Uri Avnery
ترجمه بهروز عارفی
يادداشت مترجم دربارهء يوری آونری، نويسندهء اين مقاله:
Gush Shalom، بلوک يا جبهه صلح يکی از فعال ترين جنبش های صلح طلب در اسرائيل است و يکی از نمايندگان «صدای ديگر» در اسرائيل. يوری آونری رهبر اين بلوک، نماينده سابق کنست (پارلمان) است و روزنامه نگار. او در سال ۱۹۸۲، در حالی که ارتش اسرائيل بيروت را محاصره کرده بود، با ياسر عرفات در مقر فرماندهی وی ملاقات و گفتگو کرد و متن آن را در همان زمان منتشر نمود. آونری و سازمان وی از منتقدين قاطع سياست تجاوزکارانه اسرائيل و طرفدار تشکيل دولت مستقل فلسطين در کنار کشور اسرائيل است.
مقالات او که مرتبا در سايت اين بلوک و نيز برخی رسانه ها منتشر ميشود، بازگو کننده ديدگاه بخشی از مخالفين سياست دولت اسرائيل و طرفداران واقعی صلح است. مقاله زير که در تاريخ دوم اوت ۲۰۰۶ نوشته شده است، گوشه ای از اين نگاه انتقادی را نشان ميدهد.
* * * * * * * * * *

خنجر از پشت

روز پس از خاتمه جنگ، روز خنجرهای بلند خواهد بود.
هر کسی ديگری را ملامت خواهد کرد. سياستمداران يکديگر را سرزنش خواهند کرد. ژنرال يکديگر را ملامت خواهند کرد. اما بيش از همه، ژنرال ها سياستمداران را ملامت خواهند کرد.
هميشه، در هر کشوری پس از هر جنگی، زمانی که ژنرال ها شکست خورده اند، افسانه «خنجر از پشت»، سر بلند ميکند که اگر سياستمداران، درست در آستانهء پيروزی باشکوه و تاريخی ارتش، آن را متوقف نميکردند چه ها و چه ها می شد...
اين امری است که در آلمان پس از جنگ جهانی اول رخ داد، هنگامی که اين افسانه منجر به تولد جنبش نازی گرديد. شبيه اين ماجرا پس از جنگ ويتنام پيش آمد. و اين حادثه در اينجا در حال وقوع در است. نخستين نشانه های آن احساس ميشود.
حقيقت ساده اين است که تا امروز، بيست وسومين روز جنگ، حتی يک هدف نظامی نيز بدست نيامده است. ارتشی که در سال ۱۹۶۷فقط در شش روز، سه ارتش بزرگ عرب را به زانو درآورد، هنوز موفق نشده است از عهده يک «گروه تروريستی» کوچک برآيد، آن هم در مدتی که از جنگ خطير کيپور [اکتبر ۱۹۷۳] نيز طولانی تر شده است،. در آن زمان، ارتش موفق شد در مدت بيست روز، شکست روزهای نخستين جنگ را به يک پيروزی نظامی بدل سازد.
ديروز سخنگويان ارتش، برای ارائه تصويری از پيروزی اعلام کردند که «ما موفق به کشتن ۲۰۰ نفر از ۱۰۰۰ جنگجوی حزب اله شده ايم» (يا۳۰۰ يا ۴۰۰ نفر، چه کسی می شمارد؟) اما پافشاری بر اين نکته که کل جنگجويان حزب اله وحشتناک هزار نفر است، خود بسيار معنادار است.
گزارش ها حاکی از ياس پرزيدنت بوش است. ارتش اسرائيل «بار را به منزل» نداده است. بوش با اين اعتقاد آن ها را به جنگ اعزام کرده که ارتش نيرومند مجهز به پيشرفته ترين سلاح های آمريکائی در عرض چند روز «کار را تمام خواهد کرد». پيش بينی شده بود که حزب اله نابود، لبنان دست نشانده آمريکا، ايران تضعيف و شايد راه برای «تغيير رژيم در سوريه» هموار خواهد شد. نبايد از خشمگينی بوش تعجب کرد.
حتی ايهود اولمرت از او نيز عصبانی تر است. او جنگ را با روحيه ای بالا و دلی اميدوار شروع کرد، چرا که ژنرال های نيروی هوائی قول داده بودند که در چند روز حزب اله و موشک هايش را نابود خواهند ساخت. اکنون قايق او به گل نشسته است و هيچ پيروزی در افق نمايان نيست.
طبق معمول، در پايان نبردها ( وگاه پيش از آن)، جنگ بين ژنرال ها شروع خواهد شد. خطوط جبهه، از هم اکنون در حال شکل گرفتن است.
فرماندهان نيروی زمينی رئيس مغرور ستاد و نيروی هوائی را سرزنش خواهند کرد ، زيرا آنان قول داده بودند که فقط با اتکا به قدرت خود، به تنهائی پيروز خواهند شد. القاء کرده بودند که با ريختن بمب و بمب بمب، جاده ها، پل ها، مناطق مسکونی و روستا ها را ويران می کنيم و ... کار تمام است.
پيروان رئيس ستاد و ديگر ژنرال های نيروی هوائی سرزنش خود را متوجه نيروی زمينی و بويژه فرماندهی نيروی شمال خواهند کرد. سخنگويان آن ها دررسانه ها، از هم اکنون اعلام ميکنند که اين ستاد پر از افسران نالايق است. آن ها را به شمال پرت کرده اند زيرا تصور ميشد که شمال جای پرتی است و عمليات واقعی در جنوب (غزه) و مرکز (کرانه باختری) جريان دارد.
از هم اکنون کنايه ها را می شنويم. زمزمه ميشود که دليل انتصاب ژنرال اودی آدام به فرماندهی شمال، احترام به پدر وی، ژنرال کوتی آدام است که در جنگ اول لبنان کشته شده است.
انتقادات متقابل، همگی واردند. اين جنگ، چه در هوا، چه د رزمين و چه در دريا با اشتباهات نظامی همراه است.
آن ها در غرور وحشتناکی غرق اند. غروری که ما در آن پرورانده شده ايم و بخشی از شخصيت ملی ما شده است. اين امر حتی در مورد ارتش بارز تر است و به درجات بالای نيروی هوائی هم ميرسد.
در طول سال ها ما به همديگر گفته ايم که ما دارای عالی ترين، عالی ترين، عالی ترين ارتش جهان هستيم. نه تنها خود ما به اين مطلب معتقد بوديم، بلکه بوش و همه جهان نيز. از همه گذشته، ما پيروزی حيرت انگيزی را در شش روز در سال ۱۹۶۷ کسب کرديم. اما بايد نتيجه گرفت که اين بار، ارتش پيروزی عظيم ديگری در شش روز کسب نکرد، همه گيج و مبهوت شده اند. چرا، چه اتفاقی افتاده است؟
يکی از هدف های اعلام شده اين جنگ، اعاده حيثيت از توان بازدارنده ارتش اسرائيل بود. در واقع، چنين امری اتفاق نيفتاد.
دليل آن اينست که روی ديگر سکه غرور و تکبر، تحقير عميق اعراب است. منش و روشی که پيش از اين نيز موجب شکست های نظامی گشته است. کافی است که جنگ کيپور را بياد بياوريم . حالا سربازان ما، به سختی در می يابند که«تروريست»ها اراده بسيار بالائی دارند، که آنان جنگجويان مقاومی بوده و فقط کسانی نيستند که در عالم هپروت در رويای فرشته باکره «شان» در بهشت بسر برند.
اما فراتر از غرور خود و تحقير دشمن، يک مشکل اساسی نظامی وجود دارد. پيروزی درجنگ بر مبارزان چريک غيرممکن است. ما اين تجربه را در حضورمان در لبنان که ۱۸ سال طول کشيد، ديديم. با نتيجه ای غير قابل اجتناب، اين کشور را ترک کرديم. حقيقت اينست که بدون مصلحت انديشی و بدون توافقی با طرف مقابل خارج شديم (ما با تروريست ها گفتگو نميکنيم، غير از اين است؟ - حتی اگر آن ها مسلط ترين نيرو در محل باشند) . ولی ما فلنگ را بستيم.
خدا ميداند که ژنرال های کنونی از کجا چنين اعتماد به نفس نايابی يافته اند که به پيروزی در جنگی معتقد شوند که همقطاران شان در گذشته، با آن فضاحت شکست خوردند.
از همه مهم تر اين که حتی بهترين ارتش دنيا نميتواند در جنگی پيروز شود که هدف های آن مشخص نيست. کارل کلاوس ويتز، تئوريسين دانش نظامی گفته است « جنگ چيزی نيست مگر ادامه سياست به راه های ديگر.». اولمرت و پرتز، دو آماتور تمام عيار، واقعيت را به اين صورت آشکار کردند که «جنگ چيزی نيست جز ادامه بی سياستی به روش های ديگر.»
کارشناسان نظامی ميگويند که برای پيروزی در جنگ می بايست ۱ – هدف روشنی وجود داشته باشد. ۲ – هدف قابل دسترس باشد. ۳ – ابزار لازم برای رسيدن به هدف در اختيار باشد. اين سه شرط در اين جنگ وجود ندارد. اين به روشنی تقصير رهبری سياسی است.
بهمين جهت، ملامت اصلی متوجه اولمرت و پرتز است. آنها در برابر وسوسه زمان حاضر تسليم شدند و با تصميمی دولت را بسوی جنگ کشاندند که شتابزده، نسنجيده و بی ملاحظه بود.
همچنان که نهميا استراسلر در هآرتص نوشت: آنها ميتوانستند، پس از دو سه روز جنگ را متوقف کنند، زمانی که همه دنيا می پذيرفت که تحريکات حزب اله پاسخ اسرائيل را توجيه ميکند، هنگامی که در مورد توانائی ارتش اسرائيل جای ترديد وجود نداشت. عمليات ميبايست حساس و سنجيده ميبود.
اما، اولمرت و امير پرتز قادر به توقف جنگ نشدند. نظير آدم های هالو در مقابله با جنگ، اين دو نفهميدند که نبايد به حمايت ژنرال ها تکيه کرد؛
که حتی بهترين طرح های نظامی ارزش کاغذی را که بررويش نوشته شده نيزندارد؛
که در جنگ بايد منتظر وقايع غير مترقبه بود، که هيچ چيز بی دوام تر از افتخار جنگ نيست. مقبوليت جنگ در افکار عمومی [اسرائيل] آنان را مسموم کرد. جمعی از روزنامه نگاران چاپلوس نيز آن دو را تشويق کردند و دچار اين توهم شدند که ميتوانند نقش رهبران جنگی مشهور را ايفا کنند.
مشوق اولمرت، سخنان پرطمطراق و ناباورانه خودش بود. سخنانی که افراد سرباز خودش تعليم داده بودند. پرتز، گويا در مقابل آينه ايستاده و فکر کرده است که نخست وزير آينده، آقای سازمان امنيت و بن گوريون ثانی است.
و بدين ترتيب، مثل دو ساده لوح روستائی، به صدای بوق و کرنا، در راه پيمائی مستقيم به سوی اشتباهات سياسی و نظامی براه افتادند.
منطقی است که بر اين نکته صحه بگذاريم که آنان پس از خاتمه جنگ، بهای ندانم کاری خود را خواهند پرداخت.
از اين مخمصه کامل، چه چيزی بيرون خواهد آمد؟
ديگر کسی از حذف حزب اله، يا خلع سلاح آنان و نابودی همه راکت ها حرفی نميزند. اين امر مدتی است که فراموش شده است. در آغاز جنگ، دولت خشم آلود، نظريه استقرار نيروی بين المللی را در طول مرز با لبنان رد کرد. ارتش معتقد بود که چنين نيروئی از اسرائيل حفاظت نکرده و تنها آزادی عمل آن را محدود خواهد کرد. اکنون، ناگهان، استقرار نيروی بين المللی به هدف اصلی اين کارزار تبديل شده است. ارتش به تنهائی به عمليات ادامه خواهد داد تا «زمين را برای نيروی بين المللی» آماده کند و اولمرت اعلام ميکند که او تا استقرار نيروی بين المللی به جنگ ادامه خواهد داد.
متاسفانه اين ترفند تاسف باری است، نردبانی است برای پائين امدن از بالای درختی بلند. نيروی بين المللی را ميتوان تنها با موافقت حزب اله مستقر کرد. هيچ کشوری حاضر نخواهد شد که سربازانش را به نقطه ای بفرستد که آنان مجبور به جنگ با نيروهای محلی گردند. در هر نقطه ای از منطقه، ساکنان شيعه به روستاهای خويش بازخواهند گشت و از جمله جنگجويان مخفی حزب اله.
مضافا بر اين که حضور اين نيرو منوط به موافقت حزب الله خواهد بود. اگر بمبی در زير اتوبوس حامل سربازان فرانسوی منفجر شود، در پاريس فرياد برخواهد خاست که فرزندان ما را به خانه برگردانيد. شبيه اين ماجرا هنگام انفجار محل استقرار تفنگ داران آمريکائی در بيروت اتفاق افتاد.
آلمانی ها که در هفته جاری با مخالفت خود با آتش بس، جهان را به حيرت انداختند، به يقين سربازی به مرزهای اسرائيل نخواهد فرستاد. تنها چيزی که کم دارند اين است که مجبور شوند بر روی سربازان اسرائيلی آتش بگشايند!
و مهم تر از آن، هيچ چيز مانع حزب الله در انداختن موشک بر سر نيروهای بين المللی، هر وقت که اراده کند، نخواهد شد. در آن صورت نيروهای بين المللی چه خواهند کرد؟ همه منطقه تا بيروت را فلج خواهند کرد؟ اسرائيل چه پاسخی خواهد داد؟
اولمرت نيروئی ميخواهد که بر مرزهای سوريه و لبنان نظارت کند. اين امر خيلی توهم آميز است. آن مرز از غرب تا شمال لبنان کشيده شده است. هر کسی بخواهد اسلحه وارد کند ، دور از جاده های اصلی که تحت نظارت سربازان بين المللی خواهد بود، رد خواهد شد. در طول مرز، صدها نقطه وجود دارد که آنان بتوانند بگذرند. گذشته از آن، در لبنان نيز ميشود با تطميع و رشوه خيلی کارها کرد.
بنابراين، پس از جنگ، ما کم و بيش در همان نقطه ای خواهيم بود که پيش از آغاز اين حوادث غم انگيز قرار داشتيم. قبل از کشتن هزار لبنانی و اسرائيلی، پيش از فراری دادن بيش از يک ميليون انسان، اسرائيلی و لبنانی از خانه هايشان، پيش از نابودی بيش از هزار خانه در لبنان و اسرائيل.
پس از جنگ، شور و هيجان فرو خواهد نشست. ساکنان شمال اسرائيل هم زخم هايشان را التيام خواهند داد. و ارتش به بررسی خطاهايش خواهد پرداخت. هر کسی از مرد و زن اعلام خواهد کرد که از روز نخست عليه جنگ بوده اما سرانجام روز داوری فرا خواهد رسيد. نتيجه می گيرند که اولمرت را بيرون بيندازيد. پرتز را بفرستيد پی کارش و هالوتز را اخراج کنيد.
با توجه به شروع مسابقه ای جديد، تنها چيزی که مسئله را حل خواهد کرد، مذاکرات صلح با فلسطينی ها، لبنانی ها و سوری هاست. و نيز با حماس و حزب اله.
زيرا تنها با دشمن است که پيمان صلح می بندند.


