thumbnail1_2.jpg

 برای زندگی: عزیمت "نابهنگامان" به اروپا

 کمیسیون ششم زاپاتیستی [ششمین بیانیه از جنگل لاکندونا]

 مکزیک - ۳۰ اوت ۲۰۲۱

قسمت ششم: بعد‌التحریری که به امید یافتن، می‌جوید

نوامبر ۲۰۲۳

بعدالتحریری که از همین قرار است:

- به قول یکی از معاون فرمانده‌های فقید: «تاریخ دو بار تکرار می‌شود: یک بار به شکل بدبختی و بار دیگر نیز به همان ترتیب». و این امرِ بدیهی زندگی نکته یا چیزی برای ما در بر دارد، زیرا بسته‌ای با یک یادداشت کوچک دریافت کرده‌ام. نه، از طرف شرکت امنیت غذایی مکزیک نیست (آنها صادر می‌کنند، وارد نمی‌کنند، بنابراین اهمیتی ندارند). تمبر این بسته دارای مهری است از «یک جغرافیای دور» در اروپای دوردست. تاریخش خوانا نیست، اما در قسمت فرستنده نوشته شده: «من دون‌دوریتو دلا لاکاندونا نیستم، اشتباه نکنید. من فقط موجودی زاده‌ی هوش مصنوعی هستم». این جمله باید برای متنبه کردنم کافی می‌بود، اما به هر حال بسته را باز کردم و یادداشت را خواندم. یادداشت مختصر است و می‌گوید:

«سیرانوی عزیزم که هرگز جایت خالی نیست، مختصر و دقیق بگویم: می‌آیم آنجا تا کمکت کنم. منتظر من نباش چون به صورت ناشناس می‌آیم. هنوز تصمیم نگرفته‌ام که لباس مبدل ابر بپوشم یا خرگوش بدجنس یا لوئیس میگل یا آل‌پاچینو. به‌هر‌حال، ظاهری برای خودم دست‌و‌پا خواهم کرد که خیلی توجه کسی را جلب نکند، می‌فهمی که منظورم چیست. در‌حال‌حاضر چون هوا طوفانی‌ست، آخرین کتابم را برایت می‌فرستم. همین و بس.

از گوشه‌ای در... اسلوونی؟... هی، اسم این مکان چیست؟ قبرس؟ ها؟ فکر می‌کنم بنویسم «اروپای شرقی»... ها؟ هیچ‌کدام؟ خوب، پس جغرافیای بالا به جهنم: «از آنجا که خودت می‌دانی واقع در چهار جهت اصلی، به درک. کد پستی… هی، کد پستی چیست؟ ها؟ ۶۶۶؟ نه، شوخی می‌کنی، درسته؟ نه؟ آیا کسی می‌تواند تایید کند که این یک شوخی است؟ الو؟ الو؟

امضا: دوریتو در لباس مبدل هوش مصنوعی».

بله می‌دانم. اما باور کنید از آنجایی که با دوریتو سروکار داریم، این یک پیام کوتاه و دقیق است. همان‌طور که برای همگان مثل روز روشن است، تصویر روی جلد کتاب یک سوسک سرگین‌غلتان هست... ملبس به اسموکینگ؟! و با عنوان بسیار آرامش‌بخشِ «راهنمای بقا در صورت فروپاشی جهان». و پایین‌تر: «هر آنچه باید بدانید تا خوش سیلقه و با کلاس با پایان جهان روبه‌رو شوید. لباس ایده‌آل خود را برای آخرالزمان طراحی کنید. شهرآشوبِ قیامت باشد! بللللله!».

کتاب نامبرده فقط یک صفحه خالی دارد و یک بعدالتحریر که در گوشه‌ای گم شده است: «به دنبال کسی بگردید که هم اکنون در جهنمی زندگی می‌کند که در انتظار همه شماست. به دنبال کسی بگردید که می‌جوید».

بعدالتحریر برای زنان جوینده:

- پیش از آنها ما فقط راجع به بانوانِ جبهه ملی علیه خشونت شنیده بودیم. اما بعدها، گمان می‌کنم از دوره شش ساله ویسنته فوکس، دیگرانی هم پیدا شدند. ابتدا فقط چند نفر و در سراسر جغرافیای مکزیک پراکنده بودند. سپس بیشتر شدند. بعد به صورت گروه در آمدند. اکنون، در سراسر این گورستان مخفی که "مکزیک" نام دارد، آنها از یک مکان به مکانی دیگر می‌روند و به دنبال کسانی می‌گردند که جایشان خالی است. کسی نیست که به آنها کمک یا از آنها حمایت کند. آنها تنها هستند به این معنا که فقط خودشان را دارند. بله، مردانی هم در بین‌شان هست، اما اکثریت آنها زن هستند. نه، بر سر زبان‌ها نیستند. ناپدیدشدگان قهری رای نمی‌دهند و خب، موضوع همین است. همه‌ی طیف‌های سیاسی، همه‌ی پرچم‌های انتخاباتی، تمام نام‌های اختصاری احزاب به قدرت رسیده‌اند و حرفه‌ی «جوینده» همچنان در حال رشد است.

سال‌ها پیش، در فرم‌های اداری قسمتی وجود داشت که در آن راجع به «شغل» سوال شده بود. معمولاً زنان می‌نوشتند «خانه‌دار»، «کارمند دفتری»، «کارمند»، «کارشناس»، «دانشجو» و غیره.

ماهیت هیولاآسای این سیستم شغل دیگری ایجاد کرده است: «جوینده». احتمالا وحشتناک‌ترین، ناراحت کننده‌ترین، دردناک‌ترین و نابهنگام‌ترین شغل در بین تمام مشاغل.

کمتر چیزی هست که بتواند بیش از وجود و رشد شغل جوینده، نشان دهنده‌ی شکست یک طرح سیاسی در قدرت باشد.

تصور کنید که شخصی با آنها مصاحبه می‌کند: «ببینم، کار شما چیست؟» او پاسخ می‌دهند: «جستجو کردن». «چقدر درآمد دارید؟» «هیچ». «پس چگونه این کار را انجام می‌دهید؟» «نمی‌دانم، اما می‌دانم که باید این کار را انجام دهم. من باید این کار را ادامه دهم زیرا او می‌داند تا زمانی که پیدایش نکنم آرام نخواهم گرفت». «آیا برای دیگران پیامی دارید؟» «بله: به من نگاه کنید، اگر یک کاری نکنیم، من آینده‌ی شما هستم». خبرنگار گریه‌اش می‌گیرد و هنوز هم دارد می‌گرید. این زنان چطور؟ خب، آنها همچنان به جستجو ادامه می‌دهند.

در همین حال، شخصی در کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک می‌نویسد:

«خطاب به زنان جوینده:

ما فکر کرده بودیم با شما دیداری داشته باشیم که نه دردناک، بلکه مایه شادی باشد. می‌دانید دیگر: رقص، آهنگ، شعر، فیلم، نمایش، نقاشی کودکان، چیزهایی از این قبیل. نه برای اینکه شما را تسکین دهد یا آن زخمی را که بسته نمی‌شود التیام بخشد، بلکه فقط جشنی شایسته‌ی مبارزه‌ی شما.

اما یک موجود شرور، یکی از آنهایی که همیشه سروکله‌شان پیدا می‌شود، می‌خواست این دیدار را به اهرمی انتخاباتی برای به‌اصطلاح اپوزیسیون تبدیل کند؛ به فراخوانی برای یک «رای انتقادی» به برتا  [سوچیتل گالبِز، کاندیدای ریاست جمهوری از طرف احزاب: انقلاب دمکراتیک، انقلاب نهادینه شده و عمل ملی در انتخابات ۲۰۲۴ مکزیک – م.] و همان مزخرفات دیگری که فقط برای به قدرت رسیدن یک فرصت‌طلب به کار می‌آید. به‌همین‌دلیل است که فعلا این ملاقات را انجام نداده‌ایم... نمی‌خواستیم اجازه دهیم به کار شرافتمندانه‌ی شما خدشه‌ای وارد شود.

اما آنچه را که می‌خواستیم در آن دیدار به شما بگوییم، همین‌جا می‌گوییم: دست از جستجو نکشید. این افراد غایب ارزشش را دارند، به خاطر خونی که از شما به ارث برده‌اند. ما گمشدگان شما را نمی‌شناسیم، اما شما و شرافت مبارزه‌تان را می‌شناسیم. تسلیم نشوید، خودتان را نفروشید، کوتاه نیایید. اگرچه وحشتی که با آن روبه‌رو هستید بر سر زبان‌ها نیست، اما دلیل مبارزه‌ی شما عادلانه و شریف است، و هیچ سیاستمداری نمی‌تواند همین را بگوید. پیگیری شرافتمندانه‌ی شما آموزنده است و راه را نشان می‌دهد. ای کاش مردم بیشتری به شما همان‌طور که ما زاپاتیست‌ها نگاهتان می‌کنیم، نگاه می‌کردند: با تحسین و احترام».

بعدالتحریر. در غزه.

- کودکان فلسطینی کشته‌شده تلفات جانبی نیستند، آنها هدف اصلی نتانیاهو هستند، همیشه بوده‌اند. این جنگ برای از بین بردن حماس نیست، برای کشتن آینده است. حماس فقط تلفات جانبی آن خواهد بود. دولت اسرائیل دیگر در نبرد رسانه‌ای شکست خورده است، زیرا معلوم شده که نسل‌کشی، اگرچه در لباس مبدل انتقام پنهان شده باشد، آنقدرها هم که فکر می‌کردند طرفدار ندارد. اکنون دولت اسرائیل، دیگر قادربه انجام غیرقابل تصورترین ظلم است. اگر کسی بتواند جلوی کشتار را بگیرد، فقط مردم اسرائیل هستند.

خب. به سلامتی! و به امید اینکه عاقبت جوینده یابنده بود.

از کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک.

کاپیتان

نوامبر ۲۰۲۳.

