قسمت اولانگیزه‌های گرگ

روبن داریو

نیکاراگوئه

مردی با قلبی از زنبق، روحی چون فرشتگان

و زبانی آسمانی،

مردی ظریف و دلچسب، فرانسیس آسیزی

نزد حیوانی خشن و وحشی‌ است

حیوانی ترسناک، خونخوار و سارق‌مآب

با پوزه‌ای گشوده به خشم، چشمانی دریده و شرور:

گرگ گوبیو، گرگی هار و هراس‌انگیز،

همه‌جا ویرانی به بار آورده؛

به شقاوت گله‌ها از هم گسیخته؛

بره‌ها و چوپانان را دریده،

و زیان و مرگ انباشته بیشمار.

قوی شکارچیانی مسلح به آهن

تکه‌تکه شدند.

آرواره‌‌های سختش

حساب شجاع‌ترین سگان،

بزغاله‌ها و بره‌ها را رسیده‌.

فرانسیس بیرون رفت:

به جستجوی گرگ

درغارش.

حیوان را نزدیک غار یافت،

غول‌آسا، که با دیدنش به او حمله‌ور شد.

فرانسیس با صدای شیرینش،

دست بلند کرد،

و به گرگ خشمگین گفت: آرام باش گرگ، برادرم!

حیوان

مرد پشمینه‌پوش را برانداز کرد،

تندخویی‌ را کنار گذاشت،

آرواره‌های خشن‌اش را بست،

و گفت: باشد برادر فرانسیس!

قدیس بانگ برآورد: تو را چه می‌شود؟

آیا قانون این‌ است که تو زنده ‌باشی

از وحشت و مرگ؟

خونی که پوزه‌ی شیطانی تو می‌ریزد، درد و هراسی که می‌پراکنی،

زاری دهقانان، فریاد و رنج این همه آفریدگان خدا

بر کینه‌ی جهنمی‌ات آیا مرزی نخواهند گذاشت؟

مگر از دوزخ آمده‌ای؟

نکند لوسیفر و بلیال عداوت ابدی‌شان را در تو دمیده‌اند؟

گرگِ بزرگ به تواضع گفت: زمستان سخت است و گرسنگی مهیب!

در جنگلِ یخ‌بسته برای خوردن چیزی نبود

پس به سراغ دام رفتم و گاه دام و چوپان هر دو را خوردم.

از خون می‌پرسی؟ بارها شکارچیانی را دیدم، با شاهینی بر مشت

یا دوان در پی گراز، خرس یا گوزنی

و دیدم بر چندی لکه‌های خون را،

آنگاه که با غرش کرکننده‌ی شیپورهای بدآوایشان

زخمی و شکنجه می‌کردند حیوانات خدا را؛

و از روی گرسنگی نبود که شکار می‌کردند.

فرانسیس پاسخ داد: خمیرمایه‌ی شری هست در انسان

گناهکار به دنیا می‌آید، افسوس!

اما پاک است روح ساده‌ی حیوان.

از امروز توچیزی برای خوردن خواهی داشت

و گله‌ها و مردم این سرزمین را راحت خواهی گذاشت.

باشد که هستیِ خشنِ تو را تلطیف کند کردگار!

ـ باشد، برادر فرانسیس!

ـ در پیشگاه خداوند که قفل و کلید همه‌ی چیز‌هاست،

پنجه‌ات را به من بده به نشان بستن این پیمان.

گرگ پنجه‌اش را به طرف برادر آسیزی دراز کرد

و او نیز دستش را.

به دهکده رفتند. مردم را یارای باور کردن آنچه می‌دیدند نبود:

در پی مردِ خدا، گرگِ وحشی می‌زد گام،

سربه‌زیر همچون سگ رامی، یا به سان یکی بره، آرام.

فرانسیس همگان را به میدان فراخواند

و موعظه‌کنان چنین گفتشان: اینک اینجا صیدی مهربان!

برادر گرگ می‌آید با من

سوگند خورده دیگر دشمن شما نباشد

و بس کند حملات خونینش را.

در عوض شما خوراک خواهید داد

به این حیوان بیچاره‌ی خدا.

تمام مردم ده پاسخ دادند: چنین بادا!

آنگاه حیوان نیک به نشانه‌ی رضایت سر و دم تکان داد

و در پی فرانسیس آسیزی وارد صومعه شد.

