صفحه آزاد
- توضیحات
- نوشته شده توسط ياسمين ميظر
- دسته: صفحه آزاد
در جلسه کميته ضد سنگسار در پاريس
امسال تشکلهای زنان در ايران تصميم گرفتند مراسم روز ۸ مارس را به مبارزه با خشونت عليه زنان اختصاص دهند. من هم با آنها هم نظر هستم که خشونت عليه زنان در خانه و در سطح جامعه از يکديگر جدايی ناپذيرند و مشکلات امروزی ما زنان ناشی از زندگی خصوصی و اجتماعیمان است. اما در ادامه ی همين بحث تاکيد دارم که اين خشونت، اگرچه در جوامع بنيادگرای مذهبی اسلامی بی ربط به ايدئولوژی حاکم و ارگانهای قدرت آن نيست، زمينه ی پيدايش آن محدود به چنين جوامعی نبوده، بلکه رابطه ی مستقيمی با موقعيت کاری زنان و عدم توانايی آنها برای دستيابی به استقلال اقتصادی در اين مرحله از رشد سرمايه دارد. کوشش نظام سرمايه جهانی برای دستيابی به بازارهای جديد و فايق آمدن بر بحرانهای دورهای و ساختاری بر موقعيت زنان تاثير مستقيمی ميگذارد؛ کوششی که به جنگهای خونين، گسترش فقر، اعتياد ، فحشا و فساد انجاميده است. مبارزه زنان برای دستيابی به استقلال اقتصادی و مبارزه ی زنان برای دستيابی به برابری در عرصه های سياسی ، اقتصادی و اجتماعی و البته عليه خشونت، بر بستر چنين بحران سياسی اقتصادی صورت ميگيرد و از اينروست که من تم زن ـ کار و برابری اقتصادی را موضوع سخنرانی خود در اين جلسه قرار دادهام. چرا که اگر بپذيريم که برابری واقعی (و نه صوری) زنان تنها در شرايط برابری اقتصادی ميسر است، لازم است بر مسأله زنانه شدن فقر و گسترش فحشا و اعتياد، کار موقت، کار کنتراتی و کم درآمد زنان، مسأله اشتغال زنان و حقوق برابر برای کار برابر در سرمايه داری جهانی تامل کنيم. پايين آمدن نرخ رشد، گسترش جهانی شرکتهای غول آسا، تمرکز انباشت سرمايه در سرمايه مالی، همزمان با کساد پايه توليدی به بلاتکليفی و بی ثباتی اقتصادی سرمايه دامن زده و در نتيجه به هاری آن افزوده است. قربانی اول اين بحران اقتصادی در سطح جهان و از جمله در ايران زنان هستند. چرا که همچنان نيروی کار اضافی به حساب مي آیند و در ارگانهای تصميم گيری سياسی و اقتصادی درجوامع مردسالار نقش تعيين کننده ای ندارند.
دولتهای ملی نه تنها سوبسيدهای مالی کلانی به شرکتها می پردازند تا سودشان را دوچندان سازند بلکه قوانين بيشماری دردفاع از آنان به تصويب ميرسانند، ماليات از مردم کم درآمد را خرج ميکنند تا به ياری شرکتها وسرمايهداران بپردازند، قوانين بيکارسازی و خصوصی سازی را تدوين ميکنند و قربانيان اين سياستها را بدون هيچ پوشش رفاهی در برابر حمله بی امان سرمايه تنها ميگذارند. ادعا و نقش همه دولتها در بهبود امور رفاهی روز به روز تضعيف شده است. آموزش رايگان و برابر، بهداشت رايگان، مهد کودک رايگان و ديگر نشانه های دولت رفاه حتی در کشورهايی که احزاب به اصطلاح سوسيال دمکرات در آنها درقدرت هستند، کنار گذاشته شده است. برخی دولتها برای دستيابی به منابع طبيعی جديد يا به حرکت در آوردن بخشی از اقتصاد، جنگ افروزی در منطقه ما را به «جهاد» بنيادگرايان مسيحی تبديل کرده اند و عده ای در دفاع از اسلام بنيادگرا جهاد اسلامی را تبليغ ميکنند. از اينروست که جنگ و فقر در سطح جامعه شرايطی به وجود آورده است که زندگی روزمره زنان ايران و جهان را با خشونت و فقر درهمآميختهاست. اما در عين حال جنبش اعتراضی زنان عليه جنگ ، عليه بنيادگرايی مذهبی (چه از نوع اسلامی و چه از نوع مسيحی ـ یهودی آن) گسترش يافته است. مقاومت بخش گستردهای از زنان در جنبش جهانی ضدسرمايه داری، نقش مهمی می تواند داشته باشد. زنان ايران، در حد چشمگيری در هردوزمينه فعال شده اند. اين هردو باعث اميدواری و خوشبينی است.
اهميت خانواده در اقتصاد سرمايه داری تنها محدود به روابط شخصی و فردی نيست بلکه خانواده به مثابه واحد پايه ی جامعه عمل ميکند که بايد در رابطه با دولت و بازار درآمد خود را تنظيم کند. حقوق پايين کار زنان شرايطی بوجود آورده که استراتژی اکثر خانواده ها همچنان بر اساس کار مرد و «کمک نسبی» او به کار خانه و کار نيمه وقت و منعطف زنان و ادامه ی کار خانه توسط زنان استوار است . چنين روندی با منطق حفظ سطح درآمد خانواده همخوانی دارد. علاوه بر اين نوسانات اقتصادی و افت و رکود اقتصادی هميشه دولتها را وادار ميکند از بودجه های رفاهی بکاهند و اين روند در دو دهه اخير در اروپا وآمريکا نتايج ويژه ای در افزايش کار زنان در بخش بی حقوق و پر زحمت نگه داری از فرزندان، اقوام مسن، بيماران خانواده داشته است تا حدی که برای بسياری از زنان کارگر، وقت برای کار بيرون باقی نمی ماند يا در مورد طبقه ی متوسط خرج استخدام نگه داری فرزند دستاورد مالی کار بيرون را از بين ميبرد.
برخلاف نظر کسانی که معتقدند جهانی شدن سرمايه، پيش بينی آدام سميت مبنی بر از بين رفتن نقش دولت ملی در نظام سرمايه را ميسر ميسازد، بايد گفت اگرچه نقش دولت ملی با گذشته تفاوتهای اساسی دارد ولی دولت همچنان نقشی تعيين کننده دارد: نه تنها سوبسيدهای مالی کلانی به شرکتها ميپردازد (تا سودشان را دوچندان سازد) بلکه قوانين بيشماری دردفاع از آنان به تصويب ميرساند، ماليات از مردم کم درآمد را خرج ميکند تا به ياری شرکتها بپردازد، آنها را در برابر رقابت نجات دهد، قوانين بيکارسازی و خصوصی سازی را تدوين کند و ... به عبارت ديگر نقش دولت بيشتر هم شده است. تفاوت اين است که در امور رفاهی عموم دخالتی نميکند، تضمين ايجاد مهد کودک ، آموزش رايگان و برابر، بهداشت رايگان و تظاهر به اينکه نقشی در دفاع از سرمايه های بزرگ ندارد را کنار گذاشته است. در مواردی نقش مخرب دولت بيشتر هم شده است. مثلا برای دستيابی به منابع طبيعی جديد يا به حرکت در آوردن بخشی از اقتصاد، جنگ افروزی ميکند.
بررسی مبارزه ی زنان ايران و جهان برای برابری بايد قبل از هر چيز اين سوال را مورد توجه قرار دهد: اگر ادعای سرمايه مبنی بر اينکه با کالايی شدن نيروی کار، تبعيض جنسی، ملی ، نژادی ... از بين ميرود، درست باشد، باید پرسید چگونه است که در کشورهای سرمايه داری پيشرفته ما نه تنها شاهد تقليل اين تفاوتها نيستيم ، بلکه هر روز شاهد گسترش تبعيضات عليه زنان و شکلگيری فرمهای جديدی از تشديد اين تفاوتها، البته گاه با سوء استفاده از گفتمان فمينيستی، هستيم؟
طی سه دهه ی اخير تعداد زنان شاغل در برخی حرفه ها و رشته ها بالا رفته ، عده ای از زنان مسئوليتهای بالا در برخی پستهای دولتی، فرهنگی، سياسی به عهده دارند، قوانين متعددی برای جلوگيری از تبعيض عليه زنان در آموزش و کار به تصويب رسيده است... از طرف ديگر فشارهای اجتماعی بيشماری بر زنان باقی است ، در خانه و در محيط کار مردسالاری همچنان حاکم است ، خشونت عليه زنان ادامه دارد و بنا به برخی تحليل ها رو به افزايش است . تعداد بيشماری از زنان در انگليس و ايالات متحده، دو کشور سرمايه داری پيشرفته، با فقر روزافزون روبرو هستند ، مشاغل خاصی همچنان ويژه ی زنان و مشاغل ديگری مختص مردان باقی مانده اند.
برخی فمينيستهای امريکايی عقيده دارند «اين مرحله از مبارزات زنان با دوره خاصی از بازسازی سرمايه داری همزمان است که طی آن اگرچه جداسازی سنتی بر اساس جنسيت از بين رفته، اما از طرف ديگر محدوديتهای برابری قانونی هم به بهترين وجهی خود را نشان می دهد. بازسازی اقتصادی دو دهه اخير، با از بين رفتن دولت رفاه ، نظم جديد جنسيت، سختی ها و مشکلات اقتصادی خاص خود را برای اکثريت عظيم زنان بوجود آورده است. نگرانی اقتصادی همپای استقلال روزافزون جلو آمده است . استقلال اقتصادی به بهای کار دوبرابر، و آزادی شخصی به قيمت آزار و ستم بدست آمده است» (ب. فاولر).
اگر در دهه های ۶۰ و ۷۰ جنبش زنان ميتوانست در کنار اتحاديه های کارگری، با همه ساختار و تشکيلات مردانه شان ، دستآوردهايی در کسب حقوق برابر و کار برابر بدست آورد در دو دهه اخير ضعف و در مواردی از بين رفتن قدرت اين اتحاديه ها، سنديکاها خصوصا در برابر سياستهای جديد سرمايه جهانی، توانايی جنبش زنان را برای کسب حقوق برابر مشکل و در مواردی غير ممکن کرده است. در کشورهای پيشرفته سرمايه داری با تغيير نوع کار ما شاهد کار نيمه وقت ، کم درآمد و بدون امنيت جمعيت کثيری از زنان هستيم که در برابر صاحبان سرمايه هيچ حقوقی ندارند و روزبه روز فقر بيشتر، در آمد کمتر و توام با آن حفظ مسئوليتهای بيشمار در رابطه با نگهداری فرزندان و کار خانه را به عهده دارند. در عين حال زنان با کارگرانی که مزدشان بسیار اندک است (در کشورهايی چون هند) رقابت ميکنند(مثلا در مراکز تلفنی).
موج اول فمينيسم در اروپا و امريکا حق شهروندی را برای زنان بدست آورد، موج دوم اجازه داد زنان به عنوان عرضه کنندگان آزاد نيروی کارشان، بسياری از محدوديت های خانوادگی بر کار را در سطح قانونی آن از بين ببرند. شکی نيست که بخش عمده ای از زنان مرفه، بهره مند از آموزش عالی توانسته اند در دستيابی به مقام يا شغل مناسب حق خود را بگيرند، عده ای از زنان صاحب سرمايه توانسته اند از موقعيت طبقاتی خود استفاده کنند ولی برای اکثر زنان چنين موقعيتهايی وجود نداشته و ندارد.
دانشگاه به مثابه زمينه ساز «ارتقای طبقاتی» ، يا وسيله ی به تاخير انداختن بيکاری، اهميت ويژه ای پيدا کرده است و در ايران نيز درصد دخترانی که وارد دانشگاه ميشوند به صورت چشمگيری بالا رفته است. با اينهمه ما شاهد تغيير اساسی در موقيعت شغلی زنان نيستيم. در بريتانيا، هر سال در امتحانات پايان دوره دبيرستان (ورود به دانشگاه) دختران دانش آموز بالاترين نمره را به دست می آورند. با اينهمه ۳ تا ۴سال بعد اين روند درست برعکس ميشود .و هرچه بيش برويم زنان در بازار کار و امور دانشگاهی عقبتر ميروند. دختران جوان با «مقرارت» ويژه ای در مورد شکل ظاهر و هيکل زنان روبرو هستند که از جنبه هايی در تاريخ بی سابقه است، خصوصا در شرايطی که عموما زنان نسبت به نظر ديگران در مورد هيکل يا قيافه شان حساس تر از مردان هستند. بيماری هايی چون «آنروکسيا» ( لاغری اجباری) پاسخی به اين نظم و مقرارت جديد است که باايجاد توهم نسبت به آنچه «افسانه ی زيبايی» است در جوامع غربی حکمفرماست . نايومی وولف می نویسد: «بيش از دو سوم زنان جوان در دانشگاهها و مراکز آموزشی ايالات متحده آمريکا، دچار نوعی افسردگی و کمبود انرژی هستند». درصد پايين دانش آموزان دختر در رشته های فنی، علمی ضامن ادامه ی تقسيم کار بر اساس جنسيت است. در دانشگاههای بريتانيا اگرچه بيش از ۵۰ درصد دانشجويان سال اول را زنان تشکيل ميدهند در بخش فنی هم چنان بيش از ۹۴درصد دانشجويان را متقاضيان مرد تشکيل ميدهند.
افسانه حقوق برابر برای کار برابر
حقوق متوسط هفتگی زنان در بريتانيا ۱۸۵ پوند است ، حقوق متوسط مردان ۳۸۵ پوند. حقوق زنانی که در بخش خدمات اجتماعی، نگه داری از کودکان يا سالمندان کار ميکنند به طور متوسط حدود ۴ پوند در ساعت است. ( يعنی کمتر از حداقل حقوق ساعتی) . در تعريف نوع کار در بسياری از کشورهای اروپايی و امريکا مشاغل سنتا زنانه حقوق کمتری از کارهای مردانه دارند در حاليکه دليل موجهی برای اين تمايزها وجود ندارد. مثلا مزد ساعتی پرستاری (کار زنان) کمتر ازمزد ساعت دستيار دامپزشکی(کار مردانه) است. دستمزد تميز کردن زمين (کار زنان) از دستمزد تميز کردن شيشه و ديوار(کار مردان) کمتر تعيين شده است. دادگاههای متعدد در چهارچوب «حقوق برابر برای کار برابر» تغييری در اين رابطه ايجاد نکرده است. در مواردی شرکت زنان در يک شغل توجيه پايين آمدن حقوق آن بخش شده است مثلا شغل تدريس دانشگاهی.
تغيير تقسيم کار بر اساس جنسيت که در دراز مدت تنها راه تضمين برابری زن و مرد است به تغييرات اساسی در سازماندهی امور رفاهی، خانوادگی وابسته است. تقسيم کار برابر بين زن و مرد تنها يکی از زمينه های تغيير مناسبات فرهنگی ـ اجتماعی است، کار خانه، نگه داری از فرزندان، بيماران، سالمندان ، وقت چندانی برای توسعه ی فرهنگی، آموزشی، یا اشتغال برای زن در جامعه ی سرمايه داری باقی نميگذارد. زن شوهر دار بی فرزند اقلا ۳ ساعت در شبانه روز به کار بی حقوق مشغول است، اگر يک فرزند داشته باشد اين رقم به ۷ ساعت ميرسد. از طرف ديگر از انجا که دلايل حقوقی برای توضيح نابرابری های جنسی وجود ندارد، برخی به دنبال دلايل ژنتيک، بيولوژيک برای توضيح نابرابری زن و مرد هستند. به عبارت ديگر دستاوردهای حقوقی فمينيسم به ضد خود تبديل شده است.
اينجا لازم است تاکيد کنیم که جنبش زنان به لحاظ نظری از سرمايه داری مستقل است ولی در واقعیت مادی شديدا از آن متاثر است. آنچه ما شاهد بوديم اين است که در عرصه قدرت عناصری از جنبش فمينيستی که بهترين توانايی را برای باز توليد طبقه حاکم در اختيار داشتند، انتخاب شده و در خدمت سرمايه قرار گرفته اند. از طرف ديگر بسياری از ميانجیگری ها که ممکن بود فشار بازار را تخفیف دهند، شکسته شده اند، مثلا ميانجی گریهای خانوادگی و جمعی که در گذشته افراد را در برابر سختگيريهای بازار حمايت ميکرد. سرمايه داری از قدرت کار زنان ممتاز استفاده کرده است تا بر سرمايه فراگيرش را بیفزاید، سرمايه ی اقتصادی ، سرمايه ی فرهنگی و سرمايه اجتماعی. ما همچنين شاهد استفاده ی اشکال تجاری فرهنگ عامیانه و تلويزيون ( که زنان به تعداد زيادی مصرف کننده آن اند) هستيم برای اينکه اشکال مستقل فرهنگ ضد سرمايه داری را در هم بشکنند.
طی چند دهه ی اخير بسياری از فعالين فمينيست به مددکاران اجتماعی تبديل شده اند که اگر چه در سطح اتحاديه های کارگری، بازرسان و مددکاران اجتماعی، بهداشتی یا مسئولان امور دولتی نقش مهمی در بهبود شرايط زنان کارگر و زحمتکش دارد، اما اين بخش از فمينيسم نيز در غياب يک کارزار فکری جدی و مصمم به بخشی از نظام موجود تبديل شده است و کمتر اساس سرمايه داری جهانی را زير سوال ميبرد. به عبارت ديگر وابستگی به دستگاههای دولتی (ولو سيستم رفاهی) راديکاليسم اين بخش از فمينيسم را تضعيف کرده است.