۱۰، ۲۰، ۳۰، ۴۰ سال بعد

زنده باد اشتراک!zapa.jpg

گزارش جمعی از مراسم سی‌امین سالگرد قیام زاپاتیست‌ها در چیاپاس

(قیام ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی در اول ژانویه ۱۹۹۴)

اکتبر ۲۰۲۳، ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی با شعر «انگیزه‌های گرگ» از شاعر نیکاراگوئه‌ای، روبن داریو آغاز به نشر بیست اطلاعیه [1]کرد که در آنها نه تنها از مرگ شوراهای دولت خوب صحبت به میان آمده بلکه تغییر ساختار تشکیلات مدنی مناطق زاپاتیستی نیز شرح داده شده. در یکی از این اطلاعیه‌ها، زاپاتیست‌ها از تمامی افراد و تشکل‌هایی که بیانیه‌ی «برای زندگی» را امضاء کرده‌اند دعوت می‌کند تا با وجود خطرات موجود در چیاپاس، برای شرکت در جشن سی‌امین سالگرد «جنگ علیه فراموشی» (اول ژانویه ۱۹۹۴) به چیاپاس بروند.

از همان نخستین روز انتشار دعوتنامه، گروه‌هایی که در سازماندهی سفر زاپایست‌ها به اروپا (۲۰۲۱) فعالیت داشتند، هماهنگی کاروانی از اروپاییان را به منظور شرکت در این جشن در دستور کار خود قرار دادند.

در روز ۱۷ دسامبر ۲۰۲۳، اولین گروه کاروان وارد شهر مکزیکو شد تا در ساختمانی متعلق به ارتش زاپاتیستی، میهمان «گروه کمک رسانی» باشد که در فرودگاه این شهر در انتظار رفقا بودند.

در روز ۲۵ دسامبر اولین اتوبوس از جمله با ۲۶ نفر از دوستان و رفقای اروپایی، به سوی سن کریستوبال د لاس کازاس به راه افتاد . رفقا در یکی از مراکز متلق به ارتش زاپاتیستی (CIDECI) اسکان گزیدند تا سپس با در نظر گرفتن شرایط امنیتی عازم محل برگزاری مراسم بشوند.

۲۷ دسامبر، اتوبوس ما پس از شش ساعت که توسط موتورسواران زاپاتیست اسکورت می‌شد به روستای «دولورِس ایدالگو و سپس به «حلزون نئووا خِروزالِن» (اورشلیم نو) رسیدیم. رفقای زاپاتیست که در انتظار ما بودند، بعد از تعیین محل خواب، از ما با لوبیا و ترتیا (نان ذرت) پذیرایی کردند.

روز ۲۹ دسامبر در میان تشویق حاضرینی که هم میلیشیا و هم پایه‌های مردمی زاپاتیست‌ها بودند، وارد «حلزون دولورِس ایدالگو» شدیم. همه چیز بوی جشن می‌داد، اما نه جشنی برای سی سال گذشته، که جشنی برای آینده. در گوشه و کنار محل تجمع، رفقایی از چیاپاس و دیگر مناطق مکزیک دور هم جمع بودند و با والیبال، بسکتبال و فوتبال شادی و انتظار را با هم شریک می‌شدند. بعد، موسیقی و سپس یک غذای گرم و خوشمزه.zapa1.jpg

۳۰ دسامبر باز با وانت‌هایی که رفقای زاپاتیست در اختیارمان قرارداده بودند به دولورس ایدالگو بازگشتیم. آنجا گروه‌های مختلف جوانان در حال اجرای تئاتر بودند. تدارکات جشن عبارت بود از چهار قطعه نمایشی که توسط رفقای جوان از حلزون‌های مختلف اجرا شد، نمایشنامه را جوانان روستاهای مختلف زاپاتیستی در باره‌ی تاریخچه‌ی رنج‌ها و مبارزات بومیان از زمان فئودالی تا امروز نوشته بودند، موسیقی و مراسم آیینی که توسط شرکت‌کنندگان به اجرا درآمد و نیز حضور گروه‌های محلی که موسیقی مخصوص رقص می‌نواختند. همزمان، بازی‌های دوستانه ورزشی (والیبال، فوتبال و بسکتبال) بین تیم‌های رفقای جوان زاپاتیست و رفقای شرکت کننده‌ی غیرزاپاتیست در تمام طول روز در جریان بود.

دور تا دور میدان، دوچرخه‌هایی که روی آنها پلاستیک مشکی کشیده بودند نظرها را جلب می‌کرد، این دوچرخه‌ها را در کارگاه‌های زاپاتیستی برقی کرده بودند تا به گفته‌ی خود زاپاتیست‌ها به گوشه و کنار همبودها برسند.

۳۱ دسامبر، جشن و سرور همچنان ادامه داشت. آسمان رو به تاریکی می‌رفت که مراسم شکل دیگری به خود گرفت: گروهی از زنان میلیشا در حال شکل‌گیری و ایستادن در موضع خود بودند که گروه بزرگتری از مردان در انتهای پشتی میدان پدیدار گشت .اولین رژه نظامی توسط زنان میلیشیا همراه با ضرب‌آهنگ ترانه‌ای با ریتم کومبیا انجام شد که موضوع آن عشق اول میان زن و مردی جوان است. وقتی زنان در میانه میدان متوقف شدند، رژه مردان با ترانه دیگری شروع شد که ریتمی مشابه داشت اما بدون خواننده. زنان و مردان میلیشیا چوب‌های بلند یکی از سلاح‌های خود را بر هم می‌کوبیدند تا آن را به سازی بدل کنند که نوایش، همراه با صدای چکمه‌های‌شان بر زمین، پژواک تپش قلب مبارزی است که به ضرب‌آهنگ عشق و زندگی گام برمی‌دارد.

پس از برداشتن کلاه از سر و سلام دادن، ترانه‌ی عاشقانه دیگری با مضمون "عشقی که هرگز فراموش نمی‌شود" با رقص زنان میلیشیا همراه شد و بعد، به فرمان معاون فرمانده مویسس زنان و مردان میلیشیا سپری انسانی در اطراف میدان درست کردند تا همه شرکت‌کنندگان در پناه آن بایستند –به سان کمونی که همه را دربرمی‌گیرد- و به سخنان او گوش فرا دهند.

زنده باد اشتراک!zapa2.jpg

مویسس ابتدا به زبان بومیان منطقه یعنی به زبان تسلتال و بعد به اسپانیایی رو به پایه‌های کمک رسانی زاپاتیستی سخن می‌گوید.

جلوی صحنه، پیش از صف فرماندهان زاپاتیست، چند صندلی خالی برای «غایبین» گذاشته شده است: «مفقودالاثر شدگان»، «زندانیان سیاسی»، «مادران جستجوگر»، «کودکان، زنان و مردان به قتل رسیده» که همزمان مبارزان همیشه حاضر برای زندگی هستند. وجود همین صندلی‌های خالی گویای این امر است که زاپاتیست‌ها برای غایبین، فاعلیت قائلند و آنان را در مبارزه‌ی روزمره‌ی خود دخیل می‌دانند..

سخنرانی با اشاره به همین غایبین حاضر آغاز می‌شود.

فرمانده مویسس می‌گوید: اینجا نیامده‌ایم تا یاد به خاک افتادگان‌مان را در موزها به فراموشی بسپاریم و نیز نیامده‌ایم سی سال گذشته را جشن بگیریم. اگر اینجا هستیم، معنایش این است که مبارزه در جریان است و باید راه آنان را ادامه بدهیم. هرچند که در تنهایی مطلق باشد.

پس از اشاره‌ی مویسس به «اشتراکی کردن ابزار تولید» و تغییر ساختار خودمختاری، زاپاتیست‌ها کلامشان را تنها با یک شعار به آخر رساندند: «زنده باد اشتراک!».

این شعار، نشانگر این است که ایده‌ی اشتراک زائیده‌ی بحث‌های درونی پایه‌های مردمی زاپاتیست است.zapa3.jpg

روز اول ژانویه  ۲۰۲۴

مراسم با اجرای برنامه‌های هنری و مسابقات دوستانه‌ی ورزشی ادامه یافت. گروهی از طرفداران جنبش کردستان و روژاوا به‌عنوان همبستگی، یک رقص کردی اجرا کردند. از بلندگو اعلام شد: رژه‌ی شبِ پیشِ میلیشیا دوباره تکرار خواهد شد. بخشی از فرماندهی زاپاتیست‌ها، از جمله کاپیتان مارکوس، به روی سن آمدند و با پخش موسیقی کومبیا رژه آغاز شد.

در تمام طول رژه، دختر بچه‌ای هفت - هشت ساله، در روی سن، مقابل فرماندهان دایره‌وار دوچرخه می‌راند. دختر بچه‌ای که یادآور  دِنی‌ست، سمبل نسل‌های آینده که قرار است ۱۲۰ سال دیگر به دنیا بیاید و پس از بارها زمین خوردن و برخاستن، در آزادی تصمیم بگیرد که چه می‌خواهد و مسئولیت آن را نیز به عهده بگیرد.[2] و دایره‌ای که نماد چرخش زمان، ادامه‌ی زندگی و انتقال مبارزه از نسلی به نسل دیگر است.

بعدازظهر، در گوشه‌ای دنج، گروه کوچکی از ما زیر سایه‌ی درختی روی نیمکت‌های چوبی می‌نشینیم تا در میان طعم چای، دود سیگار و خنده‌های گاه و بیگاه و رفیقانه درباره‌ی برداشتمان از مراسم سال نو گفت‌و‌گو کنیم..

