعلا این ملاقات را انجام ندادهایم... نمیخواستیم اجازه دهیم به کار شرافتمندانهی شما خدشهای وارد شود.
اما آنچه را که میخواستیم در آن دیدار به شما بگوییم، همینجا میگوییم: دست از جستجو نکشید. این افراد غایب ارزشش را دارند، به خاطر خونی که از شما به ارث بردهاند. ما گمشدگان شما را نمیشناسیم، اما شما و شرافت مبارزهتان را میشناسیم. تسلیم نشوید، خودتان را نفروشید، کوتاه نیایید. اگرچه وحشتی که با آن روبهرو هستید بر سر زبانها نیست، اما دلیل مبارزهی شما عادلانه و شریف است، و هیچ سیاستمداری نمیتواند همین را بگوید. پیگیری شرافتمندانهی شما آموزنده است و راه را نشان میدهد. ای کاش مردم بیشتری به شما همانطور که ما زاپاتیستها نگاهتان میکنیم، نگاه میکردند: با تحسین و احترام».
بعدالتحریر. در غزه.
- کودکان فلسطینی کشتهشده تلفات جانبی نیستند، آنها هدف اصلی نتانیاهو هستند، همیشه بودهاند. این جنگ برای از بین بردن حماس نیست، برای کشتن آینده است. حماس فقط تلفات جانبی آن خواهد بود. دولت اسرائیل دیگر در نبرد رسانهای شکست خورده است، زیرا معلوم شده که نسلکشی، اگرچه در لباس مبدل انتقام پنهان شده باشد، آنقدرها هم که فکر میکردند طرفدار ندارد. اکنون دولت اسرائیل، دیگر قادربه انجام غیرقابل تصورترین ظلم است. اگر کسی بتواند جلوی کشتار را بگیرد، فقط مردم اسرائیل هستند.
خب. به سلامتی! و به امید اینکه عاقبت جوینده یابنده بود.
از کوهستانهای جنوب شرقی مکزیک.
کاپیتان
نوامبر ۲۰۲۳.
۱۰، ۲۰، ۳۰، ۴۰ سال بعد
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: جنبش زاپاتیستی
قسمت چهارم و اولین هشدار درباره آنچه قریبالوقوع است
چند مرگ اجتناب ناپذیر
نوامبر ۲۰۲۳
خطاب به امضا کنندگان بیانیه برای زندگی:
به عرضتان میرسانیم:
نخست – از چند ماه پیش، بعد از یک تحلیل انتقادی و خودانتقادیِ طولانی و عمیق و بعد از مشورت با تمام همبودهای زاپاتیستی، تصمیم بر این شد که بخشداریهای خودمختارِ شورشیِ زاپاتیستی (MARES) و شوراهای دولت خوب ناپدید بشوند.
دوم – از همین لحظه، تمام مُهرها، سرنامهها، وظایف، نمایندگیها و قرارومدارها با هر یک از بخشداریهای خودمختار شورشی زاپاتیستی و شوراهای دولت خوب، بیاعتبارند. هیچ فردی اجازه ندارد خود را بهعنوان عضو، اتوریته یا نمایندهی بخشداریهای خودمختارِ شورشیِ زاپاتیستی و یا شورای دولت خوب معرفی کند. عهدنامههایی که قبل از این تاریخ با سازمانهای غیردولتی، سازمانهای تودهای، جمعها، گروهها و تشکیلات همبستگی در مکزیک و در مناطق دیگر جهان بسته شدهاند، تا پایان اعتبارشان ادامه خواهند یافت، اما نمیتوان عهدنامه جدیدی با این سازمانهای خودمختار زاپاتیستی منعقد کرد، به یک دلیل ساده: این سازمانها دیگر وجود ندارند.
سوم – کاراکولها [حلزونهای زاپاتیستی] برجا خواهند ماند، اما تا اطلاع ثانوی درهایشان به روی بیرون بسته خواهد بود.
چهارم – در نوشتههای بعدی کم کم به دلایل و روند اتخاذ این تصمیم خواهیم پرداخت. فقط میتوانم به شما بگویم که مرحلهی نهایی این ارزیابی از حدود ۳ سال پیش آغاز شد. همچنین برای شما توضیح خواهیم داد که ساختار جدید خودمختاری زاپاتیستی چگونه است و چطور به وجود آمده است.
همه اینها و چیزهای بیشتری به موقع خودش روشن خواهد شد.
پنجم – به اطلاعتان میرسانیم که به مناسبت سیامین سال آغاز جنگ علیه فراموشی، مراسمی برگزار خواهیم کرد. مراسم در ماههای دسامبر ۲۰۲۳ و ژانویهی ۲۰۲۴ خواهد بود. تمام کسانی که „بیانیه برای زندگی“ را امضا کردهاند، دعوتاند.
با وجود این، وظیفهی ماست که درعینحال که از شما دعوت به عمل میآوریم، دلسردتان نیز بکنیم. بر خلاف اطلاعات و دروغپراکنیهای مطبوعات حکومتی که خودشان را خفن ـ پیشروـ باحال میخوانند، شهرهای اصلی ایالت جنوب شرقی مکزیک، چیاپاس در هرجومرج کامل بسر میبرند. بخشداریهای اصلی توسط بهاصطلاح „مجرمین قانونی“ یا „جرایم سازماننیافته“ اشغال شدهاند. راهزنی، سرقتمسلحانه، آدمربایی، باجگیری، سربازگیری اجباری و تیراندازی در جریان است. این تأثیر پدرخواندگی دولت ایالتی و رقابت بر سر منصبهای آتی است. این طرحهای سیاسی نیستند که با هم مقابله میکنند، بلکه جوامع جنایی هستند.