جمهوری اسلامی و نظام سرمايه
برخلاف نظربرخی آکادميسین های ايرانی که مشکل ايران را دوری از نظم نوين سرمايه جهانی ميدانند، جمهوری اسلامی ايران، جدا از ويژگيهای خاص مذهبی، خصوصا از اوايل دهه ۹۰ به بعد، در چهارچوب اين نظام جهانی عمل کرده است و اتفاقا در پيشبرد سياستهای اقتصادی آن، از بسياری ازکشورهای منطقه فعالتر بوده است. در سال ۱۹۹۱ پذيرش وام ۲۵۰ ميليون دلاری از بانک جهانی و درپی آن پذيرش وام ۸۵۰ ميليون دلاری از همين بانک، درگيری ايران در اقتصاد «سرمايه جهانی » را دوچندان کرده است. سياست تعديل اقتصادی، قطع سوبسيدها و کنترل بر قيمت که باعث تورم شد، بيکار کردن های جمعی درايران از اين سالها آغاز شد. برگشت سربازان، بسيجی ها از جنگ، نرخ بيکاری را به درصدهای نجومی رساند ودرايران، مثل بسياری از کشورهای ديگر توسعه نیافته از آنجا که غالبا تامين اجتماعی و حق بيکاری موجود نيست، فقر (و نه انتخاب) زنان را وادار کرد در پی کار دوم ( يعنی علاوه بر کار فرزندان و خانه) باشند. اين کارها غالبا موقت، نيمه وقت و با حقوق پايين بودند. ۲سال پيش جمهوری اسلامی قبول داشت که ۳ميليون زن در ايران تنها نان آور خانوده هستند۰ ( زنان بيوه، طلاق گرفته، همسران مصرف کنندگان مواد مخدر ...)
بيکارسازی و کار زنان در ايران
د راين رابطه بايد به ۳ مرحله اشاره کرد. بيکار سازيهای بلافاصله پس از به قدرت جمهوری اسلامی. دوره جنگ و اجبار دولت برای استفاده از نيروی کار زنان و سپس دوره ی پس از جنگ ايران و عراق. که هرکدام از اين ۳ دوره با بحرانهای ويژه ی سياسی اقتصادی رژيم همراه بوده است. تاکيد من در اين بحث بر دوره اخير پس از جنگ ايران و عراق است.
کار در کارخانه
در شرايطی که ميليونها کارگر بيکار شده اند، در شرايطی که صاحبکاران حقوق کارگران را ماههاست نپرداخته اند، پيدا کردن کار برای زنان غير ممکن شده. در کارخانه های صنعتی روند اخراج زنان يا تشويق آنان به ترک کار که از اولين سالهای پس از انقلاب شروع شده بود، سرعت يافته. صاحبکاران با افزايش ساعات کار، با انتقال کار سنگين بدنی به زنان، حتی در مواقع بارداری، بالا بردن سرعت دستگاههای توليدی، کوتاه کردن مرخصی دوران بارداری و حذف تسهيلات اين دوره، بکارگيری مقرارت تنبيهی مانند اخراج و جريمه ، شرايطی را بوجود آورده اند که عملا کار کردن زنان در کارخانه را اگر نه غير ممکن که مشکلتر از هميشه کرده است. مصاحبه با زنان کارگر نشان دهنده ی مشکل حقوق برابر برای کار برابر است. تقسيم کار در کارخانه براساس جنسيت عدم دسترسی به کارآموزی حرفه ای و فنی، تفاوت ميزان پرداخت بيمه در دوران بيماری همه و همه موقعيت زنان در محيط کارخانه روز به روز بدتر ميکند.
کار در بخش دولتی
سنتا چه در ايران و چه در سطح جهان زنان در بخش دولتی کار ميکنند و به همين دليل نه فقط سياستهای جمهوری اسلامی در سالهای اول به قدرت رسيدنش در ايجاد آپارتايد جنسی، حجاب اجباری، تغيير ساعات مدارس برای تشويق زنان به ترک کار های دولتی پی آمدهای خاص خود را به بار آورد، سياستهای های خصوصی سازی گسترده در بهداشت، آموزش، بخشهای خدمات عواقب فجيع تری برای موقعيت کاری زنان در ايران بوجود آورده است. شرکت پرستاران، معلمان در اعتراضهای صنفی، سياسی چند ماه اخير، خصوصا عليه خصوصی سازی بهداشت، حقوق پايين و شرايط سخت کار معلمان، نشانه هايی از آن است.
کارخانه های نساجی، بافندگی، توليد مواد غذايی وابسته به دولت يا بنياد مستضعفين که غالبا عدم پرداخت حقوق (در مواردی ۲۰ ماه) جزو روند عادی کارشان شده است و خصوصی سازی هايی که به بيکاری فوری می انجامد موقعيت کارگران زن را در اين بخش فجيعتر از هميشه کرده است.
کار در کارگاههای کوچک کار خانگی
کوششهای ولو ناقص جمهوری اسلامی برای عقب نيفتادن از قافله سرمايه جهانی، ويژگيهای خاص خود را پيدا کرده است . تصويب دو لايحه معاف کردن کارگاههای زير ۵ نفر از شموليت قانون کار و مشخصا لايحه جديد استفاده از کار توليدی زنان در خانه ها گسترش پيدا کرده است و کارفرمايان برای پرداخت دستمزدهای پايينی که مردان حاضر به پذيرش آن نيستند، از کار زنان درکارگاههای کوچک يا در کار خانگی استفاده ميکنند. در کارخانه ها و کارگاهها به منظور اجتناب از ايجاد مهد کودک، پرداخت دستمزد زنان کارگر در دوران حاملگی، صاحبان سرمايه آشکارا ميگويند: «استخدام زنان دردسر دارد و به صرفه نيست». علاوه بر اين در برخی کارخانه ها صاحب کارخانه به دلايل عقيدتی (یا تحت پوشش آن) همچنان حاضر به استخدام زن و مرد در يک بخش کارخانه نيستند و آپارتايد جنسی مانع از کار دادن به زنان ميشود.
در کارگاههای کوچک، که محل کار اکثر زنان کارگر است، زنان ۶ روز هفته ۱۰.تا ۱۲ساعت کارميکنند و بابت آن حقوقی کمتر ۲۲هزار تومان در هفته دريافت ميکنند. اين کارگاهها عمدتا فاقد امکانات بهداشتی، نور کافی و درجه حرارت مناسب هستند و کارگران زن در اين بخش از مرخصی دوران زايمان، مهد کودک، شرکت تعاونی مصرف... بی بهره هستند. اگرچه در اکثر اين کارگاهها قانون کار هيچگاه رعايت نميشد وبرخی از زنان کارگر اين کارگاهها اطلاعی از قانون کار ندارند ولی تصويب معافيت کارگاههای زير ۵ نفر و بعدمعافيت کارگاههای زير ۱۰ نفر از ۳۰ ماده قانون کار باعث شده ، تعداد زيادی از صاحبان کارگاههای بزرگتر تعداد کارگران را کم کنند تا از تظاهر به رعايت قانون کار نيز معاف شوند.
بخش وسيعی از زنان ايران برای امرار معاش خود و خانواده شان کار خانگی می پذيرند. ادغام کار خانگی و کار توليدی مشکلات اساسی برای زنان کارگر بوجود آورده است. زنان کارگر خانگی علاوه بر همه وظايف روزمره خانه داری، و نگهداری از فرزندان بايد هر شبانه روز ساعات طولانی به کار بپردازند و غالبا زنان مجبورند ساعاتی از شب را صرف تمام کردن کار خود نمايند، تازه پس از سود دلال و صاحب کارگاه، درآمد ناچيزی نصيب اين زنان ميشود.
حضور معدودی از زنان در مشاغل حرفه ای، در وکالت، در انتشارات، در مسئوليتهای دولتی، به عبارت ديگر پيشرفت نسبی انگشت شماری زنان نخبه ی جامعه ايران ، نبايد باعث شود ما موقعيت اسفبار جمعيت قريب به اتفاق زنان جامعه کشورمان را فراموش کنيم . «بهترين ايام برای اقليت زنان بدترين ايام برای اکثريت زنان جامعه است». در ايران ما گاه بدترين حالات را داريم.
بديهی است برابری زنان ومردان در قانون مدنی و قضايی خواست مهمی است و همه ما بايد از مبارزه با مردسالاری و بنيادگرايی اسلامی و برای دستيابی به حقوق برابر دفاع کنيم، اما واجب است تاکيد کنيم که مبارزه برای چنين خواستی برابری زن و مرد را ميسر نخواهدکرد. در صدها کشور سرمايه داری برابری قانونی صوری بين زنان و مردان وجود دارد ولی اين به معنی برابری جنسی نيست چرا که فاصله ی گسترده بين طبقات و اقشار جامعه برخورد مساوی در برابر قانون را غير ممکن ميسازد. از آنجا که برخوردهای فرهنگی واجتماعی تحت تاثير موقعيت طبقاتی ونوع درگيری در پروسه توليدی است، از انجا که آگاهی به قانون مدنی و بهره بردن از آن بستگی به موقعيت طبقاتی دارد، از انجا که در ايران و بسياری کشورهای دنيا فقر زنانه شده است ، مبارزه زنان برای برابری از حد مبارزه برای برابری حقوقی بايد فراتر برود.
طی بيست و پنج سال اخير کليه زنان ايران (از هر قشر و طبقه اجتماعی) قربانی سياستهای ضد زن جمهوری اسلامی بوده اند ولی طبيعی است شيوه ی برخورد و امکانات زنان طبقات مرفه و متوسط با ستم وارد بر اکثريت زنان جامعه ی ما کاملا متفاوت بوده است. اگر به مهمترين جنبه ی سياست ضد زن جمهوری اسلامی، آپارتايد جنسی توجه کنيم، به رغم جداسازيهای بهداشتی و فرهنگی، زنان طبقات مرفه ميتوانند با استفاده از بهداشت خصوصی، آموزش خصوصی، آموزش خارج از مرزهای ايران ... حداقل برخی از موانعی را که جمهوری اسلامی در برابرشان قرار داده است بر طرف کنند. برای اکثريت زنان جامعه ی ما چنين امکانی وجود ندارد. ادعای اينکه جنش زنان ايران فراطبقاتی است نفی اين واضحات است.
در سطح جهانی سازمانهای دولتی یا بين المللی قادر به پاسخگويی به موقعيت زنان نيستند چرا که در نهايت جز تقويت وضع موجود کار ديگری از ایشان برنمی آيد. مبارزه برای برابری زنان الزاما از درون مرزهای ملی آغاز خواهد شد اگرچه پيروزی آن وابسته به پيروزی جهانی جنبش ضد سرمايه است. برای ما زنان ايران بررسی و برخورد انتقادی به دستاوردها و محدويتهای جنبش فمينيستی در غرب اهميت ويژه دارد. در مرحله کنونی به نظر من نه تنها افشای دو آلترناتيو بنيادگرای مذهبی مسيحی ( بوش) و جهموری اسلامی اهميت دارد، طرح محدوديت سرمايه در پاسخگويی به خواست برابری جنسی (در عرصه های سياسی اجتماعی .. ) با طرح تجربه زنان در غرب هم بايد در دستور کار باشد.
- توضیحات
- نوشته شده توسط Super User
- دسته: صفحه آزاد
دوستي محبت كرده و مطلب زير را براي ما فرستاده است. خواندنش خالي از لطف و تأمل نيست
مه ۲۰۰۴- سايت انديشه و پيکار
آيا من مي توانم يك برده ي كانادائي داشته باشم؟
متن زير را يک دوست مسيحی مؤمن از آمريکای لاتين، در دوم ماه مه فرستاده است.
خانم دکتر لورا شلزينگر در يک برنامه ی راديويی مستقيم به سؤالات شنوندگان پاسخ می دهد. وی اخيراً گفته است از آنجا که يک يهودی معتقد و عامل به فرايض دينی ست، همان طور که در تورات، سِفر لاويان، باب ۱۸، آيه ی ۲۲ آمده، همجنس گرايی را قبيح می داند:
[»هيچ مردی نبايد با مرد ديگری نزديکی کند. چون اين عمل بسيار قبيح است*«].
و اين حکمی ست که در هيچ وضعيتی قابل چشم پوشی نيست. در زير نامه ی سرگشاده ای را که به خانم لورا نوشته شده و روی اينترنت گذاشته اند، به فارسی ترجمه کرده در اختيار علاقه مندان می گذاريم. روشی که در نگارش اين نامه به کار رفته هم تفريح آميز است و هم اطلاعاتی را در اختيار خواننده قرار می دهد. علاوه بر اين، نمونه ی برخورد به کسانی ست که در استدلال خود، به گونه ای دگم به کتاب مقدس [يا قرآن يا هر »کتاب مقدس» ديگر] مراجعه می دهند.
* * *
خانم دکتر لورا شلزينگر عزيز،
بسيار متشکرم که تلاش می کنيد مردم را با دستورات الهی آشنا کنيد. من از برنامه ی شما نکات زيادی آموختم و به نوبه ی خود می کوشم آنها را به بسيار کسان ديگر برسانم. کافی ست به يادشان بياورم که مثلاً در کتاب مقدس (تورات) سِفر (= کتاب) لاويان، باب ۱۸، آيه ی ۲۲ طرز زندگی همجنس گرايان را قبيح شمرده است. همين نکته به بحث و جدل ها کاملاً خاتمه می دهد.
با وجود اين، در چند مورد مشخص نياز به نظرشما دارم تا بدانم چگونه بايد آن دستورات را به اجرا درآورد:
وقتی يک گاو نر را در قربانگاه قربانی می کنم می دانم بويی که از آن بر می خيزد مورد پسند و خشنودی خداوند است. همان طور که در سِفر لاويان، باب ۱، آيه ی ۹ می خوانيم:
[»آنگاه بايد آن شخص دل و روده و پاچه های گاو را با آب بشويد و کاهنان همه را روی قربانگاه بسوزانند. اين قربانی سوختنی که بر آتش تقديم می شود مورد پسند خداوند خواهد بود«].
اما با همسايه ها چکار کنم؟ آنها می گويند اين بو برايشان نامطبوع است. آيا بايد آنها را بزنم و تنبيه کنم؟
مطابق با آنچه در سِفر خروج باب ۲۱، آيه ی ۷ آمده که:
[»اگر مردی دختر خود را به کنيزی بفروشد، آن کنيز مانند غلام در پايان سال ششم آزاد نشود...«]،
من دوست دارم دخترم را به بردگی بفروشم، به نظر شما قيمت منصفانه و مناسب او چقدر است؟
همچنين من می دانم که مجاز نيستم با يک زن در دوره ی قاعدگی اش تماس داشته باشم، چنان که در سِفر لاويان باب ۱۵، آيه ی ۱۹ تا ۲۴ آمده است
[زن تا ۷ روز بعد از عادت ماهانه اش شرعاً نجس خواهد بود و در آن مدت هرکس به او دست بزند تا غروب نجس خواهد شد. و او روی هرچيزی بخوابد يا بنشيند آن چيز نجس خواهد شد. اگر کسی به رختخواب آن زن يا چيزی که او روی آن نشسته باشد دست بزند بايد لباس خود را بشويد و غسل کند و شرعاً تا غروب نجس خواهد بود«].
مسأله ی من اين است که چطور اين حرف را بر زبان آورم؟ چند بار کوشش کردم بپرسم ولی زنان می رنجند.
بر طبق سِفر لاويان باب ۲۵، آيه ی ۴۴ که می گويد:
[»اما اجازه داريد بردگانی از اقوامی که در اطراف شما ساکن اند خريداری کنيد«]
من واقعاً می توانم صاحب بردگانی باشم، چه غلام و چه کنيز، به شرط اينکه از اقوام همسايه خريداری شده باشند. يکی از دوستانم می گويد که اين آيه شامل مکزيکی ها می شود نه کانادايی ها. آيا می شود لطفاً اين نکته را برايم توضيح دهيد؟ چرا من نمی توانم برده ی کانادايی داشته باشم؟
ديگر اينکه من همسايه ای دارم که اصرار دارد روز شنبه کار کند. سِفر خروج، باب ۳۵، آيه ی ۲ صريحاً می گويد که بايد او را کشت
[»فقط شش روز کار کنيد و روز هفتم را که روز مقدس خداوند است استراحت و عبادت نماييد. هرکس روز هفتم کار کند بايد کشته شود].
آيا من از نظر اخلاقی مجبور هستم که او را بکشم؟
يکی از دوستانم می گويد هرچند بر طبق آنچه در سِفر لاويان، باب ۱۱، آيه ی ۱۰ آمده خوردنِ ماهی صدف قبيح و ناپسند است
[»از حيواناتی که در آب زندگی می کنند چه در رودخانه باشند و چه در دريا، آنهايی را می توانيد بخوريد که باله [پر] و فلس داشته باشند. تمام جانوران آبزی ديگر بر شما حرام اند«]
ولی قباحت خوردن اين ماهی مثل همجنس گرايی نيست. باری، من با او موافق نيستم. آيا می توانيد بگوييد کدام مان درست می گوييم؟
باری، سِفر لاويان باب ۲۱، آيه ی ۲۰ می گويد که اگر کسی بينايی چشم اش کامل نيست نبايد به قربانگاه الهی (معبد و محراب) نزديک شود
[»خداوند به موسی فرمود: به هارون بگو که در نسل های آينده هرکدام از فرزندانش که عضوی از بدنش معيوب باشد نبايد هدايای خوراکی را به حضور من تقديم کند. کسی که نقصی در صورت داشته باشد و يا کور، شل، ناقص الخلقه، دست يا پا شکسته، گوژپشت يا کوتوله باشد، چشم معيوب يا مرض پوستی داشته باشد يا خواجه باشد، به سبب نقص جسمی اش اجازه ندارد هدايای خوراکی را که بر آتش من به من تقديم می شود، تقديم کند].
