جنبشهای اجتماعی
- توضیحات
- نوشته شده توسط Super User
- دسته: جنبش زاپاتیستی
اطلاعيهء كميتهء مخفى انقلابى بوميان- فرماندهى كل ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى.
كميسيون ششمين [بيانيه] - كميسيون انترگلاكتيك EZLN.
۱۵ و ۱۶ سپتامبر ۲۰۰۸
نخستين فستيوال جهانى خشم شرافتمندانه
ترجمه بهرام قديمی
خطاب به آن ها كه به ششمين بيانيه [جنگل لاكندونا] و كارزارى ديگر پيوسته اند:
به آن ها كه به «ششمين بين الملل» پيوسته اند:
به خلق هاى مكزيك:
به خلق هاى جهان:
رفقاى زن و مرد:
برادران و خواهران؛
اينك بار ديگر كلام ما
اينك آنچه مى بينيم و آنچه ملاحظه مى كنيم
اينك آنچه به گوش مان مى رسد، آنچه به قلب خاكى مان مى رسد.
I
آن بالايى ها مى خواهند تاريخشان را تكرار كنند.
مى خواهند تقويم مرگ شان را به ما تحميل كنند و جغرافياى ويرانگرشان را.
وقتى نمى توانند ما را از ريشه ها مان خلع كنند، آنها را نابود مى كنند.
كار را از ما مى دزدند، نيروى مان را.
دنياى مان، زمين را، آب هايش و گنج هايش را، از انسان ، از زندگى محروم مى كنند.
شهرها ما را تعقيب مى كنند، و از خويش مى رانند.
روستاهامان مى ميرند و ما را مى كشند.
دروغ به دولت بدل مى شود و سلب مالكيت ارتش و پليس شان را مسلح مى كند.
در جهان، ماييم غير قانونى، بى شناسنامه، نامطلوب.
ماييم تحت پيگرد.
زنان، جوانان، كودكان، و سالمندان در مرگ مى ميرند، در زندگى مى ميرند.
و بالايى ها براى پائينى ها موعظه مى كنند، تسليم را، شكست را، وا دادن و رها كردن را.
در اين پائين ما فاقد هرچيز مى مانيم.
جزخشم.
و جز شأن انسانى.
براى دردمان گوش شنوائى نيست مگر از سوى ديگرانى كه همچون خودمان اند.
ما كسى نيستيم، ما را به چيزى نمى گيرند.
ما تنهائيم و ديگر چيزى برايمان نمانده جز شأن انسانى مان و خشم مان.
خشم و شأن انسانى پل هاى ما هستند، زبان گوياى ما هستند.
پس به يكديگر گوش بسپاريم، هم را بشناسيم.
بگذار جرأت و همت مان رشد كند و به اميد بدل شود.
بگذار شأن انسانى ى نخستين دوباره يافت شود و جهانى ديگر بر آيد.
ديديم و گوش سپرديم.
صداى مان كوتاه است تا پژواك اين كلام شود، و نگاه مان قاصر است تا اين انبوه خشم، خشمى چنين شرافتمندانه را بازتاب دهد.
ما نيازمنديم يكديگر را ببينيم، به يكديگر نگاه كنيم، با يكديگر سخن گوييم، به يكديگرگوش بسپاريم.
مردان ديگر، زنان ديگر هستيم، همان ديگرى.
اگر جهان جائى براى ما ندارد، پس آشكار است كه جهان ديگرى بايد ساخت.
بى هيچ ابزارى جز خشم، بى هيچ مصالحى جز شأن انسانى.
نياز داريم يكديگر را بيابيم، به شناخت از يكديگر نيازمنديم.
بايد همان كنيم كه بايد كرد...
II
سه سال پس از انتشار ششمين بيانيه از جنگل لاكندونا، ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى به يك ارزيابى جمعى دست زد كه از چشم انداز گسترده ترى تغذيه مى كرد كه رفقاى مان در كارزارى ديگر در مكزيك، و در ششمين بين الملل Zezta Internacional در جهان به ما هديه دادند.
نمى توان دست كم گرفت آنجه را كه از زنان ديگر، از مردان ديگر گاه مستقيم و گاه در نگاه و كلام شان ديديم و شنيديم.
خشمى كه احساس كرديم چنان ژرف بود و شأنى كه يافتيم چنان عظيم، كه فكر مى كنيم هنوز كوچكتر از آنى هستيم كه گمان مى كرديم.
در مكزيك و در پنج قاره همان چيزى را يافتيم كه به هنگام آغاز اين ششمين گام كشف كرديم: اينكه دنياى ديگرى وجود دارد، مسيرِ ديگرى هست.
اگر مى توان از فاجعه اى كه در راه است جلوگيرى كرد و بشريت مى تواند فرصت ديگرى داشته باشد، به خاطر اين ديگرانى است كه، در پائين و در چپ، نه تنها مقاومت مى كنند، بلكه درافكندن طرحى نو را ترسيم مى كنند.
چيزى ديگر كه با آن چه در بالا تصور مى كنند فرق دارد.
در هندسهء ناممكن قدرت سياسى انواع بنيادگرائى به گونه اى منصفانه قسمت مى شود: راست ها به راست افراطى بدل مى شوند و چپ هاى قانونى به راستِ روشن بين ناممكن نقل مكان مى كنند. كسانى كه در مطبوعات مترقى شكايت مى كنند كه متعصبين نشريات طرف مقابل، رهبرشان را سانسور و تحريف مى كنند و به او بهتان مى زنند، خود به نوبۀ خويش با هر جنبش ديگرى كه در مقابل دستورات رهبرى سر تعظيم فرود نياورده مقابله مى كنند، سانسور مى كنند، تحريف مى كنند و بهتان مى زنند و بر اساس ميزان استقبال از رسانه هاى خبرى شان بدون شرم حكم صادر مى كنند. شخصيت هاى خيالى اين طرف و نيز طرف ديگر در بافتن دروغ هائى كه به لباس حقيقت درآمده با هم رقابت مى كنند و ارزش جنايات يا زمانى تعيين مى شود كه در اخبار به آن اختصاص مى يابد. ولى همهء اين ها چيزى نيست مگر انعكاس رنگ پريدهء آن چه در سياست مى گذرد.
انزجار از وقاحت و بى صلاحيتى طبقهء سياسى سنتى، تدريجاً به خشم بدل گشته است. گاهى اين خشم هنوز راه اميد به تغيير از طرق هميشگى را مى پيمايد و به سرخوردگى فلج كننده اى بر مى خورد و يا به نيروى خودكامه اى كه آن را مطيع مى كند. شمال متلاطم و خشن به راه آزمودهء رفته باز مى گردد. وقتى از تقلب هاى انتخاباتى حمايت نكند (مثلاً در مكزيك)، كودتا را ترويج و تحريك مى كند، و آن را تأمين مالى مى كند (همان طور كه حالا در بوليوى و ونزوئلا در اين راه مى كوشد). جنگ همچنان ممتازترين ديپلماسى جهانى او ست: عراق و افغانستان در آتش مى سوزند، هرچند برخلاف ميل بالايى ها از پا در نمى آيند.
ارادۀ تحميل سلطه گرى و تسلط در سطح جهانى، در كشورها، منطقه ها و ناحيه ها، همواره جادوگرانى ناشى را مى يابد كه بازگشت غيرممكن تاريخى به گذشته اى را تمرين مى كنند كه در آن تعصب، قانون بود و دگم علم. در همين حال، اقشار سياسى حاكم در جهانِِ معركه گيرى لباسِ مبدلِِ مناسبى يافتند براى سرپوش گذاشتن بر شركت تمام و كمال خود در محفل جنايتكارى هاى سازمان يافته.
بيزار از اين همه لئامت و پستى، سيارۀ ما حسابرسى از بدهى هاى غيرقابل پرداخت ويرانگرى هايشان را آغاز كرده است. ولى فجايع «طبيعى» هم طبقاتى اند و به خصوص كسانى آثار ويرانگر آن را حس مى كنند كه هيچ ندارند و هيچ كسى نيستند. در برابر اين واقعيت، حماقتِ قدرت حد و مرز ندارد: ميليون ها و ميليون ها دلار خرج توليد سلاح هاى جديد و ايجاد پايگاه هاى نظامى مى شود. قدرت سرمايه به جاى آن كه خودش را سرگرم تربيت معلم، دكتر و مهندس كند، سرباز تربيت مى كند. به جاى آماده كردن سازنده، ويرانگر مى پرورد.
و هركس كه با آن مخالفت كند تحت تعقيب قرار مى گيرد، زندانى مى شود، و به قتل مى رسد.
در مكزيك دهقانانى كه از زمين شان دفاع كرده اند زندانى اند (مثلاً در سن سالوادر آتنكو)؛ در ايتاليا كسانى كه با پايگاه هاى نظامى مخالفت مى كنند تحت تعقيب قرار مى گيرند و با آنان مانند تروريست رفتار مى شود؛ در فرانسه ى «آزادى، برابرى، و برادرى»، انسان ها فقط وقتى مدرك داشته باشند، آزادند، برابرند، و برادرند؛ در يونان، جوانى همانا عيب و نقصى ست كه بايد از آن را از ميان بُرد. بازهم در مكزيك، اما اين بار در پايتخت، جوانان از زن و مرد، جنايتكار قلمداد مى شوند و به قتل مى رسند، و هيچ اتفاقى نمى افتد زيرا در دستور كارى كه بالائى هاى اين باند و آن ديگرى ديكته مى كنند قرار ندارد، در همان حال يك همه پرسى مشروع، به نحوى شرم آور به وسيله اى بدل مى شود كه با آن فرماندار قاتلى دست هايش را بشويد؛ در اسپانياى اتحاديهء مدرن اروپا روزنامه هايى ها را تعطيل مى كنند و يك زبان، يعنى اويسكِرا [زبان اهالى باسك] را جنايت آميز قلمداد مى كنند، با اين پندار كه با قتل كلام ، كسى را به قتل مى رسانند كه آن كلام را بر مى افرازد؛ در آسيا كه اين قدر [به ما] نزديك است، به مطالبات دهقانان با ياوه هاى مجهز به سلاح پاسخ مى دهند؛ در ايالات متحدۀ متكبرآمريكا كه از خون مهاجرين زاده شده، رنگ هاى ديگرى را كه در آن كار مى كنند تحت تعقيب قرار مى دهند و به قتل مى رسانند؛ در اين رنج كهنسالى كه آمريكاى لاتين مى نامندش، خون خاكى رنگى را كه باعث ادامۀ حياتش بوده خوار و تحقير مى كنند؛ در كارائيب شورشى، يك خلق، خلق كوبا، بايد علاوه بر فاجعهء طبيعى، بلاى يك محاصرهء امپرياليستى را نيز كه جز جنايتى بدون مكافات نيست، متحمل شود.
و در تمام گوشه و كنارهاى جغرافياى جهان، و در تمام روزهاى تقويم آن، كسانى كه زحمت مى كشند، كسانى كه چرخ كارها را به گردش در مى آورند، غارت مى شوند ومورد تحقير، استثمار و سركوب قرار دارند.
با وجود اين، فرصت هايى هست، فراوان، كه لبخند بر لبهامان مى نشاند، فرصت هايى كه در آنها خشم ها راه خويش را مى گشايند، راه هائى نوين، راه هائى ديگر. و آن «نه» اى كه در اين فرصت ها فواره مى زند، ديگر به مقاومت صرف بسنده نمى كند، بلكه پيشنهاد دادن و داوطلب شدن را آغازيده است .
از روز علنى شدن مان، در تقريباً ۱۵ سال پيش، هدف ما اين بود كه به پلى تبديل شويم تا شورشگرى ها بتوانند از يك سوى آن به سوى ديگرش گام بردارند.
گاهى موفق شديم، گاهى نه.
حالا مى بينيم و احساس مى كنيم كه فقط مقاومت شورشگر نيست، كه به سان برادر و رفيق در كنارمان مانده و به ما جسارت و نيرو مى بخشد.
هم اكنون چيزى وجود دارد كه قبلاًنبود، و يا اين كه ما قادر نبوديم آن را ببينيم.
اكنون خشمى وجود دارد خلاق.
خشمى كه ديگر رنگ خويش را به همۀ راه هاى اعماق، راه هاى چپ در هر پنج قاره... بخشيده است.
III
به خاطر همهء اين دلايل و به عنوان بخشى از مراسم بيست و پنجمين سالگرد تأسيس ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى، پانزدهمين سالگرد آغاز جنگ عليه فراموشى، پنجمين سالگرد شوراهاى دولت خوب، و سومين سالگرد كارزارى ديگر و ششمين بين الملل، ما مردان، زنان، كودكان و سالمندان ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى از تمام شورشگران مكزيك و جهان دعوت مى كنيم به برگزارى
نخستين فستيوال جهانى خشم شرافتمندانه
با موضوع:
جهانى ديگر، راهى ديگر: از اعماق و از چپ
كه در مكان ها و روزهاى زير برگزار مى شود:
شهر مكزيك ديگر، استان مركزى، در روزهاى ۲۶، ۲۷، ۲۸، و ۲۹ دسامبر ۲۰۰۸. در «لينسو چاررو» متعلق به انجمن لوس چارروس رييس در ايستاپالاپا LOS CHARROS REYES DE IZTAPALAPA، متعلق به جبهه خلقى فرانسيسكو ويلا- مستقل UNOPII
Avenida Guelatao # ۵۰, Colonia Álvaro Obregón, Delegación Iztapalapa, مترو Guelatao
كه در آن نمايشگاه برگزار خواهد شد. و در دفتر تشكل اونيوس UNÍOS واقع در
Calle Dr. Carmona y Valle #۳۲, Colonia Doctores, در نزديكى ايستگاه مترو Cuauhtemoc كه در آن فعاليت هاى ديگرى در جريان خواهد بود.
حلزون اونتيك OVENTIK در چياپاس، مركز شوراى دولت خوب «قلب مركزى زاپاتيست ها در مقابل جهان»، در روزهاى ۳۱ دسامبر ۲۰۰۸ و اول ژانويهء ۲۰۰۹.
شهر سن كريستوبال دِ لاس كازاس، چياپاس، روزهاى ۲ و ۳ و ۴ ژانويهء ۲۰۰۹. در محل CIDECI واقع در
Camino Real de San Juan Chamula s/n, Colonia Nueva Maravilla.
برخى از موضوعات جانبى اين فستيوال به قرار زير خواهند بود:
ــ روستائى ديگر،
ــ سياستى ديگر،
ــ شهرى ديگر،
ــ جنبش اجتماعى ى ديگر،
ــ ارتباط جمعى ديگر،
ــ تاريخى ديگر،
ــ هنرى ديگر و فرهنگى ديگر،
ــ جنسيتى ديگر.
۱- در محل برگزارى شهر مكزيك يك نمايشگاه عظيم كشورى و بين المللى بر پا خواهد شد كه در آن هر مبارزه اى، هر تجربه اى، هر خشمى فضائى خواهد داشت كه غرفۀ خود را برپا كند تا مبارزه و خشم خودش را نشان دهد.
تا همه آن را ببينيم، به آن گوش فرا دهيم، و آن را بشناسيم.
۲- در محل برگزارى منطقهء زاپاتيستى، شأن انسانى و خشم تبديل به هنر مى شوند و فرهنگ، موسيقى و ترانه، زيرا شورشگرى را هم مى رقصند. و با كلام درد اميد مى شود.
۳- در محل برگزارى سن كريستوبال دِ لاس كازاس، چياپاس، كلام ميرود و مى آيد تا كلام بيشترى زاده شود و به خشم نيرو و دليل داده شود.
۴- گروه ها، جمع ها و سازمان هاى كشورى و بين المللى كه در فستيوال شركت مى كنند، تنها آن هائى اند كه به اين مراسم دعوت شده باشند. به همين منظور كميسيون ششمين ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى يك همه پرسى را از سازمان هاى سياسى و اجتماعى آغاز كرده است، همين طور از جمع ها و گروه هاى آنارشيستى و رهائيطلب libertario، ارتباطات جمعى بديل، هنر و فرهنگى ديگر، مدافعان حقوق بشر، كارگران جنسى از مرد و زن، روشنفكران فعال اجتماعى، زندانيان سياسى سابق، همه از كسانى كه به ششمين بيانيه پيوسته اند؛ و گروه ها، جمع ها و سازمان هاى كشورهاى ديگر كه همگى بخشى از ششمين بين الملل هستند. پس از اين همه پرسى شرايط لازم براى دعوت و شرايط شركت در اين فستيوال تعيين خواهد شد.
۵- براى ميزگردها و كنفرانس ها ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى از سازمان هاى اجتماعى، متفكرين، رهبران پروژه هاى ضد سرمايه دارى مكزيك و جهان دعوت به عمل خواهد آورد.
۶- در مورد اين كه چگونه فكر مى كنيم كه اين فستيوال خشم شايان برگزار شود، به موقع خود(و يا به عبارت ديگر، وقتى كه ايدهء بيشترى در مورد مشكلى كه خودمان و شما را در آن وارد كرده ايم، داشتيم) اطلاعات بيشترى داده خواهد شد.
فعلاً همين و بس.
آزادى و عدالت براى آتنكور!
از كوهستان هاى جنوب شرقى مكزيك.
از طرف كميتهء مخفى انقلابى بومى - فرماندهى كل ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى
معاون فرمانده شورشى ماركوس
مكزيك، سپتامبر ۲۰۰۸
همين اطلاعيه
انگليسى: http://enlacezapatista.ezln.org.mx/varios/995
اسپانیائی: http://enlacezapatista.ezln.org.mx/la-otra-campana/993
آلمانی: http://www.chiapas98.de/news.php?id=4139
COMUNICADO DEL COMITÉ CLANDESTINO REVOLUCIONARIO INDÍGENA-COMANDANCIA GENERAL DEL EJÉRCITO ZAPATISTA DE LIBERACIÓN NACIONAL.
COMISIÓN SEXTA-COMISIÓN INTERGALÁCTICA DEL EZLN.
15 Y 16 DE SEPTIEMBRE DEL 2008.
en el idíoma Farsi
- توضیحات
- نوشته شده توسط Super User
- دسته: جنبش زاپاتیستی
«همايش خلقهای بومی آمريکا»
از ۱۲ تا ۱۴ اکتبر ۲۰۰۷
و
« همايش زنان زاپاتيست با زنان جهان»
از ۲۸ دسامبر ۲۰۰۷ تا ۱ ژانويهء ۲۰۰۸
با انتشار ششمین بیانیه از جنگل لاکندونا، در ژوئن ۲۰۰۵، زاپاتیستها در راستای استراتژی سیاسی خود یعنی مبارزه علیه سرمایهداری، همهء نیروهای سیاسی ضد سرمایهداری مکزیک را به تشکیل یک سازمان سیاسی سراسری فراخواندند (ن.ک. به:استراتژی جديد زاپاتيست ها برای تدوين و اجرای يک برنامهء مبارزه سراسری ملی- ششمین بیانیه از جنگل لاکندونا در بخش جنبش زاپاتیستی سایت انتشارات اندیشه و پیکار). در ادامهء همین سیاست در پایان یک دوره بحث و گفتگو با نیروهای مختلف، در روز ۱۸ سپتامبر ۲۰۰۵ در روستای لاگرروچا در چیاپاس، «کارزاری دیگر» رسماً تولد یافت. (ن.ک. به: «کارزاری ديگر» (گزارشی از يک اجلاس عمومی زاپاتيستی) در بخش جنبش زاپاتیستی سایت انتشارات اندیشه و پیکار) همانجا معاونفرمانده شورشی مارکوس اعلام کرد که برای شنیدن نظرات و پیشنهادات دیگران هیئتی به سراسر مکزیک سفر خواهد نمود. خود وی به عنوان «نمایندهء شماره صفر»، اولین فرماندهء زاپاتیستی بود که از شمال تا جنوب مکزیک را پیمود و با افراد و گروههای سیاسی مختلف به بحث و گفت و گو نشست. سفر شش ماههء فرمانده مارکوس که از روز اول ژانویهء ۲۰۰۶ آغاز شده بود با سفر یک هیئت ۱۱ نفره متشکل از فرماندهان مرد و زن زاپاتیست، به عنوان دومین دور «کارزاری دیگر» ادامه یافت.
در عرصهء بينالمللی نيز زاپاتيستها نيروهای ضد سرمايهداری را به همکاری فراخواندند. حاصل اين فراخوان تا به امروز دونشست تحت عنوان «همايش خلقهای زاپاتيست با خلقهای جهان» بود (اولی از ۳۰ دسامبر ۲۰۰۶ تا ۲ ژانويهء ۲۰۰۷ با شرکت بيش از ۳ هزار نفر از چهل کشور، و دومين همايش از ۲۰ تا ۲۸ ژوئيه سال ۲۰۰۷ برگزار شد که در آن در پاسخ به دعوت کميتهء مخفی انقلابی بوميان- فرماندهی کل جنبش زاپاتيستی، از جمله نمايندگان نيروهای زير حضور داشتند: جنبش کارگران روستائی بدون زمين MST- برزيل، ليگ (اتحاديه) دهقانان کُره، فدراسيون سنديکای کشاورزان اندونزی، کنفدراسيون ملی زنان دهقان- بوليوی، سنديکای دهقانان سرزمين باسک، ارگان هماهنگی سازمانهای روستائی آمريکای لاتين، فدراسيون ملی زنان روستائی- جمهوری دومينيکن، راه دهقانی- آمريکای مرکزی، اتحاديهء دهقانان پارتيا کيسن- هندوستان، شبکهء دهقانان شمال تايلند، شورای فقرای تايلند، کارگران کشاورزی منطقهء مرزی- ايالات متحدهء آمريکا و مکزيک، اتحاديهء دهقانان کبک- کانادا کارگران روستائی).