سخن از سمبلیسم زاپاتیست‌ها به میان می‌آید و از این که در این منطقه، مبارزه همان زندگی روزمره است. یکی از رفقا معتقد بود، در حالی که دولت کنونی مکزیک با پروژه‌ی «کاشت زندگی» دهقانان را از زمین جدا کرده و آنان را به کارگر تبدیل می‌کند، زاپاتیست‌ها با اشتراکی کردن اراضی تحت کنترل خود، باعث می‌شوند دهقانی که با «زمینش» تعریف می‌شود، از چهارچوب مفهوم دهقان پا را فراتر بگذارد. کار اشتراکی حتی دهقانی را که زاپاتیست نیست، به یک فرد مبارز بدل می‌کند. بدین ترتیب، اگر سلب مالکیت از طرف دولت موجب از خودبیگانگی دهقان می‌شود، اشتراکی کردن اراضی با ایجاد فضای همکاری جمعی، دهقان را به بافت اجتماعی و سیاسی جدید و وسیعتری پیوند می‌زند؛ با «کاشت زندگی» دهقان هرچه بیشتر به سوی ایزوله شدن و وابستگی رانده می‌شود در حالی که با سازماندهی کاراشتراکی در «نامِلک»، افراد در جمع تعریف شده، استقلال و قدرت بیشتری را تجربه خواهند کرد. بومی غیرزاپاتیست دیگر حاضر نخواهد بود تحت فرمان شبه‌نظامیان، به خاطر کار روی یک تکه زمین، به برادران خود حمله کند. بدین ترتیب دفاع از «مادر-زمین» کاری خواهد بود همگانی، فراتر از گرایش‌های سیاسی.zapa4.jpg

در بحث‌ها صحبت از این شد که با توجه به بیست اطلاعیه‌ی اخیر زاپاتیست‌ها، به نظر می‌رسد که آنها با ایجاد «دولت خودمختار محلی » GAL، همان‌طور که تمام قدرت تصمیم‌گیری را به پایه‌های مردمی منتقل کرده‌اند، مسئولیت دفاع از اراضی را نیز به دوش آنها گذاشته‌اند  و چه‌بسا دعوت از رفقایی از نقاط دیگر جهان برای کار در «نامِلک»های اشتراکی، می‌تواند به نوعی برای کمک به تضمین امنیت بیشتر همبودها باشد. بدین ترتیب نیروهای نظامی زاپاتیست (شورشگران) می‌توانند در پایگاه‌های‌شان، خود را بازسازی و احتمالا برای درگیری‌های آینده آماده کنند. از اینجاست که تغییر درجه نظامی مارکوس به کاپیتان، می‌تواند سمبل بازگشت به سال‌های قبل از قیام ۱۹۹۴ باشد که در آن آماده‌سازی نظامی اهمیت به‌سزایی داشت.

دوم ژانویه  ۲۰۲۴

در حلزون «اورشلیم نو»، بیش از پنجاه نفر از اعضای کاروان اروپایی و تنی چند از انترناسیونالیست‌های دیگر که از پیش اجازه گرفته بودیم تا مدت بیشتری در روستاهای زاپاتیست بمانیم و با نمایندگان «دولت خودمختار محلی» به گفت‌و‌شنود بنشینیم، گرد هم حلقه زدیم تا راجع‌به چندوچون سوال‌های‌مان تصمیم بگیریم.

سوم ژانویه  ۲۰۲۴

بعدازظهر گروه‌های کوچک در مورد تجربیات روزهای گذشته به بحث و گفت‌وگو نشستند.

چهارم ژانویه  ۲۰۲۴

صبح زود خبر دادند برای حرکت به سوی «حلزون دولورس ایدالگو» آماده شویم.

دقایقی چند پس از رسیدن به محل به سالن اجتماعات فراخوانده شدیم. ده‌ها نفر از اعضای «کمیته‌ی مخفی انقلابی بومیان» در انتظار نشسته بودند. در مقابل آنان برای ما نیز نیمکت‌هایی چیده بودندم. مویسس، که در کنار دیواری بین آنها و ما ایستاده بود، خوش‌آمد گفت و از ما دعوت کرد تا هر سوالی داریم، بپرسیم. سوال‌ها را گاهی خود او و گاهی اعضای دیگر کمیته، اما همیشه با سخاوت و بردباری پاسخ می‌دادند تا آنجا که دیگر سوالی باقی نماند.

در بحث و گفت‌و‌گویی که بیش از شش ساعت به طول انجامید، از جمله نکات زیر مطرح شد:

۱- چه امری موجب فکر کردن به لزوم تغییر شد؟

با روی کار آمدن آندرس مانوئل لوپز ابرادور (رئیس جمهور کنونی مکزیک) و ادعای تغییر جامعه توسط او، زاپاتیست‌ها با توجه به این ادعای توخالی، از خودشان پرسیدند که آیا ایده‌شان برای تغییر به همان اندازه تو خالیست یا سخن از تغییری واقعی در میان است؟ در پاسخ به این سوال در همبودهای مختلف زاپاتیستی بحث و گفت‌وگو درگرفت و به تشکیل ساختاری جدید انجامید که در آینده کارکردش را نشان خواهد داد.

۲- مشکلات ساختار قدیمی «شوراهای دولت خوب» و عللی که منجر به تغییرات کنونی شد: دور شدن مسئولین و مقامات از توده‌های مردم که خود محصول آموزش تنها تعدادی از رفقا بود که در نتیجه‌ی آن دانش در انحصار یک عده‌ی محدود باقی می‌ماند؛ ایجاد بوروکراسی؛ تصمیم‌گیری‌های خودسرانه‌ مقامات شوراها؛ ایجاد خلل در روند انتقال اطلاعات در جامعه.

۳- در ساختار شوراهای دولت خوب، ما به نوعی همان ساختارهای دولتی را کپی کرده بودیم. بعد متوجه شدیم که در چنین ساختاری باز هم مردم به‌تدریج کنار گذاشته می‌شوند. با برعکس کردن هرم، روشن شد که باز هم بخشی از همان مشکلات قدیمی تکرار خواهد شد، اطلاعاتی که می‌بایست از مجمع عمومی روستاها به شوراها انتقال می‌یافت و اطلاعاتی که از شوراها به روستاها بر می‌گشت هم به همین ترتیب.

۴- بعد از بازگشت هیئت زاپاتیستی از اروپا، کار بازبینی انتقادی از خودمان را آغاز کردیم و متوجه شدیم که ساختاری که داشتیم، تنها در برهه‌های خاص زمانی نتایج مثبتی داشته است و نکات منفی در آن می‌چربیده است. تغییر کنونی که محصول یک روند تاریخی است، فقط در لحظه کنونی امکانپذیر بود، زیرا تنها محصول آموزه‌های همین روند تاریخی است.zapa5.jpg

۵- در ساختار جدید خودمختاری، تمام قدرت حکومتی به دست «دولت خودمختار محلی» GAL است. یعنی در سطح مناطق و نواحی، حکومتی وجود ندارد. کار «شوراهای دولت خودمختار زاپاتیستی» CGAZ و «مجمع شوراهای خودمختار زاپاتیستی» ACGAZ تنها هماهنگی شوراها با هم است. به غیر از این آنان هیچ مسئولیتی ندارند. همه مردم باید یاد بگیرند که خودشان حکومت کنند. «هر گندی که خود مردم بزنند، باید خودشان تمیز کنند!» به عبارت دیگر هر آزادیِ‌عملی با مسئولیت همراه است.

در هر GAL زنان و مردانی هستند که «کمیسرها» Comisariados و «کاردارها» Agentes نام دارند و تعدادشان می‌تواند تا ده نفر برسد. اگر در روستایی مشکلی بوجود بیاید، کوشش بر این است که مقامات خود شوراهای روستا این مشکلات را حل کنند و چنانچه موفق نشوند، «شوراهای دولت خودمختار زاپاتیستی» مجامع عمومی محلی را فرا می‌خوانند و در صورتی که آنها نیز نتوانند پاسخی بدهند، «مجمع شوراهای خودمختار زاپاتیستی» تشکیل می‌شود.

اگر در دوران گذشته ابتکار عملی قرار بود پیشنهاد شود، از طریق شوراهای دولت خوب به روستاها مطرح می‌شد. حال آنکه در ساختار جدید، هر فردی می‌تواند آن را به «دولت خودمختار محلی» پیشنهاد بدهد و بعد از بحث به مراجع بالاتر برده می‌شود.  بنابراین ابتکارعمل‌ها از پایین و از طریق پایه‌های مردمی آغاز می‌شود و به بالا می‌رسد. به‌عبارتی، دمکراسی به تصمیم‌گیری در مورد پیشنهادات خلاصه نمی‌شود، بلکه طرح ابتکار عمل‌ها را نیز دربرمی‌گیرد.

۶- در مورد کار مشترک در اراضی «هیچکس» یا «کمون» یا در «نامِلک‌ها» ابتدا جوامع زاپاتیست تصمیم می‌گیرند و بعد آن را با «برادران و خواهران» غیرزاپاتیست در میان می‌گذارند. اگر آنان پیشنهاد سازنده‌ای داشته باشند و ما را در بحث قانع کنند، طبیعی‌ست که آن را می‌پذیریم.

۷- درباره تغییر نسل و انتقال تجربیات به جوان‌ترها:

مبارزه هر نسلی محصول شرایط اجتماعی، سیاسی و تاریخی خاص خود است. تجربه مبارزات در چارچوب سه اصل به نسل بعدی منتقل می‌شود: «خودت را نفروش، تسلیم نشو و به بیراهه نرو!» یعنی هر نسلی مبارزه خاص خودش را دارد، اما از نسل پیش این سه پرنسیپ را می‌آموزد.

انتقال تجربیات به نسل‌های جوان‌تر به شیوه‌های مختلفی صورت می‌پذیرد: در خانواده‌ها، در حین کار اشتراکی، در جلسات آموزشی با کمیته‌های جوانان در سطوح منطقه‌ای.

۸- در پاسخ به این پرسش که چگونه می‌توان از خارج از منطقه زاپاتیستی برای کار در اراضی اشتراکی آمد، گفته شد که مهمترین موضوع درک این مسئله است که همه چیز زنده است (خود زمین، گیاهان و موجودات رو و زیر زمین) و زنده بودن فقط به انسان‌ها خلاصه نمی‌شود. بعد از درک این اصل و اطمینان از اینکه مصمم هستید از تمام اشکال حیات دفاع کنید متشکل شوید.