من بايد اعتراف کنم که عينکی هستم. آيا بايد قدرت بينايی ام صد در صد باشد يا اينکه جايی برای تخفيف و طفره رفتن وجود دارد؟
بيشتر مردهايی که با آنها دوست هستم به رغم اينکه در سِفر لاويان باب ۱۹، آيه ی ۲۷ آمده است که
[»مثل بت پرست ها موهای ناحيه ی شقيقه ی خود را نتراشيد و گوشه های ريش خود را نچينيد«]
موی سرشان را می تراشند، از جمله موی دورِ شقيقه شان را. راستی اين ها چگونه بايد بميرند؟
در سِفر لاويان باب ۱۱، آيه های ۶ تا ۸ آمده است:
[»همچنين گوشت خوک را نيز نبايد خورد زيرا هرچند شکافته سُم است، اما نشخوار نمی کند. پس نبايد اين حيوانات را بخوريد و يا حتی دست به لاشه ی آنها بزنيد زيرا گوشت آنها حرام است«]
از متن چنين بر می آيد که دست زدن به خوک مرده مرا نجس می کند ولی آيا می توانم با دستکش، فوتبال بازی کنم؟
نکته ديگر اينکه عمويم مزرعه دارد و بر خلاف آنچه در سِفر لاويان باب ۱۹ آيه ی ۱۹ آمده است که:
[»از قوانين من اطاعت کنيد. حيوانات اهلی خود را به جفت گيری با حيوانات غير همجنس شان وا مداريد. در مزرعه ی خود دو نوع بذر نکاريد و لباسی را که از دو جنس مختلف بافته شده نپوشيد«]
در يک قطعه زمين دو نوع محصول می کارد و زنش هم جامه ای می پوشد که در آن دو نوع نخ به کار رفته (پنبه / مخلوط با پلی استر). از طرف ديگر عمويم به کفر گفتن و توهين به مقدسات علاقه ی زيادی دارد. آيا واقعاً ضروری ست آن طور که در سِفر لاويان باب ۲۴ آيه ی ۱۰ تا ۱۶ آمده
[روزی در اردوگاه مرد جوانی که مادرش اسرائيلی و پدرش مصری بود با يکی از مردان اسرائيلی به نزاع پرداخت. هنگام نزاع، مردی که پدرش مصری بود به خداوند کفر گفت. پس او را نزد موسی آوردند ... او را به زندان انداختند تا هنگامی که معلوم شود خواست خداوند برای او چيست. خداوند به موسی فرمود »او را بيرونِ اردوگاه ببر و به تمام کسانی که کفر او را شنيدند بگو که دست های خود را بر سر او بگذارند، بعد تمام قوم اسرائيل او را سنگسار کنند. به قوم اسرائيل بگو که هرکس به خدای خود کفر بگويد بايد سزايش را ببيند و بميرد. تمام جماعت بايد او را سنگسار کنند. اين قانون هم شامل اسرائيلی ها می شود و هم شامل غريبه ها]،
آيا بايد مردم شهر را جمع کنيم و همه با هم آنها را سنگسار کنيم؟ آيا نمی توانيم به اين اکتفا کنيم که آنها را خودمان در چارچوب يک قضيه ی خانوادگی، آتش بزنيم، همان طور که در سِفر لاويان باب ۲۰ آيه ی ۱۴ برای کسی که با مادر زن خود بخوابد چنين کيفری تعيين کرده است
[»اگر مردی با زنی و با مادرِ آن زن نزديکی کند، گناه بزرگی کرده است و هرسه بايد زنده زنده سوزانده شوند تا اين لکه ی ننگ از دامن شما پاک شود«]
من می دانم که شما اين مسائل را وسيعاً مطالعه کرده ايد، لذا مطمئنم که می توانيد به من کمک کنيد. يک بار ديگر از اينکه جاودانگی و تغييرناپذيری کلام خدا را به ما يادآوری نموده ايد تشکر می کنم.
ارادتمند شما.
------------------
* آنچه در ترجمه ی فارسی، از «تورات» نقل شده برگرفته از ترجمه ی تفسيری کتاب مقدس است، نشر انجمن بين المللی کتاب مقدس، ۱۹۹۵ ميلادی.
- توضیحات
- نوشته شده توسط Super User
- دسته: صفحه آزاد
پنجشنبه، ۲۰ مه ۲۰۰۴ يك سال پس از درگذشت رفِيق مادر سنجری، جمعي از رفقا و دوستان وی بر مزارش در قبرستان پرلاشز (پارِيس) گرد آمدند. پوران بازرگان كه رفيق مادر را از سال ۱۳۵۰ پشت درهاي زندان قزل قلعه ميشناخته، با سخن كوتاه زير از وي و از آرمانش تجليل كرد:
رفقا، دوستان،
يك سال از درگذشت رفيق مادر سنجری می گذرد، كه اولاً خودش مبارز بود و بعد، مادر چند فرزند مبارز بود كه دو تن از آنان شهيد شدند. مبارزی از يك سنت پايدار و اميدوار كننده كه در راه آزادی و برابری از پويش باز نمی ماند. مبارزهای كه مرزها را در می نوردد و زمان ها را به هم می پيوندد و نسل ها و انسان های ظاهراً بیگانه از يك ديگر را وحدت می بخشد.
مكانی كه در آن ايستاده ايم ِيكي از اماكن تاریخی كشور ميزبان ما فرانسه است و درست دويست سال از تأسيس آن مي گذرد. در چنين روزی، در ۲۱ مه سال ۱۸۰۴ در زمان ناپلئون بوناپارت بود كه قبرستان پرلاشز تأسِيس شد. نخستين قبرستان لائيك. ثروتمندان تمايل نداشتند در اين جا كه منطقه ای فقير بود دفن شوند، لذا به منظور تبليغ، تابوت و خاكستر برخی افراد مشهور مانند مولير، لافونتن و آبلار ... را به اينجا منتقل كردند و هم اكنون بسيارِی از خدمتگزاران علم و ادب و فرهنگ انسانی در آن آرميده اند، از بالزاك و اسكاروايلد و شوپن تا مارسل پروست و صادق هدايت، از قهرمانان مقاومت ضد فاشيستي جنگ دوم جهانی تا محمود همشری نماِينده ي سازمان آزاديبخش فلسطين كه در سال ۱۹۷۳ به دست مأموان اسراییلی در پاريس ترور شد.
از نظر زمانی، درست ۱۳۳ سال از كمون پاريس مي گذرد و فردا ۲۱ مه آغاز هفتهي خونِين است كه در ۲۸ مه۱۸۷۱ به سركوب كامل كمون انجاميد و نخستين حكومت كارگري جهان به دست بورژوازي ورساي به خون كشيده شد. 147نفر از كموناردها را پاي ديوار كمون به گلوله بستند و۶۹۴ نفر را در نبرد تن به تني كه در همين قبرستان جريان داشت كشتند.
كموناردها را نه تنها در پاريس بلكه در بسيار جاها از جمله در ايران به گلوله بستند، اما به قول ويكتور هوگو
«جسدها بر خاك ماند ولي ايده ها برپا!»
بارِی، به ياد همه ی كموناردهای ايران و همه ی كموناردهاي جهان شايد بجا باشد كه امروز پای ديوار كمون هم برويم و وفاداری خود را به اصول جاودانه ی كمون پاريس، يعنی آزادی، برابری، برادری و... يك بار ديگر در دل و مغز خويش تكرار كنيم.
- توضیحات
- نوشته شده توسط Super User
- دسته: صفحه آزاد
«فرزندم! در عراق کاری نکن که روزی از آن ننگ داشته باشی».
شکل تازه ای از مبارزهی اجتماعی در آمریکا پدید آمده و دائم گسترش مییابد. نظیر این مبارزه را در دوران جنگ ویتنام در آمریکا سراغ داشتیم و نیز در آرژانتین که جنبش معروف "مادران میدان مایو" برای پیگیری سرنوشت مفقودان و کشته شدگان و زندانیان دوران دیکتاتوری نظامی تجسم آن است و هنوز هم ادامه دارد. همچنین در شیلی برای پیگیری جنایات پینوشه و باند او و نیز در نقاط دیگر آمریکای لاتین. در اسرائیل هم، از جمله، جنبش مادران سربازان موجب شد که دولت ایهود باراک مجبور شود به 11 سال اشغال جنوب لبنان پایان دهد. باز در اسرائیل، جنبش «زنان سیاهپوش» متشکل از زنان اسرائیلی و فلسطینی چند سال است که تشکیل شده و برای صلح عادلانه بین دو ملت یهودی و عرب فعالیت میکند و بالاخره به حرکت مادران و خانوادههای زندانیان مبارز در ایران دورهی شاه اشاره میکنیم که هرچند نگذاشتهاند تداوم و گسترش جاهای دیگر را داشته باشد ولی همواره وجود داشته و جلوی دادگاهها، مقابل زندانها، در گورستانها به ویژه خاوران، تظاهرات مستمر برپا کردهاند و مانع از آن شدهاند که سکوت مرگ و سرکوب، یاد عزیزانشان را به فراموشی بسپارد.
نشریهی هفتگی لوموند 2 شمارهی 19، مورخ 23 مه 2004 گزارشی مصور در 7 صفحه از فعالیت اعتراضی مادران سربازان آمریکایی که به عراق اعزام شدهاند منتشر کرده که فشردهای از آن را در زير ميخوانيد:
موضوع از آنجا آغاز میشود که خانم سوزان گالیمور (Susan Galeymore) که پسرش برای جنگ به عراق اعزام شده بود، از وضع فرزند خویش اطلاع درستی نداشت و نمی توانست از آنچه در مطبوعات و تلویزیون دربارهی این جنگ منعکس میشد «ایدهی مشخصی» به دست آورد. وی تصمیم گرفت تنها به عراق برود. گزارشی که او از سفرش داده و گواهیهایی که دیگر خانوادههای سربازان دربارهی جنگ آمریکا در عراق از موقعیت فرزندان خود دادهاند نه تنها انتقاد به جنگیست که آنجا جریان دارد، بلکه انتقاد از ارتش کشور خودشان، اختلالات کارکردی آن و سوء استفاده از سربازان خود نیز هست. آنها قبل از هرچیز جرج دبلیو بوش را متهم به چیزی میکنند که یکی از مادران آن را «کلاهبرداری» توصیف میکند.
هیچکس نتوانست مانع از اجرای تصمیماش گردد. او به توصیههایی که جهت آمادگی قبل از سفر به او میکردند که باید تیراندازی یاد بگیرد و آماده باشد که در محل با اسلحه رفت و آمد کند وقعی ننهاد. از آپارتماناش در سانفرانسیسکو مستقیم به سوی فرودگاه بینالمللی و مقصد خود بغداد حرکت کرد. ابتدا به آمستردام رفت و در آنجا با جمعی حدود 10 نفر از زنان که مانند خود او در سازمانی از زنان صلح طلب متشکل بودند و میخواستند برای اطلاع از وضعیت عراق، خود به این کشور سفر کنند، ملاقات کرد. همراه با هم به مقصد امان پایتخت اردن پرواز کردند. بعد با سه اتومبیل از طریق صحرا به سمت بغداد به راه افتادند. مشکلاتی که آن ها در راه با آن رو برو شدند در عزم آنان خللی پدید نیاورد.
سوزان در بغداد در هتلی اقامت کرد. تیراندازی، پرواز هلی کوپترها و بمبهایی که اینجا و آنجا منفجر میشد و از جمله دو خبرنگار CNN را از پای درآورد از مشاهدات نخستین روزشان در عراق بود. اولین کاری که کرد ارسال یک ایمیل به پسرش بود که «من اینجا هستم». اما تا جواب برسد شروع کرد به گشتن در بغداد. بیمارستانها و مدارس را دید و با زنان تماس گرفت و به آنها گفت: «فرزندم در نامههایش چندان چیزی نمیگوید، مطبوعات دروغ میگویند و چیزی از اوضاع دستگیر خواننده نمیشود. تلویزیون با لحنی میهن پرستانه، همواره رنج مردم عراق را به فراموشی میسپارد. به این دلیل، تصمیم گرفتم خودم سفر کنم تا به چشم خود ببینم که اوضاع چگونه است». او مشاهده کرد که بیمارستانها فاقد آب، تجهیرات پزشکی، دارو و کارکنان هستند. با روانپزشکان متخصص تشنج اعصاب که به شدت از وضع روانی کودکان در بغداد ناراحت و نگران بودند ملاقات کرد و دانست که تصویرهای مربوط به سقوط صدام حسین (که قبلا در کتابهاشان ستایش از او را آموخته بودند) چقدر بر آنها تأثیرات منفی و تحقیرآمیز گذاشته، چقدر از خشونتی که نسبت به پدرشان اعمال شده، از دستگیریهای شبانه، از شکستن درهای خانه و غارت خانهها ترسیدهاند، چقدر از اینکه دیدهاند سربازان به سوی آنها نشانه رفتهاند و دستوراتی به زبان خارجی با فریاد به گوششان رسیده دچار وحشت شده بر خود لرزیدهاند.
او از یتیم خانهها دیدن کرد، بر سر سفرهی خانوادههای عراقی نشست، با زنانی که همراه فرزندانشان در ویرانههای ناشی از بمباران سکونت ميكنند و توان پرداخت اجاره خانه ندارند تماس گرفت. با زنان دیگری هم ملاقات کرد که هرچند نسبتاً مرفه بودند ولی ناگزیر بودند از ترس در خانه بمانند، مبادا کسانی که هیچ آهی در بساط ندارند آنان را بربایند. او حتی در تظاهراتی شرکت کرد که جمعی از زنان عراق زیر پرچم «آمریکا باید از عراق بیرون برود« به راه انداخته بودند و از اینکه حقوقشان را دولت موقت به رسمیت نمیشناسد نگران بودند و سرانجام با چند تن از سربازان آمریکایی GI تماس گرفت و با آنها آشنا شد و حکایتهایی از آنان شنید که برایش بسیار تکان دهنده بود، اما از فرزندش Nik هیچ خبر و اثری نیافت.
تنها دو روز قبل از بازگشتش بود که در یک کافه اینترنت، با تعجب این پاسخ را از فرزندش دریافت کرد: «من در یک پایگاه هوایی هستم. اگر می خواهی مرا ببینی با افسر روابط عمومی تماس بگیر». باید برگ عبور، یک تاکسی و البته یک روسری برای آنکه شناخته نشود برای خود دست وپا میکرد. فرزندش در مثلث سُنی نشینِ شمال بغداد بود. بخت او را یاری کرد و در مدخل اولین پایگاهی که روز دوشنبه 9 فوریه به آنجا مراجعه کرد از ماشین پیاده شد. پاسپورت در دست و حجاب بر سر، با سربازی تا دندان مسلح رو برو گردید:
«من می خوام با سرگروهبان صحبت کنم
-- خانم برگردین توی ماشین.
من تا با سرگروهبان صحبت نکنم نمیرم.
شش سرباز به طرفش آمدند. روسریاش را کنار زد. گفتند «شما آمریکایی هستید؟» وقتی نام و هدف از آمدن به پایگاه را گفت، آنها با حیرت پرسیدند: میخواهید بگویید که شما مادر سرکروهبان N هستید؟
-- بله، اما این را به او نگویید. فقط بگویید سوزان اینجاست.
سربازی جوان تاکی واکیاش را برداشت و گفت «آهای نیک، مادرت اینجا ست».
از آنچه خصوصی بین آنها رد و بدل شد اطلاعی نداریم. نیک گفت: «بالاخره کار خودت را کردی!» و چند تن از همقطارانش را به او معرفی کرد. او را به برج نگهبانی برد و دهکدههای اطراف را که شبانه از آنها به سوی پایگاه شلیک میشد به او نشان داد. مادر کمی از خوردنی مورد علاقهاش را هم که با خود برده بود به او داد.
آنها نه از جنگ صحبت کردند، نه از آنچه بر سر آن دعواست، نه از جرج بوش. موضع واحدی در این بارهها نداشتند و جای بحث و جدل نبود. تنها توصیهی مادر این بود که «در عراق کاری نکن که روزی از آن ننگ داشته باشی».
سوزان راضی و راحت برگشت، در حالی که از وضع این جوانان سرباز که نه به درستی آمادهی جنگاند و نه آمادهی روبرو شدن با کینهای که از این پس عراقیها نسبت بدانان در دل میپرورند اطلاعاتی موثق به دست آورده بود. سربازانی که فکر میکردند به عراق آمدهاند تا برای دموکراسی بجنگند و هرروز با تلخی هرچه تمامتر به این حقیقت آگاه میشوند که آنها را به دام انداختهاند و هر طرف باید خود را از ضربهی طرف دیگر حفظ کند.
وقتی بر میگشت، در هواپیما با خود فکر میکرد که «عجب خسارتی! هم سربازان و هم مردم عراق را در جنگی بی معنا، غیر اخلاقی و تبهکارانه به نابودی میکشند. آدم از این ننگ خجالت میکشد. به جای اینکه دنیا را آرام کنند، راه را بر ارعاب و ترور میگشایند». باید آنچه را که دیده بود برای همگان روایت میکرد. باید تأملات، نگرانیها و خشم خود را با دیگر زنان و مادران در میان میگذاشت. یک سایت اینترنتی (motherspeak.org) درست کرد، به مادران سربازان پیشنهاد کرد که با وی تماس بگیرند و هرجا که میتوانست از آنچه دیده بود شهادت داد و با نفرت، این جمله را که یک فرمانده آمریکایی گفته بود نقل کرد که: «با میزان قابل توجهی از ترس و خشونت و مبلغی پول برای اجرای طرحهایی که در دست است میتوان به اینها (عراقیها) باوراند که ما برای کمک به آنان آمدهایم».
سفر سوزان گالیمور مادر دیگری به نام مارین براون را به این نتیجه رساند که: «سوزان کاری کرده است که همهی مادران دنیا آرزو دارند انجام دهند. آیا میدانید که مادران روس هم به سراغ فرزندانشان که در چچنی هستند رفتهاند؟ همانطور که من دوست دارم برای بیرون آوردن فرزندم مایکل از باطلاق عراق به آنجا بروم!". مارین براون در یک شهر کوچک سنتی ایالت میشیگان اقامت دارد. یکی از فرزندانش به دنبال گذراندن دورهی خدمت، اخیرا گارد ملی را ترک گفته است. دیگری به نام مایکل که در سال 2001 وارد نیروی احتیاط شده تا بتواند هزینهی دانشگاهش را بپردازد، از فوریه به بعد، در زندان بدآوازهی ابوغریب زندانبان شده است. از وقتی که عکسهای شکنجههای معمول در این زندان در دنیا پخش شده، شوهرش که از پیش دچار دپرس بود به بیمارستان منتقل شده است. مارین میگوید: «دیگر از حد گذشته است. وحشت و نگرانی بیش از حد است. دائم از خود می پرسم فرزندانمان که آرزو داشتهایم جوانان خوبی از آب درآیند چطور میتوانند با این وضعیت روبرو شوند»؟ وی چندی پیش نوشت: «من حرفهایی دارم که برایتان بازگو کنم. جوانان ما قاعدتاً بین خودشان گفتگو میکنند و بسیاری از پدران و مادران به خوبی میدانستهاند که در زندان چه میگذرد ولی چیزی از آن به زبان نمیآوردهاند. لازم بود مادری که از دیگران شجاعتر باشد فرزند خود را قانع کند که به افشای حقیقت بپردازد تا بالاخره نخستین عکس ها به بیرون درز کند و مطبوعات بالاخره تصمیم بگیرند که وظیفهی خود را انجام دهند و عکسها هرچه بیشتر در معرض دید خوانندگان قرار گیرد. این شاید به معنی سقوط بوش باشد! آیا میدانید که دیدار اخیر رامسفیلد از عراق، با تحریم نیروهای نظامی آمریکا روبرو شد؟ مایکل نوشته است که وقتی رامسفیلد در هلی کوپتر رئیس جمهور وارد شد غالب سربازان به سمت کافه اینترنت پایگاه رهسپار شدند. این نوعی اعتراض با سکوت بود چرا که همه از او نفرت دارند. و من پیش خود فکر کردم «آفرین! فرزندم. من به تو افتخار میکنم».
