۱۶ ژوئن ۲۰۱۰- شهر مكزيكو

كايتانو كابرِرا استِبان (۴۶ ساله با پنج سال سابقهء كار در شركت برق و نيروى مركز) از ۵۲ روز پيش در اعتصاب غذا.
خانم ناتيويداد گابيلا مارتينِز (۲۵ ساله با ۲ سال سابقهء كار در شركت برق و نيروى مركز) از ۴۵ روز پيش در اعتصاب غذا.
روبرتو خيمينز هرناندِز (۴۷ ساله با ۲۸ سال سابقهء كار در شركت برق و نيروى مركز، نمايندهء كارگران در سنديكا) از ۴۵ روز پيش در اعتصاب غذا.

من نخواهم مُرد.
همین حالا بیرون می زنم، در چنین روزی پر از آتشفشان
به سوی تودهٔ مردم، به سوی زندگی.
(پابلو نِرودا: زندگی خواهم کرد
)
در همبستگى با مادران ايران

انجمن مادران ميدان مه [آرژانتین] با مادران عزادار در ايران همبستگى مى كند. اين مادران با سركوب دولت احمدى نژاد مواجه اند، دولتى كه جان ۵۷ نفر را گرفته و بيش از چهار هزار نفر را زندانى كرده است. مادران ايرانى كه براى نخستين با در ۲۸ ژوئيه ۲۰۰۹ در تهران گرد هم آمده اند، شنبه ها، لباس سياه برتن، با مطالبهء آزادى تمام زندانيان سياسى و خواست محاكمه تمام كسانى كه مسئول سركوب هستند تظاهرات مى كنند.

 

انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری به "دلایلی روشن" موجب تظاهرات و خیزش بخش عظیمی از مردم کشور علیه رژیم شده است. فریادها و نداهای زنان و مردان و بخصوص جوانان عاصی از سی سال سرکوب و اختناق، اکثر جریانها و اقشار جامعه (داخل و خارج) را به حرکت، ابراز وجود و نظر واداشته است. در این بستر نشریات و تارنماهایی پا به عرصه وجود گذاشته اند که در اطلاع رسانی و مبارزه با سانسور فعال اند و برخی ار آنها در بازتاب مبارزات مردمی، به دنبال یافتن راهی نو و تفکری جدید برای برقراری دمکراسی، آزادی، برابری و ایده های ضد سرمایه داری قلم میزنند.
علت وجودی این نشریات در واقع پاسخی است در شکل مدرن برای مبارزه با سانسور سنگین رژیم در جامعه. همانطور که میدانیم در ادوار تاریخ از کهن تا به امروز، همواره مردم به طرق گوناگون در مقابل سانسور قدرتهای حاکم سیاسی یا مذهبی به مبارزه برخاسته اند. از پچ پچ و نقل اخبار و حکایات سینه به سینه، ساختن جک و متلک علیه سردمداران دولتهای زورگو، انتساب عقایدو نطرات کفرآمیز و انتقادی به نام کسانی که در گذشته اند و دیگر در دسترس نیستند (مانند برخی از آنچه به راوندی و زکریای رازی منسوب است)، نقل قصه و وقایع از زبان حیوانات از کلیله و دمنه تا مزرعه حیوانات (جرج اورول)، خلق کاراکترهای اجتماعی- کمدی (چون بهلول، دخو و ملانصرالدین). شعار نویسی و گرافیتی بر در و دیوار شهر، پخش تراکت، شبنامه و خبرنامه برای سیراب کردن عطش مردم برای کسب اطلاع در زیر شمشیر سانسور، خلق آثار هنری همچون گارنیکا از پیکاسو و نقاشی های دییگو ری وِرا... تا برسیم به استفاده از موبایل و اینترنت در روزگار ما. عرصهء مبارزه با سانسور خلاقیت حیرت انگیز مبارزهء توده ها را برای رهایی باز می تاباند.
در نگاهی به تعدادی از نشریات اینترنتی که به عنوان نمونه می آوریم، شاهد افشای جنایتهای رنگارنگ رژیم و بزیر سوال بردن کل نظام هستیم. برخی از اینها بدنبال یافتن اشکال نوین سازماندهی و فعالیت توده ای هستند بدون آنکه انتظار رهبری از بالا مطرح باشد. مطالعه گزارش زیر ما را با ایده ها و پیشنهادهایی برای راهیابی به طرحی نو در زمینه های سیاسی- اجتماعی و یافتن راهکارهای جدید در نبرد و تظاهرات خیابانی آشنا می کند.

خیابان

اولین شماره این نشریه "ویژه اعتراضات مردمی" در 29 خرداد 1388 در چهار صفحه با شعار "زنده باد حاکمیت مردم، زنده باد مقاومت در برابر دیکتاتوری" در خیابان متولد شد، و با نشر روزانه تا شماره 28 "29تیر1388" ادامه یافت. از شماره 29 "1مرداد 1388" برای کاهش فشار کار روزانه و امکان تثبیت و تداوم انتشار آن به صورت موقت سه شماره در هفته منتشر می شود. خیابان جای خود را میان ایرانیان باز کرده و حتی در نشریات خارجی هم معرفی شده است. بسیاری از سایتها و وبلاگها نیز با درج مقالات و اخبار از نشریه خیابان در معرفی آن به دیگران همیاری داشته اند. آرشیو کامل خیابان و دیگر نشریات جنبش مردمی کنونی را میتوان در برخی سایتها یافت .
برخی از تیترهای گویای خیابان: "در سکوت زندان اوین چه میگذرد؟"، "در حالیکه خون از دستان حکومت می چکد؛ موسوی تنها نامه مینویسد"، "کودتای مخملی؟"، "هنر شهری نقد رادیکال نظم موجود"، "اعتراف گیری را متوقف کنید"، "برای مقابله با کودتا مردم آمدند ولی موسوی نیامد"، "زنان خیال بازگشت به خانه ندارند"، "کودتا و زیستگاههای مردم"، "مسلک حاکمان؛ جراحت های محکومان".
جالب اینکه "خیابان" سایت ندارد. متقاضیان از طریق اشتراک در آدرس الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید آنرا دریافت و پخش میکنند. صاحب نظران و نویسندگان، مقالات خود را به این آدرس می فرستند: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نشريه بذر

http://www.bazr1384.com
نشریه دانشجویی بذر که به عنوان زیر مجموعه، نشریه دانش آموزی بذر را هم منتشر میکند بصورت نشربه اینترنتی ماهانه با هدف “تبلیغ و ترویج ایده های مارکسیستی در جنبش دانشجویی و بردن ایده های مترقی بین دانش آموزان و معلمین” کار خود را از فروردین 1384 با انتشار بذر شماره یک شروع کرد و نشریه دانش آموزی را از بهمن 1386. بذر در همان شماره یک خود فروردین 1384 ایده ها و مواضع اش را اینچنین مطرح میکند:


.
"بزرگترين خلا در اين جنبش پراکندگی فکری و عدم هماهنگی فعالين چپ مي‌باشد که با تعطيلی نشريات متمايل به چپ و موج جديد فشار و اختناق در جامعه ايران تشديد يافته است. دست اندر کاران بذر به سهم خود در صدد پرکردن اين خلا و ارائه اخبار و تحليل‌های درست به جنبش دانشجويی هستند.
نشريه بذر در اين چهارچوب سعی دارد که:
* منعکس کننده مبارزات راديکال دانشجويان باشد و از آنها حمايت کند.
* مبلغ اتحاد جنبش دانشجويی با جنبش کارگران، معلمان، زنان، ملل و خلق‌های ستم ديده و ساير زحمتکشان شهر و روستا باشد.
* فعالانه به دفاع از روشنگری علمی برای مقابله با خرافات مذهبی بپردازد و سنت‌های پوسيده را به مصاف بطلبد.
* مبلغ جنبش آنتی گلوباليزاسيون سرمايه‌داری و جنبش چپ درسطح بين‌المللی باشد و زمينه‌های همکاری دانشجويان ايرانی را با اين جنبش‌ها فراهم آورد.
* حلقه گمشده ميان نسل کنونی با نسل قبلی چپ را بازسازی نمايد و با ديدگاهی پويا و نقاد تجارب جنبش چپ ايران و جهان را در اختيار نسل جديد بگذارد.
* نقش فعالی در نقد مکاتب ضد مارکسيستی که امروزه درميان دانشجويان مطرح است بر عهده گيرد.
* ديدگاه‌های مختلف جنبش چپ را به دانشجويان معرفی کند و به دور از هياهوهای سکتاريستی به بحث و مناظره علمی ميان آنها دامن زند.
* از کوشش در جهت اتحاد ميان آزادی خواهان، نيرو‌های راديکال و مترقی کوتاهی نکند."

نشریه بسوی انقلاب

"http://maktabemarx.net "
هفته ای یک بار حاوی گزارش، تحلیل، اخبار، مقاله و متون آموزشی مارکسیستی- لنینیستی در 16 صفحه با شعار "پیش بسوی ایجاد حزب طبقه کارگر" بصورت اینترنتی منتشر میشود. در بخشی از سرمقاله شماره هشت 31 تیر 1388 چنین میخوانیم:

سر مقاله
"سالهای قرن بیستم دوران تفوق اندیشه ای بود که می خواست ساختمان جامعه بی طبقه را که عموما” « کمونیستی » می نامید با توسل به شیوه هایی به انجام برساند که عملا” ربطی به مارکسیسم و سوسیالیسم علمی نداشت و در واقع همان راه رشد سرمایه داری را با شیوه های خشن تر و سرکوب عریان تر پیشه خود کرده بود. دایره مانور اندیشه و عمل احزاب و سازمانهای حامی آن، فراتر از آنچه سرمایه داری دولتی خوانده می شد نرفت. همین امر باعث شد احزاب و سازمانهای کمونیستی یا در قامت احزاب سوسیال- دمکرات اروپایی ( اروکمونیست ها) ظاهر شوند و یا در شکل فرقه های نامربوط که فاقد تاثیر قاطع در روند امور و مبارزات جاری کارگران بودند. به جرات می توان گفت این احزاب بشریت را سانتی متری هم به سوی کمونیسم هدایت نکرده اند. گفتنی است بر خلاف ادعای مدافعان این اندیشه آنچه اینک به عنوان دستاوردهای دمکراتیک انسانی خوانده می شود بی هیچ شبهه ای محصول مبارزات جهانی و منطقه ای طبقه کارگر است که وکالت بلاعزل خود را به هیچ مرجع حقیقی و حقوقی تفویض نکرده است.

خبرنامه ندا


http://nedaanews.com
خبرنامه روزانه ای است که از دوم تیر 1388 با نشر اخبار و مقالات آغاز به فعالیت کرده است. چنانکه از اسمش عیان است اخبار مربوط به جنبش مردمی را در تارنمای خود درج میکند. در خبر نامه ندا از جمله می خوانیم:
سرمقاله
"پیام اول: چراها و چگونه ها
هدف ما از شرکت در این مبارزات به مراتب فراتر از نتایج انتخابات ریاست جمهوری دهم است. و معتقد هستیم که اکثریت کسانیکه در انتخابات شرکت کردند و به موسوی و یا کروبی رأی دادند نیز اهداف و خواسته هایشان به مراتب بالاتر از گزینش این یا آن فرد بوده است. زمانیکه مردم در مناظره های تلویریونی به عمق اختلافات کاندیداها پی بردند معتقد شدند که برای شکستن قدرت مطلقه از موقعیت انتخاباتی، بعنوان کم هزینه ترین راه، استفاده کنند. در حقیقت، انگیزه مردم به دستیابی به آزادی های مردمی و انسانی شان بود که در مقابل انحصارطلبان حکومتی به اصلاح طلبان حکومتی رأی دادند. …اما، اینک که پرداخت این هزینه را به ما تحمیل کرده اند، دلیلی ندارد که خواسته های مبارزاتی خود را به نتایج انتخابات محدود کنیم. اینک زمان آن رسیده که مستقیماً برای آزادی های مردمی و انسانی خود مبارزه کرده تا اگر نتیجه ی مبارزات ما به قدرت گیری اصلاح طلبان حکومتی هم انجامید، ایشان بدانند که تا زمانیکه حقوق اولیه و خواسته های ما محقق نشود، دست از مبارزه بر نمی داریم."