گرگ مدتی آرام بود در پناهگاه مقدس خویش

گوش‌های جاهل او آوای دعا می‌شنود

و چشمان روشنش از اشک تر می‌شد.

هزار هنر آموخت و در آشپزخانه با برادران روحانی

می‌توانست هزارگونه بازی کند.

وقتی فرانسیس دعاهایش را می‌خواند،

سندل‌های فقیرانه‌اش را گرگ می‌لیسید.

به خیابان می‌رفت، از کوه به دره می‌آمد

وارد خانه‌ها می‌شد تا خوراکی به او دهند.

او را به چشم سگی رام می‌دیدند.

روزی فرانسیس غایب شد

و گرگِ دلنشین، گرگ رام و نیک، گرگ شریف

ناپدید گشت و به کوه باز گشت

تا زوزه از سر گیرد و بدی کند آغاز.

در دل اهالی ده و چوپانان بار دیگر هراس و شک افتاد

همه جا پر ز وحشت شد

بیهوده بودند شجاعت و اسلحه‌ها.

حیوان وحشی هرگز از خشم خویش نکاست

گویی آتش شیطان و مولوخ داشت در دهان.

آنگاه که قدیس روحانی به ده باز آمد

همگان گله‌مند و زار جستندش

تا به هزار گلایه گواهی دهند به تمام رنج و خسرانی

که به بار آورده بود گرگ دیو صفت.

فرانسیس آسیزی چهره درهم کشید

و به کوه رفت تا گرگ دروغگو و قاتل را بجوید

و او را در کنار غارش یافت.

به نام کردگار این جهان مقدس، ای گرگ پلید!

قَسَمَت می‌دهم تا دهی مرا پاسخ: از چه رو به بدی گشتی باز؟

گوش من با تو است، پاسخ گوی!

در کشاکش بی‌صدای تقلایی، کف آورده به دهان

با چشمانی کشنده، به سخن درآمد آن حیوان:

ـ برادر فرانسیس، زیاد نزدیک نیا...

من در صومعه آرام بودم

به ده می‌رفتم و اگر خوراکی به من می‌دادند،

راضی و رام می‌خوردم.

اما کم‌کم دیدم که در همه‌ی خانه‌ها

حسادت زندگی می‌کند، قساوت و خشم

و در تمام چهره‌ها می‌سوزد

آتش نفرت و هوس، دروغ و تهمت.

برادر علیه برادر می‌جنگید

ضعفا شکست می‌خوردند، بدکاران بودند پیروزان جنگ.

زن و مرد بودند بسان سگان

و روزی از روزها همه‌شان با چوب به جانم افتادند.

مرا خاکسار دیدند، دست و پایشان را می‌لیسیدم.

قوانین مقدس تو را پیش گرفته بودم

و تمام مخلوقات برادران من بودند:

انسان‌ها، گاوها، ستارگان و کرم‌ها.

اما مرا زدند و بیرون انداختند

و خنده‌شان همچون آبی جوشان بود

و در بطن من حیوان وحشی دوباره زنده شد

و ناگهان خود را گرگ بدی یافتم،

بد اما همیشه بهتر از این مردمان.

و باز در اینجا پیکار از سر گرفتم

در دفاع از خود و برای یافتن خوراک.

درست مانند خرس یا گراز

که برای زنده ماندن می‌کشند به ناچار.

مرا در کوه رها کن، بر این صخره‌

بگذار وجودی آزاد داشته باشم

به صومعه‌ی خویش بازگرد، برادر فرانسیس

و راه خود را ادامه بده و قداستت را.

روحانی آسیز هیچ به او نگفت.

با نگاهی عمیق در او نگریست،

اشک در چشم و با دل ریش به راه افتاد

در دلش با خدای ازلی سخن می‌گفت.

باد جنگل دعای او را با خود برد:

ای پدر ما که در آسمان‌هایی...