اعزام به نبردی غیر مترقبه
مارین هرهفته جلوی ادارهی پست فدرال شهر خود، عکس مایکل در دست، به افشاگری میپردازد. او می خواهد همسایگانش را از بی تفاوتی نسبت به آنچه در عراق میگذرد بیرون بیاورد. بسیاری از آنها هنوز باور دارند که بین صدام و بن لادن رابطه ای وجود داشته و سلاح های کشتار جمعی را روزی پیدا خواهند کرد. چطور میشود اینقدر زودباور بود؟ این بوش، این دزد انتخابات است که همپیمان بن لادن است. مارین هرگونه اطلاعات ممکن را از روی اینترنت گردآوری میکند، به نمایندگان منطقهی خود در کنگره نامه مینویسد. مقالات و نامه ها را به روزنامه ها میفرستد و خواستار برکناری پرزیدنت بوش و به محاکمه کشیدن وی در یک دادگاه بینالمللی میشود: «وقتی به تلویزیون نگاه میکنم گریهام میگیرد. هر زنگی به صدا در میآید از جا میپرم از ترس اینکه مبادا خبر مرگ پسرم را برایم آوردهاند. اگر مایکل بمیرد برای آزادی عراق نیست، بلکه برای پرتر کردن جیب بوش و باند اوست! و این غیر قابل تحمل است! وقتی می بینم که مأمورین سربازگیری ارتش دور و بر جوانان ما میپلکند و به آنها هزار وعدهی دروغ می دهند و به آنها که کاری گیر نمیآورند 10 هزار دلار میدهند تا خود سه تن از دوستانشان را به داخل شدن در ارتش تشویق کنند – که تو قهرمان میشوی – شدت خشم دیوانهام میکند. تصور کنید که آنها توانستهاند پسر کشیش محلهی ما را که مردی عمیقاً صلح طلب است به سربازی بکشانند!».
آدل کوبین از ایالت اورگون (Oregon) ایالت شمال شرقی آمریکا برایمان سخن میگوید. وی به آنجا رفته بود و شاهد بود که تنها دخترش مکیشا راهی عراق شد. چقدر این اعزام به جنگ غیر منتظره بود! به این دختر حساس و مهربان گفته بودند که به سرپرستی یک یتیم خانه میرود ولی او را پشت مسلسلی که روی یک جیپ نصب شده بود نشاندند. او پس از پایان دورهی دبیرستان به گارد ملی پیوسته بود و در قرارداد کار قید شده بود که هرگز به عملیات جنگی دست نخواهد زد. در آن زمان، کلینتون رئیس جمهور بود و هیچکس فکر نمی کرد که به جنگ اعزام شود. به مادرش گفته بود «هیچ خطری نیست. من در کارهای مفیدی مثل فعالیت در آتش نشانی شرکت خواهم کرد و به خصوص مبلغی پول برای تحصیلم ذخیره میکنم». مکیشا، نه تنها برخلاف قراردادش در جنگ شرکت کرد، بلکه آدمهایی را هم کُشت. این خاطره مادرش را مدام رنج میدهد.
او در آوریل 2003 به جنگ رفت در حالی که هنوز شکستگی زانویش کاملا بهبود نیافته بود. او با عصا راه میرفت و در استخوانش هنوز پیچ و پلاک بود. هیچکس فکر نمیکرد که با این حال به جنگ برود. سازماندهی گردان وحشتناک بود: «اسلحه، ذخیره، آب، غذا به حد کافی نبود. اغلب سربازان به سرعت 10 کیلو از وزنشان را از دست دادند. در برخی از میدانها که آمریکایی ها بمب هایی به کار برده بودند که حاوی اورانیوم تضعیف شده و دیگر مواد شیمیایی بود، ار آنها میخواستند که «غبار سرخ» تنفس نکنند بدون آنکه آنها را به ماسک یا لباسهای حفظ کننده مجهز کنند. در یک لحظه، بسیاری از سربازان منجمله مکیشا به یک نوع بیماری کبد مبتلا شدند و ناگزیر در یک بیمارستان در آلمان بستری گردیدند. سه نفرشان جان خود را از دست دادند و بقیه را بی هیچ توضیحی به موصل برگرداندند». در یکی از روزهای ژانویه انفجار یک خمپاره باعث شد که این زن جوان از کامیون جبپاش به بیرون پرتاب شود و زخم زانویش سر باز کند. او را ناگزیر به Fort Carson در ایالت کولارودو برگرداندند که هم اکنون در آنجا منتظر عمل جراحی ست.
با اینکه مجروح بود به عراق اعزام شد.
آدل البته به عراق رفت. مادرش میگوید: «این فاجعه است. روزهای اول مدام گریه میکرد. این آدمها که او موظف بود آنها را بکشد. این زجر و عذاب و تعرض که در یکان خودش تحمل کرده بود باعث میشد که به کسی اعتماد نداشته باشد. او سردرگم است. خشمگین است. دیگر جوانی خود را از دست داده است. دیگر شادمان نخواهد بود. هرگز! آیا میدانید که ارتش کمترین مداوایی برایش تأمین نکرد؟ او به تشنج های روانی مبتلا شده و خواستار کمک است. تازه دارد به خود جرأت میدهد تا از این وضع بیرون بیاید. بسیار دلسرد و غمگین است. از روز اول میدانست که این جنگ یک کلاه برداریست. خدایا چقدر دلم می خواهد او را پیش خودم بیاورم! و چقدر می ترسم که دوباره با عصا و تنشهای عصبی او را به آنجا اعزام کنند. از او سوء استفاده کرده اند. او را هم درهم شکستهاند. کاش حالا دیگر او را رها کنند!»
جاسون 25 ساله همیشه آرزو داشت که به ارتش بپیوندد و وقتی به عراق اعزام شد پدر و مادر وحشتزدهاش هنوز فکر میکردند که جنگی عادلانه در پیش است. اما امروز با شوک بسیار سختی روبرو هستند «غلط، غلط، غلط. هرچه بوش به ما گفته غلط است. این همه حرف که از ارزشها به میان آوردهاند جز پردهای ضخیم از دود نیست. حقیقت را پشت حرفهاشان پنهان کردهاند. دلیل واقعی جنگ نفت است. بوش ارباب نفت است. او با به مخاطره افکندن جان فرزندان ما میخواسته بر نفت عراق دست بیندازد. این جنایتکارانه است. هر روز صبح ساعت 5 بیدار میشوم و زود رادیو را میگیرم. 5 نفر دیروز کشته شدهاند. سه نفر دیگر دیشب. خدا کند فرزند من نباشد. به اینترنت ارتش مراجعه میکنم که لیست کشتهها و مجروحین را اعلام میکند. نفس راحتی میکشم و بعد خودم را محکوم میکنم. وضعی جهنمی ست»! برخی خانوادهها دلشان به 30 ژوئن خوش است که قرار است قدرت را به عراقیها تحویل دهند. تو گویی سربازان از عراق باز خواهند گشت!
پات (Pat) به انتخابات ریاست جمهوری فکر میکند و میگوید: «بوش در جواب یک روزنامه نگار که از او پرسید آیا اشتباهی مرتکب شده گفت: نه. هیچ اشتباهی نکرده ام». چنین چیزی در خیال آدم هم نمیگنجد! من به هرکسی غیر از بوش رأی خواهم داد؛ اما متأسفانه کری (Kerry) هم ما را مأیوس کرده است چون اعلام کرده ترک سریع عراق محال است، اما او حاضر به گفتگو و هوشمندتر است.
دنیس میلر آهی میکشد و میگوید آمریکاییها به شعور رئیس جمهورشان چندان هم حساس نیستند. «در شهر من آرکانزاس، به نظر خیلی از مردم، رئیس جمهور اگر مذهبی باشد بهتر است و بوش البته اینطور است». این مادر که فرزندش سرباز است میگوید: «اگر قبل از نوامبر یک عمل تروریستی دیگر صورت گیرد، از کجا معلوم که بوش اعلام حکومت نظامی نکند تا انتخابات را به نفع خود مصادره کند». آنچه در نظر این مادر مسلم است این است که هیچیک از خانوادههای سربازان مایل نیستند بوش دوباره انتخاب شود: "او ما را به فاجعه ی اقتصادی، دیپلوماتیک و نظامی کشانده است. او ادعا میکند که میخواهد سرنوشت دیگر ملتها را تعیین کند در حالی که شهرهای ما پر از افراد بیخانمان است و مدارس بسته است.
پسرش، جوش، 21 ساله، که یک سال است ازدواج کرده و فرزندش به زودی به دنیا خواهد آمد برای دست یافتن به یک کار ثابت چارهای نداشت جز پیوستن به ارتش. لذا چند ماه است اسلحه به دست، در یک جیپ کامیون ارتشی در فلوجه گشت می زند. به او روزانه 67/86 دلار حقوق می دهند، در حالی که برخی پیمانکاران خصوصی وابسته به شرکت هالی بورتن (متعلق به دیک چنی، معاون رئیس جمهور) هفتهای 15 هزار دلار حقوق میگیرند! این شرم آور است. حقوق آنها طوری تعیین شده که گویی وضعیت جنگی نیست! بچههای ما اصلا مجهز نیستند (کامیونشان زره پوش نیست)، از امکانات حفاظتی (مانند جلیقهی ضد گلوله) برخوردار نیستند، تغذیه شان خوب نیست و جانشان را به خاطر مزدی ناچیز به خطر می اندازند! من اعتراض کردهام، نوشتهام، طومار امضا کردهام ولی جوش به من میگوید احتیاط را از دست ندهم. اگر خیلی داد و فریاد کنم ممکن است انگشت نما شوم و به ضررم تمام شود...» دنیس میلر آه میکشد و میگوید: "من چقدر این مادر را که به عراق رفته تا پسرش را ببیند درک می کنم! چقدر دلم میخواهد که من هم همین کار را بکنم!"
سوزان گالیمور در سانفراسیسکو با لیلی ژان ملاقات میکند. لیلی در جنگ ویتنام پرستار بود و اکنون در مخالفت با جنگ، با این مادر که فرزند سربازش به عراق رفته همدردی میکند. سوزان اطلاعات زیادی به دست آورده، تاریخ را مطالعه کرده، از آثار سوء جنگ ویتنام و ماجرای وحشتناک جنگ خلیج آگاهی یافته و از تراژدی فرزندان ناقص الخلقهی سربازان اطلاع دارد. هشدارهای دوگ روک (Doug Rokke) دانشمندی که در خدمت ارتش، طی جنگ خلیج در سال 1991 کار کرده را شنیده است که از خطرات به کارگیری اورانیوم در آن جنگ و آثاری که بر سربازان برجا گذاشته میگوید. لیلی خود را در خدمت مادران قرار داده تا با او در بارهی مشکلاتشان مشورت کنند....
مایکل سرانجام پس از یک سال به آمریکا بازگشت، خشمگین و سراپا سؤال، بی آنکه بداند چگونه خود را از کابوس نجات دهد: «نهادهای زیربنایی کشور عراق را داغان کردهاند، هرج و مرج عظیمی به راه انداخته اند. درست مثل ویتنام، مامان! مگر میتوانند عراق را ترک کنند؟ مگر میتوانند وضع را به همین شکل رها کنند؟ چقدر باید کشته شوند تا به حد نصاب برسد؟ و مردم آمریکا چه زمانی نفرت و خشم خود را ابراز خواهند داشت؟ آیا باید عکس های بیشتری از تابوتها نشانشان داد؟ آیا باید عکسهای بیشتری از شکنجههای وحشیانه ببینیم؟ یا باید بازهم سرباز اعزام کنند؟ شاید این تأثیری بر خانوادهها داشته باشد. شاید این چشم خوابزدهی آمریکاییها را باز کند...»
اما چشم های خوابزده بیش از پیش بیدار میشوند انجمنی به نام «خانوادههای سربازان، بلند صحبت کنید!» بر شمار اعضایش افزوده میشود. خانوادههایی که جرأت نمیکردند چیزی در بارهی جنگ بگویند تنها یک شعار دارند: «بچه های ما را به خانه برگردانید! زیرا ما هم گریه میکنیم، زیرا عکس ها و گواهیهایی که از عراق میرسد دل ما را به درد می آورد، زیرا بسیاری از بچهها که به عراق اعزام شدهاند برخلاف میل شان بوده است. من بسیاری از همشاگردیهای دورهی مدرسهام را در ویتنام از دست دادم. بعد از جنگ هم برخی از آنان خودکشی کردند یا دچار بیماریهای روانی شدند. بنابراین، من دیگر نمیخواهم جزو اکثریت خاموش باشم و هرکاری از دستم برآید میکنم تا خطرناکترین کاوبوی آمریکا از کاخ سفید بیرون رود.»
(منتشر شده در آرش شماره 87)
- توضیحات
- نوشته شده توسط تراب حق شناس
- دسته: صفحه آزاد
سودابه اردوان: یادنگاره های زندان، ویراستار علی حصوری، سوئد ۱۳۸۲
فریبا ثابت: یادهای زندان، انتشارات خاوران، پاری ۱۳۸۳
کتاب نخست خاطرات نویسنده ی هنرمند آن، سودابه ی اردوان، از سالهای زندان در جمهوری اسلامی ست. کتاب دوم هم جلد دوم از خاطرات فریبا ثابت است از سالهای زندان. هر دو نویسنده در عمل و با همت خویش نشان می دهند که آنچه در سنت مردسالارانه به «همت مردانه» تعبیر می شد حقیقت ندارد و «همت زنانه» در موارد بسیار، از جمله در زنده نگه داشتن آنچه موضوع این دو کتاب است، قطعاً از همت زندانیان مرد سبقت گرفته است. برای ثبت این وقایع و سپردن آنها به تاریخ، برای شهادت دادن از آنچه به گفته ی شاملو «وهنی که بر انسان میرود» باید زن بود. زن که نگهبان و ناقل و آموزگار زبان و فرهنگ و شخصیت نسلها ست. باید زن بود تا بتوان جزئیات و مویرگهای احساسات انسانی را درک کرد و بر زبان و قلم جاری ساخت. کتاب سودابه ی اردوان در نوع خود بی نظیر است. همه چیز را از کوچک و بزرگ از زاویه ی نگاه یک هنرمند نقاش دیده و ماجراهای درونی و برونی زندان و زندانیان را مانند فیلم از پیش چشم خواننده میگذراند و نشان میدهد که چقدر زندان زنان زنانه است، سراسر زندگی ست و شور و احساس مسئولیت و غم و امید. زندگی با جزئیات و تفاصیل ریز و در عین حال مهم اش: مهر، قهر، تنهایی، حضور جمعی، ریز بینی و ابتکار، غمخواری و کمک و عواطف والای زنانه. اگر دل به نویسنده ی هنرمندش بسپاری بارها اشک در چشمانت حلقه می زند....
در نگارش کتاب هم با ترکیب های گاه شاعرانه برخورد میکنی، آرمانخواهی او گاه ترا به اوج میبرد و گاه نفرت از جنایت و سرکوبی که حاکم است قلبت را میفشارد. گاه روایت خاطرات به تحلیل روانی شباهت پیدا می کند «همه باید تظاهر به چیزی کنند که نیستند».
به جای برخی کتمان های گذشته، صراحت نشسته است و آنچه در گذشته غالباً از گفتن اش امتناع میشد به عمد به زبان می آید که «بعضی وقتها نماز میخوانیم و تنها مرز زندگیمان قاطی نشدن با توابها ست». یا «سوالاتم پایانی ندارد. حقیقت تلخی ست که قبولش مشکل است. کسانی بریده اند که برای من سمبل مقاومت بوده اند، خشم و ترسم به هم آمیخته است». یا «نقاشی میکنم چون دوست دارم، ستاره ی سرخ میکشم چون زیبا ست، زندان و زندانی میکشم چون تنها محیط زندگی من است، تعهد هم نمی دهم چون کارم است و میخواهم دوباره نقاشی کنم» (این عبارات ترا به یاد هنرمندانی می اندا۱۲۹ ه جانشان را بر سر موضع خویش گذاشتند). ص 129 تا 131 چقدر متأثر کننده است. ص 115 و داستان سنگ بسیار عالی ست.
این کتاب علاوه بر روایت تکان دهنده اش با دهها تابلو از نقاشی و مجسمه که ارائه داده از چاپ خوب و باسلیقه ای برخوردار است که از نظر شکل هم آن را در ردیف اول کتابهای چاپ خارج قرار میدهد.
کتاب فریبا ثابت یک اثر زیبای ادبی ست. او توانسته است پس از سالها دشواری بازسازی آن خاطرات را تاب بیاورد و آن را با ذوق و هنر نویسندگی اش درآمیزد و چنان ترا در شیرینی بیان خود غرق می کند که در متن گزارش حوادث تلخ و مرگبار می توانی همراه با او آن سالها را مجدداً زیست کنی] بیاموزی و نسبت به رژیمی که صدها و هزاران تن از این گونه استعدادها را به خاک و خون کشیده و جامعه ی ایران را از اینهمه سرمایه ی معنوی (و البته مادی و انسانی) محروم کرده نفرتی غیر قابل اغماض در خود احساس کنی:
«روز اول مهر است و من زودتر از هر روز بیدار میشوم. دیشب را نتوانستم خوب بخوابم. دخترم شش ساله شده و امروز به مدرسه میرود. دیشب تا صبح خواب او را دیدم که میخواهم او را به مدرسه ببرم و نمی توانم. از خواب پریدم. دومرتبه به زحمت به خواب رفتم. این بار می بینم که بر بلندی ای ایستاده ام و نازنینم با لباس مدرسه، کیف به دست، در پائین است و دستهایش را دراز کرده می گوید مامان، دیر شد! دستهایم را دراز میکنم ولی از خواب می پرم. هوا گرگ و میش است. ترجیح میدهم از بستر بیرون آیم. آرام بر می خیزم تا دیگران را بیدار نکنم. بغض گلویم را میفشرد. چه لحظه ی دشواری! هرگز تا این اندازه دلتنگ نبوده ام. حتی در روز عید».
اخبار و تحلیل سیاسی، جمعبندی تجربه فعالیت سیاسی گذشته، برخی نقدها، بازتاب مسائل جمعی و فردی، همه طبعاً به اشاره، و همه جا احساسات زیبای انسانی را فراوان می توان یافت.