بگذار صد گل بشکفد...
م . مینایی

زندگی در جهنم حکومت اسلامی کشنده و طاقت فرساست . در این شکی نیست. در صورت تداوم این حکومت هیچ آینده روشنی چه در کوتاه مدت و چه در دراز مدت برای کارگران ، زنان ، جوانان و نیز سایر اقشار و طبقات زحمتکش متصور نیست. مردم ایران با رژیمی سروکار دارند که با قساوت و بربریتی منحصربخود خیابانها و زندان هایش را به کشتارگاه مبدل کرده و در این مسیر جنایتکارانه خودی و غیرخودی نمی شناسد. حکومت دقیقا" همچون یک رژیم اشغالگر خارجی همه مردم کشور را دشمن محسوب می کند. دول امپریالیستی باصطلاح جهان آزاد و دمکراسی خواه هنوز به توازن قوا در داخل می اندیشند و منافع غارتگرانه خود را دنبال می کند. دستان باراک اوباما همچنان به سوی دستان خون آلود ولی فقیه دراز است. سازمان ملل متحد همچنان در خاموشی بسر می برد. هنوز هیچ نشانه ای از اخطار جدی ، تحریم ، تشکیل اجلاس فوق العاده و بکار گیری بند هفتم ماده چهل و یک منشور ملل متحد و... از سوی سازمان ملل به چشم نمی خورد. اتاق بازرگانی و تجارت آلمان و ایران در این وانفسا علیرغم ژست های ظاهری آنگلا مرکل می خواهد مرکز تجاری ایران و آلمان را در برلین افتتاح کند. به گزارش بخش بازرگانی وزارت امورخارجه آلمان هجوم سرمایه داران آلمانی برای عقدقرارداد با طرف ایرانی بی سابقه است. اینهمه اما با این توجیه صورت می گیرد که گویا غربی ها نمی خواهند گزک به دست رژیم ایران بدهند. در حالیکه رژیِم اسلامی قادر است همین فردا خامنه ای را به اعتراف جاسوسی برای اسرائیل وادارد. همچنانکه پیشترها این کار را با سعید امامی ها و بعضی از اعضای بیت منتظری و از آن پیشتر بیت شریعتمداری انجام داده است. از این رو برای قطع این روند چاره ای جز تلاش برای تغییرو در صورت امکان سرنگونی این رژیم نیست. اما آیا به صرف تغییر رژیم و حتا سرنگونی آن میتوان به مردم وعده آزادی و رفاه داد؟ آیا می توان آنها را به آینده ای روشن و سعادتمند مطمئن کرد ؟ مسلم است که نمی توان. در این مورد نیز شکی نیست. تنها تحت رژیمی سوسیالیستی که در آن شوراها قدرت را در دست داشته باشند و کارمزدی لغو شده باشد میتوان به آزادی و رفاه دست یافت (البته می توان قیود و شروط دیگری را به این مجموعه اضافه کرد).
اینجا اما سوالی عارض می شود و آن اینکه: " چگونه می توانیم از جایی که هستیم به مقصد مورد علاقه مان برسیم"؟ یعنی از جهنم سرمایه داری به بهشت سوسیالیستی وارد شویم؟
سرراست ترین پاسخی که به این سوال می توان داد این است: " با همراهی مردم ( کارگران و زحمتکشان)". در این پاسخ نکته بسیار ظریفی پنهان است که باید آن را بیشتر بشکافیم. گزاره " با همراهی مردم " نهاد مستتر دارد. می توان نهاد آن را " ما" (منظور ما چپ ها) یا "حزب" (منظور حزب کمونیست و...) فرض کرد. منطقیترین نتیجهای که از این فرض می توان گرفت این است که خواسته یا ناخواسته "چپ" و "حزب" را از مردم جدا کرده ایم. زیرا اگر بگوییم مردم خود به سوسیالیسم می رسند پس بودن و یا نبودن ما و صد البته همراهی و عدم همراهی ما محلی از اعراب نخواهد داشت ولی اگر شق دوم را اراده کنیم در این صورت ادعای نخست مصداق می یابد ، به این معنی که خط فاصلی بین خود و دیگران ترسیم میکنیم. واقعیت این است که مردم بی آنکه منتظر فرامین و رهنمودهای ما بمانند ، با و یا بی سازمان به میدان می آیند و مبارزه میکنند. در این صورت "وظیفه" ما چیست؟ کمک به آنها در رسیدن به اهداف ملموس و بلافصلشان. این کمک اما بدون همراهی و همگامی میسر نخواهد شد. اینجاست که لاجرم باید از برج عاج خود خارج شویم و چون ماهی در دریای خروشان مردم غوطه ور شویم. از آنها بیاموزیم و به آنها بیاموزیم. مطمئن باشیم که اگر عملا" به آنها کمک کنیم آنها هم از کمک کردن دریغ نمیکنند. آنگاه در راه یک هدف مشترک میجنگیم و هیچگونه جدایی و افتراقی بین ما پیش نمی آید. در این صورت به مثابه بخشی از مردم پابپای آنها در خیابان و میدان مبارزه میکنیم و جزئی از جنبش رنگین کمانی خواهیم بود که سرخی آن را نمایندگی خواهیم کرد.
به نظر می رسد باید از فتیشیزه ( خرافاتی) کردن موضوع انقلاب و اشکال سازمانی آن خودداری کنیم. به عبارت دیگر باید طوری عمل نکنیم که گویا طبقه کارگر – خصوصا" کارگران صنعتی – بطور اتوماتیک سازمانیابی و انقلاب خواهند کرد. و یا باید تا تشکیل حزب طبقه کارگر و یا جبهه متحد چپ دست روی دست گذاشت و مردم را از ترس فریب خوردن و گمراه شدن به بی عملی فراخواند. اینکه ما با داشتن اینهمه فرصت و امکان هنوز سنگ فرقهها را به سینه می زنیم و نتوانستهایم استراتژی روشنی برای خود تدوین کنیم تقصیر مردم که نیست. مردم گرفتار باند خرافی خامنهای – احمدی نژاد هستند که فکر میکنند امام زمانشان در انتخابات دخالت داشته و فرشتگان و اولیا و اوصیا در کار هدایت آنها هستند. مردم به عینه می بینند که نه آزادی دارند و نه امنیت و رفاه . حال میخواهند از شر رژیمی اینچنینی خلاص شوند. مگر نه اینکه غریق به هر چه دم دستش باشد چنگ میاندازد؟ پس تقصیر مردم چیست که کشتی نجات سوسیالیستی در انتظارشان نیست تا آنها را به ساحل امن و رفاه برساند؟ طرفه اینکه مردم اگر صرفا با رژیمی نظامی – کودتایی سرو کار داشتند کارشان به اندازه کافی مشکل بود اما بدتر اینکه با حکومتی درگیراند که از مذهب ابزار سیاسی ساخته است از اینرو مجبورند قبل از خود رژیم تقدس مذهبیاش را از بین ببرند. بخاطر همین است که دارند قدم به قدم خلع سلاحاش میکنند. همین مردم بعد از گفتن الله اکبر در پشت بام ها کفرآمیر ترین SMS ها را برای هم می فرستند. اینان با پشت کردن به آیتاللهها نشان داده اند که برای توصیه های مذهب مداران تره هم خرد نمی کنند اما تا ما عملا" در کنارشان نباشیم و حرف دلشان را نزنیم برای توصیههای ما هم تره خرد نخواهند کرد. به نظر من جنبش رنگین کمان باید همین نقیصه را برطرف کند.
انتشار از «نداي سرخ»
هشتم مرداد ماه 1388

منتشر شده در آرش شماره ۱۰۳، مرداد ۸۸ ـ اوت ۲۰۰۹

مصاحبه با: خاكوبو سيلوا و گلوريا آرناس
از بنيانگذاران ارتش انقلابى خلق شورشگر ERPI
بهرام قديمى
۲ نوامبر ۲۰۰۹ ، شهر مكزيكو

مدت هاست كه به اخبار بد عادت كرده ايم. هرگاه نامه اى مى رسد، انتظار داريم خبرى باشد از سركوب كارگران، و مردم زحمتكش، دستگير شدن مبارزين سياسى و اجتماعى، شكنجه و يا حتى قتل آنان. چند روز پيش، در ۲۸ اكتبر ۲۰۰۹ يك خبر استثناىٔى به ما رسيد: گلوريا آرناس آزاد شد. و روز بعد از آن خبر شگفت انگيز دوم ما را غافلگير كرد: خاكوبو سيلوا نيز از زندان آزاد شد...
خاكوبو سيلوا نوگالس‌(فرمانده آنتونيو)، از بنيانگذاران دومين سازمان مسلح مهم در مكزيك (پس از ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى)، ارتش انقلابى خلق شورشگر- ERPI است. خاكوبو معلم مدارس روستاىٔى بود. در مكزيك، كار در اين نوع مدارس، به خاطر درآميختن با زندگى افرادى كه در آن تحصيل مى كنند، و زيستن در جامعهء دهقانى، هميشه فضاىٔى بوده است كه در آن جنبش هاى راديكال مى توانند خود را بيان كنند. او در روز ۱۹ اكتبر ۱۹۹۹ در حملهء نيروهاى مخصوص پليس سر قرار تشكيلاتى دستگير شد. خاكوبو شاعر و نقاشى ست برجسته كه آثارش از جمله در چند موزه و نمايشگاه در مكزيك، اتريش، سويس و در كانادا به نمايش گذاشته شده است. وى در روز ۲۹ اكتبر ۲۰۰۹ از زندان تِپيك، در ايالت ناياريت١ در شمال مكزيك، آزاد شد و بلافاصله راهى شهر مكزيك گشت. در صبح روز جمعه سى اكتبر به ترمينال اتوبوس شمال شهر مكزيكو رسيد. جمعى كه به پيشوازش رفته بودند، با شعار و فرياد شوق از وى استقبال كردند. از همان جا او عازم يك كنفرانس مطبوعاتى شد كه از روز قبل به خاطر آزادى گلوريا آرناس توسط «انجمن مبارزه با شكنجه و معافيت از مجازات» - CCTI٢ فراخوانده شده بود.
گلوريا آرناس آگيس (كلنل آىٔورورا)، يكى ديگر از بنيانگذاران ERPI، جزو فعالين جنبش توده اى در ايالت براكروز بود. وى پس از گريز از چنگ پليس اين ايالت با جنبش چريكى در ايالت گرررو، با ادامه دهندگان «حزب فقرا»٣ پيوند برقرار ميكند. در سال ۱۹۹۶ «ارتش خلقى انقلابى»٤ ‌از به هم پيوستن چند سازمان و گروه مسلح تشكيل مى شود كه بعدها، خود به علت از اختلاف در سبك كار دچار انشعاب مى گردد. پس از انشعاب در «ارتش خلقى انقلابى»، با ارتش انقلابى خلق شورشگر همراه مى شود. كلنل اىٔورورا، آن طور كه در ERPI ناميده مى شد، دو روز پس از آن كه همسرش (خاكوبو) دستگير شده، در يك خانهء تيمى در سن لوىٔيز پوتوسى در شمال غربى مكزيك دستگير مى شود. گلوريا در روز پنج شنبه ۲۸ اكتبر، سر شب، بدون خبر قبلى از زندان چيناكاىٔوتلا ، در ايالت مكزيك٥ آزاد شد.
هر دو، از همان لحظهء اول زندان، اتهام شورش عليه دولت را مى پذيرند. آنان از همان اولين دقايق آزادى شان در مصاحبه هاى مختلف تأكيد كردند كه تمام اشكال مبارزاتى را لازم مى دانند و معتقدند هر شكلى از مبارزه بسته به شرايط اهميت مى يابد.
مركز اصلى فعاليت ارتش انقلابى خلق شورشگر ايالت گرررو در جنوب مكزيك است. در گرررو هميشه هم سركوب حاكم بوده و هم مبارزات توده اى وجود داشته است. دو تن از معروفترين انقلابيون دوران اخير مكزيك، لوسيو كابانياس و خنارو باسكِز٦ (هر دو معلم مدارس روستاىٔى) در اين ايالت فعاليت داشته اند. و دست آخر «حزب فقرا» و «انجمن مدنى ملى انقلابى»٧، دو بازوى مسلح دهقانان اين ايالت بودند كه تنها با سركوب عنان گسيختهء ارتش، شبه نظاميان و نيروهاى رسمى پليس بود از ميان برداشته شدند.

در نيمه شب ۷ ژوىٔن ۱۹۹۸ نيروهاى ارتش مكزيك روستاى اِل چاركو را مورد حمله قرار مى دهند. در اين حمله ۱۱ نفر به قتل مى رسند، ۵ نفر زخمى و ۲۲ نفر، از جمله اِفرِن كورتِز و [خانم] اريكا سامورا٨ دستگير مى شوند، كه پس از تحمل شكنجه در بيدادگاه به پنج سال حبس محكوم مى گردند. طبق اخبار منتشر شده در مطبوعات مكزيك، در مدرسهء اين روستا نشستى بود بين رزمندگان ERPI و مردم روستاهاى اطراف براى معرفى اين نيروى چريكى و بحث حول نيازهاى مردم. اين نشست با اجازهء قبلى و توافق ساكنين روستاها برگزار شده بود. روز بعد از آن، ERPI در اطلاعيه اى از زرمندگان خود به خاطر آن كه شب را در روستا ماندند انتقاد كرده، تذكر مى دهد كه قرار نبوده رزمندگانش در روستا بمانند ولى از آن جا كه نشست به درازا كشيده، تصميم بر آن شده كه آنان در مدرسهء روستا شب را به صبح برسانند.
اين نخستين بار بود كه ارتش انقلابى خلق شورشگر علنى شد. بعد ها اين جريان در اطلاعيه هاى گوناگون بيان داشت كه آنان از يك جريان چريكى ديگر به نام «ارتش انقلابى خلق» EPR انشعاب كرده اند و به برپايى آرام و بدون جنجال نيروى توده اى و خود مختارى معتقدند.
با وجود دستگيرى خاكوبو سيلوا و گلوريا آرناس، ساختار ERPI دست نخورده باقى ماند و رزمندگان آن در ايالت گرررو و برخى نقاط ديگر كشور تشكيلاتشان را حفظ كرده، رشد دادند.
در سال هاى جارى به تدريج ادبيات ERPI هرچه بيشتر به ادبيات جنبش زاپاتيستى نزديك شد و برپايى خود مختارى روستاها در دستوركار قرار گرفت.
در سال ۲۰۰۱ طى راه پيماىٔى عظيم زاپاتيست ها از چياپاس به شهر مكزيكو، ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى از جريانات مسلح اين كشور، از جمله از ERPI اجازه مى خواهد كه از مناطق شان عبور كند. ERPI نه تنها از اين اقدام زاپاتيست ها حمايت كرد، بلكه در شهر ايگوآلا در ايالت گررو، قريب به سى هزار نفر از هيىٔت زاپاتيستى استقبال كردند كه بسيارى از آنان توده هاى سازمانى ERPI بودند. در ماه مارس ۲۰۰۱، در حالى كه فرماندهان زاپاتيست تريبون مجلس ملى [كنگره] مكزيك را در اختيار خود مى گيرند، گلوريا آرناس (كلنل آىٔورورا) در نامه اى محبت آميز از زاپاتيست ها به خاطر مبارزاتشان سپاسگزارى مى كند.
در روز ۱۶ سپتامبر ۲۰۰۵، در همايش تأسيس «كارزارى ديگر»٩ در روستاى زاپاتيستى لاگروچا، در ايالت چياپاس، معاون فرمانده ماركوس گفت: ‮«‬بايد رفقاى زندانيانمان را به اسم بشناسيم،‮ ‬و سركوب و سركوبگر را به صراحت نام ببريم‮. ‬در يكى از ‬نشست هاى مقدماتى‮ ‬از سركوب در شهر گوادالاخارا عليه جوانانى كه خواهان جهانى ديگر اند،‮ ‬سخن به ميان آمد؛ آن ها كه سخن مى گفتند نام زندانيان را به خاطر نمى آوردند‮. ‬اين موضوع لرزه بر اندام ما مى اندازد‮. ‬ما به عنوان مبارزان‮ «كارزارى ديگر‮» ‬نمى توانيم اين طور عمل كنيم.‮ ‬بايد به رفقايمان وفادار باشيم،‮ ‬و هيچكس را تنها نگذاريم و هيچكس را فراموش نكنيم‮. ‬مى خواهيم اين جا از دو نمونه ى برجسته نام ببرم،‮ ‬از دو رفيق،‮ ‬يك مرد و يك زن،‮ ‬كه زندانى اند و‮ - ‬اگر حرف هاى اعضاى فاميلشان را كه به يكى از جلسات مقدماتى آمده بودند ملاك قرار دهيم‮ - ‬به‮ «ششمين بيانيه‮»١٠ [منظور ششمين بيانيه زاپاتيست ها از جنگل لاكندوناست. م.] ‬پيوسته اند‮. ‬دارم از رفيق خاكوبو سيلوا نوگالِس و رفيق گلوريا آرناس آگيس حرف مى زنم،‮ ‬زندانيان ارتش انقلابى خلق شورشگر‮.»
ماركوس سپس با دكلمهء شعر زيباىٔى از خاكوبو سيلوا نوگالِس باز هم در بارهء اهميت نام بردن و دفاع از زندانيان سياسى،‮ ‬مفقودالاثر شدگان و جان دادگان سخن راند‮. اما در واقع پيام ماركوس از هرچيزى مهم تر بود‮. ‬او از سوىٔى نزديكى خود را به يكى از مهمترين گروهاى چريكى مكزيك نشان مى دهد،‮ ‬و از سوى ديگر به سيسِن‮١١ (‬پليسى سياسى مكزيك‮) ‬يادآورى مى كند كه زاپاتيستها تنها نيستند‮.
بعدها در روز ۲۵ آوريل ۲۰۰۶، فرمانده ماركوس همراه با جمعيت كثيرى در مقابل زندان چيكوناىٔوتلا حضور مى يابد و حدود پنج ساعت اجازهء ورود به زندان و ملاقات گلوريا آرناس را انتظار مى كشد. اگرچه وى موفق به ديدار زندانيان نمى شود، با اين حال او با قبول خطر حضور علنى خود، وفادارى اش را به مبارزين ديگر نشان مى دهد.
در روز ۲۸ دسامبر ۲۰۰۸، در «نخستين فستيوال جهانى خشم شرافتمندانه»، در ميزگردى كه موضوع آن سركوب بود، مقاله اى بسيار جالب و ارزشمند از گلوريا آرناس اراىٔه شد (اين مقاله كه با صداى خودش پخش شد از قبل در درون زندان ضبط شده بود).
چندى بعد معاون فرمانده ماركوس همراه با هيىٔتى از نمايشگاه آثار نقاشى خاكوبو سيلوا نوگالِس كه در موزهء سيكيروس١٢ (نقاش برجسته مكزيكى) برگزار مى شد، ديدار كرد.
از يك سو اين آمد و شد ها و از سوى ديگر مبارزهء قاطع و پيگير خاكوبو سيلوا و گلوريا آرناس و اتخاذ تاكتيك هاى درست از جانب آنان، از جمله باعث شد كه قضيهء آنان به پرچم مبارزهء فعالين كارزارى ديگر در دفاع از زندانيان سياسى بدل گردد.
در روز ۳۰ اكتبر ۲۰۰۹ در كلوپ روزنامه نگاران شهر مكزيكو، طى كنفرانس مطبوعاتى كه به دعوت «انجمن مبارزه با شكنجه و معافيت از مجازات» برگزار شد، خاكوبو سيلوا نوگالِس يك بار ديگر موضع خود را در رابطه با جنبش به روشنى بيان كرد: «قلب من با چريك هاست. قلب من با ERPI است، با ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى... و با خيلى هاى ديگر كه نامشان شناخته شده نيست. اما حالا ما مجبوريم در نوع ديگرى از جنگل باشيم: و شما درخت بلوط ايد و من در شما خودم را استتار مى كنم. به همين دليل همچنان تمام اشكل مبارزاتى را تقدير مى كنم. حالا وظيفهء ماست كه در مبارزهء توده اى شركت داشته باشيم... ولى همچنان با رفقايم هستم.»
بارى، فرصتى به دست آمد كه در زمانى كوتاه بتوانيم با اين دو زندانى تازه از بند رها شده مصاحبه اى داشته باشيم كه در زير ملاحظه مى كنيد. يكى از نكات بسيار جالب طى اين مصاحبه براى ما، زبان گويا و سادهء اين مبارزان بود كه بيانگر نزديكى آنان به جنبش مردمى ست.
اين مصاحبه دو روز پس از آزادى خاكوبو سيلوا و سه روز پس از آزادى گلوريا آرناس انجام پذيرفته است. آنان هنوز در حال و هواى زندان را بسر مى برند و به علت محدوديت وقت، نمى توانستيم بسيارى از سؤالاتى را كه مهم نيز هستند، با آنان مطرح كنيم. اميدواريم در آينده بتوانيم مبارزان ايرانى را هرچه بيشتر با تجربه ها و كارهاى آنان آشنا سازيم.
۳ نوامبر ۲۰۰۹
شهر مكزيكو