دسامبر ۱۹۱۳

Escuadron241.jpg

 گردان ۴۲۱

 (هیئت دریایی زاپاتیست)
۲۰۲۱ آوریل

 

کمیسیون ششمین [بیانیه‌ از جنگل لاکندونا]
مکزیک

۱۰ آوریل ۲۰۲۱ camino-a-europa.jpg

خطاب به افراد، گروه‌ها، جمع‌ها، سازمان‌ها، جنبش‌ها و خلق‌های اولیه‌ی اروپا که در انتظار دیدار ما هستند؛
به حامیان ششمین‌ [بیانیه از جنگل لاکندونا] در سطح کشوری و بین‌المللی؛
به شبکه‌های مقاومت و شورشگری؛

به کنگره ملی بومی؛
به خلق‌های جهان:

Escuadron241.jpg

گردان ۴۲۱

 (هیئت دریایی زاپاتیست)
آوریل

۲۰۲۱

تاریخ؟ یکی از سحرگاه‌های ماه چهارم. جغرافیا؟ کوهستان‌های جنوب‌شرقی مکزیک. ناگهان سکوتی بر جیرجیرک‌ها حاکم می‌شود، بر واق واق‌های پراکندﮤ سگ‌ها از دوردست‌‌ها و بر پژواک آهنگی که با ماریمبا نواخته می‌شود.

این‌جا در آٌغاز دامنﮤ تپه‌ها پچ‌پچی ست، و نه یک خُرناسه. اگر این‌جایی که هستیم نمی‌بودیم، ممکن بود فکر کرد که صدای امواج دریایی بیکران است؛ نه امواجی که بر کرانه می‌شکنند، بر ساحل یا صخره‌ای بریده شده با ساطور بولهوسی امواج. نه، چیز دیگری. و آنگاه… ناله‌ای دراز و زمین‌لرزه‌ای نابه‌هنگام، مختصر.

 

کوه سینه سپر می‌کند. با تواضع کمی دامنش را مرتب می‌کند. با زحمت پاهایش را از زمین رها می‌کند. از نخستین گام باچهره‌ای در هم کشیده از درد. اکنون از کف‌پاهای این کوه کوچک، دور از نقشه‌ها، دور از مقاصد توریستی و دور از فجایع، خون می‌چکد. اما این‌جا همه چیز همراه است، به این ترتیب بارانی نابه‌هنگام پاهایش را می‌شوید و با گل و لای زخم‌هایش را التیام می‌بخشد.

سیبای مادر [درخت Ceiba] به او می‌گوید ”مواظب خودت باش دخترم“. هواپک [درخت huapác] انگار با خودش حرف بزند می‌گوید ”شهامت داشته باش“. پرندﮤ راه‌پوش Tapacaminas راه را نشانش می‌دهد و در حالی‌که از سویی به سوی دیگری می‌پرد می‌گوید ”به سوی شرق دوست من، به سوی شرق“.

کوه ملبس به درختان، پرندگان و سنگ‌ها گام برمی‌دارد؛ و در مسیرش مردان، زنان و آنها که نه این هستند و نه آن و کودکان دختر و پسر خواب‌آلود حاشیﮤ دامانش را می‌گیرند. از بلوزش بالا می‌خزند و بر قلﮤ پستانش تاج‌ می‌گذارند؛ به شانه‌هایش می‌گذرند و بر بلندای انبوه گیسوانش بیدار می‌شوند.

خورشید که تازه دارد در شرق بر افق روشنایی می‌پراکند، کمی از گردش لجوجانه و روزمرﮤ خود دست می‌کشد. به نظرش می‌آید که کوهی با تاجی از انسان‌ گام برمی‌دارد. ولی ورای خورشید و چند لکه ابر خاکستری که شب فراموش‌شان کرده بود، این‌جا هیچ کس متعجب به نظر نمی‌رسد.

آنتونیوی پیر در حالی‌که قداره دولبه‌اش را تیز می‌کند، می‌گوید ”در واقع همین‌ طور نوشته شده بود“. بانو خوانیتا با آهِ حسرتی آن را تأیید می‌کند.

روی اجاق بوی قهوه و ذرت پخته شده می‌آید. از رادیوی مردمی صدای یک کومبیا [نوعی موسیقی کارائیبی] به گوش می‌رسد. ترانه از یک افسانﮤ غیرممکن حرف می‌زند: کوهی که خلاف سیر طبیعی‌اش دریانوردی می‌کند.

- ❊ -
هفت نفر، هفت زاپاتیست که فراکسیون دریاییِ هیئتی که از اروپا دیدار خواهد کرد را تشکیل می‌دهند. چهار زن، دو مرد و یک دگرجنسیتی. ۱،۲،۴. در حال حاضر لشکر ۴۲۱ حالا دیگر مستقر شده است در مکانی که آن را «مرکز تعلیم دریایی-زمینی زاپاتیستی» می‌نامند در بذرگاه فرمانده رامونا Semillero Comandanta Ramona در منطقﮤ سوتس چوخ Tzotz Choj.

