گزارشِ گفتوگو با یک کارگر پیمانی در عسلویه:

 از خانه تا خوابگاه،

از کارخانه تا اعتصاب

در اتاق‌های ده، پانزده متری که استراحتگاهِ ده نفر است با یک کولر پنجره‌ای ۱۹ هزارِ کم رمق که سر و صدایش شبیه قطار است و خواب را میان بوی نا و عرق مختل می‌کند روزگار می‌گذرانند.

غزه دارد از گرسنگی می‌میرد!

نامه‌ای از غزه نوشته زیاد مدوخ - ۲۴ ژوئیه ۲۰۲۵

پس از ۲۲ ماه تجاوز وحشتناک، وضعیت در نوار غزه روز به روز وخیم‌تر شده است. علاوه برWhatsApp_Image_2025-07-24_à_21.51.06_a1dd6cd1.jpg بمباران‌های شدید و بی‌وقفه احساس ناامنی، اضطراب، ترس، نگرانی و انتظار، به ویژه در شمال نوار غزه، بر همه حاکم است چراکه با یک قحطی واقعی دست‌و‌پنجه نرم می‌کنیم.

و من شخصاً هنوز زنده‌ام … اما دارم رنج مطلق را تجربه می‌کنم. توصیف این وضعیتِ وحشتناک بسیار دشوار است. تقریباً دو هفته است که در بازار دیگر چیزی پیدا نمی‌شود. کالاها نایاب شده‌اند و آن مقدار اندک هم که موجود است، یعنی چند بسته ماکارونی، چند قوطی کنسرو، عدس، لوبیا سفید و نخودفرنگی با چنان قیمت‌های باورنکردنی‌ای عرضه می‌شود که خریدشان ناممکن است.

هر روز به بازار می‌روم و با دست خالی برمی‌گردم. این وضعیت برای کودکان و افرادی که با من زندگی می‌کنند، بسیار ناراحت‌کننده است؛ همه در رنجی وصف‌ناپذیر به‌سر‌می‌برند. شعار "هیچ‌کس در غزه از گرسنگی نمی‌میرد" جای خود را به "همه دارند در غزه از گرسنگی می‌میرند" داده است.

همبستگی خانوادگی و اجتماعی که همیشه نقطه قوت این منطقه‌ی محصور فلسطینی حتی در زمان محاصره بود، اکنون به حداقل رسیده است؛ تا جایی که به خودم مربوط می‌شود، گاهی دو یا سه روز چیزی نمی‌خورم؛ ترجیح می‌دهم تکه‌نانی، اگر بدست آید را به کودکانم بدهم تا اینکه خودم بخورم؛ به وضعیت به‌راستی فاجعه‌باری رسیده‌ایم.

در روز تنها دو یا سه کامیون کمک‌رسانی وارد می‌شود که مخصوص سازمان‌های بین‌المللی است. این سازمان‌ها هم محتویات را در انبارهای خود نگه می‌دارند به این بهانه که برای توزیع بین همه کافی نیست. این انبارها مرتباً توسط گروه‌های مسلح یا افراد گرسنه مورد حمله قرار می‌گیرد.

شب‌ها گروه‌های مسلح یا افراد گرسنه این مواد غذایی را می‌دزدند و سازمان‌های بین‌المللی می‌گویند که کاری از دستشان ساخته نیست. نمی‌دانم آیا آنها مشتریان خاص خود را دارند یا در این تله مرگ، در این قحطی که به‌عنوان سلاح جنگی توسط نیروی اشغالگر استفاده می‌شود، دست دارند؟

در عمل، نیروی اشغالگر، از ۲۷  ماه مه گذشته، دو مرکز توزیع رایگان ایجاد کرده‌است اما فقط در جنوب و مرکز نوار غزه حضور دارد. این مراکز توسط یک شرکت آمریکایی، مزدوران آمریکایی که با ارتش اسرائیل همدست هستند، مدیریت می‌شود.

کارتن‌های حاوی کیسه‌های آرد و مواد غذایی از کامیون‌ها به بیرون پرتاب می‌شوند و وقتی جمعیت گرسنه برای برداشتن چند کیسه یا چند قوطی کنسرو نزدیک می‌شود، اشغالگران به روی آنها آتش می‌گشایند.

از ۲۷ مه تا پایان ژوئیه ۲۰۲۵، حدود ۱۱۳۰ نفر کشته و ۶۹۰۰ زخمی فلسطینی داشته‌ایم. این نشان می‌دهد که این طرحِ ایجادِ مراکز توزیع رایگان، یک تله مرگ برای فلسطینی‌های غزه است.

علاوه بر این، تاجران بی‌وجدانی هستند که کمک‌ها را جمع‌آوری کرده و سپس با قیمت بسیار بالاتر در شهر غزه به فروش می‌رسانند. مثلاً اگر یک کیسه آرد ۲۵ کیلویی ۲۵۰ یورو (هر کیلو ۱۰ یورو) خریداری شود، در شهر غزه با قیمت کیلویی ۵۰ تا ۶۰ یورو فروخته می‌شود. برای یک کیلو شکر باید ۱۳۰ یورو پرداخت. یک کیلو برنج ۸۰ یورو! باورنکردنی است!

مشکل اینجاست که دیگر نه از مقامات مسئول خبری‌ست، نه از دولت و نه از جامعه مدنی که تلاش کند به مدیریت وضعیت پرداخته، بازار را سازماندهی و قیمت‌ها را کنترل کند. بدون در نظر گرفتن نیازهای عظیم یک جمعیت غیرنظامی، تاجران خودشان قیمت‌ها را تعیین می‌کنند تا بیشترین سود را ببرند؛ قیمت‌ها را افزایش می‌دهند، حتی اگر برای کالاها چیزی پرداخت نکرده باشند، یعنی از دزدی یا به صورت رایگان جمع‌آوری شده باشند؛ یا آنها را به نازل‌ترین قیمت از افرادی خریده باشند که با مخاطراتی عظیم آنها را آورده‌اند.

جمعیت چگونه در این وضعیت وخیم زنده می‌ماند؟ شخصاً من رنج می‌برم و با این حال جزو طبقه متوسط هستم. با سایر ساکنان تصمیم گرفته‌ایم تاجرانی را که از موقعیت سوءاستفاده می‌کنند تحریم کنیم، اما تا کی؟

من باید به کودکانم غذا بدهم، اما قیمت‌ها سرسام‌آور است. شب‌ها وقتی همه خوابند، گریه می‌کنم تا کسی شاهد ناتوانی‌ام نباشد. این رنجی مطلق است.

همیشه از خودم می‌پرسم: آیا لجبازی کردم؟ آیا چون از ترک غزه خودداری کرده‌ام، امروز دارم تاوانش را می‌دهم؟ نمی‌دانم. اما توصیف رنج مطلق و ناتوانی‌ام در این جهنم دشوار است، چون این ناتوانی مطلق است.

و با این حال، من جزو افراد ممتاز محسوب می‌شوم چون دوستانی دارم، شبکه‌هایی دارم. روزانه با ده‌ها نفر در اینترنت صحبت می‌کنم. تبادل‌نظر می‌کنیم، گفت‌و‌گو می‌کنیم، آنها به من آرامش می‌دهند، عکس و ویدیوهایی از همبستگی برایم می‌فرستند.

در جامعه مدنی فعال هستم، سعی می‌کنم درد کودکان را تسکین دهم، تلاش می‌کنم از رنج محرومیت از همه چیز، با سازماندهی فعالیت‌ها، توزیع اسباب‌بازی‌ها بکاهم، اما درد درونم، تسکین‌ناپذیر است. هر روز رنج می‌برم.

مریض هستم، نمی‌توانم درمان شوم. بیمارستانی نیست، دارویی نیست، آزمایشگاهی نیست، وضعیت وحشتناک است. نمی‌دانم چه کار کنم. احساس ناتوانی وحشتناک است. و با این حال، همان‌طور که گفتم، من یک شبکه ارتباطی دارم، با مردم صحبت می‌کنم... سعی می‌کنم وقت زیادی را صرف نوشتن، شهادت دادن، تبادل نظر با دوستان و پشتیبانان کنم، اما باز رنج فراگیر است.

با این حال، این بار تصمیم گرفتم غرورم را کنار بگذارم، از طریق برخی دوستان فرانسوی، سوئیسی یا بلژیکی که با سازمان‌های تامین مالی انجمن‌های غزه ارتباط دارند، درخواست کمک کردم. این انجمن‌ها ادعا می‌کنند که به صدها خانواده در شهر غزه غذا توزیع می‌کنند و هر روز عکس و ویدیو از اقدامات خود در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌کنند. من درخواست کمی غذا برای خانواده خودم و آوارگان ساختمانمان کردم.

پاسخ انجمن‌ها این بود که نمی‌توانند چیزی ارائه دهند چون همه چیز گران است. پس چگونه ادعا می‌کنند که به صدها خانواده غذا می‌رسانند، آن هم با عکس و ویدیو؟ چرا نمی‌توانند چند قلم مواد غذایی یا غذای گرم برای ما هم بفرستند؟

احساس می‌کنم همه در شکستن اراده مردم غیرنظامی همدست هستند، مردمی که از قبل هم خسته و وحشت‌زده بودند.

تصور کنید مردم در خیابان‌ها از حال می‌روند. اغلب وقتی صبح‌ها برای تهیه آب آشامیدنی، هیزم یا غذا بیرون می‌روم، جوانان ۲۰ تا ۲۵ ساله را می‌بینم - نه کودکان یا سالمندان - که از حال رفته‌اند چون چند روز است چیزی نخورده‌اند.

تا پنجشنبه ۲۴ ژوئیه ۲۰۲۵، ۱۱۵ فلسطینی از جمله ۸۵ کودک، به دلیل سوءتغذیه جان باخته‌اند. هیچ چیزی وجود ندارد، در شمال هیچ چیز نیست، در شهر غزه هیچ چیز نیست، همه چیز بسیار گران است. تا کی می‌توانیم این وضعیت غیرقابل‌تحمل را تحمل کنیم؟ هنوز اینجا هستیم، سعی می‌کنیم مقاومت کنیم، سعی می‌کنیم نشان دهیم قوی هستیم، اما درد و رنج بر ما غلبه می‌کند.

بدانید که هر شهادتی هم که داده شود، واقعیت بسیار سخت‌تر از عکس‌ها و ویدیوهایی است که در شبکه‌های اجتماعی می‌بینید.

فقط قحطی نیست که زندگی را در غزه غیرقابل تحمل کرده است. بمباران‌های بی‌وقفه روحیه ساکنان را تحلیل برده که دیگر نمی‌دانند به چه چیز امید ببندند.

این چیزی بود که می‌خواستم با دوستانم در میان بگذارم. شاید کمی آرامم کند…

رفیق جورج بالاخره آزاد شد!Gorge2.jpeg

جورج ابراهیم عبدالله، مبارز لبنانی طرفدار فلسطین که در دهه ۱۹۸۰ به دلیل مشارکت در ترور دیپلمات‌های آمریکایی و اسرائیلی محکوم شده بود، پس از ۴۰ سال حبس از زندان لانمزان (فرانسه) آزاد شد. پرواز او به بیروت برای صبح روز جمعه، ۲۵ ژوئیه ۲۰۲۵ برنامه‌ریزی شده است.

او از بنیانگذاران "فراکسیون مسلح انقلابی لبنان" محسوب می‌شد که به "جبهه خلق برای آزادی فلسطین" جورج حبش نزدیک بود. 

آزادی وی پس از ۱۱ درخواست ناموفق، دست‌آخر محقق شد. این امر از جمله نتیجه حمایت و همبستگی مداومی بود که از طرف هواداران فلسطین و به‌خصوص کمیته آزاد‌سازی جورج انجام گرفت، آنها طی این همه سال، دست از مبارزه نکشیده و هر سال در برابر زندان دورافتاده‌ی او اجتماع و تظاهرات می‌کردند.

دستگاه قضایی فرانسه زیر فشار اسرائیل و آمریکا او را تروریست قلمداد می‌کند در حالی که حامیانش او را قدیمی‌ترین زندانی سیاسی اروپا می‌نامند. 

او صرفاً به خاطر عضویتش در گروهی که در میانه جنگ داخلی لبنان در سال‌های ۸۰ علیه دستگاه اطلاعاتی- نظامی اسرائیل و آمریکا دست به عملیات مسلحانه زده بود، دستگیر شده و بیش از ۴۰ سال در حبس به سر برد. او در سال ۱۹۸۲ به دلیل "مشارکت در ترور یک سرهنگ آمریکایی و یک دیپلمات اسرائیلی" محکوم شده بود. این ترورها در اوج درگیری‌های اسرائیل و سازمان آزادیبخش فلسطین در لبنان رخ داد. 

با توجه به اینکه او همواره بر بی‌گناهی خود در قتل آن دو افسر امنیتی، که اصلِ اتهام او را تشکیل می‌داد اصرار می‌ورزید، می‌بایست بیش از ۲۵ سال پیش به لحاظ قانونی آزاد می‌شد اما دو دولت اسرائیل و آمریکا هر بار ترفندی پیدا می‌کردند تا این آزادی را به تعویق بیاندازند.

آنها آزادی او را نمی‌پذیرفتند چون او علیرغم ۴۰ سال حبس، هرگز نپذیرفت مبارزه عادلانه جنبش فلسطین و در نتیجه ضرورت مبارزه مسلحانه‌ی آن دوره را زیر سوال بَرَد و همواره به آرمان فلسطین و دورنمای کمونیسم وفادار ماند.

او امروز در سن ۷۴ سالگی عازم محل تولد خود در کوبایات، لبنان می‌شود و مردم لبنان که هنوز زیر بمب‌های اسرائیلی هستند بازگشت این مبارز قدیمی را جشن خواهند گرفت.

آری رفیق جورج آزاد شد اما فلسطینی‌ها هنوز زیر ساطور جلاد قتل‌عام می‌شوند!