نشست بعدی «همايش خلقهای بومی آمريکا» است که از تاريخ ۱۲ تا ۱۴ ماه اکتبر ۲۰۰۷ در ويکام، در شمال مکزيک خواهد بود. در همايشی که زاپاتيستها، مسئولين بوميان ياکی و «کنگرهء ملی بوميان» مشترکاً فراخواندهاند، محور اصلی بحث وضعيت بوميان خواهد بود.
در در ادامهء همين سياست است که زاپاتيستها فضای خاصی را برای زنان در نظر گرفتهاند. به گمان ما اين فضا مناسبترين مکان برای آشنائی با جنبش زنان بومی چياپاس و رشد آنان است. خانم اِوِريلدا، کانديد عضو کميتهء مخفی انقلابی بوميان - فرماندهی کل ارتش زاپاتيستی آزديبخش ملی که در روز ۲۸ ژوئيه ۲۰۰۷ طی دومين همايش زاپاتيستها با خلقهای جهان برای اين همايش فراخوان داد، تأکيد کرد که «موضوع اصلی، و يگانهء اين همايش، زنان زاپاتيست خواهد بود. به ويژه به اين منظور که ما زنان روستاهای زاپاتيست با رفقای زن چه از مکزيک و چه از سراسر جهان، گرد هم آئيم.»
وی گفت زنان زاپاتيست با رفقای زن مکزيک و جهان سخن خواهند گفت، و اين همايش امکانیست برای گفت و شنود در مورد سازماندهی زنان زاپاتيست.
سومين همايش خلقهای زاپاتيست در روزهای آخر دسامبر ۲۰۰۷ برگزار میشود.
برای اطلاع بيشتر ن. ک. به:
اسپانيائی:
http://zeztainternazional.ezln.org.mx
انگليسی:
http://www.narconews.com/otroperiodismo/en.html
فرانسه:
http://www.narconews.com/otroperiodismo/fr.html
آلمانی:
http://www.narconews.com/otroperiodismo/de.html
http://chiapas.ch
فارسی:
http://www.peykarandeesh.org/ezlnIndex.html
- توضیحات
- نوشته شده توسط Super User
- دسته: جنبش زاپاتیستی
ديروز، ۲۷ اکتبر ۲۰۰۶ شبه نظاميان وابسته به دولت، در ايالت چياپاس مسلحانه به آموزگاران اعتصابی حمله کردند. روزنامهء لاخورنادا از قتل چهار نفر گزارش می دهد. يکی از مقتولين معلم و ديگری يک خبرنگار مستقل و سازندهء فيلم های مستند، اهل آمريکاست. تعداد کشته شدگان هر ساعت افزايش می يابد. در عين حال همين امروز، ارتش مکزيک ۶۰۰ نفر از نيروهايش را به شهر اوآخاکا، مرکز استان اوآخاکا (حدود ۴۰۰ کيلومتری جنوب شهر مکزيک) اعزام داشت تا عليه معلمان وارد عمل شوند. ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی، طی اطلاعيه ای خواستار کمک به معلمين اعتصابی و «شورای خلقی مردم اوآخاکا» APPO (که سازمانده حرکات اعتراضی توده ای در شهر اوآخاکا طی بيش از شش ماه گذشته است) شد.
در ادامه، و در همبستگی با مبارزات توده ای در مکزيک، نظرتان را به اطلاعيهء ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی جلب می کنيم:
امروز، ۲۷ اکتبر، ششلول بندان اوليسس لوئيز Ulises Ruiz [فرماندار ايالت اوآخاکا]، به سنگرهای شورای خلقی مردم اوآخاکا، در خيابان راه آهنِ سنتالوسيا دِل کامينو، و ادارهء بخشداری کويوته پک، حومهء شهر اوآخاکا، يورش بردند. در يکی از اين حملات بردلی ويل Bradley Will آمريکائی تبار، خبرگزار و عضو اينديمديا Indymedia را به قتل رساندند و بيش از شش نفر از رفقا را زخمی کردند. در عين حال شورای خلقی مردم اوآخاکا، در راديو اونيورسيداد [دانشگاه] از قتل يک معلم ديگر و زخمی شدن حدود بيست نفر توسط گلوله و سلاح سرد خبر داد.
اين خشونت های رزيلانه و مسلح عليه مردم اوآخاکا شکی به جای نمی گذارد که اوليسس روئيز جنايتکار بايد فوراً استعفا کند. هيچ راه خروج و بهانهء قابل توجيهی ديگری وجود ندارد.
کميسيون ششم [ششمين بيانيه از جنگل لاکندونا] ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی از تمام کسانی که به ششمين بيانيه پيوسته اند، هواداران «کارزاری ديگر»، و فعالين بين المللی ششمين بيانيه می خواهد تا با هر وسيله ای، و هر کجا که باشند، در دفاع از «شورای خلقی مردم اوآخاکا» با خواست استعفای فوری اوليسس روئيز جنايتکار موضع گيری کرده خواستار مجازات وی و آدمکشانش شوند.
منبع: سايت زاپاتيستها
http://enlacezapatista.ezln.org.mx/la-otra-campana/528
* * * * *
انديشه و پيکار اين جنايات را محکوم می کند و خود را با زاپاتيستها و کارگران و زحمتکشان و توده های مکزيک در يک سنگر می داند و افراد و نيروهای مترقی ايرانی را به حمايت از مبارزهء جاری در مکزيک فرا می خواند.
- - - - -
برای اطلاع بيشتر نگاه کنيد به «نارکو نيوز» به زبان انگليسی:
http://www.narconews.com/Issue43/article2223.html
روزنامهء لاخورنادا به زبان اسپانيائی:
http://www.jornada.unam.mx/2006/10/28/index.php
- - - - - - - - - -
LLamado urgente de la Comisión Sexta del EZLN
- توضیحات
- نوشته شده توسط بهزاد مالکی
- دسته: جنبش زاپاتیستی
استرتژی زاپاتيستها: اتحاد نيروهای ضد سرمايه داری
در آستانهء انتخابات مکزيک و گرايش به قدرت سياسی چپ که در چند کشور آمريکای لاتين آشکارا ديده می شود، ما شاهد دگرگونی های جديد در جنبش کارگری اين کشورها هستيم. هم مرز بودن مکزيک با ايالات متحده و حضور صدها هزار مکزيکی مهاجر در آمريکا (که در جنبش اخير "لاتينو ـ اسپانيش ها" بسيار فعال بودند) و پيوندهای اقتصادی، سياسی، نظامی و امنيتی مکزيک با ايالات متحده، به جنب و جوش های اخير اين کشور اهميت زيادی می بخشد. آماده شدن احزاب "چپ" رفرميست برای به دست گرفتن قدرت و مخالفت سازمان ها و سنديکاهای چپ و حضور سه جنبش چريکی با اهميت در اينجا، حساسيت مسأله را به خوبی نشان می دهد. حضور نمايندگان جنبش زاپاتيستی و در رأس آنها معاون فرمانده مارکوس در مکزيکوسيتی، به دنبال تغيير و تحولاتی که در استراتژی آنها، پس از چند سال رکود و انزوا، به وجود آمده، نشان بارزی از اين وضعيت ويژه است.
۱۲ سال از شروع شورش بوميان مايا در چياپاس مکزيک در اول ژانويه ۱۹۹۴ و پايه گذاری «ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی» می گذرد. در اين مدت، اين جنبش مراحل چندی را پشت سر گذارده است. از تعرض مسلحانه و جنگ پارتيزانی با نيروهای نظامی و انتظامی مکزيک و تصرف شهر "سن کريستوبال" گرفته تا بستن قرارداد صلح ۱۹۹۶ معروف به قراردادهای "سن آندرسن" که در آن حکومت مکزيک وعده های زيادی برای تحقق خواست های بوميان داد. در سال ۲۰۰۰ در آستانهء انتخابات رياست جمهوری و پايان حکومت ۷۰ سالهء حزب "انقلاب اداری شده"، زاپاتيست ها با سازماندهی يک راهپيمايی طولانی به سمت مکزيکوسيتی و مطالبهء اجرای "قرارداد سن آندرسن" گامی جديد در تعرض سياسی خويش برداشتند.
با پاسخ ردی که پارلمان به خواست های آنها داد، زاپاتيست ها به مناطق خويش باز گشته و دورهء جديدی را آغاز کردند که در آن با ادامهء مصادرهء زمين های بزرگ و تقسيم آن بين دهقانان و ايجاد مجتمع های خودمختار و بخشداری های دموکراتيک و ادارهء اين بخشداری ها توسط خود مردم با انتخابات دوره ای، عملاً دولت خودمختاری را در مناطق تحت کنترل خويش به وجود آورده اند که در اصطلاح به آن "دولت خوب" می گويند، در تقابل با "دولت های بد" حاکمان مکزيک و حاميان امپرياليست آنها.
زاپاتيست ها در اين مرحله از فعاليت خويش، با حمله به نوليبراليسم و جهانی شدن سرمايه داری و ارتباط وسيع با آنچه خودشان "جامعهء مدنی جهانی" مينامند محبوبيت وسيعی بين روشنفکران و جنبش های چپ جديد و مخالفان نوليبراليسم و جهانی شدن به دست آوردند و الهام بخش فوروم اجتماعی جهانی و اعتراض های سياتل ـ جنوا، کبِک سيتی و غيره گرديدند. اما محدود ماندن مبارزهء زاپاتيست ها در حوزهء بوميان مکزيکی و محاصرهء آن توسط ارتش دولتی و جدايی شان از ساير جنبش های شهری کارگری و دموکراتيک مکزيک، به نوعی در سالهای اخير به دور شدن آنها از بطن مبارزات عمومی مکزيک و ايزوله شدن آنها منجر گرديده است. شايد به همين دليل و نير به علت اينکه مطالبات آنان از سوی دولت بی پاسخ مانده است، آنها استراتژی جديدشان را طرح کرده اند، که در واقع، پاسخی ست به پويايی مبارزه و ديالکتيک آن.
در ژوئن ۲۰۰۵، با اعلام "آماده باش سرخ"، زاپاتيست ها برای مشورت و نظرخواهی روی طرح جديد، همهء نيروی خود را به داخل مراکز و جنگل های منطقهء نفوذ خويش فراخواندند و اعلام کردند که می خواهند برای قبولاندن خواست های خود به دولت مکزيک دست به تعرض جديد سياسی بزنند و ائتلافی وسيع با همهء جنبش های چپ سياسی به وجود آورند. در "ششمين بيانيه از جنگل لاکندونا" و گردهم آيی" کارزاری ديگر" در ژانويهء ۲۰۰۶ در شهر سن کريستوبال، مارکوس اعلام کرد: "جنبش زاپاتيستی بايد خود را چپ و ضد سرمايه داری تعريف کند نه سانتريست، نه نيمه سانتريست، نه راست ميانه، نه چپ منطقی و قانونی ... بلکه چپ". در اين بيانيه اعلام گرديد که در مبارزهء بوميان، گام برداشتن به پيش تنها در صورتی امکان پذير است که انسان بومی با کارگر، دهقان، دانشجو، معلم، کارمند، به عبارت ديگر با کارگران شهر و روستا متحد گردد".
"آنچه ما در مکزيک می خواهيم انجام دهيم اين است که با افراد و سازمان های واقعاً چپ به يک توافق دست يابيم. زيرا فکر می کنيم که در چپ سياسی ست که ايدهء مقاومت دربرابر جهانی شدن نوليبرالی وجود دارد. هدف اين است که کشوری بسازيم که در آن برای همگان عدالت، دموکراسی و آزادی وجود داشته باشد".
نمايندگان زاپاتيست ها به مدت ۶ ماه با همهء مخاطرات در سراسر مکزيک، با بوميان، کارگران، دهقانان و بقيهء نيروهای مردمی نشست خواهند داشت. هدف از اين بيانات و برنامهء "کارزاری ديگر" توافق با همهء نيروهای چپ است که دست رد بر سينهء انتخابات رسمی می زنند. همآهنگ کردن مبارزات پراکنده و دست يافتن به برنامه و نيز طرحی برای پياده کردن آن، مضمون کوشش مشترکی ست که "برنامهء سراسری مبارزه" نام گرفته است.
از اواخر آوريل تا ۵ شنبه ۴ مه، کاروان زاپاتيست ها پايتخت بزرگ مکزيک را درنورديد تا با دانشگاهيان، کارمندان، کارگران معادن، کارگران شيشه گری و کارگران لاستيک ساز، روسپيان [کارگران جنسی] و کارگرانی که به بيگاری کشيده می شوند، کارگران صنعتی و پيشه وران و صنعتگران خرد که فروشگاه های بزرگ زنجيره ای آنها را به ورشکستگی کشانده و نيز تمام آنهايی که از جنوب شرقی مکزيک، از "تی جوانا" و ساير ولايات و شهرها به پايتخت آمده اند ملاقات نمايند.
گردهمايی مهمی در ميدان تلاتلولکو به اين منظور پيش بينی شده بود. اين مکان نمادين، صحنهء نبرد دانشجويان و کارگران در دوم اکتبر ۱۹۶۸ با ارتش دولت "گوستاو دياز" بوده که در آن بيش از ۴۰۰ نفر کشته و صدها نفر زخمی گرديدند بی آنکه مرتکبين اين جنايت ها مورد مؤاخذه و مجازات قرار گيرند. در مکزيکوسيتی در روز شنبه ۲۹ آوريل، معاون فرمانده مارکوس به عنوان يک دادستان و مدافع حقوق اجتماعی، در متنی که در واقع، يک "ادعانامه" است، از کارگران و رهبران آنها خواست که ريزه خواری سفرهء سرمايه داران را که رهبران رفرميست به آنان وعده می دهند فراموش کرده و با ترک اين سفره، دورهء نوينی را آغاز نمايند.
در سالن مرکزی سنديکای "يونی رويال"، مارکوس در مقابل بيش از هزار نفر سخنرانی کرد و به سخنان بيش از ۱۰۰ نفر از آنان تک تک گوش فرا داد. در پياده روها بروشورهای سياسی و تی شرت هايی با علامت EZLN (ارتش آزاديبخش ملی زاپاتيستی) می فروختند و پلاکاردهايی با شعار "رأی ندهيد، مبارزه کنيد و خود راسازمان دهيد" به چشم می خورد.
آنهايی که اينجا هستند کمونيستها، آنارشيست ها، تروتسکيست ها و غيره از هر سنی و دسته ای هيچ انتظاری از انتخابات رياست جمهوری که در ۲ ژوئيه برگزار می شود ندارند. حزب انقلاب دموکراتيک (چپ PRD) از نظر آنها بهتر از رقيب دست راستی اش حزب اقدام ملی (PAN) که درقدرت است، نيست. آنها در اين باره که چگونه جنبش کارگری را از پايين به سوی نيرويی ضدسرمايه داری متوجه کنند به بحث می پرداختند. در اين باره سخنگوی زاپاتيست ها می گفت:
"گرچه مبارزه با بازار و کسب حقوق و دستمزد منصفانه اساسی ست، اما اين کافی نيست. ما از شما در اين ميتينگ با کمال احترام می خواهيم که برای جنگ در راه نابودی سرمايه داری و بازستانی آنچه متعلق به خودمان است با ما همراه شويد. اين حرفی توخالی نيست که رهبری جنبش آزاديبخش ملی زاپاتيست ها بيان کرده است. ما از زمان شورش ۱۹۹۴ درعمل، در سرزمين مان به اين اقدام دست زده ايم و زمين های اربابان را که مصادره شده به مالکيت جمعی آنهايی که روی آنها کار می کنند درآورده ايم. بوميان شورشی اربابان و مباشران آنها را نه تنمها از زمين هايشان، بلکه از همهء عرصه های زندگی روزانه شان بيرون رانده اند. بوميان طی ۱۲ سال، بدون دريافت پشيزی از دولت، سيستم آموزشی و بهداشتی خودشان را سازمان داده اند. آنها اين عمل را تحت نظارت حکومت های محلی خودشان، فارغ از مداخلهء احزاب سياسی يا کارمندان مزدور به انجام رسانده اند، امری که ۱۲ سال پيش غير ممکن می نمود و هنوز هم از نظر مطبوعات تجاری غيرممکن می نمايد و بدين دليل از آن هيچ صحبتی نمی شود".
خوزه لويی روجاس، دبير کل سنديکای پارچه بافان "کِرِتورو" که کارخانه اش از ۹ آوريل در اعتصاب به سر می برد می گويد "نه، من نمی روم رأی بدهم". او همانند ديگر سخنرانان که طی ۸ ساعت پی در پی پشت تريبون رفتند به ناچيز بودن حقوق کارگران، به خودداری اربابان از پرداخت سهم بيمه های اجتماعی و نيز به سرکوب خشن دولتی اعتراض کرد و عملکرد سنديکاهای خودفروخته را که مانع برپايی سنديکاهای مستقل هستند افشا نمود. يکی از کارگران قديمی "يونی رويال" با گلويی فشرده تعريف می کرد که چگونه ۵ مرد مسلح به يکی از اجتماعات آنها حمله کردند. وی نوميد از آنکه کار ثابتی نيافته و ناگزير است با قرارداد موقت ۲۸ روزه کار نمايد می گفت: "می خواستم شانس خود را برای مهاجرت به آمريکا امتحان کنم ولی موفق نشدم از مرز عبور کنم". کارگران کارخانه های انتقالی دم مرزی (ماکيلادورا) از فشار مستمر بر روی زنان کارگر صحبت می کردند و اينکه کارفرمايان، آنها را از آبستن شدن منع می کنند. مارکوس در حالی که به پيپ خود پک می زد و يادداشت بر می داشت به سخن آنها گوش می داد و هنگامی که با آنان صحبت می کرد همان واژگان ساده ای را به کار می برد که در گفتگو با بوميان چياپاس و بوميان کوهستانهای "گِرِرو" و دشت های يوکاتان استفاده می کند.
مارکوس در مقام دادستان پايينی ها "ادعانامه" ای عليه سرمايه داری و رژيم های آن صادر کرد. در سرزمين مکزيک، جايی که مردم شاهد جنايات سازمان يافته و اجرای فساد انگيز قوانين هستند، جايی که ميلياردرها هرآنچه بخواهند، هر وقت که بخواهند، از هرکس که باشد حتی بينواترين افراد، بی هيچ هراسی از کيفر به دست می آورند. هيچ توهمی نسبت به آنچه "سيستم عدالت" يا "حکومت قانون" ناميده می شود و درست را غلط جلوه می دهد وجود ندارد. او در مقابل هیأت منصفه و قضاتی که همانا کارگران شهری بودند از "ادعانامه اش دفاع کرد" و برای سيستم سرمايه داری "تقاضای مرگ " کرد. سپس حکمی مبتنی بر "سلب مالکيت شخصی بر ابزار توليد" صادر گرديد، درست همان طور که بوميان و دهقانان چياپاس در مقابل زمين های مالکان بزرگ انجام داده بودند. او در ادامه می گويد: جنبش "کارزاری ديگر" که زاپاتيست ها اعلام کرده اند وقتی با جنبش کارگران وحدت يابد واقعاً ضد سرمايه داری خواهد بود".
مارکوس تا آخر ماه ژوئن، سفر خود را در بين ويرانه هايی که نوليبراليسم برجا گذاشته ادامه خواهد داد و بذر اميد و خشم و شورش را در آنها خواهد کاشت.
باری، دستی که جنبش زاپاتيستی برای اتحاد با جنبش چپ و کارگری مکزيک دراز کرده اگر پاسخ مثبت بگيرد و از آن به خوبی استقبال شود می تواند در شرايط مطلوب کنونی در آمريکای لاتين به نقطه عطفی برای جنبش انقلابی چپ مکزيک تبديل شود. چنانکه برنامه و ائتلاف نوين اگر به نتيجه برسد گريزگاهی ست از يک سو برای خروج زاپاتيست ها از انزوا و محدوديت منطقه ای و سياسی و مشارکت شان در ايجاد بديل قدرت، و از سوی ديگر حيثيت و پشتيبانی بين المللی زاپاتيست ها و تجربهء عظيم آنها در بسيج و سازماندهی توده ای و ادارهء امور، می تواند برای جنبش چپ و کارگری مکزيک کمک بزرگی باشد در جهت گسست از سبک کارهای سکتاريستی و حرکت به سمت ايجاد يک آلترناتيو انقلابی...
- - - - - - - - - -
يادداشت:
مطالب برگرفته از لوموند مورخ ۴ مه ۲۰۰۶ و سايت www.narconews.com است.