بنابراین، به روشنی به شما میگوییم که برخلاف سالهای پیش، امنیت در کار نیست.
سنکریستوبال دِلاس کاساس، کومیتان، لاسمارگاریتاس و پالنکه تنها چند نمونه از سربخشداریهایی هستند که در دست یکی از کارتلهای جرایم سازمانیافته که در رقابت با کارتل دیگری است، گرفتار آمدهاند. بهاصطلاح صنایع هتلداری، گردشگری، رستورانداری و خدمات میتوانند بر این امر صحه بگذارند. کسانی که در این مکانها کار میکنند باخبرند و شکایت به جایی نمیبرند چون تهدیدشان کردهاند. بهعلاوه، هر نوع درخواستی بیهوده خواهد بود زیرا کسانی که مرتکب جرم میشوند خودِ مقامات دولتی و بخشداریها هستند و در غارتی که میکنند، سیری ندارند.
در جوامع روستایی اوضاع از این هم خرابتر است. کسانی که ساکن سراسر منطقهی چیاپاس، بهخصوص نوار مرزی با گواتمالا هستند، این درد را فریاد میزنند.
آنچه میشود خواند، شنید و در اغلب رسانههای محلی و ملی دید، تنها پژواکی ناساز و بیشرمانه است از شبکههای اجتماعی دولت ایالتی. حقیقت این است که در اینجا مشکل، خودِ مقامات رسمی هستند. بله، درست مانند دیگر نقاط کشور.
حضور نیروهای نظامی و پلیسی فدرال، ایالتی و محلی، برای حفاظت از ساکنین غیرنظامی در چیاپاس نیست. تنها هدف آنها جلوگیری از ورود مهاجران است. این دستوری است که از دولت آمریکا گرفتهاند. همانطور که رسمشان است، مهاجرت را به تجارت بدل کردهاند. دادوستد و قاچاق انسان تجارت مقاماتی است که از طریق باجگیری، آدمربایی و خرید و فروش مهاجرین بیشرمانه ثروتمند میشوند.
پس به شما توصیه نمیکنیم که بیایید، مگر اینکه برای اینکار خوب متشکل شوید.
بنابراین، با اینکه منتظرتان نیستیم، از شما دعوت میکنیم. تاریخ حدودی مراسم بین ۲۳ دسامبر ۲۰۲۳ تا ۷ ژانویه ۲۰۲۴ است. مراسم اصلی در روزهای ۳۰ – ۳۱ دسامبر و ۱ – ۲ ژانویه خواهد بود. بعدتر به شما میگوییم کجا. یعنی میخواهیم که بیایید، با اینکه توصیه نمیکنیم.
حتی اگر نیایید، هیچ غمی به دل راه ندهید، برایتان عکس و فیلم میفرستیم.
البته اگر تا آن موقع، هنوز جهانی در کار باشد.
خود دانید!
از کوهستانهای جنوب شرقی مکزیک
معاون فرمانده شورشی مویسس
مکزیکو نوامبر ۲۰۲۳
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: جنبش زاپاتیستی
قسمت سوم: دِنی
معاون فرماندهی فقید، مارکوس میگفت که بدون آگاهی از داستان پاتیچا، دختربچه ۵ سالهای که به دلیل کمبود دارو در آغوشش از تب جان داد، نمیتوان دلایل قیام را فهمید. اکنون به شما میگویم که اگر داستان دَنی را ندانید، نمیتوانید آنچه را که معاون فرمانده شورشی مویسس بعداً با جزئیات برای شما شرح خواهد داد، درک کنید.
دنی دختربچهای بومی از خون و ریشه مایا است. او فرزند یک زن و مرد بومی شورشی و زاپاتیست است. زمانی که دنی به دنیا آمد، حدود ۵ سال پیش، برای گرامیداشت یاد یکی از رفقایی که سالها پیش درگذشته بود، این نام را برای او انتخاب کردند.
معاون فرمانده گالئانوی فقید از زمانی که دنی چاقالو بود او را میشناخت. به عبارت دیگر، از وقتی که مثل یک تامال[1] تپلمپل بود. معاون گالئانو او را «چاقاله» صدا میکرد. حالا لاغر است، چون مدام اینور و آنور میرود. وقتی که شورشیان برای انجام کاری گرد هم میآیند، دنی به قول خودش، به آنها درس بهداشت خودمختار میدهد. چند تا نقاشی خرچنگ قورباغه میکشد و میگوید اینها مروجان سلامت هستند؛ میگوید که مروجهای زن بهتر هستند، زیرا مردان ما را «بهعنوان زنانی که هستیم» درک نمیکنند. او قاطعانه معتقد است که برای مروج سلامت بودن، آدم باید بلد باشد چگونه بدون درد آمپول بزند. «چون، آمدیم و کسی نیاز به آمپول داشت و برای اینکه دردش نگیرد نخواست بزند، آن وقت چه؟».
اکنون در جلسه ای با رهبران زاپاتیستها هستیم. پدر و مادر دنی حضور ندارند، اما دخترک به دنبال [دو سگ]، تزوتز و پِلوسا وارد شد که حالا جلوی پای معاون فرمانده شورشی مویسس دراز کشیدهاند و ظاهراً به آنچه گفته میشود با علاقه گوش میکنند.
