قسمت هجدهم: خشم

آیا ارثی است؟ اکتسابی است؟ می‌توان پرورشش داد؟ آیا گم می‌شود؟ متحول می‌شود؟ مسری است؟ از طریق کدام کانال پخش می‌شود؟ چگونه به پدیده‌ای جمعی بدل می‌شود؟ آیا خلاقانه است؟

در چه مرحله‌ای شرافتمندانه می‌شود؟ چه زمانی شروع به فاصله گرفتن از کینه و انتقام می‌کند؟ آیا به عدالت نزدیک می‌شود؟

چگونه مبدل به ریشه تاریخی خلق‌هایی می‌شود که از نظر موقعیت جغرافیایی، زبان، فرهنگ، تاریخ و زمان با یکدیگر متفاوت هستند؟

آیا خشم پلی میان درد و عصیان است؟

در چه لحظه‌ای اندوه، ناامیدی و درماندگی به خشم تبدیل می‌شود؟

اگر زنان و مردانی که مورد ناپدیدسازی قهری واقع شده‌اند، به جای آن که وارث کسانی باشند که به دنبال آنها می‌گردند، خشم را برایشان به میراث گذاشته باشند چه؟ اگر پدر و مادر خود را به دنیا آورده باشند چه؟

اگر جستجوگران به دنبال تسلی، ترحم، همدردی و صدقه گوشی شنوا نباشند چه؟ اگر آنها هم در جستجوی خشم ما باشند چه؟

اگر همه خشم‌ها ریشه یکسانی داشته باشند و آن زنان جستجوگر و ما خلق‌ها یکدیگر را در این ریشه بیابیم چه؟

آیا به یکدیگر سلام می‌ کنیم؟ آیا توان این را خواهیم داشت که به یکدیگر لبخند بزنیم، یکدیگر را در آغوش بگیریم، و آنچه با یکدیگر در میان می‌گذاریم نه تنها درد، بلکه مشخصات فرد مسئول نیز باشد؟ یعنی چهره‌ی او (هر چند چهره‌های متفاوتی داشته باشد)، خند‌ه‌ی طعنه‌آمیزش، نگاه تمسخرآمیزش، بی‌شرمی او، یقین او به مصونیتش از مجازات، آن پرچم پول [که می‌افرازد]‫‪؟

و اگر در کتاب ناتمام تاریخ، روزی کسی نوری ببیند و بدون هیاهو و شعار بگوید «این نور از خشم زاده شده» چه؟

و اگر آنچه که ما را با وجود همه تفاوت‌ها متحد می‌کند همین خشم باشد چه؟ چه کسی در تقابل با ما قرار خواهد گرفت؟ چه کسی ما را به همان شکست گذشته، اکنون، امروز محکوم خواهد کرد؟ چه کسی ما را با فردایی مثل دیروز تهدید خواهد کرد؟

چه کسی از دست خواهد داد و چه کسی خواهد یافت؟

جوانان زاپاتیست در حال تمرین نمایشی برای جشن سی‌امین سالگرد آغاز جنگ علیه فراموشی.

تصاویر مرحمتی رفقای رسانه، کپی‌لفت دسامبر ۲۰۲۳. موسیقی:La Rage از Keni Arkana.  

کاپیتان

مکزیک، دسامبر ۲۰۲۳

۴۰، ۳۰، ۲۰، ۱۰، ۱ سال بعد

قسمت شانزدهم:

برتولد برشت، کومبیا و عدم وجود

دختران و پسران جوان زاپاتیست در حال تمرین کردن یک رقص- تئاتر کومبیاوار برای جشن سی سالگی آغاز جنگ علیه فراموشی‌اند. بله، ما هم نمی‌فهمیم چطور ممکن است، آخر می‌گویند که همه جوانان زاپاتیست به شمال (ایالات متحده آمریکا. مترجم) رفته‌اند و دیگر نه جوانی باقی مانده و نه کلاً زاپاتیستی: حالا پیدا کنید پرتقال فروش را. ها؟ تئاتر کومبیاوار دیگر چه صیغه‌ای است؟ خب به قول دُن دوریتو (د.د. برای موارد حقوقی): «کومبیا ادامه‌ی سیاست به طریقی دیگر است».

تصاویر مرحمتی رفقای رسانه، کپی‌لفت دسامبر ۲۰۲۳. موسیقی: قسمت‌هایی از کومبیاهای صداسازان زاپاتیست. بیایید وسط بروبچه‌ها! یه قدم جلو، یه قدم عقب. قر کمر. بچرخ. حالا یه‌وری. بچرخ. حالا دوباره. یوهوووو!

زنگ نزنی آقا جان، زنگ نزنی! پولکا؟ یا یک کورریدوی خاکی؟ واسه‌ی دلخوشی مردم‌شناس‌ها می‌گم. کلاه و چکمه‌های گاوچرانیم کو؟ نگفتم؟ یه کاسه‌ای زیر نیم کاسه است.

قسمت چهاردهم و هشدار دوم درباره آنچه قریب‌الوقوع است:

اصل (دیگر) طرد شق ثالث

نوامبر ۲۰۲۳

   جلسه یک سال پیش بود. یک صبح زود در ماه نوامبر. سرد بود. معاون فرمانده شورشی مویسس به مقر کاپیتان رسید (بله، اشتباه نمی‌کنید، در آن زمان معاون فرمانده گالئانو دیگر مرده بود، اما مرگ او علنی نشده بود). جلسه با زنان و مردان رئیس دیرتمام شده بود و معاون فرمانده مویسس وقت گذاشت تا از من بپرسد در تحلیلی که باید روز بعد در مجمع ارائه می‌شد تا چه اندازه پیش رفته‌ام. ماه با تنبلی به سمت تربیع اول خود در حرکت بود و جمعیت جهان داشت به ۸ میلیارد نفر می‌رسید. در دفترچه من سه یادداشت به چشم می‌خورد:

   کارلوس اسلیم، ثروتمندترین مرد مکزیک، خطاب به گروهی از دانشجویان: «اکنون آنچه من می‌بینم، مکزیکی سرزنده با رشد پایدار برای همه شماست، با فرصت‌های فراوان برای ایجاد شغل و فعالیت‌های اقتصادی» (۱۰ نوامبر ۲۰۲۲). (نکته: شاید جرایم سازمان یافته را به‌عنوان یک فعالیت اقتصادی که باعث اشتغال‌زایی می‌شود تلقی می‌کند؛ آن هم با کالاهای صادراتی).

« (…)تعداد افرادی که در‌حال‌حاضر در مکزیک مفقودالاثر گزارش شده‌اند، از سال ۱۹۶۴ تا کنون، به ۱۰۷۲۰۱ نفر می‌رسد. یعنی ۷هزار نفر بیشتر از اردیبهشت‌ماه گذشته، وقتی از آستانه ۱۰۰هزار نفر فراتر رفت. (۷ نوامبر ۲۰۲۲)». (يادآوری: به دنبال جستجوگران بگرد).

   بر اساس رپرتاژ گزارشگر ویژه در مورد وضعیت حقوق‌بشر در سرزمین فلسطین اشغالی، از سال ۱۹۶۷ سازمان ملل تعداد اسرای فلسطینی را حدود ۵۰۰۰ نفر، از جمله ۱۶۰ کودک اعلام کرده است. نتانیاهو برای بار سوم ریاست دولت را برعهده گرفت (نوامبر ۲۰۲۲). (نکته: کسی که باد می‌کارد طوفان درو می‌کند).

-*****-

یک شکاف بهعنوان پروژه

   اولین بار نبود که در مورد این موضوع بحث می‌کردیم. باری، در چند ماه گذشته موضوع ثابت همین بود: تشخیصی که می‌توانست به شورا کمک کند تا درباره اینکه «قدم بعدی چیست» تصمیم بگیرد. ماه‌ها بود که در مورد این موضوع بحث کرده بودند، اما ایده- پیشنهاد معاون فرمانده مویسس سامان و تبیین نمی‌یافت. هنوز تنها یک جور شهود بود.

   سخن آغاز کردم: «این‌طور نیست که همه درها بسته باشد؛ چون اصلا دری وجود ندارد. همه درهایی که «واقعی» به نظر می‌رسد، به جایی جز به نقطه شروع منتهی نمی‌شود. هر مسیری که بخواهید امتحان کنید تنها سفری خواهد بود از خلال هزارتویی که در بهترین حالت شما را به ابتدای مسیر می‌برد. و در بدترین حالت، به سوی ناپدید شدن قهری.

معاون فرمانده مویسس در حالی که چندمین سیگارش را روشن می‌کرد پرسید:

   -خب فکر کنم حق با توست، تنها راهی که باقی می‌ماند، باز کردن یک شکاف است. دیگر نباید به دنبال دری در جای دیگری گشت. باید یک در ساخت. زمان می‌برد، بله. و هزینه زیادی خواهد داشت. اما آری، امکان‌پذیر است. گرچه نه هر دری. آنچه بعضی‌ها در سر می‌پرورانند هرگز! هیچ کس!

اشاره کردم: «خود من حتی فکر نمی‌کردم روزی چنین چیزی را بشنوم».

   معاون فرمانده مویسس مدتی متفکر ماند و به کف کومه نگاه کرد که پر از ته سیگار، بقایای تنباکوی پیپ، کبریت سوخته، گل خیس و چند شاخه شکسته بود.

   بعد بلند شد و به سمت در رفت و فقط گفت: «خب، چاره چیست، باید ببینیم… شب دراز است و قلندر بیدار».

-*****-

شکست به عنوان هدف

   برای درک معنای آن گفت‌و‌گوی کوتاه، باید بخشی از کارم به‌عنوان کاپیتان را توضیح دهم. کاری که از مرحوم معاون فرمانده گالئانو به ارث بردم، که به نوبه خود آن را از مرحوم معاون فرمانده مارکوس دریافت کرده بود.

   یک کار بی‌پاداش، ظلمانی و دردناک: پیش‌بینی شکست زاپاتیست‌ها.

وقتی به یک ابتکار فکر می‌کنیم، من به دنبال هر چیزی هستم که می‌تواند باعث شکست آن شود، یا حداقل، تاثیر آن را کاهش دهد. به دنبال مخالف متناقض آن هستم. می‌شود مرا چیزی شبیه، مارکوس «تناقض‌زاده» نامید. بنابراین من برترین و تنها نماینده‌ی «جناح بدبین» زاپاتیسم هستم.

   هدف، حمله با انواع مخالفت‌ها به تمام ابتکارات از لحظه شروع آنهاست. فرض ما بر این است که این باعث می‌شود تا این پیشنهاد، چه سازمانی-داخلی، چه ابتکار خارجی و چه ترکیبی از این دو باشد، پالایش و تحکیم شود.

   به بیانی صریح: زاپاتیسم خود را برای شکست آماده می‌کند. یعنی بدترین سناریو را تصور می‌کند. با در نظر داشتن چنین چشم‌اندازی، برنامه‌ها ترسیم می‌شود و پیشنهادات به تفصیل می‌رسد.

   برای تصور این «شکست‌های آینده»، از علومی که در اختیار داریم استفاده می‌شود. باید در همه جا جستجو کرد (و وقتی می‌گویم «همه جا» منظورم همه جا است، از جمله شبکه‌های اجتماعی و مزارع ربات‌سازی آنها، اخبار جعلی و ترفندهایی که برای به‌دست‌آوردن «فالوور» زده می‌شود)، بیشترین حجم داده‌ها و اطلاعات را به دست آورد، آنها را مقایسه کرد و به این ترتیب تشخیص داد که طوفان در بدترین حالتش چگونه است و نتیجه آن چیست.

   آنها باید سعی کنند بفهمند که مسئله نه ایجاد یک قطعیت، بلکه پروراندن یک فرضیه وحشتناک است. به قول آن مرحوم: «فرض کنید همه چیز به‌درک واصل شود». برخلاف تصور، این فاجعه شامل ناپدید شدن ما نمی‌شود، بلکه چیزی بدتر از آن را آبستن است: انقراض نوع بشر، دست‌کم آن‌طور که ما امروز تصورش می‌کنیم.

   فاجعه تصور می‌شود و ما شروع به جستجوی داده‌هایی می‌کنیم که آن را تأیید می‌کند. داده‌های واقعی، نه پیشگویی‌های نوستراداموس یا وقایع آخرالزمانی کتاب مقدس و امثالهم. یعنی داده‌های علمی. سپس به انتشارات علمی، داده‌های مالی، گرایش‌ها، سوابق حقایق و بسیاری دیگر از نشریات مراجعه می‌شود.

   از این آینده فرضی، عقربه‌های ساعت به‌صورت معکوس شروع به حرکت می‌کند.

-*****-

اصل طرد شق ثالث

با پیش‌رو داشتن تصویر فروپاشی و درک اجتناب‌ناپذیر بودن آن، اصل طرد شق ثالث اعمال می‌شود.

   نه، منظور آن اصل شناخته‌شده نیست. این اختراع معاون فرمانده مرحوم مارکوس است. آن وقت‌ها که او ستوان بود، می‌گفت که در صورت عدم موفقیت در کاری، اول راه حلی جستجو می‌شد. دومین قدم، تصحیح اشتباه بود؛ و سومی، چون سومی وجود نداشت، به حالت «چاره‌ای نیست» باقی می‌ماند. او بعدا آن قاعده را اصلاح کرد تا به آن چیزی رسید که اکنون برای شما توضیح می‌دهم: هرگاه فرضیه‌ای را بر اساس داده‌های واقعی و تحلیل علمی استوار کردیم، باید به دنبال دو عنصر بود که با ماهیت فرضیه فوق‌الذکر مغایرت داشته باشند. اگر این دو عنصر پیدا شد، دیگر به دنبال سومی نمی‌گردیم: یا باید در فرضیه تجدید نظر کرد و یا آن را با سختگیرترین قاضی روبه‌رو نمود: واقعیت.

لازم به توضیح است که وقتی زاپاتیست‌ها از«واقعیت» صحبت می‌کنند، کنش خود را نیز در آن واقعیت گنجانده‌اند. چیزی که شما آن را «عمل» می‌نامید.

   اکنون همین قانون را اعمال می‌کنم. اگر حداقل ۲ عنصر پیدا کنم که با فرضیه من در تضاد باشد، جستجو را رها می‌کنم، آن فرضیه را کنار می‌گذارم و به دنبال فرضیه دیگری می‌گردم.

فرضیه پیچیده

   فرضیه من این است: هیچ راه‌حلی وجود ندارد.