اندیشه و پیکار - ۲۵ ژوئیه ۲۰۲۵

فیلم2.jpg

در پرتو رویدادهای اخیر در فلسطین، عده‌ای از مستندسازان تصمیم گرفتند فیلم‌های خود درباره فلسطین را به‌صورت رایگان در دسترس عموم قرار دهند.

در زیر لینک‌ این فیلم‌ها را به اشتراک می‌گذاریم؛ شما هم به سهم خود می‌توانید با پخش هر چه وسیع‌تر آنها پیام مقاومت خلق فلسطین را به جهان برسانید.

To all friends

In light of the current events in Palestine, a large number of filmmakers have made their films about Palestine available online for free.

In this post, we share with you links to films you can view and share to get our message out to the world:

• A collection of documentaries published by Al Jazeera Documentary and others:

 

 No Other Land; https://t.me/zobaledanetarikh/1447


https://bit.ly/3yp2nBI
https://bit.ly/2SSpMeC
https://bit.ly/3f0KK3P

• "Keeper of Memory" documentary:
https://youtu.be/eywuYeflWzg

• "Empty Seat" documentary:
https://youtu.be/an4hRFWOSQQ

• "Resistance Pilot" documentary:
https://youtu.be/wqSmdZy-Xcg

• "Jenin" documentary:
https://vimeo.com/499672067

• "The Olive Tree" documentary:
https://vimeo.com/432062498

• "Scenes from the Occupation in Gaza" documentary 1973:
https://youtu.be/1JlIwmnYnlE

• Documentary "Gaza Fights For Freedom":
https://youtu.be/HnZSaKYmP2s

• Documentary "Arna's Children":
https://youtu.be/cQZiHgbBBcI

• Short Film "Strawberry":
https://vimeo.com/209189656/e5510a6064

• Short Film "The Place":
https://youtu.be/fgcIVhNvsII

• Documentary "The Mayor":
https://youtu.be/aDvOnhssTcc

• Documentary "The Creation and the Nakba 1948":
https://youtu.be/Bwy-Rf15UIs

• Documentary "Occupation" 101":
https://youtu.be/C56QcWOGSKk

• "The Shadow of Absence" Documentary:
https://vimeo.com/220119035

• "The Don't Exist" Documentary:
https://youtu.be/2WZ_7Z6vbsg

• "As The Poet Said" Documentary:
https://vimeo.com/220116068

• "Five Broken Cameras" Documentary:
https://youtu.be/TZU9hYIgXZw

• "Paradise Now" Feature Film:
https://vimeo.com/510883804

• "Abnadam" Short Film:
https://youtu.be/I--r85cOoXM

• "Wedding of Galilee":
https://youtu.be/dYMQw7hQI1U

• The feature film "Keffiyeh":
https://vimeo.com/780695653

• The documentary film "Slingshot Hip Hop":
https://youtu.be/hHFlWE3N9Ik

• The documentary film "Tall al-Zaatar":
https://youtu.be/Ma8H3sEbqtI

• The documentary film "Tall al-Zaatar - The Secrets of the Battle":
https://youtu.be/Ma8H3sEbqtI

• The documentary film "In the Grip of the Resistance":
https://youtu.be/htJ10ACWQJM

• The documentary film "Swings":
https://youtu.be/gMk-Zi9vTGs

• The documentary film "Naji al-Ali: An Artist with Vision:
https://youtu.be/Y31yUi4WVsU

• "The Upper Gate" Documentary:
https://vimeo.com/433362585

• "In Search of Palestine" Documentary:
https://vimeo.com/184213685?1

• "Salt of this Sea" Feature Film:
https://bit.ly/3c10G3Z

• "Speak, Bird" Documentary:
https://youtu.be/wdkoxBjKM1Q

• "The Palestinian Exodus" Series:
https://bit.ly/3bXNAVp

• "I Am Jerusalem" Series:
https://bit.ly/3hG8sDV

فلسطین خلق یا طبقهامیلیو.jpeg

بخش دوم مصاحبه با امیلیو میناسیان

ترجمه سامان احمدزاده

سوال: اگر تصور کنیم که ممکن است استعمار اسرائیلی تا حدودی به نفع بورژوازی فلسطین از گسترش تضادهای طبقاتی جلوگیری کند، آیا مبارزه آزادیبخش ملی، هرقدر هم که بین‌الطبقاتی باشد، نمی‌تواند گیره سلطه‌ی طبقاتی بر پرولتاریای فلسطینی را کمی آزاد سازد؟

پاسخ: سوال این است که امروز مبارزه آزادیبخش فلسطین در چه موقعیتی قرار دارد؟ آیا اساسا هنوز چنین چیزی وجود دارد؟ مسلماً مبارزه آزادیبخش ملی به‌عنوان یک چشم‌انداز یعنی آزاد شدن از یوغ قدرت استعمارگر و برقراری یک دولتْ کماکان مطرح است و می‌توان تصور کرد تا زمانی که استعمار پابرجاست دوام خواهد داشت، اما پروسه بسیج مردمی چگونه شکل می‌گیرد؟ به‌لحاظ تاریخی در فلسطین این مبارزات همیشه حول سازمان‌ها و احزاب تبلور پیدا می‌کرد و تاثیرات خود را بر ساختار طبقات نیز می‌گذاشت. در فلسطین مبارزات آزادیبخش ملی دائما در احزاب تشکیل‌دهندهِ سازمان‌ آزادیبخش (الفتح، جبهه خلق و تمامی انشعابات آنها) تجسم می‌یافت یعنی در کسانی که پس از جنگ ۱۹۶۷ در آنچه انقلاب فلسطین نامیده شد نقش داشتند. حول این احزاب بود که یک جنبش اجتماعی شکل گرفت و تمام سلسله‌مراتب سنتی را که میراث دوران فئودالی بود دگرگون کرد. "انقلاب فلسطین" باعث پدید آمدن طبقه‌ای از کادرها و مدیران شد که اغلب از روشنفکران تبعیدیِ خرده‌بورژوازی بودند. آنها توانستند با استفاده از رانت سیاسی به درون محیط پرولترهای فلسطینی و در بعضی مواقع غیرفلسطینی در اردوگاه‌های پناهندگان در لبنان، اردن و سوریه وارد شده و خود را در سازمان‌های مبارزاتی ادغام کنند. در چنین شرایطی بورژوازی سنتی سرنگون نگشت بلکه زیر فشار قرار گرفت و نهایتا مجبور شد با این سازمان‌ها وارد مذاکره شود تا خود را در مقابل حملات پرولترهای مسلح مصون دارد. موتور محرک همیشگیِ مبارزات آزادیبخش ملی چنین بوده است: جذب جنبش اجتماعی پرولترها و دهقانان توسط جمعی از "نخبگان" سیاسی که تلاش دارند خود را تبدیل به یک دستگاه دولتی کنند؛ در مورد فلسطین بیشتر با پرولتریزه شدن توده‌های دهقانی مواجه هستیم که ناشی از روابط استعماری حاکم است. این فرایند سپس در سال‌های 1980 رفته‌رفته غزه و کرانه باختری را نیز دربرگرفت، گرچه فاقد یک بُعد نظامی بود: انتفاضه اول در ابتدا شورش پرولترهای سرزمین‌های اشغالی بود که اکثرا در اردوگاه‌ها زندگی می‌کردند و تحت استثمار سرمایه‌ی اسرائیلی قرار داشتند؛ در ادامه و در مرحله بعدی بود که سازمان آزادیبخش توانست آن را تحت کنترل خود در‌آورده و این جنبش را به یک جنبش سیاسی و ملی تبدیل سازد.

بعد از این چه اتفاقی افتاد؟ در حالت "متعارف" و معمولی هنگامی که رهبری، دستگاه دولتی را در دست می‌گیرد عدم ‌پیوندی [شکافی] که بین منافع جنبش اجتماعی و دستگاه سیاسی وجود دارد، عمل می‌کند. پرولترها توسط یک دولت ملی که ظاهرا مدافع منافع توده‌هاست به سرِ کارشان فرستاده می‌شوند. آنچه در فلسطین اتفاق افتاد این بود که این عدم‌پیوند عمل کرد بدون آنکه استقلالی کسب شود: در پایان برهه زمانی‌ای که از قرارداد اسلو تا انتفاضه دوم می‌رود (یعنی بین سال‌های ۱۹۹۳ و ۲۰۰۴) رهبری ملیْ مبارزه برای استقلال را رها کرده و به در اختیار گرفتن رانت‌ها و بازارهایی که اسرائیل در اختیار او می‌گذاشت راضی شده و به آن بسنده کرد. از این زمان به بعد فشار و اختناق بر مبارزات پرولترهای فلسطینی همچنان تحت لوای اشغال و استعمار اسرائیل اعمال می‌شود بدون آنکه سازمان‌های سیاسی که از بطن مبارزات آزادیبخش ملی بیرون آمده‌اند توان ارائه یک چشم‌انداز مبارزاتی را داشته باشند چرا‌که رهبران این تشکُلاتْ خود به‌مثابه پیمانکارانِ این آرایشِ ساختاری در آن ادغام شده‌اند. این همان مقوله اشغال دوگانه است که از آن به‌وفور درکرانه باختری صحبت می‌شود.

سوال: آیا حماس خود را جایگزین دیگران کرده است؟

پاسخ: از بعضی جوانب حماس همان مسیری را طی کرد که ساف. ترکیب اجتماعی قشرِ مدیریت آنها مشابه یکدیگر است: طبقات متوسطی که سرمایه‌ای از خود ندارند و از دانشگاه‌ها بیرون می‌آیند تلاش دارند شکاف بزرگ بین یک پایه پرولتری و منافع بورژوازی تجاری را پُر کنند. اما حماس برخلاف ساف، اتکای خود را بر یک جنبش اجتماعی قرار نداد. حماس نوعی ضد‌جامعه‌‌ی متدینِ، متکی بر سلسله‌مراتب برپا کرد که از نظم اجتماعی [موجود] تبعیت می‌کند. حماس پرولترها را از طریق نوعی عضوگیری عقیدتی در این ساختار وارد نمود یعنی هرگز تلاش نکرد فعالیت مستقل آنها را در چارچوب مذاکراتش با بورژوازی جذب کند.

در این راستا، فکر می‌کنم که ما باید حداقل از نظر روش‌شناختی، بین مقوله مبارزه و مقاومت تمایز بگذاریم: اولی فرض خود را بر نوعی استقلال در کُنش، با داوهای مادی قرار می‌دهد که دربرگیرنده تضادهای اجتماعی است و دیگری درکی از "مقاومت" دارد به نحوی که در سازمان‌های نظامیِ سلسله‌مراتبی مثل گردان‌های القسام غزه رایج است. حماس می‌تواند به مشروعیت خود برای حضور در مقاومت مانند حزب‌الله یا سایر گروه‌های سیاسی- نظامی در منطقه ببالد، اما باید این کار را براساس یک مدل متمرکز، سلسله‌مراتبی و نظامی انجام دهد و "قوای" خود را از مردم جدا کرده و آماده باشد آنها را در صورت لزوم برای سرکوب مبارزات روانه کند.

در اواسط دهه ۲۰۰۰ دسته‌هایی در درون حماس آن را به سوی ادغام شدن در چارچوب قراردادهای استقلال [با اسرائیل] سوق دادند یعنی وادارش کردند به تَبَع از الفتح، به‌عنوان پیمانکارِ اسرائیل به مدیریت پرولتاریای سرزمین‌ها بپردازد. این همان کاری است که حماس بالاخره از سال ۲۰۰۷ با به‌دست‌گرفتن قدرت در غزه انجام داد، اما از آنجا که این کار از طریق نظامی و بدون مذاکره با اشغالگر انجام شد، توانست چهره‌ی سازش‌ناپذیر خود را حفظ کند اگر چه در نهایت او نیز از نظر عینی به یک پیمانکار محلی برای مدیریت پرولتاریای مازاد تبدیل شد.

[به این ترتیب] حماس به مدت شانزده سال اداره نوار غزه را برعهده گرفت، روابط با اسرائیل را از طریق مذاکره و موشک مدیریت نمود، مبارزات را سرکوب کرد، طبقه‌ای از تجار و کارفرمایان را زیر بال‌و‌پر خود گرفت و به آنها اجازه داد ثروتمند شوند تا اینکه ناگهان در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ از این نقش پیمانکار بیرون آمد تا مثلاً، تصویر خود را به‌عنوان یک سازمان سیاسی- نظامی فراملی از نوع حزب‌الله احیا سازد. این کار موجب قربانی شدن طبقه‌ی کارفرما/تاجری گشت که در غزه به برکت حماس رشد کرده بود. می‌توان فرض کرد که این تغییرِ سمت‌گیری بدون کشاکش داخلی صورت نگرفته که این‌هم بیان انفجار تضادی قدیمی در آن است: تضاد میان شاخه‌ی سیاسی- نظامی که در بین پرولترها طرفدارانی قوی داشت و بخش دیگر آن که در بورژوازی اهل کسب‌و‌کارِ فلسطین ادغام شده بود.

سوال: سلطه بریتانیا و سپس استعمار صهیونیستی، تعداد عظیم پناهندگان، اعمال خشونت استعماری دائم و غیره توانست به‌صورت مادی نوعی هویت مشترک برای فلسطینیان بسازد که مقاومت آنها در قالب واژه "خلق" یا "مردم" بیانگر آن بود. آیا این سازه تنها بازتابی از گفتمان نخبگان فلسطینی است؟

پاسخ: وجود این هویت مشترک بدیهی است، اما باید از خود بپرسیم در پسِ آن چه می‌گذرد. من نمی‌خواهم به هر قیمتی بگویم "مردم وجود ندارند و یا این خدعه و تزویر طبقه مسلط است که می‌خواهد سلطه خود را در پسِ آن پنهان سازد" و یا حتی بدتر مثلاً بگویم "اگر نقاب از چهره‌ی آنها بیافتد، پرولترها به منافع طبقاتی خود آگاه می‌شوند".