----


اصل مقاله :

The Knife in the Back, Uri Avnery, 2/8/2006
www.gush-shalom.org


Gabriel Péri
۲۶ مه ۱۹۳۶
ترجمهء تراب حق شناس

در ۲۶ مه ۱۹۳۶ گابريل پِری (Gabriel Péri) سياستمدار و روزنامه نگار کمونيست فرانسوی مقالهء زير را دربارهء فلسطين در روزنامهء اومانيته نوشت. تحليلی درست با روشن بينی سترگ و روزنامه نگاریِ صادقانه که امروزه به ندرت ديده می شود.
[برگرفته از سايت www.europalestine.com ]
* * * * * * * * * *

شورش در فلسطين
از يک ماه پيش و دقيقتر بگوييم از ۱۵ آوريل، فلسطين را شورش فراگرفته است. تظاهرات و درگيری های خونين مدام تکرار می شود. در روزهای اخير ۳۶ نفر چه از اهالی عرب و يهودی و چه از سربازان اشغالگر انگليسی جان خود را از دست داده اند. نيروهای کمکی متعدد از تانک و خودروهای نفربر پر از سربازان مسلح به فلسطين گسيل شده است.
بجا ست که بر اين حوادث درنگ کنيم و معتقديم ضروری ست به تصحيح نظرات نادرستی بپردازيم که در اين باره ممکن است طرح شود. هستند کسانی که معتقدند آشوب های فلسطين، در وضعيت کنونی چيزی نيست مگر نتيجهء تبليغات هيتلر و تحريکات موسولينی باشد؛ ولی ما به هيچ رو با چنين قضاوتی موافق نيستيم.
اينکه فاشيسم هيتلری و فاشيسم موسولينی نهايت تلاش خود را به کار می برند که از هر حادثه ای در سطح بين المللی استفاده کنند و آن را در راه اهداف مشکوک خود به کار گيرند هيچکس رد نمی کند، اما نادرست است که برای ارزيابی صحيح از جنبش فلسطين به اين داده بسنده کنيم.
اعراب در ۱۹۲۹ دست به شورش زدند زمانی که هنوز هيتلريسم به قدرت نرسيده بود و هيچ رقابتی هم بين انگلستان و ايتاليا وجود نداشت. شورش فلسطين بخشی ست از شورشی سراسری که دنيای عرب را به لرزه درآورده است چه در مصر و سوريه و چه در فلسطين.
آيا اين شورش موجه است؟ به نظر ما کاملاً موجه است و اضافه می کنيم که اشتباه بزرگی ست اگر آن را به جنبشی ضد يهودی تشبيه کنيم. آنتی سمی تيسم (ضديت با يهود) به اعتقاد ما عميقا نفرت انگيز است. اما شورش اعراب نه در مخالفت با يهوديان به عنوان يهودی، بلکه در مخالفت و مبارزه با نوعی استثمار است که آن را امپرياليسم انگليس طراحی و به اجرا گذارده است.
امپرياليستها در واقع، به بهانهء ايجاد يک کانون ملی يهودی، حقيقتاً دست به غارت سازمان يافتهء اعراب در فلسطين زده اند. شرکت بزرگ صهيونيستی کرن هايه سود (۱) در اين غارت ها تخصص دارد. با استفاده از نبودِ سندِ مالکيت به دست دهقانان و چادرنشينان، اين شرکت با يک فئودال عرب توافق می کند و زمين ها را تصاحب می نمايد.
در پیِ اين تصاحب است که اين شرکت به دهقانان دستور می دهد سرزمينی را ترک کنند که اجدادشان طی قرن ها بر آن زحمت کشيده اند. اگر دهقانان زمين را ترک نکنند شرکت مزبور از سربازان انگليسی کمک می گيرد تا آنان را طرد کند.
از اين هم فراتر، سازمان ديگری به نام هيستدروت (۲) برای اخراج و طرد کارگران عرب از پيگرد و تاراندن آنان رويگردان نيست. هرسال هنگام چيدن پرتقال گروه های حملهء صهيونيستی به راستی دست به لشکرکشی و مجازات اهالی می زنند و کارگران عرب را از محل کار و کارخانه ها بيرحمانه طرد می کنند.
چنين است عمليات نابودسازی معکوس که صهيونيسم سازماندهی می کند. روش هايی که بيان کرديم درست همان روش هايی ست که هيتلری ها عليه يهوديان آلمان به کار می برند.
چطور ممکن است که اهالی عرب قاطعانه در برابر اين وضع نشورند؟ رهبران شورش صدها بار تکرار کرده اند که هدفشان افتادن به آنتی سمی تيسم نيست. خواست آنان مبارزه با امپرياليسم انگليس و همپيمانان صهيونيست آن است. آنها خواستار توقف مهاجرت يهوديان به فلسطين اند که از ۸۰ هزار نفر در سال ۱۹۱۴ به ۴۵۰ هزار نفر در سال ۱۹۳۵ رسيده است. هرچه هم در اين باب گفته شود نمی توان شعار آنها را ضد يهود ناميد.
ما در چارچدب احترام به حق پناهندگی و همبستگی بين المللی عليه فاشيسم از حق يهوديان فراری از چنگ هيتلريسم دفاع می کنيم و نه در همدستی با اقدامات مشکوک غارت اهالی فلسطين.
اعراب همچنين خواستار آن اند که فروش زمين های عربی ممنوع گردد و يک حکومت ملی عربی برپا شود. اين خواست ها عادلانه است و از ارادهء يک ملت برای درهم شکستن يک سلطهء خفقان آور نشأت می گيرد.
آرمان کارگران يهود که مطرود ديکتاتوری های فاشيستی اند با هدف شرکت های بزرگ صهيونيستی و گروه های تجاوزگر آنان که به سلب مالکيت اعراب می پردازند يکی نيست. اين هدف همان آرمان ستمديدگان از هر رنگ و نژاد است که نمی خواهند تسليم غارتگران شوند.

گابريل پِری
ترجمهء تراب حق شناس



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مقاله در ۲۶ مه ۱۹۳۶ در اومانيته منتشر شده است.
* گابريل پِری، سياستمدارکمونيست و روزنامه نگار فرانسوی در ۱۵ دسامبر ۱۹۴۱ به دست نازی ها تيرباران شد زيرا حاضر نشده بود اقدامات به اصطلاح "تروريستی" را محکوم کند. خيابان ها و اماکن متعددی در فرانسه به نام وی نامگذاری شده است.
۱ـ کرن هايه سود (Keren Hayessod): مهمترين ابزار مالی آژانس يهود که در فاصلهء ۱۹۳۴ تا ۱۹۳۸ از بانک [انگليسی] للويدز مبلغ ۶۷۵ هزار ليره استرلينگ وام گرفت. (ناشر)
۲ـ هِستدروت (Histadrouth): سازمان سنديکايی صهيونيستی. اين واژه در عبری به معنی انجمن يا سازمان است و نام فدراسيون عمومی کار، مهم ترين سنديکا در اسرائيل است. اين سنديکا در دسامبر ۱۹۲۰ در حيفا به منظور دفاع از کارگران يهودی در فلسطين، تشکيل و کارآموزی طبقهء کارگر يهودی از طريق ايجاد خدمات اجتماعی مناسب تأسيس شد. در اين سنديکا تمام احزاب غيرمذهبی اسرائيل نماينده دارند و" ماپای" که بعدها «حزب کارگر» نام گرفت در آن اکثريت دارد. اين سنديکا نه تنها ۹۰ درصد از کارگران اسرائيل را در خود گرد می آورد و بخش عمدهء خدمات اجتماعی کشور را در دست دارد، بلکه يکی از بزرگترين صاحبان سرمايه و کارفرمايان اسرائيل است. امير پرز که هم اکنون" وزير دفاع" اسرائيل است تا چندی پيش رئيس هستدروت بود. نخستين اقدام اين وزير "کارگری" بمباران غزه بود (توضيح مترجم با استفاده از فرهنگ فرانسوی روبر، ــ ژوئن ۲۰۰۶ ).


گوشه ای از تجربه ای شخصی

با احترام و ياد رفقايی ايرانی و عرب و از ملت های ديگر که در کنار
فلسطينی ها رزميده و با آنان همبستگی مبارزاتی داشته و دارند