یادداشت:

   همزیستی متعادل بین انسان و طبیعت اکنون غیرممکن است. در تقابل این دو با یکدیگر، آن که بیشترین زمان را در اختیار داشته باشد پیروز می‌شود: طبیعت. سرمایه رابطه انسان با طبیعت را به تقابل و جنگ و غارت و ویرانگری تبدیل کرده است. هدف این جنگ، نابودی حریف، یعنی طبیعت است (که شامل انسان‌ها نیز می‌شود). با معیار «منسوخیت برنامه‌ریزی شده؟» (یا «انقضای موعود»)، «انسان» به‌عنوان کالا در هر جنگ منقضی می‌شود.

   منطق سرمایه، سود بیشتر با حداکثر سرعت است. این باعث می‌شود که این سیستم به یک ماشین زباله‌ساز غول‌پیکر تبدیل شود که از جمله انسان را نیز دور می‌ریزد. در طوفان، روابط اجتماعی مختل می‌شود و سرمایه‌های غیرمولد میلیون‌ها نفر را به بیکاری و از آنجا به «اشتغالِ جایگزین» در جنایت و مهاجرت سوق می‌دهند. تخریب سرزمین‌ها، خالی شدن آنها از سکنه را در بر دارد. «پدیده» مهاجرت مقدمه فاجعه نیست، تأیید آن است. اثر مهاجرت ایجاد «ملت‌هایی در درون ملت‌ها» است، کاروان‌های بزرگ مهاجری که با دیوارهای سیمانی، پلیسی، نظامی، جنایی، بوروکراتیک، نژادی و اقتصادی برخورد می‌کنند.

   وقتی از مهاجرت صحبت می کنیم، مهاجرت‌های دیگری را که پیش از واقعه کنونی رخ داده فراموش می‌کنیم: مهاجرت جمعیت بومی در درون قلمروهای خود، قلمرویی که اکنون به کالا تبدیل شده است. آیا مردم فلسطین تبدیل به مهاجرانی نشده‌اند که باید از سرزمین‌هایشان اخراج شوند؟ آیا همین اتفاق در مورد مردم بومی جهان نمی‌افتد؟

   برای مثال، در مکزیک، جوامع بومی «دشمنان غریبی» هستند که به خود جرأت می‌دهند به خاک مزرعه سیستم که بین رودخانه‌های براوو و سوشیاته قرار دارد، «بی حرمتی» کند. برای مبارزه با این «دشمن» هزاران سرباز و پلیس، پروژه های بزرگ، خرید وجدان، سرکوب، ناپدید‌سازی قهری، قتل و یک کارخانه واقعی تولید افرادِ گناهکار وجود دارد (ر.ک. به https://frayba.org.mx/). قتل برادر سامیر فلورس سوبرانس و ده‌ها نفر دیگر از محافظان طبیعت، مبین پروژه فعلی دولت است.

«ترس از دیگری» به درجات پارانویای آشکار رسیده است. مسئولیت کمبود، فقر، بدبختی و جنایت با سیستم است، اما اکنون تقصیر به گردن مهاجری گذاشته می‌شود که باید تا نابودی با او مبارزه کرد.

   در «سیاست» گزینه‌ها و پیشنهادهایی ارائه می‌شود که یکی از دیگری نادرست‌تر است؛ فرقه‌های جدید، ناسیونالیسم‌های جدید، قدیمی یا بازیافتی، دین نوین شبکه‌های اجتماعی و پیامبران جدید آن: «اینفلوئنسرها»… و جنگ، همیشه جنگ.

   بحران سیاست، بحران، یافتن جایگزینی برای هرج‌و‌مرج است. توالی دیوانه‌وار دولت‌های راست، راست افراطی، میانه‌گراهای ناموجود، و آنها که متکبرانه خود را «چپ» می‌نامند، تنها بازتابی از یک بازار متغیر است: وقتی مدل‌های جدیدی از تلفن‌های همراه وجود دارد، چرا گزینه‌های سیاسی «جدید» نداشته باشیم؟

   دولت-ملت‌ها به هیأت مامورین گمرک سرمایه درمی‌آیند. هیچ دولتی وجود ندارد، همگی یک گشت مرزبانی واحد هستند با رنگ‌ها و پرچم‌های مختلف. مناقشه بین «دولت فربه» و «دولت گرسنه» تنها به مثابه پنهان کردن ناموفق ماهیت اصلی آنها است: سرکوب.

   سرمایه در شمایل یک بهانه‌ی نظری-ایدئولوژیک جایگزین نئولیبرالیسم می‌شود و پیامد منطقی آن نئومالتوسیانیسم است. یعنی جنگی برای نابودی جمعیت‌های بزرگ که هدف آن رسیدن به سعادت در جامعه مدرن است. جنگ حاصل کارکرد غلط دستگاه نیست، بلکه به منزله‌ی «تعمیر و نگهداری منظم» آن است تا کاربری و عمر طولانی‌اش را تضمین کند: کاهش شدید تقاضا برای جبران محدودیت‌های عرضه.

   مسئله تنها نئوداروینیسم اجتماعی (افراد قوی و ثروتمند، قوی‌تر و ثروتمندتر می‌شوند و افراد ضعیف و فقیر، ضعیف‌تر و فقیرتر) یا «اصلاح نژادی» که یکی از حقایق ایدئولوژیک جنگ نازی‌ها برای نابودی یهودیان بود، نیست. این یک کمپین جهانی برای از بین بردن اکثریت جمعیت در جهان است: محرومان؛ یعنی محروم کردن آنها از زندگی نیز. اگر منابع کره زمین کافی نیست و سیاره جایگزینی وجود ندارد (یا هنوز پیدا نشده است، اگرچه دارند روی آن کار می‌کنند)، پس باید به شدت جمعیت را کاهش داد. مسئله بر سر کوچک کردن سیاره از طریق کاهش جمعیت و سازماندهی مجدد است، نه تنها در برخی مناطق، بلکه در کل جهان: نکبتی برای تمام سیاره.

اگر خانه را دیگر نمی‌توان گسترش داد و یا امکان افزودن طبقات بیشتر وجود ندارد، اگر ساکنان زیرزمین می‌خواهند به طبقه همکف بیایند، به انبار دستبرد بزنند و لعنتی‌ها دست از تولید مثل هم برنمی‌دارند، اگر «بهشت‌های زیست‌محیطی» یا «خودپایدار» (که در واقع فقط «اتاق‌های وحشت» سرمایه هستند) کافی نیست، اگر کسانی که در طبقه اول هستند اتاق‌های طبقه دوم را می‌خواهند و غیره… به‌طور خلاصه، اگر «تمدن مدرن» و هسته اصلی آن (مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، توزیع و مصرف) در خطر است، خب، پس باید مستاجران را بیرون کرد –و از کسانی که در زیرزمین هستند شروع کرد– تا «تعادل» برقرار شود.

   اگر این کره دارد از منابع و سرزمین تهی می‌گردد، نوعی «رژیم غذایی» برای کاهش چاقی سیاره دنبال می‌شود. جست‌وجوی سیاره‌ای دیگر با مشکلات پیش‌بینی‌نشده‌ای همراه بوده است. یک مسابقه فضایی قابل پیش‌بینی است، اما موفقیت آن هنوز امری بسیار ناشناخته است. در عوض، جنگ‌ها «اثربخشی» خود را نشان داده‌اند.

   تسخیر سرزمین‌ها، رشد تصاعدی «مازادها»، «حذف‌‌شدگان» یا «بی‌مصرف‌ها‌« را به همراه داشت. جنگ بر سر تقسیم دارایی ادامه دارد. جنگ‌ها در‌عین‌حال دو مزیت دارند: تولید جنگ‌افزار و شرکت‌های تابعه آن را احیا می‌کنند و آنچه اضافه است را به شیوه‌ای سریع و برگشت‌ناپذیر از بین می‌برند.

   ناسیونالیسم‌ها نه تنها دوباره ظهور خواهند کرد یا نفس تازه‌ای به آنها دمیده خواهند شد (و آمد‌و‌شد پیشنهادهای سیاسی راست افراطی از همین‌رو در جریان است)، بلکه پایه معنوی لازم برای جنگ هستند. «آنکه مسئول کاستی‌های توست، همان کسی است که در کنارت است. به‌همین‌دلیل است که تیم شما می‌بازد». این است منطق «میله‌ها»، «باتوم‌ها» و «چماقداران» –ملی، نژادی، مذهبی، سیاسی، عقیدتی، جنسیتی– که مشوق جنگ‌های متوسط، بزرگ و کوچکی هستند که با وجود تفاوت در ابعادشان همگی هدف پاکسازی را دنبال می‌کنند.

   بنابراین: سرمایه‌داری منقضی نمی‌شود، بلکه فقط دگرگون می‌شود.

   دولت-ملت‌ها مدت‌هاست از ایفای نقش خود به‌عنوان یک سرزمین-حکومت-جمعیتی با ویژگی‌های مشترک (زبان، پول، نظام حقوقی، فرهنگ و غیره) دست برداشته اند. دولت‌های ملی اکنون مواضع نظامی یک ارتش واحد هستند: ارتش کارتل سرمایه. در این سیستم جرایم جهانی، دولت‌ها «رئیس‌های محلی» هستند که کنترل یک سرزمین را حفظ می‌کنند. دعواهای سیاسی، انتخاباتی یا غیر‌انتخاباتی، بر سر این است که چه کسی به مقام ریاست ارتقا می‌یابد. «باجگیری» از طریق مالیات برای تامین بودجه کارزارهای انتخاباتی و روند انتخابات انجام می‌شود. جرایم سازمان نیافته بدین ترتیب بازتولید خود را تأمین مالی می‌کنند، اگرچه ناتوانی‌ آنها در تضمین امنیت و عدالت برای آدم‌هایشان به‌طور فزاینده‌ای مشهود است. در سیاست مدرن، سران کارتل‌های ملی با انتخابات تعیین می‌شوند.

   از این مجموعه تضادها جامعه جدیدی پدید نمی‌آید. فاجعه، پایان نظام سرمایه‌داری را به همراه ندارد، بلکه شکل دیگری از خصلت غارتگرانه آن است. آینده‌ی سرمایه همان گذشته و حال مردسالارانه‌اش است: استثمار، سرکوب، سلب مالکیت و تحقیر. سیستم برای حل هر بحرانی، همیشه جنگی دم دست دارد. بنابراین نمی‌توانیم برای فروپاشی جایگزینی فراتراز بقای خودمان به‌عنوان جوامع بومی ترسیم کنیم یا بسازیم.

   اکثریت مردم فاجعه ممکن را نمی‌بینند یا باور نمی‌کنند. سرمایه توانسته است سمبل‌کاری و انکارگرایی را به کدهای فرهنگی اساسی فرودستان القا کند.

به‌جز برخی جوامع بومی، مردم در حال مقاومت و برخی جمع‌ها و گروه‌ها، نمی‌توان جایگزینی ساخت که فراتر از حداقل‌های محلی باشد.

   رواج مفهوم دولت-ملت در مخیله فرودستان به منزله‌ی مانعی است که مبارزات را جدا، منزوی و پراکنده نگه می‌دارد. مرزهایی که آنها را از هم جدا می‌کند فقط جغرافیایی نیست.

-*****-

تضادها 

   یادداشت:

   سری اول تناقضات:

   مبارزه برادران منطقه چولوتکا علیه شرکت بونافونت، در پوئبلا، مکزیک (۲۰۲۱ـ۲۰۲۲). وقتی ساکنان منطقه دیدند چشمه‌هایشان در حال خشک شدن است، سرشان را برگرداندند و به مسئولش نگاه کردند: شرکت  بونافونت، متعلق به دانونه. آنها خودشان را سازماندهی کرده و کارخانه‌‌ای را که بطری‌های آب را تولید می‌کرد اشغال کردند. چشمه‌ها جانی تازه یافت و آب و حیات به سرزمین‌هایشان بازگشت. طبیعت به این ترتیب به اقدام مدافعان خود پاسخ داد و گفته دهقانان را تأیید کرد: آن شرکت داشت آب را می‌درید. نیروی سرکوبی که آنها را بیرون کرد، پس از مدتی نتوانست واقعیت را پنهان کند: مردم از زندگی دفاع کردند و شرکت و دولت از مرگ. مادر زمین به سوال اینگونه پاسخ داد: بله، چاره وجود دارد، من به کسانی که از وجود من دفاع می‌کنند زندگی می‌بخشم؛ اگر به یکدیگر احترام بگذاریم و اهمیت دهیم، می‌توانیم با هم زندگی کنیم.

   پاندمی (۲۰۲۰). حیوانات موقعیت خود را در برخی از مناطق شهری متروکه بازیافتند، اگرچه این امر موقت بود. آب، هوا، گیاهان و جانوران مهلتی یافتند و خود را بازسازی کردند، اگرچه در مدت کوتاهی دوباره تحت سلطه درآمدند. بدین صورت آنها نشان دادند که مهاجم کیست.

   سفر برای زندگی (۲۰۲۱). در شرق، یعنی در اروپا، نمونه‌هایی از مقاومت در برابر ویرانی، به‌ویژه ایجاد رابطه‌ای دیگر با مادر زمین وجود دارد. گزارش‌ها، داستان‌ها و حکایت‌های مربوطه آنقدر زیاد است که در این یادداشت‌ها نمی‌گنجد، اما همگی دال بر این است که واقعیت آن‌جا فقط بیگانه‌هراسی و حماقت و تکبر دولت‌ها نیست. امیدواریم بتوانیم تلاش‌های مشابهی را در سایر مناطق جغرافیایی پیدا کنیم.

   بنابراین: همزیستی متوازن با طبیعت امکان‌پذیر است. باید نمونه‌های بیشتری از این دست وجود داشته باشد. توجه: باید به دنبال داده‌های بیشتر بود، گزارش‌های هیئت «نابهنگام» پس از بازگشت از سفر برای زندگی ـ فصل اروپا را دوباره مرور کرد، یعنی آنچه را که دیدند و آموختند، و اقدامات CNI و سایر سازمان‌ها و جنبش‌های خواهران و برادران بومی ما در جهان را دنبال کرد؛ و به گزینه‌های جایگزین در مناطق شهری توجه خاص نمود.

   نتیجه‌گیری جزئی: تضادهای شناسایی شده یکی از ارکان فرضیه پیچیده ما را دستخوش بحران می‌کند، اما ماهیت آن را هنوز نه. «سرمایه‌داری به‌اصطلاح سبز» به‌خوبی می‌تواند این مقاومت‌ها را جذب یا جایگزین کند.