Ante las elecciones en Mexico
La estrategia Zapatista: La unidad de las fuerzas anticapitalistas
por Behzad Maleki
- توضیحات
- نوشته شده توسط بهرام قديمی
- دسته: جنبش زاپاتیستی
۱۴مه ۲۰۰۶
در روزهای سوم و چهارم ماه مه، دولت مکزيک چهرهء واقعی خود را با سرکوب دست فروشان تِکسکوکو (واقع در ايالت مکزيک حدود ۳۰ کيلومتری مکزيکو سيتی) و ساکنين روستاهای سن سالوادر آتنکو به نمايش گذاشت. گروهی از زنان دست فروش توسط پليس محلی و ايالتی مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. در واکنش به آن، عده ای از اعضای «جبههء مردمی برای دفاع از زمين» در همبستگی به محل کار دستفروشان می روند و جاده تکسکوکو به شهر مکزيک را مسدود می کنند. اين بار پليس با خشونت بيشتری به سرکوب معترضين می پردازد. به بهانهء برقراری قانون، هزاران نفر پليس به سن سالوادر آتنکو حمله می برند.
رفتار نيروهای پليس نشان می داد که هدف صرفاً اين نيست که بر سن سالوادر آتنکو مسلط شوند و آن را کاملاً کنترل کنند. آنها هرکس به دستشان می افتاد لت و پار می کردند. تا اين لحظه ما از شش مورد تجاوز به دختران و زنان توسط پليس اطمينان داريم. دو دختر اسپانيائی که همراه با تعداد ديگری از زنان دستگير شده بودند همان روز از مکزيک اخراج شدند. آنها در مصاحبه ای که در اسپانيا داشتند شرح دادند که وقتی دستگيرشان کردند ابتدا در وانت های پليس روی سرشان گونی کشيدند و بعد افراد با پائين کشيدن شلوارشان دست در آلت تناسلی شان می کردند. يک دختر دانشجوی شيليائی را نيز پس از آن که مورد تجاوز قرار دادند، از مکزيک اخراج کردند. وی از طريق وزارت خارجهء شيلی از پليس مکزيک شکايت کرده است. شکنجهء جنسی فقط در مورد اين سه دختر و پنج زن ديگر اعمال نشده. از سرنوشت ايگناسيو دلبييه، رهبر «جبههء مردمی برای دفاع از زمين» کسی خبر ندارد. عکس هائی که از صحنه های مختلف دستگيری و حمل زندانيان به بيرون درز کرده، دست کمی از صحنه های ابوغريب ندارد. تنها با کوشش بسيار يکی از اعضای «جمعيت مبارزه با شکنجه و بی کيفری» موفق شد با يکی از زندانيان در بيمارستان ديدار کند. وضع روحی و جسمی زندانيان بسيار وخيم تر از آن است که بتوان با کلمات آن را شرح داد.
فرمانده مارکوس، سخنکوی ارتش زاپاتيستی آزديبخش ملی در مصاحبه ای با تلوزيون سی ان ان (چهار شنبه ۱۰ مه ۲۰۰۶) اظهار داشت: «طبق اطلاعات رسيده به زاپاتيست ها، افراد پليس با خود کاپوت آورده بودند تا وقتی به زنان تجاوز می کنند، اثری از خود به جای نگذارند که باعث شناسائی شان شود.» اين امر نشان دهندهء اين است که تصميم به اعمال خشونت و تجاوز به زنان از قبل اتخاذ شده بود.
يکی از زندانيان سياسی معروف در مکزيک، خانم گلوريا آرناس آگيس در همبستگی با دستگيرشدگان آتنکو دست به اعتصاب غذا زده است. اما او تنها نيست، بيش از صد نفر از دستگير شدگان در حال حاضر در اعتصاب غذا بسر می برند. آيندهء زندانيان هنوز معلوم نيست. نمايندگان دولت می گويند که نيروهای انتظامی "کمی زياده روی کرده اند" و مردم شکنجه را افشا می کنند و می گويند شکنجه پاسخ دولت است به مبارزات و مقاومت مردمی.
همبستگی نيروهای چپ و سازمان های توده ای به سرعت خود را به نمايش گذاشت. تعداد زيادی از دانشجويان در مقابل درِ زندان چادر زده اند. و از سحرگاه دوشنبه ۳۰۰ نفر از نمايندگان چهارمين کنگرهء ملی بوميان و زنان بومی مساگوا نيز به جمع شان پيوسته اند.
خبرنگاران بنگاه های دروغپراکنی، بخصوص «تله آزتکا» علناً به عنوان نيروهای پليس و خبر چين کار می کردند. تنفر مردم از آن ها به حق، شدت يافته است.
موضوع از چه قرار است؟
زمينه های تاريخی:
با انتخاب ويسنته فوکس به عنوان رئيس جمهور مکزيک، از اوخر سال ۲۰۰۱ وی نياز به يک فرودگاه جديد در اين ناحيه را به عنوان يکی از طرحهای اصلی دولت خود اعلام کرد. اين فرودگاه که قرار بود در شهر تکسکوکو در حدود ۳۰ کيلومتری پايتخت مکزيک ساخته شود، می توانست شمالی ترين نقطهء طرح عظيم پوئبلا به پاناما باشد که با آن کل آمريکای مرکزی، به عنوان بازار کار ارزان در اختيار سرمايه گذاران قرار می گرفت. طرح پوئبلا به پاناما و ايجاد مناطق آزاد صنعتی و تجاری در وسعت مورد نظر، کوچ اجباری صدها هزار نفر و از بين رفتن عملی کشاورزی در مکزيک را باعث می شد. طرح پانصد ميليون دلاری فرودگاه، که يکی از اولين برنامه های دولت فوکس در خدمت طرح پوئبلا - پاناما بود، با مقاومت ساکنين روستاهائی که بدين خاطر اراضی خود را از دست می دادند روبرو شد. بار اصلی مقاومت بر دوش دهقانان مشاع روستای سن سالوادر آتنکو و «جبههء مردمی برای دفاع از زمين» بود. مبارزهء خستگی ناپذير آنان امروزه در مکزيک ديگر به سمبلی بدل شده است.
ابتدا دولت اعلام کرد که در دو منطقه که در آن امکان ساختمان وجود دارد تحقيقات کافی انجام گرفته، در يکی از آنها که مناسب تر باشد، يعنی در «تِکسکوکو» فرودگاه ساخته خواهد شد. شکست اين پروژه در واقع اولين شکست اين طرح عظيم نئوليبراليستی در مکزيک است.
اولين اعتراضات را گروه های دانشگاهی دفاع از محيط زيست راه انداختند: «ساختمان يک فرودگاه در اين منطقه باعث نابودی بقايای محيط طبيعی زيست خواهد شد». ولی بزودی قربانيان فرودگاه، يعنی بوميان منطقه سر برمی افرازند و با اولين راه پيمائی خود به شکلی سمبليک، نشان می دهند که: «به هر قيمتی که باشد، حاضر نيستند از اراضی خود دست بردارند». فوکس دستور «سلب مالکيت» را امضاء می کند. بنا بر اين قانوناً دهقانان منطقه هيچ حقی ندارند و بايد اراضی خود را به قيمتی که دولت تعيين می کند، برای ساختمان فرودگاه واگذار کنند. روستائيان «سن سالوادر آتنکو» مانند ده روستای ديگری که قربانی اين طرح می شوند، جلسات محلی خود را تشکيل می دهند و اين بار، ماچت (قمه، ابزار کار دهقانان در آمريکای مرکزی ست) در دست به شهر مکزيک راه پيمائی می کنند. فرياد «زاپاتا زنده است، مبارزه ادامه دارد!» از آن روز ديگر به شعار هميشگی روستائيان آتنکو بدل شد. تا بيست و يکم جولای دولت از طرفی کوشيد تا با تبليغات، زحمتکشان آتنکو را يک مشت عربده جوی چماق به دست معرفی کند و از طرف ديگر با تهديد و ارعاب و وانمود کردن به مذاکره کوشيد آن ها را ساکت کند. مردم سن سالوادر آتنکو در ماه ژوئن دست به بستن جاده زدند. روز ۲۱ جولای چند صد نفر پليس و نيروهای ديگر «انتظامی» کوشيدند تا با حمله به مردم، به اصطلاح خودشان نظم عمومی را باز برقرار کنند. اين حمله که طی آن از هر دو طرف تعداد زيادی زخمی شدند، به نوعی ياد آور درگيری های روز ۲۵ آوريل است که مردم پليس را خلع سلاح کرده، اتومبيل هايشان را به آتش کشيدند، دولت شروع به تشديد تهديدهايش و دستگيری عده ای و اعلام حکم جلب عليه عده ای ديگر کرد. بر اثر کتک های پليس، يکی از ساکنين "سن سالوادر آتنکو" دو روز بعد در بيمارستان جان سپرد. پزشکی قانونی علت مرگ را بالا بودن قند اعلام کرد. ادعائی که تنها چند لحظه پس از اعلامش زير سؤال رفت.
نمايندگان آتنکو در نشستی با نمايندگان دولت اعلام کردند که حاضرند مذاکره کنند، اما زمين هايشان را نخواهند فروخت! نمايندگان دولت روز بعد سر قرار مذاکره نرفتند. چند روز بعد سفر پاپ به مکزيک انجام شد و در بعد از ظهر روز پنج شنبه اول اوت، پاپ ژان پل دوم اين کشور را ترک کرد. چند ساعت بعد، سخنگوی دولت اعلام نمود که: «فوکس دستور مصادرهء زمين را برای ساختمان فرودگاه پس گرفت».
در آن روزها هيئت حاکمه مکزيک وحدت نداشت. دهقانان متشکل در «جبههء متحده روستاهای ضد فرودگاه» FUCCA به دادگاه عالی قانون اساسی رجوع کرده بودند و ادعا داشتند که دستور رئيس جمهور غير قانونی ست. دولت تنها با خونريزی بسيار می توانست دهقانان سن سالوادر آتنکو را از سر راه بردارد. و دست آخر فوکس نتوانست بقيهء احزاب را به اجرای خشونت آميز طرح فرودگاه قانع کند.
در ژوئن سال ۲۰۰۵، ارتش زاپاتيستی آزديبخش ملی «ششمين بيانيه از جنگل لاکندونا» را منتشر ساخت. سازمان ها و گروه های مختلفی به اين بيانيه پيوستند و دست آخر در اول ژانويهء ۲۰۰۶، «کارزاری ديگر» آغاز شد. هدف از اين کارزار بحث و گفتگو با نيروهای چپ و ضد سرمايه داری به منظور طرح يک برنامهء مبارزاتی ملی است. در اولين حرکت کارزاری ديگر، معاون فرمانده شورشی مارکوس به عنوان «نمايندهء شماره صفر» به گوشه و کنار مکزيک می رود تا با شنيدن مطالبات و مبارزات کارگران، زحمتکشان، و بوميان، اين تجربيات را به نقاط ديگر مکزيک منتقل کند.
از روز ۱۵ تا ۲۰ آوريل، کاروان کارزار در ايالت گرررو بود. اين ايالت منطقهء اصلی فعاليت «ارتش انقلابی خلق شورشگر» ERPI است. با هر نشستی سخنان مارکوس با راديکاليسم بيشتری همراه بود. برخی مطبوعات و آگاهان سياسی از پيشرفت اين نشست ها به عنوان نزديکی زاپاتيست ها با ERPI سخن گفتند. پس از آن نوبت به ايالت مکزيک رسيد. در اين ايالت وظيفهء سازماندهی، در کنار گروه های ديگر، بخصوص بر دوش «جبههء مردمی برای دفاع از زمين» بود. تقريباً همه روزه وظيفهء انتظامات بر عهدهء اين تشکل و اعضای آن بود که با «ماچت» (يا قمه) در دست در نشست ها و ميتينگ ها گرداگرد مارکوس بودند.
در روز ۲۵ آوريل ۲۰۰۶ در مقابل زندان «چيکونائوتلا» در «اِکاته پک» ميتينگ بزرگی در همبستگی با خانم گلوريا آرناس آگيس (کلنل آئورورا)، زندانی سياسی و عضو ارتش انقلابی خلق شورشگر ERPI، برگزار می شود. اين بار اعضای «جبههء مردمی برای دفاع از زمين» فرياد «زنده باد گلوريا!» و «زنده بار ERPI!» سر می دهند. با آن که مارکوس و همراهانش در وارد شدن به زندان و ملاقات با کلنل آئورورا موفقيتی نداشتند، اما خود ميتينگ مشت به هم فشرده ای بود که فرياد «زندانی سياسی آزاد بايد گردد!» از آن بگوش می رسيد.
اول ماه مه ۲۰۰۶، کارزاری ديگر «اول ماه مه ديگری» را در مقابل سفارت آمريکا آغاز می کند. با سخنرانی آتشين فرمانده مارکوس و حملهء شديدش به سرمايه داران آمريکائی و دولت مکزيک، در کنار اعلام همبستگی کارزاری ديگر با مبارزين آمريکای شمالی، از جمله موميا ابوجمال، تظاهرات به سوی ميدان اصلی شهر مکزيک، زوکلو براه می افتد. مارکوس در ميان حفاظی از فعالين سن سالوادر آتنکو، اعضای «جبههء مردمی برای دفاع از زمين» با سد خبرنگارانی روبرو می شود که به اشکال مختلف پرووکاسيون می کنند تا درگيری بوجود بيايد. با اين حال تظاهرات به آرامی حرکتش را ادامه می دهد. هر لحظه به تعداد شرکت کنندگان افزوده می شود. وقتی تظاهرات به زوکلو می رسد، ديگر ده ها هزار نفرند که شعار می دهند: «زنده باد کارزاری ديگر!». گسترهء اين تظاهرات از کارگران و سنديکاهای مستقل کارگری تا بوميان، جنبش توده ای شهرها و سازمان های توده ای شهری و دهقانی، دانشجويان و دانش آموزان، گروه های فمينيستی، همجنس گرايان و محرومين ديگر را در بر می گرفت.
درگيری از چه زمانی آغاز شد؟
چهارشنبهء هفتهء گذشته، سوم ماه مه، دستفروشانی که طبق قرار قبلی با دولت شهر تکسکوکو، برای فروش گل هايشان آمده بودند (قبل از آن، شهرداری تکسکوکو آن ها را از خيان ها جمع می کرد، اما پس از نشست نمايندگان دستفروشان با شهرداری به آن ها گفتند که از روز سوم ماه مه می توانند باز به کارشان ادامه دهند)، مورد حملهء پليس قرار می گيرند. در همبستگی با اين دستفروشان، اعضای «جبههء مردمی برای دفاع از زمين» به محل در گيری می آيند. پليس با شدت بيشتری حمله می کند. و دستفروشان به برخی خانه ای عقب نشينی کرده، در آن مخفی می شوند. بعد، اهالی «سن سالوادر آتنکو» در اعتراض به حملهء پليس جادهء تکسکوکو به شهر مکزيک را می بندند. در همان شب، پليس از طرفی به خانه ايی که دستفروشان و حاميان آن پناه گرفته بودند حمله می برند و از طرف ديگر به باريکادی که جاده را مسدود می کرد.
در اين درگيری چندين نفر زخمی شده، يک پسر بچهء ۱۴ ساله با گلولهء پليس به قتل می رسد. چند پليس به دست ساکنين آتنکو اسير می شوند.
شب، گروه های زيادی به ياری ساکنين آتنکو می روند.
صبح روز بعد، چهارم ماه مه، بيش از دوهزار پليس، و ارتشی به شيوهء وحشيانه ای به «سن سالوادر آتنکو» هجوم می برند. درهای منازل را از جا می کنند، خانه های مردم و اثاثه و محتويات آنها را داغان می کنند، و تعداد زيادی از اعضای «جبههء مردمی برای دفاع از زمين» را دستگير می نمايند.
در همان روز در ميتينگی در ميدان «سه فرهنگ» (همان جا که در سال ۱۹۶۸ بيش از ۴۰۰ نفر در حملهء نيروهای امنيتی به قتل رسيدند و يا مفقود الاثر شدند)، معاون فرمانده شورشی مارکوس به همهء نيروهای ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی دستور می دهد که به حالت آماده باش کامل در آيند. «حلزون» های زاپاتيستی، بخشداری های خود مختار و ديگر مناطق زاپاتيستی به روی افراد غير خودی بسته می شوند. نيروهای غير نظامی زاپاتيست همبستگی خود را با «جبههء مردمی برای دفاع از زمين» و همهء زندانيان آتنکو اعلام می کنند. مارکوس می گويد زاپاتيست ها به هر تصميمی که مبارزين آتنکو بگيرند می پيوندند. و در عين حال خود وی برای پی گيری وضع زندانيان، تا مدت نامحدودی در شهر مکزيک خواهد ماند.
در روز ششم ماه مه ۲۰۰۶ ارتش انقلابی خلق شورشگر ERPI در يک اطلاعيهء کوتاه به نيروهای نظامی و هواداران خود دستور آماده باش می دهد. اين نيرو نيز مانند ارتش زاپاتيستی خواهان آزادی تمامی زندانيان سياسی ست.
روز ۱۰ ماه مه با فشار افکار عمومی، ۱۴۵ نفر از زندانيان با قيد وثيقه آزاد می شوند. بقيهء زندانيان همچنان در اعتصاب غذا بوده و از داشتن پزشک مورد اعتماد خود محرومند.
دلايل حمله به سن سالوادر آتنکو:
نظر به شيوهء حمله و يکدست بودن هر سه حزب بزرگ در سرکوب زحمتکشان منطقه (همکاری شهردار تکسکوکو از حزب انقلاب دمکراتيک PRD، فرماندار ايالت مکزيک از حزب انقلاب اداری شده PRI و دولت فدرال از حزب عمل ملی PAN که نشان دهندهء همدستی احزاب حاکم ست) يکی از احتمالات زير يا مجموعه ای از آنها را پيش روی ما می گذارد:
- انتقام گرفتن از ساکنين آتنکو، بخصوص از جبههء مردمی برای دفاع از زمين به خاطر جلوگيری از ساختمان ۵۰۰ ميليون دلاری فرودگاه.
- پاک سازی تکسکوکو از دست فروشان و آماده کردن آن برای ساختمان يک فروشگاه زنجيره ایِ «وال مارت»
- جلو گيری از رشد کارزاری ديگر از جمله از طريق تحريک گروه های مختلف به دست زدن به آکسيون های زودرس
- ايجاد رعب و وحشت در ميان مردم با هدف جلوگيری از پيوستن آن ها به جنبش های توده ای، بخصوص به کارزاری ديگر و از اين طريق، پيشگيری از شکل گيری يک بديل مستقل از احزاب رسمی.
سخن آخر:
جنبش چپ در مکزيک باز در بوتهء آزمايش قرار گرفته است. با هو شياری نيروهای چپ، شايد اين سرکوب خود به ابزاری در جهت رشد و سازماندهی نيرومندتر جنبش درآيد. همبستگی ما با زندانيان سياسی و «کارزاری ديگر» در مکزيک می تواند به دولت مکزيک فشار بياورد و از سوی ديگر به اين زندانيان روحيه ببخشد. شايد اين همبستگی بتواند سنگريزه ای باشد در بنای عظيم اين جنبش....
- - - - - - - - - -
برای اطلاع بيشتر رجوع کنيد به:
به فارسی:
http://www.peykarandeesh.org/ezlnIndex.html
به انگليسی:
http://www.narconews.com/
به اسپانيائی:
http://zeztainternazional.ezln.org.mx/
نامه های همبستگی خود را، به هر زبانی که باشد، به آدرس زير ارسال داريد:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
- - - - - - - - - -
Reprecion Policiaco Contra pobladores de San Salvador Atenco y la Otra Campaña
Bahram Ghadimi
- توضیحات
- نوشته شده توسط امانوئل والرشتاين
- دسته: جنبش زاپاتیستی
ترجمهء مصطفی ناصر
اول ژانويه ۱۹۹۴، نخستين روز اجرای معاهده تجارت آزاد آمريکای شمالی (نفتا، NAFTA)، زاپاتيستها ــ گروهی از بوميان مايا در مکزيک ــ، در چياپاس يکی از فقيرترين مناطق کشور دست به شورش زدند و خواستار حق خودمختاری شدند. جنبش زاپاتيستی در ۱۱ سال گذشته، جان تازه ای به جنبشهای ضد سيستمی در سراسر دنيا بخشيده است. اعتراضات عليه نشست سازمان تجارت جهانی در سياتل در سال ۱۹۹۹، همچنين راه پيمايی های اعتراضی مشابه در جنوا، کبک ـ سيتی و گلن ايگلز، کم از جنبش زاپاتيستی الهام نمی گرفتند. به هر حال، ماه گذشته [ژوئن ۲۰۰۵] زاپاتيستها در بيانيه ای اعلام کردند که مبارزه آنها به مرحله جديدی وارد شده است، مرحله ای که سياسی و فراگير است و نظامی نخواهد بود. امانوئل والرشتاين معتقد است که اين بيانيه نيز همانند شورش ۹۴ آنها يک بار ديگر بارومتر و اخگری است که تحولی را در حال و هوای زمانه در سطح بين المللی نشان می دهد. اگرچه هنوز برخی از جزئيات بايد روشن شود، نويسنده اظهار می دارد که ابتکار جديد زاپاتيستها می تواند برای ارزيابی مجدد جنبشهای مشابه در گوشه و کنار جهان الهام بخش باشد.
سايت اينتر اکتيويست
- - - - - - -
از سال ۱۹۹۴ به بعد شورش زاپاتيستی در چياپاس مهم ترين جنبش اجتماعی در جهان بوده است، بارومتر و اخگر جنبشهای ضد سيستمی در سراسر دنيا.