وقتی از تحريريهء محترم "نگاه" به من پيشنهاد شد که برای اين شمارهء مجله دربارهء فلسطين بنويسم با سپاس پذيرفتم. بايد از توجه مجله به اين قضيهء عادلانه و پشتيبانی آن از مبارزات مردم فلسطين استقبال می کردم. از اخبار و وقايع و بی عدالتی هايی که بر اين ملت روا داشته می شود همه شنيده اند چنانکه سرنوشت فاجعه آميزی که در اين "نبرد نابرابر" طی يک قرن بر او تحميل شده ناقوس وار در جهان طنين انداز است و اگر کسی گوش شنوا دارد آن را شنيده است. بنابراين، به نظر من در اين باره کمتر مسألهء آگاهی و اطلاع و داشتن تحليل سياسی مطرح است، بلکه امر تعيين کننده و مهم اين است که افراد يا گروه ها در هرجای اين جهان باشند، چه موضعی عملی و واقعی دربارهء آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و رهايی از استعمار و استثمار سرمايه داری دارند. به نظر من اگر کسی خود را در صف دمکراسی و سوسياليسم و مبارزه با امپرياليسم می داند حتماً درکنار مبارزهء آزاديخواهانه و استقلال طلبانهء زحمتکشان فلسطينی قرار می گيرد و دربرابر اين مسأله نيز همانند بسياری از مسائل مهم ديگر جهان نمی تواند بيطرف باشد چرا که در چنين مواردی بيطرفی جرم است.
ساليان دراز است که حمايت يا عدم حمايت از آزادی فلسطين برای من حکم معيار و محک دارد و اين را بارها در تجربه آزموده ام. تا امروز کسانی که در حمايت از اين مردم با توجيهات مختلف و گاهی خيلی هم به ظاهر "چپ" ترديد کرده اند سرانجام از ادعاهای ديگر خود دائر بر مبارزهء ضد سرمايه داری، مبارزهء انقلابی چپ و نظاير آن نيز کناره گرفته اند و به نحوی به صف دشمنان آزادی پيوسته اند. اين چرخش ارتجاعی را در فکر و عمل برخی افراد بارها با گوشت و پوست لمس کرده و از آن رنج برده ام و مصمم تر شده ام که با الهام از خود مبارزان فلسطينی در اين راه کوشاتر باشم. زيرا بدين نحو است که بخشی از تعهد کمونيستی من جامهء عمل خواهد پوشيد. مشارکت ناچيز اما مستمر من در کنار زحمتکشان فلسطينی تابع هيچ تاکتيک سياسی به معنی رايج آن نيست که به خاطر وجود اين يا آن شخص در رهبری فلسطين يا قبول يا عدم قبول فلان تاکتيک که فلسطينی ها برای خود برگزيده اند از حمايت از مبارزهء آنان خسته شوم و از آن دست بردارم. ميدان نبرد فلسطين در اشکال گوناگون آن از ميدان نبرد طبقاتی در ايران و افغانستان و عراق و آمريکای لاتين و اروپا و آمريکا جدا نيست. اين درس بزرگ انترناسيوناليسم را از تاريخ افتخار آميز جنبش جهانی کمونيستی فراگرفته ام.
اوايل دههء ۱۹۶۰ بود که با آنچه در فلسطين می گذرد آشنا شدم. حتی زمانی که فردی با اعتقادات مذهبی بودم و از نظر سياسی در جبههء ملی و نهضت آزادی فعاليت می کردم مسألهء فلسطين برايم مسأله ای بين عرب و يهود نبود، هرگز ديدی ناسيوناليستی يا مذهبی از آن نداشتم. هميشه آن را امری سياسی و ناشی از برنامه ای استعماری و امپرياليستی ديده ام و مقاومت مردم فلسطين را بخشی از مبارزهء زحمتکشان جهان عليه ديکتاتوری و سرکوب ارتجاعی و امپرياليستی جهانی دانسته ام و برای مردمی که مشعل مبارزهء انقلابی را بيش از ۵۰ سال است روشن نگاه داشته اند احترامی فوق العاده قائل بوده ام.
در سازمان مجاهدين خلق ايران حمايت از آرمان فلسطين يک اصل بود و من اين افتخار را داشتم که به عنوان يک عضو ساده مسؤوليت تهيهء يک نشريهء خبری و تحليلی را به نام "اخبار فلسطين" ــ هر دو هفته يکبار و گاه زودتر ــ برای نشر درونی آماده کنم، نشريه ای که پس از جنگ تجاوزکارانهء اسرائيل در سال ۱۹۶۷ در سازمان می چرخيد و رفقای سازمان از جسارت و انديشهء انقلابی فلسطينی ها درس هايی فرا می گرفتند. بعدها استراتژی سازمان جهت آمادگی برای عمليات مسلحانه در ايران، به ارسال جمعی از فعالين سازمان به پايگاه های فلسطينی در اردن، لبنان و عراق انجاميد.
در ژوئيهء ۱۹۷۰ ما در عمان پايتخت اردن بوديم. سه سال بود که در پی شکست سه کشور عربی مصر، سوريه و اردن در جنگ شش روزه ژوئن ۱۹۶۷ با اسرائيل و اشغال کل فلسطين، ملت های عرب در غليان و شورش بسر می بردند و رژيم های عرب برای آنکه بتوانند توجيهی برای بقای خود در حکومت بيابند چاره ای جز حمايت از مقاومت مردم فلسطين نداشتند. سازمان آزاديبخش فلسطين (ساف) توانسته بود موجوديت خود را بر کشورهای عرب تحميل کند و به خاطر برخورداری آن از مشروعيت انقلابی و حمايت توده ای، رژيم های عرب ناگزير بودند که فعاليت های گوناگون سازمان های متشکل در ساف را تحمل کنند. در پايگاههای نظامی فلسطين نه تنها مبارزين مختلف از کشورهای عربی (از الجزاير و مراکش تا خليج و ايران و ترکيه) بلکه از آفريقا و کوبا و ژاپن و اروپا و آمريکا يافت می شدند. حالتی از اعتلای انقلابی، يک انترناسيونال برپا بود. کنفرانس هايی برپا می شد که نمايندگان اتحاديه های دانشجويی (از جمله کنفدراسيون دانشجويان ايرانی)، اتحاديه های کارگری و غيره از بسياری مناطق دنيا در آن شرکت داشتند. بسياری از روشنفکران پست های دانشگاهی و تخصصی خود را در اروپا و آمريکا رها کرده به جنبش پيوسته بودند که تنها يکی از آنها ادوارد سعيد بود. چنين وضعيتی در منطقهء خاور ميانه در اوج جنگ سرد رخ می داد، در حالی که فاصلهء چندانی از انقلاب های ۱۹۶۸ در کشورهای غربی (به ويژه فرانسه) و انقلاب کوبا نداشتيم و مهم تر از همه اينکه مقاومت دليرانه ضد امپرياليستی در ويتنام و نيز انقلاب فرهنگی چين ادامه داشت... همه گونه بحث و نظر در زمينه های مختلف فکری و فلسفی و اجتماعی و اقتصادی و سياسی جريان داشت و غالباً هرکسی کوشش می کرد که در جامعهء خود عملاً به اقدامی مناسب دست بزند.
ما که از پيش با برخی ادبيات فکری و سياسی و نظامی فلسطينی ها آشنا بوديم می دانستيم که در تجربهء آنها، ويژگی خاص تاريخی، جغرافيايی و جمعيتی و نيز گسستگی جامعهء آنان را بايد در مد نظر داشت. ضرورت برخورد مشخص به هريک از تجربه های مبارزاتی و نادرستی الگوبرداری را در آموزش های سازمانی خوانده بوديم.
سپتامبر ۱۹۷۰، زمانی که ارتش اردن با حمايت آمريکا و اسرائيل پايگاه ها و مناطق مسکونی آوارگان فلسطينی را به توپ بست و با بمب های ناپالم هزاران نفر (و به گفتهء ياسر عرفات ۲۵ هزار نفر) را کشت، در يکی از دفاتر ويران شدهء الفتح، مجلهء سياسی و تئوريک "الطليعه" را يافتم که در آن سالها در مصر منتشر می شد. بحثی بود بين نايف حواتمه رهبر جبههء دمکراتيک خلق برای آزادی فلسطين (که می کوشيد با تکيه بر درک خود از تحليل های مارکسيستی به مسألهء فلسطين بپردازد) و فاروق قدومی ـ ابواللطف ـ از رهبران الفتح. نايف حواتمه متکی بر برخی تحليل های عام و با نوعی الگوبرداری معتقد بود که آنچه جريان دارد مبارزه ای طبقاتی ست و بايد کارگران اسرائيلی و فلسطينی در برابر سرمايه داران اسرائيلی و عرب به مبارزه پردازند. اين همان تحليلی ست که برخی گروه ها يا افراد چپ ايرانی که حتی از دور هم دستی بر آتش ندارند بلکه در اروپا و آمريکا روی مبل راحتی نشسته و ستاره ها را جفت و طاق می شمارند، امروز پس از سی چهل سال و به عنوان سندی بر "راديکاليسم شان" تکرار می کنند. در مقاله ای ديگر فاروق قدومی به حواتمه جواب داده بود که با همه احترامی که برای تحليل طبقاتی و مبارزهء طبقاتی بين طبقهء کارگر و سرمايه داری به طور عام قائلم بايد ببينيم که اگر در کتب تئوريک مارکسيستی کارگر و سرمايه دار و روابطشان تحليل شده، آيا آواره هم تحليل شده است؟ ما با وضعيت جديدی روبرو هستيم (نقل از حافظه و به مضمون) او در واقع پای برخورد مشخص با شرايط مشخص را پيش کشيده بود.
ممکن است کسی نظر دوم را پوششی برای يک مبارزهء ملی، تمام خلقی يا بورژوايی بداند. شايد هم اينطور بوده است. اما حقيقتی را که در اين استدلال نهفته است يعنی ويژگی جامعهء فلسطين و چگونگی "آرايش قوای آن" نمی توان ناديده گرفت. بارها دربارهء تحليل الگوبردارانهء اول فکر کرده و از اين و آن صاحب نظر پرسيده ام. تا کنون حتی يک مورد از همبستگی طبقاتی بين کارگر اسرائيلی و فلسطينی نديده ام. هيچ اعتراضی از هستدروت (کنفدراسيون کارگری اسرائيل) به ستمی که بر کارگران فلسطينی رفته و می رود (حتی نسبت به فلسطينی هايی که تابعيت اسرائيل دارند و اقليت جامعهء آن به شمار می روند) به گوشم نخورده است. ايدئولوژی صهيونيسم بنا به مصالح ديرين استعماری و با غصب و تصاحب سرزمينی که در تورات به يهوديان وعده داده شده روند مبارزهء طبقاتی جامعهء اسرائيل را چنان تحت تأثير قرار داده که کارگر اسرائيلی هم مثل افراد ديگری از جامعه دربرابر فلسطينی (هرکه باشد) قرار می گيرد و سلاح به دست به مصادرهء زمين و خانه و حقوق او می پردازد تا خود جای او را بگيرد. اين واقعيت البته مانع از درک اين امر نيست که اقشاری محدود از فلسطينی ها از اين وضع منتفع باشند، در جنگ يا صلح منافعی طبقاتی غير از منافع زحمتکشان جستجو کنند و در اقتصاد و سياست در فکر زدوبند خويش باشند. اما آنچه برای اکثريت قريب به اتفاق مردم مطرح است وضعيت ويژه ای ست که با معيارهای يک جامعهء نسبتاً مستقر با تقابل طبقات مشخص جور در نمی آيد به ويژه در تقابل کار و سرمايه. خوانندهء علاقه مند می تواند از جمله به مقالهء «وضع کارگران غزه» مندرج در آرش ۹۰ مراجعه کند و يا
http://www.peykarandeesh.org/felestin/pdf/MoghavematDarEragh.pdfراستی چه فرقی ست بين بيکاران که بيش از ۷۰ درصد جمعيت را دربر می گيرند با دهقانانی که وقتی صبح می خواهند به سر مزرعه يا باغ خود بروند می بينند که زمين را ارتش مصادره کرده و به آنها اجازه داده نمی شود که حتی به زمين خود نزديک شوند و يا مثلاً درختان زيتون شان را بريده اند و زمينشان را با بولدوزر صاف کرده اند؟ چه فرقی ست بين کارگر بيکار و بی مسکنی که از فقر در آلونکی بسر می برد با مغازه داری که شبانه خانه و مغازه و حتی چند تن از افراد خانواده اش را با بمب هايی که با هواپيماهای بدون سرنشين بر سر مردم ريخته می شود از دست داده است؟ اکثريت عظيم مردم فلسطين (حدود ۹ ميليون نفر در داخل و خارج که عمدتا درذ اردوگاه های آوارگان بسر می برند) چيزی جز زنجير ندارند که از دست بدهند. توجه کنيد به تيتر مقاله ای از لوموند ۱۴ آوريل جاری، ص ۵: «زندگی» در غزه وقتی روزانه ۳۰۰ خمپارهء اسرائيلی بر سر مردم فرو می ريزد.
به اعتقاد من مبارزهء فلسطينی ها عليه اشغال (که در توازن قوای جهانی عملاً بی نتيجه مانده و ديگر تقريباً چيزی از فلسطين باقی نمانده که فلسطينی ها صاحبش باشند ـ به نقشه نگاه کنيد) جزئی از مبارزهء طبقاتی جهانی عليه سرمايه داری و امپرياليسم جهانی است. با گذشتن از اين مرحله، يعنی زمانی که دو دولت فلسطين و اسرائيل به وجود آيد يا يک دولت دو مليتی که بسيار دوردست و آرمانی ست و در آن همگان از هر منشأی باشند حق برابری شهروندی داشته باشند، می توان انديشيد که مبارزهء طبقاتی آنان به معنای کلاسيکش آغاز می شود. در اينجا بد نيست به برخی دوستان که در پی شناختن "جنبش پرولتری فلسطين" اند و بدون آن گوششان بدهکار هيچ فرياد کمکی نيست، اين نظر انگلس را که در نامه ای به کائوتسکی به تاريخ ۷ فوريهء ۱۸۸۲ نوشته برای تأمل پيشنهاد کنم که می نويسد:
«هر دهقان يا کارگر لهستانی که از لَختی و بی حسی بيرون می آيد تا در [مبارزه برای] منافع مشترک شرکت کند، نخست با واقعيت انقياد ملی رو برو می شود. اين نخستين مانعی ست که دربرابر او سر بلند می کند. حذف اين مانع شرط بنيادی هرگونه تکامل آزاد و سالم است. آن سوسياليستهای لهستانی که آزادی کشور خود را در رأس برنامهء خويش قرار نمی دهند مرا به ياد آن سوسياليست های آلمانی می اندازند که نمی خواهند پيش از هرچيز خواستار از بين رفتن قانون فوق العادهء ضد سوسياليستی، استقرار آزادی مطبوعات، تشکل و گردهم آيی باشند. برای مبارزه کردن، نخست بايد يک زمين، هوا، نور و ميدان مانور داشت وگرنه چيزی جز پرگويی نيست» (نک. به ميکائل لووی و ديگران: مارکسيست ها و مسألهء ملی، لارماتان، پاريس ص ۱۰۹ ـ ۱۱۰، ترجمهء دستنويس شباهنگ).
ويژگی مسائل فلسطين به اين مورد مهم مبارزه با اشغال و نيل به استقلال محدود نمی شود و عرصه های مختلف مبارزهء اقتصادی، اجتماعی، نظامی و فرهنگی را در بر می گيرد که در اينجا مجال طرح آنها نيست. مهم برای ما اشاره به اين ويژگی و هشدار نسبت به الگوبرداری هايی ست که برخی به خود اجازه می دهند برای آنها نسخه بنويسند (آنهم درحالی که هيچ نسخه ای جدی برای ايران ندارند!) و يا حمايت خود را ولو در حد امضای يک طومار در محکوم کردن بمباران شهرها و روستاهای فلسطين باشد موکول به اين می کنند که «آنها صلح را بپذيرند تا امضا کنم»! يا "چون در تظاهراتشان الله اکبر گفته اند من ديگر شرکت نمی کنم"؛ يا "اگر حماس را انتخاب کنند من از آنها حمايت نمی کنم"! اين شرط گذاری ها که غير از خودبزرگ بينی فاحش در تعيين سرنوشت ديگران بنا بر مزاج خود نيست، در عين حال، حاکی از شانه خالی کردن از يک همبستگی انترناسيوناليستی ست و مرا به ياد انسان گرسنه ای می اندازد که از شيخی نان طلب کرد و او آنقدر از او مسألهء شرعی پرسيد و گفت اگر جواب نگفتی به تو نان نمی دهم که آن فقير جان داد (۱)
يکی ديگر با چنان خشم و قهری از عمليات انتحاری حرف می زند که آن را «همان قدر جنايتکارانه می داند که بمباران های اسرائيل»! بی آنکه اصلاً به علل و شرايطی که اين اقدام فاجعه آميز در آن صورت می گيرد توجه کند.
يکی ديگر با افاده اظهار می دارد که ژئوپليتيک را همواره مطالعه می کند و... ای کاش ايشان به ياد می آورد که اين زئوپليتيک خانه و زندگی ميليونها رنجبر و ستمديده است!
يکی ديگر با همهء دفاعش از حقوق بشر [سوسياليسم پيشکش!] قبول ندارد که مردم مسلمان هم بشرند و حق حيات و... و انتخاب کردن و انتخاب شدن دارند!
يکی ديگر به خاطر اينکه جمهوری اسلامی در عوامفريبی های گوبلزمآبانه اش دم از کمک به فلسطين می زند، از نام فلسطين هم نفرت دارد و توجه نمی کند که اگر ميدان برای "اسلامگرايان" خالی شده، ناشی از عقب نشينی نيروهای چپ و لائيک از ميدان نبرد در کل منطقه است. گويا بايد دنيا متوقف شود تا او ورود به مبارزه عليه اشغالگر را جايز بداند!
برای من حمايت از مبارزهء فلسطينی ها عليه اشغال و تحقق حق تعيين سرنوشت شان در درجهء اول منطبق با منافع ستمديدگان، بی خانمان شدگان، سلب مالکيت شدگان، آوارگان از قريب ۶۰ سال پيش تا کنون، بيکاران شهر و روستا ست، يعنی کسانی که بيش از هرکس ديگر از اشغال و سرکوب و بيعدالتی رنج برده اند. اما انتخاب روش های نيل به حقوقشان حق مسلم خودشان است.
دو مطلب زير(مصاحبه ای با محمود درويش شاعر بزرگ فلسطين و مقاله ای از اميره هس خبرنگار اسرائيلی) را برای علاقه مندان ترجمه کرده، مطالعهء آنها را پيشنهاد می کنم و يقين دارم که هر يک از ما کارهای گوناگونی چه در حمايت تبليغی آگاهگرانه و چه در پشتيبانی عملی از آنان می توانيم انجام دهيم تا همبستگی انترناسيوناليستی کمونيستی خود را به انجام رسانيم. در تمام کشورهای اروپا و آمريکا انجمن های دموکراتيک و متعدد پشتيبانی مادی و معنوی از فلسطين وجود دارد. چنانکه هستند ايرانيانی که برای ابراز حمايت از مردم مقاوم فلسطين به آنجا سفر کرده و حتی مشاهدات خود را نوشته و منتشر کرده اند (از جمله هايدهء مغيثی و دلناز آبادی در مجلهء آرش).
باری، آيا سنت افتخارآميز بريگادهای انترناسيونال می تواند برای فلسطين و جاهای فراوان ديگر احيا شود؟ آيا ما هم می توانيم در عمل بگوييم کی هستيم؟ در هرحال، توده های فلسطينی چنانکه نشان داده اند دست از مبارزهء عادلانه شان نخواهند کشيد. اين ماييم که بايد روشن کنيم در کجا ايستاده ايم: با ارتجاع و سرمايه داری امپرياليستی و صهيونيسم، يا با زحمتکشان و حق طلبان فلسطينی؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱) شعر اين است:
به شيخ شهر فقيری ز جوع برد پناه
بدين اميد که از لطف خواهدش نان داد
هزار مسأله پرسيدش از مسائل و گفت
که گر جواب نگفتی نخواهمت نان داد
نداشت حال جدل آن فقير و شيخ غيور
ببرد آبش و نانش نداد تا جان داد [آب: آبرو]
عجب که با همه دانايی اين نمی دانست
که حق به بنده نه روزی به شرط ايمان داد
من و ملازمت آستان پير مغان
که جام می به کف کافر و مسلمان داد.
(احتمالا از کمال الدين اسماعيل، شاعری که به دست مغولان به قتل رسيد.)