۹- در مورد این که زمین متعلق به هیچکس نیست، رفقای زاپاتیست اذعان کردند که «نامِلک» بودن زمین امری بدیهی‌ست، زیرا هیچ فردی عمری به درازای میلیون‌ها سال نداشته است که بتواند مدعی باشد که مالک این زمینی‌ست که این همه عمر دارد.zapa6.jpg

۱۰- کسانی که حق کار در اراضی اشتراکی را ندارند عبارتند از: شبه‌نظامیان، افرادی که به نوعی با مواد مخدر سروکار دارند (کشت، فروش، انتقال و مصرف) و کسانی که پیش از این زمین‌های خودشان را فروخته باشند. محصول اراضی و کار مشترک، به تساوی بین کسانی که در کار شرکت داشته‌اند، تقسیم می‌شود.

۱۱- ما قصد نداریم کسی را قانع کنیم که زاپاتیست بشود، می‌خواهیم در عمل دانسته‌های‌مان را با آنان شریک شویم. نه تنها در سطح تئوریک بلکه در عمل و با حل مشکلات و پرداختن به علل رنج مشترکمان.

۱۲- درباره مشارکت زنان در مبارزات، زاپاتیست‌ها معتقدند که باید زن و مرد دوشادوش علیه سرمایه‌داری مبارزه کنند و راه این مشارکت گفت‌وگوی بسیار بین زن و مرد است تا هم مردان در کارهای خانگی شرکت کنند و هم زنان در فعالیت‌های اجتماعی. زنان از همان چهل سال پیش شرکت در فعالیت‌های «سنتاً مردانه» را آغاز کرده‌اند.

پنجم ژانویه  ۲۰۲۴

گروهی که در «حلزون اورشلیم نو» سکونت داشت به چند دسته تقسیم شد تا در روستاهای مختلف با مردم و «دولت خودمختار محلی» گفت‌وگو کند.

در قسمت عقب چند وانت، در روی جادهای سخت و ناهموار، کاروان ما راهی بازدید از دو روستا شد تا با پایه‌های مردمی مشارکت‌کننده در تصمیمات و مدیریت امور یعنی «دولت خودمختار محلی» دیدار کند.

رفقایی که در حلزون/کاراکل، محل اقامتمان میزبان‌مان بودند این بار با سخاوت همیشگی و خستگی‌ناپذیرشان همراه و راهنمای ما شدند.

آنچه در این ساختار جدید برجسته و آشکار بود اداره‌ی جمعی امور آموزش و سلامت و حل اختلاف و ساماندهی امور توسط همبودهای محلی بود.

در GAL نه با «مسئولین» سلامت و آموزش بلکه با «ترویج‌گران» سلامت و آموزش برخورد داریم و البته با شوراهای متشکل از این ترویج‌گران که همبسته و پیوسته با یک‌دیگر در این نشست حاضر بودند و از کار خود سخن می‌گفتند.

مسئله منطقه‌ای حائل با حفظ حمایت و برادری/خواهری بین روستاهای زاپاتیستی و غیرزاپاتیستی در ساختارهای مدنی هم مشهود بود.

برای نمونه، غیرزاپاتیست‌ها نیز می‌توانستند از امکانات پزشکی و بهداشتیِ روستاهای زاپاتیستی استفاده کنند. البته، برخلاف ساکنین روستاهای زاپاتیستی، این استفاده در ازای پرداخت مبلغی که برای تامین نیازهای خدمات بهداشتی و درمانی لازم است میسر می‌شود، اما شاید نکته مهمتر این است که این مراکز به روی برادران و خواهران غیرزاپاتیست گشوده می‌ماند و انحصاری نیست. برداشت ما این بود که این نیز جزیی از ترویج علنی دستاوردهای زیست اشتراکی‌ست برای آنان که هنوز به امکان‌های تازه این ساختار باور ندارند (هرچند در عمل باید دید این تمایز چگونه بیشتر به همبستگی می‌انجامد و نه به یادآوری گسست‌ها).

در بازدید از مراکز آموزشی، به نظام آموزش بدیل پی بردیم که در آن نمره‌دهی و رتبه‌بندی جای خود را به تشریک مساعی معلم و دانش‌آموز در شکل‌دادن به یادگیری و تفکر انتقادی داده است. در این نظام آموزشی کارکرد و ترکیب کلاس درس به این صورت بود: کلاس‌ها به سه دوره تقسیم می‌شوند و اصولا مهم نیست که فرد به چه مدت زمان نیاز دارد. مهم این است که به این نتیجه برسد که می‌تواند در دوره بالاتر شرکت کند. در این روند آموزشی، هم معلمان و هم دانش‌آموزان به این باور دارند که آنچه می‌آموزند، باید در خدمت خودمختاری‌شان باشد. دانش‌آموزانی که با آنها صحبت کردیم نیز به این امر اذعان داشتند.

پس از این بازدید و دریافتنِ این که دانشِ سلامت و آموزش چون مشعلی از نسلی از ترویج‌گران به دست نسلی دیگر می‌رسد و درک این که این نگاهِ طبیعی به یادگیری، باطل‌السحرِ نگاه کالایی و مصرف‌گرا و ویرانگر رایج در جهان سرمایه‌داریست.

زمان استراحت و غدا رسید. غذایی که گشاده‌دستی مردمی را نشان می‌داد که سازندگان فروتن آینده‌اند و در قالب ممارست یک زیستِ جماعت‌محور و جمع‌گرا عمل می‌کنند.

زیر سایه گیاهان استوایی برای آنهایی که فرسوده از راه و بیماری بودند فرصتی برای استراحت و تأمل فراهم شد و برای رفقایی که همچنان پرتوان در جستجوی کشف‌های جدید بودند، دیدار از مزارع آناناس و موز و ذرت انتظار می‌کشید.

جز یادگیری این بدیل اجتماعی، سوغاتی که بسیاری از رفقا از خاک سرشار این روستای زاپاتیستی آوردند گل‌ها و ساقه‌های گیاهان استوایی بود که نمی‌شد چشم از زیبایی آنها برگرفت، از جمله گل سرخی همچون شعله آتش که اینجا و آنجا بی‌پروا بر شاخه‌های درختان گوناگون روییده بود...

گزارش از کاروانی از اروپا- ژانویه ۲۰۲۴

[1]  برای اطلاع بیشتر از مضمون بیانیه‌ها ن.ک به:

https://peykarandeesh.org/index.php/rubriques/le-mouvement-zapatiste/1526-2023-11-28-15-27-44

[2]. ن. ک. به: قسمت سوم بیانیه‌ها:

دِنی‌:https://enlacezapatista.ezln.org.mx/2023/11/09/%d9%82%d8%b3%d9%85%d8%aa-%d8%b3%d9%88%d9%85-%d8%af%d9%90%d9%86%db%8c/)

Apenas-50Aanos.jpgدرست ۵۰۰ سال بعد

 

سخنانی از خلق‌های زاپاتیست
۱۳ اوت ۲۰۲۱

خواهران، برادران، خواهربرادران
رفقای زن، مرد و دگرباش

با صدای ما همبودهای زاپاتیست با شما سخن می‌گویند.

نخست می‌خواهیم سپاسگزاری کنیم.
از اینکه ما را دعوت کردید.
از اینکه ما را پذیرا شدید.

از اینکه ما را اسکان‌دادید.

قسمت چهارم و اولین هشدار درباره آنچه قریب‌الوقوع است

چند مرگ اجتناب ناپذیر

نوامبر ۲۰۲۳

خطاب به امضا‌ کنندگان بیانیه برای زندگی:

به عرضتان می‌رسانیم:

نخست – از چند ماه پیش، بعد از یک تحلیل انتقادی و خودانتقادیِ طولانی و عمیق و بعد از مشورت با تمام همبودهای زاپاتیستی، تصمیم بر این شد که بخشداری‌های خودمختارِ شورشیِ زاپاتیستی (MARES) و شوراهای دولت خوب ناپدید بشوند.

دوم – از همین لحظه، تمام مُهرها، سرنامه‌ها، وظایف، نمایندگی‌ها و قرارومدارها با هر یک از بخشداری‌های خودمختار شورشی زاپاتیستی و شوراهای دولت خوب، بی‌اعتبارند. هیچ فردی اجازه ندارد خود را به‌عنوان عضو، اتوریته یا نماینده‌ی بخشداری‌های خودمختارِ شورشیِ زاپاتیستی و یا شورای دولت خوب معرفی کند. عهدنامه‌هایی که قبل از این تاریخ با سازمان‌های غیردولتی، سازمان‌های توده‌ای، جمع‌ها، گروه‌ها و تشکیلات همبستگی در مکزیک و در مناطق دیگر جهان بسته ‌شده‌اند، تا پایان اعتبارشان ادامه خواهند یافت، اما نمی‌توان عهدنامه جدیدی با این سازمان‌های خودمختار زاپاتیستی منعقد کرد، به یک دلیل ساده: این سازمان‌ها دیگر وجود ندارند.

سوم – کاراکول‌ها [حلزون‌های زاپاتیستی] برجا خواهند ماند، اما تا اطلاع ثانوی درهایشان به روی بیرون بسته خواهد بود.

چهارم – در نوشته‌های بعدی کم کم به دلایل و روند اتخاذ این تصمیم خواهیم پرداخت. فقط می‌توانم به شما بگویم که مرحله‌ی نهایی این ارزیابی از حدود ۳ سال پیش آغاز شد. همچنین برای شما توضیح خواهیم داد که ساختار جدید خودمختاری زاپاتیستی چگونه است و چطور به وجود آمده است.

همه اینها و چیزهای بیشتری به موقع خودش روشن خواهد شد.

پنجم – به اطلاعتان می‌رسانیم که به مناسبت سی‌امین سال آغاز جنگ علیه فراموشی، مراسمی برگزار خواهیم کرد. مراسم در ماه‌های دسامبر ۲۰۲۳ و ژانویه‌ی ۲۰۲۴ خواهد بود. تمام کسانی که „بیانیه برای زندگی“ را امضا کرده‌اند، دعوت‌اند.