چگونه است که يک جنبش کوچک از خلقهای بومی مايا، در يکی از فقيرترين مناطق مکزيک، توانسته است چنين اهميتی پيدا کند؟
برای پاسخ دادن به اين سؤال بايد به ۱۹۴۵ برگرديم و وضعيت جنبشهای ضد سيستمی نظام جهانی را در آن دوران بررسی کنيم.
از آن سال تا دست کم اواسط دهه شصت قرن گذشته ما شاهد برآمد جنبشهای ضد سيستمی (و يا چپ قديم) يعنی احزاب کمونيستی، احزاب سوسيال دمکرات و جنبشهای آزاديبخش ملی، در سراسر جهان بوديم که در موارد متعددی اين احزاب در طيف وسيعی از کشورها نيز به حکومت رسيدند. اين جنبشها به سرعت در حال گسترش بودند. اما زمانی که به نظر می رسيد اين جنبشها در آستانهء پيروزی جهانی قرار دارند با دو مانع عمده برخورد کردند: انقلاب جهانی سال ۱۹۶۸ و احياء جريان راست جهانی.
قدر مسلم اين که انقلابيون جهان در سال ۱۹۶۸ عليه امپرياليسم آمريکا در همه جا به مخالفت برمی خاستند اما در عين حال مخالف جنبشهای ملهم از چپ سنتی نيز بودند. از نظردانشجويان و کارگرانی که در جنبشهای ۶۸ مشارکت داشتند جنبش های چپ قديم به قدرت دست يافته بودند اما به وعده های خود مبنی بر تغيير جهان به سمتی که بيشتر به دمکراسی و برابری طلبی نزديک باشد عمل نکرده بودند. بعدها اين جنبشها خود ضعيف شدند. فعالين ۱۹۶۸ در ساختن جنبشهای جديد (سبزها ، جنبش فمينيستی ، جنبشهای هويت) موفق بودند اما هيچيک از آنها نتوانستند آن نوع حمايت توده ای را بسيج کنند که جنبشهای سنتی پس از ۱۹۴۵ از آن برخودار بودند.
علاوه براين، در پی رکود بزرگ اقتصاد جهانی، جريان راست جهانی نفس تازه کرد و اعتماد به نفس خود را باز يافت. حکومتهای تاچر و ريگان دو نمونه برجسته اند که می توان از آنها نام برد. اما مسألهء مهمتر توانايی صندوق بين المللی پول و خزانه داری فدرال آمريکا بود که سياستهای خود را براغلب دولتهايی که چپ سنتی هنوز در آنها در قدرت بود تحميل کردند و آنها را وادار نمودند تا به عقب نشينی مهمی از سياست های اقتصادی خود دست زنند و به جای «سياست توسعه مبنی بر جايگزينی واردات»، به «سياست رشد مبنی بر سمتگيری صادراتی» روی آورند.
هنگامی که آخرين حکومتهای چپ قديم و قويترين آنها يعنی رژيمهای کمونيستی اتحاد شوروی و اقمار آن در اروپای شرقی و مرکزی، بين سالهای ۹۱ - ۱۹۸۹ سقوط کردند، آشفتگی فزاينده جنبشهای ضد سيستمی (هم چپ قديم و هم چپ جديد) در رابطه با توانايی شان برای دگرگون کردن جهان به اوج دلسردی و نوميدی تبديل شد.
اما در اواسط دهه ۹۰ درست زمانی که به نظر می رسيد جريان ايدئولوژی نوليبرالی به نقطه اوج خود رسيده است، اين موج شروع به عقب نشينی کرد. نقطه عطف همانا شورش زاپاتيستها بود که در اول ژانويه ۱۹۹۴ شروع شد. زاپاتيستها پرچم ستمديده ترين مردمان کره زمين را که خلقهای بومی اند به اهتزاز درآوردند و حق آنها را برای خودمختاری و رفاه مطالبه کردند. وانگهی زاپاتيستها اين کار را نه از طريق خواستِ کسب قدرت در دولت مکزيک، بلکه جستجوی کسب خودمختاری جماعت های بومی انجام دادند و از دولت مکزيک خواستند اين حق را به رسميت بشناسد.
وقتی که وجه نظامی شورش آنها به سرعت به يک آتش بس منتهی شد آنها به لحاظ سياسی با «جامعه مدنی» مکزيک و سپس با سراسر دنيا در ارتباط قرار گرفتند. زاپاتيستها همايش های «انترگلاکتيک» [intergalactic] را در جنگلهای چياپاس منعقد کردند و موفق شدند جمع کثيری از مبارزان و روشنفکران با نفوذ سراسر دنيا را به دور هم گرد آورند. در سال ۲۰۰۰ با روی کار آمدن رئيس جمهوری جديد مکزيک (که انتخاب او به حکومت ۷۰ ساله حزب فرتوت « انقلاب اداری شده» پايان داد)، جنبش زاپاتيستی به سمت مکزيکوسيتی راه پيمايی کرد تا از دولت مکزيک بخواهد معاهده صلح (معروف به قراردادهای سن آندرس) را که در سال ۱۹۹۶ منعقد گرديده بود بالاخره به اجرا در آورد. به رغم حمايت وسيع «جامعه مدنی» از جنبش زاپاتيستی، پارلمان مکزيک از به رسميت شناختن حقوق و فرهنگ بوميان سرباز زد. زاپاتيستها به روستاهای خود بازگشتند و يکطرفه شروع کردند به ساختن مناطق خودمختار و ايجاد بخشداريهای دمکراتيک (اگر نه قانونی، اما در عمل، يعنی به صورت دوفاکتو)، برپايی مدرسه های و مؤسسه های بهداشتی خودشان. اما ارتش مکزيک همچون تهديدی بالقوه در اطراف مناطق آنها به حالت آماده باش باقی ماند تا در صورت دريافت فرمان به انهدام اين ساختار دوفاکتو اقدام کند.
اهميت زاپاتيستها از محدودهء کوچک چياپاس و حتی مکزيک بسيار فراتر می رود. آنها به سرمشقی ممکن برای ديگران در سراسر دنيا تبديل شده اند. اگر در اين پنج سال اخير، اغلب کشورهای آمريکای جنوبی حکومتهای چپ يا پوپوليستی را به قدرت رسانده اند، به اين دليل است که نمونهء زاپاتيستها بخشی از نيروهای شعله ور کنندهء جنبش بوده اند. اگر معترضين سياتل توان آن را داشتند تا نشست سازمان تجارت جهانی را در سال ۱۹۹۹ برهم زنند، و اگر راهپيمايی های اعتراضی مشابه در جنوا، کبک سيتی، و جاهای ديگر و همين امسال (۲۰۰۵) در گلن ايگلز توانست ادامه يابد، معترضين از جنبش زاپاتيستی کم الهام نگرفته بودند. همچنين زمانی که فوروم اجتماعی جهانی در سال ۲۰۰۱ نشان داد که جنبشهای ضدسيستمی جان تازه ای گرفته اند، جنبش زاپاتيستی برای آنها سرمشقی قهرمانانه بود.
اما حالا، در ژوئن ۲۰۰۵ زاپاتيستها به ناگهان حالت آماده باش سرخ اعلام کرده اند و همه جوامع بومی را فرا خوانده اند که روستاها را ترک کنند و به منظور يک «مشورت» توده ای به مناطق جنگلی بيايند. به چه منظور؟ برای آنکه ديگر نمی توانند بيش از اين در انتظار بمانند و شاهد باشند که دولت مکزيک وعده هايی را که بيش از يک دهه است در قراردادهای آتش بس موقت تصويب شده است زير پا بگذارد. آنها اعلام کردند که خودشان آماده اند با «به خطر انداختن برخی از دستاوردهای کوچک شان» (همان خودگردانی محدود و دوفاکتوی مناطق زاپاتيستی که در واقع، پايه حقوقی نيز ندارد) برای تحقق چيزی جديد تلاش کنند. زاپاتيستها اعلام کردند که مرحله اول مبارزه شان پايان يافته و اکنون زمان آن فرا رسيده است تا به مرحله دوم وارد شوند. آنها اضافه کردند گامی که بايد برداشت سياسی است و نه نظامی.
در بخش سوم و آخر «ششمين بيانيه از جنگل لاکندونا» (۱) که در ۳۰ ژوئن ۲۰۰۵ صادر شد، زاپاتيستها خطوط سياسی ای را که از آن طرفداری می کنند به روشنی برای ما توضيح می دهند. اين خط سياسی به معنای ايجاد حزبی سياسی نيست نه در مکزيک و نه در هيچ جای ديگر. آنها به همه انسانهايی که در هرکجا برای حقوق خود مبارزه می کنند، و به همه آنهايی که در چپ سياسی قرار می گيرند، می گويند که زاپاتيستها در کنار آنها هستند. آنها از ايجاد يک ائتلاف وسيع سياسی در مکزيک حرف می زنند. می گويند ما بومی هستيم و اما مکزيکی نيز هستيم. آنها از ايجاد يک ائتلاف وسيع سياسی در سطح جهان حرف می زنند. با وجود اينکه سخن آنها خطاب به همگان است و همهء اقشار و جميع خلقها و فراتر از همه، کل ستمديدگان را دربر می گيرد، اما اين ائتلاف قاطعانه چپ است، ولی نه الزامأ وابسته به حزبی از احزاب.
اما به نظر من آنچه اين ابتکار عمل سياسی را از اهميت خاصی برخوردار می کند موقعيت زمانی آن است. ۱۱ سال از زمانی که موج ضديت با نوليراليسم و امپرياليسم آغاز شد می گذرد. از نظر جنبش زاپاتيستی اين مبارزات به اندازه کافی موفق نبوده اند. و من احساس می کنم که فقط آنها نيستند که اينطور فکر می کنند. به نظر من همين احساس در تمام آمريکای لاتين به ويژه در کشورهايی که گروه های چپ و پوپوليستی به قدرت رسيده اند وجود دارد که اين مبارزات کافی نبوده اند، و اينکه اين حکومتها بيش از حد به سازش دست زده اند و اين باعث به تحليل رفتن شور مبارزه در مردم اين مناطق شده است. مبارزان و معترضان فوروم اجتماعی جهانی نيز احساس می کنند آنچه از آغاز کار در سال ۲۰۰۱ به دست آورده اند هر چند چشمگير بوده اما کافی نيست و ديگر نمی توان همچنان به تکرار سادهء اقدامات گذشته ادامه داد. به نظر می رسد در عراق و خاورميانه نيز اين احساس وجود دارد که اگر چه مقاومت عليه مداخله گری متکبرانهء ايالات متحده به نحو شگفت انگيزی نيرومند بوده اما کافی نيست.
در سال ۱۹۹۴ شورش زاپاتيستی بارومتری بود که روحيه نوميدانه ای را که می رفت تا بر جنبشهای ضد سيستمی غلبه کند پس زد و خود مشعلی برای شکل گرفتن ابتکارهای ديگر گشت. امروز نيز وقتی که زاپاتيستها به ما می گويند که مرحله اول جنبش آنها به پايان رسيده است و توقف در آن مرحله، ديگر ممکن نيست، باز هم به نظر می رسد که اين جنبش بار ديگر بارومتری ست که تحول احساسات و برداشتها را در همه جا نشان می دهد. زاپاتيستها می خواهند به مرحله دوم يعنی سياسی و فراگير گام بگذارند، اما تا اين لحظه جزئيات هدفهای خود را توضيح نداده اند. آيا اکنون اين جنبش الهام بخش ارزيابی مجدد مشابهی در آمريکای لاتين، فوروم اجتماعی جهانی و ساير جنبشهای ضد سيستمی در سراسر دنيا خواهد شد؟ و بالاخره هدفهای تفصيلی مرحله بعدی چه خواهد بود؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*امانوئل والرشتاين Emanuel Wallerstine: مورخ، اقتصاددان و پژوهشگر اجتماعی معروف، متولد ۱۹۳۰. وی مدير مرکز تحقيقاتی فرناند برودل در دانشگاه دولتی نيويورک و صاحب تأليفات فراوان از جمله: نظام کنونی جهانی در سه جلد؛ آفريقا و استقلال؛ اقتصاد ـ جهانِ سرمايه داری؛ بحران: کدام بحران؟؛ سرمايه داری تاريخی؛ آشوب: جنبش های اجتماعی در اقتصاد ـ جهان (با سمير امين)؛ نژاد، طبقه، ملت (با اتی ين باليبار)؛ پساليبراليسم؛ گرايش آرمانشهری (اوتوپيک).
۱) رک. به سايت انديشه و پيکار فصل جنبش زاپاتيستی به هر سه قسمت بيانيهء
لاکندونا (م.)http://www.kefaya.org/05znet/051005wallerstein.htm
http://info.interactivist.net/article.pl?sid=05/07/22/1556236
- توضیحات
- نوشته شده توسط معاون فرمانده مارکوس
- دسته: جنبش زاپاتیستی
ارتش زاپاتيستی آزايبخش ملی، مکزيک ۱۷ فوريهء ۲۰۰۶
ترجمهء بهرام قديمی
همين متن با صدای خود معاون فرمانده شورشی مارکوس
پس از يک روز کامل شرکت در جلسهء مقدماتی کارزاری ديگر (سپتامبر بود، سحرگاه، از ابری که از دوردست ها می آمد باران می باريد.) داشتيم به سوی کلبه ای می رفتيم که وسائل مان در آن بود، که ناگهان يک شهروند خوب و درجه يک جلوی مرا گرفت: «گوش کن معاون! زاپاتيست ها پيشنهادشان چيست؟» بدون آن که حتی بايستم پاسخ دادم: «تغيير جهان.» به کلبه رسيديم و شروع کرديم وسائل مان را برای حرکت جمع و جور کردن. اريکای شورشگر منتظر ماند تا من تنها شوم، نزديک شد و گفت: «هی معاون، اما دنيا خيلی بزرگه ها!» انگار موضوع بر سر اين بود که من متوجه شوم پيشنهادی که داده ام حماقت بزرگی ست. در واقع هم وقتی آن حرف را زدم نمی دانستم چه می گويم. به رسم پاسخ يک سؤال با سؤال ديگر، جواب دادم: «چقدر بزرگ است؟»
همان طور به من خيره ماند و تقريباً با ترحم پاسخ داد: «خيلی بزرگ».
من پافشاری کردم: «آره، اما چقدر بزرگ؟»
لحظه ای فکر کرد و گفت: «خيلی بزرگتر از چياپاس».
در همين موقع به ما خبر دادند که بايد فوراً راه بيفتيم. وقتی برگشتيم به پايگاه و پنگوئين(۱) را سرجايش گذاشتم، اريکا در حالی که يک کُره [نقشهء زمين]، از همان هائی که در مدارس ابتدائی دارند، دستش بود، به آنجائی که من بودم آمد. آن را روی زمين گذاشت و به من گفت: «ببين معاون! اينجا، اين تيکهء کوچولو چياپاس است، و تمااااااام آن دنياست.» و در همان حال که اين را می گفت، بادستش انگار کره را نوازش می کرد.
برای آن که وقت بدست بياورم، پيپم را روشن کردم و در همان حال گفتم: «اهوم».
اريکا پافشاری کرد: «حالا ديدی که خيلی بزرگه؟»
«آری، اما ما به تنهائی که آن را عوض نخواهيم کرد، بلکه به همراه رفقای زيادی از همه جا اين کار را می کنيم.» در همين موقع رفيق نگهبان را صدا کردند. او در حالی که نشان می داد که ياد گرفته، قبل از رفتنش سؤالی حواله ام کرد: «و با چند نفر رفيق؟»
دنيا چقدر بزرگ است؟
در درهء تهوآکان، در سياه کوه، در کوهستان های شمالی در منطقهء خارج از محدودهء پوئبلا و از گوشه و کنار به غايت فراموش شدهء پوئبلای [کارزاری] ديگر پاسخ هائی می رسد:
در آتِپِکسی زن جوانی چنين پاسخ می دهد: بيش از ۱۲ ساعت کار روزانه در مکيلا [مانوفاکتورِ مناطق آزاد تجاری]، کار کردن در روزهای تعطيل، بدون مزايا، بدون بيمه، بدون عيدی و چيزهای ضروری ديگر، قلدر منشی و بد رفتاری رئيس و يا سرکارگر، وقتی هم که بيمار شدم، بدون حقوق جريمه ام کردند و اسمم را در يک ليست سياه ديدم که طبق آن هيچ مکيلای ديگری به من کار ندهد. اگر دست به حرکتی بزنيم، ارباب کارخانه را می بندد و آن را به منطقهء ديگری منتقل می کند. وضع حمل و نقل بسيار بد است و خيلی دير به خانه ای که در آن زندگی می کنم می رسم، و فاکتور برق، آب و ماليات مسکن را می بينم. حساب و کتاب که می کنی، می بينی کافی نيست، متوجه می شوی که حتی آب نوشيدنی نداری، فاضل آب خراب است، و خيابان را آلودگی گرفته. و روز بعد، با بيخوابی و شکم خالی باز بايد سر کارت برگردی.
دنيا به بزرگی خشمی ست که از همهء اين ها به من دست می دهد.
يک دختر جوان بومی ميستِک: پدرم ۱۲ سال پيش به ايالات متحده رفت. مادرم کارش دوختن توپ است. بابت هر توپ به او ۱۰ پزو [در حال حاضر حدود ۹۰ سنت] می دهند. اگر يک توپ خوب نباشد، از او ۴۰ پزو می گيرند. حقوق شان را همان موقع نمی دهند، بلکه زمانی می دهند که آن شخصی که آن ها را استخدام کرده، به روستا بيايد. برادرم هم دارد وسائلش را برای رفتن جمع می کند. ما زنان برای پيشبرد وضع خانواده، زمين، و کار تنهائيم. بنا بر اين بار پيشبرد مبارزه هم روی دوش ما ست.
دنيا به بزرگی غضبی ست که از اين ظلم به من دست می دهد. آن قدر بزرگ است که خونم را به جوش می آورد.
در سن ميگل تيساناکاپان، يک زوج سن و سالدار به يکديگر نگاه می کنند و تقريباً يک صدا پاسخ می دهند: دنيا به اندازهء آرزوی ما برای تغييرش بزرگ است.
يک دهقان بومی اهل سياه کوه که در اخراج شدن بسيار با سابقه است، مگر اخراج از تاريخ، می گويد: دنيا بايد خيلی بزرگ باشد، به همين دليل بايد سازمان مان را بزرگ کنيم.
در ايزتِپِک، کوهستان شمالی: دنيا به اندازهء بی شرمی دولتمردانِ بد و رذالت باند «مشعل دهقانان» [يک سازمان دهقانی چماقدار ساخته و پرداختهء حزب انقلاب اداری شده] است که فقط پيش فرض های منفی عليه دهقانان ببار می آورد و زمين را مسموم می کند.
در هوئيزيلتِپِک، از يک مدرسهء کوچک خود مختار شورشی، سخنی حقيقی از طريق راديو پخش می شود: دنيا به همان اندازه ای بزرگ است که تاريخ روستا و کوشش و مبارزه اش برای آن که عالمی همچنان با شأن و منزلت پديدار شود.
خانمی، بومی و سازنده صنايع دستی از همان تراش فرمانده رامونای فقيد با صدای خاموشی اضافه می کند: «دنيا همانقدر بزرگ است که ظلمی که از پرداختن دستمزد بخور و نميرمان حس می کنيم و از ديدن نيازهايمان که آن ها را فقط در حال عبور می بينيم، چون پول مان برای خريدشان کافی نيست.»
در اجاره نشين گرانخا: «دنيا نمی تواند خيلی بزرگ باشد، چون به نظر می رسد که ما کودکان فقير در آن، جا نمی شويم، فقط کلاه سرمان می گذارند، تعقيب مان می کنند و می زنند، و می بينيم فقط داريم زور می زنيم تا نان بخور و نميری گيرمان بيايد.
در کورونانگو: دنيا هرچقدر هم بزرگ باشد، اما زمين، آب و هوا از آلودگی نئوليبراليسم جهانی در حال مرگ اند. دنيا دارد خراب می شود، چون پدربزرگ های ما اينطور می گويند که وقتی روستا خراب شود، جهان خراب می شود.
در سن ماتياس کوکويوتلا: دنيا همان قدر بزرگ است که پدرسوختگیِ دولتی که هرچه ما کارگران می سازيم، او فقط خراب می کند. حالا بايد متشکل شويم تا از خود در مقابل دولت دفاع کنيم. همان دولتی که مثلاً برای خدمت به ما ست. حالا می بينيد که چقدر پدر سوخته است.
در پوئبلا، ولی در پوئبلای ديگر [کارزاری ديگر]: دنيا آن قدر هم بزرگ نيست، زيرا پولدارها آنچه دارند برايشان کافی نيست و حالا همين اندکی را هم که ما فقرا داريم می خواهند از ما بگيرند.
يک بار ديگر، يک پوئبلای ديگر، يک زن جوان: دنيا خيلی بزرگ است، به گونه ای که با تعدادی اندک نمی توانيم آن را عوض کنيم. بايد همه با هم يکی شويم تا بتوانيم عوضش کنيم، زيرا در غير اين صورت نمی شود. خُب آدم خسته می شود.
يک دختر جوان هنرمند: بزرگ است ولی به فساد آلوده است. آن را بزور از ما می گيرند. در اين جهان جوان بودن جرم است.