* * *‌ *‌‌‌‌‌‌ * * * * * *

منتشر شده در دفترهجدهم نگاه، ماه مه ۲۰۰۶

http://www.negah1.com


روزنامه نگار اسرائيلی

از روزنامهء ها آرتز، اول مارس ۲۰۰۶

۲۶ مارس ۲۰۰۶
(ترجمهء تراب حق شناس ـ ۵ آوريل ۲۰۰۶)

نويسنده در اين مقاله نشان می دهد که اسرائيل چگونه درآمدهای ناچيز فلسطينی ها را بی شرمانه می دزدد و چگونه همدستی جنايتکارانهء اتحاديهء اروپا و ايالات متحده او را در اين امر ياری می دهد.
متن را ميشل گيس از عبری به فرانسه ترجمه کرده و ما آن را از روی سايت اورو فلسطين گرفته ايم: www.europalestine .com
متن انگليسی را روی سايت هاآرتز می توان يافت:
www.haaretz.com/hasen/spages/688642.html
* * * * * * * * * *
اين فلسطينی ها نيستند که بايد از تصميم اتحاديهء اروپا برای پرداخت سريع ۱۲۰ ميليون دلار ديگر به آنان ممنون باشند، آنهم پيش از آن که حکومت فلسطين به رهبری حماس تشکيل شود؛ بلکه ابن اسرائيل است که بايد خوشحال باشد که کشورهای غربی به جبران خساراتی ادامه می دهند که اقتصاد روز به روز بدتر شوندهء فلسطين در نتيجهء اشغالگری اسرائيل بدان دچار است. زيرا آنچه باعث شده که فلسطينی ها نيازمند صدقهء جهانيان باشند نه فاجعه های طبيعی، بلکه پيامد فرآيند مستعمره کردن فلسطين به دست اسرائيل است که مدام شدت بيشتری می گيرد. يکی از وجوه اين فرآيند دست اندازی به زمين های فلسطين است (چه "خصوصی" و چه عمومی که فرقی با هم ندارند) و نيز گسترش خانه سازی ها صرفاً برای يهوديان، و الحاق عملی بخش های وسيعی از سرزمين های فلسطينی به اسرائيل، به طوری که ساحل غربی برای فلسطينی ها به محدوده های بسته و محصور تبديل شده است.
وجه ديگری از اين مستعمره کردن فلسطين اعمال محدوديت های شديدی ست که اسرائيل برای نقل و انتقال و تحرک فلسطينی ها از اين محدوده به محدودهء ديگر چه در داخل ساحل غربی و چه از آنجا به غزه، بر آنان تحميل می کند.
کمکی که اروپا قولش را داده و بخشی از آن برای پرداخت حقوق کارکنان بخش دولتی فلسطينی ست به ما نشان می دهد که اروپا حتی برای اينکه اسرائيل را از غارت آشکار عايدات عوارض گمرکی فلسطين ــ يعنی ۵۰ تا ۶۵ ميليون دلار در ماه ــ ممانعت کند با دشواری رو برو ست. اين امر همچنين به ما نشان می دهد که اروپا به خوبی می داند که ايالات متحده، برخلاف فشارهايی که در آغاز انتفاضه بر اسرائيل وارد آورد تا عايدات گمرکی فلسطينی ها را بلوکه نکند؛ اين بار برای بازگرداندن اين پولِ چپاول شده هيچ فشاری بر آن وارد نمی آورد. اين پول درواقع، در بنادر و دروازه های گمرکی اسرائيل اما از نقل و انتقالات اموال متعلق به بخش خصوصی فلسطين اخذ می شود. اين پول متعلق به فلسطين است و بر طبق تمام مقررات اداری عادی، ممنوع است که اين پول ها به جای آنکه به وزارت بهداری و آموزش و پرورش فلسطين منتقل شود بهره به خزانهء اسرائيل سرازير کند. اين پول تقريباً دو سوم دريافتی هايی ست که توسط فعاليت اقتصادی فلسطينی حاصل می شود. يک سوم يعنی حدود ۳۵ ميليون دلار در ماه کل عوارضی ست که مستقيماً از فعاليت اقتصادی در ساحل غربی و نوار غزه عايد می گردد.
اگر اقدامات اسرائيل عليه اقتصاد فلسطين و عليه امکانات توسعهء آن وجود نداشت اين مبلغ می توانست بسيار بيشتر باشد و کمک و صدقه هايی را که به بودجهء جاری فلسطين پرداخت می شود به امری زائد و بيهوده بدل سازد. اين اقدامات اسرائيل چيز تازه ای نيست که به افتخار دولت حماس برقرار شده باشد. اسرائيل کشاورزی فلسطين را ويران کرده و همچنان به تخريب آن ادامه می دهد از جمله نابودی دو مزرعهء بزرگ ملی توليد سبزيجات در شرق و غرب ساحل غربی از طريق تقسيم و الحاق دوفاکتوی درهء رود اردن. اسرائيل همچنين تخريب زمين ها، جلوگيری از ورود دهقانان به زمين و باغهاشان، ممانعت از انتقال محصولات کشاورزی به بازار، صدمه به سرچشمه ها و منابع آب دهها هزار کشاورز را که به کار خود افتخار می کنند به روز سياه نشانده و سهم آنان را در تأمين درآمد ملی به چيزی اندک تقليل داده است.
در دورهء پيش از انتفاضهء کنونی، اسرائيل به اميدهايی که به توسعهء صنعتی فلسطين وجود داشت صدمات شديدی وارد آورد زيرا آن را به تدريج به سمت "مناطق صنعتی" که چسبيده به اسرائيل است کشاند. از آنجا که بخش عمدهء ساحل غربی (يعنی ۶۰ درصد سرزمين هايی که طبق قرارداد اسلو بخش c ناميده می شود و هدف اسرائيل از آن گسترش کولونی ها بود) در کنترل خود او ست ــ و کنترل يعنی اعمال نهايت محدوديت ــ، اسرائيل اجازهء ساختمان، طرح های توسعهء فلسطين، امکان انتقال مراکز صنعتی به خارج از محله های مسکونی و نيز مدرن سازی صنايع را در دست خود گرفت. روش ديگر مبتنی بود بر محدوديت انتقال از يک منطقه به منطقهء ديگر، محدوديتی که از ۱۹۹۱ اعمال شده ولی طی پنج سال گذشته بسيار تشديد گرديده، وضع را به وخامت بيشتری انداخته است. لازم نيست آدم اقتصاددان باشد تا بفهمد که توليد، استخدام کارگر، به بازار رساندن فرآورده ها و فروش آنها ديگر صرف نمی کند زيرا حمل و نقل مواد اوليه يا کالا با کاميون به جای يک ساعت ۸ ساعت طول می کشد.
روش ديگر که در تخريب امکانات بالقوهء فلسطين به کار رفته اين است که اسرائيل راه دستيابی به مؤسسات آموزش عالی را به روی جوانان فلسطينی سد می کند. اسرائيل اجازه نمی دهد که اهالی غزه يا بيت المقدس برای تحصيل به ساحل غربی که مؤسسات آموزشی بهتری دارد بروند. مسدود کردن راه ها و ايجاد مناطق بسته ای که خروج از آنها بدون اجازهء رسمی ممکن نيست، دانشجويان ساحل غربی را مجبور می کند که در نزديکی دانشگاه سکونت کنند حتی برای کسانی که فاصلهء خانه شان تا دانشگاه بيش از ۲۰ کيلومتر نيست. اين امر مخارجی اضافی به همراه دارد که بسياری از خانواده ها نمی توانند تحمل کنند. علاوه بر اين، کم شدن منابع درآمد دانشگاه ها سطح علمی و حرفه ای آنها را پايين می آورد.
کم نيستند اقتصاددانانی که می توانند رابطه بين روش های اسرائيل برای کنترل فلسطينی ها را با انحطاط اقتصادی فلسطين نشان دهند. تحقيقات فراوان نشان می دهد که بين محدوديت های شديدی که اسرائيل بر آمد و رفت ها مقرر کرده از يک طرف، و بدل شدن خلق فلسطين به ملتی که نيازمند کمک خارجی ست رابطه ای مستقيم وجود دارد و نبايد انتظار داشته باشيم که با اين وضع، اقدامات به منظور ارسال کمک از هر نوع به آنان رو به کاستی رود.
به اين دليل است که فلسطينی ها به جای خوشحالی بايد از آنچه وزرای خارجهء اتحاديهء اروپا پريروز اعلام کردند نگران باشند، زيرا اين تصميم نشان می دهد که دول اروپايی همچنان از اعمال هرگونه فشار سياسی به اسرائيل به منظور آنکه سياست استعمار فلسطين را متوقف کند خودداری می ورزند، سياستی که به نحوی روشمند در امکانات بالقوهء اقتصادی فلسطينی ها را خرابکاری می کنند. دول اروپايی با دادن پول بر عجز سياسی خود و نيز بر تصميم خويش دائر بر عدم درگيری با ايالات متحده که از سياست اسرائيل جانبداری می کند سرپوش گذاشته و همچنان سرپوش می گذارند. با استقرار حکومتی به رياست حماس بهانه و فرمول های ديگری پيدا خواهد شد تا فلسطينی ها را در توری امنيتی از کمک و صدقه در اسارت نگاه دارند. حکومت اسرائيل سروصدا راه می اندازد که "چرا به حماس کمک می شود" ولی در باطن از آن بسيار شادمان است.

* * *‌ *‌‌‌‌‌‌ * * * * * *
منتشر شده در دفترهجدهم نگاه، ماه مه ۲۰۰۶
http://www.negah1.com


احساس اعراب و مسلمانان اين است که به خارج از تاريخ رانده شده اند `

لوموند ۱۲ـ ۱۳ فوريه ۲۰۰۶
ترجمه تراب حق شناس

محمود درويش بزرگ ترين شاعر معاصر فلسطين که تبعيد ملت خويش را در اشعارش می سرايد وقايع جاری را مرور می کند، از کاريکاتورهای پيامبر اسلام گرفته تا پيروزی انتخاباتی حماس. به نظر وی دنيای عرب و مسلمان راه فرار از گسترش اسلامگرايی ندارد و می گويد: «تاوانی که برای اين مرحلهء تاريخی بايد پرداخت بسيار گزاف خواهد بود».