کسی دارد توضیح میدهد:
«دنی اینجا حضور دارد و فرض کنید نسل اول است. ۲۰ سال دیگر، دنی دختری خواهد داشت و نام او را "دنیلیتا" [دنیکوچولو] خواهد گذاشت، او نسل دوم خواهد بود. دنی کوچولو، ۲۰ سال بعد دختری به دنیا میآورد که نامش "دنیلیتیتا"[دنی کوچولوترتر] است، او نسل سوم است. دنیلیتیتا وقتی ۲۰ ساله شد، قرار است دختری به نام " دنیلیتیتیا" [دنی کوچولوترترتر] داشته باشد که نسل چهارم خواهد بود. دنی کوچولوترترتر، وقتی ۲۰ ساله شود، مادر دختری به نام "دنیلی" خواهد بود که نسل پنجم است. دنیلی در ۲۰ سالگی دختری خواهد داشت که "دنی الی آخر" نامیده میشود که نسل ششم است. ۲۰ سال بعد از آن، یعنی ۱۲۰ سال دیگر، "دنی الی آخر" دختری خواهد داشت که نامش را نمیدانیم، زیرا تولد او از گاهشمار ما بسیار دور است، اما او نسل هفتم است».
در اینجا معاون فرمانده شورشی شروع به صحبت میکند: «پس ما باید مبارزه کنیم تا آن دختری که قرار است ۱۲۰ سال بعد به دنیا بیاید، آزاد باشد که هر چه دلش خواست بشود. بنابراین ما برای این مبارزه نمیکنیم که آن دختر یک زاپاتیست، یا عضو فلان حزب و غیره بشود، بلکه برای آن که وقتی عقلش رسید خودش بتواند راهش را انتخاب کند. و نه تنها برای اینکه بتواند آزادانه تصمیم بگیرد، بلکه و مهمتر از همه، مسئولیت آن تصمیم را بر عهده بگیرد. یعنی در نظر داشته باشد که همهی تصمیمات، چه انجام دهیم و آنچه انجام ندهیم، عواقبی دارد. بنابراین موضوع این است که آن دختر وقتی بزرگ شد تمام عناصر لازم را برای تصمیمگیری و پذیرش مسئولیتِ عواقب آن را در اختیار داشته باشد. به عبارت دیگر، سیستم، دولتهای بد، والدین، اقوام، مردها، شریک زندگی خود (چه زن و چه مرد یا هر چیز دیگری باشد)، مدرسه و یا دوستان خود را مقصر نداند. زیرا مفهوم آزادی این است: توانایی انجام کاری بدون فشار یا الزام، اما مسئول بودن در قبال آنچه انجام میدهیم. به عبارت دیگر، دانستن عواقب آن از پیش».
معاون فرمانده مویسس برمیگردد و به معاون فرمانده گالئانو که اکنون درگذشته است نگاه میکند، گویی میخواهد بگوید «نوبت شماست». متوفی که هنوز نمرده است (اما از قبل میداند که به زودی خواهد مرد) پیشبینی میکند که روزی باید در این مورد با غریبهها صحبت کند و شروع میکند:
«... آیا این دنی به توان nدیگر درباره مردان لعنتی بد نمیگوید؟ چرا! طبق معمول این کار را انجام خواهد داد. اما نه به این دلیل که کسی او را مسخره یا تحقیر کرده باشد، او را مورد آزار و اذیت قرار داده، به او تجاوز کرده، کتک زده باشد، مفقودالاثر کرده، به قتل رسانده، یا قطعه قطعه کرده باشد. نه، به خاطر چیزها و مسائل عادی، مثلا اینکه مردک لعنتی در رختخواب میگوزد و پتو بدبو میشود؛ یا اینکه نمیداند چگونه از کاسه توالت استفاده کند؛ یا مثل گوساله آروغ میزند؛ یا اینکه پیراهن تیم مورد علاقهاش را میخرد، شورت، جوراب و کفشهای مخصوص فوتبال میپوشد و سپس به تماشای بازیها مینشیند و خودش را با پاپکورن با مقدار زیادی سس تند خفه میکند؛ یا اینکه در انتخاب لباسی که قرار است برای چندین دهه بپوشد زیادی دقت به خرج میدهد: تی شرت و شلوار و دمپایی مورد علاقهاش؛ یا چون کنترل تلویزیون را رها نمیکند؛ یا اینکه به او نمیگوید که دوستش دارد، با اینکه میداند که او را دوست دارد، اما بد نیست آدم گهگاهی یک یادآوری بکند».
در میان کسانی که گوش میدهند، زنان سرشان را به نشانهی تایید تکان میدهند که انگار میخواهند بگویند «درست همینطوره». و مردها عصبی لبخند میزنند.
معاون فرمانده مویسس که از عادات عجیبوغریب معاون فرمانده گالئانو با خبر است، میداند که او حالا به خاطر "همبستگی جنسیتی"، قرار است شروع کند در مورد زنان بد حرف بزند، بنابراین درست زمانی که آن مرحوم میگوید: "اما آخر این زنها هم..." حرفش را قطع میکند.
معاون فرمانده مویسس میگوید: «خب، داشتیم در مورد دختری صحبت میکردیم که ۱۲۰ سال دیگر به دنیا میآید؛ پس روی همین تمرکز میکنیم». آن کسی که میداند به زودی میمیرد، مینشیند و افسوس میخورد که نتوانسته تز درخشان خود علیه زنان را ارائه دهد. معاون فرمانده مویسس ادامه میدهد:
«پس باید در مورد آن دختر فکر کنیم و به دوردستها بنگریم. و با نگاه کردن به آن چیزی که خیلی دور به نظر میرسد، باید ببینیم برای اینکه آن دختر آزاد باشد چه کاری باید انجام دهیم. و این مهم است زیرا طوفان دیگر سر رسیده. همان چیزی که تقریباً ۱۰ سال پیش دربارهاش هشدار داده بودیم. اولین چیزی که مشاهده میکنیم این است که تخریب سریعتر اتفاق میافتد. آنچه که ما فکر میکردیم در ۱۰ سال آینده اتفاق خواهد افتاد، اکنون در حال روی دادن است.