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

سؤال: شما به عنوان رزمندگان ارتش انقلابى خلق شورشگر دستگير شده بوديد؛ چه شرايطى باعث شد كه مبارزهء مسلحانه را برگزينيد؟ ERPI چگونه شكل گرفت؟ اهدافش كدامند؟ و چه نكاتى باعث انشعاب آن از ارتش خلقى انقلابى شد؟
خاكوبو سيلوا: هر كس تاريخ شخصى خودش را دارد، شكلى يگانه و ويژه كه شخص را مثلاً به مبارزهء مسلحانه مى كشاند. در مورد من، زندگى با فقر از طرفى، و بخصوص آگاهى از سركوب هاىٔى كه در اين كشور اتفاق افتاده، تعيين كننده بود. اينها باعث شد كه قبل از هرچيز آرزوى مبارزه براى تغيير اوضاع اجتماعى و سياسى وجود داشته باشد، با توجه به اينكه براى اين تغيير هم راه مسالمت آميز مطرح مى شود و هم قهرآميز يعنى از طريق مبارزهء مسلحانه. علت آنكه مبارزهء مسلحانه به عنوان بديل مطرح شد اين است كه مبارزات مسالمت آميز گذشته بى نتيجه مانده بود. اينجا بود كه من، يك جوان ۱۵- ۱۶ ساله، در جستجوى يك سازمان مسلح بودم. جستجو زمانى كه در پايتخت زندگى مى كرديم شروع شد. جنبش مسلحانه اى نبود كه بشود با آن تماس برقرار كرد و يا آسان با آن آشنا شد. با اشكال ساده لوحانه، مثلا در راه پيماىٔى هاىٔى كه ممكن بود در آن نشريه و يا اعلاميه اى از گروه هاى مسلح پخش شود، شركت مى كردم تا اگر كسى را ديدم كه اطلاعيه پخش مى كند با او حرف بزنم و بگويم كه مى خواهم به شما بپيوندم. اما اين طور كه نمى شد با آنها ارتباط برقرار كرد...
بعد ها به شيوه اى خود به خودى ارتباط عملى شد.

گلوريا آرناس: من به يك جنبش توده اى مسالمت آميز در اوريسابا در ايالت براكروز، تعلق داشتم كه براى آزادى زندانيان سياسى همان ايالت فعاليت مى كرد. اين جنبش توانست آزادى چند نفر از زندانيان را به دست بياورد. من جوان بودم، ۱۸ ساله، در سازمانى در كوهستان هاى سونبوليكا. سركوب آغاز شد. مرا بازداشت كردند و تا چهار روز از من خبرى به كسى ندادند. رفقاى ديگر تحت تعقيب قرار گرفتند. خواهرم دو بار دستگير شد. كوشيدند چند نفر از رفقاى سازمان را به قتل برسانند. و به شدت تحت مراقبت قرار گرفتيم، به طورى كه زندگى را در آن جا غير ممكن مى كرد. بنا بر اين سؤال اين بود كه يا از آن جا بروم و فعاليت سياسى را رها كنم، يا زندگى مخفى پيش بگيرم. من ايالت [براكروز] را ترك كردم (چون اين موج سركوب مستقيماً‌ به دستور فرماندار انجام مى گرفت) و به ايالت گرررو رفتم. ايالتى كه به هيچ عنوان آرام نبود، ولى چشم من به آينده بود. پس جستجو براى ارتباط آغاز شد (گرررو ايالتى است كه هميشه در آن جنبش هاى زيادى در ارتباط با چريك ها وجود داشته). من ديگر نمى توانستم علنى باشم، نمى شد كه يك بار ديگر به لحاظ امنيتى به اصطلاح بسوزم، پس از چند سال ارتباط مستقيم را بدست آوردم.

خاكوبو سيلوا: و از شانس خوبش، مرا پيدا كرد.
[هر دو مى خندند]

سؤال: پس شما در آن زمان در يك سازمان بوديد؟
خاكوبو سيلوا: اولين سازمانى كه من به آن پيوستم، حزب فقرا بود. بسيار از اين بابت راضى ام چون سازمانى بود كه به شكلى نظامى در يك منطقهء كوهستانى عليه ارتش مكزيك مى رزميد، و خيلى اعتبار داشت. رهبر آن لوسيو كابانياس بود. اين گروه چند مرحله و اتحاد و اىٔتلاف هاى متعددى را پشت سر گذاشت. اول با يك گروه به نام PROCUP وحدت كرد و PROCUP-PDLP را تشكيل داد و بعد اين گروه تبديل شد به EPR. من همچنان در آن فعال ماندم. پس از مدتى فعاليت و بر اساس تجربهء سازماندهى دهقانان در كوهستان هاى گرررو، ديدگاهى كه از دوران PROCUP-PDLP و سپس در EPR وجود داشت تغيير كرد. ديدگاهى كه روى درك از نقش پيشتاز، و كادر حرفه اى كه همه چيز را مى داند و قادر به هر كارى هست و توده ها در پى او راه خواهند افتاد، بسيار تأكيد مى كرد. اين ديدگاه بر اساس شناختى كه از توده هاى دهقان و همچنين بوميان به دست آورد تغيير كرد. اين زندگى با مردم به مبارزان فهماند كه نمى توان فقط با صلاحيت هاى معينى يا با آموزش نسبى آمد و به مردم گفت دنبالم راه بيفتيد، من شما را رهبرى خواهم كرد. نه، نه! اساس تجربه مى فهماند كه كسى كه انقلاب مى كند، خود خلق است و نقش ما رهبرى نيست بلكه وظيفهء ما اين است كه همراه آنها باشيم. وظيفهء ما پيوستن به مبارزهء توده هاست و نه پيوستن توده ها به مبارزهء ما. اين تجربه از اين جا نشىٔت مى گيرد كه با شكل سازمانى گذشته كه بر مخفى كارى كامل استوار بود، جاىٔى كه انقلابيون با هدف داشتن امنيت، خود را از توده ها منزوى مى كردند، و در اين كار آنقدر پيش مى رفتند كه ديگر مردم آن ها را نمى شناختند. تقريباً هشت سال طول كشيد تا ما حدود سى نفر را جذب كرديم. تازه از اين سى نفر همه شان حاضر به پيوستن به ما نبودند، بلكه فقط همكارى هايى مى كردند. بر اساس اين مشاهدات در سازمان اين ايده شكل مى گيرد كه بايد همه چيز را تغيير داد؛ بايد بيشتر ريسك كرد؛ زندگى مخفى را ملايم تر كرد؛ با توده ها ارتباط مستقيم ترى داشت؛ و ديگر نبايد افراد را به صورت فردى جذب كنيم، بلكه بايد به صورت توده اى آنان را جذب كرد. ديگر موضوع بر سر افراد نيست بلكه روستاهاى كامل مطرح اند، شرايطى كه در آن روستا تصميم مى گيرد بخشى از جنبش باشد. بدون آن كه ما بدانيم. اين تجربه منطبق بود با تجربهء ديگرى كه در كشور وجود داشت، كه تجربهء ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى بود. پيوستن روستاهاى كامل با مسىٔولين آن، با مدارس آن، با پدر بزرگ و مادر بزرگ هايش، زنان، مردان، و كودكانش. كه همه نه تنها از جنبش چريكى مطلع اند، بلكه بسيارى از چيزهاىٔى كه چريك ها بايد انجام بدهند در دست آن هاست.

گلوريا آرناس: همان طور كه از همان مختصرى كه گفتم معلوم است، ورود به يك سازمان مخفى يك گام امنيتى بود. من از يك جنبش توده اى مى آمدم و نه از يك سازمان مخفى. وقتى مى خواهم رابطه ام را با يك سازمان مسلح برقرار مى كنم، براى اين است كه بتوانم با زندگى مخفى شركتم را در يك جنبش علنى ادامه دهم، چون من نمى توانستم به شكل ديگرى ادامهء فعاليت علنى را براى خودم، در هيچ جاىٔى تصور كنم.
در آن زمان من حدود ۲۵ سال داشتم، و گمان مى كنم با هر سازمانى كه در آن زمان ارتباطم برقرار مى شد، با همان سازمان فعاليت مى كردم. آن زمان اين نياز من بود. من گمان مى كردم كه آن سازمان «حزب فقرا» است ولى نمى دانستم كه آنان با جريانات ديگرى وحدت كرده، وPROCUP-PDLP تبديل شده بودند. من به حزب فقرا سمپاتى زيادى داشتم.
به شكلى فردى وارد اين جريان شدم. وقتى از منطقه ام خارج شدم، ديگر هيچ ارتباطى با آن نداشتم. پس از آن همه فعاليت علنى، حالا كارم نحوهء ديگرى داشت. بايد از صفر شروع مى كردم: بايد اسمم را عوض كنم؛ مواظب باشم چيزى لو نرود؛ از خودم مراقبت كنم؛...
يك موضوع مخصوص به ما زنان...، اين را به عنوان انتقاد مختص به اين سازمان نمى گويم، مى توانيم حالا آن را بفهميم، ولى دست آخر كار گِل به ما زنان محول مى شد. پوشش امنيتى دادن به خانه هاى تيمى كار ما بود. من يك زن تنها بودم با يك دختر بچهء چهار ساله. بنا بر اين يك «بچهء بى گناه» مى توانست محمل خوبى باشد. من مدتى آرام و ساكت بودم، و در عين حال تجربه اى بود. ولى بعد تحرك تشكيلاتى آغاز شد، بخصوص وقتى تغيير شيوهء كار و نزديك شدن مان به جنبش ها و روستاها و گسترش تشكيلات مطرح شد. در اين زمان شكل فعاليت من هم عوض شد و من به اشكال ديگرى فعاليت مى كردم.

سؤال: ERPI چه زمانى تشكيل شد؟
گلوريا آرناس: پيدايش ERPI ناگهانى نبود. گفتيم كه ما به PROCUP-PDLP تعلق داشتيم كه بعد به EPR تغيير كرد. در اين روند عملاً سازمان همان سازمان بود. در درون EPR است كه اختلاف نظر در مورد طرح و شيوهء كار و استراتژى شروع شد. اين فرايندى بود با سرعت كم كه حدود دو سال طول كشيد. طبيعى ست كه انشعاب مى بايستى ناگهانى باشد، ولى فرايند آن از قبل وجود داشت. در اين زمان موضوعات مختلفى مطرح بود: يكى اين بود كه ما بدون آن كه خودمان متوجه باشيم... (زيرا ما از كار تشكيلات در سطح ايالات ديگر كشورى با خبر نبوديم، بلكه فقط از كار در گررروخبر داشتيم ــ مثل چيزهاىٔى كه خاكوبو از كار در روستاها تعريف كرد ــ و از اين كه روستاهاى كامل در جنبش ادغام مى شدند... ارتباط با جنبش اجتماعى، از جمله در جنبشى كه پس از تقلب در انتخابات رياست جمهورى در سال ۱۹۸۸ در ايالت گرررو راه افتاد و نيز در بخشدارى ها در سال ۱۹۹۱ كه به خاطر محلى بودن بيشتر محسوس بود، زيرا در خود محل است كه مسىٔولين محلى انتخاب مى شوند. آن زمان مردم ساختمان شهردارى و بخشدارى را اشغال مى كردند. از آنجا كه فضاى احزاب انتخاباتى همه جا را گرفته بود، سازمان به اين مبارزات مردم نزديك نمى شد. جنبش توده اى زمينه را براى رشد سازمان فراهم آورد، بنا بر اين، بدون آن كه متوجه باشيم، روش ديگرى به كار برديم؛ روشى كه در آن به جاى رهبرى، مردم اعماق اند كه به حساب مى آيند. در اين روش از مردم مى آموختيم؛ به آن ها گوش مى سپرديم؛ و از آن خود مختارى را ياد گرفتيم. خلاصه اينكه ديگر ما نيستيم كه براى كسى تصميم مى گيريم و ما نيستيم كه به كسى فرمان مى دهيم. بايد قدرت از پاىٔين بوجود بيايد.
موضوع ديگر اين بود كه سازمانى كه ما از آن مى آمديم هدف خويش را «بدست گرفتن قدرت» مى دانست. «وقتى قدرت به دست گرفته شد، بعد سوسياليسم را مى سازى، تغيير بوجود خواهد آمد، و به طور اتوماتيك وضع زنان و حقوق آنان هم درست مى شود، و...» و ما به اين امر معتقد بوديم. چيزى كه آن زمان شروع كرديم بياموزيم اين بود كه اين طورى نمى شود. بايد از اعماق و با توده ها و با جنبش، چيز جديدى را ساخت. چيز جديدى كه جنبش بتواند از آن دفاع كرده، تثبيتش كند. اگر قرار است چيزى را نابود كنى، چيز ديگرى هست كه جاى آن بگذارى. زيرا اگر چيزى را نابود كنى و چيز ديگرى به جاى آن نداشته باشى، دست آخر همان اولى را بازسازى مى كنى. اين كارى بسيار ظريف تر و پيچيده تر است ولى ما معتقديم كه بايد به آن عمل كرد.
بنا بر اين اختلاف ما ديگر عميق بود. اگر متوجه شوى كه يك بخش در درون يك سازمان چنين ديدگاهاىٔى داشته باشد و بخش ديگر همچنان بگويد كه قدرت را بايد به دست گرفت و بيش از آن، خود سازمان بايد قدرت را به دست بگيرد، طبعاً از طرف خلق به دست مى گيرد، اما قدرت همچنان در اختيار سازمان مى ماند. ما ديگر با چنين ديدگاهى موافق نبوديم، نگاه و عملكرد ما در جهت ديگرى بود.
موضوع ديگر ساختار درونى سازمان بود كه ما مسىٔله، دمكراتيزه كردن درونى آن را مطرح مى كرديم. يك سازمان مخفى بيشك هميشه عمودى ست، يك ساختار عمودى با تقسيم كار لازم و غيره. ما نوعى دمكراتيزاسيون را مطرح مى كرديم و يك نكتهء بسيار مهم: انسانى كردن مناسبات و يك رشته اصول اخلاقى. ما چشم مان را بازكرديم كه هدف وسيله را توجيه نمى كند. هدف انقلاب است و تغيير، خُب، مطمىٔناً اين طور هست، ولى به خاطر اين هدف دست به كارى نمى زنيم كه عليه همين هدف باشد. اين كه تشكيلات همه چيز است و زندگى رفقا براى آن مى توان قربانى كرد براى ما قابل قبول نبود. ما شروع به مخالفت كرديم.
اين موضوع همزمان شد با گسترش تعداد اعضاى رهبرى در سازمان ما، EPR. بنا بر اين رفقاى ايالات مختلف كه در گذشته مشغول كارهاى كوچك خودشان بودند، در جلسه هاى بزرگتر شركت كردند. ما متوجه شديم كه در نقاط ديگر چه كارهايى مى كردند، و يا نمى كردند، و چگونه. اين جا بود كه متوجه شديم ما واحد هاىٔى كه در «گرررو» كار مى كرديم خيلى با ديگران فرق داريم و نظرات مان را جور ديگرى مطرح مى كرديم. كم كم چيزهاىٔى را از سازمان فهميديم كه ديگر برايمان خوش آيند نبود و با آن هم عقيده نبوديم.
بنا بر اين هر اختلافى، چه بر سر متدولوژى بوده، يا اخلاق، استراتژى، و حتى سر موضوعات عينى مشخص، آن ها را مطرح كرديم. اين كار به جاى آن كه باعث بحث شود، عدم اعتماد ايجاد كرد. ما نتوانستيم فضاىٔى براى بحث باز كنيم و بنا بر اين انشعاب شد.