برآمد حماس در فلسطين، آيا بخشی از جو عمومی پيشروی اسلامگرايی در حوزهء دنيای عرب و مسلمان است؟
ــ آری. بديهی ست. فلسطين نمی تواند جزيره ای در اقيانوس پيشروی اسلام سياسی باشد. اگر در جهان عرب و مسلمان انتخابات آزاد برگزار شود اسلامگرايان در همه جا پيروز خواهند شد. مسأله به همين سادگی ست! اين جهانی ست که عميقاً در احساس بی عدالتی به سر می برد و مسؤول اين وضعيت را غرب می داند. واکنش اين جهان در برابر اين وضعيت نوعی «تعصب» فراگير است که خود احساس بی عدالتی را تقويت می کند. در فضای اين جهان با هويت های زخم خورده سروکار داريم.ماهيت اين زخم و جراحت چيست؟
ــ اعراب و مسلمانان که با «استبداد جهانی» آمريکا و استبدادهای محلی رودررو هستند ديگر نمی دانند که خود کجا قرار دارند. علاوه بر اين، ثروت و رفاه بر صفحات تلويزيون و سينما همه جا مشهود است و مردم آن را با فلاکت و فقر خويش مقايسه می کنند. احساس آنان اين است که به خارج از تاريخ رانده شده اند. در نتيجه، به درون خويش و ثوابت تاريخی شان پناه می برندف گرايشی که بنا به تعريف واپس گرايانه است. اين زخم و جراحت ها به تباهی هرچه بيشتر کشيده می شود. اين در حالی ست که نشانه ها و مرجع ها گم شده اند. ملی گرايی، جهان سوم گرايی، سوسياليسم و کمونيسم همه ناکام شده اند. حتی برای حق هم تقدم و برتری باقی نمانده است زيرا در منطقهء آنان حقوق بين المللی رواج و اعتباری ندارد. اسرائيل سال های سال است که از زير بار مسؤوليت آن شانه خالی کرده و هيچ اتفاقی هم نيفتاده است.آنها شايد می توانستند راه دموکراسی برگزينند...
ــ من پاسخ روشنی به اين نقص ندارم. شايد آدمها برای رفع پريشانی هاشان به راه حل های ساده نياز دارند که مذهب ارائه می دهد. اما می دانيم که دموکراسی ساده نيست، بلکه ترغيب کننده و حامل تعددگرايی و پيچيدگی ست. به نظرم هيچ يک از کشورهای عرب، متأسفانه، نمی توانند از تجربهء اسلامگرايی فرار کنند. امروز ديگر جهان عرب آن نيست که در سال های ۶۰ـ۱۹۵۰ بود. آمريکا هم همين طور. در آنجا نيز افراد بيش از پيش به پاسخ های نامناسبی که مذهب عرضه می کند روی می آورند. ثنويت فکری [يا شرق يا غرب، يا تمدن يا توحش ـ م.] با گونه ای اسلام ستيزی همراه می شود که واکنش های خشنی را در جهان اسلام بر می انگيزد.در رابطه با همين موضوع، نظرتان نسبت به کاريکاتورهای پيامبر چيست؟
ــ اين جنونی ست که مرا غرق اندوه می کند. اولاً کلزيکاتور محمد که به جای عمامه بمب بر سر دارد اهانت آميز است. بايد از آزادی مطبوعات دفاع کرد نه از حق دشنام. نمی توان بی کيفر، به اعتقادات ديگران بی حرمتی کرد. در فرانسه مطبوعات آزادند ولی شما قوانينی داريد که برای اظهارات علنی راسيستی مجازات قائل است. در جو بين المللی خفقان آوری که ما به سر می بريم بايد به اين که مسلمانان حاضر نيستند پيامبرشان را بدين نحو تصوير کنند احترام گذاشت. همزمان بايد به اين مسأله توجه داشت که افکار عمومی در کشورهای عربی و اسلامی بين مردم با همهء تنوعی که دارند و دولتها هيچ فرقی قائل نيستند. همه را «يکپارچه» می نگرند. ديوانگی ست که يک طرح را بهانهء آتش زدن سفارتخانه کنند. از هر دوطرف هستند نيروهايی که در تشديد برخورد هويت ها می کوشند. اين وضع گذرا ست، مرحله ای ست انتقالی و تا اين مرحله به سر رسد اين نيروها غالب اند.
آيا اين مرحله به درازا خواهد کشيد؟
ــ کسی چه می داند؟ نيمی از بشريت به سوسياليسم باور داشت. چه کسی تصور می کرد که آن «آيندهء تابناک» پس از ۷۰ سال يکروزه فرو ريزد؟ امروز دنيای عرب و مسلمان با گسترش موج اسلامگرايی رو به رو ست و تاوانی که برای اين مرحلهء تاريخی بايد بپردازد بسيار گزاف خواهد بود. در همه جا سرخوردگی و خشم حاکم است و مردم سير قهقرايی می پيمايند. اسلامگرايان افراطی بيشتر و بيشتر غلبه می يابند. در چنين وضعی، من از جهل عمومی غرب در برابر اسلام سياسی متحيرم. برای مثال، سلفی ها و حماس خيلی با هم فرق دارند. حماس قبل از هر چيز يک جنبش ملی ست که بر بينش مذهبی بنا شده است. اما غرب نيز به نوبهء خود می خواهد اسلام سياسی را تنها به صورت «يکپارچه» بنگرد.
اکنون شما شاعر چندگونگی و برخورد صميمانه در وضعيتی قرار داريد که حماس به قدرت رسيده است.
ــ ابتدا بپذيريم که تغيير رژيم به نحوی کاملاً دموکراتيک رخ داده است. اين برای آداب و رسوم سياسی جامعهء فلسطين امری مثبت است. گذشته از اين، مسؤوليت اساسی در قدرت گيری حماس به عهدهء اسرائيل است، زيرا با سلب مسؤوليت از تشکيلات خودمختار فلسطين جاده را برای حماس هموار کرد. علاوه بر سياست اسرائيل که زندگی روزمرهء مردم فلسطين را غير قابل تحمل کرد، بی توجهی و اهمال تشکيلات خودمختار هم در ايجاد اين جو مسموم و خطرناک سهم داشت. اين وضع بسياری از مردم را برانگيخت تا فکر کنند که «چرا راه ديگری را نيازماييم؟ از اين بدتر که نمی شود». رأی به حماس بيشتر رأی اعتراضی ست تا مذهبی. حالا ما بايد با اين تجربه زيست کنيم. اما من نمی توانم نگرانی هايم را پنهان کنم. رهبران حماس صريحاً اظهار داشته اند که می خواهند «جامعه را بر پايهء اسلامی شکل دهند. وقتی از يک فلسطين تعددگرا و لائيک دفاع می کنيم، نمی توانيم نگران حقوق زنان، جوانان و آزادی های فردی نباشيم، چنانکه نمی توانيم نگران بخشی از جامعه که مسيحی ست نباشيم. اميدوارم حماس خود را با وضعيت وفق دهد و به همان پايه ای که او را به قدرت رسانده احترام بگذارد، پايه ای که تکرار می کنم انگيزه اش اساساً اعتراض بوده است.
نگاه زمامداران اسرائيل را به حماس چگونه تحليل می کنيد؟
ــ مشکل اساسی تاريخ صهيونيسم اين است که کوشيده از پذيرش واقعيت عينی طفره رود. از همان آغاز، می دانست که شعار او مبنی بر «زمين بدون مردم برای مردمی بدون زمين» نادرست است. بر اين زمين مزدمی می زيستند، اما او چنان رفتار کرد که گويا چنين مردمی وجود خارجی نداشتند يا اصلاً به حساب نمی آمدند. و اين وضع همچنان ادامه دارد. دهها سال اسرائيلی ها موجوديت جنبش ملی فلسطين را انکار کردند. آنها می گفتند سازمان آزاديبخش فلسطين چيزی جز «سازمانی تروريستی» نيست. اما روزی فرارسيد که ناگزير شدند آن را به رسميت بشناسند. امروز می گويند «به هيچ رو با حماس مذاکره نخواهند کرد» اما سرانجام همان طور که با ساف مذاکره کردند با حماس نيز مذاکره خواهند کرد.
چه چيز آنها را به مذاکره خواهد کشاند؟
ــ واقعيت! می گويند خورشيد از بال کلاغ هايی که افق را سياه کرده اند نيرومندتر است. نپذيرفتن حماس انکار نتيجهء يک انتخابات آزاد است. انکار فايده ای ندارد. سرانجام، واقعيت هميشه نيرومندتر از انکار است. هنگامی که انتفاضه درگرفت اسرائيلی ها اعلام کردند که «هيچ طرف مذاکره ای» ندارند. در حالی که تنها ياسر عرفات بود که می توانست سازش هايی را به مردم فلسطين بقبولاند. تمام کوشش اسرائيل در تضعيف او تا نهايت بود. وقتی محمود عباس جای او را گرفت آنها و آمريکايی ها از وی تعريف و تمجيد کردند اما در عرصهء سياسی با او هيچ مذاکره ای نکردند و بدين ترتيب، او را نيز به نوبهء خود در چشم مردمش بی اعتبار نمودند. اسرائيلی ها همچنان معتقدند که می توانند سياستی يکجانبه را به پيش برند و نتيجه اينکه امروز حماس را در مقابل خود دارند.
اسرائيلی ها از اين امر تا مدتی برای توجيه يکجانبه گری شان سود خواهند جست، اما اگر در جستجوی آن اند که مجموعه شهرک های مهاجر نشين (مستعمرات) خود را حفظ کنند و برای ما از سر لطف «چند بانتوستان» باقی بگذارند بدين معنا ست که خواستار صلح نيستند و اين سياست به نتيجه نخواهد رسيد تا زمانی که واقعيت خود را به آنان تحميل کند و آنها تنها راه را بپذيرند يعنی دست برداشتن از اشغالگری.
آيا شما معتقديد که اسرائيلی ها خواستار صلح نيستند؟
ــ مشکل اينجا ست که آنها نه يک دولت دومليتی را می خواهند و نه يک فلسطين مستقل. وقتی کليهء دولت های اتحاديهء عرب در سال ۲۰۰۲ پيشنهاد کردند که اسرائيل تا مرزهای ۱۹۶۷ عقب نشينی کند و در مقابل، دول عربی همه اسرائيل را به رسميت بشناسند آنها طوری رفتار کردند که گويی چنين پيشنهادی نشده است. امروز بر سرزمين فلسطين تاريخی (که تحت قيمومت بريتانيا قرار داشت) دو واقعيت وجود دارد: يکی يهودی اسرائيلی و ديگری عرب فلسطينی. هيچيک نمی توانند ديگری را نابود کنند. تنها راه حل اين است که هردو طرف اين واقعيت دوگانه را به رسميت بشناسند. بعداً بگذار هرکدام تاريخ خود را هرطور که دلخواه ايشان است بنويسند! تاريخ فقط مورد علاقهء مورخان و رمان نويسان است. اما برای من، اکنون است که اهميت دارد. اکنونی که غرق در تراژدی ست.
جامعهء اسرائيل به حد کافی ارزش مصالحهء تاريخی و امتيازاتی را که فلسطينی ها يعنی غصب شدگان به او داده اند درک نکرده است. چنانکه به اين امر نيز آگاه نيست که برای قربانی چقدر اهميت دارد که تجاوزگر به سهمی که در ماجرا داشته اعتراف کند. اسرائيلی ها عادت دارند بگويند که فلسطينی ها «هرگز فرصت را برای از دست دادن فرصت از دست نمی دهند». اما واقعيت، درست، برعکس است. پس از اسلو آنها با فرصتی استثنائی رو به رو بودند. سازمان آزاديخش فلسطين و تمام جهان عرب آماده بودند که نزاع را خاتمه دهند به اين شرط که اسرائيلی ها می فهميدند که فلسطينی ها هيچ چيز ديگری جز به رسميت شناختن اسرائيل باقی نمانده بود که «واگذار کنند». درعوض، اسرائيل بايد بی اين پا و آن پا کردن، از سرزمين های فلسطينی اشغالی فلسطين عقب نشينی می کرد و برپايی يک دولت فلسطين را می پذيرفت. حالا کار برای رسيدن به چنان توافقی با حماس، به سادگیِ آن وقت نيست. ثروتمندی که از داشتن همسايه ای فقير خوشحال باشد احمق است، زيرا هرگز طعم امنيت را نخواهد چشيد. امنيت اسرائيل تنها در اين است که همسايه اش در وضعيتی قابل قبول و شرافتمندانه زندگی کند.
شما به يک مصاحبهء سياسی تن داده ايد. با وجود اين به نظر می رسد که چندان علاقه ای به طرح اين سؤالات نداريد.
ــ علت اين است که خودم در ترديد و شک به سر می برم. من از صحبت کردن دربارهء سياست ابا ندارم، اما در اوضاع بسيار آشفتهء کنونی نمی توانم چيزی به يقين ابراز دارم. من به بينش خودم نيز يقين ندارم. پيچيدگی در ذات کار شاعرانهء من نهفته است. هر شاعر يا نويسندهء جهان سوم که بگويد «جامعه يا سياست مورد علاقه اش نيست» آدمی رذل و فرومايه است. من تا اين حد فرومايه نيستم. برای يک فلسطينی، سياست امری ست که به بود يا نبود او مربوط است. اما شعر زيرکانه تر عمل می کند و در لابلای احتمالات متعدد جريان می يابد. شعر مبتنی ست بر استعاره، بر آهنگ و وزن، و اين وسوسه که ورای اين نمودها را ببيند. شاعران که رهبری جهان را بر عهده ندارند و چه بهتر، زيرا از آن آشفتگی که ايجاد خواهند کرد چه بسا بدتر از آن باشد که سياستمداران پديد می آورند.
پشت نمودها چيست؟
ــ زندگی و بنابر اين رؤياها و توهم ها. چه کسی می تواند بدون اين اميد که جهان به سوی وضعی بهتر و زيباتر رهسپار است زندگی کند؟ شعر نمی تواند بدون توهم به تغييری ممکن وجود داشته باشد. شعر تاريخ و زبان مشترک انسان ها را انسانی می کند. از مرزها گذر می کند. ژرف که بنگريم دشمن واقعی شعر کينه است.
در اثر اخيری که از شما تحت عنوان «پوزش نخواه» به زبان فرانسه منتشر شده می نويسيد: «من آنم که فردا خواهم بود»، شعری حيرت انگيز از شاعری که سکون و بی تحرکی را نمی پذيرد.
بر عکس، حال ما را خفه می کند و هويت ها را از هم می گسلد. به اين دليل است که من خويشتن خود را تنها فردا خواهم يافت، زمانی که بتوانم چيز ديگری بگويم و بنويسم. هويت موروثی نيست، آفريدنی ست. هويت ما را می آفريند و ما آن را دائماً می آفرينيم و ما آن را تنها فردا خواهيم شناخت. هويت من چندگانه است و متفاوت. امروز من غايبم. فردا حاضر خواهم بود. می کوشم اميد بپرورم همانطور که فرزند را می پرورند تا آن چيزی باشم که خود می خواهم نه آنچه ديگرانم می خواهند که باشم.

* * *‌ *‌‌‌‌‌‌ * * * * * *
منتشر شده در دفترهجدهم نگاه، ماه مه ۲۰۰۶
http://www.negah1.com


يادآوری در تأييد مواضعی که اخيراً دربارهء انتخابات فلسطين وجنبش حماس روی سايت گذاشته ايم.
انديشه و پيکار، مارس ۲۰۰۶

(به نقل از انديشه و پيکار شماره ۴، دسامبر ۱۹۹۳)
ترجمهء تراب حق شناس

يادداشت مترجم: اين روزها همه جا سخن از بنيادگرائی اسلامی است. برای شناخت اين پديده وعلل برآمد آن و اينکه چرا چنين گرايش های فکری در بين توده های مردم کشورهای مسلمان گوش های شنوائی می يابند، نخست بايد اين جنبش ها را فارغ ازهرگونه تعصب متقابل شناخت. بايد ديد چه ضعف هائی و خلأيی در جامعه وجود دارد که اين گرايش ها می توانند مدعی پر کردن و جبران آن شوند.
قدر مسلم اين است که در کشورهائی مانند فلسطين، مصر، الجزاير و... و نيز ايران مسائلی واقعی وجود دارد که تا کنون به آنها پاسخ غير واقعی داده شده است. پاسخ بنيادگرائی هم به نظر ما غير واقعی و نادرست است. اما چون ساده است و متکی به فرهنگ بومی و هنوز در عرصه خيال، توده های به جان آمده آن را زود باور می کنند. همه می دانيم راه حل هائی که بنام سوسياليسم و ناسيوناليسم ترقی خواهانه ارائه می شده به شکست انجاميده و آنها که مدعی رهبری مردم به سوی تمدن و رفاه و آزادی و برابری بوده اند، غالبأ به فساد و ديکتاتوری و تشديد نابرابری و فلاکت مردم پرداخته يا کشيده شده اند. ديگر [در اين جوامع] برای آن ايده ها که جان در راهشان نثار می گرديد اميدی وجود ندارد. مردم در دريای متلاطم زندگی، در حالی که کشتی ای وجود ندارد، به تخته پاره ای، حتی به خس و خاشاکی چنگ می زنند.
اگر راه حل های بنيادگرائی و تعصب را (که فقط اسلامی نيست، بلکه نوع صليبی و يهودی و نژادپرستانه و امپرياليستی آن هم وجود دارد) بشريت امروز و يا بهتر بگوئيم، کارگران و زحمتکشان، توده های تحت ستم و روشنفکران آگاه و دمکرات نمی پسندند، بايد راه حل های درست را بيابند و آن را صميمانه مورد حمايت قرار دهند، تا مردم تشنه به دنبال سراب ندوند. وگرنه همواره کسانی پيدا می شوند که از نياز مردم سوء استفاده کنند و به بهانهء هدايت آنان به حقانيت و عدالت و بهشت، آنها را به زير يوغ يک رژيم ارتجاعی از نوع ولايت فقيه درآورند.
فلسطين نيز هم امروز و هم فردا در معرض چنين خطری هست. چرا؟ پاسخ را در حل نشدن مسائل توده ها و در بن بست سياسی و در توازن ناعادلانهء قوا و در مجموعه ضعف های رهبری آن بايد ديد.
مقاله زير تحت عنوان «حماس و زمينه های تاريخی و سياسی آن» را زياد ابوعمرو، استاد دانشگاه بيرزيت در فلسطين (ساحل غربی) و استاد مهمان در دانشگاه جورج تاون واشنگتن نوشته و در فصلنامه «دراسات فلسطينيه» شماره ۱۳، زمستان ۹۲ چاپ شده است. برای رعايت اختصار منابع را نياورده ايم. و اينک برگزيده ای از آن مقاله.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