ساده نبود. بیشتر عذاب‌آور بود. برای رسیدن به این تاریخ باید با محظورات دست و پنجه نرم می‌کردیم، با اندرزها، یأس‌، دعوت به متانت و احتیاط، اخلال‌های آشکار، دروغ‌ها، بدگویی‌ها، شمارش مکرر ریز مشکلات، غیبت‌ها، اهانت‌ها و یک جملﮤ تا به حد تهوع تکراری: ”این کاری که در پیش دارید، بسیار دشوار است، برای آن که نگوییم ممکن“. و البته در عین گفتن، به ما دستور می‌دادند چه کاری باید بکنیم و چه کار نه. تمام این‌ها هم در این طرف و هم آن طرف اقیانوس.

روشن است که البته بدون برشمردن بوروکراسی‌ جاهلانه‌، ابلهانه و نژادپرستانﮤ دولت والا را به حساب نیاورده‌ایم.

ولی تمام این‌ها را در فرصت دیگری برایتان تعریف خواهم کرد. حالا باید برایتان کمی از هیئت درخشان زاپاتیست دریانورد بگویم.

این چهار زن، دو مرد و یک دگرجنسیتی انسان هستند. آنان را تستِ تور [مسافرتی] کردند، با برخی تغییراتی که لازم دانستم تا این امکان را کنار بگذارم که یکی از آن‌ها یا همه ارگانیسمی فرازمینی باشند، مثلا رُباتی که قادر است کومبیای سپتیمو را با گام‌های کاملا غلط برقصد. معهذا، هر هفت نفر به نژاد بشر تعلق دارند.

هر هفت نفر در قاره‌ای به دنیا آمده‌اند که ”آمریکا“ نامیده می‌شود و این که شریک درد و خشم خلق‌های اولیﮤ این سوی اقیانوس هستند، آنها را آمریکای‌لاتینی می‌کند. آنها مکزیکی متولد شده‌اند، اولاد خلق‌های نخستینِ مایا، تا آنجا که خانواده‌هایشان، همسایگان و آشنایان‌شان شهادت داده‌اند، آنها زاپاتیست هم هستند، با تأییدیﮤ بخشداری‌های خودمختار و شورای دولت خوب. جرمی که بشود علیه آنان ثابت کرد مرتکب نشده‌اند و یا جرمی که به وقت خودش به خاطر آن مجازات نشده باشند. زندگی می‌کنند، کار می‌کنند، بیمار می‌شوند، درمان می‌شوند، عاشق می‌شوند، دلزده می‌شوند، می‌خندند، می‌گریند، به یادمی‌آورند، از خاطر می‌برند، بازی می‌کنند، جدی می‌شوند، یادداشت برمی‌دارند و توجیه می‌کنند، خلاصه ساکن کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک هستند، در چیاپاس، در مکزیک در آمریکای لاتین، در آمریکا، در کره زمین و الی‌آخر.

این هفت نفر علاوه بر این، داوطلب شدند تا از طریق دریا سفر کنند -امری که در میان گونه‌های گستردﮤ زاپاتیست در سنین مختلف، خیلی هم شور و شوق ایجاد نمی‌کند-. یا یعنی، برای آن که برایتان روشن باشد، هیچ کس نمی‌خواهد با کشتی سفر کند. تا چه حد اسپرانزا و تمام باند دفاع زاپاتیستی در به‌راه افتادن این کارزارِ ترور، که در الگوریتم معروف ”همگی بی‌نوایانه خواهند مُرد“ خلاصه می‌شود، نقش داشتند؟ نمی‌دانم. اما امر شکست دادن شبکه‌های اجتماعی، از جمله واتس‌آپ، بدون داشتن هیچ امتیاز تکنولوژیکی (تازه، حتی بدون آنتن روستایی تلفن همراه)، مرا ترغیب کرد تا خودم هم به اندازﮤ یک دانﮤ ماسﮤ لب دریا قاطی بشوم.