با وجود این، وظیفه‌ی ماست که درعین‌حال که از شما دعوت به عمل می‌آوریم، دل‌سردتان نیز بکنیم. بر خلاف اطلاعات و دروغ‌پراکنی‌های مطبوعات حکومتی که خودشان را خفن ـ پیشروـ باحال می‌خوانند، شهرهای اصلی ایالت جنوب شرقی مکزیک، چیاپاس در هرج‌ومرج کامل بسر می‌برند. بخشداری‌های اصلی توسط به‌اصطلاح „مجرمین قانونی“ یا „جرایم سازمان‌نیافته“ اشغال شده‌اند. راهزنی، سرقت‌مسلحانه، آدم‌ربایی، باج‌گیری، سربازگیری ‌اجباری و تیراندازی در جریان است. این تأثیر پدرخواندگی دولت ایالتی و رقابت بر سر منصب‌های آتی است. این‌ طرح‌های سیاسی‌ نیستند که با هم مقابله می‌کنند، بلکه جوامع جنایی هستند.

بنابراین، به روشنی به شما می‌گوییم که برخلاف سال‌های پیش، امنیت در کار نیست.

سن‌کریستوبال دِلاس کاساس، کومیتان، لاس‌مارگاریتاس و پالنکه تنها چند نمونه از سربخشداری‌هایی هستند که در دست یکی از کارتل‌های جرایم سازمان‌یافته که در رقابت با کارتل دیگری است، گرفتار آمده‌اند. به‌اصطلاح صنایع هتل‌داری، گردشگری، رستوران‌داری و خدمات می‌توانند بر این امر صحه بگذارند. کسانی که در این‌ مکان‌ها کار می‌کنند باخبرند و شکایت به جایی نمی‌برند چون تهدیدشان کرده‌اند. به‌علاوه، هر نوع درخواستی بیهوده خواهد بود زیرا کسانی که مرتکب جرم می‌شوند خودِ مقامات دولتی و بخشداری‌ها هستند و در غارتی که می‌کنند، سیری ندارند.

در جوامع روستایی اوضاع از این هم خراب‌تر است. کسانی که ساکن سراسر منطقه‌ی چیاپاس، به‌خصوص نوار مرزی با گواتمالا هستند، این درد را فریاد می‌زنند.

آن‌چه می‌شود خواند، شنید و در اغلب رسانه‌های محلی و ملی دید، تنها پژواکی ناساز و بی‌شرمانه است از شبکه‌های اجتماعی دولت ایالتی. حقیقت این است که در اینجا مشکل، خودِ مقامات رسمی هستند. بله، درست مانند دیگر نقاط کشور.

حضور نیروهای نظامی و پلیسی فدرال، ایالتی و محلی، برای حفاظت از ساکنین غیرنظامی در چیاپاس نیست. تنها هدف آنها جلوگیری از ورود مهاجران است. این دستوری است که از دولت آمریکا‌ گرفته‌اند. همان‌طور که رسم‌شان است، مهاجرت را به تجارت بدل کرده‌اند. دادوستد و قاچاق انسان‌ تجارت مقاماتی است که از طریق باج‌گیری، آدم‌ربایی و خرید و فروش مهاجرین بی‌شرمانه ثروتمند می‌شوند.

پس به شما توصیه نمی‌کنیم که بیایید، مگر این‌که برای این‌کار خوب متشکل شوید.

بنابراین، با این‌که منتظرتان نیستیم، از شما دعوت می‌کنیم. تاریخ حدودی مراسم بین ۲۳ دسامبر ۲۰۲۳ تا ۷ ژانویه ۲۰۲۴ است. مراسم اصلی در روزهای ۳۰ – ۳۱ دسامبر و ۱ – ۲ ژانویه خواهد بود. بعدتر به شما می‌گوییم کجا. یعنی می‌خواهیم که بیایید، با این‌که توصیه نمی‌کنیم.

حتی اگر نیایید، هیچ غمی به دل راه ندهید، برایتان عکس و فیلم می‌فرستیم.

البته اگر تا آن موقع، هنوز جهانی در کار باشد.

خود دانید!

از کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک

معاون فرمانده شورشی مویسس

مکزیکو نوامبر ۲۰۲۳

قسمت دوازدهم: بخش‌هایی از یک نامه

بخش‌هایی از نامه‌ای که چند ماه پیش از طرف معاون فرمانده شورشی مویسس به جغرافیایی دور، از نظر مسافت اما نزدیک از نظر فکری فرستاده شد:

«کمیسیون ششمین [بیانی] زاپاتیستی

مکزیک.- آوریل ۲۰۲۳

(…)

   زیرا در آن صورت مثل این خواهد بود که در مواجهه با طوفان وحشتناکی که در حال حاضر هر گوشه‌ی این سیاره را، حتی آنهایی را که فکر می‌کردند از هر شری در امان می‌مانند زیر تازیانه‌ی خود گرفته، ما طوفان را نبینیم.

   منظورم این است که ما نه تنها طوفان، ویرانی، مرگ و درد ناشی از آن را می‌بینیم، بلکه آنچه را که پس از آن خواهد آمد نیز می‌بینیم. ما می‌خواهیم بذر ریشه‌ای باشیم که نخواهیم دید؛ ریشه‌ای که به نوبه‌ی خود سبزه‌ای از آن خواهد رست، سبزه‌ای که باز هم نخواهیم دید.

بنابراین اگر بخواهیم یک تعریف مختصر و مفید ارائه دهیم، باید بگوییم مسلک زاپاتیستی «بذر خوب بودن» است.

   ما قصد نداریم جهان‌بینی خود را برای نسل‌های بعدی به میراث بگذاریم. نمی‌خواهیم وارث بدبختی‌ها، کینه‌ها، دردها، ترس‌ها یا علایق‌ ما باشند. و نیز نمی‌خواهیم آینه‌ای باشند که تصویری کم و بیش تقریبی از آنچه ما خوب یا بد می‌پنداریم را منعکس می‌کند.

   آنچه ما می‌خواهیم این است که زندگی را برایشان به میراث بگذاریم. آنچه نسل‌های دیگر با این میراث انجام می‌دهند، تصمیم خود آنها و مهم‌تر از همه مسئولیت خودشان خواهد بود. همان‌طور که ما زندگی را از اجدادمان به ارث بردیم، آنچه را که ارزشمند می‌دانستیم برداشتیم و برای خود وظیفه‌ای تعیین کردیم. و روشن است که مسئولیتِ تصمیمی که می‌گیریم، کاری که برای انجام آن تعهد می‌دهیم و عواقب اعمال و کوتاهی‌هایمان را می‌پذیریم.

   وقتی می‌گوییم «تسخیر جهان لازم نیست، کافی‌ست آن را از نو بسازیم»، به‌طور قطعی و بازگشت‌ناپذیر از مفاهیم سیاسی فعلی و قبلی فاصله می‌گیریم. جهانی که ما تصور می‌کنیم بی‌عیب و نقص نیست، حتی از دور؛ اما بدون شک بهتر است. دنیایی که در آن همه همانی باشند که هستند، بدون شرم، آزار، مثله شدن، زندانی شدن، به قتل رسیدن، به حاشیه رانده شدن، سرکوب شدن.

   اسم آن دنیا چیست؟ چه سیستمی از آن پشتیبانی می‌کند یا بر آن غالب است؟ خب، این را کسانی که در آن زندگی می‌کنند، تصمیم خواهند گرفت، اگر بخواهند.

   دنیایی که در آن کسانی که میل به سلطه و همگن‌سازی دارند، از آنچه این تفکر اکنون و در زمان‌های دیگر به بار آورده است درس بگیرند و در آن دنیای آینده شکست بخورند.

   دنیایی که در آن بشریت نه با برابری (که تنها جدایی کسانی را که «برابر نیستند» پنهان می‌کند) بلکه با تفاوت تعریف می‌شود.

   جهانی که در آن تفاوت موجب آزار و اذیت نیست، بلکه از آن استقبال می‌شود. دنیایی که در آن داستان‌هایی که تعریف می‌شود مربوط به کسانی نیست که برنده می‌شوند، زیرا هیچ‌کس برنده نمی‌شود.

   دنیایی که در آن داستان‌هایی که تعریف می‌شود، چه در فضای خصوصی و چه در هنر و فرهنگ، مانند قصه‌هایی است که مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌هایمان برای ما می‌گفتند: قصه‌هایی که به ما یاد نمی‌دهند چه کسی برنده می‌شود، زیرا هیچ‌کس نمی‌برد و بنابراین، هیچ‌کس نمی‌بازد.

   داستان‌هایی که به ما اجازه دادند در میان قطرات باران، بوی پختن ذرت و عطر قهوه و تنباکو، چیزهای وحشتناک و شگفت‌انگیزی را تصور کنیم، و دنیایی ناکامل را، دنیایی شاید دست و پا چلفتی، اما بسیار بهتر از دنیایی که اجداد و معاصران ما از آن رنج کشیده‌اند و می‌کشند را.

   ما قصد نداریم قوانین، دستورالعمل‌ها، جهان‌بینی‌ها، تعلیمات‌دینی، مقررات، مسیرها، مقصدها، گا‌ها و همراهان خویش را به میراث بگذاریم؛ یعنی آنچه را که تقریباً همه طرح‌های سیاسی آرزویش را دارند.

   هدف ما ساده‌تر و بسیار دشوارتر است: به میراث گذاشتن زندگی.

(…)

   زیرا می‌بینیم که این طوفانِ مهیب که نخستین تندبادها و رگبارهایش هم اکنون کل سیاره را درمی‌نوردد، با سرعت و شدت بسیار به ما نزدیک می‌شود. بنابراین ما تنها آنچه را که جلوی چشم‌مان است نمی‌بینیم. یا اگر می‌بینیم، با توجه به آنچه در دراز مدت می‌آید به آن می‌نگریم. واقعیت بلافصل ما با دو واقعیت تعریف شده یا مطابق با آن است: یکی مرگ و نابودی که بدترین جنبه‌های انسان‌ها را فاش می‌کند، صرف نظر از طبقه اجتماعی، رنگ، نژاد، فرهنگ، جغرافیا، زبان و اندازه آنها؛ و دیگری شروعی دوباره بر روی آوار سیستمی که بهترین کاری را که می‌توانست، انجام داد: نابود کردن.