انتفاضهء فلسطين در سال ۱۹۸۷ نقطه عطفی است در تاريخ جمعيت اخوان المسلمين در سرزمين های اشغالی. زيرا مشارکت اين جمعيت در انتفاضه، آغاز فعاليت آنان هم عليه اسرائيل است و هم در برابر نيروهای سياسی لائيک که در ساف گرد آمده اند. با تشکيل جنبش مقاومت اسلامی (حرکة المقاومة الاسلامیة، که علامت اختصاری آن حماس است) توازن قوائی که ده ها سال بود درجامعه فلسطين برقرار بود برهم خورد. شايد برای اولين بار بود که از سال ۱۹۴۸ به بعد، يک نيروی سياسی پا به عرصه وجود می نهاد که دارای ايدئولوژی و برنامه ای بود مغاير با ايدئولوژی ملی حاکم و برنامه سياسی آن. اين نيروی جديد هم اکنون دارای پايه توده ای نيرومندی است بويژه در نوار غزه، که فقط با پايه توده ای الفتح – که بزرگترين سازمان درونی ساف می باشد – قابل مقايسه است. يکی از آثار اين تحول استراتژيک در جامعه فلسطين، اين است که حتی اگر روزی اشغال اسرائيل پايان يابد، رقابت بين گرايش اسلامی به رهبری حماس و گرايش ملی لائيک به رهبری ساف همچنان باقی خواهد ماند. زيرا آنچه محور اين رقابت است هويت جامعه فلسطين و سمت و سو و رهبری آن است.
زمينهء تاريخی حماس همان زمينه تاريخی جمعيت اخوان المسلمين است. در منشور حماس آمده است که « حماس يکی از شاخه های اخوان المسلمين می باشد «. شاخه ديگر اين جمعيت در اردن معتقد است که حماس فقط اسمش جديد است وگرنه در فکر و در رهبری همان حرکت اخوان المسلمين می باشد «که ريشه در ده ها سال پيش، حتی قبل از تأسيس دولت صهيونيستی دارد». اخوان المسلمين فلسطين از اواسط سال های ۷۰ رسمأ جزء تشکيلات اخوان در اردن محسوب شدند. بنيانگذار جمعيت اخوان المسلمين در مصر،حسن البناء، در سال ۱۹۳۵ برادرش را به فلسطين فرستاد تا در آنجا شعباتی از آن جمعيت را دائر کند. اولين شعبه در سال ۴۵ در بيت المقدس دائر شد و تا سال ۱۹۴۷ تعداد اين شعبات به ۲۵ و تعداد اعضاء به ۱۲ تا ۲۰ هزار نفر می رسيد که زير نظر رهبری اخوان در قاهره فعاليت می کردند. در سال ۱۹۵۰ که ساحل غربی به اردن سپرده شد، بين اخوان و رژيم اردن عمومأ تفاهم وجود داشت بويژه که فعاليت اخوان جنبه سياسی نداشت و عمدتأ دينی و اجتماعی بود. اما در نوار غزه که در آن زمان به مصر سپرده شده بود، روابط بين اخوان و مقامات مصر سرد و حتی متشنج بود،به طوری که گاه مورد تعقيب و سرکوب قرار می گرفتند. اخوان المسلمين در به شکست کشاندن طرحی که بر اساس آن قرار بود در سال ۱۹۵۵، پناهندگان فلسطينی را در شمال سينا،اسکان دهند و نيز طرحی که قرار بود نوار غزه در سال ۵۷ به نيروهای بين المللی سپرده شود سهم داشتند.
از سال ۱۹۶۷ که ساحل غربی و نوار غزه اشغال شد به بعد،يعنی مدت بيست سال،فعاليت اخوان المسلمين در اين مناطق،صرفأ به امور دينی و اجتماعی محدود می شد و هيچ جنبه سياسی واضح و مشخصی نداشت. اما افت مبارزه ملی فلسطين و نيز برخی از عوامل داخلی و خارجی، بويژه وقوع انقلاب اسلامی در ايران در سال ۱۹۷۹، زمينه را برای فعاليت سياسی اخوان بخصوص در دانشگاه ها باز نمود. هدف نخست فعاليت آنان مقابله با جريانات ملی که در درون ساف فعاليت می کنند و ضديت با خط مشی لائيک ساف بود. حال آنکه مبارزه با اشغالگران اسرائيلی جز بخش کوچکی از فعاليت آنان را در بر نمی گرفت. اما تحول اساسی که در تاريخ حيات اين جمعيت صورت گرفت مشارکت در انتفاضه سال ۸۷ و تأسيس جنبش حماس بود که خود چراغ سبزی بود برای پيوستن اخوان در فلسطين به مقاومت سازمان يافته عليه اشغال اسرائيل، برای اولين بار پس از سال ۱۹۶۷.
تأسيس جنبش حماس عکس العمل مستقيم آغاز انتفاضه بود و پس از بحث و مشورت در باره کيفيت برخورد با آن و چگونگی مشارکت در آن به تأسيس اين جنبش انجاميد. روز ۸ دسامبر ۸۷ تصادفی بين يک کاميون و چند اتومبيل که کارگرانی اهل غزه در آن بودند رخ داد که در نتيجه چند تن از کارگران کشته شدند و تظاهراتی اعتراضی بر پا شد. روز بعد (۹ دسامبر) شيخ احمد ياسين شش نفر از مسئولين انجمن اسلامی را که زير نظر اخوان المسلمين در غزه اداره می شود، به جلسه ای در منزل خود دعوت کرد. آنها عبارت بودند از دکتر عبدالعزيز رنتيسی (پزشک، ۴۰ ساله)، دکتر ابراهيم اليازوری (داروساز،۴۵ ساله)، شيخ صلاح شحاده (کارمند دانشگاه اسلامی غزه،۴۰ ساله)، مهندس عيسی نشار (۳۵ ساله)، محمد شمعه، معلم (ازاهالی اردوگاه شاطی،۵۰ ساله) و عبدالفتاح دخان (مدير مدرسه و از اهالی اردوگاه نصيرات،۵۰ ساله). هدف از اين جلسه عبارت بود از اين که چگونه بايد از اين حادثه که در آن چند تن کشته شده بودند جهت برانگيختن احساسات دينی و ملی مردم و برگزاری تظاهرات اعتراضی استفاده کرد. در ۱۴ دسامبر رهبران اخوان بيانيه ای دادند و مردم را به مقاومت در برابر اشغال فرا خواندند. بعدها حماس اين بيانيه را عطف به ماسبق کرده بعنوان فراخوان اول خود معرفی نمود.
در حالی که تظاهرات و اعتصابات و درگيری با نيروهای اشغالگر در غزه ادامه داشت و دامنه آن به شهرهای ساحل غربی رسيده بود، شيخ احمد ياسين و دوستانش به تماسهای خود در غزه و ساحل غربی ادامه می دادند. در ژانويه ۸۸ يکی از واعظان مسجد اقصی در بيت المقدس به نام جميل حمامی، از طرف شيخ احمد ياسين مأمور شد که شعبه ای از حماس در آن شهر ايجاد کند. وی رابط بين شيخ ياسين و رهبری حماس در ساحل غربی و نيز بين شيخ ياسين و رهبری اخوان در اردن گرديد. (در سال های اخير هم نقش رابط بين ساف و حماس را دارا بود. – م.)
تأسيس جنبش حماس تدريجأ صورت گرفت نه در نتيجه تصميمی که پيش از انتفاضه گرفته باشند. افرادی که در تأسيس حماس در ساحل غربی شرکت کرده اند،عمومأ از مسئولان جوان اخوان المسلمين هستند که برای پيوستن به انتفاضه و شرکت در مقاومت عليه اشغال ترديدی به خود راه نمی دادند. در حالی که رهبری سنتی اخوان، در ابتدای انتفاضه موضع گيری های محافظه کارانه داشت. بعدها که مشارکت اخوان در انتفاضه از طريق حماس مسلم شد، ديگر فرقی بين رهبران سنتی يا جوان اين حزب، در مورد مشارکت در انتفاضه باقی نماند.
اخوان المسلمين که از طريق حماس درانتفاضه شرکت کرده وبه رقابت با سازمان هائی که زير لوای ساف فعاليت می کنند پرداخته بودند، نمی توانستند دست روی دست بگذارند و در انتفاضه رسمأ شرکت نکنند، بلکه بايد راهی برای توجيه مواضع محافظه کارانه خود در گذشته و موضعی که امروز بايد می گرفتند پيدا می کردند. آنها در تمام سال های قبل از انتفاضه می گفتند که هنوز زمان درگيری با اشغالگران و اعلام جهاد فرا نرسيده و اخوان بايد به پرورش و آمادگی نسل مسلمانی بپردازند که ابتدا جامعه اسلامی ايجاد کند و سپس عليه اسرائيل اعلام جهاد نمايد.
می توان گفت که حماس برای اين بوجود آمد تا مسئوليت اين تغيير موضع را بتوان به عهده آن گذاشت. بطوری که اگر انتفاضه به شکست انجاميد، اخوان می توانند بگويند مسئوليت آن به عهده حماس بود،اما اگر دوام آورد، می توانند به آسانی دستاوردهای آن را از آن خود بدانند و اين درست همان است که از منشور حماس فهميده می شود. چه،اعلام می کند که شاخه ای از شاخه های اخوان المسلمين می باشد.
تأسيس حماس به موازات تأسيس «فرماندهی واحد انتفاضه» (از طرف سازمان های درون ساف) صورت گرفت. شاخه ای از اخوان که موظف به درگيری مستقيم با نيروی اشغالگر بود، بايد، دست کم به لحاظ نقشی که به عهده داشت، نام جديدی بر خود می گذارد. پس مشارکت واقعی اخوان در انتفاضه، ديگر وقتی سخن از آنان به ميان می آيد غالبأ نام حماس شنيده می شود. اخوان به اين اعادهء حيثيت نياز داشتند. زيرا از سال ۶۷ به بعد، سازمان های درون ساف آنان را مورد انتقاد و شک و ترديد قرار می دادند. حالا ديگر نام حماس و اخوان المسلمين مرادف يکديگرند با اينکه افرادی که در حماس فعال اند الزامأ از اخوان نيستند.
اهداف و استراتژی حماس: بر اساس منشور حماس مورخ ۱۸ اوت ۸۸ که فلسفه وجودی اين جنبش و موضع گيری های آن در قبال مسائل مختلف را در بر می گيرد، می توان نتيجه گرفت که بين مواضع حماس و مواضع معروف اخوان المسلمين تفاوتی ديده نمی شود. در منشور آمده است که «سرزمين فلسطين سرزمينی است که تا روز قيامت وقف نسل های مسلمان است و جايز نيست که از آن يا بخشی از آن صرف نظر شود». راه حل قضيه فلسطين، از نظر حماس، زدودن دولت اسرائيل و برپائی دولت اسلامی به جای آن است. منشور حماس در مورد آزادی فلسطين از سه دايره سخن می گويد: دايره فلسطينی،دايره عربی و دايره اسلامی که هر کدام از آنها در مبارزه با صهيونيسم نقشی به عهده دارند. همچنين در منشور آمده است که:
»ابتکارات و راه حل های مسالمت آميز و کنفرانس های بين المللی با عقايد حماس در تضاد قرار دارند. چشم پوشی از هر بخشی از فلسطين به معنی چشم پوشی از بخشی از دين است. ميهن پرستی حماس بخشی است از دين آن... هيچ راه حلی برای قضيه فلسطين جز جهاد وجود ندارد. ابتکارها و کنفرانس های بين المللی موجب اتلاف وقت است و بازيچه. و ملت فلسطين شرافتمندتر از آن است که با آينده خود و حق سرنوشت خويش بازی کند». از اينجاست که حماس با شرکت فلسطينی ها در کنفرانس مادريد که در اکتبر ۹۱ تشکيل شد مخالف بود و با مذاکرات اعراب و اسرائيل که اکنون جريان دارد نيز مخالفت می کند و شرکت کنندگان را به ترک آن فرا می خواند.
حماس با لائيک بودن ساف و رهبری آن مخالف است. همچنان که با برنامه سياسی ای که ساف آن را پذيرفته و خواستار برپائی دولتی فلسطينی که در کنارش دولت اسرائيل نيز باشد مخالف است. حماس، پيشتر از اين، اقدام ساف به پذيرش قطعنامه های ۲۴۲ و ۳۳۸ شورای امنيت و در نتيجه به رسميت شناختن اسرائيل را محکوم کرده بود.
رهبری حماس: حماس به رهبری اشخاصی که پيش از اين نام برديم بوجود آمد و بعدأ شاخه ها و کميته های متعدد سياسی، امنيتی، نظامی و تبليغی ايجاد کرد. با دستگيری شيخ احمد ياسين در ماه مه ۸۹ و حکم ۱۵ سال زندان، دکتر رنتيسی رهبری حماس را به عهده گرفت که او نيز در اواخر سال ۹۲ جزء ۴۱۵ نفری بود که به جنوب لبنان تبعيد شدند. کسان ديگری نيز از مسئولين آن درمعرض زندان يا تبعيد قرار گرفته اند. اما در خارج از سرزمين های اشغالی، از عناصر شناخته شده رهبری حماس می توان از موسی ابومرزوق، رئيس دفتر سياسی اين جنبش، ابراهيم غوشه سخنگوی رسمی و محمد نزال نمايندهء آن در اردن نام برد. همينطور می توان به عماد العلمی نماينده حماس در تهران اشاره کرد. طبعأ کسان ديگری هم هستند که شناخته شده نيستند و در کشورهای مختلف بسر می برند. جنبش حماس بصورت شورائی اداره می شود و اعضای اين شورا در داخل سرزمين های اشغالی يا در خارج اند.
پس از ۵ سال مشارکت در انتفاضه،حماس توانسته است چند دوره آموزش کادر را به پايان برد. از اين کادرها برخی هنوز به فعاليت خود ادامه می دهند،برخی زندانی و برخی تبعيد شده اند. اقدام اسرائيل به تبعيد ۴۱۵ نفر اين جنبش را از کادرهای درجه اول و نيز از غالب کادرهای درجه دوم و سوم محروم کرد بطوری که از اشخاص سرشناس آنان کسی در داخل باقی نماند. اما اين تبعيد چندان در فعاليت های روزمره انتفاضه تأثيری نمی گذارد. چرا که رهبری حماس در داخل،از ابتدا نيز به راه حل های کلی که از عناصر رهبری که در خارج بسر می بردند يا رهبران اخوان المسلمين در اردن يا مصر دريافت می نمود بسنده می کرد. اقدامات مسلحانه روزمرهء که توسط جوخه های رزمی به عمل می آيد،چندان فرقی نخواهد کرد. آن ها به عمليات انفرادی و مسلحانه دست می زنند و دستگيری افراد مسئول نيز کار را متوقف نمی کند. گمان می رود که نبودن اعضای رهبری سنتی موجب روی کار آمدن جوانان می شود که به فعاليت سياسی بهای چندانی نمی دهند. در صورتی که رهبران سنتی با تجربه (چنانکه در بين تبعيد شدگان جنوب لبنان ديده شد) مقتضيات کار سياسی را درک می کنند و از خود پختگی بيشتری نشان می دهند.
روابط خارجی: حماس از ابتدا با جمعيت اخوان المسلمين در اردن پيوند نزديک داشته و از آن طريق،کمک های فکری، سياسی و مادی فراوان دريافت داشته است. حماس از پشتيبانی ديگر جنبشهای اسلامی در مصر، سعودی، شيخ نشين های خليج، سودان، الجزاير و تونس وديگر کشورهای اسلامی برخوردار بوده است. مهاجران و سازمان های اسلامی در امريکا و اروپا نيز از ابتدا، از آن حمايت کرده اند.