قدر کار هردو نویسنده را با خواندن کتابشان بهتر میتوان دریافت. دست مریزاد و به امید کارهای ارزنده ی آنان در آینده.
(منتشر شده در آرش شماره 87)
- توضیحات
- نوشته شده توسط محمد حربی
- دسته: صفحه آزاد
درگذشت ماكسیم رودنسون، در مارسی، یكشنبه ۲۳ مه (۲۰۰۴) در سن ۸۹ سالگی، نه تنها اندوهی بزرگ برای دوستان اوست كه خاطرهء خوشرویی و تواضع و عطوفت او را همواره به یاد خواهند داشت، بلكه خسارتی عظیم در عرصهء پژوهش به شمار می رود.
در فضای فرهنگی ما، وی از شناختی غیر قابل انكار از جهان اسلام برخوردار بود، شناختی كه قبل از هرچیز در تماس مستقیم و در صحنه به دست آورد و سپس به عنوان جامعه شناس به مطالعهء آن پرداخت. به این امر باید حساسیت یهودی او را نیز افزود، حساسیتی كه مذهبی نبود و هرگز نمی تواند در چشم اندازی طایفی (كمونتار) قرار گیرد، آنهم برای آدمی چون او كه »طاعون طایفی« را همواره تقبیح می كرد.
روال زندگی و تحصیلات او كه به احراز كرسی استادی زبان اتیوپیایی باستان در مدرسهء مطالعات عالی پاریس (بخش علوم فیلولوژی و تاریخ) انجامید، برای وی افتخارات بین المللی به ارمغان آورد و از جمله به عنوان گزارشگر آكادمی بریتانیا منصوب شد. مراحلی كه وی در عرصهء فكری و فرهنگی پیموده در قیاس با روال سنتی دانشگاهی كم نظیر است.
ماكسیم رودنسون فرزند یك كارگر یهودی روس كه به پاریس مهاجرت كرده و همراه با همسرش در اردوگاه آشوویتس جان داده بود، در جامعهء دانشوران منزلتی چشمگیر به دست آورد، چنانكه در بین روشنفكران جهان اسلام نیز، برخلاف میل برخی از صاحب نظران كه دكانشان را در معرض تهدید می دیدند، گوش های شنوایی یافت.
ماكسیم رودنسون كه فرزند یك كمونیست بود در سال ۱۹۳۷ »به دلایل اخلاقی« به حزب كمونیست فرانسه پیوست. در سال ۱۹۵۸ از حزب اخراج شد - همراه با اجازهء رهبران حزب دائر بر اینكه او می تواند بنا به تقاضای خود به حزب بازگردد. اما او هرگز چنین تقاضائی نكرد. وی در تأملی نسبت به این ۲۰ سال كه در حزب گذرانده بود، تعجب می كند كه به عنوان جامعه شناسِ مذاهب، این نكته را نمی دیده است كه خود نیز، به نحوی به یك مذهب گرویده بوده است.
همانطور كه خود بعدها نوشت »وقتی به مبارزه ای خصوصی یا عمومی قدم می گذاریم، خود را به منطق مبارزه می سپاریم. (...) وقتی به سازمانی می پیوندیم می بینیم به راهی كشیده می شویم كه منطق آن سازمان ایجاب می كند، به خصوص كه برخلاف این منطق سخن می گویند و با آن مبارزه می كنند و باز به خصوص كه این سازمان با یك ایدئولوژی در پیوند باشد كه تمام مختصات آن را به صورت امری مقدس در می آورد.«
جدا از این قضایا كه خاص تعهدات [مبارزاتی] اوست، نكته ای هست كه وی هرگز نظر خود را دربارهء آن تغییر نداد و آن پیوند او ست با ایده های ماركس، به مثابهء اندیشمند جامعه ها و تحلیل گر مناسبات بین ساختارهای اقتصادی و سیاسی و ایدئولوژی ها.
ماكسیم رودنسون آفرینندهء آثاری ست پرارج، چه از نظر تنوع مضامینی كه در آنها مطرح می شود و چه از نظر شمار كتابهایی كه دربر می گیرد. از بین كتابهایی كه اندیشهء او را رقم می زند پیش از همه از »محمد« یاد می كنیم كه به زبان عربی ترجمه و بارها چاپ شده است. این زندگی نامه از كتابهایی كه پژوهشگران دیگر به پیامبر اختصاص داده اند بدین نحو متمایز است كه او متون مقدس را با زمینهء اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و همچنین با حوادث زمانه در پیوند قرار می دهد، یعنی همهء عواملی كه امكان می دهد زندگی محمد را »جامعه شناسانه« مطالعه كرد بی آنكه به ایمان مسلمانان بر بخورد.
از آثار او در زمینهء تاریخ به كتاب »شیفتگی به اسلام« نیز باید اشاره كنیم كه مؤلف در آن، برخورد مسیحیان قرون وسطی به اسلام و تداوم این ریشه های تاریخی را تا امروز بررسی و مطالعه می كند. سپس به كتاب »اسلام و سرمایه داری« می رسیم كه عنوان آن چه بسا اشاره ای عمدی ست به كتاب ماكس وبر دربارهء اخلاق پروتستان و سرمایه داری.
و سرانجام، كتاب »اسلام: سیاست و اعتقاد« كه برخی سرفصل های آن بسیار گویا ست: »انشعاب های سیاسی در اسلام یا پناهگاه های ایدئولوژیك« و نیز این سرفصل ها كه نزدیكی بیشتری با وضعیت كنونی دارند: »بیدار شدن تمامیت خواهی اسلامی«، »دربارهء تروریسم، اسلام همچون بهانه ای«. در این نوشته ها امری ثابت به چشم می خورد و آن اینكه هرگز نباید در برابر نظر ساموئل هانتینگتون پیرامون »جدال تمدن ها« تسلیم شد، چرا كه نظر او تصویری ست بیش از حد تقلیل گرا كه نمی تواند واقعیتی چندجانبه و تركیبی وسیع را دربر گیرد و از فرط تمایل به دریافت همه چیز، هیچ چیز به دست نمی آورد.
بسیار تقلیل گرایانه است اگر بخواهیم رودنسون را صرفاً به عنوان مورخ بشناسیم. آثار او در بستر مباحث عمومی پدید آمده، امری كه با روحیات و اعتقادات او كاملاَ سازگار است. اما این تعهد، اگر گاه به صورت پلمیك علیه آنچه وی اشتباه تلقی می كرد، در می آید همواره متكی ست بر دانش و تبحری تحسین برانگیز و بر حساسیتی عظیم نسبت به »دیگری«. و بدین نحو بود كه وی از هرگونه تعصب اجتناب می كرد و گرفتار پیش فرض های ایدئولوژیك نمی شد.
و در پایان چند ملاحظه:
۱- رودنسون، بیشتر، از مسلمانان سخن می گوید تا از اسلام، و بدین نحو یادآوری می كند كه ما با فضاهای اجتماعی سر و كار داریم نه تفسیر متون. تأملات او، در واقع، ناظر به هیچ نوع تأویل قرآنی نیست، بلكه توجه به نحوه ای ست كه كلام دریافت شده، فهمیده شده، تفسیر شده، از آن طفره رفته اند یا فراموش گردیده است.
۲- كشمكش اسرائیل ـ فلسطین او را در موقعیتی پیچیده قرار می دهد چرا كه وی هم یهودی فرانسوی ست و هم ماركسیست، در عین آنكه آغوشش به روی فرهنگ عربی ـ اسلامی باز است.
نوشته های او در مراحلی كه این كشمكش وخامت یافته (مثلاَ در سال ۱۹۶۷، همزمان با جنگ شش روزه) فراوان است كه در آنها رودنسون هم حق موجودیت اسرائیل را همچون یك دولت به رسمیت می شناسد و هم حق فلسطینی ها را برای داشتن دولتی در مرزهایی كه استقلال آن را تضمین نماید. بدین ترتیب است كه وی ارزش های جهان شمولی را حفظ می كند كه در مركز ژرف ترین باورهای او قرار داشت. در این باره كافی ست كتاب »یهودیان و اعراب« را یك بار دیگر بخوانیم. اما در این باب، هرچه ناسزا شنید و تهدیدش كردند به هیچ رو مرعوب نشد.
ماكسیم رودنسون مرده است ولی آثارش زنده اند. آثاری بسیار غنی و باز، امروزین و همیشگی كه غبار كتابخانه ها بر آنها نخواهد نشست و به نقد جوندهء موش ها سپرده نخواهند شد. این آثار با تحولات جامعهء مسلمان همراه خواهد بود و جزو جدایی ناپذیر جنبش ترقی خواهانهء جهان عرب باقی خواهند ماند.
(از لوموند ۲۵ مه ۲۰۰۴، ترجمه برای اندیشه و پیكار)
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
از آثار ماكسیم رودنسون تا آنجا كه میدانیم دو اثر زیر به فارسی ترجمه شده است :
- عرب و اسرائیل، ترجمهء رضا براهنی، خوارزمی، تهران ۱۳۵۶.
- اسلام و سرمایه داری (ترجمه و نشر از انتشارات پژوهشی اتحاد كارگر)، ۳۳۲ ص.
برخی دیگر از آثار او:
- محمد Mahomet
- جذابیت اسلام Fascination de l’Islam
- رابطهء اسلام و غرب Entre Islam et l’Occident
- اسلام: سیاست و عقیده L’islam: politique et croyance
- از فیثاغورث تا لنین De Pithagore à Lénine
- ماركسیسم و جهان اسلام Le marxisme et le monde islamique
- اعراب Les Arabes
- توضیحات
- نوشته شده توسط خسرو شاکری (زند)
- دسته: صفحه آزاد
در ۲۳ ماه مه ۲۰۰۴، مردم ستمديده ي آسياي باختري يك دوست دانشمند خود را از دست دادند. او هم به جهان نيستي جسماني و هستيِ دوستي ابدي و دانشِ خدمتگزار پيوست. كمتر كسي است كه با سياست، اجتماع و تاريخ آسياي باختري و آفريقاي شمالي سروكار داشته باشد و نام پروفسور ماكسيم رودنسون را نشنيده يا اثري ازو نخوانده باشد. آثار علمي او، نه تنها به زبان فرانسه، كه بزبان هاي انگليسي، آلماني، ايتاليايي ... ونيز عربي و فارسي ... منتشر شده اند.
او به سال ۱۹۱۵ در يك خانواده ي كارگري در فرانسه چشم به جهان گشود. خانواده ي او يهودي الاصل، اما خدانشناس (آته) و ضد خاخامي بود، كه در دوران پوُگروُم هاي ضد يهودي در اروپاي خاوري (پدرش از بلاروسيه و مادرش از لهستان) به فرانسه مهاجرت كرده بودند. (پدر و مادر او در زمان اشغال فرانسه توسط نازي ها به آُشويتس تبيعد شدند و در آنجا سوزانده شدند.)
چون خانواده ي او از عهده ي مخارج دبيرستان بر نمي آمد، ماكسيم جوان ناگزير از ترك تحصيل شد. بنابر پيشنهاد خواهرش اُولگا، پدر و مادرش او را نزد يك شركت حمل و نقل بين المللي در پاريس به شغل «قاصدي يا پادويي» گماشتند. او بين ۱۴ تا ۱۷ سالگي به اين كار مشغول بود، شغلي كه در ضمن به او فرصت مي داد به كتابفروشي ها نيز سري بزند و خودآموزي كند. او كتاب قرض مي كرد، با پس انداز چندِرغازي دستمزد كتاب مي خريد، و بسيار مي خواند. عطش او براي خودآموزي حد و مرزي نمي شناخت. پس از چند سال تصميم گرفت خود را براي امتحان ورودبه مدرسه ي السنه ي شرقي (دانشگاه پاريس) آماده كند، و موفق به ورود به آن مدرسه شد. افزون بر آموختن زبان هاي اروپايي، او درحدود ده زبان سامي (عبري، عربي، فنيقي و ...) و تا حدي فارسي را فراگرفت و تخصص خود را در رشته ي زبان حبشي باستان تحصيل كرد. (همسر او فارسي دان بود.) رودنسون از همان نو جواني شيفته ي تاريخ مذاهب، زبان هاي كهن، اسلام و پيامبر آن محمد شد.
در سال ۱۹۳۷ او با سه انتخاب روبرو شد: ازدواج، ورود به مركز كشوري پژوهش هاي علمي فرانسه، و ورود به حزب كمونيست كشورش. چندي نگذشت كه جنگ آغاز شد و رودنسونِ سرباز به آسياي باختري اعزام شد. او هفت سال در لبنان و سوريه زيست. پس از پايان دوران سربازي اش در دمشق او، موفق شد بعنوان مُدَرِس زبان فرانسه در يك كالج مسلمانان در شهر صيدا استخدام شود. پس از ورود نيروهاي بريتانيا و فرانسه ي آزاد به منطقه، او با چند تن از باستانشان همكاري كرد كه از دانش زبان هاي سامي او بهره مي بردند. طي كار در همين حرفه بود كه او به ديگر كشورهاي عرب، چون عراق، فلسطين و مصر سفر كرد و با كمونيست هاي محلي آشنا شد، و با برخي از آنان طرح دوستي دراز مدت ريخت.
پس از پايان جنگ، تعهد سياسي او در حزب كمونيست فرانسه مانع ازين شد كه بتواند سِمَتي در سرويس ديپلماتيك كشورش يا عضويت انستيتوي تحقيقاتي فرانسه در دمشق را بدست آورد. او با تأسف خاور را ترك گفت، و در بازگشت به پاريس به تز دكتراي خود درباره ي اسلام در قرون وسطي پرداخت. پس از بازگشت، او همچنين شغلي بعنوان كتابدار در كتابخانه ي ملي در بخش دستنويس هاي شرقي يافت، و در عين حال پژوهش هاي علمي و التقاطي خود را دنبال كرد. در سال ۱۹۵۵ او اين سمت را ترك رهاكرد و به تدريس زبان گِز يا آماريك (حبشي باستان) در بخش چهارم مدرسه ي كاربردي مطالعات عاليه (اِِكُل پراتيك دِ اُت زِتود/ Ecole Pratique des Hautes Etudes) مشغول شد، و در سال ۱۹۵۹ تدريس مردم شناسي خاورنزديك را نيز در در بخش ششم همان دانشگاه آغاز كرد.
پس از بازگشتش به فرانسه، رودنسون همچنين بر تعهد خود سياسي خود افزود. او از سال ۱۹۵۰ با عده اي از كمونيست هاي أسياي باختري، عرب و ايراني، چون ايرج اسكندري، همكاري مي كرد، و هنگامي كه آنان دست به انتشار مجله ي خاورميانه (Moyen-Orient) زدند، او سردبيري آن را به عهدده گرفت. در اين مجله، كه چند سال منتشر شد، مقالات مربوط به ايران را عمدتا ايرج اسكندري – تا اخراجش از فرانسه در سال ۱۹۵۱-- مي نوشت. متأسفانه مقالات اين مجله تحت تأثير جو استالينيسم زمان بود و نظري نامساعد مسبت به نهضت ملي ايران تحت هدايت مصدق ذاشت. (رودنسون خود مي گويد كه در حوالي سال ۱۹۵۲ او نمي خواست چيزي در مخالفت با حزب كمونيست بخواند!) در عين حال ريشه هاي ديد انتقادي او نسبت به همه ي مسائل كه از نو جواني ريشه دوانده بود آهسته آهسته در رودر رويي با مسائل مطرح در سياست جهاني و دنياي كمونيسم (چون رويداد هاي مجارستان) موجب شد كه مواضعي انتقادي اتخاذ كند. سرانجام نشر ترجمه ي نمايشنامه اي از ناظم حكمت در مجله ي عصر جديد (Les Temps modernes) فرانسه به سردبيري ژان پال سارتر كه موضعي ظريف انتقادي نسبت به ديوانسالاري («ايوان ايوانوويچ هرگز وجود نداشت») شوروي داشت كميته ي مركزي حزب كمونيست فرانسه را در سال ۱۹۵۸ ناگزير از محاكمه و اخراج او از آن حزب كرد. به گفته خودش او در سن چهل و سه سالگي«بند ناف» خورا را قطع كرد. با اينهمه او، برخلاف بسياري از كمونيست هاي اخراجي يا نادم، نسبت به تعهدات انساندوستانه ي خود وفادار ماند. كوشش اصلي او در اين زمينه به حمايت از امر عدالتخواهي و استقلال فلسطينيان معطوف بود. او مقالات وكتاب هاي زيادي در مورد اسلام و آسياي باختري نوشت، كه ليست مهمترين آن ها در كتابنامه ي زير خواهد آمد.
گفتني است كه از يكسو او بخاطر دفاعش از حقوق فلسطينيان بمثابه «عامل اعراب» آماج حملات ارتجاعيون اسرائيلي قرار مي گرفت، كه حق مردم فلسطين را پايمال مي كردند (و مي كنند)، و از ديگر سوي هدف تبليغات ارتجاعيون عرب و دولت هاي آنان بود كه از انتقاد هاي رودنسون بخاطر عدم كمكشان به مبارزه ي فلسطينيان از تير انتقاد او در امان نبودند، پس او را «عامل صهيونيسم» معرفي مي كردند.
اشتراك شيوه در اين دو جريان سياه فكري، كه اين منطقه را به خاك سياه نشانده است، پافشاري هر چه بيشتر بر اهميت كار علمي و آكادميك رودنسون را، كه آن را به خدمت روشنگري در امور سياسي جاري مي گرفت، هر چه واجب تر مي سازد. اين نكته را نيز نبايد ناگفته گذارد كه در عين حال او اجازه نمي داد كه نظرات سياسي اش تحليل هاي علمي او را خدشه دار سازد.
رودنسون همچينين مقالاتي در مورد اوضاع ايران مي نوشت، از جمله مقاله اي در پائيز سال ۱۹۵۳ در يكي از نشريات حزب كمونيست در مورد كودتاي آمريكايي-انگليسي ۲۸ مرداد، و نيز در روزنامه ي فرانسوي لوموند پيرامون انقلاب ۱۹۷۹ ايران و جنبش قشريون كه بر موج انقلاب سوار شدند. او جنبش چپ ايران را مي شناخت، اما همواره خواستار شناخت جنبه هايي بود كه در اثر تاريخنگاري استاليني مدفون يا تحريف شده بودند.