   چرا می‌گوییم این کابوسی که اکنون تجربه می‌کنیم و بدتر هم خواهد شد، بیداری را به دنبال خواهد داشت؟ خب، زیرا کسانی هستند، مانند خود ما، مصمم به دیدن این امکان، گرچه امکانی بسیار کوچک باشد. اما هر روز و در هر ساعت و در همه جا مبارزه می‌کنیم تا این حداقل امکان، هرچند کوچک و بی‌اهمیت –مثل دانه‌ای ریز –رشد کند و روزی به درخت زندگی بدل شود، درختی که اگر هست، از همه رنگ‌هاست.

   ما تنها نیستیم. در این ۳۰ سال به دنیاهای زیادی سرک کشیده‌ایم؛ دنیاهایی متفاوت در راه و روش، زمان، جغرافیا، داستان‌ها و تقویم‌شان. اما برابر در تلاش و چشم دوختنی به نظر بیهوده به زمانی نابهنگام که خواهد آمد، نه از روی تقدیر، نه با طرح الهی، نه به این دلیل که کسی ببازد تا کسی برنده شود. نه، به این دلیل که ما روی آن کار می‌کنیم، برایش می‌جنگیم، زندگی می‌کنیم و برای آن می‌میریم.

و سبزه‌زاری خواهد بود با گل‌ها و درختان و رودخانه‌ها و انواع حیوانات. و اگر سبزه هست از این روست که ریشه‌ای دارد. و یک دختر، یک پسر و یک دختر/پسر زنده خواهند بود. و روزی فرا می‌رسد که باید مسئولیت تصمیمی را بپذیرند که در مواجهه با این زندگی می‌گیرند.

   آیا این آزادی نیست؟

(…)

   و داستان یک زن بومی ۴۰ سال به بالا و از ریشه مایا را برای شما تعریف می‌کنیم، که در حین یادگیری دوچرخه‌سواری با دوچرخه سایز ۲۰، ده‌ها بار زمین خورد؛ اما به تعداد همان دفعات از زمین برخاست و حالا یک دوچرخه سایز ۲۴ یا ۲۶ سوار می‌شود و با آن به دوره‌های آموزشی گیاهان دارویی می‌رود.

   از مروج بهداشتی سخن می‌گوییم که به یک همبود دورافتاده بدون جاده آسفالته می‌رود، و به‌موقع می‌رسد تا به مرد مسنی که مورد حمله افعی نایاکا قرار گرفته است سرم پادزهر تجویزکند.

   و از زنی بومی از مقامات خودمختار که با دامن ناگوا و کوله پشتی‌اش، به‌موقع به مجمع «زنانی که هستیم» می‌رسد و می‌تواند در مورد بهداشت زنانه صحبت کند.

   و از اینکه وقتی وسیله نقلیه، بنزین، راننده یا جاده قابل عبوری نباشد، سلامتی در چهارچوب توسعه و امکانات ما چطور به کومه‌ای در گوشه‌ای از جنگل لاکاندون خواهد رسید.

   کومه‌ای که در آن، دور یک اجاق، زیر باران و بدون برق، مروج آموزش و پرورش با دوچرخه از راه می‌رسد و در میان بوی ذرت پخته، قهوه و تنباکو، از زبان زنی سالخورده داستان وحشتناک و شگفت‌انگیزی را می‌شنود؛ داستانی درباره وتان که نه مرد بود نه زن و نه چیز دیگری. و یکی نبود، بلکه بسیار بود. و خواهد شنید که می‌گوید: «ما نیز همین هستیم: وتان، نگهبان و قلب خلق».

   و اینکه آن مروج آموزش در مدرسه این داستان را برای دختران و پسران زاپاتیست تعریف خواهد کرد. البته بهتر است بگوییم نسخه‌ای از آن را که از شنیده‌هایش به یاد می‌آورد، زیرا به دلیل سر و صدای باران و صدای خفه‌ی زنی که قصه را تعریف می‌کرد، نتوانسته آن را درست بشنود.

   و درباره «کومبیای دوچرخه» که گروهی از جوانان موسیقی‌دان خواهد ساخت و همه‌ی ما را از اینکه «کومبیای قورباغه» را برای چندمین بار بشنویم، نجات خواهد داد.

   و مردگان ما که عزت و جان خود را مدیون آنها هستیم، شاید بگویند: «خب بالاخره وارد عصر چرخ شدیم». و در شب‌های بدون ابر وقتی به آسمان پر ستاره نگاه می‌کنند، خواهند گفت: «دوچرخه! بعد از آن نوبت سفینه‌های فضایی است»؛ و خواهند خندید، می‌دانم. و یکی از زندگان ضبط‌صوتی را روشن خواهد کرد و صدای کومبیایی به گوش خواهد رسید که همه ما، زنده و مرده، امیدواریم کومبیای «روبان قرمزی» نباشد.

(…)

از کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک

به نام پسران، دختران، مردان، زنان و دگرباشان زاپاتیست.

معاون فرمانده شورشی مویسس.

مدیر هماهنگی «سفر برای زندگی».

مکزیک، آوریل ۲۰۲۳».

برگرفته از اصل نامه و با اجازه‌ی فرستنده و گیرنده.

گواهی می‌دهم.

کاپیتان - نوامبر ۲۰۲۳

ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی

سفر برای زندگی: به دنبال چه هستیم؟
ژوئن ۲۰۲۱

قبل از هرچیز باید یک نکته را یادآور شویم: اغلب اوقات، وقتی از واژه "زاپاتیست‌ها" [مذکر] استفاده می‌کنیم، منظورمان مردان نیستند، بلکه مقصودْ خلق های زاپاتیست است؛ و هنگامی که "زاپاتیستها" [مونث] را استفاده می‌کنیم، زنان را توصیف نمی‌کنیم،

قسمت سوم: دِنی

معاون فرمانده‌ی فقید، مارکوس می‌گفت که بدون آگاهی از داستان پاتیچا، دختربچه ۵ ساله‌ای که به دلیل کمبود دارو در آغوشش از تب جان داد، نمی‌توان دلایل قیام را فهمید. اکنون به شما می‌گویم که اگر داستان دَنی را ندانید، نمی‌توانید آنچه را که معاون فرمانده شورشی مویسس بعداً با جزئیات برای شما شرح خواهد داد، درک کنید.

   دنی دختربچه‌ای بومی از خون و ریشه مایا است. او فرزند یک زن و مرد بومی شورشی و زاپاتیست است. زمانی که دنی به دنیا آمد، حدود ۵ سال پیش، برای گرامیداشت یاد یکی از رفقایی که سال‌ها پیش درگذشته بود، این نام را برای او انتخاب کردند.

معاون فرمانده گالئانوی فقید از زمانی که دنی چاقالو بود او را می‌شناخت. به عبارت دیگر، از وقتی که مثل یک تامال[1] تپل‌مپل بود. معاون گالئانو او را «چاقاله» صدا می‌کرد. حالا لاغر است، چون مدام این‌ور و آن‌ور می‌رود. وقتی که شورشیان برای انجام کاری گرد هم می‌آیند، دنی به قول خودش، به آنها درس بهداشت خودمختار می‌دهد. چند تا نقاشی خرچنگ قورباغه می‌کشد و می‌گوید اینها مروجان سلامت هستند؛ می‌گوید که مروج‌های زن بهتر هستند، زیرا مردان ما را «به‌‌عنوان زنانی که هستیم» درک نمی‌کنند. او قاطعانه معتقد است که برای مروج سلامت بودن، آدم باید بلد باشد چگونه بدون درد آمپول بزند. «چون، آمدیم و کسی نیاز به آمپول داشت و برای اینکه دردش نگیرد نخواست بزند، آن وقت چه؟».

   اکنون در جلسه ای با رهبران زاپاتیست‌ها هستیم. پدر و مادر دنی حضور ندارند، اما دخترک به دنبال [دو سگ]، تزوتز و پِلوسا وارد شد که حالا جلوی پای معاون فرمانده شورشی مویسس دراز کشیده‌اند و ظاهراً به آنچه گفته می‌شود با علاقه گوش می‌کنند.

   کسی دارد توضیح می‌دهد:

«دنی اینجا حضور دارد و فرض کنید نسل اول است. ۲۰ سال دیگر، دنی دختری خواهد داشت و‌ نام او را "دنی‌لیتا" [دنی‌کوچولو] خواهد گذاشت، او نسل دوم خواهد بود. دنی کوچولو، ۲۰ سال بعد دختری به دنیا می‌آورد که نامش "دنی‌لیتیتا"[دنی کوچولوترتر] است، او نسل سوم است. دنی‌لیتیتا وقتی ۲۰ ساله شد، قرار است دختری به نام " دنیلیتیتیا"  [دنی کوچولوترترتر] داشته باشد که نسل چهارم خواهد بود. دنی کوچولوترترتر، وقتی ۲۰ ساله شود، مادر دختری به نام "دنیلی" خواهد بود که نسل پنجم است. دنیلی در ۲۰ سالگی دختری خواهد داشت که "دنی الی آخر" نامیده می‌شود که نسل ششم است. ۲۰ سال بعد از آن، یعنی ۱۲۰ سال دیگر، "دنی الی آخر" دختری خواهد داشت که نامش را نمی‌دانیم، زیرا تولد او از گاه‌شمار ما بسیار دور است، اما او نسل هفتم است».