ایده‌ی "مردمی فلسطینی" مختص نخبگان فلسطینی نیست، حتی گاهی علیه آنها نیز به کار گرفته می‌شود. سوال این است: چه مبارزاتی در درون مقوله‌ی "مردم" آشکار یا پنهان، بین بخش‌های مختلف طبقاتی در جریان است؟ در مبارزه وقتی خود را با مردم یکی تلقی می‌کنیم، مانع از این نیست که در یک موقعیت اجتماعی خاص مبارزه می‌کنیم.

و از اینجا برمی‌گردیم به آنچه در مورد مبارزه آزادیبخش ملی و جنبش‌های بین‌الطبقاتی گفتم. در دهه‌های ۹۰-۱۹۶۰ ساف به مبارزات پرولتری برای کسبِ سهم خود در مذاکره علیه اسرائیل نیاز داشت، در‌حالی‌که پرولترها از رهبری "ملی" خود به‌عنوان شیوه‌ای برای مشروعیت بخشیدن به مبارزه علیه نخبگان استفاده می‌کردند. در سرزمین‌ها، انتفاضه اول اوج این منطق دوگانه یعنی جذب جنبش اجتماعی توسط رهبران سیاسی و استفاده از مبارزه ملی توسط جنبش اجتماعی بود اما بین سال‌های ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۵ مبارزات پرولتری و رهبری‌های ملی که تا آن زمان با هم پیش می‌رفتند (هرچند با کشمکش)، دیگر چنین نکردند. در پی شکست انتفاضه دوم (که در ماه‌های اول، همان منطق بین‌الطبقاتی را پیش گرفته بود یعنی پرولترهای شورشی یا مسلح را به رؤسای سیاسی مرتبط می‌کرد) رهبران ملی در کرانه باختری و حتی غزه وارد یک منطق سرکوب مبارزات شدند که حتی کسانی را هم شامل شد که گفتمان آزادی ملی را مورد استفاده قرار می‌دادند.

حتی اگر چنین چیزی با درک غریزی‌مان اختلاف داشته باشد به نظر می‌رسد از زمان شکست انتفاضه دوم، مبارزات پرولتری در سرزمین‌ها[ی اشغالی] تشکیلات ملی، فلسطین را به‌عنوان دشمن اصلی خود می‌بیند صرفاً به‌این‌دلیل با او درگیر هستند که نقش حائل را بازی می‌کند. اسرائیل خود را از زیر بار بازتولیدِ جمعیت آزاد کرده و آن را به نخبگان فلسطینی سپرده است. اسرائیل در شهرهای کرانه باختری براساس منطق "یورش" مداخله می‌کند و در غزه براساس منطق کشتار جمعی.

سوال: در مورد مبارزات ۲۰ سال گذشته خارج از احزاب و یا علیه آنها چه می‌توان گفت؟

پاسخ: برای این‌که از چیزی گفته باشم که بهتر می‌شناسم یعنی از کرانه باختری (من فقط یک بار در سال ۲۰۰۲ پا به غزه گذاشتم) در سال‌های ۱۶-۲۰۱۵ در شمال کرانه باختری، شورشی نهفته و زیرپوستی در میان پرولتاریای اردوگاه‌های آوارگان علیه تشکیلات خودمختار فلسطین شکل گرفت. آن موقع صحبت از یک انتفاضه "داخلی" مطرح شد که نقطه مرکزی آن اردوگاه "بالاتا" در حومه نابلس بود. این جنبش اجتماعیْ پلیس فلسطین را وادار به عقب‌نشینی کرد، در نتیجه فضایی برای جوانان ایجاد شد تا گروه‌های مسلح را در پایگاه‌های خود، خارج از سلسله مراتب احزاب شکل داده و بتوانند علیه نخبگان مرتبط با تشکیلات خودمختار در نابلس و جنین خود را از نظر اجتماعی تحمیل کنند. درگیری‌های بهار ۲۰۲۱ (شورش‌های اورشلیم و شهرک‌های فلسطینی در سرزمین‌های اشغال‌شده "۱۹۴۸"، حمله سیاسی- نظامی حماس، لغو انتخابات توسط تشکیلات خودگردان) وضعیت را تثبیت کرد: در چنین شرایطی تشکیلات خودمختار خود را تضعیف‌شده یافت و این امر موجب کاهش نسبی تمایلات استبدادی آن شد.

آنچه در چرخه‌ی شورش‌های ۱۶-۲۰۱۵ توجه‌ام را جلب می‌کرد گفتمانی بود که بین بسیاری از مردم رواج داشت (گفتمانی که ممکن است ظاهراً متناقض به‌نظر برسد)؛ بنابرآن مدیریت فلسطینی هم از رویارویی فیزیکی مردم با اشغال جلوگیری می‌کند و هم از دسترسی آنها به‌عنوان کارگر به اقتصاد اسرائیل. مردم در نوعی دلتنگی نسبت به زمانی به‌سرمی‌بردند که: "روزها برای اسرائیلی‌ها کار می‌کردیم، شب‌ها به سمت‌شان کوکتل مولوتف پرتاب می‌کردیم".

درهمان سال اعتصاب مهمی در میان معلم‌هایی که در استخدام تشکیلات خودمختار بودند شکل گرفته بود که تشکیلات خودمختار با استفاده از ارعاب، سرکوب و باج‌خواهی یعنی درواقع با به‌کارگیری الگوی رژیم‌های "عربِ" منطقه، توانست آن را خنثی کند اما این دوره‌ی اعتراضی- اجتماعی پایه‌های کنترل سیاسی تشکیلات را متزلزل کرده بود.

سوال: چرا جریانات متعلق به گرایش سیاسی ما در قبال این مبارزات سکوت کرده است؟

پاسخ: در کرانه باختری بین مردمْ تشکیلات خودمختار و بورژوازی فلسطین به‌عنوان منبع اختناق شناخته می‌شوند اما ما باید همیشه شرایط کنش‌های متقابل را در نظر بگیریم: به ما فعالان اروپایی که در سرزمین اشغالی گشت ‌می‌زنیم، کارکرد مشخصی محول شده: بازگویی مشاهدات برای مقابله با دستگاه تبلیغاتی اسرائیل. محول شدن این روایات اساساً توسط طبقات متوسط انجام می‌شود که به طریقی جزئی از منطق دسترسی به سرمایه (مادی یا نمادین) غرب هستند. واقعیت این است که در مبارزه طبقاتی با استثمارگران فلسطینی هیچ‌کس انتظار ندارد که نسبت به او همبستگی‌ای وجود داشته باشد، بنابراین افرادی که گرفتار این روابط استثماری "داخلی" (از دیدگاه ملی) هستند مرتباً و همیشه در مورد آن با تو صحبت خواهند کرد، اما هرگز در آن از بُعد سیاسی پیامی گنجانده نمی‌شود مگر در لحظات تنش شدید، همان‌طورکه در سال‌های ۱۶-۲۰۱۵ در شمال کرانه باختری پیش‌‍ آمد.

آنچه پرولترهای فلسطینی به‌عنوان پرولتر زندگی می‌کنند هرگز به گوش ما نمی‌رسد و این هم تعجب‌آور نیست: روایت این [امرِ] زیستهْ در مضمون "آرمان ملی"‌ای که مدیران و نخبگان سیاسی به شبکه‌های خود در خارج منتقل می‌کنند، حضوری ندارد.

سوال: پرولترهای این منطقه چه دورنمای مشترکی می‌توانند داشته باشند؟

پاسخ: آینده‌ای که اسرائیل به تصویر می‌کشد کابوسی وحشتناک است: کشوری متعلق به بلوک مرکزی کشورهای سرمایه‌داری که منطقه‌بندی فراگیر و جهانی نیروی کار را در سرزمین خود بازتولید کرده است، به همان نحوی که در تقسیم جهانی کار مشاهده می‌شود. این منطقه‌بندی اجتماعی به‌لحاظ شهرنشینی در جغرافیایی بسیار کوچک محقق می‌شود: فاصله بین غزه و تل‌آویو به‌سختی بیش از فاصله بین پاریس و یکی از حومه‌هایش (مانت‌لا‌ژولی است [58 کیلومتر]) و براساس قومیت اجرا می‌شود (این امری ثابت در تاریخ اسرائیل مانند بسیاری از دولت‌های دیگر است؛ حتی خارج از زمینه‌ی مبارزه ملی: قبل از اشغال کرانه باختری و غزه، با پرولتاریای یهودی "وارداتی" از کشورهای عربی چنین معامله‌ای می‌شد).

اما طی بیست سال گذشته، دولت اسرائیل نه تنها خود را به‌عنوان ضامن بازتولید اجتماعی پرولتاریای یهودی که بر آن مسلط است تحمیل کرده، بلکه همزمان خود را ضامن موجودیت  "فیزیکی" و بقای آن تثبیت کرده است. امروز ما شاهد هستیم که چگونه در ابعادی که تاکنون در تاریخ مشاهده نشده بود اسرائیل این پرولتاریای "ملی" را در پس استثمارگران خودی یارگیری و ردیف می‌کند، آن‌هم در تقابل با پرولترهای مازاد غزه که در اردوگاه‌های اجباری زیر آتش دائمی بمب‌ها محصور کرده‌ است.

بنابراین باید در نظر داشته باشیم که این مبارزات در چه فضای وحشتناکی جریان دارد. تصور اینکه آنها بتوانند توازن قوایی را ایجاد کنند که قادر به "شکستن این قطعه‌بندی‌ها" باشد، دشوار است. تا سال گذشته، این واقعیت ساده که در سرزمین‌های اشغالی این مبارزات کماکان وجود دارند و بر بازتولید روابط اجتماعی تأثیر می‌گذارند (بار دیگر تاکید می‌کنم که من در مورد مبارزات صحبت می‌کنم، نه مقاومت سلسله‌مراتبی از بالا) فی‌نفسه چیزی بود که مرا متعجب و تغذیه می‌کرد. امروز، سنگینی و ثقل منطق کشتار همه چیز را در زیر خود لِه می‌کند: ظرفیت کنش مستقل پرولتاریای فلسطین در معرض خطر بمباران همه‌گیر قرار دارد و تا زمانی که پرولتاریای یهود در اسارت دولت اسرائیل باقی بماند (که این نیز قرار نیست به زودی تغییر کند) چیزی برای مذاکره از طریق ایجاد توازن قوا وجود ندارد. ما واقعاً وارد مرحله دیگری شده‌ایم، مرحله‌ای که به‌سختی جایی برای امید باقی می‌گذارد.

سوال: آیا انکار پایه مادی مقوله‌ی "مردم" فلسطین به منزله "حمایت منفعلانه" از دولتی نیست که آنها را استعمار و سرکوب می‌کند؟

پاسخ: من فکر می‌کنم می‌توان چارچوبی تحلیلی ایجاد کرد که در آن با مبارزات فلسطین احساس همبستگی کنیم، بدون اینکه دچار توهم نسبت به دورنمای دستگاه‌های سیاسی-اجتماعی "ملی" شویم. این همان کاری است که گروه "سوسیالیسم یا بربریت" تا حدی در طول جنگ الجزایر موفق به انجام آن شد: ایجاد یک خط مبتنی بر همبستگی بین‌المللی که بتواند در‌عین‌حال حامل موضعی انتقادی براساس یک تحلیل طبقاتی نسبت به "جبهه آزادیبخش ملی" الجزایر باشد.

در فلسطین مانند همه جای جهان، ما در دورانی به سر می‌بریم که در هیچ‌کجای آن تجسم سیاسی "طبقاتی" پرولتاریا وجود ندارد. برخی به احزاب چپ (مانند جبهه دمکراتیک برای آزادی فلسطین و یا جبهه خلق) یا به یک جامعه مدنی فرضی دور از احزاب امید می‌بندند. من این رویکرد را درک می‌کنم و حتی در سفرهایم به‌واسطه نوعی نزدیکی "فرهنگی" آن را به اشتراک گذاشته‌ام، اما تضادهای طبقاتیْ از خلال این احزاب و این جامعه مدنی هم گذشته و در آنها عمل می‌کند، تضادهایی که نخبگان تلاش دارند آن‌ را در روابط سلطه‌ْ ثانوی جلوه دهند. با‌این‌حال ما خود را (به‌طور کلی) در همبستگی با گفتمان این نخبگان می‌بینیم، بدون اینکه متوجه آن باشیم.

من همچنان به این ایده باور دارم که روابط اجتماعی بر ایدئولوژی‌های سیاسی ارجحیت دارند و اینکه ما باید -هم از نظر احساسی و هم به‌لحاظ نظری - همیشه سعی داشته باشیم از "پایین" عزیمت کنیم یعنی از نظر اجتماعی برای درک مبارزاتی که "مبارزات ملی" دعوی در‌بر‌گیری آنها را دارد فراتر از هویت‌های سیاسی بنگریم.

در همبستگیِ هویتی‌ای که با فلسطین احساس می‌کنیم، با خودِ ایده فلسطین، منطق‌های متمایزی را می‌توان تشخیص داد: برحسب تعلق طبقاتی، رابطه با سیاست، با مبارزه، سرمایه مبارزاتی، فرهنگی و غیره. در ابراز همبستگی‌ای که در آنجا وجود دارد شاهد چنین وضعیتی هستیم اما در این‌جا هم چنین چیزی در کار است. این منطق‌های مختلف در همزیستی با هم وجود ندارند، همگرایی یا وحدتی را ترسیم نمی‌کنند: آنها در تضاد و در مبارزه با هم هستند، هر چند به شیوه‌ای کم‌وبیش علنی و یا در سکوت.

من در زمینه "چه باید کرد" حرف زیادی برای گفتن ندارم. درهرصورت، به نظر من بیش از مواضع سیاسیِ متفاوتی که در جنبش همبستگی می‌بینیم (مثلاً اینکه در مورد حماس چه فکر می‌کنیم، یا در ارتباط با یک دولت دو ملیتی یا غیره)، بهتر است به ترکیب اجتماعی و کنش مبارزاتی‌ای که از آن نتیجه می‌شود توجه کرده و آن را بررسی کنیم و سپس موضع خود را در جنبش مشخص کنیم؛ به این امید که "جنگ را به خانه بازگردانیم" و به نظم اجتماعی حاکم، در هر کجا که هستیم، حمله کرده و در نتیجه به کشتار غزه پایان دهیم.