به این ترتیب به خاطر علاقه‌ای که به باند دفاع زاپاتیستی دارم، از معاون موی [معاون فرمانده شورشی، مویسس] اجازه گرفتم تا با هیئتی حرف بزنم که در میان جیغ و داد، گریه‌ها و خنده‌های بچه‌ها خودش را آماده می‌کند برای اشغالی که اشغال نیست… خُب، هست، اما باید بگوییم، یک جورهایی با توافق. چیزی مانند یک انترناسیونالیسم سادیسم-خودآزار که طبعاً آن اورتودوکسی‌ای که لباس پیشتاز به تن دارد، از آن خوشش نمی‌آید، که همان‌طور که باید باشد، آن‌قدر جلو می‌رود که دیگر دیده نمی‌شود.

در جلسه حاضر شدم و با بهترین ادای مصیبت‌بار برایشان از اتفاقات وحشتناک دریا بیکران تعریف کردم: ”استفراغ‌های“ ‌بی‌پایان؛ وسعت یک نواخت افق؛ آذوغﮤ تقریباً بدون ذرت، بدون چُسِ فیل، و -چه وحشتناک!- بدون سُسِ والنتینا؛ هفته‌ها با افراد دیگر بسر آوردن -با کسانی که در ساعات اول با هم لبخند و توجه رد و بدل می کنی و کمی بعد نگاه‌های چپ‌-چپی کُشنده-؛ همین‌طور با جزئیات دقیق از طوفان‌های وحشتناک و تهدید‌های ناشناخته حرف زدم؛ به کراکِن اشاره کردم، به خاطر یکی از این همین عادات بد ادبی، برایشان از یک نهنگ غول‌آسای سفید حرف زدم که خشمگینانه در جستجوی کسی‌ست تا پایش را قطع کند که نقش شایستﮤ قربانی را در یک کومبیای بسیار آهسته باطل می‌کند. بی فایده بود. و باید اعتراف کنم، نه آن که بدونِ فخرِ جنسیتیِ به شدت زخم خورده‌ام، بلکه به این علت که وقتی به آنان امکان سفر از طریق دریا یا هوا را معرفی کردند، بیشتر زنان بودند که گفتند: ”در کشتی“.

این طور شد که نه هفت نفر، نه ده نفر، نه پانزده نفر، بلکه بیش از ۲۰ نفر نام نویسی کردند. حتی ورونیکای کوچولو هم که ۳ سال دارد، وقتی داستان نهنگ سفید را شنید، ثبت نام کرد. آری، باورکردنی نیست. اما وقتی با او آشنا شوید (با دختر بچه، نه با نهنگ) دلتان برایش خواهد سوخت. می‌خواهم بگویم، دلتان برای موبی دیک خواهد سوخت.

پس چرا فقط ۷ نفر؟ خُب، میتوانم برایتان از ۷ جهت‌اصلی حرف بزنم (جلو، عقب، یک طرف، آن طرف دیگر، مرکز، بالا و پایین)، از ۷ خدای نخستین، همان‌ها که جهان را زائیدند و غیره. اما حقیقت این است که، جدای سمبل‌ها و تمثیل‌ها، این تعداد به خاطر آن است که اکثراً هنوز نتوانستند پاسپورت بگیرند و هنوز دارند زور می‌زنند تا بگیرند. بعداً در این باره تعریف می‌کنم.

خُب، شما مطمئناً علاقه‌ای به این مشکلات ندارید. شما می‌خواهید بدانید چه کسانی در ”کوه“ دریانوردی خواهند کرد، از اقیانوس آتلانتیک عبور می‌کنند و اروپا را اشغال… اوه، می‌خواستم بگویم بازدید خواهند کرد. به این علت برایتان عکس‌شان را می‌گذارم و یک معرفی کوچک:

- ❊ -
لوپیتا. ۱۹ ساله. مکزیکی متولد شده است. تسوتسیل از بلندی‌های چیاپاس. به زبان مادریش، تسوتسیل، حرف می‌زند و اسپانیایی را روان حرف میزند. خواندن و نوشتن بلد است. مسئول هماهنگی جوانان منطقه بود و دفتردار محلی کار جمعی. موسیقی مورد علاقه: پاپ، رومانتیک، کومبیا، بالادا، الکترونیک، رپ، هیپ‌هاپ، موسیقی آندی، موسیقی چینی، انقلابی، کلاسیک، راک دهه ۸۰ (اینجور گفتند)، ماریاچی، موسیقی سنتی روستای خودشان… و رکه‌تون (یادداشت ویراستار: آری این ”جهانی که در آن جهان‌های زیادی بگنجد“ نیست. نمی‌دانم چه چیزی باشد. پایان یادداشت). رنگ‌های مورد علاقه: سیاه، سرخ، آلبالویی و قهوه‌ای. تجربﮤ دریایی: وقتی بچه بود، با قایق سفر کرد. او طی شش ماه خودش را آماده کرد تا نماینده بشود. داوطلب شد با کشتی به اروپا سفر کند. طی گذر از دریا نقش گزارشگر [رفقای جوانی که گزارش تهیه می‌کنند: Tercia Compa] را به عهده خواهد گرفت.