   در اینجا معاون فرمانده شورشی شروع به صحبت می‌کند: «پس ما باید مبارزه کنیم تا آن دختری که قرار است ۱۲۰ سال بعد به دنیا بیاید، آزاد باشد که هر چه دلش خواست بشود. بنابراین ما برای این مبارزه نمی‌کنیم که آن دختر یک زاپاتیست، یا عضو فلان حزب و غیره بشود، بلکه برای آن که وقتی عقلش رسید خودش بتواند راهش را انتخاب کند. و نه تنها برای اینکه بتواند آزادانه تصمیم بگیرد، بلکه و مهم‌تر از همه، مسئولیت آن تصمیم را بر عهده بگیرد. یعنی در نظر داشته باشد که همه‌ی تصمیمات، چه انجام دهیم و آنچه انجام ندهیم، عواقبی دارد. بنابراین موضوع این است که آن دختر وقتی بزرگ ‌شد تمام عناصر لازم را برای تصمیم‌گیری و پذیرش مسئولیتِ عواقب آن را در اختیار داشته باشد. به عبارت دیگر، سیستم، دولت‌های بد، والدین، اقوام، مردها، شریک زندگی خود (چه زن و چه مرد یا هر چیز دیگری باشد)، مدرسه و یا دوستان خود را مقصر نداند. زیرا مفهوم آزادی این است: توانایی انجام کاری بدون فشار یا الزام، اما مسئول بودن در قبال آنچه انجام می‌دهیم. به عبارت دیگر، دانستن عواقب آن از پیش».

معاون فرمانده مویسس برمی‌گردد و به معاون فرمانده گالئانو که اکنون درگذشته است نگاه می‌کند، گویی می‌خواهد بگوید «نوبت شماست». متوفی که هنوز نمرده است (اما از قبل می‌داند که به زودی خواهد مرد) پیش‌بینی می‌کند که روزی باید در این مورد با غریبه‌ها صحبت کند و شروع می‌کند:

«... آیا این دنی به توان  nدیگر درباره مردان لعنتی بد نمی‌گوید؟ چرا! طبق معمول این کار را انجام خواهد داد. اما نه به این دلیل که کسی او را مسخره یا تحقیر کرده باشد، او را مورد آزار و اذیت قرار داده، به او تجاوز کرده، کتک زده باشد، مفقودالاثر کرده، به قتل رسانده، یا قطعه قطعه کرده باشد. نه، به خاطر چیزها و مسائل عادی، مثلا اینکه مردک لعنتی در رختخواب می‌گوزد و پتو بدبو می‌شود؛ یا اینکه نمی‌داند چگونه از کاسه توالت استفاده کند؛ یا مثل گوساله آروغ می‌زند؛ یا اینکه پیراهن تیم مورد علاقه‌اش را می‌خرد، شورت، جوراب و کفش‌های مخصوص فوتبال می‌پوشد و سپس به تماشای بازی‌ها می‌نشیند و خودش را با پاپ‌کورن با مقدار زیادی سس تند خفه می‌کند؛ یا اینکه در انتخاب لباسی که قرار است برای چندین دهه بپوشد زیادی دقت به خرج می‌دهد: تی شرت و شلوار و دمپایی مورد علاقه‌اش؛ یا چون کنترل تلویزیون را رها نمی‌کند؛ یا اینکه به او نمی‌گوید که دوستش دارد، با اینکه می‌داند که او را دوست دارد، اما بد نیست آدم گه‌گاهی یک یادآوری بکند».

در میان کسانی که گوش می‌دهند، زنان سرشان را به نشانه‌ی تایید تکان می‌دهند که انگار می‌خواهند بگویند «درست همین‌طوره». و مردها عصبی لبخند می‌زنند.

معاون فرمانده مویسس که از عادات عجیب‌و‌غریب معاون فرمانده گالئانو با خبر است، می‌داند که او حالا به خاطر "همبستگی جنسیتی"، قرار است شروع کند در مورد زنان بد حرف بزند، بنابراین درست زمانی که آن مرحوم می‌گوید: "اما آخر این زن‌ها هم..." حرفش را قطع می‌کند.  

معاون فرمانده مویسس می‌گوید: «خب، داشتیم در مورد دختری صحبت می‌کردیم که ۱۲۰ سال دیگر به دنیا می‌آید؛ پس روی همین تمرکز می‌کنیم». آن کسی که می‌داند به زودی می‌میرد، می‌نشیند و افسوس می‌خورد که نتوانسته تز درخشان خود علیه زنان را ارائه دهد. معاون فرمانده مویسس ادامه می‌دهد:

«پس باید در مورد آن دختر فکر کنیم و به دوردست‌ها بنگریم. و با نگاه کردن به آن چیزی که خیلی دور به نظر می‌رسد، باید ببینیم برای اینکه آن دختر آزاد باشد چه کاری باید انجام دهیم. و این مهم است زیرا طوفان دیگر سر رسیده. همان چیزی که تقریباً ۱۰ سال پیش درباره‌اش هشدار داده بودیم. اولین چیزی که مشاهده می‌کنیم این است که تخریب سریع‌تر اتفاق می‌افتد. آنچه که ما فکر می‌کردیم در ۱۰ سال آینده اتفاق خواهد افتاد، اکنون در حال روی دادن است.

خود شما قبلاً همینجا در این باره توضیح داده‌اید. به ما گفته‌اید که در مناطق تزلتال، تزوتزیل، چول، توجولابال، مامه، زوکه و کیچه‌‌ی شما چه می‌بینند. می‌دانید چه دارد بر سر مادر ما زمین می‌آید زیرا روی آن زندگی و کار می‌کنید. می‌دانید که آب وهوا، یا به گفته شهرنشینان "اقلیم"، در حال تغییر است: باران می‌بارد وقتی نباید ببارد، و وقتی که نباید فصل خشکی باشد، خشک است. واز این قبیل چیزها. شما می‌دانید که دیگر نمی‌توان مانند قبل برای کشت و کار برنامه ریزی کرد، زیرا تقویم غلط است، یعنی تغییر کرده.

اما تغییرات به این خلاصه نمی‌شود. همچنین می‌بینیم که رفتار حیوانات تغییر کرده است، در مناطقی که برایشان مرسوم نیست و در فصل‌هایی که نوبتشان نیست ظاهر می‌شوند. در اینجا و در جغرافیای اقوام برادرمان، آنچه «فاجعه‌های طبیعی» می‌نامند رو به افزایش است، و همه پیامد کارهایی است که نظام مسلط، یعنی سرمایه‌داری، انجام می‌دهد یا نمی‌دهد. طبق معمول باران می‌بارد، اما اکنون شدیدتر است و در مکان‌ها و فصولی می‌بارد که عادی نیست. خشک‌سالی‌های بسیار وحشتناکی وجود دارد. و حالا این هم اتفاق می‌افتد که در یک جغرافیای مشخص - مثلاً اینجا در مکزیک - یک طرف سیل می‌آید و در جایی دیگر خشک‌سالی و بی‌آبی است. بادهای شدیدی می‌آید، انگار باد عصبانی شده باشد و بگوید «بس است» و بخواهد همه چیز را نابود کند.  به‌طور بی‌سابقه‌ای با زلزله‌، فوران آتشفشان‌ها و هجوم آفت‌ها روبه‌رو هستیم. گویی مادر زمین دارد می‌گوید این دیگر آخرش است. گویی انسان‌ها یک بیماری هستند، ویروسی که باید  با استفراغی که نابودی به بار می‌آورد از شرش خلاص شد.

اما، علاوه بر این که می‌بینیم مادر زمین گویی ناراضی است، گویی اعتراض می‌کند، چیز بدتری هم وجود دارد: هیولای سرمایه‌داری که دیوانه‌وار مشغول سرقت و تخریب است. حالا می‌خواهد چیزی را بدزدد که قبلاً به آن اهمیتی نمی‌داد و به نابود کردن چیزهای کمی که مانده نیزادامه می‌دهد. سرمایه‌داری بدبختی تولید می‌کند و کسانی را که از آن فرار می‌کنند: مهاجران.

بیماری همه‌گیر کووید که هنوز ادامه دارد، ناتوانی کل یک سیستم را در ارائه توضیحی واقعی و انجام اقدامات لازم نشان داد. در حالی که میلیون‌ها نفر می‌مردند، تعداد کمی ثروتمندتر شدند. اکنون بیماری‌های همه‌گیر دیگری در حال ظهور هستند وعلوم جای خود را به علم‌های دروغین و حقه‌بازی‌هایی می‌دهد که به پروژه‌های سیاسی دولتی تبدیل شده‌اند.

به علاوه شاهد جرایم سازمان‌ نیافته نیز هستیم: همان دولت‌های بد که برخاسته از تمامی احزاب سیاسی‌اند، آنانی که پنهان می‌شوند و بر سر پول دعوا می‌کنند. دست اندرکاران این جرایم سازمان‌ نیافته مسئولین اصلی قاچاق مواد مخدر و انسان هستند؛ همان‌ها که اکثریت حمایت‌های فدرال را به دست می‌آورند؛ همان‌ها که می‌ربایند، می‌کشند، مفقودالاثر می‌کنند. کسانی که با کمک های بشردوستانه تجارت می‌کنند؛ اخاذی و تهدید می‌کنند و باج می‌گیرند، یعنی همان مالیات‌هایی که نامزدهای انتخاباتی خرج می‌کنند تا بگویند اوضاع دیگر عوض خواهد شد، و آنها دیگر درست رفتار خواهند کرد.

ما مردمان بومی برادرمان را می‌بینیم که خسته از تحقیر، تمسخر و دروغ، برای دفاع از خود یا حمله به کاکسلان‌ها [سفیدِ نژادپرست] مسلح می‌شوند؛ و شهروندان می‌ترسند، زیرا خودشان، با شیوه‌ی کثیفشان، به نفرتی دامن زده‌اند که اکنون از آن رنج می‌برند و دیگر قابل کنترل نیست. همان‌طور که مردمان متکبر دره خوول اکنون دارند آنچه را که کاشته‌اند درو می‌کنند.