در فرانسه، سازماندهی و تصرف تظاهرات‌های همبستگی توسط سیاستمداران حزب "فرانسه نافرمان" و شرکاء که "قضیه فلسطین" را ابزار منافع خود کرده‌اند، یا حتی انجمن‌هایی که خود را به‌عنوان طرفِ مذاکره با قدرت معرفی می‌کنند، به نظر من نتیجه شکست مؤلفه پرولتری و غیرسیاسی جنبش است؛ مؤلفه‌ای که برای مثال در طول جنگ ۲۰۱۴ با قدرت بیشتری خود را آشکار کرده بود.

موزنا شهابی

آنچه واقعا شعار "از رودخانه تا دریا" می‌گویدرودخانه.jpg

من در طرابلس، لیبی، نزدیک دریایی به دنیا آمدم که از تاریخ من چیزی نمی‌گفت. دریایی که با ریشه‌هایم بیگانه بود، هرچند به چشم کودکی‌ام صمیمی می‌زد.

از دریای من، دریای حیفا، روی نقشه‌هایی که به دیوار مدرسه‌ی فرانسوی‌ام آویزان کرده بودند، اثری نبود. آن‌ها نامی دیگر، تاریخی دیگر به آن می‌دادند، گویی هرگزاز آن ما نبوده است. دریای من ساحل و صخره‌های حیفا، یافا و عکا را می‌شست. بازتاب شهرهایی را به همراه داشت که والدینم از آنجا آمده و بدون بازگشت، ترکشان کرده بودند.

پدرم در حیفا به دنیا آمد. هفده ساله بود که از آنجا رفت. اما "رفتن" کلمه‌ای بیش از حد سبک است. او از کسی خداحافظی نکرد، در خانه‌اش را قفل نکرد. او از زیر بمب‌ها فرار کرد؛ از شبه‌نظامیان، از بلندگوهای عبری‌زبان، از دستورات افسران بریتانیایی و خیابان‌هایی که خالی می‌شدند. سال ۱۹۴۸. این را "نکبه" می‌نامند. این نه یک جنگ بلکه یک عملیات پاکسازی بود. پدرم همراه با صدها هزار نفر دیگر هدف آن بودند. او تقریباً هرگز در مورد آن واقعه صحبت نمی‌کرد. تاریخ لای دو شانه‌اش، در حرکات حساب‌شده‌اش، در آن شکلی که هر سال مدارک شناسایی موقت ما را تا می‌کرد و دوباره تا می‌کرد تا وضعیت پناهندگی‌مان را تمدید کند، محبوس بود. او شهرش را در سکوتش حمل می‌کرد و سکوت برایش یک انضباط، یک ترفند بقا بود. این جسمش بود که حافظه را منتقل می‌کرد نه صدایش.

مادرم اهل عکا بود. برای او، حافظه از زبان می‌گذشت و نقل کردن. زبانی دقیق و پربار که با غذاها و داستان‌هایش همراه بود. او در حین پخت‌و‌پز، اشعار محمود درویش را به صدای بلند می‌‌خواند؛ از مکان‌ها، مردم و عطرهایی می‌گفت که از او گرفته بودند، و وقتی پشت ماشین تحریر قدیمی‌اش می‌نشست، کلمات با قطعیتی سرد و انعطاف‌ناپذیر بیرون می‌زدند. هر جمله‌ی تایپ شده، سنگری بود در برابر محو شدن. او می‌نوشت. او صحبت می‌کرد. او نام می‌برد و از حق ما برای بودن، برای انتقال دادن حافظه‌مان، برای کرنش نکردن، برای فراموش نکردن سخن می‌گفت.

در خانه‌ی ما دیوارها تزئینی نبودند، بلکه مسکونی بودند. آن‌ها نام روستاهایی را بر خود داشتند که هیچ نقشه‌ی غربی دیگر نمی‌خواست آن‌ها را ثبت کند. می‌دانستیم که فلان خانواده از ناصره و فلان خانواده از لید یا صفد هستند. فلسطین یک دستور زبان خانوادگی بود نه احساس غربت و دلتنگی. زبانی زنده که باید حفظ می‌شد و پرورش می‌یافت تا غارت و سلب‌مالکیت به فراموشی سپرده نشود.

و روزی رسید که در حیاط مدرسه‌ام در رباط، دختری از دوستانم به من گفت که برای تعطیلات "به اسرائیل" می‌رود. او لبخندی به لب داشت، همانطور که وقتی از آفتاب و شن صحبت می‌شود، لبخند می‌زنند. او نمی‌دانست. من هم لبخند زدم، تصنعی، تا غرشی که در درونم بپا بود، آشکار نشود. سپس خودم را در توالت حبس کرده و گریه سر دادم. او قرار بود دریا را ببیند. نه یک دریای انتزاعی. دریای پدرم. دریایی که سقوط حیفا را دیده بود. دریایی که فریادهای در گلو خفه‌شده‌ی خانواده‌ها، کلیدهای فشرده‌شده در مشت‌ها، کتاب‌های رها شده بر پله‌ها را در خود گرفته بود. بله، آوریل ۱۹۴۸ بود.

خمپاره‌ها بر وادی‌النسناس می‌بارید. پدرم دویده بود. وقت خداحافظی نداشت. فکر می‌کرد فقط چند روزی می‌رود. همه همین فکر را می‌کردند

روی اسکله، پشت به دریا، مردم به خانه‌هایشان، بالکن‌ها و درختان انجیر خیره شده بودند. آنچه را که فکر می‌کردند شاید هرگز دوباره نبینند، در چشمانشان حک می‌کردند. کشتی رفت و دریا، پهناور و خاموش، همه‌ی این‌ها را در خود نگه داشت؛ دریا بی‌تفاوت نبود،همه چیز را دید، دانست و به خاطر سپرد؛ نام‌ها، خاطرات و غایبان را حمل می‌کرد. پدرم فقط یک بار به آنجا بازگشت. در سال ۱۹۹۷، با مجوزی که دولت اشغالگر صادر کرده بود. چند ساعت در شهر قدم زد. تابلوها همه به عبری بود، خیابان‌ها تغییر نام داده بودند؛ اما حیفا او را شناخت، در سایه‌ی پله‌ها، در نفس باد، در سکوت.

و دریا نیز او را شناخت، مانند کتابی که گمان می‌رفت گم شده باشد در مقابلش گشوده شد. او را بدون هیچ کلامی پذیرفت. چیزی را فراموش نکرده بود. او مدت‌ها همان‌جا ایستاد. صحبت نکرد. نگاه کرد و شهر برای آخرین بار در او نفس کشید.

آنچه من آن روز در حیاط آرام مدرسه‌ام در رباط احساس کردم، فقط اندوهی ساده نبود، این یک احساس مجزا، یا دردی کودکانه هم نبود.  جراحتی کهنه بود که بی‌صدا راه خود را تا من پیدا می‌کرد. شکافی در زمان. کلامی بی‌اهمیت که ناگهان زخم تبعید را دوباره در من گشود، زیرا تبعید فلسطینی فقط به لحظه‌ی ترک محدود نمی‌شود؛ مطمئناً از سال ۱۹۴۸ آغاز می‌شود، اما در یک پیوستگی تجسم می‌یابد: پیوستگی رژیمی که براساس غارت و سلب‌مالکیت، محو نام‌ها و تولید فراموشی بنا شده است. این یک فاجعه‌ی منجمد در گذشته نیست، بلکه  نظامی کماکان فعال، دقیق و بوروکراتیک است؛ نظامی که تقسیم می‌کند، طبقه‌بندی می‌کند و حق کامل بودن را از هر یک از ما سلب می‌کند.

این ساختار بر همه‌ی فلسطینی‌ها، از رودخانه تا دریا، تحمیل شده است، هر کجا که باشند اثر این نظام را بر خود دارند: نظامِ جایگاه‌های اداریِ متفاوت، مرزهای داخلی، مجوزهای محدود و اسنادی که وجود را مشروط می‌کند. یک ماتریس واحد بر زندگی‌های پراکنده اعمال می‌شود و این فقط جزئیات ساده نیست این چیزی است که وضعیت و جایگاه ما را می‌سازد: وحدت عمیق مردمی است که در فضا تکه‌تکه شده‌، اما با حافظه‌ای مشترک و تحت یک رژیم سلطه منحصر به فرد، متحد شده‌اند.

آن روز در حیاط مدرسه، تاریخ در یک کتاب روایت نشد، در چشمان پر از اشکم حک شد. از خلال مکالمه‌ای عادی پدیدار شد و به من یادآوری کرد که تبعید برای ما یک غیبت نیست، بلکه نوعی حضور زیرزمینی است که نسل به نسل منتقل می‌شود. آگاهی‌ای عمیق از جهان، هم صمیمی و هم سیاسی که در لحظه‌ی دقیق، در باجه‌ی فرودگاه هنگامی که پلیس به ما نگاه می‌کند، بیدار می‌شود. او ما را ورانداز می‌کند، ابروهایش را در هم می‌کشد، برگه‌های جواز عبورمان را ورق می‌زند. کلمه‌ی "فلسطینی" بدون اینکه بر زبان آورده شود، خود را تحمیل می‌کند. در این لحظات معلق، تمام گذشته‌ی تحقیرآمیز ما دوباره سر برمی‌آورد. حتی بدون سیم خاردار، مرز آنجاست، میان انگشتان او...

این آگاهی از خلأ به وجود نیامده است، ریشه در واقعیتی ساختارمند، سازمان‌یافته و اداره‌شده دارد. امروزه یک دولت واحد بر تمام سرزمینِ بین رودخانه و دریا، اعمال حاکمیت می‌کند. این نه یک عقیده است و نه یک شعار، این یک واقعیت است. اسرائیل این فضا را با تحمیل سلسله‌مراتبی از وضعیت‌ها براساس قومیت اداره می‌کند. منطقی مبتنی بر طبقه‌بندی که در آنْ فلسطینی‌ها هویتی مشروط، جزئی و موقت دریافت می‌کنند و یهودیان تابعیت کامل و تمام‌عیار. فلسطینی‌ها فقط حق دارند از تکه‌هایی از وجود بهره‌مند شوند، زندگی‌ای کم‌ارزش‌شده، شهروند درجه دوم، ساکن موقت، سوژه تحت اشغال، زندانی در فضای باز، پناهنده‌ی همیشگی، یک مجوز برای نفس کشیدن اینجا، یک جواز برای عبور از آنجا و یک ایست بازرسی بین هر تپش قلب.

زمین تغییر نمی‌کند، آسمان هم همینطور، دریا هم همینطور اما از یک روستا به روستای دیگر حق زندگی، عشق ورزیدن، حرکت کردن و به یاد آوردن متفاوت است. همه‌ی فلسطینی‌ها به‌عنوان مزاحمانی در مرخصی تلقی می‌شوند. در رام‌الله یک زوج برای ثبت ازدواج یا اعلام تولد فرزند، باید از اسرائیل مجوز بگیرد. در اورشلیم، زنی حق اقامت خود را از دست می‌دهد اگر بیش از حد طولانی در خانه‌ی خواهرش، دو بلوک آن طرف‌تر، بخوابد. در غزه‌ی تحت محاصره، پدری در صفحه‌ی کوچک تلفن همراه خود، مراسم فارغ‌التحصیلی دخترش را در دانشگاه نابلس تماشا می‌کند. یک خانواده بین امان، اورشلیم، غزه و برلین پراکنده شده‌، شانزده سال بدون دیدارِ دوباره، حتی برای یک تولد، حتی برای یک تشییع جنازه. رژیم همه چیز را پیش‌بینی کرده است: حبس جغرافیایی، انزوای اداری و گسستگی ابتدایی‌ترین پیوندها. در قلقیلیه، دختر کوچکی دریا را نقاشی می‌کند، او هرگز آن را ندیده است، با این حال، دریا درست آنجاست، پانزده کیلومتر آن طرف‌تر، اما بین او و دریا، دیواری قد برافراشته؛ دیوار، سربازان، هراس، ایست‌های بازرسی.

این یک سوء‌استفاده نیست. این یک ناهنجاری نیست. این یک نظام است. حکومتی مبتنی بر جدایی، بر سلسله مراتب قومیتی، بر انکار یک ملت. آنچه در گزارش‌ها آپارتاید می‌نامند، برای ما حکم روزمرگی دارد. کلمه‌ی "آپارتاید" بعدها رایج شد. از بتسلیم. از عفو بین‌الملل. از سازمان ملل. اما ما قبلاً آن را زندگی کرده بودیم، در مدارکمان، سفرهایمان، سکوت‌هایمان. این نظام هرگز برای محو کردن ما نیازی به کشتن ما نداشته است. این کار را از طریق پرونده‌ها، قوانین تبعیض‌آمیز، تأخیرها، سندهای مالکیت گمشده و سرقت زمین به نفع یهودیان از خارج‌آمده نیز انجام می‌دهد.

بیانِ "از رودخانه تا دریا"، یک شعار نیست، تأیید یک حقیقت است. تمام این سرزمین تحت یک رژیم، یک مرجع و یک منطقِ سلطه است. مطالبه‌ی برابری و آزادی از رودخانه تا دریا، نفی این تکه‌تکه شدن است. این یک فراخوان جهت محو کردن کسی نیست بلکه رد محو شدن خود ماست.

تصور کنید یک فرانسوی در سال ۱۹۴۲، تحت اشغال نازی‌ها، آزادی تمام فرانسه را طلب کند، نه فقط پاریس، نه فقط لیون، بلکه از کانال مانش تا آلپ، از راین تا اقیانوس اطلس. آیا گفته می‌شود که او به نفرت دامن می‌زند؟ که اغراق می‌کند؟ خیر، گفته می‌شود که او صرفاً واقعیتی را بیان می‌کند که از زندگی کردن زیر حاکمیتی تحمیلی و تحت عدالتی جزئی خودداری می‌کند.