خاكوبو سيلوا: وقتى ما متوجه اختلافات شديم، بخصوص در مورد شيوهء كار، و مقايسهء‌ يك روش با ديگرى، متوجه شديم كه اختلاف زياد است. وقتى آگاه شديم كه در ايالات ديگر چه مى گذرد، حساب دستمان آمد كه بسيارى از چيزهاىٔى كه براى ما تعريف مى كردند، خيال خام است: مى شنيديم كه ارتش خلقى در سراسر كشور نيرو دارد! وقتى در جلسه حساب پس داده شد، معلوم شد كه در هر ايالتى چه مى گذرد. افراد از ايالات مختلف مى آمدند و مى گفتند كه چقدر نيرو دارند. به ما مى گفتند كه نيروهاى زيادى داريم، و ناگهان متوجه شديم كه تعداد انگشت شمارى هستند. در يك مورد من مسىٔول ايالت گرررو بودم، و از اين ايالت گزارش دادم. اوضاع آنقدر متضاد بود كه باورم نمى كردند كه در گرررو وضع چنين است. بنا بر اين سيستماتيزه كردن اين متد كار در ديدگاه جديد، آغاز شد. متنى وجود دارد به نام «شيوهء ساختن». وظيفهء من بود كه اين جمعبندى را تهيه كنم. در اين نوشته من شيوهء رشد مان را به صورت منسجم اراىٔه مى دهم. اين مطلب در همان حالى كه نوعى گزارش بود، پيشنهاد هم بود براى آن كه بقيهء كميته ها و ايالات همان متد كار را به اجرا در بياورند. زيرا اين شيوهء كارآيى داشت. از يك طرف اجازهء رشد مى داد و از طرف ديگر رضايت مردم را فراهم مى كرد. مردم راضى اند، چون تصميم گيرى با آنان است. اين نوشته صد و سى و چند صفحه بود. آن را با هدف پيشنهاد براى بحث به سازمان اراىٔه داديم. به جاى آن كه رويش بحث كنند، آن را مطلقاً بى اعتبار دانستند، با اين حال كوششى بود از جانب ما براى آن كه نشان دهيم كه اين روش كارآيى دارد. در نشست هاى سراسرى بعدى نه تنها در حرف، بلكه در عمل محصول كار را نشان داديم. در بخش بزرگى از ايالت گرررو، روستاهاى كامل همراه با ما در حركت ها شركت مى كردند كه كاملاً تازگى داشت.
يكى از دلايلى كه عليه ما مى آوردند اين بود كه اين روش كار از درجهء امنيت مى كاهد. ما پاسخ مى داديم كه دقيقاً درست است ولى ارزش آن را دارد. ما مى توانيم سازمانى مطلقاً آهنين و امن باشيم، ولى نه رشد خواهيم كرد و نه اين كه چنين سازمانى علت وجودى خواهد داشت. اگر قرار است هشت سال در يك ايالت كار كنيم و فقط چند ده نفر آدم داشته باشيم، صدها سال طول خواهد كشيد كه ما هزاران انسان مبارز در صفوف خود داشته باشيم. بنا بر اين پيشنهاد ما اين بود كه بيشتر خطر كنيم، بايد در روستاهاى كامل پيش برويم.
در آن دوران بود كه تجربهء ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى رخ داد. ما مى بينيم كه در بخش بزرگى از شكل كار، با آنان هم نظريم، و دستاوردهاى آنان عالى ست. اين طور بايد كار كرد!
يكى ديگر از نكات اساسى كار مخفى بود. يعنى هرگز نگذاريم بفهمند كه كجا كار مى كنيم. تا حداكثر ممكن تقسيم كار را طورى از دولت پنهان نگاه داريم كه آنان به هيچ وجه نفهمند ما كجا كار مى كنيم. ابتكار تعيين زمان و مكان فعاليت در دست ما باشد. هيچ دليلى وجود ندارد كه كارمان را جار بكشيم، و اين امر هم خيلى با شيوه كار آن ها در تضاد قرار مى گرفت. مى گفتند بايد قدرتمان را به رخ آنها بكشيم تا بگويند قدرتمنديم، ما مى گفتيم نه، هيچ چيز را نبايد نشان دهيم، و شبنامه هم پخش نكنيم. با مردم بايد كار كرد، اگر با توده ها ارتباط وجود دارد، چه اهميتى دارد كه جلوى پاى توده ها شبنامه بياندازيم. بنا بر اين با اين شكل كار مخالفت كرديم.
به علاوه وقتى ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى قيام مى كند، و آن ها شرايط جديدى بوجود مى آورند و مى بينيم كه نيروى هاى ديگرى هم وجود دارند كه توان شان بالا ست، پيشنهادى كه مطرح مى شود، اين است كه براى وفق دادن خودمان با شرايط بايد كار را تشديد كنيم. اين پيشنهاد فقط از جانب ما نبود، همهء رفقا اين پيشنهاد را داشتند. در چياپاس يك ارتش انقلابى دارد در درگيرى رو در رو عليه دولت مبارزه مى كند، و ما در حمايت از آن فقط توانستيم در يك مورد دام بگذاريم و به نيروهاى دولتى حمله كنيم. اين كارى بسيار ناچيز است. چرا براى خودمان يك سقف زمانى تعيين نمى كنيم تا كارى شبيه به ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى انجام دهيم؟ بايد آماده باشيم تا اگر ارتش زاپاتيستى به پيش مى رود، ما هم گامى به پيش برداريم، ولى اين بار با يك نيروى قابل ملاحظه، و نه با يك عمليات غافلگير كردن نيروهاى دولتى به عنوان همبستگى با زاپاتيستها.
بنا بر اين پيشنهاد داديم كه براى جلوگيرى از اين عدم اعتماد در مورد زياد بودن نسبى نيروى ما در گرررو، شما كنترل تشكيلات گرررو را به دست بگيريد و ما را به ايالات ديگرى بفرستيد تا با روشى كه داريم، تشكيلات را در آن ايالات گسترش دهيم. هر يك از ما را به يك ايالت بفرستيد، در مورد شخص خودم، پيشنهاد دادم كه مرا به شمال كشور بفرستند، كه مى گفتند به خاطر آن كه سطح زندگى مردم بالاتر از جنوب است، نمى توان كسى را جذب كرد، جاىٔى كه پس از چند سال كار تنها تعداد اندكى جذب كار شده بودند، و ما در عرض يك سال حساب پس خواهيم داد. آرى، با اين متد خود را به خطر مى اندازيم، ممكن است دستگير شويم، يا ما را به قتل برسانند، ولى دستاورد خواهيم داشت.
آنها اين پيشنهاد را نپذيرفتند و شك و ترديد بيشتر شد. ما را به انشعاب و جداىٔى طلبى متهم كردند. چنين امرى در سازمانى كه مسلح است، شرايط بسيار خطرناكى بوجود مى آورد. با انشعاب طلبى كسى روى خوش نشان نمى دهد، چرا كه ممكن است اين طور برداشت شود كه مى خواهد سازمان را از هم بپاشاند. بنا بر اين عدم اعتماد ديگر دو طرفه مى شود. در چنين شرايطى راه ديگرى بجز قطع ارتباط باقى نمى ماند. ديگر جاىٔى براى بحث نيست. دير يا زود، سلاح سخن خواهد گفت. متأسفانه گاهى به جاى زبان و خرد، سلاح سخن مى گويد. جلسات بحث و گفت و گو در منطقهء مركزى تشكيلات، (پايگاه EPR) برگزار مى شدند. و ERPI تشخيص مى دهد كه ديگر نمى شود بحث كرد و بايد جدا شد. و انشعاب صورت گرفت. شصت در صد نيروهاى EPR تصميم گرفت جدا شود. ما عقب نشينى كرديم. نظر ما اين نبود كه درگير شويم، بلكه با عقب نشينى مى خواستيم جلوى هرگونه رو در روىٔى و درگيرى درونى را بگيريم و موفق شديم به دام چنين وضعيتى نيفتاديم.

گلوريا آرناس: دوست دارم در بارهء اين لحظهء‌انشعاب و تشكيل ERPI چيزى اضافه كنم. شايد نتوانستيم خوب توضيح دهيم. موضوع بر سر اين نيست كه از يك سازمان، يك گروه جدا شود و حالا دو سازمان تقريباً شبيه به هم داشته باشيم كه حالا از هم جدا هستند. اختلافات ريشه اى بود. در اين دوره است كه موضوع «قدرت خلقى» مطرح مى شود. اين كه سازمان مسلح كمى عقب بكشد تا «قدرت خلقى» را بنا كنيم، و قضيهء خودمختارى به عنوان محور خودگردانى باشد. «دفاع از خود همه جانبه»، و دمكراسى مستقيم و مشاركتى. «دفاع از خود همه جانبه» به مفهوم فقط نظامى آن نيست، بلكه دفاع از خودى است كه در همهء جوانب اقتصادى، سياسى و اجتماعى بايد ساخت. به اين دليل همه جانبه است.

سؤال: آيا شما به عنوان پيشتاز به گرررو رفتيد؟
گلوريا آرناس: اين خيال خام مان بود.

سؤال: و بعد متوجه مى شويد كه اين آن چيزى نيست كه مى خواهيد؟
خاكوبو سيلوا: همين طور است.

سؤال: آيا مى دانيد كه ERPI امروزه خود را چگونه تعريف مى كند؟
[هر دو مى خندند]
گلوريا آرناس: ما نمى توانيم به نام ERPI حرف بزنيم، ما از ده سال پيش زندانى هستيم، فقط مى توانيم از طرف خودمان حرف بزنيم، اما مى توانيم نظرمان را در اين باره بگوىٔيم. بنا بر آنچه تا به حال ديدم، و روندى كه طى شده، ERPI روند سابقش را ادامه داده و تا آن جا كه من مطلع شده ام آن را رشد داده است. فكر نمى كنم كه ERPI خودش را «پيشتاز» حس كند. برعكس فكر مى كنم كه قدرت از پاىٔين را تقويت كرده و به ساختار «قدرت خلقى» كمك كرده. اين چيزى ست كه معتقدم.

سؤال: وقتى جنبش نوين كمونيستى پا به عرصهء ‌وجود مى گذارد، از احزاب سنتى كمونيستى فاصله مى گيرد و خود را در وجود گروه هاىٔى كه از تبليغ مسلحانه و روش هاى مشابه آن استفاده مى كنند، نشان مى دهد. اين امر نه تنها در آمريكاى لاتين، بلكه همچنين در خاور ميانه شاهديم. برخى از اين گروه ها، وقتى نتوانستند با مردم رابطه اى تنگاتنگ بوجود بياورند، به فكر تغيير روش افتادند. از راىٔول سنديك (بنيانگذارجنبش رهاىٔيبخش ملى – توپامارو در اوروگوىٔه) نقل مى كنند كه در پاسخ به اين سؤال كه چرا فعاليت تان را متوقف كرديد گفته است: « وقتى اتومبيل شما درست كار نمى كند، پياده مى شويد، كاپوت اتومبيل را بالا مى زنيد و به درون موتور آن نگاه مى كند تا ببيند مشكل كجاست.» شما چه زمانى از اتومبيل تان پياده شديد تا گام هاىٔى را كه تا آن زمان پيموده بوديد، بررسى كنيد؟

خاكوبو سيلوا: سال ۱۹۸۸ لحظهء تاريخى بسيار مهمى بود. لحظه اى كه در آن به خاطر روند انتخاباتى شاهد نارضايتى عظيم توده ها هستيم. در اين لحظه ما از خودمان مى پرسيديم كه اگر جامعه منفجر شود و كار به يك قيام توده اى بكشد، ما چه نقشى مى توانستيم داشته باشيم؟ ما با چند ده نفر، از عضو و هوادر و... مطلقاً قادر نخواهيم بود كارى كنيم. اين امر نقطه آغاز بود. ما از يك طرف حاضر بوديم براى اين مردم مبارزه كنيم و جان مان را در اين راه بدهيم و از طرف ديگر مى بينيم اين مردم خودشان، به تنهاىٔى، يعنى بدون ما، دارند قيام مى كنند. بنا بر اين ديدگاهى كه معتقد است كه «تودهء مردم عقب افتاده اند، نمى فهمند، حاضر نيستند مبارزه كنند و سازماندهى آنان بسيار سخت است...» ديگر عقب زده مى شود. ديگر مى ديديم كه اين طور نيست. اين توده ها شهردارى ها را اشغال مى كردند، آن ها مسلح بودند. قبل از اين موضوع توده ها خود را براى مسلح شدن آماده مى كردند. ما اين موضوع را مى دانستيم. كسانى بودند كه حتى از من مى پرسيدند كه مردم عليه تقلب در انتخابات حركت خواهند كرد. شما چه خواهيد كرد؟ ما مى گفتيم كه خوب ما هم آن ها را همراهى خواهيم كرد، ولى تا چه حد؟ با چه نيروىٔى؟
هيچ نسبتى وجود نداشت. از يك طرف تودهء مردم مسلح بودند و شهردارى ها را اشغال مى كردند. درگير مى شدند و كشته هم مى دادند. و از طرف ديگر يك گروه كه مى خواست مبارزه كند ولى نيرويى نداشت...

سؤال: شما در ماه اكتبر سال ۱۹۹۹ دستگير شديد: خاكوبو در ۱۹ اكتبر در شهر مكزيكو، و گلوريا در ۲۲ اكتبر در سن لوىٔيز پوتوسى. هر دو شكنجه شديد. چرا شما را شكنجه كردند؟ شكنجه گران چه مى خواستند؟ و شرايط زندان چگونه بود؟
خاكوبو سيلوا: در مورد من هيچ لزومى وجود نداشت كه شكنجه ام كنند تا بفهمند من چه كسى هستم. زيرا وقتى مرا دستگير مى كردند، مى دانستند من چه كسى هستم. كسى كه همراهم بود از قبل به پليس گفته بود كه من آنتونيو هستم. بنا بر اين دليل اصلى شكنجهء من بدست آوردن اطلاعات براى داغان كردن سازمان بود و براى دستگير كردن تعداد بيشترى از رفقا. هدف شكنجه همين بود.

گلوريا آرناس: در عمل گاهى گمان مى كنيم كه شكنجه ات مى كنند تا پرونده سازى كنند. اما كاملاً روشن بود كه هدف تحقيق در مورد سازمان بود. بنا بر اين مى خواستند اسم افراد را بدانند، مكان ها را، خانه هاى تيمى را.