خود شما قبلاً همینجا در این باره توضیح دادهاید. به ما گفتهاید که در مناطق تزلتال، تزوتزیل، چول، توجولابال، مامه، زوکه و کیچهی شما چه میبینند. میدانید چه دارد بر سر مادر ما زمین میآید زیرا روی آن زندگی و کار میکنید. میدانید که آب وهوا، یا به گفته شهرنشینان "اقلیم"، در حال تغییر است: باران میبارد وقتی نباید ببارد، و وقتی که نباید فصل خشکی باشد، خشک است. واز این قبیل چیزها. شما میدانید که دیگر نمیتوان مانند قبل برای کشت و کار برنامه ریزی کرد، زیرا تقویم غلط است، یعنی تغییر کرده.
اما تغییرات به این خلاصه نمیشود. همچنین میبینیم که رفتار حیوانات تغییر کرده است، در مناطقی که برایشان مرسوم نیست و در فصلهایی که نوبتشان نیست ظاهر میشوند. در اینجا و در جغرافیای اقوام برادرمان، آنچه «فاجعههای طبیعی» مینامند رو به افزایش است، و همه پیامد کارهایی است که نظام مسلط، یعنی سرمایهداری، انجام میدهد یا نمیدهد. طبق معمول باران میبارد، اما اکنون شدیدتر است و در مکانها و فصولی میبارد که عادی نیست. خشکسالیهای بسیار وحشتناکی وجود دارد. و حالا این هم اتفاق میافتد که در یک جغرافیای مشخص - مثلاً اینجا در مکزیک - یک طرف سیل میآید و در جایی دیگر خشکسالی و بیآبی است. بادهای شدیدی میآید، انگار باد عصبانی شده باشد و بگوید «بس است» و بخواهد همه چیز را نابود کند. بهطور بیسابقهای با زلزله، فوران آتشفشانها و هجوم آفتها روبهرو هستیم. گویی مادر زمین دارد میگوید این دیگر آخرش است. گویی انسانها یک بیماری هستند، ویروسی که باید با استفراغی که نابودی به بار میآورد از شرش خلاص شد.
اما، علاوه بر این که میبینیم مادر زمین گویی ناراضی است، گویی اعتراض میکند، چیز بدتری هم وجود دارد: هیولای سرمایهداری که دیوانهوار مشغول سرقت و تخریب است. حالا میخواهد چیزی را بدزدد که قبلاً به آن اهمیتی نمیداد و به نابود کردن چیزهای کمی که مانده نیزادامه میدهد. سرمایهداری بدبختی تولید میکند و کسانی را که از آن فرار میکنند: مهاجران.
بیماری همهگیر کووید که هنوز ادامه دارد، ناتوانی کل یک سیستم را در ارائه توضیحی واقعی و انجام اقدامات لازم نشان داد. در حالی که میلیونها نفر میمردند، تعداد کمی ثروتمندتر شدند. اکنون بیماریهای همهگیر دیگری در حال ظهور هستند وعلوم جای خود را به علمهای دروغین و حقهبازیهایی میدهد که به پروژههای سیاسی دولتی تبدیل شدهاند.
به علاوه شاهد جرایم سازمان نیافته نیز هستیم: همان دولتهای بد که برخاسته از تمامی احزاب سیاسیاند، آنانی که پنهان میشوند و بر سر پول دعوا میکنند. دست اندرکاران این جرایم سازمان نیافته مسئولین اصلی قاچاق مواد مخدر و انسان هستند؛ همانها که اکثریت حمایتهای فدرال را به دست میآورند؛ همانها که میربایند، میکشند، مفقودالاثر میکنند. کسانی که با کمک های بشردوستانه تجارت میکنند؛ اخاذی و تهدید میکنند و باج میگیرند، یعنی همان مالیاتهایی که نامزدهای انتخاباتی خرج میکنند تا بگویند اوضاع دیگر عوض خواهد شد، و آنها دیگر درست رفتار خواهند کرد.
ما مردمان بومی برادرمان را میبینیم که خسته از تحقیر، تمسخر و دروغ، برای دفاع از خود یا حمله به کاکسلانها [سفیدِ نژادپرست] مسلح میشوند؛ و شهروندان میترسند، زیرا خودشان، با شیوهی کثیفشان، به نفرتی دامن زدهاند که اکنون از آن رنج میبرند و دیگر قابل کنترل نیست. همانطور که مردمان متکبر دره خوول اکنون دارند آنچه را که کاشتهاند درو میکنند.
همچنین با ناراحتی میبینیم که حتی مردمان بومیِ همخون و همزبان نیز با یکدیگر میجنگند. جنگی بر سر برخورداری از حمایتهای ناچیز دولتهای بد، یا برای اینکه داشتههای اندک یا حمایتهایی که میرسد را از چنگ یکدیگر درآورند. به جای دفاع از سرزمین، برای صدقه میجنگند.
- * -
حدود ۱۰ سال پیش درباره همه اینها به شهروندان و برادران بومیمان هشدار داده بودیم. کسانی بودند که توجه کردند ولی بسیاری دیگر هیچ اهمیتی ندادند. انگار به نظرشان میرسید، و هنوز هم میرسد، که تمام این وضعیت وحشتناک در زمان و مکان دیگریست و از آنها بسیار دور. گویی فقط آنچه را که در مقابلشان است میبینند. چیز دیگری را نمیبینند یا اگر میبینند، به آن اهمیتی نمیدهند.