این دقیقاً همین کاری است که ما می‌کنیم. ما از پذیرش حقوق مشروطی که آن هم تکه‌تکه شده‌است، خودداری می‌کنیم. ما تقسیم خانواده‌هایمان و همینطور تقسیم سرزمینمان را نمی‌پذیریم و صراحتاً می‌گوییم: از رودخانه تا دریا، فلسطین آزاد خواهد شد، نه برای محو کردن کسی بلکه برای اینکه دیگر هیچ کس محو نشود.

موزنا شهابی نویسنده فلسطینی و مشاور اسبق سازمان آزادیبخش فلسطین.

ترجمه سامان احمدزاده

لینک متن فرانسه:

https://www.blast-info.fr/articles/2025/palestine-ce-que-dit-vraiment-from-the-river-to-the-sea-Qmzt_CMTQjGFfr6CRypHYw

فلسطین: خلق یا طبقهEmilio.jpg

مصاحبه با امیلیو میناسیان[1]

بخش اول - ترجمه: سامان احمدزاده

لینک متن به فرانسه:

https://dndf.org/?p=21633#more-21633  

مقدمه اندیشه و پیکار:

در ادامه‌ی موضوع قتل‌عام غزه و برای تعمیق بحث مربوط به فلسطین، در اینجا مصاحبه‌ای را منتشر می‌کنیم که رفیق امیلیو میناسیان در اواخر سال گذشته با نشریه "جریان آلترناتیو" انجام داده است. اهمیت این مصاحبه از آنجاست که در آنْ میناسیان تلاش کرده از بُعد آزادی‌بخشیِ‌ ملی فراتر رفته و به مسائل از دریچه مبارزه طبقات بنگرد؛ این نگرش در‌عین آن که اهمیت مسئله غزه را در ارتباط با پویایی سرمایه بین‌المللی بررسی می‌کند تلاش دارد ضروریات واقع‌نگری به قضیه فلسطین را رعایت ‌کند.

اندیشه و پیکار - مارس ۲۰۲۵

این مصاحبه در اکتبر و نوامبر ۲۰۲۴ صورت گرفته است.

امیلیو میناسیان:

ابتدا چند کلمه در مورد اینکه "از چه جایگاهی صحبت می‌کنم"، همان‌طور که می‌دانید من فلسطینی نیستم اما طی بیست سال گذشته به‌طور منظم هر سال، چند ماهی را در کرانه باختری به سر برده‌ام و همراه با دیگر رفقای غربی متمایل به چپ‌ که به سرزمین‌های اشغالی می‌روند مشغول فعالیت‌ بوده‌ام: فعالیت‌هایی در عرصه‌ی همبستگی، تولید فیلم‌های مستند کوتاه و تحقیقات دانشگاهی که ناتمام رها کرده‌ام. بی‌شک در بسیاری از مواقع این نوعی گردشگری مبارزاتی محسوب می‌شود، گیرم با رنگ و لعاب مارکسیسم مستقل.

من به‌نوبه‌خود همیشه سعی کرده‌ام از چارچوب‌های اجتماعی‌ای که اکثر پروژه‌های کنشگریِ مدافع فلسطین در آن شکل می‌گیرد اجتناب کنم یعنی از هم‌نشینی با "حرفه‌ای‌ها"ی بازگو‌ی سرکوب و همین‌طور از شرکت در جلساتی که از قبل تعریف‌ و محدود شده‌اند. من بسته به دوره‌ها، مکان‌ها، ظرفیت و امکاناتم موفق شدم بخشاً با بیکاران، فرودستان و طبیعتاً با لمپن‌پرولترهای جسورِ اردوگاه‌های پناهندگان مراوده داشته باشم ولی نه به‌طور اخص با کارگران (بدون این که اصلاً در مورد زنان کارگر صحبتی در میان باشد). بیکاران طبعاً وقت بیشتری دارند و با سهولت بیشتری می‌توان با آنها صحبت کرد. لمپن‌پرولترها اغلب مایلند داستان مبارزات و درگیری‌های خود علیه نیروهای مسلح (اسرائیلی‌ و همچنین فلسطینی)، زندان‌ها و شکنجه‌ای را که در زندان‌های اسرائیل و همچنین در زندان‌های فلسطینی صورت می‌گیرد تعریف کنند.

این که امروز بعد از بیش از یک سال که جمعیت غزه زیر بمب‌ها غرق شده، دهان‌مان را باز کنیم و بگوییم "طبقات اجتماعی در فلسطین وجود دارد"، ممکن است بیجا به‌نظر برسد. بدون شک اگر نه در کرانه باختری، بلکه در غزه پلکیده بودم، اصلاً چنین چیزی نمی‌گفتم یا حداقل این حرف را طور دیگری می‌زدم. من این حرف را برای کمرنگ کردن یا فاصله گرفتن از قتل‌عام نمی‌گویم، بلکه برای این است که با درک و دیدی مرزبندی کنم که فلسطین و آنچه در آنجا می‌گذرد را به‌طوری ریشه‌ای از اینجا [غرب] یا جاهای دیگر، نسبت به روابط اجتماعی سرمایه‌داری مغایر و بیگانه می‌کند.

سوال: تو از این ایده دفاع می‌کنی که اسرائیل و فلسطین را درواقع باید به‌عنوان یک مجموعه‌ی واحد در فضای سرمایه‌داری جهانی و منطقه‌ای در نظر گرفت. می‌توانی برای ما توضیح دهی که چرا؟

پاسخ: پروژه صهیونیستی از ابتدا، در فلسطین تشکیل یک جامعه یهودی جداگانه را در سر می‌پروراند. این پروژه به پاکسازی قومی ۱۹۴۸-۱۹۴۷ منجر شد، اگرچه این طرح کاملاً محقق نگشت، اما فضایی "یهودی" ایجاد کرد که اساساً منشأ اروپایی داشت. در سال ۱۹۶۷ که اسرائیل نوار غزه و کرانه باختری را که به ترتیب توسط مصر و اردن ضمیمه شده بودند اشغال کرد، دیگر جمعیتِ تحتِ مدیریتِ اسرائیل عمدتاً یهودی نبود. در همان زمان بود که یک ناسیونالیسم خالصاً فلسطینی - و دیگر نه فقط "عربی" - به‌وجود آمد. از این زمان، می‌شد این احساس را داشت که در یک سرزمین، دو "ملت" در برابر یکدیگر قرار دارند، اما در غزه و کرانه باختری از بطن این ناسیونالیسمِ فلسطینی تا به امروز هیچ موجودیت دولتی جداگانه‌ای به‌جز بر اساس مدیریت "جیبی" پدید نیامده است. قلمرو تحت کنترل اسرائیل به این شکل نیست که یک طرف سرزمین‌های یهودی باشد و طرف دیگر سرزمین‌های فلسطینی. بسیاری از مناطقی که عمدتاً فلسطینی هستند در قلمرو دولتِ تشکیل‌شده (اسرائیل) در سال ۱۹۴۸ قرار داشته و [از طرف دیگر] جمعیت قابل توجهی از شهرک‌نشینان اسرائیلی در کرانه باختری حضور دارند. این سرزمین به پازلی می‌ماند که در آن اگر تعلقات ذهنی حاکم را کنار بگذاریم، خودِ تمایزات ملی موضوع تقسیم‌بندی‌های فرعی متعددی هستند که ممکن است قومیتی هم باشند (از جمله از جانب "یهودیان") اما امروزه ماهیتی اجتماعی پیدا کرده و همگی در اقتصاد اسرائیل ادغام شده‌اند؛ بنابراین، عزیمت از "یکی‌بودنِ جا و فضا" بین اسرائیل و فلسطین راهی است برای خروج از تحلیلی که فلسطینی‌ها را به‌عنوان "مردمی بدون دولت" در نظر می‌گیرد که با اتکا به یک احساس تعلق مشترک و یک محرومیت واحد و یکسان متحد شده‌اند. این خوانش تمایل دارد تا مقوله‌های ملی را که به‌طور اجتماعی تولید می‌شوند، ذاتی و ماهوی جلوه دهد و همچنین خشونت دولت اسرائیل را به‌نوعی تداوم متصل سازد که از ۱۹۴۸ ادامه دارد، تداومی که در نتیجه بر ارتباط قضیه با پویایی‌های جهانی چشم می‌بندد.

آنچه از یک سال پیش در حال وقوع است، جنگی نیست که بین دو فضای ملی، صف‌کشیده در مقابل هم در جریان باشد بلکه اقدامی است که یک طرف با هدف تسخیر و انحصار منابع و بازارها دست به آن می‌زند. این "مردم فلسطینی" نیستند که در کشاکش بین دو ملت که برای بقا خود می‌جنگند زیر بمب‌ها غرق می‌شوند؛ نوار غزه یک موجودیت اجتماعی خارج از اسرائیل نیست؛ نوار غزه تقریباً شصت سال است که در بازار و سرمایه‌داری اسرائیل ادغام شده‌ است. اکثریت قریب به اتفاق فلسطینی‌هایی که در آنجا زندگی می‌کنند، درواقع پرولترهایی هستند که از منبع معیشت خود بی‌بهره‌اند و کالاهای اسرائیلی را با واحد پول اسرائیلی ‌خریده و مصرف می‌کنند؛ اما آنها کارگرانی تلقی نمی‌شوند که نیروی کارشان مستقیما استثمار شود. آنها مازاد جمعیتی را می‌سازند که سرمایه اسرائیلی در دهه ۱۹۹۰ از بازار کار طرد کرده و در "اردوگاه‌های" عظیمِ، در چند ده کیلومتری تل‌آویو پارک و محصور نموده است و با آنها طبق منطق "حیوانی‌کردن"ی رفتار می‌کند که در تاریخِ استعمار ثبت است.

سوال: آیا می‌توانی تاریخچه ادغام این فضا (و نیروی کارِ آن را) در بازار سرمایه‌داری شرح دهی؟

پاسخ: از نقطه نظر بازار، فضای "فلسطینی" پس از تقسیم امپراتوری عثمانی بعد از جنگ جهانی اول تشکیل شد. ما از موقعیتی عزیمت می‌کنیم که ساختارهای فئودالی همراه با آغاز یک بورژوازی تجاری در آن حاکم است. صهیونیسم و دوره قیمومیت درواقع سرآغاز پرولتریزه شدن دهقانان عرب فلسطینی است؛ اما محرک حقیقی سال ۱۹۴۸ و نکبه "فاجعه" بود: بورژواها و اربابان فئودالِ فلسطینی، اموال منقول خود را زیر بغل زده و مناطق تحت کنترل اسرائیل را ترک کردند؛ روستاییان فلسطینی هم که عمدتاً رعیت و کشاورز اجاره‌نشین بودند، از زمین‌های خود رانده و در اردوگاه‌ها تلمبار شدند.

در استعماری که اسرائیل حاکم نموده می‌توان سه دوره را از هم متمایز کرد. ابتدا طی سال‌های ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۷  با شروع شهرک‌سازی‌ها، در برابر دهقانان فلسطینی، اسرائیل از نوعی سیاست مشابه استعمار اسطیتانی (ایجاد وطن) استفاده می‌کند: پاکسازی قومی، غصب زمین و ورود سرمایه و نیروی کارِ "یهودی". این سیاست یک نتیجه تبعی دارد و آن همان‌طور که در بالا گفتم، وارد کردن یک پرولتاریای یهود است که در اصل متعلق به جهان عرب بوده و به این ترتیب قومیتی گشته و گرفتار در یک رابطه‌ی استعماری، استثماری و حیوانی‌کننده. انباشت سرمایه در این دوره، زیر چنگال یک دولت برنامه‌ریز قَدَر‌قدرت انجام می‌گیرد که در دست زبدگان اَشکِناز(یهودیان اروپای مرکزی و شرقی) و سوسیالیست بوده و از همراهی اتحادیه‌های کارگریِ هم که در خود ادغام‌ کرده برخوردار است.

دوره دوم، تقریباً بین سال‌های ۱۹۶۷ تا ۱۹۹۰، با فتح غزه و کرانه باختری آغاز می‌شود که با وضعیت استعماری از نوع "استثمار نیروی کار بومی" روبه‌رو هستیم. در این دوره سرمایه‌داری اسرائیل در حال ورود به مرحله‌ی ادغام فشرده با سرمایه بین‌المللی از جمله از طریق صنایع نظامی است. حدود بیست سال، پرولتاریای فلسطینی در اردوگاه‌های غزه و کرانه باختری به نوبه خود ادغام گسترده در مناسبات دستمزدی را، در بخش‌هایی که تخصص کمتری می‌طلبید مثل کار ساختمانی، کشاورزی و غیره تجربه می‌کند.

قرارداد اسلو مرحله جدیدی را گشود و آن رابطه‌ای استعماری بود ساختاریافته حول چهره یک مازاد جمعیت فلسطینی که مدیریتش به نوعی رابطه پیمانکاری واگذار می‌شد. اسرائیل همچنان کنترل سرزمین را حفظ می‌کند، به تهاجم خود برای از‌بین‌بردن دهقانان ادامه می‌دهد و مدیریت پرولتاریای فلسطینی که در مناطق شهریِ محصور جمع شده‌اند را به یک چارچوب ملیِ (تشکیلات خودمختار) برآمده از مبارزات آزادیبخش واگذار می‌کند. در چنین شرایطی، بخش‌هایی از بورژوازی تجاری که از "نکبه" جان سالم بدربرده بودند – آنهایی که در الخلیل و نابلس لنگر انداخته و در نواحی ضمیمه شده توسط اردن بین سال‌های ۱۹۴۸ و ۱۹۶۷ به سر می‌بردند – در دستگاه مدیریتِ ساف (سازمان آزادیبخش فلسطین) ادغام شدند. کسانی که در دستگاه امنیتی تشکیلات خودگردان فلسطین وارد شدند، منشأیی دوگانه داشتند: یکی مدیران "خارجی" که بین سال‌های ۱۹۹۴ و ۱۹۹۶ جزو اسباب اثاثیه عرفات وارد شدند و دیگرانی که از "داخل" از انتفاضه‌ی اول و زندان‌های اسرائیل بیرون آمده بودند. این طبقه‌ای ترکیبی می‌سازد که به جناح‌های رقیب تقسیم می‌شود؛ از یک رانت امنیتی بین‌المللی برخوردار است اما به‌خصوص در تمام بخش‌های اقتصادی سرزمین‌ها دست دارد، از ساخت‌و‌ساز گرفته تا ساختمان زیرساخت‌ها، تلفن و البته واردات و صادرات با اسرائیل. تمام این بخش‌ها با بازار و سرمایه‌گذاری‌های اسرائیل مرتبط هستند.