- ❊ -
کارولینا. ۲۶ ساله. مکزیکی متولد شده است. در اصل تسوتسیل از بلندی‌های چیاپاس، الان تسلتالِ جنگل لاکندونا. به زبان مادریش، تسوتسیل حرف می‌زند و به علاوه تسلتال و اسپانیایی را روان حرف میزند. خواندن و نوشتن بلد است. مادر سرپرست خانواده با یک دختر ۶ ساله. مادرش در مواظبت از بچه به او کمک می‌کند. هماهنگ کنندﮤ جوانان بود و در حال حاضر فرمانده رهبری سیاسی‌-تشکیلاتی زاپاتیستی است. موسیقی مورد علاقه: کومبیا، تروپیکال، رومانتیک، انقلابی، راک دهه ۸۰ (اینجور گفتند)، الکترونیک و رانچِرو. رنگ‌های مورد علاقه: نخودی، سیاه و آلبالویی. تجربﮤ دریایی: یک بار قایق. او طی شش ماه خودش آماده کرد تا نماینده بشود. داوطلب شد با کشتی به اروپا سفر کند.

- ❊ -
خیمنا. ۲۵ ساله. مکزیکی متولد شده است. چول از شمال چیاپاس. زبان مادریش، چول و اسپانیایی را روان حرف میزند. خواندن و نوشتن بلد است. مادر مجرد با یک دختر ۶ ساله. مادرش در مواظبت از بچه به او کمک می‌کند. او هماهنگ کنندﮤ جوانان بود و در حال حاضر فرمانده رهبری سیاسی‌-تشکیلاتی زاپاتیستی است. موسیقی مورد علاقه: کومبیا، تروپیکال، رومانتیک،، انقلابی، راک دهه ۸۰ (اینجور گفتند)،الکترونیک و رنچرا. رنگ‌های مورد علاقه: بنفش، سیاه و سرخ. تجربﮤ دریایی: یک بار قایق. او طی شش ماه خودش آماده کرد تا نماینده بشود. داوطلب شد با کشتی به اروپا سفر کند. فرمانده دوم هیئت نمایندگی دریایی، بعد از داریو.

- ❊ -
یولی. ۳۷ ساله. در ماه مه، در دریای بیکران ۳۸ ساله خواهد شد. در اصل توخولابال از [منطقﮤ] جنگل مرزی است، در حال حاضر تسلتال در جنگل لاکندونا. اسپانیایی را روان حرف میزند. خواندن و نوشتن بلد است. مادر دو بچه است: یک دختر ۱۲ ساله و یک پسر ۶ ساله. همسرش در مواظبت از بچه‌ها به او کمک میی‌کند. همسر او تسلتال است، یکدیگر را دوست دارند، با هم دعوا می‌کنند و دوباره همدیگر را به زبان اسپانیایی دوست دارند. او مروج آموزش و پرورش بود، تعلیم دهندﮤ آموزش و پرورش (به مروجین آموزش و پرورش تعلیم می‌دهند) و هماهنگ کنندﮤ جمع محلی. موسیقی مورد علاقه: رومانتیک، گروهی، کومبیا، باییه‌ناتو، انقلابی، تروپیکال، پاپ، ماریمبا، رانچِرا، راک دهه ۸۰ (اینجور گفتند). رنگ‌های مورد علاقه: سیاه، قهوه‌ای و قرمز. تجربﮤ دریایی: صفر. او طی شش ماه خودش آماده کرد تا نماینده بشود. داوطلب شد با کشتی به اروپا سفر کند.