   سری دوم تناقضات:

   وجود و تداوم ششمین بیانیه از جنگل لاکاندون، و مردم، جمع‌ها، گروه‌ها، تیم‌ها، سازمان‌ها و جنبش‌هایی که در اعلامیه برای زندگی تجسم یافتند و بسیاری افراد دیگر در خیلی جاهای دیگر. کسانی هستند که مقاومت و عصیان می‌کنند و سعی دارند خودشان را پیدا کنند. اما باید جستجو کرد. و این همان چیزی است که جستجوگران به ما می‌آموزند: جستجو یک مبارزه ضروری، فوری و حیاتی است. گرچه همه چیز علیه ایشان است، آنها حتی کوچکترین روزنه امید را رها نمی‌کنند.

   نتیجه‌گیری جزئی: احتمال همزمانی مقاومت و شورش، حتی اگر احتمالی خفیف، حداقل، و یا به طرز مضحکی غیرمحتمل باشد، ماشین را به لغزش وا‌می‌دارد. که البته به معنای تخریب آن نیست. نه هنوز. نقش جادوگران سرخ تعیین‌کننده خواهد بود.

   بله، درصد احتمال پیروزی زندگی بر مرگ مضحک است. پس گزینه‌هایی وجود دارد: تسلیم شدن، بی‌شرمی و مذهبِ هرچه پیش‌آید خوش آید (یا «چو فردا شود فکر فردا کنیم» به‌عنوان فلسفه زندگی).

   و با این حال، کسانی هستند که از دیوارها، مرزها، مقررات… و قانون احتمالات سرپیچی می‌کنند.

   سری سوم تناقضات: لازم نیست. اصل طرد شق ثالث اعمال می‌شود.

   نتیجه‌گیری کلی: بنابراین باید فرضیه دیگری مطرح شود.

-*****-

آها! آیا فکر می‌کردید ابتکار یا قدمی که زاپاتیست‌ها اعلام کردند، ناپدید شدن MAREZ و JBGها، وارونه شدن هرم و تولد GAL ها بود؟

   خب متاسفم که آرامشتان را برهم می‌زنم…این‌طور نیست. به قبل از به‌اصطلاح «قسمت اول» و بحث در مورد انگیزه‌های گرگ‌ها و چوپان‌ها برگردید. خب برگشتید؟ حالا این چند خط را آنجا بیافزایید:

«با اذن و لطف مافوق‌هایمان، مناظر شگفت‌انگیز و وحشتناکی را که چشمانم در این سرزمین‌ها دیده است برایتان وصف می‌کنم. در سی‌امین سال مقاومت و با اولین روشنایی روز، چشمانم تصاویری را دید و صداهایی را شنید که تا به حال ندیده و نشنیده بود و با این حال همیشه کلمات مرا نیز زیر نظر داشت. قلب دیکته می‌کند و دست می‌نویسد: سپیده‌دم بود و آن بالاها بود، جیرجیرک‌ها و ستاره‌ها برای زمین مبارزه می‌کردند…».

کاپیتان

  این نوشته در آن زمان ظاهر نشد زیرا شما نه از مرگ معاون فرمانده گالئانو اطلاع داشتید و نه از سایر مرگ‌های ضروری. اما ما زاپاتیست‌ها این‌گونه هستیم: همیشه بیش از آنچه می‌گوییم سکوت می‌کنیم. انگار مصمم باشیم پازلی را طراحی کنیم که همیشه ناتمام است و یک قطعه کم دارد، همیشه با این سوال نابهنگام: خود شما چطور؟

از کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک

کاپیتان

۱، ۲، ۱۰، ۲۰، ۳۰، ۴۰ سال بعد.

بعدالتحریر- پس گفتی چقدر مانده؟ خب دیگر… شب دراز است و قلندر بیدار.


zapa-زن.jpg

زنی هست، علیه تخریب طبیعت

کلامی چند از همبودهای زاپاتیست به مناسبت راهپیمایی علیه تخریب طبیعت.

در وین، اتریش. با صدای رفیق لیبرتاد (آزادی)، روز ۲۴ سپتامبر سال ۲۰۲۱.

 

 

عصر بخیر

این سخن کوچک ماست در داستانی کوچک:

زنی هست.

رنگ پوستش مهم نیست، چرا که همه‌ی رنگ‌ها را دارد.

زبانش مهم نیست، چرا که به تمامی زبان‌ها گوش می‌سپارد.

نژاد و فرهنگش مهم نیست، چرا که تمامی منش‌ها در او زندگی می‌کنند.

اندازه‌اش مهم نیست، چرا که بزرگ است و با این وجود، در کف یک دست جا می‌شود.

هر روز و هر ساعت، این زن مورد خشونت و ضرب و شتم قرار می‌گیرد، زخم می‌خورد، مورد تجاوز، تمسخر و تحقیر واقع می‌شود.

یک موجود مردسالار بر او اعمال قدرت می کند.

هر روز و هر ساعت، او به‌سراغ ما زنان، مردان و دگرباشان می‌آید.

زخم‌هایش، دردها و غم‌هایش را نشانمان می‌دهد.

و‌ ما فقط دلداریش می‌دهیم و بر او دل می‌سوزانیم؛ یا نادیده‌اش می‌گیریم.

شاید هم به‌عنوان مساعدت به او‌ چیزی بدهیم برای التیام زخم‌هایش.

اما موجود مردسالار به خشونت خود ادامه می‌دهد.

ما و‌ شما می‌دانیم این داستان به کجا ختم می‌شود.

این زن کشته خواهد شد و با مرگ او همه چیز خواهد مرد.

می‌توانیم همچنان فقط به او روحیه یا دارویی بدهیم برای دردهایش.

یا می‌توانیم حقیقت را به او بگوییم: تنها دارویی که می‌تواند او‌ را کاملا درمان کند و سلامتی‌اش را بازگرداند، ایستادن در برابر موجودی‌‌ست  که بر او خشونت روا می‌دارد و نابود ‌کردن آن است.

و نیز می‌توانیم پیشتر رفته، به او بپیوندیم و در کنار او‌ مبارزه کنیم.

ما خلق‌های زاپاتیست، این زن را "مادر زمین" می‌نامیم. به مردسالاری که او را تحقیر می‌کند و به او ظلم روا می‌‌دارد، هر نام، چهره یا سیمایی را که دوست دارید نسبت دهید.

ما خلق‌های زاپاتیست این موجود مردسالار قاتل را به یک نام می‌خوانیم: نظام سرمایه‌داری.

و تا به این جغرافیا آمده‌ایم که از شما بپرسیم: آیا همچنان می‌خواهیم فکر کنیم که چاره‌ی ضربات امروز مرهم و مُسکّن است، با این که می‌دانیم که فردا زخم‌ها بزرگ‌تر و عمیق‌تر خواهد بود؟

یا می‌خواهیم در کنار او بجنگیم؟

ما همبودهای زاپاتیستی تصمیم گرفته‌ایم در کنار او مبارزه کنیم، برای او و به خاطر او.

این است تمام آنچه می‌توانیم به شما بگوییم.

از این که به ما گوش سپردید، سپاسگزاریم.

وین، اتریش، اروپا، کره‌ زمین.

۲۴ سپتامبر سال ۲۰۲۱ میلادی.

Ukraine.jpgپس از نبرد چشم‌اندازی در کار نخواهد بود

(در بارﮤ حمله ارتش روسیه به اوکراین)

۲ مارس ۲۰۲۲

 

خطاب به کسانی که بیانیه برای زندگی را امضا کرده‌اند:

خطاب به کسانی که به ششمین بیانیه [از جنگل لاکندونا] در سطح ملی و بین‌المللی پیوسته‌اند:

رفقا، خواهران و برادران:

سخنان و افکارمان را راجع به آنچه هم‌اکنون در جغرافیایی که اروپا می‌نامند در حال وقوع است، برایتان می‌گوییم:

نخست- یک قدرت مهاجم وجود دارد: ارتش روسیه. منافع سرمایه بزرگ نیز در میان است، از هر دو جانب. اما آن‌ها که اکنون به‌علت هذیان‌های این وری‌ها و حساب و کتاب‌های اقتصادی فریب‌کارانۀ آن‌وری‌ها رنج می‌کشند، خلق‌های روسیه و اوکراین هستند (و شاید به زودی خلق‌های جغرافیاهای دور و نزدیک دیگر نیز). ما به عنوان زاپاتیست نه از این حکومت حمایت می‌کنیم و نه از آن یکی، بلکه حامی کسانی هستیم که علیه نظام و برای زندگی مبارزه می‌کنند.

در هنگام حملۀ چند ملیتی به عراق (حدود ۱۹ سال پیش)، به سرکردگی ارتش آمریکا، در تمام جهان کسانی علیه جنگ بسیج شدند. هیچ انسان عاقلی فکر نمی‌کرد که مخالفت با تهاجم، به معنای پشتیبانی از صدام حسین باشد. حالا هم موقعیت مشابه است، گرچه یکسان نیست. نه زلنسکی و نه پوتین. نه به جنگ!

دوم- دولت‌های مختلف، بر اساس حساب و کتاب‌های اقتصادی، از یک باند یا باند دیگر جانبداری کرده‌اند. هیچ‌گونه ارزیابی انسانی‌ای در کار نیست. برای این دولت‌ها و «نظریه‌پردازان‌شان» دخالت‌ها-حملات-ویرانی‌سازی‌های خوب یا بد وجود دارد. خوب‌هایش آن‌هایی هستند که هم‌خط‌های‌ آن‌ها انجام می‌دهند و بد‌هایشان، آن‌هایی که مخالفین‌شان به انجام می‌رسانند. تشویق استدلال‌های جنایت‌کارانۀ پوتین برای توجیه حملۀ نظامی به اوکراین، زمانی به ناله بدل خواهد شد که با همان کلمات، حملاتی به خلق‌های دیگر توجیه شود که روند‌هایشان برای کلان‌سرمایه خوشایند نباشد.

به جغرافیاهای دیگر حمله خواهند کرد تا آن‌ها را از «ستم نئونازی‌ها» نجات دهند و یا برای از‌بین‌بردن «دولت‌های-موادمخدرِ» همسایه. آن‌گاه همین کلمات پوتین را تکرار خواهند کرد: «می‌خواهیم نازی‌زدایی» کنیم (یا معادل آن) و در «استدلال» در باره «خطراتی که متوجه خلق‌های‌شان است» روده‌درازی خواهند کرد؛ و آنگاه به قول رفقای روس‌مان: «بمب‌های روسی، موشک‌ها و گلوله‌ها به طرف مردم اوکراین پرواز می‌کنند و از آن‌ها راجع به عقاید سیاسی و زبانی که صحبت می‌کنند، چیزی نمی‌پرسند‌». اما «ملیت» طرفین‌ درگیر متفاوت خواهد بود.

سوم: کلان‌سرمایه‌ها و دولت‌های‌ «غربی»‌شان نشستند و نگاه کردند که چگونه وضعیت وخیم‌تر می‌شود و حتی در آتش آن دمیدند. بعد حمله که شروع شد، منتظر شدند ببینند آیا اوکراین مقاومت می‌کند یا نه و حساب‌وکتاب کردند که از نتایجِ مختلفِ ممکن چه سودی عایدشان می‌شود. حالا که اوکراین مقاومت می‌کند، پس شروع می‌کنند به فرستادن قبض‌های «کمک» که بازپرداخت آن‌ها را بعدها مطالبه خواهند کرد. پوتین تنها کسی نیست که از مقاومت اوکراین غافلگیر شده است.

برندگان این جنگ شرکت‌های عظیم اسلحه‌سازی و کلان‌سرمایه‌هایی هستند که موقعیت را برای فتح، ویران‌سازی/بازسازی سرزمین‌ها مناسب دیده‌اند. یعنی برای ایجاد بازارهای اجناس و مصرف‌کنندگان و افراد جدید.

چهارم: به جای مراجعه کردن به آن‌چه رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعیِ باند‌های مربوطه نشر می‌دهند - و هر دوی‌شان آن را به عنوان «اخبار» معرفی می‌کنند - یا «تحلیل‌های» بسیار سود‌آور برای متخصصین ژئوپلیتیک و آن‌ها که در تمنای پیمان ورشو و ناتو آه می‌کشند، تصمیم گرفتیم در اوکراین و روسیه  دنبال کسانی بگردیم که مثل خود ما مشغول مبارزه برای زندگی هستند و از آن‌ها سؤال کنیم.

پس از تلاش‌های متوالی، کمیسیون ششم زاپاتیستی موفق شد با اقوام‌مان که در جغرافیاهایی که روسیه و اوکراین می‌نامند در حال استقامت و شورش هستند، تماس بگیرد.

پنجم: خلاصه این‌که این قوم‌وخویش‌های ما که پرچم @ «رهایی‌بخش» را نیز به اهتزاز در‌آورده‌اند، استوار ایستاده‌اند: همان‌هایی که دارند در دونباس، در اوکراین مقاومت می‌کنند؛ و همان‌هایی که شورشگرانه در خیابان‌های روسیه راه می‌روند و در مزارع‌اش کار می‌کنند. در روسیه افرادی به جرم مخالفت با جنگ دستگیر شده و مورد ضرب و شتم قرار گرفته‌اند. در اوکراین هم افرادی توسط ارتش روسیه به قتل رسیده‌اند.

فقط یک نهی بزرگ به جنگ، آن‌ها را با هم و با ما متحد می‌کند؛ و همچنین سرباززدن از «هم‌خط‌شدن» با دولت‌هایی که خلق‌های خودشان را سرکوب می‌کنند.

در وسط گیجی و قیل‌وقال در هر دو طرف، اعتقادات‌شان آنان را مستحکم نگه می‌دارد: مبارزه‌شان برای رهایی، مخالفت‌شان با مرزها، دولت‌های ملی‌شان و سرکوبی که زیر پرچم‌‌های مختلف بر ایشان اعمال می‌گردد.

وظیفۀ ما این‌ست که در حد امکانات‌مان به آنان کمک کنیم. کلامی، عکسی، نوایی، رقصی، مشتی که بلند می‌شود، و آغوش بازی هم - حتی از این جغرافیای دور- می‌تواند کمکی باشند که به آنان دلگرمی ببخشد.

مقاومت ایستادگی‌ست و فائق آمدن. به این قوم‌وخویش‌ها در مقاومت‌شان یاری برسانیم، یعنی در مبارزه‌شان برای زندگی. این را هم به آنان بدهکاریم و هم به خودمان.