سوال: آیا جنگ غزه نشانه ورود به مرحله جدیدی نیست؟

پاسخ: می‌توان چنین فکری کرد. مرحله جدید پس از قرارداد اسلو، با رشد تَورمیِ شیوه‌های کنترلِ به‌کار‌گرفته‌شده توسط اسرائیل بر این پرولتاریای عمدتاً غیرمولد‌شده مشخص می‌شود: بُرش سرزمین به مناطق کوچک، ایجاد یک نظام هذیان‌آور مبتنی بر مجوزهای "اجباری" برای سفر، برای کار، برای دسترسی به درمان همراه با پرونده‌سازی امنیتی عمومی، نظارت بر شبکه‌های اجتماعی، سیستم شناسایی رایانه‌ای و همچنین به‌کارگیری گسترده زورگویی و "آتش‌به‌اختیار بودن" در زمینه بازداشت‌ها، باز و بسته کردن نقاط عبور مرزی و اکتساب انواع مجوز؛ همه این روش‌ها در خدمت آزمودن و کنترل واکنش‌ها و رفتارها به‌کار گرفته می‌شود و ماحصل این فناوری‌ها و نحوه‌ها‌ی عمل وسیعاً شکل کالایی به خود گرفته، صادر شده و به‌این‌ترتیب ارزش تولید می‌کند.

به نظر من از سال گذشته وارد جنبه نظامی این منطقِ "آزمایشی" شده‌ایم. رویه فعلیِ تخریب و قتل‌عامْ تنها بی‌حد و حصر نبوده، بلکه دقیق، فکرشده و کنترل‌شده است بدون آنکه هیچ نوع "پیروزی" برای آن متصور باشد. فرضیه من این است که قتل‌عام در غزه دنباله‌ی نوعی آزمایش و کسب تجربه محسوب می‌شود که برای سرمایه‌داری جهانی ارزش دارد - همان‌طور که به‌نحوی دیگر منطق "ایست-حرکتِ" stop and go اقتصاد جهانی، اعمال‌شده در دوره کُوید، که پای ابعاد زیادی از قدرت بیولوژیک را وسط می‌کشید - با خود به همراه داشت. دقت کنیم که این را نمی‌گویم که ادای پسا‌مدرن بودن در بیاورم و احیاناً بگویم که نوعی منطق سلطهْ خود را از مناسبات سرمایه‌داری مستقل کرده است. پرولترهای مازاد غزه دیگر کارکرد مولدی برای سرمایه اسرائیلی ندارند اما بخش پیشرفته فناوری‌های مورد استفاده در امور مراقبت و نظارت اسرائیل، با ارزش‌افزوده‌ی بالا، به آنها به‌عنوان حیوانات آزمایشگاهی "نیاز" دارد تا پس از کالایی‌شدن وارد گردش بین‌المللی شوند. به این ترتیب بمباران‌ها، شناسایی و نظارت افراد با هوش‌مصنوعی آزمایش می‌شود، قحطی را با دقتی بی‌نظیر مدیریت می‌کنند به‌نحوی که مردم دائماً (همانطور که تا‌کنون بوده) در لبه سوءتغذیه قرار داشته باشند؛ همین کار را در مورد اپیدمی‌ها و غیره انجام داده‌اند.

این منطقِ تهاجم نظامی بی‌پایان به پرولتاریای مازاد غزه، که با پشتیبانی قدرت‌های غربی انجام می‌شود از تمام ادا و اطوار‌های سیاسی که به تزویر خواستار اعتدال هستند پرده برداشته و این نمایش توخالی را عریان می‌کند (کافی‌ست برخورد یک بام و دو هوا و مسئله تحویل سلاح به اوکراین را در نظر گرفت تا متوجه شد که هیچ محدودیتی برای ماشین جنگی اسرائیل از جانب متحدانش وجود ندارد).

سوال: از [وجود] یک بورژوازی و یک پرولتاریا در فلسطین صحبت می‌کنی. آیا می‌توانی تصویری از ترکیب طبقاتی در غزه و کرانه باختری به ما بدهی و توضیح دهی که شرایط مبارزه بین این طبقات چیست؟ آیا این رابطه با اسرائیل است که تعلق طبقاتی را تعیین می‌کند؟

پاسخ: بورژوازی فلسطین یک طبقه ملی و مستحکم را تشکیل نمی‌دهد، شرط حیات این طبقه عملاً در گرو تسلیم شدن او در برابر سرمایه و دولت اسرائیل است. سرمایه‌داران فلسطینی (اگر منظور ما "فلسطینی‌‌الاصل" باشد)، به‌محض اینکه امکان آزادانه سرمایه‌گذاری را به دست بیاورند، به‌طور خودبه‌خودی ترجیح می‌دهند  سرمایه خود را خارج از خاک فلسطین - و در نتیجه خارج از چارچوب ملی اسرائیل - به کار انداخته و از آن سود ببرند. نمی‌توان منکر شد که نفسِ اشغال باعث شده تا طبقه سرمایه‌دار فلسطینی اقلیمی شود. یک محقق آمریکایی (سارا روی Sara Roy) مفهوم "توسعه‌زدایی" را رایج کرده تا نشان دهد چگونه اسرائیل از ایجاد اقتصاد بازار "آزاد"، یعنی بخشی از بازار جهانی، در سرزمین‌های اشغالی جلوگیری می‌کند. اشغال و توسعه سرمایه‌داری، غزه و کرانه باختری را صرفاً در جهتی سوق داده که نسبت به سرمایه اسرائیلی نقش مکمل، انحصاری و تابع داشته، تولید را در مسیر پیمانکاری سمت‌وسو داده و کلا برای سرمایه‌داران اسرائیلی بازاری "اسیر" و محبوس در این سرزمین‌ها ایجاد کرده ‌است. بورژوازی دلال فلسطینی دلایل خوبی برای شکوِه و شکایت از اشغال دارد: این نوعی بورژوازی کمپرادور یا وابسته (اصطلاحی که تروتسکیست‌ها ابداع کرده‌اند)[2] است که فعالیت‌اش به بخش توزیع محدود شده. آیا این بدان معناست که مبارزات این بورژوازی با مبارزات پرولتاریای سرزمین‌ها یکی است؟ مگر اینکه به تئوری لیبرالی نَشتِ ثروت[3] اعتقاد داشته باشیم، باید در صحت آن تردید کرد. آنچه در پویایی اجتماعی‌ای که سرزمین‌های اشغالی را طی می‌کند مرکزیت دارد، این بورژوازی "سیاسی"ای است که در چارچوب قرارداد اسلو شکل گرفته و سرنوشتش به مدیریت پرولتاریای فلسطین مرتبط است. این بورژوازی، از نظر جامعه‌شناسانه تا حد زیادی از بطن این پرولتاریا بیرون آمده، خود را به طبقات حاکم سنتی (آنچه "خانوارهای بزرگ" می‌نامیم) تحمیل نموده، با آنها بیعت کرده و به دنیای آنها وارد شده است. کادرهای میانی این بورژوازی (یعنی حماس در غزه و به‌ویژه الفتح در کرانه باختری) تشکیل‌دهنده یک نیروی انتظامی برای پرولتاریای مازادِ "در صحنه" هستند. آنها در نقطه تلاقی دنیای کنشگری و رانت‌خواری از حمایت‌کنندگان مالی بین‌المللی قرار دارند. این "نخبگان" هر دو به شدت مورد اعتراض‌اند چون هم باید تا جای ممکن راه را بر رقبا ببندند و هم باید پاسخگوی متقاضیانی باشند که به دنبال مستمری هستند. آنها از طریق مبارزه سیاسی به ارتقاء اجتماعی و انتقام طبقاتی تجسم بخشیده‌اند.

وقتی صحبت از پرولتاریای مازاد می‌کنیم منظور این نیست که این مردم کار نمی‌کنند، بلکه به این معناست که آنها به حاشیه‌ استثمار سرمایه‌داری رانده شده‌اند. بسیاری از آنها به شیوه‌ای نامنظم و بُریده‌بریده، در سازه‌های کوچک، اغلب تجاری، با دستمزد‌های بُخور و نمیر و بدون هیچ‌گونه قراردادی کار می‌کنند؛ با مزدی حدود 10 دلار در روز، درحالی‌که قیمت تمام‌شده کالاها بنابه شاخص‌های بازار اسرائیل تعیین می‌شود.

در کرانه باختری هم، آنهایی که در واقع در اسرائیل مشغول‌اند، در کار ساختمانی، خدمات یا کشاورزی و غیره کار می‌کنند و در بی‌ثباتی کامل به سر می‌برند یا در وضعیتی غیرقانونی یا وابسته به واسطه‌ها و دلال‌ها برای دسترسی به مجوزهایی که هر لحظه امکان لغو آنها وجود دارد سرگردان هستند، (مجوزها از 7 اکتبر به حالت تعلیق درآمده‌اند). کارگران قراردادی حدود 1400 یورو در ماه دستمزد می‌گرفتند که از آنْ باید هزینه‌های غیرقابل تحمل "رفت‌وآمد" و خرید اغلب مجوزهای کار کسر می‌شد.

در کرانه باختری، کماکان مختصری اقتصاد دهقانی وجود دارد که اغلب جنبه "جزئی و تکمیلی" داشته و آن هم زیر فشار استعمار است. روند پویای پرولتر شدن دهقانان از آغاز صهیونیسم به‌طور مدام ادامه داشته؛ امری که پیامد مستقیم روند غصب اراضی و سودآور کردن آنها‌ست؛ و سپس همان‌طور که گفتیم دنیایی از رانت سیاسی وجود دارد که منشأ آن پولی است که از طریق حامیان بین‌المللی جهت دفاع از نوعی ثبات نسبی سرازیر می‌شود؛ ثباتی که برای حفظ منافع‌شان ضروری است. برای مثال این رانتْ معیشتِ چیزی بین یک چهارم تا یک سوم جمعیت را تأمین می‌کند. باید یادآور شد که ۴۰ درصد از کارکنان بخش دولتی برای نیروهای امنیتی تشکیلاتِ خودمختار کار می‌کنند. به آنها بنابر جدول "رسمی" قانونیِ دستمزدها حقوقی حدود 450 یورو در ماه پرداخت می‌شود، اما این وجوه پرداختی توسط اهداکنندگان و اسرائیل (از طریق سیستم بازپس‌گیری مالیات‌ها و عوارض) به تشکیلات خودگردان، دائماً در معرض تهدید قرار داشته و در خیلی از اوقات منجر به کاهش یا تعلیق پرداخت حقوق می‌شود.

علاوه‌بر‌این، بخشی از این درآمدِ ناشی از رانت سیاسی توسط کادرهای سیاسی به نفع خودشان، برای حفظ مشتریان و توسعه سرمایه‌گذاری در بخش غیررسمی مورد اختلاس قرار می‌گیرد. بخش قابل‌توجهی از پرولتاریای مازاد به لطف این اختلاس‌ها زنده است. این یک جمعیت اجتماعی بی‌قرار و پرتکاپوست که در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ به‌طور گسترده در نیروی کار مزدبگیر در اسرائیل ادغام شده و در طول دو انتفاضه هم به‌طور گسترده بسیج شده بود. این پرولتاریا در اردوگاه‌های پناهندگان متمرکز شده است، یعنی جایی ‌که در طول تاریخ محل پرورش "طبقات خطرناک" فلسطینی بوده و امروزه نیز به همین شکل باقی مانده است. در غزه و کرانه باختری، از جبالیا تا جنین، این "حومه‌های در حومه" زیر آتش دائمی ارتش اسرائیل قرار دارند.

بنابراین، بی‌ثباتی و فرّار بودن ساختار اجتماعی در سرزمین‌های اشغالی امری است که باید همواره در نظر داشت. بورژوازی سیاسی و به‌ویژه کادرهای اجرایی آن، همواره در معرض خطرِ نزول مدام قرار دارند، یعنی این‌که از مقام همکار اسرائیل عقب رانده شوند و در وضعیت مبارز و دست‌آخر زندانی قرار گیرند.

سوال: و در غزه؟

پاسخ: در غزه، از سال 2007 که حماس در قدرت بوده، مرکزیت رانت سیاسی و بورژوازی اساساً "کمپرادور"ی که در مدارهای سیاسی ادغام شده بود، یکسان باقی مانده است، اما در شرایط محاصره این امر موجب تقلیل سرمایه‌گذاری‌ها شده و به بی‌ثباتی شدت بخشیده است. این رانت‌ها ناشی از کنترل حمل‌و‌نقل کالاها و کمک‌های  بین‌المللی از قطر و ایران است. مقاطعه‌کاران و تُجاری که در سال‌های اخیر مثلاً از طریق اقتصاد تونل‌ها برای خود ثروتی دست و پا کرده‌اند، این کار را در ارتباط مستقیم با دستگاه امنیتی حماس انجام می‌دهند.

آیا در شرایط کنونی غزه، اصلا می‌توانیم از ساختار طبقاتی صحبتی کنیم؟ همیشه در چنین شرایطی که تصور هر فردایی نا‌ممکن است، گروه‌هایی پیدا می‌شوند (از افراد مرتبط با حماس، سازمان‌های نظامیِ طایفه‌ای، یا باندهای مسلح) که موفق به معاملاتی شده و ثروتی بهم‌می‌زنند. اما این امر یک ساختار طبقاتی ایجاد نمی‌کند یا اگر بکند هم، باید آن را ساختاری طبقاتی در نظر آورد از نوعی که در اردوگاه‌های کارِ اجباری وجود دارد و در طول زمان نمی‌توان بخشی از یک بازتولید اجتماعی تلقی کرد.