يک نفر اهل محله: هر چقدر هم که بزرگ باشد، انگار برای پولدارها کوچک است، چون دارند اراضی عمومی را اشغال می کنند، اراضی مشاع و محله های توده ای را. انگار ديگر در مراکز تجاری و لوکس شان جا نمی شوند و وارد زمين ما می شوند. فکر می کنم کسی که جا نمی شود، مائيم، انسان های اعماق.
يک کارگر: دنيا به اندازهء وقاحت رهبران هوچی [سنديکاها] بزرگ است. و هنوز مدعی اند که از ما کارگران دفاع می کنند. مقامات و هوچيان هر چقدر مدعی باشند که کارشان نو و تازه است، اما نگاهشان به آن بالاها ست، يعنی به اربابان. بايد يکی از اين پروژه هائی که برای پر کردن چاه فاضلاب و يا جمع آوری آشغال است راه می انداختند و همهء آن ها را با هم در آن خالی می کردند. يا بهتر بگويم، نه. بهتر که نه، چون مطمئناً همه چيز را آلوده خواهند کرد. و بعد اگر به زندان شان بيندازيم، مجرمين شورش خواهند کرد، چون حتی آن ها هم حاضر به زندگی با اين بزمجه ها نيستند.
در اين پوئبلای ديگر که همچنان در هر گامی که بر خاکش ميگذاريم، متحيرمان می کند، ديگر دارد سحر می شود. همين حالا غذايمان را خورديم و فکر می کنم که اين بار، ديگر چه خواهم گفت. ناگهان، از زير در کيف کوچکی ظاهر می شود که در شکاف آن گير می کند. بزور می شود صدای نفس زدن کسی را شنيد که دارد از آن طرف هُل می دهد. دست آخر کيف کوچک رد می شود و در پی آن چيزی لنگ لنگان ظاهر می شود که فوق العاده به يک [حشره] سرگين غلطان شباهت دارد. اگر نمی دانستم که در پوئبلا هستم، يعنی در پوئبلای [کارزاری] ديگر، و نه در کوهستان های جنوب شرقی مکزيک، تقريباً می توانستم قسم بخورم که طرف دوريتو است. انگار می خواهم افکار بد را کنار بگذارم، سراغ دفترچه ای می روم که سؤال اصلی اين امتحان غافلگيرکننده در آن نوشته است. باز کوشش می کنم بنويسم، ولی هيچ فکر با ارزشی به کله ام نمی زند. مشغول اين کارم، و يا دارم کله شقی می کنم که يکهو حس می کنم يک چيزی روی شانه ام هست. تازه می خواهم با حرکت دست بيندازمش که می شنوم:
- توتون داری؟
فکر می کنم: «اين صدای نازک، اين صدای نازک».
صدای اعتراض دوريتو بلند می شود:
- کدام صدای نازک؟ می دانم که به صدای مردانه و فريبنده ام رشک می بری.
ديگر شکی برايم نماند، با حالتی که بيشتر به تسليم شبيه بود تا به شوق و ذوق گفتم:
- دوريتو...!
- دوريتو بی دوريتو! منم بزرگترين منجی عالم، ياور به حال خود رها شدگان، تسلی خاطر تسليم شدگان، اميد ضعفا، آرزوی دست نيافتنی زنان، پوستر مورد علاقهء کودکان، رشک اجتناب ناپذير مردان، ....
در حالی که سعی می کردم حرفش را قطع کنم، به دوريتو گفتم:
- وايستا ببينم، وايستا ببينم! عين کانديداهای انتخاباتی حرف می زنی.
ولی همانطور که معلوم است، فايده ای نداشت. چون او همچنان ادامه داد:
- جسورترين انسانی که به سوارکاران سرگردان پيوست: دون دوريتوی لاکندونا، صاحب شرکت سهامی سرمايه های متحرک با مسئوليت محدود و دارای مجوز رسمی از شورای دولت خوب.
دوريتو همان طور که حرف می زند، پلاکی که روی "لاک" اش نصب شده را نشان می دهد. روی پلاک نوشته شده: دارای مجوز از شورای دولت خوب. بخشداری خود مختار شورشی زاپاتيستی «چارلی پارکر».
با حواس پرتی می گويم: «چارلی پارکر»؟ نمی دانستم که ما يک بخشداری خودمختار شورشی زاپاتيستی به اين نام داريم، حداقل تا روزی که من از منطقه خارج شدم نداشتيم.
دوريتو می گويد: - روشن است. چون قبل از آن که برای کمک به تو بيايم آنرا تأسيس کرده ام.
به اعتراض پاسخ دادم: - من تقاضای توتون کرده بودم، نه اين که برايم سرگين غلطان بفرستند.
- سرگين غلطان نيستم. من شواليهء سوارکاری ام که آمده تا تو را از اين دردسری که خودت را گيرش انداختی در بياورم.
- من؟ دردسر؟
- آری، خودت را درگير «قهرمان زيبا» ماريو مارين و نوار ضبط شدهء مکالمه اش که چهرهء واقعی ارزش اخلاقی اش را برملا کرده نکن (۲). اين درد سر نيست؟
- خُب، درد، سر... شايد بشود آنرا دردسر ناميد، اما... آری، توی دردسر افتادم.
- ديدی؟ می خواهی بگوئی آرزو نمی کردی که من، بهترين شواليهء سوارکار سرگردان به کمکت بيايم!
فقط لحظه ای می انديشم و پاسخ می دهم:
- خُب، راستش را بخواهی، نه.
- دست بردار، اين همه خوشبختی و شادی و هيجان لبريز شده ات را به خاطر ديدار مجددم پنهان نکن.
با حالت تسليم گفتم: - ترجيح می دهم پنهانش کنم.
- خُب، خُب، ديگر جشن و آتش بازیِ پيشوازی کافی ست. آن رقيب بدخواهی که بايد با دستی که در پائين و سمت چپ دارم شکستش بدهم کيست؟ آن آت و آشغال های ديگر مثل کامل ناصيف(۳)، سورکار کوری و بی شخصيت های ديگر کجا هستند؟
- نه بدخواهی در کار است، و نه هيچ چيزی که به اين نژاد بی شرمان ربطی داشته باشد. بايد به يک سؤال پاسخ داد.
دوريتو بی صبری می کند: - دِ بنجنب.
به او می گويم: - دنيا چقدر بزرگ است؟
- خُب، پاسخ هم روايت کوتاه دارد، و هم روايت بلند. کدامش را می خواهی؟
به ساعت نگاه می کنم. سه بعد از نيمه شب است و پِلک ها و کلاهم دارند روی چشم هايم می افتند، بنا بر اين بدون ترديد می گويم: - روايت کوتاه.
- روايت کوتاه يعنی چه؟ فکر می کنی جای پايت را در هشت استان جمهوری مکزيک تعقيب کرده ام تا روايت کوتاه را عرضه کنم؟ نا، نی، نع، نَکمِه، پاسخ منفی ست، رد می کنم، نه.
تسليم شده، می گويم: - خيلی خُب، روايت بلند را بگو.
- آها، اين شد! دماغ گندهء پدر سوخته! بنويس....
مداد و دفترچه را دستم می گيرم. دوريتو می گويد:
- اگر به بالا نگاه کنی، دنيا کوچک است و به رنگ سبز دلار. دقيقاً در يافتهای آماری، بها و قيمت گذاری های يک بازار بورس در ميزان سود يک شرکت چند مليتی جای می گيرد. در همه پرسی های قبل از انتخاباتِ آن کشوری که شأن و منزلتش را ربوده اند، در ماشين حساب سياست جهانی، در مغز بسيار کوچک جورج دابليو بوش و در چشم کوته بين سرمايه داری وحشی بدقوارهء ملبس به ليبراليسم، سرمايه جمع می شود و جان انسان، کوه، رودخانه، دريا، چشمه، تاريخ، تمدن های کامل تفريق. با نگاه از بالا، دنيا خيلی کوچک است، زيرا افراد کنار گذاشته شده اند و جايشان يک حساب بانکی قرار دارد که تنها کارش دخل و سود است.
ولی اگر از پائين بنگری، دنيا آنقدر وسيع می شود که نمی توان آن را در يک نگاه ديد، بلکه نظرهای متعددی لازم است تا کامل شود. با نگاه از پائين، دنيا، دنياهای فراوان می شود، تقريباً همه به رنگ محروميت، فقر، نا اميدی، و مرگ. دنيا از پائين به اطراف رشد می کند، به خصوص به طرف چپ، و رنگ های بسياری دارد، تقريباً به اندازهء افراد و تاريخ ها. و به عقب رشد می کند و امتداد می يابد، به سوی تاريخی که دنيای پائين را بوجود آورده و در خود رشد می کند، آری با مبارزاتی که می درخشند حتی اگر نور بالائی ها آنها را خاموش کنند، مبارزاتی که صدا دارند حتی اگر سکوت بالايی ها آنها را لِه کند. دنيايی که به جلو رشد می کند و هر قلبی پيش گوئی می کند که دنيا دارد به سوی فردائی گام برمی دارد که همان انسانهای اعماق آن را خواهند زائيد.
با نگاه از پائين، دنيا آنقدر بزرگ است که در آن دنياهای بسياری می گنجد و با اين حال برای، مثلاً يک زندان، جا می ماند.
يعنی، مجموعاً، با نگاه از بالا دنيا آب می رود و بی عدالتی همه جا فرا می گيرد و جا برای چيزی ديگر پيدا نمی شود. و با نگاه از پائين، دنيا آنقدر جادار است که هم برای شادی جا دارد، هم برای موسيقی، آواز، رقص، کار شايستهء انسان، عدالت، و عقيده و نظر همگان، بی آنکه ميزان اختلافشان با يکديگر اهميتی داشته باشد، اگر از پائين باشند.
بزور توانستم يادداشت بردارم. پاسخ دوريتو را مجدداً می خوانم و از او می پرسم:
- روايت کوتاه چيست؟
- روايت کوتاه اين است: دنيا به اندازهء قلبی بزرگ است که اول دردش می آيد و بعد برايش مبارزه می کند، همراه با همهء آن ها که از اعماق هستند و از چپ.
دوريتو می رود. من همچنان می نويسم، در حالی که در آسمان، ماه با نوازش هرزهء شب فرسايش می يابد.....
....
فقط می خواستم پاسخی به او داده باشم. و به تصور اين که به او بفهمانم که دنيا به اندازهء عطشی که از وجودش دارم بزرگ است، با دست موی سر و آرزويش را می شکافم، حسرت بر گوشش می آويزم، و لبانم بر برجستگی هايش بالا و پائين می روند.
يا اگر با نزاکت تر شوم بايد بکوشم تا بگويم که دنيا به اندازهء نشئهء انجام کار «ديگری» ست، به اندازهء گوشی ست برای دربرگرفتن تمام صداهائی که از اعماق می آيند، به اندازهء اين کوشش جهت متحد کردن شورشگری در پائين به منظور شنا کردن بر خلاف جريان، در حالی که در آن بالاها تنهائی جدائی می آفريند.
دنيا به اندازهء بوتهء خاردار خشمی ست که بر می افروزيم، آگاه که از آن گُل فردا زاده خواهد شد. و در آن فردا دانشگاه ايبروآمريکا، دانشگاهی همگانی، مجانی، و لائيک خواهد شد، و در راهروها و سالن هايش کارگران، دهقانان، بوميان و ديگرانی که امروز بيرون مانده اند، حضور خواهند داشت.
همين. پاسخ تان را بايد در روز ۳۰ فوريه!(۴) در سه کپی تحويل دهيد؛ يکی برای وجدانتان، يکی برای کارزاری ديگر، و ديگری که در سرلوحهء آن به نحوی خوانا نوشته باشد: Warning [اخطار] برای آن هائی که در آن بالا ساده لوحانه گمان می کنند جاودانه اند.
از پوئبلای ديگر [کارزاری ديگر]
معاون مارکوس
کميسيون ششمين بيانيهء ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی
مکزيک، فوريهء ۲۰۰۶
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
يادداشت ها:
متن سخنرانی معاون فرمانده شورشی مارکوس در دانشگاه ايبرو آمريکا. اين دانشگاه، ژزوئيت و يکی از دانشگاه های گران مکزيک است.
(۱) خروسی ست که مارکوس از آن به عنوان پنگوئين زاپاتيستی ياد می کند و آن را به عنوان سمبل کارزاری ديگر بکار می برد. خروسی که پنگوئين است، و مثل خود زاپاتيست ها غير معمولی ست.
(۲) ماريو مارين فرماندار ايالت پوئبلا از حزب انقلاب اداری شده است. از اوائل ماه فوريه از طريق روزنامهء لاخورنادا و يک گويندهء معتبر راديوئی به نام کارمن اريستِگی نوار مکالمهء تلفنی ماريو مارين با کامل ناصيف سرمايه دار (معروف به سلطان جين) علنی شد. در اين مکالمه ناصيف از مارين به خاطر مجازات خانم ليديا کاچو خبرنگاری که پرده از يک باند بچه بازی و پورنوگرافی کودکان متشکل از سرمايه داران و سياستمداران مکزيکی، پرده برداشته بود. وی در کنکون دستگير شد و با تقاضای مارين به پوئبلا منتقل شده به جرايم مختلف از جمله اهانت و پاپوش دوزی، زندانی و شکنجه شد، تشکر کرده به او می گويد که به عنوان تشکر برايش دو دختربچهء خوشگل خواهد فرستاد. انتشار اين مکالمهء تلفنی باعث جار و جنجال زيادی شد. با اين حال اين جار و جنجال به هيچ عنوان به معنی مجازات عاملين و حتی استعفای فرماندار پوئبلا نيست.
(۳) خوان سورکارکوری از دوستان نزدیک کامل ناصیف و در حال حاضر به جرم داشتن شبکهء پورنوگرافی کودکان در آمريکا زندانی ست.
(۴) ماه فوريه هرگز سی روز ندارد.
- - - - - - -
و توضيحاتی چند:
دون دوريتوی لا کندونا Don Durito de La Lacandona
دون دوريتو در کنار «آنتونيوی پير» و «پدريتو» يکی ديگر از چهره های داستان های مارکوس است. مارکوس آن را از نام شخصيت معروف سروانتس، دون کيشوت، الهام گرفته است و به همين دليل قهرمان مارکوس نامش، مانند قهرمان سروانتس، همراه با پسوند محلی ست که از آنجا می آيد. اگر قهرمان کتاب سروانتس اهل کوهستان های مانژ است، دون کيشوتِ لا مانژ Don Quijote de la Mancha نام دارد (در اصل اسپانيائی کتاب)، و خود دون کيشوت نيز خودش را همه جا اينگونه معرفی می کند. قهرمان مارکوس هم، که سوارکاری ست مانند دون کيشوت آواره و سرگردان، چون از جنگل لاکندونا می آید، خود را دون دوريتوی لاکندونا می نامد. خوزه ساراماگو در مقدمهء کتابی به همين نام (دون دوريتوی لاکندونا)، که مجموعهء داستان های کوتاهی ست به قلم مارکوس، می نويسد: «اگر سروانتس می تواند از «هيچ» دون کيشوت بسازد، چرا مارکوس نتواند از حشره ای کوچک مانند جُعَل (يا سرگين غلطان) دون دوريتو بسازد.» (نقل به معنی).
اما ساختار نام دون دوريتو بر اساس چند عنصر زير است:
- دون، صفتی ست مانند شواليه، يا دوک که در اروپای کهن به افراد بلند پايه اطلاق می شده.
- خود نام Durito، بنا شده از Duro به معنی سخت، مستحکم، خشن، قوی، و درشت، و پسوند ito که مانند پسوند های «ک» و «چه» در فارسی برای تصغير و تحبيب است. (مثل: آدمک، پسرک، دفترچه، بیلچه و غيره)
- و استفادهء مارکوس از حشره ای بی ارزش مانند سرگين غلطان به عنوان کسی که دانا و هوشمند است نيز، مقابله با پيش داوری های معمول در جامعه ای ست که در آن فقط «ممتازان» Elite از حق آگاه بودن و دانستن برخوردارند.
- - - - - - -
فهرست اسامی:
اريکا Erica
درهء تهوآکان Valle de Tehuacan
آتپسکی Altepexi
بومی ميستک indígena mixteca
سن کيگل تيساناکاپان San Miguel Tzinacapan
سياه کوه Sierra Negra
ايزتپک Ixtepec
هوئيزتپک Huitziltepec
کارانخا Granja
کورونانگو Coronango
سن ماتياس کوکويوتلا San Matías Cocoyotla
پوئبلا (در مکزيک هم يک شهر به اين نام وجود دارد و هم يک ايالت) Puebla
ماريو مارين ( فرماندار ايالت پوئبلا) Mario Marin
کامل ناصيف Kamel Nacif
سورکار کوری Surcar Kuri
¿QUÉ TAN GRANDE ES EL MUNDO?
Discurso del Subcomandante Marcos en la Universidad Iberoamericana de Puebla, 17 de febrero 2006. En el idioma Farsi (Persa) por Bahram Ghadimi
- توضیحات
- نوشته شده توسط فرمانده مارکوس
- دسته: جنبش زاپاتیستی
و شکل گيری يک جنبش نوين در مکزيک: کارزاری ديگر
يادداشت مترجم:
کارزاری ديگر از روز اول ژانويهء ۲۰۰۶ شروع شد. نخستين گام، اعزام يک هيئت زاپاتيستی ست به سراسر مکزيک، از جمله معاون فرمانده شورشی مارکوس به عنوان «نمايندهء صفر»، تا به سخنان افراد، گروه ها، سازمان ها، و احزاب سياسی غير «انتخاباتچی» گوش فرا دهد و خواسته ها و مطالبات آن ها را به گوش جنبش های ديگر در نقاط ديگر مکزيک برساند. تا امروز، ۲۲ فوريه ۲۰۰۶، اين هيئت از هشت ايالت ديدار داشته. مطبوعات و وسائل ارتباط همگانی تنها پس از چند روز از آغاز اين حرکت، آن را در هاله ای از سانسور پنهان نمودند. فقط روزنامهء لاخورنادا فرستادهء ويژه ای دارد که در مورد پيشرفت آن گزارش تهيه می کند. توجه کنيم که قطع ناگهانی و همزمان اخبار در مورد کارزاری ديگر نشان می دهد که موضوع بر سر مخالفت اين حزب يا آن حزب با زاپاتيست ها نيست، بلکه ناشی از تصميم هيئت حاکمهء مکزيک در کليت آن است. با اين حال می توان از طريق سايت ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی، و برخی از سايت های خبری غير وابسته، از جمله ايندی مديای چياپاس از نشست های پی در پی زاپاتيست ها با گروه ها و سازمان های سياسی و توده ای با خبر شد.
تاکتيک ها و حرکات برق آسای زاپاتيست ها، هر نوع برنامه ريزی از سوی نيروهای دولتی را بسيار محدود می کند. برای مثال تنها از دو نمونه ياد می کنيم:
- روز اول ژانويه، در حالی که به راحتی می شد اخباری از تهديدهای جانی عليه مارکوس را شنيد، وی فاصلهء چند ساعتهء روستای زاپاتيستی لاگروچا تا شهر سن کريستوبال را با موتورسيکلت طی کرد.
- در ايالت اوآخاکا نزديکی ايالت «گرررو» که يکی از پليسی ترين ايالات مکزيک است، مارکوس به همراه شرکت کنندگان در جلسات و خبرنگاران، با همان کلاه چهره پوش و قيافهء معروفش وارد دو زندان شده، با زندانيان سياسی به گفت و گو نشست. تا قبل از آن، با توجه به قوانين امنيتی حتی تصور چنين امری غير ممکن می نمود. تا به حال مارکوس به دو زندان در ايالت اوآخاکا و يک زندان در ايالت تاباسکو وارد شده است.
زاپاتيست ها همان طور که بارها اعلام کرده اند هدفشان گوش سپردن به مشکلات و مطالبات گروه های مختلف چپ است. گزارش اين گروه ها و سازمان ها به زاپاتيست ها اين امکان را می دهد تا به گسترده ترين شکلی تصويری از شرايط زندگی کارگران و زحمتکشان شهر و روستا، و مبارزات روزمره و جاری آن ها بدست بياورند. تصويری که بدون وجود کارزاری ديگر، شايد از طريق يک تحقيق گستردهء چند ساله امکان پذير باشد. در کنار آن، بحث هائی که ششمين بيانيه از جنگل لاکندونا و کارزاری ديگر دامن زده، به نوبهء خود باعث نزديکی بسياری از جريانات سياسی مبارز در مکزيک شده است.
اين امر را می توان حتی در جريانات مسلح نيز شاهد بود: نزديکی علنی ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی با ارتش انقلابی خلق شورشگر که از يک سو با انتشار سخنان و نظرات زاپاتيست ها در نشريات مختلف ارتش انقلابی خلق شورشگر و نيروهای پيرامونی آن نمايان است و از سوی ديگر در دفاع همه جانبهء مارکوس از برجسته ترين زندانيان اين جريان به عنوان زندانی سياسی نمونه در مکزيک، يعنی از خاکوبو سيلوا نوگالس (فرمانده آنتونيو) و خانم گلوريا آرِناس آگيس (کلنل آئورورا).