 

- ❊ -
بِرنال. ۵۷ ساله. توخولابال از بخش جنگل مرزی. به زبان مادری، توخولابال حرف میزند و اسپانیایی را روان حرف میزند. خواندن و نوشتن بلد است. پدر ۱۱ فرزند است: بزرگترینشان ۳۰ ساله و کوچکترین‌شان ۶ ساله است. خانواده‌اش در مواظبت از بچه‌ها به او کمک می‌کند. او میلیشیا بود، مسئول محلی، معلم مدرسﮤ کوچک زاپاتیستی و عضو شورای دولت خوب. موسیقی مورد علاقه: رانچِرا، کومبیا، هویچولِ موزیکال، ماریمبا، انقلابی. رنگ‌های مورد علاقه: آبی، سیاه، خاکستری و قهوه‌ای. تجربﮤ دریایی: کانوا و قایق. او طی شش ماه خودش آماده کرد تا نماینده بشود. داوطلب شد با کشتی به اروپا سفر کند.

- ❊ -
داریو. ۴۷ ساله. چول از شمال چیاپاس. به زبان مادری، چول حرف میزند و اسپانیایی را روان حرف میزند. خواندن و نوشتن بلد است. پدر ۳ فرزند است: یک پسر ۲۲ ساله، یکی دیگر ۹ ساله و کوچکترین‌شان یک دختر ۳ ساله. یک پسر و دخترش با مادرشان در ماه ژوئیه با هواپیما به اروپا می‌روند. او میلیشیا بود، مسئول محلی، مسئول منطقه‌ای، در حال حاضر فرمانده رهبری سیاسی‌-تشکیلاتی زاپاتیستی است. موسیقی مورد علاقه: رانچِرا از برتین و لالو، تروپیکال، ماریمبا، موسیقی محلی و انقلابی. رنگ‌های مورد علاقه: سیاه و خاکستری. تجربﮤ دریایی: کانوا. او طی شش ماه خودش آماده کرد تا نماینده بشود. داوطلب شد با کشتی به اروپا سفر کند. او هماهنگ کنندﮤ هیئت دریایی زاپاتیست خواهد بود.

 

- ❊ -
ماری‌خوزه. ۳۹ ساله. توخولابال از بخش جنگل مرزی. اسپانیایی را روان حرف میزند. خواندن و نوشتن بلد است. او میلیشیا بود و مروج بهداشت و تعلیم دهندﮤ آموزش و پرورش [برای تأکید در مورد این که او نه زن است و نه مرد، همه جا در اطلاعیﮤ اسپانیایی برای او از حرف تعریف دگرجنسیتی استفاده می‌شود. - م.]. موسیقی مورد علاقه: کومبیا، رومانتیک، رانچِرا، پاپ، الکترونیک، راک دهه ۸۰ (اینجور گفتند)، ماریمبا و انقلابی. رنگ‌های مورد علاقه: سیاه و آبی و سرخ. تجربﮤ دریایی: کانوا و قایق. او طی شش ماه خودش آماده کرد تا نماینده بشود. داوطلب شد با کشتی به اروپا سفر کند. او برگزیده شده است به عنوان نخستین زاپاتیست پیاده شود و با او اشغال... باشد، دیدار از اروپا آغاز می‌شود.

- ❊ -
بدین ترتیب اولین پایی که بر زمین اروپا نهاده خواهد شد (روشن است که اگر به ما اجازه بدهند پیاده شویم) نه پای یک مرد خواهد بود، و نه پای یک زن. پای یک دگر جنسیتی خواهد بود.

چیزی که معاون فرمانده فقید مارکوس به عنوان یک ”سیلی آتشین برای تمام چپ هترومردسالار“ ارزیابی می‌کرد. تصمیم گرفته شد نخستین کسی که از کشتی پیاده می‌شود، ماری‌خوزه باشد.

وقتی هر دو پایش را بر قلمرو اروپا بگذارد و از حالت تهوع بهبود یابد، ماری‌خوزه فریاد خواهد زد:
”تسلیم شوید رنگ‌پریده چهرگانِ هترو مردسالار که دیگرگونه‌ها را عذاب می‌دهید!“

نه بابا، شوخی است. اما، راستش را بگویید، جالب نیست که چنین چیزی بگوید؟

نه، وقتی ماری‌خوزه، رفیق زاپاتیست دگرجنسیتی روی زمین پا بگذارد، با صدایی موقرانه خواهد گفت:
”به نام زنان، کودکان، مردان، بزرگسالان و، روشن است، دگرجنسیتی‌های زاپاتیست اعلام می‌کنم که نام این سرزمین، همان که ساکنین اصلی‌اش آن را ”اروپا“ می نامند، از این به بعد سلومیل کاآخشمک‌اوپ، یعنی ”سرزمین سرکش“ خواهد بود. یا ”سرزمینی که تمکین نمی‌کند، که ضعف نشان نمی‌دهد.“ و توسط خودی و غیر خودی، تا زمانی که اینجا کسی باشد که نه تسلیم بشود، نه خودش را بفروشد و نه وابدهد، به این نام شناخته خواهد شد.“