پس از آغاز انتفاضه و شرکت حماس در آن،رابطه اخوان المسلمين فلسطين با ايران،اندکی بهبود يافت و اين بدنبال بهبود روابط ايران با اخوان در اردن، صورت گرفت. روابط بين ايران و حماس پس از جنگ خليج بسيار خوب شد زيرا حماس که روابطش با جنبش های اسلامی در سعودی و دول خليج و نيز با دولت های آنها بد شده بود می کوشيد دوستان تازه ای بيابد. پس از نزديکی بين حماس و ايران، دفتری در تهران برای حماس گشوده شد که يکی از رهبران معروف حماس مسئول آن است (ساف به گشايش اين دفتر اعتراض کرده زيرا دولت ايران با اين کار خود نشان می دهد که ساف را به عنوان تنها نماينده مردم فلسطين به رسميت نمی شناسد).
منابع کمک مالی : ۱) بسياری از وجوه شرعی مثل زکات و کمک به فقرا و نيازمندان توسط موسساتی جمع آوری می شود که زير نظر اخوان يا حماس اداره می شوند. حماس در نتيجه تلاش هائی که جهت حل دعاوی و مشکلاتی که بين مردم وجود دارد نيز کمک ها و هدايائی دريافت می دارد. اغلب اموالی که از اين منابع جمع آوری می شود صرف خانواده های فقير يا ساختمان مساجد يا کودکستان ها يا اقدامات خيريه ديگر می شود. لذا فراوانند از اهالی سرزمين های اشغالی که با انگيزه های اخلاقی يا دينی و گاه سياسی به حماس کمک می کنند و يا به کميته های جمع آوری زکات، که وابسته به آن يا بنوعی جانبدارآن اند، پول می دهند.
۲) اموالی که از منابع غير رسمی از خارج فلسطين بدست می آيد. هواداران اين جنبش در کشورهای عربی و اسلامی، در امريکا و اروپا به جمع آوری کمک مالی از مسلمانان می پردازند. همانطور که برای «مجاهدين افغان» کمک جمع می شد، برای «مجاهدين فلسطين» نيز کمک جمع می شود و صندوق های اسلامی ای وجود دارد تا از طريق حماس به مسلمانان فلسطين کمک شود.
۳) جنبش های اسلامی که در جاهای مختلف جهان هستند بنا به انگيزهء اسلامی کمک جمع می کنند تا هم حماس را عليه اشغال اسرائيل ياری رسانند و هم جريان اسلامی را عليه جريان لائيک (ساف) تقويت نمايند.
۴) کمک برخی دولت هائی که به حماس با خوش بينی می نگرند. عليرغم آنکه رهبری حماس بارها تأکيد کرده است که از دولتها کمکی دريافت نمی کند، اما شواهدی وجود دارد که از سعودی و کشورهای خليج بويژه قبل از بحران خليج کمک دريافت می نموده است. گفته می شود که اين دولت ها پس از جنگ خليج کمک خود را به حماس ادامه داده اند چون می خواهند ساف را بخاطر موضعی که در آن جنگ گرفت مجازات نمايند. از طرف ديگر کمک اين دولت ها به حماس برای راضی کردن گرايشات اسلامی درون خود اين کشورها نيز هست. از کمک های مالی ايران هم صحبت می شود که مبلغ آن به ده ها ميليون دلار تخمين زده می شود. ايران علاوه بر کمک مالی به اشکال ديگری نيز به حماس کمک می کند از جمله آموزش نظامی کادرهای آن در ايران يا در پايگاه های حزب الله لبنان که طرفدار ايران است. شايان ذکر است که در کنگره ای که در سال ۹۱ جهت اعتراض به برگزاری کنفرانس صلح مادريد و مشارکت فلسطينی ها در مذاکرات اعراب و اسرائيل در تهران برگزار شد، حماس شرکت داشت.
۵) کمک ساف به حماس. رهبری ساف سابقأ دست کم يکبار به حماس کمک مالی کرده است. به دستور رئيس ساف، ياسر عرفات. (نويسنده اين نکته را در صورت جلسه شورای مرکزی ساف – منعقد در بغداد ۱۹۹۰، که توانسته مطالعه کند، ديده است).
۶) سرمايه گذاری در طرح های انتفاعی. با وجود اينکه رهبری حماس وجود چنين طرح هائی را نفی می کند ولی می توان تصور کرد که حتی اگر تا کنون نداشته باشد، برای تأمين نيازهای روز افزون خود به اين کارها دست بزند.
بهرحال بايد گفت که حماس از منابع مختلف کمک مالی گرد می آورد و با توجه به اينکه تا کنون دستگاه اداری بزرگ يا پيچيده ای ، آنطور که ساف دارد، دارا نيست، هزينه هايش هنوز محدود است. علاوه بر اين، چه در سطح رهبری و چه اعضای آن، به قناعت و خودداری از تشريفات و اسراف و آلوده نبودن به فساد مالی معروف اند و عليرغم آنکه منابع مالی مهم در اختيارشان هست، اشتباه است اگر تصور کنيم که حمايت توده ای از حماس ناشی از امکانات مالی آنست. زيرا اين امکانات را نمی توان با امکانات ساف مقايسه نمود. البته ساف وظايف مالی متعدد و فراوانی چه در سرزمين های اشغالی و چه در خارج به عهده دارد، در حالی که هزينه های حماس محدود به داخل است.
فعاليت اجتماعی و سياسی حماس ادامه فعاليت های اخوان در سرزمين های اشغالی در همين زمينه است. حماس از زيربنائی که اخوان در اين باره ايجاد کرده بودند، برای گسترش پايه های خود زياد استفاده کرده است. آنها جمعيت های خيريه و کودکستان هائی که وابسته به مسجدها هستند ايجاد کردند. همچنين کتابخانه و باشگاه های ورزشی در محلات دائر نمودند. جمعيت های خيريه در ساحل غربی و نوار غزه گسترش يافت. در اين دو منطقه نيز کميته های جمع آوری زکات از سوی اخوان يا اسلام گراهای طرفدار آنان ايجاد شد. انجمن اسلامی که شيخ احمد ياسين در اوايل سال های ۱۹۷۰ در غزه ايجاد کرده بود، يکی از مراکز فعاليت اجتماعی است که بر بسياری از مراکز ديگرنظارت می کند از جمله دانشگاه اسلامی غزه که اخوان (وبعدأ حماس) آن را در دست دارند.
حماس نيز مانند اخوان، سفرهای دستجمعی برای دانشجويان به راه می اندازند. به مناسبت های مذهبی مجالسی برپا می کنند. به اصلاحات اجتماعی می پردازند و به تبليغ دين دست می زنند و بويژه مسجد يکی از ابزارهای فعاليت اجتماعی و سياسی آنان است، زيرا علاوه برجای عبادت، محل ملاقات و وسيله ای است که هميشه و بصورت منظم می توان از آن برای کارهای مختلف استفاده کرد. قبل از انتفاضه در ساحل غربی و غزه ۱۳۵۰ مسجد وجود داشته که حالا بيشتر هم شده است.
حماس از جمعيت ها و موسسات و شيوه های عملی که در اختيار دارد، برای نشر افکار و بسيج طرفداران خود استفاده می کند و به نفوذ اجتماعی و سياسی خود در سرزمين های اشغالی می افزايد و از همين وسايل در جهت اهداف خود هم عليه اسرائيل و هم عليه جريان لائيک ساف استفاده می کند و طبعأ از ضعف ها و ناکامی های ساف برای اثبات حقانيت خود سود می جويد.
نقش حماس در انتفاضه: بر خلاف آنچه رقبای حماس شايع می کنند که اين جنبش مجبور به مشارکت در انتفاضه شده، آنهم ديرتر از ديگران، و نيز بر خلاف آنچه خود حماس وانمود می کند که آغازگر انتفاضه و پيشتاز آن بوده، حقيقت اين است که حماس در انتفاضه و فعاليت های آن همپای سازمان های درون ساف پيش می رفته است و چون حماس از ديگر نيروهای موجود (به استثنای الفتح) بزرگتر است، در انتفاضه مشارکتی منظم و گسترده و در اشکال مختلف داشته است. چرا که حماس مثل الفتح، در همه مناطق اشغالی حضور دارد و می تواند روی اين حضور برای ادامه فعاليت ها حساب کند و به همين خاطر است که دستگيری های مکرر طرفداران حماس مانع مشارکت آن در انتفاضه نشده است.
شکی نيست که مشارکت حماس در انتفاضه، يکی ازمهمترين عوامل ادامه آن بوده،زيرا هم پايه توده ای دارد و هم توانائی دست زدن به فعاليت های گوناگون از جمله استفاده از سلاح گرم عليه اهداف نظامی اسرائيل، امری که درگيری با نيروهای اشغالگر را تشديد کرده است. قدرت حماس برا ی تحمل ضربات بيش از نيروهای شرکت کننده در انتفاضه است. عدم مشارکت در مذاکرات سياسی و کنفرانس مادريد و گفتگوهای بعدی دست حماس را برای شرکت در فعاليت های انتفاضه باز گذاشته است و مانند ديگر نيروهای فلسطينی دچار اختلاف نظر و بازبينی استراتژی ها و طرح ها نشده است و توانسته از فراغت خود، برای تمرکز هر چه بيشتر در امر انتفاضه و بارزتر کردن نقش خود، استفاده کند.
علاوه بر فعاليت های ديگر انتفاضه، حماس بيش از ديگر نيروها به عمليات مسلحانه دست زده است و اين امر حمايت توده ای بيشتری را برای آن به ارمغان آورده، به ويژه اينکه از راه حل های مسالمت آميز دستاوردی حاصل نگشته است.
هدف حماس از ادامه فعاليت های انتفاضه و تلاش برای تشديد آن صرفأ ضربه زدن به اشغالگران نيست، بلکه در بن بست قرار دادن نيروهائی که مذاکره را پذيرفته اند نيز هست. علاوه بر آن می خواهد افکار عمومی را متوجه اين نکته کند که نيروی فلسطينی عمده ای وجود دارد که نمی توان آن را ناديده گرفت و بدون اطلاع يا برخلاف ميل او با اسرائيل قراردادی بست.
در هر حال، حماس با مشارکت خود در انتفاضه و با فداکاری هايش،برای خود و جنبش اسلامی عمومأ،چه در فلسطين و چه در جاهای ديگر، اعتباری مبارزاتی فراهم می کند که الهام بخش نسل های آينده مسلمانان در فلسطين و غيره خواهد بود و شايد، اگر توازن قوای کنونی اجازه پيشرفت بيشتری را ندهد، همين دستاورد، از نظرحماس،فعلأ کافی باشد.
محبوبيت توده ای حماس: در شرايط اشغال و عدم وجود يک انتخابات دمکراتيک و مستقيم نمی توان بطور قطعی گفت که حجم حماس و ميزان نفوذ و گسترش آن دربين مردم کوچه و بازارفلسطينی، در مقايسه با ديگر نيروها،چقدر است ولی می توان به معيارهائی اشاره کرد که از طريق آنها بشود بطور نسبی از گسترش ميزان پايه ای توده ای آن شناختی بدست آورد.
۱) مشارکت در فعاليت های انتفاضه. اين مشارکت درهمه نواحی مناطق اشغالی هست و حماس را بعد از الفتح، بزرگتر از ديگر نيروهای فلسطينی نشان می دهد.
۲) تعداد زندانيان به اتهام وابستگی به حماس. طبق ارزيابی های مختلف،حماس پس از الفتح،و در رده دوم قرار دارد.
۳) تأثير سياسی و حضور معنوی حماس طوری است که می تواند اعلام اعتصاب عمومی کند و مردم آن را بپذيرند. هيچيک از ديگر نيروهای فلسطينی، به استثنای الفتح، به تنهائی قادر نيست چنين کاری بکند.
۴) افزايش نفوذ اسلام در فرهنگ سياسی و ملی فلسطين. و اين نشان می دهد که گرايشات ملی از نقش اسلام بعنوان عاملی برای جلب توده ها مطلع اند. در استدلالات و سخنرانی های طرفداران ساف و بيانيه های «فرماندهی واحد قيام» (انتفاضه)، بيش از گذشته از آيات قرآن شاهد آورده می شود و جالب اين که در انتخابات اطاق بازرگانی شهر نابلس، در ماه مه ۹۲، هواداران ساف ليست خود را «گرايش ملی مسلمان» ناميدند.
۵) گرايش به سمت رعايت آداب دينی در رفتار و روابط اجتماعی. وجود شرايط سرکوب و تهديد و رنج همه جانبه ای که اکثر اهالی اين مناطق را دربرگرفته، روی آوردن به دين را به عنوان آخرين پناهگاه تقويت می نمايد. نيروهای ساف هم از زمانی که با پراگماتيسم بيشتری به مسائل نگاه می کنند از طرح بحث های ايدئولوژيک و انقلابی پيشين خودداری می ورزند و اين امر خلأی ايجاد می کند که راه را برای اسلام باز می گذارد.
۶) انتخابات در موسسات و سنديکاها و اطاق های بازرگانی و غيره محبوبيت بيشتری را برای حماس نشان می دهد که عمومأ پس از الفتح قرار داشته و حتی مواردی هم هست که از آن نيز جلو افتاده است. الته در مجموع، جاهائی که طرفداران ساف در آنها اکثريت دارند بيش از جاهائی است که در دست حماس می باشد.
در پايان بايد گفت چون حماس در اپوزيسيون است و از دشواری هائی که ساف به لحاظ مسئوليت هايش با آن روبروست آزاد می باشد، طبعأ نظر مساعد مردم را زياد به سوی خود جلب می کند. اما اگر حماس در وضع کنونی بماند يا به قدرت برسد، بايد صلاحيت خود را برای پاسخ گوئی به خواست های ملی، چه کوتاه مدت و چه بلند مدت باشند،نشان دهد. همچنين بايد ثابت کند که توانائی تحقق اهداف مرحله ای (يعنی پايان دادن به اشغال) يا استراتژيک (يعنی برپائی دولت اسلامی در فلسطين) را داراست تا از حمايت مردم و مشروعيت برخوردار باشد و بديل قانع کننده ای برای ساف گردد. فعلأ هيچ روشن نيست که تا آينده ای قابل پيش بينی، از ساف شانس بيشتری در تحقق اهداف خود داشته باشد.
وضع کنونی و آينده حماس تحت تأثير تحولات محلی و منطقه ای و بين المللی می باشد و ممکن است موقعيت آن را تقويت يا تضعيف نمايد. اين جنبش بايد قبل از هر چيز وحدت خود را در داخل و خارج حفظ کند و با ديگر گروه های اسلامی فلسطين روابط محکمی برقرار نمايد. همچنين بايد از سوی جنبش های اسلامی ديگر در خارج فلسطين، در بهترين سطح حمايت شود. اگر بخواهد موقعيت خود را حفظ کند بايد به فعاليت های خود عليه اشغال ادامه دهد. حال و آينده اين جنبش به توانائی ساف جهت حفظ حقوق ملی انکار ناپذير ملت فلسطين و پيشرفت به سوی تحقق حق تعيين سرنوشت و بر پائی دولت مستقل و اجرای حق بازگشت آوارگان بستگی دارد. هر گونه شکستی که ساف بخورد، خود به خود چه بسا به نفع حماس تمام شود. از سوی ديگر، حماس بايد بتواند در برابر ضربات اسرائيل مقاومت کند. شکی نيست که اقداماتی نظير تبعيد رهبران و فعالان حماس در دسامبر ۹۲، عليرغم آنکه به جنبه معنوی و سياسی آن کمک داده، از نظر تشکيلاتی آن را تضعيف می کند.
و بالاخره مسألهء مهمتر از نظر حماس اين است که بتواند کشورهای اسلامی را به مشارکت در مبارزه با اسرائيل بکشاند زيرا راه حل اسلامی که حماس مطرح می کند، به قول يکی از رهبران اخوان المسلمين در مصر، نياز به آن دارد که «امت اسلام را به ميدان کارزار بکشاند».