نبايد از قلم بياندازم كه پس از انقلاب، هنگامي كه اين نويسنده ازسفر ايرج اسكندري به پاريس اطلاع يافتم، حضور اين دوست قديمي پروفسور رودنسون در پاريس را به او اطلاع دادم. او از ديدار با اسكندري پس از بيش از سي سال اظهار خرسندي و استقبال كرد، و راقم اين سطور توانستم از طريق يكي از رفقاي اسكندري ترتيبي بدهم تا ديداري بين اين دو روي دهد. در اين ملاقات، سخن از دوران جواني آن دو و نيز فعاليت هاي اسكندري در كنار دكتر اراني و حزب توده رفت. در اين گفتگو ها نويسنده ي اين سطور از اسكندري پرسيد: «چرا شما خاطرات سياسي خود را كه براي نسل هاي بعد از خودتان حائز اهميت است نمي نويسيد؟» اسكندري پاسخ داد كه «برخي خاطرات را مي شود نوشت و برخي را نمي شود نوشت.» به منظور پافشاري بر نقطه ي نظرم، يادآور شدم كه آنچه را كه مي شد نوشت، نوشته اند؛ حال آنچه را كه نمي شد نوشت، بايد نوشت!» اين تبادل نظر موجب شد كه پروفسور رودنسون، كه با كارهاي تحقيقاتي اين نويسنده در مورد تاريخ چپ ايران آشنايي نزديك داشت، دنبال بحث را بگيرد و دوست قديمي خود اسكندري را قانع كند كه بايستي خاطرات خود را بنويسيد.
رودنسون از جمله اهل دِماغ (روشنفكران) فرانسه بود كه نسبت به امر دمكراسي در ايران حساسيت داشت و همواره از نيروهاي مترقي ايران دفاع قاطعانه مي كرد. تا پيش از انقلاب ايران، او از حركت دانشجويان مترقي ايران (متحد در كنفدراسيون جهاني) حمايت مي كرد، و بلافاصله پس از انقلاب در جامعه ي ايراني دفاع از حقوق بشر، كه در سال ۱۹۸۰براي دفاع از حقوق مردم ايران تشكيل شده بود، فعالانه شركت جست. (تصويري كه در اينجا چاپ مي شود او را در كنار چند تن از فعالان آن جامعه نشان مي دهد. شگفتا كه اين نشست در همان سالن و ساختماني برگذار شد كه در ۱۱ دسامبر ۱۹۱۱ رهبران احزاب سوسياليست اروپا، به ابتكار ژان لانگه، نَوِه ي كارل ماركس و سردبير اُومانيته - ارگان حزب سوسياليست فرانسه – جلسه اي بر ضد تجاوزات روسيه تزاري منعقد كرده بودند، و همچنين جلسات حقوق بشر كنفدراسيون در پاريس در آنجا بر پا مي شدند.)
او در ۱۹۸۵ در مراسم ياد بود ايرج اسكندري در پاريس خطابه اي خواند كه متن فارسي آن در همانسال در فصلنامه كتاب جمعه ها به چاپ رسيد و متن فرانسه ي آن بعنوان پيشگفتار كتاب زندگي و آثار اسكندري منتشر شده است.
او كه دوستِ غمخوار ملل آسياي باختري بود همواره حسرت مي خورد كه هرگز نتوانست ايراني را كه آنقدر خوب مي شناخت از نزديك ببيند، نه در دوران ديكتاتوري شاه و نه در عصر قشريون، چه او همواره با آن حاكمان مخالفت ورزيده بود. طنز تلخ تاريخ! رودنسون، برغم بريدن از حزب كمونيست، هرگزبه شيوه هاي علمي و تحليل هاي عالمانه ماركس پشت نكرد؛ برعكس، اكنون مي توانست به دور از جزم گرايي از شيوه ي علمي ماركس سود عالمانه بجويد. ارثيه ي فكري رودنسون روحيه نقادانه و تحليل بيطرفانه اوست.
كتابنامه ی آثار مهم پروفسور ماكسيم رودنسون
Mahomet, 1961 (ترجمه و چاپ به فارسي در سال انقلاب); Islam et capitalisme, 1966 ; Israël et le refus arabe, 1968 ; Marxisme et monde musulman, 1972 ; Les Arabes, 1979 ; La Fascination de l'islam, 1980 ; Peuple juif ou problème juif ?, 1981 ; L'Islam : politique et croyance, 1993 ; De Pythagore à Lénine, 1993 ; Entre islam et Occident, entretiens avec Gérard D. Khoury, 1998
پاريس، ۲۳ ژوئن ۲۰۰۴
- توضیحات
- نوشته شده توسط تراب حق شناس
- دسته: صفحه آزاد
شايد اين بزرگ ترين جشن روشنفکری در فرانسه از سال های ۱۹۳۰ تا کنون باشد. بيش از ۴ هزار نفر که قبل از ۱۵ آوريل بليط را تهيه کرده بودند (چرا که از آن تاريخ به بعد ديگر جای خالی وجود نداشت)، در يکی از سالن های بزرگ ورزشی (Palais des sports) از ساعت ۱/۵ بعد از ظهر روز ۸ مه تا ساعت ۱۱ شب بدون انقطاع از مشاهده و حضور در برنامه ها لذت بردند. برنامه هايی غنی و سرشار از تأمل و اعتراض به اوضاع کنونی جهانی در عرصه های سياسی، اجتماعی، فرهنگی و هنری معاصر فرانسه و جهان. گزينش شعار »صدای مقاومت«، نه تنها پژواک مقاومت در برابر نئوليبراليسم، بلکه يادآور شصتمين سالگرد مقاومت ضد فاشيستیِ فرانسه ۲۰۰۴-۱۹۴۴ نيز بود، چنان که مقاومت در برابر اشغال عراق و فلسطين و حمايت از مردم اين دو کشور نيز همواره و در تمام برنامه ها حاضر و ناظر بود. مراسم با ويدئويی از نوآم چامسکی افتتاح شد.
سپس مدير ماهنامهء لوموند ديپلوماتيک، اينياسيو رامونه ضمن خوش آمد به حضار، از تاريخ و تحول ۵۰ سالهء ديپلو و تيراژ آن (حدود ۲۳۹ هزار نسخه به زبان فرانسه) و ده ها ترجمهء آن به زبان های مختلف (از جمله فارسی، روی اينترنت) که در سراسر دنيا منتشر می شود و وفاداری به پرنسيپ های نخستينِ آن در عين توجه به تحولات دنيای کنونی سخن گفت و از پديدهء همگانی شدنِ دروغهای دولتی که باعث »ناامنی اطلاعاتی« در همه جا گشته سخن گفت و تحليل خود را به جامعه شناس فقيد فرانسوی، پی ير بورديو، که الهام بخش وی بوده، اهدا کرد.
سپس رمون اوبراک (Raymond AUBRAC) که از چهره های نمادين و برجستهء مقاومت ضد فاشيستی فرانسه است، سخن گفت و ادامهء سنت مقاومت در راه آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی و مبارزه با فاشيسم و نژادپرستی و ... را يادآور شد. رمون اوبراک در ۲۱ژوئن ۱۹۴۳ به دست گشتاپو می افتد. با شرکتِ همسرش لوسی که وی نيز از پارتيزان ها بوده طی عملياتی کوماندويی او را آزاد می کنند. رمون در تدوين برنامهء مقاومت شرکت داشته و خاطراتش را در کتاب Où la mémoire s’attarde (Odile Jacobe, ۱۹۹۶) نوشته است. از زندگی و عمليات آزاد کردن او فيلمی نيز به نام Luci Aubrac در ۱۹۹۷ تهيه شده است. او سخنان خود را با شعار »آفريدن يعنی مقاومت کردن، و مقاومت يعنی آفريدن« پايان داد.
آنگاه گروه موزيک و آواز توده ای Joli môme چند قطعهء پرشور اجرا کرد. سياست آمريکای بوش را که زير سرپوش مبارزه با تروريسم، به ويژه پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، دنيا را به هرج و مرج بيشتر کشيده، و نيز سياست شارون رامحکوم کرد و در قالب يادآوری سرکوب تظاهرات الجزايری ها و کشتار ده ها تن در مدخل متروی »شارون« در پاريس، در سال ۱۹۶۲، و با استفاده از روش بازی با کلمات، نام شارون را به عنوان مظهر سرکوب مردم در پاريس و فلسطين خاطر نشان می کرد. گروه در حالی که پرچم سرخ را به اهتزاز در آورده بود اين ندا را سر می داد که »تا وقتی روزانه هزاران نفر از گرسنگی می ميرند اين پرچم سرخ را رها نخواهيم کرد«. سپس به وضع بيکاران و کسانی که مشاغل بی ثبات دارند پرداخت و به ويژه از بخش وسيعی از کارکنان سينما و تئاتر (کارکنان متناوب و موسمی) که يک سال است برای بهبود وضعيت خود مبارزه می کنند و با دولت و کارفرمايان درگير هستند ياد کرد و تمام جمعيت همراه با آنان اين شعار را که خواستار لغو بی قيد و شرط قوانين ظالمانه کنونی ست تکرار می کرد.
زاکی آخمات Zackie ACHMAT از آفريقای جنوبی و مبارز ديرين کنگرهء ملی آفريقا (ANC) دربارهء فعاليت کنونی خود در مبارزهء با ايدز سخنانی ايراد کرد و گفت: ما برای تأمين دارو تلاش می کنيم. شرکت های بزرگ چند مليتی حاضر نيستند برای آفريقايی ها که قربانی درجهء اول اين آفت بزرگ هستند دارو با قيمت مناسب تأمين نمايند. او تأکيد می کرد که آمريکای بوش اجازه نمی دهد شرکت های دارويی داروی ژنريک تهيه و به آفريقايی ها بفروشند...
[از دو سه اعلام کنندهء برنامه، يکی هم آفريقايی بود که فرانسه را با لهجهء آفريقايی صحبت می کرد. و اين در فرانسه که هنوز چنين رسمی در مراسم بزرگ و در راديو و تلويزيون وجود ندارد و همه اروپايی و سفيد هستند ابتکار جالبی بود. برخی ديگر از کشورهای اروپايی از اين نظر از فرانسه جلوتر اند.]
نوبت به گروه موسيقی GNAWA Diffusion رسيد که رهبری آن را فرزندِ کاتب ياسين نويسنده و نمايشنامه نويس و مبارز الجزايری بر عهده داشت. با يادی از کاتب ياسين که خود از همکاران اوليهء ديپلو بوده، برنامهء موسيقی جالبی به زبان آمازيغی (زبان مناطق کابيلی الجزاير) اجرا شد.
سخنران بعدی اتی ين باليبار (Etienne BALIBAR) بود، فيلسوف فرانسوی و استاد دانشگاه و نويسندهء معروف آثار تئوريک مارکسيستیِ فراوان. وی در ضمن تجليل از اين ماهنامه و وفاداری اش به اصول روزنامه نگاری حرفه ای، از نقشی که در ارائهء تحليل و نقد نظام کنونی جهانی و نئوليبراليسم ايفا می کند ياد کرد و آن را همچون يک نماد مقاومت ناميد و ضمن يادآوری برخی از کاستی های اين ماهنامه، پيشنهاد کرد که زبان مبهم و غير صريح را که هنوز در برخی موارد دارد کنار بگذارد و ماهنامه را از حالت يکجانبه بيرون آورد و تنوع مطالب را در سطحی گسترش دهد که ديپلو به يک نشريهء بحث و تبادل نظر ارتقاء يابد و اجازه دهد مقالاتی که از »سوسياليسمی ديگر« (alter-socialisme) هم سخن می گويند امکان اظهار نظر داشته باشند و رفرانس های موجه کنونی را (که از مارکس تا گاندی و ... را دربر می گيرد) انعکاس دهد. علاوه بر اين، تعبير وی از زندگی خودش که می گفت: »چه زمانی که جوانی مبارز بودم و چه حالا که پيری متعهد هستم« (dans ma jeunesse militante, et dans ma vieillesse engagée) با استقبال حضار روبرو شد. در ضمن تحليل اش از جنبش چپ اظهار می داشت که »سوسياليسم واقعاً موجود« کمونيسم را مصادره کرد. از نظر وی، »پايان اتوپی ها« ما را به »انترناسيوناليسم نوينی« فرا می خواند.
سپس به ياد ادوارد سعيد و در تجليل از اين نويسنده و انديشمند و روشنفکر مبارز فلسطينی ـ آمريکايی يک تصوير ويديويی پخش شد. ويديو بخشی از مشارکت ادوارد سعيد را در يک جلسهء بحث با يک صاحب نظر اسرائيلی نشان می داد که چند سال پيش به ابتکار ديپلو تشکيل شده بود.
سپس يک گروه موزيک از مجارستان برنامه ای اجرا کرد.
نوبت به ژوزه بووه (José Bové) از بنيانگذاران و سخنگوی کنفدراسيون دهقانیِ فرانسه و مبارز معروف جنبش طرفداران »دنيايی ديگر« و مخالف شديد کاربرد تغييرات ژنتيکیِ گياهان (OGM) رسيد. وی از پرنسيپ هايی که در مبارزهء روزمره اش دارد سخن گفت، از مخالفت با مولد گرايیِ سرمايه داری گرفته تا بسيج عليه سياست تخريب کشاورزی که نوليبراليسم دنبال می کند و نيز عليه ليبراليزاسيون مبادلات جهانی و همبستگی با دهقانان بدون زمين در برزيل و مبارزات دهقانان در سراسر دنيا. او همچنين در همبستگی با کارگران پيمانیِ سينما و تئاتر فرانسه که هم اکنون يک سال است که در اعتصاب و اعتراض بسر می برند سخن گفت و حتی جلوگيری از يک برنامه »رياليتی شو« را که کانال اول تلويزيون فرانسه تحت عنوان »مزرعهء مشاهير« (La Ferm Célébrités) اجرا می کند در دستور کار قرار داد و اعلام کرد که روز ۱۶ مه دستجمعی می رويم و اين برنامه را که توهين به دهقانان و ريشخند زحمتکشان است بر هم می زنيم.
موزيک آفريقايی ساکسوفون که هنرمندی به نام Manu Dibango آن را اجرا کرد.
بعد ادواردو گاليانو (Eduardo GALIANO) نويسندهء معروف و روزنامه نگار اوروگوئه ای سخن گفت. او در ۱۹۴۰ در مونته ويدئو متولد شده. از ۱۴ سالگی با نام مستعار نقاشی می کرده، پس از اشتغال در کارهای کوچک و موقتی فراوان سردبير هفته نامه »مارشا« و مدير روزنامهء »اوپکا« شد. پس از دوره ای تبعيد در آرژانتين واسپانيا درسال ۱۹۸۵ به اوروگوئه بازگشت. از بين کتابهای او می توان به »رگ های گشودهء آمريکای لاتين« و نيز »خاطرات آتش«، (که به فرانسه هم منتشر شده) اشاره کرد. سبک بسيار ظريف و طنزآميز او حضار را بسيار تحت تأثير قرار داد. به يک مورد اشاره می کنيم: (قريب به مضمون) »اگر نويسندگانِ انجيل ها زن بودند عيسی دختر می شد و آنوقت يوسف نجار [بنا بر انجيل متی، باب اول، آيهء ۱۹ نامزد و شوهر مريم] رو ترش می کرد که من پسر می خواستم«. وی در جای ديگری از سخنان خود افزود: »اگر نمی توانيم حدس بزنيم که زمانه چه خواهد شد، دست کم اين حق را داريم که تصور کنيم که می خواهيم چگونه باشد«.
بعد يک برنامهء موزيک فرانسوی.
آنگاه نوبت به خانم نائومی کلاين (Naomi KLEIN) روزنامه نگار کانادايی رسيد، که با »تورونتو استار« همکاری داشته و نيز به عنوان روزنامه نگار مستقل با Globe and Mail و گاردين انگليس کار می کند. وی کتابهايی هم نوشته از جمله No Logo که در آن سوء استفاده از تبليغات و نيز اقدامات شرکت های چند مليتی را بر ملا می کند. اخيراً هم اخباری از جبههء جهانی شدن(Nouvelles du front de la mondialisation) به فرانسه منتشر شده است. وی که تازه از سفری چند هفته ای به عراق بازگشته بود گزارشی تکان دهنده داد. می گفت سياست بوش ليبراليزه کردنِ جهان از طريق بمب است و می افزود که من از ديدار با مقاومت عراق می آيم. برنامهء بوش دارد شکست می خورد و اين نه ناشی از فساد و دورويیِ آمريکا، بلکه از برکت مقاومت عراقی ها ست. نمونهء شکست را بدين ترتيب بيان می کرد که کارمندان و کسانی که در چارچوب برنامهء آمريکا به عراق رفته اند از پذيرش ادامهء کار در آنجا سر باز می زنند. پس از کنار کشيدنِ اسپانيا، اين امتناع از خدمت بيشتر شده، حتی نظاميان عراقی که به فلوجه رفته بودند ۴۰ درصدشان از ارتش بيرون آمده اند، ۱۰ درصدشان با مقاومت همکاری می کنند. ۴ وزير دولت موقت هم استعفا داده اند. کارکنان روزنامهء الصباح (که آمريکايی ها در عراق به راه انداخته اند) استعفا داده اند. دو سرباز آمريکايی به کانادا پناهنده شده اند. دو سرباز ديگر آمريکايی هم به دادگاه نظامی جلب شده اند. کسی که عکس های شکنجه را در زندان ابوغريب افشا کرده يک سربازآمريکايی ست. وی اظهار اميدواری می کرد که مردم آمريکا به اين نافرمانی بپيوندند و در انتخابات جرج بوش را از صحنه خارج کنند. او تأکيد می کرد که شورش تنها راه حل است و بايد بر دولت هايی مانند فرانسه هم فشار آورد تا اشغال را نپذيرند و به بهانهء سرپوش ملل متحد به عراق نروند. او راه را انتفاضهء سراسری می دانست (با شنيدن کلمهء انتفاضه، جمعيت با کف زدن به تأييد وی پرداخت). به نظر وی، آمريکا نه تنها نزاع اقتصادی، بلکه نزاع سياسی را نيز باخته است. کيفر دستجمعی عليه اهالی اعمال می شود و آمريکايی ها روش های شارون را به کار می گيرند. اشاره می کرد که طی مدتی که در عراق بوده حتی يک آمبولانس را که آسيب نديده باشد مشاهده نکرده است. بچه ها را می کشند.
به جای دموکراسی ضد دموکراسی را به عراق برده اند. صدای کسانی را که خواستار انتخابات بودند خفه کرده اند.