سؤال: اين شرايط روزهاى اول است. ولى در زندان شما را ايزوله كرده بودند، همهء دار و ندارتان را از شما سلب كردند، حتى نقاشى كردن برايتان ممنوع شد. بنا بر اين سؤال اين است كه وقتى حكم تان را صادر كرده اند، چرا دولت همچنان شما را شكنجه مى كند؟ دنبال چيست؟
خاكوبو سيلوا: دولت تا پنج روز پس از دستگيرى مان ما را بى وقفه شكنجه كرد. شكنجه اى براى ايجاد درد فيزيكى، شكنجهء ‌فيزيكى. پس از پايان اين دوره ما را به زندان بردند. در زندان عليه ما پرونده سازى كردند و دادگاه راه انداختند، دادگاهى كاملاً فرمايشى، با قاضى هايى كه هيچ گونه عدالتى قرار نبود اجرا كنند. در اين زندان ما را به نوع ديگرى شكنجه مى كنند. كيفيت شكنجه فرق مى كند. اين شكنجه اساساً روانى ست. هدف شكنجهء روانى نابود كردن شخصيت انسان است. مى خواستند حالا كه نتوانستند طى پنج روز با درد بر ما چيره شوند، اخلاقاً ما را داغان كنند. در درازمدت اعتقادات مان را داغان كند. و از طريق جدا كردن كامل ما از خانواده مان، از طريق مدت هاى طولانى در سلول انفرادى نگه داشتن، جاىٔى كه مطلقاً با هيچ كس ارتباطى وجود نداشت. در مورد من شش ماه در يك بخش و بعد از آن يك ماه ديگر در يك بخش ديگر؛ بدون آن كه بتوانم با كسى حرف بزنم؛ بدون آن كه از هيچ خبرى مطلع شوم. مطلقاً هيچ چيز نمى توانستم بخوانم. با يك تكنيك مطيع سازى كه هدفش اين بود به ما بقبولاند كه ديگر هيچ نوع فعاليتى نكنيم. هدف حيوان كردن ما بود تا از انسان بودن دست برداريم، تا از اين كه مبارزه كرديم نادم و پشيمان شويم، تا فلج مان كنند كه در آينده نتوانيم مبارزه كنيم و سرنوشتى را كه برايمان رقم مى زدند بپذيريم. سال هاى طولانى زندان را، با حكمى كه براى مان صادر كردند نشان دادند: يكى ۴۹ سال و ۱۱ ماه و ۲۹ روز، و يكى ديگر با شش سال و اندى. بنا بر اين هدفشان اين بود و مى بايستى عليه آن مبارزه كرد. ما اشكال مختلف مقاومت را يافتيم و گمان مى كنيم كه هميشه راهى براى مقاوت وجود دارد: حتى در چنين شرايطى و شرايط بدتر از آن. ما در اين مورد افرادى را سرمشق قرار داديم كه در اردوگاه هاى هيتلرى در جنگ دوم جهانى قادر بودند كارهاى مفيدى انجام دهند، كسانى كه توانستند مقاومت كنند، از زندان بگريزند و به مبارزه ادامه دهند، انسان هاىٔى بودند كه توانستند زنده بمانند و بعدها كارهاى مفيدى انجام دهند و از زندگى در اين شرايط غم انگيز استفاده كنند تا كمكى باشد به افرادى ديگر كه دچار چنين شرايطى مى شوند.

سؤال: خاكوبو، شما دفاع حقوقى تان را به عهدهء خودتان گرفتيد. چرا؟ آيا وكيلى در اين كشور نبود كه از شما حمايت كند؟
خاكوبو سيلوا: در اواىٔل كار ما هر دو كار دفاع حقوقى را به وكلاىٔى سپرديم كه براى كمك به ما آمده بودند، وكلاىٔى كه وابسته به سازمان هاى غير دولتى هستند. آن ها با خوش قلبى بسيار به ما كمك كردند و از همه مهمتر هيچ پولى از ما نگرفتند، كه به هر حال نداشتيم. ولى با وجود اين به ما احكام طولانى مدتى دادند، و عملاً هفت سال سپرى شد و ما در كار حقوقى دخالتى نكرديم. در مورد من كار حقوقى به هيچ دردى نخورد چون دستور دولتى بود كه به هر شكلى ما را محكوم كنند. بهترين وكلاى جهان نمى توانستند به من كمكى بكنند. به هر صورت به ما حكم پنجاه سال حبس مى دادند.
از طرف ديگر وقتى دفاع حقوقى به كارى نيامد، اشكال ديگر مبارزاتى مى توانستند به كار بيايند. در مورد من نقاشى و يا نوشتن چنين وسيله اى شد. چرا نقاشى؟ چون زندانيان ديگر به عنوان تراپى (درمان) اين امكان را بدست مى آوردند بارنگ روغن نقاشى كنند. نوشتن به اين علت كه انسان فقط به كاغذ و مداد نياز دارد. اما در اواىٔل كار مى شد شكايت كرد. ولى اين امر در مورد من اثرى نداشت چون بعد از اولين بار، اجازه ارتباط با خانواده ام را از من گرفتند و مرا مجدداً در سلول انفرادى انداختند، نه حق حرف زدن با كسى را داشتم، نه حق نقاشى و تقريباً نه حق نوشتن را. بنا بر اين راه حل عملى تر براى من نقاشى كردن بود. به نظرم مى آمد كه مى تواند شكلى از مبارزه باشد كه مى تواند مثبت واقع شود و در عين حال مى تواند نوعى درمان باشد براى گذران زندان. اساساً به عنوان شكلى از مبارزه، زيرا شكلى بود براى بيان آن چه يك زندانى سياسى در درون زندان حس مى كند يا به چشم مى بيند. بنا بر اين نقاشى من هويت ويژه اى داشت. بسيار با كار زندانيان ديگر فرق مى كرد، محتواى آن كلاً فرق داشت. فكر مى كنم موفق شدم. به اين دليل بود كه نقاشى كردم.
بعدها ست كه شرايط زندان عوض مى شود، و نقاشى كردن به طور كلى ممنوع مى گردد. تمام قاب ها را از ما مى گيرند، همين طور تابلوها و قلم مو ها و به ما اجازه هيچ كارى نمى دهند. مدتى نمى شد هيچ كارى انجام دهم، ولى بعد با دسترسى به مداد و قلم و كاغذ امكان نوشتن بود. حالا سؤال اين بود كه وقتى امكان نوشتن دارم، چه مى توانم بنويسم. خُب، ادبيات. تصميم گرفتم كتابى بنويسم. شروع كردم به نوشتن. با حروف بسيار كوچك مى نوشتم تا كاغذ هدر ندهم.
تا آن زمان دو دادگاه را پشت سر گذاشته بوديم و تنها امكانى كه باقى مى ماند، دفاعيه مستقيم بود، كه سومين و آخرين مرحله اى است كه در كشور وجود دارد [اين موضوع در قانون اساسى مكزيك وجود دارد كه پس از دادگاه مى توان عليه حكم آن اعتراض و دفاعيه اى جديد نوشت و بنا بر اين، پرونده براى رسيدگى به يك مرجع ديگر واگذار مى شود. م]. وقتى لزوم اين دفاعيه مطرح شد، گلوريا از من مى پرسيد چه زمانى دفاعيه را اراىٔه خواهيم كرد. پاسخ مى دادم بعداً. مى گفتم من اين كار را انجام مى دهم، صبر داشته باش. قضيه از اين قرار بود كه من فكر مى كردم كه مبارزهء‌ حقوقى اهميت زيادى نخواهد داشت، پس بعداً به آن خواهيم پرداخت. و او روى آن آنقدر پافشارى كرد تا زمانى كه وكيلى پيشنهاد كرد كه او اين دفاع را به عهده خواهد گرفت. من هم به خود مى گفتم كه خوب، بالاخره كسى اين كار را خواهد كرد، ولى از سوى ديگر گفته بودم كه خودم آن را تهيه خواهم كرد. اما اين پيشنهاد هم كه كس ديگرى آن را انجام خواهد داد به نظرم خيلى خوب نمى رسيد. بنا بر اين تصميم مى گرفتم كه در آن تصحيحات كوچكى وارد كنم. طى عمل به تدريج به كار علاقه مند شدم. به اين نتيجه رسيدم كه تغييرات كوچك به كار نمى آيد، بايد تغيير اساسى در آن داد. به علاوه با تغيير اساسى نه تنها مى توانستيم از مدت محكوميت بكاهيم (امرى كه مى توانست مدت محكوميت را از پنجاه سال به بيست و شايد ۱۵ سال تقليل دهد)، بلكه اين امكان بوجود مى آمد كه آن را عملاً به صفر برسانيم. با به حساب آوردن مدتى كه در زندان گذرانده بوديم، به علاوهء ‌آنچه مى توانستيم از موارد اتهام حذف كنيم، مى توانست به معنى آزاد شدن از زندان باشد. پس تحت چنين شرايطى دفاعيه را حاضر كردم. نياز مرا به ورود به حوزه اى ناشناس، مثل حقوق واداشت.

سؤال: در ۲۹ ماه مه ۲۰۰۱، گلوريا نامه اى خطاب به ارتش زاپاتيستى آزديبخش ملى مى نويسد كه آغاز يك سرى اعلام موضع از جانب شماست كه نشان دهندهء نزديكى شما (و در اين مورد حداقل به لحاظ تىٔوريك) به ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى ست. به علاوه شما خود را به عنوان بخشى از «كارزارى ديگر» معرفى مى كنيد. از طرف ديگر معاون فرمانده ماركوس بيانيهء آغاز كار «كارزارى ديگر» در لاگرروچا [چياپاس] را با شعرى از خاكوبو آغاز مى كند. معاون فرمانده ماركوس وى را «فرمانده آنتونيو» مى خواند. و بدين ترتيب مبارزه براى آزادى زندانيان سياسى و بخصوص مبارزه براى آزادى شما را به پرچم «كارزارى ديگر» بدل مى كند.
آيا به نظر شما اين شرايط، يك فضاى مبارزاتى جديدى را براى شما مى گشايد؟ آيا به نظر شما «كارزارى ديگر» مى تواند جايگزين مبارزهء مسلحانه در اين كشور شود؟
گلوريا آرناس: به عقيدهء من يك مبارزه، جايگزين مبارزهء ديگرى نمى شود. بلكه هر كدام نقشى دارند و من معتقدم از هيچ مبارزه اى نمى توان به طور مطلق سلب صلاحيت كرد. شايد مبارزه اى در زمان خاصى مهمتر باشد، زيرا آن شكلى ست كه واقعيت آن را مى طلبد. اين چيزى نيست كه كسى با ميل شخصى تصميم بگيرد. ممكن است شرايطى باشد كه انسان بگويد كه مبارزهء مسالمت آميز بسيار اهميت دارد. ولى شرايط مى تواند تغيير كند. بنا بر اين يكى جاى آن ديگرى را نمى گيرد. از نظر من تمام اين مبارزات بخشى از جنبش توده اى هستند.
«كارزارى ديگر» اهميت بسيار زيادى دارد زيرا كوششى ست در دورانى كه چپ خودش را به رسميت نمى شناخت. چپ اتميزه شده، حتى برخى سازمان ها به گونه اى با هم مقابله مى كردند كه به نظر مى رسيد بجاى آن كه دشمنى كه مى خواهد نابود كند، سيستم سرمايه باشد، دشمنش آن سازمان ديگر است. در چنين شرايطى ست كه پيشنهاد مى رسد كه شكل سياسى موجوديت مان را عوض كنيم: گوش بسپاريم. هر كدام مان به آن ديگرى گوش بسپاريم و خود را به عنوان كسانى كه از چپ و از اعماق جامعه هستيم بشناسيم. از اعماق و از چپ! اين امر اجازه مى دهد فضاىٔى بوجود بيايد كه ايدىٔولوژى هاى گوناگون را در خود حمل مى كند، كه همه در جهت چپ و از پاىٔين براى يك تغيير كار مى كنند و نه چپ بالاىٔى ها. اين اهميت قضيه است و به همين دليل تعهد ما به آن و در عين حال تعهد ما به جنبش توده اى ست.
خاكوبو سيلوا: معتقدم كه هر شكلى از مبارزه زمان خودش را دارد. و هم به موقعيت بستگى دارد و هم به شرايط شخصى افراد. براى ما از درون زندان «شركت در كارزارى ديگر» مى توانست شكلى از مبارزه باشد كه مى توانيم به آن بپيونديم. هرچند به خاطر شرايط زندان اثر اقدام ما بسيار محدود است، اما امكانى ست كه داريم. به همين دليل با تمام قلب مان به آن پيوستيم.

سؤال: و حالا قدم بعدى چيست؟
خاكوبو سيلوا: قدم بعد شركت در جنبش توده اى ست كه وجود دارد و در چارچوب قانون مبارزه مى كند. براى ما به عنوان فرد، اين گامى بعدى ست؛ حالا كه آزادى مان را به دست آورديم، ادامهء فعاليت در اين حركت است. يك مبارزهء قانونى كه در خدمت اين تغيير باشد. مبارزه اى قانونى كه از درون خود مبارزه، آن چه را كه مى خواهد بنا كند، نشان دهد؛ نه آن كه هر چه را كه مى خواهد بنا كند، واگذار كند به آينده اى نامعلوم، بلكه از همين حالا آن چه را كه هست نشان دهد. ما خواهان بدست گرفتن قدرت نيستيم كه بعد از آن بخواهيم خواست هاى انقلاب را نشان دهيم، و طى اين مسير آن قدر اعمال نا متناسب داشته باشيم. بايد يك جنبش از همين حالا به مردم احترام بگذارد و نشان بدهد كه چه چيزى را مى خواهد بنا كند.

از شما بسيار سپاسگزارم.