ششم: بنابر آن‌چه ذکر شد، پیوستگان به ششمین بیانیه در سطح کشوری و بین‌المللی‌ را که تا به حال چنین نکرده‌اند فرامی‌خوانیم تا با توجه به تقویم‌شان، جغرافیای‌شان و با شیوﮤ خودشان علیه جنگ موضع بگیرند و به اوکراینی‌ها و روس‌هایی که در جغرافیای خودشان برای جهانی آزاد مبارزه می‌کنند یاری برسانند.

به همین ترتیب آن‌ها را فرا‌می‌خوانیم تا به مقاومت در اوکراین، از طریق شماره حسابی که آنان به موقع خود در اختیارمان قرار خواهند داد، کمک اقتصادی کنند.

کمیسیون ششمین [بیانیه از جنگل لاکندونا] ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی، به نوبه خود با ارسال کمی کمک به کسانی که در روسیه و اوکراین علیه جنگ مبارزه می‌کنند، وظیفۀ خودش را انجام می‌دهد. در ضمن تماس با قوم‌و‌خویش‌های‌مان در SLUMIL K´AJXEMK´OP [سرزمین نافرمان - نامی‌ست که زاپاتیست‌ها روی اروپا گذاشته‌اند] برای تشکیل یک صندوق اقتصادی جمعی به‌منظور کمک به کسانی که در اوکراین مبارزه می‌کنند هم شروع شده است.

بدون ریا، فریاد می‌زنیم و دیگران را فرامی‌خوانیم تا فریاد برآورند: ارتش روس باید از اوکراین بیرون برود!

جلوی جنگ را باید همین‌الان گرفت. اگر ادامه پیدا کند، و این‌طور که بویش می‌آید، اوج بگیرد، احتمالا هیچ‌کس نخواهد ماند تا چشم‌انداز بعد از نبرد را توصیف کند.

از کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک

 معاون فرمانده شورشی مویسس             معاون گاله‌آنو

کمیسیون ششمین [بیانیه از جنگل لاکندونا] ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی

مارس ۲۰۲۲

ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملیWhatsApp2.jpg

مکزیک - اکتبر ۲۰۲۳

حدود پانزده سال پیش، در باره‌‌‌‌‌ٔ کابوسی هشدار دادیم: در یک «بذرگاه» و از طریق صدای "مرحوم" معاون فرمانده مارکوس بود که سخن راندیم، و اینچنین گفتیم:

اندر حکایت كِشت و دِرو

ژانویه ۲۰۰۹

شاید آنچه مى‌خواهم بگویم ربطى به موضوع اصلى این میزگرد نداشته باشد، شاید هم داشته باشد.

دو روز پیش، در همان زمانى كه ما از خشونت سخن می‌گفتیم، كوندولیزا رایسِ توصیف‌ناپذیر، كارگزار دولت آمریكاى شمالى، اعلام كرد: آنچه در غزه می‌گذرد، تقصیر فلسطینی‌هاست به علت طبیعت خشونت‌طلبشان.

گرچه هریک از رود‌هاى زیرزمینی‌اى كه جهان را درمی‌نوردند جغرافیای خویش را دارد، ولى همگی‌شان همنوا میخوانند. و ترانه‌ای که هم‌اکنون میشنویم، نوای جنگ و درد است.

نه خیلى دور از اینجا، در محلى به نام غزه، در فلسطین، در خاورمیانه، در همین نزدیكی‌ها، ارتشى تا دندان مسلح، ارتش دولت اسرائیل، دارد در مرگ و ویرانگرى پیشروى می‌كند.

گام‌هایى كه این ارتش تا كنون برداشته، گام‌هاى یك جنگ نظامى كلاسیك به قصد تسخیر است: ابتدا یك بمباران شدید و سنگین براى ویران كردن مراكز «حساس» نظامى (جزوات آموزش نظامى در این موارد چنین اصطلاحاتى را به كار می‌برند) و براى «تضعیف» دژهاى مقاومت؛ بعد كنترل آهنین اطلاعات: هرآنچه توسط «دنیاى خارج»، یعنى خارج از صحنه‌ی نمایش عملیات شنیده و دیده مى‌شود، باید با معیار‌هاى نظامى منطبق باشد؛ بعد توپخانه علیه پیاده نظام دشمن آتش می‌گشاید تا از پیشروى نیروها به سوى مواضع جدید حفاظت كند؛ بعد محاصره و حكومت نظامى براى تضعیف نیروهاى كمكى دشمن؛ سپس یورش براى تصرف مواضع تخریب شد‌ه‌ی دشمن، و در نهایت «پاكسازىِ هسته‌هاى مقاومت» احتمالى.

جزوه‌ی آموزش جنگ مدرن با برخى تغییرات و اضافات، همچنان گام به گام توسط نیروهاى اشغالگر به كار گرفته می‌شود.

ما از این چیزها زیاد سر در نمی‌آوریم و مسلماً در مورد به‌اصطلاح «بحران خاورمیانه» کارشناسانی وجود دارند، اما از این گوشه‌ی دنیا ما هم چیزى براى گفتن داریم:

بر اساس عكس‌هاى آژانس‌هاى خبرى، نقاط «حساس» ویران شده توسط هواپیماهاى دولت اسرائیل، خانه‌هاى مسكونی‌، کومه‌ها و ساختمان‌هاى غیرنظامى‌اند. ما در میان ویرانه‌ها نه پناگاهى دیدیم، نه پادگان، نه فرودگاه نظامى یا تسلیحات توپخانه‌ای. بنابراین ــ نادانی‌مان را ببخشید ــ ما فكر مى‌كنیم كه یا توپچی‌های هواپیماها نشانه‌گیرى‌شان بد است و یا در غزه چنین نقاط نظامى «حساس»ی وجود ندارد.

ما افتخار شناختن فلسطین را نداشته‌ایم، ولى فرض می‌كنیم كه در این خانه‌ها، کومه‌ها و ساختمان‌ها مردم زندگى می‌كنند، مردان، زنان، كودكان و سالمندان، و نه سربازان.

دژِمقاومتى هم ندیدیم، تنها ویرانه دیدیم.

اما آنچه دیدیم، كوششی بود تا‌به‌حال بى‌ثمر براى برقرارى محاصره‌ی خبرى و نیز دولت‌هاى مختلف كه شك دارند آیا خود را به بى‌خبرى بزنند یا اشغال را تشویق كنند؛ و سازمان مللی که مدت‌هاست به هیچ دردی نمی‌خورد و تنها بولتن‌هاى مطبوعاتى بی‌بخار صادر مى‌كند.

ولى صبر كنید. حالا به سرمان زد كه شاید براى دولت اسرائیل این مردان، زنان، كودكان و سالمندان، سربازان دشمن‌اند و به همین سبب کومه‌ها، خانه‌ها، و ساختمان‌هایى كه در آن سكونت دارند پادگان‌هایى هستند كه باید ویران كرد.

بنابراین لابد آتش جنگی كه سحرگاه امروز بر سر غزه فرو ریخت براى تضمین پیشرفت پیاده نظام ارتش اسرائیل و حفاظت از آن در مقابل این مردان، زنان، كودكان و سالمندان بوده است.

و منظور از نیروهاى كمكى دشمن كه اسرائیل قصد دارد از طریق محاصره غزه و برقراری حكومت نظامىِ در آن تضعیف‌شان كند نیز همانا ساكنین فلسطینى آن است. و هدف این یورش نابودى همین ساكنین است. و هر مرد، زن، كودك و یا سالمندى كه بتواند از این یورشِ بیشک خونبار بگریزد و مخفی شود، بعداً «شكار می‌شود» تا پاكسازى كامل گردد و فرمانده نظامى عملیات بتواند به مافوق خود گزارش كند که «مأموریت انجام  شد».

بازهم نادانى ما را ببخشید، شاید آنچه می‌گوییم، برای بعضی‌ها نامربوط یا بی‌ارزش جلوه کند. و شاید ما به جاى آن كه به‌عنوان بومى و جنگجو جنایتى را كه دارد انجام می‌شود رد یا محكوم كنیم، باید در مورد «صهیونیسم» و یا «سامی ستیزی» بحث كنیم و موضع بگیریم، و یا درباره این كه اول بمب‌هاى حماس فرو ریختند.

شاید اندیشه‌ی ما بسیار ساده‌انگارانه و فاقد جزئیات و سایه‌روشن‌هاى همواره مهمی باشد که برای یک تحلیل لازم است، اما از نظر زنان و مردان زاپاتیست، یک ارتش حرفه‌اى در غزه دارد یك جمعیت بى‌دفاع را به قتل می‌رساند.

در میان آنان که در چپ و در پایین قرار دارند چه كسى مى‌تواند همچنان سكوت كند؟

آیا چیزى گفتن به کاری می‌آید؟ آیا فریاد ما جلوى بمبى را می‌گیرد؟ آیا كلام‌مان زندگى كودک فلسطینى را نجات می‌دهد؟

ما فكر مى‌كنیم كه آرى، به کاری می‌آید: شاید نه جلوى بمبى را بگیریم، و نه كلام‌مان به سپرى بدل شود تا جلوى گلوله‌‌ی كالیبر ۵/۵۶ میلیمترى یا ۹ میلیمترى را بگیرد، كه حروف “IMI”، «صنایع نظامى اسرائیل» بر ته آن حك شده و مى‌رود تا به سینهٔ دختربچه و یا پسربچه‌اى بنشیند، ولى شاید كلام ما بتواند با كلام‌هاى دیگرى در مكزیک و جهان وحدت كند، و شاید ابتدا به پچ‌پچ بدل شود، بعد به صدایى و بعد به فریادى كه در غزه به گوش برسد.

شما را نمی‌دانم، ولى ما زاپاتیست‌هاى ارتش زاپاتیستى آزادیبخش ملى آگاهیم كه در بحبوحه‌ی ترس از ویرانى و مرگ، شنیدن چند كلمه‌ی آرامش‌بخش چه اهمیتى دارد.

نمی‌دانم چگونه برایتان توضیح دهم، اما واقعیت این است كه كلامى كه از دور مى‌آید، شاید نتواند جلوى یک بمب را بگیرد، ولى مانند این است كه اطاق تاریک مرگ ترک بخورد و نور باریكى به درون جارى ‌شود.

باقی قضایا همان‌طور كه باید بشود، می‌شود. دولت اسرائیل اعلام خواهد كرد كه ضربهٔ سختى به تروریسم وارد آورده است، از مردم خودش وسعت قتل‌عام را پنهان خواهد كرد، به تولید كنندگان اسلحه هوای تازه‌ی اقتصادى دمیده می‌شود تا بتوانند با بحران مقابله كنند و «افكار عمومی جهان»، این موجودِ به سهولت تغییرپذیر و همیشه در خدمت، سرش را برخواهد گرداند تا به سوى دیگرى بنگرد.

ولى این تنها اتفاقى نیست كه خواهد افتاد: درعین‌حال، خلق فلسطین نیز مقاومت خواهد کرد، زنده  خواهد ماند، مبارزه‌اش را ادامه خواهد داد و در میان انسان‌هاى اعماق براى مبارزه‌اش همدردی خواهد یافت.

و شاید، پسر بچه‌اى و یا دختر بچه‌اى از غزه زنده بماند. شاید رشد كند و همراه با او شجاعت، غضب و خشم او. شاید سربازى شود، یا میلیشیایى در یكى از گروه‌هایى كه در فلسطین مبارزه می‌كنند. شاید در مقابل اسرائیل به نبرد بپردازد. شاید سلاحی را شلیک كند. شاید با بستن كمربندى از دینامیت دست به حمله‌ی انتحاری بزند.

و آن گاه، آن بالاها، در مورد طبیعت خشونت‌گراى فلسطینیان خواهند نوشت و بیانیه‌هایى در محكومیت این خشونت صادر خواهند كرد و بازهم در مورد صهیونیسم یا سامی ستیزی بحث در خواهد گرفت.

و آنگاه هیچ كس نخواهد گفت: «هر كسى آن دِرَوَد عاقبت كار كه كِشت».

از سوى مردان، زنان، كودكان و بزرگسالان ارتش زاپاتیستى آزادیبخش ملى

معاون فرمانده شورشى ماركوس

مكزیك، ۴ ژانویه ۲۰۰۹

 *-*- *-*-*-*-*

کسانی که آن‌ زمان، ۱۵ سال پیش، کم سن و سال بودند و هنوز زنده‌اند، خب...

بعضی‌ها در قبال کِشت آن چیزی‌ که امروز درو می‌شود مسئول بوده‌اند و برخی مصون از مجازات، همچنان کشت می‌کنند.

کسانی که تا چند ماه پیش اشغال اوکراین توسط روسیه‌ی پوتین را توجیه و از آن دفاع می‌کردند و از «حق آن در دفاع از خود در مقابل تهدید بالقوه» حرف می‌زدند، حالا باید آسمان و ریسمان ببافند (یا به فراموشی امید ببندند) تا در مقابل اسرائیل این منطق را رد کنند. و بلعکس.

امروز در فلسطین و اسرائیل – و در تمام جهان – کودکان و جوانانی هستند که چیزی را که تروریست‌ها آموزش می‌دهند، یاد می‌گیرند: یعنی این‌ که هیچ حد و مرزی وجود ندارد، نه قائده‌ای در کار است، نه قانونی و نه شرمی. نه مسئولیتی.

نه حماس نه نتانیاهو. بلکه خلق اسرائیل پابرجا‌ خواهد ماند. خلق فلسطین پابرجا خواهد ماند. فقط باید به خودشان فرصت بدهند و برای آن تلاش کنند.

درعین‌حال، هر جنگی پیش‌درآمد جنگ بعدی خواهد بود، با شدت بیشتر، مخرب‌تر و غیرانسانی‌تر.

از کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک

معاون فرمانده شورشی، مؤیسس

مکزیک، اکتبر ۲۰۲۳

قسمت دهم: اندر حکایت اهرام و کاربردها و آداب و رسوم آنها

نتایج تحلیل انتقادی بخشداری‌های‌ خودمختار شورشی زاپاتیستی (MAREZ) و شوراهای دولت خوب (JBG)

(بخشی از مصاحبه با معاون فرمانده شورشی مویسس

در ماههای اوت تا سپتامبر ۲۰۲۳، در کوهستانهای جنوب شرقی مکزیک)

نوامبر ۲۰۲۳

مقدمه

چه کسی شهر هفت دروازه‌ی تبس را ساخت؟

در کتاب‌ها نام پادشاهان آمده است.