همانطور که همه میدانیم، ما در تمام این سالهایی که گذشت خودمان را برای این تاریکی آماده میکردهایم. ۱۰ سال است ما که از همه رنگهای زمین هستیم، برای این روزهای درد و اندوه آماده میشویم. ۱۰ سال مرور نقادانهی کارهایی که انجام میدهیم و کارهایی که نمیکنیم، آنچه میگوییم و نمیگوییم، آنچه فکر و مشاهده میکنیم. ما خود را با وجود خیانت، تهمت، دروغ، شبهنظامیان، محاصره اطلاعاتی، تحقیر، کینه و حملات کسانی که ما را به خاطر عدم اطاعت از آنها سرزنش میکنند، آماده کردهایم.
ما این کار را در سکوت، بدون همهمه، آرام و بیسروصدا انجام دادیم زیرا همانطور که پیشینیانمان به ما یاد دادهاند، به دوردستها نگاه میکردیم. و از آن بیرون سر ما فریاد میزدند که فقط به اینجا نگاه کنیم، فقط یک تقویم و یک جغرافیا را ببینیم. چیزی که ما را وامیدارند به آن نگاه کنیم، بسیار کوچک است. ولی ما زاپاتیستها، نگاهمان به اندازه قلبمان است و گام برداشتنمان به یک روز، یک سال، و یک دوره شش ساله ختم نمیشود. گام زدنمان طولانی است و از خود اثری به جا میگذارد، حتی اگر اکنون به آن نگاه نکنند یا راهمان را نادیده بگیرند و تحقیر کنند.
خوب میدانیم که کار آسانی نبوده است و اکنون همه چیز بدتر هم شده است؛ اما بههرحال باید به آن دختر، ۱۲۰ سال دیگر نگاه کنیم. به عبارت دیگر، ما باید برای کسی مبارزه کنیم که قرار نیست او را بشناسیم. نه ما، نه بچههایمان، نه بچههای بچههایمان و الی آخر؛ ما باید این کار را انجام دهیم زیرا این وظیفهی مایی است که زاپاتیست هستیم.
بدبختیهای زیادی در راه است، جنگ، سیل، خشکسالی، بیماری؛ و در میان فروپاشیها باید به دوردستها نگاه کنیم. اگر اکنون تعداد مهاجران به هزاران نفر میرسد، به زودی دهها هزار، سپس صدها هزار نفر خواهند شد. دعوا و مرگ بین برادران، بین والدین و فرزندان، بین همسایگان، بین نژادها، بین مذاهب، بین ملیتها اتفاق خواهد افتاد. ساختمانهای بزرگ خواهند سوخت و هیچکس نمیتواند بگوید چرا، یا چه کسی، یا برای چه. اگرچه به نظر میرسد که وضع دیگر نمیتواند از این که هست بدتر شود، اما چرا، بدتر خواهد شد.
اما، همانطور که وقتی روی زمین کار میکنیم، قبل از کاشت، نانِ ذرت، تامال و پوزول را در خانههایمان میبینیم، اکنون هم باید آن دختر را ببینیم.
اگر از الان به آن دختری که ۱۲۰ سال دیگر با مادرش است نگاه نکنیم، متوجه نمیشویم که داریم چه کار می کنیم. نخواهیم توانست این را برای رفقای خود توضیح دهیم، چه برسد به مردم، به سازمانها و خواهران و برادرانمان درجغرافیاهای دیگر.
ما بهعنوان جوامع زاپاتیستی میتوانیم از طوفان جان سالم به در ببریم. اما اکنون مسئله تنها این نیست، بلکه گذشتن از این طوفانها و طوفانهای دیگری است که میآیند، گذشتن از شب و رسیدن به آن صبح ۱۲۰ سال دیگر است که در آن دختربچهای میآموزد که آزاد بودن به معنای مسئولیت در قبال آزادی نیزهست.
برای همین، در حالی که از دور به آن دختر چشم دوختهایم، تغییرات و تعدیلهایی را انجام خواهیم داد که در این سالها با هم در مورد آن بحث و توافق کرده و قبلاً دربارهشان با همه مردم زاپاتیست مشورت کردهایم.
اگر کسی فکر میکند که قرار است جایزه یا مجسمهای دریافت کنیم، موزهای به ما اختصاص داده شود و یا ناممان را در تاریخ با حروف طلایی بنویسند یا حقالزحمه یا تشکری دریافت کنیم، دیگر وقتش رسیده که در دیگری جستجو کند. زیرا تنها چیزی که به ما میرسد این است که وقتی قرار است بمیریم بتوانیم بگوییم «من سهم خودم را انجام دادم» و بدانیم که دروغ نیست.
-*-
معاون فرمانده شورشی مویسس ساکت ماند، گویی منتظر بود کسی بلند شود و برود. هیچکس این کار را نکرد. آنها به بحث، مشارکت و برنامه ریزی ادامه دادند. وقت ناهار رسید و حتی پرسیدند کی قرار است برای استراحت دست ازکار بکشند.
معاون فرمانده شورشی پاسخ داد: «کمی بعد از این ۱۲۰ سال دیگر».
-*-
من طبق معمول با شما صادق خواهم بود. منِ کاپیتان، میتوانم رویای آن لحظهای را ببینم که دختری بدون ترس به دنیا میآید، آزاد است و مسئولیت کارهایی که انجام میدهد و کارهایی که انجام نمیدهد را به عهده میگیرد. من میتوانم این را تصور کنم. حتی میتوانم یک داستان کوتاه یا قصهای درباره آن بنویسم. اما این زنان و مردانی که در مقابل و در کنارم هستند، این مردم بومی زاپاتیستِ از ریشه مایا، رؤسای من، نه آن دختر را تصور میکنند و نه رویایش را در سر میپرورانند. او را میبینند، به او نگاه میکنند و میدانند که باید چه کار کنند تا آن دختر به دنیا بیاید، راه برود، بازی کند، یاد بگیرد و در دنیای دیگری رشد کند... ۱۲۰ سال دیگر.