----
١- Tepic , Nayarit
٢- Colectivo Contra la Tortura y la Impunidad- CCTI
برای اطلاع از دیدگاه ها و فعالیت های انجمن مبارزه با شکنجه و معافیت از مجازات از جمله نگاه کنید به بیانیه این انجمن در باره خیزش مردمی در ایران
http://www.peykarandeesh.org/jonbesh/CCTI-Iran-Farsi.html
و: شکنجه ی جنسی و مقاومت جمعی: نمونه: مکزيک - سن سالوادر آتنکو از فيليسيتاس ترويه
http://www.peykarandeesh.org/article/sexueltorture.html
و همچنين به:
شكنجه، سركوب و مقاومت
http://www.peykarandeesh.org/article/Felicitas-Treue-Montreal.html
٣- Partido de los Pobres - PdlP در ایالت گرررو توسط لوسیو کابانیاس در سال ۱۹۶۷ بنیان گذاری شد. این حزب به عنوان یک سازمانی سیاسی کار خود را آغاز کرد و به تدریج به یک سازمان چریکی بدل شد. بنیانگداز آن لوسیو کابانیاس Lucio Cabañas یک معلم مدارس روستائی بود که نیروی بزرگی از دهقانان مسلح را گرد آورده علیه دولت مکزیک، زمینداران بزرگ و معدنچیان مبارزه کرد. نام لوسیو کابانیاس و خنارو باسکز Genaro Vasquez در میان مبارزین مکزیک و بخصوص در ایالت گررو نماد مبارزات رهائیبخش مردم زحمتکشی ست که مصمم اند برای آزادی و رهائی از ستم و استثمار از همه چیزشان بگذرند [خنارو باسکز نیز معلم مدارس روستائی و یکی از رهبران سندیکای معلمان روستائی بود. او رهبر یک گروه مسلح دیگر در گرررو بود و در دوم فوریه ۱۹۷۲ به شهادت رسید] . در سال ۱۹۷۴ ارتش مکزیک به ایالت گرررو نفوذ می کند و بسیاری از هواداران و حتی کسانی را که هیچ ربطی به حزب فقرا ندشتند ناپدید می کند. در روز ۲ دسامبر ۱۹۷۴ نیروهای ارتش لوسیو کبانیاس را به قتل می رسانند.
پس از مرگ لوسیو کابانیاس، بازماندگان حزب فقرا با «حزب انقلابی مخفی کارگران، اتحادیه خلقی Partido Revolucionario Obrero Clandestino Unión del Pueblo - PROCUP وحدت می کند و«حزب انقلابی مخفی کارگران، اتحادیه خلقی - حزب فقرا PROCUP-PdlP را بوجود می آورد. این حزب بعدها به «ارتش خلقی انقلابی» تغییر نام می دهد.
٤- Ejército Popular Revolucionario - EPR در اولین سالگر قتل عام دهقانان در اگواس بلانکاس (که در۲۸ ژوئن ۱۹۹۵ اتفاق افتاده بود) برای نخستین بار علنی می شود، این جریان پس از انشعاب ارپی هم چنان در ایالت اوآخاکا و برخی نقاط دیگر کشور فعالیت دارد.
٥- Chiconautla, Estado de Mexico
٦- Lucio Cabañas , Genaro Vasquez Rojas
٧- Asociación Cívica Nacional Revolucionaria - ACNR
٨- El Charco, Efren Cortez , Erica Samora
٩- ن ک به: ‮«‬کارزاری ديگر‮» (‬گزارشی از يک اجلاس عمومی زاپاتيستی‮)
http://www.peykarandeesh.org/ezlnFarsi/GozaresheBahram.html
١٠- ن ک به ششمین بیانیه از جنگل لاکندونا:
http://www.peykarandeesh.org/ezlnFarsi/6-Declaracion-1.html
http://www.peykarandeesh.org/ezlnFarsi/6-Declaracion-2.html
http://www.peykarandeesh.org/ezlnFarsi/6-Declaracion-3.html
١١- مرکز تحقیق و امنیت ملی Centro de investigación y Seguridad Nacional - CISEN
١٢- داوید آلفارو سیکیروس David Alfaro Siqueiros نقاش و مورالیست برجسته مکزیک

(*) يك توضيح كوتاه هم دربارهء ايالت گررو (Guerrero): ايالت جنوبى مكزيك در ساحل اقيانوس آرام با مساحت ۶۴۲۸۱ كيلومتر مربع و نزديك به ۳ ميليون جمعيت. پايتخت آن چيلپان سينگو است. از جنوب به اقيانوس آرام با ساحل ۵۰۰ كيلومترى، از غرب به ايالت ميچوآكان، از شمال به مكزيكو، مورلوس و پوىٔبلا و از شرق به اواخاكا محدود است. اين ايالت كوهستانى بر حسب تنوع ارتفاع از سطح دريا آب و هواى گوناگون دارد و محصولات كشاورزى مناطق استوايى و نيز معتدل در آن به عمل مى آيد. منبع معدنى آن سرب، نقره، طلا، جيوه است. استخراج اين معادن يكى از مهم ترين دلايل وجود خشونت در اين ايالت است. شركت هاى معدن براى استفاده از منابع طبيعى در بسيارى از مواقع ساكنين محل را نيز به كوچيدن وادار مى كنند. در سال هاى اخير شركت هاى كاناداىٔى در مكزيك فعالتر شده اند. و در بسيارى از موارد عامل اصلى درگيرى ها و نظامى شدن منطقه همين شركت ها هستند. يكى از بنادر معروف سواحل توريستى گررو كه شهرت جهانى دارد، شهر آكاپولكو است.

گزارشى از تظاهرات باشكوه كارگران در روز ۱۱ نوامبر ۲۰۰۹ برابر با ۲۰ آبان ۱۳۸۸
شهر مكزيكو، ۱۵ نومبر ۲۰۰۹

امروز يكى از روزهاى مهم تاريخ جنبش كارگرى در مكزيك خواهد ماند. در پى فراخوان سنديكاى مكزيكى برقكاران در اعتراض به اشغال پليسى - نظامى شركت برق مركزى، مصادرء غيرقانونى اين شركت، اخراج فورى حدود ۴۵ كارگر از آن، و تعطيل كردن سنديكاى مكزيكى برقكاران، به دليل يك ماه مقاومت در حركت اعتراضى و اعتصاب، روز ۱۱ نوامبر ۲۰۰۹ به عنوان روز اعتصاب عمومى اخطارى برگزيده شد. از ساعت ۷ صبح تمام اتوبان هاى ورودى به شهر مكزيكو به اشغال تظاهركنندگانى در آمده بود كه يا خود از فعالين اين سنديكا بودند، و يا در همبستگى با آن به خيابان آمده بودند. تظاهراتى كه از چهار نقطه به سوى ميدان مركزى شهر راه افتاده بود، چهرهء ‌شهر را عوض كرده بود. كم شدن قابل ملاحظهء تردد اتومبيل ها در خيابان هاى اصلى مركز شهر، ياد آور روزهاى تعطيلى بود.
پس از اشغال شركت برق مركزى و آغاز مبارزهء سنديكاى مكزيكى برقكاران عليه آن، فعالين سنديكا كار ترويجى گسترده اى را در سراسر كشور آغاز كردند. جمع آورى ده ها تن مواد غذاىٔى براى كمك به خانواده هاى كارگران بيكار شده، شركت بسيار بسيار گستردهء نيروهاى مختلف در تظاهرات امروز و دفاع نمايندگان مجلس محلى از حزب انقلاب دمكراتيك كه در روزهاى اول فقط تعداد كمى از آنان به صورتى فردى از سنديكا حمايت مى كردند، و دست آخر گشودن بيش از بيست مركز جمع آورى كمك به كارگران اخراجى، نشان دهندهء گسترهء اين فعاليت است.

در ده ها نقطهء شهر، از ساعت هفت صبح پرچم هاى سرخ و سياه، به نشانهء اعتصاب نصب شد. به محض آن كه كارگران از اين پرچم ها كمى فاصله مى گرفتند، نيروهاى پليس اين پرچم ها را پاىٔين مى آورند تا مردم آن را نبينند.
در حالى كه تمام جاده هاى ورودى شهر به اشغال كارگران و گروه هاى ديگر در آمده بود، نيروهاى پليس فدرال با تحريكات و حملهء مستقيم تا آن جا كه دستشان بر مى آمد كارگران را زير ضرب گرفتند.
در كيلومتر ۴۶ اتوبان مكزيكو به كرتارو (شمال غربى شهر مكزيكو) ، پليس با شكيك گاز اشك آور و گلوله به راه بندان كارگران حمله مى كند كه طى آن تعدادى زخمى و ده نفر دستگير مى شوند.
همچنين در اتوبان هاىٔى كه به پوىٔبلا (جنوب شرقى شهر مكزيكو) و كوىٔرناوكا (جنوب شهر مكزيكو) منتهى مى شود نيروهاى ضد شورش فدرال با اعمال خشونت و استفاده از گاز اشك آور با كارگرانى را كه راه ها را بسته بودند، درگير شدند.
روزنامه خورنادا از يكى از كارگران كاروانى را كه عازم مكزيكو بود چنين نقل مى كند: حدود ظهر در محل پرداخت پول اتوبان در تپوتستلان (جنوب شهر مكزيكو) دو اتومبيل پليس فدرال از كاروان مى خواهند كه با هم حركت نكنند. آن ها وقتى با پاسخ منفى كارگران مواجه مى شوند، با مشت لگد به وساىٔل نقليه مى كوبند. و بدين ترتيب درگيرى آغاز مى شود.
ساكنين سوچى ميلكو و تلالپان (هر دو واقع در جنوب ايالت مركزى) چند بار اتوبان خروجى جنوب شهر مكزيكو را بلوكه كردند.
در ايالت مكزيك، معترضين در سه نقطه كيوسك هاى پرداخت هزينهء اتوبان در جادهء‌پچوكا (در شمال شهر مكزيكو) به اشغال در آوردند و به عابرين اجازه دادند به طور مجانى از اتوبان استفاده كنند.
حدود ۴۰۰ نفر ديگر از كارگران سنديكاى برقكاران مكزيك، به همراهى اعضاى «جبهه خلق در دفاع از زمين- آتنكو» و دانشگاهيان دانشگاه چاپنيكو كيوسك پرداخت مخارج اتوبان پنيون - تسكوكو (شرق شهر مكزيكو) را به اشغال خود در آوردند.

برقكاران به همراهى جبهه خلقى فرانسيسكو ويلا و دانشجويان دانشگاه آراگون خيابان هاى مركزى نتساوالكويتول (شرق شهر مكزيكو) را اشغال كردند.
حدود هزار كارگر كه اتوبان مكزيكو - كرتارو (در شمال غربى شهر مكزيكو) را در كيلومتر ۳۲ بسته بودند، نيز توسط نيروهاى پليس كنار زده شدند.

در شهر مكزيكو، ترافيك تقريباً شبيه به روزهاى تعطيل و يك شنبه ها بود. هيچ نقطه از خيابان هاى اصلى مركز شهر نبود كه گروهى از تظاهر كنندگان از آن عبور نكرده باشد.
يك گروه از زنان سنديكاى برقكاران مكزيك، با شعار «پول برق ندهيد، چراغتان را خاموش كنيد!» از نقاط مركزى شهر عبور كردند. زنان سنديكا از چند روز پيش تظاهرات مستقل خود را نيز سازماندهى كرده بودند.
با اين حال مهمترين مركز فعاليت سنديكاى برقكاران مكزيك در شهر مكزيكو متمركز بود. از نخستين دقايق اعتراض پرووكاتورهاى دولتى كوشيدند درگيرى ايجاد كنند. با اين حال دفاع سازمان هاى توده اى، و گروه هاى چپ از كارگران چشم گير بود. اگر چه در روزهاى نخستين فقط تنى چند از نمايندگان حزب انقلاب دمكراتيك از سنديكا دفاع مى كردند، اما با مقاومت كارگران، اين حزب مجبور شد هرچه بيشتر عليه بسته شدن شركت برق مركزى مكزيك اعتراض كند.
شركت سنديكاهاى ديگر، بخصوص كارگران تلفن و دانشگاهيان در اعتصاب اخطارى روز ۱۱ نوامبر مى تواند تا هر زمان كه مقاومت كارگران ادامه پيدا مى كند، گسترش يابد.
يكى از رهبران قديمى معلمان شرايط فعلى را با مبارزات گذشته مقايسه كرد: با اين كه ما در گذشته نيز شاهد همبستگى بين كارگران و دانشگاهيان بوديم، اما اخراج يك شبهء ۴۴ هزار كارگر در تاريخ مكزيك سابقه ندارد.
جنبش هاى اجتماعى مكزيك كه از همان روز اول عليه فرمان رىٔيس جمهور موضع گرفته بودند، با شركت گستردهء خود، اتحاد كارگران در مبارزه عليه بازپس گرفتن دستاوردهايشان به نمايش گذاشتند.
با اين حال نظرات مردم يكى نيست. بودند كسانى كه به تظاهر كنندگان ناسزا مى گفتند، اين امر تأكيدى ست بر نياز و وظيفهء فعاليت عليه تبليغات بى حد رسانه هاى گروهى مكزيك در دفاع از فرمان رىٔيس جمهور.

در كنار اهداف مشخص دولتى، مانند وزارت كار، روز ۱۱ نوامبر ۲۰۰۹ ساختمان هاى مركزى تلوزيون آزتكا و تلويزا نيز از نقاط مهم اعتراضى بودند. به همين دليل تظاهرات در مقابل ساختمان هاى مركزى تلويزا و تله آزاتكا، كه بزرگترين بنگاه هاى دروغ پراكنى هستند بجا و منطقى بود. برخورد گويندگان و خبرنگاران اين دو بنگاه، آن چنان رسمى ست كه به نظر مى رسد آنان برنامه هايشان را در همآهنگى كامل با نمايندگان دولت تهيه مى كنند.

براى آن كه تصورى از تعداد شركت كنندگان در تظاهرات عظيم اين روز داشته باشيم، كافى ست در نظر بگيريم كه از ورود صف اول تظاهرات به زوكلو (ميدان اصلى شهر مكزيك) تا صف آخر آن سه ساعت طول كشيد.

همزمان با استان مركز، در ايالت هاى مختلف، مانند پوىٔبلا، مى چوآكان، خليسكو، گرررو، ايالت مكزيك، چياپاس، و اوآخاكا نيز در همبستگى با سنديكاى برقكاران مكزيك اعتراضات كارگران در اشكال مختلفى خود را نشان مى داد.

يك موضوع بسيار جالب، تغيير شيوهء سخن گفتن نمايندگان سنديكا و شعارهاى آنست. در يكى از تراكت هاى امروز، سنديكا خطاب به خلق مكزيك، پنج خواست محورى را مطرح مى كرد:
«- پس گرفتن فرمان رىٔيس جمهور در مورد شركت برق مركزى و برقرارى مجدد قانون اساسى.
- خروج نيروهاى «پيشگيرانه پليس فدرال» PFP از تأسيسات شركت برق مركزى. قطع سركوب، آزادى زندانيان سياسى، بازگشت ارتش به پادگان ها.
- دفاع از خدمات عمومى به عنوان اموال عمومى كسانى كه هيچ چيز ندارند (آب، برق، آموزش عمومى، امنيت اجتماعى، بهداشت، ترابرى عمومى، و غيره). مخالفت با پاىٔين آوردن هزينه هاى عمومى دولت.
- در دفاع از استقلال انرژى و غذاىٔى كشور.
- حل خواست هاى كارگران روستاىٔى كشور.»
مسألهء سياسى و راديكال شدن خواست هاى سنديكا، از جمله خواست آزادى زندانيان سياسى، نشان مى دهد كه اگر دولت موفق نشود در آيندهء نزديك اين جنبش را به كنترل خود در آورد، اين حركت صنفى و دفاعى كارگرى مى تواند در اىٔتلاف با نيروهاى ديگر، به يك جنبش سياسى اجتماعى بزرگ تبديل شود.

تظاهرات عظيم كارگران صنعت برق مكزيك عليه فرمان ریئس جمهور

روز ۱۵ اكتبر ۲۰۰۹ است. پنج روز پيش به فرمان رىٔيس جمهور مكزيك هزاران پليس تأسيسات «برق و انرژى مركز» اين كشور را به اشغال خود در آوردند. تمام شركت هاى بزرگ «خبرى» حمايت مطلق خود را از اين فرمان نشان دادند. سه حزب مهم اين كشور: حزب اقدام ملى PAN (كه رىٔيس جمهور اين كشور عضو آن است)، حزب انقلاب ادارى شده PRI، و حزب انقلاب دمكراتيك PRD تا به حال در عمل يا كاملاً از انحلال شركت برق مركز مكزيك دفاع كرده اند، و يا با برخورد پاسيو بدون آن كه بروى خود بياورند در كنار دولت مانده اند. تنها حزب كار مكزيك رسماً عليه اين اقدام موضع گيرى نموده است. اما مردم مكزيك با ناباورى و تعجب، با خشم و نفرت اين حملهء ضد انقلاب عليه دستاوردهاى كارگران را محكوم مى كند.
دولت براى از ميان برداشتن «سنديكاى مكزيكى برقكاران»۱ و خصوصى كردن تأسيسات و خدمات آن، اين شركت را تعطيل كرد تا سرفرصت به آن چوب حراج بزند. اين سنديكا كه هنوز جزو سنديكاهاى چپ مكزيك به شمار مى رود، در سال ۱۹۱۴ تأسيس شده است. در سال ۱۹۱۶ در پى يك اعتصاب، دبير اولش به اعدام محكوم مى شود و تنها پس از ۱۸ ماه مبارزهء كارگران وى را آزاد مى كنند. «در سال ۱۹۳۶، اعتصاب در شركت برق به منظور تأمينِ حقِ قرارداد دسته جمعى براى كارگران آغاز مى شود. اين عملى بسيار مهم در كشور بود، زيرا سنديكاهاى ديگر نيز به تبعِ آن شروع به مبارزه براى بدست آوردن راه هاىٔى مى كنند تا دستاوردها و حقوق خود را تثبيت كنند.» تا قبل از تعطيلى شركت، كارگران آن، در كنار برخى بخش هاى صنعتى ديگر، از جمله صنعت نفت، به بركت مبارزات پيشين به طور نسبى، از شايان ترين حقوق و مزايا برخوردار بودند.