روزنامه ها را بسته اند. خبرنگاران بسياری را به ويژه از اعراب کشته اند. به چلپی که پايه بين مردم ندارد قدرت مافيايیِ زيادی داده اند. سرمايه گذاران می ترسند به آنجا بروند. کمپانی های خصوصی دستشان باز گذارده شده در همهء امور، حتی امنيتی. از بازسازی خبری نيست. هرچه هست ويرانی ست. هم مقاومت در برابر اشغال مهم است و هم مقاومت داخلی در آمريکا. با وجود اين، نبايد تصور کرد که آمريکايی ها به آسانی از اين منطقه دست بردارند. رامسفيلد اگر هم مجبور به استعفا شود امر مهمی نيست. وی يادآوری کرد که ما از اول با جنگ مخالف بوديم چون جنگی امپرياليستی ست. بايد به حرف های عراقيان گوش داد. صدها هزار نفر از آنان در خيابان های شهرهای عراق فرياد زده اند: »انتخابات آری، انتصابات نه!« مردم با خصوصی کردن نفت مخالف اند. آن ها می گويند برای عراقی ها بايد کار پيدا کرد نه برای آمريکايی ها و اينکه بايد به اشغال پايان داد. خواست عراقی ها خواست ما ست. هر نيروی خارجی بايد در اين باره دو هدف داشته باشد: اول اينکه مطمئن شويم عراقی ها حق رأی دارند و دوم اينکه آنچه به خاطرش رأی می دهند يعنی قانون اساسی را خود عراقی ها بنويسند. کمپانی های آمريکايی نيز بايد عراق را ترک کنند. وی افزود که اين جنگ تمام نشده و ما پيروز نشده ايم. اما ما قادريم کاری کنيم که آمريکايی ها برنده نشوند. بايد کاری کرد که ببازند. بايد پايگاه های نظامی شان، شرکتها شان، اقتصاد و سرمايه داری شان از عراق خارج شوند.
موزيک Tiken Jah Fakoly
بعد نوبت به کلود دوبون (Claude DEBONS) دبير سابق حمل و نقل در سنديکای CFDT رسيد که به حمايت اين سنديکا از رفرم های دولت دست راستی در مورد بازنشستگی اعتراض کرده و از آن استعفا داده و هم اکنون در سنديکای C.G.T. فعاليت می کند. وی ابتدا به تجليل از پی ير بورديو جامعه شناس بزرگ و فقيد فرانسوی پرداخت که حمايت اش از مبارزه عليه نئوليبراليسم و کارگران اعتصابی راه آهن در دههء ۱۹۹۰ معروف است. ناطق سپس به مسائل سنديکايی فرانسه پرداخت و رفرم هايی را که دولت دست راستیِ کنونی فرانسه در نظر دارد انجام دهد محکوم کرد و زيان های آن را برشمرد. وی تأکيد می کرد که »واقع بينی بايد با اراده گرايی همآهنگ باشد«.
موزيک آفريقايی ساحل عاج که بسيار پرشور بود.
بعد خانم ايرن خان (Irene Khan) رئيس کنونی سازمان عفو بين المللی سخنرانی کرد و گفت: به بهانهء حفظ امنيت ملی همهء حقوق بشر زير پا گذارده می شود. من اخيراً به بروندی رفته بودم تا دربارهء کشتارهايی که در سال ۲۰۰۲ صورت گرفته تحقيق و بررسی کنيم. فقط به يک مورد اشاره می کنم. دختری شش ساله به نام کلودين را ديدم که تنها نام خود را به ياد داشت و نام خانوادگی اش را نمی دانست، اما به خوبی به ياد داشت که پدر و مادرش را چگونه کشته بودند. وقتی پيش رئيس جمهوری رفتم و از وضع اين دختر کوچولو گفتم جواب داد که ما برای حفظ امنيت ملی مبارزه می کنيم، يعنی که وضع اين گونه انسانها برايش مهم نبود. آری، در همه جا يک منطقهء خاکستری بدون قانون و کيفر به وجود آورده اند. اين روش آمريکا ست و دنباله روی اروپا هم از آن بسيار خطرناک است. همه جا منطق جنگ حاکم شده است. ما از وضع شکنجه در افغانستان و عراق به مقامات رسمی گزارش داده ايم ولی همه بدون جواب. اين سياست امنيتی به جای آنکه وضع دنيا را امن تر کند وضع را در همه جا بدتر کرده است. بين قوميت ها تفرقه انداخته اند، نژادپرستی را تقويت کرده اند. او جنگ های زيادی را در همه جای دنيا برشمرد و گفت »سلاح کشتار جمعی« اينها ست. مبادله و معاوضهء امنيت در برابر حقوق بشر خطرناک است. دولت ها درس تاريخ را نمی شناسند. ديگر بس است. اين وضع بايد تغيير کند. آيا خواهيم گذاشت که فساد و شکنجه بر جامعه حاکم باشد يا آن را تغيير خواهيم داد؟
گروه راپ La RUMEUR (شايعه) برنامه ای اجرا کرد و آن را به مردم فلسطين و عراق هديه کرد.
سپس اوو مورالس Evo MORALES کانديدای رياست جمهوری بوليوی در سال ۲۰۰۲ بود که به رغم »وتوی« آمريکا عليه وی، در انتخابات مقام دوم را کسب کرد. او رهبر و نمايندهء دهقانان توليد کنندهء کاکائو و رهبر »جنبش به سوی سوسياليسم« است. او به خصوص طرفدار تعليق بدهی های خارجی بوليوی و ملی کردنِ مجددِ صنايع بزرگ و گاز است و کنترل مالکين بزرگ ارضی و نيز ارتقاء وضعيت بوميان است. مورال به نمايندگی از بوميان شمال بوليوی سخنرانی کرد. از مبارزات جاری آنجا گفت و نتيجه گرفت که اگر صلح می خواهيم راهی جز پايان امپرياليسم آمريکا وجود ندارد. وی افزود: »پريروز مرا کمونيست می خواندند، ديروز قاچاقچی مواد مخدر و امروز تروريست. آنچه واشنگتن نمی خواهد طرح مطالبات مردمی ست. همين«.
گروه موزيک پاکو ايبانِز Paco IBANEZ ترانه ای از شعرهای گارسيو لورکا را اجرا کرد و تأکيد بر اينکه بزرگ ترين تروريست جهان بوش است که شارون نيز همدست او ست. اين گروه سپس يکی از ترانه های معروف دورهء کمون پاريس »موسم گيلاس« (Le Temps des cerises) را خواند که حضار همنوا با آن می خواندند و شور و حال خاصی داشت. سخنران بعدی، تونی نگری (Toni NEGRI) بود. وی که در سال های ۱۹۷۰ رهبر گروه »قدرت کارگری« در ايتاليا بوده به اتهام »قيام مسلحانه عليه دولت« و »مسؤوليت معنوی« در درگيری های مبارزان مسلح با پليس در سال های ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۷ به ۳۴ سال زندان محکوم گرديد، ولی با فرار به فرانسه در سالهای ۱۹۸۰ توانست در اين کشور بماند و به تدريس فلسفه در دانشگاه بپردازد. بعد به ايتاليا بازگشت و شش سال ديگر در زندان ماند. از وی کتاب های متعددی منتشر شده از جمله کتاب »امپراتوری« که با همکاری ميکائل هاردت نوشته است (انتشارات Exils، پاريس ۲۰۰۰). نگری اظهار داشت که برايم دشوار است پس از سرود کمون سخنرانی کنم. از ۱۳۴ سال پيش اين ترانه و ايدآل های کمون مقاومت کرده و اين نشان می دهد که مقاومت ممکن است و در اشاره به مضمون ترانه گفت »عشق يک ميانجی ست برای ارتقاء امر خصوصی به امر مشترک«.
وی ابتدا به ارزش ديپلو در سال های ۷۰ و ۸۰ برای مبارزه ای که خودش و رفقايش در ايتاليا به پيش می برده اند اشاره کرد و گفت »در زندان که بوديم وقتی لوموند ديپلوماتيک می رسيد، قرائت دسته جمعی آن برای ما حکم وسيله ای مؤثر برای مبارزه با سرکوب و مقاومت در برابر نوميدی داشت« و افزود که هرچند دنيا تغيير کرده ولی ديپلو توان خود را از دست نداده است. او اصطلاحات و نقطه نظرات خودش را دربارهء دولت ـ ملتها، حقوق بين الملل، سياست و اجتماع مطرح کرد. از اهميت »جنبش جنبش ها« يعنی مبارزهء ضد جنگ، جنبش عليه نئوليبراليسم و برای آزادی و برابری و دموکراسی سخن گفت و نيز از مرحلهء پسا ـ سوسياليسم که راه را برای کمونيسم آينده می گشايد. وی تأکيد می کرد که ما اکثريت جامعه هستيم. ما ضد هر جنگی هستيم. مبارزه برای صلح مقدمهء مبارزهء اجتماعی ست. اين جنبشِ مقابله با هيرارشیِ جديدی ست که پاترون (ارباب) کنونیِ جهان اعمال می کند. ما ضد هر نوع انتگريسم (تماميت طلبی)، ضد طرفداران حاکميت ملی (Souvrainistes) هستيم. نه بدين معنا که امر محلی وجود ندارد. وی طبق عادت خود که در سخنرانی ها، هرچند تحليلی و تئوريک هم باشند، شور فراوان از خود نشان می دهد فرياد برآورد و حضار را به تکرار اين شعارها دعوت کرد: »سرنگون باد جنگ، سرنگون باد ملت [مفهوم ملت و تعصب ملی]. وی جنبش کارکنان پيمانی سينما و تئاتر (که هم اکنون در فرانسه جريان دارد)، جنبش کارگران و دهقانان و نيز جنبش برای حفظ محيط زيست و مبارزان حقوق زنان و... را پايهء اميدواری برای نيل به کمونيسمِ آينده می شمرد.
موزيک ابتکاری و هنرنمايیِ برنار لوبا Bernard Lubat، به صورت تک نفره که با شعارهای سياسی و اجتماعی و طنز همراه بود و بالاخره يک آتش بازی کوچک و زيبا با چند شمع، نشانهء سالروز تولد ديپلو.
بعد، نوبت سخنرانی به رژيس دبره Regis DEBRAY رسيد. رژيس دبره، فيلسوف، رسانه شناس (médiologue) و رئيس مؤسسهء اروپايیِ علوم دينی ست. از آثار اخير او کتاب »آتش مقدس، عملکردهای امور دينی (Le feu sacré, fonctions du religieux, Fayard) و »تروريسم، جنگ ها، ديپلوماسی. گاه شمارِ وقايعِ حماقت ظفرمند« (Terrorisme, guerre,diplomatie. Chroniques de l’idiotie triomphante ۱۹۹۰-۲۰۰۳ Fayard). منتشر شده است. لازم به يادآوری نيست که جمع بندی او از انقلاب کوبا که در سال های ۱۹۶۰ تحت عنوان »انقلاب در انقلاب« منتشر شد تأثير زيادی در گسترش مبارزهء مسلحانهء چريکی آن سال ها داشت. وی ابتدا به تناسب حال، به تجليل از نقش ديپلو پرداخت و به نقشی که اين ماهنامه در »جنبش طرفداران دنيايی ديگر« ايفا کرده و تغيير گفتمان آن از يک روزنامهء حرفه ای به نهادی فعال در امور اجتماعی اشاره کرد و سپس پيشنهاد نمود که اين ماهنامه در راه تغيير مکان سازمان ملل متحد از آمريکا به جای ديگر تلاش کند. او جوانب حقوقی اين امر را برشمرد و نتيجه گرفت که هيچ مانع حقوقی برای آن وجود ندارد. در منشور ملل متحد جای خاصی برای آن تعيين نشده و يک سوم آراء مجمع عمومی کافی ست که آن را تغيير دهد و افزود تا زمانی که سازمان ملل به جای ديگری منتقل نشود فاقد روح خويش است. سلطهء ايالات متحده بر سازمان ملل بدين معنا ست که ۵ درصد از مردم دنيا به جای ۹۵ درصد تصميم می گيرند و در جست و جوی جای ديگری برای آن از کانادا گرفته تا ... سرانجام بيت المقدس را پيشنهاد کرد، »زيرا اولاً مرکز اديان توحيدی ست که در آينده نقش مهمی خواهند داشت« و ثانياً وجود سازمان ملل متحد در آنجا زمينه را برای اجرای قطعنامه های آن توسط اسرائيل فراهم می سازد.
موزيک گروه بونگا Bonga،
سخنران بعدی، خوزه ساراماگو (José SARAMAGO) بود. وی متولد ۱۹۲۲ در يک خانوادهء دهقانی ست از پرتقال. مردی خودساخته که حرفه های گوناگون آزموده و نخستين رمان خود »سرزمين گناه« را در ۱۹۴۷ منتشر کرده است.
وی که در انقلاب پرتقال عليه ديکتاتوری سالازار (معروف به انقلاب گل ميخک) در سال ۱۹۷۴ شرکت داشته و با تعهد فراوان به مسائل کنونی جهان می نگرد، در سال ۱۹۹۸ برندهء جايزهء ادبی نوبل شد. به پرتقالی صحبت کرد و گفت من بيش از ۷ دقيقه حرف نمی زنم و موضوع سخن ام دموکراسی ست که بدون آن حقوق بشر بی معنا ست. هرگاه دموکراسی و حقوق بشر را مطالبه می کنيم می گويند صبر داشته باشيد. صبر کنفورميسم است. پس بياييد صبر نداشته باشيم. در خيلی از جاها نهادهای به اصطلاح دموکراتيک وجود دارد. فقط دولتی را عوض می کنيم، اما قدرت را نه! دولتی را که به وعده هايش عمل نکرده بر می داريم و به جای آن دولتی که به وعده هايش عمل نخواهد کرد می آوريم. يک حباب دموکراتيک، هرجا که باشد، اطراف آن را گرداب و طوفان می گيرد. وی باز هم بر بی صبری تأکيد کرد و گفت: »وقت آن است که از خود بپرسيم آيا نجات دموکراسی در بی صبری شهروندان نيست؟ بی صبری در برابر تسليم طلبی و کنفورميسم؛ بی صبری دربرابر همهء آن چيزهايی که طاقت از ما می گيرد«.
بعد خانم سافو، خوانندهء يهودی تبار مراکشی ـ فرانسوی برنامهء خود را اجرا کرد. آميزه ای ابتکاری از موسيقی عربی، اندلسی، ژيتان و جاز را که خاص او ست ارائه کرد. او در اسرائيل، غزه و رام الله نيز برنامه اجرا کرده و مضمون ترانه هايش غالباً اعتراض و تلاش در راه صلح است. سافو در آغاز برنامهء خود گفت: من جز زبان و واژه، سرزمين ديگری ندارم. اگر رنگ زمين بايد رنگ خون باشد، وعدهء هيچ سرزمينی به من ندهيد (اشاره به سرزمين موعود!).
نوبت سخنرانی به خانم کريستين دلفی (Christine DELPHY) رسيد. وی جامعه شناس و مدير پژوهش در مرکز ملی تحقيقات علمی فرانسه است. موضوع مطالعات و آثاراو عبارت اند از: پدر سالاری، کارخانگیِ زنان، مفهوم سازی از جنسيت (conceptualisation du genre) است.او در پايه گذاری جنبش آزادی زنان (MLF) شرکت داشته و از جمله با سيمون دوبوار مجلهء »مسائل نوين فمينيستی« (Nouvelles questions féministes) را تأسيس کرده که هم اکنون مديريت آن را بر عهده دارد. وی همچنين از بنيانگذاران »ائتلاف بين المللی ضد جنگ« است، چنان که رياست انجمن »فمينيست های طرفدار برابری« را نيز بر عهده دارد. از آثار او کتاب های زير را نام می بريم: دشمن عمده (l’Ennemi principal) در ۲ جلد، اقتصاد پدر سالاری، انديشيدن به جنس (Penser le genre) و بالاخره کتاب »برای خروج از ليبراليسم (Pour sortir du libéralisme) که در ۲۰۰۲ نوشته است. او گفت ظاهراً مرا سخنگوی فمينيسم در اين برنامه حساب کرده اند و اگر بخواهم تاريخ آن را بگويم بايد از قرن نوزده شروع کنم، اما ۱۰ دقيقه بيشتر وقت نيست و لذا دربارهء اختلاط و عدم اختلاط (mixité et non_mixité) صحبت کرد چه بين يک جنس و چه بين جنس ها. سپس گفت نهادها از هر نوع که باشند همه زير سلطهء مردان اند و در همه جا استدلال اين است که »زن به حد کافی نداريم«. برخی گمان می کنند که برای رهايی از تسلط يک جنس، اختلاط راه حل است، اما چنين نيست. نمونه اش نهاد خانواده است که مختلط است، اما می بينيم که عدالتی به وجود نمی آيد و به تلفات سالانهء مرگ زنان ناشی از تعرض مردان اشاره کرد که رقمی حيرت انگيز را نشان می دهد قابل مقايسه با تلفات سرطان و تلفات ناشی از تصادف در جاده ها. بعد افزود که از سالهای ۱۹۷۰، سياستِ عدم اختلاطِ اختياری مطرح شد که جلسات را فقط زنان تشکيل دهند و به دنبال همين امر بود که سياهان آمريکا نيز همين کار را کردند يعنی تشکيل جلسات فقط با حضور سياهان. علت اين است که در حالت اختلاط و امتزاج، زنها خودشان نيستند و باز زير سلطهء مردان اند. وی درپیِ ارائهء بيلانی صريح و بی تعارف از جنبش فمينيستی، »اين ايدهء ساده« را يادآوری کرد که »خود ـ رهايی مبارزه ای ست که به دست ستمديدگان، برای ستمديدگان جريان می يابد«.
ويدئوی کوتاهی از خانم ژوليت گرکو (Juliette Gréco) خوانندهء معروف و مترقی سال های ۱۹۶۰ فرانسه نشان داده شد. وی از مبارزهء کارکنان بيمارستان های فرانسه سخن گفت و با حيرت افزود که با مخارج گزاف يک ناو هواپيمابر می توان بيمارستان های خوب و مکفی ساخت. به نظر او کارکنان بيمارستان ها به اندازهء بيماران رنج می برند و بايد قدر کارشان را دانست. بد نيست داستانی را نقل کنيم که پس از کودتای آمريکايیِ پينوشه در شيلی، ژوليت گرکو در سانتياگو کنسرتی داشته که مستقيم از راديو تلويزيون پخش می شده و جسورانه آهنگ هايی عليه نظامی گری و ديکتاتوری سر می دهد. به دستور حکومت نظامی با دست پاچگی او را از محل کنسرت مستقيم به فرودگاه می برند و از شيلی اخراج می کنند.