مثل وقتی که به کوه نگاه میکنند، چیزی در نگاهشان هست؛ انگار به فراسوی زمان و مکان نگاه میکنند. آنها به نانِ ذرت، تامال و پوزول روی میز نگاه میکنند و میدانند که برای آنها نیست، بلکه برای دختری است که حتی در مخیله کسانی که پدر و مادرش خواهند بود هم نمیگنجد، زیرا آنها هنوز متولد نشدهاند. نه در مخیله آنها و نه در مخیله پدر و مادر آنها، نه پدربزرگ و مادربزرگشان، نه جد و جدهشان و غیره تا ۷ نسل. هفت نسلی که با این دنیِ نسل اول شروع میشود.
ایمان دارم که موفق میشویم. فقط کمی زمان میبرد، اما نه زیاد.
فقط کمی بیش از یک قرن.
از کوهستانهای جنوب شرقی مکزیک.
کاپیتان شورشی مارکوس.
مکزیک، نوامبر ۲۰۲۳.
بعدالتحریر:
ـ هر بمبی که بر غزه میافتد در پایتختها و شهرهای اصلی جهان نیز میافتد، اما خودشان هنوز متوجه نشدهاند. وحشتِ جنگ فردا از آوار متولد خواهد شد.
ـ چندین جنگ قبل (در آستانهی تقریباً ۱۲۰ سال پیش):
«ـ آیا بهتر نیست رک و پوست کنده اعلام جنگ کنیم؟
استاد با سادگی پاسخ داد:
- بدون شک دولت ما میخواهد که آنهای دیگر اعلام جنگ کنند. نقش قربانی همیشه خوشایندتر است و همه تصمیمات بعدی را صرفنظر از اینکه چقدر افراطی باشند توجیه میکند. آنجا مردمانی داریم که خوب زندگی میکنند و جنگ نمیخواهند. راحت میشود به آنها باورانید که این دشمنان هستند که جنگ را به ما تحمیل میکنند، تا احساس کنند نیاز به دفاع دارند. تنها اذهان برتر به این باور میرسند که پیشرفتهای بزرگ فقط با شمشیر به دست میآید، و همانطور که تریتچکه بزرگ ما گفت، جنگ بالاترین شکل پیشرفت است».
چهار سوار آخرالزمان (۱۹۱۶)، نوشته ویسنته بلاسکو ایبانز (اسپانیا ۱۸۶۷ـ۱۹۲۸).
[1] [1]- نوعی دُلمه است که با آرد ذرت در برگ موز یا برگ ذرت تهیه میشود. در مکزیک و آمریکای مرکزی بسیار معمول است.
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: جنبش زاپاتیستی
قسمت دوم: آیا مردهها عطسه میکنند؟
معاون فرمانده گالئانو درگذشت. او همانطور که زندگی کرد درگذشت: ناخشنود.
البته او حواسش بود تا قبل از فوت، نامش را به کسی که وارث معلمِ خلقی، گالئانو و از گوشت و خون اوست، برگرداند. وصیت کرد به زنده نگهداشتن او، یعنی به ادامهی مبارزه. بنابراین گالئانو همچنان در این کوهها گام خواهد زد.
باقی ماجرا اتفاق سادهای بود. او شروع کرد به زمزمهکردن چیزی شبیه «میدانم که من دیوانهام، خُلام، مشنگم» و درست قبل از جان دادن گفت، یا بهتر است بگوییم پرسید: «آیا مردهها عطسه میکنند؟» و تمام. اینها آخرین سخنان او بود. نه جملهای تاریخی، نه شایستهی حک شدن بر سنگمزار و نه درخور حکایتی که بشود دور آتش نقل کرد. فقط آن سوال پوچ، نابهنگام و غیرمعمول: «آیا مردهها عطسه میکنند؟»
سپس بیحرکت ماند، نفسهای خستهاش به حالت تعلیق درآمد، با چشمانی بسته، لبهایی بالاخره خاموش و دستانی مچاله.
ما رفتیم. تقریباً وقتی داشتیم از کومه خارج میشدیم، در آستانهی در، صدای عطسهای شنیدیم. معاون فرمانده مویسس برگشت و به من نگاه کرد و من به او، و زیر لب «عافیت باشه»ی خفیفی گفتیم. هیچکدام از ما دو نفر عطسه نکرده بود. برگشتیم کنار جسد آن مرحوم و آنجا هم هیچ خبری نبود. معاون فرمانده مویسس فقط گفت: «سوال خوبی است». من حرفی نزدم، اما با خودم فکر کردم: «لابد حالا دارد پابهپای ماه، کایائو را گز میکند»[1].
البته از زیر تشییع جنازه در رفتیم. گرچه قهوه و تامال هم از دستمان رفت.
-*********-
میدانم که یک مرگ، دیگر برای کسی اهمیتی ندارد، خصوصاً مرگ معاون فرمانده گالئانو که اکنون درگذشته است. درواقع، اگر این را برایتان تعریف میکنم به این دلیل است که او بود که آن شعر روبن داریو را که آغازگر این سری از متن است، بر جا گذاشت. حتی اگر اشاره آشکار این شعر را به نیکاراگوئهای که مقاومت میکند و ادامه میدهد، نادیده بگیریم – میتوان آن را اشارتی به جنگ فعلی دولت اسرائیل علیه مردم فلسطین تلقی کرد، گرچه در زمان مرگ آن مرحوم، وحشتی که امروز بر جهان حاکم شده هنوز از سر گرفته نشده بود. بههرحال، او این شعر را بهعنوان یک اشاره به جا گذاشت، یا بهمثابهی پاسخی به آنکه پرسیده بود چگونه میتوان آنچه را که اکنون در چیاپاس، مکزیک و جهان در حال رخدادن است توضیح داد.