عصر روز پنج شنبه، با فراخوان «سنديكاى مكزيكى برقكاران» و حمايت ده ها سنديكا و سازمان هاى اجتماعى و سياسى، مركز شهر مكزيك را در همبستگى با ۶۶ هزار كارگر شركت برق مركز مكزيك به اشغال خود در آوردند.
قرار بود تظاهرات ساعت چهار بعد از ظهر آغاز شود. ما ساعت ۳ و نيم به نزديكترين ايستگاه مترو، ايستگاه ايدالگو رسيديم. مى خواستيم از اين جا با يك وسيلهء نقليهء ديگر به محل آغاز تظاهرات، ميدان «فرشتهء استقلال» برويم. اما سيل جمعيت از همين فاصله، خيابان را بند آورده بود. ساعت چهار به نزديكى هاى ميدان رسيديم، سر و صداى جمعيت و خبرنگارانى كه گرد رهبران سنديكايى جمع شده بودند نظرها را به خود جلب مى كرد.
ساعت چهار و ربع تظاهرات راه مى افتد. ما دو خيابان قبل از ميدان «فرشتهء استقلال» مى ايستيم تا منتظر دوستان مان در شوراى محلات باشيم. از قبل ترتيب حركت گروه ها در جلسهء نمايندگان مقرر شده است (يعنى چه گروهى پشت سر چه گروه ديگر باشد). ما نمى دانيم شوراى محلات چندمين گروه است. بنا بر اين تصميم مى گيريم تا آمدن آن ها در كنار خيابان بايستيم و تظاهرات را نظاره كنيم. خيابان پهن است. بولوارى است كه هر طرف آن در قسمت وسط چهار خط اتومبيل دارد، بعد يك پياده روى شش هفت مترى، و بعد يك خط اتومبيل ديگر و دست آخر يك پياده روى ديگر. همه جا پر است. اين سيل جمعيت نيست كه به راه افتاده. تسونامى ست. موج عظيم مردم معترض. فرياد خشم شرافتمندانهء چهل و چهار هزار كارگرى كه در عرض يك روز خانه خراب مى شوند. آتش پاك كننده اى ست كه ويروس ارتجاع را بسوزاند.

ما يك ساعت و نيم در همان جا كه بوديم، ايستاديم تا رفقايمان را پيدا كنيم. اما بين اين همه رفيق مگر فرقى دارد كه با كدام همدوش باشى؟ به علاوه مى خواهيم جمع شدن اين كارگران در ميدان مركزى شهر [زوكلو۳] را هم ديده باشيم. پس تصميم مى گيريم راهى شويم. با سرعتى بيشتر از صفوف تظاهرات به سوى زوكلو مى رويم. در راه آشنايان بسيارى را از گروه هاى مختلف مى بينيم. از فعالين زاپاتيست تا انجمن هاى محلى، از سنديكاليست ها، تا طرفداران مشى چريكى، از مبارزين جنبش هاى بومى، رهبران «شوراى مردمىِ خلق هاى اوآخاكا» تا ميليتانت هاى جنبش همبستگى با خلق فلسطين و كوبا. همه حضور دارند. گوىٔى همه مى دانند كه اگر امروز هدف سنديكاى برقكاران است، فردا نوبت سنديكاى «دانشگاه ملى خودمختار مكزيك» است و پس فردا نوبت هر كس ديگرى ست.

ساعت هفت به زوكلو مى رسيم. در تمام مسير چند شعار محورى به گوش مى خورد:
اين جا قدرت سنديكاى مكزيكى برقكاران معلوم مى شود!
تنها نيستيد!
خلق متحد هرگز شكست نمى خورد!
اگر راه حلى نباشد، انقلاب خواهد شد!

تا ساعت هشت و نيم سخنرانى نمايندگان سنديكاها و گروه هاى مختلف ادامه داشت. وقتى براى ختم راه پيماىٔى سرود ملى مكزيك خوانده مى شد، آخرين گروه تظاهرات تازه به ميدان مقابل بورس (حدود ۲ كيلومتر مانده به زوكلو) رسيده بود. ازدحام جمعيت در خيابان هاى ديگر اجازهء پيشروى نمى داد.
شب در برنامه هاى مختلف خبرى، كوشيدند به شنوندگانشان حقنه كنند كه تظاهرات آن قدر هم كه انتظار مى رفت بزرگ نبود!! رىٔيس پليس تعداد تظاهركنندگان را ۱۵۰ هزار نفر اعلام كرد. برگزار كنندگان و برخى رسانه هاى بديل آن را تا ۳۰۰ هزار نفر برآورد كردند. اما خبرنگاران «تلويزا» (يكى از بزرگترين شركت هاى تلويزيونى قارهء آمريكا و صاحب «كابل ويزيون») ادعا كردند كه تظاهرات تنُك بوده و به اين دليل طولانى. ولى چند دقيقه بعد در پاسخ به اين سؤال كه چرا لوپز اوبرادر (كانديداى سابق رياست جمهورى) كه بين آخرين دستهء راه پيمايان بوده، در ميدان بورس سرود ملى را خوانده است، همان خبرنگاران گفتند:‌«آنقدر خيابان پر بود كه وى نمى توانست تا زوكلو برسد و خودش را نشان دهد». درست گفته اند كه دروغگو كم حافظه است! اما آنان سخت پاى فشردند كه شركت كنندگان در اين تظاهرات، «همان ناراضيان هميشگى هستند، كه هر چه باشد، باز آنان ناراضى اند».

راستى چه اتفاقى افتاده است؟
نشريه «پروسه سو» در روز ۱۳ اكتبر مى نويسد: «اتفاقات صبح ده اكتبر نشان مى دهد كه مشكل واقعىِ رىٔيس جمهور مكزيك، فليپه كلدرون با سنديكاى مكزيكى برقكاران، موضوع دمكراسى سنديكاىٔى نبود كه طى يك هفته وزير كار، چنين ادعا مى كرد و به بهانهء آن رهبرى سنديكا را به رسميت نمى شناخت،. ....
هر روز بيش از پيش هدف واقعى اين كودتاى سياسى - نظامى روشن مى شود: بدست گرفتن كنترل يك كمپانى كه مى تواند تجارت سودآورى باشد براى كسى كه امتياز استقرار خطوط «فيبر نوری» [يا فيبر نوری شیشه] را در منطقهء فلات مكزيك در اختيار داشته باشد. اين مهمترين بازار در مقياس حجم و ميزان دستيابى به يك رشته از معاملات «سه گانه» است، يعنى انتقال اطلاعات [انترنت]، صدا و ويدىٔو توسط يك شبكهء آلترناتيو...
مارتين اسپرزا [رهبر سنديكاى مكزيكى برقكاران] در مصاحبه با شمارهء گذشتهء پروسه سو گفت: «يك معامله است، فرصتى ست براى شركت هاى الكتريكى، چراكه به علاوهء شبكهء يك صد كيلومترى فيبر شيشه، شركت برق مركزى يك درصد خاك كشور را تحت پوشش دارد. ما فيبر نوری شيشه اى داريم براى مصرف خودى و توان گسترش آن. مى توانيم سرويس صدا [تلفن]، تصوير و انترنت (سه گانه) را با سرعت بالا در اختيار جامعه قرار دهيم.»...
سنديكاى مكزيكى برقكاران و رىٔيس شركت برق و نيروى مركز، خورخه گوتيررز بِرا در روز ۳۰ ژوىٔن ۲۰۰۹ تقاضاى گرفتن امتياز استفاده از شكبهء فيبر شيشه اى و اجازهء واگذار كردن خدمات سه گانه را تقديم وزير راه و ترابرى كردند.» (به نقل از نشريهء پروسه سو، چاپ مكزيك، شماره ۱۳ اكتبر ۲۰۰۹)
جالب است اضافه كنيم كه وكيل بزرگترين دشمنان سنديكا، آقاى فرناند سبايو، رىٔيس اسبق سنا، عضو حزب اقدام ملى، يعنى همان حزب آقاى رىٔيس جمهور است.
به عبارت ديگر به روشنى مى توان ديد كه در پس هاى و هوى رىٔيس جمهور، شركت هاى بزرگ راديو تلويزيون و تلفن رؤياى كنترل هرچه بيشتر اين بازار سودهاى كلان را در سر مى پرورانند.

برخورد رهبران سنديكا نيز طى سال هاى گذشته كم ايراد نداشته است:
در كنار فساد برخى از اين رهبران، جا خوش كردنشان در پست هاى مختلف، و در آمد هنگفت و غيره، اشكالات عملى ديگرى نيز وجود داشته كه آنان را تا حدى محدود كرده است. گستردگى تظاهرات روز ۱۵ اكتبر ميتواند اغفال كننده نيز باشد، مى تواند اين تصور را برانگيزد كه همين كافى ست. اما با وجود تبليغات بى حد و مرز رسانه هاى ارتباط همگانى، اگر با بقيهء جنبش هاى اجتماعى به صورتى ارگانيك نخورد، اين همبستگى مى تواند امرى گذرا باشد (حد اقل هيىٔت حاكمهء‌ مكزيك چنين اميدى دارد).
در ۲۸ اكتبر ۲۰۰۲، يعنى هفت سال پيش در مصاحبه اى با نگارنده، يكى از رهبران اين سنديكا، آقاى رامون پاچه كو، به درستى اذعان مى كرد: « تجربهء ما گوياى اين است كه «خصوصى سازان» كارشان لَنگ نمى ماند. آنها به همين سادگى تسليم نمى شوند، حوصله دارند، پا فشارى مى كنند. تجربه ما را وا مى دارد كه مقاومت كنيم و در مبارزه فعال باشيم. و با تمام وجود كوشش كنيم تا اىٔتلاف هاى بزرگترى را در داخل و خارج از كشور، به وجود بياوريم. اين وضعيت امروز ماست.»
اگر سنديكا به اين سخنان اعتقاد داشته باشد، بايستى طبعاً سياست گسترش ارتباط در اجتماع را به پيش برد يعنى بكوشد با اقشار مختلف اجتماعى در يك رابطهء ارگانيك قرار گيرد. با نگاه كوتاهى به عملكرد سال هاى گذشتهء‌ سنديكاى مكزيكى برقكاران، مشاهده مى كنيم كه اين سنديكا، به درستى با سنديكاهاى بزرگ ديگر، از جمله سنديكاى كارگران آموزش و پرورش دانشگاه ملى خود مختار مكزيك و برخى سنديكاهاى ديگر نوعى ارتباط تنگ تر برقرار مى كند. ولى در روابط اجتماعى، به جاى برگزيدن همرزمان خود در ميان نيروهاى اجتماعى و چپ، به احزاب انتخاباتچى نزديك مى شود (خود آقاى رامون پاچه كو، در حال حاضر از سوى حزب انقلاب دمكراتيك PRD نمايندهء مجلس است، و لازم است يادآورى كنيم كه تا به امروز فقط بخشى از نمايندگان اين حزب در مجلس با فرمان رىٔيس جمهور مخالفت خود را ابراز كرده اند) و به همين دليل، براى مثال با آن كه اين سنديكا عليه «كارزار ديگر» زاپاتيست ها موضع گيرى نمى كند، عملاً‌با آن فاصله دارد. ولى مهمتر از همه اين كه اين سنديكا روى تجربيات بجاى مانده از سنديكاهاى چپ ديگر در مكزيك (مانند سنديكاى خط ۱۰۰ رانندگان اتوبوس شهرى) و يا تجربهء كارگران كارگاهى كوچابامبا در بوليوى چشم مى پوشد. در اين مورد اسكار اليورا، به درستى اين تجربيات را مورد توجه قرار مى دهد و نتيجه مى گيرد كه جنبش كارگرى در حال حاضر تنها در كارخانه ها خلاصه نمى شود، بلكه محلات كارگرى، و از اين طريق خانواده هاى كارگران را نيز بايد به حساب آورد.۴ بدين ترتيب جنبش كارگرى از پشتوانهء عظيم جنبش محلات نيز بهره مند خواهد بود. چنين كمبودى را كارگران برق مركز مكزيك حالا با پوست و گوشتشان احساس مى كنند.

يكى از نكات مهم ديگر، برخورد، موضع گيرى و عملكرد مطبوعات، و به طور مستقيم روزنامه نگاران [ژورناليست ها] در رابطه با حملهء گسترده عليه دستاوردهاى سنديكاىٔى ست. اگر اين روشنفكران «روزنامه نگار» در ذهن محافل «چپ»، نوعى «مبارزه با سركوب» و ... را تداعى مى كردند، امروز مترادف «سرباز» «مبلغ» و «مروج» سرمايه دارى نىٔولبيرال و حريصى هستند كه هيچ فراخوانى براى همكارى شان لازم نيست. آنان براى تكه استخوانى داوطلبانه صف كشيده اند. دروغپراكنى گوبلزگونه و حملات همه جانبهء اين «خبرنگاران» عليه سنديكاها به طوركلى، سنديكاى مكزيكى برقكاران به طور اخص، و هرنوع دستاورد كارگران در روزهاى اخير، تنفر مردم را عليه شان به گونه اى برانگيخته است كه گاهى در حركات روزهاى اخير به راستى خطر جان آنان را تهديد مى كند.
و دست آخر، هرگز نمى توان از خاطر برد كه دستاورد تقريباً صد سالهء اين سنديكا، مفت به چنگ نيامده كه مفت از دست برود. حقوق نسبتاً درخورِ كارگران متشكل در اين سنديكا و برخى از سنديكاهاى ديگر مكزيكى، خارچشم همهء سرمايه داران و حاميان شان است. هر حمله اى به هر يك از اين سنديكاها، حمله به تماميت جنبش كارگرى ست. دفاع از اين دستاوردها، به معنى دفاع از رهبران كم يا بيش فاسد اين يا آن سنديكا نيست، بلكه دفاع از حقوق كارگران متشكل در آنها ست. در اين مبارزه، بدون آنكه جايگاه فعاليت سنديكايى را در مناسبات طبقاتى كنونى فراموش كنيم، بايد با تمام نيرو دوش به دوش اين كارگران گام برداشت و يار و ياور آنان بود.