- ❊ -
پس این طور مقرر شد.
معاون گاله‌آنو
آوریل ۲۰۲۱

(ادامه خواهد داشت…)

 

برگرفته از:
http://enlacezapatista.ezln.org.mx/2021/04/17/escuadron-421/

210101-EZLN-Declaracion_conjunto_de_la_Europea_de_abajo-EZLN_2.jpg

بیانیه مشترک بخشی از اروپای از پایین با

ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی

 

mujeres-zapatistas.jpeg

گزارشی از «دومین همایش بین‌المللی زنانی که پیکار می‌کنند»

ارائه شده در گرد‌همایی «زنان جهان را تغییر می دهند»‌

فرانکفورت: سوم ماه مارس ۲۰۲۰

برگزارکننده: «گروه آمارا - زنان کُرد» و «زنان مدافع روژوا»  (فرانکفورت)

bien-venido-territorio-zapatista.jpgمكزیك
١٧ نوامبر ٢٠١٨

خطاب به افراد، گروه‌ها، تشكل‌ها و سازمان‌هاى شبكه‌هاى همیارى با مجمع بومى دولت، به شبكه‌هاى مقاومت و شورش، یا هرچه كه اسمشان باشد: به کسانی که در سطح ملی و بین‌المللی به ششمین بیانیه از جنگل لاکندونا پیوسته‌اند:

عطف به اینكه:

محوطه‌ی بیرونی دانش‌سرای ایوتسیناپا؛ یادمان دانشجویان ناپدیدشده بر تنه‌ی درختدر روزهای ۲۶ و ۲۷ سپتامبر ۲۰۱۴، عده‌ای از دانشجویان دانش‌سرای تربیت معلم ایسیدرو بورگوزِ۱ که به منظور جمع‌آوریِ کمک مالی به آکسیونی رفته بودند، در راه بازگشت اتوبوس‌های‌شان مورد حمله قرار می‌گیرد و شش نفر، که دو نفر از آنان دانشجویان دانش‌سرای تربیت معلم بودند، به قتل می‌رسند. ۴۳ نفر را هم پلیس با خود می‌برد و از قرار معلوم به نیروهای شبه‌نظامی وابسته به باندهای موادمخدر تحویل می‌دهد. از آن‌روز تا به حال دیگر از این دانشجویان خبری نیست.
ایالت گرررو همیشه دارای جنبش‌های اعتراضی بوده است. به‌خصوص مبارزات دهقانان و بومیان برای بهبود اوضاع و علیه شرکت‌های چند-ملیتی معدن. ولی در همه‌ی این جنبش‌ها به نوعی معلمان روستایی شرکت داشته‌اند.

درباره‌ی شرکت کنگره‌ی ملی بومیان در انتخابات ریاست جمهوری مکزیک در سال  ۲۰۱۸20170101-Oventic.jpg

س: پرسش اصلی ما درباره‌ی کارزار انتخاباتی زاپاتیست‌هاست. ممکن است درباره‌ی این کارزار برای ما توضیح بدهید؟
پاسخ: قبل از هر چیز باید این را از سرتان بیرون کنید که این کارزار یک کارزار انتخاباتی است. این یک کارزار سیاسی‌ست برای بازسازی کنگره‌ی ملی بومیان. به عبارتی برای تقویت یک جمع بومی در سراسر کشور است و با استفاده از این بازسازی تلاش داریم به قلب بورژوازی دست برده و به آن ضربه بزنیم. به مردم بگوییم انتخابات دردی را دوا نمی‌کند و این که آن‌ها حتی به ما اجازه نمی‌دهند با قوانین خودشان در آن شرکت کنیم.
طی این فرآیند می‌توانیم با خودمان صحبت کنیم و تشریح کنیم که در کشور چه می‌گذرد. امتداد این فرآیند بازسازی تشکیلاتی، به تشکیل یک شورای دولت بومی منتهی می شود.