و البته، به منظور ادای احترامی خاشعانه به گالئانوی معلم- که نامش را از او به ارث برده بود – و در جهت آنچه خودش «درک مطلب» مینامید، سوالاتی را نیز برایمان به جا گذاشت:
چه کسی شروع کرد؟ مقصر کیست؟ چه کسی بیگناه است؟ چه کسی خوب است و چه کسی بد؟ فرانسیس آسیزی در چه جایگاهی قرار دارد؟ چه کسی شکست میخورد؟ فرانسیس، گرگ، چوپانان یا همهشان؟ چرا مردِ آسیزی فقط قادر است به توافقی بیاندیشد که براساس آن گرگ باید از آن چیزی که هست دست بکشد؟
اگرچه این موضوع متعلق به ماهها پیش است، اما این متن استدلالها و بحثهایی را برانگیخت که تا امروز ادامه دارد. بنابراین من یکی از آنها را برایتان شرح میدهم:
چیزی شبیه یک جلسه یا مجمع یا میز گفتوگو را در نظر بگیرید که بهترینهای هر دستهای در آن شرکت دارند: متخصصهای دانشآموخته در همهی رشتهها، مبارزان و انترناسیونالیستهایی که به جز جغرافیای خودشان برای همه دل میسوزانند، افراد خودانگیختهای که (اکثرشان) دکترای فعالیت در شبکههای اجتماعی دارند، و یک چند نفر دیگری که با شنیدن سروصدا سرک کشیدهاند تا ببینند شاید دارند سطل، کلاه یا تیشرت پخش میکنند، حالا فرق هم نمیکند نام کدام حزب بر آن نوشته شده باشد. کم نبودند کسانی که جلو آمدند تا بفهمند این همهمه برای چیست.
یکی فریاد میزد: «شما عامل صهیونیسم توسعهطلب و امپریالیستی هستید!»
و یکی دیگر با عصبانیت پاسخ داد: «شما هم فقط مبلغ تروریسم بنیادگرای اسلامی و عرب هستید!».
قبلاً چندین بار درگیری رخ داده بود، اما هنوز از هُل دادن و «اگه راست میگی بیا بیرون تا حالت رو بگیرم» فراتر نرفته بود.
کار به اینجا کشید چون داشتند شعر «انگیزههای گرگ» روبن داریو را تجزیه و تحلیل میکردند.
اما اینطور هم نبود که همه چیز به ردوبدل کردن برچسبهای مختلف، حرفهای نیشدار و قیافههای ترش خلاصه شود. مثل همه موارد مشابه دیگر، با رفتارهای محترمانه، عبارات قاطع، «مداخلههای کوتاه» – که معمولاً نیم ساعت یا بیشتر طول میکشید – و انبوهی از نقل قولها و پاورقیها شروع شد؛
و البته جو کاملاً مردانه بود، زیرا مناظره توسط «باشگاه ابرمتن توبی» سازماندهی شده بود.
یکی گفت: «گرگ شخصیت خوب داستان است، زیرا فقط از روی گرسنگی، از سر ناچاری میکشت».
دیگری گفت: «نه، او بد است زیرا گوسفندانی را که رزق شبانان بودند، میکشت، و خودش هم اعتراف کرد که «گاهی اوقات بره و چوپان هر دو را میخورد».
و یکی دیگر: «بد ساکنان ده هستند، زیرا به توافق عمل نکردند».
و یکی از آن طرف: «تقصیر فرانسیس آسیزی است که توافق را با درخواست از گرگ برای ترک گرگ بودن میبندد، که خودش جای سوال دارد، و بعد نمیماند تا حفظ عهد را تضمین کند».
و دیگری از اینور: «اما آسیزی اشاره میکند که انسانها ذاتا بد هستند».
در هر دو طرف استدلالها تکرار میشود. اما معلوم میشود که اگر در همان لحظه نظرسنجی انجام میشد، گرگ خیلی راحت نسبت به چوپانان روستا برتری دو رقمی میداشت. اما یک مانور هوشمندانه در شبکههای اجتماعی توانست هشتگ "گرگ قاتل" را به مراتب بالاتر از #مرگ ـ برـ چوپانان قرار دهد. بنابراین پیروزی اینفلوئنسرهای طرفدار چوپانان بر اینفلوئنسرهای طرفدار گرگ آشکار بود، البته فقط در شبکههای اجتماعی.
عدهای به نفع همزیستی دو کشور در یک قلمرو بحث کردند: دولت گرگ و دولت چوپانان.
و دیگرانی هم در دفاع از یک دولت چند ملیتی متشکل از گرگها و چوپانها سخن گفتند که تحت سلطهی یک ستمگر مشترک، ببخشید، یک حکومت مشترک، زندگی کنند.
کسی پاسخ داد که با توجه به پیشینه هر یک از طرفین این امر غیرممکن است.