همچنین با ناراحتی می‌بینیم که حتی مردمان بومیِ هم‌خون و هم‌زبان نیز با یکدیگر می‌جنگند. جنگی بر سر برخورداری از حمایت‌های ناچیز دولت‌های بد، یا برای اینکه داشته‌های اندک یا حمایت‌هایی که می‌رسد را از چنگ یکدیگر درآورند. به جای دفاع از سرزمین، برای صدقه می‌جنگند.

- * -

حدود ۱۰ سال پیش درباره همه اینها به شهروندان و برادران بومی‌مان هشدار داده بودیم. کسانی بودند که توجه کردند ولی بسیاری دیگر هیچ اهمیتی ندادند. انگار به نظرشان می‌رسید، و هنوز هم می‌رسد، که تمام این وضعیت وحشتناک در زمان و مکان دیگری‌ست و از آنها بسیار دور. گویی فقط آنچه را که در مقابلشان است می‌بینند. چیز دیگری را نمی‌بینند یا اگر می‌بینند، به آن اهمیتی نمی‌دهند.

همان‌طور که همه می‌دانیم، ما در تمام این سال‌هایی که گذشت خودمان را برای این تاریکی آماده می‌کرده‌ایم. ۱۰ سال است ما که از همه رنگ‌های زمین هستیم، برای این روزهای درد و اندوه آماده می‌شویم. ۱۰ سال مرور نقادانه‌ی کارهایی که انجام می‌دهیم و کارهایی که نمی‌کنیم، آنچه می‌گوییم و نمی‌گوییم، آنچه فکر و مشاهده می‌کنیم. ما خود را با وجود خیانت، تهمت، دروغ، شبه‌نظامیان، محاصره اطلاعاتی، تحقیر، کینه و حملات کسانی که ما را به خاطر عدم اطاعت از آنها سرزنش می‌کنند، آماده کرده‌ایم.

ما این کار را در سکوت، بدون همهمه، آرام و بی‌سروصدا انجام دادیم زیرا همان‌طور که پیشینیان‌مان به ما یاد داده‌اند، به دوردست‌ها نگاه می‌کردیم. و از آن بیرون سر ما فریاد می‌زدند که فقط به اینجا نگاه کنیم، فقط یک تقویم و یک جغرافیا را ببینیم. چیزی که ما را وا‌می‌دارند به آن نگاه کنیم، بسیار کوچک است. ولی ما زاپاتیست‌ها، نگاهمان به اندازه قلبمان است و گام برداشتن‌مان به یک روز، یک سال، و یک دوره شش ساله ختم نمی‌شود. گام زدنمان طولانی است و از خود اثری به جا می‌گذارد، حتی اگر اکنون به آن نگاه نکنند یا راهمان را نادیده بگیرند و تحقیر کنند.

خوب می‌دانیم که کار آسانی نبوده است و اکنون همه چیز بدتر هم شده است؛ اما به‌هر‌حال باید به آن دختر، ۱۲۰ سال دیگر نگاه کنیم. به عبارت دیگر، ما باید برای کسی مبارزه کنیم که قرار نیست او را بشناسیم. نه ما، نه بچه‌هایمان، نه بچه‌های بچه‌هایمان و الی آخر؛ ما باید این کار را انجام دهیم زیرا این وظیفه‌ی مایی است که زاپاتیست هستیم.

بدبختی‌های زیادی در راه است، جنگ، سیل، خشک‌سالی، بیماری؛ و در میان فروپاشی‌ها باید به دوردست‌ها نگاه کنیم. اگر اکنون تعداد مهاجران به هزاران نفر می‌رسد، به زودی ده‌ها هزار، سپس صدها هزار نفر خواهند شد. دعوا و مرگ بین برادران، بین والدین و فرزندان، بین همسایگان، بین نژادها، بین مذاهب، بین ملیت‌ها اتفاق خواهد افتاد. ساختمان‌های بزرگ خواهند سوخت و هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید چرا، یا چه کسی، یا برای چه. اگرچه به نظر می‌رسد که وضع دیگر نمی‌تواند از این که هست بدتر شود، اما چرا، بدتر خواهد شد.

   اما، همان‌طور که وقتی روی زمین کار می‌کنیم، قبل از کاشت، نانِ ذرت، تامال و پوزول را در خانه‌هایمان می‌بینیم، اکنون هم باید آن دختر را ببینیم.

   اگر از الان به آن دختری که ۱۲۰ سال دیگر با مادرش است نگاه نکنیم، متوجه نمی‌شویم که داریم چه کار می کنیم. نخواهیم توانست این را برای رفقای خود توضیح دهیم، چه برسد به مردم، به سازمان‌ها و خواهران و برادران‌مان درجغرافیاهای دیگر.

ما به‌عنوان جوامع زاپاتیستی می‌توانیم از طوفان جان سالم به در ببریم. اما اکنون مسئله تنها این نیست، بلکه گذشتن از این طوفان‌ها و طوفان‌های دیگری است که می‌آیند، گذشتن از شب و رسیدن به آن صبح ۱۲۰ سال دیگر است که در آن دختربچه‌ای می‌آموزد که آزاد بودن به معنای مسئولیت در قبال آزادی نیزهست.

برای همین، در حالی که از دور به آن دختر چشم دوخته‌ایم، تغییرات و تعدیل‌هایی را انجام خواهیم داد که در این سال‌ها با هم در مورد آن بحث و توافق کرده‌ و قبلاً درباره‌شان با همه مردم زاپاتیست مشورت کرده‌ایم.

اگر کسی فکر می‌کند که قرار است جایزه یا مجسمه‌ای دریافت کنیم، موزه‌ای به ما اختصاص داده شود و یا نام‌‌مان را در تاریخ با حروف طلایی بنویسند یا حق‌الزحمه یا تشکری دریافت کنیم، دیگر وقتش رسیده که در دیگری جستجو کند. زیرا تنها چیزی که به ما می‌رسد این است که وقتی قرار است بمیریم بتوانیم بگوییم «من سهم خودم را انجام دادم» و بدانیم که دروغ نیست.

-*-

   معاون فرمانده شورشی مویسس ساکت ماند، گویی منتظر بود کسی بلند شود و برود. هیچ‌کس این کار را نکرد. آنها به بحث، مشارکت و برنامه ریزی ادامه دادند. وقت ناهار رسید و حتی پرسیدند کی قرار است برای استراحت دست ازکار بکشند.

معاون فرمانده شورشی پاسخ داد: «کمی بعد از این ۱۲۰ سال دیگر».

-*-

من طبق معمول با شما صادق خواهم بود. منِ کاپیتان، می‌توانم رویای آن لحظه‌ای را ببینم که دختری بدون ترس به دنیا می‌آید، آزاد است و مسئولیت کارهایی که انجام می‌دهد و کارهایی که انجام نمی‌دهد را به عهده می‌گیرد. من می‌توانم این را تصور کنم. حتی می‌توانم یک داستان کوتاه یا قصه‌ای درباره آن بنویسم. اما این زنان و مردانی که در مقابل و در کنارم هستند، این مردم بومی زاپاتیستِ از ریشه مایا، رؤسای من، نه آن دختر را تصور می‌کنند و نه رویایش را در سر می‌پرورانند. او را می‌بینند، به او نگاه می‌کنند و می‌دانند که باید چه کار کنند تا آن دختر به دنیا بیاید، راه برود، بازی کند، یاد بگیرد و در دنیای دیگری رشد کند... ۱۲۰ سال دیگر.

مثل وقتی که به کوه نگاه می‌کنند، چیزی در نگاهشان هست؛ انگار به فراسوی زمان و مکان نگاه می‌کنند. آنها به نانِ ذرت، تامال و پوزول روی میز نگاه می‌کنند و می‌دانند که برای آنها نیست، بلکه برای دختری است که حتی در مخیله کسانی که پدر و مادرش خواهند بود هم نمی‌گنجد، زیرا آنها هنوز متولد نشده‌اند. نه در مخیله آنها و نه در مخیله پدر و مادر آنها، نه پدربزرگ و مادربزرگشان، نه جد و جده‌شان و غیره تا ۷ نسل. هفت نسلی که با این دنیِ نسل اول شروع می‌شود.

ایمان دارم که موفق می‌شویم. فقط کمی زمان می‌برد، اما نه زیاد.

   فقط کمی بیش از یک قرن.

از کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک.

کاپیتان شورشی مارکوس.

مکزیک، نوامبر ۲۰۲۳.

بعدالتحریر:

ـ هر بمبی که بر غزه می‌افتد در پایتخت‌ها و شهرهای اصلی جهان نیز می‌افتد، اما خودشان هنوز متوجه نشده‌اند. وحشتِ جنگ فردا از آوار متولد خواهد شد.

ـ چندین جنگ قبل (در آستانه‌‌‌ی تقریباً ۱۲۰ سال پیش):

«ـ آیا بهتر نیست رک و پوست کنده اعلام جنگ کنیم؟

استاد با سادگی پاسخ داد:

- بدون شک دولت ما می‌خواهد که آنهای دیگر اعلام جنگ کنند. نقش قربانی همیشه خوشایندتر است و همه تصمیمات بعدی را صرف‌نظر از اینکه چقدر افراطی باشند توجیه می‌کند. آنجا مردمانی داریم که خوب زندگی می‌کنند و جنگ نمی‌خواهند. راحت می‌شود به آنها باورانید که این دشمنان هستند که جنگ را به ما تحمیل می‌کنند، تا احساس کنند نیاز به دفاع دارند. تنها اذهان برتر به این باور می‌رسند که پیشرفت‌های بزرگ فقط با شمشیر به دست می‌آید، و همان‌طور که تریتچکه بزرگ ما گفت، جنگ بالاترین شکل پیشرفت است».

چهار سوار آخرالزمان (۱۹۱۶)، نوشته ویسنته بلاسکو ایبانز (اسپانیا ۱۸۶۷ـ۱۹۲۸).

[1] [1]-  نوعی دُلمه است که با آرد ذرت در برگ موز یا برگ ذرت تهیه می‌شود. در مکزیک و آمریکای مرکزی بسیار معمول است.