آیا بلوک‌های سنگی را شاهان کشیدند؟

و بابل که چندین بار ویران شد چطور؟

چه کسی هر بار و دگربار آن را از نو ساخت؟

فعله‌ها در کدام یک از خانه‌های طلایی لیما زندگی می‌کردند؟

شبی که دیوار چین تکمیل شد، کارگران بنّا کجا رفتند؟

رم بزرگ پر از طاق‌های پیروزی است. چه کسی آنها را برپا کرد؟

برتولد برشت

وسواسی که فاتحان پیروزمند در طول تاریخ خود، برای نجات‌دادن تصویر طبقات یا کاست‌های مسلط شکست‌خورده به خرج داده‌اند، شناخته‌شده است. گویی برندگان، نگران این بودند که نکند تصویر شکست‌خوردگان خنثی شود و خواسته‌اند از پرداختن به سقوط آنها اجتناب کنند. در بررسی بقایای تمدن یا فرهنگ‌های شکست‌خورده، معمولاً بر کاخ‌های بزرگ فرمانروایان، بناهای مذهبی مقامات عالی و مجسمه‌ها یا بناهایی که حاکمان پیشین از خود می‌ساختند، تأکید می‌شود.

به‌عنوان مثال، گاهی اوقات مطالعه‌ی اهرام با دقت واقعی مردم شناختی یا باستان شناختی (که دو چیز متفاوت هستند) صورت نمی‌پذیرد و تنها به مفهوم معماری-مذهبی (گاه علمی) آنها می‌پردازند یا به آنچه بروشورهای توریستی (و برنامه‌های سیاسی از همه طیف) آن را «شکوه گذشته» می‌نامند.

طبیعی است که حکومت‌های مختلف در‌حالی‌که با حسرت آه‌ می‌کشند، به پادشاهان و ملکه‌ها توجه کرده و روی آنها تمرکز کنند. کاخ‌ها و اهرام بزرگ را می‌توان به‌عنوان مرجع پیشرفت علمی آن دوران، ساختار اجتماعی و علل «توسعه و انحطاط آن» نام برد، اما هیچ حاکمی دوست ندارد آینده‌اش را در گذشته منعکس کند. به‌همین‌دلیل است که آنها تاریخ گذشته را تحریف می‌کنند و تاریخ پایه‌‌گذاری شهرها، امپراتوری‌ها و «تحولات» را تغییر می‌دهند. بنابراین، بدون اینکه متوجه شوید، هر سلفی‌ای که در مکان‌های باستان‌شناسی گرفته می‌شود، بیش از آنچه نشان می‌دهد را پنهان می‌کند. در آن بالا، پیروزمند امروز، مغلوب فردا خواهد بود.

اما به این که این بناها حتماً طراحانی (معماران، مهندسان و هنرمندانی) داشته‌اند حتی اشاره‌ای نمی‌شود، چه برسد به اینکه نامی از«نیروی کار» برده شود، یعنی همان مردان و زنانی که این شگفتی‌ها بر گُرده‌ی آنها (در بیش از یک معنا) ساخته شده؛ بناهایی که گردشگران سراسر جهان را، در حالی که برای رفتن به دیسکو، مرکز خرید و ساحل وقت می‌کُشند، شگفت‌زده می‌کند.

گام بعدی نادیده گرفتن این امر است که فرزندان آن «نیروی کار» همچنان زنده هستند و زبان و فرهنگ خود را دارند. بومی‌هایی که مثلاً اهرام تئوتیواکان و منطقه مایاها را در جنوب شرقی مکزیک ساختند، همچنان وجود دارند (یعنی مقاومت می‌کنند) و گاهی مؤلفه عصیان را که شورش نام دارد به مقاومت خود اضافه می‌کنند.

در مکزیک، دولت‌های مختلف ترجیح می‌دهند بومیان را به‌عنوان صنایع‌دستی زنده و گاهی اوقات به‌عنوان رقص مورد پسندشان ببینند. دولت فعلی هم در این زمینه (نه تنها در این زمینه، اما خب، موضوع این نیست) هیچ تغییری ایجاد نکرده است. مردم بومی همچنان سوژه‌ی صدقه (این مُسکّن درد بی‌شرمان)، خسارت‌های انتخاباتی، کنجکاوی‌های صنعتگرانه و نقطه‌گریز کسانی هستند که تخریب مداوم را اداره می‌کنند: «من زندگی تو، یعنی سرزمین تو را نابود خواهم کرد. اما نگران نباش، اهرام کسانی را که اجدادت را استثمار کردند حفظ می‌کنم و نیز این چیزهای بامزه‌ای را که می‌گویی، می‌پوشی و انجام می‌دهی».

با توجه به موارد فوق، این «تصویر» هرم با نوک باریکی در بالا و پایه گسترده‌ای در پایین اکنون توسط معاون فرمانده شورشی مویسس استفاده می‌شود تا بخشی از تحلیل (به نظر من بیرحمانه و بی‌عیب و نقص) کارکرد بخشداری‌های‌ خودمختار شورشی زاپاتیستی و شوراهای دولت خوب را برای ما توضیح دهد.

کاپیتان

کمی تاریخ، نه زیاد، فقط ۳۰ سال

بخشداری‌های‌ خودمختار شورشی زاپاتیستی (MAREZ) و شوراهای دولت خوب (JBG) همه چیزشان بد نبود. ما باید به یاد داشته باشیم که چگونه به آنها رسیدیم. برای مردم زاپاتیست آنها در حکم یک مکتب سواد سیاسی بودند. یک خودآموزی.

بسیاری از ما خواندن، نوشتن یا صحبت کردن به زبان اسپانیایی را بلد نبودیم. علاوه بر این، ما به زبان‌های مختلفی صحبت می‌کنیم. این خوب بود، زیرا در آن زمان ایده و عمل ما از بیرون نیامد، بلکه باید آن را در ذهن خویش، در تاریخ‌مان به‌عنوان مردم بومی و در راه و روش خود جستجو می‌کردیم.

پیش از آن، ما هرگز این امکان را نداشتیم که خودمان را اداره کنیم؛ همیشه تحت حکومت دیگران بودیم. حتی قبل از اسپانیایی‌ها، امپراتوری آزتک که دولت کنونی آن را بسیار دوست دارد، فکر می‌کنم به این دلیل که قلدرها از یکدیگر خوششان می‌آید، به بسیاری از زبان‌ها و فرهنگ‌ها ظلم می‌کرد. نه تنها در مکزیک کنونی، بلکه در آنچه امروزه آمریکای مرکزی نام دارد.

   وضعیتی که ما در آن قرار داشتیم وضعیت مرگ و ناامیدی بود. همه چیز را به روی ما بستند: نه دری بود، نه پنجره‌ای، نه شکافی. گویی می‌خواستند خفه شویم و بمیریم. پس به قول معروف، باید در آن دیواری که ما را محصور و محکوم می‌کرد شکافی باز می‌کردیم. انگار همه چیز تاریک بود پس با خون خویش باریکه‌ی نوری روشن کردیم. این بود قیام زاپاتیستی: روشنایی اندکی در تاریک‌ترین شب‌ها.

بعد خیلی‌ها درخواست آتش بس کردند و گفتند که باید مذاکره کنیم. آخر شهروندان این چیزها را بلدند. برای بسیاری از آنها نیز همان اتفاقی افتاده بود که برای ما: دولت‌های بد هرگز به قولشان عمل نمی‌کنند. این کار را نمی‌کنند زیرا ستمگران اصلی همین دولت‌ها هستند. بنابراین باید انتخاب می‌کردیم یا به امید روزی بنشینیم که به قولشان عمل کنند و یا اینکه خودمان راهی پیدا کنیم؛ و ما دومی را انتخاب کردیم.

و خب، باید برای این‌کار سازماندهی می‌کردیم. ما ۱۰ سال خودمان را سازماندهی کرده و آماده شده بودیم تا اسلحه به دست بگیریم و بمیریم و بکشیم. بعد معلوم شد که باید خودمان را برای زندگی سازماندهی کنیم. و زندگی کردن آزادی است و عدالت؛ و این که بتوانیم خودمان را به‌عنوان خلق اداره کنیم، نه به‌عنوان بچه‌هایی کوچک، آنگونه که دولت‌ها به ما نگاه می‌کنند.

اینجا بود که به ذهن ما خطور کرد که باید حکومتی بسازیم که تابع باشد. به عبارت دیگر، دولتی که آن‌طور که خودش می‌خواهد عمل نکند، بلکه تابع خواست مردم باشد. یعنی «امرکردنی همراه با اطاعت»، همان عبارتی که آن رذایل امروز آن را دزدیده و مورد سواستفاده قرار می‌دهند (پس تقلب و دزدی فقط به پایان‌نامه‌هایشان محدود نمی‌شود. یادداشت تحریریه).

بنابراین با بخشداری‌های خودمختار آموختیم که می‌توانیم خودمان را اداره کنیم. و این امر امکان‌پذیر شد زیرا بسیاری از مردم بدون هیچ چشم‌داشتی از ما حمایت کردند تا مسیر زندگی را پیدا کنیم. به عبارت دیگر، آن مردم نیامده‌ بودند تا ببینند چه نصیب‌شان می‌شود – مانند این‌های دیگر نبودند که شاید  وقتی درباره این ۳۰ سال صحبت کنی با بقیه آدم‌ها راجع‌به آنها حرف‌ها خواهی زد- بلکه واقعاً خودشان را به یک پروژه زندگی متعهد کردند. کسانی هم بودند که می‌خواستند به ما بگویند چگونه باید این کار را انجام دهیم. ولی ما اسلحه به دست نگرفته بودیم تا اربابمان را تغییردهیم. اصلا ارباب خوب وجود ندارد. البته افراد دیگری هم بودند که به افکار و روش ما احترام می‌گذاشتند.

ارزش حرف

وقتی چنین حمایتی به دست می‌آوریم، برای ما به‌منزله‌ی دادن تعهد است. برای مثال، اگر بگوییم برای ایجاد مدرسه و درمانگاه و یا تعلیم مروجان بهداشت و آموزش نیاز به حمایت داریم، باید سر حرفمان بمانیم. به عبارت دیگر، نمی‌توانیم بگوییم برای فلان چیز است و برای چیز دیگری از آن استفاده کنیم. ما باید صادق می‌بودیم و باشیم، زیرا این افراد نه برای استثمار ما، بلکه برای تشویق ما می‌آیند. این بود آنچه دیدیم.

   بنابراین ما باید حملات و مزخرفات دولت‌های بد، اربابان و شرکت‌های بزرگ را تحمل کنیم، کسانی که به سختی تلاش می‌کنند ما را بیازمایند تا ببینند آیا می‌توانیم تاب بیاوریم یا به آسانی در دام تحریک‌هایشان می‌افتیم تا آنوقت بتوانند ما را متهم کنند به این که دروغ می‌گوییم و به دنبال قدرت و پول هستیم. قدرت مانند یک مرض است که ایده‌های خوب را می‌کشد و فاسد می‌کند، یعنی مردم را بیمار می‌کند. آنوقت همان کسی که به نظر آدم خوبی می‌آمد، با رسیدن به قدرت دیوانه می‌شود. یا شاید هم قبلاً دیوانه بود و قدرت انگار قلب او را عریان کرد.

بنابراین فکر می‌کنیم که باید برای مثال، مسئله بهداشت و درمان خود را سازماندهی کنیم. چون دیدیم و می‌بینیم که کاری که دولت انجام می‌دهد یک دروغ بزرگ است که فقط برای دزدی است و اهمیتی نمی‌دهد که مردم بمیرند، به‌خصوص اگر بومی باشند.

و این نیز اتفاق افتاد که وقتی شکافی را در سیستم ایجاد می‌کنیم و از آن سرک می‌کشیم، چیزهای زیادی می‌بینیم؛ و در‌عین‌حال، بسیاری از مردم هم ما را می‌بینند. و در میان آن مردم، کسانی بوده‌اند که به ما نگاه کردند و خطر کمک و حمایت از ما را به جان خریدند. چون ممکن بود دروغگو از آب در بیاییم و به آنچه می‌گوییم عمل نکنیم، آنوقت چه؟ اما خب، ریسک کردند و ما را متعهد کردند.

ببینید، آنجا، در شهرها، حرف آدم‌ها ارزشی ندارد. آنها می‌توانند در یک لحظه یک چیز بگویند و یک دقیقه بعد برعکس آن را به زبان بیاورند، آن هم در آرامش کامل، انگارهیچ اتفاقی نیفتاده. مثلاً همین سخنرانی‌های «صبحگاهی» رئیس‌جمهور که امروز یک چیز در آن گفته می‌شود و فردا برعکس آن. اما از آنجا که او پولشان را می‌پردازد، او را تشویق می‌کنند و از صدقه‌ای که به آنها می‌دهد خوشحال می‌شوند، صدقه‌ای که حتی نتیجه کار خود او نیست، بلکه از مالیاتی که کارگران و زحمت‌کشان به دولت‌ها می‌دهند تامین می‌شود، مالیاتی که همانا «حق آب و گل»ی است که جرایم سازمان نیافته طلب می‌کنند.

آری، آن افراد از ما حمایت کردند و ما کم کم با طب پیشگیرانه شروع کردیم. از آنجایی که زمین‌ها را از قبل بازپس گرفته بودیم، رژیم غذایی خود را بهبود بخشیدیم، اما بیشتر از آن مورد نیاز بود. پس به سلامت و بهداشت و درمان پرداختیم. ما باید دانش گیاهان دارویی را بازیابی می‌کردیم، اما کافی نبود، علم هم لازم بود. زنان و مردان پزشکی که ما آنها را خواهران و برادران خود می‌نامیم و از آنها بسیار متشکریم، دست به کار شدند و ما را راهنمایی کردند. بنابراین اولین مربیان سلامت متولد یا تربیت شدند، یعنی کسانی که مروجین را تعلیم می‌دهند.