بحث های مطرح شده در جلسات مختلف کارزاری ديگر تقريباً همگی در رابطه با مسائل مکزيک و مبارزات جاری در آن است. با اين حال برای آشنا شدن با روند اين جنبش و خط مشی و سبک کار آن رجوع به اين بحث ها آموزنده و جالب است.
سخنرانی زير پاسخ مارکوس به بحث هائی ست که در روز ۲۴ ژانويه مطرح شد، و آنرا از روی نوارپياده کرده اند. با اين حال با آن که با سبک و سياق معمول مارکوس نوشته نشده و صورت منظم و فشرده ای ندارد، به خوبی سبک کار و اهداف کارزاری ديگر را بيان می کند.
سخنان معاون فرمانده شورشی مارکوس
در «گالری ماکولخا» در شهر ويياهرموزا، ايالت تاباسکو
۲۴ ژانويه ۲۰۰۶
ترجمهء بهرام قديمی
خُب، رفقا می خواهم چند کلمه ای از آنچه ما در نقاط ديگر شنيده ايم و می شنويم با شما در ميان بگذارم. بعضی از اين نکات خطاب به رفقای جنوب ايالت بِراکروز، همين طور چند نکتهء ديگر خطاب به رفقای ايالت تاباسکو ست و نکاتی را هم به طور کلی مطرح می کنم.
ششمين بيانيه از جنگل لاکندونا [رک به همين سايت] به شيوه ای که تأمل و انديشه برانگيزد به رشتهء تحرير درآمده است و در همين شيوه حلقه ای ارتباطی وجود دارد. نقطهء آغاز حرکت اين است که ما کيستيم. اين بيانيه پيشنهاد می کند که هرکس خودش تعريف کند که کيست. نکتهء بعدی اين است که جايگاه مان کجاست. بعد نوبت آن است که از خود بپرسيم و هم پاسخ بدهيم که علت وجودی مان چيست و چه هستيم و کجا قرار داريم.
ما بنا بر شيوهء انديشه و تأمل جمعی ديديم که مشکلات ما خلق های بومی ناشی از يک سيستم است: سيستم سرمايه داری. بنا بر اين هر کسی می تواند روی دردهای خودش به تأمل بپردازد، روی تاريخش، روی تحقيری که به او روا داشته می شود، روی خشمش، و نيز آنچه ما را به انديشه و عمل فرامی خواند. باری، شايد کسانی اين مشکلات را از فلک و چرخ کجمدار بدانند يا بد شانسی، يا سرنوشت محتوم، و يا هرچيز ديگری از اين قبيل.
نقطهء اشتراک و تلاقی ما زمانی روشن می شود که همه به اين نتيجه برسيم که مسئول مشکلات مان بی عدالتی ست، و عامل خشم مان (چه جوان باشيم، چه زن، چه نوازنده، چه فرهنگی، چه کارگر، چه دهقان، و چه بومی) يک سيستم است. اين همان چيزی ست که مبارزه مان را به پيش می برد. از اين جهت ششمين بيانيه و کارزاری ديگر هدف شان اين نيست که سيستم دست نخورده بماند و فقط سياستبازان جای خود را عوض کنند. يک برداشت غلط از ششمين بيانيه اين است که دستاوردش گويا نجات سياستبازان است - بگذريم از اين که اين کار غير ممکن است- و يا اينکه گويا قصد دارد يک سياستباز را با يکی ديگر عوض کند.
وقتی ششمين بيانيه می گويد: «مسئول امر سيستم سرمايه داری ست»، هدفش را مشخص می کند. يعنی به نظر ما و خيلی های ديگر مسئول امر يک سيستم است و بايد نيروهای مان اين سيستم را هدف حملات خود قرار دهند. و بر اساس آنچه از زمان انتشار آن شاهدش هستيم، کارِ ششمين بيانيه و جنبشی که راه می اندازد اين است که تا تغيير سيستم سرمايه داری، اين جنبش ادامه می يابد. پس هر چه در قشر سياستبازان می گذرد، چه در رابطه با مسائل زنان باشد، چه معيار کارشان در رابطه با جوانان باشد و يا تعريف فرهنگ يا تعريف هنر، و يا اينکه چه چيزی خلق های بومی را مشخص می کند، يا اينکه مبارزهء کارگری چيست، سنديکا ست يا چيز ديگر، وضعيت صيادان (و به قول ما کارگران دريا)، يا وضعيت دهقانان و ...، در همهء اين موارد مسئول امر سيستمی از رابطه ها، يعنی سيستم سرمايه داری ست.
بنا بر اين ششمين بيانيه کارش را با تأمل و تفکر روی اين سيستم شروع می کند و توجه داشته باشيد که کار را از اقتصاد شروع می کند، وضع سياستبازان را نقطهء آغاز حرکت قرار نمی دهد. قضيه اين است که انگار از روی اين هرج و مرج سياستبازان می پرد. بسياری اوقات به نظر می رسد کسی که به انتخابات می انديشد، مسيرش به سوئی ست که گوئی اين بار يکی خوب از آب در خواهد آمد، اين يکی خوب می شود، و دامی که اين چپ خجالتی در آن گير افتاده اين است که کانديدای حزب انقلاب دمکراتيک کمتر بد است. اما ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی در تأمل و تفکرش با اين موضوع کاری ندارد و تصورش اين است که کسانی که از آن ها دعوت کرده هم موضوع بحث شان اين نيست. ارتش زاپاتيستی به اين موضوع خواهد رسيد، ولی از پائين، از اعماق وارد می شود. و از آن چه تعيين کننده است تعريفی بدست می دهد، يعنی از اين سيستم اجتماعی، از سرمايه داری، و اين تعريف رابطه ای اقتصادی ست.
اين رابطه بر چهار محور اساسی استوار است: محصول سرقت و چپاول است، محصول استثمار است، محصول تحقير است و وهن و نژاد پرستی در برابر هر چيز و هرکس که «طور ديگری» باشد، و بالاخره محصول سرکوب. اين چهار محور تعيين کننده اند. تمام آن چيزهای ديگر بر اساس اين محورها بنا و تعريف می شوند. وقتی ششمين بيانيه نشان می دهد که يک سيستم اقتصادی، سياسی و اجتماعی که سرمايه داری خوانده می شود، مسئول اين شرايط است، فقط و فقط يک تغيير اساسی و قطعی در آن است که امکان حل ديگر مشکلات را فراهم می آورد.
ارتش ما می گويد: «مطالبات ما تنها پس از يک فرايند دراز مدت و جمعی به پاسخ خواهد رسيد». به شکلی گروهی. کسانی که در روستاهای بومی کار کرده اند می دانند که واقعيت چنين است. تکليف آينده معلوم است: قضيه بر سر تغيير کل سيستم است. و ارتش ما می گويد: «کسان ديگری هم هستند که مثل ما فکر می کنند، و يا تحليل شان اين است که مشکلات شان و مبارزات شان در رابطه با سيستم است. اگر اين طور باشد، آن ها را فرا می خوانيم تا در کنار هم مبارزه می کنيم» بی آن که مبارزه ای را بر مبارزهء ديگری ارجح بدانيم و يا دو مبارزهء مختلف را با هم مخلوط کنيم، بدون آن که يکی ديگری را در خود حل کند. حرف ما اين است.
در اين جا بايد به خاطر حرف هائی که اينجا و آنجا زده می شود، يک موضوع را روشن کنيم. به آسانی می گويند: در ششمين بيانيه و کارزاری ديگر احزاب سياسی پذيرفته نمی شوند. نه، اين طور نيست، پذيرفته می شوند. ما احزابِ قانونیِ وفادار به سيسستم را نمی پذيريم، چون در کارزاری ديگر و ششمين بيانيه احزاب سياسی وجود دارند که هم پيشنهاد بدست گرفتن قدرت دارند و هم پيشنهادی مبنی بر نوع سازماندهیِ جامعه ای که محصول سقوط سرمايه داری ست. در کارزاری ديگر ما حزب کارگران سوسياليست را داريم، حزب کمونيست مارکسيست لنينيست، حزب کمونيست، جريان «در مبارزه»، حزب سوسياليست خلق. حدود ده سازمان حزبی وجود دارند که چنين طرحی دارند و ما فرض را بر اين می گذاريم، و نه تنها فرض می کنيم، بلکه تاريخ شان و اعتبار اخلاقی ای که کسب کرده اند نشان می دهد که آن ها در مبارزه شان به سيستم [سرمايه داری] اعتقاد ندارند. اين آدم ها پشت ميز نشين نيستند، بلکه کارگرند، دهقان اند، محصلند و يا معلم. سازمانی که به سيستم وفادار است، هيچ چيزی را عوض نمی کند، بلکه تنها آن را اندکی تعديل می کند. انگار خانه همان خانه است و تنها يکی آن را به يک رنگ در می آورد و ديگری به رنگ ديگر. ولی هيچ کدام از اين سازمان های وفادار به سيستم -به نظر ما- نه وجود خانه را زير سؤال می کشد، و نه اين که چه کسی در آن سکونت دارد را و نه آن که چه کسی بيرون از در مانده است.
اين سازمان های سياسی که بعضی شان اين جا با ما هستند، با کارزاری ديگر همراه اند، و مانند شما به موقع خود حرفشان را خواهند زد. آن ها خواهند گفت: «خُب، نه تنها وضع کنونی بد است بلکه خانه ای که به جای آن بايد ساخت، چنين مشخصاتی خواهد داشت». ما می گوئيم اين خانه بايد محلی باشد که افرادی از اعماق و از چپ و از همهء محرومين در آن جای داشته باشند. آن ها پيشنهاد برنامه ای دارند. آن ها و ما همراه با تعداد زيادی سازمانهای ديگر در اين مورد هم عقيده ايم که برای رفع کمبودها، بايد کار را از اعماق جامعه آغاز کرد، نه از بالا و نه از درون سيستم، بلکه از پائين بايد اين سيستم را داغان کرد، آری، سيستمی که مسئول است، سيستمی که جوانان آن را به درستی ناعادلانه می دانند، سيستمی که در آن حقوق زنان مورد تجاوز قرار گيرد و غيره.
موضوع بر سر اين است که زنان جايگاه خويش را در کارزاری ديگر بيابند، خودشان بايد آن را بيافرينند. اين جا خيلی از آفرينش سخن رفت. کارزاری ديگر مکانی ست برای آفرينش، زيرا در آن هيچ چيزی غير از امور اساسی مشخص نشده. هدف داغان کردن سيستم سرمايه داری ست. از آن به بعد: چه پيش خواهد آمد؟ پاسخ اينست که راه حل های گوناگونی وجود دارد، پيشنهادات مختلفی که به نظر ما بايد رويش بحث کرد، به آن ها گوش سپرد، آن ها را تجزيه و تحليل کرد، مورد انتقاد قرار داد و نمی شود به خاطر آن که [رد تغيير ريشه ای] مد شده است، به کنارش نهاد. می دانيم به خاطر آنچه طی چند سال قبل در تاريخ جهانی رخ داد [سقوط اردوگاه شرق]، رد کردن طرح و پيشنهاد تغيير ريشه ای مد روز است، چه اين تغيير سوسياليسم باشد، چه کمونيسم و يا هر نام ديگری که بخواهيد رويش بگذاريد، بدون آن که محتوايش مشخص باشد.
کارزاری ديگر بايد مکانی باشد برای بحث سياسی، تئوريک، برای جدل، بايد جای آژيتاسيون واقعی باشد. اين کارزار در عمل آژيتاسيون می کند، اما بحث و جدل تئوريک نيز بخشی از اين آژيتاسيون است. رفقائی که روی نظراتی کار می کنند بايد اين فضا را بگشايند و حفظ کنند. نبايد کارزاری ديگر به يک جنبش ضد روشنفکری تبديل شود. يک جنبش ضد روشنفکری، ضد تأمل و تفکر تئوريک به جنبشی خود بخودی بدل خواهد شد. اين جنبش می تواند بسيار بزرگ باشد، بسيار راديکال ولی شکست پشت شکست درو خواهد کرد.
در حال حاضر مزيت کارزاری ديگر، آنگونه که ما در چهار ايالتی که پشت سر گذاشته ايم (يعنی چياپاس، يوکاتان، کينتانارو، کامپچه - و ايالتی که داريم شروع می کنيم، يعنی تاباسکو) ديده ايم اين است که اين کارزار دستاوردهايی دارد که عناصر کلاسيک يا مد روز برای تعريف تئوريک آن ناکافی ست. اگر ظهور زاپاتيسم تئوريسين ها را به استفاده از ابزار جديدی واداشت، اين شيوهء نوين تأمل و تفکر محصول کارزاری ديگر نيز نياز به نيروئی مشابه دارد. بنا بر اين ما می گوئيم که بايد اين فضای آژيتاسيون، بحث سياسی و تئوريک را آفريد و در سراسر کارزاری ديگر اين فضای بحث سياسی و تئوريک را بايد بوجود آورد. يعنی، تشکلی نمی خواهيم که بگويد: «بيا اين جا و اساسنامه را بگير، بخوان، اگر موافقی اين جا را امضا کن و خبرت خواهيم کرد که وقت ثبت نام چه زمانی ست و يا اين که اساس بر سهميه است»، بلکه بايد مداوماً اين بحث و جدل تئوريک در آن جريان داشته باشد - و نه فقط در پايتخت، بلکه در همهء ايالات. کارزاری ديگر بايد مرجعی باشد برای جوانان و نيز بزرگتر ها و هر علاقه مند ديگری، همچنين برای رفقای دهقان، خلق های بومی، و کارگران تا بدانند آن جا بر سر چه موضوعاتی بحث می شود. رفقا، اين موضوع به نفع کارزاری ديگر است، به نفع کشور و هر نوع مبارزه ای.
بحث را نبايد کنار گذاشت، اما نبايد از ياد برد که آن چه اين جا رويش پافشاری می شود، کار است. زيرا دست آخر در عمل است که خود را تعريف می کنيم. اين موضوع هم دليل دارد. افرادی به اين جا خواهند آمد که خوب و قشنگ حرف می زنند و به نظر می رسد که بسيار راديکال اند، ولی معلوم می شود که نه - مانند مثالی که آن رفيق آورد. آن ها بسيار راديکال اند ولی وقتی با همسرشان طرف می شوند، حرامزاده هائی بيش نيستند، ارتجاعی تر از اعضای حزب اقدام ملی و يا بدتر از آن ها عمل می کنند.
بنا بر اين بايد اين فضای جديد را آفريد و تغذيه نمود. ولی موافقيم که مسئول همه چيز سيستم سرمايه داری ست و بايد آن را تغيير داد. نمی توان فراموش کرد که سيستم سرمايه داری باعث مبارزات مختلفی می شود. اين جا می گويند: «همه برابريم و برای برابری مبارزه می کنيم». اصلاً از اين خبرها نيست! نه، برای ما خلق های بومی نه! چون ما هميشه در مبارزات شرکت کرديم و سر بزنگاه باز هم عقب مانديم. مثل هميشه. ما با شما هستيم، و به عنوان ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی قرار می گذاريم و به آن عمل می کنيم و در درون کارزاری ديگر نيز کارمان دفاع از خلق های بومی ست. و چون پيروزی از آن همهء کسانی ست که در کارزاری ديگر هستند، پيروز خواهيم شد، و نمی خواهيم که تاريخ انقلاب مکزيک و جنگ استقلال و جنگ های مختلف عليه اشغال خارجيان تکرار شود و باز هم بوميان دست خالی بمانند. موضوع اين نيست که ما بوميان در مبارزه شرکت داشته باشيم و همچنان در کلبه های چوبی زندگی کنيم، روشنائی مان از چراغ نفتی باشد و پدر آفتاب يا مادر ماه زينت بخش مان باشند. مطالبهء ما اين است که خوب زندگی کنيم. با شأن و منزلتی در خور انسان و اين که به شيوهء بومی زندگی مان احترام بگذارند. ما فرهنگ خودمان را داريم، زبان مان را، شيوهء لباس پوشيدن مان را. برای خواستهامان مبارزه می کنيم. مبارزه کرده ايم. قدرتمند ترين مرد کشور در سال ۱۹۹۴ را به مبارزه طلبيديم - امروزه او هيچ ارزشی ندارد، حالا آرزو دارد دوباره پر و بال بگيرد، اما آن زمان در اوج بود- او را به مبارزه طلبيديم و سقوط کرد. اين بخش از سيستم حزب دولتی سقوط کرد.
بنا بر اين مصمم هستيم با هرچه و هر که باشد مقابله کنيم، زيرا آنچه را بدست آورده ايم از دست نخواهيم داد. با رفقای بومی حرف خواهيم زد - همان طور که با رفقای بومی مايا در شبه جزيره [يوکاتان] حرف زديم، با چونتال های اين جا و يا زوکه ها- و در تمام گوشه و کنار اين کشور با رفقای بومی سخن خواهيم گفت تا به آن ها بگوئيم: «آری، برای دستمزدمان مبارزه خواهيم کرد، برای مسکنی در خور، برای آموزش، برای احترام به زنان، و به علاوه ما به عنوان بوميان بايد برای حقوق و فرهنگ مان نيز مبارزه کنيم. دست آخر، حاصل کار ايجاد يک مکزيک عادلانه تر خواهد بود، بيشتر درخور انسان، کشوری که قانونی خواهد داشت که بر اساس آن انسان های اعماق جامعه به حساب می آيند، کشوری که توسط کارگران روستاها و شهرها هدايت خواهد شد، فضای برسميت شناخته شدن جوانان در آن موجود است، فضای برسميت شناختن کار فرهنگی، خلاقيت هنری، خلق های بومی همان گونه که هستند، انسان های دورهء سوم عمر (يا سالخوردگان)، و نيز کودکان. همهء اين چيزها بايد جدا - جدا وجود داشته باشند، اگر نه، چيز ديگری نخواهد بود مگر همين که الآن هست.
بنا بر اين مسئوليت اين که کارزاری ديگر، کارزار ديگری شود، بر عهدهء کسانی ست که آن را تشکيل می دهند. موضوع بر سر اين نيست که کسی بيايد و خواستار آن باشد که به عنوان جوان به او فضائی داده شود، يا به عنوان نوازنده، يا زن، و يا بومی؛ بلکه شخص وارد آن می شود و با يک طيف باز روبرو می شود و می گويد: «آفرين! بگذاريد اين فضا را بوجود بياوريم. فتحش می کنيم و از آن دفاع کنيم». از اين حرکت نبايد حزب سياسی در بيايد، زيرا احزابی با پيشنهادهای اين چنينی وجود دارند. ثروت و کارمايهء کارزاری ديگر اين است که يک جنبش است. جنبشی که در آن سازمان های بسياری می توانند جای بگيرند و اشکل مختلفی از مبارزه. و در همين رابطه است که اين جنبش اجازه می دهد تا بر اساس يک خط مشی عمومی، آزادی عمل وجود داشته باشد.
چه عالی ست که آن رفيق نوازندهء رِگی کار [نوعی موسيقی که از جامائيکا برخاسته و معروفترين هنرمند آن باب مارلی بود] می آيد و می گويد: «می آيم تا به کميسيون هماهنگی پيشنهاد کنم که من می توانم کنسرت بدهم». و کميسيون هماهنگی به هر دليلی به وی پاسخ منفی می دهد. در کارزاری ديگر او بدون آن که به اجازهء کسی نيازمند باشد می تواند کنسرت بدهد. زيرا او نسبت به يک خط مشی مسئوليت دارد و او به عنوان نوازنده عليه سرمايه دارد اعتراض می کند. او عليه لاقيدی و امثال آن مبارزه خواهد کرد. برای اين مبارزه او نيازی به اجازهء هيچ کس ندارد.
اگر از همين حالا ساختاری بوجود بياوريم که افراد را ناگزيز به انجام کاری کند، به تشکل بسيار خشک و سختی تبديل خواهيم شد. قضيه از اين قرار است که هرکسی که به کارزاری ديگر وارد می شود، هر جا فعال است، اين مبارزه را دربر بگيرد. رفقائی که در دانشگاه ها به عنوان استاد کار می کنند، رفقائی که در مقاومت های توده ای فعالند، با همهء آن چيزهائی که «روزندو» برايمان از مشکلاتی که نفت بوجود آورده حرف زد، آن چه رفقای توليدکنندهء صنايع دستی تعريف می کردند، يا مقاومت در شرکت برق که رفقا برايمان تعريف کردند... موضوع بر سر اين است که وقتی با مردم کار می کنيم، به آن ها توضيح بدهيم که تا وقتی سيستمی را که مسئول نابسامانی ها ست از ميان برنداريم، مشکلات پايان نمی يابد.
زمانی که کارزاری ديگر پيشرفت داشته باشد، محيطی بوجود خواهد آمد که محصول طبيعی يک محيط آژيتاسيون اجتماعی خواهد بود. يعنی چه؟ يعنی بجای آن که همه فقط در يک سازمان کار کنند، سازمان های مختلفی تشکيل خواهند شد. عملاً ما شاهديم که رفقائی می آيند که خود را جمعِ جمع ها [کلکتيوِ کلکتيوها] می نامند. جمعی که بر پايهء ششمين بيانيه ايجاد می شود. ششمين بيانيه آنان را ترغيب می کند تا گرد هم جمع شوند. در پی کار ترويجی، تبليغی شما در ايالت تاباسکو، سر و کلهء افرادی پيدا خواهد شد، به آن ها خواهيم گفت: «متشکل شو، و متشکل و يا به شکل فردی به کارزاری ديگر بپيوند.» از آن ها نخواهيم خواست که از مبارزهء خودشان دست بکشند. به آن ها بايد گفت: «سازمانت را ترک نکن! در درونش بمان، رشدش بده، تقويتش کن، و آن چه را که می جوئی بدست آور، اما با ديگران همگام شو.»