شهر مكزيكو، يك شنبه ۱۸ اكتبر ۲۰۰۹
- - - - - - - - - - - - - - -

۱- Sidicato Mexicano de Electricistas , www.sme.org.mx
۲- از جمله نگاه كنيد به: مبارزات كارگران جهان عليه خصوصى سازى و مصاحبه اى با رامون پَچِه كو در سايت انتشارات انديشه و پيكار˜: http://www.peykarandeesh.org/old/jonbesh/pdf/Ramon-Pacheco-SME.pdf
۳- Zocalo
۴- Oscar Olivera: ¿Qué hemos aprendido? El Nuevo Mundo del Trabajo.Nosotros smoms la coordinadora, Abril 2008

داستان كفش من
(من آزاد شده ام ولى ميهنم هنوز در اسارت است. ۱۴ سپتامبر ۲۰۰۹)
ترجمه بهروز عارفى

بنام خداوند بخشنده مهربان
در ابتدا از همه كسانى كه در كشورم، در ميهن بزرگ عربى ، در جهان اسلام و در جهان آزاد از من پشتيبانى كردند، سپاسگزارى و تشكر مى كنم. درباره عمل من و فردى كه هدف كفش هايم بود ، در مورد قهرمان و عمل قهرمانانه اش و نيز خود نماد و عمل نمادين حرف هاى زيادى زده شده است.
اما من پاسخ ساده اى دارم. آن چه مرا بر انگيخت، ظلم و بى عدالتى است كه بر مردم ميهنم روا شد و نيز اينكه چگونه اشغالگران خواستند وطن مرا در زير چكمه هايشان تحقير كنند. همچنين شرايطى كه قدرت اشغالگر مى خواست جمجمه هاى فرزندان وطن را، از سالمندان تا زنان، كودكان و مردان، در زير چكمه ها خرد كند. در طول چند سال گذشته، بيش از يك ميليون شهيد در زير گلوله هاى اشغالگران بر خاك افتادند و كشور ما اكنون بيش از ۵ ميليون يتيم، يك ميليون بيوه و صدها هزار معلول دارد. و ميليون ها تن نيز در اثر كوچ اجبارى در داخل يا خارج از كشور بى خانمان شده اند.
ما ملتى بوديم كه فرد عرب نان روزانه اش را با كردها، تركمن ها، آشورى ها، صابئى ها و يزيدى ها تقسيم مى كرد. شيعيان همراه با سنى ها نماز ميگزاردند و مسلمانان ميلاد مسيح عليه السلام را با مسيحيان جشن مى گرفتند. و آن هم در شرايطى كه همه ما در اثر تحريم هاى آمريكا، به مدت بيش از ۱۰ سال گرسنگى مى كشيديم.
شكيبائى و همبستگى ما باعث ميشد كه استبداد را فراموش كنيم. با توهم آزادى [از استبداد] كه بعضى ها نيز آن را باور كردند ، به كشور ما تجاوز كردند. در اثر اشغال، برادر رودرروى برادر ايستاد، همسايه در برابر همسايه و پسران در مقابل عموهايشان قرار گرفتند. اشغال خانه هاى ما را به خيمه گاه هاى مراسم تشييع و سوگوارى بدل ساخت. پارك ها و حاشيه خيابان هاى ما به گورستان تبديل شد.اشغال طاعون است و آفتى مهلك كه به اماكن مقدس توهين و بر حريم مقدس خانه هايمان تجاوز مى كند. هر روز هزاران نفر را روانه زندان هاى موقت مى كنند .
اعتراف مى كنم كه من يك قهرمان نيستم. ولى داراى ديدگاه بوده و صاحب نظرم. من از ديدن تحقير كشورم و از ديدن بغداد در آتش تحقير شدم. مردمان ما كشته مى شوند و هزاران تصوير از اين اندوه ها و دردها ذهنم را پر كرده بر من فشار مى آوردند و مرا راهنمائى مى كردند، به راه رودروئى، طرد بى عدالتى ها، دروغ ها و فريب ها. خواب بر من حرام شده بود.
ده ها بلكه صدها تصوير از كشتار ها كه موى نوزادان را نيز سپيد مى كند، اشك هاى مرا در آورد و جريحه دارم كرد. نظير افتضاح ابو غريب، كشتار فلوجه، نجف، حديثه، مدينه الصدر ، بصره، ديالى، موصل، تلعفر و هر وجب از سرزمين زخمى ما. در سال هاى گذشته، به چهارگوشه كشور مجروحم سفر كردم و با چشمان خود درد قربانيان را ديدم و با گوشهايم فرياد داغداران و يتيمان را شنيدم. و چون قدرتى نداشتم، احساس شرمى وجودم را فرا گرفت.
پس از پايان كار روزانه ام كه تهيه گزارش از فجايع روزمره عليه عراقى ها بود و در ضمن آن بازمانده هاى ويرانه هاى منازل عراقى ها را ديده بودم، لكه هاى خون قربانيان را از روى لباس هايم پاك مى كردم و دندان هايم به هم فشرده مى شد، به قربانيان قول دادم و سوگند خوردم كه انتقام شان را بگيرم.
فرصتى دست داد و من از آن استفاده كردم.
به خاطر احترام به هر قطره از خون بيگناهانى كه اشغالگران ريخته اند و يا هر نالهء مادرى سوگوار و هر ضجه كودكى يتيم، هر درد و غم قربانى تجاوز جنسى و اشك هر يتيم از اين فرصت استفاده كردم.
از كسانى كه به كار من ايراد مى گيرند مى پرسم كه آيا مى دانيد كه با آن كفش از چند خانه ويران كه در اثراشغال در هم شكسته بودند، بازديد كرده بودم؟ آيا مى دانيد كه آن كفش چند بار بر روى خون قربانيان بى گناه راه رفته است؟ آيا مى دانيد كه چند بار آن كفش وارد خانه هائى شده كه به آزاد زنان عراقى وقداست و حرمت آنان تجاوز شده است؟ حال كه به كليه ارزش ها تجاوز شده، اين كفش شايد پاسخى مناسب بود.
هنگامى كه كفش را بر سر بوش جنايتكار پرت كردم، ميخواستم امتناعم را از پذيرفتن دروغ هايش، اشغال كشورم بدست او و نيز انزجارم را از كشتار خلقم بيان كنم. همچنين، مى خواستم انزجارم را از چپاول منابع كشورم، نابودى همه ساختارهايش و آواره شدن فرزندانش و به تبعيد رانده شدن آنان نشان دهم.
پس از شش سال تحقير، بى حرمتى، كشتار و تجاوز به مقدسات و بى احترامى به عبادتگاه ها، قاتل آمده بود تا در باره پيروزى و دموكراسى خودستائى كرده وفخر بفروشد. او آمده بود تا با قربانيانش وداع كند و در مقابل انتظار داشت كه برايش گل بفرستند.
خيلى ساده، اين گل من بود براى اشغالگر. و همه همدستانش ، چه بخاطر انتشار دروغ ها و چه اعمالشان. چه پيش از اشغال و چه پس از آن.
من خواستم از شرف و اعتبار شغلم و ميهن پرستى اى دفاع كنم كه از اولين روز اشغال كشور مورد تجاوز قرار گرفته و بى حرمت شده و منكوب شده بود. برخى مى گويند كه چرا من در كنفرانس مطبوعاتى از بوش سؤال كوبنده اى نكردم تا موجب شرم وى گردد؟ و اكنون من به شما روزنامه نگاران پاسخ مى دهم كه چگونه مى توانستم از او سؤالى بكنم در حالى كه پيشاپيش دستور داده بودند كه نبايد پرسشى مطرح گردد و فقط بايد واقعه را گزارش دهيد. پرسش از بوش براى همه ممنوع بود.
از جنبهء حرفه اى بايد بگويم كه حرفه و شغل نيز اسير دست اشغال است، صداى ميهن پرستى رساترين فرياد است... و اگر ميهن پرستى لب بگشايد، آن گاه حرفه اى گرى نيز مى بايست با آن همصدا شود.
من از اين فرصت استفاده كردم. اگر من نادانسته بخاطر محدوديت هاى شغلى، حرفهء روزنامه نگارى را مقصر جلوه دادم، بدليل موانع حرفه اى بود كه صاحبان قدرت در حرفه پديد آورده بودند. من بخاطر محظوراتى كه احتمالا آن ها براى شما ايجاد كردند، از شما پوزش مى طلبم. تنها كارى كه من قصد داشتم بكنم، بيان احساسات شهروندى بود با وجدانى بيدار كه به وطنش بى حرمتى شده است.
تاريخ روايت هاى بسيارى ثبت كرده است كه از آلت دست دشمن شدن اهل اين حرفه در دست سياست بازان آمريكائى حكايت دارد. يكى از نمونه هاى آن جريان سوءقصد به جان فيدل كاسترو بود كه عوامل سيا با كارگذاردن بمبى در دوربين تلويزيونى فيلمبرداران كوبائى قصد اجرايش را داشتند. يا نظير آن چه در جنگ عراق براى اغفال افكار عمومى با وارونه نشان دادن واقعيت حوادث انجام دادند. و مثال هاى فراوان ديگرى نيز وجود دارد كه مى گذرم.
ولى من مى خواهم توجه شما را به نهادهاى مشكوكى نظير سازمان جاسوسى آمريكا و يا مؤسسات ديگر آن كشور و متحدانش جلب كنم كه براى از بين بردن من از هيچ اقدامى كوتاهى نكردند زيرا مرا يك شورشى مى دانند. آنان باز هم تلاش خواهند كرد كه مرا بكشند يا از ميدان بدر كنند و من به خويشانم در مورد دام هائى كه ماموران اين سازمان ها براى كشتن يا اسارت من از راه هاى مختلف جسمى، اجتماعى يا شغلى پهن كرده يا خواهند كرد، هشدار مى دهم.
در آن هنگام، نخست وزير عراق در يك برنامه تلويزيونى ماهواره اى گفت كه هيچ شبى بدون اطلاع از وضع سلامتى من و اطمينان به اين كه من نيز رختخوابى و لحافى دارم يا نه، نمى خوابد. در حالى كه هم زمان با صحبت او، مرا به وحشيانه ترين وجهى شكنجه مى كردند: با استفاده از شوك الكتريكى، شلاق يا كابل، با ميله هاى فلزى. و همه اين وقايع درست در حياط پشتى محلى اتفاق مى افتاد كه كنفرانس مطبوعاتى برگزار مى شد. كنفرانس مطبوعاتى ادامه مى يافت و من صداى شركت كنندگان را مى شنيدم. و شايد آنان نيز جيغ و فرياد و ناله هاى مرا شنيده باشند.
هر روز صبح، مرا در آب سرد فرو برده و بالا وپائين مى بردند. من براى آقاى مالكى متاسفم كه حقيقت را از مردم پنهان مى كرد. بعد ها نام شكنجه گرانم را خواهم داد. برخى از آنان كارمندان عاليرتبه ارتش و دولت بودند.
انگيزهء من از انجام اين كار، ثبت نامم در تاريخ يا كسب مال نيست. فقط مى خواستم از ميهنم دفاع كنم و اين آرمانى مشروع است كه قوانين بين المللى و همچنين حقوق الهى تاييدش كرده اند. من مى خواستم از كشورى دفاع كنم كه با تمدن باستانى اش مورد بى حرمتى واقع شده بود. و اطمينان دارم كه تاريخ بويژه تاريخ آمريكا ثبت خواهد كرد كه چگونه اشغالگران آمريكائى توانستند عراق و عراقى ها را تا سر حد انقياد منكوب كنند.
آنان خدعه ها و ابزارى را كه از آن براى رسيدن به هدف شان استفاده مى كنند، در بوق و كرنا خواهند دميد. اين شگفت آور نيست و با آن چه استعمار گران بر سر بوميان آمريكا در آوردند تفاوتى ندارد. من خطاب به اشغالگران، پشتيبانان و دنباله روانشان و مبلغانشان مى گويم كه هرگز!
چرا كه ما مردمانى هستيم كه مى ميريم ولى تحقير و ذلت نمى پذيريم.
و سرانجام، با صراحت مى گويم كه من انسانى مستقلم. بر خلاف آن چه به هنگام شكنجه ادعا مى شد، عضو هيچ حزب سياسى نيستم. آنان، يك لحظه مرا راست افراطى خطاب مى كردند و لحظه اى ديگر چپ گرا. من از وابستگى به هر حزبى مبرا هستم و تلاش هاى آتى من در جهت خدمت مدنى به مردممان و كسانى خواهد بود كه به آن نياز دارند، بدون اين كه بر خلاف ادعاى برخى هيچ جنگ سياسى بر پا كنم.
من براى حمايت از بيوه زنان و يتيمان و كليه كسانى كه اشفالگران زندگى شان را تباه كرده اند تلاش خواهم كرد. من براى آرامش روح شهيدانى دعا خواهم كرد كه بر عراق زخمى به خاك افتادند. من براى رسواشدن هرچه بيشتر اشغال گران عراق و كليه همدستان اشغالگران در كارهاى زشت شان دعا مى كنم. من همچنين براى آرامش كسانى كه به خاك سپرده شدند و ستم ديدگانى كه در زندان ها به زنجير كشيده شده اند، دعا مى كنم.
صلح و آرامش از آن شما مردم شكيبا و متوكل بخدا باد.
پيام من به كشور محبوبم اين است كه هم بندانم به من اعتماد كرده و گفتند «منتظر»، اگر آزاد شدى به قدرت هاى مطلقه بگو – من شخصا معتقدم كه تنها خداوند قادر متعال است و بر اوست كه نماز مى خوانم - و يادآورى كن كه ده ها و صدها قربانى در زندان ها فقط بخاطر خبرچينى ها در حال پوسيدن هستند.
آن ها سال ها در زندان بسر مى برند ولى هنوز نه اتهامى دارند و نه به دادگاهى رفته اند.
آنان را در خيابان ربوده و به زندان برده اند و اكنون در پيش شما و حضور خدا، آرزو مى كنم كه بتوانند صداى مرا بشنوند يا مرا در تلويزيون ببينند. اكنون به وعده ام عمل مى كنم و به دولت و مقامات و سياستمداران تذكر مى دهم كه بنگرند تا آن چه را كه در زندان ها مى گذرد، ببينند. كوتاهى ها بى عدالتى بسيارى در وضعيت نظام قضائى عراق ببار آورده است.
تشكر مى كنم. سلام و درود خدا بر شما باد.


- - - - - - - - - -
ترجمه بهروز عارفى، اكتبر ۲۰۰۹
يادداشت:
منتظر الزيدى خبرنگار عراقى متولد ۱۹۷۹ براى تلويزيون بغداد كار مى كرد. جرج و. بوش براى آخرين ديدار از نيروهاى آمريكايى مستقر در عراق و بررسى كارنامهء حمله به آن كشور تحت اشغال به آنجا سفر كرده بود و در تاريخ ۱۴ دسامبر ۲۰۰۸ يك كنفرانس مطبوعاتى تشكيل داده بود. اين خبرنگار مبارز كه ديده بود تمام حقوق و موازين بين المللى را براى توجيه تجاوز و اشغال ميهن اش زيرپا لگدمال كرده اند بهترين پاسخ را به حضور سردستهء قاتلان جهانى با پرتاب كفش هاى خود به او در تاريخ ملت هاى ستمديده ثبت كرد.
اين خبرنگار كه با سه برادر و يك خواهر در بغداد زندگى مى كند از خانواده اى ست كه در زمان صدام حسين نيز با آن رژيم نبوده و حتا تجربهء زندان داشته است. در سال هاى اشغال، به عنوان خبرنگار حرفه اى گزارش هايى براى رسانه ها فراهم مى كرده كه رنج مردم عراق را در زير اشغال آمريكا و متحدان و همدستانش فرياد مى زند. گزارش جامع و تكان دهنده اى كه دربارهء يك دختر دانش آموز به نام زهرا كه به دست آمريكايى ها به قتل رسيده بود پخش كرد برايش شهرت فراوان به بار آورد. او هرگز حاضر نشده بود با رسانه هايى كه نيروهاى اشغالگر به راه انداخته بودند همكارى كند. و آنطور كه برخى «مطبوعاتى هاى متمدن» در تهران پس از واقعه اظهار نظر كرده بودند حاضر نشد تسليم وضعيت شود و به جاى همآوايى با برنامهء كنفرانس و طرح سؤالاتى از پيش تعيين شده كه رضايت خاطر بوش و مهماندار دست نشانده اش نورى المالكى را فراهم كند به اقدامى نمادين، بى همتا و ماندگار دست زد و جسورانه يك جفت كفش خود را يكى پس از ديگرى به سوى قاتل مردم عراق جرج بوش پرتاب كرد. يكى را بوش جاخالى داد و به او نخورد و دومى به پرچم آمريكا خورد. مأمورين برسرش ريختند و بازويش در جريان دستگيرى شكست. و در زندان تحت شكنجه هاى سخت قرار گرفت. اقدام او بهترين پاسخ ممكن از سوى كسى بود كه جز حضورش در آن كنفرانس امكان ديگرى نداشت تا تجاوز و جنايتى را كه امپرياليسم جهانى عليه مردم عراق مرتكب شده بود چنين قاطع پاسخ دهد. حمايت توده اى كه ستمديدگان در عراق و سراسر جهان از اقدام وى كردند سپاسگزارى آنان از اين شهروند دلير بود.