و همچنین آموزش، به‌ویژه زبان اسپانیایی. برای ما اسپانیایی بسیار مهم است زیرا مانند پلی است که از طریق آن می‌توانیم بین زبان‌های مختلف ارتباط برقرار کرده و یکدیگر را بفهمیم. به‌عنوان مثال، اگر شما تسلتال صحبت می‌کنید، برای برقراری ارتباط با زبان چول، یا تسوتسیل، یا توخولابال، یا زوک، یا مامه، یا کیچه به مشکل بر خواهید خورد. پس باید اسپانیایی یاد بگیرید و مدارس خودمختار از این جهت بسیار مهم هستند. مثلا نسل ما ترکیبی از زبان بومی و اسپانیایی صحبت می‌کند، نه خیلی خوب، یعنی ما کج‌و‌معوج صحبت می‌کنیم. اما در حال حاضر نسل‌هایی از جوانان وجود دارند که در مدارس خودمختار زبان آموخته‌اند و اسپانیایی را بهتر از برخی شهرنشینان بلدند. معاون فرمانده مرحوم مارکوس می‌گفت این جوانان می‌توانند نوشته‌های دانشجویان دانشگاه را تصحیح کنند. و می‌دانید که قبلا برای شکایت باید به فرماندهی مراجعه می‌کردید تا کسی آن را برایتان بنویسد اما پس از آن دیگر نه. در هر مرجع خودمختار یک نویسنده وجود داشت و خوب از پس کار برمی‌آمد.

باری، هر پیشروی‌ به نوعی راه را برای دستاورد بعدی گشود. و این جوانان خیلی زود می‌خواستند بیشتر بیاموزند. بنابراین ما بهداشت و درمان خود را در هر روستا، منطقه و ناحیه سازماندهی کردیم. ما در هر یک از بخش‌های بهداشتی و درمانی در حال پیشرفت هستیم و از جمله در زمینه مامایی، گیاهان دارویی، استخوان و شکسته‌بندی، علوم آزمایشگاهی، دندانپزشکی، سونوگرافی و کلینیک‌هایی داریم. و در مدرسه، یعنی آموزش و پرورش هم همینطور. ما می‌گوییم مدرسه، چون ما بزرگ‌ترها هم به آموزش نیاز داریم، برای ما، آموزش و پرورش بسیار گسترده است و فقط مختص کودکان و نوجوانان نیست.

علاوه‌بر‌این، ما کار تولیدی را هم سازماندهی می‌کنیم، زیرا حال زمینی داریم که قبلاً در دست مالکان بود. بنابراین ما به صورت خانوادگی و گروهی در مزارع ذرت، لوبیا، قهوه، جالیز و کشتزارها کار می‌کنیم. و تعدادی هم دام پرورش می‌دهیم که بیشتر برای مواقع اضطراری اقتصادی و برای جشن‌ها استفاده می‌شود. کار جمعی باعث استقلال اقتصادی رفقای زن شد و این امر چیزهای بسیار بیشتری را به همراه داشت. اما خود آنها قبلاً در این مورد صحبت کرده‌اند.

یک مدرسه

یعنی، به قول معروف ما یاد گرفتیم خودمان را اداره کنیم و به این ترتیب توانستیم دولت‌های بد و سازمان‌هایی را که می‌گویند چپ، مترقی و نمی‌دانم چه...، کنار بگذاریم. ۳۰ سال است یاد می‌گیریم که خودمختار بودن یعنی چه، یعنی بر خودمان حکومت می‌کنیم، خودمان را اداره می‌کنیم. و این آسان نبوده است، زیرا تمام دولت‌هایی که از احزاب  PRI، PAN، PRD، PT، VERDE و MORENA برآمده‌اند، تمایل پایان‌ناپذیری به نابودی ما دارند. به همین دلیل، همان‌طور که در دولت‌های گذشته اتفاق افتاد، در این یکی نیز ادعا شد که ما دیگر ناپدید شده‌ایم، یا فرار کرده‌ایم، یا این که حسابی شکست خورده‌ایم، یا دیگر هیچ زاپاتیستی وجود ندارد و یا این که به ایالات متحده یا گواتمالا رفته‌ایم؛ اما خب همین‌طور که می‌بینید، ما همچنان اینجا هستیم. در مقاومت و شورش.

و مهمترین چیزی که دربخشداری‌های خود‌مختار زاپاتیستی MAREZ آموختیم این است که خودمختاری نظریه‌پردازی نیست، کتاب نوشتن و سخنرانی کردن هم نیست. عمل کردن است. و این کار ما، خلق‌ها است و نباید منتظر باشیم کسی بیاید و این کار را برای ما انجام دهد.

می‌توان گفت همه اینها خوبی‌های MAREZ است: یک مدرسه خودمختاری عملی.

و شوراهای دولت خوب نیز بسیار مهم بودند زیرا از طریق آنها یاد گرفتیم که در مورد مبارزات با برادران و خواهران دیگرمان در مکزیک و جهان تبادل نظر کنیم، آنچه به نظرمان خوب آمد برداریم و آنچه را که نپسندیدیم رها کنیم. برخی به ما می‌گویند که باید هرچه می‌گویند اطاعت کنیم. از کی تا حالا؟ ما جانمان را به خطر انداخته‌ایم. به عبارت دیگر، ارزش ما درهمین است: در ارزش خون خودمان و خون نسل‌های قبل و نسل‌های آینده. قرار نیست کسی بیاید و به ما بگوید چه کار کنیم، حتی اگر خیلی ادعای آگاهی داشته باشد. با شورای دولت خوب JBG ما یاد گرفتیم یکدیگر را ملاقات و سازماندهی کنیم، فکر کنیم، نظر بدهیم، پیشنهاد دهیم، بحث کنیم، مطالعه کنیم، تجزیه و تحلیل کنیم و برای خود تصمیم بگیریم.

بنابراین، به‌عنوان خلاصه، به شما می‌گویم که MAREZ و JBG به ما کمک کردند تا یاد بگیریم که تئوری بدون عمل حرف مفت است، و عمل کردن بدون تئوری، مانند کورمال کورمال راه رفتن. و از آنجایی که هیچ تئوری‌ای در مورد کاری که ما شروع به انجام آن کردیم وجود ندارد، یعنی کتابچه راهنما یا کتابی وجود ندارد، پس می‌بایست نظریه ‌خودمان را ابدا کنیم. ما با آزمایش و خطا به تئوری و عمل‌مان شکل دادیم. من فکر می‌کنم به همین دلیل است که نظریه پردازان و پیشتازان انقلابی ما را خیلی دوست ندارند، زیرا ما نه تنها کسب و کار آنها را کساد کردیم، بلکه همچنین به آنها نشان دادیم که صحبت یک چیز است و واقعیت چیز دیگری. و این مایی را که نادان و عقب‌مانده می‌خوانند و می‌گویند چون دهقان هستیم راه را پیدا نمی‌کنیم، اینجا هستیم و حتی اگر ما را انکار کنند، وجود داریم. چاره چیست.

هرم

خب حال نوبت بدی‌ها است. یا بهتر است بگوییم، چیزی که معلوم شد برای آنچه در راه است مفید نخواهد بود،علاوه بر عیوب ذاتی. این که همه چیز چگونه شروع شد، یعنی چگونه به ذهن ما رسید را بعدا برایتان تعریف می‌کنیم و به آن می‌پردازیم.

مشکل اصلی هرم لعنتی است. هرم مقامات را از روستاها جدا کرد، بین مردم روستا و مقامات فاصله ایجاد شد. نه پیشنهادات مقامات به‌درستی به مردم منتقل می‌شود و نه نظرات مردم به گوش مقامات می‌رسد.

به خاطر هرم، در انتقال بخش عمده‌ای از اطلاعات خدشه ایجاد می‌شود: دستورالعمل‌ها، پیشنهادات و پشتیبانی از ایده‌هایی که رفقای کمیته‌مخفی‌انقلابی شورشی CCRI توضیح می‌دهند. شورای دولت خوب اطلاعات را به‌طور کامل مخابره نمی‌کند و همین اتفاق در رابطه با انتقال اطلاعات توسط مقامات بخشداری‌های خودمختار شورشی زاپاتیستی MAREZ نیز می‌افتد و دوباره زمانی که MAREZ به شوراهای مقامات روستاها گزارش می‌‌دهد تکرار می‌شود و در نهایت همین مشکل با مقامات روستاها که به مردم اطلاع رسانی می‌کنند اتفاق می‌افتد. کم‌و‌کاستی‌های زیادی در اطلاعات و یا تفسیرها و اضافاتی که در اصل نبوده‌اند.

و در تربیت اولیاء امور نیز تلاش‌های زیادی صورت گرفت و هر ۳ سال یک بار عده جدیدی خارج و وارد می‌شوند و پایه اصلی مقامات روستایی تعلیم داده نمی‌شود. به عبارت دیگر هیچ جانشینی تربیت نمی‌شود. گفتیم «کلکتیو دولتی» به‌طور کامل محقق نشد، به ندرت اتفاق افتاد که به این شکل انجام شود، هم در MAREZ و هم در JBG.

مقامات بخشداری‌های ‌خودمختار زاپاتیستی و شوراهای دولت خوب داشتند به دام تصمیم‌گیری خودسرانه درباره‌ی کارها می‌افتادند. می خواستند ۷ اصل فرماندهی مطیعانه را کنار بگذارند.

سازمان‌های غیردولتی هم بودند که به زور می‌خواستند پروژه‌هایی را که در شوراهای دولت خوب و بخشداری‌های خودمختار زاپاتیستی مطرح می‌کردند، پذیرفته شود و این چیزی نبود که مردم نیاز داشتند. و افرادی که به روستاها سر می‌زدند، با یک خانواده یا یک روستا روابط دوستی برقرار می‌کردند و فقط برای آنها کمک می‌فرستادند. و برخی از بازدیدکنندگان مستقیماً می‌خواستند ما را راهنمایی کنند و مانند پیشخدمت خود با ما رفتار کنند. بنابراین با مهربانی فراوان مجبور شدیم به آنها یادآوری کنیم که ما زاپاتیست هستیم.

همچنین در برخی از بخشداری‌های خودمختار زاپاتیستی و شوراهای دولت خوب مدیریت نادرست منابع مردمی وجود داشت که البته جریمه شدند.

به‌طور خلاصه، دیده شد که ساختار اداره هرمی، راهش نیست. زیرا از پایین نیست، از بالاست.

   اگر زاپاتیسم فقط EZLN بود، دستور دادن آسان می‌بود. اما حکومت باید مدنی باشد نه نظامی. آن وقت مردم باید راه و روش و زمان خود را پیدا کنند؛ این که هرچیز کجا و کی اتفاق بیفتد. ارتش باید فقط برای دفاع باشد. هرم ممکن است به‌عنوان ساختار نظامی مفید باشد، اما به‌عنوان ساختارغیرنظامی به درد نمی‌خورد. ما اینگونه می‌بینیم.

در فرصت دیگری خواهیم گفت که وضعیت اینجا در چیاپاس چگونه است. اما اکنون فقط می‌گوییم که مثل هر جای دیگری است. بدتر از سال‌های گذشته است. حالا مردم را در خانه‌ها، خیابان‌ها و روستاها‌‌ی‌شان می‌کشند. و هیچ دولتی نیست که خواسته‌های مردم را ببیند و به آنها گوش دهد: دولت‌ها هیچ‌کاری انجام نمی‌دهند زیرا جنایتکار خود آنها هستند.

اما نه فقط اینها. قبلاً گفته‌ایم که مصیبت‌های زیادی را می‌بینیم که قرار است از راه برسد یا دیگر رسیده است. اگر دیدی می‌خواهد باران بیاید یا اولین قطره‌ها در حال باریدن هستند و آسمان مثل روح یک سیاستمدار سیاه است، نایلون خود را بیرون می‌آوری و می‌بینی کجا می‌توانی بروی. مشکل اینجاست که جایی نیست که بتوان به آن پناه برد. باید پناهگاه خودت را بسازی.

موضوع این است که دیدیم با بخشداری‌های خودمختار زاپاتیستی و شوراهای دولت خوب نمی‌توانیم با طوفان مقابله کنیم. لازم است دِنی[1] بزرگ شود و زندگی کند و تمام هفت نسل دیگر متولد شوند و زندگی کنند.

از جمله به تمام این دلایل، وارد سلسله بزرگی از تأملات شدیم و به این نتیجه رسیدیم که تنها راه، بحثی بزرگ میان همه مردمان روستاها است و تجزیه و تحلیل چگونگی مقابله با وضعیت جدید و بد، و در‌عین‌حال بررسی این که چگونه می‌خواهیم به حکومت بر خود ادامه دهیم. جلسات و گردهمایی‌ها، منطقه به منطقه برگزار شد تا این که توافقی حاصل آمد که شوراهای دولت خوب یا بخشداری‌های خودمختار شورشی زاپاتیستی دیگر وجود نداشته باشند. و این که ما به ساختار جدیدی نیاز داریم، یعنی باید خودمان را به گونه دیگری شکل بدهیم.

البته این پیشنهاد فقط برای سازماندهی مجدد نیست. یک ابتکار جدید نیز هست. یک چالش جدید. اما فکر می‌کنم در این باره بعداً صحبت خواهیم کرد.

بنابراین، به‌طور کلی و برای این که سرتان را درد نیاورم، می‌توان گفت که بخشداری‌های خودمختار زاپاتیستی و شوراهای دولت خوب در این مرحله بسیار مفید بودند. اما یک مرحله دیگر در راه است و آن جامه‌ها برای ما کوچک و کوتاه شده و حتی اگر آنها را تعمیر کنیم فایده‌ای ندارد و پاره می‌شوند. زیرا زمانی فرا می‌رسد که فقط  چند تکه پارچه مندرس باقی می‌ماند.

بنابراین کاری که ما انجام دادیم بریدن هرم بود.یعنی نوک آن را بریدیم. یا بهتر است بگوییم سروتهش کردیم.

گذشته را جشن بگیریم یا آینده را؟

ما باید به راه رفتن ادامه دهیم آن هم در میان طوفان. اما دیگر خود را به‌عنوان مردمی می‌شناسیم که با وجود این که همه چیز علیه آنهاست گام برمی‌دارند.

در ماه دسامبر و ژانویه آینده، ما ۳۰ سالگی قیام را جشن نمی‌گیریم. برای ما هر روز یک جشن است، زیرا زنده‌ایم و مبارزه می‌کنیم.

این را جشن می‌گیریم که مسیری را آغاز کرده‌ایم که پیمودنش حداقل ۱۲۰ سال، شاید هم بیشتر، طول خواهد کشید. ما بیش از ۵۰۰ سال است که در تکاپو بوده‌ایم، بنابراین دیگر چیزی نمانده، فقط بیش از یک قرن و این هم دیگر آنقدرها دور نیست. به قول خوزه آلفردو خیمنز «همین‌جا پشت این تپه است».

از کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک.

معاون فرمانده شورشی مویسس.

(بخشی از مصاحبه انجام شده توسط کاپیتان مارکوس، برای رفقای بخش رسانه‌ها. کپی لفت مکزیک، نوامبر ۲۰۲۳. مجوز: شورای دولت خوب. آخ، ای وای، شوراهای دولت خوب که دیگه وجود ندارند... خب پس مجوز بخشداری‌ خودمختار زاپاتیستی: اون هم که دیگه نیست...خب موضوع اینه که مجازه. مصاحبه به روش قدیمی انجام شد یعنی مثل خبرنگاران آن زمان‌ها، با دفتر و خودکار. الان دیگه حتی نمیرن اونجایی که می‌خوان درباره‌ش خبر بنویسن، خبر رو از شبکه‌های اجتماعی می‌گیرن. بله، حیفه والا).

گواهی می‌دهم.

کاپیتان در حال تمرین کومبیای «سوپ حلزون». خوب پا بکوب تا گِل زیر پات ورز بیاد!

[1] نک به: https://enlacezapatista.ezln.org.mx/2023/11/09/%d9%82%d8%b3%d9%85%d8%aa-%d8%b3%d9%88%d9%85-%d8%af%d9%90%d9%86%db%8c/

cintilloequipo2-800x392.jpeg

پس از ۱۷ سالگی

(گروه میلیشایی ایشچِل رامونا)

سپتامبر ۲۰۲۱

به‌عنوان بخشی از "نابهنگام"، گروهی از میلیشیا سفر می‌کند. آنها علاوه بر تشکیل دادن بخشی از گروه‌های "شنیدن و گفتن"، امنیت هیئت هوابرد را بر عهده خواهند داشت و یک یا چند بازی فوتبال نیز با تیم‌های زنان جغرافیای اروپا برگزار خواهند کرد.

۱۹۶ میلیشیای زن برای سفر ثبت نام کردند، حدود بیست نفر از آنها کمتر از ۱۸ سال سن داشتند که خودشان را برای سفرهای بعدی و برای قاره‌های آسیا، اقیانوسیه، آفریقا و آمریکا آماده کرده‌اند، با این پیش‌بینی که تا آن‌موقع به سن قانونی برسند تا پاسپورت دریافت کنند.

مشکلاتی که برای اخذ مدارکشان متحمل شدند (همه‌ی آنها نابهنگام هستند) و رفت و آمد‌های مداوم که حاصلِ هوا و هوس‌های "کارمندان دولتی" بود، آنها را مجبور به دست‌کشیدن از تلاش‌هایشان کرد. برخی از آنها مادران مجرد هستند و باید برای نگهداری از بچه‌هایشان کار کنند. اکثر آنها برای کمک به معاش و گذران زندگی مادر، خواهران و برادران کوچک‌ترشان کار می‌کنند. آماده‌سازی آنها نیز مشکل بود، زیرا قرار نبود سفر برای گردش باشد بلکه باید خودشان را برای به انجام رساندن امر "شنیدن و گفتن" آماده می‌کردند. آنچه برایشان از هر چیز سخت‌تر بود، این بود که یاد بگیرند به دیگران گوش فرادهند.

از آنها ۳۷ نفر باقی ماندند که بعد دو نفر زیر سن بلوغ به آنها اضافه شدند: دِفنزا (۱۵ ساله) و اسپرانزا (۱۲ ساله). بدین ترتیب در مجموع ۳۹ میلیشیا شدند. آنها سه ماه برای تمرین در "بذرگاه" مستقر بودند تا بیاموزند و منتظر این باشند که امکان سفر فراهم شود: مکانی در اروپا که بتوانند به آنجا سفر کنند. همۀ آنها از تبار مایا هستند و به زبان‌های تسلتال، تسوتسیل، چول، تخولابال و اسپانیایی صحبت می‌کنند. تعداد کمی از آنها بیش از ۲۵ سال سن دارند؛ اکثرشان بین ۱۸ تا ۲۱ ساله هستند. قابلیت‌هایشان در بازی فوتبال از اسرار حکومتی‌ست، اما آمادگیشان برای مبارزه مشهود است.

هیچ مرد بالغی نمی‌توانست بدون اجازه به محلی که در آن مستقر بودند وارد شود. چنانچه مردِ ره گم‌کرده‌ای وارد می‌شد، بلافاصله گروهی از میلیشیاها او را محاصره می‌کرد و با دلایلِ قاطعِ چوبدستی و تیرکمان به ترک بی‌درنگ محل "ترغیب" می‌شد.

روزهای اول دوران آماده‌سازی و تطبیق‌شان دشوار بود و روزهای پس از آن حتی دشوارتر: دور از خانواده، عشق و غذا‌های [محلی] روستاهایشان؛ تردید را تحمل کردند و گرسنگی، بیماری، تغییرات آب و هوایی، آشفتگی حاصل از همزیستی با دیگرانِ متفاوت را؛ غافلگیر شدن از آموختن چیزهای جدید و شگفت‌زدگی از توان انجام آنچه برایشان غیر قابل تصور بود. برای مثال: گوش فرادادن به دیگران. ببخشید اگر دائم بر گوش فرادادن اصرار می‌کنم؛ آخر وقتی به آن بیرون نگاه می‌کنم، می‌شنوم که همه می‌خواهند حرف بزنند - یا بهتر است بگویم داد بزنند - و هیچ‌کس و یا تقریباً هیچ‌کس حاضر نیست به دیگری گوش کند.

این رفقای زنِ رزمنده‌ی من هفده سالگی‌شان را کم و بیش در تقویم پشت سر گذاشته‌اند. درباره‌ی هویت‌شان هیچ شکی نیست: آنها زاپاتیست هستند.

-*-

 

اما نه

در مجمع عمومی نابهنگام، وقتی که دستاوردها یا عدم دستاوردهای دوره‌ی آموزشی "شنیدن و گفتن" ارزیابی می‌شود، یکی از زنانِ میلیشیا رشته‌ی کلام را به دست می‌گیرد:

"من از این چیزهایی که می‌گویید هیچ نمی‌دانستم. فکر می‌کردم که همیشه همه چیز همین‌طوری بوده، اینکه می‌توانم به مدرسه بروم، دوست پسر داشته باشم بی‌اینکه مجبور باشم با او ازدواج کنم، اگر خواستم ازدواج کنم و اگر نخواستم نکنم. هرطور که دلم می‌خواهد لباس بپوشم، مشارکت کنم، یاد بگیرم و یاد بدهم. من فکر می‌کردم که همیشه همه چیز همین‌طوری بوده که الان هست، یعنی این امر که به جز اجبار وظیفه، حق و حقوقی هم داریم. اما با گوش‌کردن به حرف‌های رفیق متوجه شدم که در زمان خان‌ها، زندگی چطور بوده. گوش دادم به اینکه آماده شدن برای مبارزه دشوار بوده. گوش دادم به اینکه بهای جنگ چقدر بوده. گوش دادم که خودمختاری چگونه به‌دست آمده. بنابراین، من فکر می‌کنم وظیفه‌ام این است که خودم را برای دفاع کردن آماده کنم تا این دورانی که گذشت هرگز دوباره برنگردد. من فکر می‌کردم که آدم همین‌طوری آزاد به دنیا می‌آید، اما معلوم شد که نه: لازم بوده برای آزادی مبارزه بشود و باید به مبارزه ادامه داد. این یعنی "استراحت بی استراحت"".

-*-

 

در دفاع از ۱۷ سالگی

خیلی مطمئن نیستم اما گمان کنم سال ۲۰۱۸ بود.

به مناسبت نخستین گردهم‌آیی زنانی که مبارزه می‌کنند، تصمیم بر این شد که زنان میلیشیا حفظ امنیت را به‌عهده بگیرند. قانع‌شان کردند که تمرین کنند. در رژه‌ها حتی یک قدم را هم درست برنمی‌داشتند. گام‌هایشان مانند تنوع زبان‌هایی که مبدأ و مقصدشان را تعیین می‌کنند، نامنظم بود و ناهماهنگ. هرچه تمرین می‌کردند هیچ بهبودی حاصل نمی‌شد. مأیوس شدم؛ برآن شدم که شاید با یک ریتم موسیقیایی بتوانند گام‌هایشان را هماهنگ کنند. یک سومی‌ها داشتند دستگاه‌های صوتی را امتحان می‌کردند. از آنها پرسیدم که آیا با خودشان موسیقی آورده‌اند؟. پاسخ دادند: "فقط کومبیا و رِگِتون". به اصرار گفتم: "نه، یک‌چیز دیگری به جز اینها". در‌حالی‌که می‌خندیدند جواب دادند: "چنین چیزی وجود ندارد". از میلیشیاها سوال کردم، که شاید یکی از آنها در تلفن همراهش ترانه‌ای داشته باشد و بتوانم از آن استفاده کنم. بین خودشان پچ‌پچ کردند و خندیدند. طولش دادند. دست آخر یکی از آنها گفت: "فقط کومبیا". تسلیم شده و به خود گفتم: "خیلی خب". پرسیدم: "خب حالا کدام کومبیاها را دارید؟ نشنوم که بگویید "دختر روبان قرمزی" را، وگرنه همه‌تان مفلوکانه خواهید مُرد". خنده‌ها و پچ‌پچ‌های دوباره به چهار گویش مختلف زبان مایا. پس از مدتی: "فقط یکی، کومبیای هفده سالگی". "یعنی همه‌تان فقط یک ترانه‌ی کومبیا دارید آن هم همین یکی است؟" "بله! کومبیای هفده سالگی". "خب پس، همین را بدهید به یک سومی‌ها تا از بلندگوی اصلی پخش کنند. خودتان هم بایستید سرجاهای‌تان تا دوباره تمرین کنیم".

با آغاز نخستین آکوردها، چوب دستی‌هایشان را بلند می‌کنند، به حالت ضربدری قرار می‌دهند و انگار خود آلاکازم [شخصیتی در بازی پوکمون که ویژگی‌اش هماهنگی و همزمانی است- مترجم] آنجا حاضر شده باشد، شروع به رژه رفتنی هماهنگ می‌کنند بی‌آنکه کوچک‌ترین خطایی از آنها سربزند. بعداً از آنها پرسیدم: "آیا واقعاً فقط همان یک کومبیا را همراه داشته‌اند؟". گفتند: "بله! وقتی آنتن داشته باشیم یا رفقای دیگر بیایند، ترانه‌های بیشتری خواهیم داشت، مثل “چطور فراموشت کنم”".

سپس فهرستی از میلیشیاهای هر حلزون با سن و سالشان درخواست کردم تا طبق زبان و سنشان آنها را دسته بندی کنم. اکثر قریب به اتفاقشان بین ۱۵ تا ۱۷ سال سن داشتند.

حالا بین ۱۸ تا ۲۱ سال دارند، کسی مجبورشان نکرده ازدواج کنند، دوست پسر دارند یا ندارند -برایشان اهمیتی هم ندارد-، عاشق و فارغ می‌شوند، قلب کسی را می‌شکنند یا قلبشان را کسی می‌شکند. می‌دانند که هیچ‌کس نمی‌تواند وادارشان کند آنچه نمی‌خواهند را انجام بدهند و بلدند از خودشان دفاع کنند. برای مواقعی که لازم باشد از دفاع جسمی استفاده می‌کنند، راجع‌به نقاط ضعف مردها هم چیزهایی آموخته‌اند؛ همچنین آموخته‌اند اگر لازم شد دفاع روانی را به کارگیرند و چه به مردسالارها بگویند تا حسابی دردشان بیاید. از من نپرسید این "رازها"ی مردانه را چه کسی به آنها آموخته است.

وقتی از آنها پرسیده شد آیا دوست پسر دارند، اکثرشان پاسخ دادند که بله. یکی‌شان گفت: "چب" (به زبان خودش یعنی “دوتا”). آن یکی که کنار او ایستاده بود زیر لب چیزی گفت و آن وقت، رفیق تصحیح کرد که: "نه، اوچب" (یعنی “سه تا”). و یکی دیگر: "بایال" (“خیلی”). یکی دیگر هم در پاسخ دادن درنگ کرد چرا که، آنطور که خودش گفت، حساب دوست پسرهایش از دستش در رفته بود. هرسه‌شان از ته دل خندیدند.

خلاصه‌ی کلام اینکه: هفده ساله شدند و در این سن و سال، این کومبیا -که گمان کنم کار گروه "فرشته‌های آبی" باشد- در عاشقی و فراغت از عشق همراهی‌شان کرد. آنها که این کومبیا را مورد انتقاد قرار می‌دهند یا می‌خواهند سانسورش کنند، شاید یادشان رفته هفده ساله بودن چگونه است. شاید فراموش کرده‌اند که یک رابطه ممکن است -در هر سن و سالی- مانند حیوانی وحشی باشد در حال مکیدن خون طعمه‌اش. اما همچنین می‌تواند [به شکل] شوروشوق و آزادی عشق ورزیدن و دست کشیدن از عشق باشد؛ و اینگونه کشف کردن که می‌توان دلی داشت همچون گلی ترش‌وشیرین، و در عین حال، زخمی که بسته نمی‌شود. و البته آنوقت باید خواست که ترانه‌ی "بازگشت در هفده سالگی" ویولتا پاررا [آوازخوان فقید شلیایی- مترجم] را هم سانسور کنند. اکنون، پس از هفده سالگی، ممکن است که میلیشیاها ترانه‌ی "چگونه فراموشت کنم" را به عشق گذشته یا حالشان تقدیم کنند.

-*-

 

پنلوپهی از راه به درشده

از آنها پرسیدم که به دوست‌پسرهایشان چه گفته‌اند. اینگونه پاسخ دادند: "اگر واقعاً دوستم داری و دروغ نیست، منتظرم بمان؛ وگرنه، چاره چیست، همینه که هست، دنبال دوست‌پسر دیگری می‌گردم". به عبارت دیگر، بی‌خیالِ بافتن و شکافتن پارچه‌ی ابدی انتظاری بیهوده [اشاره به کاری که پنلوپه همسر اولیس در حماسه‌ی اودیسه انجام می‌دهد-مترجم]. این‌هم گواه دیگری بر "گَهی پشت به زین و گهی زین به پشت".