ادامه دارد...

[1] - دانشجوی دکترای علوم سیاسی در موسسه مطالعات سیاسی دانشگاه اکس‌آن‌پروانس فرانسه. تحقیقات وی متمرکز بر کرانه باختری و اردوگاه‌های پناهندگان است.

[2]- اصطلاح "سرمایه‌داری کمپرادور" یا وابسته ربطی به تروتسکیسم نداشته و به مبتکرین برزیلی تئوری وابستگی، فرناندو کاردوزو و همین‌طور انزو فالتو و اثر مشترک این دو: "وابستگی و توسعه در آمریکای لاتین" (۱۹۶۹) تعلق دارد. کاردوزو بعدها به مواضع لیبرالی متمایل شد و حتی به ریاست جمهوری برزیل رسید. مترجم

[3]- یکی از تئوری‌های اقتصاد سیاسی بورژوایی که معتقد است تنها روش رشد اقتصادی و غنی شدن جامعه از طریق فراهم گشتن سودِ سرشار برای طبقات بالایی و در نتیجه نَشت کردن بخشی از آن به طبقات تحتانی است.

چگونه حول درهم‌کوبیدن غزه توافق ایجاد می‌شودلبنان2.jpg

اقتباس و ترجمه‌ای از متن دیدیه فَسَن[1]

به‌دلیل اهمیت و مرکزیت مسئله فلسطین، ما در اینجا اقتباس و ترجمه‌ی بخشی از آخرین کتاب دیدیه فَسٓن «شکستی شگفت‌آور» را که اخیراً انتشارات دِکورت Découverte منتشر کرده ارائه می‌کنیم.

*******

واقعیتی که بدون شک بیش از هر چیز و تا مدت‌ها وجدان انسان‌ها، حتی خود اسرائیلی‌ها را آزار داده و ذهن‌شان را درگیر خواهد کرد، نابرابری فاحشی است که در برخورد با ارزش زندگی در غزه شاهد هستیم.

مضمون چنین امری که می‌توان آن را اوج بی‌عدالتی در جهان تلقی کرد، این است که یک زندگی کمتر از زندگی دیگری ارزش دارد؛ و این چیزی است که امروزه به‌طور گسترده‌ای از خلال رسانه‌های حاکم تبلیغ می‌شود.

می‌شنویم که تاکنون چند ده هزار فلسطینیْ قربانیِ بمباران ارتش اسرائیل شده‌اند و این کشت‌و‌کشتار ادامه دارد.

این‌ عددها همه فقط آمار مرگ بوده و از مرگ سخن می‌گویند انگار که زندگی فلسطینی‌ها فقط از طریق نابودی‌شان قابل‌تصور باشد. اما آنها موضوع بزرگ‌ترین نابرابری‌ها هستند، نابرابری در زندگی‌هایی است که به گونه‌ای کاملاً متفاوت تجربه می‌شوند؛ وقتی از یک‌ طرف بچه‌ها و جوانان اسرائیلی روی ساحل تل‌آویو توپ‌بازی می‌کنند و یا بر امواج مدیترانه سُرمی‌خورند، فرزندان فلسطینی‌ در تمام طول زندگی‌شان مورد طرد، تبعیض، تحقیر، ممانعت، تخریب مزارع و خانه‌هایشان و غصب اراضی توسط دولت اسرائیل قرار گرفته و تجربه‌شان از زندگی‌ مملو از خشونت و زورگویی ارتش است.

اصطلاحی که غالباً در بساط اشغالگر در مورد فلسطینیان مورد استفاده قرار می‌گیرد «در دسترس و اختیار بودن» است، به این معنا که می‌توان هر زمان بدون ارائه هیچ دلیل و مدرکی آنها را بازداشت کرد، بدون اتهامْ زندانی‌شان کرد و در صورت لزوم، از آنها به‌عنوان ابزار چانه‌زنی در مذاکرات استفاده نمود؛ این روش حتی توسط دیوان عالی اسرائیل تأیید شده است – و به تبعِ مفهوم بالا، «دور انداختنی بودن» هم شامل فلسطینیان می‌شود– می‌توان آنها را کُشت یا مجروح کرد و معمولاً از مصونیت کامل هم برخوردار بود.

یک جنبه از این تجربه توسط جرم‌شناس فلسطینی نادره شلهوب- کِوورکیان در مقاله‌ای درباره «اشغالِ حواس» در بیت‌المقدس شرقی تحلیل شده است؛ یعنی روشی که به‌واسطهٔ آن روابط قدرت از طریق خرده- تجاوزهایی دائمی در حواس پنج‌گانه‌ی فلسطینیان نفوذ کرده و جسم‌ها را به استعمار می‌کشد؛ مثلاً در یاد اهالی بیت‌المقدس خوب مانده که چگونه پلیس به در و دیوار خیابان‌ها و مدارس محله‌های عربی مایعی بدبو و متعفن می‌پاشید، به‌طوری‌که بوی گندیدگی آن‌قدر شدید و ماندگار بود که ساکنان دیگر نمی‌توانستند از خانه‌های‌شان خارج شده و تحصیل دانش‌آموزان مختل می‌شد و این بوی آلودگی و کثافت حتی در حافظه بدن‌ها نفوذ می‌کرد.

همچنین، می‌دانیم که غزه سال‌هاست دائماً تحت نظارت و حمله پهپادها قرار دارد؛ پهپادهایی که صدای مداوم و آزاردهنده‌شان- که این روزها با صدای بی‌وقفه هواپیماها و بمباران‌ها، موشک‌ها و تانک‌ها همراه است - به‌نحوی دائمی به ساکنان یادآوری می‌کند که در وضعیت اشغال و تحت‌سلطه قرار دارند؛ اما هرگز در رسانه‌های بزرگ غربی از این واقعیت خبری نمی‌شنویم.

ساری مقدسی، استاد ادبیات تطبیقی آمریکایی، می‌نویسد: پس از ۷ اکتبر، از روشنفکران فلسطینی دعوت شد تا درباره حمله حماس نظر بدهند، اما هیچ‌کس از خود تمایلی به شنیدن نظرات آنها در مورد اتفاقات قبل و بعد از این واقعه نشان نداد.

یکی از بهانه‌هایی که عموماً از جانب رسانه‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرد این است که این سکوت در باب آنچه ساکنان غزه تجربه می‌کنند، به‌دلیل دشواری‌های خبررسانی و عدم‌دسترسی به شواهد است، زیرا ارتش اسرائیل روزنامه‌نگاران فلسطینی را می‌کُشد، حضور همکاران خارجی آنها را ممنوع کرده و تنها در صورتی به آنها اجازه ورود به غزه را می‌دهد که زیر نظر خودش باشند؛ از طرف دیگر دولت به‌طور متناوب ارتباطات منطقه با جهان خارج را قطع می‌کند. با این حال، گزارش‌هایی در محل تهیه شده، شهادت‌هایی جمع‌آوری گردیده و تصاویری تولید شده که تنها شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های مستقل توانسته‌اند آنها را به بیرون فرستاده و منتشر کنند. پس سکوت کَرکننده رسانه‌های بزرگ تنها به دلیل عدم‌دسترسی نبوده و بیانگر گزینش‌های هیئت تحریریه‌ این رسانه‌هاست.

همان‌طور که «انجمن اَکریمد» تحلیل می‌کند، رسانه‌های اصلی فرانسه در برخورد به فلسطین از خودْ نوعی «شفقت گزینشی» نشان داده‌اند. آنها روایت‌های گروگان‌های اسرائیلی آزادشده را با تفصیل نقل کرده‌اند، اینکه  در دوران اسارت‌شان از گرسنگی آزرده شده‌ و از این امر شاکی بودند… بدون آنکه بگویند چگونه در غزه تحت محاصره دست‌یابی  به مواد غذایی با چه دشواری و خطراتی همراه است؛ بدون آنکه اسارت آنان را با وضعیت زندانیان فلسطینی که زیر بدترین  تحقیرها و شکنجه‌ها قرار دارند مقایسه کنند.

رسانه‌ها با جزئیات از اضطراب دانش‌آموزان اسرائیلی که نزدیک مرز لبنان زندگی می‌کنند گزارش می‌دهند، اینکه مجبورند هنگام شنیدن صدای آژیرها به پناهگاه‌ها بروند، اما هیچ اشاره‌ای به هراس وصف‌ناپذیر کودکان فلسطینی غزه نکردند که هیچ مکانی برای پناه گرفتن از بمب‌هایی که محله‌هایشان را ویران می‌کند، ندارند. آنها به آزار روانی موج‌سواران اسرائیلی در ساحل تل‌آویو توجه دارند که گویا «جنگ» غزه موجب  اضطراب روانی‌شان شده اما از تجربه زنان فلسطینی که بمب‌ها و موشک‌های اسرائیلی شیرشان را خشکانده و از شیردهی به نوزادان گرسنه خود هم محروم هستند یا کودکانی که دیگر غذایی برای خوردن ندارند، سخنی نمی‌گویند.

به این ترتیب، رسانه‌های اصلی، بر انسان‌بودن اسرائیلی‌ها، تا کوچکترین و ظریف‌ترین ابعاد آن تأکید می‌ورزند و آن را با آب‌و‌تاب تشریح می‌کنند، در همان حال منکر هرگونه انسان‌بودنی برای فلسطینیان هستند که فقط لایق خشونت و نابودی‌اند. آنها با جزئیات به «موفقیت» عملیات نظامی در آزادسازی چهار گروگان اسرائیلی در تاریخ ۸ ژوئن ۲۰۲۴ و از ابراز «شادی» مردم در استقبال از آنها در تل‌آویو پرداختند و تنها در پایان گزارش، هزینه‌ی انسانی این مداخله را برای فلسطینی‌ها ذکر کردند: ۲۷۴ کشته، از جمله ۶۴ کودک و ۵۷ زن، و ۷۰۰ زخمی. در رسانه‌های رسمی از «آزادسازی گروگان‌ها» صحبت شد؛ درحالی‌که این رویداد در رسانه‌های مستقل به‌عنوان «کشتار اردوگاه پناهندگان نصیرات» شناخته می‌شود.

این پدیده جدیدی نیست که درگزارش‌ها فقط صدای اولی‌ها شنیده می‌شود و صدای دومی‌ها در سکوت خاک می‌شود. به‌علاوه، شبکه اجتماعی جهانی‌ای مثل متا (Meta) یا X پیام‌هایی که توسط فلسطینیان یا حامیان آنها نوشته می‌شود را، به‌ویژه زمانی که درباره نقض حقوق بشر توسط ارتش اسرائیل باشند، از حساب‌های خود حذف می‌کنند، حتی زمانی که این پیام‌ها تقریباً همیشه با اظهارات مسالمت‌آمیز همراه بوده‌اند.

به‌طور کلی وضعیتی حاکم است که ما تقریباً هیچ چیز درباره مقاومت روزمره فلسطینیان در برابر سختی‌ها و خواست و آرزوی آنها برای زندگی در صلح نمی‌دانیم. با این حال، یک واژه عربی وجود دارد که معمولاً برای توصیف واکنشِ آنها در برابر سختی‌های اشغال و سرکوب اسرائیل استفاده می‌شود: واژه «صُمود»، همان‌طور که انسان‌شناس لیویا ویک Livia Wick  نیز تحلیل کرده است[2]، به معنای استقامت، پایداری و توانایی آنها برای ادامه زندگی با حیثیت و عزت است.

از تاریخ ۷ اکتبر، «توجه گزینشی» رسانه‌ها در برخورد به «جنگ» اخیر که فلسطینی‌ها را از جریان اخبار به‌کل کنار گذاشته، موجب گشته که آنها را فقط به‌عنوان مبارزان بی‌رحم یا قربانیان بی‌نام‌و‌نشان بشناسیم. کسی نخواسته یأس آنها را از عملکرد جامعه بین‌الملل که آنها را بی‌دفاع به حال خود رها کرده، گزارش کند. برخی از روزنامه‌نگاران باوجدان بی‌بی‌سی طی نامه‌ای به مدیریت خود، نسبت به جانبدارانه بودن ارائه وقایع اعتراض داشته و به‌ویژه به تفاوتی اشاره داشتند که در نحوهٔ انسانی جلوه دادن سوگ خانواده‌های اسرائیلی نسبت به خانواده‌های فلسطینی وجود دارد.

در واقع، اغلب این رسانه‌های مستقل و منتقد بودند که امکان اطلاع‌رسانی بی‌طرفانه‌تری درباره وقایع غزه را فراهم می‌کردند؛ رسانه‌هایی مانند مدیاپارت، پولیتیس، بلاست یا اوریان ۲۱ در فرانسه، بوستون ریویو، دِ نیشن، اینترسپت، موندویس در ایالات متحده، لندن ریویو آو بوکز و میدل ایست آی در بریتانیا، +۹۷۲ در اسرائیل و الجزیره در جهان عرب[3]. در این رسانه‌ها می‌شد صدای فلسطینیان را شنید، به گزارش‌هایی دست یافت که از تبلیغات اسرائیل مستقل بودند، به تحلیل‌های روزنامه‌نگاران و دانشگاهیان منتقد دسترسی داشت و تحقیقات مستقلی را مطالعه کرد که در نهایت بسیاری از رسانه‌های اصلی نیز دست‌آخر برخی از آنها را بازتاب می‌دادند.

یکی از نشانه‌های این تبعیض آشکار به شمارش قربانیان مربوط می‌شود. هر بار که آمار کشته‌شدگان فلسطینی در رسانه‌ها ذکر می‌شد، همراه با عباراتی مانند «طبق گفته وزارت بهداشت غزه» همراه بود، در‌حالی‌که هیچ عبارت مشابهی برای نسبی کردن داده‌های ارائه‌شده توسط مقامات اسرائیلی معمول نبود.