سپس فرِدی بِرنال (Freddy BERNAL) شهردار کاراکاس که از ونزوئلا آمده بود سخنرانی کرد. از ۱۹۹۶ به بعد، وی يکی از رهبران جنبشی شده که پس از روی کار آمدن هوگو شاوِز (Chavez) انقلاب بوليوی نام گرفته است. از ۱۱ آوريل ۲۰۰۲ که بر ضد پرزيدنت شاوِز کودتايی (با حمايت آمريکا) صورت گرفت، برنال زندگی مخفی پيشه کرد و در برپايیِ تظاهرات بزرگ توده ای که باعث بازگشت دولت مشروع بوليوی گرديد نقشی فعال داشت. وی در سخنان خود از مبارزهء جاری برای مقابله با سياست آمريکا که خواستار براندازی حکومت شاوز است و از جنبش عليه سياست های صندوق بين المللی پول سخن گفت و هدف جنبش را مقابله با ايده هايی دانست که پس از فروپاشی اتحاد شوروی رايج شد مبنی بر اينکه سرمايه داری پيروز شده، يا حرف های امثال فوکوياما که سرمايه داری ليبرال و نظام پارلمانی پايان تاريخ است. وی از تجربهء دموکراتيک توده ای در ونزوئلا نيز سخن گفت.
موزيک با رقص و کوروگرافی زيبا.
نوبت به سخنرانی خانم اميناتا تراوره (Aminata TRAORE) رسيد. وی وزير سابق فرهنگ درکشور مالی، دانشگاهی و نويسندهء چند کتاب از جمله Viol de l’imaginaire (۲۰۰۲) و نامه های زنی آفريقايی به [کشور] فرانسه (۲۰۰۴). در انجمن های طرفدار دنيايی ديگر مبارزه می کند و از برگزارکنندگان دو فوروم اجتماعی آفريقا بوده است. او اشاره کرد که گرسنگی فکری بيش از گرسنگی مادی و غذائی، آفريقا را تهديد می کند. او گفت: »اگر آفريقا اداره شدنی نيست، از اين رو ست که به دست بازيگرانی ناشناس در خارج از آفريقا اداره می شود که در برابر مردم ما پاسخگو نيستند«. وی به طرح های توسعه که از دهه های پيش مطرح بوده و توهماتی که در اين باره وجود داشته اشاره کرد، چنان که از توهمات امروز که مبنی بر وام ها و تعديل اقتصادی ست سخن گفت و با اميدواری به آينده جهت خروج از بن بست کنونی، اين شعار را تکرار کرد که »آفريقای ديگری ممکن است. جهان ديگری ممکن است«.
گروه موزيک Akosh s برنامه ای اجرا کرد.
سپس ژاک دريدا (Jacques DERRIDA) سخنرانی کرد. وی استاد مدرسهء مطالعات عالی علوم اجتماعی (EHESS) و يکی از مشهورترين فيلسوفان معاصر فرانسوی در خارج کشور، به ويژه در ايالات متحده است. آثار او که به حدود ۸۰ جلد می رسد به عنوان بخشی از مؤلفه های اساسیِ مدرنيت فلسفی شناخته می شود. وی ابتدا به برخی از آثار خود که از دههء ۱۹۹۰ به بعد نوشته، از جمله »شبح های مارکس« (۱۹۹۴) اشاره کرد و نيز به نقش لوموند ديپلوماتيک و جايگاه آن در بستر فرهنگ و زبان فرانسه پرداخت. به نظر او اين نشريه به رغم وفاداری اش به مبادی اوليهء خود، از ۵۰ سال پيش تا کنون و تحولاتی که در آن در پیِ تحولات جهان رخ داده، خاص فرهنگ و زبان فرانسه و اروپا ست. وی در عين تأييد پيشنهاد رژيس دبره برای انتقال محل سازمان ملل به جای ديگری خارج از آمريکا، گفت من انتقال آن رابه اروپا و مشخصاً به فرانسه پيشنهاد ميکنم. وی جنگ آمريکا در عراق و سياست های اسرائيل عليه فلسطينی ها را مانند کليهء سخنرانان محکوم کرد. وی همچنين خواستار مبارزه با يهودستيزی و هرگونه نژادپرستی شد و با استقبال حضار روبرو گرديد.
سپس، ويدئوی مصاحبه ای کوتاه با ژان فرا (Jean FERRAT) خوانندهء کهن سال فرانسوی پخش کرد که برای کمونيسم و از اشعار لويی آراگون ترانه های متعدد خوانده است. وی بی عدالتی را که در پخش آواز و موسيقی خوانندگان فرانسوی در راديو و تلويزيون ديده می شود مورد انتقاد قرار داد و گفت حتی بين آن دسته از خوانندگانی که در رسانه ها مطرح اند تبعيض وحشتناکی وجود دارد که آثار چند نفر از آنان ده ها برابرِ آثار برخی ديگر پخش می شود، زيرا شنونده دارد و لذا تبليغات را بالا می برد و سرانجام سود به بار می آورد. منطق سود بسياری از افراد را از مطرح شدن محروم می سازد و مانع شکوفايی استعدادها می شود و آنها را می پژمرد.
بعد خواييو پدرو استديله (Joao Pedro Stedile) از برزيل سخن گفت. وی اقتصاددان و از رهبران اصلی جنبش دهقانان بی زمين (MST) است که در ۱۹۸۵ در برزيل تأسيس شده. اين جنبش که برای بازپس گيری بخشی از زمين های متعلق به مالکان بزرگ ارضی، به سود دهقانان، مبارزه می کند يکی از نيرومندترين سازمان های اجتماعی در آمريکای لاتين است. استديله، خود يکی از مسؤولين سازمان بين المللی دهقانان Via Campesina است و نقش مهمی در برگزاری فوروم جهانی »پورتو الگره« ايفا کرده است. او خيلی حماسی سخنرانی کرد و از جمله گفت: برزيل نخستين کشور صادر کنندهء سوژا (سويا) ست. با وجود اين، ۵۰ ميليون گرسنه وجود دارد. در برزيل، جنبش اجتماعی، لولا رئيس سابق سنديکای کارگران و رئيس حزب کار را به رياست جمهوری رساند و او در يکی از نخستين سخنرانی های خود اعلام کرد که اميد او اين است که بتواند کاری کند که هر فرد برزيلی دست کم يک با در روز غذای سير بخورد. اما در چارچوب توازن قوای جهانی بعيد است بتواند چندان کاری از پيش ببرد. خواييو به اقدامات لولا اشاره ای نکرد. گروه تريو(Tryo) موزيک اجرا کرد.
سپس گادی الغازی (Gadi ALGAZI) يک اسرائيلی که به سود حقوق فلسطينی ها مبارزه می کند سخنرانی کرد. وی نخستين سرباز اسرائيلی ست که در سال ۱۹۷۹ از خدمت در سرزمين های اشغالی فلسطين امتناع کرده و به همين دليل ده ماه در زندان بسر برده است. وی استاد تاريخ در دانشگاه تل اويو است و گردانندهء انجمن تعايش (همزيستی) که اعضای آن برخی يهودی و برخی عرب اند. او زير پا گذاردن حقوق فلسطينی ها و اشغال سرزمين های فلسطينی و کشيدن ديوار تبعيض نژادی را محکوم کرد و جنبه های متعددی از اقدامات انجمن تعايش را برشمرد که می کوشند مانع تخريب خانه ها شوند، يا پس از ويرانیِ خانه ها به بازسازی آن ها بپردازند، به کمک دهقانان برای جمع آوری محصول بروند و دربرابر ارتش، زمانی که به سرکوب فلسطينی ها می پردازد، به مقاومت دست بزنند.
موزيک آهنگ ساز و خوانندهء معروف لبنانی مارسل خليفه. وی ترکيبی از سازهای شرقی و غربی ابداع کرده و اشعار کسانی به ويژه محمود درويش را به صورت اپرا و آهنگ خوانده و برای آن ها موزيک ساخته است. يادآوری کنيم که گروه های موزيک همه داوطلبانه برنامه های خود را اجرا کردند.
آخرين سخنران خانم ليلا شهيد نمايندهء عام [سفير] فلسطين در فرانسه بود که در ميان استقبال کم نظير جمعيت ظاهر شد.و از گادی الغازی خواست که در کنار او پشت تريبون بايستد و او را بوسيد و گفت ما فلسطينی ها و اسرائيلی های صلح طلب و عدالتخواه در کنار هم مبارزهء واحدی را به پيش می بريم. »اسرائيلی ها و فلسطينی ها در همزيستی با يکديگر، هر کدام در دولت خويش، يا با هم پيروز خواهند شد، يا با هم شکست خواهند خورد و دنيا هم همراه با آنها«. وی از لوموند ديپلوماتيک و نقشی که در جهت آگاه کردن خوانندگانِ خود به آرمان فلسطين و حقانيت آن دارد تجليل فراوان نمود و سالروز تأسيس آن را تبريک گفت و از همهء کسانی که فلسطين را همواره در مبارزات روزمرهء خود به ياد دارند تشکر کرد و ابراز اميدواری کرد که صلح وعدالت و برادری سرانجام در فلسطين برقرار شود.
ساعت از ۱۱ شب گذشته بود. اعضای تحريريه ديپلو روی سن ظاهر شدند و از حضار تشکر کردند.
اين يادداشت سريع طبعاً جنبه های کوچکی از اين جشن لذت بخش و پرفايده را عرضه می کند که به ويژه در اين روزگار وانفسا خود نشانهء بيداری وجدان ها و اعتراض و مقاومت و به ويژه حدت و غنای مبارزهء طبقاتی در جامعهء فرانسه است. چنان که گسترش شمار خوانندگان اين نشريه اوج گيری تمايل به چپ و دميدن روح نشاط و تحرک در صفوف مبارزان چپ را در اين کشور و برخی جاهای ديگر نشان می دهد.
ما به آوردن گزارش اين جشن بسنده می کنيم زيرا تحليل جايگاه اين نشريه در عرصهء سياست و فرهنگِ جامعهء فرانسه و طرح کاستی ها و انتقاداتی که می تواند بر اين ماهنامه وارد باشد مجال ديگری می طلبد.
مه ۲۰۰۴
- توضیحات
- نوشته شده توسط نوآم چامسکی
- دسته: صفحه آزاد
ترجمهٌ بهرام قديمی
يک اصل اخلاقی وجود دارد که حتی در دانشگاه ها هم نمی تواند باعث ايجاد جر و بحث شود و آن اينکه بايد در مورد خودمان همان معياری را بکار بريم که برای ديگران بکار می بريم و البته با همتی بيشتر. معمولاً اگر دولتهايی قدرت آن را دارند که معاف از مجازات دست به عملی بزنند، خود، اصول اخلاقی را زير پا می نهند نه قواعد را، زيرا خودشان هستند که قواعد راتعيين می کنند. اگر خود را از اصول جهانشمول معاف بدانيم، خود را محق می دانيم که هر کاری بکنيم و دائم هم اين کار را تکرار کنيم. ما هر روز شاهد نمونه های تازه ای هستيم که بر ملا می شود.
در همين ماه گذشته جان نگروپونته John Negroponte به عنوان سفير جديد ايالات متحدهٌ آمريکا در عراق به بغداد رفت، تا بزرگترين مأموريت ديپلماتيک جهان را رهبری کند. منظور اعطای استقلال به عراقی ها ست و پايان بخشيدن به »مأموريت مسيحانهٌ« جرج دبليو بوش در استقرار دمکراسی در خاورميانه و جهان. دست کم، اين چيزی ست که با تشريفاتی پر طمطراق خبرش را به ما دادند.
اما هيچکس حق ندارد سابقهٌ مشکوک اين سفير را کشف کند: نگروپونته درسش را به عنوان سفير ايالات متحدهٌ آمريکا در هندوراسِ سال های ۱۹۸۰ آموخته است. در آن زمان رونالد ريگان نخستين جنگ با تروريسم را در آمريکای مرکزی و خاور ميانه راه انداخته بود.
در ماه آوريل، کارلا آنه رابينز Carla Anne Robbins در وال ستريت ژرونال مقاله ای تحت عنوان »پروکونسول مدرن« در بارهء انتصاب نگروپونته در عراق نوشت. در هندوراس نگروپونته را به نام »پروکنسول« (حاکم با اختيارات مطلق) می خواندند. اين لقب واليان قدرتمند در دوران استعمار بود. دومين سفارتخانه بزرگ ايالات متحده در آمريکای لاتين در هندوراس قرار داشت. در آن جا و در آن دوران بزرگترين پايگاه ويژهء خود را در سطح جهانی برپا کرده بودند.
رابينز اشاره می کند که گروه های فعال در زمينهء حقوق بشر از نگروپونته انتقاد می کردند زيرا بر نقض حقوق بشر توسط ارتش هندوراس »سرپوش می گذاشت«، اين تعبير مؤدبانه ای ست برای معرفی تروريسم دولتی به شکل گستردهٌ آن، که هدفی نداشت جز »تأمين جريان کمک های ايالات متحدهٌ آمريکا« به اين کشور که دارای موقعيتی حياتی برای واشنگتن بود. اين کشور »پايگاه جنگ استتار شدهء ريگان با دولت ساندينيست نيکاراگوئه« بود.
اين جنگ استتار شده پس از آن که انقلاب ساندينيستی کنترل نيکاراگوئه را بدست گرفت آغاز شد. ترس واشنگتن اين بود که يک کوبای ديگر در اين کشور آمريکای مرکزی قد علم کند. در هندوراس وظيفهٌ پروکنسول نگروپونته نظارت و سرپرستی پايگاه هائی بود که در آن ارتشی از مزدوران تروريست يعنی کنتراها ايجاد شده، مسلح گرديده و به نيکاراگوئه اعزام شده بود تا ساندينيست ها را به شکست بکشاند.
در سال ۱۹۸۴ نيکاراگوئه به شيوه ای صحيح پاسخ داد و به دادگاه بين المللی عدالت در لاهه عليه ايالات متحده شکايت کرد. دادگاه به آمريکا حکم کرد تا به »استفادهٌ غير قانونی از قدرت« يا به عبارتی روشنتر، به تروريسم بين المللی عليه نيکاراگوئه پايان دهد، و خسارات وارده را بنا به حکم ابلاغ شده جبران کند. اما واشنگتن حکم دادگاه را ناديده گرفت. بعد ها شورای امنيت سازمان ملل دو قطعنامه صادر کرد که در آن از همهٌ دولت ها می خواست قوانين بين المللی را مراعات کنند.
مشاور حقوقی وزارت خارجه، آبراهام اسفاير Abraham Sfaer، منطق کاخ سفيد را اين گونه توضيح داد: فرض را بر اين می گذاريم که بخش بزرگی از جهان »با ما همنظر نباشند«، ولی ما بايد »حق خود را حفظ کنيم«؛ حق اينکه در چه موردی چگونه عمل کنيم »ضرورتاً در چهارچوب حقوقی ايالات متحده قرار می گيرد و دقيقاً همان شکلی را به خود ميگيرد که ايالات متحده تعيين می کند«. اين بار، عملکرد در نيکاراگوئه است که در دادگاه محکوم شده نه بيش از آن.
تحقير حکم دادگاه توسط واشنگتن و تکبر ايالات متحده عليه جامعهٌ بين المللی می تواند در رابطه با شرايط فعلی در عراق نيز مهم باشد.
حاصل کارزار عليه نيکاراگوئه ايجاد يک دمکراسی وابسته با هزينه ای گزاف و غير قابل محاسبه بود مگر نه اين است که قربانيان غيرنظامی را ده ها هزار نفر برآورد می کنند. به قول توماس کاروترز Thomas Carothers، تاريخدان برجسته و کارشناس در زمينهٌ استقرار دموکراسی در آمريکای لاتين، شمار کسانی که جانشان را از دست دادند »به طور نسبی بسيار بزرگتر از تعداد کسانی ست که در جنگ داخلی آمريکا يا در تمامی جنگ های قرن بيستم« کشته شده اند. کاروترز نه تنها از ديد يک کارشناس حرفه ای، بلکه به مثابهء يک مطلع متبحر می نويسد. وی در دوران ريگان، در عصر برنامهٌ »استحکام دمکراسی« در آمريکای مرکزی، در وزارت خارجه کار می کرد.
کاروترز مدعی ست که طرح های ريگان هرچند »ناکام ماند«، اما »صادقانه« بود، زيرا واشنکتن تنها می توانست »اشکال محدودی از تغييرات دمکراتيک را از بالا به پائين تحمل کند، تغييراتی که ساختار سنتی قدرت را به مخاطره نيندازد، زيرا ايالات متحده از مدت ها پيش متحد اين ساختارها بوده است«. اين يک ممانعت تاريخی در برابر طرح های استقرار دمکراسی ست که ظاهراً عراقی ها آن را خوب می فهمند، حتی اگر خود ما نفهميم.
در حال حاضر، نيکاراگوئه دومين کشور فقير در اين نيمکره است (پيش از آن هائيتی قرار دارد، يعنی يکی ديگر از کشورهائی که در سراسر قرن بيستم ايالات متحده در آن مداخلهء نظامی داشته است).
حدود ۶۰٪ کودکان زير دو سال در نيکاراگوئه بر اثر سوء تغذيه دچار کم خونی اند. اين يکی از نشانه های شکستی ست که می توان ميزان پيروزی دمکراسی را با آن سنجيد.
دولت جرج دبليو بوش در حالی که همان متخصصينی را به کار می گيرد که در آمريکای مرکزی کار می کردند، اطمينان می دهد که آرزويش بردن دمکراسی به عراق است.
در مراسم انتصاب نگروپونته، از کارزار بين المللی عليه تروريسم در نيکاراگوئه به شکلی گذرا سخن رفت، ولی از آن به عنوان موضوعی که به خودی خود اهميت دارد، حرفی زده نشد زيرا ايالات متحده از رعايت اصول جهانشمول معاف است.
چند روز پس از برگزيدن نگروپونته، هندوراس نيروهای نظامی اش را از عراق عقب کشيد، شايد اتفاقی بود. شايد هم هندوراسی ها چيزهايی از دورانی که نگروپونته آنجا بود به خاطر می آورند. اما اينها چيزهايی ست که ما ترجيح می دهيم فراموش کنيم.
----------
منتشر شده در:
www.rebelion.org
و روزنامهٌ لا خورنادا La Jornada، چاپ مکزيک، شنبه ۲ اوت ۲۰۰۴