مردی با کت و شلوار و کراوات برمیخیزد و اجازه صحبت میخواهد: «اگر روبن (بدون داریو که از فرط معلومی دیگر گفتن ندارد) افسانه گوبیو را دستمایهی شعرش قرار داده باشد، ما هم میتوانیم همین کار را بکنیم و شعر را ادامه میدهیم:
چوپانها با استفاده از حق مشروعشان برای دفاع از خود، به گرگ حمله میکنند. ابتدا لانهاش را با بمباران منهدم کرده و سپس با تانک و پیاده نظام وارد میشوند. آقایان، به نظر من پایان کار مشخص شده است: خشونت تروریستی و حیوانی گرگ نابود میشود و چوپانها میتوانند به زندگی شبانی خود و به چیدن پشم گوسفندانشان ادامه دهند، آن هم برای یک شرکت قدرتمند فراملیتی که برای یک شرکت چند ملیتی لباس تولید میکند که به همان اندازه قدرتمند است و به نوبه خود، به یک موسسه مالی بینالمللی حتی قدرتمندتر وابسته است. وضعیتی که باعث میشود چوپانان در زمینهای خودشان به کارگرانی کارآمد تبدیل شوند - البته با تمام مزایای قانونی لحاظشده برای کارگران-، و آن شهر به سطح جهان اول ارتقا یابد: با بزرگراههای مدرن، ساختمانهای بلند و حتی یک قطار توریستی که در آن بازدیدکنندگان از سراسر جهان قادر خواهند بود از ویرانههایی که زمانی مراتع، جنگلها و چشمهها بودند دیدن کنند. نابودی گرگ، صلح و رفاه را برای منطقه به ارمغان میآورد. مطمئناً، برخی حیوانات دیگر هم میمیرند، که البته تعداد و گونههایشان مهم نیست و باید فقط خسارت جانبی تلقی شوند که به راحتی میتوان به فراموشی سپرد. از این گذشته، نمیتوان از بمبها خواست که بین گرگ و گوسفند تمایز قائل شوند و همچنین نمیتوان موج انفجار آنها را محدود کرد تا به پرندگان و درختان آسیب نرساند. صلح حاصل خواهد شد و دل هیچکس برای گرگ تنگ نخواهد شد».
شخص دیگری برمیخیزد و خاطرنشان میکند: «اما گرگ از حمایت بینالمللی برخوردار است و از قبل در آن مکان ساکن بوده است. سیستم، درختان را برای درست کردن مرتع قطع کرد، تعادل زیستمحیطی را برهم زد و تعداد و گونههای حیواناتی را که گرگ برای زندگی مصرف میکرد کاهش داد. پس قابل پیشبینی بود که نوادگان گرگ انتقام عادلانه بگیرند«.
یکی پاسخ میدهد: «آها، پس گرگ موجودات دیگر را هم میکشت، پس با چوپانها هیچ فرقی ندارد«.
باری، آنها همینطور که در اینجا نشان داده شد، استدلالهای خوبی ارائه کردند، سرشار از نبوغ، دانش بسیار و منابع کتابشناختی فراوان.
اما این خویشتنداری دیری نپایید: بحث از گرگ و چوپان به جنگ نتانیاهو- حماس کشید و بالا گرفت تا اینکه به نقطهی آغازین این حکایتی رسید که معاون فرمانده گالئانوی مرحوم به میراث گذاشته بود.
اما ناگهان، در انتهای سالن، دست کوچکی بلند شد تا اجازه صحبت بگیرد. گردانندهی بحث نمیتوانست ببیند دست کیست، بنابراین اجازه سخن را به «کسی که دستش را از آن ته بلند کرده« داد.
همه برگشتند تا نگاه کنند و کم مانده بود فریاد رسوایی و نارضایتی سر بدهند. دختربچهای آنجا بود که یک خرس عروسکی، تقریباً به اندازه خودش حمل میکرد و یک بلوز سفید گلدوزی شده پوشیده بود و شلواری که نزدیک مچ پای راستش یک بچه گربه بر آن نقش بسته بود. خلاصه، از آن لباسها که برای جشن تولد یا چیزی شبیه به آن میپوشند.
تعجب به چنان حدی بود که همه ساکت ماندند و چشم به دختر دوختند.
او روی صندلی ایستاد، چون فکر میکرد که اینطور صدایش را بهتر میشنوند، و پرسید:
«پس بچهها چه؟«
آنوقت تعجب به زمزمهای محکوم کننده تبدیل شد: «کدام بچهها؟ این دخترک چه میگوید؟ کدام بیهمهچیزی اجازه داد یک زن وارد این حریم مقدس شود؟ تازه بدتر، یک بچه زن!»
دختر از روی صندلی پایین آمد و درحالیکه خرسِ عروسکی چاقش را بغل کرده بود، به سمت در خروجی رفت و گفت:
«بچهها، یعنی تولههای گرگ و تولههای چوپانها. خب یعنی جوجههایشان. چه کسی به بچهها فکر میکند؟ قرار است من با کی صحبت کنم؟ و کجا قرار است بازی کنیم؟»
از کوهستانهای جنوب شرقی مکزیک.
کاپیتانِ شورشی مارکوس.
مکزیک، اکتبر ۲۰۲۳
بعدالتحریر:
- آزادی بیقید و شرط مانوئل گومز باسکز (که از سال ۲۰۲۰ توسط دولت ایالتی چیاپاس گروگان گرفته شده) و خوزه دیاز گومز (که از سال گذشته گروگان گرفته شده)، از پایههای پشتیبانی بومی زاپاتیستها که به دلیل زاپاتیست بودن زندانی شدهاند. بعدا نپرسید: چه کسی آنچه درو خواهید کرد را کاشته بود.
- طوفان اوتیس: مرکز جمع آوری کمکهای مردمی برای بومیان ایالت گررو: در خانه "سامیر فلورس سوبرانس" خانه اقوام، واقع در Av. México-Coyoacán 343، محله Xoco، شهرداری بنیتو خوارز، شهر مکزیک ، C.P. 03330. سپردهها وحوالههای بانکی برای حمایت از این شهرها وجوامع به حساب شماره 0113643034، CLABE 012540001136430347، کد سوئیفت BCMRMXMMPYM، از بانک BBVA مکزیک، در شعبه 1769 به نام «Ciencia Social al Servicio de los Pueblos Originarios». تلفن: 5526907936.
[1]- برگرفته از: ترانهای برای دیوانه، موسیقی آستور پیاسولا و کلام اوراسیو فرر