روزنامه نگار اسرائيلی، هاآرتز
۲۶ مارس ۲۰۰۶

يادداشت مترجم:
در دههء ۱۹۷۰ مجمع عمومی ملل متحد صهيونيسم را «يکی از اشکال نژادپرستی» ناميد. پس از تجاوز نخست آمريکا (بوش پدر) به عراق و فروپاشی اتحاد شوروی وآغاز خيمه شب بازی «کنفرانس صلح خاور ميانه» در مادريد، فشارهای امپرياليستی باعث شد که ملل متحد اين تصويبنامهء خود را پس گرفت. اما حقيقت را برای هميشه نمی توان پنهان داشت.
خوشبختانه نويسنده تنها کسی از «اهل خانه» نيست که شهادت می دهد. وجدان های بيدار در اسرائيل کم نيستند.
روزنامه نگار اسرائيلی، گيدئون لوی، در مقاله ای که به مناسبت انتخابات اخير کنيست (مجلس) در روزنامهء اسرائيلی هاآرتز نوشته اين واقعيت را دردمندانه فرياد می زند. اما در اين دنيا که بر پاشنهء منافع سرمايه داری، آنهم يکه تازانه می چرخد چه کسی گوش شنوايی دارد؟ و از وضعيت مردم فلسطين که موجوديت و حقوقش، در اشکال گوناگون، مورد انکار قرار گرفته چه کسی می پرسد و چه کسی جنايتکاران معاف از مجازات را به دادگاهی صالح فرا می خواند؟

باری، اصل مقاله به عبری ست و منبع ما ترجمهء فرانسهء آن است که در سايت زير آمده:
«همبستگی برای صلحی عادلانه در خاور ميانه» www.europalestine.com
متن انگليسی آن را می توان روی سايت روزنامهء هاآرتز يافت: www.haaretz.com

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

برخلاف آنچه ظاهر امر نشان ميدهد انتخابات پس فردا (۲۸ مارس) اهميت خاصی دارد زيرا از سيمای حقيقی جامعهء اسرائيل و تمايلات پنهان آن پرده بر ميدارد. بيش از صد نماينده تنها با در دست داشتن يک کارت به مجلس راه خواهند يافت: کارت نژادپرستی. اگر در گذشته برايمان عادی بود که هر دو اسرائيلی سه نظر داشته باشند حالا برايمان خوب روشن خواهد شد که اسرائيلی ها جز يک نظر ندارند: نظر نژادپرستانه. انتخابات امسال اين را به وضوح نشان خواهد داد.
اکثريت مطلق اعضای مجلس هفدهم اسرائيل به عقيده ای بسنده می کنند که مبتنی ست بر يک دروغ و آن اينکه اسرائيل شريکی برای برقراری صلح ندارد. اکثريت مطلق پارلمان آينده نه اعتقادی به صلح دارد و نه خواستار آن است ــ درست مثل انتخاب کنندگانشان. از اين هم خطرناکتر اينکه آنها فلسطينيان را برابر با خويش به شمار نمی آورند. در اين کشور هرگز اينهمه آدم که علناً از نژادپرستی حمايت کنند وجود نداشته است. اين بيشترين سکهء رايج در انتخابات کنونی ست.
برای نژادپرست بودن لازم نيست کسی "آويگدور ليبرمن" باشد: صلحی که ايهود اولمرت (جانشين کنونی شارون در حزب "کاديما" و در دولت) پيشنهاد می کند از اين دست کمی ندارد. ليبرمن می خواهد فلسطينی ها را از مرزهای ما دور کند، اولمرت و امثال او می خواهند موجوديت فلسطينی ها را از وجدان ما بزدايند. از صلح با فلسطينی هيچ کس سخن نمی گويد. هيچ کس هم حقيقتاً آن را نمی خواهد. تنها يک آرزو همگان را متحد می سازد: خلاص شدن از آنها به نحوی از انحاء. اخراج [از خاک فلسطين]، ديوار، «يکطرفه کنار کشيدن» و «به درون خود خزيدن». مسألهء اساسی اين است که آنها از پيش چشم ما ناپديد شوند. تنها سکه ای که در اين کشور رواج دارد، يعنی «اقدام يکجانبه»، تنها ناشی از اين دروغ نيست که شريک [صلح] وجود ندارد چنانکه نمی توان آن را مبتنی بر «نيازهای» انحصاری خودمان دانست که با احساس نخوت و برتری جويی همراه است، بلکه حکايت از رفتاری خطرناک می کند که موجوديت ملتی ديگر را از بن ناديده می گيرد.
نکته اينجا ست که اين احساس مبتنی ست بر فرضيه ای صددرصد اشتباه آميز. فلسطينی ها اينجايی هستند، درست مثل ما. آنها از اين به بعد ناگزيرند با تنها وسيله ای که برای آنها و ما شناخته شده است يعنی خشونت، حضور خود را به ما يادآوری کنند.
اين فصل غم انگيز تاريخ اسرائيل در کمپ ديويد گشوده شد زمانی که ايهود باراک توانست اين افسانه را برای ديگران ساز کند که در طرف فلسطينی هيچ کسی را نمی توان يافت که با او بشود مذاکره کرد و اينکه ما به آنان آينده ای چون بهشت پيشنهاد داديم ولی آنان با خشونت به ما پاسخ دادند. بعدها سوء قصدهای بزرگ رخ داد و جامعهء اسرائيل در حالتی از دلسردی بيمارگونه و بی تفاوتی فرو رفت که بی سابقه بود. اگر جامعه، پيش از اين، در قبال رنج های فلسطينيان عدم حساسيت از خود نشان می داد اکنون اين بی تفاوتی گسترش يافته و تشديد گرديده و دربرابر رنج فقيرترين اقشار اسرائيلی يعنی اعراب، فقرا و بيماران نيز بی تفاوت و بی اعتنا شده است. از اين نقطه نظر، کارزار انتخاباتی کنونی که از هر زمان ديگر غم انگيزتر و بی جنب و جوش تر است تجسم و نماد کامل نگرانی های عمومی ست. هيچ چيز اسرائيلی ها را از رخوت بيرون نمی کشد، نه به زندان کشيدن ملت همسايه [فلسطينی ها]، نه ويرانی و مرگی که ما در بين آنان می پراکنيم، نه رنج ناتوان ترين لايه های جامعهء خودمان. چه کسی فکر می کرد که در سال ۲۰۰۶ در اسرائيل قتل يک دختر بچهء ۸ سال و نيمه از فاصلهء بسيار کم، آنطور که در هفتهء گذشته در اليامون رخ داد، اينقدر با بی اعتنائی روبرو شود و کمتر کسی از آن سخن گويد؟ چه کسی فکر می کرد که يک اتيوپيايی مبتلا به ايدز در حالی که شوهر يک زن اسرائيلی ست مشمول اخراج از کشور شود به اين دليل که يهودی نيست و هيچ فرياد اعتراضی هم برنينگيزد؟ چه کسی فکر می کرد که نتيجهء يک نظرخواهی دائر بر اينکه اکثريت اسرائيلی ها مايل نيستند با يک فرد عرب همسايه باشند باعث هيچ اعتراضی نشود؟
اگر در سال ۱۹۸۱ می شد به طرف شيمون پرز گوجه فرنگی پرتاب کرد، اگر در ۱۹۹۵ می شد عليه اسحاق رابين تظاهرات خيابانی به راه انداخت، امروز نه از گوجه فرنگی خبری هست، نه انگيزه ای و نه حتی تجمع انتخاباتی. هيچ چيز نمی تواند فرد اسرائيلی را به خيابان بکشاند يا خشم او را برانگيزد. يک کارزار انتخاباتی بدون درگيری، بدون کشش و دلبستگی، برای دموکراسی خطرناکتر از هر گوجه فرنگی ست. اين وضعيت نشانهء بی اعتنائی و عدم حساسيتی ست که دولت به اعتبار آن می تواند هرکاری که به کله اش بزند انجام دهد. اين واقعيت نيز که هيچ تفاوت مشخصی بين سه حزب اصلی وجود ندارد و در آن يکی می گويد: «تقريباً تمام کشور مال من است» و ديگری هم می گويد: «تقريباً تمام کشور مال من است» خود خبر بسيار بدی برای دموکراسی ست.
تکليف انتخابات آينده (۲۸ مارس) از حالا روشن است. اکثريت قاطع اسرائيلی ها به برنامه ای نژادپرستانه رأی خواهند داد که فلسطينی ها را از قلم می اندازد: چه برنامهء حزب کاديما، چه حزب ليکود و تا حد زيادی برنامهء حزب کار. هيچ يک از اين احزاب تلاش نمی کند تا صلحی عادلانه را پيشنهاد نمايد. رهبران اين احزاب حتی يک کلمه دربارهء جنايت های جنگی و نه دربارهء مصائبی که اسرائيل به بار می آورد بر زبان نمی رانند. رأی دهندگان به احزاب راست افراطی و مذهبی ها نيز به اينان می پيوندند و در می يابيم که با ملتی روبرو هستيم که او را نژادپرستی واحد و متحد کرده است چرا که مخرج مشترک حقيقی او همين راسيسم است. تقريباً همه صلح را رد می کنند، ادامهء اشغال را ولو زير پوششی ديگر تأييد می کنند چنانکه به انزواطلبی و به درون خود خزيدن ما آری می گويند. واژهء «اخلاق» ديگر امروزه مبتذل و زننده شده است. بدترين تباهی تاريخ اين کشور يعنی اشغال حتی بر زبان نمی آيد. آنچه بر همه جا سايه افکنده صرفاً راه حل های يکطرفه است که همه سر و ته يک کرباس اند: همه «مجتمع های مستعمراتی» (کلنی ها) را می خواهند نگه دارند و نوعی عقب نشينی که منحصراً بر اساس «نيازهای» ما صورت می گيرد با ديوار جدايی بين دو طرف [فلسطينی و اسرائيلی] و سرانجام، اين بی تفاوتی وحشتناک.(ترجمه برای انديشه و پيکار)

تحولات اخير در فلسطين
بحث و گفت و گو در پالتاک


برگرفته از سايت اتحاد سوسياليست ها

قسمت اول
قسمت دوم
قسمت سوم
قسمت چهارم
قسمت پنجم

رادیو همبستگی: مصاحبه با تراب حق شناس

انتخابات فلسطين: حماس، الفتح چشم انداز

همين مصاحبه در سايت راديو برابری