اين مشکل هم وجود دارد که بعضی رفقا می گويند که «من که با کارزاری ديگر هستم، پس چه لزومی دارد که امضا کنم و به ششمين بيانيه بپيوندم؟» رفقا اين کار لازم است. زيرا وقتی وارد آن شوی، تعهد داری. و کسانی که چنين پيشنهادی می کنند، زاپاتيست هستند و برای کلام ارزش قائلند. بنا بر اين وقتی رفيقی می گويد: «من با ششمين بيانيه هستم و کلام من همين است»، زمانی که به آن می پيونديم، عملاً به رفقای ديگر می گوئيم: «اين فرد رفيق تو ست». و در عين حال داريم تعهد می پذيريم. تنها تعهدی که در زمان پيوستن به ششمين بيانيه از شما می طلبيم، اين است که مبارزهء خود را برای ديگران شرح دهيد. و بنا بر اين، در پاسخ متعهد شويد که گوش بسپاريد. درست نيست که فقط بگوئيم «فلان چيز برايم دردآور است، و ما داريم چنين کاری می کنيم، ما تاريخ خودمان را داريم، لذا برايمان آنچه در مکان های ديگری می گذرد اهميتی ندارد».
رفقای نفت برايمان از مبارزاتشان گفتند.... اولين کسی را که در مبارزه از دست داديم، رفيق معاون فرمانده پدرو بود. او کارگر بود و اين جا در ايالت تاباسکو کار می کرد. او برای مان از وضع کارش تعريف می کرد. صبح تا شب در حالی که به سوراخی خيره بود شير نفت باز می کرد و می بست. رهبران سنديکا وی را به منزل می بردند تا برايشان کار کند. او می بايستی دنبال سفارشاتشان می رفت. او همه چيز رابرای ما تعريف می کرد و از نفرت خود می گفت. ما شما را می فهميم. معتقد نيستيم که کارگران نفت و يا کميسيون فدرال برق به اصطلاح آريستوکرات های محله باشند. اما لازم است ديگران نيز با آن چه شما تعريف می کنيد و يا رفقای بيمه های اجتماعی تعريف می کنند آشنا شوند. کجا می خواهيد دست به چنين کاری بزنيد؟ جايش اين جاست در همين کارزاری ديگر. و نه فقط در ايالت تاباسکو، بلکه جايش در کارزاری ديگر در سطح ملی ست. آن جاست که گوش شنوا وجود دارد. پس رفيقی که برای مثال در ايالت گرررو است، بومی ای که عليه ساختن سد در پاروتا مبارزه می کند، متعهد می شود گوش کند که مبارزهء کارگران نفت مکزيک و يا مبارزهء آن ها که روی سکوهای نفتی کار می کنند، چگونه است . بنا بر اين در عوض انتظار دارد که شما نيز به چگونگی تاريخ و مقاومتش گوش بسپاريد.
احتمالاً از آن چيزی بياموزيد، شايد هم نه. احتمالاً از آن مطلع باشيد. اما اين تعهد همبستگی به عنوان رفيق، فوراً بوجود می آيد. اين همان چيزی ست که داريم می گوئيم. بنا بر اين داريم می گوئيم که اگر به پاروتا ضربه بزنند، انتظار می رود که CAOS [جامعهء آنارشيست سازمان های توده ای] جلو بپرد. همان طور که CAOS منتظر است که اگر اتفاقی برايش بيفتد، ارتش زاپاتيستی حاضر و آماده باشد. وقتی ارتش ما می گويد با هم رفيقيم، يعنی با شما همراهيم. از شما برای مبارزهء مسلحانه دعوت نمی کنيم، بلکه برای مبارزه ای مسالمت آميز، مدنی، و تظاهرات دعوت می کنيم. از شما برای پست و مقام انتخاباتی هم دعوت نمی کنيم، اين موضوع بايد روشن باشد.
وضعيت موجود در اين سيستم کار را به آن جا کشاند که راه انتخاباتی کارش به بن بست کشيده - همان طور که ما و بسياری رفقای ديگر گفتيم-. ممکن است در آينده اين راه باز شود، و يا نشود. اين جا کسی ساختار تشکيلاتی حزبی را محکوم نمی کند، در اين مورد بايد مواظب بود. چون ممکن است بگويند پس هيچ حزبی نباشد. نه، به هر حال چنين رفقائی هم هستند و بايد در اين بحث و جدل های سياسی با عقايدشان برخورد کرد.
رفقا، آنچه مشخص است، دشمن است. دشمن ما اين سيستم است و نمايندگانش. در لحظه ای که ارتش زاپاتيستی در روز اول ژانويهء امسال در شهر سن کريستوبال «کارزار ديگر» را آغاز کرد گفت: «دشمنان کسانی هستند که کشور را اداره می کنند.» - نگفت احزاب سياسی- و مشخص کرد که قرارداد «چاپولته پک» همان ضد ششمين بيانيه است. [اين قرارداد با دعوت بزرگترين سرمايه دار مکزيک، کارلوس سليم و با شرکت سرمايه داران و احزاب سياسی جهت حفظ آرامش در کشور و جلوگيری از راديکاليزه شدن آن در قصر چاپولته پک به امضا رسيد] اين مسير ما است. آن ها هم ارتش خود را دارند، پليس و احزاب سياسی شان را.
پس، اين پيشنهاد ششمين بيانيه است که هرکسی روی تاريخ خود تأمل کرده و آن را مشخص کند. اين موضوع می تواند در سطح فردی باشد، يا گروهی، يا جمعی تر و متشکل تر، و يا بنا بر سطح هر کسی و مبارزه و جايگاهش. و اين که هرکسی وظيفهء خود را مشخص کرده، دشمنش را تعيين کند. اگر دشمنش سيستم سرمايه داری ست، جايش بايد اينجا باشد. اگر نه، رفقا موج را اشتباه گرفته اند، بايد به جای ديگری بروند. پس از اينکه دشمن را تعريف کرديم، نوبت به اين می رسد که می خواهيم چکار کنيم، و بر اين اساس قرار و مدار می گذاريم. ما کاری خلاف ديگران خواهيم کرد، و نوع ديگری از کار سياسی.
سياستی که می شناسيم کدام است؟ سياست بالائی ها، سياستی که در آن سران با هم قرار و مدار می گذارند و به مردم می گويند که چکار بايد بکنند. و يا سياست بعضی گروه های ديگر که می گويند: «اين مبارزه را به پيش خواهيم برد، با چنين اهدافی، با چنين ساختاری. چه کسی می خواهد به آن بپيوندد؟» اين هم شکلی از کار سياسی ست. اما ما می گوئيم: «بگذاريد جور ديگری کار سياسی کنيم. در اين کارزار، قبل از هرچيز، مردم به حساب بيايند. بايد به حرفشان گوش کرد. ولی نه اين که انگار روی مبل يا تخت روانکاوی باشند.» ــ می گويند کارزاری ديگر مثل يک تخت روانکاوی در سطح ملی ست. «فقط به آن بپيوند. تا بعد.» ــ اما قضيه فقط به شنيدن اين جمله خلاصه نمی شود. تعهدی که وجود دارد، رشد دادن آن است. بنا بر اين به حرف مردم گوش کنيم، ولی با سمتگيری. و اين سمتگيری برای تشکيل يک برنامهء سراسری مبارزاتی ست. اگر با اين سيستم مقابله کنيم - چه مشخص باشد، چه عمومی، و يا جمعی، و يا منطقه ای، چه تأثيری روی تو می گذارد، مطالباتت چيست - چون به محض آن که در مقابل اين سيستم قرار بگيريم از ما خواهند پرسيد: «پيشنهاد شما چيست؟» پاسخ خواهيم داد: خُب اين هم پيشنهاد. می پرسند چه کسی روی آن کار کرده؟ می گوييم: خود مردم. اين جاست که مردم -به قول ما- مبارزه را از آن خودشان می دانند. اين مبارزه به فرد خاصی تعلق ندارد.
بنا بر اين رفقا، پيشنهاد ما يک کار ضرب الأجل است. برنامهء زمانی دارد. موضوع بر سر انجام کارهای اداری دهقانان نيست، يا مبارزه برای به ثبت رساندن سنديکا، يا آن که برق ارزانتر شود. نه. برای اين کار سازمان هائی مثل سازمان همين رفقا وجود دارد. اينجا فضائی خواهد بود که در آن از کمک ديگران، از جمله از کمک خود ما و همچنين رفقای ديگر، بهره مند خواهيد بود. بنا بر اين به کارزاری ديگر وارد شويد و، همان طور که اين رفيق گفت، به يکديگر متقابلاً ياری خواهيم رساند. از سوی افراد بسيار به شما کمک خواهد رسيد و فرض بر اين است که شما هم به ديگران ياری خواهيد رساند. نه در مقابل پول، بلکه به اين دليل که معتقديم که اين عين مبارزه است.
پس، در همين مبارزه اختلافات روشن می شود: بايد به اين اشکال نيز احترام بگذاريم. نمی توانيم کاری کنيم که همه فکر کنند که شکل مبارزه فقط شرکت در يک جلسه بحث در مورد اصول تئوريک است. ولی برخی هم چنين نظری دارند. و می توانيم تصور کنيم که کسی فکر می کند که فقط در يک سنديکا، يا فقط در تظاهرات و يا راه بندان خيابانی می شود عليه سرمايه داری مبارزه کرد. رفقائی هستند که مطرح می کنند شکل مقابلهء آن ها با سيستم، از طريق توليد هنری شان است - همين حالا يک نفر اينجا آن را طرح کرد-. اينجا جای اين رفقاست و بايد باشد. چون وقتی همهء اين کارها به پيروزی برسد ولی خلاقيت هنری درست و صحيح نباشد، پيروزی کامل نخواهد بود. چون اين بخش جا می ماند و مايهء تأسف خواهد بود که با وجود اين همه کوشش و تقلا، اين همه از خود گذشتگی، اين همه نوری که اين جنبش توليد خواهد کرد، از يک جا کم بياوريم. خود افرادی که مأموريت آفرينش هنری را می پذيرند بايد پا پيش بگذارند و اين فضا را بوجود بياورند، آن را حفظ کنند، رشدش بدهند و از آن دفاع کنند. و در عين حال بقيه را نيز متقاعد کنند. ولی خود رفيق می گفت که اين امر يک پروسهء آموزشی، پرورشی، و جمعی ست - در رابطه با آموزگاران -. يعنی يک جامعه دارد آموزش می دهد و همان جامعه دارد آموزش می بيند. بنا بر اين، دست آخر اين توليد هنری شما بايد روی ما که هنرمند نيستيم تأثير بگذارد. برای مثال روی ما که ممکن است فکر کنيم اين کار اهميتی ندارد، يا اهميت چندانی ندارد. هنرمندان هم می توانند فکر کنند: کثافت کاری چسباندن اطلاعيه و يا فرياد زدنِ «مرگ بر دولت!» به درد نمی خورد. اين هم فضای ديگری ست که بايد برای متقاعد کردن ديگران مبارزه کند. همان طور که می گوئيم نبايد ضد روشنفکری باشد، همان طور هم نبايد روشنفکر مآبی و تئوری گرائی محض باشد.
حاصل اين که در اين «کارزار ديگر» نيروی زياد متمرکز شده است و هر کس آن را به سوئی می کشد. و بُردار می کشند که هر آن چه به يک سو می رود، مسير جديدی می يابد. رفقا، ما حرف مان اصلاً اين طور نيست. می دانيم به کجا می رود. و بر همين اساس پيشنهاد می دهيم. هيچ کسی را اغفال نمی کنيم. اين جا هدفمان نه فقط اين است که بر به رسميت شناخته شدن حقوق و فرهنگ بوميان تأکيد کنيم و نه فقط برای آن که فرصت های بيشتری به وجود آوريم، نه فقط برای احترام گذاشتن به زنان. هدف مان همهء اين خواسته ها با هم و برای همه است؛ بنا بر اين هر کس بايد برای يک قسمت مبارزه کند. رفقا، در اين مورد بايد با شما و همهء کسانی که با آن ها بوده ايم، رو راست باشيم. اين مثل کاری که در گذشته می کرديم نيست، که بخواهيم مبارزه ای را به پيش ببريم و به ديگران بگوئيم کمکم کن. يک مبارزه را دسته جمعی به پيش خواهيم برد. مبارزه ای که متعلق به ماست، متعلق به همهء گروه هائی که در آن شرکت دارند، و نه فقط يک گروه که بقيه به آن کمک کنند.
بنا بر اين فقط به دليل تعلق خاطر به ارتش زاپاتيستی نمی توان با مشکلات کارزاری ديگر مبارزه کرد. زيرا اين جا مسئله بر سر هواداری از يک سازمان نيست، و نه حتی هواداری از يک قضيه و هدف. بلکه موضوع اين است که آن را از آن خود کنيم. پس دليلی که ما شما را به کارزاری ديگر و ششمين بيانيه دعوت می کنيم اين است که اين قضايائی که برای ما تعريف می کنيد، رويش تأمل کنيد، تاريخش را تعيين کنيد و اگر در انتهای محاسبه نتيجه ای که گرفتيد «سرنگون باد سرمايه داری» بود - شرط می بنديم که خواهد بود - آفرين، آن وقت پا پيش می گذاريم. بنا بر اين، اينجا احزاب خواهند بود، کنسرت، جنبش، گروه های فرهنگی، نقاشان، راه بندان جاده ها، اشغال زمين [های بزرگ مالکان] و هر آنچه انقلاب می زايد، يا به يک مبارزهء عمومی، پربار و جديد منتهی می شود.
از طرف ديگر آن چه طرح می شود اين است که: «خانه را به هيچ وجه تعمير نخواهيم کرد، چون دارد فرو ميريزد.» نه تعمير سقف آن، يا کمی گشاد تر کردن درش به منظور آن که کمی گنجايش آن بيشتر شود - بعضی احزاب سياسی چنين پيشنهادی می کنند -. ما شاهديم که از پائين دارد فرو می ريزد، و شايد زير بنايش ديگر دارد از هم می پاشد و ما داخل آن هستيم و له و لورده خواهيم شد. تعمير خانه کافی نيست، بلکه بايد خرابش کرد و خانهء ديگری ساخت. خانه ای که دلباز باشد، تحمل ديگران را داشته باشد، ولی مهمتر، اينکه رويش بحث شود، پيشنهادات اين رفقا و رفقای ديگر شنيده شود و هميشه - به همان شکل که کارزاری ديگر زاده می شود - نسبت به کسانی که به آن شکل می دهند احترام وجود داشته باشد.
به همين دليل در اولين دور خروج از چياپاس، ارتش زاپاتيستی در مد نظر ندارد که با همه گفتگو کند. مثل سال ۲۰۰۱، يعنی اين روش را برنمی گزيند که برود بالای سن، هزاران نفر بيايند، سخنرانی کند و بس.... برای اين که موضوع بر سر چيز ديگری ست. به همين دليل برای کلام، و در درجهء اول کلام رفقا، رجحان قائل می شود. اين موضوعی اساسی ست. اگر يکديگر را نشناسيم، ديگر شناختن ديگران به چه دردمان می خورد؟ بنا بر اين، اينطور نيست که سکتاريست باشيم و هيچ کس با خبر نشود، کاری که داريم می کنيم شروع کردن از ابتدای امر است. اول بايد با هم آشنا شويم. من حالا در تباسکو رفقا را می شناسم، قبلاً آن ها را نمی شناختم. می دانستيم که در تاباسکو کارزاری ديگر وجود دارد، که بسيار کوچک است، بسيار کوچکتر از آنچه واقعاً هست. اما حالا ديگر با هم آشنا شده ايم.
اگر اين طور است، پس کو پيشنهاد برای کار؟ زيرا اگر شما داريد وارد کارزاری ديگر می شويد، و داريد حرفتان را می زنيد تا رشد کند، - همان طور که يک رفيق مايا اهل کينتانارو گفت: «بايد به کلام هوا رساند تا پرواز کند.» - بنا بر اين، اولين تعهد شما به عنوان کارزاری ديگر در تاباسکو بوجود آوردن ساز و کاری ست که با آن حرف ديگران را بشنويد. پس، موضوع بر سر اين نيست که تشکلی برای هماهنگی، رهبری کردن و ايجاد سلسله مراتب در کارزاری ديگر در تاباسکو بوجود بيايد. بلکه تشکلی ست که بايد با آن رابطهء مستقيم داشته باشيم، برايش اطلاعات بفرستيم و اين رفقا مسئوليت پخش آن را به عهده بگيرند. رفقا آنچه ما از شما تقاضا می کنيم، صبر است. تا به حال چهار ايالت را پشت سر گذاشتيم، اين يکی پنجمی ست. ۲۶ ايالت ديگر مانده، به علاوهء ايالت فدرال. بگذاريد به ماه ژوئن برسيم.
زيرا خواهيم ديد که دولت به ما اجازه می دهد، ولی شما نمی گذاريد کار را به پايان برسانيم و گوش نمی کنيد که در سطح کشور چه خبر است. آنچه من از اين چهار ماه برايتان به ارمغان می آورم، خوشايند نخواهد بود و آن اينکه همه چيز از اعماق به غرش در خواهد آمد. همين حالا هم با بخش هائی روبرو هستيم که بسيار راديکاليزه شده اند. که ديگر حتی به فکرشان هم خطور نمی کند که بحث خواهيم کرد. فقط می خواهند عمل کنند. من از مبارزهء مسلحانه حرف نمی زنم، از بسيج عمومی جهت تغيير می گويم. و اين تازه چيزی ست که از ايالات به ظاهر کمتر سياسی با خود می آوريم، به غير از جنوب شرقی - يعنی چياپاس. فرض بر اين است که کامپه چه، يوکاتان، و کينتانارو آرام هستند، طرفداری از حزب انقلاب اداری شده PRI و يا حزب اقدام ملی PAN بسيار قوی ست، و امکانات زياد است. اگر آن جا داريم جوش و خروش بر می انگيزيم، تصور کنيد که برويم تاباسکو، براکروز، اوآخاکا، و گرررو که همه خوب می دانند که به شکل گسترده ای دارای مبارزات اجتماعی هستند. تصور کنيد جائی که کسی نمی شناسد چنين جوش و خروشی براه افتاده. من می گويم که بايد پاشنه ها را ورکشيد. کارتان فقط به بحث و گفت و گو در بارهء ششمين بيانيه و يا چيزی شبيه به آن خلاصه نشود.
بنا بر اين کاری که بايد کرد اين است که اين اطلاعاتی که شما رفقا توليد می کنيد، مثل همين اطلاعاتی که در بارهء مبارزاتتان داديد، و ما آن را به نقاط ديگری برای آشنا شدنشان منتقل می کنيم، در عوض شما هم بايد مبارزات ديگران را بشناسيد. اولين گام بوجود آوردن يک کميسيون ارتباطات و جلو بردن آن است. منطقی اين است که هر کس متعهد شود که دارد وارد مبارزه ای می شود، آن را به ديگران توضيح داده، رشدش بدهد. اين جا مشکل اين نيست که آيا کسی را پيدا می کنی که از تو بپرسد که: آيا کاغذ ماغذ هايم را تو مرتب می کنی؟ يا آيا به من يک ساندويچ می دهی؟ بايد رک و راست باشيم و بگوئيم: «نه، کار ما اين نيست». خب! به ما نمی پيوندد. باشد، همين است که هست!
همان طور که يکی از رفقا گفت، موضوع بر سر اين نيست که تعداد زيادی عضو داشته باشيم. مهم اين است که کسی که وارد می شود بداند چکار می کند. بايد به رفقائی که سازمان خودشان را دارند بگوئيم که آن را حفظ کنند و تقويتش کنند. اگر کوچک است، رشدش بدهند. اگر در مبارزه ای سهيم اند، راديکالش کنند. و کسی که در سازمانش وظيفهء رديف کردن کاری با دولت را دارد، کارش را انجام بدهد، ولی کلک نزند. يا فکر کند که راه حل در آن جاست (اگر درست کار باشد، حتما می داند که راه حل در آن نيست). شايد بتواند به لوله کشی فاضل آب يا چيزی شبيه به آن دست بيابد. ديديم که يکی از رفقای اينجا تعريف می کرد، که اوضاع خراب است: شالودهء شهری [لوله کشی و فاضل آب] وجود دارد، چاه آب هست اما آب ندارد، فاضل آب داريم اما بسته است و کار نمی کند....