-*-

 

اجازه

به این رفقای زن گفته شده که کسی بدون اجازه‌ی صریحشان حق ندارد به آنها دست بزند: نه دستشان را بگیرد، نه دست روی شانه‌شان بگذارد، هیچ‌کدام. به آنها تعلیم داده شده که برای مثال، چگونه یک دست مردانه را از شانه‌ی خود کنار بزنند، فرقی هم ندارد دست یک فرمانده باشد یا نه. درباره‌ی تصویرشان هم همین‌طور: کسی حق ندارد بدون اجازه از آنها عکس یا فیلم بگیرد، منتشر کردنش که جای خود دارد. ویدیویی که در پایان این متن است به آنها نشان داده شده و از آنها پرسیده شده: آیا با نشر آن‌موافق هستند یا خیر. در گروه‌های حلزون‌و زبان‌هایشان گردهم آمدند، بحث کردند و به اتفاق تصمیم گرفتند که منتشر بشود. نگویید خبر نداشتیم!

 

-*-

 

هرکس به شیوهی خودش

اینجانب به نوبه‌ی خودم از سال ۲۰۱۸ در فریب زندگی می‌کردم. گمان کرده بودم که گروه کُر کومبیای "هفده سالگی" می‌گوید: "عشق چه اندوهگین است، عشق چه اندوهگین است"، اما زنان گروهبان مرا از اشتباه درآوردند: "نه بابا، معاون [فرمانده] جان، می‌گوید: “آیا عشق این است” ، یعنی دخترها نمی‌دانند که عشق چیست، تازه دارند یاد می‌گیرند"، و می‌خندند.

بعد در تمرین‌های رژه، همنوا با ترانه "فقدان" گروه پانتئونس، "دریاچه قو" و "کومبیای بچه وزغ" معلوم شد که رقص، همانند زندگی، می‌تواند از نفوذناپذیرترین دیوارها عبور کند. نمی‌دانم، اما من می‌گویم که کومبیاها مثل تی‌شرت‌های یونیفرم بازیکنان فوتبال هستند: با قیچی و نخ و سوزن دُرستشان می‌کنی تا مطابق سلیقه‌ات بشوند: تنگِ تنگ یا گشاد.

نتیجه اینکه: هرکس به شیوه‌ی خودش، با کومبیای خودش، با گام گربه (یا گربه-سگ) خودش [گام گربه "Pas de chat"، از حرکات رقص باله. مترجم]…هر کس اِسکای خودش…وقت بپر بپره، بروبچ!!

گواهی میدهم.

معاون فرمانده گالئانو، درحال تمرین کردن با "چونتارو استایل"

(بله خب، هرکسی را بهر کاری ساخته‌اند…)

مکزیک، سپتامبر سال ۵۰۱

قسمت نهم: ساختار جدید خودمختاری زاپاتیستی

نوامبر ۲۰۲۳

خواهران، برادران و رفقا:

سعی خواهم کرد برایتان شرح دهم که چگونه خودمختاری، یعنی ساختار جدید خودمختاری زاپاتیستی را سازماندهی مجدد کردیم. بعداً با جزئیات بیشتری توضیح خواهم داد. شاید هم بیشتر توضیح ندهم، چون مهم این است که به آن جامه‌ی عمل بپوشانیم. و البته شما می‌تو‌انید به مراسم سالگرد هم بیایید و نمایش‌ها، ترانه‌ها، شعرها و هنر و فرهنگ این مرحله جدید از مبارزه‌ی ما را تماشا کنید. اگر هم نشد، رفقای ارتباط همگانی برای شما عکس و فیلم می‌فرستند. در فرصتی دیگر به شما خواهم گفت که در ارزیابی انتقادی از بخشداری‌های خودمختار شورشی زاپاتیستی و شوراهای دولت خوب چه نقاط قوت و ضعفی در آنها دیدیم. فعلا فقط برایتان می‌گویم به چه شکلی در آمده. خدمت شما:

نخست - شالوده‌ی اصلی که خودمختاری بر آن استوار است و بدون آن سایر ساختارها نمی‌توانند کار کنند، دولت خودمختار محلی (GAL) است. در هر یک از همبودها که پایه‌های کمک‌رسانیِ زاپاتیستی در آن زندگی می‌کنند یک  GAL وجود دارد. دولت‌های خودمختار محلی زاپاتیست، هسته‌ی اصلی تمام خودمختاری هستند. آنها توسط مسئولین و کارگزاران خودمختار، هماهنگ شده و تابع مجمع [عمومی] روستا، آبادی، همبود، منطقه، محله، مناطق مشاع، ناحیه یا هر نام دیگری که مردم به جامعه‌ی خود داده باشند، هستند. هر GAL منابع سازمانی خودمختار خود (از جمله مدرسه و کلینیک‌) و روابطش را با روستاهایِ خواهران و برادرانِ غیر زاپاتیستِ همسایه کنترل می‌کند؛ و نیز استفاده صحیح از منابع مالی را. همچنین سوء‌مدیریت، فساد و خطاهایی که ممکن است وجود داشته باشد را شناسایی و گزارش می‌کند، و حواسش به کسانی‌ست که قصد دارند خود را به‌عنوان مقامات زاپاتیستی معرفی کنند تا از آنها حمایت یا کمکی بخواهند و سپس به نفع خود استفاده کنند.

بنابراین، اگر قبلاً چند ده MAREZ، یعنی بخشداری‌ خودمختار شورشی زاپاتیستی وجود داشت، اکنون هزاران GAL زاپاتیستی وجود دارد.

دوم - GALهای مختلف با توجه به نیازها، مشکلات و پیشرفت‌هایشان، در مجامع دولت‌های خودمختار زاپاتیستی (CGAZ) گردهم می‌آیند. در این مجامع در مورد موضوعات مورد نظرGAL های فراخوان‌دهنده بحث می‌شود و توافقاتی صورت می‌گیرد. مجامع دولت‌های خودمختار هرگاه اراده کنند می‌توانند مقامات همبود‌های خود را به جلسه فرا‌بخوانند. در این جلسات طرح‌ها و نیازهای بهداشتی، آموزشی، کشاورزی و زیست‌محیطی، دادگستری، تجاری و یا هر مسئله‌ی لازم دیگر، ارائه شده، پس از اینکه مورد بحث قرار گرفتند، تصویب و یا رد می‌شوند. در سطح مجامع دولت‌های خودمختار زاپاتیستی  CGAZهر بخشی مسئولیت هماهنگی منطقه‌ی خودش را دارد. این افراد صاحب مقام نیستند. وظيفه آنها اين است كه از به انجام رسیدن كارهای مورد نظر دولت خودمختار محلی GAL يا هر امر دیگری كه برای زندگي جمعی ضروری تشخيص داده می‌شود، اطمينان حاصل كنند. به‌عنوان مثال: کارزارهای پیشگیرانه‌ی پزشکی و واکسیناسیون، کارزارهای درمان بیماری‌های بومی، دوره‌های آموزشی و تعلیم تخصصی (تکنسین‌های آزمایشگاه، رادیولوژی، سونوگرافی، ماموگرافی و هر علم دیگری که به‌تدریج بیاموزیم)، کارزارهای سوادآموزی و آموزش در سطوح بالاتر، رویدادهای ورزشی و فرهنگی، جشن‌های سنتی و غیره. هر منطقه یا CGAZ مدیران خود را دارد که در صورت بروز مشکل فوری یا مشکلی که چندین همبود را تحت تأثیر قرار بدهد، برای تشکیل جلسه فراخوان می‌دهند.

یعنی اگر قبلاً ۱۲ شورای دولت خوب وجود داشت، حالا صدها وجود خواهد داشت.

سوم – سپس نوبت شوراهای جمع‌های دولت‌های خودمختار زاپاتیستی (ACGAZ) است، که قبلاً به‌عنوان مناطق شناخته می‌شدند. این شوراها از خود اختیاری ندارند و تابع CGAZها هستند؛ و CGAZها هم به نوبه خود تابع GALها می‌باشند. ACGAZها طبق درخواست GALها و CGAZها، مجامع‌عمومی منطقه‌ را فرا‌می‌خوانند و ریاست آنها را برعهده می‌گیرد. این شوراها در حلزون‌ها مستقر هستند، اما بین مناطق [مختلف] حرکت می‌کنند. به عبارت دیگر با توجه به مطالبات و نیازهای مردم روستاها متحرک هستند.

چهارم – همان‌طور که در عمل مشاهده خواهد شد، فرماندهی و هماهنگی خودمختاری از شورای دولت خوب JBG و بخشداری‌های خودمختار زاپاتیستی MAREZ به روستاها و همبودها، به GALها منتقل شده است. مناطق (ACGAZ)  و نواحی (CGAZ) توسط خود مردم اداره می‌شوند، آنها باید در برابر مردم پاسخگو بوده و راهی برای رفع نیازهای آنها بیابند مثل نیاز به بهداشت، آموزش، عدالت، غذا و مواردی که به‌دلیل شرایط اضطراری ناشی از بلایا به وجود می‌آید: بلایای طبیعی، بیماری‌های همه‌گیر، جنایات، تهاجمات، جنگ‌ها و سایر بدبختی‌هایی که نظام سرمایه‌داری به ارمغان می‌آورد.

پنجم – به‌منظور افزایش دفاع از روستاها و مادر- زمین و حفظ امنیت آنها در صورت تجاوز، حمله، بیماری‌های همه‌گیر، تهاجم شرکت‌های طبیعت‌خوار، اشغال نظامی جزئی یا کلی، بلایای طبیعی و جنگ‌های هسته‌ای، ساختار و شکل ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی EZLN بازسازماندهی شده است. ما خودمان را آماده کرده‌ایم تا مردم‌مان حتی در انزوا از یکدیگر زنده بمانند.

ششم - درک می‌کنیم که ممکن است فهم این همه برای شما مشکل باشد و برای درک آن مدتی به زحمت خواهید افتاد. تأمل و تعقل درباره‌ آن برای خود ما ۱۰ سال طول کشید و از این ۱۰ سال، ۳ سال به آماده‌سازی آن به‌منظور عملی شدن اختصاص یافت.

همچنین درک می‌کنیم که افکارتان ممکن است به‌نظر خودتان درهم‌ریخته بیاید. به‌همین‌دلیل لازم است کانال درک خود را عوض کنید. تنها با نگاه کردن به دوردست، هم پشت‌ سر و هم جلو‌ی رو، می‌توان گام کنونی را درک کرد.

امیدواریم متوجه شده باشید که این ساختار جدیدی از خودمختاری است، ما تازه در حال یادگیری هستیم و مدتی طول می‌کشد تا خوب پیش برویم.

در‌واقع، این بیانیه فقط قصد دارد به شما بگوید که خودمختاری زاپاتیستی ادامه دارد و پیش می‌رود؛ فکر می‌کنیم که این ساختار جدید برای روستاها، همبودها، آبادی‌ها، محله‌ها، مناطق مشاع و دهکده‌ها که پایه‌های کمک‌رسانی زاپاتیستی در آن زندگی، یعنی مبارزه می‌کنند، بهتر خواهد بود. و این تصمیم خود آنها بوده است، تصمیمی بر اساس ایده‌ها و پیشنهادات، انتقادات و انتقادهای از خود.

به‌علاوه، همان‌طور که مشاهده خواهید کرد، این مرحله جدید خودمختاری برای مقابله با بدترین کنش‌های هیدرا [هیدرا-‌سرمایه‌داری]، بی‌شرمانه‌ترین وحشیگری‌ها و جنون ویرانگرش به وجود آمده است: برای مقابله با جنگ‌ها و تهاجمات تجاری و نظامی‌اش.

برای ما مرزها و جغرافیاهای دور وجود ندارد. هر آنچه در هر گوشه‌ای از کره زمین اتفاق می‌افتد، ما را تحت تاثیر قرار داده و به خود مشغول می‌کند، نگران‌مان می‌کند و دلمان را به درد می‌آورد. ما در حد توان بسیار اندک خود، از انسان‌های در تنگنا صرف‌نظر از رنگ، نژاد، ملیت، عقیده، ایدئولوژی و زبان‌شان حمایت خواهیم کرد. اگرچه ممکن است ما خیلی زبان‌ها را ندانیم یا فرهنگ‌ها و شیوه‌های زیادی را درک نکنیم، اما قادریم رنج، درد، اندوه و خشم شرافتمندانه‌ای را که سیستم برمی‌انگیزد درک کنیم.

ما بلدیم قلب خواهران و برادرانمان را بخوانیم و به آنها گوش دهیم. ما تلاش برای یادگیری از آنها، داستان‌ها و مبارزات‌شان را ادامه خواهیم داد. نه تنها به‌این‌دلیل که قرن‌ها از این موضوع رنج برده‌ایم و از ماهیت آن آگاهیم؛ همچنین و مهم‌تر از همه، به‌این‌دلیل که ۳۰ سال است برای زندگی مبارزه می‌کنیم.

مطمئنا در این سال‌ها اشتباهات زیادی مرتکب شده‌ایم و مطمئناً در ۱۲۰ سال آینده اشتباهات بیشتری هم مرتکب خواهیم شد. اما تسلیم نمی‌شویم، مسیرمان را تغییر نمی‌دهیم، خودمان را نمی‌فروشیم. ما همیشه مبارزات خود، زمان‌ها و شیوه‌های آن را با دیدی انتقادی مرور خواهیم کرد.

چشم‌ها، گوش‌ها، مغز و قلب‌های ما همیشه آماده‌اند تا از دیگران بیاموزیم، کسانی که اگرچه در بسیاری چیزها با ما متفاوت هستند، اما دغدغه‌های مشابه ما را دارند و همچون ما خواستار دموکراسی، آزادی و عدالت هستند.

و ما همیشه به دنبال بهترین‌ها برای مردم خود و برای جوامعی که خواهران و برادران ما هستند خواهیم بود.

آخر ما زاپاتیست هستیم!

تا زمانی که در گوشه‌ای از کره زمین حتی یک مرد، یک زن یا یک دیگرگونه‌ی زاپاتیست وجود داشته باشد، ما در شورش، مقاومت خواهیم کرد، یعنی مبارزه خواهیم کرد.

هم دوستان وهم دشمنان این را به چشم خواهند دید؛ و نیز آنهایی که نه دوست هستند و نه دشمن.

فعلا همین.

از کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک

معاون فرمانده شورشی مویسس

مکزیک، نوامبر ۲۰۲۳

بیش از ۵۰۰، ۴۰، ۳۰، ۲۰، ۱۰ سال بعد.زاپاها.png

بعدالتحریر:

- در اینجا یک طرح برایتان می‌گذارم تا شاید بهتر بشود فهمید.