این معیار دوگانه، این «یک بام و دو هوا» به‌ویژه زمانی قابل توجه است که از یک سو، دولت اسرائیل کنترل شدیدی بر ارتباطات اعمال می‌کند و کار راستی‌آزمایی را برای روزنامه‌نگاران - حتی در مورد واقعیت اعضای حماس که کشته یا زندانی شده‌اند - بسیار دشوار می‌سازد؛ از سوی دیگر، آمار و ارقام ارائه‌شده توسط مقامات فلسطینی، که بارها آمادگی خود را برای راستی‌آزمایی بیرونی اعلام کرده‌اند، در جنگ‌های گذشته دقیقاً با آنچه که تحقیقات مستقل بعدی تأیید کرده، مطابقت داشته است.

رئیس‌جمهور ایالات متحده در ۲۵ اکتبر ۲۰۲۳ گفت: «من هیچ مدرکی ندارم که فلسطینی‌ها در مورد تعداد کشته‌شدگان حقیقت را بگویند» و به اظهارات سخنگوی ارتش اسرائیل ارجاع می‌داد که گفته بود این آمار همیشه اغراق‌آمیز است. روز بعد، وزارت بهداشت غزه فهرست ۶۷۴۷ قربانی را با نام، سن، جنس و شماره کارت شناسایی منتشر کرد.

در‌عین‌حال، مطالعه‌ای که در یکی از معتبرترین نشریات پزشکی بین‌المللی منتشر شد[4]، داده‌های ارائه‌شده توسط نهاد فلسطینی را تأیید کرد. زیر سئوال بردن آمار مرگ‌و‌میر نسبت به قربانیان جنگ ظلمی مضاعف است. آنها زندگی‌شان را از دست داده‌اند و مرگشان نیز انکار می‌شود. چنین چالشی به‌ویژه بدبینانه است، زیرا مرگ‌و‌میر در غزه توسط وزارت بهداشت فلسطینی به‌شدت کمتر از حد واقعی گزارش شده است؛ از یک سو، تنها اجساد یافت‌ و شناسایی‌شده شمرده می‌شوند و اجساد افرادی که زیر آوارها دفن هستند یا به ‌زیر بولدوزرهای اسرائیلی رفته‌اند، نادیده گرفته می‌شوند و از سوی دیگر، مرگ‌و‌میر ناشی از بیماری‌ یا عدم‌امکان مداوا یا آنها که به‌واسطه سوءتغذیه، کم‌آبی و کمبود دارو به هلاکت رسیده‌اند و به‌ویژه متعلق به آسیب‌پذیرترین گروه‌ها مانند نوزادان و سالمندان هستند اصلاً ثبت نمی‌شوند.

تنها یک تحقیق اپیدمیولوژیک در جمعیت می‌تواند بعدها میزان ازدیاد مرگ‌ومیر ناشی از عملیات نظامی اسرائیل را ارزیابی کند. مطالعه‌ای که توسط موسسه واتسون در ارتباط با جنگ‌های قرن بیست‌و‌یکمی که ایالات متحده در آنها دست داشته، نشان داد که تعداد مرگ‌های غیرمستقیم مرتبط با افت اقتصادی، عدم امنیت غذایی، تخریب زیرساخت‌ها، آلودگی محیط زیست، شیوع بیماری‌ها و ویرانی سیستم بهداشت، چهار برابر تعداد تلفات مستقیم است.

به نظر می‌رسد که جنگ غزه، به دلیل مرگ‌های ناشی از کشتار مستقیم ارتش و همچنین تأثیرات کوتاه‌مدت و میان‌مدت سوءتغذیه، عدم بهداشت و کمبود مراقبت‌های پزشکی، حداقل ۱۰۰٬۰۰۰ قربانی داشته است، که نسبت قابل توجهی از آنها نوزادان، کودکان کم‌سن‌و‌سال هستند، بماند که باید آسیب‌های روانی‌ای را هم در نظر گرفت که بازماندگان تا ابد با خود خواهند داشت.

اما تنها کمیت تلفات فلسطینی مورد مناقشه قرار نگرفته است. کیفیت آنها را نیز زیر سئوال برده‌اند. برای تقلیل دادن و کوچک شمردن  تفاوت‌ عظیمی که بین قربانیان دو طرف موجود است، گاهی اوقات معادل بودنِ معنا و اهمیتِ یکسان این تلفات زیر سئوال رفته است؛ آنچه این موضع را مستدل می‌کند این ادعاست که افراد اسرائیلیِ کشته شده، به‌عنوان یهودی کشته شده‌اند و بنابراین انسانیت آنها نادیده گرفته شده است، در‌حالی‌که «دیگران» - بخوان فلسطینیان - به‌طور تصادفی و جانبی در چارچوب یک عملیات نظامی «علیه دشمن» کشته شده‌اند.

این استدلال از یک سو، در نظر نمی‌گیرد که به گفته مسئولین حماس، حمله آنها هم، «علیه دشمنی» بوده است که طی بیش از نیم‌قرن زمین‌ها و حقوق فلسطینیان را به‌نحو غیرقانونی تصاحب کرده (اگرچه این نمی‌تواند وجود تمایل ضد‌یهودی را به‌کل منتفی کند) و از سوی دیگر، منکر سخنان رهبران و نظامیان اسرائیلی می‌شود که به‌طور صریح انسانیت فلسطینیان را انکار کرده و آنها را با حیوانات مقایسه می‌کنند. این ایده که حمله به جنوب اسرائیل از جنگ در نوار غزه بی‌رحمانه‌تر بوده است، احتمالاً از آنجا نشأت می‌گیرد که در مورد اول، مهاجمان فلسطینی و قربانیان آنها در جریان عملیات به‌وضوح قابل مشاهده‌ بوده‌اند، در‌حالی‌که در مورد دوم یعنی بمباران و حتی محاصره غزه، کسانی که دستورات را صادر می‌کنند و دیگرانی که آنها را به اجرا در‌می‌آورند از دیده‌ها پنهان می‌مانند.

به‌همین‌ترتیب، شلیک‌ توپخانه‌ای سربازان اسرائیلی که در بُرجک تانک‌های‌شان نشسته و یا بمباران پهبادهایی که از راه دور و به‌نحوی نامرئی کنترل می‌شوند، به نظر غیرشخصی‌تر و بی‌روح‌تر از شلیک‌ سلاح‌های خودکاری به‌نظر می‌رسد که توسط خودِ  مبارزان فلسطینی فیلم‌برداری می‌شود. فاصله عاطفی‌ای که بینندگانِ خارج از صحنه‌، چه در اسرائیل و چه در نقاط دیگر جهان، نسبت به خود وقایع تجربه می‌کنند، از یکدیگر کاملاً متفاوت است. با این حال، هیچ بدیهی نیست که کشته شدن در یک کیبوتص یا در خیابانی در غزه، برای قربانیان غیرنظامی و نزدیکان‌شان تفاوت تعیین‌کننده‌ای داشته باشد، البته جز یک تفاوت: اینکه در سمت ستمگر باشی و به‌عنوان یک انسان آزاد زندگی کنی یا در کنار ستم‌دیده، زیر اسارت و تحت تهدید نیروی اشغالگر.

در همین ارتباط است که در فرانسه، مراسم بزرگداشتی برگزار شد که طی آن، پس از ادای احترام ملی به شهروندان فرانسوی-اسرائیلی‌ای که در حمله حماس جان باخته بودند، رئیس‌جمهور پیشین فرانسه، فرانسوا اولاند از تفاوت «تقریباً هستی‌شناسانه‌ی قربانیان تروریسم و قربانیان جنگ» سخن گفته و اظهار داشت که برگزاری مراسمی مشابه برای شهروندان فرانسوی- فلسطینی که در جریان جنگ در غزه کشته شده‌اند، قابل‌تصور نیست. او دلیل این امر را تمایز بین کشته شدن «به عنوان مدافع یک سبک زندگی» در مورد اول، و مردن به‌عنوان «قربانی جانبی» در مورد دوم، دانست.

اینکه سوگ فلسطینی‌ها به‌طور آشکار نسبت به سوگ اسرائیلی‌ها کم‌اهمیت‌تر در نظر گرفته می‌شود - با توجه به تفاوت فاحشی که در تعداد قربانیان انسانی بین دو طرف وجود دارد - نشان‌دهنده ناعدالتی و بی‌انصافی‌ای است که در برخورد به انسان‌ها، حتی پس از مرگ‌شان روا داشته می‌شود.

به گفته فیلسوف آمریکایی جودیت باتلر، «توزیع متفاوت مشروعیت در سوگواری» بر شرایطی تاثیر می‌گذارد که عواطف ناشی از آن به‌طور سیاسی احساس می‌شود، عواطفی مثل وحشت، احساس‌ِگناه، سادیسم، کمبود یا بی‌تفاوتی؛ و همینطور نحوه‌ای که ممکن است در ارتباط با زندگی‌هایی که لایق گریستن نیستند به کار گرفت و مرگشان را عقلانی کرد چرا که از‌میان‌رفتن این جمعیت‌ها برای محافظت کردن از زندگی زندگان ضرور تلقی می‌شود.

این تمایز میان دو نوع زندگی به‌طور واضح و دردناک‌ترین شکلی، خود را در تفاوت میان امکان دفن محترمانه و آیینی کشته‌شدگان برای خانواده‌های اسرائیلی و عدم‌امکان چیزی مشابه برای خانواده‌های فلسطینی نشان می‌دهد. خانواده‌های اسرائیلی حتی وقتی اجسادْ سوخته یا در جریان انفجار تکه‌تکه شده‌اند، قادر به برگزاری مراسم تدفین به‌طور محترمانه و مطابق با آیین‌های مذهبی هستند،  در‌حالی‌که خانواده‌های فلسطینی یا اجساد فاسد‌شده‌ای دارند که زیر آوار در حال پوسیدن‌اند - و گاهی زیر بولدوزرهای اسرائیلی از بین می‌روند - یا در نتیجه امتناع مقامات اسرائیلی از تحویل دادن باقی‌مانده‌های نزدیکان‌شان، اصلاً جسدی برای به خاک‌سپردن ندارند یا در ‌نهایت اجسادشان را به دلیل کمبود جا در قبرستان‌هایی که توسط بمب‌ها ویران شده در گورهای دسته‌جمعی خاک می‌کنند.

بنابراین همه چیز به گونه‌ای است که گویی یک زندگی غیرنظامی اسرائیلی با صدها زندگی یک غیرنظامی فلسطینی تاخت زده می‌شود، گویی که ارزش یکی از آنها صد برابر دیگران است و وقتی به کودکان می‌رسیم حتی هزاران برابر. غرب در اینجا نژادپرستی خالص خود را عیان و تلویحاً تأیید کرد که زندگی سفیدپوستان نسبت به زندگی عرب‌ها ارزش بیشتری دارد. بسیاری از کسانی که برای درخواست آتش‌بس بسیج شده و تظاهرات می‌کنند، در واقع مخالفت خود را از این نابرابری زندگی ابراز می‌دارند.

اما گفتمان سیاسی و رسانه‌ای هرگز بسیج به‌نفع فلسطین را با این عبارات، یعنی برای حق زندگی فلسطینی‌ها و حق آنها برای یک زندگی خوب و سالم منعکس نکرده است. این وضعیت به‌عنوان نوعی «اردوگاه گرایی» جدید توصیف شده است که یک اردوگاه طرفدار فلسطین را در مقابل اردوگاه دیگر، طرفدار اسرائیل قرار می‌دهد. زمانی که ما خواستار پایان قتل‌عام غیرنظامیان شدیم، صرفاً به این دلیل که مردم بی‌گناه را نمی‌کشند، زمانی که خواستار پایان محاصره کامل غزه شدیم، صرفاً به این دلیل که نباید انسان‌ها را از گرسنگی هلاک کرد، زمانی که ما ویران‌شدن بیمارستان‌ها را محکوم کردیم، صرفاً به این دلیل که نباید بیماران و مجروحان را از مراقبت‌های پزشکی محروم کرد، وقتی از تخریب مدارس و بناهای تاریخی انتقاد کردیم، صرفاً به این دلیل که نباید فرهنگ و تاریخ مردمی را آنان سلب نمود، برای بسیاری از مفسران چنین به نظر می‌رسید که نمی توان در برابر این دو اردوگاه، اردوگاه دیگری تصور کرد که اردوگاه زندگی است.

دیدیه فَسَن

اقتباس و ترجمه:‌ ح.س

۲۲ سپتامبر ۲۰۲۴

 *******

[1]  دیدیه فَسَن؛ پژوهشگر انسان‌شناسی، استاد در کالج دوفرانس و دانشگاه پرینستون، دیدیه فسن به‌تازگی کتابی ضروری و شجاعانه درباره اتفاق – و در بسیاری از موارد حمایت فعال – نخبگان غربی از جنگ نسل‌کشی دولت اسرائیل علیه فلسطینیان غزه و پاکسازی قومی که همزمان در کرانه باختری در حال وقوع است، در انتشارات لا دکوورت منتشر کرده است.

[2] نگاه کنید به:

Sumud: Birthday, Oral History,and Persistance in Palestine; 2023 Syracuse University Press.

[3] Mediapart, Politis, Blast ou Orient XXI en France, Boston Review, The Nation, The Intercept, Mondoweiss aux États- Unis, London Review of Books et Middle East Eye en Grande-Bretagne, +972 en Israël, Al Jazeera dans le monde arabe

[4] نشریه پزشکی لانسِت به تاریخ ۵ ژوئیه ۲۰۲۴ تعداد قربانیان را ۱۸۶هزار یعنی نزدیک به ۸ درصد جمعیت غزه ارزیابی کرد. نگاه کنید به:

The Lancet, 5 juillet 2024. Counting the dead in Gaza: difficult but essential

https://www.thelancet.com/journals/lancet/article/PIIS0140-6736(24)01169-3/fulltext

و همچنین به:

Benjamin Huynh, Elizabeth Chin et Paul Spiegel, « No evidence of inflated mortality reporting from the Gaza Ministry of Health », The Lancet, 6 décembre 2023.