حالا وضع از اين هم بدتر است. قول چيزی را می دهند ولی در واقع، چيزی درکار نيست. حد و حدود کارهائی که دولت مکزيک انجام می دهد، دائماً کمتر می شود. از همان اندکی هم که مانده، کسر می کنند تا در «صندوق کوچک!» [اين صندوقی ست که برای پرداخت های بی حساب و کتاب، از جمله رشوه دادن درست می کنند و هيچ کنترلی روی آن نيست] انتخابات بريزند. ولی نبايد بی حوصله شد. خيلی افراد به آن سو خواهند رفت. آن ها دشمنان ما نيستند. اما دوستان مان نيز نيستند. هنوز نيستند. بايد با آنچه ما در ايالت های مختلف درست می کنيم، حرف اين افراد را بشنويم، و برنامهء ملی مبارزه را تهيه کنيم. همان طور که اينجا گفته شد، «نمايندهء شماره صفر» يک نفر شماره يک کم دارد، يک شمارهء دو، يک شمارهء سه و بيشتر از آن، که اين سو و آن سو خواهند رفت تا با اين رفقا حرف بزنند. نه فقط در همين دورانی که مسئلهء انتخابات است، برعکس هر جا که افراد خود را وقف می کنند و با استواری، بر پايهء همان سرخوردگی و بی صبری مردمی که انتخابات را به جای تغيير گرفته بودند، جنبش را بنا می کنند.
بسياری از سازمان ها - و يا به قول بعضی ها کوشش هائی برای سازماندهی - که در حال حاضر وجود دارد، همان طور که می گويند، افق شان دوم ژوئيه است. ببخشيد که اين طور تند به آنان برخورد می کنيم، ولی اين فوروم، اين جلسهء گفتگو در روز دوم ژوئيه به انتها می رسد. حالا هندوانه زير بغل تان می گذارند چون هرناندو خوارِز [دبير اول سنديکای شرکت تلفن] و بِگا گيين [دبير اول سنديکای بيمه های اجتماعی] از شما می خواهند که تسليم شويد. اما برای آن که جای دوری نرويم، به اين اطلاعيه ای که به دست من دادند اشاره کنم: اسمش را جبههء سنديکائی بومی اجتماعی و خلقی گذاشته اند، اما حتی يک مطالبهء بومی ندارد. نمی دانم چطور شرمشان نمی شود که خود را بومی بخوانند. حتی يک مطالبه برای بوميان ندارند. در هيچ کجا کلمه ای در مورد فرهنگ و حقوق بوميان وجود ندارد.
سقف خواستها و افق موجود اين است. ما وارد آن نمی شويم. رفقائی هستند که فکر می کنند بايد وارد آن شد چون آنجا می شود با کارگران ديگری ارتباط برقرار کرد، بفرمائيد، واردش شويد. به نظر ما درون کارزاری ديگر تا زمانی که از خط مشی اصلی، يعنی اين که سيستم را نشانه بگيريم و در انتخابات شرکت نکنيم دور نشوند، به آن ها انتقاد نمی کنيم. روی قراردادهايتان و اهداف استراتژيکی و سياست ائتلافی بحثی نيست. اين را مطرح می کنم چون يک نفر اينجا می گفت ما کسی را که سوسياليست نباشد راه نمی دهيم. ششمين بيانيه مطرح نمی کند که بايد سوسياليست بود. هر کسی که ضد سرمايه داری ست می تواند به آن بپيوندد. پس از سرمايه داری چه خواهد بود؟ پيشنهاد هست. خيلی هم هست. اما بايد به آن ها گوش سپرد، مگر می خواهيم فئوداليسم را پيوند بزنيم؟ هرگز!
ما می گوئيم که کارمان مانند پل است، يا مکانی برای وصل کردن افراد بسياری با يکديگر. ولی کارزاری ديگر مال شماست، رفقا. من به تاباسکو آمدم تا کارزاری ديگر را به شما واگذار کنم. شما ببينيد با آن چه می کنيد. کار به همين جا ختم نخواهد شد. اگر مشخص شود که ششمين بيانيه چيست و کارزاری ديگر چيست، افراد بيشتری به آن خواهند پيوست. بزودی معلوم خواهد شد که [شرکت در انتخابات] گناه نيست، مانعی نيست که کسی بد سليقه باشد و نسبت به يکی از کانديداها ديد خوب داشته باشد. آنچه ممکن نيست، ورود کسی ست که فعال و رهبر يک حزب رسمی وفادار به سيستم باشد. اين يکی ممکن نيست. اين تصميمی ست که گرفته شده. به يک دليل اساسی، و آن اينکه کارزاری ديگر، چيز ديگری ست و نمی توان آن را به يک کارزار انتخاباتی بدل کرد.
اگر رفقائی که کار فرهنگی می کنند و يا نوازنده هستند، با ديگران حرف بزنند، تعداد بيشتری وارد کار خواهند شد. بنا بر اين، نياز داريم که کارزاری ديگر در تاباسکو يک جلسه بگذارد. تقاضا داريم که به صورتی جمعی، دمکراتيک، انتقادی، و با انتقاد از خود، و هر جور ديگر که ميلتان باشد، اين اولين ديدار را ارزيابی کنيد. ديداری که امروز شروع نشده، بلکه از زمانی آغاز شد که شروع کرديد دور هم جمع شويد، با هم درگير شديد، زمانی که ديديد يکی برای ديگری اهميت قائل نمی شد، تمام ماجرا را ارزيابی کنيد، چه آنچه اين جا سخنش به ميان آمد يا نيامد و يا اينکه چرا معاون [معاون فرمانده مارکوس] فلان موضوع را مطرح کرد.
اگر در جنبشی با چنين مشخصاتی هستيم، از اول فرض را بر اين گذاشته ايم که اگرچه در مورد مسائل اساسی وحدت نظر داريم، اما اختلافات زيادی هم هست، اختلافاتی که می توان روی آنها بحث کرد، و در مورد آنها هم عقيده نبود. توجه کنيد! اين مسئلهء شش تا نکته، دام است: کارتان به رأی گيری نکشد، چون آنوقت برنده و بازنده در کار خواهد بود. آن شش نکته برای باز کردن بحث مطرح شد تا حرکت غنی شود، رشد کند و آنگاه، به صورتی عمومی تر معلوم شود که سمت و سو چيست. نه برای آن که ببينيم در تاباسکو چه کسی برنده می شود، و يا برای آن که بگويد: «کسانی که حالتی افقی دارند برنده نشدند و يا کسانی که حالتی عمودی دارند نباختند». و يا بر عکس.... قضيه از اين قرار است که مقدماتی را در اختيار همهء سازمان ها، گروه ها، و افراد قرار دهيم که بر اساس آن مشخص کنند در کارزاری ديگر چه چيزی خواهند داشت و همين طور تک تک افراد. چون چنين ضمانتی داديم، به عنوان زاپاتيست مبارزه خواهيم کرد تا کارزاری ديگر فضای هر فردی را برسميت بشناسد. مهم اين نيست که بسيار بزرگ است يا کوچک، مهم اين است که هر کسی با آشنا شدن با افراد ديگر، به ايدهء جديدی دست يابد.
ـــــــــــــــــــــــــ
توضيح: کروشه ها از مترجم است.
Palabras del Subcomandante Insurgente Marcos, Galería Mukul–Já, Villahermosa, Tabasco, 24 de enero, en el idioma Farsi (Persa) por Bahram Ghadimi
- توضیحات
- نوشته شده توسط بهرام قديمی
- دسته: جنبش زاپاتیستی
«کارزاری ديگر» آغاز شد
در دوازدهمين سالگرد قيام زاپاتيست ها، ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی باز هم شهر سن کريستوبال را به اشغال خود در آورد.
بهرام قديمی، مکزيک ۴ ژانويهء ۲۰۰۶
از حدود ساعت ۳ بعد از ظهر اول ژانويهء ۲۰۰۶ در چهار راه ورودی شمال شهر سن کريستوبال، جمع وسيعی از اهالی که از مناطق مختلف چياپاز با اتوبوس و کاميون می آمدند، آرام و منظم صف کشيدند و در انتظار بقيهء رفقای خود ماندند. به تدريج تعدادشان به هزاران نفر رسيد. زنان و مردان، کودکان و بزرگسالان ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی که دوازده سال پيش برای اشغال اين شهر مخفيانه آمده بودند، اين بار به عنوان بخشی از برنامهء «کارزاری ديگر» و با اطلاع قبلی به اين شهر آمدند تا نخستين گروه از نمايندگانشان سفر شش ماههء خود را به منظور شنيدن صدای بيصدايان آغاز کنند.
پس از دو سه ساعت انتظار، چند کاميون حامل بوميان منطقهء مرزی - جنگل به فرماندهی تچو به چهار راه می رسند و چند دقيقه پس از آن، معاون فرمانده شورشی مارکوس از يک جيپ پياده می شود. (فرمانده مارکوس فاصلهء بين روستای خودمختار زاپاتيستی لاگروچا و شهر سن کريستوبال دِ لاس کازاس را سوار بر يک موتورسيکلت طی کرد. خاوير سولورسانوس، گويندهء معتبر کانال ۵۲ تلوزيون در مکزيک اين عمل مارکوس را به طور سمبليک با سفر متورسيکلت ارنستو چه گوارا مقايسه کرد. اما گمان می رود که مارکوس با اين کار می خواست نشان دهد که هيچ ترسی از حمله و ترور ندارد.) او در ازدحام جمعيت به درون صفوف منظم پايه های کمک رسانی می رود تا با فرماندهان ديگر، خود را برای راه پيمائی آماده کند تا بعد راه طولانی از خط کمربندی شهر را تا مرکز آن با سردادن شعار طی کنند. حدود ساعت ۷ بعد از ظهر تظاهر کنندگان که تعداد زيادی از آنان با پای برهنه آمده بودند، دو ساعت و نيم راه رفتند تا به ميدان مقابل کليسای اعظم شهر، همان جائی که دوازده سال پيش فرمانده مارکوس اولين بيانيه را از جنگل لاکندونا برای مطبوعات ملی و بين المللی قرائت کرده بود برسد.
فرمانده تچو به عنوان اولين سخنران سخن گفت:
«برادران و خواهران کارگر، برادران و خواهران دهقان سراسر مکزيک: امروز می خواهيم به شما بگوئيم که وضع کارگران در روستاها و شهرها هر روز وخيم تر می شود. با وجود اين، ما دهقانان و کارگران در زمينهء توليد و کار ارزان، بخش مهمی از خلق مکزيک را تشکيل می دهيم.
برای ميهنمان، وجودمان لازم و ضروری ست، اما مسلم است که ما دهقانان مکزيک فقيرترين افراديم. با وجود اينکه برای توليداتمان در اين کشور جز مبلغ ناچيزی دريافت نمی کنيم، با وجود اينکه اراضی بسيار بدی در اختيار داريم و از امکانات لازم برای توليد برخوردار نيستيم، و با اين حال توليد می کنيم و هيچ تضمينی برای ادامهء کار نداريم. باران، خشکسالی، طوفان و غيره می تواند محصولات مان را نابود کند و هيچ کس در قبال سرنوشت ما احساس مسؤوليتی نمی کند.
از آن جا که کارگران شغل مطمئنی ندارند، به جرم دفاع از حقوقشان به اخراج تهديد می شوند. نه قوانين دولتی از آنها حفاظت می کند و نه طبعاً اربابان، چون اگر خواهان افزايش حقوق، برخورداری از بيمه و يا شغلی مطمئن باشند، حتی اگر خواستشان قانونی باشد، ظالمانه اخراج می شوند. در واقع اين قوانين اجرا نمی شوند چون به زيان کارگران و به نفع اربابان و برای ثروتمند تر کردن آنان وضع شده اند.»
سپس تنی چند از فرماندهان سخنرانی کردند. خانم فرمانده کلی گفت:
«بدين شکل به مردان «ماچيست» (مردسالار) نشان خواهيم داد که ما هم وظيفهء مبارزه و شرکت در حقوقمان را داريم. زيرا حالا ديگر نمی توانيم کاری را انجام دهيم که زمانش به سر رسيده، زيرا به عنوان زن فقط کارمان به رختخواب و منزل محدود نمی شود. هرکاری که مردان بگويند می توانيم انجام دهيم، ما هم می توانيم مسؤوليت های به اصطلاح مردانه بر عهده بگيريم و به انجام رسانيم.»
و بعد خانم فرمانده اورتنسيا:
«ما در آن اول ژانويهء سال ۱۹۹۴ مسلحانه قيام کرديم. صدها نفر از زنان ميليشيا، شورشگر و رهبران ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی مسلحانه قيام کرديم و چند شهر استان مان را اشغال نموديم. در همان حال هزاران زن از پايه های کمک رسانی با مسئوليت های مختلف در روستاهی خود، مصمم بودند تا با مبارزه از روستای خود، حقوق خود، و شأن و منزلت خود به عنوان زن دفاع کنند. مبارزه در آن روز اول ژانويهء ۱۹۹۴ اين گونه آغاز شد و همچنان اين مبارزه را ادامه می دهيم. ادامه می دهيم به همراه رفقای مرد و همهء آن ها که به قضيهء ما پيوسته اند.
مبارزه مان را به منظور بدست آوردن جايگاهی که به عنوان زن حق داريم احراز کنيم ادامه خواهيم داد.
برای بدست آوردن جايگاه و حقوق مان به عنوان زن، به مبارزه ادامه خواهيم داد، زيرا تا به امروز از حق برابر، آزادی و شراکت کامل در بسياری از کارها به منظور رشد روستاهايمان و ساختمان خودمختاری مان نداريم. همه جا به عنوان زنان از بيعدالتی رنج می بريم، از تحقير، از اهانت، از تبعيض، از توهين و تجاوز به حقوق مان. نمی توانيم اجازه بدهيم که اين شرايط ظالمانه ای که به ما زنان روا می شود، همچنان برای هميشه ادامه داشته باشد، بلکه يک روز بايد به آخر برسد.»
آن گاه به عنوان آخرين سخنران معاون فرمانده شورشی مارکوس ابتدا فقط خطاب به رفقای ارتش زاپاتيستی سخن گفت. وی در اين بخش اول به زبان محلی تسوتسيل حرف زد و بعد به اسپانيائی:
«... اگر اتفاق بدی برايم بيفتد، می خواهم بدانيد که برايم مبارزه در کنار شما افتخار آفرين بود. شما بهترين آموزگاران و رهبران بوديد، و اطمينان دارم که مبارزه مان را در راهی درست به پيش خواهيد برد. به همه با کلام شأن و منزلت انسانی نشان خواهيد داد که چگونه می توان بهتر بود و بهتر زيست. ما همچون باديم و از مرگ در مبارزه نمی هراسيم....
با اجازهء شما می خواهم يادی کنم از تمام رفقائی که در اين ۱۲ سال به خاک افتاده اند. آنان را به ياد می آورم و از شما می خواهم که يک دقيقه سکوت کنيد به خاطر همهء رفقای به خاک افتاده و به نام رفيق معاون فرمانده پدرو.» (يک دقيقه سکوت حضار)
پس از آن او خطاب به اعضای برنامهء «کارزاری ديگر» اضافه کرد:
«ششمين بيانيه و کارزاری ديگر خط روشنی را ترسيم کرد که پيشنهاد کرديم بر اساس آن خود را چپ و ضد سرمايه داری تعريف کنيد. نه سانتريست، نه نيمه سانتريست، نه راست ميانه رو، نه چپ منطقی و يا قانونی، بلکه چپ. همانطور که گفتيم جائی که قلب قرار دارد و نيز آينده، خُب يعنی فردا. ما از تمام رفقائی که تا به حال به ششمين بيانيه پيوسته اند و «کارزاری ديگر» را از آن خود کرده اند، سپاسگزاريم. از اين لحظه رفقای ما به شمار می آيند.»
وی سخنرانی خود را اين گونه به پايان برد:
«برای اولين بار يک آکسيون را در اول ژانويه با شعار «زنده باد EZLN» به پايان نمی بريم، بلکه به عنوان رفيق می گوئيم: «زنده باد کارزاری ديگر!».
سپاسگزارم.»
بدين ترتيب برنامهء «کارزاری ديگر» عملاً آغاز شد.
نمايندگان زاپاتيست به مدت شش ماه با وجود مخاطرات بيشمار در سراسر مکزيک با بوميان، کارگران، دهقانان و بقيهء نيروهای مردمی، نشست خواهند داشت.
هنوز ۲۴ ساعت از آغاز حرکت نگذشته بود که نمايندگان طبقهء حاکمه در مکزيک به نوعی اضطراب دچار شدند.
اولين کنفرانس مطبوعاتی سالِ سخنگوی رياست جمهور مکزيک به صحبت در مورد کارزار زاپاتيست ها خلاصه شد.
احزاب سياسی مختلف در مکزيک به کارزار زاپاتيست ها «خوش آمد» گفتند. اين احزاب و دولت مکزيک کوشش می کنند وانمود کنند که کارزار ديگر به نوعی در چهارچوب کارزار انتخاباتی قرار دارد. فرصت طلبی احزاب انتخاباتچی تا آن جاست که دبير اول حزب «آلترناتيو اجتماعی» اعلام کرد که حزب خود را در اختيار زاپاتيست ها قرار می دهد تا در جريان مبارزاتشان از آن استفاده کنند. اين حزب مانند همهء احزاب ديگر آگاه است که نوک تيز انتقاد زاپاتيست ها متوجه کليت عمل شرکت در انتخابات به منظور بدست آوردن قدرت و امکانات است. لذا اين احزاب فريبکار و رئيس جمهورشان که به ظاهر به زاپاتيست ها خوش آمد می گويند، در خلوت، تمام تلاش خود را برای از ميان بردن آن ها به کار می برند. مسئلهء برخورد به زاپاتيست ها مسئلهء اين يا آن حزب نيست، اين موضوع به کل هيئت حاکمه و دولت به عنوان نمايندهء منافع طبقات حاکمه بر می گردد.
در طرف ديگر اين ماجرا سازمان های کارگری، دهقانی توده ای و بومی قرار دارند. بسياری از سازمان های چپ در مکزيک در انتخابات گذشته به احزاب انقلاب دمکراتيک و کار رأی می دادند. باانتشار «ششمين بيانيه از جنگل لاکندونا» [متن کامل آن را روی همين سايت می يابيد] بحث گسترده ای در ميان اغلب اين گروه ها شکل گرفت. در اين بحث ها می توان شاهد انواع برخوردهای انقلابی، اپورتونيستی و کاسبکارانه بود. اين امر در مورد سازمان های مسلح مکزيک نيز صدق می کند. روز ۲۵ دسامبر مارکوس نامه ای می نويسد خطاب به رهبری، کادرها و فعالان سازمان های مختلف سياسی - نظامی انقلابی در مکزيک. در اين نامه او از اين سازمان ها اجازه می خواهد تا «کارزاری ديگر» و «مأمور شماره صفر» (مارکوس خود را اين گونه ناميده است) ارتش زاپاتيستی بتوانند در مناطق آن ها فعاليت کند. اولين گروهی که به در خواست EZLN پاسخ داد EPR بود. با وجود آن که اين جريان که خود هنوز به نوعی به حزب انقلاب دمکراتيک چشم اميد بسته و به همين دليل سازمان های حول و حوش آن به ششمين بيانيه از جنگل لاکندونا نپيوسته اند، با اين حال در اطلاعيهء ۲۹ دسامبر خود به درخواست زاپاتيست ها پاسخ مثبت داد. جريان مهم مسلح ديگر در مکزيک، يعنی ERPI برای تمام سازمان های توده ای نزديک به خود شرکت در انتخابات و دفاع از هر کانديدائی را اکيداً ممنوع کرده است. سازمان های وابسته به اين تشکل همه به ششمين بيانيه و کارزاری ديگر پيوسته و شديداً در آن فعالند. با اين حساب می توان مشاهده کرد که تأثير جنبش زاپاتيستی از محدودهء سازمان های غير مسلح بسيار فراتر رفته است.
اگر در اول ژانويهء ۱۹۹۴ ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی با قيام مسلحانهء خود حقوق بوميان را در دستور کار سياست چپ در مکزيک قرار داد، در اول ژانويهء ۲۰۰۶ با شرکت هزاران تن از بوميان در شهر سن کريستوبال نوک تيز مبارزه را متوجه سرمايه داری کرد. اتخاذ اين مشی در زمانی صورت می گيرد که در کشورهای مختلفی در آمريکای جنوبی «چپ رسمی» با بدست گرفتن اهرم قدرت دولتی وظيفهء ادامهء حيات سرمايه داری را، گيرم با بهبود بسيار اندک در وضع زندگی مردم، به عهده می گيرد. اين همان نکته ای ست که دولتمردان را در برخورد با زاپاتيست ها دچار مشکل می کند.
امروز، در چهارمين روز آغاز کارزاری ديگر، هم و غمِ همهء احزاب رسمی در اثبات درست بودن انتخابات نمايشی خلاصه شده است. خود اين عکس العمل، ترس آن ها را از پيشرفت ديدگاه های زاپاتيستی و گسترش آن به سطح مکزيک نشان می دهد.
اين سخن درستی ست که «کسی که نتواند رؤيا بپروراند، نمی تواند مبارزه کند». زاپاتيست ها امروزه در مکزيک و آمريکای لاتين بذر افشان رؤيائی هستند که اميد می رود فردا به واقعيتی سرور انگيز بدل شود.
برای اطلاع بيشتر رجوع شود به:
سايت ارتش زاپاتيستی و کارزاری ديگر:
http://enlacezapatista.ezln.org.mx
سايت روابط بين المللی ارتش زاپاتيستی:
http://zeztainternazional.ezln.org.mx
Bahram Ghadimi: Informe del inicio de la OTRA CAMPAÑA, San Cristobal, 1.1.2006